از ذوالقرنین تا کوروش، از معلم اول تا الیاس نبی (ع)
عبارت محوری
ذی القرنین
بیان مطلب علمی
خضر و ذوالقرنین (احتمالا کوروش) پسرخاله هم بوده اند و هر دو از شاهزاده های زمان خود بودند. ذوالقرنین، ملک می شود و خضر در خدمت اوست. این خضر، خضر ثانی است و نبایستی با خضر اکبر (که معاصر موسی کلیم علیه السلام بوده است) خلط شود. این خضر ثانی، احتمالا همان خسرو است. بعدها در سده های بعدی از ترکیب شخصیت کوروش و خسرو، یک کاراکتر حماسی به نام کیخسرو توسط مردمان سده های بعدی در روایتهایشان خلق می شود. الیاس نبی (ع) یکبار در حدود 200 سال قبل از کوروش مبعوث می شود و سپس عروج می کند و یکبار هم احتمالا مصادف با زمان کوروش مبعوث می شود و نامش به ادریس (ع) در بابل معروف می شود و احتمالا به همراه خسرو، در خدمت کوروش بوده است. احتمالا کوروش، اقدام به تهیه نسخه هایی از معارف توحیدی (نسخی از معارف ابراهیمی و موسایی) می کند که برای هر قومی مطابق زبان و خرده فرهنگ همان قوم بوده است. آئین زرتشت، حاصل نسخه مخصوص مجوسان بوده است و زرتشت، احتمالا یکی از این سه تن (خضر، خسرو، کوروش) یا مصادف با ایشان بوده است. علت شباهت میان ادیان و اسطوره های ملل ترک و هند و مجوس، ریشه در همین فرمانروایی یکپارچه ذوالقرنینی داشته است. والله اعلم. این فرضیه سازگار با تصور یکی بودن کوروش و ذوالقرنین بنا شده است و اگر این امر بای نحو رد شود،؛فرضیه بالا هم رد می شود. ولی شواهدی چند، چه از قبل و چه نویافته، به نفع یکسانی کوروش و ذوالقرنین وجود دارد والله اعلم.
یک کتاب از قرن 12 (متعلق به فردی به نام عبدالحسین حسینی خاتون آبادی) از کتابی دیگر مربوط به قرن 9 به نام لب التواریخ نقل می کند که پادشاهان از کیانیان 10 نفر بودند و یکی از ایشان را "اسكندر بن دارا ملقّب بذى القرنين" می نامد. این مدرک مهم است چون نشان می دهد که اولا ملوک فارس هم به لقب ذی القرنین ملقب بوده اند. در ثانی چون دارا در این نام هست و چون از کیانیان دانسته شده است پس بایستی از هخامنشان باشد. سوم آنکه تجمیع آن با دیگر شواهد نشان می دهد که معنای لغوی واژه اسکندر، معادل واژه کوروش است و منظور از اسکندر پسر دارا، همان کوروش هخامنشی است. پس با این مدرک می توان گفت که یکی از تواریخ قرن 9، کوروش را ذوالقرنین خوانده است. والله اعلم. ابن جوزی در قرن شش به نقل از عبدالله بن شوذب، خضر (ع) را از فرزندان فارس (یعنی ایرانی) دانسته است و او را در زمان فریدون دانسته است. او اشاره می کند که عده ای از مردمان، ذوالقرنین را همان فریدون می دانند و این دو را یکی بر می شمرند. برخی منابع دیگر، کوروش و فریدون را یکی برشمرده اند. همچنین بسیاری از مورخین اسلامی، خضر را پسرخاله ذوالقرنین دانسته اند (منظور خضر ثانی است و نه خضر اکبر که در زمان موسی (ع) بود) از جمع این موارد هم، یک طریق دیگر برای ذوالقرنین بودن کوروش بدست می آید. والله اعلم. مرحوم علامه طباطبایی (ره)، آیه الله مکارم شیرازی، مرحوم دکتر شریعتی و مرحوم آیه الله معرفت، از کسانی هستند که نظریه ذوالقرنین بودن کوروش را بین دیگر نظریات پیرامون ذوالقرنین، مرجح دانسته اند. احتراما در آثار البلاد و اخبار العباد زکریای قزوینی قرن 7 که یکی از کتب مهم تراث جغرافیای اسلامی است، ذکر "اسکندر بن دارا بن بهمن" از ملوک فارس، آمده است. احتراما استدلال کردیم که این اسکندر بن دارا بن بهمن، ایرانی است و منظور از او به دلایل مختلف همان کوروش است و یونانی نیست و یا مقدونی نیست و نبایستی بین اسکندر بن دارای ایرانی که همان ذوالقرنین بوده است با اسکندر مقدونی یونانی، خلط شود (مرحوم آیه الله لاری رکنی (ره) در مقاله ای به این مهم اشاره می کنند که نبایستی بین اسکندر ذوالقرنین با اسکندر مقدونی، خلط شود). به نظر می رسد که خلط بین این دو اسکندر باعث خلط بین "معلم اول" یا همان "هرمس" یا همان "الیاس نبی (ع)" با "ارسطاطالیس یونانی" شده است. چون به نظر می رسد که الیاس نبی (ع) همراه اسکندر بن دارای ایرانی بود و معلم و مشوق او هم بود و نام بابلی او ادریس و نام دیگرش هرمس بود و طبق تواریخ اسلامی، معلم اول حکمت، هم اوست. اما بین ذوالقرنین واقعی (یعنی اسکندر بن دارا بن بهمن ایرانی که منظور از او همان کوروش است) و معلمش (که الیاس نبی (ع) بود) با ذوالقرنین خلطی اشتباهی (یعنی اسکندر مقدونی یونانی) و معلمش (که ارسطاطالیس یا همان ارسطو بود) خلط شده است. پس معمای آثار دوگانه معلم اول هم حل می شود: آن بخشی که از فلسفه و حکمت و آثار منتسب به ارسطاطالیس، موافق توحید و معارف اسلامی است (مانند علم منطق) مختوم به معلم اول واقعی (یعنی الیاس نبی (ع)) است. اما آنچه از آثار منتسب به ارسطاطالیس مربوط به شرک و کفر و غیره است، یا موضوعه و یا ریشه در مکتب یونانیین و ذوالقرنین اشتباهی و ارسطاطالیس یونانی دارد. خیلی مهم است که بدانیم بین ذوالقرنین ما با اسکندر یونانی خلط کرده اند و بین الیاس نبی (ع) و ارسطاطالیس یونانی هم خلط کرده اند. و البته بروز چنین مشکلاتی پس از قرون متمادی و آتش گرفتن کتب هخامنشی به دست اسکندر مقدونی، طبیعی است والله اعلم.
استوانه کوروش و سد ذوالقرنین
منشور کوروش یا استوانه کوروش، یک شیء باستانی است که در قرن 19 ام در کاوش های معبد مردوک (خدای آفرینش و خدای خدایان) در بابل کشف شد. متن این استوانه دو بخش دارد: بخش اول که از زبان یک فرد سخنگو وار است (شاید کاهنان یا روحانیان معبد) و بخش دوم که از زبان کوروش است: منم کوروش، شاه جهان...
در انتهای بخش دوم، کوروش می گوید که استحکاماتی را از نو ساخته است که بر روی بخش هایی از آنها مفرغ ریخته است و از جمله اجزای آنها، قطعات مسی بوده است. چون استوانه آسیب دیده است (بخش هایی از نوشته افتاده است)، نمی توان جزئیات بیشتری از مکان یا موقعیت این استحکامات از متن منشور متوجه شد. برخی گمان کرده اند که این استحکامات، دیوارها یا درهایی جدید برای برج و باروی شهر بابل بوده اند. ولی به نظر می رسد که اولا این احتمال ایشان، صرفا حدس است. در ثانی، به نظر می رسد که به کل متصرفات آشوربنی پال (که مدعی شاه جهان بودن بوده است) هم بابل اطلاق میشده است. پس بابل را نبایستی صرفا یک شهر دانست. بلکه مثل رم و روم که یک شهر-کشور بود، بابل هم یک شهر-کشور بوده است. پس برج و بارو و دیوار کشور بابل، می شود مستحکمات مرزی بابل. سوال: آیا ممکن است آشوربنی پال تا انتهای آسیا و نزدیک آلاسکا را زیر سلطه داشته بوده باشد؟ پاسخ: بله، زیرا متون آشوری طوری سخن می گویند که گویی او، پادشاه کل جهان و اصطلاحا هفت کشور بوده است.
خود کوروش هم در بخش دوم متن استوانه می گوید که در محل استحکاماتی که با مفرغ و مس ساخته است، کتیبه ای از آشوربنی پال را دیده است.
نتیجه اینکه اولا منظور از مردوک، می تواند بلندپایه ترین موجود معنوی، یعنی خدا باشد. والله اعلم. اینگونه مشکل متن منشور کوروش که برخی ایراد گرفته اند، از نظر الهیاتی حل می شود.
دوم اینکه منظور از استحکاماتی که خود کوروش می گوید با مفرغ و قطعات مس ساخته است، همان سد ذوالقرنین در آلاسکا باشد.
سوم اینکه مرز متصرفات آشوربنی پال (که پادشاهی قبل از کوروش در بابل و اطراف بوده است) در آسیا تا انتهای آن بوده است و اینگونه از محل تنگه انیان (برینگ فعلی) تا مرز آلاسکا بوده است و کوروش آنجا یک کتیبه از آشوربنی پال را هم دیده است.
این سه نکته باستان شناسی، اگر صحیح باشند، نکات فاز سومی هستند که به کمک تحلیل و تفسیر آیات مرتبط با ذوالقرنین و تجمیع آن با دیگر شواهد تخقیقی بدست آمده است. والله اعلم.
پس ظن ذوالقرنین بودن کوروش بسیار تقویت می شود. چون خود او خودش را سازنده استحکاماتی از مفرغ و قطعات مس معرفی کرده است. والله اعلم.
از یک قول تاریخی از روم (پیرامون صورتگری دانیال (ع) از تصویر انبیاء که در خزانه آدم علیه السلام بوده و ذوالقرنین آن را گشوده است) برداشت می شود که ذوالقرنین و دانیال همزمان بوده اند. می دانیم که دانیال و کوروش همزمان بوده اند.
نام های قدیم آلاسکا
1- انیان
این نامی است که بر آلاسکا و انتهای شمال شرقی آسیا در نقشه های قدیمی وجود دارد. احتمالا نامی ایرانی و هم ریشه با "انشان" و "انزان" است. این دو نام اخیر، نام کشور پدری کوروش و سرزمین پارس ها بوده است. می توان این حدس جنجالی را حتی مطرح نمود که ممکن است انشان، نه در خوزستان و نه صرفا در فارس، بلکه از خوارزم تا شمال شرقی آسیا و بخش هایی از آلاسکا را هم شامل میشده است. و یا یک انشان قدیم داشته ایم که همان آلاسکا و شمال شرقی آسیا (یعنی انیان) بوده باشد و یک انشان جدید که پس از مهاجرت آریایی ها و در فارس بوده باشد والله اعلم.
نام تنگه برینگ در بین آلاسکا و آسیا هم تا همین 300 سال پیش در نقشه ها، تنگه انیان بوده است Anian.
در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است.
در برخی نقشه های قدیمی اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند.
در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس (و خورس) در حوالی صین قدیم در انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست.
در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.
در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج آلاسکا و تنگه برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.
طبق مفاد شکل بالا، اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.
2- پارا دریا
در یک کتیبه زمان داریوش، سخن از "سکاهای پارا دریا (ماوراء بحار)" آمده است که طبق شواهدی چند، منظور سکاهای آمریکای شمالی (و نه جنب دریای خزر) است. از این رو از دیگر اسامی قاره آمریکا در عهد هخامنشان، پارا دریا (ورای دریا، ماوراء بحار) بوده است.
3- وادی ارتش
این نامی است که در نقشه دیوان الترک کاشغری که یکی از نقشه های قدیمی موجود از جهان است به نواحی حدود آلاسکا داده شده است.
4- جابلقا
در احادیث اسلامی صحبت از یک شهرستان بزرگ در منتهی الیه مشرق است که یاجوج و ماجوج در همسایگی آن ساکن اند. این آدرس با آلاسکا همخوانی دارد. طبق احادیث معراج، مردمان جابلقا در شب معراج ایمان آوردند و خلیفه ای از سوی رسول الله (ص) برای ایشان وضع شد.
5- ظلمات
بخش هایی از آلاسکا در نواحی جنب قطب شمال واقع است که مسلمین به آن نواحی ظلمات می گفتند.
6- کیماکیه
قسمت شمالی آلاسکا احتمالا بخشی از کیماکیه بوده است که هم در کتب و نقشه های مسلمین و هم در شاهنامه فردوسی مورد اشاره است.
7- مازندران شاهنامه (و نه مازندران فعلی) که محل البرز کوه شاهنامه است.
کوه قاف در آن واقع است و رستم آنجا با دیو سپید جنگید. محلی خارج از قلمرو وقت ایران بوده است. به نظر می رسد حداقل بخش هایی از آلاسکا فعلی با بخش هایی از مازندران شاهنامه، همپوشانی دارد.
8- العسکر
نامی که در آندلس اسلامی به چندین مکان (از جمله، طبق شواهدی چند، به نواحی کانادا و آلاسکا) اطلاق میشده است. شباهت معنایی این واژه با "وادی ارتش" در نقشه دیوان الترک قابل توجه است. یک شهر به نام کردووا (قرطبه) اکنون در قلب جغرافیایی سواحل آلاسکا وجود دارد.
به نظر می رسد بین این نام و کرامت امام حسن عسگری (ع) در کنار زدن پرده از چشم خلیفه عباسی و نشان دادن یک سرزمین پر از ارتشیان، رابطه مهمی برقرار است والله اعلم.
(این مطلب را کنار مطلب خلیفه منصوب رسول الله (ص) در جابلقا بگذاریم و کنار جزئیات داستان جزیره خضراء، آنگاه پازل سابقه حضور شیعه در آمریکا و ماوراء بحار قدیم، کامل می شود.)
نام آلاسکا، از واژه Alyeska از بومیان آلاسکا گرفته شده است. در نقشه دیوان الترک کاشغری در مکان آلاسکا، نام "وادی ارتش" نوشته شده است. ولی "آل-یسکا" چه ربطی به "ارتش" دارد؟ واژه "یزک" و "الیزک" و "یزکا" در متون عربی، به معنی "طلائع عسکر" یعنی "پیش قراولان لشگر" آمده است. شایان ذکر است که اصل این واژه، ترکی است. ولی برای آن صرف فعل هم در عربی صورت گرفته است. پس این مسیر سیر واژگانی برای آلاسکا قابل پیشنهاد است:
وادی ارتش = عسکریه = یزکا
سپس قلب شدن یزکا به آلیسکا در زبان بومیان و سپس تبدیل آلیسکا به آلاسکا.
لذا ممکن است بتوان معرب آلاسکا را عسکریه یا نظائر آن دانست. والله اعلم.
9- قاف و قوقیا
از جمله نام های نواحی شمال شرق آسیا و شمال غرب آمریکا، کوه "قاف" و کوه "قوقیا" بوده است. در ختای نامه آمده است که اهل قاف (احتمالا اهالی آلاسکا، کانادا و آمریکا) پیش از ساخته شدن سد اسکندر، از طریق راهی که در کوهستان بوده است، خود را به ختای (نهایت شرقی آسیا) می رسانده اند.[۱]
یک بخش از خشکی که توسط کوه قوقیا محصور شده است (و بخشی از خاک آلاسکای فعلی است) مطابق آنچه ابن خلدون در آثار خود خصوصا المقدمه می گوید، نامش بلاد یاجوج بوده است.
10- اتوکان، یوتوکان، یوکان
طبق نقشه دیوان الترک کاشغری.
11- دشت قبچاق، دشت قلماق
البته این دو اسم در برهه های مختلف تاریخ، به نواحی مختلفی اطلاق می شده است. اما از برخی روایتهای داستان سیاوش و همچنین ختای نامه و روایت ابن خلدون از بلاد خفشاخ (معرب همان قبچاق) و برخی دیگر متون، به نظر می رسد که در برهه ای از تاریخ، به نواحی منتهای شمال شرق آسیا و شمال غرب قاره آمریکا، این نام اطلاق می شده است.
منابع کهن، گستره سرزمین ترکان (یعنی دشت قبچاق یا دشت کبیر) را 8 ماه مسافت پیمایش زمینی (معادل 12 هزار کیلومتر) دانسته اند. می دانیم که حد مغربی تاخت و تاز ترکان در قدیم، دشتهای شمال دریای سیاه بوده است. پس حد مشرقی آن بایستی 12 هزار کیلومتر در مشرق دریای سیاه (یعنی حوالی آلاسکا از طریق شمال شرق آسیا و تنگه برینگ) باشد.
12- نهایتا نام آلاسکا که احتمالا یک استخراج واژگانی از Alascaraca یا Alascara بوده است. شواهدی برای امکان چنین استخراج واژگانی در موارد مشابه وجود دارد. درباره پیشینه نام آلاسکا میان اروپاییان اختلاف نظر است و برایشان عملا قطعی نیست که نام آلاسکا از کجا آمده است. لذا این نظریه، یک نظریه ممکن است.
13- افسانه خو در ژاپن با افسانه Xu Fu در چین معادل دانسته شده است. طبق افسانه Xu Fu در چین، خو توانست به سرزمینی در منتهای مشرق به نام فوسانگ Fusang برسد که مطابق برخی شواهد با سواحل شمال غربی آمریکا و یا آلاسکا قابل تطبیق است. والله اعلم. ادله ای جداگانه وجود دارد که بر رسیدن کیخسرو، کوروش و ذوالقرنین به آمریکا حکایت می کند. لذا یکسان بودن هویت تاریخی ذوالقرنین، کوروش، خو و کیخسرو، از این منظر نیز، قابل طرح است.
14- قویوق در منابع فارسی دوران مغول (تاریخ رشیدی) در منتهای شمال شرق آسیا، صحبت از سرزمینی به نام قویوق (با املای قویق، قیوق یا قیق) است. اکنون در آلاسکا سرزمین و شهر Koyuk قرار دارد.
15- پارسوماش. در یک منشور به نام منشور پارسوماش از زبان کوروش گفته شده که "من پادشاه پهناورترین سرزمینهای آدمیان از بلندی های پارسوماش تا بابل بزرگ هستم." بابل بزرگ (از عراق تا مرزهای مصر) در مغرب پادشاهی کوروش بوده است. پس پارسوماش بایستی در منتهای مشرق سرزمین های حکومت کوروش بوده باشد. واژه ماش با ماغ و با ماگ تناسب دارد. لذا می توان پیشنهاد داد که پارسوماش همان "پارسه ماش" یا "دشت ماش" یا "دشت ماغ" باشد که می شود سرزمین مگاگ. دلایل متعددی هست که سرزمین مگاگ در منتهای مشرق آسیا (یعنی در آلاسکا در آن سوی تنگه برینگ) قرار داشته است. پس پارسوماش بایستی همان دشت های آلاسکا باشد. بلندی های پارسوماش هم کوهستان های آلاسکا می شود. حکومت کوروش ذوالقرنین از آلاسکا تا لیبیای قدیم ( مراکش امروزین) بوده است. نقل قطعی تاریخی داریم که پارس ها از جایی به نام پارسواش یا پارسوماش به سرزمینهای درونی تر مهاجرت کرده اند. پس با جمع این موارد، سرزمین اول پارسیان، شاید آلاسکا بوده است والله اعلم.
طبق لوح باقی مانده از فتوحات پادشاه نوآشوری سناخریب Sennacherib که مربوط به قرن ۷ و ۶ قبل از میلاد است، اگر سرزمین ها به ترتیب محل جغرافیایی در کتیبه ذکر شده باشند (که معمول بوده است)، سرزمین پارسوماش و انزان (و پارس متقدم و سرزمین آریای متقدم) در محلی دورتر از هندوستان (نسبت به عراق کنونی) قرار داشته است. این با نقلهای یونانی و عربی که به ترتیب آریمسپی ها (ایرانی ها) و فارس ها را مهاجرت کرده از دوردستهای آسیا دانسته اند، همخوانی دارد. طبق نقل های عهدینی هم سرزمین منشاء هخامنشیان، جایی در دوردستهای سرزمینهای شمالی و شرقی، قرار داشته است که با موارد بالا همخوان است. لذا بایستی سرزمین اصلی هخامنشیان (یعنی پارسوماش و انزان) را در نواحی انادیر، تنگه انیان (برینگ)، سیبری شرقی و یا آلاسکا جست و جو کرد. والله اعلم. این امر با نقل دیگری در لوح های قدیمی فتوحات حکومت آشوری که "دریای بزرگ طلوع خورشید" را در حوالی سرزمین پارسوماش و دوردستهای ماد معرفی کرده بود همخوانی دارد که به نظر می رسید همان خلیج بزرگ در منتهای مشرق در نقشه بطلمیوسی است که معادل اقیانوس آرام شمالی و دریاهای خاور دور آسیا و جنب آلاسکا و برینگ است والله اعلم. لازم به ذکر است که طبق منابع جغرافیایی اسلامی، سرزمینی به نام موغان یا مغان در منتهای شمال شرق آسیا (یعنی حوالی فراتر از تنگه برینگ و آلاسکا) قرار داشته است. پارسوماش را می توان "کناره های ماش" یا "فلات ماش" یا "دشت ماش" یا "پارس ماش" معنا کرد که بخش ماش در آن، تقریبا معادل همان ماغ و موغ و ماج است و یادآور دشت مغان متقدم (و نه متاخر) و حتی احیانا واژه ماجوج است. والله اعلم.
متن لوح سناخریب : این منبع [۲]
درباره دریای بالایی و دریایی پایینی و دریای بزرگ طلوع خورشید و دریای غروب خورشید، در متون قرن ۶ و ۷ قبل از میلاد تمدن میان رودان: این منبع [۳]
16- ارض ساسان. در یک نسخه از نقشه ادریسی مربوط به 800 سال پیش (که احتمالا خودش بر اساس نقشه های قدیمی تر رسم شده است)، در ناحیه پشت سرزمین یاجوج و ماجوج (حدودا در نواحی مونتانا، کلرادو و آریزونا)، نام "ارض ساسان" و "جبل ارانیا" نوشته شده است. این مدرک به همراه دیگر مدارک پیرامون پارس، انیان، باکتریا، سجستان، دریاچه چیچست و سرزمین موغان، پیشنهاد می کند که سرزمین پارس (= خاور) در مشرق تنگه برینگ (یعنی آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین باکتریا (= باختر) در مغرب تنگه برینگ بوده است و به دو سوی برینگ هم نام انیان (احتمالا همان انشان) اطلاق میشده است. لذا سرزمین اصلی پارس های آریایی (چه هخامنشی و چه بنیان گذاران ساسانیان) در دو سوی تنگه برینگ (در حوالی بین آلاسکا تا سیبری شرقی) قرار داشته است و حداقل بین 500 قبل از میلاد تا 200 میلادی، حکومت این بخش ها احتمالا در دست مردمان آریایی بوده است و پس از آن هم آریایی ها تا قبل از قرن 9 میلادی در این نواحی حضور داشته اند. والله اعلم.
منابع تاریخی هم نقل کرده اند که پارس های هخامنشی از شمال شرق به ناحیه ایران فعلی مهاجرت کرده اند.
17- همچنین آلمالغ و آلمالق و آلمالیغ و آلمالیق، با Amaluk (که نام بومی یک ناحیه در کنار ناحیه Shungnak در آلاسکا بوده است) شباهت دارد.
این نام ها در گذر زمان در طول 3000 سال گذشته، بر این ناحیه جغرافیایی از زمین خدا، اطلاق میشده است. در قرآن کریم، شاید یکی از مصادیق "مشارقها" و "مطلع الشمس"، نواحی کانادا و آلاسکا باشد، این مطلب بر اساس مکان یابی سد ذوالقرنین در آلاسکا و فرضیه همانی کوروش و ذوالقرنین قابل طرح است. والله اعلم
محل برخورد تیر آرش کمانگیر با زمین
می توان مرز ایران و توران را محل برخورد تیر آرش با زمین مشخص کرد. لذا اگر این محل یافته شود، قرینه ای برای تعیین نهایت حد مرز ایران در زمان قدیم خواهد بود. طبق منابع اوستایی، تیر آرش بر کوه "خوا انوان ته" فرود آمد. "خوا" را معادل "کوه" می گیریم. "ته" نیز احتمالا دگر شکل "ده" به معنی سرزمین است. پس اسم اصلی آن کوه، "کوه سرزمین انوان" می شود. اکنون در شرقی ترین بخش آسیا، در نزدیکی آلاسکا و تنگه برینگ، سرزمینی وجود دارد که نام قدیم آن (و نام قدیم آلاسکا و تنگه برینگ) "انیان" گزارش شده است. مردم محلی، "انیان" را "اونان" هم تلفظ می کرده اند. در این منطقه شهر و رودخانه و خلیجی قرار دارد که نامشان "انادیر" است. نام اصلی این شهر طبق منابع قدیمی، "انیان دیر" و "اونان دیر" بوده است. دیر هم احتمالا دگر شکل "تیر" است که یا اشاره به تیر آرش دارد و یا به معنای رودخانه (در فارسی باستان) است.
همچنین در منابع ایران کهن، ذکر شده که در حوالی گنگ دژ (یعنی منتهای شمال شرق آسیا و ماورای آن، یعنی آلاسکا)، رودی به نام ناوتاگ وجود داشته است. [۴] اکنون در آلاسکا ناحیه ای بزرگ به نام Noatak وجود دارد که تلفظ بومی آن Nautaaġmiut و Nautaaġ بوده است.
پس حاصل تطبیق شاهنامه، گزارش منابع اوستایی و جغرافیای تاریخی حوالی آلاسکا این می شود که تیر آرش در حوالی آلاسکا (یعنی سرزمین "اونان" یا "انیان" Anian ) به زمین نشست. خود انیان هم یک واژه عجمی به معنای شجاع و پهلوان است.مثلا کلمه نیو (مانند نیشابور (یا همان نیو شاپور به معنی شاپور پهلوان)) به معنای پهلوان است.
تطبیق این مطالب با نقشه های قدیمی یونانی پیشنهاد می کند که دریای هیرکان (دریای گرگسار) نه در محل دریای خزر فعلی، بلکه در محل دریای برینگ فعلی و دریای چوکچی (در حوالی سیبری و آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین قدیم ایران (شامل آریا و پارت و ...) تا منتهی الیه شرقی آسیا و نزدیک آلاسکا کشیده شده بوده است.
این قرائن در کنار مطالب قبلی پیشنهاد می کند که مرز ایران، شامل کل آسیا (به جز هند و چین) تا نزدیک حوالی آلاسکا بوده است. پس حضور کوروش (در قامت ذوالقرنین) در آلاسکا و ساخت استحکامات و سد دفاعی، خالی از وجه نبوده است. والله اعلم. قبلا تصور میشد که مرز ایران تا حوالی سین کیانگ چین بوده است و حالا مطابق این شواهد، می توان مرزهای ایران در دنیای باستان را شامل کل متصرفات فعلی روسیه در خاور دور و شرق و شمال شرق آسیا دانست. متصرفاتی که اول به دست سکاها افتاد، سپس گروه هایی از قبایل چادرنشین ترک و ایرانی، سپس به چنگ مغول افتاد و سپس از مغول ها به دست تاتارها رسید و سپس توسط روس ها از تاتارها ستانده شد.
باکتریا (باختر)، یک ایالت از پرشیا (پارس)
تا کنون تصور میشد که ایالت باکتریا که یکی از ایالتهای امپراتوری هخامنشی بوده است، در حدود بلخ قرار داشته است. ولی طبق بازمانده های یک نقشه جهان از قرن چهارم میلادی به نام Tabula Peutingeriana و بر اساس تطبیق آن با دیگر نقشه ها در می یابیم که ایالت باکتریا، شامل سیبری تا منتهی الیه شمال شرقی آسیا میشده و تا مرز آلاسکا ادامه داشته است. لذا گستره حکومت هخامنشیان حداقل از منتهی الیه شرقی آسیا تا مصر را شامل میشده است. پس اکنون سند داریم که سرزمین پارس، تا تنگه انیان (تنگه برینگ) امتداد داشته است.
عقاب و قوچ، دو نماد قدرت مشروع الهی
قرائنی وجود دارد که عقاب، نماد حکومت الهی در نزد کنعانیان بوده است. همچنین قرائنی وجود دارد که قوچ دو شاخ، نماد برکت الهی در ایران (و شاید حتی کل آسیا) بوده است. در سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد، کوروش را با دو بال عقاب و 2 شاخ، تصویر کرده بوده اند. یعنی هم از منظر نمادهای کنعانی (و بعدا مصری) و هم از منظر نمادهای آسیایی، او صاحب یک قدرت مسلط خدادادی و مشروع است.
این امر موید این نکته است که ارتباطی اجدادی میان کنعانیان و قبیله پارس، وجود داشته است: وگرنه چرا پرچم هخامنشیان پارسی (علاوه بر هاپلوگروپ دی ان آی ایشان) کنعانی است؟ لذا احتمالا اجداد پارسیان، ابتدا از حوالی ایران و بابل به سمت استپهای آسیای شمال شرقی و شمالی مهاجرت می کنند و سپس بعد از چندصدسال دوباره به سمت ایران مهاجرت معکوس می نمایند. بعد از حکومت جهانی کوروش، نماد عقاب به نماد امپراطوری ها تبدیل می شود و اکنون در نماد مهر رسمی روسیه و همچنین آمریکا و قبلا بر پرچم سلجوقیان و ... نماد عقاب به عنوان نماد قدرت وجود دارد. آنچه می تواند این نماد را از سنگ نگاره های آلاسکا تا داستان های بومیان آمریکا تا قبایل ترک تا روس و اسلاو، به نماد قدرت تبدیل کرده باشد، احتمالا پادشاهی آسیایی-آلاسکایی انشان (همان حکومت اولیه پارس ها) و سپس حکومت کوروش هخامنشی بوده است که بر پرچم ایشان، نماد عقاب یا شاهین بوده است. والله اعلم.
نکته مهم کاربردی این بحث در تفسیر قرآن کریم می تواند این باشد که مشارق الارض که خداوند می فرماید در تسلط بنی اسرائیل قرار گرفت، می تواند همین حکومت آسیایی-آلاسکایی انیان (انشان) و پارس ها و نظائر آن در قبل و بعد از ایشان بوده باشد. لذا سراغ طالوت و داوود و سلیمان (ع) را نه تنها در شام و یمن، بلکه در آسیا نیز می توان گرفت و این با گستره زبان و خط آرامی از استپهای آسیا تا شام و مصر، هماهنگ است. والله اعلم.
بال: نمادی معنوی
البته "بال" به صورت کلی در ادیان ابراهیمی یکی از مختصات عالم معنویت و فرشتگان به شمار می رود (در قرآن کریم، برای فرشتگان عبارت "اولی اجنحه" به کار رفته است و در احادیث شیعه، از بالهای فرشتگان سخن به میان آمده است. همچنین به عنوان نمونه ای فرهنگی، در رساله آواز پر جبرئیل، از شیخ اشراق، بیان شده که جبرائیل دارای دو بال است).
تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی
ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی به نقل از یهودیان می گوید که بین تخریب اورشلیم توسط بخت النصر و زمانه ذوالقرنین (احتمالا وفات او از نظر یهودیان)، 111 سال فاصله بوده است. طبق نقل ابوریحان، اما مسیحیان و یونانیان این فاصله را 311 سال می دانند. اگر تخمین اول (111 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه دوران ذوالقرنین تقریبا قابل تطبیق با دوران پادشاهی کوروش خواهد بود. اگر تخمین دوم (311 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه به دوران اسکندر مقدونی می رسیم. پس ظاهرا اهالی اسکندریه (برخی نصرانی ها و برخی یونانی ها) عملا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین و بانی بنای شهر اسکندریه می نامند. از سویی دیگر گفته شده بنای اسکندریه 300 سال طول کشیده است. از جمع این دو مورد اخیر، می توانیم پیشنهاد کنیم که بنای اسکندریه را کوروش آغاز کرد و 200 سال بعد از او، اسکندر مقدونی هم در زمان خود به آن افزود.
در مجموع به نظر می رسد که قبل از اسکندر مقدونی، مردمان قدیم (شامل یهودی ها) کوروش را ذوالقرنین می دانستند. بعد از دولت اسکندر مقدونی، عده ای اسکندر مقدونی را که اسکندر ثانی بود، با اسکندر اول (یعنی کوروش) اشتباه و خلط کردند.
بسیاری از علمای قدیم و جدید اسلامی هم به این نکته تاکید دارند که دو اسکندر داشته ایم و اسکندر ذوالقرنین، قبل از اسکندر مقدونی بوده است.
۲۰۰ سال، اختلاف محاسبه در تقویم
ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی می نویسد که یهودیان، طبق منابع خودشان، فاصله بین بنای معبد سلیمان (توسط سلیمان نبی (ع)) تا زمانه ذوالقرنین را ۵۲۱ سال می دانند. ولی شرح می دهد که نصرانیان و یونانیانِ اسکندریه، این فاصله زمانی را برابر با ۷۴۲ سال می دانند.
همچنین در قانون مسعودیِ ابوریحان، فاصله بین طوفان نوح (ع) و ذوالقرنین، ۲۹۳۸ سال بیان شده است. همین فاصله در آثارالباقیه (به ملاکی دیگر)، ۲۷۳۸ سال ذکر شده است.
مشاهده می کنیم که یک اختلاف حدود ۲۰۰ ساله، بین محاسبات مختلف تقویمی برای تعیین فاصله زمانی رخدادهای مهم از زمانه ذوالقرنین وجود دارد. چرا؟
این را می توان به این نکته نسبت داد که بین زمانه کوروش ذوالقرنین تا اسکندرِ مقدونی، حدود ۲۰۰ سال فاصله بوده است. آنهایی که ذوالقرنین اصلی و واقعی را ملاک محاسبات قرار داده اند، طبیعتا ۲۰۰ سال با کسانی که ذوالقرنینِ غصبی و قلّابی را ملاک گرفته اند، اختلاف محاسبه پیدا می کنند. قلّابی؟ (همان که یونانی های اسکندریه، با افسانه پردازی، در تبلیغات و در منشوراتِ کتابخانه اسکندریه ی یونانی مآبِ خود، به جای کوروش ذوالقرنین جا زدند). والله اعلم.
پس دو اسکندرِ ذوالقرنین در تاریخ داریم: یکی واقعی و دیگری موضوعه. اولی حدود ۵۳۰ ق.م. و دیگری ۳۲۳ ق.م.، از دنیا رفته است.
مرحوم علامه حسن زاده آملی (ره) به نقل از قدماء و برخی از منابع کهن در دسترس ما، به همین موضوع تصریح دارند که دو اسکندر در تاریخ داشته ایم که اولی (یعنی اسکندر اکبر)، همان ذوالقرنین بوده است و دومی را نبایستی با او خلط کرد.
اسکندر مقدونی نه از حیث طول عمر، نه از حیث دامنه و جهات فتوحات، نه از حیث اخلاق و منش، و نه از حیث دیانت و فرهنگ الهیه، از هیچ جهتی، سنخیتی با توصیفات قرآنی از داستان ذوالقرنین ندارد.
لذا جمع موارد بالا پیشنهاد می کند که اسکندرِ ذوالقرنین (یعنی همان کوروشِ ذوالقرنین) در تاریخ آمد و سپس ۲۰۰ سال بعد از او، شاهد ظهور فردی به نام اسکندرِ مقدونی هستیم.
البته منابع ادبی کهن، برخی از منابع تفسیری و برخی از منابع اقوال و تواریخ، به قدر خوبی، ماجراهای این دو را به هم آمیخته و خلط کرده اند و لذا حیران از ماجرای واقعیتِ هویتِ ذوالقرنین، نوعاً، بیرون آمده اند.
فیثاغورث و ادریس،
کوروش و ذوالقرنین
فیثاغورث را بایستی بزرگترین ریاضی دان تاریخ دانست که اصول فلسفی و حکمی ریاضیات را بنا نمود و قبل از اقلیدس، ارسطو، افلاطون، ارشمیدس و دیگران می زیست.
او در زمانه کوروش هخامنشی بود و سفرهای زیادی به نقاط مختلف جهان انجام داده بود و در این سفرها بسیار آموخت و خصوصا توقف مهمی در مصر برای تعلیم و تعلم داشته است.
از سوی دیگر طبق نقل های مسلمین، هرمس را پدر ریاضیات و نجوم و حکمت می دانند. قبلا توضیح دادیم که نقل هایی از مسلمین است که هرمس، همان ادریس ثانی است که نام بابلی او، هرمس بود و وزیر و دستیار و همراه ذوالقرنین بوده است.
برخی متقدمین، فیثاغورث را در زمان کیخسرو دانسته اند [۵] . از آنجائی که کیخسرو احتمالا همان کوروش است، پس از این طریق هم نقلی داریم که فیثاغورث و کوروش همزمان بوده اند و از همین طریق به صورت معکوس می توان همانی کیخسرو و کوروش را نتیجه گرفت.
از سوی دیگر مسلمین، ذوالقرنین را واضع اصول اولیه علم منطق می دانند. همچنین ادریس و ذوالقرنین در روایات به ترتیب به عنوان معلم و ماهر علم نجوم معرفی شده اند.
از جمع تمامی این موارد می توانیم نتیجه بگیریم که فیثاغورث، یکی از شاگردان هرمس (ادریس ثانی علیه السلام) بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین و جانشینانش، توانسته است علم حکمت و ریاضیات و منطق را از هرمس بیاموزد و سپس با تاسیس یک حلقه درسی، به دیگران آموزش دهد.
پس شواهد تاریخی به ما پیشنهاد می کند که فیثاغورث، هم زمان با هرمس بوده است و این دو، همزمان با کوروش ذوالقرنین زیسته اند.
والله اعلم
برخی از منابع تاریخی، صفت رومی را به اسکندر ذوالقرنین داده اند و همین صفت موجب شده است که برخی بین اسکندر بن دارای ایرانی و اسکندر مقدونی، خلط کنند.
اما ریشه این صفت رومی از کجاست؟
اگر این نقل، صحیح بوده باشد که یکی از اوصاف اسکندر ذوالقرنین، رومی بوده است، چگونه می توان او را ایرانی دانست؟
احتمال اول این است که این نقل، غلط باشد و ریشه در خلط اسکندر مقدونی با اسکندر ذوالقرنین (یعنی کوروش) داشته باشد.
احتمال دوم ولی این است که یکی از القاب کوروش، رومی بوده باشد !
خوب چنین چیزی چگونه ممکن است؟! کوروش از اهالی قبیله پارس و انیان و ایرانی بوده است. چه طور ممکن است بتوان برای او در آن واحد هم صفت ایرانی و هم رومی قائل بود؟
می دانیم که جده کوروش (مادر بزرگش) از خاندان سلطنتی لیدیه (واقع در ترکیه کنونی و روم شرقی که مسلمین به آن رومیه می گفتند) بوده است.
پس کوروش به اعتبار نسب پدری اش، ایرانی و پارس بوده است و به اعتبار نسب مادربزرگش، رومی هم می تواند لقب بگیرد.
والله اعلم.
همچنین در بخش های ادامه، نکته ای درباره هم معنا بودن و ترجمه تحت اللفظی بودن بین الفاظ "پهلوان عالی مقام"، "رومی" و "کورو" تقدیم خواهد شد.
نکته دیگر اینجاست که حکومت ماد (که نسب مادری کوروش طبق نقل های متعدد یونانی به آن می رسیده است)، حداقل شامل نواحی آناتولی مرکزی تا همدان بوده است. لذا می توان ماد را مشتمل بر سرزمینهای رومیه (ترکیه فعلی) دانست. نکته جالب دیگر اینجاست که ژنتیک هاپلوگروپ mtDNA (یعنی ژنتیک مادری) قوم آذری (که ایشان اکنون در نواحی حکومت ماد قدیم زندگی می کنند) دارای بیشترین قرابت با ژنتیک هاپلوگروپ mtDNA در نواحی آتروسکان، ایتالیا، بوسنی و ترکیه دارد.
[۶]
یعنی ژنتیک مادری مردمان ماد، به نوعی، رومیه ای است و لذا اینکه در برخی اقوال تاریخی یا اسلامی، ذوالقرنین را از سمت مادری با نسب رومی دانسته اند، می تواند صحیح باشد و وجه آن این ریشه ژنتیکی باشد والله اعلم.
شواهد متعددی وجود دارد که منظور از فریدون پیشدادی، همان کوروش است. دلایلی چون نام پدربزرگ مادری، جایگاه و رفتار پدربزرگ مادری، داستان تولد، رفتار فریدون با پدربزرگ مادری و اینکه فریدون حکومتی جهانی داشت.
همچنین منظور از کیخسروی کیانی، هم همان کوروش است. ابوریحان بیرونی و دیگران این مدعی را از قول پیشینیان مطرح کرده اند. اوصاف کیخسرو و حتی نام خسرو و کورو، دارای شباهت تام و تمام است.
منظور از اسکندر بن دارا در شاهنامه هم همان کوروش است. زیرا اوصاف او و کارهای او و داشتن کلاه کیانی و فارسی سخن گفتن و نسب پدری و ... همگی با کوروش متناسب است و فقط یک خلط ناشی از تصحیف یا تحریف بین اسکندر ایرانی با اسکندر مقدونی در برخی جزئیات داستان شده است که در داستانسرایی حماسی و سینه به سینه، اصلا بعید نیست.
برخی منابع قدیمی، فریدون را همان ذوالقرنین دانسته اند و خضر را همراه او.
برخی دیگر از منابع قدیمی، خضر را همراه کیخسرو دانسته اند. اوصاف و کارهای کیخسرو هم انطباق خوبی با ذوالقرنین دارد.
برخی منابع قدیمی، اسکندر بن دارا را ذوالقرنین دانسته اند و تصریح کرده اند که نبایستی او را با اسکندر مقدونی خلط کرد.
پس دانستیم که اولا ریشه داستانهای فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا، همگی به کوروش بر می گردد.
در ثانی، در منابع مختلف هم فریدون، هم عملا کیخسرو و هم اسکندر بن دارا، ذوالقرنین دانسته شده اند.
پس از طریق دو مقدمه بالا، نتیجه می گیریم که کوروش، احتمالا همان ذوالقرنین است که داستان حقیقی زندگی او، ریشه داستانسرایی های حماسی پیرامون فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا شده است.
نظرات مساعد برخی مفسرین پیرامون نظریه کوروش بودن ذوالقرنین
برخی اقوال از قدماء اهل تفسیر
مطلب زیر به نقل از دکتر علی اکبر ولایتی که از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده است تقدیم حضور می شود [۷]:
"پیش از هر چیز باید دانست که نخستین کسانی که ذوالقرنین را ایرانی دانستهاند چه کسانی بودهاند و به کدام حجت و دلیل چنین نظریهای را اقامه کرده بودند. برخلاف باور عامه، نظریه ایرانی دانستن ذوالقرنین قدمت بسیار دارد. از همان اوایل اسلام، بعضی از مورخان مسلمان ذوالقرنین را ایرانی خوانده بودند که عبارتند از:
1- ابوعبدا... وَهب بن مُنَبِّه (34-110 / 114ق)، از تابعین. وهب بن منبه تبار ایرانی داشت و در یمن زاده شده بود. وی که بر زبانهای کهن منطقه نظیر پهلوی (فارسی میانه)، حِمیَری، نَبَطی و عبری تسلط داشت گزارشهای فراوانی از کتب کهن بازگو میکرد که در متون عربی آن زمان وجود نداشت.
2- محمدبن سائب کَلبی کوفی (متوفی به سال 146ق)، از مفسران و نسبشناسان بزرگ عرب.
3- یوسف بن موسی قطان (متوفی به سال 253ق) که از ثقات بوده و بخاری (256-194ق) در صحیح خودش بارها به وی استناد کرده است."
معاصرین از مفسرین شیعه
مرحوم علامه طباطبائی (ره)
ایشان در تفسیر المیزان در ذیل آیات مربوطه در سوره مبارکه کهف پس از ذکر نظریات مختلف در این موضوع و نهایتا ذکر نظریه کوروش بودن ذوالقرنین به نقل از ابوالکلام آزاد (و بررسی مفصل آن)، اینگونه بیان می کنند که هر چند بعضی از موارد گفته شده (درباره یکسانی کوروش و ذوالقرنین) خالی از اعتراض نیست، لکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرانی روشنتر و قابل قبولتر است. ایشان کوروش را از بین مشهورین تاریخ، برای ذوالقرنین بودن مرجح دانسته اند. و با صراحت، نظریه همسانی اسکندر مقدونی با ذوالقرنین را رد کرده اند.
«... این بود خلاصه ای از كلام ابوالكلام، هر چند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لكن از هر گفتار دیگری، انطباقش با آیات قرآنی روشن تر و قابل قبول تر است...» [۸] [۹]
مرحوم آیه الله دکتر محمد هادی معرفت (ره)
مرحوم آیه الله دکتر معرفت (ره) (مفسر و قرآن پژوه بزرگ ایرانی و شیعه) در کتاب "نقد شبهات"، کاملا و جانانه به بررسی تفصیلی و دفاع قوی از نظریه کوروش بودن ذوالقرنین، می پردازند [۱۰] . کتاب ایشان (شبهات و ردود یا همان نقد شبهات) مصداق "العلماء باقون ما بقی الدهر، اعیانهم مفقوده و آثارهم موجوده" است.
آیه الله العظمی مکارم شیرازی (حفظه الله)
صاحب تفسیر نمونه (که از شاگردان علامه طباطبائی (ره) است) هم این نظریه را در تفسیر خود نقل نموده و موضعی مشابه با مرحوم علامه و عملا و نهایتا در جهت موید این نظریه داشته اند.
آیه الله العظمی جوادی آملی (حفظه الله)
صاحب تفسیر تسنیم در درس تفسیر خود در قم در سال 88، درباره نظریه مطرح شده در تفسیر المیزان (یعنی تفسیر متعلق به استاد بزرگوارشان) در زمینه احتمال کوروش بودن ذوالقرنین بیان می دارند: "خب احتمال مشكلي را به همراه ندارد پس اين بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) احتياج به فحص بيشتري دارد" [۱۱] . لذا علامه جوادی آملی (حفظه الله) به صورت تلویحی، این احتمال (یعنی کوروش بودن ذوالقرنین) را ممکن و قابل بررسی و "فحص بیشتر" می دانند. والله اعلم.
استاد شهید دکتر مرتضی مطهری (ره)
استاد شهید مرتضی مطهری (ره) در ضمن برشمردن داستانهایی در قرآن که بعدا حقیقت آن در قرون بعدی کشف شد و "کشفیات جدید نظر قرآن را تایید کرد... [برخی قصه ها] هنوز هم کشف نشده و شاید بعدا کشف شود"، سپس به داستان ذوالقرنین اشاره می کند و می نویسد: "از آن جمله قصه ذوالقرنین است که ابوالکلام آزاد مدعی کشف اوست".در [۱۲] این نحو از پرداختن ایشان به این نظریه (که نقل ادعا بدون تعریض به آن است) نوعی التفات به این نظریه را (لااقل در حد پذیرش امکان پذیری آن) طبق روش معمول مفسرین نشان می دهد. والله اعلم.
استاد محسن قرائتی (حفظه الله)
ایشان دو احتمال کوروش و اسکندر را برای ذوالقرنین، ممکن دانسته است [۱۳]
امام خمینی (ره)
نقل قول صریحی از حضرت امام خمینی (ره) در این موضوع، نیافتم. لیکن نقلی از حضرت امام خمینی (ره) وجود دارد که وقتی ایشان قرار بود بعد از تبعید در روز 12 بهمن 1357 وارد ایران شوند، فرمودند:
"به آقایان (= یعنی روحانیون و انقلابیون و مردم که در حال تمهید مراسم ورود امام بودند) بگو مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابداً این کارها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران بازمی گردد." [۱۴]
این کلام بالا از حضرت امام (ره)، در عمق خود، نوعی ارتباط بین کوروش و ایران برقرار کرده است. والله اعلم.
شایان ذکر است که اشاره به ارسطاطالیس (معنای لغوی : حکیم عالی) (در آثار فلسفی امام)، معلم اول (در آثار فلسفی امام)، سد اسکندر (در آثار فلسفی امام)، آب حیات (در دیوان امام)، سکندر (در دیوان امام)، خضر (در دیوان امام)، ظلمات (در دیوان امام)، یاجوج و ماجوج (تشبیه تهاجم صدام و استکبار جهانی به ایران به هجمه یاجوج و ماجوج، در بیانات امام در صحیفه امام)، تاج کیانی (در دیوان امام)، تاج خسرو کِی (کیخسرو، در دیوان امام) در مجموعه آثار امام خمینی (ره) مشاهده می شود.
در ادامه خواهیم دید که کلیدواژه های بالا، از نظر تحقیق تاریخی در مساله، چه ارتباطی با ذوالقرنین، دانیال نبی (ع)، جاماسب بن دانیال (ع)، کوروش ذوالقرنین و ... دارد.
حضرت امام خمینی (ره) سلسله سلاطین را فی الجمله باطل و منحرف و مرتکب جور می دانستند (حتی تصریحاتی در شتم سلاطین صفویه بیان فرموده اند) و قیام بر ضد سلاطین را از آموزه های قرآنی (خصوصا در داستان موسی (ع)) می دانستند. با نظرداشت این حکمتِ نورانیِ منبعث از رویکرد امام خمینی (ره) به تاریخ، می توانیم دریابیم که تفکیک قائل شدن بین حکومت الهیه (یعنی حکومت مشروع و مقبولِ ذوالقرنین های تاریخ که مبتنی بر مردمسالاری دینی به شیوه ابراهیمی (ع) و محمدی (ع) است) و حکومت سلاطین، بسیار اهمیت دارد.
یعنی با دو سبک از حکومت در تاریخ روبرو هستیم: 1) حکومت سلاطین و طواغیت ، 2) حکومتهای مشروع الهیه (حکومت ذوالقرنین های تاریخ).
به دیگر سخن، اگر روزی اثبات شود که کوروش، مصداقی از مصادیق ذوالقرنین بوده است، در این صورت نمی توانیم (و نبایستی) او را موسس سلسله سلاطینِ ایران بدانیم. چه آنکه از نظر تاریخی هم، موسسِ واقعیِ سلسله سلاطینِ ایران، داریوشِ هخامنشی بود که با زور و غلبه و کودتا، بعد از کوروشِ ذوالقرنین به قدرت رسید. والله اعلم.
رهبر معظم انقلاب حضرت آیه الله العظمی خامنه ای (حفظه الله)
نکاتی مرتبط با نظر معظم له در اطراف این موضوع، در این لینک قابل مشاهده است (البته این مطلب در لینک مزبور، تصریح در نفی یا اثبات ندارد، ولی در اطراف مساله است). [۱۵]
علامه حسن زاده آملی (ره)
مرحوم علامه حسن زاده آملی (ره)، مستفاد از تاریخ، "اسکندر ذوالقرنین" را فردی به غیر از "اسکندر شاگرد ارسطو (یعنی اسکندر مقدونی)" دانسته است و برگرفته از منابع تاریخی بین این دو اسکندر، فاصله زمانی زیادی قائل شده است [۱۶] . این نظر، به صورت ضمنی و ولو خواسته یا ناخواسته، موید احتمال کوروش بودن ذوالقرنین است.
مرحوم علامه سید هبة الدین شهرستانی
مرحوم علامه سید هبة الدین شهرستانی (روحانی سرشناس و مفسر و محقق شیعه عراقی) با استناد به تصریح برخی منابع کهن (همچنین اختلاف تاریخ هایی که در برخی زیجهای کهن در زمینه مبدا تاریخ ذوالقرنین در تقویمنگاری ها وجود داشته است) بیان میدارد که اسکندر ذوالقرنین، فردی به غیر از اسکندر مقدونی بوده است و ذوالقرنین حدود 300 سال قبل از مقدونی می زیسته است [۱۷] . جالب است که فاصله بین تولد کوروش کبیر هخامنشی و مرگ اسکندر مقدونی، حدود 280 سال است.
البته علامه شهرستانی، قائل به این بودند که ذوالقرنین احتمالا از اذواء یمن و یا نهایتا از حکمرانان قدیم بین النهرین بوده است. احتمال دوم ایشان، نظر به فتح بابل توسط کوروش، قابل تطبیق با کوروش ذوالقرنین است.
علامه طهرانی (ره)
مرحوم علامه طهرانی (ره) در جلد چهارم کتاب معادشناسی، به بررسی نظریات در زمینه ذوالقرنین می پردازند و از بین نظریات مختلف، مجموعا نظریه کوروش بودن ذوالقرنین را (تقریبا مشابه با مشی علامه طباطبائی (ره)) عملا مورد عنایت و ترجیح قرار می دهند [۱۸] .
آیه الله قرشی صاحب تفسیر احسن الحدیث
ایشان ضمن رد صریح نظریه یکسانی ذوالقرنین و اسکندر مقدونی، بیان می دارند که الوالکلام آزاد نظریه ای در یکسانی کوروش و ذوالقرنین دارد. ایشان در متن اصلی تفسیر خود، موضعی میانه در این مساله اتخاذ کرده و بیان می دارند که "علم حقیقی در نزد خداست". البته در چند صفحه، خلاصه ای از ادله الوالکلام آزاد را به نقل از او در تفسیر خود آورده اند و این نوعی التفات به این نظریه ابوالکلام آزاد است.
مرحوم آیه الله هاشمی رفسنجانی
صاحب تفسیر راهنما، در یکی از سفرهایی که به استان فارس (در زمان ریاست جمهوری خویش) داشته است، از کوروش به حسب احتمال ذوالقرنین بودن، یاد کرده است. نقل قول زیر را در این زمینه ببینید:
خبرنگار مخصوص رئیس جمهور وقت (یعنی خبرنگار صدا و سیما آقای روحانی نژاد) در وبلاگ خود نوشته است (و خبرگزاری مشرق نیوز آن را نقل کرده است):
"شايد نسل مياني کنوني به ياد داشته باشد که در سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به سبب فضاي ضد طواغيت ونيز سواستفاده نظام سفاک و خيانت پيشه گذشته از اعتبار جاه وجبروت سلسله هخامنشيان براي بقاي ننگين خود ، بردن نام کوروش وداريوش عملي مذموم و شايد هم جرم شناخته مي شد و اين امر تا پايان دهه نخست انقلاب اسلامي همچنان استمرار داشت تا اينکه شايد براي نخستين بار در آن سال ها آيت ا... هاشمي رفسنجاني رئيس جمهور وقت در سفري به استان فارس از شخصيت کوروش تجليل کرد. عين جملات يادم نيست ولي نقل به مضمون اين بود که آقاي هاشمي با استناد به ديدگاه برخي مفسران قرآن کريم از جمله دانشمند و مفسر پرآوازه تشيع مرحوم علامه اميني (ره) از کوروش به عنوان يکي از انسان هاي مورد احترام قرآن کريم ياد کرد وگفت : از ديدگاه اين عالم بزرگوار بررسي ها نشان مي دهد که عنوان "ذوالقرنين " در کلام وحي با توجه به مشخصات و نشانه هايي که مطرح شده است مي تواند از القاب "کوروش " باشد. اين سخن آن هم نه از زبان يک مقام رسمي بلکه چهره اي روحاني ، نه تنها براي مردم عادي و عامي تعجب آور بود بلکه نگاه هاي زير چشمي و سوال برانگيز برخي خواص را هم برانگيخت." [۱۹]
احتمالا منظور آقای روحانی نژاد از علامه امینی (ره)، همان علامه طباطبائی (ره) باشد.
آیه الله سید مصطفی محقق داماد
ایشان چنین نظری را در این زمینه بیان کرده اند: "ایرانیان به شخصیتی مانند کوروش مفتخرند که به نظر ما بهترین عقیده درباره وی آن است که او همان ذوالقرنین قرآن کریم و از پایهگذاران حقوق بشر دوستانه و رعایت اصول انسانی و حمایت از منابع زیست محیطی در زمان جنگ و درگیری مسلحانه است." [۲۰]
آیه الله محمد جواد فاضل لنکرانی
ایشان اگرچه به صراحت با این نظریه به این طریق مخالفت می کنند:
"انتساب ذوالقرنین به کوروش و اسکندر ازنظر روایی و تاریخی درست نیست"،
ولی در ادامه این نکته را هم ذکر می کنند که:
"... البته حقیقت آن است که قرائن کوروش نسبت به اسکندر بیشتر است."
[۲۱]
نظرات برخی از مورخین و دانشوران معاصر
مرحوم دکتر صادق آئینهوند
مرحوم دکتر آئینهوند گفته است: «کوروش یک شخصیت الهی است که در زمین حکومت عادلانه داشت. معتقدم او همان ذوالقرنین است مثل سلیمان نبی که در بنی اسرائیل حکومت زمینی داشت کوروش هم این مقام را دارد و اینها هیچ کدام در برابر یکدیگر نیستند. مسلمانان این تمدن عظیم را دیدند و اسلام را نیز پذیرفتند اسلامیت و ایرانیت در برابر هم نیست. کسانی که کوروش، عدالتش، آزادی و فکر او را بپذیرند اسلام و تمدن آن را نیز قبول دارند به قول شاعر عرب که ترجمه شعر او به زبان فارسی می شود: «پدرم خسرو در ایوانش نشسته چه کسی میتواند مثل پدر من پیدا کند/ من مجد و عظمت را از بزرگترین پدر (ساسان) گرفتم و بهترین دین را از بهترین پیغمبر (حضرت محمد (ص)) » بنابراین افراط و تفریط ها در مسیر تاریخ واقعیتها را دچار مشکل میکند، بعضا برخوردارهای علمی را حتی در فتح بابل و منشور حقوق بشر کوروش هم میبینیم.» [۲۲]
مرحوم دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی
ایشان مترجم کتاب مرحوم ابوالکلام آزاد در این موضوع است و به نظر می رسد که خودشان هم به این موضوع قائل بوده اند. [۲۳]
خسرو معتضد
مشارکت علمی برخی از محققین مشهور تاریخی معاصر در همایش کوروش هخامنشی و ذوالقرنین
مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی در خرداد 1386 همایشی با عنوان کوروش هخامنشی و ذوالقرنین برگزار نمود که در آن محققین از رشته های مختلف (از جمله تاریخ) به مشارکت علمی پرداختند. از جمله محققینی که در این همایش مشارکت داشتند می توان به دكتر عبدالمجيد ارفعي، دکتر زرین کوب، دکتر احمد پاکتچی، دکتر فتحلله مجتبایي، دکتر سیدصادق سجادی، دکتر عنایت الله رضا، دکتر جلال خالقی مطلق، دکتر عباس ملکی و دکتر سیدکاظم موسوي بجنوردي اشاره کرد.
حجه الاسلام مصطفی پورمحمدی
این روحانی انقلابی و سیاستمدار ایرانی، سالهای سال با موضوع تاریخ و تاریخ نگاری ارتباط داشته است و لذا نظر مساعد ایشان را در این موضوع (یعنی کوروش و ذوالقرنین) در این بخش آوردیم. [۲۴]
حجه الاسلام محمد دشتی (از محققین تاریخ در حوزه علمیه، معاصر 1384 و 1397 هجری شمسی)
مطالب مهمی از سوی این محقق تاریخ بیان شده است:
"ما کوروش را آن گونه که باید نشناخته ایم و نشناساندیم. توده مردم ما حق دارند و معذورند، ولى متأسفانه نخبگان و پژوهشگران ما هم بسیار محتاطانه با این موضوع برخورد کرده و مى کنند. جاى خوشوقتى است که بعضى از علما و مفسران بزرگ متأخر ما با شجاعت و شهامت و با تعهد علمى با این موضوع برخورد کرده اند، از جمله علامه طباطبایى و بعد از ایشان نویسندگان تفسیر نمونه قبول کرده اند که کوروش همان ذوالقرنین است و کوروش شخصیتى الهى است. البته این بزرگواران نیز مدیون ابوالکلام آزاد، مفسّر هندى هستند که براى اولین بار، انطباق ذوالقرنین و کوروش هخامنشى را با استناد به تورات اثبات کرد. اما تا پیش از مقطع اخیر، باید اذعان کنیم که کوروش را درست نشناخته و تاکنون او را درست معرفى نکرده ایم و از این ره گذر به کوروش و به تبع آن در حق فرهنگ و تمدن ایران ظلم شده است.
پیش از این عرض شد که در این باره، تحریف هایى وجود داشته و کسانى که مى توانستند به راحتى شخصیّت ذوالقرنین و کوروش را شناسایى و معرفى کنند; یعنى امثال کعب الاحبار و وهب بن منبّه ـ که قبل از اسلام آوردن از علماى یهود بودند و تورات را حفظ داشتند ـ به راحتى مى توانستند کوروش ذوالقرنین را در تورات شناسایى و معرّفى کنند، ولى آنان نخواسته اند واقعیّت را بیان کنند، بلکه از روى تعصّب، واقعیت را نادیده، نخوانده و نشنیده انگاشتند و یک دفعه رفتند سراغ پادشاه (تبّع) یمن; زیرا آنان خود اهل یمن بودند.
در ایران نیز از سوى نوع پژوهشگران ملى گراى ایرانى در حق کوروش ذوالقرنین ظلم شده است، زیرا کوروش، توسط این گروه، صرفاً به عنوان شخصیتى ملى گرا معرفى شده، در حالى که کوروش شخصیتى الهى، جهان نگر، غیر متعصب، متدین و موحد بوده است. به هر حال، اگر ایرانیان بخواهند به تاریخ خود افتخار کنند، باید بدانند که در رأس آن تاریخ پرافتخار، شخصیتى الهى، مؤمن، موحد، انسان دوست، عدالت گستر، مهربان و جهان نگر وجود داشته است که اقوام و ملل مختلف را از زیر یوغ ستم آزاد نموده و دامن او از هرگونه خودخواهى، استکبار و خودستایى پاک است و آن شخصیت کوروش است"
[۲۵]
و چند سال بعد در زمینه نقد ایجاد تقابل بین اربعین با برخی موضوعات دیگر، بیان کردند:
"وی با بیان اینکه افتخار ما به عنوان ایرانی نداشتن تعصب است به طوری که اگر فکر درست باشد تابع فکر میشویم گفت: اسلام با مجموعه معارف و ارزشهایی که ارائه میکند در ابعاد مختلف در حد اعجاز است. تقابل بین شخصیت کوروش و شخصیتهای معصوم عالی مقام اسلام از منش، روش، عقل انسان و فرهنگ و تاریخ مردم ایران به دور است.
دشتی تصریح کرد: به سهم خودم گلایهمندم که در دوره انقلاب درست به این شخصیتها نپرداختیم و حق آنها را تبیین نکردیم و رها کردیم در نتیجه هزار متولی از خارج مرزها پیدا کرده است که بیشتر از خارج ایران به ویژه صهیونیستها هستند که هر ساله برای کوروش مراسم گرامیداشت برگزار میکنند."
[۲۶]
لغتنامه دهخدا
لغتنامه دهخدا، یک اثر فاخر و تمدنی و ملی است. مرحوم دهخدا (و همکاران ایشان از محققین و موسسه دهخدا)، میراثی سترگ از دانشنامه (علاوه بر لغتنامه) عملاً فراهم آورده اند. لذا یکی از مراجع و منابع رایج برای پژوهش های ارشد و دکتری در علوم انسانی در ایران، خواهی نخواهی، این اثر سترگ و این دانشنامه بوده و هست. اینکه مدخل ذوالقرنین در این لغتنامه، توسط چه کسی تحقیق شده است (خود مرحوم دهخدا یا همکاران ایشان از محققین) بایستی مشخص شود، ولی به هر روی، این مدخل در این دانشنامه، رویکردی کاملا مشروح (و عملا همدلانه) به نظریه تطابق کوروش هخامنشی و ذوالقرنین اتخاذ نموده است.
جلال آل احمد
شاید ایشان به عنوان یک مورخ، معروف نباشند، ولی در کتاب غربزدگی از زاویه دید کاملا آگاه از تاریخ (هم در گستره تاریخ و هم در عمق اتفاقات تاریخی) به تنظیم بیان و ارائه اندیشه پرداخته اند و لذا نظر جالب و راهگشای ایشان در این موضوع را در اینجا در ذیل نظرات مورخین از معاریف، آورده ایم:
جلال آل احمد در کتاب غربزدگی می نویسد:
"شايد نيز به اين علت هميشه به غرب نظر داشته ايم كه فشار بيابان گردهاى شمال شرقى ما را به اين سمت مى رانده است هم چنان كه آرياها كه آمدند، ديوان شاهنامه اى را از مازندران راندند تا كناره هاى خليج از تورانيان شاهنامه و ((هپتاليان )) بگير و بيا... هر به چند ده سالى يك بار ايلى (چه ترك ، چه فارس ) خانه بر زين كرده به جست و جوى مرتعى به اين سو تاخت تا جبران خشك سالى نا به هنگام ، اما مزمن بيابان هاى دور غور را كرده باشد. كوروش هم در آن بيابان هاى دور در پى ((سگه ))ها (یعنی سکاها) مرد. غزها و آل سلجوق و مغول نيز از همان بيابان ها پا در ركاب گذاشتند. خون سياووش هم در آن بيابانها به دست افراسياب ريخت ، به هر صورت هيچ قرنى از دوره هاى افسانه اى يا تاريخى ما كه يكى دوبار جاى سم اسب ايل نشينان شمال شرقى را بر پيشانى خود نداشته باشد. همه ى سلسله هاى سلاطين دوره ى اسلامى را با يكى دو استثنا، همين قداره بندهاى ايلى تاءسيس كردند و حتى پيش از اسلام مگر پارت ها كيانند؟ و اصلا طومار تاريخ ما را هميشه ((ايل ))ها در نورديده اند نه ((آل ))ها."
در اینجا و در پاراگراف بالا، اگرچه نامی از ذوالقرنین آورده نشده است، اما نام کوروش، ژئوپلتیک داستان سفر سوم ذوالقرنین، ژئوپلتیک نظریه عبدالکلام، واژه "قرن" و مهمتر از همه اینها، تلمیح به دو بیت زیر درباره "بيابان هاى دور غور" مشاهده می شود:
آن شنیدستی که در اَقْصایِ غُور
بارْسالاری بیفتاد از ستور
گفت: «چشمِ تنگِ دنیادوست را
یا قناعت پُر کند یا خاکِ گور» (سعدی(ره))
بیت دوم در بالا، مضمونا و مفهوما و حتی النعل بالنعل، در تواریخ کهن از قول ذوالقرنین نقل شده است (و مویداتی از احادیث هم برای انتساب این مفهوم به ذوالقرنین وجود دارد [۲۷] [۲۸] ) و همچنین در فولکلور ایرانی از کیخسرو و کوروش هم منقول است. لذا بیت بالا، پیوندگاه بیانات جلال آل احمد با ذوالقرنین است. او (یعنی مرحوم جلال آل احمد) به روشنی، و به ظرافت و نرمی که از چنین نویسنده بزرگی قابل انتظار است، بین "کوروش"، "اقصای غور"، "ذوالقرنین" و "ژئوپلتیک داستان ذوالقرنین با چشمداشت به کاربرد امروزی آن برای ما"، یک ترکیب ظریف و در عین حال قوی را از پیوند مفاهیم تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، دینی و ادبی فراهم آورده است. روحش شاد.
این نکته مهمی است که جلال بر روی آن دست می گذارد: بین کوروش و ذوالقرنین، یک نقطه اشتراک مهم (و عمیقا واجد معانی تاریخی و جغرافیایی و سیاسی) وجود دارد که نام آن "اقصای غور" است. و بهترین و اکمل مصادیق اقصای غور، طبق تاریخ و جغرافیا و لغت، منتهای دشتهای مسطح استپهای آسیایی است که ختم به نواحی منتهای شمال شرق آسیا در جنب برینگ می شود. والله اعلم.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
ایشان هم کاملا از این نظریه دفاع می کنند (البته احتمال شقّ سوم را هم مردود نمی دانند) و کاملا به شتم و رد نظریات دیگر (مانند اسکندر مقدونی) می پردازند.
"اسکندر (مقدونی) یک پدر سوخته بوده، یک آدمکش، ضحاک، آتیلا، مغول."
"اگر (ذوالقرنین) شخصی قدرتمند (از قدرتمندان معروف تاریخ) (بوده) باشد، کوروش است." [۲۹]
پیر برایان
مستشرق، ایرانشناس و هخامنشیشناس اهل فرانسه (Pierre Briant) است. آنچه از او در اینجا نقل می کنیم، مستقیما درباره موضوع ذوالقرنین نیست ولی از آن می توان نتایجی را گرفت.
کتاب "مرزهای حکومت جهانی" انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۲۱، دارای فصول مختلفی است. یکی از فصل های این کتاب توسط پیتر برایان نوشته شده است.
کتاب بالا خاص و جالب است. نویسندگان روس تبار، انگلیسی، اروپایی و فرانسوی دارد و به نظر می رسد که یک خوانش روزآمد از مساله "تاریخ سیاسی آسیا" را در جهت منافع دول اروپایی (و البته روسیه) نشان می دهد. هنوز هم سیّاسانه و هنوز هم مطابق تقسیم مشترک منافع و هنوز هم بر خلاف حاق واقعیت تاریخ. ولی نکته جالبی در مطالب این کتاب است که خواسته یا ناخواسته، اعتراف خوبی از سوی ایشان است.
در این کتاب (در بخش رنگی شده در تصویر زیر) ذکر شده که حکومت هخامنشیان (یعنی میراث کوروش ذوالقرنین)، یک نقطه خاص از تاریخ است. نه قبل از آن و نه بعد از آن، حکومتی را نمی یابیم که کل گستره مغربی و مشرقی (در اطراف خاورمیانه) را ذیل یک حکمرانی واحد درآورده باشد. [۳۰]
این امر از نظر تاریخ ذوالقرنین بسیار مهم است. این کتاب "اروپایی"، معترف است که حکمرانی یکپارچه در ناحیه مرزهای اروپا تا مرزهای چین، تنها در زمان هخامنشیان (یعنی میراث کوروش ذوالقرنین) در تاریخ رخ داده است. این یعنی، کاندیدای دیگری در بین حکومتهای تاریخ برای حکومت مقتدر و عالمگیر ذوالقرنینی، عملاً وجود ندارد. والله اعلم.
بهمن نامور مطلق
ایشان به نحو موثری به نقد انگاره یکسانی شخصیت قرآنی ذوالقرنین و شخصیت اسکندر مقدونی می پردازد و از سوی دیگر، نظریه ابوالکلام آزاد درباره یکسانی کوروش و ذوالقرنین را مورد اشاره قرار می دهد. [۳۱] چنین رویکردی، به نحوی موجب تقویت یا تایید ضمنی یا عملیِ نظریه "کوروش بودن ذوالقرنین" قابل قلمداد است.
مرحوم حـجت الاسـلام و المسـلمین بنیامین شیرخـانی
این محقق جوان و نخبه حوزوی، برگزیده در جشنواره علامه حلی (ره) و پرتلاش که در سال 1399 به رحمت خدا رفتند، کتاب جالبی در تایید نظریه یکسانی کوروش و ذوالقرنین دارند. [۳۲]
مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب
"آنچه درباره کوروش برای محقق جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوقالعاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی درآمیخته بود که در تاریخ سلسههای پادشاهان شرقی پدیدهای به کلی تازه به شمار میآمد".
این گفته مرحوم دکتر زرین کوب، دارای ساختار مفهومی جالبی است. نوعی دو ساحتی و دوگانی را در شخصیت کوروش مورد اشاره قرار می دهد. نظر به اینکه حتما دکتر زرینکوب از نظریه ابوالکلام درباره یکسانی کوروش و ذوالقرنین اطلاع داشته است، می توان احتمال داد که این نحو از پرداخت معنا و بیان از سمت دکتر زرینکوب، خواسته یا ناخواسته، یادآور معنایابی برای "دو شاخ" یا "دو گان" در نام ذوالقرنین است. یعنی دو ساحت "سیاست و نظامی گری" و "انسانیت و مروت" که طبق بیان دکتر زرینکوب، شاهد هر دوی این "شاخها" در شخصیت کوروش هستیم (البته ایشان از لفظ شاخ استفاده نکرده اند اما به نظر می رسد خواسته یا ناخواسته، این مفهوم را تبیین نموده اند).
جالب است که این نحو از تبیین مساله و حمایت مبنایی و معنایی از نظریه یکسانی کوروش و ذوالقرنین، در آثار علمیِ دکتر روزبه زرینکوب (مانند سخنرانی ها و رساله های کارشناسی ارشد تحت راهنمایی) که برادرزاده مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب و از اساتید معاصر تاریخ ایران باستان هستند، دیده می شود.
دکتر علی اکبر ولایتی
که پیشتر مطلبی از سخنرانی ایشان در این زمینه در بخش های قبلی، بیان شد. علاوه بر آن، مقدمه ایشان بر این کتاب هم [۳۳] می تواند لحاظ گردد.
بهاء الدین خرمشاهی
ایشان این نظریه را معقول و محتمل الصدق دانسته است. [۳۴]
سپس چند سال بعد، این نظریه را با قطعیت زیادی پذیرفته است. [۳۵]
حبیب الله آموزگار
این فرد، فارغ از سوابق سیاسی یا اجتماعی که داشته است، دارای سوابقی در زمینه فرهنگ، معقول و منقول هم بوده است. لذا از این حیث دوم، نظر او را هم نقل می کنیم که: قائل به نظریه یکسانی کوروش و ذوالقرنین بوده است.
علی اکبر رائفی پور
فارغ از مواضع سیاسی ایشان (که برخی صحیح و برخی محل نقد است)، ایشان با دقت خوبی به تبیین و دفاع از نظریه یکسانی کوروش و ذوالقرنین پرداخته است.
حسین شریعتمداری
این شخصیت سیاسی-فرهنگی که از انقلابیون سرشناس در فضای سیاسی ایران به شمار می روند، در مقاله ای ترکیبی و جالب توجه، به ذکر نظریه یکسانی "کوروش کبیر" و "ذوالقرنین قرآن" می پردازد و سپس از این رهگذر، نکاتی را در زمینه سیاست روز و دفاع از رئیس جمهور منتخب وقت (مرحوم شهید دکتر سید ابراهیم رئیسی (ره)) بیان می دارد. [۳۶]
این نحو از مواجهه ایشان با این مساله، از بعد میان رشتگی علوم ارتباطات، رسانه و علوم سیاسی، منظری زنده و پویا و مهم به منظرهای این نظریه (از حیث اجتماعی و سیاسی) می افزاید.
از غیر مشاهیر و معنونین
مثلا این مطلب را ببینید که بین تنگه برینگ و ذوالقرنین ارتباط قائل شده است[۳۷]. نفس ارتباط "مشرق دور شمال آسیا" با "محل سد"، مفید بر تقویت نظریه کوروش بودن ذوالقرنین و موجب تضعیف مقدونی بودن آن است.
نظرات برخی از بزرگان قدماء، معاریف و دانشوران قدیم درباره کوروش
احادیث اسلامی
در یک حدیث نبوی، کوروش یک مومن دانسته شده است. در احادیث ائمه (ع) هم مجموعا و مضموناَ، پادشاه ایرانی زمان دانیال (ع) را مومن به دانیال و معتقد به او دانسته اند.
تواریخ عجمی و تواریخ عربی قدیم
این تواریخ هم کوروش را (گاهی مستقلا و گاهی به عنوان کارگزار و گماشته ی بهمن اردشیر کیانی) به عنوان یک فرمانروای خداپرست، نجات بخش موحدین و مقتدر ترسیم کرده اند. شاید تحت تاثیر منابع عهدینی و شاید هم از طرق روایتِ تاریخیِ مستقل خودشان. والله اعلم.
منابع یهود و نصاری و عهدینی
کوروش در کتب مختلف عهد عتیق و به تبع آن در منابع بعدی عهدینی، شخصیتی محبوب و مطلوب است. به نحوی که او را یک مسیح (لقبی خاص در عهدین که فقط برای برخی از افراد استفاده شده است) دانسته اند. برخی منابع یهودی قدیم، همچنین، تصریح داشته اند که منظور از بهمن اردشیر کیانی (در اسطوره های ایرانی)، همان کوروش تاریخی است.
هرودوت
هرودوت با تمام تعصبی که بر یونانی گری داشت، کوروش پارسی را سردار بزرگ، بزرگ پارسیان، فرمانروای ستایش شده (= لابد عادل) و آزادی خواه، پدر پارسیان، محبوب پارسیان و محبوب دیگر ملل تحت حکومتش دانسته است. او می گوید که سربازان کوروش، پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال می کردند.
ویل دورانت درباره نظر یونانی ها درباره کوروش می نویسد: "یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستانهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر (مقدونی) می نامند."
همچنین در دائره المعارف بریتانیکا اینگونه درباره شخصیت کوروش در تاریخ (یعنی تواریخ منعکسه غربی و یونانی از ایران باستان) بیان شده است:
In short, the figure of Cyrus has survived throughout history as more than a great man who founded an empire. He became the epitome of the great qualities expected of a ruler in antiquity, and he assumed heroic features as a conqueror who was tolerant and magnanimous as well as brave and daring. His personality as seen by the Greeks influenced them and Alexander the Great, and, as the tradition was transmitted by the Romans, may be considered to influence our thinking even now.
گزنفون
او یک چهره محبوب و موید در آسمان و محبوب و مقتدر و موفق در زمین از کوروش در کتاب "کوروش نامه گزنفون" ترسیم کرده است. اخلاق، دینداری، مناعت طبع، کفّ نفس، عدالت، حکمت، دانش، شجاعت، شوخ طبعی و حسن خلق، هوش، اختراع، نبوغ، برخوردار از توفیق و حمایت آسمانی، وفاء و دوست پروری، مردم داری، شفقت، مهربانی، تحصیل فضائل، تحصیل علم، دوری از هوس، جنگاوری، همت، خداترسی، نیک اندیشی، مرگ آگاهی، باور به حیات اخروی، تقاضای خاکسپاری، وصیت به نیکی ها، گفتار نیک، رفتار نیک و افکار نیک، از جمله صفاتی است که در کتاب کوروش نامه توسط گزنفون در زندگی کوروش ترسیم و توصیف شده است.
توصیف سقراط از کوروش ذوالقرنین
در رساله «آلکیبیادس بزرگ» که احتمالا متعلق به افلاطون (یا شاگردان او) بوده است، یک گفتگو بین جوانی به نام "آلکیبیادس" و "سقراط" نقل شده است [۳۸]
در این گفتگو، سقراط در پی ارشاد و راهنمایی "آلکیبیادس" (خصوصا مرتبط با سیاست ورزی، رقابت و کنش اجتماعی صحیح) است. در بخشی از این گفتگو، سقراط به آلکیبیادس می گوید (نقل به مضمون است و دقیق آن در ادامه به لاتین آمده است) :
"تو اگر زمام کل اروپا را هم به دست بگیری، باز هم راضی نخواهی شد. چون سرزمین های آسیایی است که بیرون از قدرت توست. حتی اگر زمام سرزمین های آسیایی را هم در دست بگیری، باز هم تا کل جهان را تصاحب نکنی، راضی نخواهی شد. به نظرم تنها کسی که تو واقعا او را تمجید می کنی و برایت شخصیتی ارزشمند است، کوروش و کِرکِس است."
اما متن دقیق تر از ترجمه لاتینی:
When you have gained the greatest power among us, you will go on to other Hellenic states, and not only to Hellenes, but to all the barbarians who inhabit the same continent with us. And if the God were then to say to you again: Here in Europe is to be your seat of empire, and you must not cross over into Asia or meddle with Asiatic affairs, I do not believe that you would choose to live upon these terms; but the world, as I may say, must be filled with your power and name—no man less than Cyrus and Xerxes is of any account with you [۳۹]
این نقل قول از سقراط (احتمالا از طریق افلاطون) نشان می دهد که کوروش ذوالقرنین، در سده های قبل از میلاد، ضرب المثل (و شاید تنها ضرب المثل) حکمرانی بر کل جهان بوده است.
نکته جالب درباره لفظ Xerxes این است که مترجمین این متن، آن را "خشایارشاه" ترجمه کرده اند و عبارت را مجموعا "کوروش و خشایارشاه" ترجمه نموده اند. حال آن که اگر معنای ریشه شناسی واژه Xerxes را در نظر بگیریم، می توانیم آن را (علاوه بر اینکه نام خشایارشاه به یونانی بوده است)، آن را معادل لفظی-معنایی "صاحب شاخ" یا "صاحب قدرت" بدانیم. لذا عبارت "سایروس و کِرکِس" را می توان "کوروش و ذوالقرنین" یا "کوروش ذوالقرنین (تصحیفا یا معادلا)" دانست. والله اعلم.
لذا به نظر می رسد که از سقراط و از طریق احتمالا افلاطون، نقلی داریم که کوروش، اولا حکمران جهانی بوده است و در ثانی، ضرب المثل آن بوده است و ثالثا این که شاید لقب کِرکِس (به معنای صاحب شاخ یا صاحب قدرت) را سقراط در این گفتگو برای توصیف کوروش به کار برده باشد. والله اعلم.
در کتب افلاطون
نقل قولهای مثبت متعددی در زمینه شیوه حکمرانی کوروش در کتب افلاطون وجود دارد.
در کتاب سیاحتنامه فیثاغورث در ایران
این کتاب که در قرون بعدی در یونان یا روم استنساخ (یا نگارش) شده است، منسوب به سفر ادعایی فیثاغورث به ایران است. هر چند مخالفین سرسختی برای اصالت این کتاب (از حیث اصالت 2500 ساله تاریخی) وجود دارد، ولی می توان تقریبا به آسانی پذیرفت که احتمالا حداقل تا قرون اولیه بعد از میلاد (یا شاید بعد از حمله اسکندر به ایران و قبل از میلاد)، دارای اصالت است.
در این کتاب مطالب متعدد و جالب توجهی در زمینه شخصیت و زمانه کوروش ذکر شده است. این مطالب، موید شخصیت خوب، معنوی، مردمداری، دادگری و فرمانروایی موفق برای کوروش است.
اخیلوس(آشیل) شاعر نامدار یونانی
او می گوید: "کورش یک تن فانی سعادتمند بود. او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید. خدایان او را دوست داشتند. او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود".
نیکلای دمشقی (مورخ یهودی قرن اول میلادی)
او می گوید: "کوروش، شاهنشاه پارسیان، در فلسفه بیش از هر کس دیگر آگاهی داشت. این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود".
فردوسی و شاهنامه
برخی شاهنامه پژوهان معروف معاصر، شخصیت های فریدون و کیخسرو و گشتاسپ در شاهنامه را بازنمایی هایی از روایات تاریخی و پژواکهایی از کوروش دانسته اند.
منابع اوستایی
یادکرد فریدون و کیخسرو و گشتاسپ هم در منابع اوستایی حضور دارد. لازم به ذکر است که این شخصیتها در منابع اوستایی هم به نحوی ذکر شده اند و ممدوح اند. تفصیل آن تقریبا مشابه روایت اساطیر ایرانی و عجمی (مثل روایت شاهنامه) از این سه فرد است. البته با تفاوتهایی. اگر این کاراکترهای اساطیری را پژواکی از شخصیت تاریخی کوروش بدانیم (که بسیاری می دانند)، از این طریق هم یادکردی از زمانه او در منابع کهن بوده است.
ابوریحان بیرونی
در یکی از کتب خود، بین کیخسرو و کوروش، اینهمانی قائل شده است. این نکته مهم است. چون کیخسرو، در اساطیر عجمی و ایرانی، یک شخصیت بسیار محبوب و آسمانی و مقتدر زمینی است و بی شباهت به ویژگی ها و اوصاف ذوالقرنین نیست.
تاریخ طبری
محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ خود، چندین بار از کوروش با الفاظی مانند "کیرش" و "عالِم" و "کارگزار بهمن" نام برده است. او مطالب متعددی در زمینه کیرش (در مباحث مربوط به رخدادهای دوران بین بخت النصر تا داریوش) بیان کرده است. طبری تصریح می کند که:
"... و دانيال بزرگ شده بود و خداى عزّ و جلّ او را پيغمبرى داده بود، و اين ملك كيرش را به خداى خواند و به مسلمانى. كيرش مسلمان شد و بدو بگرويد، و آتش پرستيدن را دست باز داشت و دين را از بهمن پنهان داشت. چون از ملك وى سيزده سال بگذشت بهمن بمرد. چون خبر مرگ بهمن بشنيد، دين و ملّت دانيال آشكارا كرد و خلق را بدان دين خواند و دانيال را بر پادشاهى حاكم كرد و همه خلق را به حكم تورات حكم كرد. پس دانيال دستورى خواست كه به بيت المقدّس شود و آن مزگت (مسجد) و آن شهرها آبادان كند. دستورى ندادش و گفت: اگر چون تو هزار استى همه را با من بايستى بودن، و بنى اسرائيل دستورى داد كه باز گرديدند تا مزگت بيت المقدّس (مسجد بیت المقدس) و شهر را آبادان كنند. ايشان برفتند و بيت المقدّس را آبادان كردند. و دانيال بيست و دو سال پيش آن ملك بماند تا آن كيرش بمرد. پس دانيال به بيت المقدّس باز شد و آنجا خداى را عزّ و جلّ همى پرستيد."
لذا طبری تصریح دارد که کوروش به دعوت و به دست دانیال (ع)، به دین ابراهیمی درآمده است. این را مقایسه کنید با روایتهای تواریخ عجمی که گشتاسپ به دعوت و به دست زرتشت، دین موحدانه را می پذیرد.
نقلها از ملل بیرون از خاورمیانه
در اروپا، آفریقا، چین و ختا و ختن، هندوستان، ژاپن و کره، سکائیان و دشتهای اوراسیا، آمریکای جنوبی، آمریکای مرکزی، آمریکای شمالی، اقیانوسیه و نواحی جنب قطب، صحبت از شخصیتهایی تاریخی و یا اساطیری هست که به نحوی با ویژگی های زمانه و شخصیت کوروش ذوالقرنین، تناسب دارد و ممکن است حاصل یک سفر جهانی توسط او به دور دنیا در زمان باستان بوده باشد. تفصیل مطالب برای هر یک از موارد مذکور، در ادامه این مقاله در بخش های مختلف، آورده شده است. بعون الله و قوته.
زرتشت و کوروش
1- نقل است که در کتاب زرتشت خطاب به پیروانش آمده بوده که منتظر صاحب شتر سرخ (یعنی پیامبر اکرم (ص)) در 1000 سال بعد از من باشید. لذا حوالی زمان ظهور زرتشت را می توان حدود 2400 سال پیش تخمین زد که تخمینی نزدیک به زمان کوروش است.
2- دسته ای از مستشرقان بنا به شواهد تاریخی شان، زمان زرتشت را معاصر کوروش و داریوش دانسته اند. زرتشتیان سنتی هم زمان ظهور زرتشت را حوالی قرن 6 قبل از میلاد میدانسته اند. [۴۰] [۴۱] کوروش مطابق شواهد تاریخی، فردی موحد و مومن بوده است.
3- مطابق شواهد عهدینی، کوروش ملازمت و همراهی با انبیاء بنی اسرائیل داشته است. شواهدی وجود دارد که ادریس نبی (ع) (که همان هرمس و همان الیاس (ع) ملازم خضر است) مرشد و ملازم کوروش بوده است.
4- تلفظ قدیم زرتشت، "زره توره" بوده که آن را می توان "تورات زربانی" یعنی "تورات مجوسان" دانست.
5- از جمع روایات تاریخی، مذهبی، ملی، عهدینی و ... می توان پیشنهاد نمود که: زرتشت احتمالا معاصر یا شاگرد ادریس (ع) بوده است که وظیفه ترجمه و تبلیغ معارف تورات موسی (ع) را در میان مجوسان داشته است و مورد حمایت کوروش بوده است و نهایتا در این راه به دست جبهه باطل و در تهاجم آنها، در شهری به نام بلخ در ایران شرقی قدیم در حوالی شمال شرق آسیا، و نه بلخ آسیای میانه، شهید می شود. احتمال یکسان بودن کوروش و زرتشت هم وجود دارد.
همچنین شواهدی وجود دارد که کلمه زرتشت در متون ایران قدیم (علاوه بر نام کتاب، نام دین و نام انسان) یک نام نمادین برای اشاره به "نبوت ابراهیمی مختوم به ختم مرسلین" باشد. لذا می بینیم که نوه زرتشت شهید می شود و یکی از فرزندان یا نوادگان زرتشت، منجی آخرالزمان ایشان است.
پس لفظ زرتشت از یکسو با یکتاپرستی، از سوی دیگر با تورات، از سوی دیگر با کوروش و از سوی دیگر با نبوت ابراهیمی و محمدی (ص) مرتبط است.
لذا من حیث المجموع می توان لفظ زرتشت را یکی از مستحدثات زمان و زمانه کوروش و دارای اشاره به توحید و نبوت و امامت دانست.
والله اعلم.
زمان زرتشت
نکاتی درباره زمان زرتشت، در ابتدای همین بخش، پیشتر، بیان شد. علاوه بر آن موارد، نکاتی دیگر تقدیم حضور می شود.
اکثر منابع محققین و منابع تاریخی (اعم از منابع عربی، عجمی و زرتشتی)، حوالی قرن 6 قبل از میلاد را برای زمانه زرتشت معین کرده اند.
در سفال نوشته ی قلعه ایرج ورامین، که از اکتشافات باستانی معاصر است، متنی وجود دارد که بیان می دارد اسکندر رومی (که می گوید از مصر به ایران حمله کرد و فرمانروای ایران را کشت)، در 300 سال پس از زرتشت ظهور کرده است. می دانیم که اسکندر مقدونی در حوالی 331 قبل از میلاد از مصر فارغ می شود و به خاک اصلی ایران حمله می کند. لذا زرتشت بایستی در انتهای سده 7 یا ابتدای سده 6 قبل از میلاد، ظهور کرده باشد (بر اساس فاصله 300 ساله بین زرتشت و اسکندر مقدونی که در سفال نوشته بیان شده است).
در شرح حال اردشیر بابکان (موسس ساسانیان)، ذکر شده که از جمله کارهایی که کرد، دست بردن در سالشماری بود. علت این کار هم این بود که مردم (طبق پیش بینی جاماسب و یا شاید هم خود زرتشت که در کتب و نقل های سینه به سینه شنیده بودند) باور داشتند که 1000 سال پس از زرتشت، کار حکومت ایران به پایان می رسد. نقل شده که اردشیر بابکان دید که تنها 200 سال از فرصت 1000 ساله باقی است. لذا در سالشماری دست برد تا با تغییر تقویم و سالشماری، مردمان را آرام و آسوده خاطر کند. پس طبق این نقل مسعودی از کرده ی اردشیر بابکان، بایستی نتیجه بگیریم که بین زمانه اردشیر بابکان و زرتشت، بایستی حدود 800 سال فاصله باشد. با این تخمین هم و از این مسیر هم، به قرن 6 قبل از میلاد می رسیم.
یک تاریخ تقویمی کهن از خاورمیانه و کلیمیان به نام تاریخ هبوطی وجود دارد که مبدا تاریخ را از تخمین ایشان برای زمان هبوط آدم قرار داده است و زمان هر کدام از انبیاء را بر آن اساس نقل کرده اند.
طبق تاریخ هبوطی، حضرت عیسی (ع) در سال ۵۵۸۵ بعد از هبوط متولد شده اند (طبق ناسخ التواریخ).
طبق منابع عجمی و به نقل از کتاب آثار عجم، گشتاسپ (و جاماسپ و زرتشت) در حوالی ۴۹۹۴ بعد از هبوط میزیسته اند. این یعنی گشتاسپ، پادشاه جهان گشای ایرانی، در حوالی ۵۹۱ قبل از میلاد مسیح بوده است که زمان و زمانه نایب السلطنه بودن کوروش است. گشتاسپ را فرزند پهلوان و قهرمان برای لهراسب دانسته اند. لذا می توان گشتاسپ را همان کوروش و لهراسب را پدر کوروش (یعنی کمبوجیه ی اول) دانست.
در ترجمه تقویم التواریخ (سالشمار وقایع مهم جهان از آغاز آفرینش تا سال 1085ق) که اصل کتاب مربوط به قرن 11 هجری قمری است، در ذیل اتفاقات سال (4937 هبوطی) ذکر شده که "... کورش فارسی و مراد از او گشتاسپ".
همچنین بر اساس زمان کاشت سروهای دست کاشت منتسب به زرتشت، هم همین حوالی زمانی مربوط به حدود قرن 6 قبل از میلاد به دست می آید که در ادامه درباره آن صحبت خواهد شد.
مورخ رومی قرن اول میلادی (با نام پلینی) در جایی از مطالب خود می گوید که زرتشت، کمی قبل تر از اوستانس بوده است. همچنین او اوستانس (همان هوشتانه) را معاصر خشایارشای هخامنشی می داند. لذا از جمع این دو گفته پلینی بر می آید که زرتشت بایستی کمی قبل تر از 480 قبل از میلاد بوده باشد که لذا، عملا دارد آدرس قرن 6 قبل از میلاد (یعنی دوران کوروش ذوالقرنین و دانیال نبی (ع) و ذوالکفل بن دانیال (ع)) را به ما می دهد. والله اعلم.
زرتشت کیست؟ دارای دو شاخ، یعنی ذوالقرنین!
طبق روایات ائمه اطهار(ع)، پیامبر مجوسیان نامش داماسب (جاماسب) بوده و توسط مجوسیان کشته شده است. ردپای جاماسب در تاریخ هم وجود دارد: جاماسب همان گئومات مغ است که داماد کوروش بود و به دست داریوش کشته شد.
اما طبق روایات تواریخ عجمی و ایرانی قدیم، جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند. پس زرتشت بایستی همان کوروش بوده باشد. از نظر تاریخی هم ردپاهای زرتشت به دوران معاصر کوروش ختم می شود.
اما معنای لغوی زرتشت چیست؟ زارا توشترا = زارا + توشترا
زارا احتمالا دگرشکل همان دارا یا گیرا است که به معنای "دارنده" است.
توشترا در زبانهای هند و اروپایی در اصل به گاو دو شاخ (و بعدا به شتر) اطلاق شده است و احتمالا از دو بخش توش + ترا تشکیل شده که اولی همان "دو" و دومی هم به معنای شاخ و تیر است. پس توشترا یعنی "دو تیر" یا همان "دو شاخ".
پس زرتشت یعنی صاحب دو شاخ. گفتیم که نام اول کوروش آگراداتیس (دارای دو تیزی) بوده است.
عربی: ذوالقرنین مادی: آگراداتیس اوستایی: ذارا توشترا (زرتشت) پارسی باستان: ارته کا برزمنیا
پس آن هویتی که قرآن کریم در داستان ذوالقرنین به عنوان "ذکرا" برای ما بیان می کند، نامش در زبانهای مختلف در دل تاریخ مدفون شده است و این یادکرد قرآنی به ما کمک می کند که در یک اعجاز علمی باستان شناسی قرآن کریم، بتوانیم کشف کنیم که کوروش ذوالقرنین، همان زرتشت است.
پس زرتشت، پیغمبر نبود بلکه ذوالقرنین (همان کوروش) بود و دامادش جاماسب (گئومات مغ) پیامبر مغان و مبعوث بر مجوسیان بوده است والله اعلم.
زرتشت = زرادشت = زرادشترا = ذارا دو ایشتری = دارای دو شاخ
کلمه "ایشتری" esterî در زبانهای قدیم دارای معنای دقیق "شاخ" بوده است. به گاوهای شاخ دار هم در زبانهای هند و اروپایی قدیم "اوشتر" می گفتند.
کلمه "ایشتر"، دگرشکل همان کلمه "شاخ" است: پسوند -تر در کلمه اول با پسوند -آخ در کلمه دوم جایگزین شده است و ریشه هر دو کلمه هم، "شِ/شی/ایش" است.
در زبان اکدی (سومر باستان)، برای "شاخ" دو کلمه داشتند:
۱- سی (که همان شی است و کلمات شاخ و ایشتری هم ریشه با آن هستند).
۲- قرنوم (که کلمه قرن عربی به معنای شاخ، هم ریشه با آن است).
ایشتار، یک الهه سومری بوده که مشخصه آن این بوده که دو شاخ داشته است. یعنی شاخدار.
پس معنای تحت اللفظی کلمه "زرتشت" می شود "ذوالقرنین".
در متون کهن هندوئیسم در هندوستان هم صحبت از Dhrtarastra است که دگر شکل همان واژه زرتشت است. این واژه لقب پادشاهان مقتدر مقدس در متون هندویی است. یکی از این پادشاهان، پدر گئوتاما بودا (همان گئومات مغ، یعنی جاماسب حکیم، یعنی داماد کوروش) دانسته شده است.
پس طبق متون هندی باستان، زرتشت، پدر گئومات مغ بوده است.
می دانیم که گئومات مغ، به همراه برادرش (که احتمالا همان خضر نبی (ع) بوده است)، اگرچه ریشه عبری داشته اند (احتمالا از فامیلهای دانیال نبی (ع) و پسرخاله کوروش بوده اند) ولی از نظر سلطنتی، فرزندخوانده کوروش حساب می شده اند.
پس رابطه فامیلی جاماسب نبی (گئومات مغ) با کوروش در منابع زیر ذکر شده است:
۱- منابع یونان باستان ۲- منابع تواریخ عجمی (جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند). ۳- منابع هندوئیسم باستان (زرتشت را یک پادشاه دانسته اند که پدر گئوتاما بودا یعنی همان گئومات بوده است).
درباره ریشه یابی نام گئومات
گئومات از نظر تحت اللفظی یعنی "مالک گَئو" و منظور از گئو، همان گاورنمنت و قدرت و ذوالقرنینیت است. یعنی گئومات (داماد کوروش)، پس از کشته شدن بردیا و کمبوجیه، "کفیل قدرت/مالک قدرت" و فی الواقع "ذوالکفل" بود. شواهد دیگری هم وجود دارد که مجموعا بیان می دارد که ذوالکفل، همان داماسب/جاماسب بن دانیال نبی(ع) یعنی همان گئومات مغ است که در کودتای داریوش، کشته شد. هندیان بعدها تحت ارشاد شاگردان او، به او "گوتاما بودا" گفتند. شواهد این امور به نحوی متعدد، در پژوهش های مختلف در ایران و آمریکا و هند، مورد اعتنای نظریات قرار گرفته است.
اشتره ، خشتره ، ذوالقرنین و شهریار
واژه های اشتره (ایشترا) و خشتره (مانند جزء موجود در اردشیر یا همان ارتخشتره و معرب آن ارطخاشت) واژه ای بوده است که در زبان دوران هخامنشی (و حتی مادی) به حکمران یا شهریار اطلاق می شده است. می توان با توجه به مطالب پیش گفته در بخش های قبلی در مورد معنای ریشه های ایشتری و توشترا و ایشتار در زبانهای باستانی، پیشنهاد داد که خشتره و ایشتره و ارتخشتره (اردشیر) در معنای تحت الفظی کهن خود دارای اطلاق به "صاحب دو شاخ" یا هم معنی با "ذوالقرنین" باشند. یعنی خشتره شاید به معنای "دو شاخ" و ارتخشتره (اردشیر) به معنای "دو شاخ عادل" یا "ذوالقرنین عادل" باشد. در این صورت می توان گفت که ذاراتوشترا (زرتشت)، ارتخشتره (اردشیر)، آگراداتیس، ارته کا برزمنیا و ذوالقرنین همگی واژه هایی هم معنای با هم هستند و صفت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها بر دیگر شاهان مقتدر (مانند اردشیر های هخامنشی و ساسانی) هم اطلاق شده است. شایان ذکر است که منابع کهن تاریخ عجمی، اردشیر را لقب بهمن دانسته اند (همان بهمن که او را برخی منابع تاریخ، معادل با کوروش یا پژواکی از شخصیت کوروش دانسته اند). همچنین لقب دحتر بهمن را چهرزاد (اشترازاد) دانسته اند که واجد همان جزء "اشترا" است و معنای لغوی چهرزاد (اشترازاد) را "شریف النسب" دانسته اند. پس قرابتی بین معنای "اشترا" با "شرافت" وجود دارد. لذا می توان لقب دختر بهمن را "ذوالقرنین زاده" معنا کرد و پیشنهاد نمود. والله اعلم.
واژه های اردشیر (ارتخشتره)، زرتشت (ذاراتوشترا)، شوشتر (شهر شوش)، خشتره (شهریاری، شهریور، شهر) همگی از ریشه کهن اشترا یا ایشتار (به معنی شاخ) هستند و اشاره به کوروش ذوالقرنین و پایتختش و حکومتش دارند.
شایان ذکر است که واژه خشتره Xashtra در منابع کهن دین زرتشتی به معنای "قدرت خدا، شهر خدا و سلطه خدا" معنا شده است
[۴۲]
که به نظر می رسد این موارد، هم مفهوم "ولایت" در دین اسلام است. لذا خشتره، رمز ولایت الهی در دین و زبان ایران باستان بوده است. جالب است که ائمه اطهار (ع) هم در احادیث شیعه، جایگاه خود را (که می دانیم جایگاه دینی ایشان، جایگاه ولایت و امامت است) با مفهوم قرآنی ذوالقرنین مقایسه نموده اند. لذا ذوالقرنین را می توان نمادی از "قدرت و ولایت مشروع الهی" در تاریخ ادیان ابراهیمی دانست. لذا واژه خشتره از این جهت هم (علاوه بر ریشه شناسی لغوی) با واژه ذوالقرنین دارای قرابت است.
الشتر، الیشتر، الیگودرز، الکساندر و حارث الاعلی
واژه الشتر (الیشتر) که نام یک منطقه جغرافیایی بسیار ویژه و خاص در زاگرس (که گویی یکی از دروازه های زاگرس به خوزستان است)، از دو جزء "الی" و "ایشتر" تشکیل شده که معنای آن را مجموعا می توان "شاخدار عالی، شاخدار بلندی ها، قدرتمند عالی، قدرتمند بلندی ها، حکمران عالی، حکمران بلندی ها" دانست. این نام با خانواده دیگر نام های مرتبط (لفظا و معنائاً) مانند ایلام، الیگودرز، الکساندر، حارث الاعلی، کورو، کوروش، مارخور، مارال، تنب مار، شیرمار، ماراسقال (مارشال) و ... یک حوزه معنایی را تشکیل می دهد.
خشتره، شهریور و ریشه واژه کوروش
در گاهشماری قدیم فرس (تقویم هخامنشی)، در 2500 سال پیش، نام شهریورماه به صورت ایلامی xārapašya- و kārapašiya- و qa-ir-ba-ši-ya-iš و kar-ba-ši-ya-iš نگاشته می شد. پیشتر بیان شد که این ماه، منتسب به فرشته موکل بر "قدرت و سیاست و حکومت و عدالت" بوده است و واژه های خشتره، شهریور و شهریار و حتی واژه کشور، در یک حوزه اشتقاقی-معنایی قرار دارند. بسیار جالب است که معادل ایلامی این ماه (که می دانیم زبان ایلامی با دیگر زبان های باستانی مثل بابلی هم قرابت دارد) حاوی اجزای ka و یا qa و ir و kar و kara است. لذا می توان نتیجه گرفت که واژه های کوروش و ایران، دگرشکل یا معادلهایی برای حوزه اشتقاقی-معنایی { "خشتره"، "تشتره"، "شهریور" و "کشور" } بوده است.
شایان ذکر است که ابوریحان بیرونی، از جمله القاب و کنیه هایی که از پیشینیان برای ذوالقرنین نقل می کند، "ابو کرب" است که تناسب جالبی با kar-ba-ši-ya-iš دارد. لذا می توان پیشنهاد کرد که ممکن است "ابو کرب"، ریشه در واژه kar-ba-ši-ya-iš داشته باشد. والله اعلم. واژه آشوری karb و karba را می توان "حریم، حرم، امر و حکم" معنا کرد (که برخی در ریشه شناسی واژه کربلاء، KarbaIla به معنای حرم خدا، حکم خدا و امر خدا را ذکر کرده اند). لذا واژه "ابو کرب" را می توان "بزرگ حکمرانان" یا "بزرگ امیران" معنا نمود. والله اعلم.
نمادشناسی موجود شاخدار در ادیان و فرهنگهای کهن خاورمیانه
در زبان کهن آشوری واژه kerru (و karru و kāru ) به معنای قوچ نر بوده است. همچنین در زبانهای کهن اوگاریتی، اکدی و حتی عبری.
[۴۳]
ترجمه تحت اللفظی این واژه آشوری را می توان "قدرتمند بلندی ها" یا "پهلوان بلندی ها" دانست. دگر شکل این واژه در زبان آشوری alu بوده است. لذا می توان واژه های کوروش، علی و ذوالقرنین را بر این مبنا، مرتبط المعانی دانست. شایان ذکر است که قوچ نر در هیروگلیف مصری عصر نزدیک به یوسف پیامبر (ع) نمادی برای قدرت مشروع الهی (خنوم، احتمالا ریشه در نمادهای کنعانی یا ابراهیمی) داشته است. در ادبیات دینی یهودیت در ذیل کروبیان (واژه عبری-عربی کروبی، ریشه در واژه آشوری Keruv دارد که آن هم با واژه آشوری kerru مرتبط است)، در ادبیات دینی ساسانیان ذیل خورنه یا همان فر ایزدی (که نماد آن قوچ است) و در ادبیات دینی میان رودان در تمثالهای ایشتار، و دیگر فرهنگهای کهن، شاهد موجود شاخدار به عنوان نماد روح یا قدرت مشروع الهی هستیم.
[۴۴]
در ادبیات یهودی، گاو (که موجودی شاخدار است) نماد قدرت الهی یا نماد فرشتگان قدرتمند الهی است و مثلا تخت سلیمان نبی (ع) بر دوش 12 گاو است.
در تخت جمشید هم به کرات از نمادهای سر گاو (در سر ستونها به نحوی که سقف بنا، گویی بر دوش گاوان است)، گاوهای غول پیکر در طرفین درگاه غربی دروازه ملل، و همچنین نقش برجسته معروف جدال گاو و شیر در پلکان آپادانا استفاده شده است. همچنین در نقش برجسته نقش رستم هم چنین صحنه هایی از تصویرگری کاخ با سرستون های با سر گاو دیده می شود.
در زبانهای مادی و پارسی باستان با واژه های خشتره، هوخشتره، ارتخشتره و ذاراتوشترا (زرتشت) روبرو هستیم که همگی به معنای پادشاه عادل، خوب و مشروع الهی است. شایان ذکر است ریشه ایشتره با ریشه شاخ مرتبط است. فرشتگان مقرب (کروبیان) در فرهنگهای بین النهرین (کلدانیان و آشوریان)، زرتشتی و هخامنشی، مصر باستان و همچنین در یهودیت، با ترکیب 4 عنصر عقاب، گاو، شیر و انسان در یک هیات واحد ترسیم می شده اند. کوروش در سنگ نگاره دشت مرغاب، به صورت یک کروبی (سر انسان، دارای 4 بال، دارای تاجی با دو شاخ) ترسیم شده است و در کتب انبیای بنی اسرائیل، کوروش را با القاب "صاحب دوشاخ" و "عقاب مشرق" توصیف کرده اند. همچنین شایان ذکر است که شیر از اوصاف ذوالقرنین (طبق روایات اسلامی که او را هنگام نبرد، همچون شیر غضبناک توصیف کرده اند) و همچنین از نمادهای حکومت کوروش (طبق نقش گاو و شیر که بر روی سکه های طلای ضرب شده در عصر کوروش وجود داشته است) بوده است. لذا در مجموع می توان موجود شاخ دار (ذوالقرنین) را نمادی کهن (چه نمادی فرهنگی و چه نمادی هیروگلیفی و حتی لفظی-واژگانی) برای قدرت مشروع الهی (ولی الله و ولایت الهی در زمین) دانست. ریشه این مفهوم به دوران پس از نوح نبی (ع) و ابراهیم نبی (ع) بر می گردد. زیرا طبق معارف اسلامی و حدیثی از حضرت علی (ع)، مفهوم ذوالقرنین در صحف اولی (= صحف ابراهیم و موسی علیهما السلام) آمده بوده است و همچنین طبق یافته های باستان شناسی، در افسانه گیلگمش (که مربوط به دوران پس از نوح و ابراهیم نبی (علیهم السلام) است)، مشاهده می کنیم که انکیدو (که دوست و به نوعی مرشد و راهنمای گیلگمش برای نجات او از ظالم بودن و تبدیل او به یک حاکم عادل است) دارای دو شاخ است.
از القاب داوود (ع) در قرآن کریم، ذاالاید است. این لقب دارای تناسباتی ظاهری و اصطلاحی با لفظ "ذوالقرنین" است و لذا ممکن است یک راستای تاریخی-دلالی را (در آن حوزه معنایی) مشخص کند.
در متون مسیحی متقدم (مربوط به قرن 9 میلادی و قبل تر از آن) هم ذکر شده که شاخ، نماد قدرت الهی داده شده به آل داوود (ع) برای رستگاری بشر است که خود را در ظهور مسیح از نسل داوود (ع) (یعنی از طریق مریم (ع)) نشان داده است[۴۵].
گفته شد که بر روی سکه های دوران کوروش هخامنشی (و همچنین نگاره های کاخ آپادانا مربوط به زمان داریوش)، نگاره های "گاو و شیر" است. درباره نحوه تفسیر معنای این نگاره (مقصود معنایی سازندگان این نگاره ها) نظرات مختلفی بیان شده است. ولی شواهد معناشناسی و زبان شناسی تاریخی پیشنهاد می کند که احتمالا در اصل و در ابتدا (یعنی در حوالی 550 قبل از میلاد) معنای مورد نظر از نگاره های "گاو و شیر" این بوده باشد که گاو به عنوان نماد روحانیت و قدرت ملکوتی و سکوت خردورزانه و نجابت و برکت (یعنی مجموعا یک نماد آسمانی، نماد دین) [۴۶] و شیر به عنوان نماد قدرت حکومتی و سلطنت و حکمرانی و نظم زمینی و جنگاوری (یعنی مجموعا یک نماد زمینی، نماد سیاست) [۴۷] مطرح بوده است و تصویر کردن توامان گاو و شیر در یک قاب واحد، در واقع نوعی بیان شبه هیروگلیفی برای مفهوم "قدرت مسلط آسمانی بر روی زمین"، "حکومت مقدس"، "حکمرانی آسمانی" و چیزی شبیه به مفهوم امروزین "همراهی دیانت و سیاست" بوده است. والله اعلم.
موجود شاخدار در فرهنگ ملل خاورمیانه از زمان های باستان تا عصر نزول قرآن و بعد از آن هم، دارای معنای قدرت و جنگندگی بوده است. چنانکه نقل است که سپر جنگی (معادل واژه عربی "ترس" و جمع "اتراس") برای پیامبر (ص) به عنوان هدیه می آورند که نقش عقاب یا قوچ (معادل واژه عربی "کبش") بر روی آن بوده است.
وعده ادیان پیشین برای مفهوم ذوالقرنین
طبق احادیث شیعه، در صحف اولی (یعنی صحف ابراهیم و موسی علیهما السلام و شاید نوح (ع)) وعده ذوالقرنین (و مفهوم آن) آمده بوده است. طبق سنت یهودی و مسیحی هم وعده ظهور ذوالقرنین های تاریخ (مانند داوود و عیسی علیهما السلام و کوروش، طبق عقاید عهدینی خودشان) از قبل داده شده بوده است. حتی بررسی اسطوره های قدیم بین النهرین (که احتمالا شکل گیری محتوای آنها مربوط به بعد از نوح (ع) و قبل از ابراهیم (ع) است، مانند گیلگمش) هم می تواند این نتیجه را مبرز کند که بین مفهوم ذوالقرنین و مفهوم مرکزی برخی از اسطوره های قدیم بین النهرین، شباهتهایی دیده می شود. چنانکه اصلا برخی از پژوهشگران (مانند آقای حسین روحی از معاصرین) را به این نتیجه رسانده است که "شاید تطبیق ذوالقرنین با گیلگمش، تطبیق بهتری باشد (نقل به مضمون)". [۴۸] لذا به نظر می رسد که وعده ظهور ذوالقرنین های تاریخ (یعنی امثال کوروش ذوالقرنین و سلیمان و داوود و عیسی علیهم السلام و از همه اینها بالاتر و اتم و اکمل که ائمه اثنی عشر شیعه را بایستی مصداق اتم و اکمل و اصح برای ذوالقرنینیت در تاریخ دانست)، حداقل از زمان نوح (ع) جاری بوده است و همان وعده ولایت امر و امامت امت (البته در قالب بیانی اقوام باستانی و قدیم و با نمادهای مفهوم برای آنها) بوده است والله اعلم.
سرزمین شاخدار و سرزمین شیر
از شهر باستانی اور در عراق، الواحی گلی و آثاری بدست آمده است که حاوی قدیمی ترین نسخه های مکتوب روایت ماجرای طوفان بزرگ و جهانی است، یعنی روایت های باستانی فرهنگهای کهن از خاطره طوفان نوح(ع). طوفانی که حدود احتمالا 6 هزار سال پیش رخ داده است و سپس خاطره آن _علاوه بر مطالب وحیانی و کتب مقدس ادیان_، در قالب داستان های ملل هم در اذهان باقی مانده است.
طبق این لوحه های 5000 ساله، بعد از طوفان نوح (ع)، دو شهر (یا کشور) ابتدا تاسیس می شود:
✅ ایریدو (که الان ما به آن شهر یا کشور، "ایران، عراق، همچنین بابل باستان" می گوییم). در نمادهای کهن فرهنگی، منتسب به شیر است.
✅ آلولیم (شاخدار عالی، که الان ما به آن شهر یا کشور، "ایلام، متاخرا خراسان" می گوییم). لازم به ذکر است که این ایلامِ اقدمِ قدیم است و نه لزوما ایلام فعلی و شامل کل خراسان تا انتهای مشرق آسیا میشده است (یعنی همان خراسان بزرگ کهن). منتسب به شاخدار اهلی قوی (گاو و گوزن و قوچ و امثالهم).
بر این اساس، می توان گقت که ایران و خراسان (تلمیحا سرزمین اسدالله و ذوالقرنین، بین الحرمینِ مشهد و نجف)، قدیمی ترین شهر (کشورهای) جهان هستند که بلافاصله پس از طوفان نوح (ع) پرچمداری تمدن بشری را مجددا استارت زدند. والله اعلم.
لذا نماد گاو و شیر را علاوه بر اینکه دو نماد کهن برای قدرت آسمانی و قدرت زمینی می دانیم، می توانیم واجد معنای کهن مشرق و مغرب هم بدانیم.
سکه های طلای دوران کوروش ذوالقرنین، تصویر یک گاو و یک شیر که روبروی هم اند، را به عنوان نماد آیکونیک دارد. شاید چون حکومت ذوالقرنین، هم مشرق و هم مغرب و هم بعد آسمانی و هم بعد زمینی را با خود داشته است. والله اعلم. تصویر زیر را در زمینه همین نقش سکه ببینید:
نقش سکه طلای دوران کوروش ذوالقرنین
زیگورات، زاگرس و بلندی ها و عِلوا
زیگورات/ زیگور / ایگور / ایسور / ایشور / شی ای ایر
بلند / مرتفع / خانه بلند
لذا خانواده الفاظ "زیگورات"، "ایگور"، "شیر"، "بلند مرتبه"، "جنگجو" و "کورو" و "ایرو" و شاید حتی واژه "زاگرس / زا گورآس"، شاید دارای اشتراکات الفاظ، اشتراکات ریشه و اشتراکات معانی هستند. والله اعلم.
ش در شیر با زی در زیگورات با ذی در ذی القرن، دارای ارتباط تطوری-لفظی است؟ والله اعلم.
همچنین واژه های "لوگال (به معنای حکمران بزرگ در زبان میان رودان باستان)" و "لو رَ (لُر، به معنای حکمران عالی، سردار عالی، بلندمرتبه عالی)" هم با واژه های پیش گفته، دارای شباهت معنایی است. والله اعلم.
کشتی نوح (ع) و آرارات بر اساس خوانش واژه اورارتو از نقشه کهن بابلی و داستان بابلی
بریتانیا در مهر و آبان سال 1403 در تلاش برای انفجار یک بمب خبریِ مسیحی در اثنای نسل کشی لبنان (و انحراف افکار عمومی مسیحیان از مصائب لبنان که کشوری شناخته شده در ذهن مسیحیان جهان است)، خبر از خوانش واژه اورارتو بر روی نقشه جهان بابلی داد (که قبلا آریا یا چیزی شبیه به آن خوانده شده بود). سپس این خوانش جدید را به اسطوره بابلی سیل بزرگ که اورارتو را محل نشستن کشتی بر کوه دانسته ربط دادند و سپس نقل آرارات از منابع عهدینی را همان نقل بابلی اورارتو دانستند.
هیاهو برای هیچ. به این معنا که اکتشاف یا سند جدیدی نیست و صرفا یک نقشه را کمی بهتر خوانده اند. اما این خوانش بهتر و جدید، اتفاقا دلالات مهمی برای ما (و نه آنها) دارد.
اصراری وجود دارد که این نقشه جهان را محدود به ترسیم محدوده خاورمیانه بدانند حال آنکه به وضوح هم در متن میخی همراه آن و هم ترسیم درون نقشه، صحبت از اجزای نقشه جهان (و نه فقط عراق و آناتولی و ایران) است. مثلا اقیانوس محیط، خراسان، جزایر دوردست، نیل و اقیانوس اطلس، به وضوح از المانهای مصرح لفظی یا ترسیمی در این نقشه اند.
آنچه به عنوان بابل در قلب نقشه مشخص شده است، شهر بابل نیست و کشور بابل است (کشور بابل، به تصریح ابوریحان بیرونی، شامل بخش اعظم آسیا تا بخشهای از سواحل جنوبی و شمالی مدیترانه بوده است و یعنی تقریبا وسعتی به اندازه آسیا داشته است).
اما خوانش اورارتو بر روی این نقشه، چه دلالاتی برای ما دارد؟ (اگر خوانش صحیحی به جای آریا بوده باشد):
۱- اورارتو ، سابقا، در نواحی آذربایجان و آناتولی تصور می شد. ولی الان بر روی این نقشه، در مکانی در حدود زاگرس نشان دار شده است (بین خوزستان تا آذربایجان).
۲- اگرچه قله آرارات هم در انتهای همین محدوده قرار دارد، ولی آرارات ۱۰۰۰ سال اخیر، با آرارات ۵۰۰۰ یا ۷۰۰۰ سال پیش، لزوما یک مصداق ندارد. کما اینکه البرز و دماوند و مازندران، در طول تاریخ ایرانیان، حداقل به ۳ مکان مختلف در ۵۰۰۰ سال اخیر، اطلاق شده است.
۳- اورارتو از سه جزء واژگانی "اور"، "اَر/آر" و "تو" تشکیل شده است.
اور (طبق مطالب قبلی)، همان ریشه اور/کور/گور است.
اَر (طبق مطالب قبلی) همان ریشه اَر/آر/ارته/اَرسَ است.
"تو" هم دگرشکلش همان "ذا/ذو/زا/زو" است.
لذا اورارتو را می توان همان گورازو /زوگورا/زوگوراس/زاگرس دانست.
لذا منظور از اورارتو همان لفظ زاگرس است و معنایش کوهستان حارث الاعلی (کوهستان قوچ کوه نشین، کوهستان قوی کوه نشین، کوهستان قوی بلندمرتبه) است.
نماد مشرق بین النهرین در ۶ هزار سال پیش، همین حارث الاعلی (ذوالقرنین عالی مقام، دوشاخ عالی مقام، گوزن و قوچ و امثالهم) بوده است و نماد عراق و نواحی مغربی تر، شیر (ایریدو) بوده است.
پس منظور نقلهای عهدینی و بابلی از آرارات و اورارتو، طبق همین خوانش اورارتو بر روی نقشه جهان در محل زاگرس، همان زاگرس است که اینهمانی اشتقاقی-واژگانی کهن این سه لفظ را هم شاهدیم. والله اعلم.
لذا نقلهایی که کوهستان زاگرس (که مشرف بر دشت عراق و دشت نجف و دشت کوفه است) را محل به قله نشستن نوح و نوح آوند شدن و کوه نوح و کینوه می دانند، طبق دلالات این بمب خبری، تقویت هم می شود. والله اعلم.
اکباتان و شاخداری
تصویر زیر را ببینید:
نگاره آشور باستان از 7 دژ در اکباتان
طرح نگاره آشور باستان از دژ 7 لایه اکباتانا. به شاخ های رسم شده بر روی درونی ترین (مهمترین و عالی ترین) بخش دژ توجه شود. این نشان می دهد که در فرهنگ ایرانی ماد باستان، نمادی که برای قدرت حاکمه و پایتخت استفاده می شده است، "شاخ" بوده است.
واژه اکباتان در اصل از "آکباتان/آکپاتان" گرفته شده و به معنای "پایگاه سَرور" و "پایگاه آقا" است (همان پایتخت). بخش "آک" همان جزء موجود در "دیاآکو (دِه آقا، سَرور سرزمین)" است که امروزه در زبان های فارسی و آذری به صورت "آقا" تلفظ می شود. پاتان هم همان "پاتانا/پادانا" است که در "آپادانا"، "پادگان" و "پایتخت" استفاده می کنیم.
لذا مفهوم سیاسی-اجتماعی "ذوالقرنین" که یک وعده ابراهیمی (ع) بوده است را در ادبیات سیاسی دوران ماد و هخامنشی، می توان ردیابی کرد. والله اعلم. مادها و هخامنشیان، حدود 1000 تا 1400 سال بعد از حضرت ابراهیم (ع) و فرزندانش بودند.
همدان یکی از "اکباتان ها" بوده است. همان طور که پکن، یکی از "خان بالغ ها (شهرِ خان)" بوده است. همان طور که تهران، یکی از "پایتخت های ایران" بوده است. احتمالا یک اکباتان (شهر آقا) در ناحیه خوارزم و ماورای خوارزم در سمت خراسان هم داشته ایم که بعدها به "دهاگان" و "ناحیه دهقان و دهاقین" در قرون بعدی معروف شد (نقل هایی هم از کتب یونان باستان مانند کتاب سفرنامه فیثاغورث در ایران، در این زمینه وجود دارد).
الان هم اویغورها، در شمال چین، به پایتخت می گویند "پایته خت" که نشان می دهد که در ختن و ختی در شمال چین هم به پایتخت، لفظی مرتبط با پادانا و آقاپادانا و آپادانا و آکباتانا می گفته اند که جزء پایته در آن باقی مانده است.
به نظر می رسد که گستره نفوذ ماد باستان و سپس هخامنشی، حداقل شامل کل خراسان قدیم (از سبزوار تا اویغورستان چین) هم بوده است. والله اعلم.
نگاره جنگجوی شاخدار
در یک نگاره بر روی یک ظرف از یونان باستان مربوط به حوالی 550 تا 530 قبل از میلاد (مصادف با دوران کوروش ذوالقرنین)، شاهد ترسیم یک جنگجوی شاخدار (با دو شاخ گشوده به طرفین) سوار بر اسب هستیم که عضلات او به نشانه قدرتمندی، ترسیم شده و فرشته (یا الهه) پیروزی، دور او به گردش درآمده است. هرچند این ترسیم را با جنگجویی از اسپارت معادل یابی نموده اند، ولی می توان احتمال داد که این ترسیم در اصل یا عینا مرتبط با داستان پیروزی های پهلوانانه دوران کوروش ذوالقرنین باشد و یا الهام گرفته و یونانیزه شده آن باشد. والله اعلم. این تصویر را در همین ارتباط ببینید:
نگاره جنگجوی شاخدار بر روی ظرف یونانی از حدود 550 تا 530 قبل از میلاد
نمادهای ذوالقرنینی در دوران بعد از نوح (ع) و قبل از ابراهیم (ع)
تمدن مصر باستان، در 5000 تا 4000 سال پیش، بسیار شکوفا بوده است و هرم جیزه _بزرگترین هرم از میان اهرام مصر و معروف به هرم خوفو_ در همین دوران (حدود 4500 سال پیش) ساخته شده است. در آن دوران، دو شخصیت در میان الهیات باستانی مصری (البته از خلال هزاران سال تصحیف و تغییر و شاید تحریف) قابل ردیابی است که با نمادهای ذوالقرنینی (و احیانا دلالتاً مرتبط با موضوع توسل انبیاء و اقوام پیشین به ائمه اثنی عشر) مرتبط هستند، والله اعلم. یکی Tanen یا Tatenen است و دیگری Osiris. طبق شواهدی [۴۹] می توان پیشنهاد داد که این دو فی الواقع بیانگر یک پرسوناژ هستند که در طول تاریخ، شاخ و برگ داده شده و از هم دو تصویر متفاوت شده اند.
توصیفات الهیاتی مصر باستان درباره این دو شخصیت، هیروگلیف های ترسیم کننده این دو، کلاه و تاج ترسیمی در آثار دوره های بعدی برای این دو، حتی رنگ سبز رنگی که به نماد برکت در ترسیم هیروگلیف این دو استفاده میشده است، همگی دارای شباهتها و احیانا دلالتهایی با نمادهای ذوالقرنینی هستند. والله اعلم.
لذا می توان این پیشنهاد یا احتمال را مطرح کرد که معارف زمان نوح (ع) درباره ذوالقرنین های تاریخ و مساله ولایت امر و مساله امامت امتهای انبیاء، احیانا سالها بعد، به مصر رسید و از دل این معارف، "تمثیلا یا استعارتا یا تبدیلا یا تغییرا یا تصحیفا یا نحریفا یا ترکیبی از همه این موارد"، شخصیت Tatenen (و Osiris) توسط فرهنگ مصر باستان، ساخته و پرداخته شد. والله اعلم.
نماد شیر در اقوام، کشورها و ملل جهان
لطفا تصویر زیر را در این ارتباط ببینید:
نماد شیر در بین اقوام و ملل و کشورهای جهان
در ارتباط با نقشه بالا، چند مورد قابل تقدیم است:
۱- چنین وسعتی را از نمادپذیری در جهان، برای دیگر حیوانات نداریم. یعنی عقاب، گاو و گاوسانان، اسب، گرگ، کلاغ، خرس، مار، روباه، اژدها، مرغان هوایی، هدهد و دیگر حیوانات، هیچ کدام، نتوانسته اند چنین وسعت جهان گستری را از نمادپذیری و نمادپردازی داشته باشند.
۲- شیر، رمز اقتدار و قدرت مسلط (سلطه) است. اگر شاخ (و گاو) را نماد یک قدرت مجرّد، ملکوتی و اعطایی از آسمان بدانیم، بایستی شیر را نماد یک قدرت زمینی شده، ساختار گرفته، نظام بندی شده و نماد یک رژیم از قدرت زمینی به حساب بیاوریم. این دوگانگی "فی السماء" و "فی الارض" را در الهیات ابراهیمی می شناسیم: یا من فی السماء اله و فی الارض اله.
۳- لذا اگرچه وعده ابراهیمی ذوالقرنین با مفهوم آسمانی "شاخ و فر آسمانی" برای بار اول در تاریخ، صورت بندی اولیه شد، ولی لقب شیر خدا و شیر آسمانی، برای تمامی ذوالقرنین های تاریخ، وارد شده است.
۴- این گستره جهانی نماد شیر را می توان به تحقق زمینی سلطه و نظام قدرت ذوالقرنینی در برهه هایی از تاریخ، نسبت داد. والله اعلم. "ایر" در ایران، از لفظ شیر است.
از کاف تا قاف: ریشه شناسی کارا و کور و کروس و کراس در زبان یونانی باستان و هند و اروپایی
در زبان یونانی باستان، واژه "کارا" که با الفبای یونانی "κάρα" نوشته می شود، در منابع مختلف به معنای « سر، نوک، قله، بز اهلی، شاخ » دانسته شده است، از ریشه هند و اروپایی (یعنی ایرانی) زیر:
from the root *ḱerh₂- (“head, horn, top”) [۵۰]
واژه های یونانی کراتس، کراس و کروس هم از نظر ریشه شناسی با واژه یونانی کارا مرتبط دانسته شده است و واجد معانی مانند "شاخ، قدرت، سیاست، حکومت و ..." هستند. جالب است که واژه های گاورن و گاورنمنت و سایبرنتیک هم که دارای معنای "قدرت و مدیریت و حکومت و اداره" هستند، ریشه در کلماتی یونانی دارند که واجد جزء "Kur" بوده است.
در فرانسه قدیم هم cor به معنای شاخ بوده است.
همچنین در زبان میسنی (از خویشاوندان زبان یونانی باستان)، واژه se-re-mo-ka-ra-a-pi به معنای موجودی که ترکیبی از شیر و موجودات شاخدار است، یعنی "شیر سر شاخدار"، بوده است (موجودی که در تکوک ها و جام ها و نقوش دوران هخامنشی آن را در قالبهای مختلف مشاهده می کنیم و احتمالا با مفهوم "شیر آسمانی" که با "شیر گوزن" و "شیر مار (یعنی شیر+مارال)" و "شیردال" و "سیمرغ" و "سگ مرغ" در نواحی دیگر و زمان های دیگر، مرتبط است). در افغانستان و شبه قاره، به همین موجود ترکیبی، "سردار" می گویند. لازم به ذکر است که می دانیم که ریشه Kar در برخی زبان های هند و اروپایی به مرور زمان به Sar تبدیل شده است (مثلا در زبان فارسی باستان و ارمنی که Sar به معنای نوک، بالا و قله است و از ریشه مشترکی با Kar و Kara برخوردار است [۵۱] ). در بین النهرین باستان هم از واژه Sar برای اطلاق به پادشاه و احتمالا در معنای "تاجدار، شاخدار، سرپرست" استفاده می شده است. کلمات فارسی "سردار" و "سالار" هم ریشه در همین جزء "سر" دارند. ارتباط این جزء با اجزای کهن "شتره"، "ستره"، "ایشتار" و "استیر (در زبانهای غربی، به معنای هدایت و کنترل و مدیریت)" و "صراط (شاهراه، در زبان عربی)" قابل بررسی است. واژه فارسی باستان "ارتش" را می توان مشتق از "ارته ایشتره" و "ارته خشتره" به معنای "فرشته قدرت، قدرت، حکومت، قدرتمند بودن مقدس" دانست که با صورت "اردشیر" در قرون بعدی، مرتبط می شود. نامجای های "ایرتیش و ارتیش" در آسیای میانه و سیبری را نیز می توان با این موارد مرتبط دانست.
لذا در مجموع به نظر می رسد که واژه های کارا، کور، کورو، کوروش، کراتس، کراس، کروس، گاورن، سایبرنتیک، سر، سردار، سالار، شتره، ستره، ایشتار، استیر و صراط (طبق مطالب بالا) احتمالا به یک حوزه ریشه شناختی کهن و معنایی کهن، مرتبط با معانی "شاخ، بالا، قدرت" بر می گردند. والله اعلم.
لازم به ذکر است که ریشه کلمات اصفهان و سپاهان و سپه را در "کِوَه" و نهایتا "کاوه" و "کو وه" و "کو" دانسته اند که آن هم با ریشه کور و کارا مرتبط می نماید.
جالب اینجاست که ریشه هند و اروپایی "Kerh" (ذکر شده در بالا) را برخی با ریشه اکدی-بین النهرینی "کرن-قرن" به معنای شاخ، مرتبط دانسته اند. لذا کاف "کوروش" با "قاف" ذوالقرنین مرتبط می شود و "راء" کوروش، با راء "ذوالقرنین". والله اعلم.
نمادشناسی سکه های ضرب شده در زمان کوروش هخامنشی
کهن ترین سکه های استاندارد آلیاژ طلا (معروف به سکه های الکتروم لیدیه و طلای لیدیه یا کروزید Croeseid) سکه هایی یافته شده از دوران باستان هستند که ادعا می شود اولین بار حدود 4 سال قبل از فتح لیدیه به دست کوروش، در لیدیه توسط کروزوس (حاکم لیدیه که به دست کوروش سرنگون و اسیر و سپس آزاد و مشاور شد) ضرب می شده اند و سپس در کل دوران کوروش و سپس در دوران داریوش با همان شمایل و مختصات، به ضرب آنها ادامه داده شد. طرح رایج موجود بر روی این سکه ها شامل طرح "شیر و خورشید درخشنده"، "شیر و گاو" و "شیر و گاو و خورشید درخشنده" است.
البته نظریه ای وجود دارد که این سکه ها اولین بار توسط کوروش (و نه کروزوس) ضرب شده است و این نظریه در بین باستان شناسان غربی، طرفدارانی هم داشته است[۵۲]
این سکه ها در گنجینه های مختلف هخامنشی در کاخ آپادانا در ایران، در گنجینه کابل و در دیگر نقاط گستره حکومت هخامنشیان یافت شده است و تمامی پژوهشگران متفق القول هستند که سکه هایی که کوروش در زمان خود ضرب می کرده است، دارای این طرح بوده اند.
لازم به ذکر است که این نمادها به دفعات در دیگر آثار باقی مانده از دوران هخامنشی (مانند سنگ نگاره های تخت جمشید، مهرهای حکومتی در سرتاسر گستره حکومت هخامنشی [۵۳] و اسطوره های باقی مانده از آن دوران در قالب داستانهای شاهنامه فردوسی و نظائر آن) مشاهده می شود.
در ادیان ابراهیمی (خصوصا در دین مبین اسلام و مذهب تشیع)، شیر نمادی از قدرت موید الهی و ولی الله است. معنای نام هارون (برادر و وزیر موسی (ع)) طبق ریشه شناسی زبان های مصر باستان به معنای شیر جنگنده (یا همان معادلا حیدر) است. دانیال نبی (ع) شیر را رام می کند. تخت حکمرانی سلیمان نبی (ع) مزین به نقوشی از جمله چند شیر بوده است. طبق احادیث شیعه، ذوالقرنین به شیر غضبناک (در هنگام جنگ با معاندین حق) تشبیه شده است. طبق احادیث شیعه، در شب معراج، لقب "اسد الله" یعنی "شیر خدا"، به حضرت علی (ع) داده شده است. ابوالاسود دوئلی در رجز خود خطاب به طلحه و زبیر، حضرت علی (ع) را "یماثله الاسد الاسود" وصف می کند. در خطبه امام سجاد (ع) در دمشق، از جمله القاب و اوصافی که برای حضرت علی (ع) بیان فرموده اند، "شیر حجاز و قوچ عراق" است. از جمله القاب مالک اشتر هم "قوچ عراق" بوده است. در مقاتل روز عاشوراء در کربلاء، "عابس ابن ابی شبیب" با صفت "شیر سیاه" توصیف شده است.
مفهوم خورشید هم در منابع اسلامی، دارای مولفه های معنایی نمادین "نورانیت"، "جامعیت"، "بلندمرتبگی"، "علم و حکمت"، "افاضه" و "حقانیت و حقیقت" بوده است و لذا مشاهده می کنیم که خورشید، از جمله مفاهیمی است که از آن برای توصیف و تشبیه مقام شامخ ولی الله استفاده شده است.
لذا شاهدیم که در تمدن ایرانی-اسلامی در دوران پس از بعثت نبی اعظم حضرت محمد مصطفی (ص) هم ردپای این نمادها، در فرهنگ دینی و همچنین فرهنگ ملی ایرانیان و شیعیان مشاهده می شود. [۵۴] .
نشان جمهوری اسلامی (در وسط پرچم ایران)، در امتداد و در اوج معنایی این نمادهاست: زیرا به جای استفاده از نماد هیروگلیف گاو یا خورشید (به عنوان نماد آسمان و قدرت آسمانی و تایید من الله)، از خود لفظ جلاله الله استفاده شده است. به جای نماد هیروگلیف شیر (به عنوان نماد قدرت زمینی موید و حکمرانی و جنگاوری و قدرت مشروع)، از نماد گل لاله شهیدان (که مظهر قدرت ایران هستند) و شمشیر (در قالب الف موجود در وسط لفظ جلاله الله) و کره زمین (در قالب مدور گل لاله که یادآور کره زمین هم هست) و هلالها (یادآور قدرت و قوت تمدن اسلامی در قرون پس از اسلام) استفاده شده است. لذا "ولی الله فی ارضه" معنایی است که هم از نماد باستانی ذوالقرنینی گاو و شیر و خورشید و هم از نماد مدرن و اسلامی "آرم جمهوری اسلامی" مستفاد می شود و به ما یادآوری می کند که "پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا به مملکت ما آسیبی نرسد".
تیزی و شاخ واری در نشان های حکومتی باستانی ایران
یک منبع مهم برای مطالعه ادوار گذشته تاریخ، "سکه ها و مُهر ها و دیگر نقوش باقی مانده" از آن برهه زمانی هستند. مثلا تصویر زیر را از یک مقاله در زمینه مُهرهای ساسانی ببینید. دو نکته مهم از این تصویر مرتبط با بحث ما بدست می آید: اولا عبارت مندرج بر روی مُهر که بیانگر ارادت ایرانیان باستان به مادر مقدس آسمانی است و در ثانی، وجود نقوش متعدد تیز و شاخ وار در مهر حکومتی ساسانی که می توان آن را در امتداد معانی اشتره و خشتره و توشتره و ذوالقرنین (و میراثی از ادوار کهن تر از ساسانی مانند هخامنشی) دانست. والله اعلم. وجود نقوش متعدد تیز و شاخ وار در مهر حکومتی هخامنشی هم در برخی از مهرهای بدست آمده از تل تخت و همچنین بایگانی باروی تخت جمشید و کاخ خزانه تخت جمشید، مشاهده می شود. [۵۵] [۵۶]
این تصویر مرتبط با مُهرهای ساسانی را ببینید
تیزی و شاخ واری در معماری اوایل هخامنشی
این تصویر را در این زمینه ببینید:
کنگره های واجد شاخ : از سد ذوالقرنین تا تخت جمشید
در نقل ابن خردادبه از سفرنامه سلام ترجمان می بینیم که درباره شکل ظاهری سد، بیان شده بود که دارای کنگره هایی است که هر کنگره، دارای دو شاخ است. نکته جالبی که می توان بیان داشت این است که اتفاقا کنگره های دارای دو شاخ، در تخت جمشید هم یافت شده است. از این طریق هم می توان به ارتباط معماری سد و معماری تخت جمشید (و لذا ارتباط تاریخی بین هویت بانی سد یعنی ذوالقرنین و هویت بانی حکمرانی هخامنشی یعنی کوروش ذوالقرنین) پی برد. والله اعلم.
فرآیندهای معناپرداز با پیشرانه ی قلب و تبدیل: مثالی از گُرز گاو سَر
گرز گاوسر، در اساطیر ایرانی، سلاح فریدون بوده است. چنین گرزهایی هم در اکتشافات باستان شناسی در غرب ایران مربوط به اوایل هزاره اول قبل از میلاد (محل نگهداری در موزه متروپلیتن نیویورک، گرز به صورت ۳ سر گاو) و هم در نگاره های تحت جمشید (که تبرزین-گرزی را نشان می دهد که در یک طرف خود، دو زائده میخ مانند دارد) مشاهده می شود. لذا به نظر می رسد که:
۱- گرز گاوسر جزء سلاح های ایرانی در زمان هخامنشیان و قبلتر بوده است.
۲- طبق شاهنامه، سلاح فریدون بوده است.
۳- ظاهرا گاو را نمادی برای قدرت می دانستند.
نظر به نگاره های حدود ۸۰۰ قبل از میلاد بر روی ظروف برنزی در ایران که نماد گل ۱۲ پر را با حیوان شاخدار و بالدار ترسیم کرده اند، می توان نتیجه گرفت که فرشته قدرت و حکمرانی در فرهنگ ماد و پارس باستان تا قبل از دوران داریوش، حیوان شاخدار-بالدار بوده است والله اعلم.
اما گرز در زبان های فارسی و آذری (چوماق)، انگلیسی و لاتین (mace و matte) و یونانی و دیگر زبان های ایرانی تبار، واجد جزء (مات، ماق) است.
چو را از ریشه "چوبدستی و چوب" دانسته اند. لذا مات یا ماق، بایستی نامِ سرِ گرز (و خود گرز) و نه دسته آن بوده باشد.
لذا یک خوانش از واژه باستانی "گئوماتا" را می توان به صورت جعلی (و احتمالا نه اصیل)، "گاوسَر، گرز گاوسر" دانست.
لذا این احتمال را می توان مطرح کرد: اگرچه "گئوماتا" در اصل در زمان هخامنشی به معنای "کفیل قدرت، کفیل حکومت، ذوالکفل" است، ولی به دلیل شباهت ظاهری اجزاء آن با معنای "گاوسر، گرز گاوسر"، در قرون بعدی (یعنی مثلا زمان اشکانیان و ساسانیان)، به صورت جعلی به "گرزِ گاو سَر" معنادهی یا معنایابی ثانویه شد.
لذا فریدون اساطیری (یعنی همان کوروش تاریخی در یک پژواک) را واجدِ گرزِ گاو سر (یعنی معیتِ فردی به نام گئوماتا یا همان ذوالکفل بن دانیال (ع) یا به نام فارسی اش جاماسب بن دانیال (ع)) دانستند.
پس گئوماتا در روایات شفاهی (یا مکتوب) کهن، در قرون بعدی در عصر اشکانی و ساسانی، تبدل به و قلب به "گاو سر، گرز گاو سر" شد. ولی فی الواقعِ تاریخی، گئوماتا همان فردی است که داماد کوروش هخامنشی بود و طی کودتای داریوشی (پس از دوران کوروش)، توسط داریوش مورد غلبه و سپس قتل قرار گرفت.
پس یک شخص انسانی، به یک ابزار جنگی، تبدل روایی-اساطیری یافت.
شبیه چنین قلب و تغییری را در حماسه های اساطیریِ ادبیاتِ فارسیِ پس از اسلام هم می بینیم: مثلا مقام امام و نبیِ هادی، در اساطیر به نمادهایی مانند سیمرغ و جام جهان نما و امثالهم قلب و تبدیل شده است.
یا در روم باستان بین "رب النوعِ شراب" و "انسان دارای تاج دو شاخ (ذوالقرنین)"، در برخی مناطق، اینهمانی و یکسانی قائل شدند، احتمالا چون یکی از معانیِ فرعیِ آوای "کوروس κορος" در واژگان مدیترانه و یونان (و نَه ایران)، "شراب و می و خمر" بوده است.
والله اعلم
از زریادر تا کوروش
حدود 200 تا 300 سال پس از کوروش، یک داستان در بین ایرانیان رایج بوده است که مورخین یونانی آن را نقل کرده اند: از دروازه کاسپی تا رود تانائیس (که آن را در منابع کهن در منتهای شمال شرق آسیا دانسته اند و برخی آن را با سیحون متقدم (و نه سیحون متاخر) یکسان دانسته اند) در قلمروی فردی به نام زریادر (دگرشکل واژه زرتشت) قرار داشته است. او از رود تانائیس می گذرد و با لباس مبدل سکاها، به مجلس خواستگاری دختر یک پادشاه در سرزمین سکاها (سرزمین آن سوی رود تانائیس) می رود و با آن دختر ازدواج می کند. دگرشکل همین داستان را به صورت داستان "گشتاسپ و کتایون" در اسطوره های ایرانی قرون بعدی داریم. شواهد متعددی وجود دارد که اصل این ماجرا به زندگانی "کوروش و همسرش کاساندان" مربوط است. طبق منابع عبری متقدم، پدر زن کوروش (یعنی فرناسپه) را "فرنا ماجوجی" دانسته اند. ماجوج را از طریق ماساگتها، می توان مرتبط با سکائی ها دانست. لذا ممکن است پدر زن کوروش، یکی از نجیب زادگان سرزمین سکاها بوده باشد که با جزئیات داستان زریادر قابل تطبیق است. در اسطوره دیگر ایرانی (سیاوش، پدر کیخسرو) هم شاهد ازدواج ایرانی-تورانی هستیم. تورانیان را هم معادل سکاها دانسته اند. کیخسرو را هم همان کوروش دانسته اند. از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که شخصیتهای زریادر (زرتشت)، سیاوش و گشتاسپ در این داستانهای عاشقانه-اسطوره ای که با دختر یک پادشاه بیگانه ازدواج می کنند، پژواکی از داستان شخصیت تاریخی کوروش و همسرش کاساندان است. از این طریق می توان شاهد و دلیلی داشت که منظور از زریادر (زرتشت)، همان کوروش است. والله اعلم. البته برخی پژوهشگران این داستان را پژواکی از زندگی گئومات مغ (داماد کوروش) و آتوسا (دختر کوروش) می دانند ولی به نظر می رسد شواهد قول اول، قوی تر باشد. والله اعلم.
سروهای دست کاشت زرتشت و موضوع ذوالقرنین
تخمین زمان حیات زرتشت از روی روایتهای کهن مربوط به سروهای دست کاشت او
سرو کاشمر (یا به قول منابع متقدم سرو کشمر یا سرو مقدس زرتشت) درختی کهنسال و بزرگ و با شکوه در کاشمر بوده است که ایرانیان قرون اول اسلامی اعتقاد داشتند که به دست خود زرتشت در این شهر کاشته شده است. در شاهنامه فردوسی هم به این موضوع اشاره شده است. عمال حکومت غاصب بنی العباس، به دستور خلیفه وقت ایشان یعنی متوکل عباسی، این سرو را بریدند و برای تزئین کاخ های متوکل، به بغداد فرستادند. مردمان ایرانی کاشمر و خراسان بسیار تمنا نمودند که ایشان را منصرف نمایند و حتی پیشنهاد 50 هزار سکه زر (به عنوان جایگزین قطع درخت) را به دستگاه بنی العباس نمودند، ولی طاغوت زمان (که نه منصف و نه زمان شناس و نه طبیعت شناس و نه باستان شناس، هیچ کدام نبود) نپذیرفت.طبق نقل صریح منابع تاریخی، مردم ایرانی کاشمر و خراسان درحوالی سال 247 هجری قمری-مصادف با حوالی 861 بعد از میلاد- (که سال قطع این درخت و اتفاقا سال مرگ متوکل هم هست و حکایت است که درخت زمانی به بغداد رسید که متوکل هلاک شده بود) اعتقاد داشتند که 1405 سال از سن و عمر این درخت می گذرد. لذا طبق این نقل دقیق و مستند تاریخی که در کتب تاریخی متقدم با صراحت و وضوح نقل شده است، مردم ایرانی کاشمر و خراسان در قرن سوم هجری اعتقاد داشته اند که زرتشت در 1405 سال قبل از دوره ایشان (یعنی در حوالی سال 544 قبل از میلاد) این درخت را در کاشمر کاشته است. این زمان، یعنی 544 قبل از میلاد، دقیقا در زمان حیات کوروش ذوالقرنین است (چون کوروش متولد قبل از 600 قبل از میلاد و متوفی 529 قبل از میلاد است و او از 550 قبل از میلاد، حکمران ممالک ایران بوده است). والله اعلم.
درخت سرو دیگری به نام سرو فریومد هم در تاریخ بیهق نقل شده است که در سال 537 هجری قمری -مصادف با حوالی 1142 بعد از میلاد- قطع شده است و این درخت هم جزء درختهایی بوده است که زرتشت به دست خود در بلاد ایران غرس نموده بوده است (طبق اعتقاد مردمان قومس و فریومد و میامی و خراسان بزرگ در آن عهد). در منابع تاریخی به وضوح و صراحت نقل شده است که مردمان ایرانی در قرن ششم هجری قمری اعتقاد داشته اند که این درخت 1691 سال سن و عمر داشته است و به دست خود زرتشت غرس شده بوده است. لذا این درخت بایستی در سال 549 قبل از میلاد به دست زرتشت در فریومد غرس شده بوده باشد (به اعتقاد مردمان ایرانی منطقه و خراسان بزرگ در قرن ششم هجری قمری). لذا طبق این نقل دقیق و مستند تاریخی هم به زمان حیات کوروش (به عنوان زمان و زمانه زرتشت) می رسیم. والله اعلم.
جالب است که گستره کاشته شدن و کشت سروهای قبرسی، یعنی Cupressus sempervirens (که ظاهرا شاید نام قبرس را از آن گرفته اند و خود نام این سرو هم بی شباهت با اشتقاقات "کو" و "روس" (اجزای واژه کوروش) نیست)، در گستره قلب حکومت باستان کوروش ذوالقرنین از خراسان تا سواحل دریای سیاه تا اطراف و دورتادور مدیترانه تا اطراف نیل مصر تا شمال آفریقا و تا اسپانیا و فرانسه است. یکی از نمادهای مهم فنیقی ها و کارتاژی ها و کیتومی ها (کیتین ها) همین نماد درخت سرو است که بر پرچم کشور لبنان هم امروز دیده می شود. فنیقی ها و کارتاژی ها، از هم پیمانان وفادار کوروش ذوالقرنین و حکومت هخامنشی بوده اند.
جالب است که در تاریخ نامه طبری (از بلعمی)، در ذیل مباحث مرتبط با ذوالقرنین، ذکر شده است که معادل واژه "قرن" در فارسی، "سرو" است و منظور از آن "گوشه و منتهای جهان" است. لذا درخت "سرو" از طریق واژه "سرو" هم با موضوع ذوالقرنین مرتبط است. البته کلمات مشابه دیگر (مانند سردار، سرخس و ...) هم از طرق دیگر واژگانی (ولی مشابه) با موضوع ذوالقرنین مرتبط هستند.
واژه "سرو" هم اکنون هم در لغتنامه دهخدا در معنای "شاخ" دارای مدخل است و این سوال ضمنی را می توان مطرح نمود که آیا ارتباطی بین واژه های سروان و سراوان (که مشتق از سروان است) با معنای "شاخ دار" و "صاحب شاخ" و "صاحب دو شاخ" وجود دارد یا خیر؟ جالب است که در ناحیه سراوان در سیستان و بلوچستان، شاهد نام های جغرافیایی بومیِ بسیار کهنِ ایرانی هستیم و شاید یکی از مکانهایی که خاطرات دوران حکومت ذوالقرنینی را در گنجینه نام های کهن خود حفظ کرده باشد، ناحیه سراوان و سیستان و بلوچستان باشد. والله اعلم.
بحث ضمنی: همچنین واژه های "سرودار" و "سردار"، در زبانهای ایرانی (و نواحی ایران بزرگ)، دارای معانی مختلفی از جمله "گیاه دارای زائده های سوزنی و یا شاخ مانند" و "موجود ترکیبی از عناصر قدرت حیوانی مانند بال و پنجه و شاخ و دندان و ... (نوعی شیردال یا سیمرغ و نظائر آن)". اگر دقت کنیم که واژه "دفتر / دفتار" در فارسی، معادل واژه "بین الدفتین" در عربی است، آنگاه می توانیم حدس بزنیم که "سرودار / سردار" در فارسی، می تواند معادل "ذو سروین" و یا همان "ذوالقرنین" باشد. والله اعلم. این امر را ممکن است بتوان از طریق این حدس تحقیقی (یا احتمال) هم پی گرفت که پسوند "دار" ممکن است فی الواقع از طریق "دو آر" هم ناشی شده باشد و همان "دو آر" باشد. یعنی "ایشتار" به معنای "صاحب دو ایش" و سرودار/سردار به معنای "صاحب دو سرو" یعنی "صاحب دو شاخ" باشد. والله اعلم.
کاشت سرو و سیاست ورزی حکومتی-اجتماعی-دینی
در حجاری های تخت جمشید هم از جمله معدود جاندارانی که به عنوان اِلمنتهای صحنه اصلی (و نه صرفا پیشکش های ملل به پادشاه هخامنشی) ترسیم شده است، درخت سرو است. این امر می تواند بیانگر این احتمال باشد که کاشت درخت سرو، نوعی بار فرهنگی-اجتماعی-سیاسی-دینی خاص در زمان کوروش ذوالقرنین داشته است و او و همراهان عالم او (به عنوان حکمرانان تیزهوش و دارای اندیشه اصلاح و تاثیر) احتمالا از هر شهر و دیاری که عبور می کرده اند، یک درخت سرو را به عنوان پرچمی از مکتب سیاسی-اجتماعی و احیانا مذهبی کوروش ذوالقرنین و همراهانش (یعنی جاماسب نبی (ع) و دانیال نبی (ع) و ...) غرس می کرده اند. شاید، والله اعلم. این سیاست نرم و نرم افزاری را با شیوه سلاطین و جباران که به جای دل مردم، در کوه ها به حجاری می پرداختند مقایسه نمایید تا حقیقت و ظرافت سیاستهای تبلیغی مکتب آل ابراهیم (ع) را دریابیم. البته اوج این ظرافت در جنگ نرم و سیاست ورزی را قطعا -بدون هیچ همانندی- می توان در حماسه عاشوراء جست و جو کرد که پیروزی خون بر شمشیر (و عقل بر جاهلیت عصر خود) بود. عاشورایی که اگرچه در بعد معنوی، دربهای بهشت را گشود، ولی در بعد مادی هم فتح الفتوح بود و اریکه قدرت آل ابوسفیان را منکسر کرد و نهایتا ایشان را به زباله دان تاریخ افکند.
برخی پژوهشگران میان سنت تزئین درخت کاج در شب سال نو مسیحیان و نمادشناسی درختهای سرو هخامنشی، ارتباطاتی فرهنگی قائل اند. یعنی آن رسم دنیای مسیحی را متاثر از رسمی کهن تر (مربوط به عصر هخامنشی) دانسته اند. در این صورت می توان گفت که شاید بتوان ردپای پژواکهای فرهنگی دوران حکومت کوروش ذوالقرنین را بتوان علاوه بر فرهنگها و ملل مشرق زمین، به آسانی در فرهنگها و ملل مغرب زمین هم جست و جو کرد. والله اعلم.
مفهوم سیاسی-الهی نماد درخت برای ملل ذوالقرنینی
در گستره بدنه اصلی حکومت ذوالقرنینی (از منتهای مشرق آسیا تا منتهای مغرب مدیترانه)، شاهد هستیم که فرهنگهای بومی، نوعی از مفهوم سیاسی-الهی را برای نماد درخت (خصوصا درختهای انار، زیتون، انجیر، مو (انگور)، نخل، سرو، کاج، سدر، بلوط و نظائر آنها) قائل هستند. این موارد در سه خوشه (یا دسته) زیر قرار می گیرند:
1- خوشه انار و مو (انگور) و انجیر و بلوط
2- خوشه نخل و زیتون
3- خوشه سرو، کاج و سدر
دسته اول بیشتر در نواحی مشرقیتر خاورمیانه (مانند ایران و خراسان) و شمال مدیترانه (آناتولی و یونان تا اروپا) محل اهمیت اکولوژیکی بوده اند. دسته دوم در نواحی مغربی یا جنوبی تر. اما دسته سوم، که مصداق "میوه ای نمی آری؟ جواب داد که آزادگان تهی دستند"، با وجود اینکه فاقد منفعت میوه دهی مثمرانه هستند، ولی نقش مهمی (مانند دو خوشه دیگر) در فرهنگها و باورهای بومی و محلی در نواحی آسیا و مدیترانه و اروپا، بازی می کنند. حتی این نماد را، در تفاسیر عبارت قرآنی "سدره المنتهی" میتوان جست و جو کرد. والله اعلم. اینکه ماوقع دوران نوح (ع) و ابراهیم (ع) و سلیمان (ع) و ذوالقرنین های تاریخ، چه تاثیری بر این باورها در این گستره داشته است، با مطالعات میان رشته ای بین علوم مختلف قابل بررسی و واکاوی است. والله اعلم.
ردپای مفهوم درخت و گیاه در ادبیات دینی ملل و نحل
مفهوم درخت (هم در روایتهای تاریخی و فرهنگی منقول از حکومت سلیمان نبی (ع) و هم حکومت کوروش ذوالقرنین در ایران و ملل تابعه او مثل فنیقیان و هم در نمادشناسی های مفاهیم ادیان در ملل و نحل) مفهومی راهبردی است و به عنوان یک اِلمنت مهم فرهنگی-مذهبی در مآثر تاریخی بازمانده از دوران باستان (مثل داستان ها، حجاری ها، نقوش سکه ها و ...) مشاهده می شود.
مثلا موضوعات زیر از جمله موضوعات منقول در کتب مذهبی ملل و نحل (مرتبط با گیاهان و درختان) است:
- جنت فردوس / جنت الخلد التی وعد المتقون / جنت آسمانی و جنت معاد
- جنت آدم (ع) / جنت زمینی
- قربانی گندم و قبول آن با صاعقه توسط هابیل (ع)
- نقش گیاه شفابخش و ارتباط آن با نماد مرتبط با نوح نبی (ع) در حماسه گیلگمش میان رودان باستان
- سرد شدن آتش هیزم ها بر ابراهیم (ع) و گلستان شدن آتش
- سبز شدن چوب بریده که شعیب (ع) آن را نشانه ای برای شناسایی عصای موسی (ع) دانست.
- درخت مشتعل طور سیناء در شب مکالمه موسی (ع)
- چوبهای آئین نیایش در بین سرخپوستان آمریکای شمالی (مراسم شالاویتسی)
- قربانی گیاه و چوب و گندم از طریق شعله و صاعقه و سوزاندن در قصص انبیاء (ع) و همچنین ادیان و ملل و نحل اقوام مختلف و حتی بومیان نواحی دور افتاده در جهان
- درخت (یا گیاه) سلیمان نبی (ع)
- غنچه انار در دستان سلیمان نبی (ع)
- درخت (یا گیاه) ذوالقرنین
- غنچه انار در حجاری های تخت جمشید
- مهرگیاه و یبروح الصنم و شابیزج و سابیزج و اشترک و استرک
- معجزه خضر نبی (ع) و سبز شدن زیرانداز یا محلی که او می نشست.
- سبزه رویاندن و سبزه در سفره نشاندن کیخسرو و جمشید در نقل های کهن ایرانی
- گیاه مقدس هوم و شاخ برسم در دیانت زرتشتی
- درخت حیات و درخت عنقاء و درخت قاف (در ادبیات منقول در کتب ملل خاورمیانه و مشرق زمین) و درختان سدر منتهای مشرق زمین (در ادبیات کهن میان رودان)
- سدره المنتهی (با لحاظ رویکرد چندمعنایی یا دلالات ضمنی یا کنایی آن، والله اعلم)
- مفهوم شجره و شجره طیبه
- درخت شب سال نو مسیحی
- درخت های سرو دست کاشت زرتشت
- درخت سرو هخامنشی
- درخت سدر و سرو در فرهنگ لبنان و فنیقی و حاشیه مدیترانه
- درخت در معجزات نبوی پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی (ص)
- احادیث اهل بیت (ع) پیرامون درخت و گیاهان
- سرو آزادگان در ادبیات حافظ و سعدی
- نمادشناسی سرو و موضوع حماسه عاشوراء و ایثار و شهادت
- "ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند"، شهید مظلوم آیه الله بهشتی (ره)
واکاوی معنای "بهشت فردوس" و باغ ذوالقرنین
فردوس، واژه ای قرآنی است و طبق احادیث، بالاترین مرتبه بهشت است که آن را جایگاه پیامبر (ص)، اهل بیت (ع) و مقربین ایشان دانسته اند.
واژه فردوس در عربی، پارادایز در انگلیسی و واژه های مشابه در فرانسوی و لاتین و یونانی، همگی ریشه در واژه فارسی باستان "پارادایژه" یا "پاراداایسه" یا همان "پردیس" خودمان دارد.
https://bayanbox.ir/view/4385123657168882609/paradise.jpg
طبق نقل های یونانی، به باغ های زیبا و محصوری که پارسیان می ساختند، "پاراداایسه" گفته میشد. طبق تاریخ و شواهد باستان شناسی، اولین باغ پارسی یا همان پردیس را کوروشِ ذوالقرنین در دشت مرغاب (پاسارگاد) ساخت که دقیقا هم ابنیه آن رو به قبله مکی قرار دارد.
اما پاراداایسه paradaise یا پاراداایژه یا همان پردیس، به چه معناست؟ آن را به معنای باغ محصور در نظر گرفته اند. ولی به نظر می رسد که این ریشه شناسی، دقیق نباشد و پیشنهاد بهتری هم بتوان ارائه داد.
بخش پارا، به معنای محوطه یا ساحت است. واژه های امروزین فرا، ورا، فراخ و ... واجد همین جزء هستند.
اما بخش "دا"، احتمالا به معنای "دارای" و یا "دو" بوده است.
بخش "ایسه" یا "ایژه" هم همان "ایش" یا "ایژ" یا "اوش" و به معنای "تیزی و شاخ" است.
لذا می توان مجموعا پاراداایژه یا پاراداایسه را (یعنی همان پردیس و فردوس) را به معنای "ساحت صاحب شاخ"، "محوطه صاحب شاخ"، یعنی "باغ ذوالقرنینی" معنا نمود.
از این رو واژه فردوس (و پردیس) یعنی "نهایت باغ ها". چون ذوالقرنین در زمین، نمادی از اوج شکوفایی نعمتهای زمینی بوده است.
اما از نظر استفاده از این واژه برای جنت فردوس، می توان این احتمال را داد که ریشه شناسی عمیق فردوس، که به مفهوم ذوالقرنینی مرتبط می شود، دارای این تلمیح باشد که جنت فردوس، "ساحت امام" و "ساحت نبی مکرم اسلام (ص)" است. چون مصداق اتمّ و اکمل وعده امامت و ولایت (یعنی وعده ابراهیمی ظهور ذوالقرنین) در حضرات ۱۴ معصوم شیعه، مصداق می یابد و لذا واژه قرآنی جنت فردوس، از طریق مولفه معنایی "ذوالقرنین" که در درون ریشه خود دارد، دارای اشاره مستقیم به معانی امامت و ولایت در قرآن (و در مقامات آخرت) است. والله اعلم.
لذا می توان جنت فردوس را یکی از فرازهای ولایی و شیعی قرآن کریم دانست والله اعلم.
ذوالقرنین در نمادهای خط میخی آشوری و خط میخی قدیم هخامنشی
در خط میخی آشوری (که به خط میخی "نو بابلی" هم مشهور است) در نگاره مربوط به معنای king (نگاره Lugal و Sarru ، در خط میخی آشوری یا همان بابلی نو) و همچنین در لوگوگرام واژه حکمران (xšāyaθiya) در خط میخی قدیم هخامنشی (که یکی از 8 لوگوگرام این خط است و یک علامت تکین است که در این خط، معادل با واژه "حکمران" خوانده می شود)، برای اشاره به معنای "پادشاه یا حکمران" از گذاشتن 2 میخ بر بالای سر نگاره انسان استفاده شده است. یعنی وقتی دو شاخ (همان دو میخ) بر روی نگاره Man قرار می گیرد، به نگاره King می رسیم. لذا واژه قرآنی ذوالقرنین (برای اشاره به حکمران مسلط الهی بر روی زمین)، با خوانش "تحت الشکلی یا تحت اللفظی" خطوط میخی آشوری (بابلی نو) و هخامنشی قدیم برای واژه حکمران، دارای مناسبت است. لذا می توان گفت که شاید عبارت قرآنی ذوالقرنین، از این جهت علاوه بر دیگر جهات، دارای تلمیح یا اشاره است: اشاره به این که در زمان ذوالقرنین، مردمان به حکمران خود، چگونه لقبی می دادند یا چگونه حکمران خود را صدا می زدند یا چگونه حکمران خود را با مفاهیم توصیف می کردند.
لازم به ذکر است که این امر در خطوط میخی کهن تر (مثلا خط میخی اکدی باستان مربوط به قبل از 1000 قبل از میلاد) وجود ندارد. یعنی فقط در بازه زمانی قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 5 قبل از میلاد (حدود 150 تا 200 سال) شاهد هستیم که در خطوط میخی ناحیه ایران و عراق، در خطوط میخی از نگاره "انسان دارای دو شاخ" برای اشاره به معنای حکمران استفاده شده است. لذا می توان گفت که شاید به نوعی، قرآن کریم با استعمال لفظ ذوالقرنین، حوالی زمانی ظهور ذوالقرنین را برای ما مشخص و کد کرده است: زمانی که واژه "حکمران" (در بیان تحت اللفظی یا تحت الشکلی خود) "صاحب دو قرن" بوده یا خوانده میشده است. خوب این زمان کی است؟ حدود قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 5 قبل از میلاد. می دانیم که این زمان معادل و معاصر با زمانه کوروش هخامنشی است. لذا از طریق این کد یا اشاره لطیف قرآنی، اگر صحیح برداشت کرده باشیم، هم به ذوالقرنین بودن کوروش می رسیم. زیرا در آن 200 سال، هیچ شخصیت تاریخی دیگری وجود ندارد که اوصاف خودش و اقتدارش، با اوصاف ذوالقرنین همخوانی داشته باشد. والله اعلم.
این موضوع از جهت دیگری هم مهم است. زیرا خطوط میخی تنها در قرن بیستم بود که رمزگشایی شدند و خوانده شدند. خطوط میخی لذا اشاره لطیف و کد دادن قرآن کریم (خبر دادن ضمنی قرآن کریم) از ظرائف جزئیات خط میخی (به صورت ضمنی از طریق استعمال لفظ ذوالقرنین)، نوعی اعجاز باستان شناسی قرآن کریم (به عنوان شعبه ای از شعبات اعجاز علمی قرآن کریم) است.
تصویر خط میخی واژه حکمران ( Lugal و Sarru) به خط میخی بابلی : https://bayanbox.ir/info/3850523658702033151/Lugal-Graph
گشتاسپ و کوروش
یک تاریخ تقویمی کهن از خاورمیانه و کلیمیان به نام تاریخ هبوطی وجود دارد که مبدا تاریخ را از تخمین ایشان برای زمان هبوط آدم قرار داده است و زمان هر کدام از انبیاء را بر آن اساس نقل کرده اند.
طبق تاریخ هبوطی، حضرت عیسی (ع) در سال ۵۵۸۵ بعد از هبوط متولد شده اند (طبق ناسخ التواریخ).
طبق منابع عجمی و به نقل از کتاب آثار عجم، گشتاسپ (و جاماسپ و زرتشت) در حوالی ۴۹۹۴ بعد از هبوط میزیسته اند. این یعنی گشتاسپ، پادشاه جهان گشای ایرانی، در حوالی ۵۹۱ قبل از میلاد مسیح بوده است که زمان و زمانه نایب السلطنه بودن کوروش است. گشتاسپ را فرزند پهلوان و قهرمان برای لهراسب دانسته اند. لذا می توان گشتاسپ را همان کوروش و لهراسب را پدر کوروش (یعنی کمبوجیه ی اول) دانست.
در ترجمه تقویم التواریخ (سالشمار وقایع مهم جهان از آغاز آفرینش تا سال 1085ق) که اصل کتاب مربوط به قرن 11 هجری قمری است، در ذیل اتفاقات سال (4937 هبوطی) ذکر شده که "... کورش فارسی و مراد از او گشتاسپ".
کتاب مجمع الانساب در ذیل "ذکر دانیال (ع)" بیان می دارد که دانیال (ع)، گشتاسپ، بهمن و کیرش (کوروش)، معاصر هم بوده اند. از این نقل معلوم می شود که گشتاسپ و بهمن، پژواکهایی از شخصیت تاریخی کوروش هستند.
از کتاب تاریخ کامل ابن اثیر هم همین نتیجه بدست می آید. حتی در این کتاب، یعنی کتاب ابن اثیر، تصریح شده است که "برخی بر آن هستند که کیرش (کوروش) همان بشتاسب (گشتاسپ) است".
واژه گشتاسپ و واژه کوروش
اگرچه نظریات متعدد و مختلفی پیرامون معنای "گشتاسپ" وجود دارد، ولی به نظر می رسد، که طبق استدلال زیر، واژه های گشتاسپ و کوروش، هم معنا هستند:
گشتاسپ = گو/کو + اشتا + سپه
= پهلوان + بالا/عِلوا/بلند+ زورمند
کوروش = کو + رَو = پهلوان + بلندمرتبه/عالی/بلندی
عربی این نام، در منابع یمنی درباره ذوالقرنین، به صورت "حارث الاعلی" ذکر شده است.
یک احتمال دیگر (یا مسیر اشتقاق موازی که هر دو وجود داشته اند) این است: در برخی از زبان های اوراسیایی در ناحیه اورال، مانند زبان های پرمیک، که دارای اشتراکات و شباهتهای زیادی با زبان فارسی هستند (و از خانواده زبان های ایرانی و هند و اروپایی اند)، واژه "کو ku" به معنای اسب است.
in the Permic languages, the word for "horse" is as follows
Komi: The term for "horse" is kū
Udmurt: In this language, "horse" is referred to as ku
در این صورت ممکن است جزء اسپا با جزء کو ، از طریق معنای اسپ یا قدرتمند تیزرو، مرتبط باشد. والله اعلم. دو مسیر همزمانِ فرهنگی-اشتقاقی در میان اقوام و روایتها و بازروایتها هم ممکن است رخ داده بوده باشد. والله اعلم.
همچنین احتمال مندرج در تصویر زیر هم (که مرتبط با احتمال بالاست)، قابل بررسی است:
ملازمان ذوالقرنین
نام دیگر خضر، بر طبق روایات، ارمیا (معادل عبری برای هرمس) است. لذا ملازمان ذوالقرنین طبق تاریخ و روایات اینان بوده اند:
1- الیاس (ادریس ثانی) علیه السلام
2- خضر (شاید همان ارمیا، شاید همان هرمس) که پسرخاله ذوالقرنین بوده است. برخی عزیر را همان ارمیا دانسته اند. لذا احتمالا خضر، عزیر و ارمیا و هرمس، نام یک نفر به زبانها و القاب مختلف است.
3- دانیال نبی (ع)
(دانیال (ع) از وزرای کوروش هم دانسته شده است).
هم الیاس، هم هرمس و هم دانیال را از رئوس حکما دانسته اند. خود ذوالقرنین هم حکیم بوده است. لذا 4 حکیم، ستونهای حکومت ذوالقرنینی بوده اند. ابن عربی می گوید که چهار حکیم، در زیر قبه آرین (واقع در مشرق چین و در نهایت مشرق و نام دیگرش کنکدژ است) گرد آمدند. طبق نقل دیگر، کنکدژ (قبه آرین) را کیخسرو (کوروش) ساخته است. طبق نقل دیگر، زرتشت در کنکدژ شهید شد. طبق نقل دیگر، زرتشت شاگرد عزیر (خضر) بود. از جمع اینها نتیجه می شود که الیاس، خضر، دانیال و کوروش، در زیر قبه آرین (کنکدژ) جمع آمده بودند.
طبق کتب جغرافیای قدیم، کنکدژ در حوالی نهایت مشرق، پشت چین، در فاصله 90 درجه از نهایت مغرب، بر ساحل اقیانوس و در مرز ایران و توران واقع بوده است. از جمع اینها و دیگر شواهد معلوم می شود که نهایت مغرب، جزایر گالاپاگوس (90 درجه غربی از گرینویچ) بوده است و کنکدژ، در حوالی تنگه برینگ (180 درجه غربی از گرینویچ، ناحیه انیان تیر یا همان انادیر فعلی در خاور دور روسیه) بوده است.
الان آثار چند بنای باستانی در آن ناحیه موجود است.
منابع مختلف، ذوالقرنین و دانیال را معاصر هم دانسته اند. همچنین برخی منابع کهن، دانیال را استاد ذوالقرنین و وزیر او دانسته اند. منابع کهن تاریخی و همچنین عهدینی، دانیال را از معاصران، منصوبان و منسوبان کوروش دانسته اند. از جمع این دو نکته معلوم می شود که ذوالقرنین، همان کوروش است والله اعلم.
ارتباط هرمس و ذوالقرنین
در احادیث اسلامی نقل شده است که فرشته ای آمد و ذوالقرنین را از زمین به سمت آسمان بلند کرد به نحوی که او ابتدا شهر و دیار خود را از آسمان دید و سپس کل زمین و سرزمین ها را در نگاهی جامع از آسمان دید. شبیه این ماجرا توسط سهروردی در کتاب التلویحات برای مکاشفه ای که برای هرمس (والد الحکماء) رخ داد نقل شده است [۵۷]. لذا از این طریق می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.
هرمس را "مثلث بالنعمه" دانسته اند، یعنی قائل بوده اند که: هم نعمت حکومت، هم نعمت حکمت و هم نعمت نبوت (یا همراهی با انبیاء) را به او من عندالله داده بودند. شبیه این اوصاف و نعمتها را در منابع اسلامی برای ذوالقرنین ذکر کرده اند. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد. در قرآن کریم هم بیان شده است که "الکتاب و الحکم و النبوه" به پیامبران و پدرانشان و برادرانشان و ذریاتشان داده شده است و از جمله آن پیامبران، "نوح"، "ابراهیم"، "الیاس"، "داوود" و "الیسع" هم در همان سیاق آیه، ذکر شده اند. لذا مفهوم حکمی-فلسفی-تاریخی "مثلث بالنعمه" را می توان پژواک و نقلی از این اراده الهی در اعطای سه نعمت "کتاب و حکم و نبوت" به برخی از بندگان برگزیده الهی از پیامبران و پدرانشان و برادرانشان و ذریاتشان دانست والله اعلم.
در نقل های اسلامی و عربی از نسب و نام ذوالقرنین، به نام "هرمس" و "هرمز" و نظائر آن بر می خوریم. به نحوی که یکی از نظرات مطرح شده در باب ذوالقرنین در منابع کهن این بوده است که نام او هرمس بوده است. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.
میان حکماء و ذوالقرنین (و استاد ذوالقرنین)، یک رابطه شاگردی قائل شده اند. همین رابطه استاد و شاگردی را میان حکماء و هرمس هم قائل شده اند. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.
می توان این احتمال را داد که منظور از هرمس، همان ذوالقرنین بوده باشد یا همان استاد ذوالقرنین بوده باشد یا از مجموعه اوصافی که به "حلقه ذوالقرنین و استاد او و دیگر شاگردان" می داده اند، لقب هرمس (یا هرمز یا معادل عبری آن ارمیا) بوده باشد یا به خاطر نام یکی از اعضای این مجمع از فرزانگان، نام بقیه هم تصحیفا یا تشرفا "هرمس" (از منظری) قرار گرفته باشد. والله اعلم. بای نحو به نظر می رسد ربط یا ارتباطی میان هرمس و ذوالقرنین وجود داشته است.
در برخی از کتب، از واژه "هرمس" به صورت "اوریا" یاد کرده اند.
برخی کتب نجوم قدیم اسلامی-ایرانی، "نقش شیر و فرشته" یا "نقش شیر و ستاره" یا همان نقش "شیر و خورشید" را به تجویزات "هرمس الهرامسه" منتسب کرده اند [۵۸] [۵۹] . نظر به اینکه نقش شیر و خورشید (یا شیر و ستاره درخشان) را در سکه های رایج در دوران کوروش ذوالقرنین (در آثار باستانی کشف شده) مشاهده می کنیم، می توانیم از این طریق هم احتمال بدهیم که بین ذوالقرنین و اقران او (مانند دانیال نبی (ع) و ...) با هرمس الهرامسه، ارتباطی از حیث واقعیت تاریخی وجود داشته بوده باشد، والله اعلم.
از بلیناس تا بالتازار و بلتصر
در اسکندرنامه، همچنین کتابهای منتسب به هرمس حکیم و دیگر منابع عجمی و عربی و یونانی و رومی، صحبت از یک شخصیت به نام بلیناس حکیم است که او را گاهی با ذوالقرنین، گاهی با زرتشت، گاهی با هرمس و کلاً با شخصیتهای مرتبط با این دامنه معنایی، در منابع کهن، مرتبط دانسته اند. بایستی توجه داشت که چندین موج یا پژواک یا ایماژ از بلیناس از بعد از میلاد مسیح تا قبل از میلاد مسیح تا زمان بابل باستان (حوالی زمان کوروش ذوالقرنین) وجود دارد. لذا یا با تعدد و شاخ و برگ یافتن روایتها از او روبرو هستیم یا چندین شخص یا شخصیت در تاریخ کهن با این نام وجود داشته است.
هم از طریق واژه پژوهی و ریشه شناسی و هم از طریق نقل داستانی مهمِ کهنِ زیر، به نظر می رسد که منظور از حداقل یکی از بلیناس های تاریخ (یا شاید مهمترین آنها و بلیناسِ اصلی)، همان دانیال نبی (ع) بوده است. می دانیم که نام بابلی دانیال در دوران اسارت در بابل، "بلشصر" و یا همان "بلتصر" و یا همان صورت واژگانی متاخرش "بالتازار" بوده است. طبق نقل داستانی کهن زیر، به نظر می رسد که منظور از بلیناس، همان دانیال است. چون کسی که حکیم بود و نجوم می دانست و هم پیمان ایرانی ها برای سرنگونی حکومت بابل باستان شد، طبق تاریخ، فقط دانیال نبی (ع) می توانسته بوده باشد:
"امپراتوری بابل که به دست سلطان نینوس برپا شد، قرنها پس از او باقی ماند. اما سرانجام روزی فرا رسید که این امپراتوری نیرومند فرو ریخت و علت آن هم ثروت و عظمتش بود. افول امپراتوری مقارن بود با زمانی که سارداناپال (1)، سی امین جانشین نینوس، بر تخت نشست. سارداناپال تن آساترین و شهوترانترین پادشاه آشوری بود. بسیار کم از قصر خارج می شد و شب و روز سرگرم عیش و عشرت بود. بیش از هر کاری به خوردن و نوشیدن علاقه داشت و گاه خودش برای ارضای شکمپارگیش غذاهای جدید اختراع می کرد. اغلب لباده ای زربفت به تن می کرد که برای زنان برازنده تر بود تا برای پادشاه سرزمینی بزرگ و فرمانده ی لشکریان و قاضی القضات مردم. ایالات را حکامی اداره می کردند که هر کدام به هر شکل که می توانستند مردم را غارت می کردند. هر حادثه ی بدی که در چنین وضعی روی می داد، نتایج فاجعه آمیزی به بار می آورد و همین طور هم شد.
شخصی به نام آرباسس، که اهل ماد بود و از جهت رفتار و کردار بسیار برجسته تر از پادشاهی بود که به او خدمت می کرد، از طرف سارداناپال به فرماندهی لشکریان ماد مأمور خدمت در بابل شد. در این شهر، او با افسری بابلی که فرماندهی نیروهای بین النهرین را بر عهده داشت آشنا شد. اسم این افسر بلسیس (یعنی احتمالا همان بلیناس) بود و علاوه بر اطلاعات نظامی، از فن ستاره شناسی که تخصص کلدانیان بود نیز بهره داشت. او در ستاره ها دیده بود که سرنوشت مقدر کرده است که آرباسس اهل ماد بر سرزمین سارداناپال حکمرانی کند. همین کافی بود که این دو مرد توطئه ای ترتیب دهند. آرباسس به دوستش وعده داد که اگر پادشاه شد، او را فرمانده ی ایالت بابل کند و مشغول انتخاب همدستانی از میان دیگر فرماندهان لشکر سلطنتی شد. اغلب آنها را به میهمانیهای بزرگ می خواند و به هر بهانه ای تحفه و هدیه ای به آنها می داد و وقتی آنها را به خود وابسته می کرد، نقشه اش را برای آنها شرح می داد و بزودی طرفداران زیادی جمع کرد. ولی قبل از شروع کار به فکر افتاد سارداناپال را که هرگز ندیده بود بشناسد. پس به هر قیمتی که بود دوستی یکی از برده های قصر را به خود جلب کرد و بدون آنکه دیده شود وارد سرای سارداناپال شد و او را دید که در وضع بسیار زشتی، مست و مدهوش، افتاده است. با دیدن این منظره، نفرتش گرفت و مصممتر شد تا این پادشاه نالایق را از تخت براندازد." [۶۰]
منظور از آرباسس، همان هارپاگوس (فرمانده نظامی در خدمت کوروش ذوالقرنین که قبلتر، فرمانده قشون آژی دهاک بود) است و مجازا منظور همان کوروش است. البته این احتمال هم هست که آرباسس (در یک معنای لقب عام نظامی)، لقب خود کوروش هم بوده باشد. والله اعلم.
بلیناس حکیم، ممکن است تصحیف یا تطوری از هویت تاریخی دانیال نبی (ع) باشد. زیرا نام بابلی دانیال (ع) در دوران اسارت، "بلشارونصروس" بوده که مخفف آن "بلیناسارو" می شود که به وضوح، همان بلیناس را یادآوری می کند. والله اعلم.
دو اسکندر در تاریخ: کدام یک ذوالقرنین اند؟
برخی مورخین یونان باستان، نام خاندان و طائفه کوروش را "یونی" دانسته اند. هومر، نویسنده مشهور، کوروش هخامنشی را اصالتا از خاندان یون ها می داند. پیشتر گفتیم که در خمسه نظامی و برخی دیگر منابع، سخن از یک اسکندر ایرانی است که فارسی سخن می گوید و کلاه کی دارد و ایرانی و در عین حال، منتسب به صفت یونانی است.
مادربزرگ کوروش از لیدیه و احتمالا از یون ها بوده است. لذا اینکه کوروش را از طائفه یون دانسته اند شاید از این وجه باشد و شاید هم یون دگرشکل انیان و انشان (نام سرزمین پدری کوروش) باشد.
پدر ذوالقرنین را فارس و مادرش را یونانی دانسته اند. پدر کوروش هم فارس بوده و مادر مادرش هم از طایفه یون های لیدیه بوده است.
از یک یونان هم در منتهای مغرب عالم در کتاب حدود العالم ذکر شده است. جالب است که گفته شده وقتی زمان ذوالقرنین، فارس ها حاکم شدند، ایشان (یعنی یون ها) به منتهای مغرب عالم مهاجرت کردند. مورخین یونانی هم گفته اند که کوروش، حاکم لیدیه را پس از شکست دادن، به هایپربوریا (احتمالا آمریکا) تبعید کرد.
جالب است که برخی پژوهشگران، ریشه اصلی تمدن و فرهنگ یونان را در سواحل غربی ترکیه (بخش هایی از لیدیه) جست و جو می کنند و برخی منابع کهن ذکر کرده اند که هسته اولیه تمدن بعدی شهرهای روم و یونان، در زمان حوالی بهمن و گشتاسپ (یعنی زمان کوروش ذوالقرنین) تاسیس شده اند. خود منابع یونانی، بخش مهمی از تمدن و عمران و ابنیه باستانی آتن را به خاندانی ثروتمند به نام Alcmaeonidae نسبت می دهند که ممکن است تحریف یا تصحیف یا تبدیلی تدریجی از نام Achaemenid (هخامنشی ها) باشد. توپوگرافی تکرار اسامی در شجره نامه این دو خانواده هم شبیه است. ریشه Alc را می توان از ریشه باستانی خاورمیانه ای "آلی / عالی" به معنای "بلندی، علو، عالی بودن" گرفت و در این صورت، ترجمه تحت اللفظی Alcmaeonidae را می توان معادل واژه "بهمن" دانست. می دانیم که بهمن یکی از القاب کوروش در تواریخ عجمی است. لذا نظریه این می شود که شاخه ای از مردم لیدیه (و یا حتی ماد و ایران) در غرب و جنوب غرب ترکیه بودند که یونی ها نامیده می شدند و ایشان از بستگان خاندان کوروش بودند (و یا شرافتا خود را از بستگان کوروش می دانستند) و ایشان بودند که سنگ بنای آتن و معبد دلفی و دموکراسی آتن را در قرن 6 قبل از میلاد (مطابق نقل هایی که برای اقدامات خاندان Alcmaeonidae در منابع یونانی متاخر وجود دارد) بنا نهادند. پس در این صورت، تاسیس تمدن بعدی یونان (و همچنین روم و رم که آن هم شبیه همین ماجرا، دارای اتصال فرهنگی-ژنتیکی-تاریخی به خاورمیانه و لیدیه و ماد و ایران و آریایی ها است)، ریشه در تحولات ژئوپلتیک قرن 6 پیش از میلاد (در زمان حکومت کوروش ذوالقرنین) دارد. لذا اینکه بین یونان و یا روم با ذوالقرنین، در برخی از منابع ارتباطی ذکر شده است، می تواند ناشی از این واقعیت تاریخی (و منظری که راوی قرون متمادی برای بیان بخشی از حقایق تاریخی به دلایل محلی یا قومی خودش برگزیده است) بوده باشد. والله اعلم.
یون ها را سرچشمه حکمت دانسته اند. پس طایفه مادری ذوالقرنین، سرچشمه حکمت بوده اند. در روایات اسلامی هم خضر را پسرخاله ذوالقرنین دانسته اند. پس خضر بایستی از طایفه یون ها بوده باشد. مادر کوروش هم کلیمی دانسته شده و از طائفه یون ها. نسب یون ها را به اسحاق نبی (ع) رسانده اند. نسب فارس ها و ذوالقرنین را هم به اسحاق نبی (ع) رسانده اند.
از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که اولا کوروش همان ذوالقرنین است. منظور از اسکندر یونانی که پدرش فارس و مادرش یونی است (لطفا با اسکندر مقدونی خلط نشود، بینشان حدود 200 سال فاصله بوده است) همان کوروش است که پدرش فارس و مادرش از طائفه یونی ها بوده است.
طبق تواریخ عجمی و سپس از طریق آنها تواریخ اسلامی، نسب ذوالقرنین از این قرار است:
اسکندر بن داراب بن بهمن بن اسفندیار بن گشتاسپ
می دانیم که بهمن و گشتاسپ، روایتهایی اساطیری شده از کوروش هستند.
لذا طبق تواریخ عجمی و اسلامی، اسکندر ذوالقرنین از نسل کوروش است.
اما چرا اینگونه شده؟ احتمالا میان روایتهای زندگی اسکندر اول (کوروش) و اسکندر دوم (مقدونی) خلط و ترکیب رخ داده است و از دل این خلط و ترکیب، اسطوره "اسکندر رومی ایرانی" درآمده است مضاف بر اینکه این اسطوره، تطابق بالایی با زندگی و مختصات کوروش دارد.
پس گزارش کوروش بودن ذوالقرنین از طریق تواریخ عجمی هم به ما رسیده است، فقط او را نبیره کوروش (و نه خود کوروش) فرض کرده اند که دلیل این اشتباه، خلط زمانه کوروش با زمانه اسکندر مقدونی است. پس منظور از اسکندر رومی ایرانی (که می دانیم به تصریح بزرگانی از محققین قدماء، همان اسکندر مقدونی نیست) کوروش است.
هم برای کوروش (به نقل از گزنفون یونانی) و هم برای ذوالقرنین (بر اساس احادیث و اخبار اسلامی) و هم برای کیخسرو (که طبق شواهد همان کوروش است، در نبرد بهمن دژ طبق شاهنامه) ذکر شده که یک نور فرخنده ی رعد و برق و طوفان پیشاپیش او به عنوان یک نشانه نصرت الهی حرکت می کردند. گزنفون می گوید:
Cyrus set out on the expedition, and his father joined him in escort. There is said to have been auspicious lightning and thunder for him as soon as they were outside of the house. After these appearances, they traveled on without taking any further auguries, on the grounds that none could rescind the signs of the greatest god.
ترجمه از یونانی به انگلیسی از wayne ambler
لذا دو اسکندر در تاریخ داریم:
1- کوروش هخامنشی یا همان اسکندر یونانی رومی که از سمت پدر فارس و از سمت مادر یونی بوده است. حدود 2500 سال پیش. نام فارسی او کوروش و نام یونی او (که همان معنا را می دهد)، اسکندر بوده است. حدود 33 سال حکومت کرد. غرب و شرق عالم را گرفت و احتمالا ذوالقرنین هموست. شهرهای زیادی را ساخت و با ملل مغلوب، مهربان بود. محبوب موحدین و پیامبران زمانه خود بوده است و حتی یک حدیث نبوی در ایمان داشتن وی داریم.
2- اسکندر مقدونی، که پدرش مقدونی بود و مربوط به حدود 2300 سال پیش است. بخشهایی از آسیا و مصر را تصاحب کرد. 13 سال حکومت کرد. شهرهای زیادی را (از جمله قم و تخت جمشید) ویران کرد.
در کتاب زیج صابی (از البتانی، منجم قرن سوم و چهارم هجری قمری)، در مبحث تبدیل تاریخ رومی به قبطی، مقدار ۲۸۷ سال بین تاریخ ذوالقرنین و تاریخ وفات اسکندر مقدونی فاصله دانسته شده است. در این صورت، تاریخ ذوالقرنین در حوالی ۶۱۰ پیش از میلاد محاسبه می شود که حدود کمتر از ۱۰ سال با تاریخ تخمینی تولد کوروش هخامنشی، فاصله دارد.
اسکندرهای متعدد در تاریخ
این نکته را هم بایستی لحاظ کرد که نام (یا لقب) اسکندر، در تاریخ منحصر به مقدونی (فرزند فیلیپ) نبوده است. مثلا حدود 950 سال قبل از اسکندر مقدونی، شاهد وجود یک پادشاه به نام Alaksandu در ناحیه Wilusa در کشور هیتی باستان (در ترکیه امروزی) هستیم. یا هومر (شاعر یونان باستان که زمانه او را در حدود 600 سال قبل از اسکندر مقدونی تخمین می زنند)، در اشعار خود از فردی به نام اسکندروس ایلیاد (یا همان پاریس تِروی) نام برده است. خودِ اسکندرِ مقدونی را هم به نام "اسکندر سوم" در تاریخ یونان می شناسند زیرا قبل از او، دو اسکندر دیگر در سلسله پادشاهان مقدونیه (اسکندر یکم مقدونی در حدود 120 سال قبلتر و اسکندر دوم مقدونی در حدود 50 سال قبلتر از اسکندر سوم) وجود داشته است. جالب است که اسکندر یکم مقدونی، یک دست نشانده برای حکومت هخامنشیان در زمان خشایارشا بوده است. این امر ارتباطی تاریخی بین "وقوع لقب اسکندر برای یک حکمران" در آن برهه تاریخی و "دوره و زمانه هخامنشیان" ایجاد می کند. لذا می توان این احتمال را مطرح نمود که "اسکندر"، یک عنوان حکومتی (مانند دیگر القاب پرکاربرد برای حکمرانان در تاریخ باستان در دیگر حکومتها مانند: اردشیر یا قیصر یا خسرو یا امیر یا سلطان یا فرعون یا ملک) بوده است. لذا روایتهای تاریخی یا فولکلور که ذوالقرنین را "یک اسکندر" می دانند، در واقع ممکن است صرفا بیانگر این باشد که او یک پادشاه بزرگ یا فاتح یا شایسته چنین القابی بوده است. لذا از این طریق می توان پیشنهاد نمود که تضادّی بین روایتهای تاریخی یا فولکلور که بیانگر "یک اسکندر" در ماجرای ذوالقرنین است با "کوروش بودن ذوالقرنین" وجود ندارد: زیرا می توان پیشنهاد نمود که شاید مردمان آناتولی، به جای لفظ "ارتخشتره (اردشیر، پادشاه بزرگ)"، از لفظِ بومیِ خودشان (یعنی اسکندروس) برای یادکرد از پادشاه بزرگ و فاتح زمانشان استفاده کرده بوده اند و سپس بعد از کوروش، این چنین یادکردِ بومی، وارد فولکلور آنها شده باشد (و یا در زمان رونق کتابخانه بطلمیوسی اسکندریه در چند قرن بعد، تعمداً روایتهای فتوحات پادشاه بیگانه، برای شاه مقدونی، بازتنظیم و بازروایت شده باشند). این احتمال منطقی، قابل طرح است. والله اعلم.
ارتباط واژگانی کوروش و اسکندر
اما چگونه واژه های کوروش و اسکندر هم معنا هستند؟
کوروش = کو + رو = شاه، پهلوان + بلندمرتبه
اسکندر = الکساندر = عالی زاندر = عالی کندر = عالی + پهلوان
عبارت "اس" در یونانی باستان به معنای "بلند مرتبه" بوده است.
1- کو به معنای شاه و پهلوان و جنگاور [۶۱] است.
2- رو به معنای بلند مرتبه است.
3- واژه "علی" و "عالی" در زبانهای ترکی، مغولی، عربی، نورثی، برخی سرخپوستان و زبانهای آریایی وجود دارد و در این زبانها به معنای "بلندی"، "کوه"، "بلندمرتبگی"، "کیفیت عالی" و اینگونه معانی است.
4- واژه کندر در شاهنامه آمده است و نامی است که مردمان مغرب زمین به پهلوان می داده اند. معادل ایرانی آن کنداور و گودرز است.
لذا واژه های کوروش، اسکندر، الکساندر و احتمالا علی گودرز، همگی دارای معانی یکسانی هستند و به معنای شاه بلندمرتبه یا پهلوان بلندمرتبه می باشند.
احتمالا واژه های یمنی "صعب" و "حارث الاعلی" هم معادل حمیری-یمنی واژه کوروش هستند.
دیگر القاب کوروش ذوالقرنین
گشتاسپ
کوی ویشتاسپ یا همان گشتاسپ، یک پادشاه مقتدر کیانی است که از زرتشت پشتیبانی کرد و توران را شکست داد.
شواهدی وجود دارد که برخی از وجوه شخصیت ویشتاسپ با کوروش قابل همانندی است.
از جمله معانی برای نام "ویشتاسپ"، سگ وحشی یا ببر را گفته اند. احتمالا منظور همان ویستا (تاویس، تاووس) و نوعی سیمرغ یا شیردال باشد.
بن ویستا به معنای "بلندی، بلند مرتبه" هم هست. بن ویشتا به معنای "آزاد، رها، وحشی، مرغ، صاحب قدرت" هم هست.
همچنین به نظر می رسد بن ویستا/ویشتا (حتی اگر دو بن مستقل در ابتدا بوده باشند)، با هم ارتباط معنایی-کاربردی-لفظی پیدا کرده اند (مانند ایر که هم معنای "آزاد و آزاده و نجیب و اصیل" و هم معنای "شیر و قوی و پهلوان" را می دهد).
بن ایسپا/ایسپه/ویسپی به معنای "پر، مملو، فربه، بزرگ، دارای مجد، سردمدار، پهلوان" و سپس احتمالا از مسیر ترکیب با "کِوه/سِوه/سپه" یا مستقلاً به معنای "سپاه، سپاهی، ارتشی" هم هست.
از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که از جمله القاب کوروش، سیمرغ (پادشاه آسمانی برای زمین، قدرتمند آسمانی برای زمین) بوده است. والله اعلم.
لذا می توان شاخ موجود در واژه ذوالقرنین را اشاره به سیمرغ هم دانست: موجودی افسانه ای که همه قدرتهای طبیعی از بال و شاخ و تاج و چنگال را در اختیار دارد.
لذا نام او به زبانهای مختلف: کوروش، خسرو، الکساندر، الیگودرز، اسکندر، صعب، حارث الاعلی.
القاب او به زبانهای مختلف: ذوالقرنین، ویستا، ویشتاسپ، سیمرغ، ارتاخور (شاه عادل)، اردشیر (توضیح در ادامه).
در نقلی ایرانی، احداث هرات را به لهراسب و گشتاسپ نسبت داده اند.
در نقلی دیگر، احداث آن را به ذوالقرنین نسبت داده اند.
از طرق دیگر، معاصر بودن گشتاسپ و کوروش (و همانی این دو) را داریم.
لذا از طریق اقوال مربوط به تاسیس هرات هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.
از طریق اقوال مربوط به تاسیس مرو و سمرقند و طوس هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.
در تاریخ ثبت است که کوروش شهرهای بسیاری را ساخت.
آگراداتیس
شاید نام اصلی کوروش، "ذوالقرنین" بوده باشد. استرابون، مورخ یونانی، می گوید که "نام اصلی کوروش، "آگراداتیس" بوده است و پس از فتح بابل، لقب کوروش را برای خود برگزید".
اما آگراداتیس به چه معناست؟
آگراداتیس از دو بخش تشکیل شده است: آگرا + داتیس.
ممکن است آگرا همان "آرتا" یا "ارته" باشد که از معانی آن، "عادل" دانسته شده است.
داتیس هم از دو بخش دا + تیس تشکیل شده است.
دا = دارای
تیس = تیز = قرن و شاخ
پس،
داتیس = ذوالقرنین، والله اعلم.
و آگراداتیس = ذوالقرنین عادل.
اشتقاق پیشنهادی دوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":
آگرا= گیرا، دارای
دا= دو
تیس = تیز، شاخ
لذا:
آگراداتیس = گیرای دو شاخ = ذوالقرنین
اشتقاق پیشنهادی سوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":
آگرا= گیرا، دارای
دا= ایستاده
تیس = تیز، شاخ
داتیس: شاخ، بلندی
لذا:
آگراداتیس = گیرای بلندی، گیرای شاخ = ذوالقرنین
ارته کا برزمنیا
ارته کا برزمنیا: یک نام فارسی باستان artaca brazmanya یا artaca barazmanya یک نام مقدس ستوده شده در کتیبه خشایارشا (نوه کوروش). به معنای "دارنده بلندی ها که عادل است، دارنده بلندی ها که مقدس است". "برزمن" یعنی بلندی و کوهستان. "ارته" نیز به معنای عادل و مقدس است [۶۲].
کرتیر
این نام، که هم بر روی استوانه ای هخامنشی دیده شده است (لذا قدمتی تا دوران هخامنشیان دارد) و هم اینکه نام بلندمرتبه ترین روحانی زرتشتی در دوران ابتدای تاسیس سلسله ساسانیان است، به وضوح از دو جزء "کرت" و "ایر" ایجاد شده است که بخش اول با جزء "کو" و بخش دوم با جزء "رو" در کوروش دارای تناسب لفظی، اشتقاقی و معنایی است.
اما سوال اینجاست که چه ارتباطی بین شخصیت تاریخی و سیاسی "کوروش هخامنشی" با شخصیت دینی-مذهبی "کرتیر ساسانی" وجود دارد؟ آیا ممکن است منظور از کرتیر ساسانی، در سنگ نگاره های ابتدای دوره ساسانیان، اشاره به مقام مقدس ذوالقرنینی (اگر چنین مقامی را داشته بوده باشند) در دینشان بوده باشد؟ آیا ممکن است کرتیر ساسانی در حال تقلید و بازسازی خاطره مقدس دوران کوروش هخامنشی در ذهن ایرانیان آن زمان، البته در زمان ساسانیان، بوده باشد؟ آیا ممکن است برخی از حکایتهای حول شخصیت کرتیر ساسانی (که در سنگ نگاره های دوره ساسانی به آن اشاره شده است) در واقع بازگزارش یا عین گزارش از حکایتهای حول شخصیت کوروش ذوالقرنین بوده باشد؟ کرتیر به عروج آسمانی (تجربه معنوی سفر در آسمان ها و افق ها) رفت (مطابق سنگ نگاره های ساسانی) یا کوروش ذوالقرنین؟ روایتهای اسلامی بیانگر این است که ذوالقرنین، دارای تجاربی شبیه به عروج آسمانی بوده است. لذا منطقا و احتمالا، منظور از کرتیری که به سفر آسمانی رفت، بایستی همان کوروش ذوالقرنین باشد، والله اعلم.
آیا ممکن است واژه کوروش و کرتیر در مرور زمان، به "خوره" و "فره" تبدیل شده باشد؟ یعنی واژه کرتیر، نوعی خوانش واژگانی با لهجه های ایرانی از مفهوم مقام ذوالقرنینی (مقام کوروشی؟ از نظر لفظی) بوده باشد؟ والله اعلم.
اردشیر: لقبی برای کوروش؟
در متون یونانی صحبت از پادشاهی به نام ArtaXerxes است که نام او توسط هرودوت ArtaSyrus برده شده است و ما او را به نام اردشیر هخامنشی می شناسیم. در کتاب "قاموس المعارف" به نقل از منابع متقدم ذکر شده که احشوروش همان کوروش است.
لذا Xerxes را می توان یک دگرشکل از واژه کوروش دانست.
شاخ به یونانی می شود Keras که تشابه تلفظ زیادی با Xerxes دارد.
طبق شاهنامه، یکی از القاب بهمن (که برخی او را معاصر کوروش و یکی از روایتهای زمانه و زندگی کوروش دانسته اند) اردشیر بوده است. مثلا برخی از یهودیان در زمان ابوریحان، "بهمن اردشیر" را همان کوروش می دانسته اند.
در متون عبری در حین داستان استر، نام پادشاهی به نام Ahasuerus وجود دارد که در ترجمه کهن یونانی عهد قدیم آن را ArtaXerxes ترجمه کرده اند. البته دقت شود که این پادشاه را با خشایارشاه تطبیق می دهند. ولی تطبیق و همانی الفاظ Suerus و Xerxes جالب است. در عهد قدیم، Ahasuerus را پدر دارای مادی (داریوش مادی) دانسته است. پژوهشگر معاصر Grabbe در سال 1988،؛داریوش مادی را مطابق شواهد متون حکومتی بابل باستان، همان کمبوجیه، پسر کوروش می داند. لذا بایستی Ahasuerus و معادل یونانی آن Artaxerxes را لقبی برای کوروش بدانیم.
می توان این احتمال را مطرح کرد که Xerxes یونانی می شود ذوالقرنین و آرتاکرکس می شود ذوالقرنین عادل.
یعنی لفظ یونانی Cyrus معادل کوروش است و لفظ یونانی ArtaXerxes معادل ذوالقرنین عادل.
لذا نظریه این می شود که لفظ اردشیر (یا همان ذوالقرنین عادل) لقب کوروش بوده باشد و بعد از کوروش لقب چندین پادشاه دیگر هخامنشی هم قرار گرفته باشد والله اعلم.
عیاش ، صعب، عبدالله و هرمز
در احادیث و اخبار اسلامی، نام هایی برای ذوالقرنین وارد شده است:
1- صعب (یا مصعب) که با معنای "کو" در کوروش دارای تناسب است.
2- عیاش که معادل عربی "کمبوجیه" است. لازم به ذکر است که پدر کوروش و همچنین فرزند او، کمبوجیه نام داشته اند. لذا می توان کوروش را "ابو عیاش ابن عیاش" دانست و شاید در گذر زمان، اجزای "ابو" و "ابن" از این نقل دچار تصحیف یا تغییر شده باشد و "عیاش" در نقل باقی مانده باشد. البته یک احتمال دیگر هم هست که از جمله القاب حکومتی یا خانوادگی کوروش، "کمبوجیه" هم بوده باشد یعنی کمبوجیه نام پدر کوروش، نام فرزند کوروش و همچنین لقب خود کوروش بوده باشد. والله اعلم.
3- عبدالله بن ضحاک بن معد (طبق حدیث امام صادق (ع)). طبق اقوال تواریخ اسلامی می دانیم که امضای کوروش "عبدالله، خادم الله و سائس امرکم" بوده است. لذا خود کوروش، خودش را عبدالله نامیده است. طبق نقل منابع یونانی هم، آستیاگ (همان آژی دهاک ، همان ضحاک) پدر بزرگ مادری کوروش بوده است. لذا نام "عبدالله بن ضحاک" دارای تناسب خوبی با نام و نسب کوروش است. والله اعلم. همچنین عبارت "ضحاک بن معد" با نسب مادری کوروش که پدربزرگش "آستیاگ پسر هوخشتره" بوده است تناسب دارد. زیرا آستیاگ را در تاریخ همان آژی دهاگ (ضحاک) دانسته اند. نام هوخشتره هم در کتیبه های بابلی و ایلامی به صورت "موماکی شار" و "اوماکی ایشتاره" و "ماکی ایشتاره" آمده است. جزء شار و ایشتار به معنای پادشاه است. لذا نام او "موماکی" یا "اوماکی" یا "ماکی" بوده است. طبق واژه نامه های آشوری باستان، واژه "hissumaki" به معنای "پرداخت خسارت، پرداخت بنیه، پرداخت مال" معنا شده است. چون جزء hiss نوعی فعل است و به معنای ساختن و دادن و اعمال کردن است، لذا جزء اوماکی یا ماکی به معنای "بنیه و یا مال" است. لذا نام اصلی هوخشتره، دارای تناسب معنایی با نام عربی "معد" است. لذا می توان گفت که ضحاک بن معد (در نسب ذوالقرنین) دارای تناسب با آژی دهاک بن اوماکی (آستیاگ پسر هوخشتره) است. والله اعلم.
4- فریدون بن ضحاک (یا فریدون بن اثفیان) که در همین مقاله بیان گردیده است که منظور از فریدون در روایات ایرانی، همان کوروش است.
5- در برخی احادیث شیعه، نام پادشاه زمان دانیال نبی (ع) را هرمز دانسته اند. برخی منابع، هرمز را دگرشکل "هرمس" دانسته اند. می دانیم که در برخی دیگر از اقوال اسلامی، لفظ "هرمس" در نسب ذوالقرنین آمده است. همچنین در کتاب تاج العروس من جواهر القاموس از قول ابن هشام نقل شده است که هرمس (به ضم هاء) نام ذی القرنین بوده است. از جمع این موارد با این نکته تاریخی که دانیال نبی (ع) معاصر کوروش کبیر بوده است، می توان فهمید که منظور از "هرمس" یا "هرمز" که پادشاه معاصر دانیال نبی (ع) بوده و طبق برخی از منابع، "مثلث بالنعمه" یعنی صاحب سه نعمت (پادشاهی، مصاحبت انبیاء و حکمت) دانسته شده است، احتمالا همان کوروش ذوالقرنین بوده است. والله اعلم. لازم به توجه است که ممکن است هور در هرمز، با کور در کورو دارای قرابت واجی و واژگانی باشد: یعنی هور و خور و کور را بتوان دگرشکل هایی از تلفظ یکدیگر در لهجه های مختلف سرزمین و اقوام باستان دانست. والله اعلم. ردپای این نام در حوادث قرن ششم قبل از میلاد در تاریخ اسطوره ای جمهوری روم، در قالب نام قهرمانهای افسانه ای Horatius و Titus Herminius مشاهده می شود.
لازم به ذکر است که نام هرمز در گویش های محلی و کهن ایرانی به صورت خورموغ (خورمغ)، کورموستا (دگرشکل هورموزدا) و هورموغ (هورمغ) هم باقی مانده و مضبوط است و موید این است که جزء "خور"، "کور" و "هور"، در گویش های محلی ایران، معادل یکدیگر بوده اند. جزء مغ یا موغ هم دارای معانی بزرگ، بلندمرتبه، استاد و داناست و احتمالا با کلمه مغ (در معنای روحانی دین مزدیسنا و زرتشت) دارای ریشه مشترک است.
دیگر موارد واژگانی مرتبط
کورو
کوروش
کسری
خسرو
هورو
هوریدو
هورودون
هوریدون
فریدون
هورمزد
هورموز
خورموج
کیان
کیسر
قیصر
کورت / قورت / کور (همگی در زبان ترکی)
ایران
اسکندر
راکوتا (اسکندریه)
شمر یرعش ابوکرب (در برخی نقل های یمنی از ذوالقرنین)= شیمر یرعش ابوکرب = شیرمار = شیران = ایران = کوروش = حارث اعلی
خشتره
ذارا دو ایشتاره
گئوش اورون
کوروشک
خورنه
فرنه
فره
کوروش
خوروش
هوروش
هورمز
لوقرائیم
ذوالقرنین
قورت = کورت = کور ته = کور تین = گرگ خدا = قوی خدا = شیر خدا (همگی در ترکی باستان)
آشینا (نام خاندان آسمانی ترکان باستان) هم از آش و اینا احتمالا مشتق است و احتمالا هم دلالت با "قوی آسمانی" است.
واژه های باستانی آشور، آشینا، آشو و آسمان (در زبانهای مختلف باستانی) احتمالا قرابتهایی ریشه شناختی در اجزای خود دارند.
انیان هم شاید از اینویان به اشتقاق اینا و آن به معنای "بزرگ آسمانی، قوی آسمانی" است.
واژه گوورا Gevurah در یهودیت (به معنای داوری و قضاوت و عدالت است) با واژگان گورا و کورا دارای قرابت ظاهری است و ممکن است ترجمه ای هند و اروپایی از خشتره و ارتخشتره فارسی باستان باشد. والله اعلم.
از نام سیاره مشتری تا نام ذوالقرنین
نام سیاره مشتری در فارسی، "مشتری" یا "هرمز" است. مورد اول به وضوح واجد جزء "ایشتری" و مورد دوم هم به وضوح همان "هرمز" است که در نام های مرتبط با ذوالقرنین (و کوروش ذوالقرنین) وارد شده است. در نجوم قدیم اسلامی-ایرانی، سیاره مشتری را نماد یک پادشاه و حکمران تمام عیار، مقتدر و دارای اسباب و لشگر و کشور می دانستند. در نجوم یونانی هم مشتری را نماد اقتدار زئوسی و ژوپیتری می دانند که دارای شباهتهایی در اقتدار، با جزئیات داستان های کیخسرو و ذوالقرنین است.
لذا از طریق نام (و نمادهای) سیاره مشتری هم می توان به ارتباط بین اجزای واژگانی «"ایشتری" و "هرمز"» با "کوروش ذوالقرنین" پی برد، والله اعلم.
از بِهرون تا نام کوروش ذوالقرنین
در برخی از منابع لغوی (مانند فرهنگ برهان قاطع، فرهنگ رشیدی، قاموس المعارف، فرهنگ نفیسی، لغتنامه دهخدا و ...)، واژه بهرون (به کسر باء) را از اسامی ذوالقرنین دانسته اند. این واژه را می توان از ریشه "بهیر" bher و "بهیرا" bhera در زبان های هند و اروپایی به معنای قوچ، گوسفند نر و گرگ دانست (که واژه برّه را در فارسی امروز از همین ریشه داریم) [۶۳] [۶۴] [۶۵] [۶۶] .
یکی از ریشه های مرتبط با این ریشه و واژگان را "اورانا" دانسته اند که به معنای گوسفند نر و قوچ است [۶۷] [۶۸] .
جالب است که این جزء "اور" و "ایر" را در واژگان مرتبط با کوروش ذوالقرنین، یعنی واژگان زیر، هم داریم: کوروش، هوروش، هورموز، هورمس/هیرمس/هرمس، کورو/خورو/خسرو، ایران، کوران، زور (به معنای قوت و قدرت در فارسی امروز)، فَایریدون/فریدون/فریدون/هوریدون و ... هم می بینیم.
به نظر می رسد که این ریشه "اور" یا "ایر"، دارای ربط با معانی "شاخ، تیز، قدرت، قدرتمند، نجیب" باشد که در ساخت مجموعه واژگانی از "شیر و گرگ" تا "گوسفند و قوچ" تا "ایران و کوروش" تا "اور و ایریدو و زیگوئیرات" احیانا مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم داشته است.
لذا مرتبط دانستن واژه کوروش با خانواده معانی "قدرتمند، صاحب دو شاخ، قوچ، فرشته قدرت و ..." بی ارتباط نخواهد بود. والله اعلم.
یک احتمال جنبی: با لحاظ جمیع ریشه های بالا، آیا واژگان "بهارات" و "بهرمن" و "برهمن" و "بهرمان" را هم که در نواحی هند تا ایران یافته می شود، می توان با پیشنهادات اشتقاقی و ابدالی، مرتبط با ریشه های "بهیر" و "بهیرا" و "اورانا" دانست؟ والله اعلم. در این صورت، این واژگان (و احیانا بستر زمینه و دلالات تاریخی-تمدنی آنها) هم مرتبط با زمینه و بستر زمینه و دلالات تاریخی-تمدنی "ذوالقرنینی" می شود. والله اعلم.
آژدار : صورتی کهن و ایرانی از واژه ذوالقرنین
شهرهای بسیاری از نواحی غربی آفریقا (در مراکش) و جنوب غربی اسپانیا (که مجموعا احتمالا همان نواحی مغرب الشمس در داستان ذوالقرنین است)، در زبان کهن فنیقی از ریشه gdr (هم ریشه با همان جدار عربی) نام گذاری شده اند. شهرهایی مثل Cadiz و Agadir.
اکنون این ریشه فنیقی-عبری-عربی را به معنای "حفاظ، استحکامات، دیوار" می دانند.
همچنین از این ریشه (یا مرتبط با آن) واژه های "قدس"، "قادس" و "کادوس" و "کاووس" را در زبانهای کهن عربی و عجمی داریم.
ریشه شناسی کتاب العین فراهیدی برای جدر، ما را به "سر کشیدن از زمین صلب" و نظایر آن می رساند که واجد اجزای "سر و سرداری" و "صلبیت و صلابت" است.
اما وضع ریشه کهن فنیقی-عبری-عربی gdr برای معنای "استحکامات"، آیا ربطی به واژه ایرانی "آژدار" و "ذوالقرنین" دارد؟
نام شهر مراکشی Agadir و ریشه شناسی واژگان کهن پارسی و مادی و عربی (اژدر و آژی دا و اشتر) می تواند کلید این مساله باشد.
گفته شده که نام کامل این شهر و ناحیه، در زبان بومی امازیغی مراکشی، شهر Agadir-n-Irir است. پس می توانیم بگوییم نام این ناحیه، سرزمین "آژدار ایرانی" بوده است. یعنی "ذوالقرنین ایرانی"، یعنی احتمالا همان شخص کوروش ذوالقرنین.
پس احتمالا یکی از ترجمه های کهن "ذوالقرنین"، واژه پارسی "آژدار" است. آژ به معنای تیزی و شخانه و ابزار پاره کردن است. کنایه از قدرتمندی و یعنی همان شاخ و تیر و نظایر آن (شاید تیرِ اسطوره آرش، از نظر نمادشناسی تطبیقی، معادل همان شاخِ ذوالقرنین است و منظور از آرش، همان کیارش و کوروش است که بعدا اسطوره سازانه، بدل به آرش هم شد، والله اعلم).
پس در مغرب الشمس، شاید ردپای "ذوالقرنین ایرانی" (به قول امازیغی های قدیم) را یافتیم.
اما واژه های کادووس، کاووس، قدس، قادس، جدار، آگادیر، کادیز و احتمالا دژ، در زبانهای مختلف، همگی دارای مولفه ای از "محافظت و صلابت" هستند که احتمالا به وعده ابراهیمی ذوالقرنین و همچنین آوازه سد ذوالقرنین بی ارتباط نباشد.
شهر قدس، پس از ویرانی آن توسط بخت النصر، توسط کوروش ذوالقرنین، دستور احیاء و آغاز احیاء گرفت و دوباره آرام آرام ساخته شد.
یکی از مصادیق چند معنایی (و نه تک معنایی) برای "مسجد الاقصی"، می تواند سرزمین مقدس ابراهیمی(به قول شاهنامه "گنگ دژ") در نواحی اطراف سد باشد.
لذا یکی از مصادیق بیوت مقدسه، مسجدی است که ذوالقرنین در کنار سد ساخت و الیاس (ع)، خضر (ع) و طبق احادیث ما برخی از ائمه اثنی عشر شیعه (ع) با طی الارض، در آن نماز خواندند.
والله اعلم.
به نظر می رسد که طبق برخی از احادیث، واژه "ذوالقرنین" یک لقب بوده است که وعده ظهور مصداق آن، توسط حضرت ابراهیم (ع) داده شده بوده است. همچنین طبق برخی احادیث، به نظر می رسد که این لقب، حداقل چندین بار در طول تاریخ، مصداق یافته است. مصداق کامل آن و اتمّ و اکمل آن، ائمه اثنی عشر شیعه (ع) خصوصا امام علی (ع) بوده است. والله اعلم.
واژه های باستانی دیاآکو (دو آژو)، آژی دهاک، کوروش، ایران، عالی کندر، تیگران، احتمالا سوریه و احتمالا آشور، سورستان، آگادیر، آژدار، سردار، کومار، حارث الاعلی، گیلگامش (عالی آمِش، ایلام)، کریست، کورنوئیوس و ... در فرهنگهای مختلف، مستقیما یا غير مستقیم، مرتبط با این وعده ی ابراهیمی وضع شده بوده اند. البته مصادیق این چند ده لقب، یعنی افراد تاریخی که این القاب را یدک می کشیدند، لزوما مصداق واقعی یا حقیقی برای آن وعده نبودند و برخی خودخوانده، برخی دیگرخوانده و حتی برخی از آنها (ظاهرا مثل ضحاک و حتی خود نمرود که نگاره دو شاخ او موجود است)، اصلا طاغوت بوده اند. برخی هم خوب بودند و نزدیک به آن وعده ابراهیمی، مثل کوروش ذوالقرنین.
ولی نکته مهم این است که به نظر می رسد در دوران پس از حضرت ابراهیم (ع)، نوعی انتظار منجیِ عادل با گستره حکومت جهانی و انتظار برای عدالت و انتظار برای اقتدارِ مشروعِ آسمانی در زمین، در مردمان فرهنگهای مختلف (بر اساس وعده حضرت ابراهیم (ع)) وجود داشته است. والله اعلم.
انتظاری که پاسخ اکمل و اتمّ آن، در غدیر خم تا نیمه شعبان نهفته بود. والله اعلم.
از ماج تا "هلال دارای دو تیزی"
لفظ "ماج" و "ماس" و "مَج" در فارسی قدیم به معنای "ماه" و "مَه" بوده است که فردوسی هم آن را (یعنی ماج را) در معنای ماه به کاربرده است. شاید ماج از دو جزء "ما" به معنای دارای و "آج" به معنای "تیزی"، مجموعا در معنای "هلال ماه" بوده باشد والله اعلم.
منظور از تُبَّع اول، پادشاه مقتدر حمیری یمن، همان کوروش هخامنشی است
طبق کتاب نظام التواریخ، تبابعه حمیری در زمان گشتاسپ وارد یمن و کنعان شدند. گشتاسپ مطابق با شواهد مختلف، روایتی از کوروش هخامنشی است.
تُبَّع اول(همان حارث رائش ذوالمرائد) اولین پادشاه مقتدر تبابعه یمن است که طبق ادعای حمیری ها، تا چین و ترکستان لشگر کشید و پادشاهی جهانی بود و طبق احادیث اسلامی، "تُبّع" مسلمان بود و خود را پسر عموی پیامبر (ص) نامید و طبق اقاویل اسلامی، اولین کسی بود که برای درب کعبه قفل گذاشت (آن هم قفل پارسی) و جامه بر کعبه پوشاند و مژده احمد را به مردم یثرب داد. داستان او، روایت حمیری ها از کوروش هخامنشی است. کوروش، از طریق منوچهر (احتمالا همان هخامنش) از نوادگان اسحاق نبی (ع) بود.
نام تُبّع اول را حارث رائش ذوالمرائد دانسته اند. حارث با "کو"، رائش با "روش" و مرائد با قرنین تناسب معنایی دارد. لذا منظور از حارث رائش ذوالمرائد، فاتح چین و ترکستان، همان کوروش ذوالقرنین است.
پس نظریه این میشود که آغاز تمدن تبابعه حمیری در یمن، از زمان کوروش هخامنشی و استیلای او بر شبه جزیره عربستان آغاز شد. طبق برخی نقل های تاریخی (شامل گزنفون و Berosus از طریق EUSEBIUS, CHRONOGRAPHY) می دانیم که کوروش بر اعراب و فنیقی ها و مصر هم حاکم عالی مقام بوده است (هرچند حاکمانی محلی هم در سلسله مراتب حکمرانی او بر این اقوام حضور داشته بوده باشند).
حدیثی داریم که تُبّع مسلمان بود. طبق اقوال اسلامی، او برای خداوند در کنار کعبه قربانی کرد. به نقل از کوروش هم در استوانه کوروش آمده است که "قربانی نمودم". گشتاسپ (دیگر روایت از کوروش) هم اهل قربانی کردن، این سنت ابراهیمی، بود.
اطوکس که پادشاه بابل را شکست داد
ابوریحان بیرونی از قول پیشینیان نقل می کند: "و گفتهاند ذوالقرنین مردی بود که اطوکس نام داشت و بر حامیرس که یکی از ملوک از بابل است خروج کرد و با او پیکار کرد تا آنکه چیره شد...".
وازه اطوکس از جزء "اطو" و "کس" تشکیل شده است. اولی را می توان همان oto در زبان های هند و اروپایی دانست که از جمله معانی آن "high و tall" است. دومی را می توان همان واژه کوش یا کو دانست که در زبانهای مختلف وجود دارد و از جمله معانی آن "قوت و قدرت و پهلوانی" است. لذا اطوکس را می توان معادلی تحت اللفظی برای "راکو" و "کورا" و "کوروش" دانست. لذا نقلی از ابوریحان داریم که با لحاظ این نکات ریشه شناسی، تقریبا صراحتا نام کوروش (یا همان اطوکس به معنای پهلوان بلند مرتبه) را به عنوان ذوالقرنین ذکر می کند. والله اعلم.
شایان ذکر است که یکی از بزرگترین پیروزیهای کوروش ذوالقرنین، فتح بابل بود. لذا نقطه اوج نقل ابوریحان با نقاط اوج سرگذشت کوروش، تناسب دارد.
مرزبان : یک نام کاملا ایرانی برای ذوالقرنین
مرزبان (یکی از نام هایی که در منابع متقدم اسلامی و عربی، برای ذوالقرنین ذکر شده است). مرزبان دگر شکل خشترپاون است و به بلندپایه ترین مقام نظامی در دوران هخامنشی اطلاق می شده است و احتمالا در اصل مرکه پاون بوده است، واژه اروپایی مارشال هم ریشه معنایی مشابه آن دارد: ماراسکال، مار اسقال، اسقلبیوس (پادشاه جهان و مصاحب هرمس)، exarch (ا خشره چ). جالب است که در لغتنامه لغت فرس (که در کتابخانه ملی موجود است)، برای واژه "کیا" معنای "مرزبان" آورده شده است و این ارتباط مهمی بین "کیا، کی، کورو و کوروش و ..." با واژه "مرزبان"، از حیث معنایی ایجاد می کند. همچنین در فرهنگ لغت "زفان گویا و جهان پویا" از قرن 8 هجری قمری، برای مرزبان معنای "زمین دار" آمده است. همچنین در این فرهنگ، ذکر شده که "کیا به زبان دیلمیان، پهلوان است". جالب است که در منابع کهن ما، از جمله القابی که برای کوروش هخامنشی با تصریح نام او استفاده شده است، "اصفهبد بابل" (یعنی سپهبد بابل) است [۶۹] که تناسب معنایی کاملی با مرزبان دارد. والله اعلم.
ردیابی ذوالقرنین از روی زمانه ظهور خضر (ع)، حزقیل (ع) و دانیال (ع) در تاریخ
هم در احادیث و هم در اقوال تاریخی، تصریح شده که خضر نبی (ع) که عمر جاودانه دارد، از لشگریان (و امرای) حکومت ذوالقرنین بوده است. لذا ردیابی زمان خضر نبی (ع) (و نَه خضر موسی (ع))، برای یافتن ردپای ذوالقرنین، کاربردی است.
۱- حزقیل (ع) طبق جمع موارد مطروحه در اخبار اسلامی، بایستی در حوالی زمان دانیال (ع) بوده باشد.
۲- طبق منابع عهدینی، یک حزقیل وجود دارد که کتابی به نام او در عهد قدیم وجود دارد و او را معاصر حوالی ایام دانیال (ع) دانسته اند.
۳- جالب است که برخی منابع مستقیما و برخی به صورت غیر مستقیم، ظهور خضر (ع) در تاریخ را معاصر پادشاهی دانسته اند که حزقیل هم در زمانه او بوده است، یعنی معاصر هم بوده اند.
لذا از جمع موارد بالا استفاده می شود که دانیال (ع) و خضر (ع)، معاصر هم در تاریخ ظاهر شده اند. والله اعلم.
منابع فوق الذکر (در بند ۳)، مانند جامع التواریخ خواجه رشید الدین فضل الله، خضر را و حزقیل را معاصر با بنیان گذار سلسله کیانیان (یعنی کیقباد) دانسته اند. پژوهشگران حوزه تطبیق اسطوره و تاریخ ایران باستان، اکثرا کیانیان را همان هخامنشیان دانسته اند. کما اینکه ابوریحان بیرونی هم بالصراحه، کیخسروی کیانی را همان کوروش هخامنشی دانسته است.
لذا اگر این نقل را معتبر فرض کنیم که : "خضر (ع) و حزقیل (ع) در دوران موسسِ حکومت کیانیان بودند" و کیانیان را همان هخامنشیان بدانیم، آنگاه چون کوروش هخامنشی، بنیانگذار سلسله هخامنشی بوده است، لذا می توان نتیجه گرفت که منظور از آن پادشاه کیانی که موسس بود و خضر (و حزقیل) علیهما السلام در زمان او بودند، احتمالا همان کوروش هخامنشی است. کما اینکه از تاریخ مطمئنیم که دانیال (ع) در زمان کوروش هخامنشی بوده است و پیشتر بیان شد که ادله ای از جمع اقوال برای همزمانی خضر و دانیال (ع) داریم.
در یکی از احادیث شیعه هم وقتی در ترتیبی تاریخی، تعدادی از انبیاء (و مقدسین) ذکر شده اند، این سه نفر را بلافاصله و پشت سر هم در متن آن حدیث ذکر نموده اند: خضر، دانیال و ذوالقرنین. والله اعلم.
نقشه جهان و ذوالقرنین
در احادیث اسلامی نقل شده است که فرشته ای آمد و ذوالقرنین را از زمین به سمت آسمان بلند کرد به نحوی که او ابتدا شهر و دیار خود را از آسمان دید و سپس کل زمین و سرزمین ها را در نگاهی جامع از آسمان دید. چنین دیدی امروزه از طریق نقشه های جهان فراهم می آید (مانند نقشه جهان بابلی که مربوط به تمدن بابل باستان است و در حوالی زمانی کوروش ذوالقرنین _یا نهایتا 100 سال قبل از او_ ترسیم شده است و امروزه در قالب یک لوح گلی در اختیار ما و در موزه بریتانیا موجود است) [۷۰].
این مدخل را هم ببینید: رمزگشایی از نقشه جهان بابل باستان
لشگر کشی اسکندر ذوالقرنین به هند و تطابق آن با گزارش تاریخی از لشگرکشی کوروش به هندوستان
در همگی منابعی که از اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی) صحبت کرده اند، گفته شده که او توانست بر پادشاه هند غلبه کند و پادشاه هند را در نبرد بکشد. می دانیم که اسکندر مقدونی چنین کاری را نکرده است (یعنی پادشاه هند را در نبرد نکشته است). ولی در مورد کوروش کبیر (کوروش ذوالقرنین) یک گزارش تاریخی داریم که می گوید او پادشاه هند را شکست داد و کشت. ابن عبری در (کتاب تاریخ مختصر الدول ، قرن 7 هجری قمری) می نویسد: "کورش الفارسی ... و غزا بلاد الهند و قتل ملكها".
از معرفی شکر نیشکر به جهان تا اسکندر ذوالقرنین، از واژه شکر تا نام کوروش
در منابع و کتب مدرن تاریخ در مغرب زمین، نقلی معروف وجود دارد که گیاه نیشکر در زمان داریوش هخامنشی و پس از فتح بخشی از هندوستان به دست داریوش در حوالی 2500 سال پیش، از هندوستان خارج شد و در جهان متمدن آن روز گسترش داده شد: ابتدا به ایران و آسیا و سپس آفریقا و اروپا گسترش داده شد. لذا طبق این منابع مدرن علم تاریخ، گسترش و رواج نیشکر در بیرون از هندوستان و کل جهان را به حکومت هخامنشی نسبت می دهند. برخی منابع، قدمت رواج نیشکر در خوزستان که یکی از پایگاه های اصلی هخامنشیان بوده است را هم به همان موقع نسبت می دهند.
از سوی دیگر در منابع تاریخی ایرانی و اسلامی، مشاهده می کنیم که رواج نیشکر و شکر در دنیا را به اسکندر ذوالقرنین نسبت داده اند: در کتاب "هفت کشور یا صور الاقالیم" مربوط به قرن 8 هجری قمری ذکر شده است که: "(در منتهای مغرب زمین) ...جویهای آب روان است و بر کناره آن نیشکر است و در زمان قدیم در دیگر اقالیم و بلاد نیشکر نبود و نمی دانستند که نیشکر چه باشد و شربت رنجوران از دوشاب انگوری می فرمودند و در زمان اسکندر نیشکر در عالم پیدا شد." لذا طبق این نقل، نیشکر از منتهای مغرب عالم توسط اسکندر به جهان معرفی شد (لازم به ذکر است که منظور از اسکندر در کل این کتاب، اسکندر ذوالقرنین که سد ساخت و غرب و شرق عالم را گرفت است).
اما واژه بین المللی شکر (که در کل آسیا از تبت و نپال و هندوستان و بنگلادش و سریلانکا و مالزی و هندوستان تا پاکستان و بلوچستان و افغانستان و ایران و عراق و عربستان، تا آفریقا تا اروپا در همه جا با واژه واحد شکر یا همان سکر یا همان Sugar و نظائر آن اطلاق می شود) از چه ریشه ای است؟ زبان شناسی مدرن اذعان دارد که واژه شکر به واژگان آریایی باستان SarKara و SharKara و SarKuru و SharKuru در زبان سانسکریت و دیگر زبان های باستانی آسیایی و آریایی بر می گردد.
از نظر تاریخی هم تخمینی در حدود 3000 سال پیش را برای گسترش و رواج کاشت تجاری گیاه نیشکر در هندوستان و تخمینی در حدود 2500 سال را برای بیرون از هندوستان ارائه می کنند. اما واژه SarKuru و SarKara به چه معنا است؟ بخش Sar (یا Shar) که امروزه ما آن را به صورت عبارت "شیره" به کار می بریم، به معنای افشره، عصاره و شیره بوده است. بخش دوم هم که Kara و Kuru باشد، به وضوح نام کوروش ذوالقرنین است. پس شکر نام خود را از عبارت "شیره کوروشی" گرفته است و احتمالا یک محصول تجاری مهم بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین در کل گستره حکمرانی او معرفی شده و وارد تجارت جهانی شده است.
آثار باستانی ایرانی در شرق آسیا، جنوب شرق آسیا و شمال شرق آسیا
اگر مسیر دریایی دائر از خلیج فارس تا منتهای شرق و شمال شرق آسیا از زمان قبل از میلاد مسیح وجود داشته است (که شواهد این را نشان می دهد)، بایستی مدارک یا شواهد یا آثاری از ایران در مناطق شرق، جنوب شرق و شمال شرق آسیا (خصوصا در نواحی بندری و ساحلی) یافت شود. در اینجا به برخی از این موارد اشاره می شود:
1- واژه های متعدد فارسی برای نام نواحی جغرافیایی، تنگه ها و بندرها و شهرها و دیگر اشیاء در جنوب شرقی و شرق و شمال شرق آسیا از قدیم رایج بوده است.
2- نمونه های متعدد استفاده از روش بست دم چلچله ای فلزی برای ساخت و معماری بناهای بزرگ سنگی (مشابه روش مصر و تخت جمشید) در اندونزی، ژاپن و دیگر نواحی کشف شده است.
3- سکه های ساسانی (ضرب شده در قرون 4 تا 6 میلادی) در بنگلادش کشف شده است
[۷۱]
[۷۲].
ادویه پودر کاری و سبک آشپزی کاری : آیا ربطی به کوروش ذوالقرنین دارد؟
می دانیم که نام ادویه پودر کاری (ادویه معروف هندی) و سبک آشپزی کاری از واژه Kari و صورت مدرن آن Curry است. این واژه به وضوح یادآور نام کوروش ذوالقرنین است. البته قدمت استفاده از برخی اجزای پودر کاری (مثل زردچوبه یا شنبلیله) در هندوستان به زمان های قبل از 2500 سال پیش بر می گردد (شاید 4000 سال پیش). ولی دستورالعمل تهیه و ترکیب نسبتا دقیق ترکیبات پودر کاری، ظاهرا قبل از هندوستان (یا همزمان با آن) در بابل باستان (که توسط کوروش ذوالقرنین فتح شده بود) وجود داشته است (بر روی لوحه های گلی کشف شده از بابل، این دستور العمل خوانده شده است) و لذا برخی از محققان، منشاء اول این ترکیب دقیق از ادویه ها را به خاورمیانه، و نه هندوستان، نسبت می دهند. اگر این نظریه را در نظر بگیریم، چگونه این دستورالعمل به هند رسید و رواج یافت و نام کاری را بر خود گرفت؟ آیا ممکن است حاصل حضور کوروش ذوالقرنین که از خاورمیانه و ایران به هندوستان رفت، بوده باشد؟ والله اعلم.
جالب است که به دو نکته زیر هم توجه کنیم:
1- ادویه کاری به صورت سنتی از هندوستان تا پاکستان تا جنوب ایران تا خوزستان تا مناطق عراق و نواحی عربی شام و عربستان از قدیم رواج داشته است. این نواحی همگی گستره ای از مرکزیت حکومت کوروش ذوالقرنین بوده است.
2- بخش مهمی از اجزای ادویه کاری، دو ادویه "زردچوبه" و "زنجبیل" است. این دو ادویه از ریشه گیاهان تیره زنجبیلیان گرفته می شود. جالب است که گونه سنتی و بومی زنجبیلیان در ایران، از قدیم الایام، با نام "خسرودار" شناخته می شود که می توان آن را "گیاه خسرو" یا "داروی خسرو" یا "ادویه خسرو" ریشه یابی کرد. می دانیم که بین واژه "خسرو" و "کورو" و "کوروش"، از نظر ریشه و معنا و مصداق تاریخی، شباهتهایی مهم وجود دارد.
حضور بومی گیاهان جهان قدیم در جهان جدید
در ادبیات ادعایی اکتشاف آمریکا توسط اروپائیان، معمولا به "آسیا و اروپا و آفریقا" نام "جهان قدیم" را می گذارند و به قاره آمریکا نام "جهان جدید" را می نهند.
یکی از شواهدی که نشان می دهد که قبل از 600 سال اخیر، مسیر دریایی و ارتباطاتی بین قاره آمریکا و قاره های آسیا، آفریقا و اروپا وجود داشته است، مطالعه پراکنش و زیست بوم بومیِ گیاهان، محصولات زراعی، جانوارن و مصنوعات (مانند آلیاژها) است.
به عنوان مثال، نحوه پراکنش بومی دو گیاه "Ceiba" [۷۳] و "Ephedra (plant)" [۷۴] در قاره ها، کاملا موید انتقال دست کاشت و موردی این گیاهان توسط انسان بین قاره ها در زمان باستان است. مورد دوم، کاندیدای گیاه مقدس زرتشتی (هوم) در دنیای باستان است و انتقال آن توسط ایرانیان باستان به دیگر مکانهای تجارت و حضور، اصلا بعید نیست. مورد اول هم خویشاوند کاکائو است و نظریاتی پیرامون تقدس کاکائو در باورها و ادیان باستانی مدیترانه ای، آفریقایی و آمریکایی و ارتباطات آن با شربتهای گیاهی مقدس که در ماجراهای افسانه های یونانی مانند ایلیاد و اودیسه و دیگر موارد بیان شده است، گزارش شده است. لفظ Ceiba همچنین با لفظ سیب در "کشور سیب خواران" در اسکندرنامه ها و با لفظ سیب زمینی (محصول مهم با منشاء اصلی و بومی آمریکا) تشابهات لفظی دارد.
صحبت از حیوانات بومی آمریکا در دانش نامه های زمان هخامنشیان و قبل از کلمب
در دانشنامه های زمان هخامنشیان و دوره های بعدی (تا قبل از زمان کلمب)، شاهد مواردی از معرفی حیوانات بومی قاره آمریکا هستیم. این موارد معمولا ضمن صحبت از عجائب موجودات در دوردستها (مثلا هند خارجی (و نه هند داخلی)، صین الصین (یعنی ماورای چین)، لبه های خشکی های دوردست جهان و ... بیان شده اند.
زندابیل (ژنده پیل، یعنی فیل عظیم الجثه، که از فیل آفریقایی هم بزرگتر است، یعنی بقایای ماموتهای آلاسکایی)، میمون با دم بسیار دراز (یعنی میمون عنکبوتی که درازترین دم را دارد و بومی مکزیک است)، تک شاخ (یعنی نوعی دلفین یا شبه نهنگ که در سواحل آلاسکا وجود دارد و تک شاخ بر روی پیشانی دارد)، مارهای بسیار بزرگ و اژدهاسان (یعنی مارهای آمریکایی و آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی)، سوس در اقصی (یعنی تمساح های بزرگ در غیر نیل و در غیر مصر و یعنی تمساح های آمریکایی و سوسمارهای آمریکایی) و ... .
میمون با دم بسیار دراز و تک شاخ، توسط کتزیاس در کتاب تاریخ هند (منظور از هند در اینجا، هند خارجی و هندی است که در لبه خشکی های دوردست جهان قرار دارد، یعنی یکی از نام های باستانی قاره آمریکا در نزد ایرانیان و مردم آسیا) متعلق به کتزیاس بیان شده است.
گزارش نام کوروش در تاریخ مردمان شمال چین
مردم ختای (شمال چین) در تاریخ خود (که فردی به نام بناکتی در 700 سال پیش برای ما در کتاب تاریخ بناکتی روایت کرده است) می گویند که: پادشاهی به نام جورو دانک (دانک نام فامیل یا لقب بوده است و دیگر اعضای این دودمان هم این لقب را داشته اند. لذا نام این پادشاه، "جورو" میشود)، واحد مسافت فرسنگ را وضع کرد و در زمان او اولین پیغامبر اقوام ختای و چین، به نام "شمکونی برخان" ظهور کرد. جورو دانک، پادشاه عادل و مبارک، سه پسر داشت که بعد از حکومت کردند.
شواهد فعلی ما از هرودوت و دیگران هم نشان می دهد که فرسنگ در زمان هخامنشیان توسط ایرانیان اختراع شده است. زرتشت و بودا هر دو در زمان هخامنشیان ظهور کرده اند. شاه هخامنشی که عادل بود و سه پسرش بعد از او حکومت کردند کوروش بود (بردیا، کمبوجیه و گئومات مغ که سومی پسرخوانده و دامادش بوده است).
از جمع این شواهد می توان پیشنهاد کرد که جورو دانک، یا همان جورو، روایتی ختایی از نام کورو یا همان کوروش هخامنشی است.
گفته شده که جورو توانست پادشاه سرزمین جیزکوه در مشرق ختا را (در حالی که پادشاه مغلوب در مصرف شراب افراط کرده بود) شکست دهد.
همین حکایت را یونانیان درباره ترفند جنگی کوروش برای شکست ماساگتها نقل کرده اند. وقتی ماساگتها در مصرف شراب افراط کرده بودند تحت یورش سپاهیان کوروش قرار گرفتند.
همین حکایت را مارکوپولو درباره نحوه شکست یکی از پادشاهان سرزمینهای مشرق ختای، نقل کرده است.
از جمع این موارد که گزارش هایی مستقل از سه ملیت ایرانی و یونانی و ختایی درباره تاریخ باستان نهایت مشرق آسیاست می توان نتیجه گرفت که حکایت جهانگشایی های کوروش در قالب نام جورو دانک در تاریخ سرزمین ختای، ثبت شده است والله اعلم.
لازم به ذکر است که شمکونی، تصحیف همان نام "شکمونی" یا "شاکمونی" است که برخی او را همان بودا دانسته اند.
روایت چینی از ذوالقرنین
هوانگ دی (軒轅 با خوانش کهن خو آنیوآن) با لقب Yellow Emperror،امپراطور اساطیری چین باستان است که مربوط به دوران قبل از قرن ۴ قبل از میلاد به قبل دانسته شده و در اسطوره چینی ها مانند کیخسرو به آسمان عروج کرد.
او با دیوان و اقوام یاغی جنگید و پیروز شد و تمدن جدید را در نواحی چین بنیاد نهاد و به بانوی آسمانی برای پیروزی بر دیوان و اقوام یاغی متوسل شد (درست همانند کیخسرو).
لقب او (امپراطور زرد، امپراطور رخشنده) با نام جمشید و تصحیف زرتشت (با ریشه جعلی زره + تشتره) دارای قرابت است.
نام او (یعنی xuānyuán) با ریشه خو+انیوآن یعنی کو+انیوآن یعنی کو+رو (کوروش) دارای قرابت لفظی-اشتقاقی-معنایی است. خوانیوآن را نام کشوری در مغرب چین هم دانسته اند که احتمالا همان خونیرس (= ایران) در اوستایی است.
از نظر معنایی هم عبارت 軒轅 به معنای "عالی پهلوان" است البته تحت اللفظی "عالی متحمل، عالی حمل کننده، عالی وزنه بردار". این معنا، با اسامی کوروش (پهلوان عالی مقام) و عالی کندر (فاتح عالی مقام) دارای قرابت است.
به نظر می رسد هم هوانگ دی و هم کیخسرو، پژواک های اسطوره ای از شخصیت تاریخی کوروش ذوالقرنین است. والله اعلم.
درباره امپراطور زرد بیان شده که خویشاوند خود را شکست داد و سپس امپراطور شد (همان طور که درباره کوروش گفته شده که بر پدربزرگ خودش آژی دهاک پیروز شد). [۷۵]
درباره امپراطور زرد بیان شده که سفری به سمت مشرق، سفری به سمت مغرب، سفری به سمت جنوب و سفری به سمت دوردستهای شمال (سرزمین مردمان بدوی Hunyu) داشته است و آنجا شهری محصور در تنگنا (زانوی) کوهستان ژولو (Mount Zhuolu) بنا نهاد. این توصیفات، تقریبا با توصیفات سفرهای جهانی ذوالقرنین و همچنین محصور ساختن یاجوج و ماجوج و ایمن ساختن مردمان دیگر از شر آنها، نسبتا منطبق است. [۷۶]
برخی محققین غربی، در تلاش برای تعیین منظور از مردمان بدوی Hunyu، به این نتیجه رسیده اند که از جمله تلفظ های متعلق به پیکتوگرام های Hunyu در زمان باستان چین، تلفظ xur-luk بوده است. [۷۷] این تلفظ به وضوح مرتبط با "قارلوق" و "خرلخ" است که الفاظی برای نامیدن "سرزمین قره ختائیان" در متون قرون اسلامی است. قره ختائیان را می توان مردمان پیشامغول دانست و محل سرزمین آنها (از منشاء اصلی در آلاسکا تا حضور تاریخی در خاوردور سیبری و ختا و صین الصین و چین شمالی) همان محلی است که آدرس سرزمین یاجوج و ماجوج (یا سرزمین مجاور آن) داده شده است. لذا من حیث المجموع، قرائن موید همدیگر هستند که امپراطور زرد، بازروایتی از داستان تاریخی ذوالقرنین، در سمت چینی جهان جغرافیاست. والله اعلم.
واژه ژاپنی کورو
ریشه kuro در ژاپنی قدیم و باستان وجود داشته است و اکنون آن را به معنای سیاه (و یا تاریک و غلیظ و عمیق و شدید) معنا می کنند. ولی پیکتوگرام و ایدئوگرام آن 黒 است که قابل تجزیه به دو کاراکتر به معنای "خانه، کشور" و "آتش، شعله و نور" است. نظر به اینکه "را/رو" در ژاپنی باستان برای تلفظ واژه "نور، روز، خورشید" استفاده می شده است، می توان تلفظ باستان بخش مربوط به "کشور، خانه" را "کو/خو/هو" دانست که با "خانه فارسی" و "هوم انگلیسی" هم بی شباهت آوایی نیست. لذا ایدئوگرام باستانی برای تلفظ "کورو"، دارای معنای "قلمرو نور، خانه نور، حاکم نور، دارای خورشید" است که نزدیک و یادآور معنای "جمشید" است. لذا می توان پیشنهاد داد که "کورو در ژاپنی قدیم" با "خراسان در فارسی باستان" با "جمشید در شاهنامه" با "خسرو در شاهنامه" دارای قرابتهای ریشه شناسی و معنایی و کاربردی بوده اند.
می توان گفت که اگرچه لفظ "کوروش" به بابلی باستان و سانسکریت و عبری و یونانی (زبانهای مغرب آسیا) به معنای "پهلوان بلند مرتبه و ذوالقرنین و صاحب قدرت برتر" است، ولی همین تلفظ (یعنی کورا و کورو) در زبانهای خراسان باستان و چین و ژاپن (زبانهای شرق آسیا) تفسیر به "قلمرو نور، خانه نور، دارای خورشید" یا همان "جمشید" شده است. لذا می توان گفت تلفظ "کوروش/کورا" در مغرب آسیا تفسیر به "ذوالقرنین" و در مشرق آسیا تفسیر به "جمشید" شده است. لذا در اسطوره های باستانی ایران در شاهنامه، "جمشید" همان "خسرو" همان "کوروش/کورو" است که پژواکها و ابیراهی ها و تکرارهای مکرر آن، سبب جدا شدن این شخصیتها در فرآیندهای اسطوره سازی حماسی در ادبیات کهن فولکلور نواحی ایرانی (از حداقل سین کیانگ تا ایران تا حداقل سوریه و ترکیه و بالکان) شده است. والله اعلم.
جمشید و کیخسرو
این دو شخصیت شاهنامه، دو شخصیت مجزا در اسطوره های کهن ایرانی هستند. ولی نکته اینجاست که بسیار اتفاق می افتد که از یک شخصیت واحد تاریخی و یا از یک واقعه واحد تاریخی، اسطوره های مختلف و "موازی" ساخته می شود.
تلفظ صوتی "کورو/کوروش" در زبانهای مغرب آسیا (یعنی بابلی و عبری و یونانی و سانسکریت) به معنای "صاحب قدرت برتر، ذوالقرنین، پهلوان عالی مقام" معنا می شود.
ولی همین صوت و تلفظ، یعنی همین آوای "کورو/کوروش" در زبان های مشرق آسیا (یعنی خراسان قدیم و سین کیانگ و چین و ژاپن) به معنای "صاحب نور، صاحب خورشید، کشور نور، کشور خورشید، حکمران خورشید، حکمران نور" معنا می شود. معنای اولی، بعدا تبدیل به واژه کیخسرو شد.معنای دومی، بعدا تبدیل به واژه جمشید شد.
لذا آوا و آوازه "کورو/کوروش" در مغرب آسیا، تبدیل به اسطوره کیخسرو شد و در مشرق آسیا تبدیل به اسطوره جمشید شد. بعدها طی صدها سال، این اسطوره ها ترکیب و ترتیب داده شدند و نهایتا بعد از حدود ۱۰۰۰ سال، در شاهنامه فردوسی، هر کدام به صورت یک شخصیت مستقل تثبیت یافتند.
پس کوروش ذوالقرنین، الهام بخش اسطوره سازی های "جمشید و کیخسرو" بوده است و البته شاخ و برگهای حماسی (و حتی خرافی) هم در طول زمان به قصه این دو، افزوده شده است. والله اعلم.
ردپای کشف قاره آمریکا در اسطوره های قدیم ایرانی و ارتباط آن با خاطرات دوران کوروش ذوالقرنین
در اسطوره های قدیم ایرانی، صحبت از حکمرانانی جهان گستر (جمشید و کیخسرو) است که از جمله کارهای مهم آنها، "ساختن یا فتح یک شهر آرمانی در منتهای مشرق زمین" است. به قول سهراب سپهری: پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است (بازترجمه ای مدرن از اقوال کهن عربی و اسلامی درباره سرزمین منتهای مشرق).
✅ جمشید، دژِ "ور جمکرد" را در منتهای مشرق ساخت که پرنده اساطیری "کَرشِفت" در آن حضور یافت. این شهر، پناهگاهی خوش آب و هوا برای نجات ایرانیان از بلای بزرگ سرما بوده است.
✅ کیخسرو، شهر "گنگ دژ" را فتح و به سامان کرد که در منتهای مشرق قرار دارد و به غایت، خوش آب و هواست. در کنار آن کوهستان قاف است که سیمرغ بر روی درختی در آن، آشیانه دارد.
عنصر مشترک در این بازروایتها و پژواکهای اساطیری، الگوی مفهومی زیر است:
✅ حکمران جهانی، در منتهای مشرق، در مکانی به غایت خوش آب و هوا، که پرنده ای اساطیری سکنا دارد، یک دژ خاص ساخته است.
قاب یا الگوی مفهومی بالا را می توان کاملا با روایتگری تاریخی-جغرافیایی زیر، هم نوا دانست:
✅ کوروش ذوالقرنین، در منتهای مشرق (ماورای تنگه برینگ و ماورای اقیانوس آرام شمالی، در پشت دریاها)، به سرزمینی به غایت خوش آب و هوا (یعنی بریتیش کلمبیا در جنوب آلاسکا) می رسد و در حوالی آنجا حجیم ترین و بزرگترین کوه دنیا (یعنی دِنالی در آلاسکا) قرار دارد و درختان بسیار بلند (سکویا) و قوی ترین مرغ شکارچی جهان (عقاب سرسفید آلاسکایی) آنجا وجود دارد. او در آنجا دژی می سازد (سد و استحکامات ذوالقرنین واقع در آلاسکا، طبق آدرس ابن خلدون).
لذا می توان گفت که شاید خاطره سفر جهانی کوروش ذوالقرنین به مقصد آمریکا در منتهای مشرق و ساخت سد ذوالقرنین در آن جغرافیای طبیعی، بعدها در قالب داستان ورجمکرد برای جمشید و داستان گنگ دژ برای کیخسرو، در اساطیر دوران های اشکانی و ساسانی باقی مانده و نهایتا در قالب داستان جمشید و داستان کیخسرو به دست ما رسیده است.
البته ممکن است خرده اسطوره هایی کهن تر، از قبل از دوران هخامنشی، از داستان جمشید وجود داشته بوده و بعدا با خاطرات تاریخی دوران کوروش ذوالقرنین در این موضوعِ دژِ منتهای مشرق، در زمان اشکانیان و ساسانیان، ترکیب و امتزاج یافته باشد. والله اعلم.
شاه هخامنشی و محبوس کردن یاجوج و ماجوج
در داستانهای ملی ایران ساختن یک دیوار و دربند به لهراسب کیانی (جانشین کیخسرو) نسبت داده شده است. کیانیان را با هخامنشیان معادل می گیرند. لذا نقلی ملی داریم که هخامنشیان دیواری دفاعی ساخته اند. بعدها تصور شد که دیوار موجود در شهر دربند روسیه، همان دیواری است که لهراسب پی نهاده و خراب شده و بعدا توسط سلسله ساسانی دوباره از نو ساخته شده است.
در یک نقشه اروپایی قرون وسطی (قرن 15 میلادی)، سرزمین یاجوج و ماجوج و دیوار آن در منتهای مشرق رسم شده است و جمع آوری یاجوج و ماجوج و محبوس کردنشان را به پادشاهی از پادشاهان پرشیا به نام "حکمران عادل" Artaxor نسبت داده است. احتمالا این دگر شکلی (تصحیفی) از آرتاخوره یا همان آرتاکوره یا همان "کوروش عادل" است:
The so-called Borgia map (#237), a round mappamundi, probably of south German
manufacture, was engraved (anonymously) on a copper plate around 1430.
[۷۸]
The Borgia/ Velletri World Map. DATE: 1410-1458
در این نقشه بالا ذکر شده که پادشاهی به نام آرتاکور، که پادشاه پرشیا (پارس) بوده است، یاجوج و ماجوج را در زندانی در نهایت شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. ابن ندیم، آرتاخور (ارطخاشت، معرب همان آرتاکور) را همان گشتاسب دانسته است. گشتاسب هم نام دیگر کوروش (در منابع تواریخ عجمی) است. پس ماحصل جمع این سه قول (یکی از اروپا، یکی از ابن ندیم و یکی هم از تواریخ عجمی) این است که کوروش، پادشاه پرشیا، یاجوج و ماجوج را در منتهای شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. پس طبق این سند تاریخی، ذوالقرنین همان کوروش است. والله اعلم.
در نقشه جهان Psalter World Map مربوط به قرن 13 میلادی، شهر "سایروپولیس" (شهر کوروش) را در مکانی ترسیم کرده است که در دیگر نقشه های قدیمی اروپایی، سد اسکندر (نام سد ذوالقرنین در نقشه های اروپایی) در آنجا رسم شده است. در نقشه جهان Hereford مربوط به حدود 1300 میلادی، "دروازه خزران Caspian Gate" در مکانی متفاوت و بسیار دور از دیوار اسکندر (دیوار ذوالقرنین) رسم شده است. دروازه خزران در نزدیک سرزمین ارمنیه در نزدیک سرشاخه های فرات رسم شده است. ولی دیوار اسکندر در گوشه شمال شرقی جهان رسم شده است.
در منابع قدیم یونانی و رومی (حدود 2 هزار سال پیش و قبل تر) ذکر شده که تنها یک گذرگاه در کوهستان قفقاز وجود داشته که دروازه قفقاز در آن وجود داشته است و سرزمین کومانیا (Cumania) را از سرزمین اقوام دیگر جدا می کرده است. در دیگر منابع داریم که کومان و کوماری، هر دو، نام دو قبیله بوده است که در منتهای مشرق آسیا در دشت قبچاق قدیم زندگی می کرده اند. از جمع این نکات و همچنین تحلیل نقشه های مختلف یونانی و رومی و اسلامی، به این نتیجه می رسیم که قفقاز قدیم (و نه فعلی)، در منتهای مشرق آسیا قرار داشته است و البته یک راه از طریق منتهای شمال آسیا هم به آن منتهی میشده است. منابع یونانی گزارش کرده اند که کوروش، مجموعه از استحکامات را در قفقاز (قدیم) برای دور نگهداشتن اقوام بدوی از سرزمینهایش احداث کرده است.
بلیناس (پلین) دانشمند رومی متوفای سال 79 میلادی، در کتاب تاریخ طبیعی خود پس از ذکر سرزمین آلانیان، می گوید: پس از این ملل دروازه های قفقاز هست که بسیاری در نتیجه اشتباه بزرگ آن را دروازه های کاسپیان می نامند. این یک عارضه طبیعی بسیار بزرگی است که ناگهان سلسله کوه ها را قطع می کند. در آنجا درهایی هست که تیرهای آهن کوب دارد...
در نقشه بطلمیوس (پتولمی) قبل از میلاد مسیح، محل کوهستان قفقاز در حوالی طول جغرافیایی 120 تا 140 (در انتهای مشرق آسیا و در سرزمینهای ورای مشرق دریای هیرکانیا) رسم شده است. سرزمین آلانیان هم در همان حوالی (بین طول جغرافیایی 90 تا 140 در شمال شرق دریای هیرکانیا و در شمال شرق آسیا) رسم شده است. البته در نسخه های قرن 15 ام به بعد از نقشه پتولمی، دو کوهستان قفقاز در نقشه مشاهده می شود. یکی در طول جغرافیایی حوالی 120 تا 130 در مشرق آسیا و یکی هم در طول جغرافیایی حوالی 70 در محل فعلی قفقاز. جالب است که در هر دو کوهستان (هم در مغرب دریای خزر و هم در مشرق آسیا)، یک گذرگاه کوهستانی رسم شده است.
جنگ کوروش با یاجوج و ماجوج در منابع یونانی
1- یک نظریه در میان عده ای از مورخین غربی از قدیم تا امروز وجود دارد که gog و magog صورت عبری برای کلمات یونانی Getae و Massagetae هستند.
2- طبق نقل هرودوت و دیگران، کوروش با ماساگتها جنگید.
3- طبق نقل مورخین یونان باستان، کوروش هفت دژ مستحکم در سرحدات سرزمین هایش در سرزمین ماساگتها ساخت.
از جمع سه مورد بالا، می توان گفت که نبرد کوروش با یاجوج و ماجوج و احداث استحکامات در سرزمین آنها توسط کوروش، توسط مورخین یونانی هم گزارش شده است.
برخی شواهد لشگرکشی کوروش به قاره آمریکا
1- تحلیل ژنتیک مادری (mt DNA) برای برخی ملیتهای سرخپوست شمال شرقی قاره آمریکای شمالی (مانند سرخپوستان ojibwe)، نشان می دهد که تا 25 درصد از جمعیت ایشان، از سمت مادر، خویشاوند خاورمیانه ای ها هستند. یعنی به هاپلوگروپی متعلق اند که فقط در دو جای دنیا یافت می شود: یکی در میان برخی بومیان آمریکا و یکی هم در میان مردم خاورمیانه (فنیقی، اژه ای، آشوری و ایرانی). یعنی گستره ایران قدیم در زمان کوروش.
2- حدود 40 تا 50 درصد از جمعیت برخی از ملیتهای سرخپوست (مانند سرخپوستان ojibwe)، طبق تحلیل ژنتیک پدری (وای کروموزوم)، خویشاوند آریایی ها هستند.
پس تا اینجای کار، مادران اهل ایران قدیم و پدرانی آریایی را در پیشینه ژنتیکی حدود 20 تا 30 درصد سرخپوستان ojibwe یافت.
بررسی ژنتیکی استخوانهای قبور برخی سرخپوستان حدود 2200 سال پیش هم موید همین نتایج بوده است.
3- سرخپوستان اجیبوه این واژه ها را در زبان خود دارند:
ایم بابا = ام بابا = پدرم
ایم مامان = ام مامان = مادرم
آبو = آب
و چندین واژه مشترک دیگر با زبان فارسی.
4- نماد عقاب بال گشوده، یک نماد فرهنگی بسیار مهم در میان ایشان است که می دانیم، نماد درج شده بر روی پرچم حکومت کوروش هم همین نماد بوده است و در عهد قدیم (کتاب اشعیا) به کوروش لقب "عقاب مشرق" داده شده است. همچنین لازم به ذکر است که در احادیث شیعه نیز به وجود یک فرشته به شکل عقاب بال گشوده بر روی کوه قاف اشاره شده است (حدیث طی الارض سلمان و امیرالمومنین حضرت علی (ع)). آدرس های مختلفی که در منابع مختلف جغرافیایی قدیم برای کوه قاف داده شده است ما را به حوالی آلاسکا در قاره آمریکا می رساند: جایی که عقاب بال گشوده یکی از عناصر مهم فرهنگ بومی سرخپوستان و بومیان آنجاست.
5- چهره سرخپوستان اجیبوه، بی شباهت به خودمان نیست.
6- فناوری کوزه گری و برخی صنایع آهنگری در حوالی 2800 تا 2500 سال پیش به آمریکای شمالی رسید که در حوالی زمانی حکومت کوروش است.
7- نقل یونانیان باستان از اینکه کوروش به سرزمینهای آباد پشت یخبندان شمالی (یعنی آمریکا، هایپربوریا) رسیده بوده است.
8- یافته شدن طرح درفش کاویانی (یکی دیگر از نمادهای حکومتی ایران باستان) در طرح های سنتی و باستانی و زبان هیروگلیف چندین نقطه از قاره آمریکا.
9- کیخسرو (شخصیت معادل کوروش در بخش کیانی شاهنامه فردوسی)، به سرزمین توران که در ماورای دریا، ماورای چین، پشت دریای بزرگ، پشت دریای کیماک و دیگر آدرس های آمریکا قرار داشته است، لشگر کشید.
این شواهد موید جهانی بودن حکومت کوروش و حضور او در آمریکای شمالی (محل سد ذوالقرنین طبق آدرس متواتر قدماء) است. لذا می توان بنا به این شواهد و دیگر شواهد امر، احتمال کوروش بودن ذوالقرنین را مطرح نمود والله اعلم.
ایرانیان منتهای مشرق
در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است. در برخی نقشه های اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند. در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس در حوالی انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست. در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.
در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج و برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.
ابرسین و خورس و قاف
اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. در کنار آن هم سرزمین خورس وجود داشته است. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.
همچنین صحبت از شهرهای خورش و ایرش در منتهای (شمال) شرق آسیا در ساحل اوقیانوس در میان اسامی شهرهای صین در منابع قبل از قرن 5 هجری قمری وجود دارد.
مردم پوست پوشش ، استوانه کوروش و مرحه دوم سفر ذوالقرنین
آیه 90 سوره مبارکه کهف درباره مرحله دوم سفر ذوالقرنین و نقل قولی از کوروش ذوالقرنین، والله اعلم:
https://bayanbox.ir/view/645112755299978522/Setra-Kahf-90.jpg
سرگذشت کوروش
سرگذشت احتمالی کوروش و فرزندانش بر اساس تلفیق داده ها، شواهد و نظریات مختلف
کوروش همان ذوالقرنین و کسی بود که غرب و شرق عالم را گشت و راه یاغیان و سرکشان از یاجوج و ماجوج را با احداث سد و ردم ذوالقرنینی بست.
کوروش ذوالقرنین، پسر دانیال نبی (ع) را (یعنی جاماسپ بن دانیال، که خودش پیغمبر بوده است و شخصیت زرتشت احتمالا تلفیقی از شخصیت کوروش و جاماسپ است) به دامادی (همسری آتوسا) برمی گزیند. کشور را به بردیا، کمبوجیه و جاماسپ (دو پسر و دامادش) می سپارد و خودش در معبد گنگدژ در حوالی آلاسکا (بلخ قدیم) مشغول عبادت می شود. چند سال بعد کوروش در حمله ماساگتها به گنگدژ شهید می شود. جاماسپ (همسر آتوسا) با توافق کمبوجیه و بردیا به سریر امپراطوری ذوالقرنینی می نشیند و 7 ماه حکومت می کند. داریوش و همدستانشان از پارس ها، یک کودتا می کنند و طی آن هر سه نفر (بردیا، کمبوجیه و جاماسپ که همان گئوماته مغ است) را می کشند. به گفته هرودوت، کل آسیا به سوگ می نشینند. داریوش، آتوسا را به همسری بر می گزیند. آتوسا (یا همان همای) با سیاست کاری می کند که فرزندش از جاماسپ (یعنی خشایارشاه) به جای فرزندان داریوش پس از داریوش به قدرت برسد.
به جز بخش مربوط به کودتای داریوش، بقیه بخش ها بر اساس شواهد باستانشناسی و نقلهای تاریخی اسلامی، یونانی، ایرانی و یهودی و پس از تنقیح و مقایسه و مطابقه، بدست آمده است. والله اعلم.
درباره پسر دانیال نبی (ع)
در احادیث شیعه، صحبت از مکیخا بن دانیال نبی (ع) است که پس از دانیال نبی (ع) سرپرستی مومنین را به عهده گرفت. اینکه آیا فرزند یا فرزندان دیگری هم برای دانیال نبی (ع) وجود داشته است یا خیر را نمی دانیم. ولی واژه مکیخا ممکن است دگرشکلی از "مزدا" به معنای "دانا و حکیم و معلم" باشد. والله اعلم.
نقلی در تواریخ و اقوال کهن وجود دارد که جاماسب، فرزند دانیال (ع) بود. جاماسب را در زمینه نجوم هم سرآمد و پیشرو دانسته اند. نقلی دیگر در تواریخ و اقوال کهن وجود دارد که اولین سازنده و مخترع اسطرلاب، فرزند دانیال نبی (ع) بود. نقلی دیگر وجود دارد که زرتشت (= پیامبر دین زرتشتی، یعنی همان جاماسب) را مسلط به ساخت اسطرلاب دانسته و کتبی در زمینه علم نجوم و اسطرلاب، به زرتشت نسبت داده اند. از جمع این اقوال هم بدست می آید که احتمالا جاماسب و فرزند دانیال نبی (ع) و پیامبر زرتشتیت، احتمالا یک نفر واحد هستند.
اما اینکه جاماسب بن دانیال (ع) و مکیخا بن دانیال (ع)، نام دو فرزند از فرزندان دانیال (ع) است (مانند نقل خارس میتلنی از دو فرزند آدونس و آفرودیته به نام های سپیتاک سپیتمه و مگابرن) و یا اینکه این دو نفر (یعنی مکیخا و جاماسب) فی الواقع دو نام برای یک نفر بوده است، برای راقم این سطور مشخص نیست. والله اعلم.
از مکیخا تا مزدا، از مجد تا مگا، از تسبیح فاطمی تا تسبیح شرقی
در احادیث ائمه شیعه (ع) ذکر شده که نام فرزند دانیال نبی (ع) که وارث نور الهی و امامت مؤمنین پس از او بود، "مکیخا" بوده است و او در زمان پادشاهی به نام "هرمز" می زیسته است. "هرمز" یا همان "هورمَزد" (که نبایستی با واژه اهورامزدا خلط شود)، دگر صورتی از همان "کورو" در لهجه های جنوبی و خوزی است.
اما مکیخا بن دانیال... لفظ مکیخا، احتمالا همان مَگیدا و سپس مجیدا و فی الواقع همان مزدا است.
یعنی مزدای فارسی، مگای لاتین، مجد عربی و مکیخای بابلی، از یک بنِ معنا (و اشتقاق واژگان) هستند و این یک نمونه دیگر از درهمتنیدگی "سامی-ایرانی-اروپایی" است.
اما نام برادر دامادِ کوروش، در منابع یونانی (طبق تحقیق کتاب تاریخِ ماد دیاکانوف)، مگابرن دانسته شده است. مگا همان مکیخاست.
نکته جنبی هم اینکه جزء "مکی" در "مکیخا" در برخی اشتقاقات در برخی منابع، با جزء "میس" در الفاظی مانند "سمیرامیس" و "پرسمیس" مرتبط دانسته شده است.
در منابع یونانی صحبت از دو برادر مغ (و در برخی منابع 3 برادر مغ) است. سپیتاک سپیتمه و مگابرن. اولی همان جاماسب/گئومات است که در روایات اسطوره عجمی از او با نام اسفندیار نام برده شده است. دومی هم احتمالا همان مکیخا/مگابرن/مزدا پسر دانیال (ع) است. طبق اسطوره های عجمی، برادر اسفندیار نامش پشوتن (به معنای نامیرا، تندرست) بوده است که طبق آن اسطوره های آئینی، دارای عمر جاودان است و تا ظهور موعود زنده است و در آخرالزمان به یاری موعود خواهد شتافت. این توصیفات دارای تناسبهایی با خضر (ع) در داستان ذوالقرنین است. لذا می توان احتمال داد که مکیخا/مگابرن، یا یک برادر سومِ این دو برادر، همان خضر (ع) یا همان خضر الیاس (ع) بوده باشد. والله اعلم.
این مگابرن، طبق شواهد تاریخی و تطبیقی، برادر گئوماتای مغ (نائب قدرت که روحانی بود، ذوالکفل روحانی) است.
پس گئومات مغ در نَقلِ کتیبه داریوش، که همان برادرِ مگابرن در گزارش یونانیین است، طبق شواهد متعدد که فقط برخی از آنها در این مجال تقدیم شد، همان ذوالکفل، یعنی همان جاماسب، یعنی همان برادرِ مکیخا (مزدا) ابن دانیال نبی (ع) است که در حدیث دیگری از امام صادق (ع)، با نام "داماسب، پیامبر فارس ها که او را کشتند" (یعنی قتل گئومات مغ به دست داریوش) آورده شده است.
داماسب = جاماسب = گئوماتا = گوتاما بودا = ذوالکفل = برادر مگابرن = برادر مکیخا بن دانیال (ع) = برادر مزدا بن دانیال
پس پیامبر ایران باستان، که همان پیامبر آموزه های ادیان شرقی هم هست، اکنون در شوش دانیال در کنار مرقد خود دانیال (ع) مدفون است. پس مرقد دانیال نبی(ع) در ایران ما، الحمدلله پتانسیل بالایی برای جذب گردشگران مذهبی شرقی (از هند و چین و ژاپن و کره) و دیپلماسی فرهنگی و دیپلماسی دینی و دیپلماسی معنویت دارد.
البته "الاسلام یعلو و لا یعلی علیه"، ولی در عین حال "شرقا و غربا فلا تجدان علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت (ع)". پس شاید بتوان تسبیح ادیان شرق آسیا و معنویت شرق آسیا را هم (که البته دچار تحریفات هم هست)، ریشه دار در تسبیح حقیقت لیله القدر (یعنی تسبیحِ بانوی تسبیح در مکاشفه اسپانیایی فاطیما، یعنی تسبیح فاطمی هاشمی قرشی اسلامی، فرا زماناً و فرا مکاناً) دانست. والله اعلم.
یعنی سلسله انبیاء و اوصیاء در ذیل سلسله آل عبا (ع) مرتبت دارند و از نور اهل بیت (ع)، منور به انوار الهی بوده اند و اگر جاماسب یا مکیخا بن دانیال(ع) تسبیح را به اهالی آسیا از ایران و ماورای ایران، آموخت، این فی الواقع برکتی از منشاء برکات تسبیح فاطمی است. والله اعلم.
عمارت البیت در مکه مکرمه و کوروش ذوالقرنین
کعبه، بیت عتیق است و در بکه ی بطحاء در مکه مکرمه، واقع است.
اول نقطه زمین که از دل اقیانوس آب، بیرون آمد، همینجاست (احتمالا قریب به ۳ تا ۴ میلیارد سال پیش)، سپس احداث اول خانه آن با حضرت آدم (ع)، سپس حضرت ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) بوده است و بعد از آن هم بارها در تاریخ به صورت جزئی یا کلی، تجدید بناء و تجدید عمارت شده است: گاهی به دلیل فرسایش بناء، گاهی به دلیل جنگها و آسیب ناشی از آن و گاهی به دلیل آسیب سیل که در ناحیه مکه، پدیده ای رایج و مبتلاء به بوده است.
مجریان تجدید بنای جزئی تا کلی کعبه در دفعات قبل از بعثت (بعد از اسماعیل (ع) و قبل از بعثت نبوی (ص)) را در منابع به این افراد یا گروه ها نسبت داده اند:
✅اعراب بنی اسماعیل (ع)
✅عمالقه (آرامی ها و آریایی های شام و کنعان و عربستان).
✅قبیله جرهم
✅ذوالقرنین
✅حمیری های یمن
✅فارس ها (به نقل از راغب اصفهانی از منابع قدیمی تر و به نقل برخی اشعار جاهلی).
علامه طباطبائی (ره) بیان می دارند که ایرانیان باستان برای کعبه احترام خاصی قائل بوده اند و چه بسا به زیارت آن می آمده اند و عقیده داشته اند که روح هرمز در کعبه، مستقر است.
صابئین(شاخه ای از ایرانیان خوزستان و جنوب عراق که خود را پیروان دانیال (ع) و ادریس (ع) می دانسته اند)، قائل بوده اند که هرمس (احتمالا همان هرمزِ دیگران) و ادریس (ع)، اقدام به تجدید بنای کعبه کرده بوده اند.
در احادیث شیعه (ع) پادشاه معاصر دانیال نبی (ع) که بیش از ۶۰ سال حکومت کرد را هرمز دانسته اند. این پادشاه، از نظر برهه تاریخی و معاصریت با دانیال نبی (ع)، صرفا قابل تطبیق با کوروش ذوالقرنین است.
در سنگ نبشته های بابل باستان مربوط به سالهای آخر حکومت کوروش ذوالقرنین، بیان شده که چوب و مصالح ساختمانی به
Tah Makka
ارسال شده است.
در متون بابلی نو و هخامنشی صحبت از یک "مکا" یا "مکه" است که پژوهشگران خارجی، اصرار دارند که آن را "مکران"، "هرمزگان"، "عمان"، "قطر"، "بصره" یا هر جای دیگر و متناقض دیگری بدانند، ولی به هیچ وجه آن را همین منطقه معروف و باستانی و اصیل "مکه در بطحاء حجاز" ندانند.
شواهد مختلفی از اقوال یونانی ها، تواریخ عجمی، عربی و ... وجود دارد که عربستان فعلی، از جمله ایالات تحت حاکمیت کوروش ذوالقرنین بوده است [۷۹]. هرچند این نقل های صریح و شواهد مهم را " تاریخنویسِان خارجیِ مسلط بر ما 😞 از مستشرقین و امثالهم" به حساب نیاورند و مواظب باشند که آنچه را مناسب و متناسب با منافع راهبردی قدرتهای غربی و روس و آمریکاست، مداوم و پیاپی، در چاپهای جدید و قدیم، بر ما گوشزد کنند.
واژه زمزم هم طبق قول مشهور، یا واژه ای اصیلا ایرانی است و یا ریشه در زمزمه حاجیان ایرانی دارد.
گذاشتن قفل پارسی برای درب کعبه توسط ذوالقرنین در نقل های یمنی : غلقا فارسیا
احداث درب برای کعبه و پوشاندن کعبه با جامه توسط ذوالقرنین.
شباهت معماری و درب بنای مکعبی، بین بناهای احداثی در زمانه کوروش ذوالقرنین (مانند مقبره منتسب به کوروش، گور دختر، تل تخت پاسارگاد و بنای موسوم به کعبه زرتشت) با ساختار معماری و هندسی کعبه مکرمه
نهضت فرانسلی و فراجغرافیایی و فرانژادی حضرت ابراهیم (ع)، برای توحید و اسلام و تمدن مسلمانانه، همیشه طرفدارانی در ایران باستان از ۴۰۰۰ سال پیش تا عصر بعثت داشته است و قوم سلمان، هم پیمان اول و قوی برای ابراهیم و آل ابراهیم (ع) بوده اند. لذا ایران قوی، قدمتی تا ابراهیم (ع) و تا دوران ذوالقرنین های تاریخ داشته است. والله اعلم.
ریشه شناسی نام مکه
به نظر می رسد که نام سرزمین مقدس بکّه و مسجد الحرام (یعنی شهر مقدس مکه) از ریشه باستانی mak یا mag یا mah است که در زبان های ایلامی باستان، فارسی باستان، سانسکریت و یونانی (علاوه بر عربی) دارای اشتقاقات واژه ای است. کلماتی مانند مکه (در عربی)، مِکا (در فارسی هخامنشی)، مگوش/مکوش/مجوس/مغ در فارسی و ایلامی باستان، محراب/مهراب در عربی و فارسی، مزد/مزدا/مکیخا/مجد/مگا در فارسی باستان و عربی و یونانی و لاتین و ... با این بن به نظر می رسد که هم ریشه اند.
معانی منشعب از این بن را می توان مفاهیمی مانند روحانی، ملکوتی، با عظمت، بلند، مقدس، عظیم، قوی و ... دانست.
مَ در مکه احتمالا پیشوندی باستانی در زبانهای باستانی به معنای "دارای، محل، واجد" است و کا در مکا (مکه)، در معنای "قوت ملکوتی، عظمت معنوی، مجد روحانی" است. لذا مکه را می توان محل دارای عظمت و تقدس و مجد معنوی دانست.
جالب است که اجزای کو در کوروش، کا/گا/جَ در جبرائیل/گابریل، کَ در کرّوبی، گو در گوویشتاسپ/گواسپند/گَئوماتا/گئو، و نهایتا کا در مکه/مکا، به نظر می رسد که هم ریشه و هم اشتقاق هستند. والله اعلم.
قدیمی ترین نام حجاز شمالی و یثرب و مدینه: ایرانکده
نام ناحیه حجاز شمالی (که از یثرب و مدینه شروع میشده و تا ناحیه جنوب شرق فلسطین ادامه داشته است) در زمان هخامنشیان، "کَدیران Qadiran" و "کدیرون Qadirun" بوده است. [۸۰] [۸۱] این نام، نام بومی آنجا بوده و نامی نیست که مثلا در کتیبه های عراق یا ایران کشف شده باشد. بلکه در کتیبه های باستانی حجاز و یمن کشف شده است. صورت محرّف و تصحیفی آن در تورات فعلی و دیگر کتب نگاشته شده در قرون بعدی، "قیداریت" بوده و بعدها با نام "قیدار بن اسماعیل (ع)" مرتبط دانسته شده است.
"کَدیران" یعنی "اجتماع ایرانی ها" و ایرانی یعنی "قَویِ بلندمرتبه و آزاد و نجیب (مثل شیر)".
این لفظ "کَدیران" در عربی با الفاظ "قدیر" و "قدرت" و همچنین "غدیر" و "قریش" ارتباطاتی از نظر اجزای واژگانی پیشاعربی دارد.
"کو" در "کوروش" با "کَ" در "کَدیران" از حیث ریشه معنایی، مرتبط است و مفید بر "قدرت، پهلوانی، صعوبت، استقرار و مرکزیت" است.
الفاظ "قیدار" و "قیصر" و "خَضِر (همان خضر)" و خسرو و خیزران، همگی با این لفظ "کَدیران" و "کوروش" و "غدیر" مرتبط اند.
در چند ناحیه مختلف از حجاز شمالی (و همچنین خود حجاز)، شاهد نام "خُم kom" هستیم که با نام های کومه، قم، خُمیدان و خُمدان مرتبط است.
قدیمی ترین کتیبه در حجاز شمالی دارای این جمله است:
b ʾym Gšm bn Šhr w ʿbd fḥt Ddn
به ایام گواسماعیل بن شهریار، او بود فَهتَدادان (فهلوان، پهلوان).
به ایام قَوی اسماعیل بن شهریار، او بود پهلوان (یعنی قدرت بلامنازع و حاکم و پادشاه عرب در آن زمان، "قوی اسماعیل بن شهریار" بوده است).
همین "گواسماعیل" در متون توراتی هم مضبوط است و متعلق به اوایل دوران هخامنشی است و همپیمان کمبوجیه پسر کوروش و شاه عرب عربستان بوده و نامش در تورات به صورت Geshm گِشِم ضبط شده است. [۸۲]
خلاصه آنکه وقتی می گوییم حضرت ابراهیم (ع) ایرانی بوده و شهید مدرس هم همین را می گوید و علم انساب هم همین را می گوید، بایستی باور کنیم. اعرابِ بنی اسماعیل (شامل قریش)، یک شاخه مهم از اقوام آریایی و ایرانی اند و نام قدیم سرزمینشان هم چه "قیداریه" و چه بر اساس متون دوران هخامنشی "کَدیران" بوده باشد، ریشه در ریشگان زبانهای ایرانی دارد. والله اعلم. و این انکار عربیت و شرافت عربی نیست و فقط صحبت از خویشاوندی عمیق "بنی اسماعیل" و "ایرانیان" است.
داستان کودتای صهیونیستی بر ضد کوروش ذوالقرنین
الخبیثات للخبیثین. حزب شیطان، که فرعون ها (مستکبرین، قاسطین) و هامان ها (غاصبین، مارقین) و قارون ها (ناکثین) عضو آن هستند، یکسوی داستان نبرد حق و باطل در تاریخ انبیاء و اوصیاء اند. در سوی دیگر، صالح مؤمنین(ذوالقرنین ها)، انبیاء، اولاد انبیاء و ائمه حق قرار دارند. تکرار شدن سقیفه ها در تاریخ، تصادفی نیست و آنچه برای آل داوود (ع) پس از فوت سلیمان، آل دانیال (ع) پس از شهادت ذوالقرنین، آل عمران (ع) پس از عروج عیسی و آل محمد (ص) پس از رحلت پیامبر (ص) رخ داد، از یک حقیقت واحد تاریخی (یعنی نبرد حق و باطل بر سر ولایت امر و بروز سقیفه ها با تقلای شیاطین) خبر می دهد. هفت خانی که پرده آخر آن، با "نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین" پایان می یابد.
داستانی که در ادامه همین بخش، تقدیم حضور خواهد شد، حقیقت گونه و حقیقت نماست: به این معنا که حاصل باستان شناسیِ نصوص و چینه یابیِ روایتها و اتصال تکه های پازل روایات و شواهد تاریخی، برای کشف عن الواقع برای امر سیاسیِ تاریخی، در موضوع "سرنوشت کوروش ذوالقرنین"، است.
کوروش ذوالقرنین، که پیرو و هم پیمان و از طریق مادربزرگ خود، از بستگان دانیال نبی(ع) است، در آخرین فتح از فتوحات خود، شهر بابل (که مرکز سیاسی جهان باستان بود) را فتح می کند. اسیران بنی اسرائیلی که بخت النصر، ۸۰ سال قبل، آنها را به بابل آورده بود آزاد می کند و ایشان را مخیر می کند که در بابل یا ایران و اصفهان و ری و ... سکنی گزینند و یا اینکه به یهودیه در شام برگردند.
بنی اسرائیل پس از سلیمان (ع) دو دسته شده بودند: اصحاب سقیفه ای که آل داوود (ع) را از قدرت منعزل کرده بودند و اصحاب صداقتی که بر امامت و ولایت آل داوود (ع) برای بنی اسرائیل ایمان داشتند (که دانیال (ع) امامِ این دسته دوم در آن زمان بود). دسته اول طرفدار بازگشت به یهودیه در شام و احیای حکومت سقیفه ی یهودیِ صهیونی بودند و دسته دوم طرفدار ماندن در بابِل و ایران و تبعیت از آل دانیال (ع) و هم پیمانی با کوروش ذوالقرنین.
کوروش ذوالقرنین در ادامه، اقدامی کرد که دیگر برای یهودیان صهیونیست (همان دسته اول) قابل تحمل نبود: او دستور بازسازی و رونق دادن به مکه مکرمه ی ابراهیمی را (به جای یهودیه) به عنوان بیت الله و حرم الله داد.
این اقدام کوروش ذوالقرنین، خط قرمز شیاطین صهیونیست (یعنی مارقین از آل یعقوب) را رد کرد و ایشان با کمک قدرت طلبان از قبیله داریوش (یعنی داریوش ۲۰ ساله که امید و چشم و چراغ قاسطین بود) و پشتیبانی مالی رباخواران از یهود منحرف، برای کودتا بر ضد حکومت کوروش ذوالقرنین اقدام کردند.
ابتدا در حمله ای ناگهانی و ناجوانمردانه، کوروش ذوالقرنین را که در سرحدات حکومت خود در منتهای مشرق حضور عبادی و سیاسی داشت، در عباتکده ترور کردند و کشتند. سپس طی کمتر از ۱۰ سال، گاهی با ترور، گاهی با دروغ و نهایتا کودتا و سقیفه و جنگهای اصحاب ردّه داریوشی، کل حکومت ذوالقرنینی را با کشتن کوروش و پسران کوروش (بردیا و کمبوجیه) و داماد کوروش یعنی گئومات مغ (ذوالکفل بن دانیال (ع)) تصاحب کردند.
پس آنچه در منازعه هابیل و قابیل رخ داد، ادامه دار بود و ادامه دارد و نبرد حق و باطل در جریان بوده و هست. در یک سو اصحاب نهضت انبیاء و اولیاء و اوصیاء و اولی الامر قرار دارند و در سوی دیگر حزب شیطان که از قاسطین و مارقین و ناکثین عضوگیری کرده و می کند. الان هم آمریکای جهانخوار و صهیونیزم بین الملل و احفاد و اذناب و ایادی ایشان و مارقین، در یک صف واحد در مقابل ایتام آل محمد (ص) هستند. والله اعلم.
درباره نسب داوود (ع) و عیسی مسیح (ع)
اگر گوینده ای به ما بگوید که نسل ائمه (ع)، از علی (ع) و فاطمه (ع)، نستجیربالله نیست، حتما متوجه جهلِ گوینده یا غرض و نفاق او می شویم. ممکن است بنی العباس و بنی الامیه هم ادعای مهدویت کرده باشند، ولی اراده الهی در "حیث یجعل رسالته"، مانع از صِدق دعوی ایشان است.
همین اهمیت "نسل و نسب" در مساله ولایت در اسلام، عینا در مساله ولایت در امم پیشین هم وجود داشته است. یهودیان اصرار عجیبی داشته اند که نسب پیامبران و اولیایِ امرِ الهی (مانند سلیمان و داوود و دانیال و عیسی و ...) را به یهودا ، یعنی به پدر جدّ خودشان، برسانند.
ولی شواهدی وجود دارد که این ادعای یهودیان، باطل است.
طبق برخی اخبار اسلامی (و حتی عهدینی و عبرانی)، بایستی انبیاء و اولی الامرِ ایشان را "تشریعا" بایستی در غیر از بنی یهوداء جست و جو کنیم. لذا عیسی و دانیال و داوود و سلیمان و حتی طالوت و موسی علیهم السلام، نمی توانند از بنی یهوداء باشند.
طبق این شواهد از اخبار اسلامی و غیر اسلامی، حقیقت الامر احتمالا اینگونه بوده است:
✅ موسی (ع) از نسل لاوی بن یعقوب (ع) است.
✅طالوت از نسل بنیامین بن یعقوب (ع) است.
✅ عیسی مسیح و دانیال و داوود و سلیمان علیهم السلام، از نسل افرائیم بن یوسف (ع) (و یا لاوی بن یعقوب (ع)) هستند.
لذا به نظر می رسد که این انگاره که "از نسل یوسف (ع) و بنیامین (ع)، انبیای دیگری نیامد"، صحیح نیست و احتمالا ریشه در اسرائیلیات و جعلیات و "ما کانوا یکتمون" و البته سکوت به مصالحی، دارد. والله اعلم.
نذر کوروش برای حضرت زهرا (س)
در اوستا داریم که گشتاسپ برای پیروزی بر تورانیان، برای ناهید (آناهیتا) نذر کرد.
قبلا بیان شد که شواهد نشان می دهد که گشتاسب (پادشاه مقتدر، مومن و جهانگیر اوستایی) همان کوروش تاریخی و همان ذوالقرنین قرآن است.
در ادیان ایران باستان (آئین مهر و زرتشتیت)، هند (بودائیت، دین هندو)، ژاپن (آئین شینتو)، مردمان ترک باستان، مردمان سلت اروپا، اوکراین باستان، روم باستان، یونان باستان، آفریقا (مردمان بانتو)، هاوائی و ... صحبت از یک روح مقدس مادرانه است که آبها و پاکی منتسب به اوست. می گویند گشتاسپ شاه جهانگشا (کوروش ذوالقرنین) برای پیروزی بر دشمنان کفرآئین خویش، برای این روح مقدس مادرانه، نذر و قربانی کرد.
همچنین بیان شد (تناسب مفهومی میان آناهیتا و زنان برگزیده اسلامی) که بین مفهوم اوستایی آناهیتا (ناهید) و مفهوم اسلامی مقام معنوی فاطمه زهرا (س)، یک تناسب قوی وجود دارد. گویی که شواهد پیشنهاد می کند که مجوسیان و زرتشتیان، مقام "عصمه الله الکبری" یعنی فاطمه زهرا (س) را با نام ناهید (آناهیتا) میشناخته اند.
لذا می توانیم نتیجه بگیریم کوروش برای غلبه بر دشمنان کفرآیین خود، به حضرت زهرا (س) متوسل شد و برای ایشان نذر نمود. والله اعلم.
تعداد کنگره های آهنین سد ذوالقرنین
ابن خردادبه، جغرافی دان معروف، در قرن سوم هجری قمری در کتاب خود المسالک و الممالک، گزارش سفر اکتشافی نماینده خلیفه بغداد (واثق عباسی) که فردی به نام "سلام ترجمان" بوده است و در حوالی سال ۲۳۰ هجری قمری به محل سد ذوالقرنین (با مسافتی در مسیر رفت ۱۶ ماه سیر و در مسیر بازگشت ۱۲ ماه سیر) رفته بوده است، را آورده است.
این گزارش دست اول از شاهد عینی که ۲۸ ماه از عمر خود را صرف حرکت تا محل سد (احتمالا در آلاسکا) و بازگشت به بغداد کرده است، بسیار خواندنی است.
ابعاد و ویژگی های سد دقیقا در این گزارش ذکر شده است.
از جمله این موارد، تعداد کنگره های آهنین بالای دیوار سد است. ابن خردادبه به نقل از سلام ترجمان (شاهد عینی سد) می نویسد:
"بر سر سد، کنگره های آهنینی تعبیه شده بود که در اطراف هر کنگره، دو شاخ قرار داشت که هر کدام به سوی دیگری متمایل بود. طول هر کنگره ۵ ذراع در عرض ۴ ذراع و بر آن دیوار، هفتاد و سه کنگره وجود داشت."
شیخ مفید، در الارشاد، تعداد سرهای شهدای کربلا را که به کوفه آوردند (به غیر از سر مبارک امام حسین (ع))، هفتاد و دو دانسته است.
لذا کل سرهایی که بر نیزه به کوفه آورده شد، طبق این نقل مشهور، برابر با هفتاد و سه عدد بوده است.
این تقارن و مقارنه، بین تعداد کنگره های اقتدار و امنیت ذوالقرنینی با تعداد مشهور و سیر داده شده برای قافله شهدای کربلا، نمی تواند (و نبایستی) تصادفی دانسته شود. خصوصا آنکه دانیال و عزیر و خضرِ الیاس و دیگر عالمان از علم الحروف و علم النجوم و علوم انبیاء، در محضر ذوالقرنین حاضر بوده اند و این جمع ریاضی شناس و ریاضی دان و عدد شناس و عدد شمار، نمی توانسته اند یک معماری را بدون شمارش غرضمندانه و هدفمندانه، بنیان بنهند. والله اعلم.
لذا از این مقارنه می توانیم اینگونه استفاده کنیم که رمز قدرت و نماد قدرت ذوالقرنینی، شهدا هستند: چون آنقدر مقتدرند که مرگ را می میرانند و به معدن قدرت و عزت، اتصال ابدی می یابند. والله اعلم.
پینوشت: در منابع یونانی ذکر شده که کوروش، برای پاکبازانِ کشته شده در نبرد نظامی، یک مقبره و نماد بلند ساخت. والله اعلم.
وصایای کوروش
طبق نقل گزنفون یونانی، این موارد وصایای کوروش به دو پسرش است:
1- توصیه به اتحاد و برادری. و یافتن دوستان با وفا که بقای حکمرانی در آن است.
2- توصیه ضمنی به دوری از تکبر و شادی بی اندازه (زهد).
3- توصیه به احترام به افراد بزرگتر
4- وفا ثمره نیکی است.
5- انتخاب جانشین برای جلوگیری از اختلاف
6- توصیه به رعایت رشته محبت خانوادگی و قوم و وطن.
7- قسم به خدا و وطن
8- جاودانگی روح و بقای روح پس از فنای جسم و کیفر آن در ازای گناه و حیات پس از مرگ.
9- توصیه به عدالت ورزی.
10- ترس از خدایان (طبیعتا منظور از خدایان همگی ملکوتیان بوده است).
11- خدایان صاحبان نظم ثابت عالم اند (برهان نظم).
12- از خدایان بترسید و کاری نکنید که خلاف تقدس و عدالت باشد.
13- ترس از قضاوت نسلهای بعدی.
14- عدالت موجب اعتماد و مقبولیت مردمی است.
15- عبرت از تاریخ.
16- درخواست خاکسپاری سریع جسد خود. امیدواری به همنشینی با خدایان (یعنی ملکوتیان) پس از مرگ.
17- توصیه به نیکی به دوستان
18- خداحافظی با دوستان حاضر و غایب.
تاریخ خودمان را فراموش کرده ایم
"دیگران تاریخ ندارند، برای خودشان تاریخ میسازند؛ تاریخهای خلاف واقع. شما ملاحظه کنید، حتّی در تلویزیون ما هم نشان میدهد که فلان کشوری که هیچ تاریخ باشکوه و باارزشی ندارد، داستانهای دنبالهدار، 100 قسمت، 150 قسمت درست میکنند؛ تاریخ میسازند برای خودشان، حکمت میسازند برای خودشان، حکومت میسازند برای خودشان؛ ما داریم، [ولی] یادمان نیست."
(رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با اعضای ستاد کنگره بزرگداشت شهدای سبزوار و نیشابور، خرداد 1402)
مردمسالاری دینی: میراث ذوالقرنین
پیشتر بیان شد که منظور از اسکندر ذوالقرنین، فردی به غیر از اسکندر مقدونی است (منابع متقدم هم به این تفکیک، اشاره کرده اند). ذوالقرنین بر اساس شواهد متعدد، کوروش بوده است والله اعلم.
طبق اسکندرنامه جامی، اسکندر ذوالقرنین عقیده ای را پیش می راند که در مملکت، برای نظام معینی را نگاه داشتن، موجودیت شاه ناگزیر است ولی شاه نه از روی نسب، بلکه از روی قابلیت و دانش باید انتخاب گردد. او همه مردم را برابر می دانسته است. نه از آنها برتری ندارد و نه خیال سروری. بنابر این همه مردم بالغ مملکت را جمع می کند و از آنها تقاضا می کند برای خود شاهی انتخاب کنند که کرم پرور و معدلت گستر، پرهیزگار و صاحب احسان، دوست نواز و دشمن گداز باشد، جهان را از بدی پاک سازد، اما خلق خود او را شاه می گزینند و بیعت می کنند. (به نقل از یکی از شرح های اسکندرنامه جامی).
پس می توان در کنار منطق، مردمسالاری دینی را نیز جزء مواریث ذوالقرنینی دانست والله اعلم.
به نظر می رسد که "جمهوری" واژه ای دخیل از زبان فارسی باستان به زبان عربی (به معنای "دارای شاخ" که دگر شکل آن جمشیدیه است) و معنای آن "ذوالقرنینی" است و منظور، اشاره به شیوه مردمسالار الهی (مردمسالار دینی) است که ذوالقرنین بنیان نهاد و به تشکیل مجامع و مجالس مردمی برای مشارکت در امر حکومت انجامید. چیزی که در روم باستان در قالب مجامع "کوریا" برگرفته از نام احتمالا کوروش ذوالقرنین، از آن یاد شده است.
گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.
حضور و همراهی مردم: از وصیت پیامبر (ص)، تا خطبه امیرالمومنین (ع) تا تفسیر امام حسن مجتبی (ع) از آیه قرآن کریم
✅ پیامبر اکرم (ص) از مردم خواست که با حضرت علی (ع) بیعت کنند.
البته حق امامت و ولایت و منصب علوی، یک نصب الهی است و منصوص به امر وحی بوده است. ولی حتی نهضت انبیاء (ع) و در ادامه آن حکومت ظاهریِ عدل الهی، در پی جذب "مردم" است: به این معنا که دغدغه انبیاء (ع)، "هدایت کردن مردم" و "مجتمع نمودن مردم بر سبیل حق" بوده است. لذا "جذب حداکثری و دفع حداقلی"، نه فقط تدبیر امام حکیم ما، که فی الواقع، راهبرد نهضت انبیاء (ع) هم بوده است.
✅ حضرت علی (ع) در هنگام پذیرش خلافت پس از عثمان (در زمان هجوم مردم و تقاضای ایشان از حضرت برای قبول خلافت) فرمودند که: لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر... اگر حاضران (یعنی مردم) حاضر نبودند و با وجود یاوران، حجت تمام نمی شد، زمامگیریِ (خلافت ظاهری) را قبول نمی کردم.
✅ امام حسن مجتبی (ع) در متنی که به تقریر مبارک خودشان برای صلح نوشتند، با معاویه (علیه اللعنه) شرط کردند که: ... بَلْ یَکُونُ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِهِ شُوْرَی بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ... معاویه حق ندارد برای خود جانشینی انتخاب کند و بایستی امر (یعنی حکومت) بعد از او به شیوه شور مسلمین (یعنی نظرخواهی از مسلمانان) باشد. این عبارت به وضوح اشاره به عبارت قرآنی "امرهم شوری بینهم" است و از مواردی است که تفسیر یک بخش از یک آیه از قرآن کریم، توسط یک امام معصوم (ع) و به تقریر مبارک خودشان، نوشته شده و محتوای آن به دست ما رسیده است. لذا انتخابات، یک تجویز حسنی (ع) است. والله اعلم.
لذا همان طور که در سیره امام خمینی (ره) و امام خامنه ای (حفظه الله) داریم: "بدون مردم نمی شود"، که خوب این شرط، مستقیما مستفاد از سیره سیاسی اهل بیت (ع) است. کما اینکه مردمسالاری دینی، چیزی بود که امام خمینی (ره) از سیره پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) استنباط نموده بود و اصیلِ اسلام بود و بر این اساس، بنیان جمهوری اسلامی را بنا نهاد.
اما اگر ریشه های مفهومی اسلام را در نهضت توحیدی ابراهیم خلیل (ع) ببینیم (که به تعبیر قرآن کریم، هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ)، لذا می توان با توجه به وجود ردپای مردمسالاری دینی در تراث ذوالقرنینی، این موضوع را پیش کشید که مردمسالاری دینی، یک مفهوم ابراهیمی (ع) و اسلامی است، والله اعلم.
کهن ترین گزارش مردمسالاری: مردمسالاری دینی ذوالقرنینی
در منابع اخبار عربی، اسلامی و عجمی، ذکر شده که ذوالقرنین مردمان را فراخواند و از ایشان خواست که حاکمی برای خود اختیار کنند و ایشان، خود او را برگزیدند.
همچنین از اردشیر بهمن اساطیری (که یکی از پژواکهای شخصیت و هویت ذوالقرنین در منابع عجمی است و برخی از مورخین کهن، تصریحا او را همان کوروش دانسته اند)، نقل است که دین و دولت، با هم به سامان میرسند و امضای او را "عبدالله، خادم الله و سائس امرکم" دانسته اند که مفید بر خادم و سودرسان بودن (سوشیانس و سوشیانت بودن) است.
لذا کهن ترین گزارش از مردمسالاری به قبل از جمهوری رم و قبل از دموکراسی منقول در آکادمی یونان بر می گردد و پیشتر از اینها، آن کس که برای مردمان، "حق الناسِ" تعیین سرنوشت را قائل بود، ذوالقرنین های ابراهیمی بوده اند. لذا مردمسالاری دینی، علاوه بر تقدم فضل، فضل تقدم هم دارد.
وحدت اجتماعی بسیار مهم است و با اتفاق می توان جهان را گرفت و اگر اکنون مستضعفان عالم، به گشایش نیاز دارند، یک راه آن و یک رمز آن، وحدت حول توحید است:
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست
یک رای هم، یک نقطه اثر است و جمع مرکب این آثار، موجب عزت وطن اسلامی ما. همین معنا، در گزارشات تاریخی از احوال کوروش ذوالقرنین، ضبط است که چگونه اراده ها را، مجتمع نمود.
لذا بُعد فقه نظام را می توان در داستان قرآنی ذوالقرنین، واجد مخاطبه دانست و از این رو، شاید روزی، آیات داستان ذوالقرنین، از آیات الاحکام در زمینه فقه نظام برشمرده شود. والله اعلم.
پرچم ذوالقرنین، پرچم کوروش و درفش کاویان
مورخان یونانی و دیگران، پرچم کوروش را مربعی شکل دانسته اند.
در نگاره یکی از گلدان های یونانی دوریس (460-500 پیش از میلاد) (همزمان با دوره هخامنشی) در موزه لوور نیز ما سرباز ایرانی را میبینیم که با وجود بر زمین افتادن درفش مربعی شکل خود را استوار نگاه داشته است.
در یک حدیث منسوب به حضرت علی (ع) داریم که پرچم ذوالقرنین، مربعی شکل (و 100 جزء در 100 جزء) بوده است.
قال عكرمة:كان ذو القرنين نبيا و قال على بن أبى طالب: كان عبدا صالحا، و كان الخضر وزيره و ابن خالته، و كان له مربع مائة فى مائة موضوع على لوائه، و به افتتح أقاليم البلاد.
منابع تاریخی و باستان شناسی، پرچم هخامنشیان (و سپس ساسانیان) را همان درفش کاویان (درفش گاویان) و مربعی شکل دانسته اند.
یک کاشی لاجوردی مربعی شکل با نقش عقاب در تخت جمشید یافت شده است که بسیاری از پژوهشگران آن را همان پرچم کوروش می دانند و به آن در منابع تحقیقی معاصر، گاهی لفظ درفش شهباز اطلاق شده است.
نکته جالب اینجاست که در هر ضلع این کاشی مربعی شکل، تعداد 13 مثلث کوچک تیره و تعداد 12 مثلث کوچک روشن (جمعا 25 مثلث در هر ضلع) به صورت حاشیه ترسیم شده است. لذا بر روی دو ضلع بالا و راست این مربع، مجموعا تعداد 50 مثلث کوچک در حاشیه ترسیم شده است (بر روی دو ضلع پایین و چپ هم به همین تعداد). هر مثلث، دارای دو ضلع (خارج از راستای موازی با ضلع مربع) است. لذا مجموعا تعداد 100 المنت هندسی (که خارج از راستای موازی با ضلع مربع باشند) بر روی دو ضلع بالا و راست قرار دارند. همین تعداد المنت هندسی هم به همین نحو بر روی دو ضلع پایین و چپ قرار دارند. لذا 100 المنت هندسی (در اضلاع بالا و راست مربع) در مقابل با 100 المنت هندسی (در اضلاع پایین و چپ مربع)، قرار دارند. لذا این پرچم کوروش (موسوم به پرچم شهباز) دارای 100 المنت در مقابل با 100 المنت است و به این اعتبار، می توان آن را "100 در 100" (نه به معنای ضرب بلکه به معنای در مقابل) دانست. این امر در تطابق کامل با توصیف حدیث شریف علوی از پرچم ذوالقرنین است که در بالا به این حدیث شریف، اشاره شد. والله اعلم.
از ابن خلدون (و همچنین در فرهنگ انجمن آرای ناصریِ رضاقلیخان هدایت) منقول است که پرچم ایرانیان (که احتمالا نسخه ساسانی از همان درفش کاویانیِ دوران هخامنشی بوده است)، یک مربع واجد یکصد و یا یکصد در یکصد، جزء بوده است [۸۳].
لذا شاهدیم که از یکسو، برای ذوالقرنین صحبت از درفش واجد اجزای صدگانی است و از سوی دیگر، برای پرچم ایرانیان (درفش کاویانی) هم صحبت از اجزاء صدگانه است. همچنین برای کوروش هخامنشی هم مطابق کاشی مکشوفه در تخت جمشید، همین ظن را داریم. لذا از جمیع جهات، به نظر می رسد که از این طریق هم می توان یک شاهد یا دلیل یا اماره، برای ذوالقرنین بودن کوروش، مشاهده کرد، والله اعلم.
از درفش کاویان تا گااوش، از گااوش تا ذوالقرنین
در برخی از منابع، بین درفش گااوش (مذکور در اوستا) با درفش کاویانی (گاویان)، این همانی دانسته اند. در این صورت نکته جالبی قابل بررسی خواهد بود: آیا بین "اوش" در لفظ "گااوش" با واژه "قرن" در "ذوالقرنین" رابطه ای وجود دارد؟ زیرا در بخش های دیگر همین مقال بیان کرده ایم که "اوش" در زبان فارسی باستان، واجد معنای "تیزی و شاخ و تاج" بوده است. لذا "گااوش" را می توان محتملا به معنای "گیرای شاخ، دارای شاخ" دانست و میان آن با الفاظ "ذوالقرنین" و "آگراداتیس" و "اوشنر" و "اوستانس" و "هوشنگ" و ...، ارتباطات واژه ساختی را تحقیق کرد و مطرح ساخت. والله اعلم.
نقلهایی در مورد پرچم پیامبر اسلام (ص)
در اقوال تاریخی آمده است که پیامبر اسلام (ص) دارای پرچمی سیاه رنگ و مربعی شکل به نام "عقاب" بوده است که الفاظ جلاله "لا اله الا الله محمد رسول الله" بر روی آن نقش بسته بوده است. همچنین طبری نقل می کند که در روز فتح مکه، پیامبر (ص) پرچمی سیاه رنگ در سپاه خود داشت که نقش یک شیر بر روی آن قرار داشت. البته لازم به ذکر است که در فتح مکه، از قبایل مختلفی که به دین مبین اسلام مشرف شده بودند حضور داشتند و لذا ممکن است (حتی در صورت صحت این نقل تاریخی)، این پرچم متعلق به یکی از قبایل از مسلمین (و نه لزوما بنی هاشم یا قریش و نه لزوما متعلق به بیت پیامبر (ص)) بوده باشد. والله اعلم.
نقش پرچم کوروش
نقل های متنوع و متعدد از منابع کهن (چه ایرانی مانند ابوریحان و چه یونانی مانند هرودوت و گزنفون و سفرنامه فیثاغورث و ...)، صحبت از وجود یک عقابِ (یا شاهینِ یا نظائر آن) بال گشوده بر روی (یا بر نوک نیزه ی حمل کننده) پرچم کوروش نموده اند. همین نقش عقاب (یا شاهین) بال گشوده را بر روی پرچم دیگر حکومتهای بعدی (از هخامنشیان تا صبائیان یمن تا فنیقی ها تا کنعانی ها تا یونانی ها تا رومی ها تا برخی قبائل ترکان و ترکمانان تا فرهنگهای بومی آلاسکا و سیبریا و آمریکا، تا امپراطور موسس ژاپن در 2500 سال پیش) می یابیم.
عقاب در کنار شیر، گاو و انسان، تشکیل دهنده چهار عنصرِ نمادین در توصیف قوای معنوی و فرشتگانی جهان در ادبیات خاورمیانه ای (مفهوم کروبیان و 4 فرشته مقرب در فرهنگهای مختلف) بوده است. در خواب های منقول از دانیال (ع) مربوط به همان دوران حوالی فتح بابل توسط کوروش هم، این چنین عناصری به همراه عنصر شاخ نقل شده است.
بال عقاب (یا پرنده با شکوه) را در کنار شاخ و شکوه قدرت زمینی و ردای انسانی در سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد می بینیم.
در منابع عهدینی هم به دفعات از کوروش با الفاظی مانند عقاب مشرق، عقاب سرزمین دوردست، ذوالقرنین، شبان و ... (صریحا یا تلویحا) ذکر شده است.
در نقوش موجود در تخت جمشید و سکه ها و مهرهای هخامنشی و دیگر آثار باستانی دوران هخامنشی، نگاره خورشید بالدار و انسان بالدار و مواردی از این دست، به کرّات مشاهده می شود.
می توان عقاب و شاهین و خروس و امثالهم را نمادی از اتصال یا تایید یا فّره معنوی و الهیاتی دانست و از این رو می توان ردپای این اتصال یا تایید یا فرّه معنوی را در داستان ذوالقرنین هم یافت: آنجا که در احادیث شیعه تصریح می شود که ذوالقرنین با فرشته یا فرشتگانی هم سخن شد و تجارب خاص معنوی (مانند عروج به آسمان و ...) بدست آورد. والله اعلم.
در برخی نقاشی های غربی مربوط به حدود 450 سال پیش، نماد پرچم کوروش را "قوچ و گوسفند شاخدار" و نماد پرچم لیدیه (که به دست کوروش گشوده شد و فتح شد) را شیر ترسیم کرده اند و خرس را هم به نحوی نمادین در ترس و هراس از کوروشِ سوار بر اسب، ترسیم کرده اند. این امر یا ممکن است به نماد امپراطوری های صفویه و اروپایی و روسیه (به ترتیب گوسفند شاخدار و شیر و خرس) در حوالی 450 سال پیش برگردد و یا ممکن است احیانا بیانگر این باشد که از قدیم، یکی از نمادهای مشرق زمین (و ایران و خراسان و امثالهم)، "گوسفند شاخدار/گاو" بوده است و در مقابل، یکی از نمادهای سرزمین های غرب ایران (مانند بابِل عراق و روم و اروپا و امثالهم)، "شیر" بوده است. لذا کوروش ذوالقرنین با غلبه بر همگی قدرتهای زمینی وقت و تاییدات آسمانی، عملا واجد هر چهار نماد استعاری گاو و شیر و عقاب و انسان شد. والله اعلم.
از کوروش تا فریدون، از فریدون تا ذوالقرنین
کاویان احتمالا از ریشه کاوه است. در مورد ریشه شناسی کاویان و کاوه، احتمالات متعددی بیان شده است. ولی در بسیاری از این احتمالات، ارتباط آن با واژه باستانی "کاو/گاو" به معنای گاو، محتمل دانسته شده است. در داستان اسطوره ای کاوه آهنگر و قیام فریدون، عنصر و نماد گاو به دفعات استفاده شده و وجود دارد. ممکن است کاوه از گاوه و آن هم از "گاو وهو" مشتق شده باشد که می توان آن را معادل کو اسپند (کواسفندیار) یا گو اسپند (گوسفند نر، قوچ شاخدار) دانست. پیشتر بیان شد که یک احتمال وجود دارد که بین واژه کوروش و واژه آشوری کورو (به معنای گوسفند نر و قوچ شاخدار "پهلوان بلندی ها") ارتباطی باشد. در این صورت، پرچم کاویان را می توان همان پرچم کوروش و پرچم ذوالقرنین دانست والله اعلم. در این صورت منظور از فریدون و کاوه و قیام این دو بر ضد ضحاک، همان نبرد کوروش با آژی دهاک (امپراطور ماد) و شکست او توسط کوروش باشد. خصوصا اینکه مکان آغاز قیام کاوه اصفهان دانسته شده که رزم گاه نبرد نخست کوروش و آژی دهاک هم همانجا ذکر شده است. همچنین برخی مورخان یونانی، سقوط آژی دهاک را ناشی از شورش (انقلاب) در درون ارتش او به نفع کوروش دانسته اند. این ها یادآور قیام کاوه و انقلاب فریدون بر ضد آژی دهاک (ضحاک) است. برخی مورخان قدیم و جدید، بین کوروش و فریدون، یکسانی قائل شده اند. همچنین برخی مورخین قدیم، ذوالقرنین را همان فریدون دانسته اند. واژه فریدون را با فره مرتبط دانسته اند که صورت کهن آن خورنه بوده است. لذا فاء فریدون ریشه در خاء دارد و خاء، دگر شکل کاف در زبان های کهن بوده است. دون و دان را می توان لقب پادشاه (در زبانهای شرقی مانند دانگ در چینی) دانست. لذا فریدون را می توان همان شاه دارای فره (دارای خورنه که نماد آن قوچ بوده است) دانست. منابع کهن ارمنی، فریدون را به صورت هریدون ضبط کرده اند. هاء هم در زبان های کهن با خاء جابجا میشده است و خاء هم دگر شکل کاف است. به نظر می رسد که مردمان سرزمین جهان گستر ذوالقرنینی، هر کدام به زبان خود، نام او را می برده اند و این نام ها همگی در قالب اسطوره هایی مجزا در تاریخ باقی مانده اند که شباهتهای زیادی هم در عناصر خود و هم ریشه شناسی نام ها با هم دارند: فریدون، کیخسرو، اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی که بعدا با آن خلط شد) و ... . والله اعلم.
ردپای نمادهای ذوالقرنینی در پرچم های ملل کهن آسیا
در وسط پرچم های ملل کهن آسیا (البته مللی که نماد پرچمشان را از فرهنگ کهن و بومی خودشان اقتباس کرده اند) نماد خورشید، چرخ و گل گرد (لوتوس) به کرات مشاهده می شود. این شباهت هندسی، مفهومی و نمادین، میان نماد پرچم در ملل مختلف آسیایی، تصادفی نیست، والله اعلم. زیرا تمامی این موارد، یعنی خورشید، چرخ و گل لوتوس، همگی از نمادهای حکومتی دوران کوروش ذوالقرنین است و احتمالا از زمان حکومت جهانی ذوالقرنین به این سو در کشورهای آسیایی به عنوان نماد کشور، ملت و دولت باقی مانده است. بر وسط پرچم های ایران (لفظ جلاله الله که در قالب یک گل لاله گرد که یادآور کره زمین هم هست، رسم شده است)، هندوستان (چرخ گرد که یادآور گل هم هست)، ژاپن (خورشید سرخ)، تایوان، بنگلادش، کره جنوبی، قرقیزستان، تاجیکستان، قزاقستان، لائوس، فیلیپین، نپال و هنگ کنگ این المنت "خورشید یا گل گرد یا چرخ" را می توان مشاهده کرد.
هلال موجود در پرچمهای کشورهای ترکیه و آذربایجان هم از نوع نزدیک به دایره است (نیم هلال نیست) و این المنت "گردی کامل" را القاء می کند و ترکیبی از نماد هلال قمری و گردی خورشیدی را فراهم می آورد.
همچنین نماد ستاره که در پرچم بسیاری از کشورهای جهان است، در نمادشناسی آئینی ایران باستان نماد آناهیتا (ناهید، زهره) بوده است و دگر شکل نماد لوتوس است. یعنی لوتوس و ستاره، هر دو نمادی از مشروعیت دینی حکومت بوده اند. نماد ستاره، بر روی پرچم ملل مختلفی از آسیا مانند ترکیه، پاکستان، مالزی، سنگاپور، میانمار، ترکمنستان، ازبکستان و ... مشاهده می شود. البته بعدها در دوران حکومت عثمانی، این نماد (ستاره و هلال) تبدیل به نمادی از وحدت اسلامی (البته با قرائت عثمانی آن) شد.
نکته جالب این است که پرچم برخی از کشورهای آفریقایی (در منتهای مغرب آفریقا و در قلب آفریقا) مانند نیجر و گینه استوایی، دارای مشابهتهایی با پرچم ایران و پرچم هندوستان است که می تواند محل تحقیق قرار بگیرد که آیا ریشه در فرهنگ کهن این ملل دارد و اگر بله، آیا ردپایی فرهنگی از حکمرانی مقتدر و محبوب ذوالقرنینی است؟ البته همچنین آیا ارتباطی با هیروگلیف یا نمادهای زمانه آدم (ع) و نوح (ع) و ابراهیم (ع) از نظر معانی دارد؟ والله اعلم.
لطف تصویر زیر را ببینید:
تعدادی از نقوش کهن که طرح واره هایی شبیه به برخی نقوش کهن ذوالقرنینی و غیره دارد
از طرح گُل آخرالزمانی مسیح در پاریس تا طرح گل سردر مقبره هخامنشی
چرا بر روی مقبره 2500 ساله هخامنشی، همان طرح گُلی را می بینیم که بر روی کلیسای حدود 900 ساله پاریس (و دیگر بناهای مسیحی کهن) مشاهده می شود؟ طرح گلی که در مسیحیت با بازگشت آخرالزمانی مسیح مرتبط است؟
شاید بتوان مسیر این اشتراک را با این نظریه توضیح داد: مسیحیت، در معماری و نمادهای هنریِ خود، به صورت جزئی (و نه کلی) تحت تاثیر ادیان کهن دیگر (مانند یهودیت و مانوی و میترائیسم) بوده است. این ادیان، دارای ارتباطات فرهنگی با سرزمین های میزبان بناهای ایرانی (و شاید بناهای ذوالقرنینی) بوده اند. لذا ممکن است به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، یک نماد ایرانی (یا ذوالقرنینی) در زمان خود کوروش ذوالقرنین (و دانیال نبی (ع)) یا بعد از ایشان، وارد فضای زیست فرهنگی-هنریِ محور "آناتولی-شام-بالکان- ایتالیا-مدیترانه-اروپا" شده باشد و سپس از طریق مستقیم یا با واسطه "یهودی یا مانوی یا میترائی"، این نمادها وارد مسیحت شده باشد. والله اعلم.
به هر حال خیلی جالب است که نماد آنها برای مسیح در آخرالزمان، دقیقاً طرحِ گُلِ بر رویِ مقبره منتسب به کوروش ذوالقرنین است.
دقت شود که مفهوم "مسیح"، در دین بهودیت، هم برای منجی آخرالزمان و هم برای برخی افراد که دارای حکومت تایید شده الهی بوده اند (از جمله داوود (ع) و کوروش، طبق منابع عهدینی) استفاده شده است و در مسیحیت هم مفهوم مسیح، در امتداد مفهوم یهودی آن (ولی بر مبنای باور یا ایمان آنها به دیانت جدیدشان) بوده است. همچنین دقت شود که طرح گل 12 پر و 8 پر را به میترا و آناهیتا هم منتسب کرده اند که طبق ادیان باستانی ایران، صاحبانِ اعطای مشروعیت حکومت به حکمرانان (شاید چیزی شبیه یا مرتبط با مفهوم ولی الله) بوده اند. لذا مجموعا می توان دلالت معنایی-مفهومیِ این طرح گل و مفهوم مسیح و مفهوم ولی اللهِ صاحبِ حقِ حکومت را در مطالعات تطبیقی ادیان ابراهیمی، مرتبط دانست. والله اعلم. و بایستی بررسی کرد که طرح اسلیمی ترنج (و موارد مشابه آن از طرح های گره دار و طرح های تزئین محراب و مساجد و سکه ها) چقدر با تِم های کهن ذوالقرنینی (از حیث ارتباط معماری-هنری و ایده برداری امضایی) قابل ارتباط است؟ والله اعلم. یعنی آیا بخشی از طرح های گره دار و طرح های اسلیمی و ترنج و ...، آیا ریشه در مفاهیم ذوالقرنینی و ابراهیمیِ کهن و حتی تا دوران نوح (ع) (از حیث نمادشناسی هنری-مذهبی) دارد؟ والله اعلم. چه ارتباطی بین اجزای این طرح ها (مانند 12 پر و 8 پر و ...) با دیگر اجزای رسالت اسلامی (مانند 12 امامِ شریعتِ محمدی (ص) از نسل ابراهیم (ع) و 5 تن آل عبا (ع) و ...) وجود دارد؟ والله اعلم.
هلال و ستاره: نقش باستانی و نور ولایت الله
در احادیث شیعه به دفعات، وجود نازنین پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) و امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) به "خورشید" تمثیلِ استعاری شده است. همچنین وجود صدیقه طاهره فاطمه زهراء (س) به قمر (و ستاره درخشان) تمثیل استعاری شده است. مثلا رجز منسوب به امام حسین (ع) در روز عاشوراء که فرمودند:
و ابی شمس و امّی قمر
و انا الکوکب و ابن القمرین
"نور ولایت"، یک مفهوم پر بسامد در احادیث و متون شیعه است.
در بازه ۴۰۰۰ سال پیش لغایت عصر بعثت، یعنی مابین زمانه ابراهیم خلیل (ع) تا محمد امین (ص)، شاهدیم که یک شکل یا مفهوم پرتکرار الهیاتی در بین اقوام و فرهنگهای مختلف در ایران، آناتولی، سوریه، عراق، عربستان و حتی تا آلمان (منقوش بر روی لوحه های گلی، حجاری ها و حکاکی ها، نقوش ترسیمی بر صخره ها و سنگها، نقاشی ها و زیورآلات و کلاه ها و ...) مشاهده می شود: یک هلال و یک جسم بسیار درخشان در کنار آن (که این جسم بسیار درخشان، گاهی ماه، گاهی ستاره و گاهی خورشید، توسط نگاره شناسان تفسیر شده است). نقشی که بر روی مُهرهای هخامنشی، تاج های ساسانی، سکه های بیزانسی، پرچم عثمانی و الان بر روی پرچم بسیاری از کشورهای اسلامی (از جمله ترکیه و پاکستان و الجزایر و ...) مشاهده می شود و نقش "هلال و ستاره" نامیده می شود. بخشی از آن در قالب هلال باز و بسته، بر روی نوک مناره های مکه و مدینه و جمکران، مشاهده می شود. در نقوش انگشترهای باستانی و تعویذهای کهن مذهبی در ادیان ابراهیمی هم چنین نقوشی یافت می شود.
به نظر می رسد که مفهوم "نور ولایت" و "ولی الله" و "پنج تن آل عبا (ع)"، توسط انبیای پیشین، خصوصا ابراهیم خلیل (ع) به امم پیشین معرفی شده بوده است و یکی از تمثیل های ابراهیمی برای نور ولایت علی و فاطمه (ع)، "هلال خورشید و ستاره درخشان" بوده است.
ادله باستان شناسی وجود دارد که هلال خورشید در حین خورشیدگرفتگی هلالی، واجد اهمیت الهیاتی در نزد اقوام پیشین بوده است.
لذا می توان این نماد ابراهیمی (هلال خورشید و ستاره درخشان و یا هلال خورشید و قمر درخشان) را یک انشاء (یا امضای) ابراهیمی دانست. یکی از تبعات جالب این اقدام ابراهیمی، احتمالا این بوده است که مردم را از پرستش خورشید و ماه بازدارد (کما اینکه در قرآن هم داستان ابراهیم (ع) و نجوم پرستان ذکر شده است) و توجه ایشان را به آیات کبرای الهی، یعنی بندگان برگزیده و خاص خدا، یعنی خمسه آل عبا (ع) سوق دهد که با یک تیر، دو نشان را زدن است: هم نفی کفر و شرک است و هم اشاعه توحید افعالی و صفاتی است (از طریق معرفی خیر خلق الله و معرفی آیات الله الکبری و معرفی اسماء الله الحسنی یعنی خمسه آل عبا (ع)). والله اعلم.
پس علویان ترکیه و شیعیان جهان بایستی بدانند که آنچه امروز، یکی از جهانی ترین نمادهای اسلامی است (یعنی هلال و زهره)، فی الواقع یک نماد انشایی یا امضایی ابراهیمی با دلالت بر نور ولایت اهل بیت (ع) است. والله اعلم.
از هلال ماه و شمایل خورشید تا پنجه دست و نعل اسب
در فرهنگ مترقی ایرانی-اسلامی ما، کاملا مرسوم است که از آیه الکرسی، یا "و ان یکاد"، یا چهارقل، یا اسماء ذوات مقدسه، یا بسم الله، در سردر و بابِ ورودی خانه ها (به صورت کاشی، گچبری، خطاطی، تابلو و حتی آجرچینی) استفاده شود و این امر را موجب دفع بلاء، جلب برکات و جزئی از تبلیغ شعائر می دانیم و همین هم هست.
اما امم پیشین و اقوام گذشته و ملتهای زمان باستان، آیا در فرهنگ خود و در شرایع زمان خود و در آداب و سنن و ادیان خود، مشابه چنین اعمال و اورادی که برایشان مقدس باشد و معنای خاص آسمانی یا زمینی داشته باشد، داشته اند؟
می دانیم که زمین هیچ گاه از حجت الهی و هدایت الهی و ادیان الهی و پیامبران الهی و تبلیغات موحدانه و شبکه های "بما تدرسون"، خالی نبوده است. همچنین از تحریفات و تبدیلات و تغییرات و تصحیفات و همچنین خرافات.
لذا با صحنه ای در درازنای تاریخ روبرو هستیم که مخلوطی از بروز و ظهور حق و باطل، در مناسک و شعائر اقوام پیشین و امم قبلی، قابل ردیابی و مشاهده است.
آزتکها و مایاها و اینکاها و همچنین برخی از اقوام ایرانی تبار در آسیا، از نقشِ خورشید، به عنوان سردرِ عمارات و بابها و دربها استفاده می کردند.
نقش هلالِ خورشید (در کسوف) و هلالِ ماه و دو شاخ قدرت و دو شاخ ذوالقرنینی هم از نمادهای شایع برکت و سردرِ عمارات و ابنیه در تمام گستره جهان خصوصا خاورمیانه بوده است. طبق برخی نظریات، باور به خوش یُمنی نعلِ اسب، ریشه در شباهت شکل ظاهری آن با نمادهای هلالی شکل در باور اقوام پیشین داشته است.
طرح پنجه (یا خمسه) در برخی اقوام سرخپوست، اقوام هندی، اقوام ایرانی و آسیایی، به عنوان نماد تعویذ و تقدس و امثالهم، استفاده میشده است.
آیا چنین استفاده هایی از این موارد کهن و باستانی (یعنی نماد خورشید و نماد هلال و نماد خمسه و پنجه)، ریشه در خرافات دارد؟ شاید خیر. شاید بتوان این موارد را هیروگلیف یا نماد و عَلَم و نشان، برای اشاره به برخی از معارف الهیاتی دانست که توسط دستگاه تبلیغی ابراهیمی و دیگر انبیای پیشین، برای مهندسی فرهنگی اجتماع و مخاطبه به لسان قوم، مورد استعمال قرار می گرفته اند. مانند آب و نور و امثالهم در فرهنگ ایرانی-اسلامی خودمان. والله اعلم.
حرفِ عینِ علی
حرف عین در اکثر خطوط باستانی خاورمیانه (مانند آرامی، سریانی، عربی، عبری و امگا در یونانی) دارای صورتی حاوی اجزای شبیه به هلال یا دوشاخه است.
به حساب ابجد، هفتاد است که عدد کثرت به شمار می رود و در خواص حروف، آن را مظهر "سلطان" و "غلبه" دانسته اند.
اگر نمادشناسی باستانی ملل (برای هلال ماه و هلال کسوف خورشید و دوشاخ ذوالقرنینی و حتی نعل و علامت ویکتوری و امثالهم) را در نظر بگیریم، آنگاه این شبهه یا توهم قابل استفاد است که شاید تمامی این نمادها، در افقی فراتاریخی و فرامرزی و در قاموس نمادهای مشترک تاریخ، آینه دارانی برای "عین علی" هستند، والله اعلم.
"راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست"
(سید حمیدرضا برقعی)
پیشینه نویسه حرف A در لاتین
تصویر زیر را ببینید. ارتباطی بین شاخ و شکل گیری نویسه حرف A در لاتین هم وجود دارد:
در زبانهای باستانی میان رودان، از جمله معانی برای Alum ، معنای Ram و قوچ و موارد مشابه بوده است.
حجاب و زمانه کوروش ذوالقرنین
در سنت حجاری بابل و آشور باستان، پادشاهان را به همراه ملکه شان (با تاج و بدون حجاب سر) تصویر می کرده اند. چنین حجاری تا 550 قبل از میلاد در بابل باستان مرسوم بوده و موجود است. ولی پس از فتح بابل توسط کوروش، نه در بابل نه در شوش و نه بعدها در تخت جمشید، این سنت حجاری بابلی مشاهده نمی شود. ولی سنتهای دیگر حجاری بابلی مشاهده می شود. این امر قرینه ای بر وجود سنت حجاب در زمان و دربار کوروش است. والله اعلم.
همچنین در حجاری های تخت جمشید، حجاری یک زن با حجاب سر مشاهده می شود.
و در مهرهای هخامنشی هم نقش یک بانوی بلندمرتبه (شاید آناهیتا) با حجاب مشاهده می شود.
در حجاری های سنگی کشف شده در صیدا (در لبنان) مربوط به زمان هخامنشیان، یک حکمران هخامنشی (شاید یک ساتراپ و یا شاید خود حکمران اصلی هخامنشی، یا شاید حتی خود کوروش ذوالقرنین) تصویر شده است که ریش بلند دارد و بر تخت تکیه زده است و همسرش هم با حجاب کامل (چادر) در همان محل قرار دارد
[۸۴]
.
خود واژه چادر، یک واژه به معنای پوشش است که ریشه در فارسی هخامنشی (با همین لفظ چادر) دارد.
در منابع کهن (کوروش نامه گزنفون) درباره پانته آ (همسر یکی از حکمرانان ماد باستان) ذکر شده است که روبنده (شاید منظور همان پوشش بانوان و چادر و نه لزوما روبنده) داشته است. [۸۵]
پوشش سنتی زنان روسیه قدیم و اسکاندیناوی
پوشش سنتی زنان روسیه قدیم و اسکاندیناوی (اسلاوهای قدیم، اسکاندیناوی های قدیم و ...) شامل حجاب کامل سر و بدن بوده است. این پوشش دارای عناصر مهمی از تزئینات لباس هخامنشی (مثل بستن افسر بر روی سر، آویز تزئینی از کناره افسر، حجاب سر و گردنبند شبه تاس و شبه هلال) است. احتمالا پوشش زنان محجبه هخامنشی، اینگونه بوده و تا حوالی قرون وسطی (یعنی تا همین چندصد سال پیش) در فرهنگ بومی نواحی اسلاوی و اسکاندیناوی (که پر از اقوام ایران تبار بوده است) حفظ شده و اکنون ما این شانس را داریم که علاوه بر سکه های هخامنشی، نگاره تخت جمشید و دیگر منابع، از طریق لباس این "ایرانیانِ دوردست ها" هم بتوانیم پوشش حجاب ایران باستان را با انگیزه های پژوهشی و تحقیقی بازیابی کنیم.
قبه و گنبد در حکومت ذوالقرنین و کوروش
در منابع تاریخ اسلامی و ایرانی به دفعات از اینکه ذوالقرنین یک قبه ، یک گنبد و حتی یک مسجد در منتهای مشرق در کنار سد ذوالقرنین ساخته است صحبت شده است.
در منابع یونانی ذکر شده است که هخامنشیان در معماری خود از قبه های مدور که تداعی گر آسمان بوده است استفاده می کردند
[۸۶]:
The Achaemenid kings of Persia, who were to give the classical world Its conception
of a divine and universal ruler, held their audiences and festivals In a cosmic tent,
although they lived for the most part In palaces built of brick and stone. According to
Hesychlus, their royal tents and courts of round awnings were called Heavens
در معماری کاخ های دوره های اشکانی و ساسانی و بیزانس و روم و حتی کاخ های خلافت عباسی (که در راستا و امتداد معماری کهن عصر هخامنشی شکل گرفته بوده اند) ردپای آشکار و پیوسته ی تکنیکها و اسلوبها و معماری های مرتبط با "گنبد"، "گنبد سازی" و ... را شاهدیم. ردپای این فناوری باستانی، حتی در هندوستان باستان (پس از حضور هخامنشیان و سپس سلسله های بعدی بومی) و شرق و جنوب شرق آسیا و همچنین در دوردستهای آفریقا و اروپا هم مشاهده می شود و می توان گنبد را یکی از مواریث جهانی حکومت ذوالقرنینی دانست والله اعلم.
واژه ی "دیر" را در فارسی به معنای گنبد دانسته اند. مثلا کاروانسرای "دیر گچین" را از این جهت واجد این نام در انتهای دوران ساسانی دانسته اند که یک گنبد گچی داشته است. در منابع گفته شده که یک دیر طواویس در سامراء وجود داشته است که دیدارگاه ذوالقرنین بوده است. لذا گزارش هایی وجود دارد که ذوالقرنین اقدام به ساخت گنبد و دیرهایی نموده است.
ذوالقرنین مسجدساز، کوروش مسجدساز
در تاریخ تصریح شده است که کوروش دستور بنای مجدد معبد و مسجد در بیت المقدس را صادر کرد. همچنین در منابع اسلامی تصریح شده است که ذوالقرنین مسجد (و مساجد) بزرگ و مهمی ساخت. [۸۷]
تطبیق طول دوران حکومت ذوالقرنین و کوروش
مطابق با همین مقادیر ذکر شده در حدیث شریف زیر، طبق نقلهای تاریخی دقیقا کوروش در 12 سالگی نایب السلطنه پدرش در انشان شد و در 40 سالگی به سلطنت رسید و 30 سال پادشاهی کرد. لذا کوروش منصب حکمرانی را در 12 سالگی پذیرا شد و 30 سال هم خودش سلطنت کرد.
همچنین در برخی منابع (مانند کتاب الرحله متعلق به اولیاء چلبی) ذکر شده که ذوالقرنین موفق به 60 سال حکمرانی (یعنی معادل مدت عمر دو نسل _ دو قرنِ_ سی ساله) شد. اگر مُلک کوروش ذوالقرنین را از زمان نایب السلطنه بودن او در انشان در 12 سالگی در نظر بگیریم، در این صورت کوروش هم حدود 60 سال (یا بیشتر) دارای مُلک بود.
همچنین در احادیث ذکر شده که مدت "مُلک ذوالقرنین" به اندازه هزار ماه (احتمالا 1000 ماه قمری) بوده است. این مقدار تقریبا برابر 81 سال شمسی می شود. اگر مدت زمان مُلک کوروش ذوالقرنین را از زمان خواب آژی دهاک (که اولین خبر از حکمرانی جهانی او بود) تا زمان قتل گئومات (یعنی داماد کوروش) به دست داریوش (که در واقع پایان یافتن آخرین مرحله از حکومت ذوالقرنین بود) و به تخت نشستن داریوش در سال 522 ق.م. در نظر بگیریم، مجموعا دوران شروع تا پایان این دوران، برابر حدود 80 سال می شود.
جالب است که در احادیث شیعه، مدت زمان حکومت هرمز را (که در حدیث ذکر شده که پادشاه زمان دانیال نبی (ع) بوده است)، 63 سال بیان شده است. این اقوال و اعداد، من حیث المجموع، موید هم هستند و تقریبا بیانگر یک سیما یا چشم انداز تاریخی واحدند. والله اعلم.
بهمن و ذوالقرنین
طبق کتب دینی کهن زرتشتی، دوران بهمن ۱۱۲ سال و قبل از دوران ۳۰ ساله ی هما بوده است [۸۸]. که قابل تطبیق با دوران ۸۰ تا ۱۱۲ ساله کوروش و فرزندانش است. والله اعلم. در سیاحتنامه فیثاغورس ذکر شده که عمر کوروش بیش از ۱۰۰ سال بوده است. والله اعلم. شاید این عدد ۱۰۰، روایتی فولکلور از دوران طولانی (مثلا ۶۰ ساله) حکومت کوروش از ۱۲ سالگی تا حدود ۷۲ سالگی بوده است. والله اعلم.
تطبیق تعداد لشگریان ذوالقرنین و کوروش
در حدیثی از امام باقر (ع) بیان شده است ذوالقرنین با ششصد هزار سواره به زیارت مکه مکرمه آمد. در کتاب سایروپدیا (از مورخ یونانی گزنفون) هم بیان شده است که "سالیانی پس از فتح بابل... کوروش در بابل تمامی لشگریان خود را فراخواند که تعداد آن ها 120 هزار سواره، 2 هزار ارابه ران و تعداد ششصد هزار پیاده بود. سپس یک لشگرکشی از مرزهای سوریه (یعنی آسیریا یعنی سرزمین های آسیا که در مشرق یونان قرار دارند، یعنی کل آسیا) تا دوردستها تا دریای اریتره (تحت اللفظی دریای سرخ و اصطلاحا در آن زمان اقیانوس جنوب آسیا از عربستان تا هند و فراتر از آن، معادل حداقل دریای سرخ و شمال اقیانوس هند امروزین) انجام داد و ملتها را به دایره حکمرانی خود افزود."
تناسبهایی در این دو نقل وجود دارد. اول اینکه عدد ششصد هزار دقیقا در دو نقل مضبوط است. دوم آن که مرتبه کل لشگر در دو نقل به هم نزدیک است. سوم آن که مکه مکرمه در دایره سرزمین های مشرق یونان در سواحل دریای سرخ تا شمال اقیانوس هند قرار می گیرد. والله اعلم. در کتاب سایروپدیا در چند بخش مختلف تصریح شده است که سرزمین اعراب جزء سرزمین های تحت حکومت کوروش بوده است.
تطبیق طول دوران حکومت کوروش و کیخسرو
طبق اسطوره های ایرانی، کیخسرو 60 سال حکومت کرد. اگر مدت زمان نایب السلطنه بودن و پادشاه بودن کوروش را با هم جمع بزنیم، بیش از 58 سال می شود که تقریبا معادل همان 60 سال است.
صاحب کتاب "قاموس المعارف" بر اساس منابع کهن، پایان حکومت کیخسرو را در 531 قبل از میلاد دانسته که فقط 2 سال با زمان پایان حکومت کوروش در 529 قبل از میلاد اختلاف دارد.
رویارویی با حکمران زن در منتهای مغرب و مشرق
یکی از وجوه (یا یکی از فصول) داستان ذوالقرنین در منابع کهن، این است که او با ملکه سرزمینی در منتهای جغرافیا (منتهای مغرب که چون زمین گرد است، به نوعی منتهای مشرق هم می شود) وارد رویارویی و سپس دیپلماسی و گفتگو شد. شبیه همین موضوع را منابع یونانی برای کوروش ذکر کرده اند که با ملکه ماساگتها در منتهای مشرق حکمرانی اش (که تقریبا منتهای مشرق در نقشه های جغرافیای کهن یونانی است)، درگیر شد و طبق برخی منابع یونانی، نهایتا هم در همان جنگ کشته شد. البته نمی خواهیم نقل منابع یونانی را محور تاریخ قرار دهیم، ولی شباهت در دو سمت اقوال، جالب است. [۸۹]
ذوالقرنین و قهرمانان حماسی-تاریخی-اسطوره ای در ملل مختلف
- اطلس آفریقایی-اتروسکانی-یونانی
- هرکول یونانی (سفرهایی به منتهای مغرب و مشرق و اطراف جهان دارد. هرکول هم دزدان و راهزنان را از سرزمین های شمال شرقی که تحت حکومت یک ملکه جنگجو و خونخوار بودند، پاکسازی می کند. نام این ملکه Xena of Amphipolis (غریبه ساکن در دور از شهرها) بوده است (همانند نقل های یونانی از جنگ های کوروش ذوالقرنین در شمال شرق ایران یا شمال شرق آسیا و جنگ های او با ملکه ماساگتها)).
- هرقل رومی (شخصیت اسطوره ای و نه آن پادشاه روم که معاصر خسروپرویز بود).
- زئوس (ابرقهرمان ریش دار در اساطیر خرافی یونانی با صفت "صاعقه به دست بودن"، یا زئوس صاحب شاخه، شخانه یا شاخ the Keraunios)
- کیخسرو عجمی-ساسانی
- گشتاسپ اوستایی
- رستم سکایی
- گسارخان King Gesar (اسطوره تبتی و ساخا و متقدم ترک)
- جیمو اولین امپراطور اسطوره های ژاپن که حدود 2600 سال پیش میزیسته و معنای واژه Jimmu، "جنگاور آسمانی" یا "جنگاور بلندمرتبه" است.
- اسکندا (با نام های دیگر سکاندا، کاریتیکا، موروگان، ماراکان، مارکندا، ماراکا، کومارا، مارکان، مارکا، مرکه) در فرهنگهای مختلف از سمرقند (مارکندا) تا شبه قاره هند، سری لانکا، کامبوج، چین و کره. به معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی، پهلوان بزرگ، جنگاور بزرگ.
- مریخ (در معنای جنگاور) مشتق از ماراکا و سپس وارد عربی و یونانی (مارس) شده است.
- راکوتا (در معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی) در زبان قبطی (راکوتا نام قدیم اسکندریه پیش از اشغال آن توسط قوای مقدونی بوده است).
- رامایانای هندی (در برخی وجوه)
- مهاویرا (به معنای فاتح بزرگ یا فاتح بلندمرتبه، نام دیگر او را تیرتان کارا (یعنی "کارای مقدس"، احتمالا دگر شکلی از لفظ "کوروش مقدس") دانسته اند). تاریخ ذکر شده برای تولد او و تاریخ وفات او، تقریبا با تاریخ تولد و مرگ کوروش (با فاصله چند سال) تطبیق دارد. پدر و مادر او، از خاندانهای پادشاهی بوده اند (همانند کوروش). این شخصیت، یعنی مهاویرا، یک شخصیت تاریخی و در عین حال "مقدس در آئین جینیسم" در هند (از شاخه های مهم ادیان هندی) است. این آئین، مبتنی بر اندیشه هایی است که برخی از آنها با مقوله جهاد با نفس و تزکیه و مراقبه نفس، دارای شباهتهایی است و اگرچه در خلال 2500 سال، قطعا تحریفات متعدد و متکثر و زیادی در معتقدات آئین جینیسم نفوذ کرده است، ولی ممکن است در ابتدا، ارتباطی ولو ضعیف با یکی از مکاتب ادیان ابراهیمی (مثلا ارتباط با برخی از شاگردان مکتب جاماسب) داشته بوده باشد و یا خیر، والله اعلم.
- ذوالقرنین ادیان ابراهیمی
- فریدون مادی و هریدون ارمنی
- سوسروکو، اسطوره نرت آلانی
- کورنیوس بریتانیایی (طبق اسطوره مردم کورنیش در جنوب بریتانیا (که قومی پیشا رومی و پیشا انگلوساکسونی و از اقوام سلت باستان به حساب می آیند)، غولی به نام ماگوگ توسط حکمران قهرمانی به نام کورنیوس شکست داده شد)
- کارانوس karanos (بنیانگذار اسطوره ای حکومت در مقدونیه). لازم به ذکر است که همین واژه کارانوس، در برخی منابع یونانی، به عنوان واژه ای ایرانی (در دوران هخامنشی) در معنایی معادل "فرمانده عالی نظامی" ذکر شده است.
- جورو دانک ختایی
- خو چینی و ژاپنی
- اوغوزخان ترکی
- اسکندر رومی اول فارسی (و نه اسکندر مقدونی ثانی)
- عبدالله بن ضحاک در حدیث علوی
- صعب بن ابن حارث الاعلی حمیری
- مرزبان (یکی از نام هایی که در منابع متقدم اسلامی و عربی، برای ذوالقرنین ذکر شده است).
- کوروش هخامنشی پارسی
همگی اساطیر و نام هایی تاریخی است که مطابق شواهد و قرائن مختلف، روایتهای اسطوره شده و حماسی شده ی اقوام گوناگون از یک شخصیت واقعی تاریخی جهانی است که قرآن کریم از او با عنوان ذوالقرنین یاد کرده است.
آشینا: راهنمای اسطوره ای اجداد مغول (و بعض قبائل ترک باستان)
قورت = کورت = کور ته = کور تین = گرگ خدا = قوی خدا = شیر خدا
تین و تینا و تین گری و تنگری به مغولی و ترکی، می شود آسمانی و آسمان و خدایی و خدا.
شاید "ته" در ترکی باستان (همانند برخی دیگر زبان های باستانی مثل یونانی)، معنای "الهی و خدایی و خدا" می داده والله اعلم.
آشینا هم از آش و اینا احتمالا مشتق است و احتمالا هم دلالت با "قوی آسمانی" است.
واژه های آشور، آشینا، آشو و آسمان احتمالا قرابتهایی ریشه شناختی در اجزای خود دارند.
اسطوره های مغولی و بعضا ترکی، آشینا را گرگی آسمانی (یا خاندانی آسمانی از انسانهای عالم، وارسته و قوی و مشروع الحکومه) دانسته اند، شاید مفهومی فرهنگی شبیه به همان مفهوم "شیر خدا" برای ایرانیان:
"بدین ترتیب، خانهای اویغورها نیز بعد از آنکه دین مانوی را قبول کردند، (اسطوره) گرگ خاکستری را فراموش نمودند. در این مورد می توان به اسطوره بوغوخان اشاره کرد. در روایت «توکوز – اوغوز» ( اویغور) پسر بچه ای که دستها و پاهایش بریده شده بود بوسیله یک راهب مانی پرورش داده می شود ونه توسط گرگ خاکستری. در بعضی از داستان های قدیمی مغولان (و برخی قبائل ترک که تحت تاثیر اسطوره های مغولی بودند)، گرگ به اجدادشان، راه نجات از محبس باستانی کوهستانی را نشان می دهد (اسطوره مغولی-ترکی ارگنه کن یا ارگنه قون) و سمبل خرد و کیاست است".
طبیعتا اینها اسطوره است و با خرافات در هم آمیخته است ولی ممکن است به یک اصل تاریخی یا خاطره باستانی در حافظه یک فرهنگ اشاره کند: مثلا اینکه انسانی قوی، مشروع از نظر آسمانی و قدرتمند و توانا، یعنی همان ذوالقرنین، روزگاری به سرزمین مغولان رسید و صالحین و خوبان ایشان را راهنمایی و تقویت کرد. بعدها خاطره این انسان قوی و بزرگ و خوب، در خاطره فرهنگی مردمان مغول (و برخی قبائل ترک که همسایه یا تحت تاثیر مغولان بودند)، در قالب نماد فرهنگی گرگ آسمانی حفظ و ثبت و ضبط و اسطوره سازی شد. والله اعلم.
خاطرات اقتدار ذوالقرنینی در اسطوره های نورس و شمال اروپا
در اسطوره های نورس (همانند اسطوره های یونانی) با تعددی از شخصیتهای "فرا انسانی" روبرو هستیم که مسیر اسطوره سازی، خرافه و تحریف، آنها را در قالب یک "پانتئون نورس" شکل داده است.
ولی اگر لایه های ضخیم خرافات، اسطوره و تحریفات را از روی مفاد و مفاهیم این افسانه های نورسی کنار بزنیم، رگه هایی از دلالتهای تاریخی را می توانیم بیابیم که بیانگر خاطراتی از یک "حکومت جهانی خیر، مقتدر و فراسودمند برای بشریت" بوده است.
در میان شخصیتهای متنوع اساطیر نورسی، دو شخصیت هستند که یادآور این خاطره تاریخی هستند: فریر (freyr) و ثور (thor).
نام و توصیفات اولی (یعنی فریر) شباهتهایی جالب با اسطوره های ایرانی "جمشید" و "فریدون" دارد. نام و توصیفات دومی (یعنی ثور) دارای شباهتهای جالب با شخصیت اسطوره ای "کاوه آهنگر" و همچنین "گشتاسپ" و "رستم" دارد.
پیشتر بیان شد که در گستره پهناور سرزمین های ایران و آسیا، خاطره حکومت مقتدر کوروش ذوالقرنین در قالب داستانهایی محلی و منطقه ای باقی ماند که نهایتا موجب رشد و شکوفایی اسطوره های "جمشید"، "فریدون و کاوه" و "کیخسرو و گشتاسپ و اسفندیار" شد.
لذا می توانیم اسطوره های نورسی "فریر" و "ثور" را روایاتی اسطوره ای شده، خرافی شده و تحریف شده از خاطرات حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بدانیم. والله اعلم.
بالای ۲۰ شباهت جدی و عمیق بین اسطوره های نورسی "فریر و ثور" با نقل ها و روایات تاریخی کوروش و ذوالقرنین و همچنین داستانهای "کیخسرو، گشتاسپ، جمشید، فریدون و کاوه در شاهنامه" وجود داد.
نقلی اسلامی و عربی هم وجود دارد که در قرون وسطی پادشاهان سرزمین صقلیه و روس (یعنی شمال اروپا)، خود را از نسل ذوالقرنین می دانسته اند. در اسطوره های نورسی هم پادشاهان همان سرزمین ها را از نسل "فریر" دانسته اند.
حقیقت علوی و اسطوره های فرهنگهای کهن جهان
الْحَمْدُ لِله الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ الاطهار عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ*
مرحوم دکتر علی شریعتی:
🔹 علی (ع)، چه کسی میتواند سیمای او را نقاشی کند؟! روح شگفتی با چند بعد، مردی که در همه چهرههایشان به عظمت خدایان اساطیر است.
آنچه مرحوم دکتر شریعتی، با شناختی که از ادبیات اجتماعیات ملل داشت، در زمینه شباهت اسطوره های الهیاتی ملل با فضائل علوی، ادراک کرده بود، یافته مهمی است و می توان در امتداد آن، البته با تکیه بر نصوص و اجتهادِ مفسرین و علمایی همچون علامه طباطبائی ها و جوادی ها و مطهری ها، این مسیر را بیشتر در جهت تحقیق پیمود که:
"آیا ممکن است برخی از اسطوره های الهیاتی ملل، ریشه در تحریف یا تغییر یا تبدیلِ معارف ابراهیمی، خصوصا در مساله امامت و ولایت داشته باشد؟"
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَٰنُ وَلَدًا ۗ سُبْحَانَهُ ۚ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ
۲۶ سوره انبیاء
شواهد مهمی وجود دارد که موید نظریه بالاست. فرضیه می تواند این باشد که در دوران انبیاء جهانی(مانند نوح (ع)) و حکومت ذوالقرنین ها (مانند دوران برخی از حکومتهای جهان-کشوری و جهان-شهری در ۴۰۰۰ سال اخیر)، مساله پیشرفته ی "امامت امت و ولایت مؤمنین و خلیفه الله فی ارضین"، به انحاء مختلف در اختیار امم پیشین قرار گرفت و ایشان، طبیعتا، آن را گرفتند و پرداختند و بر آن افزودند و از آن کاستند و تبدیلش کردند و تحریفش کردند و به باب میل قومیت، ملیت، حکومت و عقول ناقصه خود درآوردند و سپس از آن برخی از ادبیات حماسی-الهیاتی و اسطوره های الهیاتی را در آناتولی پیشاهلنی، مدیترانه پیشارومی، مصر پیشابطلمیوسی، ایران پیشاساسانی، هند پیشاهندویی، چین پیشاهان و اروپای پیشاسلتیک، البته در مراحل مختلف و فازهای گوناگون، ساختند و پرداختند.
طبق تواریخ عرب قبل از بعثت، چنین بلایی بر سر معارف الهیاتی حَقه، در شبه جزیره عربستان، در دوران "فتره من الرسل" رخ داده بود و بتهای جاهلی، فی الواقع، حاصل یک فرآیند اسطوره سازی و بشری سازی در تبدیل و تحریف الهیات حقه (مانند خداشناسی و فرشته شناسی و احیانا شاید ولی شناسی) بوده است.
لذا روایت ابرانسانها و خدایگان ها و قهرمانان اسطوره ها، لااقل برخی از ایشان، ریشه در حقیقتهایی از الهیات ابراهیمی دارد: خصوصا آنجا که امر آسمانی با امر زمینی تماسِ اجتماعی و حتی حکومتی پیدا می کند: نبوت، رسالت، ذوالقرنین ها، اولیاء، اوصیاء، امام و ولی الله اعظم. پیچیدگی این مفاهیم حقه، احتمالا الهام بخش بخشی از الهیات اسطوره ای در ملل دیگر بوده است. والله اعلم.
لذا غدیر خم و سلسله جلیله ولایت و امامت، از این منظر، می تواند یک مشترک فرهنگی و یک نقطه وفاق معنایی، برای تمامی فرهنگهای جهان باشد. اگر امروز هندیان، ترسایان، زرتشتیان، اروپائیان و جهانیان، می توانند "مظلومیت و حریت عاشوراء" را درک کنند، حتما به طریق اولی می توانند (و گاهی توانسته اند)، ابَرانسان موعود و ابَرانسان معهود در فرهنگهای ملل را در وجود نازنین امام علی (ع) مشاهده کنند. لذاست که مریدان حضرتش، محدود به ما شیعیان نیست و حضرت علی (ع) از مواریث مشترک فرهنگی بشریت است: اثباتا و ثبوتا.
فرقه ناجیه، یکیست و آن شیعه اثنی عشریست. ابَرقهرمان تاریخ هم، در معنای اتمّ خود و اکمل خود و اصحّ خود، یکیست و آن حیدر کرار، امام المتقین، اسدالله الغالب، علی بن ابی طالب (ع) است.
علی (ع) یکی از آفریده های ویژه خداوند در زمین است که نامش و وصفش نه فقط در ملکوت و آسمان و زمین، بلکه در سراسر تاریخ بشری هم (از آدم (ع) تا خاتم (ص)) پیچیده است و علی (ع) نقطه اشتراک بشر است. لذا به این معنا هم، او امام کل بشر در کل تاریخ است:
ناد علیا مظهر العجائب
معنی نام کوروش بر اساس برخی واژه ها و معانی در فرهنگهای ایرانی
مطلب زیر به نقل از وب آورده می شود. محتوای آن خالی از اشکال یا ایراد نیست ولی مرتبط و در مجموع برای بحث ما به عنوان یک محور قابل تحقیق، مفید است:
"واژۀ کور در زبان کُردی به معنی بُز نر دو ساله، ژرف و کوه بلند آمده است. به دلایل زیر این مفاهیم در ارتباط با مفاهیم نام کوروش هستند:
بُز نر دو ساله و کوه: واژۀ کوروشک در پهلوی به معنی نوعی میش بزرگ آمده است (فرهنگ لغات پهلوی صفحه 342) و دانیال نبی، کوروش را در رؤیای خویش به صورت قوچ وحشی / بُز[کوهی] شاخزن (ذوالقرنین) می بیند. کلمۀ کور در زبان سومری هم به معنی کوه است. بنابراین کورو در زبانهای ایرانی به معنی منسوب به کوه به سادگی می توانست به معنی بُز کوهی/ قوچ وحشی گرفته شود که در لغت پهلوی کوروش-ک شاهد آن هستیم. جالب است یک پادشاه عیلامی که در بین سالهای 2550 -2600 بر اور پیروز شده است کوریشّک نام داشته است.
[آب] ژرف: کلمۀ فارسی کُوره به معنی سیلاب و واژۀ بلوچی کور به معنی رود کوهستانی و اصطلاح آب کُّر (آب دارای حجم و عمق کافی) است. لابد با توجه به همین معنی است که آستیاگ در رؤیای خویش دختر خود ماندانای باردار به کوروش را در حالی می بیند چندان از شکم وی آب برفت که آب همه جا را فرا گرفت. لابد بر این اساس است که ریشه نام شخصیت اوستایی مشابه وی ثرَاِ تَئونه به صورت ثرَاُته به معنی رود آب آمده است.
به سبب شباهت علامت حروف پهلوی "او" و "ای" کوروشک را کوریشک هم خوانده اند. مهرداد بهار در کتابهای بندهش و پژوهشی در اساطیر ایران آن را به صورتهای کوروشک، کوریشک، کوریشَگ و کوروشه آورده است. توصیفی که کتابهای پهلوی از کوروشک / کوریشک آورده اند با قوچ وحشی خواب دانیال کاملاً همخوانی دارد: " در خواب دیدم که نزدیک نهر اولا هستم و قوچی در برابر آن ایستاده دو شاخ داشت یکی از شاخها از دیگری بلندتر بود و آن قوچ را به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ زنان؛ و هیچ حیوانی در مقابلش مقاومت نتوانستی کرد." در بخش نهم بندهش در مورد کوروشک می خوانیم: "کوروشک میش اسب مانند شاخی بزرگ و یک کوپه (شاخ کوتاه حجامتی) دارد و او را به بارگی گیرند". مهرداد بهار می افزاید در گزیده های زادسپرم گفته شده میش کوروشک نه چون یک اسب بلکه باید گوسفندی بزرگ بوده باشد: "در شب، بهمن و سروش اهلا، میش کوروشک شیرپستان را به کنام گرگ (غارگرگان) بردند. او تا روز گواره گواره شیر به کودک (زرتشت) می داد. در بامداد مادر زرتشت بدان امید که استخوان وی را از کنام بیرون بیاوردن، ممکن باشد، به آن جای شد و کوروشک بیرون آمد، فراز دوید؛ مادر اندیشید که گرگ است."
به مطلب بالا بایستی موضوع داستان کهن هخامنشی-اشکانی-ساسانی "بز و درخت نخل (درخت آسوری یا درخت آسوریگ)" را اضافه کنیم که در آن، برخی پژوهشگران "بز" را نماد قدرت و حکومت هخامنشی (در مقابل نخل که نماد حکومت بخت النصری بابل بوده است) دانسته اند. والله اعلم. این اسطوره بر روی مهرهای کهن یافت شده در پژوهش های باستان شناسی در قالب کنار هم آمدن نقش بز شاخدار و درخت نخل، هم دیده شده است.
ارتباط اطلس، آتلانتیک، آنتیل و کوروش ذوالقرنین
در مغرب آفریقا، اقیانوس اطلس قرار دارد.
اطلس را یک پهلوان دانسته اند که جد هرمس بوده و معلم اول نجوم به بشریت بوده است.
ذوالقرنین هم یک پهلوان بوده و او را با هرمس مرتبط دانسته اند و او را در نجوم بسیار توانا دانسته اند.
لذا می توان پیشنهاد کرد که واژه اطلس، یک واژه کارتاژی است و اسطوره اطلس، ریشه هایی هم در پهلوانی های ذوالقرنین دارد.
گفته اند که اطلس، اولین پادشاه موریتانی بوده است.
در آثار باستانی پیش از میلاد، شخصیت اطلس را با نام Aril ذکر کرده اند. پیشوند Ar با "ارته" به معنای عادل و درخشان (که از القاب کوروش هم بوده است) و پسوند iL هم با "عال" در "عالی زاندر" دارای تناسب است.
تشابه های اطلس و کوروش ذوالقرنین:
1- پهلوان بودن
2- به منتهای مغرب رسیدن
3- تبحر در علم نجوم و فلسفه
4- ارتباط با هرمس
5- پادشاه بودن
6- تشابه نام باستانی Aril با القاب کوروش.
برخی اطلس را از ریشه آتلانتیک دانسته اند.
Atlantic = Atlan = Artalan = Ardalan = موبد و پرهیزگار
در عبری، Ariel (و همچنین Ariah) به معنای شیر خداست.
در زبان آرامی، آریا به معنای شیر است.
نام دیگر جزایر کارائیب، جزایر آنتیل است. آنتیل را دگرشکل آتلانتیک دانسته اند.
لذا می توان گفت: یک شاه و پهلوان که عالم و فیلسوف و متبحر در نجوم و احتمالا عادل هم بوده است به انتهای مغرب در جزایر آنتیل (دریای کارائیب) رسیده است و نام او را بر این جزایر و دریا گذاشته اند.
دورتادور اقیانوس اطلس، به نام هایی مشابه با نام کوروش بر می خوریم: در مشرق آن، یعنی در خلیج گینه، جزیره کوریسکو قرار دارد. در مغرب اقیانوس اطلس، یعنی در دریای کارائیب، شاهد نام های کارائیب (دارای جزء "کارا")، همچنین نواحی کورو در شمال قاره آمریکای جنوبی، کشور کوراسائو در جنوب دریای کارائیب و ... .
تاریخ اسطوره های یونان باستان
هر آنچه از ادبیات یونان باستان (خدایان و الهه ها و جنگ ها و داستانهایشان) می دانیم مربوط به نوشته هایی است که در قرن ۴ و ۳ قبل از میلاد در کتابخانه اسکندریه و دیگر مراکز فرهنگی حکومت جعال "اسکندر مقدونی" و حکومت یونانی "بطلمیوسی مصر" کتابت شده است و تنها نسخه های دست چندم رونویسی شده از این منابع مکتوب (مربوط به قرون بعد از میلاد و عمدتا قرون وسطی) به دست ما رسیده است. لذا هر آنچه مربوط به قدمت اسطوره های یونانی مربوط به قبل از قرن ۴ پیش از میلاد می شود، ادعایی بیش نیست.دقت شود که در اینجا کاری به کتب علمی و فلسفی باستان که منتسب به دانشمندانی از یونان است، نداریم. صحبتمان درباره کتب و مطالب علمی و فلسفی نیست. بحثمان بر روی اسطوره ها و خرافاتی است که در ادبیات یونان باستان درباره الهه ها و خدایان و جنگ ها و داستانهای مربوط به آنها بیان شده است.
اسطوره های یونان باستان (که البته علاوه بر اسطوره، مشتمل بر خرافات هم هست)، چند دوره تاریخی را در مسیر انشای خود از سر گذرانده اند:
۱) دوران پیشا تاریخ (قبل از ۶۰۰ قبل از میلاد):در این دوران، مردمان یونی تبار، و دیگر اقوام ساکن آن نواحی، بالاخره داستانها و اسطوره هایی شفاهی (که از اعصار و قرون قبلی به تدریج شکل گرفته بود) داشته اند.
۲) دوران پیشا هلنی (قرون ۵ و ۴ قبل از میلاد): آرام آرام برخی از این اسطوره ها با "خاطره وقایع شگرف و واقعی تاریخی قرن ۶ قبل از میلاد (یعنی وقایع دوران حکومت جهانی و مقتدر کوروش ذوالقرنین)" در هم آمیخته شد و رنگ و لعاب حماسه تاریخی به برخی از این اسطوره ها داد. مثلا داستان زئوس و پدرش را از روی واقعه "کوروش و آژی دهاک"، الگو گرفتند و ساختند و پرداختند. واقعه ای که در ایران یکتاپرست، به خلق داستان حماسی "فریدون و کاوه و ضحاک" ختم شد و در یونان متاثر از خرافات چندگانه پرستی، به داستان "زئوس و پدرش" در ادبیات قرون بعدی یونانی ختم شد.
۳) دوران هلنی (قرون ۴ ق.م. تا ۲ق.م.): نگارش منسجم و ایجاد مکتب فرهنگی یونان باستان در مراکز فرهنگی حکومتهای یونانی "اسکندر مقدونی"، سلوکیه و بطلمیوسی مصر. این اتفاق مربوط به حوالی قرون چهارم و سوم و دوم قبل از میلاد است. در این دوره به صورت سیستماتیک و با هدف امپریالیزم فرهنگی یونانیان در کشورهای تحت سلطه، تحریفات حساب شده و مدونی وارد اساطیر یونانی شد.
۴) عصر ترجمه و انتشار (از قرن ۲ ق.م. تا قرن ۱۵ میلادی): ترجمه این مطالب به دیگر زبانها از طریق نواحی تحت استیلای رومیان در قرن دوم قبل از میلاد تا قرن سوم بعد از میلاد. شاخ و برگ دادن های جعلی و گسترده به این مطالب در این فاصله رخ داده است و انبوهی از کتب جعلی به نویسندگان قرون قبلی در این بازه نسبت داده شده است که جعلی بودن تعداد زیادی از این جعلیات، مورد اتفاق همگی پژوهشگران حتی غربی است. سپس ترجمه مطالب لاتینی و یونانی به دیگر زبانها در قرون بعدی تا انتهای قرون وسطی (از قرن دوم میلادی تا قرن ۱۵ میلادی).
۵) عصر بازیابی و تحریف مدرن: از حدود ۵۰۰ سال پیش، حکومتهای اروپایی و مراکز فرهنگی اروپا، شروع به بازیابی عناصر فرهنگی کهن یونانی به منظور هویت سازی جعلی برای "تمدن اروپایی و غربی" نمودند. در این ۵۰۰ سال هم با برخی ترفندها، برخی تحریفات (کم یا زیاد) وارد ادبیات یونان باستان شد. مثلا در ۵۰۰ سال اخیر، هر جا تصویر یک مرد ریش دار بر روی سکه های آسیای صغیر وجود دارد، آن را ابتدائا منتسب به انگاره زئوس می نمایند (که مورد نقد و اعتراض و کشف خطا توسط دیگر پژوهشگران غربی هم شده است). حال آنکه این یک نوع "تحریف دلالت شواهد از طریق مصادره به مطلوب آنها" است. یا برای نوشته های بازمانده از یونان باستان، شرح ها یا تفسیرهایی مدرن (مطابق با منافع خودشان) می نویسند.
پس اگر خواستیم یک اسطوره یونان باستان را تحلیل کنیم (از زوایایی مانند محتوایی، تاریخی، فرهنگی، جغرافیایی، مذهبی، تمدنی، مردم شناسی، ملل و نحل و ...)، بایستی حواسمان به این ۵ مرحله باشد: در هر کدام از ۵ مرحله بالا، انبوهی از مطالب و تحریفات و اضافات به جریان محتوایی ادبیات یونان باستان افزوده شده است.
"شنگول، منگول و حبه انگور"، قصه کهن جهانی با درون مایه ایرانی
در نقشه ای بر اساس یک مقاله معتبر مجلات بین المللي مربوط به سال ۲۰۱۳، مشخص شده که قصه های "شنل قرمزی" و "گرگ و بچه بزغاله ها (همان شنگول، منگول و حبه انگور)"، در کدام مناطق جهان در قالب ادبیات سنتی (فولکلور) حضور داشته است (در مناطقی در کل آسیا، کل اروپا و بخش های مختلفی از آفریقا). طبق این مقاله، ردپای نقل این قصه با همین فرمت، به حداقل قرن اول میلادی (۲۰۰۰ سال پیش، و حتی قبل تر در قالب داستان زئوس و پدرش) در خاورمیانه باز می گردد. همان طور که در نقشه مشاهده می کنیم، در کل جهان، ردپای نقل های محلی این قصه در ادبیات سنتی و کهن، مشاهده می شود.
اما چه طور ممکن است یک قصه کودکانه، چنین ریشه عمیقی در عمق تاریخ و در گستره جغرافیای کل جهان داشته باشد؟
نظریه اول) نویسنده مقاله فوق الذکر در سال ۲۰۱۳ معتقد بوده است که احتمالا این قصه از طریق جاده ابریشم در جهان باستان منتشر شده و البته در حین انتشار، دچار جهش هایی در محتوا هم میشده به نحوی که الان حداقل ۵۴ نقل قول مختلف (۵۴ گونه) از این قصه در مجموعه ادبیات سنتی و فولکلور جهان مشاهده می شود.
نظریه دوم) پیشنهاد ما این است که این قصه، بخشی از خاطره فرهنگی جهان از دوران حکومت کوروش ذوالقرنین است و دقیقا دلیل انتشار جهانی آن، حکومت جهانی ذوالقرنینی بوده است. اما شاهد و مدرک ما چیست؟ این قصه، از نظر مفهومی، نسخه بچگانه شده ی "حماسه انقلاب فریدون و کاوه و شکست ضحاک" است و احتمالا ابتکار عمل دستگاه تبلیغی حکومت ذوالقرنین برای گرامیداشت یاد انقلابشان به صورت بین نسلی با ذکر خاطره آن برای بچه ها (و یا جوششی مردمی و ملی در پاسداشت یاد این حکومت عدل الهی در همان زمان) بوده است. می دانیم که حماسه کاوه آهنگر و فریدون و ضحاک، که فردوسی هم آن را در شاهنامه نقل کرده است، بیان داستانی-حماسی "انقلاب کوروش ذوالقرنین بر ضد آژی دهاک (ضحاک) امپراطور ماد در سال ۵۵۰ قبل از میلاد" است. گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.
کاوه = هم ریشه با کاو = هم ریشه با گاو، که شاخ قدرت دارد.ذوالقرنین = صاحب دو شاخبزغاله و بز = موجود شاخدار و اهلی و خوب
گرگ بدجنس بزغاله خوار = قدرت ظالم بچه خوار = ضحاک که مغز جوانان را برای خوراک مارهایش می خواست.
حبه انگور که پنهان شد= انقلابی فراری که نهایتا پیروز شد = کاوه آهنگر = یاوران کوروش ذوالقرنین
فریدون = رهبر انقلاب و صاحب قدرت مشروع و الهی و نماد امن و پناه و پیروزی که مدتی غایب بود و با برگشت به وطن و سرپرستی انقلابیون، انقلاب را به سرانجام رساند = مادر بزغاله ها که با حبه انگور، شکم گرگ را پاره کرد و بچه ها را نجات داد و گرگ را به سزایش رساند = کوروش ذوالقرنین که مثل مادر بزغاله ها، صاحب شاخ قدرت و البته حکمت و درایت بود.
گرگ را مستقیما نکشتند = ضحاک را فریدون نکشت و او را در دماوند کوه، به بند کشید = آژی دهاک هم دستگیر و خلع و تبعید شد و کشته نشد.
داستان زئوس و پدرش، یک حلقه واسط بین دو داستان "کاوه و فریدون و ضحاک" و "شنگول و منگول و حبه انگور" است. چون شباهتهای کاملی با اجزای مهمی از هر دو داستان دارد و ارتباط ارگانیک میان اجزای این سه داستان را به هم متصل می کند. والله اعلم.
مقاله فوق الذکر در سال ۲۰۱۳:
Tehrani, Jamshid J. "The phylogeny of little red riding hood." PloS one 8, no. 11 (2013): e78871.
غلبه بر رودخانه وحشی با کمک الطاف الهی: از ( مرزبان، کیخسرو، فریدون و کوروش ) تا ( موسی ، میترا و عیسی روح الله (ع))
در کتاب "عجائب الهند" از بزرگ بن شهریار، به گزارش فرهنگی جالبی بر می خوریم. این کتاب مربوط به قرن سوم و چهارم هجری قمری است. در این کتاب به یک داستان (یا حکایت) رایج در میان دریانوردان مشرق (از ایران تا هند) اشاره شده است: ناخدایی به نام مردان شاه، فرزندی به نام مرزبان داشت که در نوزادی، این فرزند به درون آب می افتد و پدر غافل از ماجرا مشغول غلبه بر طوفان می شود و پس از آرام شدن اوضاع، سراغ نوزاد را می گیرد و متوجه سقوط او به بیرون کشتی می شود و سپس به طرز معجزه آسایی نوزاد را چندین ساعت پس از سقوط در اطراف بیرون کشتی (سکان هدایت کشتی درون یا بر روی آب) سالم و نجات یافته می یابند.
شایان ذکر است که نام مردان شاه یا شاه مردان (یا ماران شاه و شاه ماران) با حکایتهای جاماسب حکیم در ادبیات فولکلور نواحی زاگرس پیوند خورده است. نقلی کهن (و البته اشتباه) در برخی منابع کهن وجود دارد که کوروش را فرزند جاماسب دانسته اند. لذا این نقل که "مرزبان فرزند مردان شاه در آب افتاد و زنده ماند" را می توان پژواکی از آن دسته از نقل ها دانست که "کوروش (یعنی مرزبان) را فرزند جاماسب (یعنی مردان شاه) دانسته اند". البته الان می دانیم که جاماسب، داماد کوروش (و نه پدر او) بود.
در مورد کیخسرو هم نقل های حماسی در شاهنامه و دیگر نقل ها در ادبیات فولکلور و منابع مکتوب وجود دارد که بدون آسیب توانست از آب بگذرد و بر رودخانه وحشی و یا حتی دریا غلبه کند. یا نقلی وجود دارد که کیخسرو در کودکی یا نوزادی در آب افتاد ولی غرق نشد.
در مورد فریدون هم عبور او از رودخانه و غلبه او بر رودخانه برای رسیدن به ایران را داریم.
در مورد کوروش هم چندین نقل درباره غلبه او و لشگریانش (البته با استفاده از اسباب و فنون و سد سازی و کانال سازی و انحراف آب) بر رودخانه عظیم دجله و فرات و رودهای زاگرس و فارس و امثالهم را داریم.
لذا می توان این دسته از نقل ها را شاهدی بر یکسان بودن دلالت تاریخی پژواکهای حماسی-داستانی-باستانی مرزبان، کیخسرو و فریدون با هویت تاریخی و واقعی کوروش دانست. والله اعلم.
راه رفتن "ولی خدا" بر روی آب
میترا (روح مقدس مردانه در دیانتهای مزدیسنا و زرتشتی) طبق اسطوره های زرتشتی می تواند به آسانی بر روی آب حرکت کند. مفهوم میترا در ادیان ایران باستان، دارای شباهتهایی با مفهوم ولی الله در دین مبین اسلام است.
طبق برخی از احادیث شیعه، یکی از معجزات حضرت عیسی (ع) راه رفتن بر روی آب است. لازم به ذکر است که طبق تفسیر و تدبر در برخی آیات قرآن کریم، می توان حضرت عیسی (ع) را ضرب المثلی دانست که خداوند در قرآن کریم برای موضوع ولایت و خلافت، برای اعراب عصر نزول بیان می کند (آیه 57 سوره زخرف و آیات بعد از آن). نکته جالب اینجاست که در سیاق متصل به قبل این آیه، داستان غرق شدن فرعونیان وجود دارد.
در منظومه معارف شیعی، راه رفتن بر روی آب یکی از کراماتی است که می تواند از ولی الله، باذن الله، سر بزند.
هم برای کوروش ذوالقرنین، هم برای عیسی مسیح (ع) و هم برای نبی اعظم حضرت محمد مصطفی (ص) ماجرای غصب جانشینی رخ داد. داریوش برای کوروش، پولس برای عیسی (ع) و اصحاب سقیفه بنی ساعده برای پیامبر اسلام (ص) سقیفه گری کردند.
انکار هویت بشری "ولی الله"
عمر بن خطاب، در یک روایت اهل تسنن، ذوالقرنین را فرشته می داند (و نه بشر). پولس، عیسی (ع) را -نعوذبالله و نستجیر بالله- در مقام خدایی قرار می دهد.
ولی طبق احادیث ائمه اطهار (ع) از طرق شیعه، مطمئنیم که ذوالقرنین یک بشر بوده است (و اتفاقا ائمه اطهار (ع)، شأن او را مشابه با شأن خود دانسته اند، البته قطعا نه به صورت تمام و کمال و صرفا از وجوهی).
فردوسی شیعه هم، فریدون را (یعنی ذوالقرنین را) بشر می داند:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
ز داد و دهش یافت این فرخی (ز داد و دهش یافت آن نیکوئی)
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
ردپای اصول "امامت" و "عدالت" (از اصول دین نزد شیعه) در این ابیات فردوسی مشاهده می شود (دهش یا انفاق، یکی از شئون اجتماعی امام و نواب امام است و از نظر معنوی هم این امام است که واسطه رسیدن فیض الهی به مردمان است). عبارت "فریدون تویی" هم یادآور حکمت "سلمان منا اهل البیت" است.
به نظر می رسد در طول تاریخ، کسانی که قصد غصب حق ولی الله را دارند، دوست دارند که به مردم القاء کنند که بر روی زمین، حکمرانی که عادلانه و در اوج رحمت و داد و دهش حکمفرمائی کند، وجود ندارد. ولی نظر شیعه (از احادیث ائمه (ع) تا شعر فردوسی ایرانی شیعی تا نظریه مترقی ولایت فقیه توسط امام خمینی (ره)) این است که بر روی زمین، حتی در عصر غیبت کبری، می توان اقامه حکومت عدل اسلامی (علی قدر مقدور) را به انجام رسانید. این نکته مهمی است که سلسله ولایت از نبی و رسول تا امام و تا دیگر مراتب اولیاء امر، سلسله ای پیوسته است و یکی از نکات مهم تفسیری در داستان قرآنی ذوالقرنین، دلالات ولایی آن است.
از کوروش ذوالقرنین تا هراکلس و اسکندر
در اسطوره های یونان باستان، به هراکلس (همان هرکول، پهلوان اسطوره ای، که در کل جهان گشت و به غرب و شرق عالم رفت) دو لقب زیر را داده بودند:
۱- ماجستیک کوروش Megistos Kouros
۲- عالی کیکاکوس ALE- XICACUS یعنی محافظ بزرگ انسانها.
مورد اول دارای تطابق لفظی کامل با نام کوروش است.مورد دوم هم دارای تطابق لفظی و معنایی با واژه عالی کندر (الکساندر) است. چون عالی کندر (الکساندر) یعنی پهلوان بزرگ یا محافظ ملت و در هر دو معنا، با معنای عالی کیکاکوس (محافظ بزرگ انسانها) تطابق داد.
منظور از واژه کوروش در ادبیات دینی یونان باستان، یک پهلوان و جوانمرد است. این واژه هم به جوانان عالی مقام خاندان های سرشناس و هم به آپولو و هراکلس (و نه زئوس) اطلاق میشده است و می توان پیشنهاد داد که اگر ادبیات دینی یونان باستان، تحریف نشده بود یا خرافی نمی بود، می توانستیم واژه کوروش را معادل "سطحی معنوی" مانند امشاسپندان زرتشتی (مانند میترا) یا اولیاء الله در ادبیات دینی ادیان حنیف ابراهیمی بدانیم والله اعلم.
لذا هرکول اسطوره های یونان (که در وجوهی یک پژواک اسطوره سازی شده از شخصیت تاریخی ذوالقرنین است)، دارای دو لقب است: کوروش و تقریبا اسکندر (الکساندر یا همان عالی کاندر یا همان عالی کیکاکوس).
پس می توانیم این چهار لفظ را اشاره به معنای واحد تاریخی بدانیم که بعدها در گذر زمان، از هم منشعب و هر کدام در یک فرهنگ جداگانه قرار گرفتند:کوروش ذوالقرنین، عالی کیکاکوس، عالی کاندر (الکساندر)،هراکلس (هرکول).
لازم به ذکر است که الکساندر یا همان اسکندر، یک نام یونانی بوده که سالیان دراز از قبل از تولد اسکندر مقدونی، وجود داشته است. کما اینکه نام نادر، سالیان دراز از قبل از تولد نادرشاه افشار، در دایره نام هاي ايراني وجود داشته است.
ایده انسان آسمانی و اسطوره های ملل
به نظر می رسد که ایده "انسان آسمانی" پس از کوروش به فرهنگ مدیترانه و فنیقیه وارد شد یا پررنگ شد و سبب شد که اسطوره های یونانی حول مفهوم "انسان های آسمانی" و سپس "خدایان زمینی" شکل بگیرد.
تحلیل سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد
بالهای فرشتگان و کروبیان بر دوش کوروش (طبق سنت حجاری بابلی-عبری)
تاج مصری hem hem (شامل دو شاخ و سه کوزه و سه خورشید) (طبق سنت حجاری مصر باستان): شاخ موجود در این تاج مربوط به دوره حضرت یوسف (ع) (خنوم هوتپ سوم) در مصر باستان بوده است. این تاج، نماد قدرت مشروع الهی برای حکومت بوده و این تاج در مصر باستان بر سر هوروس مقدس (آنکه بلند مرتبه است) ترسیم شده است. هوروس مقدس نماد قدرت مشروع الهی در مصر باستان بوده است. همچنین نماد شهباز (فره ایزدی) که دو بال گشوده است و از نمادهای مرتبط با کوروش بوده است هم کاملا منطبق با نماد هوروس مقدس است (خورشید بالدار/شاهین بال گشوده).
همین تاج بر سر کوروش، به عنوان نمادی معنایی برای اشاره به خنوم هم در مصر باستان استفاده شده است. خنوم یک نام در مصر علیا برای خداوند خالق و نعمت بخش و صاحب معاد است که نام عبرانی معادل آن، یهوه بوده است [۹۰]. لذا تاجی که بر سر کوروش است، دارای اشاره به قدرت مشروع الهی از جانب خنوم (همان یهوه) دارد. می دانیم که نام عبرانی "یهوه"، نامی است که در این دین ابراهیمی برای اشاره به خداوند یکتا و متعال (یعنی الله جل جلاله) استفاده می شود. لذا تاج کوروش، اشاره به قدرت مشروع الهی (اعطا شده از جانب الله جل جلاله) دارد، والله اعلم.
لذا استفاده کوروش از نمادهای مصری دوران یوسف پیامبر (ع) که دلالت بر قدرت مشروع الهی دارد، می تواند نشانه ای از پیوند او با نهضت انبیاء باشد: یعنی این هم یک قرینه برای ذوالقرنین بودن کوروش است. والله اعلم.
فرشته های ذوالقرنینی در الهیات فرهنگهای ایران در پیش از دوران هخامنشی
از ویکی پدیا درباره «گئوش ارورون»:
"واژهی گئوش، چند معنا دارد. این واژه به معنای «گیتی» و «گزیده آفرینش» و از سویی دیگر به معنای «گاو» است، البته این معنا یعنی گاو نیز در اسطورههای ایرانی، همان «آفریده» یا گیتی است. گوش یا گئوش در اوستا هم به معنی گاو و هم به معنی گیتی آمده است. «اورو» نیز كه به معنی روان است همراه با واژهی گئوش، معنی روان جهان یا روان گاو را میرساند. «گئوشارورون» نگاهدار گلهها و چارپایان سودمند است. گاو در اسطورهها، نماد گیتی است و از دیدگاه فلسفی نماد زندگی دنیوی و خاكی است".
هرچند اعتراضاتی علمی به محتوای پاراگراف بالا داریم، ولی کلیت نکات مندرج در آن برای بحث ما مهم است.
احتمالا گئوش، دگر شکل کو است و اورو هم همان اورو است و لذا گئوش ارورون می شود همان فرشته یا امشاسپند همکار بهمن که دیگر نامش خشتره است و دیگر نامش خصوصا به لهجه اکدی و بابلی و ایلامی و عبری، کوروش است.
پس: گئوش ارورون = خشتره = واژه کوروش = گشتاسپ = فرشته یا روح مقدسی که ایرانیان باستان، آن را موکل بر نعمت و قدرت و عدالت و حکومت مشروع زمینی می دانستند. همان میترا و شبیه به همان مفهوم ابراهیمی "ولایت".
این واژه را به عنوان نام، بر پدربزرگ کوروش و خود کوروش نهاده بودند. والله اعلم.
پس واژه کوروش هم همانند واژه بهمن (نقل حمزه اصفهانی از عبرانی بودن واژه کوروش و همانندی آن با واژه بهمن) علاوه بر اینکه نام افرادی تاریخی بوده است، نامی مذهبی هم بوده است و دلالت بر یک روح مقدس یا فرشته موکل بر قدرت و حکومت و ولایت و کشور داشته است. والله اعلم.
از سویی دیگر ارورون را می توان همان هورون یا شورون یا شیرون یا شیران یا همان شیر آسمانی دانست. پس گئوش اورون را می توان "گاو شیر آسمانی" دانست یا همان گو ویشتا .لذا نقش "گاو و شیر" را می توان معادل هیروگلیف خشتره یا "کوروش ایرانی" (طبق نقل مسعودی) دانست والله اعلم.
این که در قرون بعدی، در بازنویسی های ساسانی یا اشکانی از اوستا (و متون زرتشتی)، این گئوش ارورون را به یک فرشته مونث منتسب کرده اند، احتمالا از تحریفات و تغییرات و تصحیفات آن دیانت زرتشتی است که کتاب اصلی اش در حمله اسکندر مقدونی به ایران (و یا در کودتای داریوش بر ضد خاندان کوروش ذوالقرنین) در آتش سوخت، والله اعلم.
عمامه ذوالقرنین، دستار زرتشت، کلاه مغان و سرپوش کوروش
در منابع اسلامی اقوالی وجود دارد که اولین کسی که عمامه استفاده کرد، ذوالقرنین بود و ذوالقرنین از عمامه استفاده می کرده است. در سنگ نگاره کوروش، به وضوح یک سرپوش بر سر کوروش وجود دارد. برخی از تحلیلگران غربی سنگ نگاره کوروش، جنس این سرپوش را فلزی و برخی دیگر از ایشان، جنس این سرپوش را پارچه ای استنباط نموده اند. شمایل کوروش در قرون وسطی در کتب عبری و اروپایی با عمامه ترسیم شده است (هم در نوجوانی و هم در بزرگسالی). شمایل میترا و شمایل زرتشت در آثار ایران معاصر و باستان با دستار (مشابه با عمامه) ترسیم می شود. لباس رسمی مغان شامل یک کلاه یا سرپوش معروف بوده است که به دفعات مکرر در آثار باستانی، مجسمه ها، سنگ نگاره ها، سکه های کهن و نقاشی های قرون وسطی ترسیم شده است. بعد از کوروش، شاهان هخامنشی از تاج (و نه سرپوش پارچه ای) استفاده کردند و به وضوح لباس رسمی شاهان هخامنشی با سنگ نگاره کوروش از نظر سرپوش متفاوت است. لذا دستار یا سرپوش پارچه ای یا همان "نوعی عمامه" را می توان از ویژگی های خاص لباس کوروش ذوالقرنین دانست. والله اعلم.
در یک انگشتر طلا که در نواحی اوکراین و روسیه از مقبره ای مربوط به دوران هخامنشی به دست آمده است، یک تصویر حکاکی شده از یک مرد پارسی قرار دارد که محاسن بلندی دارد و یک تیر و کمان در اختیار دارد و یک دستار (یا چیزی شبیه به آن) به سر دارد. [۹۱] پژوهشگران این تصویر حکاکی شده را به کوروش کبیر هخامنشی نسبت داده اند. طرحی مشابه بر روی سکه های حکومتی ساتراپی های هخامنشی یافته شده است [۹۲] که ممکن است نمادی یادآور مشروعیت حکومتی دوران کوروش ذوالقرنین بوده باشد.
بر روی انگشتر مذکور در بالا، واژه "آتنادز" درج شده است. [۹۳] طبق ریشه شناسی لفظ آتنا و لفظ دیانوا که افلاطون ارائه داده است [۹۴] می توانیم پیشنهاد کنیم که لفظ "آتنادز" به معنای "عالم ربانی" یا "دانای آسمانی" است. لذا نه تنها دستار و سرپوش ترسیم شده بر روی این انگشتر، یادآور عمامه عالمان ادیان ابراهیمی است، بلکه بر روی آن لفظ "عالم ربانی" یا "دانای آسمانی" هم حکاکی شده است.
لذا می توانیم نتیجه بگیریم که شاید کوروش ذوالقرنین، لباسی مشابه لباس استاد خود (یعنی دانیال نبی (ع) یا خضر الیاس نبی (ع) یا جاماسب نبی (ع)) می پوشیده است و اینگونه، عمامه ابراهیمی از طریق آل دانیال (ع) و آل داوود (ع) به لباس کوروش ذوالقرنین راه یافته است. والله اعلم.
از دو شاخ قدرتِ مویّد تا دو گوش چارپایان: مرجفون در دوران ذوالقرنین
هر مومن مویّد و صالح مقتدر و امام حق و نبی مرسل، دارای دشمنانی از شیاطین انس و جن است که با انواع روش ها، سعی می کنند مانع از گرایش مردم به او شوند.
یکی از روش های این شیاطین و منافقین، استهزاء و شایعه پردازی و اراجیف بافی است. "مرجفون"، یک واژه قرآنی است که وصف امثال همین اقدامات منافقین است.
در کتاب الدر المنثور، سیوطی از قول وهب بن منبه داستانی را درباره ذوالقرنین مطرح می کند (داشتن دو زائده در سر، پنهان کردن آنها در زیر عمامه و افشای آن توسط کاتب ذوالقرنین، با فریاد کردنِ راز او در چاهِ صحرا و سپس روئیدن نی های سخنگو که فریاد می کردند: "ذوالقرنین، دو زائده در سر دارد") تقریبا عین همین داستان، برای "کینگ میداس" در اسطوره های یونان باستان بیان شده است.
میداس با دو گوش چارپایان بر روی کوزه باستانی یونانی مربوط به حوالی 450 قبل از میلاد
در نقاشی روی کوزه باستانی در تصویر بالا، میداس را با لباس و اجزای پادشاهان هخامنشی (و پادشاه بزرگ) تصویر کرده است، قدمت کوزه مربوط به حوالی ۴۵۰ ق.م. (۱) [۹۵] و چیزی شبیه به عمامه هم بر سر میداس قرار دارد و دو گوش بلند هم شبیه به گوش چارپایان برای او تصویر کرده اند. محققان خارجی، میداس را استعاره ای از پادشاهان پرشیا در آن دوران دانسته اند (۱).
در ماجرای کودتای داریوشی بر ضد گئومات مغ، در منابع قدیمی بیان شده که راز رسوایی گئومات مغ (اینکه او دروغگو است و بردیا نیست)، در زیر عمامه گئومات قرار داشت (او، گوش بریده خود را با عمامه، می پوشاند).
"شاخِ قدرت مویّد ذوالقرنینی"، مفهومی است که از زمان حضرت ابراهیم (ع) تا زمان کوروش ذوالقرنین و تا بعد از آن، در گستره خاورمیانه و خصوصا ایران، مطرح بوده است (حتی تا دوران ساسانی و صدر اسلام). یعنی مردم، شاخ را نماد قدرت می دانستند.
اما در زمان کودتای داریوشی (یا کمی قبل از آن در انتهای زمان خود کوروش ذوالقرنین)، به نظر می رسد که یک خط از اقدامات مخملی و اتحادی از مرجفون را می بینیم که بر ضد این نمادِ قدرت و این مفهوم ابراهیمی، "نبرد شناختی" به راه انداخته بودند. البته نبود وسائل ارتباط جمعی و دوری فواصل و تخیل و توهم مردمان هم، مزید بر علت بود تا موجب شود که کمی بعد از ذوالقرنین، شایعه ای از چین (که شواهد مستقل آن را در منابع چینی می بینیم) تا ایران تا سواحل مدیترانه و یونان، در میان برخی جهّال و یا مغرضان شایع شود که: "بله، ذوالقرنین را برای این ذوالقرنین خواندند چون گوش چارپا یا زائده غضروفی که موجب سرشکستگی است را در زیر دستارش پنهان می کرد". حال آنکه، این سخن، از اراجیف بود.
از سوی دیگر، مؤمنین و مسلمین و حزب حق و حقیقت هم بیکار نماندند و ردپای "شاخ به مثابه نماد قدرت مویّد" را در قبایل آسیایی، قبایل عشایر ترک و فارس ایران (حتی تا زمان شاه عباس که شاخ قوچ را در جشن پیروزی به عنوان نماد می گرفت) تا یمن تا عراق (نماد قوچ عراق)، و در میان اقوام شمال آفریقا و مصر، و در میان اشکانیان و ساسانیان (در قالب شاخ نماد فرّه و قوچ شاخدارِ نماد خوره مقدس) و نماد شاخ برکت و وفور و نعمت در یونان باستان، مشاهده می کنیم. والله اعلم.
همچنین لازم به ذکر است که به سرپوش های شاهان و سربازان و مردمان هخامنشی، در منابع قدیمی چنین نام هایی اطلاق شده است:
tiara, kurbasia or kidaris/kitaris (1)
که لفظ "کور" در آن مشاهده می شود.
منبع (۱): The Upright Tiara of the Persian King
از طرح کوروش روی سکه های متقدم هخامنشی تا نقش زئوس بر روی سکه های متاخر یونانی
بر روی سکه های متعددی از ساتراپی های هخامنشی Tissaphernes و Pixodarus و Tarkumuwa و Datames و ... (خصوصا در نواحی لیدیه، کاریا و حوالی ترکیه و یونان امروزی) مربوط به قرون 4 و 5 قبل از میلاد، طرح مرد ریش دار، دستار (عمامه) به سر، دارای ردا (یا چیزی شبیه به عبا)، گاهی نشسته و گاهی ایستاده، گاهی عصا به دست، گاهی کمان به دست، گاهی یک غنچه به دست، با لباس کامل، یافته شده است که این طرح ها همگی بر روی پشت سکه ها (که محل ضرب مهر و شعار مشروعیت حکومتی بوده است) ضرب شده است. در کنار این طرح، الفاظی هم گاهی با الفباهای محلی (مثل کاریایی و فنیقی و یونانی) ضرب شده است: شتره (به معنای حکمران، صاحب قرن، صاحب شاخ، ΣTYΡH، لازم به ذکر است که واژه استیر در انگلیسی به معنای کنترل کردن احتمالا ریشه در همین واژه ایرانی-شرقی دارد)، پیکودارو / پیکسودارو (به معنای دارای Pix، یعنی دارای شیء نوک تیز (طبق معنای piccus لاتینی و دیگر ریشه های مشابه در زبان های هند و اروپایی)، یعنی دارای شاخ) و ... .
بعدها در سکه های یونانی قرون بعدی در همین نواحی، اسطوره خرافی محلی زئوس را چایگزین مفهوم حکومتی ذوالقرنین کردند و بر روی سکه ها، تصویر یک مرد ریش دار ولی نیمه برهنه (گاهی برهنه) را که نماد زئوس بود، بر روی سکه های یونانی متاخر ضرب کردند. لذا می توان از این طریق هم احتمال داد که بخشی از خرافات اسطوره زئوس، ناشی از تحریفات محلی بر روی خاطره حکومت مقتدر ذوالقرنینی است. والله اعلم.
مجسمه های دستار به سر از دوران هخامنشی
در گنجینه آمودریا (و همچنین مجسمه ای باستانی که در نائین توسط پلیس در سال 1399 کشف شد.) به مواردی بر می خوریم که یک مرد ریش دار، عمامه به سر، تقریبا سالخورده، با عصا و گل یا گلدان به دست و با ردای چین دار و دو تکه را مجسم نموده است. عصا، گلدان و ردا، از عناصری هستند که دلالت بر بلندمرتبگی فرد دارند و احتمالا تصویرگر یک حکمران یا پادشاه هستند. از مجموع این شواهد می توان پیشنهاد کرد که این مجسمه ها تصویرگر خود کوروش هستند و یا اینکه متاثر از سبک لباس او (و تاثیر لباس او بر لباس طبقه حاکمه هخامنشی) تصویر شده اند. زیرا از داریوش به بعد، پادشاهان هخامنشی از تاج و کلاه (و نه عمامه و دستار) استفاده می کرده اند.
لازم به ذکر است که مجسمه نائین توسط برخی پژوهشگران مربوط به تمدن هخامنشی و توسط برخی دیگر مربوط به تمدن جیرفت دانسته شده است. لیکن اجزای این مجسمه (ریش، عصا، گلدان، لباس دو تکه، لباس چین دار و حتی نحوه آرایش مو (با لحاظ نوع تکنیک مجسمه سازی استفاده شده که درشت دانه بوده است))، مجموعا بیانگر این است که مجسمه نائین مربوط به دوران هخامنشی (و نه تمدن 5000 ساله جیرفت) است. خصوصا اینکه تقریبا معادل این مجسمه در گنجینه آمودریا (که مطمئنیم مربوط به دوران هخامنشی بوده است) هم کشف شده است.
امضای کوروش و نام ذوالقرنین
برخی احادیث شیعه، نام اصلی ذوالقرنین را عبدالله دانسته اند. طبق تواریخ و منابع اسلامی کهن، امضای کوروش (کیرش) این بوده است: عبدالله، خادم الله و سائس امرکم. یعنی: بنده خدا، خادم خدا و اداره کننده امور شما.
مُهر کوروش و نمادهای ذوالقرنینی در آن
تصویر زیر و توضیحات درون آن را در زمینه مهر حکومتی دوران کوروش و نمادهای ذوالقرنینی درون آن ببینید، نمادهایی مانند چرخ، دو شاخ آسمانی، فره ایزدی، غلبه بر نیروها، درازدستی و ... :
درباره مُهر حکومتی کوروش و نمادهای ذوالقرنینی در درون آن
اختراع زیرساخت جاده ابریشم و دوران کوروش ذوالقرنین
لطفا نقشه زیر درباره مکان و مسیرهای جاده ابریشم را ببینید:
مسیرهای اصلی کاروانها در جاده ابریشم
طول مسیر مستقیم (و بدون لحاظ شاخه ها) برای جاده ابریشم در دوران باستان، که بر اساس محل احداث کاروانسراها مشخص شده است، بالغ بر ۱۰ هزار کیلومتر از ایتالیا تا ناحیه آمور در خاور دور روسیه (سیبری شرقی) است. البته اگر روایت مارکوپولو از رسیدن انتهای جاده ابریشم به ماورای این نواحی (تا جنب اقیانوس شمال شرق آسیا و با محاسبه مسافتهای داده شده توسط او و یعنی جنب برینگ) را لحاظ کنیم، این مسافت به ۱۴ هزار کیلومتر می رسد.
گزنفون (مورخ یونان باستان)، اختراع کاروانسرا را به کوروش نسبت می دهد. هرودوت، دیگر مورخ یونانی، هم از شاهراه های مواصلاتی در پهنه گسترده سرزمین های تحت حاکمیت پارسیان سخن گفته است.
لذا یک مسافرت جهانی ۱۴ ساله، برای ذوالقرنین، که شامل سفر به غرب و شرق و شمال جهان باشد، اصلا بعید نیست و ما حتی شاهد ابرزیرساخت حاصل از این اقدام جهانیِ ذوالقرنینی هستیم: تثبیت و رونق جاده ابریشم در جهان باستان. والله اعلم. لذا جاده ابریشم را هم می توان یکی از شگفتی های باستان دانست که نقش حکومت الهی ذوالقرنین در شکل گیری یا تثبیت آن، قابل ردیابی است. والله اعلم.
از سوشیانت تا ولی نعمت
پیشتر بیان شد که طبق تواریخ و منابع اسلامی کهن، امضای کوروش (کیرش) این بوده است: عبدالله، خادم الله و سائس امرکم. یعنی: بنده خدا، خادم خدا و اداره کننده امور شما.
لازم به ذکر است که به نظر می رسد ردپای این لقب "خادم" در منابع عجمی، اوستایی و فارسی، به صورت لفظ "سوشیانت" باقی مانده است. سوشیانت به معنای "سودرسان"، "کسی که برای دیگران منفعت دارد" و "خیر" است و مولفه های معنایی آن با لفظ عربی "خادم" دارای قرابت معنایی زیادی است. در منابع اوستایی، خود زرتشت را اولین سوشیانت و موعودان پس از زرتشت (خصوصا موعود آخرالزمان در دیانت زرتشتی) را با صفت سوشیانت نامیده اند. لذا از این طریق هم (یعنی صفت "خادم" یا "سوشیانت") می توان قرابتی بین دو شخصیت تاریخی "زرتشت" و "کوروش ذوالقرنین" یافت.
لازم به ذکر است که در مذهب حقه شیعه اثنی عشری، در متن زیارت جامعه کبیره، از جمله شئونی که برای ائمه اطهار (ع) بر شمرده شده است (در کنار شئونی مانند "ساسَةَ الْعِبادِ") شأن "اَوْلِيآءَ النِّعَمِ" یعنی "ولی نعمتان مردم" است. این شأن یا صفت با مولفه های معنایی الفاظ "خادم" و "سوشیانت (خیررسان و منفعت رسان)" دارای قرابت معنایی است.
لذا می توان بر اساس احادیثی که مقام ائمه (ع) را (از یک منظر) با مقام ذوالقرنین مقایسه نموده اند، این پیشنهاد را مطرح نمود که هدایت و حکومت ذوالقرنینی در زمان ذوالقرنین (که شاید خاطره آن در قالب الفاظ زرتشت و سوشیانت در منابع عجمی و اوستایی باقی مانده است)، یک سطح نازله از ولایت اولیاء الله بر خلائق بوده است: همانند ولایت فقیه در عصر غیبت کبری که امتداد ولایت رسول الله (ص) است. لذا اولین حکومت بزرگ، جهانی و مقتدر ایران باستان (یعنی حکومت کوروش ذوالقرنین)، به این اعتبار، مبتنی بر ولایت و حقیقت امامت (از طریق ذوالقرنین و دانیال نبی (ع) و جاماسب نبی (ع) و خضر نبی (ع)) اداره می شده است والله اعلم.
از خواب زرتشت تا خواب دانیال (ع)
این دو روایت تاریخی را (که اولی در منابع کهن عهدینی و دومی در منابع کهن اوستایی، به صورت مستقل از هم نقل شده است) با هم مقایسه کنیم، به نظر می رسد که قرابتی بین زمان و زمانه دانیال نبی (ع) و زرتشت وجود داشته است. لازم به ذکر است که از طرق دیگر تاریخی هم (مانند منابع عربی و اسلامی و یونانی و بابلی) هم بین دانیال، زرتشت، هرمس و فیثاغورث، روابط "هم زمانی" و "شاگردی" ذکر شده است.
خلاصه ای از روایت اول از منابع عهدینی:
بخت النصر رؤیای ترسناکی میبیند و از مردان خود میخواهد که آن را تعبیر کنند ولی محتوای آن را به صورت کامل بیان نمیکند. وقتی آنها اعتراض میکنند او همه را محکوم میکند که شامل دانیال و همراهانش نیز میشود. دانیال اجازه میخواهد که از خدای خود کمک بخواهد. او تعبیر خواب بخت النصر را در خواب دریافت میکند: بخت النصر خواب یک مجسمه بزرگ از سر طلا، سینه و دستهای نقره، شکم و رانی از مس و پاهایی از آهن و گل را میبیند. مجسمه توسط یک سنگ که تبدیل به کوه بزرگی میشود نابود میشود و این کوه تمامی دنیا را پر میکند. مجسمه نمایانگر چهار پادشاهی است که با بخت النصر آغاز میشود. این چهار پادشاهی توسط خداوند نابود خواهند شد. بخت النصر دانیال را به سمت رئیس تمامی حکمای خود منصوب میکند و به او و همراهانش اجازه میدهد که بر تمامی شهرهای بابل حکومت کنند.
خلاصه ای از روایت دوم از منابع اوستایی:
نمونه دیگر استفاده از فلزات در سنت ایرانی و خصوصا کتاب«زند وَهمَن یَسَن»و نیز کتاب دینکرد وجود دارد. در باب اول کتاب وَهمَن یَسَن، اهورا تمامی دانش را به زردشت عرضه میکند (در یک رویا یا خواب). او تنه درختی با چهار شاخه میبیند؛ شاخه ها از جنس طلا، نقره، فولاد وآهن مخلوط هستند. هر یک از این شاخه ها نماد یک دور تاریخی هستند، در هزاره های زردشتی، دوره طلایی دوره خود زردشت و آهن مخلوط نماد سلطنت دوره دیوها (اشرار) است. استفاده از تمثیل آهن مخلوط در کتاب دانیال و وَهمَن یَسَن مشترک است [۹۶]. توضیح مفصلتر این مکاشفه یا رویا را می توانید در این منبع بخوانید [۹۷].
استادی دانیال (ع) برای کوروش به نقل از کتزیاس و تواریخ عربی و اسلامی
کتزیاس در اواسط دوران هخامنشی (حدود ۱۵۰ سال بعد از کوروش) و به عنوان یک یونانی در درون دربار اردشیر دوم می زیست و تاریخ نگاری هایی از او در ادبیات یونانی باقی مانده است.
یک کتاب او درباره تاریخ پرشیا (ایران) است. در این کتاب مطالب جالبی درباره کوروش ذوالقرنین وجود دارد که متاسفانه چندان مورد تحقیق قرار نگرفته است. می توان گفت که کتاب کتزیاس، تحت الشعاع کتابهای هرودوت و گزنفون قرار گرفته و عملا در ادبیات پژوهشی شناخت زمانه کوروش، عملا مغفول مانده است.
کتزیاس تصریح می کند که خواب مادر کوروش (که تعبیر آن، حکمرانی جهانی کوروش در آینده بوده است) را یک کلدانی (که معلم و راهنمای تربیت کوروش بوده است) تعبیر می کند. می دانیم که دانیال نبی (ع) و شاگردانش در بابل، گاهی با لقب کلدانی در تاریخ (سهوا یا سهلاً) خطاب شده اند.
در منابع تواریخ اسلامی و عربی هم کوروش را شاگرد دانیال (ع) دانسته اند.
لذا کتاب کتزیاس، این نکته ای که در سنت عربی و اسلامیِ تاریخ نگاری، مضبوط است را عینا مورد شهادت و تصدیق قرار داده است (فقط نام دانیال (ع) در ترجمه های انگلیسی کتاب کتزیاس برده نشده است).
برخی از حقایق زندگی کوروش در کتاب کتزیاس، برخی در کتاب گزنفون و برخی در کتاب هرودوت (از بین منابع یونانی) آمده است و جمع کل این آثار و اعمال تهذیب و اعمال استبصار در این اقوال تاریخ باستان، می تواند ما را به سمت بازسازی تصویر تحقیقی و کشف واقعیات دوران کوروش ذوالقرنین، سوق دهد، انشاءالله. همچنین با لحاظ دیگر منابع و شواهد از دیگر قرون و فرهنگها. والله اعلم.
از کسرای عادل تا کوروش ذوالقرنین
در احادیث نبوی (ص) فریقین و در احادیث ائمه شیعه (ع) (و همچنین در اقوال تاریخیِ منقول از غیرمعصومین و فرهنگ عمومیِ کهنِ عربی و عجمی)، صحبت از یک کسرایِ عادل است که ترسیمی از یک حکمران معقول، منطقی، عادل، آبادگر و مقتدر (و البته از دیارِ ایران زمین) را بیان می کند.
این کسرای عادل، کدام شخصیت تاریخی است؟
برای شناخت او (و حل این مساله)، بایستی به نکات زیر توجه کنیم:
۱- کسری، لقبِ کلّی پادشاهان ایران بوده است. در احادیث شیعه هم، بیش از ۴ یا ۵ کسرایِ مُعنوَن به عناوینِ مشخصه (مانند بن قباد، بن هرمز، ابرویز، انوشیروان و ...) یافت می شود. جالب اینکه عبارت "بیت کسری، آل کسری، اصحاب کسری، طاق کسری، دار کسری، بلد کسری و ..." در احادیث موجود است که همگی اطلاقی عام به ایران و ایرانی و پایتختِ ایران و ... دارد. لفظ مفرد کسری و جمع اَکاسره برای اطلاق به مطلقِ حکمرانِ ایران، به کرّات در احادیث استعمال شده است.
پس کسری، فقط لقب "خسرو انوشیران" که مصادف میلاد پیامبر(ص) میزیسته، نبوده است. بماند که خسرو و انوشیروان و شروان و شیروان و شروانشاه، هم القابی عام اند. همان طور که "حاج آقا آخوند" یا "شیخ موسس" یا "حاج شیخ" ممکن است موقتا در عصری یا نسلی، دلالت بر یک فرد خاص داشته باشند، ولی "حاج" و "آقا" و "شیخ" و "موسس"، الفاظی عام و تکرار پذیر و دارای سابقه و لاحقه اند. "ارسطا" و "طالیس" در "ارسطاطالیس" و حتی صفت مرکب "ارسطاطالیس" هم همین طور است.
پس فقط یک کسری یا فقط یک "حاج شیخ" یا فقط یک "ارسطو" در تاریخ نداریم (و شخصیتهای تاریخی که در جمع اکاسره و یا در جمع حاجیان و یا در جمع شیوخ و یا در جمع حکماء فرزانه (ارسطاطالیس ها) بوده اند، متکثر اند.
پس، کسری فقط آن خسروی مصادف میلادِ نبوی، نبوده است.
۲- مورخین (و بعضا محدثین در برخی از این موارد)، لقب کسری را در مقابل قیصر به کار برده اند. سپس این دو را دو سلسله از توارث و تناسل قدرت دانسته اند: حاکمان نسل اندر نسل روم (یعنی قیاصره، قیصرها) و حاکمان نسل اندر نسل ایران (یعنی اکاسره، یعنی کسری ها). لذا برای قیصرها، یک نفر را "اول سلسله قیاصره" در تاریخ دانسته اند. برای کسری ها هم یک یک نفر را "اول سلسله اکاسره".
ابن خلدون (که خدایش رحمت کند)، تصریح می کند که کوروش، "کسریِ اول" است.
روایات اسلامی هم ذوالقرنین را "اولِ قیاصره" دانسته اند.
از بعضِ معارف منقول از دانیال نبی (ع) در عهدین و اخبار اسلامی بر می آید که سرسلسله انشعابِ روم و فارس از حکومت کوروش ذوالقرنین آغاز شد و در زمان او، یک حکومت واحد هم بر روم در مغرب و هم فارس در مشرق، حاکم بود.
پس تصریح تاریخی و معارفی داریم که اول کسری ها، کوروش بوده است.
۳- طبیعتا وقتی صحبت از کسرای عادل می شود، یا ملک عادل، یا ملک صالح، یا سلطان عادل، یا سلطان صالح، معلوم می شود که منظور حدیث نبوی (ص) در نقل های مختلف آن، هر کسرایی از اکاسره يا هر ملکی يا هر سلطانی نیست. صحبت از یک کسری است که عادل و صالح بوده است. کدام یک؟
۴- اما "زمانِ ملک صالح" (یا زمنِ سلطان عادل) که در حدیث است، لزوما یک بازه زمانی معاصریت نیست. چون در قدیم واژه زمان را اتفاقا برای بازه های طولانی (مانند موسی به بعد، عیسی به بعد، غیبت به بعد، تقویم هبوطیِ آدم به بعد، تقویم بابلیِ بخت النصر به بعد، تقویمِ مبداءِ ذوالقرنین به بعد) به کار می بردند. علی نبینا و آله و جمیع الانبیاء التحیه و السلام.
۵- احادیث صریحی از پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) داریم که ذوالقرنین را عبد صالح دانسته، هرمزِ معاصر دانیال را تلویحا مومن دانسته، کوروش را مشخصا و تصریحا مومن دانسته، تبّع یمنی (بازروایتِ یَمنیزه شده از اسطوره سازی حیات کوروش ذوالقرنین) را مومن دانسته. پس جمع این موارد نشان می دهد که خانواده احادیث در این کلان مساله، "کوروش ذوالقرنین (یا کاراکترهای پژواکیِ هویت او در تاریخ و نقلهای ملل) را واجد صفتهای "صالح و مومن" دانسته اند.
۶- نقلهای اروپایی در قرون وسطی داریم (مانند بورگیا مپ در موزه های آلمان) که "یاجوج و ماجوج در شمال شرق جهان توسط پادشاه عادل پرشیا به نام Xor ، محبوس شدند". پس صفت عادل را برای ذوالقرنین اینجا داریم که اتفاقا ایرانی و "کور و تقریبا کوروش" نامیده شده است.
۷- اردشیر یک صفت (و سپس نام) برای برخی پادشاهان هخامنشی بوده است و طبق شاهنامه و تواریخ، اولین کسی که لقب (و نه نامِ) اردشیر داشت، بهمن کیانی بود و همو را هم یهودِ قرون اول اسلامی و هم برخی از مورخین قدیم قرون ابتدایی اسلامی و همچنین مورخین جدید و همچنین برخی مستشرقان نسل اول و دوم، یکی از پژواکهای اساطیری شده از کوروشِ هخامنشی دانسته اند.
اما اردشیر (یا همان ارته خشتره) یعنی چه؟ اردَ يا همان ارته، یعنی "عادل، آرمانی، محق، عالی، ناب، درخشان" و جزء "شیر" هم در این واژه از ریشه کهنترِ "خَشتره" به معنای حکمران است. پس اردشیر یعنی حکمران عادل.
پس اولین کسی که در بین حاکمان ایرانِ باستان، لقب اردشیر (یعنی حکمران عادل) گرفت، طبق طرق بالا، کوروش ذوالقرنین بود. البته ظاهرا عملا شاید تنها مصداقِ آن در میان حکمرانان ایران باستان. والله اعلم.
۸- برخی از اهلِ فن از اساتید معروف اسطوره شناسی ایران، بین "کیخسرو" و "کوروش" و بین الفاظ "خسرو" و "کورو" و واضحا قاطبه اهل تاریخ بین الفاظ "کسری" و "خسرو"، رابطه قوی (در حد "این همانی") قائل اند. پس کوروش، اَی، کورو، اَی، خورو، اَی، خسرو، اَی، کسری. واژگانی، ظاهرا اصالتا یکی اند.
9- برخی منابع عجمی در زمینه "تاریخ دوران کیانیان" که دردوران صفویه نگارش شده اند، برای واژه "خسرو" معنای "امام عادل" را ارائه نموده اند. فارغ از مباحث ممکن در نقد و بررسی این نحو از معنادهی یا معنایابی، می توان این نتیجه را پیشنهاد نمود که بین واژه خسرو (و احیانا کورو و کسری و کوروش)، و محورهای معنایی "ریاست قوم، حاکمیت، زعامت و امامت" و "خوبی، خوشرفتاری، داد و دهش، دادگری، حق پروری، عدالت" از منظر واژگانی یا ریشه شناسی می توان ارتباط کهن قائل بود (شاید هم نه)، والله اعلم.
از جمع ۸ نکته بالا، روشن می شود که:
اولا یک کسرای عادل وجود داشته است.
دوم آنکه این کسرای عادل، با هویت ایران و ایرانی در دنیای باستان، پیوند خورده بوده است. پس لابد موسس بوده است. پس لابد کسرای اول بوده است.
سوم آنکه جمیع این اوصاف و صفات، در تاریخ تمدن و حتی تقریبا اکثر آن در حدیث، برای کوروش ذوالقرنین (و در وصف پژواکهای شخصیت او در بازتابهای ملل، در احادیث اسلامی)، وارد شده است.
از جمع ۳ نتیجه بالا، نهایتا معلوم می شود که آن فردی که کسرای عادل در لسان پیامبر مکرم اسلام (ص) بوده است (و منقول است که نبی اعظم حضرت محمد مصطفی(ص) فرموده اند که اگر در زمان آن کسری، اسلام می بود و به آن کسری عرضه میشد، آنگاه عمیقا و خوب مسلمانی میشد (نقل به مضمون و البته با لحاظ نکاتی))، همین کوروش ذوالقرنین است. والله اعلم.
مفهوم حکمران عادل و صالح در منابع عهدینی
مفهوم Righteous King یک مفهوم خاص و کلاسیک عهدینی است که کوروش ذوالقرنین و تنی چند تن دیگر از شخصیتهای مندرج در عهدین (مانند ملک صادوقِ معاصر ابراهیم (ع)، داوود (ع) و منجیان عهدینی آخرالزمان) را از مصادیق آن دانسته اند. اینجا هم در کتاب بالا می بینیم که نویسنده عبرانی پژوه و عبرانی شناس کتاب بالا، می گوید که کاراکترِ اسلامیِ سلیمان نبی (ع)، یادآور همین مفهوم است.
جالب است که واژه های فارسی اردشیر (ارت خشتره)، هوخشتره و تا حدودی هم بهمن، همین معنای لفظی را دارند. هر ۴ اصطلاح "حکمران عادل و صادق در مطالب عهدینی"، اردشیر، هوخشتره و بهمن، به طریقی به کوروش ذوالقرنین، مرتبط می شود.
ترک و تورک: اگر آن ترک شیرازی
برای معنای واژه ترک و تورک، نظریات مختلفی بیان شده است که از جمله قدیمی ترین (قرین به صحت ترین) این نظریات، این دو مورد مشهور زیر است:
۱- ترک و تورک، به معنای قدرتمند است.
۲- ترک و تورک، از طمغای "گرگ" گرفته شده است (همان طور که ایر و ایران با شیر مرتبط است).
هر دو نظریه مشهور بالا، ما را به مفهوم قدرت و قدرتمندی و قوی می رساند: حالا یا خود قدرت و یا موجود قدرتمند (گرگ).
اما بررسی زبانهای آلاسکایی، آلتایی، اوراسیایی و ایرانی ما را به این نتیجه دقیقتر می رساند که واژه های ترک و تورک، به نحوی جالب، واژگانی "بینافرهنگی" و "بینازبانی" هستند. یعنی یک جزء آنها از یک فرهنگ و زبان آمده و یک جزء دیگر آنها، متعلق به یک فرهنگ و زبان دیگر است. مانند ترکیب "کشور اسلامی" که جزء اول آن از فارسی و جزء دوم آن از عربی است. یا واژه "الله داد" یا واژه "الکهربائیه" در عربی که کهربای فارسی و اسلوب عربی را توامان دارد.
واژه ترک و تورک، احتمالا از ریشه ی فرضی زیر است:
T'ur'aak
توراک
که در آن:
۱- جزء اول، یعنی T، از زبانهای آلاسکایی و آلتایی آمده و به معنای "قدرتمند" است.
۲- جزء دوم، یعنی Ur، از زبانهای ایرانی و فارسی و صغدی آمده و به معنای "زور و زورمند و قوی و بلندمرتبه و بزرگ" است. کور و کورو و ایر و ایران هم با این بن Ur و ir، بی ارتباط نیست.
۳- جزء سوم یعنی aak ، پسوند هویت ساز و جانبخش است: یعنی جاندارِ، فردِ، ذوالهویه، منسوب به. این جزء از زبانهای آلتایی و آلاسکایی و سیبریایی آمده و رواج گسترده ای در این زبان ها دارد.
به شباهت "توراک" با واژه باستانی تورج (که در شاهنامه آمده و او را با توران و به نحوی با تورک مرتبط دانسته اند)، دقت کنیم. همچنین شباهت با لفظ "طیهور" (نام یا لقب پادشاه سرزمین ماورای دریای شمال شرق چین) در داستان کوش نامه (از قرن پنجم هجری قمری).
پس ترک و تورک، در اصل از توراک آمده است:
توراک، تورک و نهایتا ترک.
اما معنای دقیق آن با لحاظ اشتقاق ۳ جزئی بالا چه می شود؟ موجود قدرتمند بلندمرتبه، قدرتمند آسمانی.
پس معنای توراک و کوراش (کوروش) به هم مرتبط است (هر دو به معنای قدرتمند بلندمرتبه است).
اما نکته خاصی که در توراک و تورک و ترک هست، این است که بینافرهنگی و بینازبانی، وضع شده و احتمال دارد ریشه در حضور اقوام ایرانی تبار سکایی-پارسی در سیبریا و نواحی آلتایی و احیانا آلاسکایی داشته باشد: یک واژه کاملا ایرانیِ تورانیِ ترکی.
پس تورک و ترک، ریشه در یک تلفیق (مانند ترک شیرازی) دارد. چه زمانی بهتر و مستعدتر برای چنین تلفیقی از زمان و زمانه ذوالقرنین؟
نقلهایی در تواریخ قدیم عجمی و عربی داریم که نام ترک و تورک را ذوالقرنین بر مردمانِ خوبِ بیرونِ سد (و محافظین سد که در بیرون آن مستقر بودند)، گذاشت.
شاید عبارت "یکادون لا یفقهون قولا" به صورت چندمعنایی، افاده بر این معنا هم داشته باشد (والله اعلم) که: زبان آن مردمان، چنان ترکیبی و تلفیقی از زبان اقوام مختلف بود که نزدیک بود دیگر اقوام، زبان ایشان را (به دلیل شدت تلفیق و ترکیب اجزاء از زبانهای مختلف)، نفهمند. ولی ذوالقرنین، فهمید.
پس اولا ترکی و تورکی و فارسی، از ابتدا همسایه و حتی به یک اعتبار، هم ریشه بوده اند.
دوم آنکه یک محل مهم ملاقات ترکی و فارسی در تاریخ، حکومت جهانی ذوالقرنین بوده است.
سوم آنکه واژه های توراک و کوراش و کوروش و ایران، همگی واژگانی هستند که از نظر دلالت تاریخی-معنایی-فرهنگی-شناختی،
با حکومت آسمانی و قدرتمند عالی مقام و حارث الاعلی و ذوالقرنین و لذا، فی الواقع، مفهومِ موعودِ "ولایه الامر الهی" مرتبط اند.
تورک و ترک و فارس و ایرانی، هویت تمدنی شان و هویت تاریخی شان، با امامت و ولایت (از زمان نوح (ع) و ابراهیم (ع) تا کوروش و دانیال (ع) تا ائمه اثنی عشر شیعه (علیهم السلام) و چهارده معصوم اسلامی) گره خورده است.
فارس، فارس نیست و آذری، آذری نیست و تورک، تورک نیست، اگر ذوب در ولایت نداشته باشد: کیخسروی فارسی و جاماسبِ آذری-کردی و آشینای ترکی، در اسطوره های هویت ساز این اقوام، گواه این مطلب است.
و اگر ندانند و ندانیم، خیال سفیانیِ زمان، یعنی ابرجهانخواران، راحت تر خواهد بود: بدون هویت ملی و دینی، بلعیده شدن میسر است. والله اعلم.
از فناوری "اُفرغ علیهِ قِطراً" ، تا فناوری شمشیر پارسیِ چین
مادها (و سپس پارس ها) نوعی خاص از شمشیرهای آخته ی دو لبه و بسیار تیز داشتند که به آن به یونانی "آکیناکه acinaces" یا به سغدی "کیناک" گفته میشده است.
یونانی ها و سپس رومی ها، این سلاح را متعلق به مادها، پارس ها و اقوام ایرانی تبارِ سکا، می دانستند.
یکی از اجزای لباس رسمی حکمرانان در دوره هخامنشی (حداقل از داریوش به بعد)، همین تیغ های تیز اکیناکه بوده است (همان طور که یمنی ها، خنجر را در لباس رسمی خود دارند).
شمشیرِ گوجیانِ چین Goujian (که قدمت ۲۵۰۰ ساله دارد)، دقیقا دارای استایل، طول (کمی کمتر از ۶۰ سانتی متر و در رِنج ۴۰ تا ۶۰ سانتی متر اکیناکه ها)، شکل و حتی نقوش مرتبط با آکیناکه های پارسی و مادی است.
نقوش دسته شمشیر گوجیان، یادآور هیروگلیف هایِ ایرانیِ شرقیِ ساسانی در گچبری های ساسانی و واجد معنای "قدرت مسلط آسمانیِ بال و مویدِ زمینی شاخ" است.
نقوش بدنه تیغه شمشیر گوجیان، یادآور نقوش "کاویانی و کیانی" (مشابه طرح قالی پازیریکِ ایرانی و کاشی های نئوآشوری بابلی) است. این نقشِ هیروگلیفی هخامنشی، به معنای "وفاداری، اقتدار، امنیت و حکمرانی کشور تحت قدرت موید آسمانی" است.
خوب این تیغ پارسی در کدام مقبره ی باستانی چینی و در کجای چین، جا خوش کرده بوده است؟
این شمشیر به مدت ۲۵۰۰ سال در کنار یکی از شاخابه های رود ژانگ در استان هوبئی در قلب چین در یک مقبره قرار داشته است. یعنی در عِقرِ دارِ تمدن چینی.
تخمین زده شده که این شمشیر حداقل به مدت ۲۰۰۰ سال در معرض رطوبت و آب بوده ولی هنوز ساختار، شکل و تیزی خود را حفظ کرده است.
فناوری شمشیر گوجیان، یکی از افتخارات و میراث باستانی چینی است که به نظر می رسد بی ارتباط با ارتباطاتِ جهانیِ حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین در ۲۵۰۰ سال پیش، نباشد.
جنس این فخرِ فناوریِ باستانی در چین، از آلیاژ مس و قلع و کمی هم آهن و آرسنیک است. به نظر می رسد که آلیاژ برنز (موصوف در بالا) که در این شمشیر باستانی به کار رفته است، شایستگی بالایی از خود در خلال ۲۵۰۰ مواجهه با عوامل فرسایشی نشان داده است که یادآور شایستگی های "اُفرغ علیه قطرا" در وصف ساختار سد ذوالقرنین در قرآن کریم است. لذا شاید چینیان، این شمشیر یا فناوری ساخت آن را از حکومت ذوالقرنینیِ کوروشِ ذوالقرنین گرفته باشند والله اعلم.
به نظر می رسد که این شمشیر (و احتمالا مقبره محل کشف آن)، متعلق به حکمرانی به نام گوجیان بوده است (که نام گوجیان برای نامیدن این شمشیر، هم از او گرفته شده است).
واژه گوجیان 勾践 از دو "ایده نما" یا جزء " گو 勾" و " جیان 践 " ترکیب یافته است. بخش اول، دارای تلفظِ باستانی "گَئُو" هم بوده است. این گئو را می توان همان جزئی دانست که در بسیاری از واژگان باستانی هخامنشی و فارسی و ذوالقرنینی وجود دارد و به معنای "قدرت، پهلوانی، ذوالقرنینیت و شاخمندیِ قدرت" است. واژه فارسی باستان گَئوماتا به معنای "کفیلِ حکومت، کَفیل قدرت، ذوالکفل" دارای همین جزء است.
پس گئو یعنی قدرت و حکومت و ... .
جزء " جیان 践 " هم به معنای "حمل کننده" است. پس گوجیان مجموعا یعنی "حمل کننده قدرت، حمل کننده حکومت، متحمل قدرت و حکومت". پس حتی نام (یا لقبِ) این حکمرانِ چینیِ باستانی هم رنگ و بو (و تقلید یا تشابهی) با مفاهیمِ حکومتِ جهانیِ ذوالقرنینی دارد.
مجموعا به نظر می رسد که چینیان، شمشیری از نوعِ هنر و فناوریِ "خوبانِ پارسی گوی"، یعنی کوروش ذوالقرنین و آل دانیال نبی (ع) را در آثار باستانی کشورشان یافته و از آن در موزه شان محافظت می کنند. الحمدلله. والله اعلم.
دانش و فناوری در دوران کوروش ذوالقرنین
منابع اسلامی و تواریخ عربی و عجمی، تاسیس بسیاری از دانش ها را (مانند نجوم و منطق و ...) به دوران ذوالقرنین (و همچنین انبیایی مانند دانیال نبی (ع)) نسبت داده اند.
از سویی دیگر می دانیم که ایران، دانش و فناوری باستانی نیز دارد؛ طبق نقل گزنفون و دیگر مورخان یونانی، پارسیان در زمان هخامنشی دارای نظام آموزشی مدون بودند. منابع کهن یونانی، رومی و همچنین اروپاییِ قرون وسطی، از ایرانیان باستان در زمان هخامنشی و قبلتر (و حتی از شخص زرتشت) به عنوان معلمین ستاره شناسی، ریاضیات، فلسفه، طبیعیات و دیگر علوم در زمان خود یاد می کنند (شبیه این پیوند بین "دانش" و "پارس" را در داستان مسیحی "سه مغ" و همچنین در حدیث مشهور نبوی (ص) که "اگر دانش در ثریا باشد، مردانی از پارس به آن دست می یابند" هم می توان مشاهده کرد). سهروردی، قدمت حکمت و فلسفه و مکتب انوار و اشراق را تا دوران کیانیان (هخامنشیان) به عقب می برد.
گزنفون و همچنین برخی دیگر منابع کهن یونانی و رومی، چندین اختراع را به کوروش کبیر هخامنشی نسبت داده اند (مانند اختراع مفهوم فرسنگ، سیستم چاپار و تاسیس دیوان برید، کاروانسرا، ارابه های خاص جنگی، چرخ های خاص آبکشی، چرخهای خاص استحصال نفت (قیر طبیعی)، صنایع خاص آلیاژی کهن و فلزی و غیره).
همچنین برخی نقلهای کهن، اختراع اولیه بنیان علم منطق را به فرزانه ای در شهر اصطخر در زمان اردشیر کیانی (احتمالا بهمن اردشیر، یعنی احتمالا کوروش هخامنشی) نسبت می دهند (جالب است که نقلهای دیگری از اختراع منطق در زمان ذوالقرنین وجود دارد).
برخی جملات گزنفون این احتمال را مطرح می کند که او به صورت ضمنی، اختراع هنرهای رزمی (با الهام گیری از روش های مبارزه حیوانات) را و همچنین برگزاری مسابقات بین المللی ورزشی (برای اولین بار) در شهر بابل باستان را به دوران هخامنشی نسبت می دهد.
ریشه های فلسفه یونان باستان را به سه تن (تالس، فیثاغورث و هراکلیتوس) نسبت می دهند که هر سه از معاصران زمانی کوروش هخامنشی (و دانیال نبی (ع)) و حداقل دو تن از ایشان از شهروندان در گستره حکومت هخامنشی بودند. ریشه های فلسفه شرقی (در مکاتب مختلف شرق آسیا) را به سه تن (بودا، کنفسیوس و جاماسب-زرتشت) نسبت می دهند که دو تن از ایشان قطعا معاصر دوران کوروش هخامنشی (و دانیال نبی (ع)) بودند و نفر سوم هم طبق برخی نظریات، معاصر دوران کوروش هخامنشی بوده است. در حکمت ایرانی، سهروردی از کیخسرو به عنوان یکی از بنیانگذاران حکمت انوار و اشراق نام می برد که طبق نقل ابوریحان بیرونی، می توان زمانه او را با کوروش هخامنشی (و دانیال نبی (ع)) تطبیق داد.
قنات، گنبد، ایوان، پردیس باغی، کاروانسرا، سرسراهای ستون دار، بستهای دم چلچله ای برای اتصال قطعات سنگی بزرگ، حجاری های ظریف و هنری، کاشی های لعابدار، شیشه های رنگی، دروازه های بزرگ، داکت و مجرا، تاسیسات زیرزمینی، سدسازی، برج و دیوارهای دفاعی، خندق سازی، رنگکاری ابنیه، مصطبه، سرستونهای حجیم و هنری، و بازارسراها، از جمله عناصر معماری در عصر هخامنشی (برخی با تداوم از قبل و برخی هم نوآورانه) بوده اند.
مگاپروژه های باستانی (مانند راه شاهی (به عنوان بخش مهمی از راه ابریشم باستانی)، تکمیل کانال باستانی مشابه کانال سوئز در زمان داریوش و یا کانالهای حفر شده در زمان خشایارشا در یونان (کانال خشایارشا) و همچنین بنای ارگ بم، پاسارگاد و تخت جمشید) از جمله شاخصه های فعالیتهای مهندسی باستانی در دوران هخامنشی است.
دریانوردی و اقیانوس نوردی ناوگان هخامنشی در دریای مدیترانه، دریای سرخ، خلیج فارس، اقیانوس هند و احتمالا در بخش هایی از اقیانوس اطلس و آرام (هم مستقلا و هم در همکاری با فنیقی های همپیمان خود) از دیگر فناوری های حمل و نقل باستانی در این دوران است.
اختراع قطب نما در دوران ذوالقرنین؟
در مراجع معاصر تاریخ علم، معمولا اختراع قطب نما را به چینیان در حوالی میلاد مسیح (یا دو قرن قبل یا بعد از آن) نسبت می دهند.
اما در شاهنامه فردوسی (که نوعی تاریخ عجمیِ اساطیری شده را در درون خود دارد)، صحبت از قطب نمای تَر (مبتنی بر سوزن آهنی شناور بر روی سطح آب و مورد کاربرد دریانوردان در قدیم) در دوران گشتاسپ در داستان هفت خان اسفندیار است.
گذرگاه این آب دریا کجاست
بباید نمودن به ما راه راست
بدو گفت با آهن از آبگیر
نیابد گذر پر و پیکان تیر
معنای مصرع آخر: یعنی در راستای شمال و جنوب (یعنی جهت سر پیکان قطب نما که شمال را نشان می دهد و تهِ پیکان که پَر آن است و جنوب را نشان می دهد)، گذرگاه نیست و دریای بیکرانه است. اما در جهت شرقی و غربی، خشکی های کرانه ی دریا قرار دارند.
اگر نقل موجود در این ابیات، مربوط به دوران های کهنِ قبل از فردوسی باشد و اگر ریشه در بازروایت برخی واقعیات تاریخی (ولو در قالب اسطوره سازی شده) مربوط به دوران کیانیان (یعنی هخامنشیان) داشته باشد [۹۸] ، در این صورت می توان گفت که ممکن است اختراع قطب نما، از جمله اسبابی بوده باشد که در اختیار کوروش ذوالقرنین قرار گرفته است. والله اعلم.
خصوصا آنکه پیشتر بیان شد که یکی از چند پژواکِ اسطوره ای شده ی «شخصیت تاریخی کوروش» در شاهنامه، گشتاسپ است.
در منابع اخبار و تواریخ اسلامی هم صحبت از تسلط ذوالقرنین (یا معادلاً اسکندر و الاسکندر) به فنون و تعبیه های مرتبط با "مغناطیس" (در ذیل داستان مدینه النحاس و در خواص حجر حدید و حجر مغناطیس و دیگر موارد) شده است.
مقدار حقوق ماهیانه در دوران کوروش ذوالقرنین
در برخی منابع ادعا شده است که حقوق ماهیانه یک فرد جنگی در دوران کوروش ذوالقرنین برابر با یک سکه طلا (8 تا 10 گرم) بوده است. [۹۹]
هزینه کرد علمی ذوالقرنین
نقل است که ذوالقرنین (احتمالا همان کوروش) به وزیر دانشمندش (احتمالا جاماسب) مبلغ ۵۰۰ هزار سکه طلا (معادل ۴ تن طلا، و بر اساس قدرت خرید طلا در اعصار کهن چیزی معادل تخمینا ۱ میلیارد دلار در سال 1402) برای یک پروژه علمی، تخصیص داد. همچنین مقرر شد هر سال ۱۲۵ هزار سکه طلا بودجه مستمر هم به آن پروژه پرداخت شود.
تبادلات سریع راه دور در زمان قدیم، زمان ذوالقرنین و سلیمان (ع)
۱- سرعت سیر کاروان های تجاری معمولی: ۳۰ تا ۵۰ کیلومتر در روز.
۲- سرعت سیر کِشتی های تجاری: در حالت متوسط، حداقل ۳ برابر کاروان های زمین پایه. لذا حداقل روزانه ۱۵۰ کیلومتر. البته بسته به مسیر و فصل و جهات بادهای موسمی، تا چند برابر این عدد هم در دسترس بوده است.
۳- سرعت سیستم چاپارخانه (به صورت تعویض اسب و تعویض شیفت بدون فوت وقت، مطابق نقل های یونانی): حدّ نظری در حدود ۱۰۰۰ کیلومتر در روز (۵۰ کیلومتر در ساعت). احتمالا عملا در حدود ۱۰۰ تا ۵۰۰ کیلومتر در روز (با متوسط عادی ۲۷۰ تا ۳۵۰ کیلومتر در روز که در منابع گزارش شده است) بوده باشد.
۴- سرعت کبوترهای پیام رسان (که می دانیم در قبل از ساسانی و بیزانس هم وجود داشته اند): حدود ۸۰۰ کیلومتر در شبانه روز (البته با فرض وجود ایستگاه های کبوترخانه و رِله در مسیر).
۵- پیام رسانی با نور آتشِ افراخته بر روی برج های نگهبانی (تپه های نگهبانی) که فاصله هر کدام بین ۵۰۰ متر تا چند کیلومتر بوده است (علامت با نور و دود آتش).
در چین باستان، در عصر اُمویان و عباسیان و در عصر ساسانی و هخامنشی، از این شیوه برای ارسال پیام های آنی از سرحدّات ملتهب و در معرض یورش تا عمق کشور (فاصله های بالای چند صد کیلومتر و بیشتر) استفاده می شده است.
سلسله ای از پستهای نگهبانی با فاصله ۵۰۰ متر تا چند کیلومتر را از سرحدات ملتهب تا عمق کشور سامان می دادند.
در داستان ها، افسانه ها و تواریخ کهن ایرانی و عربی و چینی، به این شیوه ارتباطی اشاره شده است. اگر نگهبانان فقط با یک تاخیر ۲ دقیقه ای (یا کمتر) متوجه پیامِ اضطراری و فوریِ ایستگاه قبلی میشدند و سریع آتش را شعله ور می ساختند، سرعت این شیوه انتقالی می توانست به چند برابر سرعت عملی سیستم چاپارخانه هم برسد (یعنی به حدود ۷۰۰ کیلومتر در روز). از این شیوه برای اعلامِ اضطراریِ آلرت و هشدار حمله از مرز برای اطلاع عمق کشور استفاده میشده است و تفصیل ماجرا، با شیوه های دیگر در روزهای آتی به مرکز مخابره میشده است.
۶- سرعت پرواز سلیمان نبی (ع) طبق قرآن کریم: بیش از حدود ۳۰۰۰ کیلومتر در روز. والله اعلم.
۷- سرعت حمل تخت ملکه سبا توسط آصف بن برخیا در محضر سلیمان نبی (ع): سرعتی نزدیک به سرعت نور. والله اعلم.
اقیانوس نوردی در زمان هخامنشیان
زمینه پیشاهخامنشی
مردم قدیم (حتی قبل از هخامنشیان)، به فن یا فناوری لازم برای اقیانوس نوردی دست یافته بودند و این کار را انجام می دادند.
شواهدی از نقوش مارپیچی (Spiral) بر روی سنگ نگاره ها و پتروگلیف ها در آلاسکا، ایرلند و پولینزی به دست آمده است که شباهت نمادهای فرهنگی و احیانا ارتباطات فرهنگی فرااقیانوسی بین این نواحی را پیشنهاد می کند. البته این نقوش ساده اند، ولی علاوه بر این نقوش، دیگر شباهتهای فرهنگی و حتی ژنتیکی هم در کناره های اقیانوس ها دیده می شود. مثلا اینکه ژنتیک پدری (وای کروموزوم هاپلوگروپ) مشترک یا شبیه (از هاپلوگروپ C) بین فرهنگهای باستانی اقیانوس آرام از بومیان استرالیا و پولینزی و هاوائی تا بومیان آلاسکا و سیبریای جنب اقیانوس دیده می شود.
در قصص انبیاء (ع) هم نوح (ع) (احتمالا در حدود 6 تا 7 هزار سال پیش)، سلیمان نبی (ع) (احتمالا در حدود 3 هزار سال پیش)، یونس (ع) (احتمالا در حدود 2800 سال پیش) و دیگران هم سابقه دریانوردی در مرتبه یا در عین اقیانوس نوردی را داشته اند.
دوران هخامنشی و اقیانوس نوردی
دریانوردی در دریاهای دوردست محدود به زمان یونانیان یا رومی ها یا حتی کارتاژی ها نبوده است و شواهدی از دریانوردی در دریاهای دوردست و آزاد مربوط به 3600 سال پیش (مانند قایق کشف شده در سواحل شرقی انگلستان که تاریخ نگاری کربنی قدمت آن را مربوط به 3600 تا 3700 سال پیش مشخص کرده است) وجود دارد[۱۰۰].
طبق نقل مورخان یونانی مانند هرودوت، در زمان داریوش (و به فرمان او و شاید هم حتی بتوان حدس زد در ادامه اکتشافات قبلی هخامنشیان)، دریانوردی به نام Scylax of Caryanda یا همان Scylax به یک سفر اکتشافی دو سال و نیمه در دریاها دست زد. او ابتدا از مشرق امپراطوری هخامنشی (جایی که رود "کاسپا" یا همان "کاسپاتیروس" قرار داشت) حرکت دریانوردی را آغاز کرد سپس به سمت مشرق و سرزمین طلوع خورشید رفت. سپس در اقیانوس به سمت مغرب برگشت و پس از 3 ماه دریانوردی در اقیانوس (احتمالا چیزی در حدود 7 تا 21 هزار کیلومتر به ازای 80 تا 250 کیلومتر در روز) به سواحل آفریقا رسید. می دانیم که فاصله سواحل آلاسکا تا سواحل آفریقا از مسیر کناره های آسیا چیزی در حدود 18 هزار کیلومتر است. هدف او دور زدن کل آسیا معرفی شده است که در این صورت احتمالا او از نواحی شمال شرقی آسیا سفرش را آغاز کرده به سمت مشرق رفته و سپس بعد از رسیدن به آلاسکا به سمت مغرب دور زده و از طریق کناره های جزایر شمال اقیانوس آرام و کناره های آسیا، خودش را به سواحل آفریقا رسانده است.
طبق تاریخ، دریانوردان فنیقی و کارتاژی، در دوران هخامنشی نقش نیروی دریایی هخامنشیان را در مدیترانه (دریای روم) بازی می کردند و هم پیمان هخامنشیان بودند. اما شواهدی وجود دارد که نشان می دهد که رابطه بین کارتاژ و کوروش هخامنشی، رابطه مستحکم تری (از صرف هم پیمانی) بوده است:
صورت قدیم کارتاژ، کارتاشت بوده است.
کارتاژ = کار تاشت = کارا تشترا = حکمرانی کوروش
Elishat , Elissar = Elishatra = حاکم عالی مقام = هم معنای لفظ کوروش
نام بنیانگذار کارتاژ (کارا شترا) که به دریانوردان خود دستور داد که تمامی سواحل را در نوردند.
شواهد باستان شناسی (و سکه های یافته شده) در جزایر دوردست (جزایر Azores) در دل اقیانوس آتلانتیک نشان می دهد که کارتاژی ها (یعنی نیروی دریایی هخامنشیان) در دوردستهای اقیانوس اطلس دریانوردی می کرده اند. جالب است که این جزایر، در مسیر دریایی ای که کریستف کلمب برای رفت و آمد به قاره آمریکا استفاده کرد، قرار دارد. از سوی دیگر ردپای ژنتیکی و حتی برخی آثار مشکوک به کارتاژی بودن در قاره آمریکا مربوط به عصر پیش از کلمب کشف شده است. پس نیروی اقیانوسی هخامنشیان (یعنی کارتاژی ها) نقش مهمی در تاریخچه کشف قاره آمریکا داشته اند و احتمالا اولین کسی که این مسیر را رفته است، طبق برخی نقل ها که ذوالقرنین برای رسیدن به مشرق الشمس (قاره آمریکا) سوار کشتی شد، شاید کوروش ذوالقرنین بوده باشد. والله اعلم.
(دقت کنید که زمین گرد است و ذوالقرنین برای رسیدن به مشرق الشمس می تواند از مغرب الشمس (یعنی تنگه جبل الطارق و مراکش) سوار کشتی شود و سپس با حرکت به سمت مغرب در دل اقیانوس (به دلیل گرد بودن زمین) نهایتا به مشرق الشمس (یعنی قاره آمریکا) برسد. پس برای رفتن به منتهای مشرق، بر روی زمین گرد، دو راه وجود دارد: 1) از ایران به سمت مشرق برویم تا نهایتا در منتهای شمال شرق آسیا، به ماورای تنگه برینگ یعنی سرزمین مشرق الشمس برسیم. 2) یا اینکه از ایران به سمت مغرب برویم و سپس از مغرب الشمس (یعنی مراکش) عبور کنیم و باز هم به سمت مغرب برویم و نهایتا به مشرق الشمس (قاره امریکا) برسیم).
جزایر Azores و Corvo در اقیانوس اطلس
جزایر Azores (که نام اصلی آن Acores و Corvo است) در دل اقیانوس اطلس و در میان راه باستانی دریایی واصل بین اروپا و آمریکا قرار دارد. واژه های Acores و Corvo دارای قرابت اجزاء با واژه کوروش هستند: اولی دارای جزء Cores است و دومی دارای جزء Cor. مستقل از این شباهت ظاهری در اسامی، شواهد باستان شناسی (و سکه های یافته شده) در این جزایر دوردست (جزایر Azores) در دل اقیانوس آتلانتیک نشان می دهد که کارتاژی ها (یعنی نیروی دریایی هخامنشیان) در این دوردستهای اقیانوس اطلس دریانوردی می کرده اند.
دریانوردی فنیقی به قاره آمریکا
شواهد مختلفی از اطلاع و سفرهای باستانی کارتاژی ها (یعنی فنیقی ها و سپس رومی ها) به قاره آمریکا در دو قرن اخیر کشف (یا ادعا) شده است [۱۰۱] . مانند کشف سکه های فنیقی در سواحل کوبا. یا کشف یک سکه کارتاژی که نقشی شبیه به نقشه جهان (شامل قاره آمریکا در منتهای مغرب) در قسمت پایینی آن منقوش و ضرب شده است. یا برخی سنگ نوشته ها و خطوط در برخی آثار قدیمی مکشوفه در آمریکا که بی شباهت به الفبا یا خطوط فنیقی-کارتاژی نیست. همچنین یک شمشیر منتسب به دوران رومی که در جزیره آوک در کانادا به همراه دیگر آثار کشف شده است که قدمت آن برای سده های نخست بعد از میلاد تخمین زده شده است. برآوردهای متخصصان مختلف بر این بوده که این شمشیرها احتمالا متعلق به یک سفر کارتاژی یا کارتاژی-رومی به قاره آمریکا بوده است [۱۰۲] [۱۰۳] . جالب است که بر روی دسته این شمشیر، یک نگاره از یک ابرپهلوان (شاید هرکول یا اطلس یا فی الواقع پژواکهای اسطوره ای شده ی پهلوانی های جهانی ذوالقرنین) وجود دارد. در زیر پای او، یک نقش شبیه به غنچه انار یا گل نیلوفر وجود دارد که تطابق جالب و زیادی با گلهای تزئینی هخامنشی در آجرها و حجاری های شوش و تخت جمشید دارد. از این طریق (و این مسیر) می توان بین مفاهیم "سرزمینهای ماورای اقیانوس اطلس (یعنی آمریکا)"، "اطلس"، "هرکول"، "ابرپهلوان قدرتمند"، فنیقی ها، کارتاژ، هخامنشیان و ذوالقرنین، ارتباطاتی تاریخی را جست و جو کرد. والله اعلم.
لطفا در ارتباط با شمشیر کارتاژی رومی ذکر شده در بالا، تصویر زیر را ببینید:
مسیر دریایی از خلیج فارس تا شمال شرق چین در قبل از میلاد مسیح
از قرن اول میلادی گزارش های متعددی داریم که مسیر دریایی به چین را از مبدا خلیج فارس و مصر و سواحل شرقی آفریقا، شرح می دهد. مثلا در کتاب یونانی-رومی سفرهای دریایی با عنوان Periplus Maris Erythraei که مربوط به قرن اول میلادی است، صحبت از سرزمین چین شده است:
After this region under the very north, the sea outside ending in a land called This, there is a very great inland city called Thinae [i.e. China], from which raw silk and silk yarn and silk cloth are brought on foot through Bactria to Barygaza, and are also exported to Damirica [=Limyrike] by way of the river Ganges. But the land of This is not easy of access; few men come from there, and seldom. The country lies under the Lesser Bear [Ursa Minor], and is said to border on the farthest parts of Pontus and the Caspian Sea, next to which lies Lake Maeotis; all of which empty into the ocean. [۱۰۴]
چنین سفرها و رهنامه های دریایی نمی توانند ناگهانی تولید شده باشند و چنین مدارک متصل به دوران میلاد مسیح، بیانگر این واقعیت است که یک مسیر دریایی (راه آبی ابریشم) از خلیج فارس تا دوردستهای شمال شرق چین (مطابق شرح انگلیسی بالا) البته از دوران ما قبل میلاد مسیح وجود داشته است. امری که بازتاب آن در مسیر دریایی توران و چین در شاهنامه فردوسی برای دوران کیخسرو (از کیانیان، معادلا کوروش ذوالقرنین) مندرج شده است. همچنین برخی از پژوهشگران ایرانی معتقدند که بخش مهمی از هخامنشیان، پس از حمله اسکندر، از راه خلیج فارس سوار بر کشتی شدند و با مال و منال و عده و عده فراوان، راه مشرق سو (حداقل تا نواحی ژاپن و چین و حداکثر تا نواحی پرو و پاراگوئه و پاناما) را پیش گرفتند. [۱۰۵] [۱۰۶] [۱۰۷].
در متن نقل شده در بالا از کتاب Periplus Maris Erythraei اشاره شده که سرزمین تینائه (صینائه، چین) در زیر صورت فلکی دب اصغر قرار دارد و از آنجا به سرزمینی به نام دِآمریکا (Damirica) راه وجود دارد. به صورت کلاسیک این نقل را به چین و بخش هایی از هند ترجمه می کنند. ولی به دلایلی متعدد (و یک دلیل مهم که الان شرح داده می شود)، منظور از این سرزمینها، بایستی "شمال شرق چین در نواحی ختا تا جنب برینگ" و "آمریکا" بوده باشد. یک دلیل مهم (در کنار دلایل متعدد دیگر) این است که مردمان مصر و بابل باستان (واقع در حوالی مصر تا عراق و ایران امروزین)، صورت فلکی شیر (حاوی ستاره قلب الاسد) را منتسب به بالای سر خود می کردند. پس اینکه در متن بالا گفته شده که آن سرزمین صینائه در زیر صورت فلکی دب اصغر (حاوی ستاره قطبی) قرار دارد، می تواند به ما کمک کند تا از طریق محاسبه فاصله مختصاتی "دب اصغر" و "صورت فلکی شیر" در آسمان شب، و برقراری تناسب و قیاس مربوطه، بتوانیم محل حدودی آن سرزمین را حساب کنیم. این روش ما را به حوالی شمال شرق چین تا جنب برینگ می رساند. این امر با دیگر شواهد از نقشه های کهن جغرافیایی و نقل ها سازگار است که در زمان های بسیار قدیم، به ناحیه ختا در شمال شرق چین تا جنب برینگ، نام چین می دادند و بخش های درونی تر را جزئی از هند گسترده به حساب می آوردند. والله اعلم.
همچنین در کتاب مذکور در بالا و نقل آن ذکر شده که دریاهای Pontus و caspian در حوالی آن سرزمین دوردست، به درون اقیانوس می ریزند. این امر هم (در کنار دیگر شواهد کهن) بیانگر این است که در اصل و در اول، دریاهای Pontus و Caspian را در محل دریاهای شمال روسیه فعلی می دانسته اند (و نه دریای سیاه فعلی و دریای خزر فعلی). جالب است که در نقل بالا گفته شده که در ماورای آنها در دوردستهای چین، دریاچه معروف Maeotis قرار دارد (مائوش، مگوش، مجوس و ماجوج). لذا می توان گفت که احتمالا Maeotis اصلی و اول و متقدم، نه در محل دریای آزوف فعلی بلکه در نواحی شمال روسیه، جنب برینگ یا شمال کانادا بایستی جست و جو شود. والله اعلم.
مسیر دریایی قدیمی از شمال شرق چین به آلاسکا و قاره امریکا
به عنوان نمونه ای از وجود چنین مسیر قدیمی، یک روایت قرن پنجمی هجری قمری از مسیر دریایی قاره آمریکا از طریق سواحل کره و منچوری در شرق آسیا در اینجا به تفصیل مورد معرفی قرار می گیرد.
"کوش نامه" نام یک اثر ادبی منظوم فارسی از قرن پنجم هجری قمری است. این اثر که به سبک شاهنامه سروده شده و قدمت بیش از ۹۰۰ ساله دارد، متعلق به شاعری به نام "ایرانشان" و احتمالا زاده شهرری است.
در کوش نامه، در قالب ابیات شعری و بسیار مصرح و دقیق، مسیر ایران تا "سرزمین جزیره بزرگ در آنسوی آبهای دریای چین که سوی دیگرش هم دریاست و از شمال به اروپا راه دارد و از شرق به دریا و از غرب به دریای چین می رسد و جبال قاف و سرزمین یاجوج و ماجوج آنجاست (نقل به مضمون)" شرح داده شده است.
طبق کوش نامه، فاصله دریایی ماچین (که شروع ماچین از کره امروزی و منچوری بوده است) تا آن جزیره بزرگ (قاره آمریکا)، یک ماه کامل دریانوردی با سرعت بالا (به کمک باد) بوده است.
چنین چیزی با لحاظ سرعت کشتی های قدیم یعنی چیزی در حدود ۳۶۰۰ تا ۷۰۰۰ کیلومتر پیمایش دریایی که کاملا برای رسیدن از سواحل شمال شرق آسیا به سواحل آلاسکا، کفایت می کند.
جغرافیای قدیم ایران چه در نقشه های کهن (مانند این نقشه [۱۰۸] ) و در کتب جغرافیای قدیم و چه سفرنامه ملاحانِ دریانورد و کاشفانِ قدیمِ مسلمان و چه در ابیاتِ شاهنامه (در داستان کیخسرو) و چه این مورد اخیر (جغرافیای داستان کوش نامه)، کاملا آگاه از سرزمین آمریکا و آگاه از سرزمین یاجوج و ماجوج و آگاه از محل سد ذوالقرنین بوده اند.
آدرس بخش های مرتبط از کوش نامه: [۱۰۹] و [۱۱۰]
از آناناس تا بحر روم
آناناس بومی قاره آمریکای جنوبی(جنوب برزیل) بوده است و حدود ۳۰۰۰ سال پیش به قاره آمریکای مرکزی (مکزیک و کوبا) رسید.
تا کنون تصور میشد که تا زمان کريستف کلمب (یعنی ۵۰۰ سال پیش) این میوه فقط در قاره آمریکا وجود داشته و مردم آسیا و اروپا و آفریقا تا قبل از کريستف کلمب این میوه را نمی شناخته اند. ولی این تصور اشتباه بوده است. چون نقاشی های باستانی پمپی در ایتالیا مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش، به وضوح آناناس را در دیس میوه تصویر کرده اند. اما توضیح چیست؟ از هزاران سال قبل، یک مسیر دریانوردی از مدیترانه (شام و ترکیه و یونان و ایتالیا و مصر و تونس و اسپانیا) تا قاره آمریکا (در کوبا و مکزیک) وجود داشته است و این همان مسیری است که کوروش ذوالقرنین و سپس مسلمانان صدر اسلام، از طریق آن به سواحل کوبا و برزیل و ونزوئلا و مکزیک و فلوریدا و آمریکا (از طریق اقیانوس اطلس) رسیده بودند.
این آناناس ۲۰۰۰ ساله در نقاشی پمپی (همانند سفر ۲۵۰۰ سال پیش ذوالقرنین و ۱۴۰۰ سال پیش مسلمین به آمریکا) رهاورد ارتباط تجاری-دریایی کل "بحر روم" است: مردم قدیم، همچنین مسلمانان صدر اسلام، به مسیر دریایی حد فاصل ترکیه تا اسپانیا تا کوبا و مکزیک و برزیل در آمریکا، "بحر روم" می گفتند و طول آن را هم بر اساس فرسخ، به درستی گزارش کرده بوده اند.
گفته می شود که مادر امام رضا (ع) از نجیب زادگان عجم (احتمالا ایرانی) بوده است که در منتهای مغرب اقصی در انتهای بحر روم زندگی می کردند و از سرزمینی به نام مریص (همان صورت قدیم لفظ مریکا و آمریکا) به مدینه آمده بودند.
گزارش های متعددی داریم که جوامعی از ایرانیان در کل گستره بحر روم از زمان کوروش ذوالقرنین به این سو ساکن شده بوده اند و الان هم ردپای ژنتیکی جوامع ایرانی در میان برخی قبائل بومی کشورهای آمریکای شمالی و مرکزی و جنوبی، یافت شده است و شواهد فرهنگی هم.
لذا احتمالا مادر امام رضا (ع) (از نظر سرزمین محل تولد) مربوط به نواحی قاره آمریکا بوده اند والله اعلم.
از شهر طلوع خورشید در مکزیک تا فرستاده اهورا مزدا در فرهنگ مایا
معبد تولوم Tulum در شرقی ترین استان مکزیک و در ساحل اقیانوس اطلس (دریای کارائیب) قرار دارد. نام دیگر این معبد، زاما ZAMA است که به معنای "شهر طلوع خورشید" است که کاملا متناسب با عبارت قرآنی "مطلع الشمس" در داستان ذوالقرنین است. تمامی ساختمانهای این معبد به سمت مشرق ساخته شده اند و جالب است که سمت قبله مکی در این مکان دقیقا رو به مشرق است (زیرا عرض جغرافیایی این مکان با عرض جغرافیایی مکه برابر است). لذا ساختمانهای این معبد رو به قبله مکی قرار دارد.
این معبد، مقدس ترین مکان تقدیس Ah-Muzen-Cab (یکی از خدایان یا ارواح مقدس در اعتقاد مایاها) است. بایستی توجه نمود که فرآیند تحریف های چندصدساله در اقوام پیشین نواحی دور افتاده جهان، معمولا سبب می شد که "ارواح مقدس" و "شخصیتهای مقدس"، بعدها تبدیل به "خدایان" و "الهه ها" شوند. لذا اگرچه الان Ah-Muzen-Cab را یکی از خدایان مایاها به حساب می آورند، ولی نمی توانیم مطمئن باشیم که مثلا 1000 سال پیش هم، Ah-Muzen-Cab را مردمان مایا یکی از خدایان می انگاشته اند. شاید در نزد مردمان 2300 سال پیش مکزیک، Ah-Muzen-Cab صرفا یک انسان زمینی مقدس (مانند اولیاء یا انبیاء) بوده باشد (و شواهدی هم بر این زمینی بودن وجود دارد که عرض خواهد شد).
اما Ah-Muzen-Cab در اعتقاد مایاها کیست؟ او فرستاده آسمانی در زمین بوده است. او منتسب به جهت شمال شرقی بوده است (ایران و خراسان و دشتهای آسیای میانه در جهت شمال شرق مکزیک قرار دارد). واژه Cab در انتهای نام او، هم به معنای "زمینی، خاکی" است و هم به معنای "عسل و زنبور عسل". او کسی است که موجب انتقال قدرت شد و این انتقال قدرت، سبب رشد و شکوفایی تمدن گردید. او را معمولا با دو بال (دو بال زنبور عسل) ترسیم می کنند (مقایسه کنید با نگاره کوروش در دشت مرغاب که بالدار ترسیم شده است و مقایسه کنید با نقش فروهر یا نشان فرهی اهورامزدا در تخت جمشید که مردی با دو بال است). اما نکته بسیار مهم شباهت جدی آوایی بین عبارت فارسی "اهورا مزدا" و عبارت Ah-Muzen است. بخش "اه" در اهورا (به معنای آسمانی، خدایی، خدا) با بخش Ah در Ah-Muzen (که همین معنای بالایی، آسمانی، خدایی و خدا) را می دهد شباهت دارد. بخش "مزدا" هم با Muzen دارای شباهت آوایی است. لذا می توان نظریه زیر را من حیث المجموع پیشنهاد کرد:
خاطره حضور نمایندگان حکومت مقدس ذوالقرنینی (یعنی خود ذوالقرنین و احیانا حکیمان و پیامبران همراه او) در سرزمین "مطلع الشمس" یعنی "جنوب شرق مکزیک و شمال شرق ونزوئلا و برزیل" اینگونه در خاطره مردمان باستانی مایا مانده است که "نمایندگان زمینی خدای بلند مرتبه آسمانی" یعنی "نمایندگان زمینی اهورامزدا" یعنی "ذوالقرنین و همراهانش که به نوعی می توان ایشان را مجموعا به نوعی نمایندگان اهورامزدا (یعنی خداوند بزرگ متعال) در برابر آن مردمان مایا دانست"، به سرزمین آنها آمدند و سرزمین محل اصلی حکومت ایشان در دوردستها در شمال شرق سرزمین مکزیک (یعنی در ایران و خراسان و آسیا که در موقعیت شمال شرقی نسبت به مکزیک در دوردستها واقع اند) قرار داشت و ایشان مطلع شدند که ذوالقرنین، جبابره را به زیر کشیده است و حکومت عدلی بر پا کرده است و دانش و فناوری و فرهنگ و معارف را به مردمان مایا آموخت و خاطره این امر در قالب اسطوره Ah-Muzen-Cab در ذهن این مردمان ماند. بعدها این خاطره تحریف شد و در اسطوره های خود، مردمان مایا نماینده اهورامزدا را قلب و تبدیل به "یکی از خدایان" نعوذبالله کردند والله اعلم.
شهر سایروپولیس
طبق منابع یونانی، کوروش شهری به نام خودش در منتهای مشرقی امپراطوری اش تاسیس کرد.
شهر و بندری بسیار بزرگ در انتهای شمال شرق آسیا (و احتمالا در محل فعلی انکوریج آلاسکا) وجود داشته است که لاتینایزد نام چینی اش، طبق نقشه های قرن 15 و 16 اروپایی، QuinSai بوده و توسط اروپایی ها کینسای تلفظ میشده است. اعراب به آن خنساء و منابع فارسی پس از مغول به آن خنسای می گفتند. در نقشه های قرون بعدی در آن محل QuiVira نوشته شده است.
بخش "کین" ("چین") در این واژه در زبان چینی به معنای شاه است: 君
بخش "سای" در این واژه در زبان چینی به معنای بلندمرتبه و عالی است: 赛
لذا کینسای دقیقا به معنای شاه عالی مقام (معنای لغوی واژه کوروش) است.
پس آن شهری که در منابع عربی متقدم به عنوان دورترین مقصد تجارت دریایی جهان ذکر شده است و نامش شهر خنساء و سپس در منابع لاتین نامش شهر کینسای و سپس نامش شهر کوویرا ذکر شده است، همان شهر کوروش (سایروپول) است که کوروش در انتهای مشرقی امپراطوری اش (در حوالی آلاسکا) تاسیس کرد. ما الحمدلله دلائل متعددی یافته ایم که شهر خنساء یا همان کینسای در حوالی آلاسکا (در ناحیه جغرافیایی محل سد ذوالقرنین) قرار داشته است.
نام کوروش در زبانهای مختلف
به فارسی: کوروش
به عبری در سفر حزقیل: شاه روش
به چینی: کینسای
به سانسکریت: کوویرا
به آریایی و نورثی: الکساندر، عالی زاندر
به زاگرسی: الیگودرز
به عربی یمن: حارث الاعلی، صعب حارث رائش
به عربی مدرن: (امیر علی).
والله اعلم.
سمرقند ، اسکندریه ، گنداره ، قندهار
یکی از عادات کوروش، طبق نقل تواریخ یونانی (و همچنین طبق اقوال تواریخ عجمی درباره هوشنگ و گشتاسپ و بهمن و کیخسرو که پژواکهای تاریخی-اسطوره ای شخصیت کوروش بوده اند)، ساختن شهرهای خوب و بزرگ در نواحی دوردست برای تثبیت فرهنگ شهرنشینی و مدنیت، صلح، آرامش و همچنین تثبیت قدرت حاکمیت بوده است.
یکی از قلاع قدیمه در ماوراءالنهر، به نام "کیرس شاتا" یا "سیرس شاتا" بوده است که کیخسرو کبیر (یعنی همان کوروش کبیر) آن را ساخته بوده است. معنی تحت اللفظی "کیرس شاتا" قلعه خسرو است. اسکندر مقدونی این قلعه را خراب کرد و قدری دورتر در همان حوالی قلعه ای بنا نهاد که نام آن را اسکندریه نامید
[۱۱۱]. جالب است که علی اکبر دهخدا در لغتنامه خود در ذیل مدخل ذوالقرنین (مدخل نخستین از دو مورد)، شرح می دهد که ظاهرا یک مکان جغرافیایی در ماوراءالنهر با نام "رباط ذوالقرنین" وجود داشته است.
در مورد ذوالقرنین هم ذکر شده که شهرهای معروف بسیاری را بنیان نهاد، از جمله سمرقند و مرو و هرات در مشرق ایران زمین، اسکندریه در مصب رود نیل در مصر، شهر طوس و نیشابور و ... .
طبق نقلهای یونانی، به نظر می رسد که لااقل برخی از شهرهایی که کوروش می ساخته است به نام خودش نام گذاری می شده است.
نام قدیم شهر سمرقند، در منابع یونانی، Maracandae ذکر شده است که می توان آن را مرکب از ریشه واژگانی هند و اروپایی Mari (به معنای Great و Famous و Mighty) و ریشه Kandae به معنای حمل کننده، پهلوان و مبارز دانست. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم سمرقند، معادل با "پهلوان بزرگ" یا "مبارز بلند مرتبه" می شود که معادلی هند و اروپایی (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.
منابع تاریخی و باستان شناسی، تاسیس شهر سمرقند را به دوران هخامنشیان و کوروش و قبل از داریوش نسبت می دهند.
شهر یا ایالت گنداره (در شمال هندوستان در زمان هخامنشیان طبق کتیبه های تخت جمشید و دیگر منابع) و شهر قندهار (یا همان کندهار) هم از همین ریشه هند و اروپایی Kandae هستند و صورت محلی شده یا تطبیق یافته ای از همان سایروپولیس ذکر شده در منابع یونانی ("شهر کوروش" یا شهر "پهلوان بلندمرتبه") می باشند.
نام قدیم شهر اسکندریه مصر، قبل از اشغال آن ناحیه توسط لشگر یونانیان مقدونی، Rhacotis یا Rhacote بوده است. بخش اول این نام، یعنی Rha، به معنای "عالی، بلند مرتبه" است. بخش دوم این نام، یعنی Cotis یا Cote، از ریشه ای است که چندین معنا از جمله "حمل کردن، متحمل شدن، اقدام کردن و ساختن" است. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم اسکندریه قدیم (از قبل از حمله اسکندر مقدونی)، معادل با "قهرمان عالی مرتبه" یا "پهلوان بلند مرتبه" می شود که معادلی قبطی-مصری (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.
از سویی دیگر، ذکر شده که هر شهری که کوروش ساخت، اگر دست لشگر مقدونیان به فرماندهی اسکندر مقدونی به آن رسید، یا آن را آتش زدند و یا خراب کردند و یا به جای آن شهری دیگر در همان محل ساختند و یا نامش را عوض کردند و نام اسکندریه بر آن گذاشتند. لذا از وجود چندین و چند شهر اسکندریه در شرق و غرب ناحیه خاورمیانه (که محل تاخت و تاز لشگر یونانیان مقدونی بود) در تاریخ نام برده شده است.
در کتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب مربوط به قرن 4 هجری قمری، ذکر شده که در مرز بین سرزمین کیماکیون و سرزمین خرخیز (که طبق انبوه منابع دیگر، این مکان در منتهای شمال شرق آسیا در خاور دور سیبری فعلی قرار دارد)، کوهستانی وجود داشته که مردمان ترک تبار آن دو سرزمین، به آن "کنداور باغی" می گفتند (اکنون هم در نقشه های فعلی، شهری به نام khandyga واقع در مختصات 62 درجه شمالی و 135 درجه شرقی از گرینویچ در خاور دور روسیه وجود دارد که احتمالا نام این شهر ممکن است ریشه در همین لفظ کنداور باغی داشته باشد). قطعا و مشخصا و به وضوح، "کنداور" همان واژه فارسی است که به معنای پهلوان و فاتح است. دگر شکل این واژه (به صورت گنداور و کندر و کنداور و کنداره و گنداره) در سرتاسر سرزمین ذوالقرنینی برای نام گذاری نام های مکان، استفاده شده است.
شهر (و ایالت) مهم و باستانی Cyrene (به عربی امروزین: ناحیه شحات در لیبی) که بقایای باستانی آن در فاصله 800 کیلومتری از شهر اسکندریه مصر و در فاصله حدود 10 کیلومتری از ساحل دریای مدیترانه قرار دارد، دارای نام باستانی Kyrēnē و Kūrḗnē بوده است. این نام از دو بخش تشکیل شده است: kur و anaion. جزء اول به وضوح با جزء اول نام کوروش یکسان است و جزء دوم (یعنی anaion) از ریشه ای یونانی به معنای "بلندی، ارتفاع، رشد، بالا رفتن" گرفته شده است که با جزء دوم نام کوروش (یعنی رو) هم معناست. در سکه هایی که از این شهر (سکه هایی با قدمت مربوط به حوالی 100 سال پس از کوروش ذوالقرنین) بدست آمده است، تصویر مرد ریش داری ضرب شده است که دو شاخ قوچ بر سر دارد و در کنار آن لفظ "Kypa" یا "kyra" و گاهی "kyranaion" و یا "kypanaion" نوشته شده است. اکنون به اشتباه حدس زده می شود که این تصویر زئوس یا آمون زئوس است. در حالی که شواهد قطعی از تمثالهای زئوس و آمون زئوس بر روی سکه های یونانی و سکه های افلاطونی مصری مربوط به صد سال (یا بیشتر) بعد از زمان ضرب این سکه هاست و در همین مقاله شرح داده شده است که تمثال مرد ریش دار برای زئوس احتمالا تحت تاثیر حکومت مقتدر ذوالقرنینی و در فرآیندهای تحریف محلی، در سده های بعد از ذوالقرنین، شکل گرفته است (در قرون بعدی هم، به تقلید از این سکه های اصلی Cyrene، سکه هایی برای اسکندر مقدونی ضرب شد که شاخ قوچ برای اسکندر مقدونی بر روی آنها قرار دارد). لازم به ذکر است که حرف یونانی "رو" با نشانه ای شبیه به حرف "p" لاتین نوشته می شود لذا تشخیص اشتباه یا تحریف یا تصحیف p لاتین و "رو" یونانی بسیار محتمل است. البته لفظ kyp و kehp در زبانهای هند و اروپایی دارای معنای "محافظ، نگهدارنده و سرپرست و نگهبان و سفت" است (مشابه keep در انگلیسی و kip در آلمانی و واژه کیپ در فارسی و ارمنی). لذا صورت kypanaion هم می تواند دقیقا اشاره به معنای نام کوروش ذوالقرنین (پهلوان عالی مقام) داشته باشد.
در مغرب اقصای آفریقا و حتی نواحی آفریقای اصطلاحا سیاه (حوالی مراکش تا سنگال و همچنین کنگو و زئیر) ردپای نام کوروش و ایران و نام های با ریشه فارسی برای شهرها و رودها مشاهده می شود. در منابع جغرافیایی 500 سال اخیر اروپایی (به نقل از منابع متقدم جغرافیایی عربی) درباره شهرهای حوزه رودهای نیجر و سنگال، صحبت از شهری به نام samakanda (که نام دیگرش samakoira هم ذکر شده است) وجود دارد. این نام به وضوح از اجزای کنده (مشابه ماراکنده و سمرقند) و koira (مشابه اجزای سیلابس های نام باستانی قبطی اسکندریه مصر) و ایرا (مشابه نام های باستانی ایران و عراق و ایرلند و نام باستانی نیل طبق گزارش کتیبه داریوش در مصر) تشکیل شده است. لذا نه تنها با یک سمرقند در منتهای مشرق دور آسیا (در حوالی شمال شرق چین، طبق گزارش های منابع مغولی فارسی) و یک سمرقند در آسیای میانه (سمرقند فعلی و معروف) در تاریخ روبرو هستیم، بلکه در سماقند (یا همان سمرقند) هم در منتهای مغرب آفریقا وجود داشته است. پس یک حکومت باستانی مقتدر از مشرق تا مغرب جهان مسکونی قدیم وجود داشته است که شهرهایش به نام ماراکندا (سمرقند) هم نام گذاری میشده است.
یک موضوع مرتبط هم اینکه در کتیبه های ساسانی صحبت از یک سرزمین بلاسگان (شاید شبیه واژه بلاساغون) در مرزهای قلمروی ایران بزرگ قدیم وجود دارد که الان مستشرقان اصرار دارند که همان حوالی ارمنستان یا آذربایجان یا قفقاز فعلی است. ولی شواهد نشان می دهد که احتمالا این بلاسگان بایستی همان بلاساغونِ قرون بعدی و در منتهای مشرق آسیا باشد. همان طور که الان گستره روسیه بزرگ شامل کل دشتهای استپهای آسیا (از دنیپر و دانوب یا تنگه برینگ است)، و سابقه چنین گستره طولی عظیم ده هزار کیلومتری، در دیگر حکومت های باستانی مانند مغول و حکومت اعراب مسلمان در دیگر نقاط جهان وجود دارد، لذا استبعادی ندارد که حکومت ایران باستان (چه در زمان هخامنشیان و چه در زمان شاپور ساسانی)، تا منتهای آسیا دارای قلمرو یا حکمروایی سلطانی بوده باشد والله اعلم.
مرزهای حکومت کوروش ذوالقرنین به نقل از گزنفون یونانی
گزنفون در سایروپدیا می گوید که مرز شرقی حکومت کوروش کبیر، دریای اریتره (تحت اللفظی دریای سرخ، اصطلاحا در آن زمان به اقیانوس های جنوب تا دوردستهای آسیا می گفته اند. حتما شامل اقیانوس هند و شاید شامل بخش هایی از اقیانوس آرام، اقیانوس مشرق آسیا) و مرز غربی حکومت او، سرزمین های مصر و قبرس (یعنی حکومت فنیقی ها و کارتاژی ها بر سواحل مدیترانه، یعنی از سواحل ترکیه و لبنان تا مصر و ایتالیا تا تونس تا اسپانیا و فرانسه و تا شمال مراکش) و مرز جنوبی حکومت او سرزمین اتیوپی (یعنی سرزمین سیاهان آفریقا، یعنی از سودان و کنیا در مشرق آفریقای سیاه تا ساحل عاج و گینه استوائی (با پرچم سه رنگ سبز و سفید و قرمز) در مغرب آفریقای سیاه تا آفریقای جنوبی فعلی در جنوب آفریقا (باتوئستان)). مرز شمالی حکومت او به Euxinus Pontus یعنی سواحل دریای اوکسینوس. اما منظور از Euxinus چیست؟ اکنون آن را دریای سیاه فعلی می دانند. ولی شواهد متعددی وجود دارد که احتمالا این Euxinus تصحیفی از نقل شفاهی کلمه oxenus (گاوی) است که ترجمه ای تحت اللفظی از فارسی انگاری واژه "کاسپی (کاو+اسپی)" بوده است. یعنی دریای کاسپین (منظور کاسپین قدیم است که دریاهای شمال روسیه فعلی و دریای کارا و بالتیک را شامل می شود و نه دریای مازندران فعلی). این دریا را در منابع متاخر با نام هایی مثل اقیانوس یا دریای سکاها، اقیانوس یا دریای کیماک، دریای هیرکانیا (با دریای گرگان فعلی خلط نشود) و دریای ورنک هم ذکر کرده اند. همین دریا در منابع عجمی و فارسی باستان (مثل شاهنامه و اوستا) با نام "آب زره" یا "زره آب" یا همان "ذر او" و یا "ذریا" و نهایتا "دریا" نقل کرده اند. به لفظ آسیای میانه آن را "سیر دریا (سیر به زبانهای هندی و نزدیک به سانسکریت به معنای درخشنده است)" (با رود آسیای میانه خلط نشود) و به لفظ یونانی آن را "Jaxartes" (از ریشه فارسی "یخشه ارته" یعنی دریای درخشان) نامیده اند. برخی از دیگر منابع یونانی، حد شمال شرقی حکومت کوروش کبیر را همین یخشه ارته دانسته اند (که در همانجا هم در جنگ کشته شد و اگر او را ذوالقرنین بدانیم پس به شهادت رسید و طبق احادیث شیعه، تربت ذوالقرنین جزء معدود خاکهایی است که می تواند خورده شود). والله اعلم.
واژه Kasp در زبانهای باستانی میان رودان، یونان و خاورمیانه به معنای سفید، نقره ای، طلائی و درخشان است.
گفتیم مرزهای حکومت کوروش ذوالقرنین به نقل از گزنفون یونانی ... یعنی تمام گستره اروپا، آسیا و آفریقا.
سرزمین کیمریان، اسکیتها و سرزمین و دریای کیماک
برخی پژوهشگران، شباهت مصداقی بین مردمان cimmerian در ادیسه هومر و مردمان Scythians در تاریخ هرودوت را ذکر کرده اند [۱۱۲].
جالب است که این مردمان را ایرانی تبار دانسته اند. هم واژه کیمر (از طریق کیمر، کومر و نهایتا کوم) و هم واژه اسکیت (از طریق اسکوتا)، از نظر ریشه شناسی در "پرتاب کردن و شلیک" Shoot ریشه دارند. سرزمین آنها در منابع رومی و یونانی، نواحی بین اوکراین در غرب آسیا تا منتهای مشرق آسیا در شمال چین را شامل میشده است. این سرزمین بعدها نام های مختلفی بر خود گرفت که از جمله آنها "سرزمین کیماک یا کیمِک" بود. در قرون بعد از میلاد، ساکنین این سرزمین آرام آرام از مردمان ایرانی تبار، به مردمان با تبار ژنتیکی دیگر (به دلیل مهاجرتها و تغییرات جمعیتی و ژئوپلتیک) تغییر یافت ولی بخش "کیم" در واژه های"کیمک و کیماک" باقی ماند. لذا وقتی در نقشه های قرون مختلف با نام "سرزمین کیمریان"، "سرزمین اسکیتها"، "اقیانوس اسکیتها"، "تنگه اسکیتها"، "خلیج اسکیتها"، "سرزمین کیماک"، "دریای کیماک" و "اقیانوس کیماک" روبرو می شویم، بایستی در نظر داشته باشیم که تقریبا با مجموعه واحد یا مرتبطی از مصادیق جغرافیایی روبرو هستیم که اسامی مختلفی در قرون مختلف به خود گرفته است.
لذا وقتی در نقشه های یونانی و رومی کهن مربوط به حوالی 2000 سال پیش (مانند نقشه Karte Pomponius Mela و همچنین نقشه Posidonius و همچنین نقشه Dionysius Periegetes و ...) با نام اقیانوس اسکیتها و خلیج اسکیتها و تنگه اسکیتها در ماورای مسیر کناره های شرق آسیا (به سمت شمال، یعنی منتهای شمال شرق آسیا)، روبرو می شویم و سپس در برخی نقشه های دوران عثمانی و قاجار با نام اقیانوس کیماک و بحر کیماک و دریای کیماک در منتهای شمال شرق آسیا مواجه می شویم، می توانیم این دو نام جغرافیایی برای قرون مختلف را با هم تطبیق بدهیم. این تطبیق از این نظر مهم است که به ما اجازه می دهد بهتر بتوانیم نقشه های 2000 سال پیش را بفهمیم و تفسیر و تطبیق دهیم. لذا با لحاظ این نکته و همچنین محل قرارگیری سرزمین Seres (چین و فراتر از آن) و هند و تنگه مالای در نقشه های رومی باستان، نهایتا می توانیم به این نتیجه برسیم که آنچه در نقشه های رومی باستان (و قبل از آن) به عنوان Caspian Mare در منتهای شمال شرق آسیا رسم شده است (و جزئی از آن را با نام خلیج اسکیتها رسم نموده اند)، بایستی منظور از آن و مصداق آن، دریاهای منتهای شمال شرق آسیا (مابین شمال دریای ژاپن، دریای اخوتسک، بخش هایی از اقیانوس آرام شمالی، دریای برینگ، دریای چوکچی و خلیج آلاسکا) باشد. این امر از این جهت مهم است که محل دروازه ذوالقرنین (یا دروازه کاسپین در این نقشه های رومی) را بهتر و صحیح تر می توانیم مکان یابی بکنیم و آن را با دریای کاسپین متاخر (یعنی دریای واقع در شمال ایران فعلی) اشتباه نگیریم. والله اعلم.
اسکیتها، گوتها و ماجوج
در برخی منابع غربی کهن قرون وسطی هم صحبت از این است که اسکیتها و گوت ها، از نسل یکی از نوادگان نوح (ع) به نام ماگوگ هستند [۱۱۳] [۱۱۴]. در منابع اسلامی هم قوم ماجوج را از نوادگان یافث بن نوح (ع) دانسته اند و برخی هم ایشان را از نسل یکی از نوادگان نوح (ع) به نام ماجوج دانسته اند. جالب است که برخی از منابع کهن قرون وسطایی اروپایی، وایکینگ ها را هم از گوتها دانسته اند. لذا از این طریق، این ظن ایجاد می شود که برخی از مردمان عرض های شمالی زمین در سیبری آسیا و همچنین نواحی جنب قطب در اروپا (یعنی اسکیتها و گوتها) با نسل ماجوج مرتبط دانسته شده اند.
ذوالقرنین و مناره اسکندریه
تواریخ و اقوال اسلامی، ساخت مناره شهر اسکندریه (که یکی از ابنیه معروف زمان قدیم و در شهر اسکندریه مصر واقع بوده است) را به ذوالقرنین نسبت می دهند. منابع یونان و روم باستان ذکر کرده اند که بر روی مناره اسکندریه درج شده بوده که این مناره را Sostratos ساخته است. این واژه مرکب از دو بخش Sos و Stratos است. بخش اول به معنای ایمنی، دفاع و صحت و سلامت است و می توان آن را از نظر معنایی با واژه ایران باستان "ارته" معادل دانست. بخش دوم به معنای نیروی نظامی و قدرت و لشگر است که می توان آن را واژه ایران باستان "خشتره" هم از لحاظ ریشه لفظی (ریشه اشتره و خشتره در زبان های هند و اروپایی) و هم معنایی مرتبط دانست. لذا می توان معنای Sostratos را معادل "ارته خشتره" دانست که لقب برخی پادشاهان هخامنشی (به معنای حاکم عادل، مقتدر عادل، حاکم راستین) بوده است و طبق شواهدی، این لقب به خود کوروش ذوالقرنین هم داده شده بوده است. پایتخت کوروش (یعنی شهر شوشتر) هم از لحاظ لفظی با Sostratos و خشتره دارای تشابه ریشه و لفظ است. شایان ذکر است که پایتخت هم محل استقرار قدرت مشروع و قدرت عادل بوده است و در جهان بینی ایران باستان، لفظ خشتره علاوه بر معنای حاکم عادل، دارای معنای شهر و کشور هم بوده است و الفاظ فارسی "شهریار"، "شهریور"، "شهر"، "ساتراپ" و "کشور"، همگی با واژه خشتره دارای اشتراکات ریشه و لفظ هستند.
پس نام سازنده مناره اسکندریه، که طبق منابع اسلامی همان ذوالقرنین و طبق منابع یونانی و رومی Sostratos بوده است، یادآور "ارته خشتره" و "شوشتر" است و می توان آن را دلیلی دانست که این مناره توسط کوروش ذوالقرنین ساخته شده بوده است. والله اعلم.
از زیگورات، تا آتشکده های مرتفع، تا مناره و گنبد
به نظر می رسد که بنای معابد در ادیان ابراهیمی (و ملل و نحل منشعب از آن) دارای یک سیر تاریخی بوده است. در این سیر تاریخی می توان زیگوراتها، سپس آتشکده های مرتفع، برج های مرتفع، مناره و گنبد را در قاره های مختلف و سرزمین های مختلف ردیابی نمود. والله اعلم.
بناهای شاخص در تمدنهای گذشته و حال
اهرام ابتدا در بین النهرین در حدود 6000 سال پیش (حوالی بعد از طوفان نوح (ع)) ساخته شدند و نامشان در ایران و عراق، زیگورات است.
بعد در حوالی 3000 سال پیش (حوالی زمان حضرت سلیمان (ع)) در آمریکای مرکزی و مکزیک و سپس آمریکای جنوبی و در آسیای میانه و سیبری) ساخته شدند.
در دشتهای مرکزی قاره آمریکای شمالی هم با ظهور تمدن های پشته ساز [۱۱۵] و تپه ساز و زمین پرداز از حوالی 5000 سال پیش به این سو و خصوصا در 3000 سال اخیر، شاهد ساختن پشته ها و تپه ها و مواردی مشابه (ولی به سبک بومی خودشان) هستیم.
بعد در حوالی 2600 سال پیش، اهرام مختلف در مصر شروع به ساخته شدن کردند.
منظور از هرم، همان برج سازی امروز (البته با انگیزه ساخت معبد بر روی آن و مقبره در درون آن) بوده است. حکومتها هم برای اثبات ارادت آسمانی و تاییدات خودشان و همچنین نمایش قدرت زمینی خودشان، هرم می ساختند.
در مصر، بر بالای نوک نوک هرم، یک سنگ می گذاشتند که آن را سنگ مقدس بِنبِنِت می گفتند و معمولا بر روی آن، نقش خورشید بالدار (که معادل هیروگلیف برای عبارت "باسمه تعالی" است) را حک می کردند (شبیه سنگ بالا در موزه که مربوط به یکی از 3 هرم بزرگ مصر است) [۱۱۶] . مقبره فراعنه و ملکه ها و اشراف و کاهن ها را در درون هرم های بزرگ و کوچک در سراسر مصر یافته اند.
ناگهان در زمان ظهور قدرت کوروش، شاهدیم که هرم و زیگورات سازی، منسوخ می شود و "گنبد و مناره و طاق" جای آن را هم در بناهای مذهبی و هم بناهای حکومتی می گیرد.
هنوز هم حکومتها و فرهنگها و تمدن ها، با ساختن ساختمانهای شاخص سخت و نرم (مانند برج ها و شهرها و مساجد بزرگ و معابد بزرگ و مگاپروژه ها به صورت سخت و همچنین شاهنامه فردوسی و آثار فاخر ادبی و هنری و فیلم ها و سیستم های عامل و موتورهای هوش مصنوعی و امثالهم به صورت نرم و نرم افزاری)، خودی نشان می دهند و ابراز وجود و یا ارادت می کنند و در وادی رقابت تمدنی (در وجه ایجابی آن) مشغول اند.
و این باعث افتخار تمدن اسلامی (هم در صدر اول و هم در قرون بعدی و اکنون) است که علاوه بر ساختمانهای سخت و عمارتها و فرهنگ اسلامی (و ایرانی-اسلامی و عربی-اسلامی و دیگر فرهنگهای جهان اسلام)، دارای بلندترین و عمیقترین و لایه مندترین و عظیم ترین ساختمانِ عالم امکان (یعنی قرآن مجید و قرآن عظیم) است که با عظمت تر از کوه قاف است (تلمیحاً و تشبیهاً : "ق و القرآن المجید").
ردپای معماری ذوالقرنینی و ایرانی در قاره آمریکا
مناره، طاق، گنبد، ابنیه سنگی با بستهای دم چلچله ای و ایوان، عناصری از معماری ایرانی هستند. این عناصر در معماری باستانی قاره آمریکا به وفور مشاهده می شوند. این موارد ممکن است ردپایی از سفر جهانی کوروش ذوالقرنین باشد. والله اعلم.
مناره که در معماری آزتک و مایا و مناره اسکندریه و ستون های هرقل و مسجد ذوالقرنین وجود دارد و اتاقک بالای مناره در مناره های آزتک و ایران و مساجد، یادآور محراب عبادت زرتشتی (یعنی اتاقک آتش با منظر چهار طرفی) است. والله اعلم. این موارد ممکن است ردپایی از سفر جهانی کوروش ذوالقرنین باشد. والله اعلم.
ردپای انتشار فناوری ساخت بناهای بزرگ سنگی از خاورمیانه به سمت مشرق آسیا و قاره آمریکا
- بست دم چلچله ای و بست فلزی: که به آن اتصالات متال کلمپ، متال کات و متال کاتینگ (برای تثبیت اتصال قطعات بزرگ سنگ در کنار یکدیگر) هم می گویند. به نظر می رسد آثار باستانی واجد این نوع از اتصال و بست، در شرق آسیا و ماورای آن در آمریکا (یعنی پرو و بولیوی و آمریکا)، پس از ۵۰۰ قبل از میلاد آن را دریافت کرده اند. اما در مصر و ایران و ترکیه و خاورمیانه، این نوع از بست و اتصال، از قبل از ۵۰۰ قبل از میلاد هم وجود داشته است. لذا به نظر می رسد که ارتباط گسترده فناورانه بین خاورمیانه و مشرق آسیا (مثل کامبوج، ویتنام، اندونزی، مالزی، ژاپن و ...) و همچنین ماورای آن در امتداد مشرق (یعنی آمریکای جنوبی)، به نحوی که این فناوری ساخت بناهای بزرگ را منتقل و آموزش دهد، در حوالی 500 قبل از میلاد یا بعد از آن رخ داده است. ادعاهایی وجود دارد که بین جنس و ترکیب آلیاژی بستهای فلزی تخت جمشید و ایران، با جنس و ترکیب آلیاژی بستهای فلزی در آمریکای مرکزی و جنوبی، شباهتهایی دقیق وجود دارد [۱۱۷].
مناره در اروپا
قدیمی ترین شهر ناحیه شمال کشور پرتغال (منتهای شمال غرب شبه جزیره ایبری) به نام کومپوستلا (Compostela) که در اصل Comportela و از ریشه کوم+پور(ت)+تِلا بوده و به معنای "مناره کوم پور"، "مناره جمهور"، "مناره شهر ذوالقرنینی" است. در منابع قدیم به طرق متعدد و متکثر صحبت از مناره یا مناره هایی است که ذوالقرنین (و همچنین هرکول و دیگر پژواکهای تاریخی ابرقهرمان ذوالقرنینی) در نقاط مختلف جهان (از جمله در آندلس و پرتغال و شبه جزیره ایبری) ساخته است. در ماوقع زندگی کوروش ذوالقرنین هم توسط کتب یونانی مضبوط است که بر روی مقبره شهدای جنگ در زمان خودش، مناره (یا برج مرتفع، احتمالا به عنوان یادمان) می ساخت. در فولکلور مسیحی نواحی پرتغال هم صحبت از مناره یا مناره هایی است که رخدادهای مقدس (مانند ظهور مریم (س) یا مسیح (ع) برای برخی حواری ها و دیگران در خاک اسپانیا و پرتغال) بر روی آن ها رخ داده است. در معماری کهن این نواحی (چه مسیحی و چه پیشامسیحی) هم مناره و برج های مناره وار، نقش مهمی دارند. والله اعلم. همچنین "پور و پورت و فورد و پورتو" را با واژه هند و اروپایی "پور / فور" که در داستانهای مرتبط با ذوالقرنین هم در ناحیه هند ذکر شده (و در واژه پوریا هم آن را داریم) و تقریبا معنایی معادل خشتره و شهریار و شهر را دارد، مقایسه کنید.
مناره در تخت جمشید و شهر باستانی اصطخر
به نظر می رسد سرستونها و ستونهای بلند در معماری ایران باستان، با برخی مفاهیم نمادین مناره بی ارتباط نباشند.
معناشناسی مناره با لحاظ شواهد و فرهنگ کهن
به نظر می رسد که ارتفاع مناره، مفید معنای "آسمان و عِلوی و ملکوت" است. همانند ساخت معابد بر روی روی قله ها و کوه ها و ساخت زیگوراتها و دیگر موارد.
گلدسته (یا سرستون، یا کنگره در بالای ستونهای گوشواره ای سردرها، یا تزئینات سقفی هخامنشی (به شکل سر گاو و ...) و تزئینات سقفی یونانی (به شکل سروش و طومار وحیانی و هیاکل مقدسه ایشان)، همچنین مقرنس در معماری اسلامی، مفید معنای اشاره به "موجودات ملکوتی و وقایع ملکوتی و محتوایی که در آسمان و ملکوت است و ملاء اعلی" بوده است. یعنی خبرهایی و موجوداتی در ملکوت و در آسمان وجود دارند. یعنی در بالای سرِ ما (مجازا، استعارتا، یعنی فی الواقع در آسمانِ معنا) هیاهویی از پیچیدگی و واقعیتها وجود دارد که ما (اگر صرفا عینک مادی بزنیم) از آن غافل می شویم. به قول قرآن کریم "ان دار الآخره لهی الحیوان" و حدیث شریف "الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا".
نار بر منار هم در سنت اسلامی (همچنین اذان بر مناره)، می تواند علاوه بر کارکرد اجتماعی و دینی مشهور خود، نوعی نماد برای دعوت به ملکوت و دعوت به نور آسمانی و دعوت به ندای آسمانی باشد. والله اعلم.
لذا از منظر معناشناسیِ نمادها و نمادشناسی، می توان گفت که مناره و گلدسته اش، در فرهنگهای باستانی ابراهیمی و آسیایی (و اروپایی و آفریقایی و حتی اوراسیایی و آلاسکایی و سپس آمریکای مرکزی باستان)، ارجاع به "عِلوی و ذوات علو" دارد. والله اعلم. و این می تواند ناشی از وحدت نهضت انبیاء (ع) و شباهت فطرتها و بازتابی از واقع الامر معانی در معماری بشر باشد، والله اعلم. تشبیها و تمثیلا: "در ستون فقرات عالَم نظمی است که بازتاب آن را در هندسه، ریاضی و معماری می بینیم". لذا اگر با دید شهودگرایانه به ریاضی و هندسه و معماری نگاه کنیم، تمامی این علوم و فنون هم، به نوعی، حاصل اکتشافات طبیعی انسان با نگریستن در خلقت الهی و آفرینش الهی هستند و این علوم فنی و هنری هم همگی حاصل مشاهده و تجربه و کشف و تایید و توصیف و تصدیق هستند، حتی ریاضی، والله اعلم. البته به نظر و نظریه و تصریح ملاصدرا (ره)، عملِ "تفکر انسان" همانند عملِ "دعا"، نوعی التجاء به درگاه الهی است و در پاسخ به این دعای صاعد، "راه حل و ایده و ادراک و فهم" از درگاه الهی بر نفس ناطقه ی (و یا عقل عاقله ی) انسانی، نازل می شود. والله اعلم. "وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ". پس وقتی هدایت الهی، زنبورها را به ساخت کندو در ارتفاعات و بلندی ها رهنمون می کند، تعجبی ندارد که هدایت الهی هم انسان را به کشف و تاسیس دانش ریاضی، دانش هندسه و ابداع معماری و ایجاد مناره ها در سنتهای معماری، رهنمون کرده باشد (چه تشریعا و چه تکوینا و چه آگاهانه برای انسان و چه در ناخودآگاه انسانِ حیّ بن یقظان)، والله اعلم.
کشور پرو و جزیره خالدات
نام کشور پرو (واقع در شمالِ غربیِ سواحل آمریکای جنوبی) را به معنای abundance (فراوانی نعمت) دانسته اند که از واژگان زبان های بومی آن ناحیه است.
این واژه به وضوح از نظر ساختار (و معنا) با واژه باستانی ایرانی پیرو (pirro و perna) به معنای همان "پُر" در فارسی امروزی، دارای شباهت کامل است.
در جغرافیای قدیم (۲۵۰۰ سال پیش) هم صحبت از سواحل و جزایری در منتهای مغرب زمین (نسبت به خاورمیانه) است که جزایر سعادت و سعادات و خالدات نامیده شده اند و محل وفور نعمت و میوه ها و سرسبزی دانسته شده اند.
شواهد متعدد دیگری هم وجود دارد که مجموعا پیشنهاد می کند که نام پرو، ریشه ایرانی دارد و بیانگر گسترش ذوالقرنینی زبان فارسی در دنیای باستان بوده است. والله اعلم.
جالب است که از جمله ریشه هایی که برای واژه پرو در منابع غربی ذکر شده است، عبارت biruquete است که به وضوح با عبارت عربی "برکت" مشابه است.
این امر نشان می دهد که دریانوردان مسلمان، قبل از اسپانیایی ها و قبل از پرتغالی ها به این سواحل رسیده بودند و نام باستانی فارسیِ پرو را که در زبان های محلی موجود بوده است، به واژه عربی "برکت" ترجمه کرده بوده اند. والله اعلم.
بوقلمون (که پرنده ای اصالتا آمریکایی است و در چند صد سال اخیر در کل دنیا گسترش زیادی یافته است)، در زبان پرتغالی و زبان هندی، پرنده "پرو" نامیده می شود که نشان دهنده اهمیت نام باستانی پرو، برای نامیدن سواحل قاره آمریکا و متعلقات به آن در قدیم است. والله اعلم.
درباره جزایر خالدات و سعادات و سعادت، نکات مهمی وجود دارد. مثلا اینکه تقریبا ۳ بار، محل این جزائر یا سواحل، دچار تصحیف (و تغییر انتساب) شده است:
ابتدا در سواحل غربی قاره آمریکا، دانسته میشدند.
سپس در صدها سال بعد، این تغییر یا تبدیل یا تصحیف یا خلط رخ داد که در سواحل شرقی آمریکا، تصور میشدند.
سپس در صدها سال بعد، در سواحل غربی آفریقا تصور می شدند و نهایتا در حوالی ۶۰۰ سال اخیر، در محل جزایر قناری و سواحل نزدیک آن از آفریقا، تصور شده اند.
نقوش ذوالقرنینی باستانی در پرو
اگر گذار ذوالقرنین در سفر جهانی خویش به آمریکای شمالی یا مرکزی یا جنوبی افتاده باشد، طبیعی خواهد بود که آوازه و داستان اقتدار و عظمت او و علمای الهیِ همراهش، بایستی در آمریکای شمالی تا مرکزی تا جنوبی گسترده شده باشد. لذا انتظار داریم که نقوش یا نمادهای فرهنگی مرتبط با ذوالقرنین (یا روندهای سیاسی-اجتماعی احتمالی مرتبط با او) به نحوی در آثار باستانی حتی نواحی دوردست جهان (مشخصا آمریکا) یافت شود.
در تصویر زیر، مواردی از شواهدی از این دست را می بینید:
نقوش و نمادهای فرهنگی احتمالی مرتبط با ذوالقرنین از کشور پرو
از جمکوتِ ابوریحان بیرونی تا جاماکوآک در اکوادور (کشور همسایه پرو)
ابوریحان بیرونی، به نقل از جغرافی دانان قدیم هندوستان و ایران، می گوید که در منتهای مشرق (یعنی در پشت اقیانوس مشرقی)، درست بر روی خط استوا، ساحلی وجود دارد که نام آن "جَمکوت" یا به قول فارس ها "جماکود" است.
این آدرس دقیق ابوریحان (که خدا او را رحمت کند)، دقیقا ما را به ناحیه jama Coaque در اکوادور می رساند. کدام آدرس دقیق؟
در منتهای مشرق (در پشت اقیانوس مشرقی) یعنی در پشت اقیانوس آرام. یعنی سواحل آمریکای مرکزی و جنوبی. اما بر روی خط استوا یعنی دقیقا محلی از سواحل آمریکای مرکزی و جنوبی که با خط استوا تقاطع پیدا می کند. این محل با دقت بالای ۹۹.۹۴ درصد، دقیقا محل ناحیه ای متشکل از ۳ نقطه نزدیک به هم به نام های jama و Coaque و Jama-Coaque است. فرهنگی باستانی با مردمانی به همین نام Jama-Coaque از حداقل ۲۵۰۰ سال پیش در آنجا ساکن هستند.
اما این موضوع چه اهمیتی دارد؟
اولا بیانگر ارتباطات قدیم جغرافیایی بین دو شاخ و دو شاخه ی خشکی های زمین در مغرب و مشرق کره ارض است که موید حضور و سفر جهانی ذوالقرنین است.
در ثانی از روی مکان جمکوت، مکان گنگدژ مشخص می شود (چون ابوریحان، فاصله این دو را ۹۰ درجه جغرافیایی دانسته است) که منطبق بر محل تنگه برینگ می شود. از روی گنگدژ می توان از روی برخی نقلهای کهن، آدرسهایی برای مکان سد ذوالقرنین و سرزمین یاجوج و ماجوج داشت که موید همان آلاسکاست. ( جالب است که در آلاسکا چندین مکان وجود دارد که واجد بخش Kang در سرآیند نام خود هستند. [۱۱۸] دو مورد از این مکان ها (یعنی Kangee Camp و Kangeakhok River) در جزیره سنت لارنس (در دهانه دریای تنگه برینگ) در آلاسکا در حوالی مختصات 170 غربی و 63 شمالی قرار دارند ).
سوم آنکه نشان می دهد که ابوریحان (و امثال او) چه دقتی در نقل و حفظ و فهم و ضبط مطالب داشته اند (یرحمهم الله).
چهارم آنکه نشان می دهد که دانش نجوم، که مبنای استخراج طول و عرض جغرافیایی بوده است، حداقل از زمان دانیال نبی (ع) و ذوالقرنین، چه شکوفایی و چه بلوغی در ایران و اسلامِ ابراهیمی و اسلام ناب محمدی (ص) داشته است که با دقت ۹۹.۹۴ درصد، توانسته بودند محل تقاطع خط ساحلی آمریکا با خط استوا را (بر اساس رصدها و محاسبات نجومی) تعیین کنند.
اینها همه از برکات تمدنیِ آل کساء یعنی خمسه آل عباء (ع) برای کل تاریخ و کل دورانهاست. بهم یرزق الله عباده و بهم یعمر بلاده.
گسترش ژنتیک ایرانی در سواحل مشرق و مغرب اقیانوسی
شبیه ترین ژنتیک به ژنتیک مردمان فولانی غرب آفریقا در سواحل اقیانوس اطلس را ایرانیان دارند و شباهتهای زبانی بین زبانهای ایرانی مثل بختیاری و ... با زبان فولانی وجود دارد.
ژن ایرانی پدری T در پاناما و پرو و مکزیک (در مطلع الشمس) و در فولانی و اطلسی و نیجر-کنگو-سنگال در جنوب مغرب الشمس، غوغا می کند. این نشان می دهد که جماعتی از ایرانیان، در زمان باستان، در این نقاط، حضور یافته اند. والله اعلم.
حفر کانالهای بین اقیانوسی و حکومت ذوالقرنین
ذوالقرنین دریای روم و اقیانوس محیط را با حفر معبری به هم متصل می کند.
هرکول دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس را به هم متصل می کند.
هخامنشیان معابر بین دریایی و بین اقیانوسی (حداقل کانال سوئز) را حفر کرده بودند.
کانال پاناما دارای نام قدیم داریان بوده است.
این مطالب ممکن است سررشته هایی از یک مطلب تاریخی واقع و واحد باشند والله اعلم.
داریان و دارا
در تواریخ عجمی صحبت از یک دارای داریان است که اوستا و زند را کتابت کرد.
البته بین دارا، داراب، دارای داریان و دارای اکبر و اصغر در متون تاریخی عجمی، شاهد اختلاط و تنوع اقوال هستیم.
در مورد دارا بن بهمن صحبت از این است که از مادرش دور بود و دوباره بازآمد و جهان را گشت و گشود و دیوان چاپاری را بنیان نهاد. تمامی این موارد از اوصاف تاریخی کوروش در نقل های یونانی است. لذا پژواکی از هویت تاریخی کوروش در داستان دارا بن بهمن هم (علاوه بر کیخسرو و گشتاسپ و بهمن) مشاهده می شود. والله اعلم.
جالب است که داریان/داران/داریا از اسامی شهرهای کیانی (هخامنشی) بوده که طبق تواریخ عجمی، این داراها ساخته اند [۱۱۹]. با ناحیه داریان در جنب پاناما مقایسه شود.
پیشینه رقابتهای ورزشی جهانی و حکومت جهانی ذوالقرنین
۱- طبق نقل گزنفون از مراسم جشن فتوحات کوروش که شامل مسابقات ورزشی بین المللی و انتخاب پهلوانان رشته های مختلف بوده است، می توانیم قدمت مفهوم مسابقات بین المللی ورزشی را به زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین برسانیم والله اعلم.
۲- و بر اساس مطلب زیر: "افسانههای زیادی پیرامون پیدایش مسابقات المپیک به وجود آمدهاست: بر اساس یک داستان، هرکول این مسابقات را جهت تجلیل از فتوحات بی نظیرش به وجود آورد. بر اساس افسانههای دیگر زئوس و کرونوس، دو رب النوع یونان باستان، با یکدیگر بر سر فرمانروایی المپیا به جدال برخاستند که نهایتاً زئوس به پیروزی نائل آمد. بر اساس این داستان مسابقات المپیک یادبود این پیروزی میباشد."
۳- دلائل مختلفی داریم که نقل های مختلفی از زمان و زمانه کوروش ذوالقرنین، بعدها در قالب برخی افسانه ها و نقل ها، به هرکول و زئوس و کرونوس نسبت داده شده است.
از جمع مطلب ۱ و ۲ و ۳ به نظر می رسد که پیشینه مفهومی مسابقات جهانی و قهرمانی المپیک، به حکومت جهانی و پهلوانی ذوالقرنین باز می گردد، والله اعلم. و طبق نقل یونانی، به نظر می رسد که افراد پیروز در این مسابقات، می توانسته اند به آسانی در دستگاه حکومتی ذوالقرنینی، به خدمت گرفته شوند. لذا شاید نوعی آزمون استخدامی کهن و جهانی در عصر پهلوانی بوده است. والله اعلم.
رویای کوروش
هم برای ذوالقرنین (طبق روایت اسلامی و تواریخ اسلامی) و هم برای کوروش (طبق روایت دینون از کتزیاس یونانی) نقل شده که خواب می بیند که به آسمان می رود و دو یا سه بار دست در خورشید می کند.
"أَنَّهُ رَأَی فِی الْمَنَامِ کَأَنَّهُ دَنَا مِنَ الشَّمْسِ حَتَّی أَخَذَ بِقَرْنِهَا فِی شَرْقِهَا وَ غَرْبِهَا فَلَمَّا قَصَّ رُؤْیَاهُ عَلَی قَوْمِهِ عَرَفَهُمْ وَ سَمَّوْهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ"
دینون به نقل از کتزیاس مینویسد که کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بودهاست در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است.
مکان سد ذوالقرنین
تاریخی بودن و فیزیکی بودن سد ذوالقرنین
اکثر قریب به اتفاق مفسرین معاصر (مانند مرحوم علامه طباطبائی (ره) و آیه الله العظمی مکارم شیرازی و ...) و مفسرین گذشته و دلالات احادیث نبوی (ص)، بیانگر این است که سد ذوالقرنین یک پدیده واقعی تاریخی در یک نقطه کره زمین (و نه یک عنصر صرفا ملکوتی و نه صرفا غیبی و نه صرفا ماورایی) بوده است. ظاهر و دلالت نص قرآن کریم هم بر همین درک مفسرین و دلالت احادیث، اشعار دارد.
به قول مرحوم آیت الله سید مجتبی موسوی لاری (ره): "ذوالقرنین چه فرمانروای چین یا ایران، یونان و یا یمن باشد و یا نباشد و یا سازه های این سلاطین با سدّ او منطبق باشد یا نباشد، یک شخصیت حقیقی در تاریخ است و سدّ او یک سازه تاریخی بوده و هست و برداشت ها و اظهارنظرها، چیزی از ماهیت سدّ و مقام ذوالقرنین نمی کاهد." [۱۲۰]
سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین
لطفا برای این زیر فصل به این صفحات مراجعه فرمائید:
مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم
سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین
مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون
یک نکته مهم در این زمینه، علاوه بر مطالب مندرج در صفحات بالا، این است که در منابع متقدم که ماجرای سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین را بیان کرده اند، ذکر شده که سلام ترجمان و همراهان او هنگامی که قصد بازگشت از محل سد ذوالقرنین را داشتند توسط راهنمایان محلی به سرزمینی که شاه آن اللب (یعنی همان آلپ ، لقبی ترکی که به معنای پهلوان و شجاع است، مثل کاربرد آلپ ارسلان) نام داشت رسیدند و سپس به سرزمینی رسیدند که شاه آن طبانوین (یعنی متشکل از taba به معنای deer (گوزن) در زبانهای سیبری شرقی و یاکوت، بعلاوه noyan به معنای بلندمرتبه و سرور و سالار، که در مجموع به معنای شاه شاخدار یا گوزن شاه یا خرشاه که لقبی مصطلح در آسیای قدیم بوده است) رسیدند. سپس 8 ماه راه پیمودند تا به سمرقند و بلخ رسیدند. کاروانهای قدیم هر 1000 تا 1500 کیلومتر را در یک ماه می پیمودند. پس سرزمین اللب و سرزمین طبانوین بایستی در فاصله حدود 7 تا 10 هزار کیلومتر در مشرق سمرقند بوده باشد که معادل منتهای شمال شرق آسیا و حوالی تنگه برینگ تا سیبری شرقی می شود.
شایان توجه است که لفظ Noyan و نوین و نویان، با لفظ "انیان" دارای قرابت بسیار نزدیکی است و این امر پیشنهاد می کند که سرزمین طبانوین بایستی در حوالی تنگه انیان (همان تنگه برینگ فعلی) و شهر انادیر فعلی بوده باشد. والله اعلم.
نام مسکن اولیه مغولان
منابع اسلامی پس از مغول، نام سرزمین اولیه مغولان و تاتاران را جبال طمغاج (یا جبال طوغاج در برخی منابع) گفته اند. صورت طوغاج بسیار مهم است. چون نام ناحیه کوهستانی یخچال مالاسپینا در آلاسکا، Chugach است. لذا علاوه بر شواهد ژنتیکی، سند قطعی نقل تاریخی داریم که ریشه مغولان، از آلاسکا و ناحیه یخچال مالاسپینا بوده است.
طمغاج کجاست؟
مسکن اولیه قوم مغول را در قرون اول، کوهستان طمغاج یا طفغاج نامیده اند. طمغاج را در منتهای مشرق ترکستان قدیم دانسته اند. اکنون هم یک کوهستان در آلاسکا با نام Chugach وجود دارد که مردم بومی آن را Chugachigmiut می نامند. عبارت iut پسوند نام "مردم" است. پس سرزمین ایشان بایستی Chugachigm باشد. این عبارت، صورت مقلوب ChigmChuga است که معرب آن همان طمغاجا (یعنی طمغاج) است. این کوهستان Chugach در ناحیه مجاور یخچال مالاسپینا قرار دارد و اصلا این یخچال بخشی از امتداد این کوهستان است. البته سرزمین ایشان در برخی منابع "طوغاج" هم گفته شده که همان صورت معرب برای Chugach است. منابع قدیمی، فاصله سمرقند تا جبال طوغاج را 6 ماه (180 روز) دانسته اند که به ازای روزی 50 کیلومتر (سرعت پیمایش قوافل عادی در روز)، 9 هزار کیلومتر می شود. طبق نرم افزار گوگل ارث، فاصله زمینی کوهستان Chugach در آلاسکا تا سمرقند همین مقدار است.
طمغاج در ادبیات حماسه های عجمی
در حماسه داستانی قِران حبشی از ابوطاهر طرطوسی هم، شاهدیم که پایتخت ترکان را "طمغاج" دانسته اند. بایستی توجه کنیم که در بسیاری از حماسه های کهن فارسی، خصوصا تا قبل از حمله مغول، تفکیک صحیحی بین ترکان، توران و مغولان صورت نگرفته است. ابوطاهر طرسوسی هم مربوط به دوران غزنویان (و لذا پیش از حمله مغول) است. لذا می توانیم طمغاج را از طریق این روایت حماسی هم (و دیگر جغرافیای توصیفی در روایات حماسی فارسی)، ردیابی کنیم که در سمتِ منتهای مشرق آسیا قرار داشته است. از تطبیق مندرجات داستان های سمک عیار و قِران حبشی و دیگر موارد، می توانیم نتیجه بگیریم که طمغاج (بنا به این روایتهای حماسی عجمی کهن)، جایی در ماورای چین قرار داشته است.
شمال شرق آسیا و ماورای آن از طریق تنگه برینگ
منابع جغرافیایی قرون وسطایی (اعم از لاتین، عربی و فارسی) مانند Borgia map، Catalan Atlas، نقشه جهان ابن حوقل (در برخی نسخه ها)، نقشه جهان ادریسی، نقشه جهان مامونی، ابن خلدون در کتاب المقدمه، سفرنامه ابن بطوطه و تقریبا تمامی منابع مشهور جغرافیای قدیم عربی و اسلامی، آدرس محل سد ذوالقرنین (سد یاجوج و ماجوج) را در منتهای شمال شرق اقالیم مسکونی جهان (یعنی احتمالا منتهای شمال شرق آسیا یا ماورای آن) داده اند (می توانید برای نقشه های جغرافیایی قرون وسطایی عربی و لاتین به این منبع [۱۲۱] و برای ابن خلدون به کتاب المقدمه و برای ابن بطوطه به سفرنامه ابن بطوطه مراجعه فرمائید).
به نظر می رسد که مرحوم علامه طباطبائی (ره)، مرحوم آیه الله معرفت (ره) و علامه جوادی آملی (حفظه الله)، این نظریه را (یعنی سرزمین های شمال شرقی آسیا) در زمینه محل احتمالی سد، مورد توجه قرار داده اند. برای علامه طباطبائی به المیزان ذیل آیات ذوالقرنین در سوره کهف، برای آیه الله معرفت به کتاب نقد شبهات و برای آیه الله جوادی آملی به این منبع [۱۲۲] مراجعه فرمائید.
از طبانوین تا طباطبا
لفظ طبا (که هم به صورت Taba در زبان های سیبری شرقی و جنب برینگ ، مانند اقوام Dolgan در معنای گوزن و شاخ گوزن وجود دارد [۱۲۳] [۱۲۴] و هم به صورت لفظ طباطبا به معنای "سیدالسادات، رئیس رئیسان، شاید همان سرِ سران" در زبان عربی قدیم (احتمالا از ریشه واژه طباطبا در زبان نبطی قدیم) وجود دارد [۱۲۵] ) واژه مهمی است که در بخش قبلی، اهمیت آن بیان شد و بازبیانی از لفظ قرن و ذوالقرن و ذوالقرنین و سردار و موارد مشابه (البته در دایره زبانی و واژگانی مربوط به خودش) است. والله اعلم.
این جالب است که چگونه، یک واژه بین زبانهای دو منتهای آسیا (یعنی بین ترکیِ سیبری شرقی از یکسو و عربیِ نبطیِ صحرای سینا از سوی دیگر)، مشترک می شود. آیا سفرهای جهانی و مراودات جهانی ذوالقرنینی در این امر، موثر بوده است؟ والله اعلم.
و جالبتر اینکه در قرون بعد از اسلام در فرهنگ بومی شیعیان ایران و عراق، این واژه با دلائل تاریخی و نسبی خودش، بیانگر اصطلاحی می شود که دلالت بر شرافت سیادت از دو طرف (هم مادر و هم پدر) می شود. یعنی همانند یکی از دلالتهای معنایی بیان شده برای واژه ذوالقرنین که "شرافت از دو سَمت نسبی" است.
لذا به نظر می رسد که ردپای واژگانی-دلالتی خانواده معانی ذوالقرنینی را می توان حتی مستقیما تا واژگان شیعی، ردیابی نمود و این را هم می توان قرینه ای بر ارتباط مفهوم ذوالقرنین بر استجابت دعای ابراهیم (ع) برای امامت امت در عقبیه خود توسط ذریه او و برای مردم، دانست. والله اعلم.
به دیگر سخن، مفهوم وجود طباطبائی ها را می توان شاید مصداقی ولو محدود، از دایره مصادیق یا مفاهیم ذوالقرنینیِ ابراهیمی و ذوالقرنینی علوی دانست، والله اعلم.
واژگان زبان شینوکها و برخی واژگان قشقائی
شینوکها، بومیان ناحیه Oregon در غرب آمریکا هستند. یک زیر شاخه از زیرشاخه های آنها، مردمانی به نام Molala بودند.در زبان منقرض شده آنها، به اسبی که پیشانی سفید باشد، qasqasi می گفتند.
در زبان ترکی عشایر ایران هم، نام "قشقایی" را داریم که از واژه ترکی "قشقا" به معنی «اسب پیشانی سفید» آمده است.
چگونه میان دو قبیله که بینشان 19 هزار کیلومتر فاصله زمینی وجود دارد (یکی در آمریکا و دیگری در ایران است)، یک کلمه مشترک پیدا می شود؟
ابن خلدون، به نقل از منابع کهن تر خودش، می گوید که در منتهای گوشه شمال شرقی جهان (نسبت به خاورمیانه) - که الان می شود انتهای شمال شرق آسیا و تنگه برینگ و آلاسکا و شمال غرب آمریکا - "سرزمین مردمان ترک و قبایل ترک" که بسیار متنوع و پرشمار هستند، قرار دارد.
پینوشت: ردپای واژه قاجار هم تا حوالی کِبِک کانادا (البته در دوران بسیار کهن و باستان و در زبان بومیان آنجا) پیدا شده است.واژه های فارسی هم در زبان مردمان اجیبوه در آمریکا و کانادا. این به معنای پیوستگی پهنه تمدنی آسیایی از ماورای تنگه برینگ تا کرانه های خلیج فارس و مدیترانه است.
صاحب دو شاخ، صاحب دو سد؟
وقتی مردم از ذوالقرنین، "سدّا" را خواستند، او پاسخ داد: "ردماً".
یکی از مخصصات ردم (نسبت به سد)، این است که یک ردم، می تواند از اتصال سلسله ای از چندین سدّ تشکیل شده باشد. پس احتمالا ذوالقرنین(با دانش و خبرگی خود) دریافت که صِرف یک سد کافی نیست و مجموعه ای از استحکامات (چندین سد و چندین پادگان پشتیبانی) بایستی احداث شود که راهِ گذرِ کوهستان، کاملا بر یاجوج و ماجوج بسته شود.
قرآن کریم با دقت و زیبایی (و با لحاظ رویکرد چندمعنایی)، صحبت از "سدّین" و "صَدفین" (و در یک قرائت دیگر "صُدفین") می کند. همین تکرار تثنیه، و همین تاکید ذوالقرنین بر ردم (و نه سد)، شواهدی بر این است که با یک احداث استحکامات کامل (شامل دو سد اصلی و احتمالا تعدادی پادگان پشتیبانی) روبرو بوده ایم.
در سفرنامه سلام ترجمان به ناحیه سد ذوالقرنین (مربوط به حوالی سال میلاد امام حسن عسگری (ع))، به وجود پادگان های پشتیبانی برای سد، تصریح شده است.
در منابع یونانی هم تصریح شده که کوروش، در منتهای مشرق قلمروی خودش در مقابل ماساگتها (همان ماجوج، طبق احتمال مرحوم آیه الله معرفت)، سلسله ای از استحکامات را بنا کرد.
نکته جالب اینجاست که الان هم در محل احتمالی سد ذوالقرنین، در یخچال مالاسپینا، تعداد دو صُدفه وجود دارد که سدّ شده است و درون آنها، در تصویر ماهواره ای، تعداد دو بند مشاهده می شود که مجموعا، دو یخچال بزرگ (که هر دو شکل صَدَف هستند) را ساخته اند و یک صَدَفین را پدید آورده اند. در این صورت، هم چند قرائتی و هم چندمعنایی، با هم در این آیه، مصداق یابی کرده اند والله اعلم.
این تصاویر را (علاوه بر تصاویری که در همین صفحه جاری موجود است) ببینید:
ناحیه احتمالی سد ذوالقرنین در یخچال مالاسپینا و خلیج یاکوتات در آلاسکا
تصویر ماهواره ای از دو سد در ناحیه یاکوتات و یخچال مالاسپینا در آلاسکا، تصویر ماهواره ای لندست
ایجاد امواج ایستاده بر اثر برخورد جریان یخ به مانع سد در محل یخچال مالاسپینا در آلاسکا
سد احتمالی سوم در ردم ذوالقرنین در همان نواحی
سدی که در دره Chitistone River، شیب دره را پر کرده و باعث پدید آمدن آبشارهای Chitistone Falls به ارتفاع ۹۱ متر شده است، ممکن است فی الواقع یک سد صرفا طبیعی نباشد و هسته ای از آهن و مس و سنگِ ذوالقرنینی داشته باشد والله اعلم.
خصوصا اینکه هم نام رودخانه و هم دره، به معنای "سنگ مسی" است و هم در این ناحیه، سنگهای با چند لایه ی "مس و آهن" بر روی هم، پیدا شده است: Goat Trail در پارک رنگل سنت الیاس، در همین دره است (توضیحات بیشتر در عکس زیر تقدیم شده است).
این سد در کوهستان پشت ناحیه یخچال مالاسپینا قرار دارد و مجموعا با ۲ سدی که در ناحیه مالاسپینا قبلا یافته شده بود، مجموعا ۳ سد از مجموعه ردم ذوالقرنینی را تشکیل می دهند که دره ها و گذرهای عبور کوهستانِ رنگل-سنت الیاس را مسدود کرده اند. والله اعلم.
این تصویر را هم ببینید:
همچنین این تصویر را هم ببینید:
آبشار Chitistone Falls در آلاسکا
منبع تصویر سنگ:
https://alaskamagazine.com/authentic-alaska/activities/goat-trail-then-and-now/
اوج، پسوند عبارات یاجوج و ماجوج، کلمه ای زنده در زبانهای آلاسکایی
پسوند "اوج" در کلمات "یاجوج" و "ماجوج"، یک لفظ زنده در زبانهای بومی آلاسکا است و به معنای "شخص، فرد، مردم" است. این لفظ به صورت ut و uk و uq و aq و ak و at و ik و iq و it و ug، در نام اقوام و ملیتهای مختلف بومی آلاسکا مشاهده می شود. یاکوتها، تلینگیتها، اوجتون ها، اینیوتها، سیرنیک ها، آلیوت ها و آلیوتیکها، اوپیکها و ... (دقت شود که عبارت دو حرفی "ها" در اینجا، پسوند جمع فارسی است که ما برای معرفی این مردمان به انتهای نام آنها افزوده ایم). همچنین در نام مکانها در آلاسکا. خلیج یاکوتات (که ما احتمالا بایستی بخوانیم یاجوجیه) در آلاسکا واقع است. دگرشکل های محلی لفظ یا تلفظ واژه "ماجوج" هم تا قرن بیستم در نام مکانها در آلاسکا تا کانادا مشاهده شده است:
Report of the Canadian Arctic Expedition 1913-18 : ... From Barrow to Coronation gulf it bears names which all mean "a man carrying a kayak"; at Barrow it is maqiq- tuaqtoq, among the Inland natives of North Alaska maqaqtoq, in the Mackenzie river and in Coronation gulf maqaqtoq
و سپس به Mackinaw و McKague و Michigan قلب شده است. البته اکنون شهر و دریاچه Magog در کانادا وجود دارد که سیمای این نام را دقیقا بدون قلب و تصحیف و تغییر، حفظ نموده است.
توضیح اینکه در جغرافیای قدیم، به سواحل آلاسکا تا نواحی بریتیش کلمبیا، حدود نواحی سرزمین یاجوج گفته میشده است و به سرزمین های داخلی تر آمریکا و آلاسکا و کانادا، نام سرزمین ماجوج داده میشده است.
تجزیه و ترکیب کلمات یاجوج و ماجوج
فارغ از معنای اصطلاحی و مصداق تاریخی برای دو لفظ یاجوج و ماجوج در قرآن کریم، که دو گروه ویرانگر از اقوام (و همچنین شاید رخدادها) بوده اند، می توان این دو لفظ را از نظر تجزیه و ترکیب اجزای زبانی، مورد بررسی قرار داد.
واژه های یاجوج و ماجوج، همانند هر دو واژه ی معمولی دیگری، دارای خویشاوندانِ واژگانی فراوانی در زبان های آسیایی و آلاسکایی هستند. کلمات یاغی، یقه، اویاک، اویوک، یاک، یاکوت، یوکون، اوتوکان (یوتوکان) و ... از خویشاوندان واژه یاجوج در زبان های آسیایی و آلاسکایی هستند.
کلمات کیماک، اسکیمو، اویموکون، ماگادون، مغول، ماگ، ماش، ماغ، ماق، ماز، اویماق، موقان/موغان، قلماق، کولیماک، ماک، ماساگت، مغان و مغ و مجیک و ماژیک، دارای قرابتِ ریشه ای با کلمه ماجوج در زبان های آسیایی، اوراسیایی و آلاسکایی هستند.
ماجوج = ماگ + اوج/اوی/اوت/ اوغ/اوک
یاجوج = یاک + اوج/اوی/اوت/اوغ/اوک
پسوند اوج/اوی/اوت/اوغ/اوک به معنای "برگرفته، زاد و رود، قبیله، مردم، نژاد" در زبان های آسیایی، خصوصا آلتایی و سیبریایی، و آلاسکایی است.
یاک به معنای لبه و ساحل و کناره و یقه است. مثل یقه پیراهن. در زبان های آلتایی، سیبریایی و آلاسکایی.
ماگ/ماغ/ماش/ماز به معنای فراخی، بزرگی، شدت، هسته، درون، قدرت و کوه و فلات است، در زبان های اوراسیایی و آلاسکایی.
مثلا برای جزء mak در کلمه kachemak (که نام یک مکان در آلاسکا است) در زبان برخی بومیان آلاسکا، معنای "بزرگ، وسیع" وارد شده است [۱۲۶] .
لذا یاجوج به معنای لغوی (و نه اصطلاحی) "مردمان ساحل نشین، مردمِ کناره" است.
ماجوج هم به معنای لغوی (و نه اصطلاحی) "مردم درون سرزمین، مردم فلات اصلی، مردم عمق سرزمین، مردم سرزمین وسیع" است.
البته در زبان عربی کهن، لفظ "ماق" به معنای "عمق چشم، گوشه چشم" هم کاربرد داشته است. لذا یک احتمال ضعیف دیگر می تواند این باشد که ماجوج به معنای "مردمان با چشم عمیق، چشم گود، چشم درشت" بودند. یاجوج هم "مردمان با چشم تنگ، چشم کشیده تا کناره، چشم کشیده" بودند. البته شواهد این احتمال دوم کمتر است و همان احتمال اول در بالا، اولی به نظر می رسد. والله اعلم.
البته به مرور زمان این واژه ها، اصطلاحی هم شدند. مثلا اگرچه برای مردم آسیای میانه و آسیای شرقی، "ماجوجی" فحش نبود و به معنای اصطلاحی "دشتی، کوهی، قوی، از عمق سرزمین" بود، ولی برای عبرانیان و مردمان خاورمیانه، لفظ ماجوجی (شاید به قرینه مفاد کتاب مقدس شان)، یک معنای اصطلاحی "شیطانی" پیدا کرد.
یا الفاظ یاغی و یاکوتی اگرچه برای برخی مردمان آلتایی اصلا فحش نبود، و به معنای مردمان بادیه و کناره و ساحل و شاخابه ها بود، برای مردمان شهرنشین به معنای "ایل و ایلی نبودن و شهری نبودن و یاغی بودن و دزد و طرار بودن" شد و برای عبرانیان و مردمان خاورمیانه هم باز به معنای منفی بود.
جالب است که واژه "دَگوری" هم همین گونه است و نام یک ملت شاخابه نشین و بادیه نشین در نواحی آمور خاور دور سیبری است.
نام ماغال و مغول هم در ایران، مترادف وحشیگری شد.
والله اعلم.
لفظ ماگ در اسامی و زبانهای بومی آمریکا
الفاظ می سی سی پی Mississippi، میشیگان و Mississauga، دارای جزئی از زبان اجیبوه هستند که "می سی" است و به معنای بزرگ و وسیع است. همچنین در همان ناحیه کلی که این اسامی وجود دارد، شاهد نام شهری به نام Magog هستیم. لذا می توان این پیشنهاد را مطرح نمود که لفظ "ماگ" در قالب الفاظی بومی در کلمات و زبانها و اسامی بومی آمریکا قابل ردیابی و پیگیری است، والله اعلم. همچنین این ناحیه ها با آدرس هایی که برای سرزمین ماجوج (در پشت سرزمین یاجوج) در برخی منابع کهن عربی و اسلامی جغرافیایی و تاریخی داده شده است، قابل تطبیق است و تطابق دارد.
تاریخچه مستند خروج اجداد مغول از ناحیه سد ذوالقرنین
✅ حوالی سال ۸۳۰ تا ۸۴۰ میلادی (حوالی زمان امام حسن عسگری (ع)):
شایعه قریب الوقوع بودن شکسته شدن سد (گزارش تاریخی در قالب خواب خلیفه بغداد واثق عباسی)، سفر هیات اعزامی بغداد به محل سد، گزارش از نواحی آسیب دیده جنب ناحیه سد (احتمالا از فوران بسیار بزرگ کوه آتش فشانی چرچیل در آلاسکا در همان سالها)،
✅ حوالی ۸۵۰ تا ۹۰۰ میلادی:
کتاب چینی کهن "تاریخ لیائو"، و دیگر منابع کهن لیائو، گزارش کرده اند که قبیله ییلو (از اجداد مغولان که در مشرق کوهستانی بزرگ در منتهای شمال شرق آسیا (یعنی ماورای تنگه برینگ) قرار داشته اند) در این سالها تصمیم به تاسیس قدرت گرفتند. آنها ترکان چِگِل را عقب زدند و تسلیم کردند و از سرزمین آنها (یعنی کوی چگلان که بعدا و امروزه ناحیه چوکوتچی Chokotchi در جنب تنگه برینگ است و در منابع اسلامی، به نام کوه و سرزمین قوقیا در جنب سد ذوالقرنین دانسته شده) عبور کرده و رو به مغرب آمدند و وارد شمال شرق چین شدند. دلیل این خروجِ این پیشامغولان را تغییرات اقلیمی ناشی از فوران بزرگ کوه چرچیل و تخریبهای ناشی از آن، دانسته اند.
قبیله ییلو، پدر جدّ سلسله لیائو است و لیائو، نام دیگر "قراخُتائیان" است. قراخُتائیان، اولین قوم مغولی بودند که سالها قبل از چنگیزخان، در استپهای آسیا ظاهر شدند و به نوعی، اولین ردپای "قدرت یابی مغولان"، به ظهور قراختائیان بر می گردد.
در کتب تاریخی مسلمین (مانند کتب اخبار صین و هند و سفرنامه سیرافی و امثالهم) هم خبر این رخداد در قالب وقوع شورش و جنگ در صین و خانفوا و خمدان در حوالی سال 264 ه.ق. (حوالی 878 میلادی) ثبت و ضبط و گزارش شده است و گفته شده که سلسه ای از درگیری های نظامی و شورش و آتش سوزی و تخریب رخ داده است که صدها هزار نفر از مردمان محلی (صینی و ترکان و ...) و مهاجران عرب و مسلمان و ایرانی و زرتشتی و بودایی را به کام مرگ کشانده است و جنگ شامل درگیری اقوام ترک با آن جنگجویان ویرانگر بوده است.
ترکانی که قبلا در سرزمین انیان و کوی چگلان (در دو سوی برینگ) زندگی می کردند، به تبع مهاجرتِ مغرب سو و فشار مغولان، به سوی سرزمینهای درونی تر شمال آسیا مهاجرت کردند و ما شاهد سقوط دولت-شهرهای ایرانی تبار در آسیای میانه، و ظهورِ ترکانِ "قراخانی" در همان سالها در تاریخ بودیم. این قراخانی ها که نام دیگرشان ایلک خانیان بوده است، در واقع از تبار همان ترکان چگل بوده اند و خود را ایل (یعنی مطیع و فرمانبردار، نقطه مقابل یاغی (یاجوج)) می خواندند. بزرگ اسطوره ایِ ترکانِ چگل در اسطوره اقدمِ قدیمِ ایشان، فردی به نام بایِگو (بِیگی) بوده است که او را محققان غربی Bayïrku دانسته اند. بای به ترکی یعنی آقا. "ایرکو" هم دگرشکل "کو ایر" است یعنی "کوروش". پس بای ایرکو یعنی "آقا کوروش". پس ترکانِ چگل، هم پیمان و مطیع ذوالقرنین بودند و نسل اندر نسل، در بیرونِ سد ذوالقرنین، در آلاسکا و برینگیا (چوکوتکا، قوقیا، کوی چگلان)، به زندگی می پرداختند تا اینکه پیشامغولان (یعنی قوم ییلو یعنی همان قراختائیان) ظهور کردند و از ناحیه سد بیرون آمدند و طبق اسطوره ارگنه کون مغولی، از زندان کوهستانی نجات یافتند، و بر ترکانِ چگل تازیدند و بر دیگر ترکان آن ناحیه هم (و طبق برخی شواهد: بر برخی عجمان ایرانی تبار آن نواحی هم) و بخشی از این مردمان ترک و ایرانی را به فرار و کوچ و برخی را به تسلیم و انقیاد وادار کردند.
مخلص کلام اینکه ظاهرا در ابتدای دوران غیبت صغری، ما شاهد ظهور دو قدرت جدید در آسیا هستیم:
۱- قراختائیان که پیشامغول بودند.
۲- قراخانیان که همان ترکان چگل و دیگر ترکانِ نواحی جنب برینگ و شمال شرق آسیا بودند که کوچیده بودند.
بعدا قراخانیان (احتمالا به دست مبلغان شیعه و غیر شیعه) به صورت دسته جمعی مسلمان شدند و برخی از شکل گیری ادبیات صوفیه ریشه در آن تحول تاریخی دارد و این تازه مسلمین ترک، بعدها به سلسله ی ترکانِ سلجوقی (که وزیرِ شیعه قمی داشت و اولین حرم های شیعه را پس از استبداد بنی العباس بنا کرد) منجر شدند و به دیگر سلسله های ترک تبار.
پس ظهور مغولان در آسیای دور و ظهور سلسله های ترک تبار در آسیای میانه، دو نتیجه از نتایج تحولات نواحی سد ذوالقرنین در آلاسکا در حوالی قرن نهم میلادی (سوم هجری قمری) بوده است. والله اعلم.
دو انگشت مبارک امام حسن عسگری (ع)، چادرهای فراوانی را در دشتی وسیع به شیوه کشف واقع، در برابر چشم خلیفه عباسی گشود و به رخ کشید و او را ترساند و همین چادرها، بعدا اردوی اسلام شد و به شیعه و بلکه کل امت اسلام عزت داد و ذلت بنی العباس را تکمیل کرد. والله اعلم.
حدیث ان الائمه من قریش، شکستن سد ذوالقرنین و کرامت امام حسن عسگری (ع)
مسلمانان، در هویت "لیظهره علی الدین کلّه" و امّتی خود، تقریبا از زمان آغاز خلافت ظاهری علی بن ابی طالب (ع) در نیمه اول قرن اول تا زمان افول قدرت بنی العباس در حوالی نیمه قرن سوم هجری قمری، 《ابرقدرت و بزرگترین نیروی ژئوپلتیک》 در جهان آن روز بودند.
فی الواقع، هم آیه شریفه "لیظهره علی الدین کلّه"، هم پیشگویی رسول خدا (ص) در حین حفر خندق در جنگ خندق و هم پیشگویی حدیث "حَسَن و صحیحِ" انّ الائمه من قریش، همگی، یکبار قبلا رخ داده است: "این دین دائما عزیز و نیرومند است تا ۱۲ خلیفه بر آن حکومت کنند."
اگر دوران ۱۲ امام تا "آغاز یا پایان غیبت صغری" را مصداق اولیه و ناقصه (یا اولی و کامل) برای خلافت ۱۲ معصوم از آل علی و فاطمه (س) بدانیم، آنگاه می بینیم که پیشگوئی های بالا به نحوی واضح و صحیح و اعجاب آور، دقیقا رخ داده اند. والله اعلم. یعنی دوران امامت 12 امام شیعه در مدت 3 قرن اول اسلامی.
اما آغاز افول قدرت ژئوپلتیک حکومت مسلمین در جهان، از کِی آغاز شد؟ از وقوع تغییرات ژئوپلتیک در آسیا، ناشی از مهاجرتهای مغربسوی اقوام شرقی (مانند قراخانیان، قراختائیان و سپس مغولان و تاتارها). البته در میانه راه، صلیبیان هم از راه رسیدند و کردند آنچه کردند و می کنند آنچه می کنند. و یهودِ منحرفِ صهیونیست هم تا بوده که بوده و کرده که کرده، آنچه کرده است.
اما آغاز تحول، با مهاجرت اقوام شرقی بود و این مهاجرت، ناشی از رخداد (یا رخدادهایی) در منتهای مشرق آسیا بود که می توان آن (یا مجموعا آنها) را عینا (یا استعاراً) مصداقی از شکستن سد ذوالقرنین و تبعات آن بر مردمانِ مشرق و سپس مغرب دانست. والله اعلم.
و درست در بزنگاه و مطلع این واقعه (یا تغییر بزرگ)، شاهد قدرت نمایی امام حسن عسگری (ع) هستیم که از میان ۲ انگشت خود، با کرامت محمدی (ص)، صحنه ای از خیمه ها و قشون عساکر مسلمین (شاید همانها که آل بویه شدند و سپس سلجوقِ قمی پسند و متشیع و سپس سامانی شیعه پرور و سپس نهایتا تا ایلخانِ شیعی و سپس صفویه و حالا هم ما که از آخرین جهش های ژئوپلتیک پساصفوی در سپهر سیاسی ایرانِ اسلامیِ شیعیِ مهدویِ حسینیِ علویِ محمدی (ص) این ذوالقرنین های تاریخ، هستیم) به چشمان متحیر خلیفه عباسی، نشان داد.
پس، اگرچه سد ذوالقرنین شکست، ولی ذوالقرنین دیگری به نام امام حسن عسگری (ع) از میان دو انگشت خود، سیمای دیگری از تدبیر الهی در "لولا دفع الناس" را به رخ طاغوت آن زمان (و دیگر طواغیت در هر زمان) کشید.
الان هم صحنه های کربلایی غزه و خیابانِ ابن سینای آن (مابین تقاطع خیابان رازی تا جابر بن حیان)، نوید بخش رویش نظمی نوین از نظامات ذوالقرنینی برای ملت اسلام است، انشاءالله. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. و ایران اسلامی، تلمیحاً "سید مشرقی و سید خراسانیِ" در این صحنه ی تکرارشونده (و تشدیدیابنده) در تاریخ است تا انشاءالله روزی در آینده (دور یا نزدیک)، به قیام صاحب اصلی خود متصل گردد. انشاءالله و الله اعلم.
لذا کدهای داستان ذوالقرنین، با کدهای تاریخ امامت ۱۲ امام و کدهای ژئوپلتیک عصر غیبت، همنوا و همگُشا هستند. والله اعلم.
از خُمدان تا خُمیکان، از شول تا ووشولی
طبق نقل های کهن در کتاب المسالک و الممالک (ابن خردادبه، قرن سوم) و همچنین الخراج و الصناعه الکتابه (قدامه بن جعفر، قرن سوم و چهارم)، می دانیم که ذوالقرنین دو شهر خُمدان و شول را در مرز صین با ماورای آن تاسیس کرد. به نظر می رسد که منظور، همان شهر chumikan واقع در مختصات 135 درجه شرقی و 54 درجه شمالی و ناحیه Wusuli Jiang (همان wusuli یا Ussuri) واقع در 134 درجه شرقی و 48 درجه شمالی در خاور دور روسیه و در ناحیه آمور و خاباروفسک است. والله اعلم.
جزء خُم و کُم در نام شهرها و حکومتها
این واژه ها، همگی دارای جزء یکسان باستانی کُم/خُم/هُم/جُم هستند:
1- خُمدان
2- کُمیدان / کُمیران / قم (نام شهر قم)، همچنین قومس (نام کهن سمنان). همچنین خمین. همگی در قلب عراق عجم (قلب ایران زمین).
3- کومه / home
4- هما و همایون و کمباسیس (کمبوجیه)
5- خُم در نامهای مکانهای حجاز و حجاز شمالی (مانند غدیر خم)
6- قدیمی ترین شهر ناحیه ناپل ایتالیا به نام کومه (کومائه) و نام قدیم کلیت نواحی ایتالیا
7- قدیمی ترین شهر ناحیه شمال کشور پرتغال (منتهای شمال غرب شبه جزیره ایبری) به نام کومپوستلا (Compostela) که در اصل Comportela و از ریشه کوم+پور(ت)+تِلا بوده و به معنای "مناره کوم پور"، "مناره جمهور"، "مناره شهر ذوالقرنینی" است. در منابع قدیم به طرق متعدد و متکثر صحبت از مناره یا مناره هایی است که ذوالقرنین (و همچنین هرکول و دیگر پژواکهای تاریخی ابرقهرمان ذوالقرنینی) در نقاط مختلف جهان (از جمله در آندلس و پرتغال و شبه جزیره ایبری) ساخته است. در ماوقع زندگی کوروش ذوالقرنین هم توسط کتب یونانی مضبوط است که بر روی مقبره شهدای جنگ در زمان خودش، مناره (یا برج مرتفع، احتمالا به عنوان یادمان) می ساخت. در فولکلور مسیحی نواحی پرتغال هم صحبت از مناره یا مناره هایی است که رخدادهای مقدس (مانند ظهور مریم (س) یا مسیح (ع) برای برخی حواری ها و دیگران در خاک اسپانیا و پرتغال) بر روی آن ها رخ داده است. در معماری کهن این نواحی (چه مسیحی و چه پیشامسیحی) هم مناره و برج های مناره وار، نقش مهمی دارند. والله اعلم. همچنین "پور و پورت و فورد و پورتو" را با واژه هند و اروپایی "پور / فور" که در داستانهای مرتبط با ذوالقرنین هم در ناحیه هند ذکر شده (و در واژه پوریا هم آن را داریم) و تقریبا معنایی معادل خشتره و شهریار و شهر را دارد، مقایسه کنید.
8- قصر و شهر غُمدان در یمن و صنعای قدیم که قدمت آن به زمان ذوالقرنین (در روایت یمنی) می رسد. احتمال دارد واژه همدان در یمن، با غمدان مرتبط باشد. لذا می توان احتمال داد که واژه همدان در اکباتان و همدان ایران، با واژه هوما و همایون مرتبط باشد.
9- در واژگان کهن جُمهور و جمهوری.
کوری بَست : یکی از نام های احتمالی سد ذوالقرنین در زبان های باستانی ایران شرقی، صغدیه، سین کیانگ و چین
夾
https://bayanbox.ir/info/4631321103303970968/ChineseWordGate
https://en.wiktionary.org/wiki/%E5%A4%BE#Chinese
طبق شواهد بالا از زبان های کهن چینی و صغدیه و ناحیه سین کیانگ، واژه ی کهنی به صورت "کوری به"، "کوری په" و یا احتمالا همان "کوری بست" وجود داشته است که به تنگه، حائل، بند و نگهدار و سد اطلاق میشده است. عمیق ترین و مهیب ترین تنگه های چین، مشخصا تنگه رود زرد، را با این پیکتوگراف (واژه بصری، که خوانش کهن آن کوری به بوده است) در حال و گذشته نام گذاری کرده اند. پس یک واژه اصلی و مهم است.
خوانش این واژه بعدها در زبان های سده ها و هِزاره های بعدی در چین به واژه های کیپ، گیپ، ژیپ، ژی، ژیا و خیا تبدیل شد.
ما هم در فارسی کهن و ترکی کهن (و سپس انگلیسی کهن و سپس معاصر) واژه های کیپ (مثلا: در بطری را کیپ کن) و چاپاندن و قاپوندن را احتمالا مشتق از همین ریشه داریم. نهایتا Keep انگلیسی.
یک اشتقاق دیگر این ریشه در فارسی، "کوره راه"، "ده کوره"، "گره کور"، "کور کردن مسیر" و موارد مشابه است، والله اعلم.
ممکن است این واژه از نام کوروش ذوالقرنین اخذ شده باشد (یعنی "کوروش بست")، و یا نام کوروش با این واژه، قرابت (من حیث معنای "قوت و قدرت و صلبیت") داشته باشد. والله اعلم.
در اقوال اسلامی و عربی هم ذکر شده که ذوالقرنین، "ابو کرب" بوده است. می توان احتمال داد که منظور از کرب، در این واژه، "تنگنا" نباشد و "تنگه" باشد: یعنی پدر جد و بزرگِ تنگه بندان جهان. و یا واژه عربی کرب (به معنای تنگنا و سختی) با این واژه ی "کوری به" به معنای تنگه، دارای قرابت ریشه شناختی و یا اشتقاقی باشد.
در روایتهای زرتشتی، موجودات شریر که به دست زرتشت، محبوس و مسدود و دور شدند (همانند یاجوج و ماجوج که شریر بودند و به دست ذوالقرنین محبوس شدند)، با نام "کَرپه ایان" و یا کرپان و کرپه آن، ذکر شده اند. می توان حدس زد منظور از "کرپه"، همان "کوری په" یا "کوری به" باشد و یعنی "موجودات سدّ، موجودات پشت سدّ، موجودات پشت تنگه، موجودات پشت سد ذوالقرنین"، والله اعلم.
لذا به نظر می رسد آوازه سد ذوالقرنین، چنان در دنیای قدیم طنین انداخت که اصلا بر روی وضع واژگان برای معانی معهود تنگه و سد، اثر گذاشت. والله اعلم.
اندیشه حفاظت در برابر بیگانگان اهریمنی در ایران باستان
در اندیشه ایران باستان (و باور زرتشتی)، که از طریق منابع ساسانی گزارش شده است،
مرغ افسانه ای چمروش (که بی شباهت با سیمرغ نیست) با کمک بهمن، بُرزایزد، هوم، بهرام و دیگر موجودات نیک در اندیشه زرتشتی (دیگر ایزدان)،
راه بیگانگانِ اهریمنیِ (انیران و اهریمنان) که از البرزکوه (معادلا همان قاف) می خواهند به درون ایران نفوذ کنند را سد می کنند (دقت نماییم که ایران اساطیری، شامل کل آسیا بوده است و در اساطیر باستانی، مختصات و ویژگی های البرزکوه، مختصات و ویژگی های همین جبال البرز فعلی نیست و همین دماوند نیست و بیشتر با مفهوم کهن فرهنگی "کوه قاف" و "قاف" تناسب دارد). این موضوع، یادآور تِم اصلی مقابله ذوالقرنین با هجوم یاجوج و ماجوج از زندان کوهستانی است.
در روایتهای زرتشتی، موجودات شریر که به دست زرتشت، محبوس و مسدود و دور شدند (همانند یاجوج و ماجوج که شریر بودند و به دست ذوالقرنین محبوس شدند)، با نام "کَرپه ایان" و یا کرپان و کرپه آن، ذکر شده اند. می توان حدس زد منظور از "کرپه"، همان "کوری په" یا "کوری به" باشد و یعنی "موجودات سدّ، موجودات پشت سدّ، موجودات پشت تنگه، موجودات پشت سد ذوالقرنین"، والله اعلم.
می توان پیشنهاد داد که شاید مطالبی که از زمان ابراهیم نبی (ع) یا نوح نبی (ع) درباره نقش ذوالقرنینها در مقابله با مصادیق یاجوج و ماجوج بیان شده بوده است و همچنین خاطره اقدامات کوروش ذوالقرنین برای سد کردن و دفع کردن راه اقوام مهاجم و وحشی در سرحدات منتهای شمال شرق حکمرانی اش (یعنی در محل سد ذوالقرنین)، مجموعا موجب شکل گیری روایتهای مردمی و فرهنگی و تاریخی (در منابع ایران باستان، یونان باستان و نقشه بورگیا مپ اروپایی قرون وسطایی و ...) در این زمینه شد. والله اعلم.
ایزوتوپهای سرب در آلیاژ نقره خزانه هخامنشیان و معادن آلاسکا
از روی نسبت حضور ایزوتوپهای 206 و 204 سرب (و همچنین 208 و 204 و همچنین 207 و 204 سرب) در سکه های نقره ای که در زمان اسکندر مقدونی با ذوب شمش های نقره ی خزانه غارت شده هخامنشیان (که حجم آن 5000 تن نقره گزارش شده است) ضرب شده بوده است، اکنون می توانیم احتمال بدهیم که علاوه بر نقره های معادن آسیا و اروپا، به نظر می رسد که نقره های حاصل از معادن آلاسکا هم در خزانه هخامنشیان وجود داشته است. زیرا نسبتهای ایزوتوپی یادشده در بالا، در یک خوشه از دو خوشه حاصل از تحلیل اطلاعات آنالیز ایزوتوپی سرب در سکه های نقره هخامنشی، به سمت نسبت مشاهده شده در معادن آلاسکا، سودار (Biased) است. نکته جالب اینجاست که این خوشه یادشده را نمی توان با نقره حاصل از معادن اروپایی و آسیایی توضیح داد. برای اطلاعاتی که به این نتیجه گیری ما منجر شده است، می توانید به این دو منبع مراجعه فرمائید: [۱۲۷] و [۱۲۸].
نام قاره آمریکا: پهلوان بزرگ ، کوروش ؟
برخی از مهمترین نام های قدیم خشکی های مختلف قاره آمریکا، پیش از دوران کلمب، گزارش شده در منابع مختلف از حدود 1200 سال پیش به این سو، اینها بوده است: مرقیسیا، مریس، مریکان، مرقان، مریک، مریکا، مارکلند، مارکالادا و احتمالا مریه و مراکش (البته مراکش اولی و اقصی و نه متاخر و ادنی).
این نام ها همگی در ریشه "مریک" مشترکند. این ریشه را می توان مرتبط با واژه آسیایی-سکایی-آریایی "ماریکا" و "مارکندا" به معنای "پهلوان عالی" و "پهلوان بزرگ" دانست که ترجمه تحت اللفظی نام کوروش در این زبانهاست.
لذا می توان این نظریه را مطرح کرد که پس از لشگرکشی کوروش ذوالقرنین به قاره آمریکا، نام او بر روی این بخش از جهان قرار گرفت.
طبق نقل طبری، منابع کهن سریانی گفته اند که سرزمین یاجوج و ماجوج که ذوالقرنین به آن رسید در منتهای مشرق قرار دارد و نامش مرقیسیا است.
واژه چینی "کین سای" که واژه های خنساء (نام شهری در منتهای ماورای مشرق آسیا) و مهاصین (سرزمینی در منتهای ماورای مشرق آسیا) از آن گرفته شده است، هم ترجمه چینی و تحت اللفظی همین نام است. معادل یونانی آن می شود سایروپولیس (شهر کوروش، شهر پهلوان عالی مقام) که منابع یونانی گفته اند نامی بوده است که بر روی شهرهای تاسیس شده توسط کوروش (خصوصا یک مورد در منتهای ماورای مشرق آسیا) گذاشته شده است.
البته ردپای نام کوروش ذوالقرنین در مکانهای بسیاری از شرق و غرب کره زمین در قاره های پنج گانه یافته می شود که خود شاهدی مهم برای سفر جهانی ذوالقرنین در کره زمین است.
شایان ذکر است که واژه هند از ریشه سانسکریت ind به معنای "قدرتمند بلامنازع، قدرتمند عالی" دارای تناسب بالایی با معانی و واژگان بالاست و احتمالا ریشه در نام کوروش دارد. در برخی از منابع کهن متعلق به پیش از میلاد مسیح، به خشکی های ماورای منتهای مشرق (دورتر از چین، یعنی خشکی های قاره آمریکا)، نام "هند خارجی (یعنی هند بیرون از آسیا)" را می داده اند.
نام آسیا و ایران و نام کوروش
واژه های آسیا و آناتولی (نام قدیم آسیا در برخی منابع یونانی و نام فعلی ترکیه) هم دارای ریشه شناسی مرتبط با "قاهر عالی"، "توانمند عالی" هستند. در منابع هندی و جنوب شرقی و شرق آسیا به خشکی های آسیا و سیبری نام "کورو" را می داده اند که معادل سکائی-آریایی همین واژه یونانی است. می توان پیشنهاد نمود که تمامی اسامی قدیم آسیا (شامل کورو، آناتولی و آسیا) برگرفته از نام کوروش در زبانهای مختلف است.
نام ایران و آریانا هم اگر از التصاق دو ریشه Ari و ana باشد (an و ana به معنای آسمان
[۱۲۹]
و کلمه Ari به معنای شیر و موجود قوی است)، به معنای "برتر عالی"، "توانای عالی" و "شیر آسمانی" و "شیر خدا" می تواند باشد و "مشتق از" یا "هم معنا با" یا "هم دلالت با" نام کوروش. در اساطیر ایرانی ذکر شده است که نام ایران، ریشه در نام فردی به نام ایرج دارد که پسر فریدون بود. فریدون را طبق شواهدی همان کوروش می توان دانست و ایرج را می توان لقب او و فرزندانش (خصوصا بردیا) به حساب آورد.
واژه خراسان هم احتمالا صورت دیگری از همان معنا و واژگان "آسیا و آناتولی و کورو و ایران" است که بعدها به بخش کوچکی از آسیا (یعنی خراسان بزرگ) اطلاق شد و سپس به خراسان امروز اطلاق شد.
شایان ذکر است که معادل معنایی عربی همه این نام ها را (یعنی کوروش، آسیا، آناتولی، ایران، کورو، هند، مریکان، ...) می توان در پرتو نام عربی "علی" جستجو کرد. لذا نامی که بر سرزمین و ولایت ولایتمداران ذوالقرنینی در دوران ذوالقرنین گذاشته شد، یعنی نام سرزمین ذوالقرنین (و نام خود ذوالقرنین) "شمه ای از نام علیست".
ردپای نام ایران در بومیان دشتهای شمال شرق آمریکا
بومیانی در دشتهای شمال شرق آمریکا حضور داشته اند که نام ایشان ایروکوآ (Iroquois) بوده است. همچنین از نام های قبائل ایشان می توان به ایریه (Irri یا Erie) و هورونی (Huron) اشاره کرد.
نام Irri به یک موجود اساطیری در فرهنگ ایشان بر می گردد که از خانواده گربه و پلنگ و شیر (و البته واجد دم و شاخ) است و می توان وجه اساطیری آن را با ویشتا و ویشتاسپی و سیمرغ و امثالهم مقایسه کرد.
نام هورونی ظاهرا به همین موجود قوی پنجه (خصوصا ارجاع به سر شاخدار آن) مرتبط است.
تمامی سرزمین ها
در الواح گلی کهن، نگاره ها، متون کهن و نقل قولهایی که از زمان معاصر کوروش هخامنشی (یا زمان های نزدیک به آن) باقی مانده است، یک عبارت مشترک جالب به چشم می خورد (نقل به معنا): تمامی سرزمین ها در حکمرانی کوروش قرار گرفتند.
این عبارت در کتب عهد قدیم عبرانی ها، در منشور کوروش یافت شده در بابل (زمان کوروش)، در مهر کوروش حک شده بر آجر یافت شده در اور (زمان کوروش) از زبان خود کوروش و حتی در لوح Dynastic Prophecy (مربوط به حدود 300 سال بعد از کوروش) مشاهده می شود.
برخی مورخین معاصر، امپراتوری هخامنشی را بزرگترین امپراتوری جهان باستان دانسته اند [۱۳۰] و از آن جائیکه حکومت ذوالقرنین (طبق احادیث شیعه) یک حکومت جهانی بوده است، لذا می توانیم از این جهت هم، نشانه ای بر ذوالقرنین بودن کوروش، بیابیم. والله اعلم.
اروپای ایرانی
نقشه زیر را ببینید:
همه کشورهایی که در برههای از تاریخ، برای مدتی کنترل آنها در اختیار ایرانیان قرار داشته است.
نقشه بالا، بیانگر همه کشورهایی که در برههای از تاریخ، برای مدتی کنترل آنها در اختیار ایرانیان قرار داشته است. این محتوای نقشه، تازه چیزی است که منابع غربی به آن اعتراف کرده اند. وگرنه واقعیت آن، بسیار گسترده تر است و در زمان کوروش ذوالقرنین، حداقل از مناطق مرکزی چین تا سواحل اقیانوسی مراکش و از عرض های شمالی روسیه تا نزدیک خط استوا، تحت حکومت مستقیم ایران بود.
مثلا همین فرانسوی ها، آلمانی ها، اسپانیایی ها، روس ها، لیتوانیایی ها، انگلیسی ها، همه شان، از واژه هایی استفاده می کنند که ریشه های آن ها فارسی (یا ایرانی) است.
همان طور که عربی، با حضور اعراب مسلمان در 1400 سال پیش در شمال آفریقا، به زبان مسلط تبدیل شد، فارسی هم ممکن است پس از حضور اقوام ایرانی تبار در حدود 2500 سال پیش، به زبان مسلط بنگلادش تا هندوستان تا ایران تا ایتالیا تا اسپانیا تا انگلستان تا ایرلند، تبدیل شده باشد.
اما الان مورخین چه می گویند: با شواهد کم و منقطع، تصور می کنند که از 5000 سال پیش به اینسو (و یک بار هم حدود 3000 سال پیش)، اقوامی ایرانی تبار از مرکز آسیا (حوالی تاجیکستان یا کمی دورتر) در جهان منتشر شدند و نام آن را مهاجرت آریایی ها می گذارند و می گویند یک شاخه به هند رفت، یک شاخه به ایران آمد، یک شاخه به اروپا رفت و ... .
اما واقع قضیه این است که بدون حضور قدرتمند سیاسی و حکومتی، نمی توان زبانِ مهاجر را به زبان غالب تبدیل کرد. ضمن تایید مهاجرت آریایی ها در 5000 تا 3000 سال پیش، ولی به نظر می رسد که نبایستی این مهاجرت را طوری تفسیر کرد که مانع از فهم اتفاقات بعد از آن شود.
✅فرهنگ پَریسی در پاریس،
✅فرهنگ ایرونی در اسپانیا،
✅فرهنگ ایروَش در ایرلند،
✅فرهنگ کورانی در بریتانیا،
✅فرهنگ کورینو و کورینال در ایتالیای قبل از پادشاهی رم،
✅فرهنگ کاریا (کاریه) در آناتولی،
✅فرهنگ ژرمانی در آلمان،
اینها همگی ایرانی تبار بودند و همگی در حوالی 2500 سال پیش به بعد، ظاهر و یا شکوفا شدند، واژگان زبانشان کاملا ایرانی است و اکثرا هم مقدساتی شبیه به مقدسات ایرانیان باستان (مانند میترا و آرته میس (آرتاهه) و کیش مهر و ...) باور داشتند.
خود واژه اروپا، یک واژه ایرانیِ هخامنشی است (به گواهی نام های هخامنشی که در تواریخ یونان باستان از ماجراهای حکومت کوروش ذکر شده است) و یکی از نام های قدیم شهر ری خودمان در گذر زمان، اروپا بوده است.
لذا به نظر می رسد که در زمان کوروش ذوالقرنین، اروپا شکوفا شد و از نقاط دورافتاده و کم رونق به شهرهایی دارای رونق و در مسیر تجارت مدیترانه تا چین تبدیل شد و اقوامی ایرانی تبار به آنجا رفتند و زبان فارسی و اعتقادات ایرانی را در آنجا گسترش دادند (شبیه اتفاقی که برای شمال آفریقا با حضور اعراب مسلمان در ۱۴۰۰ سال پیش افتاد و زبان عربی را زبان مسلط آنجا کرد و نژاد عربی را در آنجا گسترش داد).
پس مهاجرتهای 5000 سال پیش و 3000 سال پیش آریایی ها، دلیل نمی شود که شکوفایی عجیبِ رخ داده در 2500 سال پیش در مغرب زمین (و دیگر نقاط جهان) را نادیده بگیریم. حکومت ذوالقرنین، یک نقطه عطف در تاریخ تمدن بشری بوده است و قرآن کریم هم بر روی آن حساسیت ویژه نشان داده است. والله اعلم.
رود دَئوگاوا در اروپای شمال شرقی و گاوشیر
در سفرنامه ابن فضلان به نواحی روس، اسلاو و صقلاب (مربوط به قرون اول اسلامی) ذکر شده که او از رودهای مختلفی مانند Sukh (احتمالا رود Sukhona در روسیه فعلی) و جاوشیر (احتمالا معرب گاوشیر) در نواحی روس نشین و صقلاب نشین عبور کرده است. این شواهد و دیگر شواهد نشان می دهد که او به نواحی اروپای شمال شرقی رسیده بوده است. در این نواحی، رودی به نام دئوگاوا Daugava وجود دارد که احتمال دارد همان جاوشیر (گاوشیر) مذکور در سفرنامه ابن فضلان باشد. اینکه بخش Dau از ریشه های واژگان آریایی به معنای "رود" است و یا از ریشه عدد "دو" است، بایستی بررسی بیشتر شود. ولی به نظر می رسد که جزء gava می تواند از ریشه Gao و Gaw\Gav در فارسی و زبان های ایرانی باشد. لذا این رود ممکن است به معنای "رود گاو / گاوشیر" و یا رود "حکمران دو شاخ" باشد والله اعلم. چون Gav معنای قدرتمند و حکمرانی و حکمران را هم احتمالا می داده است. والله اعلم.
توصیف سقراط از کوروش ذوالقرنین
در رساله «آلکیبیادس بزرگ» که احتمالا متعلق به افلاطون (یا شاگردان او) بوده است، یک گفتگو بین جوانی به نام "آلکیبیادس" و "سقراط" نقل شده است [۱۳۱]
در این گفتگو، سقراط در پی ارشاد و راهنمایی "آلکیبیادس" (خصوصا مرتبط با سیاست ورزی، رقابت و کنش اجتماعی صحیح) است. در بخشی از این گفتگو، سقراط به آلکیبیادس می گوید (نقل به مضمون است و دقیق آن در ادامه به لاتین آمده است) :
"تو اگر زمام کل اروپا را هم به دست بگیری، باز هم راضی نخواهی شد. چون سرزمین های آسیایی است که بیرون از قدرت توست. حتی اگر زمام سرزمین های آسیایی را هم در دست بگیری، باز هم تا کل جهان را تصاحب نکنی، راضی نخواهی شد. به نظرم تنها کسی که تو واقعا او را تمجید می کنی و برایت شخصیتی ارزشمند است، کوروش و کِرکِس است."
اما متن دقیق تر از ترجمه لاتینی:
When you have gained the greatest power among us, you will go on to other Hellenic states, and not only to Hellenes, but to all the barbarians who inhabit the same continent with us. And if the God were then to say to you again: Here in Europe is to be your seat of empire, and you must not cross over into Asia or meddle with Asiatic affairs, I do not believe that you would choose to live upon these terms; but the world, as I may say, must be filled with your power and name—no man less than Cyrus and Xerxes is of any account with you [۱۳۲]
این نقل قول از سقراط (احتمالا از طریق افلاطون) نشان می دهد که کوروش ذوالقرنین، در سده های قبل از میلاد، ضرب المثل (و شاید تنها ضرب المثل) حکمرانی بر کل جهان بوده است.
نکته جالب درباره لفظ Xerxes این است که مترجمین این متن، آن را "خشایارشاه" ترجمه کرده اند و عبارت را مجموعا "کوروش و خشایارشاه" ترجمه نموده اند. حال آن که اگر معنای ریشه شناسی واژه Xerxes را در نظر بگیریم، می توانیم آن را (علاوه بر اینکه نام خشایارشاه به یونانی بوده است)، آن را معادل لفظی-معنایی "صاحب شاخ" یا "صاحب قدرت" بدانیم. لذا عبارت "سایروس و کِرکِس" را می توان "کوروش و ذوالقرنین" یا "کوروش ذوالقرنین (تصحیفا یا معادلا)" دانست. والله اعلم.
لذا به نظر می رسد که از سقراط و از طریق احتمالا افلاطون، نقلی داریم که کوروش، اولا حکمران جهانی بوده است و در ثانی، ضرب المثل آن بوده است و ثالثا این که شاید لقب کِرکِس (به معنای صاحب شاخ یا صاحب قدرت) را سقراط در این گفتگو برای توصیف کوروش به کار برده باشد. والله اعلم.
مدت زمان سفر جهانی ذوالقرنین
در برخی منابع تاریخی و اقوال اسلامی متقدم، مدت زمان سفر ذوالقرنین در کل کشورهای جهان باستان (به همراه ملازمان و لشگریان و پیامبران همراه و ...) را چهارده سال ذکر کرده اند. در مورد کوروش ذوالقرنین هم مدت زمان لشگرکشی های او از قبل از 550 (سال سرنگونی آژی دهاک) تا 529 قبل از میلاد (به مدت بیش از 21 سال) قابل محاسبه است. البته احتمالا این چهارده سال را بتوان با سالهای 549 قبل از میلاد (مقدمات لشگرکشی کوروش به سمت مغرب و لیدیه) تا 535 قبل از میلاد (سال نقل شده برای صدور دستور کوروش برای ساخت شهر مرو و دیگر شهرها در آسیای میانه، احتمالا در مسیر بازگشت از منتهای شمال شرق آسیا به سمت ایران) تطبیق داد.
ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین در اروپای باستان
نام شهر پاریس (پایتخت فرانسه) از نام یک قبیله باستانی به نام Parisii گرفته شده است که حداقل از 250 قبل از میلاد در نواحی فرانسه حضور داشته اند. واژه Parisii را دانشمندان ریشه شناس اروپایی از ریشه parios و خود این کلمه را نیز از ریشه آریایی kwaryos (کواریوس) و kwer (کوئر) (به معنای "کارا، ساختن، انجام دادن و عمل کردن") دانسته اند. لذا ریشه نام پاریس (و قبایل باستانی حوالی آن) با ریشه نام کوروش دارای قرابت لفظی (و تا حدودی هم معنایی) است که بایستی پژوهش بیشتری برای روشن تر شدن دیگر ابعاد این قضیه صورت بگیرد. شاید بخشی از مهاجرتهای آریایی ها به اروپا (مثلا قبایل سلت، ژرمن و پاریسی)، در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین رخ داده باشد والله اعلم.
واژه قرن (قرنوم) که در زبانهای بابلی، سومری، لاتین و عربی به معنای شاخ است، در زبان سلتی (و ژرمنی) وجود دارد. یکی از شخصیتهای مقدس (خدایگان ها) در فرهنگ سلتی باستان، به نام Cernunnos بوده است که معنای لفظی (و همچنین اصطلاحی) آن به معنای "ذوالقرن" و "فرد دارای شاخ" است و نگاره های این شخصیت مقدس، با دو شاخ ترسیم شده است. آغاز ظهور ردپای این شخصیت در تاریخ سلت باستان (یعنی اروپای قاره ای و بریتانیا) به زمانی بین قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 4 قبل از میلاد (یعنی تقریبا زمانه کوروش ذوالقرنین) باز می گردد.
در روایتهای شبه تاریخی که در منابع کهن بریتانیا (مربوط به حدود 900 سال پیش) به نقل از منابع قدیمی تر (احتمالا برگرفته از فرهنگ سلت باستان در بریتانیا) نقل شده است، صحبت از پادشاهی مقتدر، جنگاور و دادگر به نام Corineus است که غولی به نام "یاجوج و ماجوج" را شکست می دهد.
ردپای خاطرات حکومت ذوالقرنین در اسکاتلند و بریتانیای قدیم
مراجع ریشه شناسی، واژه بریتانیا را برگرفته از پریتانی و آن را هم برگرفته از کوریتانی و آن را هم برگرفته از نام مردمان آریایی قدیم اسکاتلند و ایرلند به نام Cruithne می دانند. این نام آخر هم، نام پادشاهی مقتدر و بنیان گذار بوده است که تاسیس حکومت در نواحی اسکاتلند و ایرلند باستان را (در اسطوره های کهنشان) به او نسبت می دهند.
احتمالا منظور از این فرد، همان "لوگوس" سلتیک است که او را با القابی مانند "تیر انداز"، "نیزه دار"، "درازدست (شبیه اردشیر درازدست خودمان، که فی الاصل لقب اردشیر اصلی یعنی کوروش ذوالقرنین بوده است)، دانا، خردمند، هنرمند و ... می شناختند. خود واژه لوگوس در زبانهای باستان، به معنای حکمران عالی بوده است.
همسر او را، Rosmerta دانسته اند. این زن را به همراه یک "شاخِ حیوان که در دست دارد و از درون آن نعمت و وفور بیرون می ریزد (احتمالا تقریری باستانی از سبب ذوالقرنینی)" تصویر می کنند و در ادبیات رومی-یونانی به آن شاخ، کورنوکوپیا (شاخ وفور نعمت) می گویند.
به Rosmerta برگردیم: از بخش های Ro (به همان معنای رو در رستم، ابروهیم و کورو) به معنای عالی، Smert و a تشکیل شده است. a پسوند مونث ساز است. پس فی الواقع مردِ او (که همان حکمران مقتدر درازدست کوریِ موسس حکومت در بریتانیا بوده است)، بایستی نامش Smert یا RoSmert باشد تا با هم، هم کفو باشند.
اما Smert به چه معناست؟ واژه ای کهن به معنای محافظ، نگهبان، تیزرو، دانشمند، پهلوان، جنگجو و خلاصه به معنای یک سوپرمن است. واژه مدرن Smart از همین ریشه کهن برگرفته شده است. احتمالا در اصل، "ایش مارت" بوده است و ایش در آن، همان ایش در واژه های زیر است:
✅ ایش: آژ، شاخ
✅ ایشتار: شاخدار، تاجدار، الهه شاخدار سومر باستان
✅ ذارا تو ایشتاره (زرتشت)
✅ خشتره (خوا ایش تاره)، فرشته قدرت در فارسی باستان
✅ ایش کندر (اسکندر، حامل شاخ، پهلوان شاخ، فاتح شاخ).
✅ اوش در اوشنر حکیم یا اوشنر دانا یا اوشنر بخرد ، که یک شخصیت حکیم باستانی از عهد کیقباد یا کیانیان (و یا نهایتا ساسانیان) به شمار می رود و ممکن است دگر روایتی از زرتشت یا جاماسب باشد والله اعلم
✅ همچنین ایس / ایش در واژه ایشو/ایسو (عیسی) ممکن است با همین ریشه "ایش" به معنای شاخ و قدرت مشروع و موید، مرتبط باشد. والله اعلم.
✅ در پسوند نام حکمرانان ایلامی (مانند کلمات ناپیرایشا و کیری ایشا و ناپیرایشو) دیده می شود (مربوط به حدود 3300 تا 3200 سال پیش)، لذا ممکن است واژه "ایش" در این واژه ها هم وجود داشته بوده باشد (کما اینکه در واژه ایشتار هم دیده می شود) و ریشه ای بین زبانی و بین فرهنگی در معنای "شاخ، قدرت مشروع و موید" بوده باشد. والله اعلم.
✅ در واژه twig و معادل آلمانی قدیم آن twīgą (هر دو به معنی انشعاب و شاخه شدن و شاخه و دوشاخه) شاهد هستیم که two و ig و یا iga با هم ترکیب شده اند و به نظر می رسد که ig و iga در این مسیر کاربردی، در معنای شاخ یا راسته است.
پس RoSmert به معنای همان الکساندر و الیگودرز و کورو و به معنای "پهلوان عالی مقام،ذوالقرنین" است.
پسSmert یا Smart که معنای کهن آن می شود انسان تمام و کمال و بسیار مقتدر و دانا، معنای تحت اللفظی اش می شود "شاخدار...". والله اعلم.
در ولز و جنوب بریتانیا هم در اسطوره های کهن پیشا رومی، سخن از پادشاهی مقتدر و موسس به نام "کورینئوس" Corineus است که با gogmagog یعنی غولی به نام "اجوجمجوج، یاجوج ماجوج" کشتی گرفت و پیروز شد.
شایان ذکر است که کورن (هم ریشه با واژه کهن قرن در عربی و بین النهرین) یک واژه است که در تمام زبانهای اروپایی سلتی، یونانی، لاتین، انگلیسی، فرانسوی و ... به معنای شاخ و شاخدار است.
لذا هم ریشه شناسی واژه بریتانیا (که خود آقایان و خانم های ریشهشناس غربی می گویند) و هم اسطوره های کهنِ تاسیسِ مملکت در شمال بریتانیا و هم جنوب بریتانیا، صحبت از یک پادشاه سوپرمن و مقتدر و "شاخ دار" می کنند که نامش را در هر سه طریق بالا، "کوری" یعنی همان کوروش خودمان، دانسته اند.
از مهمترین و قدیمی ترین اقوام کهن بریتانیا، قوم "کوریتانی" بوده اند: Coritani Tribe
جمع این موارد نشان می دهد که آن جزیره دوردست در گوشه اروپا، که واقعا در نواحی دور در جهان قدیم نسبت به آسیا قرار داشته است، یعنی جزیره بریتانیا، احتمالا خاطره حکومت مقتدر و جهان گستر کوروش ذوالقرنین را در نام های مکان و مردمان و اسطوره ها و اشخاص، حفظ کرده است. والله اعلم.
ایش در واژگان کهن فارسی و مادی
ایش (و موارد مشابه با آن) در واژگان فارسی باستان (مانند خاایشتره _خشتره_، ذاراتوایشتره _زرتشت_، و سر ایشا Sarissa [۱۳۳] ) دیده می شود. در مورد Sarissa لطفا مطلب موجود در تصویر زیر را ببینید:
واژه سَر ایشا Sarissa ، نمونه ای از ریشه ایش و ایشا در فارسی باستان
از سِرویوس تا سیروس
سِرویوس نام یکی از پادشاهان افسانه ای روم باستان است که مورخین تاریخ روم، دوره پادشاهی او را درست و دقیقا همزمان با کوروش ذوالقرنین دانسته اند (۵۷۸ تا ۵۳۴ ق.م.).
او را به خاطر اقتدار، احداث ابنیه و کاستن از قدرت اَشراف و افزودن به قدرت و نقش مردم، ستوده اند. او حتی یکبار از مردم روم، رای اعتماد خواست و همگی مردم به او رای دادند.
از جمله مهمترین ابنیه ای که به زمان او در رم نسبت می دهند، تپه کوئیرینال در رم است که شامل معابد بوده است. اکنون یکی از ۳ اقامتگاه رسمی رئیس جمهور ایتالیا بر روی این تپه در رم قرار دارد.
باستان شناسان با برخی حفاری های محدود که در این تپه انجام داده اند به بقایای معابدی برای کوئیرینوس رسیده اند. کوئیرینوس کیست؟ او را با ژانوس (ژانویه، موکّل بر دروازه ها) و رومولوس (بنیانگذار افسانه ای روم) یکسان دانسته اند. کوئیرینوس به صورت تحت اللفظی یعنی نیزه، تیر، تیزی، شاخ.
اما شباهت یابی اسامی افسانه ای بالا با شخصیت تاریخی همان دوران:
✅ سرویوس = سیروس = سایروس = کوروش
✅ تپه کوئیرینال = تپه کوروشی ، تپه ذوالقرنینی
✅ کوئیرینوس = ذوالقرنین
تکمله بحث: در بعضی اقوال عربی و اسلامی، ضبط شده است که ذوالقرنین، موسس حکومت قیصران روم بوده است. خوب، تعجبی هم ندارد، چون حکومت ذوالقرنین، جهان گستر بوده و در همه جا اثراتی گذاشته است.
معنای "رومی" در "اسکندر رومی"
دو اسکندر معروف در تاریخ قدیم، قابل شناسایی است:
۱- اسکندرِ ذوالقرنین. که در ادبیات و برخی منابع، به اسکندرِ رومی معروف است.
۲- اسکندرِ مقدونی. همان که هخامنشیان را برانداخت و ایران را گشود.
جالب است که اردشیرِ بابکان(که حدود ۵۰۰ سال بعد از اسکندر مقدونی آمد)، در کتیبه اش در وصفِ اسکندر مقدونی می نویسد: اسکندرِ اَرومی (یعنی "اسکندرِ غیرِ رومی، اسکندری که رومی نبود).
ایرانیان با اسکندر مقدونی، خوب نبودند. پس اینکه اردشیر بابکان، مقدونی را با صفت "غیر رومی" خوانده است، نشان می دهد که واژه "رومی"، از نظر لغوی، دارای بار مثبت بوده است.
اما معنای "رومی" از نظر اشتقاقی و لغوی در زمان قدیم چه بوده است که ذوالقرنین را "اسکندرِ رومی" وصف کرده اند ولی مقدونی را "اسکندرِ اَرومی" خوانده اند؟
منابع ریشه شناسی، واژه "روم" را به اصلِ "رومولوس" نسبت می دهند.
طبق ریشه شناسی زبان های ایرانی و اروپایی، می توان ریشه زیر را برای رومولوس پیشنهاد کرد: رومولوس = رو+مولوس
همان طور که کورو = رو + کو
اما جزء "رو"، همان است که در اِبرو (ابراهیم)، رُستم و همچنین کورو وجود دارد: به معنای عالی، بلند، رها، رشد یافته، رشد یابنده، دارای علوّ و این معانی است.
اما جزء مولوس طبق منابع یونانی از اسامی متداول در مغربِ میان رودان و شام و یونان و ترکیه فعلی (یونیه و لیدیه) بوده و هم ریشه با Moil به معنای "کار، کار شدید، کارِ قوی، کار با قوت" است.
لذا مولوس را می توان هم معنا با پهلوان، کو، سپه، کِوه و کاوه و گو و گاو دانست: دارای معنای قوی و قدرتمند و قهرمان قوی پنجه است.
لذا رومی در روم و روم در رومولوس ریشه دارد و رومولوس، دقیقا ترجمه تحت اللفظیِ نام کوروش است.
لذا می توان پیشنهاد داد که منظور از اسکندرِ رومی، نهایتاً وصفی است که طبق زبان ایونی و لیدیه ای و کاریه ای (واقع در شام و ترکیه و یونان فعلی) به کوروش ذوالقرنین (در لسان و بیان خودشان) داده بودند.
پس همان طور که در جنوب ایران به کوروش (طبق زبان خودشان)، هرمز می گفتند، و همان طور که در بابل و ایلام و انشان به او کوروش می گفتند، و همان طور که در ماد و پارس به او آگراداتیس می گفتند، در نواحی لیدیه و ایونیه هم به لسانِ خودشان به او "رومولوس" و "اسکندرِ رومی" می گفتند.
آفریقا و ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین
واژه آفریقا را برخی منابع عربی متقدم برگرفته از واژه افریقش (نام یک پادشاه مقتدر) دانسته اند. لازم به ذکر است که نام "افریقش" در نسبی که نسب شناسان حمیری برای ذوالقرنین حمیری (روایت حمیریان از نسب این حکمران جهانی) آورده اند وجود دارد. از نظر ریشه شناسی باستان، واژه افریقش را می توان مرکب از دو ریشه "افری" و "قوش" دانست. مورد اول (یعنی "افری") بر اساس ریشه شناسی زبانهای قنیقی و لاتین و اروپایی به معنای "زیاد، عالی، شدید" است. مورد دوم (یعنی قوش و کوش)بر اساس ریشه شناسی زبانهای باستانی خاورمیانه به معنای "قدرتمند، قوی، توانا" است. لذا واژه افریقش را می توان به معنای "قدرتمند عالی" دانست که باز هم یک ترجمه محلی از نام کوروش ذوالقرنین است والله اعلم.
به نظر می رسد بخش های متعددی از مکانهای مهم قاره آفریقا، نامی برگرفته از نام کوروش ذوالقرنین (یا دارای اشاره به این شخصیت تاریخی) دارند.
1- رود بزرگ نیل از دریاچه ویکتوریا سرچشمه می گیرد. این دریاچه تا قبل از دوران استعمار (چند صد سال اخیر) دارای نام های دیگری بوده است. نام قدیمی و محلی این دریاچه، "Ukerewe" بوده و نام قبیله بومی که در آن حوالی در تانزانیای فعلی زندگی می کردند، kerewe بوده است. ریشه U و O در بسیاری از زبانهای باستان به معنای "آب" است. لذا نام قدیم دریاچه ویکتوریا را (یعنی Ukerewe) می توان به معنای "دریاچه کورو" دانست والله اعلم.
2- یکی از منابع اصلی آب دریاچه ویکتوریا، رودی به نام Akagera و یا Kagera و نام دیگرش رود Alexandra Nile است که به دریاچه ویکتوریا می ریزد. نام کاگیرا می تواند ریشه در کائیرا و نهایتا کورا و کوروش داشته باشد. نام "نیل عالی کندری (Alexandra)" هم که نام دیگر این رود است می تواند به وضوح نشان دهد که اکتشاف این ناحیه، توسط کوروش ذوالقرنین انجام شده بوده است.
3- نام کشور کنیا از ریشه Kirinyaga است. بخش دوم این نام، یعنی nyaga ، در زبان بومیان آفریقا به معانی همچون "کوبنده، جنگاور، بلندمرتبه، کوه" است. بخش اول (یعنی Kiri) را می توان تلفظی از کوروش دانست. لذا نام قدیم کشور کنیا از کلمه Kirinyaga برگرفته شده است که خود این کلمه می تواند در اصل بر اساس "کوروش جنگاور"، "کوروش عالی مقام" و یا "کوه کوروش (نام یک کوه مهم در این کشور)" باشد.
4- رشته کوه های شمال آفریقا را اطلس می نامند که با پهلوان اسطوره ای فرهنگهای حاشیه مدیترانه (یعنی اطلس قهرمان) مرتبط است. در همین مقاله بیان شده است که شخصیت اسطوره ای اطلس، احتمالا ریشه در شخصیت تاریخی کوروش دارد.
5- نام نیل در کتیبه داریوش در سوئز مصر، به صورت Pirava آمده است. می دانیم که در زبان مصری باستان، ریشه P یا Pi به معنای کانال یا رود بوده است. لذا نام رود نیل در 2500 سال پیش، رود "irava" بوده است. ایراوا را می توان دگر شکلی برای ایرا (و هم ریشه با آریانا و ایران) دانست. در همین مقاله بیان شده است که ایران و آریانا و ایرج از نظر معنایی با کوروش هم معناست. لازم به ذکر است که واژه های "آریا" و "ایر" در زبان های باستانی (مانند ایلامی، پارسی باستان، آرامی، عبری، سانسکریت، ارمنی کهن، اوگاریتی، کنعانی و فنیقی و ...) به معنای "شیر" و "موجود قوی" بوده است.
6- شهر samakanda (که samakoira هم ذکر شده است) در منابع جغرافیایی 500 سال اخیر اروپایی (به نقل از منابع متقدم عربی) در حوالی مناطق رودهای نیجر و سنگال ذکر شده است. ارتباط معنایی و اشتقاقی این نام با واژه های فارسی باستان خصوصا نام خود کوروش ذوالقرنین، مشابه بحثی است که ذیل موضوع سمرقند و ماراکاندا در همین مقاله انجام دادیم.
7- یکی از نام های باستانی رود نیجر، Kowara بوده است. همچنین خود واژه "نیجر" که نام این رود است، در صورتهای قدیمی خود، دارای جزء "ایر" بوده است. لذا اجزای "کو" و "ایر" که در واژه های کوروش و ایران (هر دو به معنای پهلوان عالی مقام و قدرتمند عالی مقام) وجود دارد، در نام های باستانی رود نیجر مشاهده می شود.
8- رود کنگو (که نام قدیمی آن رود زئیر بوده است)، در نام های خود دارای اجزای "کو" (در کنگو) و "ایر" (در زئیر) است. لذا مشاهده می کنیم که هر سه رود بزرگ آفریقا (رود نیل با نام باستانی پیراوا و ایراوا، رود نیجر با نام های قدیمی نیجیر و کووارا، و رود کنگو با نام های قدیمی زئیر و کنگو) همگی دارای اجزای "کو" و "ایر" در نام خود هستند.
9- شهر طنجه (Tangier) در مراکش طبق تصریح منابع متقدم جغرافیایی عربی، از ریشه فارسی تنگه گرفته شده است و نامی فارسی است. در منابع متقدم تاریخی عربی و اسلامی، حکایتهای مختلفی از حضور ذوالقرنین در طنجه بیان شده است.
10- منابع یونانی و رومی، مربوط به چند صد سال بعد از کوروش ذوالقرنین، به تنگه جبل الطارق (شاید علاوه بر تنگه داریان در پاناما)، نام "ستون های هراکلس" را داده اند. ارتباط میان اسطوره سازی های هراکلس و پژواک تاریخی اقتدار کوروش ذوالقرنین را در همین مقاله (و مقالات مرتبط که لینک آنها در ضمیمه این مقاله آمده است) شرح داده ایم. والله اعلم.
استرالیا، اقیانوسیه و ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین
در استرالیا به مردمان بومی (که قدمت حضور ایشان به قبل از دوران رسیدن اروپائیان به این قاره بر می گردد) به نام کوری (Koori or Kuri (also spelt koorie, goori or goorie)) بر می خوریم. می دانیم که در سرزمین های باستانی، در بسیاری از مواقع، نام سرزمین با نام مردم یکی بوده است (مثل ایران و ایرانیان / ایرانی). لذا این قرینه ای است که از اسامی باستانی سرزمین های استرالیا، بایستی نام کوری بوده باشد. والله اعلم.
نام اصلی باستانی بخش های بزرگی از اندونزی (شامل جزیره گینه اندونزی و شاید نام اصلی باستانی خود اندونزی)، irian Jaya و Merauke بوده است که با نام ها و القاب کوروش ذوالقرنین (ایران و مراکه و ماراکنده) در زبانهای فارسی، سانسکریت و هندی دارای قرابت کامل است.
اکثریت مردمان سرزمین سریلانکا (که آریایی اند و نام نژادشان Sinhales و واژه ای به معنای "نژاد شیران" است) معتقدند که حدود 2500 سال پیش (دقیقا معاصر با زمان کوروش ذوالقرنین) فردی به نام Prince Vijaya به جزیره سریلانکا آمد و این مردمان هم با او به این جزیره مهاجرت کردند و بنیان گذاری تمدن مابعد آن و حکومت در سرزمین سریلانکا، به این واقعه نسبت داده می شود. شیر از نمادهای اصلی حکومتی و حکمرانی در سریلانکا (و البته هند و مالزی و سنگاپور و اندونزی و دیگر کشورهای جنوب و جنوب شرقی آسیا) است.
ویراکوچا : روایت باستانی اینکاها از سفر کوروش ذوالقرنین به آمریکای جنوبی
مجسمه هایی سفالی از تمدن باستانی اینکا در آمریکای جنوبی به دست آمده است که مردانی با ریش بلند، عبا به دوش، دارای دو شاخ و عمامه و گاهی با تزئین گل لوتوس را نمایش می دهند. [۱۳۴] پژوهشگران این سفالینه ها را تصویر یا تصور یا تجسم اینکاها از شخصیت اسطوره ای و مقدس "ویراکوچا" در نزد ایشان دانسته اند.
اما ویراکوچا که بوده است؟ طبق اعتقادات باستانی سرخپوستان اینکا (که حدود ۵۰۰ سال پیش توسط اسپانیایی ها از اینکاها شنیده شده و مکتوب شده است)، مردی مقدس و سفیدپوست با ریش بلند و ردا و شال و کمربند در میان بسته، با عصا و کتاب به دست، در زمین حرکت می کرده است و سرزمین به سرزمین می رفته و تمدن و دانش و دین و فرهنگ را به مردمان هدیه می داده است. او دو پسر داشته و مخالفانش را با دعایی که به آسمان می کرده به کمک آتش آسمانی و نشانه آسمانی، می ترسانده و تسلیم می کرده است. بسیار مهربان بوده و همه را به نیکی و اعمال خوب و نیات خوب و عدل و داد فرا می خوانده است. او می توانسته دره ها را تبدیل به کوه یا تپه کند و کوه ها و تپه ها را تبدیل به دره کند (توانایی اجرای عملیاتهای عمرانی بزرگ را داشته است).
تمامی اوصاف بالا، منطبق با اوصاف ذکر شده برای ذوالقرنین در منابع اسلامی و عربی و ایرانی است و شباهتهایی هم با اوصاف زرتشت و با اوصاف و سنگ نگاره کوروش ذوالقرنین در دشت مرغاب دارد. از مجموع این مواد می توان پیشنهاد کرد که ویراکوچا، زرتشت و کوروش کبیر، همگی یک شخصیت واحد تاریخی هستند که سرگذشت آن (به صورت اخبار از غیب) با نام ذوالقرنین در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است. جالب است که اینکاها اعتقاد داشتند که ویراکوچا زمانی دوباره بر می گردد: داستان ذوالقرنین هم، رمز ولایت است. ولایت ولی خدا. ولایت همان موضوعی است که دوباره در آخرالزمان به صورت مهدویت و ظهور پسر فاطمه (ع) مهدی موعود (عج) نجات بخش بشریت خواهد بود.
پس اعتقاد به بازگشت ویراکوچا، شاید نوعی اِشعار به موضوع مهدویت است. والله اعلم.
مهمترین معبد باستانی اینکاها در پایتخت باستانی ایشان، شهر کوزکو، به نام معبد کوری کانچا (curikancha یا qurikancha یا curicancha، به معنای "محوطه کوری" یا "قلعه کوری" یا "کوری انکلوژر") دقیقا رو به قبله مکی است. والله اعلم.
در پرتره ای از قرن 18 ام که از Manco Capac (موسس یا مجدد حکومت اینکاها در حوالی قبل از قرن 13 میلادی) ترسیم شده است، عناصر "شاخ"، "گاو"، "خورشید"، "پرنده" و "شیر" مشاهده می شود. [۱۳۵] اگر این پرتره بر اساس فرهنگ یا فولکلور اینکاها رسم شده باشد، در این صورت جالب است که این عناصر مرتبط با فرهنگ ایرانی، در پرتره حاکم باستانی اینکاها، مشاهده می شود و ممکن است بیانگر یک پیوند کهن فرهنگی بین دو ملت دوردست (شاید از طریق سفر جهانی کوروش ذوالقرنین) باشد والله اعلم. در آثار کهن باقی مانده از بسیاری از ملیتهای بومی قاره آمریکا (از آلاسکا و کالیفرنیا و می سی سی پی گرفته تا مکزیک و ونزوئلا و پرو تا شیلی و آرژانتین)، عنصر "دو شاخ" یا "دو پَر" یا موارد مشابه را بر روی سر افراد مقتدر حکومتی باستانی و یا افراد مقدس باستانی، مشاهده می کنیم.
ردپای ذوالقرنین ایرانی در اسامی شرق و غرب عالم
وقتی اعراب پس از طی چند هزار کیلومتر از فتوحات، به آندلس و مراکش در منتهای مغرب آفریقا و اوراسیا رسیدند، نام های "عربی" را از خود بر روی مکانها و شهرهای اسپانیا، پرتغال، برخی نواحی فرانسه، مراکش، تونس و برخی نواحی صحرای آفریقا، به یادگار گذاشتند که هنوز مورد استعمال است و در نقشه ها مشاهده می شود. این تاثیر فتوحات اعراب مسلمان در هزاران کیلومتر دورتر از خانه بود.
بر همین منوال، وقتی مغولان هزاران کیلومتر دورتر از مغولستانِ سوم (که مغولستان فعلی است)، به متصرفات دست یافتند و تا آناتولی، دریای سیاه، شبه جزیره کریمه، تاتارستان فعلی روسیه، شام، عراق، ایران و افغانستان، دست یافتند، نام هاي مغولی را از خود بر روی برخی مکان ها به یادگار گذاشتند که الان برخی از آنها بر روی برخی از نواحی حتی ایران، هنوز محل استعمال است. این ناشی و نشانِ آن فتوحات مغولی (که البته با کشتار و وحشی گری و قساوت و اعمال شیطانی به دست آمد) است.
وقتی اتابکان شیراز، راه خود را به جزیره زنگبار در تانزانیا، نه با شمشیر، که با کشتی و تجارت و بازرگانی و عبا و عمامه و مسجد، باز کردند، الان ردپای فرهنگی ایران و اسلام، در کنیا، تانزانیا، زنگبار و نواحی اطراف، هنوز مشاهده می شود و یکی از این ردپاها، اسامی ایرانی و اسلامی در فرهنگ و جغرافیای آن نواحی است.
وقتی اسکندر مقدونی، با گجستگی، ایران را گشود، ردپای فرهنگ یونانی را در برخی نام های نواحی ایران، تا ۳۰۰ سال باقی گذاشت.
وقتی حکومت مسلمان بابریان هند، زمام امور شبه قاره را پیش از عصر استعمار، به دست گرفت، نام هایی را در هند تاسیس کرد، مانند حیدرآباد، که تا همین الان، استوار بر روی نقشه، ایستاده است.
اگر کوروش ذوالقرنین، به شرق و غرب عالم رفته باشد و شهرهایی را تاسیس کرده باشد، طبیعی است که انتظار داشته باشیم، نام او و نام های زبان های ایرانی (پارسی و مادی و ایلامی و بابلی) در اقصی نقاط جهان، در نواحی خیلی دور، از او در فرهنگ بومی جغرافیایی قبائل و ملل، باقی مانده باشد و از این رهگذر، راه خود را به نقشه های جغرافیایی فعلی، باز کرده باشد.
تنگه کهن داریان در پاناما در آمریکای جنوبی، تنگه انیان در محل تنگه برینگ در آمریکای شمالی، تنگه هرمز در جنوب ایران، تنگه طنجه (همان واژه فارسی تنگه) در حد فاصل مراکش و اسپانیا که امروزه جبل الطارق می خوانند، تنگه باب مندائی (باب المندب) در حد فاصل دریای سرخ و اقیانوس هند در جنب یمن، تنگه فورموز در حد فاصل تایوان و چین در دریای چین فعلی، این ها همگی تنگه های راهبردی جهان هستند که نام های مشهورِ کهن آنها، به وضوح ریشه های فارسی و ایرانیِ ذوالقرنینی دارد.
نام قدیم تنگه راهبردی مالاکا و سنگاپور در جغرافیای بطلمیوس، Maleou-kolon بوده است. جزء اول آن (که نام مالزی از همان ریشه است) در زبان سانسکریت به معنای "بلندا، ارتفاعات، عِلوی، کوه" است. جزء دوم از ریشه سانسکریت kole به معنای پهلوان، جنگاور و قوی پنجه است (که نام "کله بار" که نام قدیم آن نواحی بوده است، به نظر با آن هم ریشه می نماید).
پس مجموعا Maleou-kolon به معنای "پهلوان عالی" است که هم معنا با الفاظ "کوروش" و "عالی کَندر" است. والله اعلم.
شایان ذکر است که نام سنگاپور هم به معنای شهر یا بندر شیر (یا شهر و بندر شیر عالی مقام) است که با الفاظ شیران و ایران، دارای اشتراک معنایی بالایی است.
برخی اسامی ایرانی در نام های شهرها و رودها و نواحی بومی ناحیه خاور دور روسیه در منتهای شمال شرق آسیا:
✅ انیان = نام تنگه برینگ و نواحی اطراف آن در نقشه های اروپایی تا قرن هفدهم.
✅ انادیر Anadyr = انیان تیر = رود انیان
✅ نیران neran
✅ نویان
✅ آرمان Arman
✅ گورا آرمان gora arman
✅ مَجدان magadan
✅ مادائون Madaun
✅ خُمیکان Chumikan : در نقل های مختلف کهن وجود دارد که ذوالقرنین، یک شهر در منتهای شمال شرق آسیا (در ماورای چین) به نام "خُمیدان" تاسیس کرد.
✅ سنگر Sangar
✅ کولمان Chulman
✅ آتارگان Atargan
✅ آیان Ayan
✅ آمور Amur
✅ کوری و کوریل kuril و کورو و کُره Korea و کوریاک Koryak= همریشه با خراسان و خوروش و کوروش
✅ آی مکان Aimchan
✅ اِلدیکان Eldikan
✅ خَندیگا Khandiga
✅ خِیژان Kheydzhan
✅ چُکورداخ Chokurdakh
✅ خَتیرکا Khatyrka
✅ نی چالاخ nychalakh : لاخ پسوندی فارسی و به معنای "برج، برجستگی، شهر، عرصه، لای و لایه" است.
✅ آری لاخ Arylakh
✅ آلدان Aldan
✅ سیرداخ Syrdakh
✅ سواُرداخ suordakh
✅ بالاخ و خربالاخ Kharbalakh : بالِق، بالاق، بالیک، بالوک، بالیخ، بالاخ و بَلخ، یک واژه کهن در ناحیه ایران شرقی بوده است که به معنای "شهر، محل استقرار" بوده است. در منابع کهن تاکید شده که ۵ شهر مهم (بیش بالِق) توسط ذوالقرنین در منتهای شمال شرق آسیا ساخته شده است. الان در نواحی شرق دور آسیا (از مختصات ۱۱۳ شرقی از گرینویچ تا مختصات ۱۶۰ شرقی از گرینویچ)، بالغ بر ۱۰ شهر در نقشه فعلی جهان در نواحی مغولستان، شمال شرق چین و خاور دور روسیه وجود دارد که پسوند بالیک، بالیق، بالق، بالاخ و موارد مشابه آن را دارا هستند. پس اینکه در اسطوره های ایرانی صحبت از شهر بَلخ است که زرتشت و لهراسب در آن در پی حمله تورانیان شهید شدند، ممکن است شهر بَلخِ آسیای میانه نباشد و منظور اصلی، یکی از "بیش بالق" ها که ذوالقرنین در منتهای شمال شرق آسیا تاسیس کرد، باشد. والله اعلم.
شَمَنیسم و تاریخ
مردمان بَدوی در نواحی دورافتاده آسیا، اروپا، آفریقا، استرالیا و آمریکا (یعنی مجموعا قبایل بدوی در نواحی دورافتاده در سراسر جهان)، به نوعی از عقائد الهیاتی (یا متافیزیکی) معتقد و ملتزم بوده اند که شامل مختصات کلی و مشترک زیر بوده است:
۱- اعتقاد به ارواح. منظور از ارواح، در شمنیسم، بسیار شامل است و در قیاس، در برگیرنده هر موجود نادیدنی و ماورایی (اعم از فرشته گون، پَری و جن مانند، الهه، ارواح مقدس یا ارواح خبیث، الوهیات، روح بزرگ متعال و یا خدای قادر متعالِ خالق) را شامل میشده است.
۲- اعتقاد به تاثیر ماوراء بر فیزیک (مانند شفابخشی، درمانگری و آسیب از طرق غیر عادی، غیر مادی و از طریق ارواح).
۳- عروج یا نزول روحِ شَمَن (کاهن، بزرگ درمانگر قبیله که با ارواح در ارتباط است یا توانایی ارتباط با ارواح را دارد).
۴- جالب است که در اکثر آئین های شمنیستی، ردپایی از اعتقاد به روح بزرگ یا خدای متعالِ خالق، دیده می شود. به نحوی که حتی شمنیسم را از سویی، متمایل به یگانه پرستی و از سوی دیگر (به دلیل اعتقاد به ارواح مختلف برای موجودات مختلف)، دارای تکثر الوهیات دانسته اند.
۵- اهمیت آئین های خاص در شمنیسم. مانند خلسه ی ناشی از مصرف مواد روان گردانِ طبیعی مثل برخی قارچ ها و گیاهان، خلسه ی ناشی از اغماء یا خواب، رویاپردازی، توهم ناشی از تمحُض در اصوات و صحنه های طبیعی (صدای باد و رعد طوفان و مهابت کوهستان و بزرگی گردباد و تنهایی در جنگل و ...).
۶- روزه داری، پرهیز رفتاری، پرهیز اخلاقی، سپاسگزاری و جزاءِ سریعِ طبیعی در دنیا و در ماوراء و ... از دیگر باورهای رفتاری این نوع از اعتقادات اقوام بدوی و دوردست است. برخی مفاهیم پیچیده (مانند قضا و قدر و عدالت و ...) هم در اعتقادات شمنیست ها (از طریق داستانگویه های شمنی Story Telling) قابل مشاهده است. یکی از وظایف شمن، همین نوع از توصیه و تواصی، از طریق داستانگویی، بوده است.
۷- آئین های جمعی (از جمع شدن دور آتش تا مراسمات چند روزه در فضاهای خاص باز یا مسقف) در امتداد این آئین های شمنی در میان اقوام دوردست و بدوی مشاهده می شود.
علی رغم مختصات مشابه و مشترک که بین شمنیسم آسیایی، اروپایی، آفریقایی، استرالیایی و آمریکایی (در میان بومیان و مردمان بدوی و کهن این قاره ها) مشاهده شده است، اما دانشمندان تقریبا متفق هستند که بعد مسافت این کانون ها، دلیلی بر تحول و تکامل مستقل آنها از یکدیگر است.
و این معماست که چگونه با یک الهیاتِ بدویِ جهان گستر (که آن را سَبک شمنیسم یا آئین های شمن باوری می نامند) روبروییم؟ چگونه مستقل اند ولی اینقدر شبیه؟
با لحاظ معارف نورانی قرآن کریم و تعالیم اهل بیت (ع) و مسلّماتی که از تاریخ انبیاء و قصص ایشان می دانیم، می توان احتمالات زیر را برای پاسخ به معمای فوق الذکر مطرح نمود:
۱- این آئین ها، صورت تحریف شده یا به دور افتاده و دچار تغییر شده ای از شریعت نوح (ع) یا موسی (ع) هستند که انبیای پس از نوح یا موسی (ع) مستقلا و به امر الهی، برای مردمان نواحی دوردست بردند و ایشان پس از آن، در خلال چند هزار سال، بر آن افزودند و کاستند و تحریف و تغییر دادند و نتیجه آن، یک الهیاتِ تلفیقی از معارف الهی و در عین حال، خرافاتِ طبیعیِ بشری (مانند چندگانه پرستی و ...) شده است. شباهت به دلیل اصلِ واحد الهیاتی در بخش صحیح و اصل واحد طبیعیاتی در انحرافات بوده است. والله اعلم.
۲- ایشان در موج دوم (پس از کسبِ معارف از شریعت نوح و موسی (ع)) و یا اصلا به عنوان موج اول، در معرض سفرِ جهانیِ ذوالقرنین در ۲۵۰۰ سال پیش قرار گرفتند و آن انفجار معارف الهیاتی در سرتاسر مرزهای قاره های جهان، زمینه این سوادِ زمینه ی معنوی را در میان اقوام بدوی و دوردست، ناشی شده است. شواهد و نشانه هایی بر این نظریه هم قابل ارائه و اقامه است. والله اعلم.
۳- ذات تعالیم الهی، با مذاق و مزاج بشری، همسو است و لذا با سرایت طبیعی و تدریجی این معارف (از طریق تبادلات بازرگانی، تعاملات اقوام، سفرها، تجارب مشترک، جنگ و صلح ها و ...)، آرام آرام و به صورت تدریجی طی هزاران سال (و نه یک رسالت تبلیغی منسجم برای اقوام دوردست و نه یک سفر خاص جهان گستر در یک زمان خاص تاریخ)، این معارف در جهان گسترش یافته و البته از گزند محلی سازی، تصحیف، تغییر و تبدیل، در امان نبوده است.
۴- یک سامانه از رخدادهای پیچیده شامل هر ۳ ریشه پیش گفته در بالا.
لذا یکی از کاربردهای علمی قرآنِ کریم برای بشر پُست مدرن، و در عین حال یکی از ابعاد هدایتی قرآن کریم، "تبیین ریشه های مساله های الهیاتی انسان در تاریخ" است که در قالب قصص و تواریخ قرآنی و اهل بیتی (ع)، قابل دسترسی است.
لذا اعجاز و شگفتی معارف اسلامی در تبیین تاریخ الهیات (اعم از تاریخ ادیان)، وجه دیگری از اعجاز و شگفتی قرآن کریم است. والله اعلم.
سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین
لطفا برای این زیر فصل به این صفحه زیر مراجعه فرمائید:
سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین
معابد باستانی جهان و جهت قبله مکی
تاسیس شهر قم و کوروش ذوالقرنین
نام باستانی قم را کمیران دانسته اند و نظر به معنای ریشه اجزای این کلمه، می توان آن را "شهر آزادگان" یا "شهر ایران" یا "ایرانشهر" معنا نمود. تاسیس قم و نواحی آن را به دوران کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) نسبت می دهند و شکوفایی این نواحی را به دوران همای بنت بهمن (آتوسا دختر کوروش) منتسب دانسته اند. از القاب همای بنت بهمن، شمیران بوده است که آن را می توان دگر شکل واژه های کمیران و چمیران دانست. از جمله القاب همای بنت بهمن، شهرآزاد است که تناسب کاملی با معنای کمیران (شهر آزادگان) دارد. لذا می توان گفت ناحیه باستانی قم (از حوالی اصفهان تا دامنه های البرز و از سوی دیگر تا نواحی ساوه) در زمان کوروش ذوالقرنین به نام "ایران شهر" موسوم گشته است و محل خانه های سران و سرداران حکومت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها نام کمیران به صورت شمیران، چمران و کمیران (قم) در این نواحی باقی مانده است. همچنین نقل است که در زمان کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) بر بالای یک کوه در اطراف قم، یک آتشکده تاسیس می شود. همچنین نقل است که در دوره اسلامی، یک آتشکده باستانی بر فراز کوهی در اطراف قم به مسجد تبدیل می شود. همچنین نقل است که خضر الیاس (ع)، پسرخاله ذوالقرنین و از سرداران او بوده است. از جمع این موارد می توان پیشنهاد نمود که شاید مسجد کوه خضر، محلی بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین توسط خضر (ع) برای عبادت استفاده میشده است و بعدها یک آتشکده در آنجا تاسیس می شود و بعدها به مسجد تبدیل می شود. والله اعلم.
منابع متعددی (مانند کتاب تاریخ قم قرن چهارم هجری قمری) به جزء “کومه” در نام قم اشاره کردهاند. کومه یا خومه یا هومه در زبانهای هند و اروپایی (مانند زبان فارسی باستان و home در انگلیسی) در معنای خانه و آشیان و محل استقرار است. ایران هم از ریشه آریا و ایر و به معنای نجیبان، آزادگان، صلحطلبان و تمثیلا به نوعی معادل فارسی باستان برای ریشه “سلم” عربی است. لذا ترکیب کمیران (که کمندان و دیگر صورتهای ذکر شده را میتوان تصحیف و بازنگارشی برای کمیران دانست) به معنای آشیان آزادگان و شهر آزادگان قابل معنایابی میشود.
محققان مشهور و متعددی – مانند شاهنامهپژوه معاصر جناب آقای جلال خالقی مطلق – روایت کیخسرو را بازروایتی از زندگی کوروش هخامنشی میدانند. در تعدادی از منابع تاریخی – مانند کتاب تاریخ ناصری و کتاب تاریخ دارالایمان قم – ذکر شده که شهر قم توسط کیخسرو تاسیس شده است. پس میتوان موسس قم را کوروش هخامنشی دانست. در منابع کهن عجمی پایان پادشاهی کیخسرو را ۵۳۱ قبل از میلاد دانستهاند که تنها دو سال با پایان حکمرانی کوروش ذوالقرنین (یعنی ۵۲۹ قبل از میلاد) فاصله دارد. هر دوی این شخصیتها را جهانگیر و یگانه زمانه خود دانستهاند که نشان میدهد هر دو بایستی یک نفر بوده باشند.
اسفندیار، بهمن و همای بنت بهمن، شخصیتهایی هستند که بعد از کیخسرو و قبل از دارا و قبل از داراب می زیستهاند. میدانیم که دارا و داراب، دارای نوعی بازنمود از دوران داریوش هخامنشی هستند. پس همای بنت بهمن (که از خاندان کیانیان یعنی هخامنشیان بوده است) بایستی بعد از کوروش و قبل از داریوش زیسته باشد. ولی کوروش و داریوش تقریبا معاصر هم بودهاند. پس همای بنت بهمن هم بایستی معاصر این دو بوده باشد. همای بنت بهمن را فردی مقتدر و صاحب نفوذ در حکومت دانستهاند که فرزندش را به حکمرانی رساند. فرزند آتوسا (دختر کوروش) هم پس از داریوش، با وجود رقبای زیاد، به پادشاهی رسید. این شواهد نشان می دهد که احتمالا آتوسا (هوتوسا) همان هومای بایستی باشد. برخی پژوهشگران معاصر هم احتمال این همانی آتوسا و هومای را مطرح کردهاند.
درباره ذوالقرنین بودن کوروش تا به حال تحقیقات زیادی هم له و هم علیه این نظریه منتشر شده است. نظر مساعد علامه طباطبائی(ره) مهمترین دلیل برای ما پیرامون ذوالقرنین بودن کوروش میتواند باشد. البته این مفسر بزرگوار، با ملاحظه دلایل و شواهد این ترجیح را از بین افراد مشهور تاریخ برای ذوالقرنین بودن کوروش مطرح کردهاند. در این مجال نمیتوان شواهد و دلایل ذوالقرنین بودن کوروش را مرور و بررسی کرد ولی این دلایل متعدد، متنوع و برخی از آنها دارای استحکام خوبی است.
منابع کهن تاریخی خضر را شاهزادهای فارسی (مثلا نقلی از عبدالله بن شوذب) و پسرخاله ذوالقرنین دانستهاند که نام کوچکش ایلیا بوده است. لذا احتمالا منظور از خضر الیاس(ع) همان خضری است که نام کوچکش ایلیاست. والله اعلم این ایلیا را نبایستی با ایلیای متقدم که حدود ۳۰۰ قبل از ذوالقرنین میزیست و بنی اسرائیل او را الیاس نبی(ع) میخوانند خلط نمود. لذا دو الیاس داریم : ۱. الیاس اکبر یا الیاس نبی(ع). ۲. الیاس اصغر یا خضر الیاس (ع).
تَچهَران بازسازی نام قدیم تهران
تَچهَر (یا همان تَچَر و تجَر) نامی هخامنشی است. زیباترین کاخ از کاخ های تخت جمشید، کاخ تچر است. معادل امروزین این نام را می توان "شبستان، بارگاه، طاقِ پوشیده، تاجورِ پوشیده، بارگاه اندرونی" معنا کرد. واژه عربی-عجمیِ "قصر" به معنای "کاخ" احتمالا ریشه در تبدیلات واژگانی همین "تچر" دارد.
تجریش، تَهران و قَصران، که نام های قدیم در این ناحیه ی تهران هستند، همگی واجد جزء تجر/تهر/قصر/تچهر هستند.
پس تهران (و نواحی اطراف آن در قلب ایران زمین)، در زمان هخامنشی، بارگاهِ اندرونیِ ایران بوده است. یعنی همان ام القری و همان عِقرِ دار و نوعی از پایتخت. به نظر می رسد که خاندان کوروش ذوالقرنین، علاقه خاصی به نواحی ری، تهران، قم، اصفهان و سمنان داشته اند. فی الواقع، احتمالا پایگاه استقرار قوم و قبیله کوروش ذوالقرنین پس از تاسیس حکومتش، در این نواحی بوده است. نام های قدیم قم (کمیران و کمیدان و خمیران و خمیدان) و سمنان (قومس، کومس، کومش) هم دلالاتی در زمینه همین "خانه ایرانیان" و "سرزمین حکمرانان (کو + مِس)" دارند. نقل های تواریخ عجمی کهن هم موید همین موضوع است.
شوش و تخت جمشید، محل پایتخت بین المللی (و نَه پایتختِ اندرونی ایران) بوده است.
پس تهران و قم و اصفهان، از زمان کوروش ذوالقرنین، عِقرِ دار و ام القری و پایتخت اندرونیِ حکومت ذوالقرنینی حساب میشده است و واژه های تهران، تجریش، قصران، تچر، چادر، طاق، تاج و تیارا و تورفان و تارکِ کلاه، همگی دارای اجزای واژگانی مشترک هستند. والله اعلم.
نام قدیم ایتالیا: تهرانیان و قم، از حرم قم تا قدیسه ی کومائه
در حدود ۲۵۰۰ سال پیش در زمان کوروش ذوالقرنین، بعد از اینکه تعدادی از مردم ایرانی تبار از لیدیه (ترکیه) به ایتالیا رفتند (طبق نقل هرودوت)، و خود را "تیرهِنیان [۱۳۶] (تهرانیان)" نامیدند، و شهری به نام کومائه در ایتالیا ساختند، سپس نام ایتالیا در آن موقع این شد: تیرهنیان و کومائه (تهران و قم).
الان هم نام بخشی از دریای مدیترانه که در غرب ایتالیا (حد فاصل ایتالیا، سیسیل و ساردینا) قرار دارد، دریای تیرهنیان نام دارد [۱۳۷] .
همچنین شهر کومائه (کوما) و شهرهای تیران و تورین و ... در ایتالیای امروز وجود دارند.
تیرهنیان یعنی بارگاهیان، یعنی از جای مهمی به شهرستانِ اروپا آمده اند. کومائه هم یعنی شهر و شهریاری و ولایت و هوم و هومایونی.
جالب است که یهودیان و رومیان و سپس مسیحیان، این مطلب را در مطالب دینی خود داشته اند که یک قدیس زن در کومائه، بارگاه دارد [۱۳۸]. احتمالا پیشگویی ادیان پیشین از حرم حضرت معصومه (س) در قمِ ایران بوده که آن را با کومائه در ایتالیا، خلط کردند، والله اعلم. الان هم به تقدیس و احترام و زیارت بارگاه "قدیسه ی کومائه" قائل اند.
از فاسِ مراکش تا مکه ، از ارومچی آسیای میانه تا تنگه برینگ
شهر ارومچی، در شمال غرب چین واقع در استان مسلمان نشین سین کیانگ است. امروزه این شهر را معمولا مشرقی ترین شهر "فعلی" جهان اسلام (از حیث شهرهای پر رونق و معروف اسلامی) به شمار می آورند. استان سینکیانگ (و نواحی ارومچی)، در ۱۴۰۰ سال پیش تا ۲۶۰۰ سال پیش، بخشی از یک ولایت ایران بوده که صغدیه یا سغدیه نامیده میشده است.
مراکش (یا همان کشور مغرب)، واقع در منتهای شمال غرب آفریقا، معمولا مغربی ترین سرزمین اسلامی به شمار می رود. شهر فاس در قلب مراکش واقع است و سرزمینی تاریخی است.
در خبرهای فروردین 1403 بود که یک سالمندِ مراکشی، می خواهد فاصله شهر فاس در مراکش تا مکه مکرمه را به صورت سفر زمینی (و نه هوایی) بپیماید و در مساجد شهرهای میان راه، اقامه نماز کند. این مسافت، طبق نقشه گوگل ارث، چیزی در حدود ۶۰۰۰ کیلومتر (از طریق ساحل شمال آفریقا که محل شهرها و مسیر سنتی و تاریخی عبور کاروان های تجاری و زیارتی بوده است) می باشد. در زمان قدیم هم یکی از مسیرهای کاروانها از مغرب و مراکش به مصر و شام و مکه، از همین راه زمینی بوده است (و یک راه دریایی هم از طریق مدیترانه وجود داشته است).
تنگه برینگ در منتهای شمال شرق آسیا و منتهای شمال غرب آلاسکای آمریکا واقع است و محلی است که راه زمینی (با کمک قایق) برای تردد باستانی بین آسیا و آمریکا را فراهم می آورده است. در زمستانهای قدیم هم یخ میزده و با سورتمه سگی و یا اسب، از روی آن می توانستند عبور کنند.
✅ فاصله زمینی فاسِ مراکش تا مکه مکرمه: ۶۰۰۰ کیلومتر
✅ فاصله زمینی تنگه برینگ تا شهر ارومچی (همان شهر مسلمان نشین فعلی در چین و همان شهر واقع در صغدیه قدیمِ ایران باستان): حدود ۶۰۰۰ کیلومتر
این تصویر را در همین ارتباط ببینید:
نقشه مسافت فاسِ مراکش تا مکه مکرمه و همچنین ارومچی در چین تا حوالی تنگه برینگ
پس همان طور که یک مسیر تجاری-زیارتی در مغرب جهان اسلام وجود داشته که طول آن ۶۰۰۰ کیلومتر بوده و تجار و زائران را از مراکش به حجاز می رسانده است، یک مسیر تجارتی (و احتمالا زیارتی) هم وجود داشته که مردمان منتهای شمال شرق آسیا (و آلاسکای آمریکا) را به شهر ارومچی (صغدیه ایران) می رسانده است.
شواهدی وجود دارد که پوست روباه و سمور آمریکایی و قالی مونتانای سرخپوستان و میوه ها و گیاهان و محصولات سرزمینهای دور دست (احتمالا آمریکا) و آن هم به صورت خشک شده را در این مسیر تجارتی با مهره های شیشه ای سوریه ای و چاقوی زنجان و آذربایجان، تجارت می کرده اند. البته با واسطه هایی چند دست به دست و با کاروانهای متعدد که جداگانه در مسیرها حرکت می کردند ولی مجموعا یک زنجیره واحد تجاری را می ساختند.
پس وقتی راه زمینی پر رونق از فاس مراکش تا مکه مکرمه به طول ۶۰۰۰ کیلومتر وجود داشته و دارد، هیچ استبعاد ندارد که راه زمینی دایر و تجارتی و حتی زیارتی از تنگه ی برینگ (یعنی آلاسکا) تا شهر ارومچی (یعنی کمترین حد قطعی پیشروی شمال شرق ایران باستان) وجود داشته باشد.
پس گزارش هایی که موید سفر زمینی کوروش ذوالقرنین در ۲۵۰۰ سال پیش به آلاسکاست (خواه از طریق پیاده شدن در کارائیب و ونزوئلا و مکزیک و سپس سفر به آلاسکا و سپس چین و یا اینکه رفتن از چین به آلاسکا و سپس آمریکا)، همچنین کاروانهای تجاری و جهانگردان آسیایی در حدود ۲۰۰۰ سال پیش، همچنین سفر سلام ترجمان و هیات خلیفه بغداد در حدود ۱۲۰۰ سال پیش و قبل از آن پناه گرفتن جمعی از آل علی (ع) و سادات در منتهای مشرق از پیگرد بنی امیه و همچنین سفر تجار و کاروانهای مسلمان در حدود ۱۰۰۰ سال پیش و سپس مغولان و سپس سفر مارکوپولو به نواحی جنب برینگ در حدود ۷۰۰ سال پیش، وجود دارد، و همچنین کداکس ها و نقشه های آزتک های بومی مکزیک که نشان دهنده کاروان زمینی از شهر مقدس مکه تا مکزیک است، همه اینها موید رونق این مسیر تجارتی (و احتمالا زیارتی) در مشرق جهان اسلام بوده است. مسیری به طول ۶۰۰۰ کیلومتر که برابر مقدار فاصله زمینی فاس مراکش تا مکه است و از تنگه برینگ تا ارومچی ادامه داشته است. والله اعلم.
مقایسه طول گستره جغرافیایی حکومت برای امپراطوری های بزرگ تاریخ و حکومت ذوالقرنینی
امپراطوری مقدس روم: حدود 7 هزار کیلومتر
امپراطوری بریتانیا: بیش از 8 هزار کیلومتر
روسیه فعلی: حدود 10 هزار کیلومتر
روسیه تزاری: بیش از 12 هزار کیلومتر
اعراب مسلمان در قرن اول: بیش از 13 هزار کیلومتر
تاتار مغول: بیش از 14 هزار کیلومتر
طول گستره حکومت کوروش ذوالقرنین: بیش از ۲۴ هزار کیلومتر
محیط کره زمین در استوا: حدود 40 هزار کیلومتر
از آلاسکا تا خاورمیانه تا اروپا: گستره واژگان ایرانی
- دختر: فارسی/مادی/آذری
- داتر: انگلیسی
- توچتر: آلمانی
- دوغدو: اوستایی
- دوشیزه: فارسی
- دودوش آبو: "شیر خوراکی (که حاصل از دوشیدن شیر است)" به زبان برخی سرخپوستان اجیبوه آلاسکا (Ojibwe) که دیگر واژگان مشترک هم با فارسی دارند. [۱۳۹]
آبو: مایع و آب در زبان آن سرخپوستان
[۱۴۰]
[۱۴۱]
.
از جمع موارد بالا نتیجه می شود که احتمالا دختر به معنای "کسی که می تواند شیر دهد" است و گستره این واژگان، سندی از گستره نفوذ فرهنگ و زبان ایرانی و ذوالقرنینی است. والله اعلم.
به عنوان یک مثال دیگر:
- انگلیسی و شمال اروپا: کاک/کوک/کوکه/کوکر به معنای خروس و جوجه
- فارسی: جوجه
- چینی: جی جی (鸡鸡)
- زبان سرخپوستان اجیبوه آلاسکا: باکاوکه (با+کوکه). لفظ "با" را بایستی یک پیشوند دانست مانند "با" در ترکیب واژه "باقرقره" در فارسی که نام آن را در فارسی کوکر و همچنین کوکران دانسته اند.
به عنوان مثال دیگر:
- انگلیسی: کینگ
- فارسی: کی / کو / کیان
- چینی: کین
- مغولی-ترکی: خان، کان
- سرخپوستان اجیبوه آلاسکا: اوگیما (او+گی+ما). بخش "گی" با "کی" فارسی و با کاف در صورتهای چینی و انگلیسی، دارای قرابت می نماید. والله اعلم.
سرخپوستان اجیبوه و ردپای ژنتیک، فرهنگ و زبان خاورمیانه ای
مردمان اجیبوه Ojibwe یکی از مردمان و قبایل سرخپوست معروف در آمریکا و کانادا هستند.
شواهد متعددی وجود دارد که نشان می دهد ایشان قبلا (در هزاران سال پیش)، با مردمانی از خاورمیانه، تماس و ارتباط داشته اند.
۱- از نظر گروه خونی بومی و اجدادی، دارای جمعیتهای مشابه با جمعیتهای دنیای قدیم (در آسیا و اروپا) هستند.
۲- بر اساس بررسی ژنتیکی که هم در جمعیت بومی فعلی ایشان و هم در جمعیت های باستانی(بر اساس گورهای باستانی) ایشان انجام گرفته است، یک گروه قابل توجه و زیادی از زیرجمعیت با ژنتیک پدری و مادری خاورمیانه ای در ایشان وجود دارد. خصوصا هاپلوگروپ میتوکندری مادری X که در بقیه نقاط جهان بسیار کمیاب است و فقط در خاورمیانه و همچنین مردمان اجیبوه در آمریکا، فراوانی قابل ملاحظه دارد.
۳- گزارش های مستندی وجود دارد که یکی از سران قبایل این مردمان در حدود ۱۰۰ سال پیش، یک کتیبه کوچک خط میخی را که گفته آن را نسل اندر نسل از اجدادش به ارث برده است، داشته و آن را به سفیدپوستان آمریکایی نشان داده است. خط میخی، مختص خاورمیانه بوده و زمان رواج آن به ۲۳۰۰ سال پیش به قبل باز می گردد.
۴- مردمان اجیبوه، دارای یک خط خاص خودشان هستند که اکنون و در گذشته، بر روی طومارهای از پوست درخت، با آن کتابت می کرده اند. این خط از نظر شکل هندسی حروف، دارای شباهتهای مهمی با خط آرامی، خط فنیقی، خط یمنی قدیم و خط امازیغی است. خط آرامی، خط رسمی هخامنشیان بوده است و فنیقی ها هم نیروی دریایی هخامنشیان بودند.
۵- موتیف ها و نقوش خاورمیانه ای در گلدوزی ها و نقوش بافته های سنتی این مردمان، بسیار مشاهده می شود. خصوصا گل و ستاره آشوری و طرح عقاب بال گشوده و .... .
۶- این مردمان به خدای خالق یکتا باور داشته اند و در دینشان به پیامبرانی قائل بوده اند که آتش مقدس و راهنمایی را برای ایشان از جانب خدا آورده است. مردمانی باهوش، پاکیزه، نسبتا پیچیده از نظر فرهنگی و مقاوم بوده اند و از پروژه انقراض قرن ۱۸ تا ۲۰، جان سالم به در بردند. به آشا یا آشین (به معنای روح حیات و تقدس آفرينش و حقیقت و حق و راستی و درستی) است باور دارند لذا سعی می کنند ازآسیب به جانداران و محیط و اسراف و ظلم، اجتناب کنند. واژه آشا و آشین با واژه زرتشتی "آشو" و "آشه" به معنای "تقدس، حقیقی، حقیقت، مقدس" دارای قرابت لفظی و معنایی است.
۷- در منابع متعدد جغرافیای کهن اسلامی ذکر شده که مردمان ماوراء بحار (در شمال غرب جهان، در حوالی جایی که الان کانادا و آمریکا قرار دارد)، از مجوس هستند. همچنین در نقشه های قدیم در اطراف سد ذوالقرنین، علاوه بر دیگر مردمان، صحبت از مجوس هم هست.
۸- در اخبار داستان ذوالقرنین در منابع اسلامی و عربی ذکر شده که ذوالقرنین هیاتی را برای اکتشافات دریایی به سمت ماورای بحار فرستاد. ایشان به مردمانی در ماورای بحار رسیدند و حداقل یک نفر از هیات ذوالقرنین در میان آنها ماند و حداقل یک نفر از آن مردمان هم با هیات ذوالقرنین به خاورمیانه آمد و ماندگار شد.
۹- در گزارش سفر اکتشافی هیات خلیفه بغداد در قرن سوم هجری قمری ذکر شده که در اطراف سد ذوالقرنین، مردمانی فارسی زبان هم (علاوه بر دیگران) بودند. همچنین یک کتیبه به خطی شبیه به یمنی قدیم در ابنیه سد توسط ذوالقرنین تعبیه شده بوده که هیات قرن سوم هجری قمری آن را خوانده که ذوالقرنین در آن گفته بوده: "زمانی که وعده پروردگارم فرا رسد، سد را در هم می کوبد.".
۱۰- علاوه بر موارد بالا، شواهدی مهم از قرابتهای متعدد زبانی مردمان سرخپوست اجیبوه با زبان فارسی در ذیل بر اساس دیکشنری انگلیسی به اجیبوه، تقدیم حضور می شود. آدرس دیکشنری:
✅ اما شباهتهای زبانی فارسی و اجیبوه:
=======================
✅پدر در اجیبوه: baabaa
✅پدر در فارسی: پدر، بابا
=======================
✅پدرم در اجیبوه: im baabaa
✅پدرم در فارسی: پدر+ اَم
=======================
✅مادرم در اجیبوه: ni maamaa
✅مادرم در فارسی: مادرم، مامانم
=======================
✅برادرِ یک خواهر، خواهرِ یک برادر، در اجیبوه: dawemaa
✅برادرِ مادر در فارسی: دائی
=======================
✅روح مقدس در اجیبوه: aadizoo- و manidoo
✅روح مقدس در فارسی: ایزد
=======================
✅اژدهای اسطوره ای در اسطوره های اجیبوه: Mishipeshu (ویکی پدیا)
✅اژدهای اسطوره ای در بابل باستان: Mušḫuššu (ویکی پدیا)
=======================
✅استخوان در اجیبوه: okan (او کان)
✅استخوان در فارسی: استوخان
=======================
✅ناخن و چنگال در اجیبوه: oshkanzhiin
✅ناخن و چنگال در فارسی: نیشکند، ناخن
=======================
✅سنگ در اجیبوه: Assin
✅سنگ در فارسی اوستایی و مادی باستان: Asan
=======================
✅آتش در اجیبوه: ishkade
✅آتش در فارسی: آتش، آتیش، آتشکده
=======================
✅آب و دیگر مایعات در اجیبوه: aaboo
✅آب در فارسی: aab
=======================
✅پستان در اجیبوه: دودوش
✅پستان در آذری و احتمالا زبان ماد و احتمالا فارسی باستان: دوش
=======================
✅شیر خوراکی در اجیبوه: دودوش آبو (دوشیدن+ آب)
=======================
✅دختر در اجیبوه: odoozhimi
✅دختر در فارسی: دوشیزه، دوغدو، دوختر، دختر
=======================
✅گَله در اجیبوه: okw (اوکو)
✅گَله در فارسی باستان: چو، سو
=======================
✅اجیبوه: دارای واژه Chippewa است که نام مردمانی گله دار (از اسبها و شکارچی از گله حیوانات) بودند.
✅فارسی: دارای واژه چوپان است.
=======================
✅کاغذی و نوشته در اجیبوه: mazina
✅کاغذی در فارسی و ترکی: کاغذی (به جزء مشترک "azi" دقت شود).
=======================
✅مِشکی در اجیبوه: makade
✅مِشکی در فارسی و ترکی: مشکی
=======================
✅شاخ در اجیبوه: ishkan
✅شاخ در فارسی و ایرانی باستان: ایش، ایشاخ، شاخ
=======================
✅گربه در اجیبوه: bizhiins بیژینز
✅گربه در ایران: پیشی
=======================
✅پسوند جمع در اجیبوه: an
✅پسوند جمع در فارسی: آن
=======================
✅انگشت و دست در اجیبوه: oninj اونینج
✅انگشت و دست در فارسی: پنجه و انگشت
=======================
✅تغذیه کردن و غذا دادن در اجیبوه: asham
✅تغذیه در فارسی: آشام (مثل خون آشام)، شام
=======================
✅کفش در اجیبوه: makizin
✅در فارسی: موزه (به معنای کفش در تاریخ بیهقی)
=======================
✅جرقه و افروختن در اجیبوه: biskane
✅لغت شبیه در فارسی: بشکن
=======================
✅ستاره در اجیبوه: nang
✅نام برخی ستاره ها در فارسی باستان: روزآهنگ، شب آهنگ.
=======================
✅درمان کردن در اجیبوه: nanaandawi
جزء اول (nanaan) به معنای پنج است (و احتمالا منظور ۵ انگشت یا پنجه ی شفابخش است) و بخش دوم هم (dawi) مشابه "دوا" در فارسی است. در گویش های فارسی البرز مرکزی هم واژه "پرپنجی" به معنای "پر پنجه، پنجه سبُک، دارای پنجه ی شفابخش" را هم داریم و پرپنچ یا پرپنج کردن هم به معنای شفا دادن در این گویش ها است.
=======================
عبادتگاه های زیرزمینی بومیان آمریکا و یک نقل داستانی از هزار و یک شب
...و از جمله حکایات اینست که: اسکندر ذوالقرنین در پاره ای از سفرهای خود بجمعی بگذشت که ایشان از مال دنیا چیزی نداشتند و بر در خانه خویشتن قبر کنده بودند و هر روز چندبار بسوی آن قبر می آمدند و آنها را جاروب می کردند و بعبادت پروردگار مشغول می شدند و ایشان... (هزار و یک شب "الف لیله و لیله"، مترجم: طسوجی تبریزی، عبداللطیف، حکمت، علی اصغر، جلد 3، صفحه 145، بازیابی شده از کتابخانه دیجیتال نور).
نقل بالا را می توان بازبیانی داستانی شده از یک حکایت واقعی از سفرهای ذوالقرنین دانست که شاید توصیفی از عبادتگاه های زیرزمینی رایج در بین بومیان آمریکا بوده باشد. این عبادتگاه های زیرزمینی بخش مهمی از فرهنگ سنتی برخی اقوام بومی آمریکا را تشکیل می داده اند:
A kiva is a space used by Puebloans for rites and political meetings, many of them associated with the kachina belief system. Among the modern Hopi and most other Pueblo peoples, "kiva" means a large room that is circular and underground, and used for spiritual ceremonies.
همچنین این مفهوم:
The namesake cultural trait of the Mound Builders was the building of mounds and other earthworks. These burial and ceremonial structures were typically flat-topped pyramids or platform mounds, flat-topped or rounded cones, elongated ridges, and sometimes a variety of other forms. They were generally built as part of complex villages. The early earthworks built in Louisiana around 3500 BCE are the only ones known to have been built by a hunter-gatherer culture, rather than a more settled culture based on agricultural surpluses.
خانه های زیرزمینی بومیان آمریکا و آلاسکا و نواحی جنب برینگ و جنب قطب
در نقل های متعدد کهن و همچنین قرون میانه، از داستان ذوالقرنین و اسکندر، بیان شده است که مردمان منتهای مشرق (و نواحی مجاور یاجوج و ماجوج)، در خانه هایی زیرزمینی (و سردابهایی در زمین) برای زندگی استفاده می کنند.
این موضوع در سبک زندگی بومیان آمریکا، خصوصا نواحی آلاسکا، جنب برینگ و جنب قطب، به خوبی پژوهیده شده و مستند شده و گزارش شده است.
آل داوود (ع) و حکومت ذوالقرنین : سرآغاز حکمت و فلسفه
منابع مختلف تاریخ کهن در ملل مختلف، سرآغاز حکمت و فلسفه را به افراد زیر نسبت داده اند:
1-منابع یونانی به تالیس (یا همان حکیم به لفظ یونانی) در قرن ۶ قبل از میلاد. او را استاد فیثاغورس دانسته اند. دیگر منابع کهن یونانی، زرتشت را معلم فیثاغورث دانسته اند. منابع تواریخ اسلامی، هرمس الهرامسه را معلم فیثاغورث دانسته اند. خود فیثاغورثیان، که ریاضیات را همچون مکتب و مرام خود لحاظ می کردند، زرتشت را یک معلم ریاضی در بابل دانسته اند. واژه انگلیسی mathematics و ریشه های یونانی آن هم در واژه فارسی باستان "مادیکان/ماتیکان" به معنای "شمار، حساب و اصول" ریشه دارد.
واژه فارسی باستان هومَت (یا همان هومَتا) که در اوستا و دین زرتشت به معنای "پندار نیک" است [۱۴۲] هم واجد بخش "مَت" یا همان "مَتا" است که به معنای فکر و اندیشه است [۱۴۳].
2-منابع عجمی کهن به ارسطا تالیس (یا همان "حکیم برتر" یا معادل فارسی آن "بهمن") در قرن ۶ قبل از میلاد (طبق نقل منابع عجمی کهن)، او را وزیر ذوالقرنین دانسته اند. این ارسطاطالیس (حکیم برتر) را نبایستی با ارسطوی معاصر اسکندر مقدونی که او را هم ارسطاطالیس (حکیم برتر) می خواندند، خلط کرد. زیرا او را در روزگار اردشیر (احتمالا بهمن اردشیر کیانی) و مقیم شهر اصطخر دانسته اند. واژه ارسطا در لفظ ارسطاطالیس، با واژه های فارسی (هند و اروپایی یا هند و ایرانی) "آرش" و "ارتَ" همریشه است [۱۴۴] [۱۴۵] و بعید نیست که یا معادل آناتولیایی برای "ارتَ" یا "آرش" باشد و یا اینکه از "ارتَ" در قرن 6 قبل از میلاد به "ارسطا" در قرن 4 قبل از میلاد رسیده باشیم. والله اعلم.
جالب و مرتبط است که در حدیثی منسوب به پیامبر اسلام (ص) (که ملاصدرا آن را در کتب خود آورده است)، درباره ارسطاطالیسِ واضعِ علمِ منطق گفته شده است: هو نبيّ من الأنبياء جهله قومه. [۱۴۶] اگر این حدیث، واجد صحت باشد، در این صورت می توان مطمئن شد که ارسطوی یونانیِ مقدونی، قطعا واضعِ اولِ منطق نیست. زیرا تناسبی بین سرگذشت او و سیره انبیاء در تاریخ (علی قدر نقل یونانیین) مشاهده نمی کنیم. والله اعلم. قابل احتمال است که "جهله" در اصل "قتله" بوده و دچار تصحیف شده باشد و اینگونه با حدیث سرگذشت داماسب (جاماسب) مرتبط باشد. والله اعلم.
3-منابع کهن دیگر، سرآغاز حکمت را به هرمس (یا همان ارمیا، لقب خضر نبی (البته خضر ثانی است و نه خضر اول که معاصر موسی (ع) بود) که وزیر ذوالقرنین دانسته شده است) نسبت داده اند. ادریس ثانی (ع) را هم خود او دانسته اند. زمانه او را در قرن ۶ قبل از میلاد می توان تخمین زد چون او را استاد فیثاغورس دانسته اند. نام خضر را تالیا بن ملکان دانسته اند که با "تالیس ملطی" تناسب لفظی جالبی دارد و شاید تالیس ملطی، یک تصحیف یا تحریف از نام خضر نبی یا لقب خضر نبی یا تقلیدی از نام او بوده باشد.
4-منابع هندی حکمت و خرد را به بودا (که احتمالا شاهزاده ای ایرانی و در قرن ۶ قبل از میلاد بوده است) نسبت داده اند. منابع کهن هندی، بودا را فرزند ذاراتوشترا (زرتشت) دانسته اند. گوتاما بودا را برخی پژوهشگران احتمالا همان گئومات مغ دانسته اند. گئومات مغ را با شواهدی می توان همان جاماسب حکیم (پیامبر ایرانیان) دانست که منابع یونانی او را رئیس مغان دانسته اند. همچنین یکی از قدیمی ترین کتب علوم سیاسی جهان که از طریق کتابخانه های هندوستان به دست ما رسیده است، Arthashastra (اردشیرنامه، ذوالقرنین نامه، لطفا به توضیحات ذیل ارتباط ریشه شناسی واژه های ارتخشترا و ذاراتوشترا با ذوالقرنین در همین مقاله مراجعه کنید) نام دارد و نویسنده آن را "Kautilya" یا "Kautalya" (یعنی تالیای مقدس و پهلوان، کو تالیا، مانند کو اسفندیار و کو ویشتاسپ که واژه کو به معنای مقدس و بلند مرتبه و پهلوان است) می دانند. قرائن نام کتاب و نام نویسنده آن و همچنین قرائن محتوای کتاب (در لایه کهن محتوایی آن مانند صحبت از Artha) هیچ شکی باقی نمی گذارد که این کتاب بایستی یکی از کتب علوم سیاسی هخامنشیان بوده باشد (شاید تعلیمات تالیا بن ملکان یا همان خضر نبی یا همان ارسطاطالیس اصلی خطاب به ذوالقرنین یعنی حاکم عادل زمانش یعنی کوروش هخامنشی) والله اعلم.
همچنین نقلی از پیشینیان وجود دارد که گفته اند که "بهرام فیلسوف هندی" همراه ذوالقرنین بوده است (به نقل از کتاب خریدة العجائب و فریدة الغرائب، ابن الوردی، قرن نهم هجری قمری).
ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه می گوید که: "(صابئیان)اعتقاد دارند که بوذاسف (یعنی بودا) همان هرمس است و پیامبر بوده است". از سوی دیگر شواهدی وجود دارد که میان هرمس، جاماسب و حکومت کوروش ذوالقرنین ربطی مهم وجود داشته است.
5-زرتشت را معاصر دوران کوروش (قرن ۶ قبل از میلاد) دانسته اند. نظر به معنای ریشه کهن توشترا و ایشترا در زبانهای کهن (که همان شاخدار معنا می دهد)، کلمه "زرتشت" را (یعنی ذاراتوشترا) را می توان همان دارای دو شاخ یا ذوالقرنین معنا نمود.
6-برخی منابع سرآغاز حکمت را به دانیال نبی (ع) و جاماسب بن دانیال نبی (ع) در قرن ۶ قبل از میلاد نسبت داده اند. دانیال ثانی و خضر ثانی را از بستگان مادری ذوالقرنین دانسته اند. لذا دانیال و خضر و ذوالقرنین و جاماسب بن دانیال، همگی از یک اهل بیت واحد (آل داوود و آل دانیال) بودند.
7-تائو (به معنای مدرس بزرگ یا استاد عالی) از حکیمان شرقی را در حوالی قرن ۶ قبل از میلاد دانسته اند.
8- لازم به ذکر است که لقب فامیلی زرتشت (پیامبر مجوسان که نام واقعی آن احتمالا همان جاماسب است) را اسپیتمان و نام پدرش را پوروشسب دانسته اند که با نام سرپرست بابلی دانیال (یعنی اشفناز) دارای تناسب واجی و احتمالا معنایی است. یعنی ممکن است کلمات اسپیتمان، سپیتمه (نام فامیلی گئومات مغ که احتمالا همان جاماسب بوده و داماد کوروش بوده است)، اسفندیار (یک لقب و پژواک اسطوره ای از ما وقع خاندان کوروش)، پوروشسب (پوروشسف) و اشفناز، همگی دگرشکلهای همدیگر باشند و اشاره به نام فامیل بابلی باشد که بر دانیال و نتیجتا فرزندانش در دوران اسارت گذاشته شده بوده است. والله اعلم. این با اقوال برخی تواریخ اسلامی که جاماسب را فرزند دانیال دانسته اند، تطابق دارد. والله اعلم.
در خبر خارس میتلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، نامها یا القاب این دو برادر ویشتاسپ و زریادر (سپیتاک و مگابرن) ذکر شده اند و گفته شده است که از آدونیس و آفرودیت آسمانی زاده شده اند.
آدونیس، صورت یونانی شده دانیال و با آن هم معناست و آفرودیت (ونوس) دگر شکل آمی تیدا است.
لذا از این طریق هم سند مهم و محکمی وجود دارد که داماد کوروش، یعنی همان سپیتاک (جاماسب یا همان گئومات)، فرزند دانیال نبی (ع) بوده است. والله اعلم.
از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که در زمان ذوالقرنین (احتمالا همان کوروش هخامنشی) در قرن ۶ قبل از میلاد، یک "حوزه علمیه" از حکمت و الهیات و ریاضیات و طبیعیات در حکومت ذوالقرنین تاسیس شد که مدرسین اصلی آن از آل داوود و آل دانیال (یعنی خود دانیال، جاماسب، خضر الیاس یا همان ادریس ثانی (ع)، ذوالقرنین یا همان زرتشت) بوده اند و افرادی چون فیثاغورث و تالس ملطی و ارسطاطالیس اصلی و بودا و تائو، یا شاگرد مستقیم و یا عضو این حوزه علمیه و یا شاگرد با واسطه این حوزه علمیه بوده اند. والله اعلم.
در قرآن کریم هم تصریح شده که حکمت به داوود (ع) داده شد و کتاب و حکم (حکمت و حکومت و قضاوت) و نبوت به ذریه داوود (ع) داده شد و در احادیث اهل بیت طهارت (ع) مانند حدیث امام صادق (ع) موجود است که دانشی به نام حکمت آل داوود (ع) وجود دارد.
لذا هم تاریخ (طبق این تحقیق) شهادت می دهد و هم قرآن و معارف اهل بیت طهارت (ع) تصریح می کند که سرآغاز دانش حکمت (که ریاضی و منطق و فلسفه و طبیعیات از شعوب آن است) از آل داوود (ع) بوده است و این یک اعجاز تاریخی قرآن کریم است که حکمت را به داوود و آل داوود (ع) نسبت داده است والله اعلم. و می دانیم همگی انبیاء پیشین، جزء متوسلین و ارادتمندان و شاگردان و طفیلی وجود محمد و آل محمد (ع) بوده اند.
بوعلی سینا، اسکندر و ذوالقرنین
معروف است که ابن سینا، اسکندر مقدونی را مصداق ذوالقرنین دانسته است. تحقیق در آثار بوعلی و دیگر آثاری که چنین ادعایی را به نقل از او مطرح کرده اند (در حد بررسی که اینجانب انجام دادم)، نشان می دهد که هیچ جا در متن آثار بوعلی (متن و نه پاورقی شارحین)، صحبتی از یکسانی اسکندر مقدونی و ذوالقرنین وجود ندارد، مگر بیت زیر:
ميراثُ ذي القرنين لمّا سَألا
وزيره العالم حتى يعملا
این بیت (که در وصف علم منطق سروده شده و علم منطق را میراث ذوالقرنین دانسته که به درخواست او توسط وزیر دانشمندش فراهم آمده و اختراع شده است)، تنها منبع اصلی برای این انگاره فوق الذکر است. اما در این بیت هم، نامی از اسکندر و نامی از مقدونی و نامی از ارسطویِ یونانیِ شاگرد افلاطون، نیست. به صِرف تطبیق و تطابق شعر بوعلی با حکایتِ مشهورِ اختراعِ علم منطق توسط ارسطوی یونانی و تقدیم آن به مقدونی، این انگاره شکل گرفته که بوعلی، اسکندرِ مقدونی را همان ذوالقرنین دانسته است. کلّا و حاشا.
طبق اقوال کهن اسلامی و عربی، مخترعِ علمِ منطق، یک دانشمند عالی مقام (ارسطا+طالیس = بلندمرتبه حکیم) از ناحیه اصطخر ایران (یعنی حوالی تخت جمشید و پاسارگاد) بوده است.
طبق تحقیقات جدید بین المللی در زمینه تاریخ منطق و ریاضیات هم، پیشینه علم منطق به سالیانِ سال قبل از تولد ارسطوی یونانی و سالیانِ سال قبل از تولد ارباب مقدونی اش بر می گردد. ردپای منطق را در حوالی قرن ۵ و ۶ پیش از میلاد در خاورمیانه و هند یافته اند و حال آنکه مقدونی و ارسطوی یونانی، مربوط به قرن ۴ قبل از میلاد هستند.
اکنون خود مورخان غربی تاریخ فلسفه و ریاضیات و تاریخ علم، قائل به متون فلسفی پیشاارسطویی و پیشاافلاطونی و پیشاسقراطی هستند. لذا انگاره اختراع منطق و اختراع فلسفه توسط آتن و مقدونیه، از درون فروشکسته است.
این موارد در کنار گزارش ها از شکوفایی فلسفه، منطق و ریاضیات در زمان حکومت پارس و ماد، در بابل، در ایران، در هند، در ملطیه ی ترکیه، در مصر، در لبنان، حتی نواحی دورتر، نشان می دهد که شکوفایی منطق و فلسفه هم به انقلاب تمدنی-فرهنگی بشر در قرن ۶ پیش از میلاد بر می گردد. درست زمانه دانیال (ع) و جاماسب بن دانیال و کوروش ذوالقرنین.
لذا اگرچه بوعلی (ره) صحبت از اختراع دانش شگرف منطق کرده است (که بنپایه برای ریاضیات، مهندسی، رایانش و همین هوش مصنوعی هم توسطا و هم مستقیما است)، و آن را توسط دانشمندی که وزیرِ ذوالقرنین بوده است دانسته است، اما آفرین بر نبوغ و دقت بوعلی که حکایت اصیل تاریخی را نقل نموده است (و نه حکایتِ پروپاگانداییِ کتابخانه اسکندریه ی یونانی مآب درباره انتساب افتخارات ملل به اسکندر مقدونی و آتن).
به نظر می رسد که دانش منطق، اختراع دانیال (ع) و یا جاماسب بن دانیال (پیامبر ایران باستان) در زمان کوروش ذوالقرنین بوده است. همان دو پیامبری که از معجزات ایشان، "علم الحروف و علوم دقیقه و نجوم و محاسبات" را در منابع کهن، نقل کرده اند.
ما (به عنوان میراثداران تمدن ایران و اسلام که متقابلا در خدمت هم بوده و هستند)، مدعی تاریخ علم، مدعی تاریخ فلسفه، مدعی تاریخ منطق و بنیان گذار خِردورزی (به سبک مدرن و مدون و متمدن) هستیم. اینها مواریث ادریس ها و دانیال ها و ذوالقرنین ها و سپس در وجه اصح و اکمل و اتمّ خود توسط صادقین (ع) است.
پس انگاره تودّد بوعلی، مقدونی را، انگاره ای نارواست. والله اعلم.
شطرنج یا شترنگ:اختراع کیست؟
غربیان (با پشتکار ستودنی و تعصبی کامل) اصرار دارند که اختراعات تاریخ را به نام خود ثبت کنند. هر جا هم اظهر من الشمس می شود که یک اختراعی هست که شرقی است و غربی نیست، آنگاه تمام زورشان را می زنند که بگویند چینی یا هندی است: برای اینکه خط قرمز غربیان، آشکار شدن افتخارات "تمدن ایران و اسلام" است.
دشمنی غربیان با افتخارات تمدن اسلامی، امری است که اکثر افراد فرهیخته جامعه ما از آن اطلاع دارند. ولی شاید کمتر کسی بداند که غربیان چه قدر تلاش کرده اند تا افتخارات تمدن ایران (که تمدن آل دانیال نبی (ع) و ذوالقرنین است) را هم انکار کنند.
نام شطرنج (شترنگ) از ریشه فارسی باستان "شتره هنگ" به معنای "قدرت هوش" یا "هوش قدرت" است. طبق منابع متعدد ساسانی، اختراع این بازی به دوران گشتاسپ کیانی (یعنی همان کوروش هخامنشی)، آن هم توسط پیامبر وقت (یعنی جاماسب بن دانیال نبی (ع)) بر می گردد. می دانیم که حکمت و شعبه هایی از ریاضی (در قالب رمل و نجوم و هندسه و منطق) معجزه دانیال نبی (ع) بوده است. البته ریاضیات قبل از دانیال (ع) هم بوده است ولی معجزه دانیال (ع) در حیطه ریاضیات، درخشش داشته است.
قرآن کریم، می گوید که حضرت ابراهیم (ع) نام "مسلمان" را بر روی پیروان دین خدا گذاشت. لذا سرآغاز اسلام، به این اعتبار، ابراهیمی است. لذا بازی شطرنج یک بازی ایرانی-اسلامی است: چون در حکومت ایران و توسط پیامبری ابراهیمی یعنی جاماسب بن دانیال (ع) اختراع شده است. والله اعلم.
دانیال نبی (ع) و بنیان نظری علم منطق ریاضی و رایانش
بنیان دانش کامپیوتر، منطق ریاضی و رایانش، بر تصور و تصدیق (یا همان Eval و Apply ) استوار است. [۱۴۷]
"يوسف پسر كريون گويد: بختنصر چون به بابل بازگشت بيست و هفت سال پادشاهى كرد. پس از او پسرش بلشصر سه سال پادشاهى كرد كه داريوش پادشاه مادى- و پندارم از عيلم بود- و كورش پادشاه ايران بر او حمله كرد ولى سپاهيان او دشمن را منهزم ساختند. روزى به خاطر اين پيروزى، مجلس جشنى بر پا ساخته بود و آنها را در ظرفهائى كه جدش از هيكل آورده بود شراب داد. خداوند بر او خشم گرفت و در همان ساعت دستى از ديوار به درآمد و به خط كلدانی كلماتى عبرانى را بر ديوار نقش كرد: "میشمرد، سنجيد، روان شد"، پادشاه و حاضران سخت بيمناك شدند و تفسير آن كلمات را از دانيال نبى خواستند. وهب بن منبه گويد: او دانيال كوچك بود از اعقاب حزقيل و از اخلاف دانيال بزرگ. دانيال گفت: اين كلمات از زوال ملك تو خبر میدهند. معنایش اين است كه خداوند روزهاى پادشاهى تو را شمرده است و اعمال تو را سنجيده و قضاء او به زوال ملك تو روان شده است. زوال تو و زوال قوم تو. در اين شب بلشصر كشته شد." (تاریخ ابن خلدون).
این نقل بالا را اگر در کنار دیگر نقل ها قرار دهیم که اولا علم حروف و ریاضیات و نجوم را از معجره های دانیال نبی (ع) دانسته اند و از سوی دیگر، اختراع علم منطق را به دوران ذوالقرنین نسبت داده اند و از سوی دیگر، زیربنای علم رایانش و کامپیوتر، دقیقا همان منطق ریاضی است، لذا از مجموع این موارد، قرائنی همسو در تطبیق نقل های متعدد بالا با دلالات یکدیگر می یابیم. والله اعلم.
یکاهای دانیالی و ذوالقرنینی
✅ واحدهای طول هخامنشی و ایران باستان:
📏 یک گز یا ذرع: تقریبا ۱ متر.
📏یک ذراع یا ارش: تقریبا نیم متر.
📏یک جریب: تقریبا ۱۰۰۰ متر مربع.
📏یک فرسنگ یا فرسخ: حدود ۶۰۰۰ ذرع بوده است.
✅ وزنه های استاندارد هخامنشی و ایران باستان:
⚖️هر سوت: یک میلی گرم
⚖️هر گندم یا دانه: تقریبا ۵۰ میلی گرم.
⚖️هر قیراط: ۲۰۰ میلی گرم، تقریبا معادل "نخود".
⚖️گرم: یا همان غِرام، معادل ۵ نخود.
⚖️شِکِل اول هخامنشی (تخمین بر اساس شِکِل کارتاژی): ۷ گرم.
⚖️مثقال: نصف شِکِل بوده است، یعنی حدود ۳.۵ گرم بوده است. همین مثقال، مثقال شرعی است.
⚖️کارشا: معادل ۱۰ شِکِل بوده است. اگر شِکِل داریوشی (معادل ۸.۳ گرم) را لحاظ کنیم، آنگاه معادل ۸۳ گرم بوده است.
⚖️میناس یا مینه: واحدی بابلی، معادل ۵۰۰ گرم (برابر با ۶ کارشا) بوده است. معادل یک پوند فعلی.
⚖️تالان: واحدی بابلی، معادل ۶۰ میناس (۳۰ کیلوگرم).
وزنه ترازو حدود ۱۰ کیلوگرمی و همچنین ۵ کیلوگرمی هم در آثار باستانی دوران هخامنشی کشف شده است.
✅ چند نکته:
۱- به نظر میرسد استانداردسازی طول و وزن بر اساس مقادیر "گرم" و "متر" (البته نه لزوما با این اسامی ولی با همین مقادیر) در زمان هخامنشی (احتمالا زمان وزارت آل دانیال (ع) رخ داده است). این انتخابها چنان شایع شدند و چنان "خوب" بودند که بعدها در زمان انقلاب صنعتی قرون ۱۷ تا ۲۰ هم تقریبا همین مقادیر یکاها عملا مبنای استانداردها قرار گرفتند.
۲- مقیاس ۱۰ گانی برای مراتب مقادیر و یکاها، که الان هم در صنعت و محاسبات و علم، عملا رایج است، به نظر می رسد ریشه در تأسیس های کهن خصوصا زمان کوروش ذوالقرنین (و وزرای آل دانیال (ع)) دارد.
۳- ضرب سکه و تاسیس چاپارخانه و پست و احداث شاهراه ها و دانش نقشه و مساحی و نجوم و ریاضیات فیثاغورثی و مفهوم مدارس و مفهوم دانشسراها و مفهوم المپیک و دیگر مظاهر عمران و علم و تمدن در زمین، به همان دوران بر می گردد. البته غربیان تلاش عجیبی برای نپذیرفتن و تشکیک و اشکال در این امر دارند ولی شواهد، من حیث المجموع، چنین دلالتی دارد.
4- در زمان امام علی (ع) در حوالی سال 39 تا 40 هجری قمری، یک درهم در بصره ضرب گردیده است که برخی پژوهشگران آن را اولین ضرب سکه اسلامی در دوران اسلامی می دانند [۱۴۸] . وزن این درهم، معادل درهم شرعی بوده است. قدماء، درهم شرعی را معادل نیم مثقال و 2.4 گرم دانسته اند که معادل حدود 12 نخود (در مقاییس مذکور در بالا) می شود. همین حدود 12 نخود در منابع اسلامی برای درهم شرعی ذکر شده است.
لذا تمدن کنونی بشر (در بن پایه های اندازه گیری و لوازمات صنعت و محاسبه و تمدن)، ریشه در دوران ذوالقرنین دارد. لذا معلم اول واقعی (ارسطاطالیس واقعی، حکیم عالی واقعی) احتمالا از مکتب انبیاء (ع) (و نه ارسطوی مقدونی) بوده است و مظاهر صحیح علم بشری و تمدن بشری هم ریشه در نهضت انبیاء (ع) و برکت فرازمانی محمد و آل محمد (ص) دارد.
لذا توجه قرآن کریم به این ماجرا و سرگذشت ذوالقرنین، از حیث تاریخ صنعت و تاریخ علم و تاریخ تمدن و تاریخ استانداردهای یکاها، هم حائز اهمیت و احیانا واجد اشاراتی است، والله اعلم.
ریشه های حکمت یونان باستان و دوران حکومت کوروش ذوالقرنین
منشاء فلسفه یونان را (چه در مکتب افلاطونی، چه در مکتب فیثاغورثی و چه در مکتب رواقی) به سه تن می رسانند که هر سه، معاصر دوران حکومت کوروش ذوالقرنین (و معاصر دانیال نبی (ع)) بودند:
1- تالس (اهل میلتوس در غرب ترکیه)
2- فیثاغورث
3- هراکلیتوس (اهل شهر اِفسوس در غرب ترکیه، در منابع ذکر شده که در زیر طاق و رواق معبد آرتمیس به تفکر و تحصیل و تحقیق پرداخت. این معبد آرتمیس در غرب ترکیه در زمان کروزوس لیدیه در 550 قبل از میلاد شروع به ساختن شد و در 10 سال بعد در زمان کوروش ذوالقرنین، کار ساختمان آن به پایان رسید. لذا به این طریق، نص داریم که هراکلیتوس در زمان کوروش ذوالقرنین به تفکر و تحصیل و تحقیق پرداخت).
از ارسطو تا پرستو، از ارتش تا زرتشت
قبلا با ریشه های عربی (قرن و علو)، لاتینی (کورن، کرون، کور، کر) و میان رودانی-زاگرسی (ایز، ایژ، ایر، ایش و ایس و اور و کور و گور) که معنای "بلندی، تیزی و شاخ" را می دهند آشنا شدیم.
حالا یک رگه جالب و جذاب (احتمالا از زبان پارسی کهن و حتی میتانی و آریایی کهن) یافته ایم که ریشه ای است که همین معنای "علوّ، بلندی، شاخ" را می دهد.
یک امتداد از "اشتقاقات/ترکیبات" با این ریشه هم در ادامه آورده شده است.
🖊️ ارته (روئیده، بالنده، عالی، مستقیم، بردمیده، ایستاده، سوار، برکشیده، بالیده، به صافی کشیده، تیغ، زائده صاف، شاخک، شاخ)
ارسطا (همین معانی بالا)
ارسطو
فرته
فرشته
پرته
پرتاب
پرستو
رستا
رستاک
رَسَ Ratha / رُخ / راگا / ری
راد و راست
ارتش / ratheṣṭha / raθōištā
زرتشت / Zarathushtra
اریش / آرش
آریا / آریایی
لذا نهایتا بایستی گفت واژگان ذوالقرنینی (که دالّ بر قدرت معلّا، مشروع، عالی و موید آسمانی هستند)، شاکله بسیاری از واژگان راهبردی و تاریخی را در فارسی، عربی، لاتین و میان رودانی و زبان های آریایی و زاگرسی، تشکیل می دهند.
واژه های کوروش و همچنین زرتشت و همچنین ارتش، در این میان خاص هستند: چون جامع هر دو ریشه ی "ایش/ایر/اور/کور" و "ارته/رَسَ" هستند.
والله اعلم.
از ماندانا تا ناهید ، از نام مادر کوروش تا نام مادر ذوالقرنین
در کتاب لغتنامه "برهان قاطع" و برخی دیگر منابع، ذیل واژه "ناهید" ذکر شده است که نام مادر اسکندر ذوالقرنین بوده است.
غزالی هم نام ذوالقرنین را "صعب بن جبل" و نام مادرش را "هیلانه" می داند. نام و مفهوم شخصیت "هیلانه" در کتب قدیم
[۱۴۹]
، مشابه ناهید و آناهیتا است.
از سویی دیگر، طبق نقل منابع یونان باستان مثل هرودوت و دیگران، می دانیم که نام مادر کوروش کبیر "ماندانا" دانسته شده است.
شواهدی وجود دارد که می توان "ناهید" را نامی هم ردیف یا هم موضوع با "ماندانا" دانست و از این طریق هم شاهدی دیگر برای ارتباط کوروش کبیر و اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی) یافت.
جالب و مرتبط است که برخی از کتب تاریخ قدیم، نام مادر کوروش را "استر" دانسته است که واژه "استر" را می توان همان ایشتار (معادل میان رودانیِ آناهیتا و ناهید) دانست. والله اعلم.
از آناهیتا تا زهره، از زهره تا زهراء
طبق یافته های ریشه شناسی واژگان و نمادهای زبان های باستانی سومری و اکدی و بابلی و پارسی و رومی و یونانی و سانسکریت (هندی) و اوگاریت (شامی)، می دانیم که در حوالی 2500 سال پیش، از "بانوی مقدس آسمانی" با نام های مختلفی در زبان های مختلف یاد می شده است: ایشتار، اینانا، ماندانا، ناهید (زهره)، آناهیتا، دیانا، آرتمیس، آرتومه، سیتا (جاناکی)، کوثرات (کوثر) و ... . او را بانوی آسمانی آب، پاکی، برکت، خانواده، عشق و حتی "پیمان حکومت (ولایت)" می دانستند و نام این "مقام روحانی آسمانی مونث" را، مردمان گذشته بر روی دختران خود می گذاشتند. این اسامی کهن، معادل اسامی امروزین زهراء (زهره، آناهیتا، ناهید، دیانا، سیتا)، عالیه (ایشتار، اینانا)، مطهره (آرتمیس، آرتومه)، فاطمه (تقریبا و احتمالا هم معنا با ریشه واژه جاناکی) و کوثر است. والله اعلم. شایان ذکر است که زهراء، عالیه، مطهره، فاطمه و کوثر همگی از القاب و اسامی "صدیقه طاهره فاطمه زهراء دخت نبی مکرم اسلام (ص)" است.
شایان ذکر است که در معارف شیعه هم ذکر شده که مقام معنوی 5 تن آل عبا (ع) و حتی نام ایشان به پیامبران پیشین و امتهای پیش از اسلام، معرفی شده بوده است و حتی انبیائی چون آدم (ع)، نوح (ع)، یونس (ع) و ... به این 5 نور آسمانی توسل می جستند و شفاعت می طلبیدند. این امر همسو با معارف حدیث شریف کساء است. همچنین در تفسیر قرآن کریم هم ذیل فراز قرآنی "عباد مکرمون" احادیث تفسیری وارد شده است که بیان می دارد که منظور از عباد مکرمون، اهل بیت (ع) هستند. از جمع این احادیث و فحوای معنا و خطاب آن آیه کریمه، می توان استنباطی پیشنهاد نمود که: مقوله معنوی 5 تن آل عبا (ع) (به عنوان یک مقوله معرفتی در منظومه معارف توحیدی) به مردمان جهان قدیم (پیش از عصر نزول) عرضه شده بوده است و لذا مردمان عصر نزول (عرب عصر نزول)، با مقوله متعلق به "عباد مکرمون" (ولو به نحوی تحریف شده در پیش از اسلام) آشنا بوده اند. والله اعلم.
معنای نام ماندانا
ماندانا، نام مادر کوروش است. می دانیم که مادر کوروش، مربوط به مادها بوده است و مادی بوده است.
نام ماندانا، یک نام قدیمی ایرانی (و احتمالا از ریشه مادی) است. درباره معنای آن، یک معرکه الآراء وجود دارد. در ادامه، از کمترین احتمال تا بیشترین احتمال، این معانی را مرور می کنیم.
🖋️ برخی آن را در قیاس با واژه فارسی معاصر (ماندن)، به معنای "نامیرا" دانسته اند. ولی چنین قیاسی، مع الفارق است.
🖋️ برخی آن را با لفظ عِبری مشابه، مرتبط دانسته و آن را به معنای "عنبر سیاه" (و یا مجازا "جذاب") دانسته اند. نظر به ریشه قدیم ایرانی و مادی این واژه، این احتمال هم ضعیف است.
🖋️ برخی آن را به معنای "مطلوب، روح بخش، شادی بخش" دانسته اند. قول مشهوری در میان ریشه شناسان غربی است ولی برای آن دلیلی اقامه نشده است.
🖋️ با توجه به ریشه ایرانی مادی این واژه، برخی پژوهشگران آن را با Dan در زبان آذری به معنای "سپیده صبح، نور فجر" (که واژه dawn انگلیسی هم به نظر از نظر ریشه باستانی با همان ریشه مرتبط است) و "دئو" یونانی (و معادل هند و اروپایی آن) به معنای "درخشان، رخشنده" مرتبط دانسته اند. لذا معنای آن "نورانی، درخشنده" می شود. در فارسی هم "هیتا" و "هیدا" در "آناهیتا" و "آناهیدا" و "ناهید" را داریم که با همین ریشه ی واجد DA، مرتبط است.
پس ماندانا =
ما (مادر، مادرانه، مونث)
+
آن (آسمانی)
+
دانا ( دان، ئیدانا، نورانی، درخشان)
لذا مجموعا واژه مادی "ماندانا"، به معنای "مادر آسمانی درخشان" و "مادر آسمانی نورانی" است. لذا واژه های مادیِ "ماندانا"، فارسیِ "آناهیتا، آناهید، ناهید، هوتوسا، آتوسا"، یونانیِ "دایانا، دیانا" و عربیِ "زهره، زهراء"، هم معنا هستند.
طبق شاهنامه (و دیگر منابع عجمی)، نام مادر اسکندر ذوالقرنین، ناهید بوده است. منظور از اسکندر ذوالقرنین در اسطوره-تاریخ های عجمی، اسکندر مقدونی نیست و منظور از او، فی الواقع، پژواکی از هویت تاریخی کوروش ذوالقرنین است.
طبق منابع قدیم عجمی و همین طور مطالعات قرن بیستم، ایرانیان باستان، به آناهیتا و میترا (که به اعتقاد ایشان به ترتیب یک روح مقدس زنانه و یک روح مقدس مردانه بوده اند و در کنار بهمن، برترین مخلوقات اهورا مزدا بوده اند) ارادت خاص و ویژه داشته اند.
لذا بعید نیست که هم نام مادر کوروش ذوالقرنین (یعنی ماندانا) و هم نام دختر او (آتوسا، هوتوسا)، به معنای "آناهیتا، ناهید، زهره، زهرا" بوده باشد. والله اعلم.
به نظر می رسد که آموزه ی ارادت به پنج تن آل عبا (ع) توسط معارف انبیای پیشین، در دسترس مردمان قرون باستان هم قرار گرفته بوده و ایرانیان باستان هم جلوه ای از این آموزه ها را در درون عقاید باستانی خود (ولو ناقصا، محرّفا و مبدّلا) داشته اند. والله اعلم. به قول حافظ (ره):
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
و این ابراز ارادت به پنج تن آل عبا (ع)، در تاریخ ذوالقرنین و در تاریخ ایران باستان، قابل ردیابی است. به نحوی که اوصاف امشاسپند اردیبهشت با اوصاف امام حسن مجتبی (ع) دارای شباهتهایی مهم است والله اعلم.
نام های مقدس
درنگی در معنای نام فاطمه
فاطمه = از زمین جدا شده، از بدی ها جدا شده، از آتش جدا شده، یعنی آسمانی، ملکوتی، قدسی
زهراء = درخشنده، درخشان، نورانی
فاطمه الزهرا = مقدس و نورانی = آسمانی و نورانی
اما این حقیقت لیله القدر، عصمه الله الکبری (ع) و "آسمانی که ستارگان امامت را پرورید"، آیا ممکن است توسط انبیاء پیشین علیهم السلام به ملل و نحل معرفی نشده باشد؟ آیا مردمان ۸۰۰۰ سال پیش، ۶۰۰۰ سال پیش، ۴۰۰۰ سال پیش، ۲۰۰۰ سال پیش و مردمان قبل از بعثت، توسط انبیای زمانشان، با حقیقت فراتاریخی و فرازمانی "فاطمی" و "علوی" و "محمدی (ص)" آشنا نشده بودند (ولو به اجمال و در لفافه و اشاره؟)
✅ فاطمه الزهرا = مقدس و نورانی = آسمانی و نورانی
هیتا = هوتو = هیته = درخشان، نورانی
✅ ناهید = آناهیت = آناهیتا = آنا+ هیتا = آسمانی+درخشان (به لغت فارسی میانه)
✅ آتوسا = هوتوسا = هوتو + آسا = درخشان + آسمانی (به لغت فارسی باستان)
✅ افرودیته = افرو + دیته = فرا + دئیته = آسمانی (عِلوی) + دهیته = آسمانی + درخشان. (به لغت یونانی باستان).
والله اعلم.
درباره واژه زهراء و واژه علی
لقب زهراء، شناخته شده ترین لقب از القاب فاطمه زهرا (س) است. اما چه نکته ای در این لقب (فراتر از معنایِ واژگانی آن) وجود داشته است که سبب شده که هم تشریعا و هم تکویناً، لقبی برتر برای بانوی دو عالم باشد؟
برای مریم (ع)، لقب مقدس را داریم. برای خدیجه (س) در شیعه و دیگران در سنی، لقب "ام المومنین" را داریم. اما برای زینب (س)، لقب "کبری" را داریم.
چه نکته ای در ابعادِ معنایی-ادراکیِ واژه "زهراء"، "عذراء"، "حوراء" و "کبری" وجود دارد که در واژه های"مقدس"، "ام المومنین"، "زهره"، "ستاره" و ... نیست؟
پاسخ را شاید بایستی در "ایمانِ قوماً آخرین" جست و جو کرد.
در عِراق عرب و عِراقِ عجم (که مجموعاً قلبِ ایرانِ بزرگ را در صدر اول اسلام تشکیل می داد)، مردمانی زندگی می کردند که میراثدارِ زبانیِ زبانهایِ دوران نوح نبی (ع) و ابراهیمِ خلیل (ع) و کوروش ذوالقرنین بودند. مردمانی که هسته اصلی فرهنگی ایشان، در قالب فرهنگ کهن ایران و عراق (و سپس فرهنگ ایرانِ اسلامی) حفظ شد. و یک مولفه آن، زبان است.
در زبانِ زمانه ی ابراهیم و نوح (علیهما السلام) و کوروش، و به تبع آن در زبان های ایران و بین النهرین، واژگانِ مهمی برای مفاهیمِ متعالی و مقدس داریم: ایلو و اِلی و اَلی و علو و علی، ایرا و کوراء و اِبرَو (مشابه ابراهیم) و اوراء (در اهوراء).
در فرهنگ عراقین (قلبِ ایرانِ بزرگ)، جزء واژگانی "راء" و "رَو" و دیگر دگرشکلهای آن، دارای ادراکِ مستقیم (=معنا) یا غیرمستقیمِ (=تداعی گر) این معنا بوده است: متعالی، آسمانی، بلند، بلندمرتبه، راقی و افراشته و رانا و بالارانده و رایِن و راین.
این جزء را در واژه های هاروت، ماروت، ابراهیم، کوروش (کورَو)، اهوراء، ایرا و ایران و ... در فرهنگِ عراقین (قلبِ ایران بزرگ) در دوره های مختلف تاریخی، می یابیم.
القاب زهراء، عذراء، حوراء و کبری، به صورتِ چندادراکی (و حتی خودآگاه و ناخودآگاه)، واجدِ تداعی "دارای علوّ، آسمانی و متعالی و عَلیّه" در خود هستند.
لذا بسیار طبیعی است که چه تشریعا و چه تکوینا، این القاب برای فاطمه زهراء (س) دارای اشاعه و اقامه گردد.
به دیگر سخن، واژه زهراء دارای نوعی دلالت ادراکی به واژه علی است و هر دوی این واژگان، سازنده ی مهمترین جزء در خواستگاهِ معنایی برای واژه "ایران" هستند.
در اینجا، بنِ "راء"/"رَو"، حرفِ ربطِ این مکتب عشق و ولایت و ایمان است:
"در کلامِ عاشقان هم ربط پیدا می شود"
والله اعلم.
درباره نام میترا در زبان و ادیان ایران باستان
تناسب های میان مفهوم "مهر (میترا)" در ادیان هند و ایرانی با مفهوم "ولی الله الاعظم" در معارف اسلامی
1- مهر (میترا) فرهمندترین آفریده اهورامزداست.
2- حکومت و شهریاری، عدالت، پیمان، دوستی، جنگاوری، واسطه بین دنیا و ملکوت، برکت و رحمت از شئون مهر (میترا) دانسته شده است.
3- میترا لقب سوشیانت (منجی آخرالزمان) در زرتشتیت است. در برخی منابع، نام خود منجی است. در دوران هخامنشی به صورت یک مرد با محاسن و لباس مغان (شبیه به خود زرتشت) تصویر شده است. در دین بودائیت هم یک منجی آخرالزمان با نام Maitreya که برگرفته از ریشه سانسکریت میترا است، دارند.
4- میترا در ادیان ایران باستان، محل توسل مردمان، شفاعت مردمان و متولی داوری در آخرت و دنیای قبر است.
5- میترا در ادیان ایران باستان، شاهد و گواه بر اعمال مردمان است.
6- معنای لغوی دو واژه سانسکریت "میترا" و عربی "ولی" دارای قرابت معنایی است.
شاید این شباهتها، وجه شبه استعاره های شعر زیر از علامه طباطبائی (ره) است:
بسی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها
درباره نام آناهیتا در زبان و ادیان ایران باستان
1- از آفریده های اهورامزداست.
2- معنای واژگانی آن، طهره طاهره (پاک و به دور از آلودگی) است.
3- هم ردیف میتراست ولی بر خلاف میترا (مهر) که روحی مردانه دارد، روحی زنانه دارد.
4- او بانوی تمام آبهای کره زمین دانسته شده است.
5- پاکی نسل از اوست. پاکی شیر مادر از اوست.
6- سیاره ناهید (زهره) به نام او نامیده شده است.
7- همانند میترا، آناهیتا هم می تواند حق حکمرانی را اعطاء کند.
8- از القاب او، ایستار (ستاره درخشان زهره) دانسته شده است.
چل دختران
در جای جای ایران، مکان ها یا بناهایی باستانی با عنوان چل دختر یا چل دختران وجود دارد.
چل دختر به معنای محل عبادت (چله نشینی) دختران است یا ریشه در "چل دختر" به معنای "دختر درخشان، دختر سفید، دختر مقدس، دختر نورانی" دارد (از ریشه ترکی-فارسی-عربی چل، جل، جلوه، تجلی) و احتمالا به معنای همان معبد ناهید یا معبد آناهیتا بوده است و بعدا در فولکلور به چل دختر و سپس چهل دختران قلب شده است والله اعلم.
باور جهانی به بانوی مقدس آب و پاکی
در ادیان ایران باستان (آئین مهر و زرتشتیت)، هند (بودائیت، دین هندو)، ژاپن (آئین شینتو)، مردمان ترک باستان، مردمان سلت اروپا، اوکراین باستان، روم باستان، یونان باستان، آفریقا (مردمان بانتو)، هاوائی و ... صحبت از یک روح مقدس مادرانه است که آبها و پاکی منتسب به اوست. می گویند گشتاسپ شاه جهانگشا (کوروش ذوالقرنین) برای پیروزی بر دشمنان کفرآئین خویش، برای این روح مقدس مادرانه، نذر و قربانی کرد.
ارتباط میان اوصاف امشاسپندان و اوصاف 5 تن آل عبا (ع)
در دین زرتشتی، به خداوند متعال (الله جل جلاله) با لفظ "اهورا مزدا" اشاره می شود.
در دین زرتشتی، ارواحی مقدس (به نام امشاسپندان، به معنای "ذوات مقدسه، ارواح مقدسه") وجود دارد که برترین آفریده های اهورامزدا هستند و واسطه بین دنیا و ملکوت (و واسطه فیض بین خداوند و خلائق) به شمار می آیند. تعداد امشاسپندان را ۶ (و گاهی ۷) برشمرده اند.
نام ایشان از این قرار است:
۱- بهمن: دارای منش نیک، دارای دین نیکو.بهمن، بهترین خلایق است و نماد عقل کامل است. بلندمرتبه ترین امشاسپندان است. این بهمن را نبایستی با بهمن های شاهنامه و تواریخ (که صرفا هم نام او هستند) اشتباه گرفت.اوصاف و مرتبه بهمن، مشابه اوصاف و مرتبه حقیقت محمدیه (محمد مصطفی (ص)) است.
۲- اسفند یا سپندارمزد یا آرمیتا: او نماد اخلاص و پاکبازی و بردباری و دگرشکلی از مفهوم آریایی روح مقدس زنانه (آناهیتا) است. او بانوی آب و زمین و برکت است. بعد از بهمن، دومین رتبه بین ذوات مقدسه را دارد. اوصاف و رتبه او مشابه حقیقت فاطمی (فاطمه زهراء(س)) است.هئوروتات یا خرداد، یکی دیگر از امشاسپندان است که او هم اوصافی مشابه با اوصاف اسفند/آرمیتا/آناهیتا دارد و می توان او را یک بازنمایی آئینی از همان روح مقدس زنانه (آناهیتا) دانست.
۳-خشتره یا همان شهریور، شهریار.او حاکم عادل الهی و دارنده قدرت مشروع آسمانی است. نماد دوستی و ولایت است. وصفی از روح مقدس مردانه (میترا) است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت علوی (علی مرتضی (ع)) است.
۴- اردیبهشت، زیباترین امشاسپندان است. خوش خلق و خوش سیما است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسنی (امام حسن مجتبی (ع)) است.
۵- مرداد یا همان امرداد، به معنای نامیرا (شهید). تجلی رستگاری و نجات است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسینی (امام حسین (ع)) است.
علاوه بر ۶ نام بالا (که مرتبط با ۵ روح مقدس بود)، گاهی از سروش (یعنی فرشته واسطه وحی) هم به عنوان یکی از امشاسپندان نام برده می شود.
جالب است که طبق حدیث شریف کساء، ۵ تن آل عبا به همراه جبرائیل (فرشته وحی) در زیر کساء حضور یافتند و اینان مقرب ترین خلائق به خداوند متعال، الله جل جلاله، هستند.
طبق برخی معارف اسلامی، شان فارس (در میان ملل غیرعرب) مانند شان قریش در میان عرب است.
معارف ابراهیمی از ۳ طریق در جهان گسترش یافت:
۱- بنی اسرائیل (که به یهود و نصاری ختم شد).
۲- بنی اسماعیل (که به قریش ختم شد).
۳- حکومت کوروش ذوالقرنین (که از سمت مادر از بنی داوود و از سمت پدر از سادات ابراهیمی هخامنشی بود) که به کشور و فرهنگ ایران ختم شد.
جالب است که نسب حضرت حجت (عج) از طریق پدری به قریش و از طریق مادر امام سجاد (ع) به کوروش ذوالقرنین و از طریق مادر بزرگوارشان (نرجس خاتون) به انبیای بنی اسرائیل (ع) می رسد و موعود و عزیز همگی ملل ابراهیمی است. والله اعلم.
درباره شهربانو مادر امام سجاد (ع)
یکی از سیاسی ترین موضوعات تاریخ امامت، همین موضوع است. چه در قرون اول (که می توانست بر توازن قوا میان علویان و امویان و همچنین علویان و بنوعباس در ایران تاثیر بگذارد) و چه در زمان مستشرقان که آن را دستمایه قومی-قبیله ای قرار دادند و چه در زمان حال حاضر که عده ای با عینک سیاسی آن را انکار (یا تایید) می کنند.
ولی نکته مهم برای ما در این موضوع، تاثیر بسیار تعیین کننده این مساله، در تکمیل پازل نسب شناسی مادران ائمه (ع) است: چه آنکه گویی این پازل، تعمدا به صورت "بین المللی" انتخاب شده بوده است و انگار از 5 قاره، در این پازل حضور دارند (هاشمی عربی، شمعونی رومی، و از نوبیه آفریقایی و حتی از عجم های مغرب اقصی (چه فرانسوی بوده باشند و چه ایرانی تباران مغرب اقصی)).
پس حضور یک فرد ایرانی در پازل فوق الذکر، بسیار مکمل طرح است. و نمی توان از خواندن طرح این پازل، صرف نظر کرد. پس با پرسشی اساسی (و راهبردی از منظر تاریخ بین الاقوامی ادیان و تاریخ نهضت جهانی حضرت ابراهیم (ع) و در یک جمله، تاریخ امامت) روبرو هستیم.
حالا آیا واقعا مادر امام سجاد (ع)، ایرانی و از تبار ساسانیان (و یعنی پارسیان و یعنی از نوادگان کوروش ذوالقرنین) بوده است؟
مرحوم شهید مطهری (ره) در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام، تصریح می کنند که در این زمینه تحقیق کامل نکرده اند و "و همه احادیث در این زمینه" را بررسی نکرده اند. لیکن در جهت دفع طعنه ها و شبهات مستشرقین (یعنی همان بعد سیاسی قضیه)، سعی کرده اند به قول معروف این مساله را "تخفیف" دهند: تلویحا اینکه "حالا از کجا معلوم که بوده باشد؟" و "حالا مگر اهمیت خاصی به نسبت مسائل مهمتر دارد؟" و "فلان حدیثش در فلان راوی ضعیف است و آن یکی راوی اش متهم است" و "بقیه احادیثش را هم تحقیق نکرده ام" و ... . یعنی موضع شهید مطهری (ره) در این مساله، یک موضع "مصلحت آگاه"، "سیاست آگاه" و "بسیار رندانه (به معنای صحیح کلمه)" است. من هم اگر در آن موقع و آن موضع بودم، دقیقا همین حرفهای شهید مطهری (ره) را در این مساله می زدم و ضمن ربودن بهانه از دست مستشرقان و طعنه به منکران دین، راه تحقیق را برای آینده باز می گذاشتم که : "همه احادیث این مساله را تحقیق نکرده ام".
پس شهید مطهری (ره) را منکر این مساله ندانیم.
احادیث اهل سنت از صحابه و تابعین، احادیث متعدد ائمه شیعه (ع)، الکامل مبرّد (قرن سوم)، شیخ کلینی، شیخ مفید، ابوحیان توحیدی، یعقوبی تاریخ دان، مسعودی مورخ و جغرافی دان، مقریزی متاخر، اقوال متقدم، همه و همه، متفقند که یکی از دختران یزدگرد، مادر امام سجاد (ع) است. (حالا چه اسمش شهربانو بوده باشد و چه سلافه و سلامه و چه حرار و چه جرار و چه شاه بانو و چه شاه آفرید و چه شاه زنان به تسمیه علوی (ع) و چه شاهین و چه ...). در کمتر موضوع تاریخی از صدر اول اسلام (به جز معتقدات و اصل ایمان و دین و قرآن)، چنین اجماعی در بین شیعه و سنی و عرب و عجم و متقدم و متاخر و خرد و کلان مشاهده می شود. فقط انگیزه های سیاسی ماست که می تواند چنین اجماعی را از حد نزدیک به تواتر، ساقط بداند.
لذا و لهذا، بایستی تلاش کنیم که در اطراف این مساله، بیشتر کنکاش کنیم خصوصا آنکه اثبات ارتباط نسلی بین ائمه شیعه (ع) و اقوام مختلف (خصوصا ایرانیان و خصوصا نوادگان ذوالقرنین و آل دانیال (ع))، تاثیر مهمی در مطالعات "شواهد و بشارات منجی آخر الزمان شیعه در ملل و نحل" و همچنین رمزگشایی از مکانیزم های تاریخی تحقق کهن و حال و آینده وعده الهی برای امامت ابراهیم (ع) و آل ابراهیم (ع) دارد. ندیدن این مساله، یا انکار غرض ورزانه آن، شاید، ندیدنِ یکی از شگفتی های محمد (ص) و آل محمد (ص) باشد. والله اعلم.
از شهربانو تا شاه زنان، از "سیده نساء العالمین" تا جهانشاه
در زبان های کهن، بین واژه های "شهر" و "شاه"، ارتباط واژگانی وجود داشته است.
✅ ترکی کهن:
خان = حکمران
کان / خان = محل زندگی، سرزمین، بیتوته، جایگاه، خانه، روستا
✅ فارسی باستان:
خشتره = پادشاه
خشتره / کشور = شهر، کشور
✅ آریایی-اروپایی:
هُما، هومو، هُمای، خُمای، خمانی، کوما، کومار، گوما، جَم، هومان، همایون، هِگُما = ابرمرد، مرد، ارباب، حکمران
واژه home، واژه Comm ، واژه کومه، کُم، خُم، جُم، کمیدان، کمیران، قومس = شهر، محل اجتماع، خانه
✅ عربی اقدم:
مَلِکی = پادشاه، شاه، دارا
مَکّ ، مکُران، مکّی، مکّه ، مِکا = سرزمین، کشور و مرکز آن ام القری
بر طبق احادیث در قول مشهور (و بنا به ورود در مناقشات این قول نداریم و خودش مفصل است و فی الجمله، موید به شواهد است)، نام همسر ایرانی امام حسین (ع) که مادر امام زین العابدین (ع) بود، شهربانو یا شاه زنان یا جهانشاه دانسته شده است. نامی که واجد اجزای شهر و شاه است و اینها به دلیل بالا، از یک ریشه واژگانی اند.
اما واژه عربی "سیده نساء العالمین" را می توان معادلی تحت اللفظی برای همین ساخت واژگانی دانست.
پس یکی از القاب خاصّ دخت نبی مکرم اسلام حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا (س) در فرهنگ شیعی، به صورت نامی متداول در میان ایرانیان وجود داشته است و آن را بر روی دختران خود می گذاشته اند. چرا؟ چون "طفیل هستی عشق اند آدمی و پری". ایرانیان از زمان نوح (ع)، محبِ اصحاب کساء خمسه آل عبا (ع) بودند، ولو به الفاظِ لسان خودشان که "لسان اهل جنت، هم عربی و هم فارسی است (طبق یک حدیث مشهور در تفسیر آلوسی)".
جالب است که طبق یک حدیث دیگر، حضرت علی (ع) نام "شهربانویه" را به جای نام قبلیِ "جهانشاه" برای این دختر یزدگرد (یا شاهزاده ساسانی) بر می گزیند.
این هم موید اتصالات واژگانی برای تشکیل پازل "سیده" و "نساء" و "العالمین" است.
این امر می تواند مفید این معنا باشد که حضرت علی (ع)، در آن برهه و در حضور عمر بن خطاب، لقبی از القاب فاطمه زهراء (س) را برای نامیدنِ عروس خاندان خودش، برگزید. عروسی که عجم بود.
در فرهنگ عرب قبل از اسلام، "آوردن اسراء پس از جنگ"، لحظه ای از اوج قدرتنمایی قبایل بوده است.
در چنین لحظه حساسی برای حکومت خلیفه دوم، شاهد واکنش فعال حضرت علی (ع) در قالب موارد زیر هستیم:
۱- سرآمدان عجم (از حیث قدرت و حکومت) را هم کفوِ خاندان رسالت (و نه اصحاب سقیفه) دانستند. این امر، نوعی اشعار به حق خاندان رسالت برای حکومت حقه اسلامی و اعتراض سیاسی به غصب خلافت (به شیوه ای نرم ولی مقتدر و موثر) بود. والله اعلم.
۲- لقب و یاد صدیقه طاهره حضرت زهرا (س) را در آن مجلس از طریق مذکور در بالا، مطرح فرمودند که چنین یادکردی، قطعا هزینه سنگین سیاسی برای اصحاب سقیفه داشته است. والله اعلم.
۳- عملا از طرق بالا، مراسم افتخار حکومت سقیفه را تبدیل به مجلس محاکمه سیاسی اصحاب سقیفه نمودند. والله اعلم.
۴- این حرکات، با توجه به اهمیت سیاسی-نظامی-اجتماعیِ این اسرای ساسانی برای عجم (از موالی عرب و غیر موالی عرب)، دارای بار معنایی ویژه برای افکار عمومی عجم می توانسته داشته باشد. یعنی پخش شدن خبر و ماجرای این مجلس، میتوانسته یک رسانه برای ابلاغ وضعیت سیاسی خاندان رسالت و آگاه کردن عجم نسبت به حق خاندان رسالت برای حکومت حقه اسلامی باشد. یعنی این حرکت حضرت علی (ع)، واجد یک پیام سیاسی-الهی برای ایرانیان جهت دعوت از ایشان برای آشنایی با اهل بیت (ع) و ولایت بوده باشد. والله اعلم.
لذا واکنش مقتدر، نرم و موثر سیاسی حضرت علی (ع) در مدینه در این ماجرا را می توان با حماسه زینب کبری (س) در کوفه و امام سجاد (ع) در شام، مقایسه نمود (از حیث امر سیاسی).
این ها پازل هایی از حرکات شطرنج سیاست الهیه از ساسه العباد در صدر اول اسلام است والله اعلم.
کارویژه سیاسیِ امام سجاد (ع) و قصیده فرزدق
قصیده فرزدق، یکی از اسناد مهم شیعی است که ما را برای شناخت فضای اجتماعی-سیاسی دوران حضرت امام سجاد (ع) یاری می رساند.
هَذَا عَلِىٌّ رَسُولُ اللهِ وَالِدُهُ
أمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِى الامَمُ
این علی است؛ آن كه رسول خدا پدر اوست كه تمامی امّتهای جهان به نور هدایت وی راه یافتهاند.
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ
بِجَدِّهِ أنْبِیاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا
این پسر فاطمه است اگر در نَسَب او جاهلی و در حَسَب، او كسی است كه رسالتنامۀ پیامبران خدایی آسمانی به جدّ بزرگوارش مختوم گردیده، مهر شده و خاتمه یافته است.
هَذَا ابْنُ سَیدَه النِّسْوَانِ فَاطِمَهِ
وَ ابْنُ الْوَصِىِّ الَّذِى فِى سَیفِهِ نِقَمُ
این است پسر بزرگِ بانوانِ جهان، فاطمه، و پسر وصی رسول خدا كه آتش خشم و غضب انتقام خداوندی از برق شمشیر او میدرخشید.
شاید بتوان نقطه اوج این قصیده را، ۳ بیت بالا دانست که در آن صراحتا به بیانِ فاش و علنی و شجاعانه نام و نسب حضرت امام علی بن الحسین (ع) می پردازد.
۱- بیت اول (از بین این سه بیت)، بیانگر این نکته ناب ادبی-معنایی است که "او گویی خود علی (ع) است". یعنی احیای جنبش علوی در قلب جهان اسلام، یک کارویژه سیاسی امام سجاد (ع) (از منظر قصیده فرزدق) است. علی (ع) بایستی در ذهن ها اقامه شود تا اسلام ناب محمدی (ص) اقامه شود.
۲- هذا ابن فاطمه... این پسر زهراست. همین جمله، برای ارجاع شناختی و استناد تاریخی به حق اهل بیت (ع) و یادآوری مظالم سقیفه و حکومت سقیفه و حزب اموی (که از معماران و بهره مندان سقیفه بود) کافی است. زهرا (س) سندِ حقانیتِ سیاسی علی (ع) در صدر اول اسلامی بوده است.
۳- بیت سوم، ظاهرا هم وزن دو بیت قبلی (از نظر اوج دلالت سیاسی) نیست. یکی از القاب فاطمی و یکی از القاب علوی، در بیت سوم، برشمرده شده است. آیا فرزدق، اوج سخن و اوج معنای سیاسی را که در دو بیت قبل داشت، رها کرده و یک بیت عادیِ شیعی (در بیت سوم) سروده است؟ خیر، به دلایل و به شواهدی چند. بیت سوم، "مانیفست شیعه برای عجم" است. معرفی شیعه برای ایرانیان، از طریق ارجاع ذهن آنها به معانی مقدس موعود برایشان است: برترین روح مقدس زنان و روح مقدس عدالت و شمشیرِ محقِ مشروع. از وجناتِ بیت سوم، خاطرات وعده های مقدس و توصیفات مقدس که در ادیانِ پیشین ایرانی (و ایرانی تبار مثل هند و اروپایی) داده شده بود، می ریزد. والله اعلم. بیت سوم، برای عرب، عادی است. اما برای عجم، کشف الاسرار است: اگر هِزاره ها و سده ها، اوصاف بانوی مقدس و مرد مقدس را با این اوصاف اساسی برای شما عجم، انبیای پیشینتان خوانده بودند، حالا بدانید و آگاه باشید که این ذوات مقدس که دردانه های آفرينش الهی اند، "هُم" یعنی "اهل بیت نبی مکرم اسلام (ع)" هستند.
از فرّخ تا جواد (ع)
ایرانیان، با خاطره ای همیشگی از یک حکمرانی آرمانی، زیسته اند.
فریدون، کیخسرو و جمشید، پژواکهای این خاطره هستند. خاطره ای که ریشه در حقیقتهای حکمرانی کوروش ذوالقرنین دارد.
حکیم طوس، فردوسی، که شاید شهید (به جرم هجو سلطان شیعه ستیز غزنوی) از دنیا رفته باشد، درباره فریدون می گوید:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر، سرشته نبود
به "داد" و "دَهِش" یافت آن نیکوئی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
پس آنچه باعث میشد ایرانیان خود را همیشه از نسل یا وصلِ فریدون بدانند (و دیگران آنها را بنی فروخ و بنی فرخ بخوانند)، همین دادگستری و بخشندگی حکومت ذوالقرنینی بوده است.
لذا فرشته زمینی (که فره ایزدی و مشروعیت و نور ولایت الهیه با اوست)، طبق این خاطره ایرانی-ابراهیمی، کسی است که عدالت و رحمت را توامان داشته باشد. لا ینال عهدی الظالمین.
نام مبارک محمد بن علی الجواد (ع)، واجد تمامی این عناصر است. محمد رمز ریاست است و علی رمز عدالت است و جواد، کاملا اشاره به دهش دارد. لذا ایرانیان، در عمق خاطرات ذوالقرنینی خود، کاملا برای تصدیق ائمه اثنی عشر (ع) آمادگی فرهنگی داشتند و آرمان شهر خاطرات ذوالقرنینی خود را، به صورت کامل تر و تمام تر، در تشیع یافتند لذا از همان صدر اول، به راهنمایی سلمان ها، دست از دامن اهل بیت (ع) نکشیدند. لذاست که عمر بن خطاب، حتی تکلم به فارسی را کراهت می داشت و این نشان می دهد که فارس و فارسی و ایران، از اول در خط حزب الله بوده است. والله اعلم.
ذکر صلوات بر محمد و آل محمد (ص): میراث مشترک ادیان ابراهیمی
پیشتر بیان شد که اقرار و اعتقاد به ارواح ذوات مقدسه اصحاب کساء یعنی پنج تن آل عبا (ع) به همراه جبرائیل (در قالب نام رمز "امشاسپندان") در دیانت زرتشتی موجود است.
همچنین اقرار به مفاهیم نبوت، ولایت و امامت هم در منابع کهن زرتشتی قابل مشاهده است.
اکنون مطلبی در تکمیل این موارد، تقدیم حضور می شود:
قدیمی ترین دعای زرتشتی (و مقدس ترین دعا و ورد و ذکر و تعویذ و استعاذه زرتشتی)، دعایی کوتاه ولی به غایت مقدس در نزد منابع متقدم زرتشتی، به نام دعای "اهونور" است. این دعا مشتمل بر اقرار به اصول پنجگانه توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت است و نهایتا درود فرستادن به پیشوای مؤمنان پرهیزگار. البته در قالب الفاظ و مفاهیم کهن فارسی باستان. والله اعلم.
لذا صلوات بر ذوات مقدسه معصومین یعنی محمد و آل محمد (ص)، از مواریث مشترک ادیان توحیدی است: موضوعی که احادیث ما هم به آن اشاره کرده اند که صلوات، ذکر آدم تا عیسی علیهم السلام بوده است. خود واژه "اهونور" هم طبق بررسی این تحقیق حاضر، از نظر لغوی دقیقا هم معنای لفظی "صلی الله" یا "صلوات الله" می تواند باشد، والله اعلم.
همچنین احتراما می توانيد این منبع [۱۵۰] را در زمینه این ذکر کهن ببینید.
تصدیق "حقیقت محمدیه" در ادیان آریایی و ایرانی
اهورا، نام خداست (در دیانت اصیل زرتشتی). ولی هور، نام یکی از مقدسین زرتشتی (یکی از امشاسپندان) است (که بعدها، تحریفاً به یک فرشته، تنزل داده شد.).
پس اهورامزدا یعنی "الله تعالی" ترجمتاً.
اما هورمزد (همان هرمز) یعنی "نورانی عالی، خورشید عالی".
پس منظور از "اهورامزدا"، خالقِ متعالِ یگانه است.
اما هورمزد، یکی از آفریده هایِ اهورامزدا و از مقربین درگاه اوست.
مطالعات تطبیقی بین ادیان مختلف آریایی و صورتهای مختلف دیانت زرتشتیِ هخامنشی، اشکانی، ساسانی و پسااسلامی و پساصفوی، تایید می کند که هورمزد (یا همان هرمز)، بازپژواکی از هویت "وهومن یا همان بهمن" است. اما بهمن کیست؟ بالاترین و برترین و افضل آفریده های اهورامزدا: خیرُ خلق الله، یعنی محمد بن عبدالله (ص).
پس منظور از اهورامزدا، خودِ خداست.
اما هورمزد، حقیقت محمدیه است که آفریده خداست و البته برترین آفریده خدا.
پس الان می توانیم علت انحراف ثنوی (یا یکی از علل انحراف ثنوی گری) در ادوارِ دیانتِ زرتشتی را بیابیم: آنها بین "اهورا مزدا" و "هورمزد"، خلط کردند. آن مطالبی که این شبهه را دارد که "اهورامزدا و اهریمن، رقیب یا شقیق هم بودند (یعنی عقیده باطل ثنوی، که الان هم ظاهرا مورد تایید موبدان نیست)"، در واقع ناشی از تحریف و تبدیلِ این گزاره بوده است: "هورمزد (یعنی حقیقت نبوّت) و اهریمن (یعنی شیطان و جنودش)، رقیب هم هستند".
ارادت و تصدیق و بشارتِ مطالبِ اصیلِ زرتشتی به بهمن ( اَی هرمز) و دیگر امشاسپندان (یعنی حقیقت مقدس و نورانی اصحاب کساء محمدی (ص))، چنان قوی و واضح و سلیس است، که هیچ تعجبی ندارد که "قوما آخرین یعنی ما ایرانیان"، عهده دار پرچمداریِ بیعتِ رضوانِ تحتِ شجره ی نبوت و ولایت و امامت در دوران پس از سقیفه و پس از صفین و پس از مدائن و پس از کربلا شدیم. "سلمانُ منا اهل البیت"، علاوه بر یک گزاره فردی، یک گزاره تمدنیست. والله اعلم.
از مُلّا تا ذوالقرنین، از محمد تا مولا
واژه فارسی مُلّا، به نظر می رسد که یک ریشه بسیار کهن عجمی و فارسی دارد و با واژه های زیر، دارای قرابت ریشه شناسی است:
1- موبد (روحانی زرتشتی)
2- موغ /مُغ
3- مهین / مها / مزدا
4- مهراب (محراب) که واژه ای کهن، عجمی و فارسی است و به معنای محل نزول روحانی و روح (محل نزول فرشته) است. در شوش باستان، در حوالی 3400 سال پیش، محراب در عبادتگاه ها ساخته می شده است.
5- برخی از بومیان استرالیا، در زبان خودشان، به روحانی مراسم مذهبی دین بومی شان برای شفابخشی بیمار،مولا مولونگ Mulla-Mullung می گویند (یعنی روحانی دانا).
6- در بعضی زبان های شرق آسیا (مثل ژاپنی)، این واژه به "مورا" تبدیل شده است.
چه چیز باعث می شود که یک واژه عجمی و ایرانی (یا به قول معروف "هند و اروپایی" یا "هند و ایرانی")، در تمام جهان ردپا داشته باشد؟ احتمالا روزگاری بوده است که ملّاهایی به همراه ذوالقرنین، سفری به دور دنیا داشته اند و همان گونه که ردپای واژه "کور / کورا / هور / ایر / ایرا" که نامِ قدرتِ ذوالقرنینی بوده است در کل نواحی جهان در اسامی بومی کشورها و ملتها و مناطق باقی مانده است، نام "مو / مُلّا / مزدا / مها و ..." هم در تمامی نواحی جهان در معنای دانا و روحانی و آموزگار و شخص بلند مرتبه، گسترده شده است.
یک مقارنه و تقارن جالب : لفظ "مُ" و "مو" در الفاظ "محمد" و "مولا"، وجود دارد. این به این معنا نیست که رابطه زبان شناختی بین این واژه ها و واژه های عجمی پیش گفته، ادعا شود، خیر. بلکه به این معناست که : "حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت / آری به اتفاق جهان می توان گرفت". والله اعلم.
شب یلدا ، شب چله ، جشن کریسمس : جشن جهانی و فراتاریخیِ میلاد حضرت علی (ع)
«یلدا» برگرفته از واژهٔ سریانی ܝܠܕܐ به معنای زایش و میلاد است. ابوریحان بیرونی از این جشن با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانستهاست. در آثارالباقیه بیرونی، از روز اول دی ماه، با عنوان «خور» نیز یاد شدهاست. در قانون مسعودی نسخهٔ موزه بریتانیا در لندن، «خُره روز» ثبت شده است.
قدمت این جشن، طبق مطالعات مختلف، به قبل از حوالی 3000 سال پیش برمیگردد.
در کیش مهر (یا آئین میترا)، این جشن را برای بزرگداشت و میلاد مهر (یا همان میتره یا میترا، که روح مقدس مردانه منتسب به عدالت و حکومت و قدرت و به زبان خودمان "ولایت" بوده است) برگزار میشده است. خورشید (و نور)، نمادی از نمادهای میترا بوده است. بایستی دقت شود که میترا (و مفاهیم معادل آن از مهر و خشتره)، طبق مفاهیم مزدیسنا، اگرچه ارواحی مقدس هستند ولی آفریده و مخلوق "اهورا مزدا" هستند.
گزارش ابوریحان، ناظر به دوران هخامنشی و بعد از آن است. این امر از واژه ها و بن های مورد استفاده در نام گذاری این جشن (در گزارش ابوریحان) کاملا هویداست. واژه های خوره، هوره، خور، هور، فره و کورو و کورا، واژگانی مرتبط (از ریشه و از معنا) و مربوط به دوران کیانیان و هخامنشیان است.
در منابع ایران باستان، مشخص است که حداقل از 502 قبل از میلاد (اوایل دوران هخامنشی)، این جشن در تقویم فرهنگی و رسمی ایران قرار داشته است. در کل نواحی ایران بزرگ و ایران فرهنگی (از مرزهای چین تا آنسوی بالکان و ایتالیا و همچنین شامات و یمن)، ردپای این جشن دیده می شود.
در مسیحیت، این جشن را Christ Mass می نامند. اما جِسوس مَس (تجسد عیسی) یا مسیه مَس (تجسد مسیح) نمی نامند. چرا؟ چون این جشن، از قبل از میلاد مسیح (ع) (حداقل 1000 سال قبل از میلاد مسیح (ع)) وجود داشته است. کریست (Christ)، طبق ریشه شناسی هند و اروپایی واژگانی آن، از ریشه "کِر" و "گِر" است و آن را می توان با "خوره" و "فره" و "کوره" و "کورا"، هم ریشه یا هم اشتقاق دانست. لذا "کریست مَس" را می توان به صورت تحت اللفظی "تجسد خوره" یا "تجسد کوره" یا "تجسد ذوالقرنینی" دانست. اما کدام "تجسد" و کدام "ذوالقرنین"؟ طبق نقل ابوریحان، این "تجسد ذوالقرنینی"، یک "میلاد اکبر" است. پس با یک "تجسد ذوالقرنینی اکبر" روبرو هستیم. با کدام تجسد ولایت و تجسد عدالت و تجسدِ قدرتِ مقدسِ مویّد در تاریخ روبرو هستیم که "اکبر" باشد؟
در روز 13 رجب سال 23 قبل از هجرت (معادل سال 30 پس از عام الفیل)، خورشید عدالت علوی، حقیقت روحانیه ای که انبیای پیشین به او متوسل می شدند و مصداق اتمّ و اکمل وعده ی ابراهیمی "ذوالقرنین" بود، یعنی امام المتقین، امیرالمومنین، اسد الله الغالب، حضرت علی بن ابی طالب (ع)، از بطن مطهر فاطمه بنت اسد (ع) در خانه کعبه به دنیا آمد.
مطابق محاسبات متعدد نجومی و نرم افزارهای مختلف تبدیل تقویم های شمسی و قمری، این روز در حوالی "5 مهر تا 8 مهر" آن سال قرار داشته است (بنا به محاسبات مختلف). پس امام علی (ع) متولد ماهی است که نام آن "مهر" (معادل همان واژه "میترا") است.
مدت بارداری طبیعی انسان، چیزی در حدود متوسط 40 هفته (280 روز) است. لذا اولین تجسدِ پیکرِ زمینیِ حضرت علی (ع) (یعنی اولین سلولِ بدن ایشان)، منطقا بایستی در حوالی "30 آذر تا 4 دی ماه" سال قبل از آن شکل گرفته باشد. لذا آن میلاد اکبر (و به بیان دقیقتر، "تجسدِ نور الهیِ عدالت بر زمین" و "تجسدِ ذوالقرنینیِ اکبر")، یعنی انفجار نور علی (ع) در تاریخ، درست در ایامِ روزهای جشن های کهنِ "یلدا و چله و کریسمس" رخ داده است.
واژه چله از چهل "نیست". از ریشه کهن "جل" و "چل" و "جال" و "چال"، در زبان های فارسی و ترکی و عربی و به معنای "تجلی، جلوه، جلا" است. پس چلدختر و چلچراغ و شب چله، به ترتیب به معنای "دختر نورانی، دختر مقدس، آناهیتا"، "چراغ نورانی" و "شب نورانی" است.
جشن کریسمس، اگرچه ممکن است با ایام "تجسد" یا "تولد" دیگر ذوالقرنین ها (یعنی کوروش ذوالقرنین و عیسی مسیح (ع) و ...) همزمان بوده باشد، ولی قطعا آنچه اکبر است و افضل است و اتمّ است و اکمل است، "تجسد و میلادِ" امام همام ما، یعنی حضرت علی (ع) (و نه کوروش و نه عیسی (ع)) است.
پس شب یلدا و شب چله و حتی کریسمس، "یک خاطره جهانی" و "فراتاریخی" و "تمدنی"، از نوعِ "ابراهیمی" و "ذوالقرنینی" و "علوی" و "اسلامی" است. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
ذوالقرنین: حکمران مشروع، پیرو علی (ع)
۱- در منابع اسلامی ذکر شده که ذوالقرنین با ابراهیم (ع) مصافحه کرد و دیدار کرد. از دیگر احادیث استفاده می شود که لقب ذوالقرنین حداقل ۳ بار تا قبل از اسلام، مصداق بیرونی یافته بوده است.
۲- در منابع عهدینی ذکر شده که فردی به نام Melchizedek (ملک صادوق، ملک صادق، حکمران صادق، حکمران مشروع و محقّ) که پادشاه مقتدری بود، با ابراهیم (ع) دیدار کرد. او در تورات، "پرستنده اِلیون" وصف شده، یعنی "پیروِ علی، شیعه علی (ع)".
۳- در انجیل، عیسی (ع) خود را "بالاترین مقام طبق سلسله و نظم ملک صادق" دانسته است. یعنی همان مفهوم عهدینی مَسیه (مسیح)، یعنی حکمران مشروع و موید و مقدس و نجات بخش.
از جمع ۳ مطلب بالا مستفاد می شود که اوصاف زیر، در فرهنگها و زمانهای مختلف، اشاره به مفهوم واحدی می کرده اند: حکمران مشروع (ملک صادق)، ذوالقرنین، مَسیه، پیروِ الیون (شیعه علی)، بالاترین مقام. (این نکته را A می نامیم).
اما برگردیم به کوروش ذوالقرنین. نکته بالا، دلیل دیگری (بر اساس تجمیع منابع عهدینی و اسلامی و تاریخی) برای ذوالقرنین بودن کوروش است:
۱- طبق عهد قدیم، کوروش کبیر هخامنشی، یک مَسیه (مصداقی برای لقب مسیح، قدرت موید و مسح شده، منجی موید) دانسته شده است.
پس، کوروش + مَسیه را مستندا داریم (نکته B).
۲- طبق منابع تواریخ عربی، لقب حکمران ایرانی که اسرای کلیمی را از بابل آزاد کرد و دستور داد که بیت المقدس دوباره ساخته شود، "ارطخاشت" دانسته شده است و گفته شده او بهمن بود و گفته شده که به لغت عبری همان کورش. طبق تاریخ هم می دانیم که کوروش، اسرای کلیمی را آزاد کرد و دستور بنای مجدد بیت المقدس را داد. اما لقب "ارطخاشت" برای کوروش، چرا مهم است؟ ارطخاشت همان اردشیر است و معادل باستانی آن "آرتا کور" و "ارتا خشتره" بوده است. یعنی "حکمران راستین"، یعنی همان معنای "ملک صادق". این بسیار مهم است چون Melchizedek یا ملک صادق در ادبیات عبرانی، بار معنایی مهم و سنگینی دارد.
پس کوروش + حکمران مشروع (ملک صادق) را مستندا داریم (نکته C).
۳- از چند حدیث مفصل شیعه درباره دانیال (ع) و فرزندش (مکیخا) و پادشاه زمان دانیال (یعنی هرمز)، و ادامه مفصل آن حدیث، استفاده می شود که نور امامت و ولایت (یعنی امانت الهی) در زمان دانیال برای مؤمنین، در نزد دانیال بوده است. لذا پیروِ دانیال، پیروِ ولایت بوده است. طبق تاریخ و عهدین مطمئنیم که دانیال (ع) روابط بسیار حسنه ای با کوروش داشته است و وزیر او و به نوعی معلمِ کوروش بوده است. طبق احادیث شیعه، پادشاه زمان دانیال، به دانیال می گوید که دوست دارد فرزندش شبیه او (دانیال) بشود.
پس کوروش + پیروِ علی (شیعه علی (ع)) را به این نحو و به این معنا و با این استدلال، مستندا پیش می کشیم، والله اعلم. (نکته D).
4- طبق احادیث شیعه، فارس ها در عجم، مانند قریش در عرب هستند. اما فارس ها چه کسی را بزرگ و موسس و "پدر" و البته فرد خوب و مفتخر خود می دانستند؟ طبق نقل های یونانی متقدم، فارس ها "کوروش" را پدر خود و بزرگ خود و مقام اول می دانستند. حتی پادشاهان سلسله های عجم (از فارس و روم)، نام مقام اول خود را از نام او گرفتند (لقب خسرو برای ایران و کَیسَر یا قیصر برای روم). پس طبق تجمیع احادیث و تاریخ و همچنین لغت، می توان نتیجه گرفت که کوروش + مقام عالی را مستندا داریم، والله اعلم (نکته E).
حال از جمع دلالت نکته A از یکسو و نکات (B و C و D و E) از سوی دیگر، نتیجه می شود که:
کوروش + ذوالقرنین را مستندا داریم. یعنی کوروش از مصادیق مفهوم ابراهیمی ذوالقرنین بوده است. والله اعلم.
استدلال بالا، که طبق روش علامه طباطبائی (ره) در جمع شواهد عهدینی، اسلامی و تاریخی بوده است، یک استدلال جدید است و از قوت خوبی (تقریبا در حد استدلال علامه به خواب دانیال درباره قوچ شاخدار و تعبیر جبرائیل آن را به پادشاه ماد و فارس _ یعنی کوروش) برخوردار است. والله اعلم.
پی نوشت: اِلیون، یک همسر یا همتا به نام Berith داشته است که معنای تحت اللفظی آن می شود: جدا کردن از ناپاکی، یعنی همان نام فاطمه در عربی. می گویند نام قدیم لبنان، کوثرات بوده و نام شهر بیروت از Berith گرفته شده است. لذا می توان گفت وعده ظهور علی (ع) و فاطمه (س) توسط انبیای پیشین و مکتب حضرت ابراهیم (ع) به امتهای پیشین داده شده بوده است. والله اعلم.
کاربرد تاریخ ذوالقرنین در مطالعات اعجاز عددی و ماده تاریخ در قرآن کریم
این حاصل محاسبه ابجد کبیر و ابجد صغیر برای آیه 1 سوره مبارکه قمر را ببینید:
حاصل محاسبه ابجد کبیر و صغیر برای آیه 1 سوره مبارکه قمر
معتبرترین تقویم باستان، که مبدا سالشماری بوده است، "تاریخ ذوالقرنین" بوده است. یعنی سالها را از آن مبدا (که سال جلوس ذوالقرنین یا میلاد او بوده است، یعنی حوالی سال ۶۱۰ تا ۵۷۰ ق.م.) میشمردند. بعد از اسکندر مقدونی (و خلط او با اسکندر اکبر و غصب حکومت و علوم و عناوین ذوالقرنینی توسط یونانیین)، مبدا این تاریخ و مبدا تقویم را محرّف کردند و از سال مرگِ مقدونی، یعنی حوالی ۳۲۸ ق.م. را مبنا گرفتند. در چند مورد از احتمالات اعجاز عددی قرآن در زمینه ماده تاریخ به ابجد، مشاهده شده که گویی مبنای قرآن در برخی ماده های تاریخ، تقویم ذوالقرنین اصلی و واقعی (و نه یونانی قلابی) است. یعنی از حوالی ۶۱۰ تا ۵۷۰ ق.م. . با لحاظ این نکته و ابجد عبارت "اقتربت الساعه"، مشاهده می شود که ماده تاریخ ضربت خوردن فرق نازنین امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) از مبدا تاریخ ذوالقرنینی، در این آیه بیان شده است. والله اعلم.
فاصله بین وقوع شق القمر اول (معجزه نبوی (ص) در سال ۶ بعثت و حوالی ۶۱۵ میلادی) تا انشقاق القمر (تلمیحا ضربت خوردن امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) در سال ۴۰ هجری قمری و حوالی ۶۶۱ میلادی)، مقدار ۴۶ سال است که برابر ابجد صغير محاسبه شده برای آیه شریفه "اقتربت الساعه" در تصویر بالا است. مقدار ابجد کبیر هم برابر با ماده تاریخ ضربت خوردن حضرت علی (ع) از مبدا تاریخ ذوالقرنین (و نه تاریخ مقدونی) بود. والله اعلم.
دیگر کاربرد تاریخ ذوالقرنین در مطالعات اعجاز عددی و ماده تاریخ در قرآن کریم: "فی بضع سنین"، در آیات ابتدایی سوره مبارکه روم، زمان پیروزی رومیان است. چون بضع (با لحاظ کسره)، به ابجد تقریبا برابر با 1157، یعنی تقریبا تاریخ پیروزی رومیان بر لشگر خسرو پرویز بر اساس تاریخ گذاری تاریخ ذوالقرنین (ذوالقرنین حقیقی و نه قلابی مقدونی) است. والله اعلم.
قطب شمال و مختصات سرزمین سد ذوالقرنین در یک حدیث
در کتاب تاریخ مدینه دمشق در ذیل مدخل ذوالقرنین، حدیثی وجود دارد که قتاده از الحسن روایت کرده است (معمولا منظور از "الحسن" از طریق قتاده، "حسن بصری" تلقی می شود) که طبق این حدیث، ذوالقرنین پس از فراغت از ساخت سد یاجوج و ماجوج، به مدت ۱۸ روز در ظلمات در ماورای منطقه سد، حرکت مداوم و پیوسته می کند و سپس به موضعی می رسد که در آن کوهی است و فرشته ای موکل بر آن کوه قرار دارد.
فرشته به او می گوید که فرشته هستی یا آدمی؟ ذوالقرنین می گوید که آدم است و ۱۸ روز بر روی زمین صاف و خالی راه پیموده تا به او برسد. فرشته پاسخ می دهد که فقط ساعتی از روز را پیموده و بر روی زمین هم راه نپیموده بلکه بر روی دریای هفتم راهپیمایی کرده است.
حدیث ادامه دارد و فرشته می گوید که بر روی شاخه ای از کوهستان قاف، موکل است و این کوهستان ریشه اصلی بقیه کوهستانها و موجب آرام و قرار زمین است.
یک نکته جالب در این حدیث، در دو عبارت جغرافیایی آن نهفته است:
۱- ای ذوالقرنین فقط ساعتی از روز را پیموده ای.
۲- بر روی زمین، راهپیمایی نکردی بلکه بر روی دریای هفتم راهپیمایی کردی.
از عبارت شماره ۱ در بالا، عرض جغرافیایی آن ناحیه به دست می آید.
عبارت شماره ۲ هم اشاره به اقیانوس منجمد شمالی دارد که توده های یخ شناور و ضخیم بر روی آن، نواحی شمالگان زمین (پهنه یخ زده قطب شمال) را تشکیل داده اند.
اما تحلیل عبارت شماره ۱:
مسافتی که ذوالقرنین پیموده بود، ۱۸ روز حرکت مستمر و پیوسته بوده است. سرعت سیر قوافل در قدیم، به صورت متوسط، ۸ فرسخ در روز بوده است که تقریبا برابر ۴۸ کیلومتر در روز است. لذا ذوالقرنین در آن زمین صاف و خالی، احتمالا در مدت ۱۸ روز، مسافتی تقریبا در حدود ۸۶۴ کیلومتر را پیموده است. این مسافت را فرشته، برابر "ساعتی از نهار" (یعنی یک بیست و چهارم از شبانه روز) دانسته است. پس آن فرشته و آن محل و آن منطقه، در ناحیه ای از کره زمین بوده است که یک بیست و چهارم محیط زمین (در آن عرض جغرافیایی)، برابر با ۸۶۴ کیلومتر میشده است. با محاسبات مثلثات عادی و لحاظ مقدار شعاع زمین در استوا، به این نتیجه می رسیم که آن منطقه و آن فرشته و آن ناحیه زمین (کوه قاف)، در عرض جغرافیایی حدود ۵۸ درجه قرار داشته است.
دقت کنیم که اگر سیر قوافل در آن سرزمین را بین ۳۰ تا ۵۰ کیلومتر در روز در نظر بگیریم (که حاشیه خطا و عدم اطمینان محاسبات ماست)، نهایتا به بازه ۵۷ تا ۶۴ درجه برای عرض جغرافیایی آن ناحیه می رسیم.
لذا کوه قاف که ذوالقرنین به آن رسید و در حوالی منطقه سد ذوالقرنین بود و فرشته موکل بر آن با ذوالقرنین سخن گفت، طبق عبارت شماره ۱ در حوالی عرض جغرافیایی ۶۰ درجه و طبق عبارت شماره ۲ در نواحی نزدیک شمالگان قرار دارد (نتایج ۱ و ۲)
طبق انبوهی از دیگر احادیث و اقوال و تواریخ اسلامی و عربی و عجمی، محل سد ذوالقرنین و کوه قاف، در منتهای شمال شرق آسیا در جنب سرزمین های شمالی زمین قرار دارد (نتیجه ۳)
هر دو نتیجه حاصل از حدیث و همچنین نتیجه ۳، همگی، موید این است که سد یاجوج و ماجوج و کوه قاف، در حوالی آلاسکا قرار دارد. والله اعلم.
یک نکته جالب دیگر از این حدیث، که در مطالعات موضوعات تفسیر علمی و اعجاز علمی قرآن کریم کاربرد دارد، این است که اقیانوس منجمد شمالی در این حدیث، "دریای هفتم" نامیده شده است. همچنین خشکی های جنب آن را "زمین هفتم" در آن حدیث نامیده اند. لذا با استناد به منطوق و مفهوم و معناشناسی این حدیث، می توان این احتمال را مطرح کرد که یکی از مصادیق "سبعه ابحر و دریاهای هفتگانه"، سیستم های کلان هفت گانه اقیانوسی زمین (یعنی ۷ اقیانوس بزرگ در زمین) است. یکی از مصادیق زمین های هفتگانه هم، می تواند ۷ قاره در زمین باشد. والله اعلم.
تناسب معنایی کوه قاف و قرآن مجید
در آیه ابتدایی سوره مبارکه ق، می خوانیم که: "ق و القرآن المجید".
برخی از مفسرین و برخی از احادیث، منظور از قاف در این آیه را "قله قاف (کوه قاف)" دانسته اند. لذا با رویکرد چند معنایی و یا لایه ای، می توان این احتمال را هم در نظر گرفت که یکی از خطابات این آیه شریفه، متناسب دانستن "کوه قاف" و "قرآن کریم" باشد. والله اعلم. در این صورت و در این منظر، این پرسش مطرح می شود که چه تناسب یا تناسباتی بین یک کوه و بین یک کتاب آسمانی وجود دارد؟
کوه قاف، در جغرافیای قدیمِ فرهنگهای مختلف کهن، وجود دارد. ایرانیان به آن "البرز کوه و قافکوه و قفقاز" (البته نَه این قفقاز فعلی)، بودائیان به آن "کوه عالیِ مِرو یا کوه سومِرو"، سرخپوستان آلاسکا به آن "دِنآلی" و جغرافی دانان مسلمان مانند ادریسی و ابن خلدون و دیگران به آن "جبل قاف" می گویند. به آن کوه درخت زندگی، کوهستان طلوع خورشید و کوهستان سدر منتهای زمین، هم در فرهنگهای بین النهرین، مصر، چین و ژاپن هم اطلاق میشده است. یونانی ها و رومی ها، کل سطح زمین را بر روی کوهپایه های این کوه، تصور می کردند. یعنی جهان را به شکل یک کوه با کوهپایه هایش و یک اقیانوس سراسری(دورتادور آن) تصور می کردند.
این کوه، کوه مهمی است. یک اِلِمان از فرهنگِ جهانی کهن است و ردپای آن در متون و آثار باستانی، به تا حدود ۵۵۰۰ سال پیش می رسد.
این کوه را مرکز جهان، بام جهان، مقدس، محل درخت زندگی، محل طلوع خورشید، محل برکت، محل خروج منجی، محور گردش ستارگان و ماه و خورشید و محلی مقدس برای عبادت، ریشه تمام کوه ها، مادر تمام کوه ها و بزرگترین و بلندترین و با عظمت ترین کوه، محل کنام ققنوس و طاووس و سیمرغ و شیردال، محل گنجینه های عظیمِ خدا، در فرهنگهای مختلف توصیف یا تصور می کردند.
پس در یک کلمه، می توان کوه قاف را یک باور یا نماد مشترک بینافرهنگی در دوران کهن، برای "مجد" و "عظمت" دانست: مجد طبیعی، مجد مادی، مجد معنوی، مجد روحانی و مرکز و اساس بودن.
یکی از مخصصات ذوالقرنین های تاریخ، در معارف و احادیث ما، فتح قاف است. مومن مویّد و امامِ حق، بر قاف هم غلبه دارد و فائق است.
جالب است که الان هم، لااقل در فرهنگ آمریکایی و مدرنیته آن، همین کوهِ قاف (که قله دنالی در آلاسکا است)، ضرب المثل عظمت کوهستانی و بزرگی کوهستاتی و شکوهِ کوهستانی و طبیعی است. یعنی یک نماد مدرن هم هست. زیرا این کوه، یعنی قله دنالی در آلاسکا، با احتساب ارتفاع از ریشه، هم حجیم ترین و هم بلندترین کوه جهان است (اورست در یک تِراس مرتفع قرار دارد، وگرنه خود کوه اِورست، ارتفاع ریشه ای کمتری از دنالی دارد. اگر تراسِ دنالی و تراسِ اورست، هم ارتفاع می بودند، آنگاه راس دِنالی در ارتفاع بالاتری از اورست قرار می گرفت).
اما تناسب قاف و قرآن مجید:
"قافِ واقعی (یعنی ضرب المثل واقعی مجد و عظمت)، کوه قاف (با تمام عظمتهایش) نیست. بلکه قرآن مجید است." این را می توان پیشنهادی برای فهم مراد این آیه شریفه دانست، والله اعلم.
سه گانه حکمای ذوالقرنینی و حکمای یونانی
واژه ارسطاطالیس با واژه بهمن (و همان تالیا در نام خضر نبی (ع)) دارای تناسب معنایی است.
واژه افلاطون با واژه سمردیس بردیا (و همان یسع در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.
واژه سقراط با واژه ارتخشتره -اردشیر، لقب بهمن- (و همان ذوالکفل در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.
لذا یک نظریه پیشنهادی می تواند این باشد که حدود 200 تا 300 سال پس از ذوالقرنین (و زمانه حکمای ذوالقرنینی یعنی خود ذوالقرنین، و خضر نبی (ع)، و یسع (ع) و ذوالکفل (ع) که به ترتیب احتمالا معادل کوروش هخامنشی، مگابرن، سمردیس بردیا و سپیتاک گئومات مغ بودند) معارف ایشان از طریق غارت کتابخانه های شوش و اصطخر به دست لشگر اسکندر مقدونی (و یونانیان مقدونی) رسید و این معارف را به یونان یا اسکندریه مصر بردند و از آنجا آرام آرام یک اسطوره موضوعه با شخصیتهای موضوعه ای به نام های ارسطو و افلاطون و سقراط ساختند. والله اعلم.
شیخ اشراق، ریشه اندیشه های حکمت شرقی (در ایران و آسیا) را به جاماسب و زرتشت می رساند: جاماسف (جاماسب) و فرشاوشتر (فرشوشتر، فِرَشَهاُشتُرَه، احتمالا تصحیف و پژواکی از هویت تاریخی ذوالقرنین). همچنین هرمس، فیثاغورث و افلاطون (احتمالا این افلاطون، تصحیفی از شخصیت تاریخی بردیا یا الیسع (ع) یا خضر (ع) بوده است و نبایستی او را با افلاطون متاخر یونانی یکسان انگاشت والله اعلم).
علم و حکمت، از شروط ولایت الهی
در طرق مختلف اهل سنت (خصوصا در کتب اصلی و معتبر ایشان مانند صحاح سته و مسند احمد بن حنبل و مستدرک حاکم و اسد الغابه و استیعاب)، از نبی مکرم اسلام (ص) در احادیث مختلف و مواطن کثیره نقل شده که علم و حکمت و قضاوت و داوری، از فضائل و برتری های علی بن ابی طالب (ع) است. به نحوی که ۹۰ درصد علم و حکمت، اختصاص به ایشان دارد و فقط ۱۰ درصد از علم و حکمت، بین بقیه مردم هم یافت می شود.
نکته جالب اینجاست که از طرق مختلف شیعه و سنی و تاریخ، منقول است که عمر بن خطاب (در آن سو)، بهره ای از علم و حکمت و داوری نبرده است و جالب اینجاست که خود عمر هم آشکارا به این موضوع اعتراف می کرد و مردم را برای یافتن پاسخ پرسش هایشان، به اباالحسن (ع) ارجاع می داد.
در فرهنگ کهن ایرانی (که ریشه در حقایق فرهنگ و تاریخ ذوالقرنین دارد)، مفهوم "هوش" و "دانایی"، نقش مهمی در حکومت دارد. فردوسی در موارد متعددی، هوش را از لوازم حکمرانی و مدیریت دانسته، مانند بیت زیر که به نظر می رسد صورت منظوم از یک "اصل فرهنگی و باور کهن فرهنگی" بوده که فردوسی آن را به نظم درآورده و بازروایت کرده است:
"چه گفت آن سخن گوی با فرّ و هوش
چو خسرو شدی، بندگی را بکوش"
در بیت بالا، مفهوم فَرّ در کنار هوش ذکر شده است و فَرّ، مشخصا، دارای معنای تایید الهی برای قدرت و نعمت است. لذا سخنگویی، مصرع دوم را گفته که هم هوش و هم تأییدات الهی برای قدرت و نعمت داشته است. اما مصرع دوم چیست؟ عینا ترجمه منظوم عبارتی است که در تواریخ کهن از قول بهمن کیانی ذکر شده و در همان تواریخ هم تصریح شده که منظور از بهمن کیانی، همان کوروش بانی بیت المقدس است. در این تواریخ ذکر شده که امضای او، "عبدالله، خادم الله، سائس امرکم" بوده است. در منشور کوروش کشف شده از بابل باستان هم موضوع بندگی خداوند متعال و ترس از او، بارها به صراحت از قول کوروش، نقل شده است (همچنین در کوروش نامه گزنفون). در تاریخ ابن الوردی (از قول کتاب ابی عیسی) ذکر می کند که بهمن اردشیر، همان کورش "بالعبرانیه" است. سپس بیان می کند که بهترین دلیل بر این که بهمن اردشیر همان کورش است، کلام اشعیاء نبی علیه السلام (در عهدین) است.
اما فایده بیت بالا (و دیگر موارد مشابه) چیست؟ به نظر می رسد که در فرهنگ کهن ایرانی، موضوع "هوش" و "دانایی" و "خردمندی"، در کنار مفهوم "فرّ" مطرح بوده و مرتبط دانسته شده بوده اند. لذا هوش و دانایی و خرد، از لوازم مشروعیت و "فَرّ" داشتن حکمرانی در فرهنگ ایرانی بوده است.
اما خود واژه هوش، از ریشه "اوش" در فارسی باستان گرفته شده و خود اوش هم به معنای "برجستگی، شاخ، تیزی" است. چنانکه به دو برجستگیِ کنار سر، در فارسی، "گوش" می گوییم.
در متون کهن، سخن از افرادی "اوش" دار در بین ایرانیان است که بسیار باهوش و خردمند و حکیم بوده اند:
اوشنر دانا در متون ساسانی، هوشتانه (اوستانس) در متون پتولمیک یونانی و هلنی و مشخصا زرتشت و جاماسب، کسانی بوده اند که سرآمد هوش و خرد و دانایی و حتی دانش طبیعی در عصر خود دانسته شده اند. حتی هوشنگ پیشدادی هم واجد همین ریشه اوش در نام خود است.
اینها را بایستی به نوعی روایتهایی به هم مرتبط و پژواکهایی از یک حقیقت واحد دانست که در حین بازنقل در خلال ۲۵۰۰ سال، دچار تنوع در نقل، شده اند. اینها همگی نقل مکتب و حوزه علمیه دانیال نبی (ع) در دوران کوروش ذوالقرنین است که سرآغاز جنبشی علمی در همان زمان و تربیت امثال فیثاغورث و طالس و بودا در همان دوره شد. سپس سلسله شاگردان ایشان مانند دموکریت، بقراط، سقراط، افلاطون، ارسطوی مقدونی و همچنین حکمای هند باستان و ... .
خود واژه دانیال، از ریشه "دان" در زبان های باستانی و به معنایی دانستن حکم و پاسخ، دانایی و قضاوت است.
لذا اولا مفهوم فرهنگی ایرانی "هوش" و "دانایی"، یک مفهوم مرتبط با ذوالقرنین و اوش و دانیال است، در ثانی طبق فرهنگ ایرانی، از لوازم قطعی حکومت مشروع، همین "هوش" و "دانایی" و "خردورزی" است. لذاست که می بینیم سلسله هایی که هم ایرانی و هم شیعه و یا متشیع بودند و یا وزرای شیعه ایرانی داشتند (مانند آل بویه و سامانیان و ایلخانیان و گورکانیان و صفویه)، در اشاعه علم و دانش و حکمت، مساعی فراوانی داشتند و به نوعی مشروعیت خود در نزد ایرانیان را از این طریق هم کسب می کردند. لذا اهمیت دانایی و هوش و خردمندی برای حکمرانی مشروع، از مشترکات فرهنگ ایران کهن و فرهنگِ مترقیِ اسلامِ نابِ محمدی (ص) است.
پس علم و هوش و حکمت و دانش (در تمامی انواع آن)، از مختصات مبرز حکومت ذوالقرنینی است که مصداق اصلی آن و تامّ و تمام آن، در اهل بیت پیامبر اسلام (ص) خصوصا علی (ع) و آل علیست. حتی از مختصات مهدویت، همین گشودگی اعجازگونه ی ابواب دانش، دانسته شده است.
بشارت دقیق وقوع ظهور پیامبر اسلام (ص) توسط دانیال نبی (ع) در عهدین
بشارت دقیق وقوع ظهور پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) حدود 1150 سال قبل از آن، توسط دانیال نبی (ع) که اکنون در عهدین (مجموعه کتب مقدس یهودیان و مسیحیان) موجود است.
در قرآن کریم تصریح شده است که دانشمندان دینی یهود و نصاری، از قبل از بعثت از ظهور حضرت محمد (ص) با خبر بودند و به این واقعه الهی، توسط انبیای پیشین بشارت داده شده بودند.
اکنون آیه ای در کتاب دانیال (که یکی از کتب موجود در عهد قدیم یهودیان و مسیحیان و از مجموعه کتب مقدس ایشان است) وجود دارد (بخش هشتم آیه 13 و آیه 14) که در آن، دانیال نبی (ع) پس از بیان داستان خواب خود و تعبیرخواب خود درباره ذوالقرنین، صحبت از یک بشارت برای آینده می کند و می گوید که این بشارت در بعد از 2300 بامداد و شامگاه، رخ خواهد داد. با توجه به سبک معارف دانیال (ع) (که مملو از تعبیر و رمز و استعاره است)، می توان منظور از بامداد و شامگاه را "طلوع سال (و نه طلوع روز)" و "غروب سال (و نه غروب روز)" دانست. لذا این بشارت دانیالی (ع) اینگونه معنا می شود که بعد از 1150 سال (که معادل مجموعا 2300 واقعه آغاز و پایان سال است)، امر الهی برپا می گردد. اما دانیال (ع) این سخن را کی گفته بوده است؟ در حوالی 545 تا 539 قبل از میلاد مسیح. پس او دارد وعده می دهد که در حوالی 605 تا 611 میلادی (یعنی 1150 سال پس از این پیشگویی او)، امر الهی برپا می شود. اما بعثت پیامبر اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) در حوالی سال 609 میلادی بوده است. لذا می بینیم که دانیال نبی (ع) که معجزه او علوم دقیقه و حروف و نجوم بوده است، دقیقا سال بعثت پیامبر (ص) را به اهل فهم و اهل خرد و اهل علم از یهود و نصاری، مژده داده بوده است. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی نبینا محمد و آله الاطیبین الاطهرین.
فیثاغورث: پیامبر ذوالقرنینی ؟!
شواهدی وجود دارد که پیشنهاد می کند که فیثاغورث:
۱- یا شاگردی از حلقه علمی دانیال نبی (ع) بوده است.
۲- یا اینکه "فیثاغورث"، لقب یونانی "جاماسب بن دانیال نبی (ع)" بوده است. یعنی فیثاغورث، همان جاماسب نبی (ع) است.
واژه فیثاغورث از دو بخش "فیثا" و "غورث" تشکیل شده است. "فیثا" به معنای "نبوی، پیامبری، نبیانه" است. "غورث" از ریشه Goras است. اگرچه معنای گوراس را "خطابه عام" دانسته اند، ولی به نظر می رسد که این ریشه یابی، جعلی باشد و بایستی گوراس را یک صورت لهجه محلی از "کوراس" و "کوروش" دانست.
لذا فیثاغورث می شود: "پیامبر دستگاه گوراس"، "پیامبر دستگاه کوراس"، "پیامبر دستگاه کوراش"، یعنی "پیامبر دستگاه ذوالقرنینی".
اما پیامبر دستگاه ذوالقرنینی که بود؟ جاماسب بن دانیال نبی (ع) که پیامبر اصلی دین زرتشتی است (و واژه زرتشت بعدا بر او تطبیق و اطلاق شد وگرنه واژه زرتشت به معنای صاحب دو شاخ و ذوالقرنینی است).
شواهدی وجود دارد که ذوالکفل در قرآن مجید، همان جاماسب بن دانیال نبی (ع) است که در کتیبه های باستانی از او با نام گئومات مغ نام برده شده و طبق حدیث امام صادق (ع)، جاماسب نبی بدست مجوسیان (یعنی اصحاب سقیفه در کودتای داریوشی) کشته شد. والله اعلم.
هموست که بودائیان به او گئوتاما بودا می گویند، ایرانیان به او جاماسب می گویند، کتیبه ها به او گئومات مغ می گویند، منابع متاخرتر به او زرتشت می گویند، برخی یونانیان از او با نام فیثاغورث یاد می کنند و قرآن کریم به او ذوالکفل می گوید والله اعلم.
شواهد متعددی در اثبات مطلب بالا وجود دارد.
در ضمن، معاصر بودن زمانه جاماسب، بودا، فیثاغورث، دانیال نبی (ع)، زرتشت، کوروش و هرمس با هم، منابع متعدد دارد و تقریبا مسجل است.
ریاضیات و نجوم و علم عدد و علم حروف را معجزه دانیال نبی (ع) دانسته اند که از طریق فرزندش جاماسب بن دانیال نبی (ع) ملقب به فیثاغورث، در جهان منتشر شد و بنیان معرفتی و معارفی ریاضیات را پایه گذاشت.
احتمالا منظور از ارسطاطالیس (=حکیم عالی مقام) متقدم، هموست (و یا لقبی مشترک برای اعضای حلقه درسی دانیال نبی (ع) بوده است). البته این لقب بعدها به ده ها دانشمند دیگر در قرون بعدی هم داده شد که ارسطوی اسکندر مقدونی، یکی از آن ده ها مورد است. والله اعلم.
فیثاغورث و علم نجوم
علم نجوم را در نقل های متعدد اسلامی، عربی و ایرانی، به ادریس نبی (ع)، ذوالقرنین، هرمس، زرتشت، دانیال نبی (ع) و دیگر اساتید و یا اعضای حلقه علمی ذوالقرنینی نسبت داده اند. در تصدیق و تطبیق تاریخی احتمالی این امر، نقل زیر قابل توجه است:
"در اینجا، (فخر الاسلام) یک بحث تفصیلی دارد و طی آن می گوید، فیثاغورس، به حرکت زمین باور داشته، اما به باور او (= فخرالاسلام) این نظریه، توسط بطلمیوس کنار گذاشته شده، کسی که به ثابت بودن زمین عقیده داشته است. زمانی که نوشتههای یونانی به عربی ترجمه شد، این باور بطلمیوس بین مسلمانان شایع شد، هرچند کسانی میدانستند که پیش از آن، نظریه دیگری بوده است."[۱۵۱]
کشور ذوالقرنینی تاریخ
تصویر زیر را ببینید، خصوصا به موتیف های بال و شاخ در تصاویر زیر، دقت بفرمائید:
نمادهای شاخ و بال در تاریخ سیاسی ایران
دو شاخ قدرت و دو بال معنویت، زیربنای تفکر سیاسی ایرانی از دوران کوروش ذوالقرنین تا دوران ساسانی و سپس انفجار نور بعثت نبوی (ص) و دوران ایران اسلامی است.
الان هم آرم جمهوری اسلامی، ترکیبی از اِلمانهای معنوی (اسم جلاله الله در آرم جمهوری اسلامی و همچنین خود شکل تشدید دوبالی بر روی شمشیرِ میانی در وسط آرم که از نظر موتیف هیروگلیف به معنای "اسمه تعالی" است) و قدرت مادی (شمشیر و هلال و تداعی کره زمین از کرویت آرم جمهوری اسلامی) است [۱۵۲].
طبق خوابی که دانیال (ع) دید و همچنین طبق خوابی که دانیال (ع) برای پادشاه زمانش تعبیر کرد، دولت-ملتی که کوروش ذوالقرنین در ایران تاسیس کرد، نهایتا متصل به حکومت عدل منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) خواهد شد. لذاست که کشورها و ملتهای زیادی آمدند و رفتند، ولی این کشور ذوالقرنینی، و این ملت که از زمان حضرت نوح (ع) مریدان و متوسلین خمسه آل عبا (ع) بودند، پایدار الحمدلله ماند و می ماند. انشاءالله.
اینکه در اوج شدائد در کشورمان، راه حلهایی مادی (مثل اکتشاف منابع عظیم نفت در انتهای زمان قاجار و اکتشاف مخازن عظیم گاز در پارس جنوبی پس از انقلاب) و راه حلهایی معنوی (مثل ولایت فقیه و رشادت و ایثار شهداء و متمایل شدن دل مردم به حاج قاسم ها و ...) پیدا می شود، ناشی از امدادهای آشکار الهی برای تداوم و امتداد این کشور ذوالقرنینی و ملت امام حسینی (ع) است. والله اعلم.
از کریشنا و ارجونه در مهابهاراتا تا کوروش و جاماسب
سرودهای گیتا در مهابهاراتای هندیان، گفتگوی کریشنا (قهرمان مقدس محبوب هندیان) با ارجونه (یک قهرمان مقدس دیگر، به معنای سفید و رخشان و پاک و مقدس که یادآور اسامی فارسی جاماسب _یعنی سپیتاک سپیتمه و اسفندیار_ است) است. شواهد متعدد بر اساس روش مطالعات تطبیقی و تنظیم این شواهد با توجه به ترتیبات شواهد تاریخی، پیشنهاد می کند که روایت "کریشنا و ارجونه"، یک پژواک از همراهی "کوروش و جاماسب" است. همچنین سه اسطوره موازی از اژدها کشی در ادبیات هندی، عبری و فارسی وجود دارد که همگی پژواکی از شکست آژی دهاک توسط کوروش است: افسانه هندی کشتن اژدهای آگهاسورا توسط کریشنا، اسطوره عبری-بابلی کشتن دراگون توسط دانیال و کوروش و افسانه کشتن اژدها توسط کیخسرو (ابوریحان و برخی از دیگر پژوهشگران، کیخسرو را معادل کوروش گرفته اند). در هر سه افسانه، اژدها از درون منفجر می شود و اینگونه کشته می شود.
شایان ذکر است که برخی از منابع فارسی و عجمی هم وقتی خواسته اند از کوروش هخامنشی نام ببرند، تصحیفا نام او را کرشن ذکر کرده اند. عینا همین نام برای کریشنا هم ذکر شده است. لذا کرشن (کریشنا) را می توان بازگویشی از واژه کوروش دانست. والله اعلم.
عید نوروز و حکومت جهانی ذوالقرنین
ایرانیان باستان، دو جشن بزرگ در طول سال داشتند: مهرگان و نوروز.
جشن مهرگان: در ماه مهر در ابتدای پاییز.جشن مهرگان، جشن بزرگداشت ولایت الهی (مهر یا میترا در دیانت زرتشتی) است. جشن بزرگداشت پیروزی ولایت الهی بر طاغوتهای زمینی بوده است (با عید غدیر خم و جشن ۲۲ بهمن مقایسه فرمایید). این روز، سالروز پیروزی فریدون بر ضحاک بوده است. گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.
جشن نوروز: در ماه فروردین در ابتدای بهار.جشن بزرگداشت عید نو و آفرینش نو و سال نو و نور و تقدیر نو (با شب قدر و عید فطر مقایسه بفرمایید).
در زمان کوروش ذوالقرنین، این دو جشن به صورت جداگانه برگزار میشده است. مثل الان که عید غدیر و شب قدر، دو مناسبت جدا هستند. شواهدی وجود دارد که برگزاری این دو جشن در زمان کوروش ذوالقرنین احتمالا بر اساس مشورتهای دانشی و نجومی دانیال نبی (ع) (که در اسطوره های یونانی با نام آدونیس، نامش با رسوم شبیه به نوروز مرتبط است)، خضر نبی (ع) و جاماسب نبی (ع) بوده است. یعنی بنیان گذار تقویمی نوروز و مهرگان، احتمالا آل دانیال (ع) بوده اند.
ولی آرام آرام در زمان پادشاهان ۲۵۰۰ سال بعد، این رسم ذوالقرنینی تحریف شد و هر دو جشن در یک موعد و زمان (هر دو در عید نوروز) برگزار شد.
لذا ریشه ذوالقرنینی عید نوروز، ریشه ای سیاسی-الهی-معنوی-اجتماعی است.
جالب است که از انتهای شمال شرق آسیا از سیبری و ژاپن تا هند و چین تا منتهای قلب اروپا در ایتالیا و آلبانی، ردپای سنت کهن نوروز وجود دارد و دیده می شود: این عید باستانی ایرانی، یک عید ذوالقرنینی و جهانی است.
ردپای عید نوروز در تقویم های باستانی بومیان آزتک در مکزیک (در 5 روز آخر سال، مشابه آنچه خیام نیشابوری از نوروز خسروانی نقل می کند) و سرخپوستان زونی در آمریکا، دیده می شود و موید جهانی بودن این عید باستانی است.
ایران، میراث ذوالقرنین است و از اول، سرزمین ولی الله و کلمه الله و قلب سیاسی جهان بوده است.
برای دیدن دو نقشه از گستره فعلی جهانی نوروز، تصویر مندرج در پیوند زیر را ببینید:
دو نقشه از گستره جهانی فعلی نوروز
از همایون تا خلیفه، از قم تا غدیر خم
طبق شواهد متعدد، احتمالا صورت امروزی نام "کمبوجیه"، همان نام "همایون" است. همایون یعنی چه؟ یعنی صاحبِ "همای" و "کُمای" و "خُمای". یعنی "محل جانشینی نور ایزدی، محل جانشینی، خلیفه، ولی".
"هم" در "هما و همایون" با "کُم" در "کُمیران و کمیدان و کُم و قم و کُمبوجیه و قُمبسوز" با "خُم" در "غدیر خُم"، همگی اشتراک ریشه کهن دارند. این اشتراک در ریشه های مربوطه عبری و اکدی و آشوری و فارسی باستان وجود دارد.
لذاست که میبینیم نسب کمبوجیه (پسر ارشد کوروش ذوالقرنین) اینگونه است:
کمبوجیه پسر کوروش پسر کمبوجیه پسر کوروش
(نام پدر کوروش هم، کمبوجیه بوده و نام پدربزرگ کوروش هم، کوروش بوده است. لذا به کوروش ذوالقرنین، همان کوروش کبیرِ موسس هخامنشی، لقب کوروش دوم را می دهند).
اما معنای سلسله نسب کمبوجیه چه می شود؟
یعنی:
خلیفه ی صاحبِ قدرت مشروع پسر صاحب قدرتِ مشروع پسر خلیفه ی صاحب قدرت مشروع پسر صاحب قدرت مشروع.
تکمیلی:
درباره معنای کوروش: از دو جزء کو (پهلوان، قوی، قدرتمند، کارا) و رو (به معنای عالی، بلند مرتبه، کنایتا آسمانی) تشکیل شده است. از نظر اصطلاحی به موجودات قدرتمند و اهلی و نسبتا مقدس در باستان (مثل گاو و قوچ کوهی و ...) هم اطلاق میشده است و لذا با ذوالقرنین، دارای اشتراک مدلول است. والله اعلم. واژه ایران هم از دو جزء "ایر" و "آن" درست شده که جزء اول، همان "شیر، یعنی قدرتمند، نجیبِ پهلوان" و جزء دوم به معنای "آسمانی" است. یعنی "شیر آسمانی، قدرتمند مشروع، شیر خدا". والله اعلم. لذا واژه های کوروش و ایران، ظاهرا شباهت معنایی یا اصطلاحی با واژه های "ذوالقرنین" و "حارث الاعلی" و "شیر آسمانی" و "شبیر (شیر آسمانی به لغت قبطی باستان، همان ایرییل عبری متقدم که در احادیث ما هم ذکر شده است)" دارد. والله اعلم.
لذا می توان نتیجه گرفت که امتهای پیشین هم به راهنمایی انبیاء و علمای خود، القاب ۱۲ معصومِ ما (یعنی ائمه اثنی عشر شیعه (ع)) را بر روی فرزندان خود می گذاشتند و واژه های ایران و شبیر و ایرییل و ایراک و کورو و اسدالله و حارث الاعلی و حتی عالی کَندر (الکساندر)، از همین قسم اند. والله اعلم.
این نتایج پیشنهادی بالا همگی دارای شواهد مفصل علمی، لغوی، باستانی، ریشه شناسی، باستان شناسی و نقلی هستند و من باب تطبیق یا رجما بالغیب بیان نشده است.
تبادلات جهانی باستانی در زمان کوروش ذوالقرنین
بررسی تبادلات فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-فناوری که در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بین نواحی مختلف و دوردست زمین اتفاق افتاد.
بازی با توپ (به سبکی شبیه به هندبال و فوتبال و بسکتبال)
سابقه بازی با توپ (به سبک فوتبال یا هندبال یا بسکتبال) در اروپا و چین به حوالی 500 قبل از میلاد (تقریبا همزمان با کوروش ذوالقرنین) بر می گردد. البته بازی با توپ به سبک چوگان احتمالا به زمانهای قبل تر از آن و توسط اقوام ایرانی بر می گردد.
اما چه شد که در حوالی 500 قبل از میلاد، این سبک از ورزش در اروپا و چین (یعنی گستره مغرب تا مشرق دنیای قدیم آسیایی) گسترده شد؟
طبق اسطوره ادیسه یونانی، مردمانی در منتهای دوردستهای زمین در دل دریا (به نام مردمان Phaeacians در سرزمینی به نام Scheria یا Phaeacia پس از Ogygia که استرابو و پلوتارک این دو جزیره را در دل اقیانوس اطلس می دانند و پلوتارک آنها را یک قاره بزرگ که دورتادورش را دریایی پهناور گرفته توصیف می کند، به نظر بایستی با آمریکای امروزی تطبیق داد) زندگی می کنند که یک بازی به نام "اورانیا" Ourania با توپ به صورت تیمی انجام می دهند [۱۵۳] (این نقل را قدیمی ترین نقل از یک بازی با توپ به سبک هندبال و فوتبال و بسکتبال و نظایر آن در تاریخ مکتوب جهان دانسته اند).
شواهدی وجود دارد که بازی با توپ به صورت یک رسم اجتماعی در نواحی آمریکای مرکزی از حوالی 3000 سال پیش به این سو وجود داشته است.
اگر ادیسه را مکتوب شده در قرون 2 تا 5 قبل از میلاد بدانیم و اگر آن را شامل نقل های تغییریافته از وقایع دوران قرن 6 قبل از میلاد به این سو هم بدانیم، در این صورت شاید بتوان گفت ادیسه در حال اشاره به واقعه "انتقال «بازی با توپ» از فرهنگ آمریکای مرکزی به نواحی مدیترانه و آسیا توسط کوروش ذوالقرنین" است والله اعلم. یعنی شاید از جمله تبادلات فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-فناوری که در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بین نواحی مختلف و دوردست زمین اتفاق افتاد، این بود که اسلوب بازی با توپ به سبک هندبال و فوتبال و بسکتبال و نظایر آنها (و نه چوگان) از آمریکای مرکزی به نواحی اروپا و مدیترانه و آسیا آورده شد. والله اعلم.
درباره پیشینه باستانی فوتبال چند نظریه است که اصل اختراع آن را به اولمک ها و مایاها در مکزیک، سرخپوستان آمریکای شمالی در آمریکا و بازی کوجو cuju در چین باستان (۲۳۰۰ سال پیش) و چوگان ایرانی نسبت می دهند. چینی ها بازی کوجو را میراث پادشاهی به نام هوانگ دی (ملقب به امپراطور زرد، امپراطور رخشنده، یعنی همان جم شید) می دانند. نام هاي او و القاب او و احوال او، قابل مقایسه با جمشید و کیخسرو و زرتشت است. سه شخصیتی که پژواک هایی از شخصیت یا زمانه کوروش ذوالقرنین را به صورت اساطیری با خود دارند.
سرخپوستان مشرق آمریکا، خصوصا قبیله Yuchi یک بازی با توپ به نام dagan داشتند که شبيه چوگان بوده است (به شباهت آوایی چوگان، چاگان و داگان توجه کنیم). همچنین یک بازی بسیار شبیه به فوتبال (از قبل از ورود اروپایی ها به آمریکا) داشته اند (مثلا لناپه ها و دِلاوِرها) که نام آن Pahsaheman یا "پرتاب توپ فوتبال" بوده است. به توپ فوتبال یا بازی فوتبال انگار Pahsah می گفتند. این واژه سرخپوستی به وضوح با واژه های هند و اروپاییِ (هند و ایرانیِ) "پاس و پاس دادن" شبیه است. در این ارتباط، تصویر زیر را ببینید: درباره بازی با توپ در فرهنگ بومی سرخپوستان یوچی در مشرق آمریکا
نکته جالب اینجاست که ردپای کوروش ذوالقرنین در تاسیس تمدن مدرن در دوران باستان در آمریکا و چین و ایران (گستره حکومت جهانی ذوالقرنینی) وجود دارد. به نظر می رسد که ریشه بازی فوتبال هم ریشه در جنبش "تحصیل، تهذیب و ورزش" در زمان کوروش ذوالقرنین (و آل دانیال (ع)) دارد. جنبشی که بنیانگذار تمدن جهانی و ریاضیات و ارتباطات و اقتصاد و ورزش و در یک کلام "مدنیت مدرن" در زمان خود بوده است والله اعلم. به همین دلیل است که در ادبیات کلاسیک تاریخ تمدن در کتب غربی قرن بیستم، آغاز دوران تاریخ (و پایان پیش از تاریخ) را همزمان با حکومت کوروش دانسته بودند.
گندم ذوالقرنین
شاید تعجب کنید ولی یکی از مواریث حکومت ذوالقرنین، طبق برخی شواهد، رایج شدن نوعی گندم به نام "گندم خراسان" در ایران، اروپا، روسیه، آسیا و شمال آفریقا همزمان (یا هم گستره) با حکومت ذوالقرنینی بوده است. این گندم، حاصل ترکیب ژنتیکی دو گندم دوروم (گندم بومی خاورمیانه) و گندم پولیش (بومی استپهای شمالی) بوده است و ترکیب و نسبت ریزمغذی های آن، پروتئین آن و کالری کم آن، آن را به یک غذای فراسودمند (نسبت به گندم های رایج امروزی) تبدیل کرده است.
این گندم (طبق برخی ادعاها) تا 60 سال پیش به صورت گسترده در ایران کشت میشده است. اندازه دانه آن، دو برابر دانه گندم تجاری امروزی است. طبق آزمایش های بالینی در اروپا و مقالات چاپ شده آن، این گندم موجب کاهش کلسترل و چربی خون و کاهش التهابات بدن می شود.
https://www.nature.com/articles/ejcn2012206
نام تجاری مدرن آن کاموت (نام برند اروپایی تولید کننده آن) است و با همین نام گندم خراسان و گندم کاموت هم بعضا در ایران تولید و فروخته می شود. نام علمی آن Triticum turgidum ssp. turanicum و یا اختصارا Triticum turanicum است.
در برخی منابع علمی، این گندم با نام گندم ایرانی (Persian Wheat) و گندم شرقی (Oriental Wheat) هم شناخته شده است:
Jacomet, S. (2006). Identification of cereal remains from archaeological sites. Basel University, Basel
وزن هر دانه گندم، بر اساس نسبت آن با دیگر یکاهای جرم در دنیای باستان، حدودا 50 تا 65 میلی گرم بوده است. حال آنکه وزن متوسط دانه های گندم ارقام تجاری امروزین، چیزی در حدود 20 تا 40 میلی گرم است. البته به جز برخی ارقام خانواده Triticum turgidum که گندم خراسان هم از همین خانواده است و وزن متوسط آن حدود 60 تا 65 میلی گرم است.
ذوالقرنین و نقشه های هزارساله نهضت انبیاء (ع)
پیشتر بیان شد که طبق حدیثی از حضرت علی (ع)، وعده ذوالقرنین در صحف اولی (یعنی صحف ابراهیم (ع) و موسی (ع)) به مردم داده شده بوده است. در ارتباط با همین موضوع، یک رویکرد اجتهاد تاریخی از حضرت امام خمینی (ره) داریم که نقل قولی در ارتباط با آن ذکر می شود که خالی از لطف نیست:
امام خمینی در نجف، در درس حکومت اسلامی می فرمودند؛ «عاقلان نقشه های سیصد ساله میکشند و انبیاء الهی نقشههای هزار ساله».
منبع نقل قول از حضرت امام (ره):
https://www.khabaronline.ir/news/1854723
پروردگار آسمان و سنت ابراهیمی
فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ (۲۳) پس به پروردگار آسمان و زمین سوگند که این [سخن] همان گونه که شما سخن میگویید، راستین و واقعی است. (۲۳) [ای پیامبر!] آیا داستان میهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟ (۲۴) سوره مبارکه ذاریات، آیه ۲۳ و ۲۴
آسمان، استعاره مهمی برای ملکوت است. لذا مفهوم دین آسمانی، کتاب آسمانی و خدای آسمان (و البته زمین) را داریم.
اما این استعاره، همیشه (و همه جا) همراه بشر نبوده است و به نظر می رسد که یکی از تعالیم الهی از سوی انبیای عظام (خصوصا در دوران بشر متمدن، بر اساس تعالیم ابراهیمی (ع)) است.
در قصص انبیاء برای حضرت آدم (ع) داریم که قربانی گوسفند و گندم و امثالهم را بر فراز کوه (یعنی نزدیکترین مکان فیزیکی به آسمان که خودش استعاره ای برای ملکوت است) به درگاه الهی تقدیم می کرده است.
ولی این تعلیم یا سنت الهی، که یک زیربنای شناختی-فرهنگی برای تعلیم مفاهیم ملکوت به بشر خاکی است، به نظر می رسد که آرام آرام در میان مردمان پیشین و با مجاهدتهای انبیاء (ع) بین مردمان کهن رواج داده شد.
زیرا ادیان و اقوامی باستانی وجود داشته اند که تقدس و قدسیت و ملکوت را نه در آسمان (بلکه در زیرزمین، در چشمه، در سنگ، در درخت، در آتش، گاهی در همه جا) توصیف می کرده اند. این امر سبب میشد که تمایز "آسمانی و زمینی"، "مقدس و غیرمقدس" و "ملکوت و دنیا"، نتواند به درستی در میان فرهنگ و ذهن و شناخت ایشان شکل بگیرد و لذا "حق و باطل" و "راست و ناراست" و "خوب و بد" هم به سختی قابل تبیین و تدریس و اشاعه بین آنها میشد.
لذا مفهوم "ملکوت" و "استعاره آسمان برای آن"، نقشی کلیدی برای تعلیمات توحید و عدل، در ادیان الهی دارد.
از حدود ۴۱۰۰ سال پیش، یعنی حوالی آغاز نهضت توحیدی-تمدنی ابراهیم خلیل (ع)، شاهد گسترش بیش از پیش معابد مرتفع در جهان (زیگوراتها، قربانگاه های قلل کوه ها، استخوان کده ها، گنبدها، منابر، بامی ها (از لفظ فارسی بام در فرهنگ شام و کنعان و یونان که به معنای قربانگاه در ارتفاعات بوده است)، و سپس هرم های آئینی در اندونزی و آمریکای جنوبی و آمریکای مرکزی و آمریکای شمالی، و تپه های آئینی در دشتهای آمریکا و اوراسیا و معابد ارتفاعات در هند و چین و آسیا) هستیم.
لذا یکی از نشانه های تعالیم ابراهیمی(ع)، اهمیت دادن به آسمان (به عنوان استعاره ملکوت) و کوه ها و ارتفاعات (به عنوان نزدیکترین مکان ها به آسمان)، بوده است.
لذا می بینیم گستره شیوع دعوت معنوی و الهی انبیای عظام، فقط در محدوده خاورمیانه، محبوس نبوده است، و ردپای قوم ابراهیم و قوم موسی (یعنی کسانی که از طریق این دو نبی (ع) به تعالیم الهی متصل شده اند) را می توان در میان تمدنهای بومی آمریکا و اندونزی و چین و هند و آفریقا و استرالیا و اروپای آریایی و سلتیک و نوردیک و ژرمنیک باستان هم گرفت.
حکومت های مقتدر و جهانی یوسف (ع)، سلیمان (ع) و ذوالقرنین و سه قرن اول اسلامی، قطعا نقشی کلیدی در این اشاعه جهانگستر داشته اند.
والله اعلم.
پینوشت: تحریف و انحراف و خرافات، همیشه و همه جا، چه در خاورمیانه و چه در نواحی دوردست رخ داده و به صرف وجود تعالیم محرّف و یا خرافی در یک تمدن باستانی، نمی توان آن را منفصل از "تاثیر معنوی" (تاثیر ناشی از نهضت انبیاء) دانست.
تین و زیتون : شرق و غرب
انجیر، در اصل، بومی شرق آسیا تا خاورمیانه است. زیتون هم در اصل، بومی نواحی مغربی در شام و اروپا و مدیترانه است. لذا گستره "والتین و الزیتون"، گستره کل جهان اسلام است. و ام القرای سیاسی این گستره، بین الحرمینی از مشهد تا کربلاست.
از اسحاق و اسماعیل تا ذوالقرنین
جزء "شِ/سِ/ایش/ایس/اَش/ایژ/آژ/اوش/ ایز/ایر/آر/تار/اور" در زبانهای باستانی خاورمیانه (خصوصا اکدی، بابلی، مادی، فارسی باستان، سپس عربی و فنیقی و لاتین و ترکیِ آناتولی) به معانی زیر بوده و جایگزین (دابلت و دوآل) برای ریشه "قرنوم، کرنوم، قَرن" بوده است:
۱- شاخ
۲- هلال، کناره های ماه و خورشید حین خسوف و کسوف و اهلّه
۳- شاخه، دستگیره، انگشت
۴- تیز، تیزی، نیزه، تیر، سیگ و سیخ
۵- پرتو
۶- زبانه، شعله
۷- برآمده، روییده
۸- تاج، سَروری
۹- اعطای آسمانی بر سر، نشانه تمایز بر سر، دست خدا بر سر، فرّه بر سر، روح آسمانی
۱۰- اسباب هوش، قدرت، کارایی، غلبه
به نظر می رسد که واژه های امروزی تیز، تیشه، شاخ، آژ (آج)، اژدر، ترگ (ترک کلاه)، اترک و ... هم مرتبط با اجزای واژگانی صدرالاشاره است.
نام ابراهیم (ع)، یک نام میان رودانی (و نه عِبری متاخر) است. به همین نَسق می توان پیشنهاد داد که نام فرزندان و نوه های او (مانند اسماعیل، اسحاق، اسرائیلِ یعقوب، قیدار بن اسماعیل، ایسو بن اسحاق و ...) هم بایستی در دایره ریشه های میان رودانی (و نه عبرانی متاخر) ریشه یابی شود.
جزء "ایس/ایش" در صورت کهن واژه های "اسماعیل"، "اسحاق"، "اسرائیل"، "ایسو"، "عیسی"، "الیشیا/شیائِنا/سینا" مشاهده می شود.
در روایات اسلامی، ذوالقرنین را یک وعده یا گفتمان ابراهیمی(ع) دانسته اند.
در روایات عجمی مختلف (به نقل ابوریحان بیرونی و مسعودی)، بین ۳ کلمه عجمی "ویزک، کیرَش (کورش)، ضحاک" با کلمه ابراهیمی "اسحاق"، ارتباط دانسته شده است. هرچند ابوریحان به شدت آن را نقد (و محتوای آن را شتم) نموده است، ولی این اقوال عجمی کهن را نقل نموده است.
نکته جالب اینجاست که وجه مشترک این چهار کلمه (ویزک، کیرش، آژی دهاکِ ضحاک، و اسحاق) همان جزء "ایس/ایژ/ایز/ایر" است. البته این به آن معنا نیست که "شخصِ شخیص" اسحاق مثلا همان کورش یا ضحاک بوده است (هرگز). بلکه شباهت واژگانی (و احیانا شباهت معنایِ القاب) را ممکن است برساند، والله اعلم.
از جمع موارد بالا، و دیگر شواهد، می توان پیشنهاد نمود که معنای واژه های اسماعیل و اسحاق (عیسی و اسرائیل)، با معنای واژه ذوالقرن و ذوالقرنین، مرتبط است. یعنی معادل باستانیِ مفهومِ امامت امت و ولایت الامر، مرتبط با استعاره مفهومیِ "ذوالقرنین" در وعده ابراهیمی مذکور بوده است.
به دیگر سخن، وعده ابراهیمی و مفهوم قرآنی "ذوالقرنین"، رمزِ تفسیری-واژگانی-مفهومی برای امامت و ولایت است. احادیث تفسیری شیعه هم موید همین نکته است.
وعده خداوند به ابراهیم (ع) برای امامان از نسلِ او، خود را در پیشوند "ایس/ایش" در اسامی "اسماعیل و اسحاق (و سپس اسرائیلِ یعقوب و عیسی مسیح) نمودار کرده است.
اما به غیر از اسماعیل (ع) که ائمه اطهار (ع) از نسل اویند، مگر برای بقیه موارد از نسل ابراهیم هم، شاهد امامت و ولایت (ولو در عصر خودشان، مثلا ۲۵۰۰ سال پیش) بوده ایم؟
احادیث شیعه، یک شان ولایی برای دانیال (ع)، داوود (ع)، سلیمان (ع)، عیسی(ع)، یحیی (ع) و مکیخا بن دانیال (ع) (البته هر کدام فقط در زمان باستانی خودشان) قائل شده اند. البته اینها همه طفیل هستی عشق و ولایتِ نبی اعظم و ولی الله اعظم یعنی محمد (ص) و آل محمد (ع)، هستند.
همچنین نسل اسحاق (ع) و اسماعیل (ع)، از طریق شهربانو بنت یزدگرد نهایتا ابن ساسان نهایتا ابن خشایارشا ابن آتوسا بنت کوروش ابن ماندانا نهایتا بنت داوود (ع) و همچنین پدر امام محمد باقر (ع) یعنی امام علی بن الحسین سجاد (ع) ابن الحسین (ع) بن علی بن ابی طالب (ع) هاشمی قرشی عدنانی قیداری اسماعیلی (ع) به هم متصل شده و لذا ائمه بعد از امام حسین (ع)، هم از طریق اسماعیل (ع) و هم از طریق اسحاق (ع)، تحقق تام وعده الهی به ابراهیم (ع) برای امامت از ذریه اوست.
لذا ذوالقرنین علاوه بر اینکه یک شخصیت معین تاریخی در داستان مفصل سوره کهف است، یک مفهوم فراتاریخی و وعده ابراهیمی (ع) به مردم و وعده الهی به ابراهیم (ع) هم بوده است که همان امامت امت و ولایت الامر توسط صالحین و ائمه (ع) از ولد ابراهیم (ع) و آل ابراهیم (ع) است. امری که تحقق واقعی، تام، تمام و اصلی آن، در وجود محمد (ص) و علی (ع) و خاندان این دو است:
ما انتقام خویش ز شیطان ادا کنیم
بر سیدی ز آل علی اقتدا کنیم
لذا نقش سادات ابراهیمی و علوی در تاریخ اجتماعی-سیاسی-تمدنی ایران در قبل و بعد از اسلام، نقشی ریشه دار و بنیان دار و به خوبی مهندسی شده از جانب ابراهیم (ع) بوده است. به قول حضرت امام خمینی (ره)، "انبیاء نقشه های هزارساله می کشند". لذاست که برنده تر از حکمت سیاسی-الهی، در سیاست امم، نداریم و این حکمت، از طریق قرآن کریم و به عنوان یکی از وجوه مرجعیت علمی-تمدنی قرآن کریم، در اختیار مفسرین عاملی همچون امامین انقلاب بوده و هست.
فیروزه ی ذوالقرنین
✅ در باورهای کهن، خواصی برای سنگ فیروزه عنوان شده بوده که با "اختیارات و خصوصیاتِ ذوالقرنینی و سلیمانی (ع)" تداعی دارد:
۱- دفع شرور
۲- دفع شیاطین
۳- ترساندن اشرار معنوی
✅ در برخی کتب باورهای کهن در مغرب زمین هم بین فیروزه و عصای هرمس، همسانی قائل شده اند. نقش هرمس در اقوالِ تمدنیاتِ کهنِ مغرب زمین، هم ارزشِ نقش ذوالقرنین و ادریس و دانیال (ع) در معارف ماست. خود واژه هرمس هم با هرمز و هورو و کورو، دارای ارتباطات زبانی است.
✅ رنگ قدرت و حکومت و حکمرانی را در دوران هخامنشی، "پرپل یا همان بنفش" دانسته اند. اما کدام بنفش؟ گفتیم که در کهن روزگار، طیف "آبی کبود و بنفش تا سبز روشن" را در یک طیفِ "بنفش یا اخشاینده یا رخشنده" دسته بندی می کردند. یونانی این رنگِ حکمرانیِ هخامنشی را Porphyry دانسته اند که با جزء "پیر" در "پیروزه/فیروزه" یکسانی دارد. لذا احتمالا منظور از بنفشِ حکمرانان، رنگی نزدیک به لاجوردی یا فیروزه ای بوده است. رنگی که نقل است بام و گنبدِ عمارتهای ایران باستان را به آن رنگ (یعنی فیروزه ای) قرار می دادند. رنگ فیروزه ای و آبی را هم بر روی برخی کاشی کاری ها و کتیبه ها و درفش های ایران باستان یافته اند.
✅ واژه فیروزه همان فیروزج است. جزء زج، پسوند است که در فالوذج هم هست و احتمالا صورت کهن "-ده" است. پس فیروزج یعنی "فیروزده". پس یعنی فیروزی/پیروزی می دهد. اما فیروز را می توان همان فیرو یا پیرو دانست. فیرو/پیرو با اجزای فری دون و فریدون تناسب دارد و همگی آنها، دگرتلفظی از هورو و هیرو و هوریدون است که در زبان های دامنه ایران در قالب هرمز و خسرو و کورو و کوروش و هرمس و خورموج ثبت و ضبط شده است.
البته پور و پیر و فور و فیر (مثل پوریاء و پور هندی و فور هندی) در زبانهای مشرق ایران هم در همین معانی قدرتمند و پهلوان و پیروز، حفظ و نقل شده است.
لذا من جمیع جهات، به نظر می رسد که فیروز، دگر شکل یا دگرتلفظ یا اشتقاقی از هورو و کوروش و دارای اشاره مستقیم به مفهوم قدرت مسلط معنوی و مادی، یعنی مفهوم ابراهیمیِ ذوالقرنین، است. مفهومی که رمز کنایی-ملکوتی آن را در "لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار" (و حدیث ابن عباس در تعلیل شباهت علی (ع) و ذوالقرنین) می یابیم. والله اعلم.
لذا سنگ فیروزه هم، یکی از یادمان های حکومت ذوالقرنینی است. جالب است که دو معدن اصلی کهن فیروزه، بیشتر از دیگر مکانها، در خراسان (نیشابور) و کلرادو است: یعنی دو سرزمینی که طبق نصوص ما، احیای آنها و آبادانی آنها توسط ذوالقرنین انجام شده است: اولی همان طوس و نیشابور است که نص دارد و دومی هم سرزمینی در اطراف نواحی سد ذوالقرنین است.
بومیان آمریکا از فیروزه به عنوان سنگ مقدس و همچنین حکومتی (از آلاسکا تا کلرادو تا مکزیک تا آمریکای جنوبی) استفاده گسترده ای می کردند.
از پیروز تا فیروز، از فیروز تا ذوالقرنین
در کتاب حدیقه الشیعه از مقدس اردبیلی در قرن ۱۰، ضمن احادیثی بیان می شود که نام و صفات حضرت علی (ع) در کتب انبیای پیشین و اقوام پیشین ذکر شده بوده است و سپس موارد متعددی از آن ها را بیان می کند. از جمله مواردی که بیان نموده است:
✅"ایلیاء" در تورات
✅"اوریا" در زبور (احتمالا همان واژه ای که بعدا به عنوان هِرمس و ارمیا و هرمز در زبانهای مختلف وجود دارد)
✅"جَزئیل" در صحف ابراهیم (ع) (جنگجوی بلندمرتبه، جنگجوی خدا، شاخدار بلندمرتبه، غزال)
✅"فیروز" در میان فارس ها
پس طبق این نقل مقدس اردبیلی، پیروز همان نقشی را در فارسی دارد که ایلیاء در عبرانی دارد.
اما واژه پیروز یا همان فیروز، از چه ریشه ای است؟ دانشمندان ریشه شناس در منابع خود نوشته اند که این واژه از ریشه pari+aujah است. جزء اول به معنای "احاطه، کناره، پیرامون، ضلع، پهلو" است و همان "پار" در "پارسی" است و همان فرا در "فراخ" است.
دومی را می توان همان "ایژ" و "آژ" و "ایش" و "اوش" و همان "شاخ و تیزی و تیر و نیزه" دانست.
پس فیروز یا همان پیروز، از نظر ریشه شناسی و طبق این احتمال، می شود "صاحب تیزی، صاحب شاخ، احاطه دارنده بر شاخ، احاطه دارنده تیزی"، و جالب اینجاست که این ریشه در فارسی، اصطلاحا، واحد معنای "منصور و پیروز و غلبه کننده و کامیاب" شده است.
البته یک احتمال دیگر هم در ارتباط با ریشه شناسی فیروز وجود دارد که قبلا بیان شد.
پس اینکه توصیف و صفت و اسم امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) در عبرانی ایلیاء و در فارسی، پیروز است، مرتبط با معانی ذوالقرنینی است والله اعلم.
واژه فریدون و فرخ را هم می توان دگرشکل همین پردیس و پیروز و فیروز (در یک خانواده مرتبط از اشتقاقات و ریشه ها) دانست (از طریق هر کدام از دو مسیر اشتقاقی احتمال داده شده یا عملا وقوع ترکیبی آن دو به مرور زمان). لذا نقل هایی که فریدون را همان ذوالقرنین دانسته اند، از نظر معانی ریشه ها، هم مورد تایید است. والله اعلم.
پس پیروز های واقعی تاریخ، هرمزهای واقعی تاریخ، هرمس های واقعی تاریخ، فرخ ها و فریدون ها و فرشته های زمینی تاریخ، که جبرائیل های خدا (نیرومندان خدا) بر روی زمین بودند و وعده آنها را ابراهیم (ع) به مستضعفان تاریخ داده بود، در برهه هایی از تاریخ ۴۰۰۰ سال اخیر، بروز و ظهور یافتند و مصداق تام و اتمّ و اکمل و اصحّ این وعده ابراهیمی، ائمه اثنی عشر شیعه، خصوصا اسدالله غالب علی بن ابی طالب (ع) است. همو ایرانِ واقعی و پهلوانِ واقعی و پیروزِ فرخِ واقعی بوده است و دیگران، با توسل به او و با تمثّل در اخلاق و رفتار و گفتار و پندار به او، یعنی با پذیرش ولایت او، می توانند قلندری ذوالقرنینی نمایند. والله اعلم.
از تنگه برینگ تا ایران زمین
این تصویر را ببینید:
ایرانیان یوئژی و اردوس در چین باستان
تصویر بالا، ایرانیان سینکیانگ و گانسو در چین در ۲۰۰ قبل از میلاد تا بعد از میلاد را نشان می دهد. منابع چینی این مردم را یوئِژی نامیده اند. این نام در منابع متقدم تر چینی باستان، نویوژی نامیده شده که احتمالا دگرشکلی از نویان و انیان و انیران است. والله اعلم.
the Yúzhī 禺氏 (Old Chinese: *ŋʷjo-kje) or Niúzhī 牛氏 (OC: *ŋʷjə-kje)
البته احتمالا مردمان ایرانی تبار شمال و شمال شرق چین (یعنی مانند دونگ هو، فرهنگ اردوس و ساکاها) و شمال و شمال غرب چین، مجموعا تشکیل دهنده مجموعه ای واحد در سرتاسر سیبریا بودند که مجموعا از آنها به عنوان ایرانیان سمت صغدیانا، باکتریا و انیران و انیان در ادوار مختلف، در منابع ایرانی، یاد شده است. والله اعلم.
لذا نام "تنگه انیان" که نام کهن تنگه برینگ در نقشه های اروپایی تا قبل از رواج نام تنگه برینگ بوده است، ریشه در همین فرهنگ ایرانی دارد.
الان هم لفظ نویان در فرهنگ های مختلف آسیایی به معنای پهلوان است.
نام سرزمین های شمال غرب آمریکا (در مجاورت تنگه برینگ و در حوالی محل سد ذوالقرنین در آلاسکا)، در نقشه های ۳۰۰ تا ۵۰۰ سال پیش اروپایی، سرزمین انیان است.
تورانیان در شمال چین و در ژاپن باستان
تصویر زیر را ببینید:
بازسازی چهره ژاپنی های 2500 سال پیش
بازسازی چهره ژاپنی های 2500 سال پیش (نژاد Jomon) توسط خود ژاپنی ها.
این ها مردمانی باستانی در 2500 سال پیش بودند که از ترکیب نژاد زرد (مانند مالایی ها) با نژاد سفید (مانند ایرانی ها و ترکها) تبار ژنتیکی گرفته بودند و در شاهنامه فردوسی، از آنها با عنوان "تورانی" یاد می شود. در شمال چین، شمال شرق آسیا و در ژاپن ساکن بودند. پس ژاپنی های 2500 سال پیش، بیشتر شبیه ایرانی ها بودند تا چینی ها و کره ای ها. در 2000 سال اخیر، آرام آرام مردمان کره ای تبار و چینی تبار، جای این مردمان تورانی را در ژاپن گرفتند. الان هم 13 درصد مردم ژاپن، از تبار ژنتیکی جومون ها هستند. لذا برخی از مردم ژاپن، دارای چشم های به نسبت درشت تری (نسبت به بقیه ژاپنی ها) هستند.
ریشه مشترک ژنتیکی ایرانیان و فلسطینیان
۱- حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد ایرانی ها، ژن پدری کروموزوم وای از نوع J دارند.
۲- از روی مطالعه ژنتیکی سادات بنی اسماعیل و همچنین کوهنی ها از بنی اسحاق، تقریبا مطمئنیم که ژن پدری حضرت ابراهیم (ع) هم از همین دسته J بوده است. حضرت ابراهیم (ع) از مردمان ایرانی تبار ساکن عراق بوده است.
۳- دسته J یک دسته از ژنتیک آریایی است که قدیمی ترین و اصیل ترین ردپای آن به استپهای آسیای شمالی می رسد. منابع عربی قدیم هم حضرت ابراهیم (ع) و فارس ها را از نسل ارفخشاد از نوادگان سام بن نوح (ع) دانسته است.
۴- آریاییها که در استپهای شمالی آسیا ساکن بودند در چندین مرحله به درون خاورمیانه سرازیر شدند و مهاجرت کردند که حدود ۵۰۰۰ سال پیش، حدود ۴۰۰۰ سال پیش (زمان حضرت ابراهیم (ع))، حدود ۳۰۰۰ سال پیش (زمان ظهور واژه فلسطین در نوشتجات باستانی) و حدود ۲۵۰۰ سال پیش (فتح خاورمیانه توسط کوروش ذوالقرنین پارسی) از جمله این مهاجرتها بوده است.
اما واژه های باستانی پلستین (فلسطین) و پارس (فارس) هم ریشه هستند و هر دو از ریشه "par, pal, pahl" به معنای "پهلوان، پهلو، کشتی گیر، قدرتمند" هستند.
چهره ایرانی این بچه های غزه، تصادفی نیست.
گاه شماری ذوالقرنینی تاریخ تمدن
در احادیثی از حضرت امام صادق (ع) و حضرت علی (ع) به لطافت اشاره می شود (والله اعلم) که میان هر قرن ذوالقرنینی (بروز اقتدار موحدان در زمین)، ۵۰۰ سال فاصله است، والله اعلم.
... فضرب علی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَهًِْ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ ...
طبق دیگر احادیث، "مفهوم ذوالقرنین" یک وعده ابراهیمی در صحف اولی بوده است (مساله امامت و ولایت).
پس شروع دوران های ذوالقرنینی از زمان ابراهیم (ع) (پدر تمدن مدرن بشری) است و دوران هایی از بروز قدرت موحدان عالم را در حین پیشرفت تاریخ شاهدیم و سپس فترتهایی ۵۰۰ ساله (طبق دلالات حدیث بالا) و سپس شروع دوران بعدی اقتدار و دوباره فترت ۵۰۰ ساله و دوباره دوران اقتدار و ... .
بیاییم و این مدل از گاهشماری تاریخی ذوالقرنینی را بر تاریخ امامت و ولایت صالحان تطبیق و تحقیق دهیم والله اعلم:
✅ ابراهیم (ع) تا یوسف (ع) (و هم پیمانان ایرانی ایشان): دوره اول ذوالقرنینی.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ داوود (ع) تا سلیمان (ع): دوره دوم ذوالقرنینی.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ دانیال نبی (ع) و کوروش ذوالقرنین و تشکیل هویت تمدنی ایران و ایرانی: دوره سوم ذوالقرنینی. در این دوره، مشرق زمین (یعنی آسیا تا تنگه برینگ و از آنجا تا دشتهای آمریکا)، منور به نور بذر معارف توحیدی شد.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ میلاد عیسی (ع) تا شمعون (پطرس) و یحیی (ع): دوره چهارم ذوالقرنینی. در این دوره، مغرب زمین منور به نور بذر معارف توحیدی شد.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ میلاد پیامبر اعظم محمد مصطفی (ص) تا پایان غیبت صغری: دوره پنجم ذوالقرنینی. در این دوره، قرآن کریم به عنوان دستور تمدن الهی برای بشر نازل شد و "ختام و کمال و تمام و اتمام نعمت دین" با بعثت و غدیر خم و نیمه شعبان رخ داد و آخر الزمان آغاز شد.
((سپس حدود ۵۰۰ سال فترت، شامل فتنه مغول که موج اول خروج یاجوج و ماجوج بود))
✅ تشکیل دولت شیعی صفویه: دوره ششم ذوالقرنینی. چشم شیعه، از نظر تمدنی، دوباره روشن شد.
((سپس ۵۰۰ سال فترت و موج دوم فتنه یاجوج و ماجوج -استعمار و استثمار و صهیونیزم-))
✅ انقلاب اسلامیِ امام خمینی (ره) و تاسیس جمهوری اسلامی و انشاءالله نابودی استکبار و صهیونیزم: دوره هفتم ذوالقرنینی. انشاءالله زمین برای اشراق نور الهی و ظهور بقیه الله، آماده می شود.
والله اعلم و صلی الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
"فاضربوه ببعضها"، ذبیح الله و کار ویژه فرهنگ عاشورایی در آخرالزمان
در تورات ( مکتوب شده در ویرایش هایی بین ۳۲۰۰ تا ۲۵۰۰ سال پیش)، انجیل برنابا (۲۰۰۰ سال پیش) و قرآن کریم، به موضوع گاو سرخ رنگ (زرد فاقع مسرت بخش در قرآن) بدون خط و خال که کار و باری و حملی نداشته بوده باشد، اشاره شده است.
در حماسه گیلگمش (میان رودان، حوالی ۳۷۰۰ سال پیش، گاو آسمانی و پرتاب ران آن)، اسطوره های یونانی قوچ طلایی نجات بخش (حدود ۲۰۰۰ سال پیش) و اوستا (ویرایش ها در حدود ۲۵۰۰ تا ۲۰۰۰ سال پیش، گاو بدون خال با رنگ اخشائنه، یعنی رخشنده و زیبا و فیروزه ای و بنفش) و سنگ نگاره تخت جمشید(نبرد شیر و گاو) به مفاهیمی مشابه و یا حداقل مرتبط بر می خوریم.
به نظر می رسد که موضوع ذبیح الله (فدیناه بذبح عظیم) از زمان نوح (ع) یا ابراهیم (ع) وارد فرهنگ الهیاتی خاورمیانه شده است که می توان آن را پیش درآمدی فرهنگی-مفهومی برای نظام عقیدتی-فرهنگی عاشورایی در آخرالزمان (پس از بعثت و پس از رخداد عاشوراء در سال ۶۱ هجری قمری) دانست.
در انجیل برنابا، این گاو سرخ قربانی را معادل مسیح دانسته اند. مسیح، رمز امامت و ولایت در عهدین است.
در فرهنگ دینی عبرانی، نجات آخرالزمان با قربانی مجدد این گاو سرخ رنگ مرتبط است.
در دین مبین اسلام و مذهب تشیع، ما مفهوم دقیق و تثبیت شده "ذبیح الله" و "ثار الله" را داریم.
نقل است که کوروش ذوالقرنین، هر روز سحرگاهان، یک گاو را در پاسارگاد قربانی می نموده است و پس از او تا ۲۰۰ سال، این کار در آن مکان تداوم داشته است.
بقره بنی اسرائیل و دیگر موارد بالا را با رویکردی نمادشناسانه و لحاظ تکامل فرهنگی مفاهیم در فضای بین الأذهانی مردم خاورمیانه (لسان قومهم)، می توان پیش درآمدی به مفهوم پیشرفته تر ذبیح الله و ثارالله دانست که در آخرالزمان، مشکل گشای فتنه هاست.
پس "فاضربوه ببعضها" برای مسیح انجیل و ذبح عظیم قرآن و ذبیح الله و ثارالله شیعی، همان زبرالحدیدهایی هستند که بنیان مرصوص اند و با شهادت خود، مشکل گشای فتنه ها در آخرالزمان هستند: یعنی شاهدان شهیدی که رهرو فرهنگ عاشورایند، چه کودکان و زنان و رزمندگان فلسطینی باشند و چه شهدای ۸ سال دفاع مقدس و انقلاب اسلامی ما و چه دیگران. والله اعلم.
زبان عجیب قومی که تقاضای ساخت سد را از ذوالقرنین کردند
✅ مقدمه:
وقتی که ذوالقرنین به میان دو مانع (دو سلسله از جبال یا دو کوه) رسید، قومی را یافت که قرآن کریم درباره آنها می فرماید: یکادون لا یفقهون قولا.
یعنی قومی بودند که سطح فرهنگ ساده و بدوی داشتند به نحوی که به سختی با دیگر مردمان جهان (که سطح فرهنگ پیچیده تر و پیشرفته تری داشتند) ارتباط و مکالمه می گرفتند
و یا زبان غریب و متفاوتی (به نسبت دیگر زبانهای مردمان جهان) داشتند که موجب میشد به سختی با دیگران ارتباط بگیرند و مکالمه و فهم زبان و معانی با دیگران نمایند (هر دو احتمال را علامه طباطبائی (ره) در المیزان مورد التفات قرار داده اند).
✅ خبر علمی:
"به گفته بسیاری از زبانشناسان، دشوارترین زبان جهان ماندارین (چینی) یا باسک یا مجارستانی یا خوسا (که در آفریقای جنوبی صحبت میشود) نیست، بلکه «ناواهو» است؛ زبان یکی از قبایل بومی آمریکا. "
"زبانهای ناواهو و آپاچی متعلق به یک خانواده زبانی به نام آتاباسکان هستند که توسط قبایل بومی در یوکان، آلاسکا و بریتیش کلمبیا نیز صحبت میشود. مانند سایر زبانهای بومی آمریکا، جهانی شدن و تبعیض، بقای ناواهو را تهدید میکند. در سال ۲۰۱۷، تعداد سخنگویان مسلط به زبان ناواهو ۱۷۰۰۰۰ نفر تخمین زده شد که کمتر از نیمی از جمعیت این قبیله است."
منبع ترجمه:
https://www.entekhab.ir/fa/news/747201/
منبع اصلی:
https://bigthink.com/high-culture/navajo-language/
نام جغرافیایی خلیج مجاور سد و عبارت " یکادون لا یفقهون قولا "
"یکادون لا یفقهون قولا" در آیه ۹۳ سوره کهف و خلیج disenchantment در خلیج یاکوتات در مجاورت محل احتمالی سد ذوالقرنین در آلاسکا.
با رویکرد چندمعنایی به آیه شریفه ۹۳ سوره مبارکه کهف، ممکن است بتوان احتمال داد که یکی از مصادیق یا معانی عبارت "یکادون لا یفقهون قولا" در این آیه شریفه، اشاره به یک نام جغرافیایی کهن در حوالی محل سد بوده است. والله اعلم.
اکنون هم دقیقا در کنار محل سد ذوالقرنین در کنار یخچال مالاسپینا (ذوالقرنین) و خلیج یاکوتات (یاجوجات) در آلاسکا، یک ساحل خلیجی به نام disenchantment وجود دارد. معنای تحت اللفظی این عبارت لاتین، "لا یفقهون ایمانا" و "باطل الکلمات" است که تقریبا با آن عبارت قرآنی نزدیک است.
لازم به ذکر است که برای دلیل نام گذاری این نواحی در آلاسکا، منابع اروپایی ۲۰۰ سال گذشته، به بیان "ظن و گمان و افسانه هایی با انگیزه تصاحب این نواحی" پرداخته اند و لذا طبیعی است که ایشان مالاسپینا را صرفا برگرفته از نام یک کاپیتان اسپانیایی قرن ۱۸ بدانند ولو در نقشه های قرن ۱۶ هم در همین مکان عبارت pinnas ذکر شده باشد.
اما معنای احتمالی عبارت آیه شریفه، با لحاظ این احتمال چندمعنایی، چه می شود؟ شاید اینکه آن قوم، به ناحیه مردمان "ناباور" یا "نفهم" و به سرزمین "خلیج ناباوران" یا خلیج "مردمان نفهم"، یعنی همان خلیج یاجوجات، نزدیک بوده اند. یعنی یکادون، معنای نزدیکی جغرافیایی (قرب در حدوث مکانی و نه قرب در حدوث زمانی) داشته باشد، البته در این معنا و لایه معنایی، والله اعلم.
از ایران تا انوشیروان
"نائیری" در متون میخی کهن آشوری هزاره اول و دوم قبل از میلاد (و متون ارمنی متاخر)، نام سرزمینی بوده است که در شمال شرق آشور قرار داشته است و شامل سرزمینها و کشورهای متعددی (بیش از ۴۰ سرزمین) میشده است. به نظر می رسد این واژه در قرون بعدی به صورت "انیران" و "انوشیروان" باقی مانده باشد. آن را می توان مقلوب یا دگرشکل "ایران" دانست: چه آناایر و چه ایرآن. لذا نامی که در حدود ۳۰۰۰ سال پیش در متون آشوری بر مشرق و شمال شرق بین النهرین تا انتهای آسیا اطلاق میشده است (یعنی بر ایران و قفقاز و آناتولی، و احتمالا خراسان و ماوراءالنهر و ماورای آنها)، "نائیری" بوده است که بعدها در دوره ساسانی به صورت "انیران" و "انوشیروان" استعمال (و استبدال) یافته است.
به نظر می رسد بین "خسروی ایران در عهد هخامنشی (یعنی کوروش ذوالقرنین)" با "خسرو انوشیروان" در عهد ساسانی (که ایوان مدائن به او منسوب است)، در متون و فرهنگ سده های اول اسلامی خلط شده است. همچنین بین برزویه حکیم (وزیر خسروی ایران) با بزرگمهر حکیم (وزیر معروف). حتی ممکن است اصل ماجرای معدلت پروری انوشیروان و حکمت برزویه (و بزرگمهر)، تصحیفی یا تقلیدی باشد از ماجرای اصلی و حکایت اصلی از دوران هخامنشی (و نه ساسانی). والله اعلم.
یک نشانه آنکه می گویند ایرانیان قرن اول اسلامی عقیده داشتند که برنج، اولین بار، توسط برزویه حکیم در عهد انوشیروان از هند به ایران آورده شده است. ولی پژوهش های باستان شناسی در آمل نشان می دهد که حداقل از عهد هخامنشی، برنج در آمل کشت میشده است.
نشانه دوم: در مورد شطرنج هم همین وضع است: آن را محصول سفر برزویه به هند دانسته اند ولی طبق متون کهن زرتشتی، مخترع شطرنج نه هندی بود و نه برزویه حکیم بود، بلکه جاماسب حکیم در عهد کیانیان (یعنی هخامنشیان) بود.
این بدان معنا نیست که انوشیروان ساسانی یا بزرگمهر ساسانی وجود نداشته اند و یا حکایات آنها بالکل ساختگی است، خیر. بلکه این بدین معناست که تنها خسروی ایران (خسروی انوشیروان) و تنها حکیم بزرگ (بزرگمهر) در تاریخ ایران، صرفا ساسانی نبوده اند و پیش از ایشان هم ردپایی از یک حکمرانِ عادلِ دیگر که وزیرِ حکیمِ دیگری داشته است (یعنی ردپای کوروش ذوالقرنین و وزرایش از آل دانیال (ع) و آل داود (ع)) در تاریخ ایران وجود دارد. والله اعلم.
لذا ممکن است بین پدیده های "برنج در ایران"، "اختراع شطرنج"، "اصل تالیف کتاب کلیله و دمنه در نسخه های احتمالی پیشاسانسکریت" و "بن پایه های تأسیس و معماری ایوان مدائن از قبل از دوره ساسانی"، و مساله "کوروش ذوالقرنین"، ارتباطاتی تاریخی محتمل باشد. کما اینکه به نظر می رسد که بسیاری از کاروانسراهای ساسانی در ایران، بر روی بن پایه ها و محل های کاروانسراهای هخامنشی بنا شده اند. والله اعلم.
یک نکته مرتبط هم این است که پژوهشگران توانسته اند ردپای بازنقل سخنان داریوش هخامنشی را در سخنان اردشیر بابکان بیابند [۱۵۴]. این موید آن است که تکرار سخنان و مطالب و وقایع و احیانا حماسه های گذشتگان (خصوصا متعلق به هخامنشیان) و نسبت دادن آن به پادشاه مقتدر ساسانی، کاملا مرسوم و مسبوق به سابقه بوده است.
تبصره و پی نوشت ۱: در عادل بودنِ انوشیروان ساسانی (یعنی خسرو انوشیروان ساسانی که ساخت ایوان مدائن منسوب به اوست) مناقشه است. برخی (مثل مرحوم مدرس (ره) [۱۵۵] با استناد به برخی اقوال و احادیث اسلامی) تلویحا عادل بودن او را پذیرفته اند و برخی دیگر، عادل بودن انوشیروان ساسانی را "نسبی" دانسته اند: یعنی نسبت به بقیه شاهان ساسانی، نسبتا مردمدارتر بوده است. این دسته دوم از پژوهشگران، نقل هایی از خودکامگی و رفتار طبقاتی ساسانی در عهد انوشیروان ساسانی را دلیل تحلیل خود دانسته اند. والله اعلم.
تبصره ۲: بین خسرو انوشیروان ساسانی با خسرو پرویز ساسانی نبایستی خلط نمود. اولی شهرت معدلت و حکمت داشته ولی دومی شهرت به جنگ افروزی و عدم تعادل و ظلم و خونریزی.
تبصره 3: جالب است که ابن خلدون هم کوروش کبیر هخامنشی (فاتح بابل) را "کسری الاول" یعنی کسری اول می داند [۱۵۶].
نمادشناسی اکدی-عبری-سومری-بایبلی ذوالقرنین
✅ مقدمه: طبق منابع عهدینی، بعد از اجرای دستور کوروش ذوالقرنین برای بازسازی بیت المقدس (از آغاز کار در زمان او تا اتمام در زمان خشایارشاه)، نام مهمترین و مقدس ترین دروازه (از بین ۱۰ یا ۱۲ دروازه بیت المقدس را) دروازه گوسفند گذاشتند. SHEEP GATE
صدها سال بعد، عیسی بن مریم (ع) فقط از این درب وارد بیت المقدس میشد (به جز چند مورد استثناء) و خود را گوسفند یا باب گوسفندان می خواند.
שער הצאן به معنای "باب الضان" است. Tson Gate معنای הצאן : گاو کوچک، گوسفند، بز، گله. معادل اکدی سومری آن: 𒇇𒇻 که بخش اول معنای میش و بخش دوم معنای قوچ می دهد.
این تصویر را هم ببینید:
https://bayanbox.ir/info/4604529785096350065/Tson-Gate
https://bayanbox.ir/view/4604529785096350065/Tson-Gate.jpg
✅نتیجه پیشنهادی:
معنای نمادین کهن بره و گوسفند: معصوم، سلم، مسلمان، در تضاد با شیر که نماد جنگندگی و قدرت بود.
ذوالقرنین: قوچ دو شاخ، بزرگ دسته گوسفندان، بزرگ سلم جویان، بزرگ مسلمین، هم معصومانه و هم قوی.
پینوشت: مانند هر واژه فرهنگی و یا کهن، ممکن است چندین دلالت معنایی در جوامع یا زمانهای مختلف، حول یک مفهوم واحد شکل بگیرد. لذا ممکن است برداشت ایرانیان از شاخ در ذوالقرنین با برداشت عبرانیان شام از همین شاخ، مختلف بوده باشد. یکی معنای قدرت الهی و دیگری معنای قدرت معصومانه را برداشت کند والله اعلم.
از عشق تا کربلاء، از قدرت تا محبت
سابقا تصور این بود که واژه "عشق"، در قرون ۲ به بعد اسلامی و پس از تولید ادبیات عارفانه در اشعار و نثر، رایج شده است و ریشه کهن، در معنای امروزی خود، ندارد: ولی این تصور، مطابق شواهد جدید ریشه شناسی از زبان های هند و اروپایی و زبان های میان رودان، صحیح نیست.
به دیگر سخن، امروزه مشخص شده که واژه عشق، یک واژه بسیار کهن است که ریشه های آن حتی تا ۴۰۰۰ سال پیش در زبان های فوق الذکر، قابل ردیابی است.
طبق حدیث مندرج در تصویر زیر از بحار الانوار، یکی از اولین توصیفات شهدای کربلاء که توسط حضرت علی (ع) به صورت یک کرامتِ پیشگویی و در مسیر بازگشت از جنگ صفین انجام شده است، این است: عشاقٍ شهداء.
واژه عشق از ریشه کهن eshqu و Ishka (که یکی تطوراً هستند) آمده است.
جزء اول (یا همان Esh یا Ish) همان "ایش" در واژگان "ایشتار، خشتره، زاراتوایشتره و ..." است و به معنای "شاخ، شاخه، زبانه، تیزی و ..." است.
جزء دوم (یا همان qu یا ka) همان "کو" یا "قَو" یا "خُو" در واژگان "کو ویشتاسپ، کوران، کوروش، کوره، خور، قَوی، و ... " است و به معنای قدرت و استحکام و صلابت و صعب و اقتدار است.
اما واژه "ایشکا" یا "عشق" که از ترکیب این دو ایجاد شده است، به چه معنا بوده است: احتمالا به معنای "شاخه ی مستحکم، شاخه قوی، شاخه سفت". یعنی گیاهی که قوی و سفت به دور دیگر گیاهان می پیچد. ما در فارسی به آن پیچک یا خوره می گوییم. در عربی به آن عَشَقه می گویند که از همین ریشه عشق و ایشکا گرفته شده است.
کسی معنی عشق فهمیده باشد
که چون موج بر خویش پیچیده باشد (صائب)
اینکه از چنین واژه ای برای توصیف شهدای کربلاء در کلام امیر بیان حضرت علی (ع) استفاده شده است، مفید دو معنای شناختی است:
۱- قدرت و استحکام و صلابت در پاکبازی
۲- رویش و پیچش و حرکت بر مدار محبت و ولاء الهی.
لذا طبق این تحلیل شناختی از ضربِ توصیفِ علوی، می توان کربلاء را واجد دو صحنه دانست:
۱- حماسه و قدرت و صلابت و جلال
۲- زیبایی و محبت و ولاء و جمال
واژه کوروش و واژه ذوالقرنین، با واژه های "ایشکا"، "ایش دار" و "خشتره و ذاراتوایشتارا"، به دلایل ریشه شناسی فوق الذکر، از نظر لغوی مرتبط است.
لذا می توان قَرن در ذوالقرنین را با لحاظ جمیع موارد و مطالب بالا، از نظر نشانه شناسی فرهنگی، علاوه بر معنای "قدرت" که در آن واضح است، واجد معنای ضعیف تر ولی همزمانِ "زبانه و رویش و استعلاء" هم دانست.
به دیگر سخن، شاید یکی از وجوه تثنیه در ذوالقرنین، به جمعِ صفات جلالی و جمالی در ابَرانسانهای تاریخ برگردد. جامع اضداد هستند و دو شاخ دارند و تک شاخِ قدرت نیستند. والله اعلم.
ابَرانسانهایی که مصداق تام و اتَم و اکمل آنها در تاریخ، ائمه شیعه اثنی عشر (ع) ما، یعنی اهل بیت پیامبر اسلام(ص) و "مِنّا اهل البیت (ع)" های ایشان از "عشاق شهداء" هستند. والله اعلم.
ابراز ارادت کوروش به بیت و آل الله
ابراز ارادت کوروش ذوالقرنین به ایزاگیل و ایزیدا در مُهر کتیبه آجر اوروک ("ایزاگیل" و "ایزیدا" دو اصطلاح باستانی با معنای "آل الله العالی" و "بیت ولایت حقه" بوده اند) :
از تیسفون و طوس تا مدائن و مدینه
درباره نام های باستانی مدائن (تیسفون).
مدائن، مجموعه ای از ۷ شهر باستانی در کنار هم و محصور در دیوار بوده که برای حدود ۸۰۰ سال، پایتخت ایران بوده است (حداقل از زمان سلوکیه تا ظهور اسلام).
نام های باستانی این ناحیه مهم (که شهر بغداد هم در پرتو این ناحیه، حادث شد و شهر کوفه هم دور از این ناحیه نیست)، مرور می کنیم:
✅ زمان هخامنشیان، طبق کتاب عزرا:
کتوسه فئا (سقف + محفوظ)، ممکن است واژه کاخ هم ریشه در همین ریشه کتوسه داشته باشد: کا + توسه = کا + تیز = کا + شاخ = کا + اخ = کاخ
واژه توس و طوس هم احتمالا مخفف همین کاتوسه هستند. البته نام نواحی دیگری از مستحدثات ذوالقرنین بوده اند.
✅ زمان سلوکیان:
ماهوزه (یعنی ماز دار، تیزِ مرتفع دار، طاق دار)
✅ زمان ساسانیان:
تیسفون (تیزفان، ایفان، ایوان، طاق)
ایوان مدائن
پس نام این شهر، احتمالا برگرفته از یک بنای بزرگ، شاخص، ایوان دار و طاق دار بوده است. می دانیم که تا قبل از کوروش ذوالقرنین، این ناحیه رونق نداشته و به جای آن، شهر بابِل محل اصلی رونق بوده است.
شواهد مختلف دلالت دارند که احتمالا یک بنای بزرگ، مرتفع و ایوان دار (که شاید بعدها با عنوان کلی "کاخ اردشیر" در اسامی همان ناحیه معروف شد و بعدها توسط حکمرانان بعدی هم مورد استفاده یا انتساب قرار گرفت) در محل مدائن (تیسفون) توسط کوروش ذوالقرنین ساخته شده بوده است که بعدها الهام بخش سبک معماری "طاق و ایوان" برای دیگر تمدنها(خصوصا سلوکیه، اشکانیان، یونان، روم و ساسانیان) شده است.
شواهدی وجود دارد که این بنا، علاوه بر طاق و ایوان، گنبد بزرگ و مرتفعی هم داشته است. لذا مجموعا می توان گفت که معماری سنتی ایرانی ما، یک معماری به سبک ذوالقرنینی و دانیالی است. والله اعلم.
واژه عربی-آرامی "مدینه، مدانا" را بر این ناحیه تیسفون (در قالب مداناثا، مدائن) اطلاق می کردند.
لذا می توان شهر حجازی "مدینه النبی" را به معنای "پایتخت پیامبر (ص)، دار الحکومه پیامبر (ص)" دانست.
پس مفهوم واژه "مدینه"، ریشه در تختگاه و پایتختی دارد که احتمالا کوروش ذوالقرنین با دیوارهای محصور در نزدیکی کربلاء احداث کرد و برای حدود ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ سال پایتخت حکومتهای ایران بود و لذا واژه مدینه، اشعار به اقتدار حکومتی و پایتخت و دارالاماره (مرکز کشور، مرکز استان، مرکز ناحیه) دارد و جالب است که "دیوار کشیدن" و محفوظ بودن، از جمله سنن اقتدار ذوالقرنینی است که در مفهوم واژه مدینه و مداناثا و مدائن، باقی مانده است.
لذا شهری که گنبد دارد، ایوان دارد، محفوظ و مقدس است و محل حکومت الهی است، مدینه است و چه مدینه ای بهتر از مدینه النبی (ص).
والله اعلم.
تصویر تاریخی کوروش در مغرب زمین
همچنین در دائره المعارف بریتانیکا اینگونه درباره شخصیت کوروش در تاریخ (یعنی تواریخ منعکسه غربی و یونانی از ایران باستان) بیان شده است:
In short, the figure of Cyrus has survived throughout history as more than a great man who founded an empire. He became the epitome of the great qualities expected of a ruler in antiquity, and he assumed heroic features as a conqueror who was tolerant and magnanimous as well as brave and daring. His personality as seen by the Greeks influenced them and Alexander the Great, and, as the tradition was transmitted by the Romans, may be considered to influence our thinking even now.
تاثیر بر ساختار حقوقی و قانون اساسی ایالات متحده
ساختار کشور، سیستم فدرالی و قانون اساسی آمریکا، یک نظام پیچیده حقوقی است. این نظام پیچیده حقوقی، توسط تعدادی از نفرات بیان گذار (از جمله توماس جفرسون و آبراهام لینکلن و دیگران) بنیان گذاشته شد. هم در مورد جفرسون و هم لینکلن، نقل قول های متعددی از محققین وجود دارد که دائر بر استفاده این دو نفر از متون اساسی فرهنگ و تمدن های مشرق زمین (خصوصا عهدین، قرآن کریم و تجارب ملل مختلف در سیاست و حکمرانی) برای ایده گرفتن در تنظیم مفاد ساختاری و حقوقی بوده است. یعنی برای طرح ریزی نظام اساسی کشورشان و قانون اساسی شان، به مطالعه مواریث تمدنی در میان فرهنگها و ملل مختلف پرداختند و سعی کردند کمال استفاده و بهره برداری را از آنچه از تجارب و داشته های دیگران در دسترس داشتند، ببرند. کما اینکه ما هم در ایران، در بُعد حقوق اساسی، در حین طرح ریزی متن اولیه پیشنویس قانون اساسی توسط مرحوم حسن حبیبی، شهید بهشتی (ره) و دیگران، آگاه از تجارب کشورهای دیگر (مانند قانون اساسی فرانسه، آمریکا و قانون اساسی مشروطیت خودمان) بودیم و با چشم بسته، ناظر به تجارب امم و ملل، قانون ننوشتیم.
نکته جالب اینجاست که یکی از منابع توماس جفرسون (که حالا اگر خواستید او را یا با مرحوم حسن حبیبی خودمان یا شهید بهشتی (ره) خودمان از حیث "تاثیرگذاری بر قانون اساسی کشورش" مقایسه کنید) برای مطالعات اساسی در این زمینه، «روش حکمرانی، سیره حکومتی و اندرزها و وصایای کوروش ذوالقرنین» که از طریق کتاب باستانی "کوروش نامه گزنفون یونانی" در دسترس داشته، بوده است.
این امر جالب است. چون شاهدی بر اهمیت تاریخی و تمدنی کوروش ذوالقرنین (نه تنها در یونان باستان) بلکه در دوران اخیر غرب است.
البته غربیان الان زرنگ شده اند و از بعد از انقلاب اسلامی، و در جهت مقابله ی تمام عیار با "ایران اسلامی"، سعی در ندیدن و نگفتن و حتی دروغ گفتن درباره تاریخ ایرانِ باستان دارند و نمونه بارز آن، فیلم هتاکانه 300 بود که هالیوود بر ضد ایران باستان (به نحوی آشکار و اگزجره) ساخت.
واژه بین المللی "سیخ"
معماری سنتی چینی، دارای یک وجه متمایز کننده در "سقف عمارتها" است و آن اجزای شاخی شکل و لبه های تیز و برجسته است. هرچقدر ساختمان "حکومتی تر" و "دولتی تر" بوده است، این تیزی ها شدیدتر و حادتر بوده اند، خصوصا در سبک معماری شمالیِ سنتی چینی.
به این لبه ها در سقف، واژه چینی 大脊 اطلاق میشده که جزء اصلی معنایی آن، در لهجه های مختلف زبانهای چینی، "سیگ" و "سیک" و "سیژ" و "تِژگ" و امثالهم تلفظ میشده است. معنای آن انحنا و لبه و تیز و امثالهم است.
در فارسی و عربی هم واژه های تیز و تیژ و سیخ را داریم.
در انگلیسی هم واژه Skewer را در همین معنا داریم.
نکته جالب اینجاست که این واژه ها حداقل در ۲۰۰۰ سال اخیر، در زبانهای فوق الذکر، حاوی ریشه بومی هستند و اشتقاق آنها از یک اصل واحد بین المللی، منطقا بایستی در زمانهای بسیار کهن (مثلا ۲۵۰۰ سال پیش و یا دوران کوروش ذوالقرنین و یا حتی قبل از آن) رخ داده باشد. والله اعلم.
در ابتدای مطلب بیان شد که بر روی سقف عمارات خصوصا حکومتی چین باستان، شاخ (و شاخنمایی) وجود داشته است. در منابع عربی و ایرانی داریم که ذوالقرنین ساختمانهایی در سمت مشرق ایران ساخت که بر روی آن دو شاخ بزرگ قرار داشت.
پس علاوه بر گنبد و مناره که از مواریث ابراهیمی و ذوالقرنینی در مغرب و مشرق کره زمین است، علاوه بر آن می بینیم که سبک معماری آگاه از "لبه ی انحناء، شاخ و امثالهم" هم در عراق و شام و ایران و هم حتی سقف ساختمانهای چین و ماچین، مشاهده می شود. جالب است که نوعی از برآمدگی شاخه مانند، در دو گوشه طاق (دو گوشه ضلع) بالایی درب ورودی مقبره منتسب به کوروش در پاسارگاد، همچنین در تل تخت در پاسارگاد و همچنین در ساختمان موسوم به کعبه زرتشت (که همگی ساختمانهای مربوط به دوران نزدیک به زمانه کوروش ذوالقرنین است) هم مشاهده می شود.
این تصویر را هم ببینید:
نمادها و مفاهیم مرتبط با ایران باستان در ادیان باستانی ژاپن
یکی از کهنترین ادیان ژاپن، دین شینتو است. نمادهایی مانند شاخ (یا تیزواری) در معماری سقف و سردر معابد مقدس شینتو، استفاده از نماد شبیه به درخت سرو و گوی زرین و ماه و خورشید در آئین های دینی سالیانه و موسمی دین شینتو، باور به ارواح مقدس، باور به موجودات متعدد مقدس (دارای تشابهاتی با ایزدان در ادیان ایران باستان) و دیگر موارد از جمله شباهتهای نمادها و مفاهیم در دین شینتو با ادیان ایران باستان است.
پل خرزاد اردشیر در ایذه خوزستان: شبیه ترین سازه مستند باستانی به اسلوب ساخت سد ذوالقرنین
سد ذوالقرنین، در خوزستان نیست. اما، شبیه ترین اسلوب ساخت بناء (طبق گزارشات تاریخی) به اسلوب ساخت سد ذوالقرنین، در یک پل باستانی در ناحیه ایذه (به نام پل خرزاد اردشیر یا همان خورزاد اردشیر یا همان کوروش اردشیر) به کار رفته است. در متن گزارش مستند تاریخی از کتاب مراصد الاطلاع، توصیف اجزای آهنی، مسی، سربی، قلعی، که در پایه سازی این پل، در هم آلیاژ و ترکیب شده بودند، آورده شده است:
قنطره خرزاد در کتاب مراصد الاطلاع
اینکه "خرزاد ام اردشیر" در اصل "خرزاد اردشیر" بوده و واژه "ام"، یک اضافه افزوده در دورانهای بعدی است، با شواهد دیگر نام هاي جغرافیایی قابل ادعا و پیگیری و اثبات است.
اما اینکه منظور از خرزاد اردشیر کیست، لازمه کشف آن، توجه به منظومه اسامی جغرافیایی-تاریخی خوزستان و بوشهر و هرمزگان و اصفهان و زاگرس و تا سمنان است. لحاظ جمیع شواهد، خصوصا در کنار آنها، ریشه شناسی واژگانی خورزاد که همان کوروش دگردیسی شده است و هم ریشه شناسی مفهوم اردشیر (که اول برای بهمن کیانی وضع شده بود که همان کوروش هخامنشی است)، مجموعا ما را به این نتیجه می رساند که یک شاهد باستانی مهم از ابنیه کهن پارسی داریم که مرتبط با اسلوب ساخت سد ذوالقرنین و فناوری های آن است. والله اعلم. البته در منشور کوروش هم به ساخت استحکامات با اجزای فلزی و مسی، توسط کوروش، اشاره شده است. لازم به ذکر است که این قنطره خرزاد اردشیر، بر روی بستر رود بوده است و در دیگر منابع هم گزارش مشابهی از آن مشابه جزئیات بالا در زمینه ساختار این پل ارائه شده است و سپس تخریبهایی را در جنگهای ۱۰۰ سال اخیر در نواحی بختیاری دید و نهایتا الان در زیر دریاچه سد کارون ۳، "مغروق یا محفوظ برای آینده" است. این پل در ناحیه "شالو" واقع بوده است و مشهور است که همان پل باستانی شالو بوده است.
از قنات کیخسرو در قصبه گناباد تا قنات کوروش ذوالقرنین
هرودوت، اختراع قنات را به هخامنشیان نسبت می دهد. قدیمی ترین قنات مستند ایران، در قصبه گناباد قرار دارد که قدمت آن مربوط به دوران هخامنشی است و در منابع کهن تاریخی ذکر شده که مردم، این قنات را به قنات کیخسرو می شناخته اند و اعتقاد داشته اند که این قنات را کیخسرو حفر کرده است.
همچنین در این زمینه تصویر زیر را درباره توزیع جهانی مکان قناتها ببینید:
توزیع جغرافیایی مکان قنات ها در جهان
از "گنگ دژ" تا "کوی پاک"از "بین السدین" تا "قویوق"
۱- کویوک (Koyuk و Kuyuk) از اسامی بومی نواحی آلاسکا است.
۲- در منابع کهن، در منتهای شمال شرق آسیا (همان جایی که گفته شده آغاز سرزمین یاجوج و ماجوج بوده است)، صحبت از سرزمینی به نام قُیوق (قویوق) است. این نام را می توان معادل تلفظی ترکی برای نام "کویوک" دانست. در ترکی، قویوق به معنای "سرزمین بزرگ بین دو کوه، فراخی بین دو کوه، سرزمین وسیع بین دو کوه" است. لذا قویوق، تقریبا هم معنا با لفظ قرآنی "بین السدین" است. در نقشه های کهن ۲۰۰۰ ساله هم صحبت از یک سرزمین بین دو کوهستان در منتهای شمال شرق آسیا است.
اما در زبان آلاسکایی واژه کایاک (به معنای قایق در ترکی و فارسی) را داریم. جالب است که در کتاب جغرافیای زهری (از کتب جغرافیای قدیم) صحبت از شهر مرکزی و اصلی و کهن در سرزمینِ بیرون سد (در سرزمین ترکان) است که نامش "روران / زوراق / زورق (هر سه نام در نسخه های مختلف وجود دارد و خوانده شده است)" و آن را ذوالقرنین ساخته و گفته که فاصله اش با خاکریز سد، 200 فرسخ است (که حدودا 1000 تا 1200 کیلومتر می شود) [۱۵۷] [۱۵۸] . جالب است که الان هم بر روی نقشه آلاسکا، با شهر و ناحیه ای در نزدیکی برینگ مواجهیم که نامش کویوک (بسیار نزدیک به کایاک و لذا معنائاً مرتبط با قایق و سپس لذا معربّا مرتبط با زورق و زوراق) است. فاصله هوایی شهر فعلی کویوک از یخچال مالاسپینا در آلاسکا (محل احتمالی سد)، حدود 1100 کیلومتر است.
۳- آلاسکا در منتهای شمال شرق آسیا (در پشت تنگه برینگ) قرار دارد.
۴- منتهای مشرق (که راه آن از سرزمین سرما یعنی جنب قطب، می گذشته است) در اسطوره های ایرانی، "گنگ دژ" نام دارد. گنگ دژ یعنی خانه پاک، دژ پاک. جالب است که در آلاسکا چندین مکان وجود دارد که واجد بخش Kang در سرآیند نام خود هستند. [۱۵۹] دو مورد از این مکان ها (یعنی Kangee Camp و Kangeakhok River) در جزیره سنت لارنس (در دهانه دریای تنگه برینگ) در آلاسکا در حوالی مختصات 170 غربی و 63 شمالی (از مبدا گرینویچ) قرار دارند.
جالب است که در زبان چینی (که متاثر از زبانهای سیبری و آلاسکا خصوصا مغولی هم بوده است)، می بینیم که واژه Kang دارای معانی مانند "پاک"، "خشک (شاید در تضاد با تریِ متعفن)"، "خوشحال" و "سلامت" است که با معنای فارسی کهن برای "گنگ" و "کنگ"، بی تناسب نیست.
۵- صورت دیگر تلفظ کهن کویوک(این نام بومی آلاسکایی)، "کوُوپَک" و تقریبا "کو پاک" بوده است. کو به معنای بزرگ و پاک به معنای آب و رودخانه (و احتمالا تمیزی و خلوص و مائیت) در زبان های بومی آلاسکایی بوده است. جالب است که واژه های "کو" و "پاک"، تقریبا همین تداعی معانی را در فارسی باستان داشته اند.
لذا من حیث المجموع می توان این پیشنهاد را داد که منظور از "کویوک"، "کووپک"، قویوق، گنگ دژ و سرزمین "بین السدین"، یک مصداقِ واحد تاریخی-جغرافیایی است. یعنی نام کهن آلاسکا (در ۲۵۰۰ سال پیش)، سرزمین "بین السدین" بوده است: یعنی بعد از کوهستانهای شمال شرق آسیا و قبل از کوهستانهای آمریکای شمالی (پهنه وسیع بین این دو کوهستان بزرگ).والله اعلم.
در این صورت، شاید واژه قرآنی "بین السدین"، با رویکرد چند معنایی (یا چندمصداقی)، هم دارای اشعار به توصیف آن محل بوده و هم در عین حال دارای اشعار به نام بومی آن محل جغرافیایی در ۲۵۰۰ سال پیش. والله اعلم. اینکه "گنگ دژ" و "کوی پاک" فارسی، تغییری از قویوق ترکی و کویوک آلاسکایی است و یا کویوک، تغییری برگرفته از قویوق و آن هم تغییری برگرفته از کووپاک بوده است، نمی دانیم. ولی مانند یک زنجیره "صرفی-نحوی-معنایی"، در خلال ۲۵۰۰ سال تغییرات واژگانی، به هم گره خورده اند.
لذا قرآن کریم در اوج "ما قلّ و دلّ"، شاید حتی اسامی جغرافیایی سرزمین سد را در قالب الفاظ "بین السدین"، "بین الصدفین" (دو صدفواره ی هیبتِ یخچالهای آغاسیز و مالاسپینا در تصویر ماهواره ای محل سد در آلاسکا و توصیفات فرهنگی-باستانی بومیان) و خلیج ناباوران (دیزانچنتمنت، لا یفقهون قولا، در یاکوتات آلاسکا) بیان کرده است. والله اعلم.
از گنگدژ تا چنگیز
مغولان رسم داشتند که پسوند "خان" را بر روی نام کشورها و نواحی اضافه می کردند و کلمه حاصل از آن را بر روی فرزند خود می گذاشتند. مثلا برقو یا برکه، نام یک سرزمین بوده است و ما نامی به صورت "برقوخان" یا "برکه خان" در میان مغولان داریم. یا اینکه "قویوق" و "کویوک" نام یک سرزمین (یا شاید صفت یک سرزمین حاصلخیز و مرتع قوی) بوده است و سپس نام "قویوق خان" و "کویوک خان" را می بینیم.
نام چنگیزخان هم احتمالا بر همین سنت و منوال بوده باشد. یعنی "چنگیز" در ابتدا نام یک سرزمین یا محل یا کشور بوده باشد و سپس با الصاق خان به آن، نام "چنگیزخان" وضع شده باشد. منابع متاخر، در بحث در معنای چنگیز، آن را به "اقیانوس" مربوط دانسته اند. پس این مکان شاید مکانی در جنب اقیانوس در منتهای شمال شرق آسیا یا ماورای آن (یعنی در تاتارستان اقدم قدیم و تاتارستان بزرگ) بوده باشد.
از جمع این موارد با نکاتی که درباره گنگدژ و واژه Kang در نام های مکان های آلاسکایی جنب برینگ بیان شد، می توان پیشنهاد داد که نام حوالی تنگه برینگ، در برهه ای از تاریخ و در میان برخی اقوام و مردمان، مرتبط با نام لفظ "گنگدژ" بوده است و این لفظ کهن فارسی گنگدژ و کنگدژ، بعدها در طی صدها یا هزار سال در آنجا، به نام مغولی یا بومی "چنگیز" تبدیل شد و این نام بر روی نواحی جنب برینگ یا بخش هایی از آن نواحی در جنب آلاسکا و سیبری دور، اطلاق میشده باشد. والله اعلم. سپس نام چنگیزخان از روی این نام مکان، ساخته شده بوده باشد و بعدها، یک کودک مغولی را که بعدا سردمدار حمله وحشیانه مغول به جهان و جهانیان شد، با این نام نامیده بوده باشند، والله اعلم.
از گنگدژ در بندهش تا آلاسکا و آمریکا
در کتاب کهن بندهش از ایران باستان، صحبت از این شده است که گنگدژ دارای 7 دیوار است:
"کنگدژ را گوﯾﺪ که دارای دﺳﺖ و پای، اﻓﺮاﺷﺘﻪ درﻓﺶ، ﻫﻤﯿﺸﻪ گردان، ﺑﺮ ﺳﺮ دﯾﻮان ﺑﻮد؛ کیﺨﺴﺮو آن را ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺎﻧﺪ. او را ﻫﻔﺖ دﯾﻮار اﺳﺖ: زرﯾﻦ، ﺳﯿﻤﯿﻦ، پوﻻدﯾﻦ، ﺑﺮﻧﺠﯿﻦ، آﻫﻨﯿﻦ، آﺑگینه ای و کاسکین. او را ﻫﻔﺘﺼﺪ ﻓﺮﺳﻨگ راﺳﺘﻪ در ﻣﯿﺎن اﺳﺖ و پانزده دروازه ﺑﺪوﺳﺖ که از دروازه ﺗﺎ دروازه ﺑﻪ گردوﻧﻪ اﺳبی و روز ﺑﻬﺎري، ﺑﻪ پاﻧﺰده روز ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺪن."
به متن شبه اساطیری بالا، بایستی با چشم تحلیل تاریخی-نمادی و با لحاظ تطورات ممکن که از سر گذرانده است، بنگریم تا بتوانیم اطلاعات صحیحی را از آن برداشت یا استخراج کنیم. به نظر می رسد که بخش اول متن بالا، فی الواقع نوعی توصیف اساطیری از "کشف یک قاره که قبلا کشف نشده بوده" است. بخش دوم هم به وضوح صحبت از استفاده ماهرانه از انواع فلزات برای ساختن دیوار محافظتی است (که یادآور دیوار سد یاجوج و ماجوج است) و در بخش سوم هم با لحاظ تطور و تصحیف، به نظر می رسد که ابعاد این قاره بیان شده است که عرض آن 700 فرسنگ (یعنی حدود 4500 کیلومتر) و طول آن معادل مسافت 15 ضربدر 15 روز اسب دوانی در هوای خوب (یعنی چیزی حدود 12 تا 15 هزار کیلومتر) است. این به وضوح ابعاد قاره آمریکا (شامل آمریکای شمالی و جنوبی) است. پس متن بالا از بندهش را اگر خوب تحلیل کنیم، می توانیم به این نتیجه برسیم که شاید متن بالا، فی الواقع بیانگر خاطره اکتشافات کوروش ذوالقرنین در قاره آمریکا و ساخت دیوار سد یاجوج و ماجوج و ذکر ابعاد و بزرگی قاره اکتشاف شده است. چنین مواردی در موضوع جابلقا و جابرصا (جابلسا) در متون اسلامی و تواریخ اسلامی هم مویداتی دارد. لذا با لحاظ تمامی نکات ناشی از تطور، تصحیف، تحریف و دقت در این موضوع که اگر کوروش ذوالقرنین، ذوالقرنین بوده باشد (که به نظر می رسد طبق دیگر شواهد، بوده است والله اعلم)، در این صورت بایستی نکاتی از خاطرات خبر اکتشافات ذوالقرنینی او در مواریث ایران باستان از خلال اشکانیان و ساسانیان و سپس دوران بعد از اسلام، به دست ما رسیده باشد: ردپای این موارد را می توان در داستان کیخسرو و حکایات آن در شاهنامه و همچنین کتب کهنی مانند بندهش، دنبال کرد و یافت. والله اعلم.
لذا یکی از نام های مورد اطلاق بر آمریکا در زمان کهن در ایران باستان، شاید اعتبارا به اعتباراتی و مختصرا به اختصاراتی، "گنگدژ" و "کنگدژ" بوده است که مشخصا و دقیقا و عمیقا، نام یک مکان مشخص (طبق نقل ابوریحان) احتمالا در حوالی برینگ و آلاسکا بوده است و قاره میزبان آن هم به همین اعتبار، در متن بالا، به سرزمین گنگدژ منتسب شده است. والله اعلم.
گنگ دژ و حصن مجوس
در منابع کهن سفرنامه ای درباره سد ذوالقرنین، صحبت از حضور فارس زبان ها در یک قلعه در نزدیکی محل سد ذوالقرنین است.
در نقشه کهن شریف ادریسی که برای راجر پادشاه سیسیل رسم کرد هم در نزدیکی سد ذوالقرنین (در منتهای شمال شرق نقشه جهان)، می بینیم که دو مکان به نام های "حصن الاعلی" یا "حصن العالی" و "المجوس" نوشته شده است.
لفظ حصن با لفظ فارسی "دژ" تناسب دارد. الفاظ "العالی" یا "الاعلی" هم با الفاظ "Elias" و "Ila" و "Ilia" و "Elyasian" که در نقشه های مختلف غربی کهن از زمان یونان باستان تا قرن 18 ام از نواحی اطراف آلاسکای فعلی رسم شده است، تناسب دارد. همچنین الفاظ "العالی" یا "الاعلی" هم بی تناسب با لفظ "گنگ" (با تداعی چند مرحله ای و چند گامی) نیست. والله اعلم.
برخی اسامی نواحی آلاسکا و تطبیق آن با نقشه های قدیم از نواحی جنب سد در منتهای شمال شرق اقالیم مسکونی جهان
1- لفظ یاجوج با یاکوتات در "خلیج یاکوتات" شباهت دارد.
2- لفظ کیماک (و دگرشکل های آن مانند کیماق و کیمال و ...) با اسکیماک و اسکیمو شباهت دارد.
3- پسوند اوج در یاجوج و ماجوج با پسوند اوت و اوک و آک در اسامی آلاسکایی (مانند آلیوت و ...) شباهت دارد.
4- قیوق و قویوق با کویوک شباهت دارد. همچنین آلمالغ و آلمالق و آلمالیغ و آلمالیق، با Amaluk (که نام بومی یک ناحیه در کنار ناحیه Shungnak در آلاسکا بوده است) شباهت دارد.
5- یوتوکان / اوتوکان با یوکان شباهت دارد.
6- قوقیا و قاف با Chokotchi و Chugach شباهت دارد.
7- طبانوین و کوه "خوا انوان ته" با نام های انیان و انادیر و انیاک در برینگ و آلاسکا شباهت دارد.
8- طمغاج و طوغاج با Chugach شباهت دارد.
9- رود ناوتاگ در حوالی گنگ دژ با ناحیه ای بزرگ به نام Noatak و Nautaaġ شباهت دارد.
10-ناسک و منسک (از اقوام مجاور سد در احادیث نبوی) هم در زبان بومیان جنوب غرب کانادا به صورت های اسامی اقوام و سرزمین های زیر حفظ شده اند:
ناسک: Nisga'a people و Nass River
منسک: Menesk و Menaesk
11- تاویل (در احادیث نبوی و همچنین تواریخ عربی تاویلت با توضیح "ابی مغول") با Tlingit دارای شباهت است.
12- تاتار کیلاق (رسم شده در گوشه منتهای شمال شرق اقالیم مسکونی در محل کوه قوقیا _محل سد_ در نسخه فارسی نقشه جهانگشای چلبی در کتابخانه مجلس) با کلاووک Klawock در آلاسکا دارای شباهت است.
13-خنساء و خنسای و کینسای و خانفو و QuinSai و QuiVira با سایروپولیس و انکوریج.
14- مرقان و مرصان و مرقان کبری و مریقان و مریصان و مراق با الفاظ آمریکا و مریکان.
15- دادمی با لفظ دیومده Diomede که نام یک جزیره در تنگه برینگ است، مشابهت دارد.
16- یک ناحیه در آلاسکا با نام فعلی chuathbaluk وجود دارد که گفته شده از واژه بومی Curarpalek یا Curapalek گرفته شده است. طبق منابع کتب و مقالات، نام Curapalek نام اصلی این ناحیه در زبان بومیان بوده است. Baluk یا Palek را می توان همان واژه "بالغ" دانست که به معنای شهر است و پسوند نام بیش از 10 مکان باستانی در منتهای شمال شرق آسیا در منابع قدیم بوده است. لذا این واژه اینیوتی (= نام مردمان بومی این ناحیه از آلاسکا) را می توان متشکل از Cura + Palek دانست به معنای "شهر کورا" یا "ناحیه کورا". البته الان در منابع ذکر شده که معنای این واژه اینیوتی "تپه های محل بلوبریز بزرگ" است. اما می توان احتمال داد که ریشه شناسی باستانی واژه، فراموش شده است.
گرگسار و سگسار
در برخی از منابع کهن، بین ناحیه گرگسار و ناحیه سگسار و ناحیه جنب سد ذوالقرنین، ارتباط قائل شده اند. در نقشه جهانگشای چلبی نسخه فارسی کتابخانه مجلس هم مسکن تاتار سکسار (سگسار) را در جنب ناحیه کوهستان قوقیا در منتهای شمال شرق اقالیم مسکون جهان رسم کرده است.
جالب است که از نظر بوم شناسی هم زیستگاه اصلی گرگها، نواحی اوراسیا تا آمریکای شمالی بوده است و تنوع بالایی از نژادهای گرگ (که خویشاوند هم هستند) در این نواحی یافته می شود. از کویوت ها در آمریکای شمالی تا گرگ مغولی در آسیای شمالی و شمال شرقی. گرگها بهطور طبیعی در مناطق مختلفی از جهان زندگی میکنند، اما بیشترین تنوع ژنتیکی آنها در مناطق شمالی مانند سیبری و آلاسکا مشاهده میشود. این مناطق به دلیل شرایط زیستمحیطی خاص و وجود جمعیتهای مختلف گرگ، به عنوان هستههای اصلی تنوع ژنتیکی شناخته میشوند.
سرزمین سگها (معادلا همان سگسار) در نقشه قدیمی چینی-کره ای به نام Shanhai Yudi Quantu واقع در منتهای شمال شرق آسیا (در زیر نواحی قطبی شمالی و در شرق ژاپن و در شمال ژاپن) نموده شده است. برخی محققان غربی، این سرزمین سگها را با شبه جزیره کامچاتکا معادل یابی نموده اند. هرچند به نظر می رسد که بر اساس نقشه بالا و دیگر شواهد، به نحو دقیقتری می توان آن را با ناحیه Anadyrsky District تطابق داد.
از کورو تا قویوق خان و گویوگ خان
قُوی / قُ به ترکی می شود گوسفند.
همچنین غلیظ، قوی، درخشان، سوخته.
قویوق خان (یکی از اصول و ریشه های انسابِ تُرک ها که سلجوقیان خود را از استخوان او می دانستند)
سپس گویاک، کویاک، کویماک، کیماک؟
با لحاظ دیگر موارد و شواهد و نکات، پس یک نظریه اینچنین می شود که:
کورو (قوی و عالی) نام قدیم آسیای مرکزی و شرقی و سیبری بوده است،
سپس در طول هزاران سال و در بین اقوام مختلف:
یک شعبه آن را قویوق و خوره به معنای گوسفند و گوزن و قوچ خواندند و طبانوین و کُیماک و خرخیز از آن شاخه بودند.
یک شعبه آن را قویوق و خوره به معنای درخشان خواندند و آذربایجانِ مشرقی و خراسان و خورازِمی (زمین خورا) به معنای درخشش خورشید و طلوع، از آن شاخه اند.
یک شعبه آن را به معنای کویوت و قاف و قیق و قوی پنجه و حیوان قوی و گرگ خواندند و گرگسار از آن شاخه است.
یک عده هم همان لفظ کورو و گورو را به کار می برند.
والله اعلم.
جالب است که الفاظ قویوق (کویوک) و کورو و نظایر آن در نام های بومی آلاسکا و خاور دور روسیه به کرّات مشاهده می شود.
از آلمالغ و آلمالیق تا Amaluk در آلاسکا
آلمالغ (یا آلمالق و دیگر شکل های ضبط آن)، نام یک ناحیه مهم در کتب تاریخ اقوام نواحی دوردست آسیا و مغولان است. لطفا تصویر زیر و توضیحات درون آن را در این زمینه و محل سد ذوالقرنین و اتفاقات مرتبط با آن ببینید:
ریشه های آسیایی برای واژگان آلاسکایی
ناحیه کِنای در خلیج آلاسکا، میزبان مردمانی بومی به همین نام بوده است. بسیاری از واژه های ایشان با واژه های اوراسیایی (از ترکی و فارسی و مغولی)، شباهتهایی دارد. البته این امر در زبان دیگر مردمان آلاسکا هم دیده می شود. واژه ایشان برای نامیدن خفاش، "قالِچ ئچه" است که با قولاق و همچنین گئچه در واژه آذری شباهت زیادی دارد.
اما فارسی چه طور؟ "کله پوش" فارسی همان "قالپاق/کالپوق/کالپوچ/کالپوش" ترکی است. ریشه آلاسکایی "قال/قول/قَل" با ریشه اوراسیایی "قال/قول/قَل" و واژگان فارسی کلاه و قله و قالی، با قدمتی چندهزارساله مرتبط است. آنچه این زبانهای دور را به هم پیوند داده، سفرهای تجاری، سیاسی، ذوالقرنینی و مهاجرتهای باستانی اقوام در خلال هزاران سال است. والله اعلم.
آن مردم بومی در آلاسکا، به کَف (همان پف و foam) هم می گفتند: غِن قِش qenghesh.
این واژه، معادلا همان غنجوش (غنچه جوش) و کاملا فارسی است.
غِن (که در غنچه هم داریم)، همان گن در گنبد و به معنای کروی و مدور بودن است. قِش هم همان جوش فارسی و Gush لاتین است (به معنای شکفتن و دمیدن و جوشیدن).
خلیج فارس در قرآن کریم، فتوحات دریایی ذوالقرنین و هویت ایران
هویت ملی، در مجموع و فی الجمله، در امتداد هویتهای فردی، خانوادگی، عشیره ای، شهری، منطقه ای، ملی، فراملی، جهانیانی و عوالمی، مورد تایید دستگاه عقلانی-حِکمی دین مبین اسلام است. کما اینکه "حب الوطن من الایمان" مورد اعتنای علمای اعلام که قائل به فقه جواهریِ سیاست آگاه هستند، بوده است. البته همه این هویتها، "با خدا" خوب است و نه "در مقابل خدا".
در مصداق "خلیج فارس" مناقشه تاریخی وجود ندارد و همه اسناد تاریخی متفق هستند که این شاخابه نیلگون در جنوب ایران زمین، که از بحر عمان تا بصره کشیده شده است، خلیج فارس است.
اما در مورد مصداق "بحر فارس" در منابع قرون چهارم هجری قمری به قبل، بایستی مداقه کرد. زیرا اسناد تاریخی متعددی وجود دارد که بحر فارس، "فراتر از صِرف خلیج فارسِ فعلی" بوده است. بحر فارس (دریای مشرقی)، در مقابل بحر روم (دریای مغربی) بوده است و مصداق آن شامل کل دریاهای مشرق زمین (شامل خلیج فارس، اقیانوس هند فعلی، دریای چین فعلی و اقیانوس آرام) میشده است. می توانید به منابعی مانند اصطخری، ابن حوقل و دیگران از جغرافی دانان قرون اول و همچنین برخی از اقوال و احادیث مراجعه فرمایید.
به نظر می رسد که نام گذاری این بحارِ مشرقی به بحر فارس، به زمان کوروش ذوالقرنین و فتح این آبها به دست او و ناوگانِ مویّد او بر می گردد. در متون میخی باقی از آن دوران هم، صحبت از یک دریای جنوب (برای کل جهان و به صورت یکپارچه) در مقابل دریای مغرب (مدیترانه و اقیانوس اطلس) است.
در قرآن کریم، صحبت از "بحرین" شده است که برخی از مفسرین گذشته، از جمله مصادیقِ زمینی و فیزیکی آن (و فارغ از عمق معنایی و لایه ها و چندمصداقی و چندمعنایی بودن امر تفسیر)، "بحر فارس و بحر روم" دانسته اند. والله اعلم.
خداوند به برخی نام ها و هویتها، بنا به مشیت خود و قضا و قدر و حکمت خود، برکت می دهد و آن ها را در عقبیه موضوع، حفظ می کند. مانند نام ابراهیم (ع)، نام محمد (ص)، نام انبیاء و اولیاء، اسماء حسنی (و این اسماء حسنی چه هستند) و ... . به نظر می رسد که از جمله این نام های با برکت در تاریخ و از جمله این نام هاي موید در تاریخ، نام هاي مرتبط با ذوالقرنین های تاریخ است و نام و هویت "ایران"، با متعلقات و دگرشکل های خود، از جمله نام هاي موید و با برکت تاریخ بوده است. چه آنکه ایران، هویتی ابراهیمی، دانیالی، ذوالقرنینی و بالاتر از آنها: هویتی محمدی و علوی و فاطمی و حسنی و حسینی (صلوات الله علیهم اجمعین) داشته و دارد و حفاظت از نام و هویت و کیان و عِرض و آبروی ایران، حفاظت از حرم است. ایرانِ تاریخی، در آن برهه هایی که ذوالقرنین هاي تاریخ فرصت بروز و ظهور داشته اند، یک جمهورِ پشتیبان اسلام و الله بوده است و ایرانِ تاریخیِ حقیقی، در قله های ناب خود، همیشه جمهوری اسلامی و حرم بوده است.
واکاوی هویت ذوالقرنین از طریق شواهد منقول بین الادیانی
در احادیث ائمه اطهار (ع)، خصوصا امامان باقرین (ع)، که شکافنده دانش اولین و آخرین هستند، مطالب مهمی در زمینه ادعیه ای که ذوالقرنین به آن ها اهتمام داشت و سیره ذوالقرنین وجود دارد. این کدهای محتوایی، سرنخ های ارزشمندی برای ردیابی ذوالقرنین (یا ذوالقرنین ها) در تاریخ ۴۲۰۰ تا ۲۵۰۰ سال پیش است.
✅ ترتیب مفاهیم در دعای منقول از ذوالقرنین (طبق متن حدیث امام باقر (ع) در کتاب دانشنامه عقاید اسلامی مرحوم آقای ری شهری): ۱- تسبیح خداوند ۲- باقی بودن خدا ۳- عالم بودن خدا ۴- حافظ و نگهدار بودن خدا
✅ ترتیب مفاهیم در نیمه نخست دعای اهونور زرتشتی: ۱- ابتدا ستایش خداوند و سپس نسبت دادن این امور به خدا: ۲- تجدید هستی ۳- اندیشه نیک ۴- تکفل امور عالم.
در حدیثی دیگر از باقرین (ع)، تعداد ۳ صفت برای سیره ذوالقرنین ذکر شده که تقریبا تداعی گر "گفتار نیک، پندار نیک و رفتار نیک" است. شایان ذکر است که این جمله ۳ بخشی، جزء پایه ای ترین تعالیم زرتشتی است.
لذا از این طریق و محور می توانیم این ظن را بیابیم که شاید معارف ذوالقرنینی به درون منابع زرتشتی، راه یافته باشد. اما چگونه؟ آیا زرتشت همان ذوالقرنین بود؟ شواهد متعددی وجود دارد که زرتشت واقعی (که پیغمبر زمان خودش نبود و فقط ولایت امر داشت و نبوت با فرد دیگری به نام "داماسب/جاماسب" بود)، همان کوروش ذوالقرنین بوده است.
منابع یونانی هم اجداد پارسیان را مستظهر به پشتیبانی "مرکورِ هرمس" یعنی پیغامبر آسمانی می دانستند. یعنی اجداد پارسیان، پیغمبر نبود ولی مستظهر به هدایت و ارشاد یک پیغمبر (یعنی جاماسب بن دانیال نبی (ع)) بود. این جاماسب همان گئومات (داماد کوروش ذوالقرنین) بود که به دست داریوش پس از کودتای سقیفه زمانش، کشته شد و در احادیث ما هم منقول است که داماسب نبی را فارس ها (یعنی اصحاب سقیفه آن زمان) کشتند.
گئومات از نظر تحت اللفظی یعنی "مالک گَئو" و منظور از گئو، همان گاورنمنت و قدرت و ذوالقرنینیت است. یعنی گئومات (داماد کوروش)، پس از کشته شدن بردیا و کمبوجیه، "کفیل قدرت/مالک قدرت" و فی الواقع "ذوالکفل" بود. شواهد دیگری هم وجود دارد که مجموعا بیان می دارد که ذوالکفل، همان داماسب/جاماسب بن دانیال نبی(ع) یعنی همان گئومات مغ است که در کودتای داریوش، کشته شد. هندیان بعدها تحت ارشاد شاگردان او، به او "گوتاما بودا" گفتند. شواهد این امور به نحوی متعدد، در پژوهش های مختلف در ایران و آمریکا و هند، مورد اعتنای نظریات قرار گرفته است.
پس شاخه مشرقی ادیان یا معنویتهای ابراهیمی (یعنی دیانت زرتشتی و بودایی و از طریق بودایی همچنین تائو و شینتو و امثالهم) که بعدها بسیار هم تحریف شدند، ریشه در حکومت جهان گستر ذوالقرنینی و پیامبری جاماسب بن دانیال نبی (ع) (که احتمالا برادر خضرِ الیاس (ع)، همان خضر نبی زنده ی معروف، است) دارد.
خداوند به وعده خودش به ابراهیم (ع) عمل کرده و می کند و همه اینها، طفیل هستی عشق محمد و آل محمد(ص) هستند:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان "گرفت"
آری، به اتفاق جهان می توان گرفت
و مصداق اتمّ این اشراق ارض به نور معنویات (البته کاملا و عمیقا و بدون تحریف های ۲۵۰۰ ساله و ...) در آینده زمین ظاهر خواهد شد، وقتی مهدی فاطمه (عج)، تکیه بر دیوار کعبه بزند.
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.والله اعلم.
ریشه واژه تراژدی : قتل انبیاء و اولاد انبیاء، از آل ذوالقرنین و ذوالکفل
در حدیثی از ائمه معصومین (ع) داریم که مجوس ها، پیامبر خود را که داماسب (همان جاماسب، گئوماتا) نام داشت، کشتند.
در حدیثی دیگر داریم که تربت قبر ذوالقرنین را می توان خورد، ولی تربت سیدالشهداء (ع) از آن افضل است.
در حدیثی دیگر داریم که ذوالکفل شهید شد تا جان تعداد زیادی از مؤمنین را نجات دهد.
شواهد متعدد دیگری وجود دارد که نشان می دهد که منظور از ذوالقرنین و ذوالکفل، احتمالا همان کوروش ذوالقرنین و گئوماتای مغ (داماد کوروش) است که احتمالا این گئوماتای مغ، همان جاماسب بن دانیال نبی (ع) است. والله اعلم.
وقتی کوروش از دنیا رفت، به فاصله چند سال، تمامی فرزندان ذکور او به نحوی کشته شدند و سپس داریوش، با به زیر کشیدن و قتل گئومات (احتمالا داماد کوروش و احتمالا همان جاماسب بن دانیال (ع))، به قدرت رسید.
این تصویر و توضیحات آن را ببینید:
اسطوره رومی مرد ریش دار و شاخدار (مرتبط با مراسم تراژدی)
در ذیل تصویر بالا، صحبت از یک آئین اسطوره ای-مذهبی که در قرون قبل از میلاد در بین برخی از مردم نواحی روم رایج بوده است، شد.
واژه و مراسم "تراژدی" ( و معادل آن مراسم کوروس Chorus) ریشه در همین سنت مذهبی مردمی داشته است و طی آن، مردمان "زارع و کشاورز و فرودست" جمع می شدند و سوگواری جمعی و یادکرد تراژدی می کردند و هم قربانی بز برای برکت زمین کشاورزی (لااقل در قرون بعدی) انجام می دادند.
واژه تراژدی دارای معنای تحت اللفظی "نغمه بز" یا "آهنگ بز" است و احتمالا به معنای "یادکرد دوشاخ(ذوالقرنین)" بوده و احتمالا همان است که مورخین یونان باستان ذکر کرده اند که تمام مردم آسیا از فوت کوروش و سپس کشته شدن فرزندانش سوگوار شدند. واژه های فارسی کَرنا و خروش (در معنای آهنگ هشدار و غم و سوگ) هم ممکن است بی ارتباط با همین کروس و آهنگ بز، نباشد. والله اعلم.
از سویی دیگر، این مرد ریشدار و شاخدار را در آن آئین سنتی-اساطیری-مردمی، به موضوع "تاک و انگور و مَی و جام" هم مرتبط می کردند. شاید این امر، توضیح دهنده ای تاریخی (در کنار دیگر دلایل و علل) برای علت مرتبط شدن مفهومی "خرابات و مغ و مغان و مَی و جام و مستی و عشق" با استعاره های عرفانی باشد. یعنی، ریشه استعاره های "مَی و جام و مستی" برای توصیف استعاری "جذبه معرفت عرفانی و کشف و شهود اولیاء حق"، همین سوگواری تراژدی شهادت آل ذوالقرنین (و شهادت ذوالکفل) و سپس امواج مردمی-انسانی-فرهنگی باستانی که در پی آن خروشیدن گرفت، بوده باشد. والله اعلم.
ایران ذوالقرنینی
ایران: گهواره ژنتیک جهانی
بیشترین تنوع ژنتیکی بومی انسانی، در سرزمین ایران است (و نه هندوستان و نه ترکیه و نه عراق و نه هیچ کدام از سرزمین های کهن دیگر). (البته به جز عمق آفریقا که تنوع ژنتیکی آن به ۶۰ هزار سال قبل به قبل، بر می گردد و ناشی از تحولات تاریخی و انسانی نیست).
تنها سرزمینی که حتی ژنتیک بومیان آلاسکا، سیبری، سرخپوستان آمریکا و حتی چین و کره و ژاپن هم در آن به صورت جدی مشاهده می شود، سرزمین ایران است.
به عنوان مثال، ژنتیک مادری در ۱۱ درصد قشقایی ها، با ژنتیک آلاسکایی هم ریشه است.
و یا اینکه ژنتیک مادری مادها، کاملا با ژنتیک مادری لاتینی (در نواحی ایتالیا، یونان و غرب ترکیه) مشابه است.
و یا اينکه ژنتیک پدری یک سوم ایرانی ها، با ژنتیک پدری عربها (و حضرت ابراهیم (ع)) هم ریشه است.
ژنتیک پدری غالب در مردمان گیلان و مازندران، با فرانسه و آلمان و اروپای غربی کاملا مشابه است.
حتی ژنتیک بومیان غیر عرب تونس و مراکش هم در ایران یافت می شود.
علت این امر احتمالا ۳ چیز است:
۱- قدمت تمدن انسانی ایران.
۲- حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین (و دیگر ذوالقرنین های تاریخ)
۳- ایران چهارراه جغرافیایی قاره ها و قلب ژئوپلتیک جهان بوده و هست به نحوی که تقریبا در سر راه هر مهاجرت و یا لشگرکشی بزرگ در طول تاریخ قرار داشته است.
والله اعلم.
ایران، گهواره فرهنگی جهانی
علاوه بر ژنتیک، بررسی نمادهای فرهنگی و مولفه های فرهنگی هم نشان می دهد که ایران عزیز ما، به دلایل مختلف، نقشی محوری را در طول تاریخ در مقیاسی جهانی بازی کرده است.
فرهنگ ایرانی در نمادهای دینی، آئین ها، داستان ها، اسطوره ها، موتیف ها و نقوش، و بسیاری از دیگر عناصر فرهنگی، با دیگر ملل جهان، به نحوی گسترده و شمولی، دارای مشترکات است: از اقیانوسیه و استرالیا و چین و هند و سیبری و ژاپن و آلاسکا گرفته تا مدیترانه و اروپا و اسکاندیناوی، تا مغرب آفریقا و آفریقای استوایی و آفریقای جنوبی و زنگبار.
و از همه مهمتر، ایرانِ ما یک ایرانِ ابراهیمی و ایرانِ دانیالی و ایرانِ محمدی و علوی و حسینی و اسلامی است. اگر تمدن بشری، مادری داشته باشد و یا گهواره ای داشته باشد، به حکم مطالعات باستان شناسی و به حکم مطالعات ژنتیکی و به حکم مطالعات فرهنگی، آن مادر را و آن گهواره را بایستی ایرانِ بزرگ فرهنگی (از گستره سین کیانگ در مشرق تا سواحل مدیترانه و مرمره در مغرب تا حرم مکّی و یمن و عدن در جنوب) دانست.
به تشبیه، همانگونه که در مطالعات زیست شناسی، صحبت از "درخت حیات" می شود و تنه و شاخه هایی (به حکم شواهد زیستی) برای این درخت، ترسیم می شود، در مطالعات تمدن و تاریخ تمدن و ملل و تاریخ ملل، می توان "ایرانِ تمدنی و فرهنگی" را در حکمِ تنه یا شاخه اصلی دید.
علت این امر را بایستی در نوح آوندی بودن، ابراهیمی بودن، ذوالقرنینی بودن، دانیالی بودن، محمدی و علوی و حسینی و اسلامی بودنِ ایران جست و جو کرد.
لذا همانگونه که حرم مکّی، ام القری و بلد مکرّم است، در مقیاسی بزرگتر، ایرانِ بزرگ که میزبان مشهد و نجف و کربلاء و مکه و دمشق است، هم ام القری برای قاره هاست.
مرحوم شهید مدرس (ره) هم پیامبر اسلام (ص) و ابراهیم خلیل (ع) را متعلق به این ایران (که واجد هویت مشخص تاریخی است و مانند مکه، متعین است) می دانست [۱۶۰] .
مثلا برای اشتراکات فرهنگی ایرانی در مقیاس جهانی، نمونه تصویر زیر را از عناصر مشترک فرهنگی بومی ایران و بومی بومیان آمریکا ببینید:
نقوش مشابه بین قالی های بومیان ناواجو در آمریکا و نقوش گلیم ها و فرش های عشایری ایرانی
سمت قبله مکی و قلاع و کاروانسراها و ساختمانهای دوران حکومت کوروش ذوالقرنین
جهت کلی مجموعه باغ پاسارگاد، که ملک و باغ شخصی کوروش بوده است، به سمت قبله مکی است.
کاخ آپادانا و کاخ داریوش (احتمالا به روی بن پایه های عمارت دولتی عصر کوروش) و مقبره دانیال (ع)، همگی در شوش تقریبا رو به قبله مکی هستند (با اختلاف زاویه ای در حدود ۱۰ درجه یا کمتر).
دیر گچین قم (قدمت حداقل ساسانی و شاید بر روی بن پایه های هخامنشی)، قلعه ایرندگان سیستان و قلعه اسپیدژ، تقریبا به سمت قبله مکی هستند.
کاروانسرای سنگی محمد آباد قم به سمت قبله مکی ضلع دارد.
قلعه هخامنشی خللر گیلوان
قلعه سلاسل شوشتر
قلعه قلیچ
قلعه تاریخی منوجان (تقریبا)
قلعه وان (واقع در ترکیه امروزی، با قدمت حداقل هخامنشی)
شهر هخامنشی دهانه غلامان در زابل سیستان و بلوچستان، دقیقا رو به سمت قبله مکی ساخته شده است. همچنین یک ضلع از قلعه باستانی "ارگ سه کوهه" یا "ارک سه کوهه" که در همان ناحیه از سیستان قرار دارد و قدمت آن طبق برخی حفاری ها تا دوران هخامنشی می رسد، رو به قبله مکی دارد. جالب است که در منابع کهن صحبت از "ارک سیستان" یا "ارگ سیستان" یا "قلعه سیستان" شده است و ساخت آن را به ذوالقرنین (و در برخی منابع بهمن) نسبت داده اند [۱۶۱] .
کهن دژ سارویه اصفهان، تقریبا در جهت قبله مکی است.
کهن دژ توس، تقریبا در جهت قبله مکی است.
قبه هارونیه (که ممکن است بر روی بنپایه های کهن ساسانی و هخامنشی بنا شده باشد و ممکن است یکی از همان عماراتی باشد که گفته شده توسط ذوالقرنین در آن شهر بنا شده است)، دقیقه به سمت قبله مکی، ضلع دارد.
ساخت بنای اصلی ارگ بم را به بهمن کیانی نسبت می دهند. دلایل متعدد داریم که بهمن از کیانیان، یکی از پژواک های اسطوره ای شده ی شخصیت تاریخی کوروش ذوالقرنین است. پلان و ساختار و معماری و مصالح بن پایه های ارگ حکومتی واقع در بخش مرتفع ارگ بم، منطبق با دوره هخامنشی است. جالب است که ساختمان واقع در قلب و هسته مرکزی ارگ بم، که در درونی ترین و مرتفع ترین بخش ارگ بم قرار دارد، دقیقا رو به قبله مکی ساخته شده است.
قلعه فلک الافلاک: بنای این قلعه معروف و تاریخی در شهر خرم آباد استان لرستان، حداقل به دوران ساسانی بر می گردد. البته می دانیم که بسیاری از بناهای دوران ساسانی، در امتداد یا بن پایه های بناهای دوران قبل تر (مانند اشکانی و هخامنشی) بنا شده اند. همچنین برخی کاوش های جدید، خبر از احتمال قدمت این قلعه به پیش از دوران ساسانی را می دهد. حیاط درونی و اصلی این قلعه، که مشخص کننده هندسه داخلی فضای این قلعه است، دارای یک ضلع به سمت قبله مکی است.
به سمت قبله مکی
شهر باستانی اصطخر که قدمت آن طبق نظر باستان شناسان به دوره هخامنشی متقدم (حداقل قرن 5 قبل از میلاد) بر می گردد و طبق احادیث شیعه محل مسجد حضرت سلیمان (ع) بوده است، دقیقا رو به قبله مکی ساخته شده است.
بنای آتشکده های زیر هم به دوره هخامنشیان می رسد و یک ضلع آنها به سمت قبله است:
- آتشکده آذرخش داراب (که در دل صخره سنگ کنده شده است).
- آتشکده نوشیجان همدان
- نیایشگاه زاربلاغ واقع در علی آباد قم (عصر آهن 3، دوران ماد و پس از آن)
- آتشکده کرکو (کرکویه) در شهرستان هیرمند سیستان و بلوچستان، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است و احداث آن را به زمان کیخسرو (کوروش) نسبت می دهند.
- یک ضلع از حرم بی بی شهربانو در شهر ری دقیقا به سمت قبله مکی است (یک نظریه وجود دارد که قبل از دوران اسلامی، این محل یک معبد آئین مهر بوده است. در این صورت بایستی قدمت بنای اول و بنپایه های آن را متعلق به 2 تا 3 هزار سال پیش دانست. البته این امر، با احداث مسجد و یا مقبره در سالهای بعد از اسلام در این مکان، منافاتی ندارد).
آتشکده های دوره اشکانی و ساسانی:
- آتشکده شیان، اسلام آباد غرب، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است.
- آتشکده فراشبند، یک ضلع کمتر از 10 درجه با قبله مکی اختلاف جهت دارد.
- آتشکده نگار بردسیر، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است.
- آتشکده جولیان، یک ضلع این آتشکده با اختلاف حدود 15 درجه به سمت قبله مکی است.
- آتشکده های شهر باستانی اردشیرخوره. در نواحی اطراف این شهر، بیش از 6 آتشکده با ضلع تقریبا به سمت قبله مکی مشاهده می شود که از مهمترین و بزرگترین آنها می توان به معبد آناهیتای "چهارطاقی رهنی" اشاره کرد.
جالب است که این ویژگی در آتشکده های تاسیس شده در اواخر عصر ساسانی مشاهده نمی شود و احتمالا یک ویژگی کهن مربوط به آتشکده های دوره هخامنشی است.
ساختمانهای کهن مرو و سمت قبله مکی
احداث مرو را به ذوالقرنین نسبت داده اند.
برخی از قلاع و ساختمانهای کهن مرو، که طبیعتا دارای قدمت ساسانی و یا قدیمتر (حتی تا هخامنشی در بنپایه ها) است، به سمت قبله مکی هستند.
مثلا Greate kyz kala ، یک ضلع آن، در مرو رو به قبله مکی است. قدمت: حداقل ساسانی. ولی چون دارالاماره بوده، احتمالا مثل ارگ های حکومتی دیگر، ممکن است قدمتش به هخامنشی هم برسد. والله اعلم.
آتشکده های کهن قم، رو به قبله مکی بوده اند
گفتیم که قدمت قم را به دوران کیانی و کیخسرو (یعنی دوران کوروش ذوالقرنین) نسبت می دهند.
ما در اسلام، حکمی نداریم که حتما بایستی جبهه ساختمان (یک پیشانی و یک ضلع آن) را به سمت قبله بسازیم. ولی حکم "واجعلوا بیوتکم قبله" برای "قوم موسی و هارون علیهما السلام"، به تصریح قرآن کریم، نازل شده بوده است، که شاید با قضیه قبله مکی، مرتبط باشد. یعنی سمت مکه، حتی از زمان موسی (ع)، نزد اولوالعلم، سمتی مبارک و مقدس بوده باشد. والله اعلم. کما اینکه به مبارکی و برکت سرزمین حجاز، در عهد قدیم، اشاره شده است.
۱- آتشکده قدیم قم، طبق نقلی، در محل فعلی مسجد امام حسن عسگری (ع) (در جنب پل علیخانی) واقع بوده است و مسجد، بر روی آن ساخته شده است. جالب است که جبهه ساختمان این مسجد، دقیق به سمت قبله مکی است. حال آنکه ساختمان حرم و ساختمان صحن عتیق و حیاط فیضیه و دیگر مستحدثات کهن قم، به سمت قبله مکی، ضلع ندارد. طبیعی هم هست. چون در اسلام، تشریعی برای "ضلع بنا به سمت قبله" نداریم.
۲- قلعه یا معبد زاربلاغ در علی آباد قم (که ثبت ملی هم شد)، دقیقا رو به قبله مکی است و قدمت ماد و اوایل هخامنشی دارد.
۳- کوه خضر نبی (ع) در شهر قم، دقیقا جبهه به سمت قبله مکی دارد و لذا انتخاب آن به عنوان عبادتگاه خضر (ع) و سپس محل چندین آتشکده و نهایتا مسجد امروزی، بی دلیل نبوده است.
۴- این سمت قبله، در دیگر ابنیه های مقدس کهن ایران هم دیده می شود. البته آتشکده های مستحدثه در عصر ساسانی، اینگونه نیستند. ولی آتشکده های کهن هخامنشی و معابد ۲۰۰۰ ساله و قبل از آن در ایران، اکثرا از این الگو استفاده کرده اند. شاید به خاطر همین بوده که بسیاری از آتشکده های کهن، و نه کوچک و نه مستحدثه ساسانی، به مسجد تبدیل شدند: چون بنایی حاضر و آماده و رو به قبله بودند و فقط احداث محراب و احیانا صحن، نیاز بود. والله اعلم.
۵- شهر قدیم پیشااسلامی اصطخر (و نه شهر دوران اسلامی اصطخر)، دقیقا رو به قبله ساخته شده بوده است و در نقل ها داریم که اصطخر، مسجد حضرت سلیمان (ع) بود.
قبله مکّی و جزایر دوردست اقیانوس آرام
تمدن بومیان پولینزی، در جزایر دوردستِ قلبِ اقیانوس آرام (حد فاصل مثلث جزایر ایستر، هاوایی و نیوزیلند)قرار دارد.
مقدسترین معبد باستانی این تمدن، Marae Taputapuatea نام دارد که در جزیره Raiatea (واقع در مرکز و وسط مثلث جغرافیایی فوق الذکر) قرار دارد.
این معبد باستانی، که در فهرست یونسکو هم ثبت جهانی شده است، بالاترین اهمیت مذهبی و حتی سیاسی را برای تمدن بومیان پولینزی داشته و دارد.
فاصله این معبد تا شهر مکه، برابر با ۱۹ هزار کیلومتر است.
یک ضلع این معبد، تقریبا به سمت قبله مکّی قرار دارد (با خطای کمتر از 10 درجه). چنین دقتی در جهتگیری برای چنین مسافتی، کاملا قابل قبول است.
مردمان این تمدن، به خدای بزرگ که خالق جهان و رازق مردمان (طبق عقیده شان) است، در زبان خودشان MAKEMAKE می گویند که یادآور طنین نام مکه است. اسامی Hau Maka و Ahu در این تمدن برای اطلاق به نواحی و تماثیل مقدس شان به کار می رود که بی شباهت با الفاظ ماکا (مکه)، مزدا و اهورا نیست. شواهدی از منابع کهن عربی-اسلامی، عجمی-ایرانی، زبان این بومیان، ژنتیک این بومیان، فنوتیپ و نام های جغرافیایی این نواحی و ... وجود دارد که بیانگر این است که حدود 2500 سال پیش،مردمان این تمدن به دست کوروش ذوالقرنین و آل دانیال نبی (ع) با معارف ابراهیمی آشنا شده اند. والله اعلم.
تصاویر مندرج در پیوند زیر را در این ارتباط ببینید:
توضیحات و تصاویر مربوط به سمت معبد کهن جزایر اقیانوس آرام به سمت قبله مکّی در عربستان
باغ و بنای باستانی آکادمی آتن و جهت قبله مکی
معروفترین، مهمترین و کهنترین بنای آکادمیک جهان غرب، "آکادمی افلاطون در آتن" بوده است.
یک باغ به محوریت یک سالن اجتماعات (به نام ژیمناسیوم) و درختان. این باغ و سالن اجتماعات، در قرن ۶ قبل از میلاد (حدود ۲۰۰ سال قبل از افلاطون و حوالی زمان کوروش ذوالقرنین) پایه گذاری شده بوده است و افلاطون در زمان خود، آنجا را (از بین ۳ سالن اجتماعات موجودِ آن دوران در آتن) برای تاسیس آکادمی اش، برگزید.
این باغ در ابتدای قرن بیستم توسط باستان شناسان تحت بررسی و حفاری قرار گرفت و بقایایی از ابنیه در آن به عنوان بقایای سالن اجتماعات (ژیمناسیوم) شناسایی گردید.
این ابنیه ای که امروزه به عنوان بقایای سالن اجتماعات آکادمی افلاطون شناخته می شود، تقریبا به سمت قبله مکی است و جهت کلی خود باغ فعلی هم تقریبا به سمت قبله مکی است.
ژیمناسیوم ها ۳ کاربرد اصلی در یونان باستان متاخر (و احتمالا متقدم) داشته اند:
۱- کاربرد ورزشی، حرفه ای و زورخانه ای
۲- کاربرد اجتماعی، سیاسی و قضایی برای برگزاری جلسات شهری، مجالس، حکومتی و دعاوی.
۳- کاربرد مذهبی، تدریسی و علمی
تصویر سمت قبله مکی و بقایای ژیمناسیوم و ابنیه باستانی در باغ آکادمی افلاطون در آتن را در تصویر از بالا ببینید:
تصویر ژیمناسیوم و ابنیه باستانی در باغ آکادمی افلاطون در آتن و سمت قبله مکی
محل تجمع شهر رم باستان در زمان حکومت کوروش ذوالقرنین و سمت قبله مکی
یکی از مکانها و آثار باستانی شهر رم، محوطه ای به نام سیرکوس ماکسیموس Circus Maximus است که دقیقه به سمت قبله مکی قرار دارد. از این بنا در طول سالیان گوناگون برای تجمع، گرد هم آیی، نیایش دسته جمعی و برگزاری مسابقات آئینی و ورزشی استفاده می شده است. احداث آن را به حوالی 535 تا 510 قبل از میلاد نسبت می دهند که تقریبا هم زمان با دوران حکومت کوروش ذوالقرنین است.
تدفین سمت قبله ، انگشتر عقیق و دیانت زرتشتی پیشاساسانی
در قلعه کنگلو در جنوب استان مازندران (ناحیه سوادکوه و کنگلو)، یک قبر ساسانی کشف شده است که در یک مقاله علمی-پژوهشی به صورت مفصل به یافته های کشف آن پرداخته شده است. [۱۶۲] در این قبر ساسانی، که صورت متوفی در آن به سمت قبله مکی قرار دارد. بر خلاف سنت مرسوم ساسانی، به جای خوراک لاشخورها و سگان شدن، این جنازه در درون قبر دفن شده است.
چند کوزه و ظرف و عطردان و تعدادی انگشتر (با رکاب نقره) در کنار جنازه در درون قبر قرار داده شده است که یکی از انگشترها دارای حکاکی بر روی نگینِ عقیقِ خود به خط ساسانی است. تصویر زیر را ببینید:
قبر ساسانی کشف شده در قلعه کنگلو
پژوهشگران قدمت این قبر را به اواخر دوران ساسانی نسبت داده اند و آن را متعلق به زرتشتیان شمال ایران از حکومت خودمختار آل گشتاسپ دانسته اند که دیانت زرتشتی خود را از دیانت حکومت مرکزیِ ساسانی، صحیح تر می دانستند و حکومت مرکزی را که بر اساس اصلاحات دینی اردشیر ساسانی و تنسر، اقدام به استانداردسازی دیانت زرتشتی مطابق سلیقه اردشیر نموده بوده است، به بدعت و فراموشی دین اصیل، متهم می کرده اند. یعنی احتمالا در این قبر، ما شاهد تدفین به شیوه ای زرتشتی ولی مستقل از زرتشتی گری ساسانی هستیم و می توانیم آن را به شیوه های تدفین بسیار کهن تر (که در شمال ایران فراموش نشده بوده اند و اردشیر نتوانسته بود آن ها را با شیوه خوردن گوشت جنازه به دست لاشخور و سگ، جایگزین کند) روبرو هستیم.
جالب است که چندین نماد ذوالقرنینی هم بر روی انگشترها وجود دارد: عبارت فرهی/فرخی (اشاره به خوره یا فره ایزدی)، نماد سرو، نماد خورشید، نماد سیمرغ (شیر-عقاب بالدار). اینها موید باستانی بودن فرهنگ آن خطه و متصل بودن فرهنگی آن با دوران پیشاساسانی است.
لذا این ایده قابل طرح است که در دیانت زرتشتی پیشاساسانی، وجود سمت مقدس به طرف قبله مکی (یا هم جهت با آن) شاید وجود داشته است و تدفین و انگشتر عقیق و انگشتر نقره و ... هم در این فرهنگ وجود داشته است. والله اعلم.
نمادهای فرهنگی جهانی ذوالقرنینی
نمادهای فرهنگی در پوستر فیلم ۲۰۲۴ شوگون (فیلم آمریکایی بر بستر فرهنگ کهن ژاپنی). شامل دو شاخگون/بالگون بر روی سر و همچنین معنای لغوی "امیرنظام" و "سپهسالار" برای واژه "شوگون" که نام فیلم است. هم آن نماد دو شاخ بر روی سر و هم معنای نام، دارای قرابت با نمادهای خاطره فرهنگی کوروش ذوالقرنین است. واژه کوروش به معنای "پهلوان عالی مقام" و "قدرتمند عالی" و تقریبا هم معنی اسم "امیرعلی" و تقریبا هم معنی اسم "جبرائیل" است. این نمادهای فرهنگی (دو شاخ بر روی سرِ حکمران و قدرتمندانِ ملل و همچنین آن معنا) از آزتک ها و اینکاها و بومیان کالیفرنیا تا جزایر هند و چین، تا چین و ژاپن، تا سنگ نوشته نمرود، تا تاج رومی و یونانی و پارسی، تا سنگ نگاره های مصری، تا سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد، تا فرهنگ باستانی اروپایی و نورسی و سلتیک، تا مساجد قدیمی غرب آفریقا (سردر مسجد لارابانجا در غنا و ...)، تا مناره مسجد مکی و مدنی و تا تیسفون و اصطخر و داراب ساسانی، یافت می شود و نشان می دهد که مفهوم ذوالقرنین، قدمتی تا صحف ابراهیم و موسی و دین نوح (ع) دارد و وعده باستانی الهی، برای امامت و ولایت به جهانیان بوده است که مصداق اتمّ و اکمل آن، محمد (ص) و علی و آل علی (ع) هستند. والله اعلم.
از "قزل آلمای" مغولی و عثمانی، تا "انار و گوی و قرص و گل زرین" هخامنشی
قزل آلما، یعنی "سیب سرخ، سیب زرین، گوی زرین" و نماد "منتهای عمق سرزمین دشمن در منتهای دوردستهای جغرافیایی" است. در این استعاره اسطوره ای، "دشمنان، یک گوی زرین دارند که آن را در دوردست ترین سرزمین و در نهایت عمق سرزمین شان بر بالای تخت گاه شان آویخته اند و تصاحب آن، مصادف با تسلیم و شکست دشمن است".
قزل آلما، ابتدا در افسانه مغولی ارگنه کون (روایت خروج اجداد مغول از زندان کوهستانی پشت سد آهنی) بیان شده است و سپس از طریق فرهنگ امپراطوری مغولان، وارد دیگر فرهنگهای آسیایی (خصوصا ترکان اوغوز و سپس ترکان عثمانی و حتی ادبیات عربی-اسلامی) شده است.
اما این افسانه (از تجمیع نَقل ارگنه کون مغولی و نَقل پچوی عثمانی) چه می گوید؟
در نقل ارگنه کون مغولی:
وقتی اجداد مغول از زندان کوهستانی و پشت سد آهنی، خارج شدند، هدفشان دست یابی به قزل آلما بود: یک گوی زرین که بر بالای تختگاه پادشاه دشمن نصب شده بوده است.
در نقل پچوی عثمانی:
در سرزمين بزرگ کورنه (Büyük Kurene) اهالي شهر و حومه از صغير و کبير هر سال يک روز تمام به صحرا رفته و به دور «قيزيل کورنه» جمع شده و ترانههائي ميخوانند. ظاهراٌّ اين قيزيل کورنه بايد همان قيزيل آلما باشد.
لازم به ذکر است که قبایل ترک، متحدین ذوالقرنین در سرزمین سد و منتهای مشرق آسیا بودند و از جمله نگهبانان سد بودند، ولی وقتی که اجداد مغول از پشت سد خروج کردند، مغولان اقوام فراوانی را قتیل و اسیر و منقاد کردند که از جمله ایشان، همین اقوام نگهبان و بیرون سد بود و مغولان آمدند و آمدند و آمدند تا حدود چند صدسال بعد، نهایتا ایران و حتی تا اروپای شرقی را تسخیر کردند. پس نبایستی بین مغولان و دیگران، خلط کرد.
اما قزل آلما.
این گوی زرین، که اجداد مغول دل خوشی از آن نداشتند، چه بود؟
سرزمین "کورنه بزرگ" کدام سرزمین است؟
به وضوح منظور از کورنه بزرگ، کوروش ذوالقرنین است (نام قدیم کل آسیای میانه و شمالی و شرقی، کورو بوده است که ما می گوییم خراسان).
منظور از گوی زرین، یک رسم نمادین حکومتی ایرانی است که در حکومت کوروش ذوالقرنین جاری بوده است:
قرص زرین، گوی زرین و دایره سرخ، نمادی از خورشید و نور و انوار الهی و اوج معنویت بوده است، نمادی از فره ایزدی و تأییدات الهی برای قدرت حکمرانی بوده است که بر بالای پرچم هخامنشیان، پرتره ها و ... ترسیم میشده است.
همچنین انار زرین، سیب زرین و گوی و بیضی زرین، به عنوان یک نماد فرعی، نمادی از برکت سرزمین ها و خلعت و عنایت و رتبه حکومتی و جایگاه افراد لشگری و کشوری بوده است که در نگاره های تخت جمشید در دست میهمانان بار عام و در بن نیزه های افسران رده بالای لشگر هخامنشی، مشاهده می شود. همچنین در داستان عجمی اسکندر ذوالقرنین (در منابع کهن ایرانی)، صحبت از "تخم مرغ طلا" و "بیضه زرین" که به عنوان باج و خراج توسط کیانیان دریافت میشده است، هست.
پس خاطره این موتیف ایرانی (قرص نور، گوی خورشید، گوی زرین و فرعا انار زرین و سیب زرین و گوی زرین) شاید در خاطره بین نسلی اجداد مغول مانده بوده است و انتقام از آن را عنصری فرهنگی در اسطوره نجات خود از زندان، تلقی کرده اند. والله اعلم.
همچنین تخم مرغ و نارنج و دیگر اشیای کروی در سفره هفت سین (یعنی هفت سرآمد، هفت ارزشمند)، احتمالا تبدیل و دگرشکلی از همین گوی های زرین و سیمین است. والله اعلم.
از سیسیان تا ساسکاچوآن، از دادمی تا دیومده
در سفرنامه سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین در قرن سوم هجری قمری، صحبت از شهر لخمان است که ادریسی در نزهه المشتاق می گوید در سرزمین سمریقی است که در مجاورت آن دادمی است. دادمی با لفظ دیومده Diomede که نام یک جزیره در تنگه برینگ است، مشابهت دارد.
سلام ترجمان گفته که بیش از ۸ ماه، بین لخمان تا سمرقند، از طریق ناحیه خراسان، در راه بوده اند. یعنی چیزی در حدود ۷ تا ۱۰ هزار کیلومتر مسافت زمینی (به ازای پیمایش متوسط روزانه حداقل ۳۰ کیلومتر).
همچنین صحبت از سرزمین یا شهر سیسیان در مجاورت سمریقی و منتنه است. این سیسیان ممکن است ارتباطی با ساسکاچوآن و ساسکاتون در کانادا داشته باشد، والله اعلم.
در همان حوالی در کانادا، اکنون یک ناحیه بومی به نام siksika وجود دارد که ممکن است آن هم مرتبط باشد.
در زبان آلگوکونیون (زبان بومیان آن نواحی)، واژه siᐧsiᐧkwan وجود دارد که به معنای rattle و rattlesnake است.نام یکی از رئیسان قبائل سرخپوستی در حوال 1850 میلادی هم OMOXESISIXANY به معنای مار بزرگ بوده است.در زبان سومری و اکدی باستان، لفظ sisi (sīsûm) به معنای اسب و مشرق و ... بوده است. انشو هم همین طور. چه ارتباطی بین سیسیان، انشان، پارس، اسپا، فارس، فرس، آپا، آپاچی، -از دشتهای آمریکا تا دشتهای سیبری مرکزی و آسیای میانه تا دشتهای فلات ایران تا دشتهای عربستان- وجود دارد؟ والله اعلم.
ساسان در آمریکا
ساسان در آمریکا
در نقشه ادریسی (که مشهورترین نقشه قدیم جهان و رسم آن مربوط به 900 سال پیش است و جغرافی دان بزرگ مسلمان "شریف ادریسی" آن را رسم کرده است)، در محل فعلی بریتیش کلمبیا تا کلگری (در شمال غرب کشور آمریکا و جنوب غرب کشور کانادا)، نام "ارض ساسان" درج شده است.
طبق شاهنامه، بهمن (یعنی صورت اساطیری شده و تحریفیِ کوروش ذوالقرنین) دارای یک فرزند "گمشده" بود. فرزندی که نامش ساسان بود و متعلق به ازدواج او در نیشابور (یعنی در خراسان، یعنی در مشرق و نه در فارس). این ساسان طبق شاهنامه و دیگر اساطیر کهن ایرانی، در کوهستان های دوردست به بقا ادامه داد و نسلی از او باقی ماند که بعدها و بعد از حدود 700 سال، سلسله ساسانیان را با فتح ایران بنیان نهادند.
زبان آخرین ویرایش اوستا (که زمان ساسانیان نگاشته شده است)، به وضوح یک زبانِ ایرانی شرقی (و نه جنوبی و نه غربی) است.
نقل هایی هم از منشا مشرقی ساسانیان (و یا ایرانیان) در منابع تواریخ قدیم عربی (امثال طبری و ابن خلدون و ...) وجود دارد.
جمع این موارد پیشنهاد می کند که یک محل مهم زندگی اقوام ایرانی تبار (علاوه بر سیبری و مغرب برینگ) در قاره آمریکا (در مشرق برینگ) قرار داشته است و شاید همین ایرانیان بودند که از حمله اسکندر مقدونی آسیب ندیدند و بعد از اشکانیان، در قالب حکومت ساسانیان به قدرت رسیدند. والله اعلم.
یعنی همان طور که اعراب مراکش، حاصل یک مهاجرت عربی در صدر اسلام در فاصله 10 هزار کیلومتری از مکه و مدینه هستند، ممکن است حکومت ساسانیان هم حاصل یک مهاجرت دفعی یا تدریجی چندصدساله از محل کانادا و بریتیش کلمبیا به سمت دشتهای آسیا و سپس ایران بوده باشد. والله اعلم.
سوابق و نمونه های مهاجراتهای هزاران کیلومتری ایرانیان
مثلا الان در کتابهای دائره المعارفی مرجع می نویسند که:
"اسکیت ها یا سکاها، عضوی از مردم عشایر اصالتاً ایرانی شناخته شده از اوایل قرن نهم پیش از میلاد، که در قرنهای هشتم و هفتم پیش از میلاد از آسیای مرکزی به جنوب روسیه و اوکراین مهاجرت کردند. سکاها یک امپراتوری ثروتمند و قدرتمند با مرکزیت آنچه اکنون کریمه نامیده می شود، تأسیس کردند. این امپراتوری برای چندین قرن دوام آورد تا اینکه در طولِ قرن چهارم قبل از میلاد تا قرن دوم پس از میلاد تسلیم سرمتیها[تیره دیگر ایرانیان] شد."[۱۶۳]
این نقل و نمونه بالا، یعنی اشعار به یک نمونه از مهاجرت عشایر ایرانی تبار به مسافت بیش از 3 هزار کیلومتر. پس مهاجرتهای بزرگ و در فواصل طولانی برای اقوام ایرانی تبار در طول تاریخ، داشته ایم و محل استبعاد نیست.
یا در برخی منابع دیگر، مهاجرت باستانی آریایی ها از ایران تا انگلستان و ایرلند، امری مسلّم دانسته شده است. [۱۶۴] این یعنی یک مهاجرت حدود 10 هزار کیلومتری را بدون استبعاد، در مورد انگلستان و ایرلند، پذیرفته اند.
واقعیت این است که طبق جدیدترین بررسی ها، مهاجرتهای باستانی (خصوصا در محیط دوایر عظیمه زمین و بدون تغییر مرتبه عرض جغرافیایی و صرفا با پیمودن و قطع کردن طول های جغرافیایی) کاملا در بین اقوام گذشته زمین مرسوم و متداول بوده است. البته مهاجرت بین عرض های مختلف زمین (مثلا از سرزمین های معتدل آفریقای سبز و استوایی به نواحی گرمتر جنب حاره و یا از نواحی نیمه معتدل جنب حاره به نواحی سردسیر استپهای شمالی) امری سخت تر و صعب تر بوده که آن هم هر از چندگاهی رخ می داده است.
داستان ما ایرانیان و اسب ها
یکی از معانی "پارسی"، "اسب سوار" است. از ریشه "پار اَس" یا "پا آر سِ": دارنده یا به زیر پا آورنده ی اسب (سِ همان اَس و همان سی سی و سوسو در زبان های باستانی فارسی و اکدی و سومری و عبری و آرامی است.).
یکی دیگر از معانی "پارسی"، پهلوان است: ظاهرا پار به معنای پهلو و ضلع و پاره است.
پارسی ها، همان هخامنشیان، هم سوارکاران قابلی بودند و هم پهلوانان عصر خود و لذا هر دو معنا، با هم حفظ شده اند.
اما "پارس" به معنای مشرق هم هست. اما چرا؟ پاسخ اینجاست که طبق نقل های متعدد یونانی و عجمی و عهدینی، هخامنشیان در اصل نه از فارسِ فعلی و نه از خوزستان و نه از ارومیه فعلی، بلکه از مشرقِ فلات ایران برآمدند: حالا یا از حوالی تاجیکستان یا از حوالی شمال چین و یا از حوالی شمال شبه جزیره کره و شمال شرق چین فعلی. این نواحی را انشان (به معنای سرزمین اسب ها) و یا انیان (سرزمین پهلوانان) می نامیدند.
منابع متقدم یونانی، پدر جدّ قوم پارس را قومی به نام آریم اسپی (مردم پهلوانِ اسب سوار) نامیده اند و محل زندگی آنها را در شمال شرق چین یا حتی آلاسکای فعلی، آدرس داده اند.
لفظ فرس، فارِس و فارسی که عرب به اسب، سوارکار و پهلوان و مردم ایران می دادند هم موید دقیقا همین دو معنای اسب سوار و پهلوان برای ریشه پارس و پارسی است.
برخی محققین خارجی هم این نظریه را مطرح کرده اند که مردمان آریایی، در جایی در حوالی شمال شرق آسیا (در شمال یا شمال شرق چین) در ابتدا میزیسته اند.
نماد پهلوانی در زمان باستان، شیر است و اگر هم الهی و مقدس باشد، یعنی رنگ آسمانی داشته باشد، شیر بالدار و یا سیمرغ و یا شیری که خورشید بر او اشعه تابانده و یا شیری که به همراه گاو است (گاو، نماد برکت آسمانی بوده است).
اما نماد سوارکاری و اسب، همان اسب بوده و هست. این نماد، نمادی تکنوکرات در زمان باستان بوده است: فناوری اسب سواری و اسب داری و گله داری، یک فناوری بوده است که اهمیت آن در زمان باستان، با اهمیت لجستیک و فناوری هوافضای الان، قابل مقایسه است. این نماد، بعد از ظهور ذوالقرنین، تبدیل به "شاخ و تیزی و نیزه و تیر و کمان" شد.
لذا شما رستم پهلوان (دارای همان قدرت شیر) و آرش کمانگیر (دارای همان تندی و تیزی و سرعت و احاطه اسب ولی در تیرش) را در اسطوره های ایران در قرون بعدی می بینید.
پس ما از نظر تاریخی و تمدنی و باستانی و نمادهای فرهنگی کهن، علاوه بر شیر و گاو و شاخ و سیمرغ و همای، رابطه مهمی هم از نظر نمادشناسانه با اسب داریم.
حتی واژه ساسان، احتمالا ریشه در همان سی سی و سوسو دارد که تلفظی احتمالا خُتایی، از همان معنای انشان و انیان و پارس است.
ریشه سی سی و سوسو در زبان سرخپوستان آلاسکا و کانادا هم وجود دارد و واژه های ساسکاچوآن، سیک سیکا و احتمالا واژه سرخپوستی سی سی، از همان ریشه است که البته بعدا دچار تغییراتی هم شده است. طبق نقل ادریسی و ابن خلدون، نام سرزمینِ منتهای شمال شرق در ورای نواحی سد یاجوج و ماجوج و دوردست تر از آن، "سیسیان" و "سمریقی (یعنی امریقی، اِمریکا) و مِرصان (یعنی مِرکان، یعنی مِریکان، امریکا) بوده است.
مراق هند ، برج ماچین ، سمرقند ذوالقرنین
حضرت علی (ع) در یکی از احادیث خود می فرماید که علم به اتفاقات هر لحظه از نواحی جهان دارد... حتی عِلم به اتفاقاتی که همان لحظه، در برج ماچین ... و در "مِراق هند" رخ داده است.
در جغرافیای قدیم، دو هند داشتیم: هند نزدیک، که قبل از چین بود و هند دوردست، که در ماورای چین بود که همان نواحی آمریکا و آلاسکا و شمال شرق و شرق دور آسیا بوده است. منظور از برج ماچین هم همان سرزمین حوالی آلاسکاست. والله اعلم. برج سنگی هم یکی از ابنیه ای است که کوروش ذوالقرنین آنجا ساخت و نام آن سرزمین به آن معروف شد. واژه "لاخ" یک واژه فارسی به معنای "توده، تپه و بلندی" است و برج سنگی (برج سنکین، برج سنکی، برج سنگی، نام یک شهر در آن نواحی طبق جغرافیای قدیم) و سنگ لاخ (نام یک شهر در همان نواحی طبق کتب جغرافیای قدیم) و در ترجمه نقشه های قدیم یونانی ptolemy با نام "استون تاور"، در منتهای شمال شرق آسیا قرار دارد که سمرقندِ دوردست (و نه سمرقند نزدیک ما در آسیای میانه) بوده است. از جمله معانی واژه سمرقند را (احتمالا متاخرا و متاثرا از همین ریشه ها و نه اصالتا) شهر سنگی یا بنای سنگی دانسته اند. همچنین صحبت از مناره یا برج ذوالقرنین در سرزمین بلور و بلاد خان و کیماک (در منتهای شمال شرق آسیا) شده است.
معمای سفالهای هخامنشی و تحول اجتماعی-اقتصادی ذوالقرنینی
ایران، یکی از مراکز صنعت باستانی سفالگری در آسیای غربی (و شاید پیش قراول آن در خاورمیانه) بوده است. به نحوی که ظروف سفالی با قدمت ۸۰۰۰ سال از ناحیه قمرود (به عنوان نمونه) کشف شده است.
از دوران مادها (و قبل از مادها)، یعنی ۲۸۰۰ سال پیش به قبل، ظروف سفالی متعددی کشف شده است که نشان دهنده رونق، کاربرد و اهمیت این صنعت باستانی در ایران بوده است.
از دوران سلوکیه، پارتها و اشکانیان، ساسانیان و دوران اسلامی هم ظروف متعدد سفالی و سرامیکی باستانی کشف شده است.
اما... از دوران هخامنشی، اکتشافات کمی از ظروف سفالی داشته ایم و این امری سوال برانگیز بوده است.
دوران هخامنشی، از شکوفاترین دورانهای ایران باستان در زمینه معماری، فلزکاری، مجسمه سازی، بازرگانی، قوه اقتصادی و قوه نظامی بوده است. ظروف فلزی متعددی (از جنس طلا و نقره و دیگر فلزات) از این دوران کشف شده است.
ولی چرا از دوران هخامنشی، اکتشافاتِ ظروفِ سفالی کمی داشته ایم؟ به نحوی که این دوران را به صورت یک استثناء (از حیث اکتشافات ظروف سفالی) قرار داده است؟
پاسخ های مختلفی به این معما داده شده است.
۱- برخی آن را به رونق فلزکاری و ظروف فلزی در این دوران نسبت می دهند که طبیعتا موجب استفاده بیشتر از ظروف فلزی و استفاده کمتر از ظروف سفالی میشده است.
۲- برخی دیگر آن را به فرهنگ متمایز اردونشینی (و نه شهرنشینی) در بین سکاها نسبت می دهند و در قولی شاذ، هخامنشیان را "سکائیانی که ایران را فتح کردند و سپس خود را هخامنشی نامیدند"، می دانند. این نظریه صحیح و سنجیده نیست. هرچند پیوندهای فرهنگی و نژادی بین آریائیان ایران (با دیگر اقوام ایرانی تبار مانند سکاها و اسکیتها و فرهنگهای پازیریک و بایکال و ایرانیان صغد و چین و ماچین) وجود دارد، ولی پیشینه فرهنگی هخامنشیان را نمی توان خالی از یکجانشینی دانست.
به نظر می رسد که دو علت ذکر شده در بالا، نمی توانند به تنهایی پاسخگوی این معما باشند.
به نظر می رسد که مجموعه ای از عوامل، موجب شکل گیری این پدیده، یعنی "فقر لایه باستانی هخامنشی از حیث ظروف سفالی"، شده باشد:
۱- علتهای دوگانه ذکر شده در بالا، یعنی تاثیر رواج و رونق فلزکاری و وجوهی کمرنگ از تاثیر سابقه فرهنگی رمه داری و اردونشینی.
۲- ثروت فراوان ایران در دوران هخامنشی که استفاده فراگیر از مصنوعات فلزی را برای طبقات مختلف، ممکن می کرد. چنین انفجاری از فراوانی را می توان یک ثمره از ابتدای دوران هخامنشی (که مصادف با وفور نعمت حاصل از حکومت ذوالقرنینی کوروش ذوالقرنین بود) دانست. یعنی بلا تشبیه، همان طور که وفور نعمات مادی در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، تاثیر شگرفی بر سبک زندگی برخی کشورها و ملتها گذاشت و حتی موجب سبک زندگی "مصرف گرایانه" شد، می توان انفجار ثروت ایران در دوران کوروش ذوالقرنین را یک نقطه عطف اجتماعی-اقتصادی در دوران باستان دانست که حتی موجب بروز تغییرات در اسباب زندگی عادی، مانند ظروف و اطعمه و اشربه و مراکب و مراکز و راه ها و نحوه دینورزی- شد.
۳- بخش زیادی از ظروف سفالی کشف شده از دوران های دیگر (به غیر از هخامنشی)، از هدایای دفن شده در کنار اجساد مردگان در گورها، بدست آمده است. به نظر می رسد که ایرانیان در دوران هخامنشی، کمتر از دوران های قبل از خود، اقدام به دفن هدایا در کنار اجساد کرده باشند. این یعنی نوعی اصلاح مذهبی و فکری در دوران هخامنشی رخ داده است که رسومات آئینی باستانی را با رسومات آئینی مدرن تر، جایگزین نموده است. این امر، موید ظهور زرتشت (یا همان جاماسب) در ابتدای دوران هخامنشی (و نه قبل آن) است. زیرا چنین تغییر و اصلاح رسومات آئینی در ایران باستان، تنها از عهده ظهور و بروز دین جدید در آن دوران بر می آید.
۴- ممکن است پیشرفت علمی و دانشی آن دوران، موجب تغییر در سبک استفاده از ظروف شده باشد. مثلا اینکه مردمان برای تامین بهداشت، ظروف کهنه را سوزانده یا می شکسته باشند. امری که در سنتهای اسطوره سازی شده ای مانند "چهارشنبه سوری"، "خانه تکانی"، "قاشق زنی" و "خمره شکنی" در فلات ایران، دیده می شود. یعنی با پیشرفت دانش و خرد در دوران حکومت ذوالقرنینی، به مردم آموزش داده شد که ظروف خود را سالانه "نو" کنید و ظروف کهنه را بشکنید و بسوزانید و به دور بیاندازید. لذا ظروف سفالی، دیگر یک کالای با دوام (و ارزشمند) به شمار نمی رفتند و دیگر آن جایگاه قبلی را در نقاط ثابت زیست اجتماعی (مانند گورها، معابد، کاخ ها، عمارات و ... مانند قبل) نداشتند. البته به حضور ادامه دادند، ولی کمتر.
پس "انقلاب فلزکاری"، "انقلاب اقتصادی و شکوفایی ثروت"، "انقلاب مذهبی-فرهنگی" و "انقلاب دانشی و فکری" را می توان از موجبات تغییرات شدید سبک زندگی و مدرنیزاسیون باستانی در ابتدای عهد هخامنشی (مصادف با دوران حکومت کوروش ذوالقرنین) و سپس تداوم امواج و پس لرزه های آن دانست. والله اعلم.
الماس و ذوالقرنین، دریای نور و کوروش
در منابع تواریخ عربی و اسلامی ذکر شده که از جمله معادنی که خداوند برای ذوالقرنین گشود، یک معدن الماس (یا چیزی با کارکرد شبیه آن) بوده است. از ناصرالدین شاه هم گفته شده که تصور می کرد (یا برایش ثابت شده بود) که الماس دریای نور، که یکی از جواهرات معروف ایرانی است، متعلق به کوروش (و در یک یادکرد از این موضوع، متعلق به ذوالقرنین) بوده است. می دانیم که ظاهرا پیشینه الماس دریای نور به الماس بزرگتری به نام "لوح بزرگ (گرند تیبل)" در دوران گورکانیان هند می رسد که با فتح هندوستان به دست نادرشاه افتاد. آیا گورکانیان هند، خودشان یا حکام محلی شان این الماس را از معادن هند استخراج کرده بودند یا آنکه آن را از دیگر سلطنتهای مشرق زمین، به رسم غرامت یا غنیمت یا هدیه، اکتساب کرده بودند؟ آیا ممکن است این الماس واقعا یکی از تراث ذوالقرنینی باشد؟ اینکه روس و انگلیس به این الماس بسیار مشتاق بودند (و هستند) و تکه ای از آن را با نام کوه نور بر روی تاج سلطنتی ملکه قرن بیستم انگلستان (از طریق سرقت یا تصاحب) نصب کرده بودند، ارتباطی با پیشینه اقتدار ذوالقرنینیِ صاحبِ باستانیِ آن دارد؟ یا ندارد؟ والله اعلم. البته شایان ذکر است که در دوران جدید، الماس های بزرگتری هم از معادن آلاسکا و آمریکا و استرالیا و آفریقا کشف شده است، اما به نظر می رسد که شاید الماس لوح بزرگ (و همان منتج به دریای نور)، بزرگترین الماس دوران باستان بوده باشد. والله اعلم. شایان ذکر است که رنگ دارای هاله صورتی این الماس و دیگر ویژگی های آن (علاوه بر بزرگی)، مجموعا الماس دریای نور را یکی از 10 الماس معروف (حتی در دوران معاصر) قرار داده است.
توصیف الگوریتمیک (توصیف فرآیندی) قرآن کریم از نحوه ساخت سد ذوالقرنین
در فرهنگ اسلامی، سد ذوالقرنین را می توان چیزی فراتر از صِرفِ یک ساختمان دانست. این سد، به یک مفهومِ فرهنگی و یک مقوله معنایی تبدیل شده است که یادآور نظریات معناییِ اسلام برای "تمدن"، "اقتدار"، "دفاع"، "نعمت و رحمت" و "حل مساله های سخت" است.
بازنمای این نکته، هم در ادبیات تفسیری، هم ادبیات عرفای اسلامی، هم ادبیات متفکرین اجتماعی (مثل ابن خلدون) و هم حتی در ادبیات ادب فارسی دیده می شود. به نحوی که سد ذوالقرنین، همانند دیگر مقولات مفهومی و ادبی، خودش دارای تشخص و تعین معنایی در اشعار فارسی است:
ترا سد یاجوجِ کفر، از "زر" است
نه رویین چو دیوار اسکندر است
(دعوت سعدی شیراز به جهاد اقتصادی)
اما قرآن کریم، چه مراحل فرآیندی (یا گام های الگوریتمیک) برای ساخت سد ذوالقرنین بیان کرده است؟ اگر بخواهیم حکمتِ روش ساخت سد ذوالقرنین را (با رویکرد چندمعنایی و رویکرد آگاه از قابها و رویکرد استخراج نظریاتِ معناییِ قرآن بنیان) بیان کنیم، چه مراحلی برای ساخت چنین سدی لازم است؟
۱- برایم "زبر الحدید" بیاورید.
۲- وقتی فضای بین دو کوه را کاملا برابر کرد و پر کرد
۳- گفت (در آتش یا حرارت) بدمید.
۴- وقتی حرارت به نقطه بحرانی رسید و آهن ها سرخ شد،
۵- گفت برایم مس و قلع و فلز روی لازم برای قِطر و مفرغ بیاورید تا بر رویش (یک لایه استحکام بخش و محافظ) بنهم.
پس این مراحل، برای سد راه یاجوج و ماجوج "ها" لازم است:
۱- تولید و فراهم آوری زبر الحدید
۲- پر کردن فضا و رعایت هندسه مساله
۳- شناخت صحیح از انرژی ها و حرارتها و انباشت و کاربست و انتقال نیروها و انرژی ها در مکان و زمان و موقعیت مناسب
۴- شناخت و استفاده از نقاط بحرانی و نقاط عطف و نقاط تغییر فاز، در فرآیندها و در روندها
۵- استحکام بخشی، محافظت و حفظ شتاب و حفظ سرعت و حفظ مواد و حفظ خواص (و اینرسی)
نکته جالب اینجاست که برای رهبران الهی، یک پیش شرط مهم تمامی این ۵ مرحله، و یک شرط وقوعی مهم قبل از این ۵ مرحله، دعوت از مردم برای معاضدت است:
فاعینونی...
این جمله فاعینونی از امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) که ذوالقرنین امت رسول الله (ص) هستند هم وارد شده است.
البته طبیعتا این ۵ مرحله یک سیکل تکرارشونده است و می توان یک سد را لایه به لایه و طبقه به طبقه، با تکرار این مراحل ساخت.
اجرای این ۵ مرحله، از نظر معادل مفهومی، در نهضت اسلامی ایران هم مشاهده می شود:
مرحله ۱ در زمان مرحوم آیه الله بروجردی بیشترین وزن را داشت.
مرحله ۲ و ۳ و ۴ در زمان امام خمینی(ره) تا قبل از ۱۳۵۷ وزن بیشتری داشت.
مرحله ۵ هم در زمان پس از انقلاب تا کنون دارای وزن بیشتر است.
برای جهاد علمی، جهاد فرهنگی و جهاد تبیین، می توان این مراحل را اجرا کرد و با رعایت ترتیبات، سدهای حفاظتی جدیدی برای مردمان مسلمان و مستضعفین جهان در برابر یاجوج ها و ماجوج های این عصر و زمانه ساخت. نمونه بارز آن هم جبهه مقاومت است که به تدبیر امام حکیم انقلاب و برکت مجاهدتهای حاج قاسم، بالاخره آمریکا را از این منطقه ازاله خواهد کرد. انشاءالله.
پیوستاری معنایی در تحولات تاریخ روحانی: از زاویه دید نصرت و عذاب الهی
نصرت مؤمنین و عذاب الهی برای کافرین و ظالمین در دنیا (که گاهی اجرای آن توسط جنود الهی در طبیعت و گاهی توسط جنود الهی از مؤمنین و عبادالله است)، وقتی بیاید "بنیان افکن، تحول آفرین و ریشه کن کننده" است.
✅ مثل طوفان نوح (ع)
✅ مثل نجات ابراهیم(ع) از آتش و هلاکت نمرود و نهضت جهانی و تمدن ساز آل ابراهیم (ع)
✅ مثل سیل عرمِ عاد،
✅ مثل غرق شدن فرعون و جنود و نجات موسی (ع) و همراهانش،
✅ مثل عظمت داوود (ع) و شکوه سلیمان (ع)
✅ مثل پیروزی ذوالقرنین بر ملوک جبابره زمین،
✅ مثل پیروزی انقلاب نبوی (ص) بدست یتیم عبدالله،
✅ مثل حماسه علوی در فتح خیبر و جنگ خندق،
✅ مثل مسلَّم شدن مشارق ارض و مغارب ارض برای گسترش پیام اسلام در چهار قرن اول هجری،
✅ مثل پیروزی خون بر شمشیر در کربلاء و شام و مدینه.
✅ مثل غلبه نهایی مکتب اهل بیت (ع) بر حکومت بنی الامیه و بنی العباس در ۴ قرن اول هجری و ازاله این دو بدست محبین اهل بیت (ع) از فارس و ترک و دیلم و عرب.
✅ مثل استواری و راست قامتی ایرانِ موحدین، ایرانِ آزادگان، ایرانِ ابراهیم و دانیال و سلمان (ع)، ایرانِ ولایتِ فقه جعفری و جواهری، در طول تاریخ.
✅ مثل پیروزی انقلاب اسلامی ایران،
✅ مثل طوفان شن در طبس،
✅ مثل مقاومت ۸ ساله ایران در جنگ تحمیلی و مقاومت ۱۰ ساله یمن،
✅ مثل حماسه راه پیمایی جهانی اربعین،
✅ مثل تاب آوری زیر شدیدترین تحریم های تاریخ بشر،
✅ مثل زلزله ۱۵ مهر 1402 در طوفان الاقصی،
✅ مثل به خاک مالیدن همزمان بینی آمریکا و انگلیس و فرانسه و اذنابشان در شب حمله به اسرائیل در فروردین 1403 که یادآور 'هزم الاحزاب وحده' بود،
✅ و انشاءالله به زودی، "مثل محو اسرائیل"، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
✅ و تکمیل ظهوری که از بعثت درخشیدن گرفت و اشراق ارض بنور رب.
منتظر بروز امر الهی به مشیت الهی هستیم: اتی امرالله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالی عما یشرکون (آیه ۱ سوره مبارکه نحل).
اعجاز علمی قرآن کریم در حکمت اشراق و حکمت خسروانی از منظر شهاب الدین سهروردی (شیخ اشراق)
این نقل قول از کتاب "تبارنامه اشراقیان" را ببینید:
نقل قول از کتاب تبارنامه اشراقیان
حکمت، یکی از علوم اسلامی است و می توان غرر حکمی مندرج در قرآن کریم را یکی از ابعاد اعجاز علمی قرآن کریم دانست. اینجا صحبت از علوم تجربی مدرن نیست بلکه سخن از غرر کلام و نوادر معنا در قرآن کریم است که عقول را (چه شیخ اشراق باشد و چه هانری کربن باشد و چه علامه طباطبائی(ره) باشد و چه امام خمینی(ره) باشد) خاضع می کند. بسیار مهم است که قله های حکمت و فلسفه و عرفان اسلامی (مانند سهروردی، ابن سینا، ملاصدرا، مرحوم علامه و امام خمینی) به اعجاز قرآن کریم در افشای این اسرارِ الهی برای عموم طالبین، اقرار و اعتراف و تصدیق دارند: "مصدّقا لما معهم".
حکمت خسروانی یا اشراق، یکی از مواریث ذوالقرنینی است که ایرانیان (از زمان جاماسب حکیم تا سهروردی شهید) آن را حفظ و حراست کردند. مانند دیگر شعب دانشِ در دستِ بشر، از گزند تغییر و فراموشی و تبدیل، در امان نبوده ولی گوهری بس رخشنده در درون مفادّ حکمی خود دارد که سهروردی توانست آن را به شایستگی احیاء و منتشر نماید.
بین "اتبع سببا" در داستان ذوالقرنین و جام جهان بین در مطالب ایرانی (و دیگر موارد مشابه)، ارتباط مهم مفهومی-کارکردی برقرار است که احتمالا تصادفی نیست و می توان دومی را پژواکی از اولی دانست. والله اعلم.
سهروردی، در حین تفسیر موضوع جام جهان بین کیخسرو (که کیخسرو را می توان مقدس ترین شخصیت کیانی و معادلی شایسته و مستند به ادله برای شخصیت تاریخی ذوالقرنین دانست) بیان می دارد و شرح می دهد که این جام چه چگونگی و چیستی در خود و کارکردش داشته است و نهایتا صحبت خود را مستند به شواهد آیات قرآنی، می نماید. این رویکرد سهروردی، از نقطه نظر روشی، همانند رویکرد گفتمان مدرن اعجاز علمی قرآن کریم است که یافته های علمی را در قرآن کریم، یا بازیابی و واکاوی می کند و یا به کمک قرآن کریم، از غوامض علمی، عبور می نماید (= اعجاز علمی فاز سومی).
یعنی نحوه مواجهه سهروردی با آیات قرآن کریم در این موضوع از موضوعات حکمت خسروانی، مشابه نحوه مواجهه محققین اعجاز علمی با آیات الهی قرآن کریم است: گویی "من خوطب به" در مراتب ادنی خود، محقق شده باشد. والله اعلم.
همین رویکرد به قرآن کریم در آثار غیاث الدین جمشید کاشانی، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، ملاصدرا و قبل تر از همه، جابر بن حیان کوفی ازدی شیعی، مشاهده می شود. این امر نشان می دهد که اکوسیستم گفتمان اعجاز علمی قرآن کریم، از حیث گستره و دامنه و قدمت، بسیار گسترده تر از تلقی های مرسوم از آن است.
امام خمینی (ره) بالاترین اعجاز قرآن کریم را اشتمال آن بر معارف و علومی می داند که عقل و حس، از آوردن آنها برای ما عاجزند.
دیگر پژوهشگران، این رویکرد امام خمینی (ره) را اعجاز عرفانی قرآن کریم دانسته اند. اکنون می توانیم پیوستار و بستاری میان گفتمانی از اعجاز علمی، اعجاز عرفانی، اعجاز تاریخی ذوالقرنینی و اعجاز حکمی قرآن کریم را در این رویکرد شیخ اشراق به تصدیق و شهادت آیات در مساله جام جهان کیخسرو، واکاوی نماییم. والله اعلم.
نظریه اسباب در قرآن کریم
قدرت، ثروت، تمدن، رفاه و غلبه و امنیت، از آمال اجتماعی بشر است. چیزی که با الفاظی مانند پیشرفت، ترقی، عمران و استعمار، استحصال و استثمار، توسعه و پیشتازی و پرچمداری، و مدنیت و تمدن، از آن در ادبیات علوم زمینی و مادی و غربی و شرقی و همچنین بر سر زبانها یاد می شود.
این مساله در قرآن کریم، بازتابهای گوناگونی داشته است و اگر ادعا کنیم که بخش زیادی از آیات این کتاب بزرگ، دارای دلالاتی برای شکوفایی حیات زمینی هم هست، گزاف نگفته ایم.
یکی از جایگاه های بروز ایده و طرح قرآن کریم برای سبک زندگی و حکمرانی و اسلوب حیات زمینی، قصص قرآن است. قصص قرآن، در ضمن تِم اصلی خود (که روایتگری تاریخ توحید و نبوت و امامت و رسالت است و ترسیم و تصویر و معاینه و مشاهده معارف الهیه در این قالب است)، به روایتگری تمدنها، حکومتها و "تقلبهای فی البلاد" هم می پردازد. تجارب مختلف حیات زمینی، بخشی از ترسیمات قصص قرآن است.
ما شاهد دو گونه کلی در این قصص (از این منظر) هستیم:
۱- شجره های خبیثه و پادالگوها. مانند حکومت و پیشرفتِ فرعونی و هامانی و قارونی.
۲- شجره های طیبه و الگوها. مانند حکومت و پیشرفتِ انبیاء و رسولان و اولیاء و صالحین و رِبیّون و مومنین.
کلیدواژه ای وجود دارد که در این منظر و در این بافتارِ معنایی (مشخصاً در روایات قرآنی از الگوها و پادالگوهای پیشرفت و ترقی و توسعه، و شکوفایی زمینی)، نقش ویژه و پرتکراری دارد.
کلیدواژه "سبب" و "اسباب"، هم در داستان قرآنیِ فرعون و هامان و کفار و مشرکین مشاهده می شود. و هم شاید ستون فقرات و نخ تسبیحِ روایتِ داستانیِ داستان ذوالقرنین را تشکیل می دهد. "ثم اتبع سببا".
به نظر می رسد که قرآن کریم و معارف اهل بیت (ع) و به تبع آن "تفکر تمدنی-فرهنگی" منبعث از آن، واجد یک نظریه تمام عیار برای "سبب و اسباب" است. نظریه ای که اگرچه در فلسفه و کلام، ابعاد متافیزیکی خود را کاویده و شکوفا کرده است، ولی در حیات زمینی هم کاملا مستقر و کاربردی شده و حتی از طریق شام و آندلس و مدیترانه و بالکان و جنگهای صلیبی و نهضت علمی اروپا در یادگیریِ پیشارنسانسی و معاصر رنسانسی از معارف و معاریف ملل، به ژنوم تمدن جدید غرب هم تزریق شده است.
علامه طباطبائی (ره) درباره سبب (در ذیل آیات قصه ذوالقرنین) می فرماید:
"كلمه ( سبب ) به معناى وصله و وسيله است. پس معناى ايتاء سبب از هر چيز اين مى شود كه از هر چيزى كه معمولا مردم به وسيله آن متوسل به مقاصد مهم زندگى خود مى شوند، از قبيل عقل و علم و دين و نيروى جسم و كثرت مال و لشگر و وسعت ملك و حسن تدبير و غير آن. جمله مورد بحث منتى است از خداى تعالى كه بر ذو القرنين مى گذارد و با بليغترين بيان امر او را بزرگ مى شمارد. نمونه هايى كه خداوند تعالى از سيره و عمل و گفتار او نقل مى كند كه مملو از حكمت و قدرت است شاهد بر همين است كه غرض بزرگ شمردن امر او است."
در تعریف غربی آن داریم:
The word technology comes from two Greek words, transliterated techne and logos. Techne means art, skill, craft, or the way, manner, or means by which a thing is gained.
لذا می بینیم که حکمتاً این مفهوم، یک مولکولِ شناختی است که از سه عنصرِ "علت، آلت و غایت" تشکیل شده است.
همان طور که مولکول آب برای زیستمندان، حیاتی است،
و سوخت فسیلی برای تولیدات فعلی جهان،
و قند و چربی برای سوخت و ساز بدن،
می توان گفت که مولکولِ شناختیِ "سبب و اسباب" (و این شعبه از حکمت و علم)، برای پیشرفت و ترقی و توسعه و تمکّن و سلطه و غلبه و رفاه، ضروری است.
چیزی که ما به گوشه ای از آن، "علم و فناوری" و همچنین "ابزار و زیرساخت" و "ماشین" و "نظریه و دستگاه فکری" می گوییم:
قوت افرنگ از علم و "فن" است
از همین روغن چراغش روشن است
(اقبال لاهوری)
این روغن را و این ملکول پیشرفت را امثال جابر بن حیان و ابن سینا و خوارزمی و ابن رشد و رازی و ابن هیثم و اخوان الصفا و فارابی و امثالهم در چراغ غرب ریختند و وقتی چراغ غرب روشن شد، غربیان سوختند آنچه سوختند و کشتند آنکه کشتند و به سمت پادالگوی فرعونی و هامانی و قارونی به پیش تاختند و الان هم اشراری چون نتانیاهو و فرعون هایی چون بایدن و ترامپ و امثالهم را به تاریخ معاصر تحویل داده اند.
"هیچ چیزی مثل یک تئوری خوب، کاربردی نیست" و به نظر می رسد که نظریه اسباب در معارف الهیه، نقش مهمی در تاریخ تمدن باستان (در زمان ذوالقرنین) و سپس تمدن اسلامی و سپس بالاتباع تمدن غربی، داشته است.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
(حافظ)
علم منطق را ارغنون (ارگان، دستگاه، وسیله، سبب) و آلت تفکر می نامیدند.
علم مکانیک را حِیل (دانش حیله ها و چاره گری ها و سازوکارها) می نامیدند.
علم ریاضی و فیزیک را نجوم (یعنی شناخت ستاره ها و شکفته ها و پدیده ها) و علم الاشیاء می نامیدند.
علوم پایه را حکمت طبیعی و فلسفه طبیعی می نامیدند.
نقشِ "مِن کل شیء سببا" که خداوند متعال به امثال ادریس و دانیال و ذوالقرنین و در سطح اکمل و اتمّ آن به محمد و آل محمد (ص) عطا کرد، بنیانگذار "پارادایم علم و فناوری" برای حیات و تمدن زمینی در تاریخ تمدنِ قدیم و جدید بوده است: چه از آن مانند سلیمان و ذوالقرنین و محمد و آل محمد (ص) استفاده شود و چه به پادالگوهایی مانند فرعون و هامان و قارون و بایدن و ترامپ و صهیونیزم و استکبار بین الملل ختم شود.
پس ذات تمدن و ذات تمتع و ذات نعمت و ذات قدرت و ذات غلبه و ذات تکنولوژی و ذات علم و فناوری، ذاتی "من انعم الله" برای ذوالقرنین ها بوده است و اگر با چراغ، قیصریه را به آتش بکشند، نبایستی خصم چراغ شد. والله اعلم.
و اعجاز معارف الهیه و متعینا و مشخصا و متصلا بعصرنا، اعجاز قرآن کریم و معارف اهل بیت (ع) در تاسیس و رشد تمدن، بعدِ مهمی از هویت تمدنی و از ابعاد کتاب آسمانی ماست. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
یک روش شناسی مطلوب برای تحقیقات در زمینه کوروش ذوالقرنین
برای شناخت تاریخ باستان، علاوه بر لایه های شواهد ایستا (مانند ساختمانها و نقوش حجاری شده و ظروف و ادوات فلزی و جنگی و قبور)، می توان به بررسی دیگر شواهد هم پرداخت:
💡 شواهد پویا (مانند مهاجرتها، جریان یافتن ها در جغرافیا: جریانهای ژنتیکی، جریان های واژگانی، جریان های آداب و رسوم و ایده ها، جریان های رواج اسطوره ها و داستانها)،
💡 شواهد زایا (اسلوب تکامل جوامع، اسلوب تکامل زبان ها، اسلوب تکامل فرهنگها، اسلوب تکامل نژادها، اسلوب تکامل داستانها و ...)،
💡 شواهد نقلی،
💡 شواهد عقلانی (مثلا ترجیح تدریج در رخدادهای بزرگ تاریخی بر وقوع دفعی)،
💡 شواهد وحیانی (مانند خبر قرآن کریم از جزئیات مهم و کلیات مهم قصص قرآن، نهضت انبیاء، نهضت توحیدی ابراهیم خلیل علیه السلام، ذوالقرنین، سد ذوالقرنین، احادیث و فقه الحدیث و ...)،
💡شواهد تحلیلی (چه حاصل از تحلیل خودمان و چه حاصل از تحلیل های قدماء امثال ابن خلدون و ابوریحان و ...)،
💡 شواهد محاسباتی (مانند جمع آثار دلالت شواهد، جمع آثار شبکه دانش در مساله، هستان شناسی مساله، به خدمت گیری شبیه سازی، به خدمت گیری محاسبات عددی برای مقادیر دخیل، به خدمت گیری آزمایش تجربی برای احتمالات و بررسی دقیق شواهد و به خدمت گیری هوش مصنوعی در نتاجی و تحلیل و کمک در ارزیابی جامع تر یا دقیقتر).
و ... . والله اعلم.
منبع شناسی منابع دوران کوروش ذوالقرنین
به صورت کلی، می توان به منابع کلاسیک زیر (از بین منابع) برای یافتن ردپای وقایع و شرح آنها از دوران کوروش ذوالقرنین، مراجعه کرد:
1- منابع عجمی و ترجمه های عربی آنها. مثل شاهنامه فردوسی (در قالب وقایع دوران کیانیان)، کتاب عهد اردشیر (که اگرچه به اردشیر بابکان موسس ساسانی نسبت داده می شود، ولی قطعا حاوی لایه هایی کهنتر از اقوال و ماوقع و مطالب مربوط به دوران اشکانی و هخامنشی هم هست)، کتب ساسانی (به همین نحو و به شیوه لایه یابی و لایه برداری)، نقل قول مورخین و دانشورزان عرب و مسلمان از باورهای تاریخی و حرفهای شایع در میان مردمان ایرانی و مردمان منطقه پیرامون وقایع کهن (اقوالی که با واسطه منابع مکتوب صدر اول، درباره تاریخ شفاهی و مردم نگارِ کهن ایران، ثبت شده است و آنچه سینه به سینه مردم می گفتند و می شنیدند، نهایتا در کتب امثال ابوریحان بیرونی و مسعودی و ... ثبت و ضبط شده است).
2- منابع عربی و تاریخ های عربی و اسلامی (خصوصا وقتی که درباره تاریخ ایران و تاریخ منطقه، وارد صحبت می شوند). مانند تاریخ طبری.
3- احادیث ائمه اطهار (ع). مانند احادیثی که درباره زمان و زمانه دانیال نبی (ع) و درباره دیگر معاصرین کوروش، بیان شده است.
4- اسکندرنامه ها و رومانس اسکندر و دیگر طنین های داستانی و تبدیلات داستانی از شرح ما وقع هیجان انگیز آن دورانِ حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین.
5- منابع مکتوب از یونان باستان. مانند سایروپدیای گزنفون.
6- منابع مکتوب از روم باستان.
7- منابع چینی، کره ای و ژاپنی کهن، مربوط به نقل های تاریخی، حماسی و یا افسانه سازی شده از آن دوران. همچنین منابع مکتوب از دیگر تمدن های کهن، مانند مصر باستان و بابل و ... .
8- کتیبه های بر روی سفال، لوح، سنگ، آجر، سکه، استخوان، ظروف، نگاره ها، مجسمه ها، نقاشی ها و دیگر آثار تاریخی قابل نحقیق و بررسی.
9- اشعار، افسانه ها، حماسه ها، فولکلور، باورهای محلی و دیگر موارد. البته بعد از لایه یابی، لایه برداری و بررسی های چندوجهی.
10- جای نام ها، نام های جغرافیایی، واژه شناسی، ریشه شناسی، مردم شناسی، قوم نگاری، زبان شناسی و ... .
11- منابع زرتشتی. مانند اوستا. همچنین منابع عهدینی کهن. همچنین منابع بودایی، شینتو و تائو. البته با لحاظ ملاحظات لازم (برای همگی موارد مذکور).
12- نقشه های جغرافیایی کهن.
13- اشیای باستانی، سایتهای باستانی و باستان شناسی قبل، حین و بعد از آن دوران.
14- اسطوره شناسی، نمادشناسی و مطالعات ادبیات تطبیقی.
15- مطالعات ژنتیکی و تبارشناسی و مهاجرت شناسی و شواهد علوم تجربی و فیزیکی مربوط به دوران قدیم و کهن. مانند اقلیم شناسی زمانه های قدیم.
16- از همه مهمتر و از همه کلیدی تر و از همه راهگشاتر، حقایقی که مفسرینی مانند مرحوم علامه طباطبائی (ره) و مرحوم آیه الله معرفت (ره)، با رعایت ضوابط تفسیری، از آیات نورانی قرآن کریم، استنباط و استخراج کرده اند. البته با لحاظ لوازم و ضوابط و شرایط ضروری لازم. اگر این مهم رعایت شود، به نظر می رسد که "کلیدِ انسجام بخشِ مجموعه یِ یافته ها" به کمک تفسیر و مفسرون قرآن کریم، انشاءالله قابل یافتن باشد. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
یک مقاله در زمینه کوروش ذوالقرنین
پیوندهای مرتبط
مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون
مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم
برجسته سازی محل سد ذوالقرنین در تصویر ماهواره ای
معجزه نبوی در شب معراج از منظری دیگر: شب معراج و سد ذوالقرنین
ادله کوروش بودن ذوالقرنین
از فره ایزدی تا ولایت الهی
از هوشنگ و هرمس تا ذوالقرنین و ادریس
استوانه کوروش و سد ذوالقرنین
تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی
ترجمه ای جدید از منشور کوروش بر اساس شواهد نویافته و معارف ادیان ابراهیمی
خلط انیان و یون آن متقدم با یونان متاخر
سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین
مختصات سرزمین یاجوج و ماجوج در رسائل اخوان الصفاء
مکان یابی سد یاجوج و ماجوج بر اساس نقشه های قدیمی اروپایی
قوم ذوالقرنین
نام ذوالقرنین
سفر به ظلمات و ایجاد سد: از ذوالقرنین تا اغوز
کوه قاف کجاست؟
اشاره به ابرپروژه های زیربنایی در قرآن کریم
اعجاز قرآن از منظر علم نقد ادبی در داستان ذوالقرنین
لشگرکشی کیخسرو به آمریکای شمالی: تبیینی از شاهنامه به کمک قصص قرآن
نام های قدیم آلاسکا
محل دریای خزر قدیم یا همان دریای افسیکون
درخت سدار در نزد فنیقی ها، سومری ها و قرآن کریم
افسانه مغولی حبس چهارصدساله در کوهستان
ردپای ایرانیان در اسطوره های تاسیس کشورهای ژاپن و کره
محل سد ذوالقرنین در ختای نامه: قلماق
ملازمان ذوالقرنین
بررسی مصادیق یاجوج و ماجوج
یک نقشه جهان از قرن اول هجری
ریشه نام آمریکا و ارتباط احتمالی آن با کوروش ذوالقرنین
مکان کوه قاف و سرزمین یاجوج و ماجوج
نام های جغرافیایی مرتبط با کوروش ذوالقرنین
نقشه جهان ابن القاص از قرن چهارم هجری قمری
رمزگشایی از نقشه جهان بابل باستان
ردپای ایرانیان در اسطوره های تاسیس کشورهای ژاپن و کره
ده قبیله گم شده بنی اسرائیل کجا رفتند؟
صفحات رده ذوالقرنین در این دانشنامه
تصاویر
(فارسی حرف زدن ذوالقرنین در تصویر زیر)
(نمادهای عقاب)
در 2500 سال پیش در آلاسکا یک انقلاب تکنولوژی رخ داده است و از عصر حجر، وارد عصر فلز شده اند. نکته بسیار جالب اینجاست که در یکی از سایتهای باستانی که مربوط به 2500 سال پیش (با خطای مثبت منفی 129 سال) است یعنی زمانه کوروش، یک شیء باستانی بالدار با آرم درفش کاویانی پیدا شده است. هم بال گشوده و هم درفش کاویان، از عناصر پرچم هخامنشیان بوده است.
[۱۶۵]
(باکتریا و باختر)
منابع و پانویس
- ↑ ختای نامه، عبدالرزاق بن اسحاق سمرقندی
- ↑ http://oracc.museum.upenn.edu/rinap/Q003496
- ↑ Yamada, Keiko. "From the upper sea to the lower sea." Orient 40, no. 0 (2005): 31-55.
- ↑ فرهاد وداد، "گنگ دژ، آرمان شهر آسمانی یا شهری در بلندای آسمان"، نامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، زمستان 1387، شماره 32.
- ↑ در کتابهای تاریخ عجم و تاریخ ملوک عجم و تواریخ حکماء مانند کتاب "العجم فی تاریخ ملوک العجم از شرف الدین فضل الله بن عبدالله حسینی قزوینی تالیف قرن هفتم هجری قمری"
- ↑ Asgharzadeh, Mohammad, Hossein Samadi Kafil, Ahmad Ranjbar, Ali Rahimipour, Kazem Najati, and Mohammad Rahbani Nobar. "Molecular diversity of mitochondrial DNA in Iranian Azeri ethnicities vis-à-vis other Azeris in Asia." Iranian Journal of Biotechnology 9, no. 2 (2011): 120-125.
- ↑ https://farhikhtegandaily.com/page/130494/
- ↑ تفسیر المیزان
- ↑ https://www.rahe-hadi.ir/fa/memories/208/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%B4-%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1
- ↑ https://lib.eshia.ir/12591/1/634/
- ↑ https://www.eshia.ir/Feqh/Archive/text/javadi/tafsir/87/880304
- ↑ https://pdf.lib.eshia.ir/90139/8/380
- ↑ https://ito.lib.eshia.ir/13430/1/1906
- ↑ http://www.imam-khomeini.ir/fa/c13_14330/
- ↑ https://fa.shafaqna.com/news/1060993/
- ↑ حسن زاده آملی، کتاب هزار و یک نکته.
- ↑ شهرستانی، سید هبه الدین، ذوالقرنین - سد یاجوج و ماجوج، 1326 هجری شمسی، چاپخانه رضائی تبریز، به کوشش واعظ چرندایی، بازیابی شده از کتابخانه دیجیتال نور، https://noorlib.ir/book/view/142269/.
- ↑ https://maktabevahy.org/Document/Book/Details/25/%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%AF-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AC4?page=77
- ↑ https://www.mashreghnews.ir/news/6359/%D8%A7%D9%88%D9%84%D9%8A%D9%86-%D8%AA%D8%AC%D9%84%D9%8A%D9%84-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%D9%8A-%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D8%A8%D9%88%D8%AF
- ↑ http://tarikhirani.ir/fa/news/563/%D9%85%D8%AD%D9%82%D9%82-%D8%AF%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
- ↑ https://qom.iqna.ir/fa/news/2708604/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B3%D8%A7%D8%A8-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D9%86%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%AA-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA
- ↑ https://www.khabaronline.ir/news/309827/%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D9%88-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%B1%D8%A7
- ↑ https://www.isna.ir/news/8903-04314/%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%8A%D8%B4-%D9%83%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%D9%8A-%D9%88-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D8%B2%D9%8A-%D8%A7%D9%8A%D9%86-%D9%83%D9%87
- ↑ https://www.khabaronline.ir/news/1920187/%D8%A8%D8%A8%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D9%BE%D9%88%D8%B1%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%88-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%88
- ↑ https://ensani.ir/fa/article/46083/%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%88-%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D8%B9%D8%AA%DB%8C%D9%82-%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D9%85%D9%89-%D8%A8%D8%A7-%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%B9%D9%82%D9%88%D8%A8-%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%D9%89-%D9%88-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AF%D8%B4%D8%AA%D9%89
- ↑ https://www.qomnews.ir/fa/news/70529/%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86
- ↑ https://hedayatgar.ir/fa/news/4971/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86%7C-%D9%84%D8%B4%DA%AF%D8%B1%D9%83%D8%B4%D9%89-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%BA%D8%B1%D8%A8
- ↑ اى ذوالقرنین! این سنگ یك مثال است كه صاحب صور (اسرافیل) براى تو زده است، در حقیقت صاحب صور چنین گفته: مَثَل انسانها همانند این سنگ است كه اگر هزار سنگ دیگر را با او بسنجند، باز این سنگ سنگینتر است. ولى وقتیکه خاك بر سر آن ریختى، سیر (معتدل) میشود و به حال واقعى خود برمیگردد، مَثَل تو (ذوالقرنین) نیز همینگونه است، خداوند آنهمه ملك در اختیار تو نهاده به آنها راضى نشدى تا اینکه چیزى را طلب كردى كه هیچکس قبل از تو آن را طلب نكرده است، و به منطقهای وارد شدهای كه هیچ انسان و جنى به آن وارد نشده است. صاحب صور میخواهد این نصیحت را به تو كند كه: «اِبنُ آدَمَ لا یشبعُ حَتَّى بُحثى عَلَیهِ التِّرابُ؛» انسانها سیر نمیشوند مگر وقتیکه خاك (گور) بر سر آنها بریزد. ذوالقرنین از این مثال، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گریه شدید كرد و گفت: اى خضر! راست گفتى، صاحب صور براى من این مَثَل را زد، و پسازاین پیشروى، دیگر فرصتى براى من نخواهد بود تا باز به پیشروى دیگر دست بزنم.
- ↑ https://philosophyar.net/dinani/%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%B3%D9%88%D9%85-%D8%BA%D8%A7%DB%8C%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%AF/
- ↑ Pines, Yuri, Michal Biran, and Jörg Rüpke, eds. The limits of universal rule: Eurasian empires compared. Cambridge University Press, 2021, Chapter 1, Page 49, by Pierre Briant
- ↑ جواد هداوند، بهمن نامور مطلق*، اسماعیل آذر. 1402. زمینه های شکل گیری اسکندر ذوالقرنین در سراسطوره اسلامی. فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی 70. 169-202.
- ↑ بنیامین شیرخـانی، «قهرمـان عـادل پـارسه، ذوالـقرنـین و كـورش هخامنشـى در آیـات، روایـات و عهد عـتیق».
- ↑ جلیل عرفانمنش، علیاکبر ولایتی. 1389. کورش و بازیابی هویت ملی "تحقیقی علمی درباره پیشینه و کیستی ذوالقرنین". فرهنگ مکتوب
- ↑ بهاءالدین خرمشاهی، "آیا مراد از ذوالقرنین کوروش است؟"، بینات 1376 شماره 14.
- ↑ https://mehrnews.com/news/1340423/
- ↑ https://www.khabaronline.ir/news/1294789/
- ↑ https://medadroshan.blog.ir/1400/09/03/%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-21-%D8%AA%D9%86%DA%AF%D9%87-%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D9%86%DA%AF
- ↑ رفیعی فر, فرزاد, سنگاری, اسماعیل, سیدبنکدار, سیدمسعود. (1402). 'تفسیر انتقادی یک انگاره: کوروش دوم و خشایارشای یکم در مکالمۀ افلاطونی «آلکیبیادس بزرگ»', تاریخ اسلام و ایران, 33(59), pp. 35-55. doi: 10.22051/hii.2023.45279.2851
- ↑ https://www.gutenberg.org/files/1676/1676-h/1676-h.htm
- ↑ بابک عالیخانی، بررسی لطایف عرفانی در نصوص عتیق اوستایی، نشر هرمس، ویراست دوم، سال 1400، صفحه 145.
- ↑ The Bundahishn computes "200 and some years before Alexander" or "284 years before Alexander". That '258 years before Alexander' was the generally accepted figure is however noted by al-Biruni and al-Masudi, with the latter specifically stating (in 943/944 AD) that "the Magians count a period of two hundred and fifty-eight years between their prophet and Alexander.
- ↑ Aramesh, Kiarash. "Perspectives of Hinduism and Zoroastrianism on abortion: a comparative study between two pro-life ancient sisters." Journal of Medical Ethics and History of Medicine 12 (2019).
- ↑ Schniedewind, William M., and Joel H. Hunt. A Primer on Ugaritic: Language, Culture and Literature. Cambridge University Press, 2007, page 195, under kr.
- ↑ کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه شاخ.
- ↑ Saadi, Abdul-Massih, ed. Moshe Bar Kepha's Commentary on the Gospel of Luke. Gorgias Press, 2020. page 84.
- ↑ کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه گاو.
- ↑ کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه شیر.
- ↑ https://www.ibna.ir/news/265908/%D9%85%D9%81%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%D9%86-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D9%85-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF
- ↑ https://www.google.com/books/edition/A_History_of_Egypt_Under_the_Pharaohs/_qqRQQyhUa0C?hl=en&gbpv=1&dq=tanen%20prophet&pg=RA1-PA82&printsec=frontcover
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/%CE%BA%CE%AC%CF%81%CE%B1
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/%D5%BD%D5%A1%D6%80#Old_Armenian
- ↑ Metcalf, William E., ed. The Oxford Handbook of Greek and Roman Coinage. Oxford University Press, 2012. page 63.
- ↑ A plaque from Achaemenid times depicting such a motif seen with Artaxerxes II (404-359 BC ) being faced with the figure of goddess Anahita who is dpeicted as riding a lion – in the background (of Anahita) is the clear depiction of the sun
- ↑ https://www.isna.ir/news/1402021307987/
- ↑ Garrison, Mark B. The ritual landscape at Persepolis: glyptic imagery from the persepolis fortification and treasury archives. Chicago, IL, USA: Oriental Institute of the University of Chicago, 2017.
- ↑ https://isac.uchicago.edu/sites/default/files/uploads/shared/docs/saoc72.pdf
- ↑ برای نقل این مکاشفه ببینید: تقی پورنامداریان، "رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی"، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1389، تهران، صفحه 268.
- ↑ https://viewer.cbl.ie/viewer/image/In_02/1/LOG_0000/
- ↑ Stars of the Sciences (Nujum al-'ulum), 1570 (978H) , This is an encyclopaedic survey of astrology and astral magic. Composed in Bijapur, apparently by Sultan `Ali `Adil Shah himself, the text interweaves many different cosmological accounts of the heavens and the earth, including Islamic and Hindu traditions. There are almost 400 paintings, charts and diagrams, of constellations, planets, angels, talismans and other cosmic and earthly forces.
- ↑ https://rasekhoon.net/article/show/678278
- ↑ برای منبع درباره معنای "جنگاوری" برای واژه کوروش، لطفا به مقاله دکتر حسن رضائی باغ بیدی در کتاب "کورش و ذوالقرنین: مجموعه مقالات همایش کورش هخامنشی و ذوالقرنین" مراجعه فرمائید.
- ↑ Kent, Roland G. "Old Persian artācā brazmaniya." Language (1945): 223-229.
- ↑ Shakespear, John. A dictionary, Hindūstānī and English. author, 1820.
- ↑ https://www.google.com/books/edition/A_Dictionary_Hind%C5%ABst%C4%81n%C4%AB_and_English/o7RIAQAAMAAJ?hl=en&gbpv=1&dq=%D8%A8%D9%87%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%86&pg=PA159&printsec=frontcover
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/%E0%A4%AD%E0%A5%87%E0%A4%A1%E0%A4%BC%E0%A4%BE#Hindi
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/%E0%A4%AD%E0%A5%87%E0%A4%A1%E0%A4%BC%E0%A4%BF%E0%A4%AF%E0%A4%BE
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/%E0%A4%89%E0%A4%B0%E0%A4%A3#Sanskrit
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D9%87
- ↑ لغتنامه دهخدا، ج 12، ذیل مدخل کیرش.
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Babylonian_Map_of_the_World
- ↑ Muhit, Md Abdul, Md Golam Kawsar, and Muhammad Manirul Hoque. "Unpublished Sasanian Coins Preserved in the Bangladesh National Museum: Unveiling with Identification and Exploring the Cause-Period of Their Arrival in Bengal." South Asian Journal of Social Studies and Economics 21, no. 2 (2024): 66-74.
- ↑ http://journal.article2publish.com/id/eprint/3552/1/Muhit2122024SAJSSE111780.pdf
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Ceiba
- ↑ https://en.m.wikipedia.org/wiki/Ephedra_(plant)
- ↑ Eno, Robert. "1.3 The Legendary Emperors." (2010)., Indiana University Class Text Readings.
- ↑ Eno, Robert. "1.3 The Legendary Emperors." (2010)., Indiana University Class Text Readings.
- ↑ Goldin, Paul R. "Steppe Nomads as a Philosophical Problem in Classical China" in Mapping Mongolia: Situating Mongolia in the World from Geologic Time to the Present. Penn Museum International Research Conferences, vol. 2. Ed. Paula L.W. Sabloff. Philadelphia: University of Pennsylvania. 2011. ;
- ↑ http://www.myoldmaps.com/early-medieval-monographs/gog-and-magog-on-mappaemund.pdf
- ↑ https://www.cgie.org.ir/fa/news/272601/
- ↑ Fulton, A. S. (1979). "Kedar". In Bromiley, Geoffrey W.; Harrison, Everett F.; Harrison, Roland K.; LaSor, William Sanford; Geraty, Lawrence T.; Smith, Jr., Edgar W. (eds.). The International Standard Bible Encyclopedia. Vol. 3. Grand Rapids, United States: William B. Eerdmans Publishing Company. p. 5. ISBN 978-0-802-83783-7.
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Qedarites
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Geshem_the_Arabian
- ↑ سید امیر جهادی حسینی. 1401. درفش کاویانی، بیرقی عادی یا رایتی ماورائی. پژوهش نامه ادب حماسی (فرهنگ و ادب سابق) 2. 147-166.
- ↑ https://commons.m.wikimedia.org/wiki/File:Istanbul_Archaeological_Museum_Satrap_Sarcophagus_Short_side_Satrap_banqueting_with_wife_4016.jpg
- ↑ دايرة المعارف زن ايرانى.
- ↑ E. Baldwin Smith—The Dome. A Study in the History of Ideas. Princeton University Press, 1950.
- ↑ https://www.isna.ir/news/99080704094/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
- ↑ محمد طیب کشاورزی. (۱۳۹۶). بررسی تاریخی دارا و دارای داریان در متون نظم و نثر پارسی، مطالعات تاریخ و تمدن ایران و اسلام پاییز 1396، دوره دوم - شماره 3 (12 صفحه - از 48 تا 59 ).
- ↑ https://www.isna.ir/news/99080704094/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
- ↑ https://books.google.com/books?id=Aax2DAAAQBAJ&lpg=PA23&ots=mHel_udIij&dq=Khnum%20iah&pg=PA23#v=onepage&q=Khnum%20iah&f=false
- ↑ Side view of the signet ring of Athenades. In the State Hermitage Museum, St. Petersburg, Inv. No. Π.1854.26. Photo from Yuri Kalashnik, Greek Gold in the Hermitage Collection: Antique Jewellery from the Northern Black Sea Coast. (The State Hermitage Publishers: St. Petersburg, 2014) pp. 76, 77.
- ↑ A silver stater of Tarkumuwa (= Greek Datames?) sold by Roma Numismatics Ltd E-Sale 27 Lot 255; cp. the example in the British Museum in Curtis and Tallis eds., Forgotten Empire, p. 205. Photo presumably belongs to Roma Numismatics Limited.
- ↑ https://www.bookandsword.com/2016/07/16/the-seal-of-athenades/
- ↑ That is a graver matter, and there, my friend, the modern interpreters of Homer may, I think, assist in explaining the view of the ancients. Most of these in their explanations of the poet, assert that he meant by Athena "mind" [νοῦς, noũs] and "intelligence" [διάνοια, diánoia], and the maker of names appears to have had a singular notion about her; and indeed calls her by a still higher title, "divine intelligence" [θεοῦ νόησις, theoũ nóēsis], as though he would say: This is she who has the mind of God [ἁ θεονόα, a theonóa]. Perhaps, however, the name Theonoe may mean "she who knows divine things" [τὰ θεῖα νοοῦσα, ta theia noousa] better than others. Nor shall we be far wrong in supposing that the author of it wished to identify this Goddess with moral intelligence [εν έθει νόεσιν, en éthei nóesin], and therefore gave her the name Etheonoe; which, however, either he or his successors have altered into what they thought a nicer form, and called her Athena. — Plato, Cratylus 407b
- ↑ Berndt, Susanne. "The Upright Tiara of the Persian King." Achaemenid Anatolia: Persian Presence and Impact in the Western Satrapies 546–330 BC 37 (2020): 65.
- ↑ فاطمه مقصودیان، لیلا هوشنگی، آزاده رضایی. 1400. کتاب دانیال به مثابه متن آپوکالیپسی: ویژگی ها و نمادهای آن. پژوهشنامه ادیان، سال 15، شماره 29، بهار و تابستان 1400، صص. 193-215.
- ↑ اسدالله آژیر، منجی باوری در کیش زرتشتی و ادیان ابراهیمی، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول، زمستان 1392، قم، صفحه 32.
- ↑ https://donya-e-eqtesad.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-36/3307997-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B9-%D9%82%D8%B7%D8%A8-%D9%86%D9%85%D8%A7
- ↑ Cyrus paid his Greek mercenaries a gold stater per month
- ↑ Van de Noort, Robert. "North Sea archaeologies." (2011).
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Theory_of_Phoenician_discovery_of_the_Americas
- ↑ Hammerson Peters, The Oak Island Encyclopedia, published book, 2019.
- ↑ https://www.dailymail.co.uk/sciencetech/article-3364818/Did-ROMANS-discover-America-Sword-Oak-Island-suggests-ancient-mariners-set-foot-New-World-Columbus-according-radical-theory.html
- ↑ depts.washington.edu/silkroad/texts/periplus/periplus.html
- ↑ این نقل از یک وب سایت را ببینید: "دکتر جهانگیر مظهری پس از سال ها تحقیق و مطالعه مدعی است که به کشفی نائل شده که هنوز از تمامی آن پرده بر نداشته است.او که پس از ۲۵ سال دوری از ایران، برای چند روزی بازگشته می گوید: «تا کتابم که در آن شرح کشف خود را شواهد کافی آورده ام، چاپ نشود، نمی توانم چیزی اعلام کنم.» او مدعی است که در جست وجو هایش نشانه ها و شواهدی یافته که ثابت می کند درست بعد از شکست داریوش سوم از اسکندر و فروپاشی امپراتوری هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، بسیاری از ایرانیان پراکنده شدند و آنها که به آمریکای مرکزی راه یافتند امپراتوری های دیگری بنیان نهادند و در واقع، آنان قبل از کریستف کلمب این قاره را کشف کرده اند! او واکنش دنیای غرب را نسبت به این ادعا می داند. هرچند که می گوید برایش اصلاً اهمیتی ندارد. سپس با عصبانیت به اهدای یک اطلس جغرافیایی در همین اواخر به ملکه انگلستان اشاره می کند که در آن کلمه فارس را از خلیج فارس پاک کرده و فقط به کلمه خلیج اکتفا کرده اند و می گوید: «انتظار تشویق و تکریم ندارم چون چیزی در کشف من به نفع آنها نیست شاید دوست داشته باشند دزدان دریایی تاجرنمای اسپانیولی- ایتالیایی کاشف قاره شان باشند تا دریانوردان غیور ایرانی.»"، https://vista.ir/w/a/16/36knu .
- ↑ https://www.mehrnews.com/news/2269478/
- ↑ حمید شفیع زاده، کتاب سرخپوستان ایرانی، انتشارات بوستان کتاب، 1392.
- ↑ https://essentiels.bnf.fr/fr/image/6ceaf5ad-6451-4e4b-9b97-fa4834c111e6-un-grand-geographe-arabe-ibn-hawqal
- ↑ https://ganjoor.net/iranshan/koosh/sh87
- ↑ https://ganjoor.net/iranshan/koosh/sh94
- ↑ کتاب تطبيق لغات جغرافيائى قديم و جديد ايران، صفحه 107، به نقل از کتابخانه گوگل.
- ↑ Asimov, Muchammed Sajfiddinoviĉ, and Clifford Edmund Bosworth, eds. History of civilizations of Central Asia. Vol. 4. Motilal Banarsidass Publ., 1992.
- ↑ Isidore, Etymologiarum 9.2.26-32, ed. Lindsay
- ↑ Marschner, Patrick S. "The World Map of the Corpus Pelagianum (BNE, 1513, fol. 1v) and its Strategies of Identification." (2021): 195-228.
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Mound_Builders
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Pyramidion
- ↑ کتاب سرخپوستان ایرانی؛ جلد دوم، اثر حمید شفیع زاده، جلد دوم
- ↑ https://www.google.com/books/edition/Geological_Survey_Professional_Paper/lzNSAQAAIAAJ?hl=en&gbpv=1&pg=PA493&printsec=frontcover
- ↑ محمد طیب کشاورزی. (۱۳۹۶). بررسی تاریخی دارا و دارای داریان در متون نظم و نثر پارسی، مطالعات تاریخ و تمدن ایران و اسلام پاییز 1396، دوره دوم - شماره 3 (12 صفحه - از 48 تا 59 ).
- ↑ سدّ ذوالقرنین کجاست؟ ، آیت الله سیدمجتبی موسوی لاری، مجله معارف مهر و آبانماه سال 1391 ، شماره 94.
- ↑ Gow, Andrew (1998). "Gog and Magog On Mappaemundi and Early Printed World Maps: Orientalizing Ethnography in the Apocalyptic Tradition". Journal of Early Modern History. 2 (1): 61–88. doi:10.1163/157006598x00090. ISSN 1385-3783
- ↑ «پرسشی درباره "ديوار آهنين ذوالقرنين در قرآن" و پاسخ آیت الله جوادی آملی | خبرگزاری شیعیان افغانستان | Afghanistan - Shia News Agency». af.shafaqna.com. دریافتشده در ۲۰۲۴-۰۸-۲۵. https://af.shafaqna.com/FA/17753
- ↑ Encyclopedia Arctica 15-volume unpublished reference work (1947-51) , https://collections.dartmouth.edu/arctica-beta/html/EA08-11.html
- ↑ Malysheva, N. V. "Motivational signs of the nomination of animals in the language of the Anabar Dolgans (based on the materials of the Yuryung-Khayan dialect dictionary of the Dolgan language)." Vestnik of NEFU 3 (2022): 89.
- ↑ دائره المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل آل طباطبا، https://www.cgie.org.ir/fa/article/237220/%D8%A2%D9%84-%D8%B7%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A8%D8%A7
- ↑ https://lodgeottercove.com/2023/02/history-of-kachemak-bay/
- ↑ Ayuso, R. A., K. D. Kelley, D. L. Leach, L. E. Young, J. F. Slack, J. F. Wandless, A. M. Lyon, and J. L. Dillingham. "Origin of the red dog Zn-Pb-Ag deposits, Brooks Range, Alaska: evidence from regional Pb and Sr isotope sources." Economic Geology 99, no. 7 (2004): 1533-1553.
- ↑ Blichert-Toft, Janne, François de Callataÿ, Philippe Télouk, and Francis Albarède. "Origin and fate of the greatest accumulation of silver in ancient history." Archaeological and Anthropological Sciences 14, no. 4 (2022): 1-10.
- ↑ "Sumerian dictionary", oracc.iaas.upenn.edu , http://oracc.iaas.upenn.edu/epsd2/cbd/sux/A.html.
- ↑ دریایی، تورج، تاریخ ایران آکسفورد، فرهنگ نشر نو، چاپ 1401، مقدمه، صفحه 21، بازیابی شده از برنامه موبایلی طاقچه.
- ↑ رفیعی فر, فرزاد, سنگاری, اسماعیل, سیدبنکدار, سیدمسعود. (1402). 'تفسیر انتقادی یک انگاره: کوروش دوم و خشایارشای یکم در مکالمۀ افلاطونی «آلکیبیادس بزرگ»', تاریخ اسلام و ایران, 33(59), pp. 35-55. doi: 10.22051/hii.2023.45279.2851
- ↑ https://www.gutenberg.org/files/1676/1676-h/1676-h.htm
- ↑ https://www.google.com/books/edition/The_etymology_of_the_words_of_the_Greek/UYoCAAAAQAAJ?hl=en&gbpv=1&dq=sarissa%20persian%20median%20spear&pg=RA1-PA148&printsec=frontcover
- ↑ While descriptions of Viracocha's physical appearance are open to interpretation, men with beards were frequently depicted by the Peruvian Moche culture in its famous pottery, long before the arrival of the Spanish.[29] Modern advocates of theories such as a pre-Columbian European migration to Peru cite these bearded ceramics and Viracocha's beard as being evidence for an early presence of non-Amerindians in Peru.
- ↑ https://en.wikipedia.org/wiki/Inca_Empire#/media/File:Brooklyn_Museum_-_Manco_Capac,_First_Inca,_1_of_14_Portraits_of_Inca_Kings_-_overall.jpg
- ↑ https://en.m.wikipedia.org/wiki/Tyrrhenians
- ↑ https://en.m.wikipedia.org/wiki/Tyrrhenian_Sea
- ↑ https://en.m.wikipedia.org/wiki/Cumaean_Sibyl
- ↑ https://ojibwe.lib.umn.edu/main-entry/doodooshaaboo-ni
- ↑ https://ojibwe.lib.umn.edu/word-part/aaboow-final
- ↑ https://www.wordsense.eu/-aaboo/
- ↑ https://lib.eshia.ir/12591/1/635
- ↑ https://www.iranicaonline.org/articles/humata-huxta-huvarsta
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/%E1%BC%84%CF%81%CE%B9%CF%83%CF%84%CE%BF%CF%82#Ancient_Greek
- ↑ https://en.wiktionary.org/wiki/Reconstruction:Proto-Indo-European/h%E2%82%82er-
- ↑ https://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/68729/7
- ↑ Abelson, Harold, and Gerald Jay Sussman. Structure and interpretation of computer programs. The MIT Press, 1996. Fourth printing, 1999.
- ↑ https://www.tabnak.ir/fa/news/860/%D8%A7%D8%AB%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%B6%D8%B1%D8%A8-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%D9%8A%D9%86-%D8%B3%D9%83%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%D9%8A%D8%B9
- ↑ https://bukharamag.com/1388.07.2425.html
- ↑ فاطمه سیدی *. 1390. اهونور، نخستین آفریده. پژوهش نامه فرهنگ و ادب . 191-202.
- ↑ رسول جعفریان، "فخر الاسلام، کشفیات علمی جدید و قوانین حقوقی غربی در قرآن"، کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، https://historylib.com/articles/1994/
- ↑ https://www.isna.ir/news/1403051307958/
- ↑ The Phaeacian Episode of the Odyssey: As Comprised in the Sixth, Seventh, Eighth, Eleventh, and Thirteenth Books. With Introduction, Notes, and Appendix. United States: Harper, 1882.
- ↑ https://www.cgie.org.ir/fa/news/272601/
- ↑ مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی يوم سه شنبه 23 برج جدى 1303 مطابق هفدهم جمادى الثانيه 1343، بیانات شهید مدرس
- ↑ کتاب العِبَر، ابن خلدون، با نام کامل «العِبَر، و ديوان المبتدأ و الخبر في أيام العرب و العجم والبربر، و من عاصرهم من ذوي السلطان الأكبر».
- ↑ زهری، محمد بن ابی بکر، قرچانلو، حسین، و حاج صادق، محمد. ۱۳۸۲. الجغرافية. ۱ ج. تهران - ایران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات، صفحه 133. به نقل از کتابخانه دیجیتال نور.
- ↑ https://noorlib.ir/book/view/10757?pageNumber=133&viewType=html&query=%D8%B2%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%82
- ↑ https://www.google.com/books/edition/Geological_Survey_Professional_Paper/lzNSAQAAIAAJ?hl=en&gbpv=1&pg=PA493&printsec=frontcover
- ↑ مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی يوم سه شنبه 23 برج جدى 1303 مطابق هفدهم جمادى الثانيه 1343، بیانات شهید مدرس
- ↑ لغتنامه دهخدا، ذیل مدخل ارک، جلد 2، صفحه 1887، به نقل از کتابخانه دیجیتال نور.
- ↑ سامان سورتیجی، “معرفی شیوه تدفینی از دوره ساسانی در قلعه کنگلو واقع در سوادکوه مازندران،” مطالعات باستان شناسی (دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران)، vol. 3، no. 2 (پیاپی 4)، pp. 77–92، 1390، [Online]. Available: https://sid.ir/paper/213061/fa
- ↑ به نقل از یک ویرایش و چاپ از ایرانیکا و بریتانیکا
- ↑ کتاب زندگی و مهاجرت آریائیان اثر فریدون جنیدی
- ↑ Mason, Owen K., and Jeffrey T. Rasic. "Walrusing, whaling and the origins of the Old Bering Sea culture." World Archaeology 51, no. 3 (2019): 454-483.
- ↑ Archeology of St. Lawrence Island, Alaska, Henry B. Collins, Jr., https://alaskawanted.com/1arch.html
- ↑ https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/page/259/
- ↑ https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/
- ↑ قرار دادن منبع مورد نظر-نکته
index.php?title=رده:کهف.آیه83 index.php?title=رده:نکته index.php?title=رده:تاریخ index.php?title=رده:باستان شناسی index.php?title=رده:ایران index.php?title=رده:ذوالقرنین index.php?title=رده:آمریکا index.php?title=رده:ایران اسلامی index.php?title=رده:شاهنامه index.php?title=رده:ژنتیک index.php?title=رده:مشاهیر index.php?title=رده:اسطوره های ملل index.php?title=رده:تاریخ مصر باستان index.php?title=رده:احادیث index.php?title=رده:نقشه جهان index.php?title=رده:چین index.php?title=رده:عهدین index.php?title=رده:نمادشناسی index.php?title=رده:نشانه شناسی index.php?title=رده:اعجاز باستان شناسی قرآن کریم