کارکرد بلاغی استعاره در قرآن (مطالعه موردی سوره هود)
چکیده
قرآن کریم به عنوان معجزه الهی در بین انسانها می باشد که جامعیتِ اعجاز آن در حوزه های مختلف علمی بر تمامی انسانها روشن است. یکی از مهمترین حوزه های اعجازی قرآن در زمینه اعجاز ادبی وبلاغی می باشد که به طور گسترده در تمامی آیات قرآن یافت می شود. استعاره به عنوان یکی از موضوعات مهم بیانی-بلاغی می باشد که خداوند متعال در بیان آموزه ها ومفاهیم قرآنی به انسانها از این ویژگی بلاغی به بهترین صورت بهره برده است. شاید یکی از پربسامدترین کاربست این موضوع را می توان در سوره هود یافت که گستردگی و جامعیت انواع به کارگیری آن از ویژگیهای بارز بلاغی این سوره است. بنابراین این پژوهش برآن است تا به شیوه توصیفی-تحلیلی و به طور ویژه به موضوع استعاره در سوره هود بپردازد و بلاغت بیانی قرآن را از این دیدگاه مورد بررسی قرار دهد. نتایج تحقیق نشان می دهد خداوند متعال انواع استعاره از جمله تمثیلیه، تصریحیه، تبعیه، مکنية، استعاره در زمان ومشتقات و... استفاده کرده و مفسران نیز در تفسیرشان از این موضوع به خوبی استفاده کرده اند و از این موضوع بلاغی در تببین و توضیح آیات به نیکی بهره برده اند.
واژگان کلیدی
قرآن، سوره هود، اعجاز ادبی، بلاغت بیان، استعاره.
1.مقدمه
1.1.بیان مسئله
قرآن كريم داراي اعجاز مختلف بلاغي است كه از ديرباز نظر مخاطبان را به خود جلب كرده است. كه خداي متعال آياتش را در نهايت فصاحت و بلاغت بيان كرده است و همين فصاحت و بلاغت تأثير به سزايي بر نحوهي بيان قرآن كريم دارد. علوم بلاغي داراي گسترهي فراوان موضوعي است كه شاخههاي زيادي را در بردارد از جمله مهمترين مباحث علوم بلاغي، علم بيان است كه به زيباييهاي معنايي و محتوايي آيات و متون كمك شاياني كرده است. چرا كه بيان يك مفهوم با استفاده از اسلوبهاي مختلف و به شيوههاي ديگر، ميتواند جذّابيّت و درك بهتري را براي مخاطب به همراه داشته باشد. قرآن نيز از اسلوب بلاغت بهرهي وافي برده و به صورت گسترده مفاهيم را با موضوعات بلاغي شرح داده است. سورهي هود از جمله سورههايي است كه نكات بلاغي به ویژه موضوع استعاره در آن فراوان يافت ميشود. اندیشه تحقیق را می توان در تنوّع و گستردگي استفاده از مباحث بلاغي به ویژه استعاره در سوره هود دانست و با توجه به جديد بودن موضوع؛ تلاش گردید گوشهاي از اعجاز بلاغي قرآن به طور خاص در سوره مبارکه هود مورد بررسي قرار گیرد تا شايد كمك بهتري براي درك مفاهيم قرآني باشد. بنابراین تحقیق تلاش می کند تا جنبه های مختلف استعاره در سوره هود را بررسی کند و زیبایی بلاغی آن را در این سوره نشان دهد و در پی پاسخ به این سؤالات است که جایگاه استعاره در سوره هود چگونه است؟ و تنوع و انواع آن در سوره هود چگونه به کاررفته است؟
2.1.پیشینه تحقیق
در زمینه بلاغت قرآن پژوهشهای فراوانی صورت پذیرفته است اما به طور ویژه درباره استعاره سوره هود زمينه كتاب يا تحقيقي كه هدف در آن بررسي استعاره در همهي آيات سورهي هود از جنبهي بلاغي (بيان) باشد وجود ندارد و گاها به صورت پراکنده در برخی کتب و مقالات به آن اشاره شده است. و برخي از مفسران شيعي و سني در ضمن تفاسيرشان نكات بلاغياي چند آورده و اشارهاي به انواع تشبيه، مجاز، استعاره، كنايه و تعريض كردهاند اما مهمترين تأليفات انجام شده در اين زمينه به شرح زير ميباشد: 1) «الاتقان في علوم القرآن» از جلالالدين عبدالرحمن ابيبكر سيوطي كه بخشي از اين كتاب چند نمونه از انواع تشبيهات، مجازها، استعارات، كنايات و تعريضات را بيان كرده است. 2) اعراب القرآن و بيانه از محيالدين درويش كه به برخي از جنبههاي بلاغي آيات پرداخته است. 3) البرهان في اعراب آيات القرآن از احمد ميقري، حسين شميله الاهدلي كه به برخي از جنبههاي بلاغي سورهها پرداخته است. 4) «پاياننامه استعاره در قرآن كريم» از زهرا قاسمنژاد كه به صورت كلي به استعارات در قرآن پرداخته فقط دو يا سه مورد از استعارات موجود در سورهي هود را بيان كرده است. 5) «الجدول في اعراب القرآن» از محمود بن عبدالرحيم صافي كه بعضي از نكات بلاغي آيات را بيان كرده است. 6) «صفوه التفاسير» از محمد علي صابوني كه غالباً تفسيري است ولي در پايان برخي آيات نكات ادبي و بلاغي آيات را آورده است. 7) «الكشاف عن حقايق التنزيل» از محمود بن عمر خوارزمي معروف به جارالله زمخشري كه در ضمن بيان تفسير قرآن بعضي از نكات بلاغي آيات را بيان ميكند.
2. استعاره در لغت واصطلاح
استعاره در لغت مصدر باب استفعال است كه از «عاريه» بر وزن فعليه گرفته شده است. يعني انتقال چيزي از شخص به شخص ديگري و لذا گفته م يشود: «تعاوره العواري» يعني چيزي عاريه به او رسيد. برخي گفتهاند: تعاوره عواري از عار است زيرا عاريه دادن، ملامت بار است و سرزنش به بار ميآورد چنانكه در مثل آمده است:«قيل للعاريه اَيْنَ تذهبين، فقالت: اجلب الي اهلي مذمه و عاراً: به عاريه گفتند: كجا ميروي؟ گفت: به جايي كه براي صاحبم عار و سرزنش جلب ميكنم.». (حسینی الزبیدی،1389، 13: 154). البته برخي گفتهاند: اين مسئله صحيح نميباشد از جهت اينكه اشتقاق عاريه از- عار يعور- است (واوي است). ولي واژهي عار به معني مذمّت (يايي) است چنان كه ميگويند: «عيرته بكذا»: سرزنش كردم.(راغب اصفهانی،1412 : 562). و در اصطلاح استعار استعمال لفظ است در غير آنچه براي آن وضع شده است در اصل لغت، به دليل علاقهي مشابهت ميان معناي حقيقي و مجازي با وجود قرينهي ملفوظ يا ملحوظه كه مانع از ارادهي معناي حقيقي ميگردد.(حسینی الزبیدی،1389: 321). در علم بيان علماي اين فن به خاطر تفكيك بحث استعاره از مجاز و تشبيه، اصطلاحاتي جايگزين اركان تشبيه كرده و براي استعاره مصطلح كردهاند. در بحث استعاره به مشبه، مستعار له و به مشبه به، مستعار منه و به لفظ استعاره، مستعار ميگويند. وجه شبه را در استعاره جامع مينامند. بايد دانست لفظ مستعار و مستعار منه عملاً يكي است بدين صورت كه لفظي كه در معني استعاري به كار رفته ظاهراً آن لفظ مستعار است و همان لفظ با معني استعارهاش، لفظ مستعارمنه ميباشد. (جلال زاده، 1379: 10).
3.گونه گونی استعاره در سوره هود
1.3. استعاره تمثيليه اين استعاره را از آن جهت تمثيل گويند كه تشبيهي كه در ضمن آن است تشبيه تمثيلي است و تشبيه تمثيلي يعني وجه شبه هيأتي بوده باشد منتزع از متعدد(مازندرانی، 1376: 267). و از آنجا كه تشبيه تمثيلي از بليغترين انواع تشبيه است استعارهاي كه بر آن بنا شده باشد نيز بليغترين نوع استعاره است. در اعراب القرآن نيز آمده است استعارهي تمثيلي تركيبي است كه به علاقهي مشابهت در غير ما وضع له استعمال شده است.(درویش،1415، 4: 352). خداوند در سوره هود از این نوع استعاره به زیبایی استفاده کرده است به عنوان نمونه در آیه 70می فرماید: (فَلَمَّا رَأَي أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمِ لُوطٍ). «و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نميشود، آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسي بر دل گرفت. گفتند: مترس، ما به سوي قوم لوط فرستاده شدهايم.».(هود/70). چون ابراهيم ديد دستهاي آنان به گوسالهي بريان دراز نميشود (و از آن نميخوردند) در نظرش ناشناس آمدند. و ترسي از آنها در دل گرفت. و در اينكه سبب ترس ابراهيم چه بود؟ اختلاف است، برخي گفتهاند: آنها را جواناني نيرومند مشاهده كرد و خانهي ابراهيم (ع) نيز در كنار شهر بود و چون ديد از خوردن غذا امتناع دارند خود را با آن وضع ايمن از بلا نميديد، زيرا رسم مردم آن زمان چنان بود كه چون كسي غذا و طعام ديگري را ميخورد صاحب غذا از ناحيهي ميهمان بر جان و مال خود ايمن بود. و برخي گفتهاند: ابراهيم خيال كرد آنها دزداني هستند، كه براي رساندن آسيبي به او آمدهاند، و ديگري گفته: احساس كرد كه آنها بشر نيستند و براي كار بزرگي آمدهاند، و قولي ديگر هست كه گفتهاند: ابراهيم دانست كه آنها فرشتهاند ولي ترسيد كه مبادا براي عذاب قوم او آمده باشند، تا آنجا كه به او گفتند: «لا تخف انّا ارسلنا الي قوم لوط» اي ابراهيم نترس كه ما براي عذاب و هلاكت قوم لوط آمدهايم و براي عذاب قوم تو نيامدهايم.(طبرسی،1372، 12: 91). عبارت «فلماء راي ايديهم لا تصل اليه» استعارهي تمثيليه ميباشد عدم وصول را استعاره قرار داده است براي امتناع ايشان از خوردن.(درویش،1415، 12: 460). در واقع منظور آيه اين است كه آنها غذايي نخوردند و به جاي اينكه گونه بگويد گفته است آنها دستهايشان به غذا نرسيد.(رفیده، 1989، 2: 282). یا در آیه دیگری می فرماید: (قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) «گفت: اي قوم من! آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه او را پشتسر خود گرفتهايد؟ [و فراموشش كردهايد] در حقيقت پروردگار من به آنچه انجام ميدهيد احاطه دارد».(هود/92). شما در حق من ملاحظهي طايفهي مرا ميكنيد و ملاحظهي خداي مرا نميكنيد خدايي كه مرا به سوي شما فرستاده است سزاواتر به ملاحظه است لفظ ظهري به معناي كسي است كه در پشت كسي قرار گرفته است منسوب به ظهر با فتح است كه هيأت فتحه ظاء تغيير پيدا كرده و مكسور شده، يا منسوب به ظهر با كسره است و اين لفظ در غير نسبت استعمال نشده و مقصود از آن پس پشت انداختن و فراموش كردن است و آن عطف بيان يا بدل يا حال تاكيدي يا مفعول دوم است، و در اين صورت «ورائكم» حال يا ظرف براي «ظهري» يا مفعول بعد از مفعول است مانند خبر بعد از خبر چون آن در اصل خبر بعد از خبر بوده است و جمله «ان ربي بما تعملون محيط» تعليل انكار و توبيخ است كه از لفظ همزه استفاده ميشود. يا جواب سؤال از حال خدا با آنها است.(گنابادی، 1408، 2: 337) پس در اين آيه هيأت كساني كه ارزش هر چيز را در جا و موقعيت متناسب خود رعايت نميكنند تشبيه شده به قوم شعيب كه موقعيت خويشان و وابستان شعيب را احترام و حقوق آنها را رعايت ولي حقوق و قدرت و عظمت پروردگار را رعايت نميكردند. جامع آن پست بودن عمل و نتيجهي آن است كه از اين رو استعاره تمثيليه خواهد بود.(میقری، حسین شمیله الاهدلی،1427، 4: 261). همچنین می فرماید: (إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ).«در حقيقت من بر خدا پروردگار خودم و پروردگار شما توكل كردم. هيچ جنبندهاي نيست مگر، اينكه او مهار هستياش را در دست دارد به راستي پروردگار من بر راه راست است.».(هود/56). فرمود: به درستي كه من بر خدا توكل نمودم كه پروردگار من و پروردگار شماست و من خود را به او واگذاشتم هيچ جنبدهاي نيست مگر آنكه حق تعالي مالك و قادر است به تصرّف در آنها به هر وجه كه خواهد. «ناصيه» موي جلوي پيشاني است و تمثيل باشد بر اذلال و قهر جميع حيوانات. زيرا آن را كه «ناصيه» او بگرفتند، به غايت مغلوب و قهر باشد. حاصل آنكه تمام در تحت سلطنت قاهرهي قادر متعالند. به تحقيق پروردگار من بر طريق حق و عدل است، هيچ معتصمي نزد او ضايع نميشود و هيچ ظالمي از او فوت نگردد.(حسینی شاه عبدالعظیمی،1363، 6: 88) در اين آيه عبارت «هوآخذٌ بناصيتها» استعار تمثيليه است كه در اين آيه عبارت «ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها» استعاره تمثيليه است خلق كه در قبضه و مالكيت او ميباشد و تحت فرمان و سلطنت خدا قرار دارد به مالكي قدرتمند تشبيه شده است كه پيشاني و افسار آنها را بگيرد همچنان كه افسار اسب گرفته ميشود و نيز مانند اسير كه بدون اختيار و اراده او را به پيش ميرانند.(صابونی،1399، 2: 368) كه اين آيه كمال قدرت خداوند بر جميع موجودات و دوّاب در عالم را ميرساند.(ابن عجیبه، 1419، 2: 537). (وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ) «به شما نميگويم: كه گنجينههاي خدا پيش من است. و غيب نميدانم. و نميگويم: كه من فرشتهام.».(هود/31). خزائن الهي فيوضاتي است كه بندگان به قدر قابليت آنها بر وفق حكمت و مصلحت عطا ميفرمايد و اين خزائن فنا و زوال و تمام شدن و حد و حصر ندارد چه از نعم ماديهي ظاهريه از خلق و رزق و مال و منال و صحت و سلامت و امثال اينها وچه از نعم معنويه از ايمان و علم و توفيق و اخلاق حميده و الطاف الهيه چه دنيويه و چه اخرويه و جزء او به دست احدي نيست حتي انبياء و ملائكه و اين توحيد توحيد افعالي است «ولا اعلم الغيب» «لا اَقولُ اني اعلم الغيب» در بسياري از آيات علم غيب را مختص به خدا ذكر كرده و در بعضي آيات استثنائاتي فرموده است.(طیّب، 1378، 7: 42). در اين آيه عبارت «خزائن الله» استعاره تمثيليه است كه «خزائن» استعاره آورده از ملكوت آسمان و زمين و توانايي خداوند بر حفظ آنها است. كه مستعارله در آيه ملكوت آسمانها و زمين و مستعار منه خزائن و گنجينه است و جامع آن پنهان و مخفي بودن از ديد ديگران است. پس از اينرو كه ملكوت آسمانها و زمين را به خزائن، گنجينهها تشبيه كرده است از اينرو استعاره تمثيليه است.(طباطبایی،1382، 10: 312).
2.3. استعاره مكنيّه استعارهي مكنيه با كنايه عبارت است از ذكر مشبه و اراده مشبهبه با ذكر بعضي از لوازم آن كه قرينهي تشبيه است در اين موارد اگر بعضي از لوازم مشبه به رابراي مشبه اثبات نمايد آن را استعارهي مكنيه ميگويند و آن لوازم سه قسم است: يا قوام مشبه به اوست يا تكميل آن موقوف به اوست و يا دخلي در قوام و تكميل ندارد. به عنوان نمونه خداوند می فرماید: (وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ)«و گفته شد: اي زمين آب خود را فرو بر و اي آسمان [از باران] خودداري كن و آب فرو كاست و فرمان گزارده شده و [كشتي] بر جودي قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار.».(هود/44). مورد «ندا» قرار دادن زمين و آسمان با عبارتي كه اصولاً حيوان مميّز (برخوردار از تشخيص و خرد) يا آن مورد ندا قرار ميگيرند، يعني به لفظ تخصيص و از ميان ديگر آفريدگان تنها آنان را به طور ويژه مورد خطاب قرار دادن به عبارت «يا ارض» و «يا سماء» و مانند انسان برخورد از قوهي تميز و عقل به آنان فرمان ميدهد.(زمخشری،1415، 2: 515). كه در اين آيه دو استعارهي مكنيه وجود دارد يكي لفظ «ابلعي» و «اقلعي» است كه «ابلعي» براي فرو بردن غذا در دهان به كار ميرود «و اقلعي» براي از ريشه كندن چيزي به كار ميرود. كه مستعارله «ارض» و «سماء» است و مستعارمنه كه مشبه به باشد حذف شده ولي يكي از لوازم آن ابلعي و اقلعي است را آورده.(عرفان،1380، 2: 305). در آیه 9نیز می فرماید: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُوسٌ كَفُورٌ) «اگر از جانب خود رحمتي به انسان بچشانيم، سپس آن را از وي سلب كنيم قطعا نوميد و ناسپاس خواهد بود.» .(هود/9). گرچه كلمهي «الانسان» كه در اين آيه است كليهي انسانها را در برميگيرد ولي از كلمهي «ليؤوس كفورٌ» فوقالعاده مأيوس ميگردد و كفر ميورزد و معلوم ميشود كه منظور از اين انسان، افراد كافر است زيرا شخص مؤمن هيچگاه از خدا مأيوس نميشود و كفر نميورزد. يعني هرگاه ما از طرف خود، طعم اشيائي را كه از باب رحمت به اين انسان كافر و لجوج ميچشانيم سپس آن نعمت را به منظور آزمايش وي، يا به علت عدم لياقتش از او سلب نمائيم فوقالعاده مأيوس و ناسپاس خواهد شد.(نجفی خمینی،1398، 7: 235) در اين آيه لفظ ذوق براي چشيدن غذا و طعام است كه براي رحمت استعاره آورده است كه استعاره در آيه از نوع استعارهي مكنيه است كه مستعار له لفظ رحمت است و مستعار منه كه مشبه به «اكل» باشد حذف گرديده ولي يكي از لوازم خوردن كه چشيدن است ذكر گرديده است.(صافی، 1418، 12: 228). در اين آيه رحمت به جاي نعمت به كار رفته، با اينكه نعمت چشيدني است نه رحمت.(طباطبایی،1382، 10: 232). ونیز می فرماید: (وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)«و اگر پس از محنتي كه به او رسيده، نعمتي به او بچشانيم. حتما خواهد گفت: گرفتاريها از من دور شد، بيگمان او شادمان و فخرفروش است».(هود/10). هر گاه به انسان نعمتهايي از صحت پس از مرض و سختي كه به وي اصابت نموده بود برسد همانا مغرور ميگردد و به جاي آنكه شكر نعمت نمايد ميگويد سختيهاي من رفت و ناراحتيهاي من به پايان رسيد و از آن بسيار شادمان است و مباهات و فخر ميكند به طوريكه از شكر منعم باز ميگردد از بعضي مفسرين است كه لفظ از «اذاقه» و «مسّ» در آيه تنبيه بر اين است كه آنچه آدمي از نعم و نقم مييابد مثال آن چيزي است كه در قيامت خواهد يافت و مشعر بر اين است كه او به اندك چيزي در كفر واقع ميگردد زيرا كه ذوق: ادراك طعم است و مس: مبدء وصول، خلاصه انسان به محض اينكه غمي به وي برسد كفران ميكند و به مجرد اينكه نعمتي بيابد فخر و مباهات مينمايد.(امین، 1361، 6: 232) در اين آيه سه استعاره مكنيه وجود دارد. يكي لفظ ذوق كه گاهي اوقات براي نعمت و رحمت و گاهي اوقات براي عذاب در قرآن استعاره آورده شده است. كه در اين آيه براي رحمت است و ذوق براي چشيدن و درك كردن مزهي غذاها با دهان است كه مستعارله در اينجا واژهي «رحمت» است و مستعارمنه كه «أكل» باشد حذف گرديده است ولي يكي از لوازم آن كه چشيدن است ذكر گرديده است. جامع آن درك كردن است.(صافی،1418، 12: 228) يكي ديگر از استعارهها در عبارت «ضرّاء مسّته» است كه لفظ مسّ (لمس كردن) كه در اصل براي اجسام كاربرد دارد. استعاره آورده شده براي دست و پنجه نرم كردن با سختي و تحمّل كه مستعارله است تشبيه به درك جسم لمس شده و جامع آن درك كردن است. و استعارهي ديگر در عبارت «ذهب السيّئات» است كه بديها را به موجود عاقلي تشبيه كرده كه رفت و آمد دارد و آنگاه لفظ انسان يا موجود عاقل را نياورده بلكه رفت و آمد آن را آورده كه اين از لوازم مستعار منه است. كه در آيه «سيّئات» را به صورت محسوس جلوه داده است كه جامع آن ناپديد شدن است. در آیه دیگر می فرماید: (قَالَ سَآوِي إِلَي جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ)«گفت به زودي به كوهي پناه ميجويم كه مرا از آب در امان نگاه ميدارد. گفت: امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارندهاي نيست مگر كسي كه [خدا بر او] رحم كند. و موج ميان آن دو حايل شد. و [پسر] از غرقشدگان گرديد».(هود/43). نگاهدارندهاي نيست امروز كه منع كند و بازدارد چيزي از عذاب الهي مگر آنكسي كه ميبخشد يعني خداي كه ميبخشد و بخشايش عادت اوست در اثناي گفتگو ميان پدر و پسر طوفان اشتداد يافت و ميان پدر و پسر موج طوفان حايل شد و پسر از جمله غرق شدگان گشت. ابوالفتوح آورده است كه ارباب حديث گفتهاند كه اين گفتگوي ميان پدر و پسر مدت چهل روز بود كه آب از زمين بر ميآمد و از آسمان فرو ميريخت و در هوا معلق ميايستاد و بعد از چهل روز آن هر دو آب به هم رسيدند كنعان غرق شد و همهي عالم را آب گرفت و بر سر كوههاي عالم چهل گز برگذشت و همهي عالم خراب شد. و هيچ كافري بر روي زمين نماند. و چون قضيهي طوفان به نهايت انجاميد و كفار غرق شدند و امر الهي در رسيد.(کاشانی، 1336، 4: 440).در اين آيه عبارت «حال بينهما الموج» استعارهي مكنّيه است كه موج را به يك موجود عاقل تشبيه كرده كه موج مستعارله ميشود و مستعارمنه كه مثلاً آن موجود عاقل انسان باشد حذف شده ولي به يكي از لوازم انسان كه فاصله و حايل شدن است را ذكر كرده است و جامع آن ايجاد فاصله و مانع است. ویا می فرماید: (ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْقُرَي نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَآئِمٌ وَحَصِيدٌ).«اين از خبرهاي آن شهرهاست كه آن را بر تو حكايت ميكنيم بعضي از آنها [هنوز] بر سر پا هستند و [بعضي] بر باد رفتهاند».(هود/100). آنچه در این آیه مطرح است اخبار بلاد و شهرهايي است كه به خويشتن ستم كرده و نافرماني پيمبران خود را نمودند و ما ( براي عبرت و موعظت و معناي ديگر و تسليت تو اي محمد (ص) ) بر تو حكايت نموديم و قصّهي آنان را بيان كرديم پارهاي از اين بلاد آثارشان باقي و هنوز مانند كشت درو نشده برپا هستند. و پارهي ديگر باير و مخروبه و از بين رفتهاند مانند زراعتي كه چيده و درو شده و اثري در آن نمانده باشد.(خسروانی، 1390، 4: 325). در اين آيه دو استعاره مكنيه وجود دارد كه اولي آثار و ديوار و خرابههاي باقيمانده از اماكن كه مستعارله است را به كشتزاري سبز و پا برجا تشبيه كرده كه مستعار منه كه گياه باشد حذف گرديده ولي يكي از لوازم آن پابرجايي و سرسبزي است ذكر شده كه جامع آن پايداري است و استعارهي ديگر اينكه اماكن نابود شده با ساكنانش را كه مستعارله هستند به زراعتي تشبيه كرده كه درو شده است آنگاه زراعت كه مستعارمنه است ذكر نكرده ولي فقط يكي از لوازم آن كه درو شروح است را ذكر كرده است و جامع آن هلاكت و از بين رفتن است.(سلامه، 1423، 132). ونیز می فرماید: (وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ).«و كساني را كه ستم ورزيده بودند، آن بانگ [مرگبار] فرا گرفت، و در خانههايشان از پا درآمدند.».(هود/67). در اين آيه عبارت «اخذت الذين ظلموا الصيحة» استعاره مكنيه خواهد بود كه «صيحه» فاعل «اخذت» است كه در اينجا مستعارله «صيحه» است و مستعارمنه كه دشمن باشد حذف شده ولي يكي از لوازم آن كه گرفتن باشد ذكر گرديده است. و جامع هر دو عذاب كردن و رنج دادن است. سر بلاغت آن مبالغه در تصوير كشي گرفتن صيحه است. در آیه74 نیز این نوع استعاره در بیان مفهوم بهره گرفته و می فرماید: (فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَي يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ)«پس وقتي ترس ابراهيم زايل شد، و مژده [فرزنددار شدن] به او رسيد. در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا ميكرد.».(هود/74). كلمه «روع»، به معناي ترس و رعب است و كلمه «مجادله» در اصل به معنايي اصرار در بحث و پافشاري كردن در يك مسأله براي غالب شدن در رأي است و معناي آيه اين است كه وقتي حال ابراهيم از آن ترسي كه كرده بود به جا آمد و برايش معلوم شد كه غذا نخوردن و اردين، از باب سوء قصد نبوده و علاوه آن بشارت را از واردين، شنيد كه به زودي خداي تعالي به او و همسرش اسحاق را خواهد داد و از اسحاق، يعقوب را، آنگاه شروع كرد دربارهي قوم لوط بگو مگو كردن به اين اميد كه عذاب را از آن قوم برطرف سازد.(طباطبایی،1382، 10: 486). كه در اين آيه دو عبارت «ذهب الروع و «جاءته البشري» صنعت بلاغي استعاره مكنيّه به كار رفته است كه مستعارله الروع و البشري هستند كه هر دو را به عاقلي تشبيه كرده كه آن مرد عاقل مستعار منه است كه حذف شده ولي يكي از لوازم آنكه رفت و آمد است ذكر گرديده است و رفت و آمد براي «الروع» و «البشري» كه به صورت نامحسوس است به صورت محسوس آورده است و جامع آن رفت و آمد است. در آیه دیگر می فرماید: (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ).«همانان كه [مردم را] از راه خدا باز ميدارند و آن را كج ميشمارند و خود آخرت را باور ندارند».(هود/19). صدّ: برگردانيدن و منصرف كردن است از برنامهاي معني. و سبيل: راه ممتد و مستقيمي است كه به مقصد ميرساند. و بغي: طلب شديد است كه اغلب منتهي به تجاوز ميشود. و عوج: اسم مصدر، و تمايل از استقامت و اعتدال است، كه حالت پيچيدگي از آن حالت را عوج گويند. و اين معاني ملازم با كفر است، زيرا كسي كه به جهان آخرت كه راه خداوند متعال است معتقد باشد و كمال و سعادت انسان را در سير آن راه ببيند چگونه ممكن است خود و ديگران را از سلوك و سير آن راه باز دارد، و يا آن را كه راه مستقيمي است منحرف و كج و پيچيده نشان بدهد. (مصطفوی، 1380، 11: 162). در اين عبارت «يبغونها عوجاً» استعاره مكنيّه است كه اطلاق عوج كه از صفات اجسام است براي امور عقلي و معنوي استعاره آورده و هدايت كه از امور معنوي است به راهي تشبيه شده كه از انحراف و اعوجاج برخوردار است كه در آيه هدايت مستعارله و مستعار منه كه «طريق» باشد حذف شده ولي يكي از لوازم آن كه كجي باشد آمده است. امور معنوي و نامحسوس را به صورت محسوس آورده است. و نیز می فرماید: (يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ)«روز قيامت پيشاپيش قومش ميرود و آنان را به آتش در ميآورد، و (دوزخ) چه ورودگاه بدي براي واردان است.».(هود/98). فرعون در روز قيامت پيشاپيش قوم خود پيش ميرود تا آنها را به دوزخ وارد كند چنانچه در دنيا به راه دوزخ آنها را دعوت ميكرد. «فاوردهم النار و بئس الورد المورود» يعني آبي كه براي رفع تشنگي بر سر آنان درآيد آتش است و بد آبشخوري است. و اينكه آبشخور آنان را به نام آتش خوانده براي آن است كه با ورودگاه اهل بهشت كه نهرها و چشمهها است مطابقت داشته باشد، و برخي گفتهاند: معناي آيه اين است كه ورودگاه آنان آتش است و بد ورودگاهي است، و ديگري گفته: يعني بهرهاي كه از آتش نصيب آنها شده به بهره و نصيبي است و اينكه لفظ «بئس» به معناي بد در اينجا آمده با اينكه مطابق با عدالت است براي سختي و ناگواري آن است.(طبرسی،1372، 12: 120). که در اين آيه عبارت «فاوردهم النار» شامل استعارهي مكنيّه ميباشد؛ چون «ورد» به معني مرور بر آب به منظور يافتن آب است. پس آتش به آب خنك كننده تشبيه شده است ومشبه به حذف شده و به جزيي از لوازمش اشاره شده است كه عبارت است از «ورود» و فرعون را در اينكه در پيشاپيش قرار دارد به يك نفر تشبيه كرده است كه براي نوشيدن آب و رفع عطش در پيشاپيش جويندگان آب باشد، و گفتهي «بئس الورد المورود» آن را تأكيد ميكند؛ چون «ورد» به منظور رفع عطش و خنك نمودن، صورت ميگيرد، در صورتيكه آتش درون را داغ، و عطش را تشديد، و قلب و جگر را پاره و كباب ميكند. از آتش دوزخ به خدا پناه ميبريم.(صابونی،1399، 2: 381-382). در آیه (قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّيَ وَآتَانِي رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ).می فرماید: «گفت: اي قوم من به من بگوييد اگر از طرف پروردگارم حجتي روشن داشته باشم، و مرا از نزد خود رحمتي بخشيده باشد كه بر شما پوشيده است آيا ما [بايد] شما را در حالي كه بدان اكراه داريد به آن وادار كنيم؟».(هود/28). مراد از بينه ميتواند معجزه و مراد از «رحمت» پيامبري باشد. اگر بپرسند: عبارت «فعميت» در ظاهر تنها بر «بيّنه» دلالت ميكند، پس قضيهي رحمت چه ميشود و حق اين بود كه گفته شود: «فعمّيتا»؟ در پاسخ بايد گفت: توجيهش آن است كه پس از بينه يك «عمّيت» مقدر است كه براي رعايت ايجاز حذف شده و تنها يك بار آمده و «عمّيت» به معناي «خُفيت/ پنهان داشته شده» است و آن را «فعمّيت» به معناي «اخفيت» نيز خواندهاند. اگر بپرسند: حقيقت امر چيست؟ در پاسخ بايد گفت: برهان و دليل همانطور كه مايهي بصيرت و روشنگري قرار داده ميشود، مايهي پوشيده ماندن حقيقت نيز واقع شده است، چرا كه شخص كور نميتواند خود راه يابد و ديگران را هم به راه آورد و «فعميت عليكم البيّنه» به معناي آن است كه شما راه نيافتيد و هدايت نشديد، چنانكه اگر در بيابان گروهي بَلَد و رهنماي خود را از دست بدهند، ديگر كسي نيست كه راه را به آنان بنماياند. در اين آيه عبارت «فعميت عليكم» استعاره مكنيّه است كه كسي هدايت نميشود و بصيرت ندارد را به مرد كوري تشبيه كرده است كه نميتواند نه خود را از راهي عبور دهد و نه اينكه ديگران را از محلي عبور دهد. كه مرد كه مستعار منه است مشبه به حذف شده ولي يكي از لوازم آنكه كوري است را ذكر كرده است. كه جامع آن عدم راهيابي هر كدام است.(زمخشری،1415، 2: 500).
3.3. استعاره تبعيه اگر لفظ مستعار اسم جنس نباشد استعارهي تبعيه است مانند فعل و آنچه از آن مشتق ميشود مثل اسم فاعل، اسم مفعول و صفت مشبهه و ... و حروف و اسامي مبهم «ضمائر اسماء اشاره و موصولات» و به اين دليل استعاره در اسامي مشتق تبعيه ناميده ميشود. زيرا ما در مشتقات يك ذات داريم و يك معني به ذات مثلاً در «مقتل» يك ذات داريم و آن مكان ويژه است و يك معني قائم به ذات كه كشته شدن است. و در مرقد يك ذات داريم كه مكان خاص است و يك معناي قائم به ذات كه از رقاد گرفته شده است.(عرفان،1380، 3: 334). در استعاره در فعل نيز، فعل را به مصدر تأويل ميكنند تا جنبهي اسمي پيدا كند پس اطلاق استعاره بر فعل از باب تبعيت اسم است و خود في نفسه اصالت ندارد.(شمیسا، 1379، 185). و استعاره در حرف را تبعيه مينامند زيرا استعاره در حروف براي متعلق حروف است و سكاكي گفته است: مقصود از معاني حروف چيزهايي است كه در تفسير معاني حروف ميآوريم.(سکاکی،1407، 161). استعارههاي تبعيه به دو قسم، تبعيه تصريحيه و تبعيه مكنيه تقسيم ميگردد. 1- زماني كه لفظ مستعار، فعل يا اسم فعل يا اسم مبهم يا حرف باشد آن استعارهي تصريحيهي تبعيه است. 2- زماني كه لفظ مستعار اسم مشتق باشد در واقع به غير از انواع تبعيه در مورد يك باشد استعاره تبعيه مكنيه است . خداوند می فرماید: (وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).«و گفته شد اي زمين آب خود را فرو بر و اي آسمان [از باران] خودداري كن و آب فرو كاست و فرمان گزارده شده و [كشتي] بر جودي قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار».(هود/44). تفسير اين آيه قبلاً بدان پرداخته شده است. در اين آيه دو استعارهي تبعيه تصريحيه بكار رفته است يكي فعل «بلع» كه در مورد حيوان كه طعمهي خود را يك مرتبه فرو ميبرد در مورد زمين به كار رفته است و ديگري فعل «قلع» كه به معناي از ريشه كندن چيزي است در مورد آسمان به كار رفته است. آبي كه تمام كرهي زمين را فرا گرفته است يك مرتبه جابه جا ميشود و آبي كه از زمين جوشيده توسط زمين بلعيده ميشود و آبي كه از آسمان به سرعت و مستمر باريده است يك مرتبه ريشه كن ميشود عمق مطلب بينهايت است و همچنين زيبايي و هماهنگي دو واژهي «اقلعي» و «ابلعي» بينظير است كه همه حروف هر دو فعل شبيه به هم است فقط تفاوت در يك حرف است. همچنین می فرماید:(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُوسٌ كَفُورٌ).«و اگر از جانب خود رحمتي به انسان بچشانيم سپس آن را از وي سلب كنيم قطعا نوميد و ناسپاس خواهد بود».(هود/9). در در اين آيه «ذوق» براي «رحمت» به كار رفته است. «ذوق» عبارت است از چشيدن طعام، كه سپس توسعه داده شده براي هر ادراكي چه لذت باشد و چه دردناك باشد در تمامي مواردي كه كلمه «ذوق» براي چيزي غير از خوردني استعمال شده است استعاره ميباشد. و در قرآن هم استعمال شده كه در اين آيه چون به صورت فعل به كار رفته است پس استعاره تبعيه تصريحيه است. و نیز می فرماید: (وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ) .«و اگر پس از محنتي كه به او رسيده - نعمتي به او بچشانيم حتماً خواهد گفت. «گرفتاريها از من دور شد!» بيگمان، او شادمان و فخر فروش است.».(هود/10). تفسير اين آيه در قسمت استعاره مكنيه بيان گرديد در اين آيه همانند آيه قبل فعل «اذقنا» براي چيزي غير از خوردن استعمال شده است سپس استعاره ميباشد چون در اينجا به صورت فعل استعمال شده است پس استعارهي تبعيه تصريحيه است. (الَر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ).«الف لام راء كتابي است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمي آگاه به روشني بيان شده است».(هود/1). اين كتاب (عظيم الشأن) كتابي است كه آيات آن محكم و به نظم دقيق تنظيم يافته و در آن خلل و عوجي راه ندارد و محكم است از آن جهت كه معناي آن واضح و بلاغت آن ظاهر و تاثير آن قوي است و مانند بناي محكم و حصن رفيع و دژ منيعي استوار است و شك و ريبي در آن متصوّر نيست سپس تفصيل و ترتيب و تنظيم يافته ( ودر سورههاي مرتبطه و آيات متناسب عقايد و احكام حلال و حرام و قصص و مواعظ و آداب و اجتماعيات و علوم و معارف به بيان آمده است) و اين احكام و اتقان و اين تفصيل و بيان از جانب خدايي است كه حكيم كامل الحكمه است و داناي خبيري است كه به احوال و مصالح بندگانش آگاه است.(خسروانی،1390، 4: 248) استعاره در اين آيه در دو فعل است «حكمت، فصلت» رخ داده است از حيث اينكه آيات قرآن كريم را به بنايي محكم و متقن كه تناقضي در آن نيست تشبيه كرده است سپس دو مصدر «الاحكام و التفصيل» براي قرآن كريم استعاره آمدهاند كه اين دو فعل از دو فعل «حكم، فعل» مشتق شدهاند كه استعارهي تبعيه تصريحيه است. و در آیه دیگر می فرماید: (وَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ).«و اگر رويگردان شويد من از عذاب روزي بزرگ بر شما بيمناكم.».(هود/3). و اگر شما اي كافران برگرديد از اسلام يا از متابعت من پس به درستي كه من ميترسم بر شما از عذاب روز بزرگ كه قيامت است وصف «يوم» به «كبير» به اعتبار عظم اهوال آن چيزي است كه در او است و در تيسير گويد مرا در روز بدر است و گفته روز شدت و مشقت و آن ابتلاي كفار بود به قحطي و گرسنگي تا حدي كه مرده و مردار ميخورند.(کاشانی،1336، 4: 467). در اين آيه فعل «تولّوا» استعاره تبعيه تصريحيه در افعال است كه «تولّي» به معني برگشتن به عقب به صورت حسي منظور آيه نيست بلكه منظور اعراض و روي برگرداندن از حق و هدايت است. ونیز می فرماید: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُواْ إِلَي رَبِّهِمْ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ)«بيگمان كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده و [با فروتني] به سوي پروردگارشان آرام يافتند آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود».(هود/23). كلمهي «اخبتوا» از مادهي «خبت» از ريشهي «جنت» بر وزن «ثبت» گرفته شده كه به معني زمين صاف و وسيع است كه انسان به راحتي و با اطمينان ميتواند در آن گام بردارد، به همين جهت اين ماده در معني اطمينان به كار رفته است، و به معني خضوع و تسليم نيز آمده، چرا كه چنين زميني هم براي گام برداشتن اطمينان بخش است و هم در برابر رهروان خاضع و تسليم. بنابراين جمله «اخبتوا الي ربهم» ممكن است به يكي از سه معني زير باشد، و در عين حال جمع هر سه نيز با هم منافاتي ندارد: 1- مومنان راستين در برابر خداوند خاضعند 2- آنان در برابر فرمان پروردگارشان تسليمند. 3- آنها به وعدههاي خداوند اطمينان دارند و در هر صورت اشاره به يكي از عاليترين صفات انساني مومنان است كه اثرش در تمام زندگي آنان منعكس است.».(نجفی خمینی،1398، 7: 261). همانطور كه گفته شد در اينجا استعارهي تبعيه تصريحيه در افعال به كار رفته است كه انسانهاي با ايمان با خشوعشان و نهايت آرامش در زمين راه ميروند به آنكه ترسي براي آنها باشد و جامع آن سهولت و آساني است و فعل «اخبت» از «اخبات» به معني استقرار يافتن مشتق شده است و فعل «اخبت» به معني استقرار يافتن بر راه راست و الهي است كه استعارهي تبعيه خواهد بود.(صحفی،1413، 253). و در آیه 57همین سوره چنین می فرماید: (فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئًا إِنَّ رَبِّي عَلَي كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ).«پس اگر روي بگردانيد به يقين آنچه را كه به منظور آن به سوي شما فرستاده شده بودم به شما رسانيدم و پروردگارم قومي جز شما را جانشين [شما] خواهد كرد و به او هيچ زياني نميرسانيد در حقيقت پروردگارم بر هر چيزي نگاهبان است».(هود/57). در اين قسمت بحث ما روي قسمت آغازين آيه است كه هود (ع) پس از آنكه در تبليغ رسالت وظيفهي خود را به درستي انجام داد به جماعت عاديان گفت: همانا بر آنچه مأمور گرديدم و بر آن فرستاده شده بودم به درستي به شما رسانيدم.(امین،1361، 6: 277). در اين آيه «تولي» و روي برگرداندن از قرآن و هدايت را به بازگشت حسي به پشت تشبيه كرده و جامع هر دو به عقب برگشتن است. كه استعارهي تبعيه تصريحيه در افعال است.
4.3. استعاره در زمان فعل (يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ)«روز قيامت پيشاپيش قومش ميرود و آنان را به آتش درميآورد و [دوزخ] چه ورودگاه بدي براي واردان است».(هود/98). تفسير اين آيه قبلاً در قسمت استعارهي مكنيه بيان شد در اين آيه عبارت «فاوردهم النار» استعاره در زمان فعل از جنس استعارهي تبعيه رخ داده است كه فعل ماضي به جاي فعل مستقبل به كار برده است چون روز قيامت حكايت از وقوع اتفاق در آينده است اما در اين آيه فعل ماضي را آورده است دليل و سر آن اين است كه فعل ماضي مبالغه در تحقق يافتن عذاب را ميرساند.(شریف لاهیجی،1373، 2: 477). (وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ)«و [نوح] كشتي را ميساخت و هر بار كه اشرافي از قومش بر او ميگذشتند او را مسخره ميكردند ميگفت اگر ما را مسخره ميكنيد ما [نيز] شما را همان گونه كه مسخره ميكنيد مسخره خواهيم كرد».(هود/38). در اين آيه دو فعل « يصنع و نسخر» هر دو استعارهي تبعيه در زمان فعل هستند كه بايد به صورت ماضي ميآمدند چون حكايت از داستان نوح (ع) و كشتي ساختن آن حضرت است كه در زمان گذشته اتفاق افتاد و مشركين در گذشته او را به باد مسخره ميگرفتند كه ميبايست فعل ماضي را به كار ببرد ولي فعل مضارع را به كار برده كه سر آن اين است كه فعل مضارع براي استمرار عملي در آينده است.
5.3. استعاره تبعيه در مشتقات (وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُودًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ).«و چون فرمان ما دررسيد هود و كساني را كه با او گرويده بودند به رحمتي از جانب خود نجات بخشيديم و آنان را از عذابي سخت رهانيديم».(هود/58). منظور از «عذاب غليظ» كه بحث ما هم روي همين قسمت از آيه است كه استعاره تبعيه در مشتقات است كه مراد از «عذاب غليظ» گفتهاند: باد سموم است كه آن داخل بيني كفار ميشد واز دبرشان بيرون ميآمد و اعضاء و احشاء آنها را پاره پاره ميكرد و بعضي گفتهاند: مراد از «عذاب غليظ» عذاب اخروي است زيرا كه اغلظ از عذاب اخروي عذابي نيست تا آنكه مراد از نجات اول نجات عذاب دنيوي باشد و مراد از اين نجات نجات از عذاب اخروي است، «اللهم نجّنا من العذابين».(شریف لاهیجی،1373، 2: 453). ویا می فرماید: (وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ).«و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمايت ايشان كوتاه شد و گفت: امروز روزي سخت است.».(هود/77). فرشتگان پس از ملاقات ابراهيم (ع) به سوي لوط (ع) آمدند و فاصلهي محل ابراهيم (ع) با شهر لوط(ع) چهار فرسخ بود به هيأت جوانان خوش سيما بر لوط (ع) وارد شدند. لوط (ع) آنها را نشناخت كه فرشته هستند، گمان كرد بشرند، از خباثت و رذالت قوم خود بر آنان بيمناك گشت، بدين جهت ورود مهمانان بر او دشوار وناگوار بود و از نظر اينكه قوم لوط او را منع نموده بودند از اينكه مهمان بپذيرد و به منزل خود دعوت نمايد. ذرع از ذراع گرفته شده و به معناي بازو و آرنج است. و جملهاي كنايهاي از اينكه طريقهاي ندارد كه از خطر پيش آمد ايمن گردد.در اين آيه عبارت «يوم عصيب» (نيز روز بسيار سخت) استعاره تبعيه در مشتقات است. آن روز بسيار سخت است كه راه حل و وسيلهي رهايي از خطر آن روز نيست از نظر اينكه قوم لوط (ع) اصرار داشتند به عمل زشت، به طوري كه ممكن نبود از رفتار زشت و نيّت سوء آنان كسي كه وارد آن شهر ميشود رهايي يابد، بدين جهت لوط (ع) به ميهمانان خود فرمود: امروز روز سخت است و شر و رسوايي سرتاسر آن را فراگرفته است.(حسینی همدانی،1404، 8: 455) ونیز می فرماید: (وَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ)«و [لي] از عذاب روزي فراگير بر شما بيمناكم».(هود/84). اگر بپرسند: وصف عذاب به احاطه/ فراگير بودن بليغتر است يا وصف «يوم» به آن در پاسخ بايد گفت: وصف «يوم» به آنها رساتر است، زيرا «يوم» زماني فراگير رخدادهاي گوناگون است (كه عذاب نيز يكي از آنها است). اما اگر مانند نعمت، تنها عذاب را فراگيرد، به نسبت عذاب بيننده، و تنها آن را شامل ميشود.(زمخشری،1415، 2: 539).در اين آيه عبارت «يوم محيط» استعاره تبعيه در مشتقات خواهد بود . عذاب روزي كه احاطه كننده است زيرا احدي از شما از آن عذاب نميتواند رهايي يابد مراد عذاب روز قيامت است و چون آن روز مشتمل بر آن عذاب است لهذا توصيف كرده روز را به احاطه با وجود آنكه احاطه صفت عذاب است.(شریف لاهیجی،1373، 2: 469).
6.3. استعارههاي اصليه استعارهي اصليه، استعارهاي است كه در آن مستعار اسم جنس جامد باشد. (مراد از اسم جنس جامد چيزي است كه شايستگي دارد تا بر افراد بسياري بدون اعتبار وصفي در دلالت صدق كند.) چه آن اسم ذات باشد مانند «بدر» وقتي كه براي زيبايي استعاره آورده شود، يا اسم جامد براي معني باشد مانند «قتل» هنگاميكه براي زدن شديد استعاره آورده شود، اين استعارهاي اصليّه ناميده ميشود چه تصريحيه باشد چه مكنيه. مانند سخن خداي تعالی: (كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ).«كتابي است كه آن را به سوي تو فرود آورديم تا مردم را از تاريكيها به سوي روشنايي بيرون آوري.».(ابراهیم/1). در اجراي استعاره در آيهي نخست گفته ميشود: «ضلالت» به «ظلمت» تشبيه شده است و جامع و وجه شبه در هر كدام راه نيافتن است و لفظي كه دلالت بر مشبه به كه ظلمت است ميكند بر «ضلالت» مشبه است به شيوهي استعارهي تصريحيهي اصليه استعاره آورده است. (بنابراين لفظ، «ظلمات» مستعار و جامد است.) (عرفان،1380، 2: 147). (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ * أُولَئِكَ لَمْ يَكُونُواْ مُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ)«همانان كه [مردم را] از راه خدا باز ميدارند، و آن را كج ميشمارند. و خود آخرت را باور ندارند. * و آنان در زمين درماندهكنندگان [خدا] نيستند.».(هود/19-20). كسانى كه مردم را گمراه مىكنند و از راه دين خدا بيرونشان مىبرند.وَ يَبْغُونَها عِوَجاً و راه مستقيم الهى را كه هيچ كژى و ناراستى ندارد به كجى و اعوجاج نسبت مىدهند. و يا اين كه رهروان راه خداى را به ارتداد و انحراف مىكشانند. «هم» دومى ضمير فصل است كه كفر آنها نسبت به آخرت به وسيله اين ضمير تأكيد شده است.أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ اگر خدا مىخواست در دنيا آنها را عقوبت كند، قدرت آن را نداشتند كه او را از اين كار ناتوان سازند. «وَ ما كانَ لَهُمْ»: و كسى نبود كه پشتيبان آنها باشد، تا آنان را يارى كند و از كيفر الهى نجاتشان دهد، بلكه خداوند آنها را مهلت داده و كيفرشان را تا امروز (قيامت) به تأخير انداخته است. اينها كه گفته شد سخنانى است كه «اشهاد»، يعنى گواهان در روز قيامت مىگويند.«يضاعف» يضعّف، نيز خوانده شده است.ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ به دليل اين كه آنها در گوش ندادن به حق زياده روى مىكردند. به منزله اين فرض شدهاند كه قدرت بر شنيدن نداشتهاند.(طبرسی، 1377، 2: 140) در اين آيه لفظ «سبيل» در اينجا مستعار و استعاره است براي دين و حقايق آن با جامع وضوح هر دو كه دين هم به راهي راست وصف شده است و سبيل راهي است كه كجي و اعوجاجي در آن نباشد و اطلاق سبيل براي دين از نوع استعاره اصليه تصريحيه است.(صحفی،1413، 251). (وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَي لِلذَّاكِرِينَ)«و در دو طرف روز [اول و آخر آن] و نخستين ساعات شب نماز را برپا دار زيرا خوبيها بديها را از ميان ميبرد اين براي پندگيرندگان پندي است».(هود/114). منظور از كلمهي «طرفي النهار» دو طرف روز است. طرف اول، آن وقت نماز صبح و طرف دوم آن، وقت نماز ظهر و عصر است. و معني كلمهي «زلفا من اليل» ساعات اوائل شب ميباشد كه وقت نماز مغرب و عشاء است. ولي بعضي از مفسرين ميگويند: اين آيه فقط شامل نماز صبح و مغرب و عشا ميشود به اين بيان، منظور از طرف اول روز، وقت نماز صبح و مقصود از طرف دوم: وقت نماز مغزب و منظور از «زلفا من اليل» وقت نماز عشاء است. بحث اصلي ما نيز روي همين عبارت «طرفي النهار» كه استعارهي اصليه تصريحيه است كه ابتداي روز و آخر روز را به چيزي تشبيه كرده است كه داراي ابتدا و انتها است كه جامع هر دو ابتدا و انتها داشتن است.(نجفی خمینی،1398، 8: 29). (قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَي رُكْنٍ شَدِيدٍ)«[لوط] گفت: كاش براي مقابله با شما قدرتي داشتم، يا به تكيهگاهي استوار پناه ميجستم.».(هود/80). اين آيه حكايت از عاجز شدن آن حضرت در مقابل اشرار دارد يعني اي كاش به سبب شما بودند كساني از شما در ياري من، نيرويي در دفع شما داشتم يا اي كاش به خانوادهاي كه ياريم كنند لاحق ميشدم. به قولي اين آيه خطاب به ملائكه است كه اي كاش به واسطهي شما نيرومند بوده و با آنها به مقابله ميپرداختم.(قرشی،1377، 5: 32) شريف رضي گفته است: اين تعبير استعارهي اصليه است و منظور از آن قوم و عشيرتش ميباشد آن را براي خود تكيهگاه قرار داده است؛ چون انسان همانطور كه به ستون مستحكم ساختمان تكيه ميكند، به ياران قومش نيز تكيه ميكند. جواب «لو» محذوف است و تقدير آن چنين است «لحلّت بينكم و بين ما هممتم به من الفساد» در اينجا حذف بليغ تر است؛ چون الهام بخش كيفر و عذاب شديد و عظيم است.(صابونی،1399، 2: 381) در اين آيه شريفهي قوم نيرومند به ركن تشبيه و مشبه به، به جاي مشبه در كلام ذكر شده است و از آنجا كه واژهي «ركن» اسمي است غيرمشتق است پس بنابراين استعارهي اصليه تصريحيه ميباشد.(صافی،1418، 12: 323).
7.3. استعارهي مصرّحه هر گاه تنها لفظ مشبه به در كلام ذكر شود استعاره تصريحيه يا مصرحه است. و از آنجا كه لفظ مشبه به صريحاً در كلام ميآيد به آن تصريحيه ميگويند.(عرفان،1380، 2: 142). به عبارتي ديگر استعارهي مصرحه آن است كه مشبه را به مشبهبه تشبيه و سپس ادعاي يكساني و اتحاد مشبه و مشبه به كرده و تنها مشبه به را در كلام ذكر كنيم: (فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلًا مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِينَ).«پس چرا از نسلهاي پيش از شما خردمنداني نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين باز دارند جز اندكي از كساني كه از ميان آنان نجاتشان داديم و كساني كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتي كه در آن بودند رفتند و آنان بزهكار بودند.».(هود/116). در مفردات راغب آمده است كه بقيه به معناي باقي و باقي بر دو گونه ميباشد باقي به ذات مانند خدا و باقي و پايدار را به غير كه غير از خداوند بقيهي موجودات چنين هستند.(راغب اصفهانی،1412، 1: 299). در اين آيه شريفه لفظ «بقيه» به جاي فضل استعمال شده است و «اولوا بقيه» يعني صاحبان فضل و خير و به اين دليل فضل و خير را «بقيه» ناميدهاند، زيرا انسان آنچه را از فضل و خير انجام ميدهد باقي خواهد ماند كه در گفتار نيز گفته ميشود: «فلان من بقيه القوم» : يعني او از بهترينهاي مردم است.(عرفان،1380، 2: 174). شايد واژههاي بقيه در آيه به اين نكته نيز اشاره داشته باشد كه صاحبان فضل و خير باقي هستند پس واژهي بقيه استعاره تصريحيه دارد. كه مشبه كه فضل و خير است حذف شده ولي بقيه كه مشبه به است نيز ذكر گرديده است و نيز با توجه به قسمت آخر آيه كه به هلاك شدن ستمكاران اشاره دارد. به كار بردن لفظ بقيه به جاي فضل و خير مناسبتر به نظر ميرسد. كه در برابر هلاكت ستمكاران، صاحبان فضل باقي و پايدارترند.
8.3. استعاره تهكميه استعارهي تهكميه استعارهي است كه مراد از آن نيش زدن، طعنه زدن و مسخره كردن است. بدين سان لفظي كه براي معناي ارجمندي وضع شده است بر ضد آن يا نقيض آن به كار ميرود. مثل «رايت اسداً» شيري را ديدم، اراده ميكني آدم ترسويي را به قصد نمكين كردن سخن و ظريف گويي يا به قصد نيش زدن و مسخره كردن است كه استعاره تهكميه گويند..(همان،1380، 2: 174). (قَالُواْ يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ)«گفتند اي شعيب آيا نماز تو به تو دستور ميدهد كه آنچه را پدران ما ميپرستيدهاند رها كنيم يا در اموال خود به ميل خود تصرف نكنيم راستي كه تو بردبار فرزانهاي» .(هود/87). در اين آيه مراد از عبارت «انك لانت الحليم الرشيد» اين بود كه ميخواستند غايت بيخردي و گمراهي را به آن بزرگوار نسبت دهند و قضيه را واژگونه طرح كردند تا با او به تهكم سخن گفته باشند چنانكه به انسان بخيلي كه كمترين بخششي را نميتوان از او چشم داشت. بگويند: «ما اگر حاتم طايي تو را ميديد، در برابرت به سجده ميافتاد» برخي از مفسران نيز گفتهاند: معناي عبارت آن است كه ما تو را راه يافته و خردمند ميشناسيم و مرادشان اين است: سخني كه ميگويي با حالت و شهرتي كه پيش از اين داشتي همخواني ندارد.».(زمخشری،1415، 2: 541). در اين آيه عبارت: «انك لانت الحليم الرشيد» استعارهي تهكميه دارد كه قوم شيعب (ع) از روي استهزاء «حليم و رشيد= بردبار و هدايت يافته» را براي معناي ضدش «گمراه و نابخرد» استعاره آورده و به شعيب (ع) نسبت دادهاند.(سیوطی،بی تا، 2: 268). (وَأُتْبِعُواْ فِي هَذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ).«و در اين دنيا و روز قيامت به لعنت بدرقه شدند و چه بد عطايي نصيب آنان ميشود.».(هود/99). فرعونيان، هم در اين دنيا و هم در آخرت همواره لعنت و هلاكتي را به دنبال خود دارند و هر جا باشد لعنت همراه آنهاست، آنگاه ميفرمايد: چه بد بخششي است كه به آنها بخشيده، شده است و اين نوعي استهزاء است كه از لعنت و هلاكت به بخشش و عطيه تعبير ميآورد. كسي كه اين اصطلاح عطيّه را به آنان داده، خودشان هستند كه در اثر نافرماني خدا و اصرار در كفر و گناه مستحق لعنت دائمي شدهاند. در اين آيه عبارت «الرفد الموفود» استعارهي تهكميه است چون «رفد» براي عطا و بخشش به كار ميرود ولي در اين آيه به طور استهزاء براي لعنت و هلاكت استعاره آورده شده است.(جعفری،1381، 5: 391).
نتیجه
قرآن كريم داراي اعجاز مختلف بلاغي است كه خداي متعال آياتش را در نهايت فصاحت و بلاغت بيان كرده است و همين فصاحت و بلاغت تأثير به سزايي بر نحوهي بيان قرآن كريم دارد.علوم بلاغي داراي گسترهي فراوان موضوعي است كه شاخههاي زيادي را در بردارد از جمله مهمترين مباحث علوم بلاغي، علم بيان است كه به زيباييهاي معنايي و محتوايي آيات و متون كمك شاياني كرده است. خداوند به شکلهای مختلفی از استعاره در سوره هود استفاده کرده است از جمله استعاره تمثیلیه، استعاره مصرحه، استعاره مکنية، استعاره تبعیة ،استعاره در مشتقات و استعاره فعلی. آنچه در این سوره یافت می شود این است که استعاره با انواع مختلف آن علاوه بر گستردگی معنایی کمک فراوانی به مفسران نموده است تا در تفسیرشان از این موضوع بلاغی استفاده کنند.
منابع
قرآن کریم/ ترجمه فولادوند
1- ابن عجيبه، احمد بن محمد، (1419 ﻫ ق)، "البحر المديد في تفسير القرآن المجيد"، چاپ اول، بیروت، دارالقلم.
2- امين، بانو نصرت، (1361 ﻫ ش)، "مخزن العرفان در تفسير قرآن"، چاپ اول، تهران، انتشارات نهضت زنان مسلمان.
3- جعفري، يعقوب، (1381 ﻫ ش.)، "تفسير كوثر"، چاپ اول، قم، انتشارات هجرت.
4- جلال زاده، عليرضا، (1379 ﻫ ش)"استعاره رويهها و گونهها"، نشريهي انتخاب، 14، 15، 17،.
5- حسيني الزبيدي، محمد مرتضي، (1389 ﻫ ق)، "تاجالعروس من جواهر القاموس"، تحقيق: عبدالاسلام محمد هارون، چاپ سوم، بيروت، دارالهدايه.
6- حسيني شاه عبدالعظيمي، حسين بن احمد، (1363 ﻫ. ش)، "تفسير اثناعشري"، چاپ اول، تهران، ميقات.
7- حسيني همداني، محمد حسين، (1404 ﻫ ق)، "انوار درخشان"، تحقيق: محمد باقر بهبودي، چاپ اول، تهران، انتشارات هجرت.
8- خسرواني، عليرضا، (1390 ﻫ ق.)، "تفسير خسروي"، چاپ اول، تهران، انتشارات اسلاميه.
9- درويش، محي الدين، (1415 ﻫ ق.)، "اعراب القرآن و بيانه"، چاپ چهارم، سوريه، دارالارشاد.
10- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، (1412ه.ق.)، "مفردات الفاظ قرآن"، بیروت، دارالقلم.
11- رفيده، ابراهيم عبدالله، (1989 م.)، "معاني القرآن الكريم"، چاپ اول، طرابلس جميعه الدعوه الاسلاميه العالميه.
12- زمخشري، جارالله محمود بن عمر، (1415 ﻫ ق)، "الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التاويل"، چاپ دوم، قم، نشر البلاغه.
13- سكاكي، ابن يعقوب ابن بكر محمدبن علي، (1407 ﻫ. ق)، "مفتاح العلوم"، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالكتب العلميه.
14- سلامه، محمد حسين، (1423 ﻫ ق.)، "الاعجاز البلاغي في القرآن الكريم"، چاپ اول، قاهره، انتشارات دارالآفاق العربيه.
15- سیوطی، جلال الدین، (بی تا)، "الاتقان فی علوم القرآن"، بیروت، دارالکتب العربیة.
16- شريف لاهيجي، محمد بن علي، (1373، ﻫ ش.)، "تفسير شريف لاهيجي"، چاپ اول، تهران، انتشارات داد.
17- شمیسا، سيروس، (1379 ﻫ ش.)، "بيان"، چاپ ششم، تهران، انتشارات فردوس.
18- صابوني، محمد علي، (1399 ﻫ ق.)، "صفوه التفاسير"، چاپ اول، بيروت، انتشارات دارالقرآن الكريم.
19- صافي، محمود بن عبدالرحيم، (1418 ﻫ ق.)، "الجدول في اعراب القرآن"، چاپ اول، بيروت، موسسه الايمان.
20- صحفي، دخيل الله بن محمد، (1413 ﻫ ق.)، "سوره هود دراسه لخصائص نظمها و اسراره البلاغيه"، چاپ اول، عربستان، جامعه ام القري.
21- طباطبايي، سيد محمد حسين، (1382 ﻫ ش.)، "الميزان في تفسير القرآن"، چاپ هفدهم، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعهي مدرسين حوزهي علميه قم.
22- طبرسي، فضل بن حسن، (1372ﻫ ش)، "مجمع البيان في تفسير القرآن"، تحقيق از: علي كرمي، چاپ سوم، تهران، نشر فراهاني.
23- ...........................................، (1377 ﻫ ش.)، "تفسير جوامع الجامع"، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
24- طيّب، عبدالحسين، (1378ﻫ.ش.)، "اطيب البيان في تفسير القرآن"، چاپ اول، تهران، انتشارات اسلام.
25- عرفان، حسن، (1380 ﻫ ش.)، "ترجمه و شرح جواهر البلاغه"، قم، نشر بلاغت، چاپ چهارم،
26- قرشي، سیدعلياكبر، (1377ﻫ ش.)، "احسن الحديث"، تهران، بنياد بعثت، چاپ اول،
27- کاشانی، ملافتح الله، (1336 ﻫ ش)، "منهج الصادقين في الزام المخالفين"، چاپ اول، تهران، انتشارات كتابفروشي محمد حسن علمي.
28- گنابادی، سلطان محمد، (1408ه.ق)، "بیان السعادۀ فی مقامات العبادۀ"، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات.
29- مازندراني، محمدبن هادي، (1376 ﻫ ش)، "انوار البلاغه"، به كوشش محمد علي غلامي نژاد، بيجا، چاپ اول، انتشارات قبله.
30- مصطفوی، حسن، (1380 ﻫ ق)، "تفسير روشن"، چاپ اول، تهران، مركز نشر كتاب.
31- ميقري، احمد و حسين شمليه الاهدلي، (1427 هـ ق)"البرهان في اعراب آيات القرآن"، چاپ اول، بيروت، المكتبه العصريه.
32-نجفي خميني، محمد جواد، (1389 ﻫ ش)، "تفسير آسان"، چاپ اول، تهران، انتشارات اسلاميه.