سنجشِ اعجاز قرآن بهمثابه یکی از مبانی تفسیر قرآن
چکیده
در نگاهی تجویزی، اعجاز قرآن بهمثابه مبنایِ تفسیر، بدین معناست که باور به اعجاز قرآن در فرایند و سمتوسوی تفسیر، اثری تعیینکننده دارد و چنین باوری، لازمه هر تفسیر معتبری است. این مدعا گرچه در میان قرآنپژوهان موافقان و مخالفانی دارد، اما نوشتار حاضر بر این باور مبتنی است که این مدعا از دو حیث دارای ابهام و اشکال اساسی است: ابهام در ناحیه «اعجاز قرآن» و اشکال در ملاکِ «مبانیِ تفسیر». و تا این دو برطرف نشود، مدعا روشنی و وضوح خود را پیدا نمیکند و تا مدعا روشن نشود رد و قبول آن نیز امری معقول نخواهد بود.
واژگان کلیدی
- اعجاز قرآن، مبانی تفسیر، نظریههای اعجاز، ملاک مبانیِ تفسیر
جستارگشایی
پیش از هر سخنی مایلم روشن کنم موضوع و مسئلهای این نوشتار چیست. نوشتار حاضر مطالعهای است موردی و مصداقی در نسبت «مبانی تفسیر» و «تفسیر» و میخواهد مدعایِ «معجزه بودن قرآن» را به عنوان یکی از مبانی تفسیر قرآن بسنجد. من میکوشم این سنجش را از رهگذر گامهای زیر به سرانجام برسانم: نخست، مدعا را تبیین میکنم. آنگاه، به عبارات پارهای از موافقان و مخالفانِ این مدعا اشاره میکنم. در گام بعدی، جستجو میکنم طرفین چه دلایلی به سودِ مدعای خود اقامه کردهاند. در ادامه به تحلیل و سنجشِ مدعا و دلایل طرفین خواهم پرداخت و در آنجا نشان خواهم داد که مدعای «اعجاز قرآن یکی از مبانی تفسیر قرآن است»، با چه ملاحظاتِ تفصیلی روبهروست. اینک، به بیان مدعا میپردازم.
1. = بیان مدعا= بند 1. پارهای از تفسیرپژوهان معاصر که به نگارش آثاری تجویزی و یا توصیفی ـ تحلیلی در باب تفسیر روی آوردهاند، از مقولهای با عنوان «مبانی تفسیر» یاد کردهاند. در این میان، برخی فراتر رفته و سخن از مبانیِ گونهای خاص از تفسیر به میان آوردهاند و برخی دیگر، سخن از گونهای خاص از مبانیِ تفسیر. روال کار تفسیرپژوهان بدین صورت بوده است که معمولاً ابتدا تعریفی از «مبانی تفسیر» ارائه و جایگاه آن را در فرایند تفسیر بیان کردهاند و پس از آن به بیان مصادیق و نمونههایی از مبانی تفسیر قرآن پرداختهاند. سعیدی روشن مبانی تفسیر را چنین تعریف میکند: «پیشفرضها و اصول موضوعهای که فرایند تفسیر بر پایه آنها استوار میگردد.» محمدکاظم شاکر مبانی تفسیر را «دیدگاهها و پیشفرضهای بنیادی در تفسیر میداند که پذیرش یا رد آنها در نفی و اثبات تفسیر مؤثر است» و در عبارتی دیگر، آنها را در فرایند تفسیر دخیل میداند. فاکر میبدی مبانی و اصول را یکی دانسته و مراد وی از مبانی تفسیر، زیرساختهای لازم برای تفسیر است که با تفاوت آن، بنای تفسیر نیز متفاوت میشود. محمدرضا صفوی نیز مبانی تفسیر را قضایایی میداند که اثبات و نفی آنها در چگونگی تفسیر، اثری بنیادین دارد. رضایی اصفهانی مبانی تفسیر را معادل پیشفرضهای بنیادین قرار میدهد بابایی نیز مبانی تفسیر را اصول بنیادینی میداند که موجودیت تفسیر و یا قواعد روش تفسیر را تحت تأثیر قرار میدهد. چنانکه دیدیم، تلقی این نویسندگان از «مبانی تفسیر» تا حدودی مشترک و مشابه است. وجه مشترک باور آنها این است که مبانی تفسیر، پیشفرضها و اصول موضوعهای است که در فرایند تفسیر قرآن اثری فراگیر و بنیادین دارد. با این بیان، چنانچه یک باوری در قالب گزاره و قضیهای، مبنایِ تفسیر قرآن به حساب آید، اولاً، به این معنا خواهد بود که نفی و اثباتِ آن در فرایند و سمت و سویِ فهم و تفسیر آیات قرآن نقشی جدی و گستردهای دارد و ثانیاً، این امر در رویکرد تجویزی به این معنا خواهد بود که مفسِّر، ملزم است چنین باوری را در تفسیر خود، لحاظ و إعمال کند و اگر چنانچه این باور را مبنای تفسیر خود قرار ندهد، بروندادِ تفسیرش از اعتبار و مشروعیت برخوردار نخواهد بود؛ چرا که شأن و جایگاهِ طرح مبانیِ تفسیر در نزد طراحانِ مبانی، پیریزیِ شالودهها و استوانههایِ تفسیرِ استوار و معتبر است و تفسیر معتبر، در گرو مبانیِ معتبر و متقن برای تفسیر است. بند 2. در مقام تعیین مصداق، برخی از این تفسیرپژوهان، «اعجاز قرآن» را در شمار یکی از این مبانی تفسیر قلمداد کردهاند بدین معنا که اعجاز قرآن در فرایند و سمت و سوی تفسیر اثری گسترده و ژرف دارد؛ از این رو، مفسر قرآن باید اعجاز قرآن را مبنا و پیشفرض تفسیر قرآن قرار دهد. شایان ذکر است که برخی برای اعجاز قرآن چنین جایگاهی را قائل نیستند بهعلاوه، ناگفته پیداست که این موضع، نه لزوماً نافیِ ضرورتِ الزام مبانی برای تفسیر است و نه لزوماً نافی اعجاز قرآن؛ بلکه با هر دو قابل جمع است. جان کلام این که مدعای اصلی مورد بحث و تأمل ما این است: «اعجاز قرآن، یکی از مبانیِ بایسته تفسیر قرآن است».
2. = بررسی دلایل= موافقان «اعجاز قرآن بهمثابه مبنای بایسته تفسیر»، دلیلی به سود این مدعا اقامه نکردهاند. گویی این مدعا را روشن و بدیهی تلقی کردهاند و شاید بر این گمان بودهاند که در میان تفسیرپژوهان و مفسران کسی یافت نشود که مخالف این قضیه باشد و یا گمان برده باشند که نفس باور به اعجازِ قرآن، کافی است که آن را در شمار «مبانی تفسیر» هم محسوب کنیم. احتمال دیگر آن است که خود را در مقام و موضع تعلیل و تدلیل نیافتند و صرفاً در مقام برشمردن پارهای از مصادیق برای مبانی تفسیر بودهاند و کوشش اصلی آنها معطوف به تبیین اصل مبانی تفسیر بوده است. اما مخالفان اعجاز قرآن بهمثابه مبنای تفسیر، نیز به این دلیل اکتفا کردهاند که باور به اعجاز قرآن، هیچ نقش مؤثر و فراگیری در فرایند تفسیر ندارد. در واقع، وجودِ مؤلفههای تعریفِ «مبانی تفسیر» را در خصوص «اعجاز قرآن» نفی کردهاند.
3. = تحلیل و سنجش مدعا و دلایل= تا این جای بحث ما با یک مدعا ـ یعنی «باور به اعجاز قرآن از مبانی بایسته تفسیر قرآن است» و ردّ و قبول آن و نیز دلایل به سود و زیان آن سروکار داشتیم و رهآورد تفسیرپژوهان مسلمان را در این باره گزارش کردیم. اکنون، نوبت آن است که مشیِ تفسیرپژوهان در این باب را به تحلیل و سنجش بنشینیم. مشیِ تفسیرپژوهان در این باره با چهار مشکل مهم روبهروست: مشکل نخست، با این پرسش آشکار میشود: به چه دلیل اعجاز قرآن مبنایی بایسته برای تفسیر است؟ باید گفت که مدعای اعجاز قرآن بهمثابه مبنایی بایسته برای تفسیر، نفیاً و اثباتاً نیازمند دلیل است و مطالبه دلیل برای چنین باوری معقول و بهجاست. واقعیت این است که تفسیرپژوهان ما در مقام بیان مبانی تفسیر قرآن، صرفاً به اصل مدعا پرداختهاند و در مقام «تبیین» و «تدلیل» برنیامدهاند و مکانیسم و چندوچونِ اثرگذاریِ مبانی در فرایند تفسیر را روشن نکردهاند. تفسیرپژوهان باید این نقیصه را برطرف کنند. اما مشکل، ریشهدارتر از این امر است. در واقع، در گزاره مورد بحث ما هم موضوع ـ اعجاز قرآن ـ دچار مشکل است هم محمول ـ مبانی تفسیر ـ با مشکل روبهروست. با این بیان اشکال دوم ناظر به مقوله «اعجاز قرآن» است. مشکل دوم نیز با این پرسش آشکار میشود: کدام تلقی از اعجاز قرآن، مبنای بایسته تفسیر قرآن است؟ باور به اعجاز قرآن بهمثابه مبنایی برای تفسیر ـ فارغ از قبول و انکار این مدعا و نیز فارغ از معقولیتِ یا نامعقولیت دلایل موجود و محتملی که به سود و زیان آن اقامه میشود ـ اساساً باور به امری مجمل و مبهم است و تا از ابهام به روشنی و از اجمال به تفصیل درنیاید، نه ردّ و قبول آن، موجّه و معقول خواهد بود و نه اقامه دلیل برای ردّ و قبول آن، کارآمد و نتیجهبخش. اما مشکل سوم ناظر به «مبانی تفسیر» است و با این پرسش آشکار میشود: با کدام معیار و تلقی از مبانی تفسیر، اعجاز قرآن در شمار مبانی تفسیر است؟ إشکال و ناکارآمدی در تعریفی که تفسیرپژوهان ما از «مبانی تفسیر» ارائه کردهاند، مدعای مورد بحث ما را تیرهتر کرده است و راه داوری در این باب را بسته و تیغ استدلال را کُند کرده است. مشکل چهارم نیز با این پرسش آشکار میشود: اعجاز قرآن از مبانیِ بایسته چه نوع تفسیری است؟ این فرض کاملاً معقول است که هر گونه تفسیری، مبانی و پیشفرضهای خاصی دارد و ممکن است یک گونه تفسیری به همه نظریههای اعجاز اتکا و ابتنا نداشته باشد. نوشتار حاضر میکوشد به تحلیل و تبیین سه مشکل اخیر بپردازد.
3-1. اجمال و ابهام در مقوله «اعجاز قرآن»
«اعجاز قرآن» مفهومی مجمل و مبهم است و در مقام تحلیل، چیزی نیست جز نظریههای اعجازی که در تاریخ قرآنپژوهیِ مسلمانان شکل گرفته است. باور به اعجاز قرآن نیز در واقعیت امر، باور به یکی از نظریههای اعجاز است. از این رو، گزاره «باور به اعجاز قرآن از مبانی بایسته تفسیر قرآن است»، در مقام تحلیل، با این پرسش مواجه است: باور به کدام نظریه اعجاز از مبانی بایسته تفسیر است؟ این را هم در نظر داشته باشیم که نظریههای اعجاز با هم یکسان نیستند و حکم هر کدام با دیگری تفاوت دارد. از این رو، کسی که مدعی است «باور به اعجاز قرآن از مبانی تفسیر قرآن است»، باید نخست مدعای خود را روشن کند، آنگاه در مقام توجیه آن برآید. پارهای از نظریهها، اعجاز را در درون متن قرآن جستجو میکنند و پارهای دیگر، در بیرون از متن قرآن. نظریههای ناظر به درون متن قرآن نیز یکسان نیستند؛ برخی اعجاز قرآن را در صورت و زبان متن میجویند و برخی دیگر در معنا و محتوای آن. حتی آنها که اعجاز را در صورت و زبان متن میجویند، نیز همسخن و همسو نیستند و این تفاوتها، بدین جا نیز ختم نمیشوند. بنابراین، ملاحظه میکنیم که مفهوم «اعجاز قرآن» در گزاره مورد بحث ما مجمل و مبهم است. به این بحث دوباره بازخواهم گشت.
3-2. إشکال در «مبانی تفسیر»
بنابر آنچه که از تفسیرپژوهان مسلمان آمد، مؤلفه اصلی و اساسی در تعریف «مبانی تفسیر»، اثرگذاری جدی و فراگیر در فرایند و سمت و سوی تفسیر است. گرچه این، شرط لازم برای مبانی تفسیر است اما هرگز کافی نیست و همین امر موجب شده است که تعریف مبانی تفسیر، مانعیتِ لازم را نداشته باشد. به باور راقم این سطور، مبانی تفسیر نیازمند بازتعریف است؛ بازتعریفی مبتنی بر ارائه شاخصهها و معیارهایی که نشان دهد چه چیزی اساساً میتواند مبنای تفسیر واقع شود و چه چیزی، خیر. یکی از این شاخصهها و معیارها که در این بحث، بسیار مهم و تعیینکننده است، این است که مبانی تفسیر نمیتواند «تفسیری» باشد؛ یعنی نمیتواند برآمده و برگرفته از تفسیر یا به تعبیر دیگر، ماهیتِ تفسیری داشته باشد؛ چرا که مستلزم دور خواهد بود؛ دوری که منطقاً باطل است. اگر این شاخصه و ملاک را برای مبانی تفسیر لحاظ کنیم، وضعیتِ نظریههای اعجاز قرآن از حیث آن که میتوانند در شمار مبانی تفسیر قرار بگیرند یا خیر، روشنتر میشود؛ چرا که پارهای نظریههای اعجاز اساساً ماهیتی تفسیری دارند و برآمده از تفسیرند. اکنون وقت آن است که لوازم دو نکته فوق را در خصوص مسئله اصلی نوشتارمان یعنی اعجاز قرآن بهمثابه یکی از مبانی بایسته تفسیر قرآن به کار ببندیم؛ یعنی «نظریههای اعجاز» را به تیغ ملاکهای بازنگریشده مبانی تفسیر بسپاریم تا آشکار گردد کدام یک از نظریههای اعجاز میتوانند در جایگاه «مبانی تفسیر» بنشینند.
4. = نظریههای اعجاز بهمثابه مبنایِ تفسیر= همچنان که روشن شد اعجاز قرآن بهمثابه مبنای بایسته تفسیر، منحل میشود به نظریههای اعجاز قرآن بهمثابه مبنای بایسته تفسیر. لذا نظریههای اعجاز باید یکبهیک به مثابه مبنای تفسیر سنجیده شوند. در این مرحله از کار، میخواهیم ببینیم کدام تلقی از اعجاز قرآن میتواند از مبانی بایسته تفسیر قرآن بهشمار آید.
4-1. صرفه بهمثابه مبنای تفسیر
این نظریه چون وجه اعجاز را در بیرون متن جستجو میکند، در نگاه نخستین، گمان میرود که چون سروکاری با متن قرآن پیدا نمیکند، بهتبع آن، با مقوله تفسیر متن هم ربطی نخواهد یافت؛ اما چنانچه روی دیگر سکة نظریه صرفه را لحاظ کنیم ـ که مطابق این نظریه، متن قرآنی چنان نیست که بشر عادی، یعنی غیرپیامبر نتواند مثل آن را بیاورد ـ باید اذعان کنیم که این نظریه خالی از تصور کلی و اجمالی در باب متن قرآنی نیست؛ یعنی تصوری از متن قرآنی در بنِ نظریه صرفه وجود دارد. این تصور چنین میپندارد که متن قرآنی متنی متمایز و بکلی دیگر نیست و چنان است که میتوان همانندی برای آن پدید آورد. پرسش این است که این تصور ـ ولو کلی و اجمالی ـ از کجا نشأت گرفته است؟ پاسخ معقول و منطقی برای این پرسش آن است که این تصور قاعدتاً مسبوق و مبتنی بر شناخت و درکی است که حاصل مواجهه با متن قرآن است. به بیانی دیگر، یک درک و شناخت از متن، از یک سو، یک درک و شناخت و برآورد از توانمندیِ فرهنگی و ادبی جامعه عربی، از دیگر سو، زمینهسازِ نظریه صرفه شده است؛ نظریهای که میگوید متن قرآنی چنان نیست که عرب از عهده آوردن مانندی برای آن برنیاید. با این بیان، درک و شناختی از متن قرآنی مبنایِ نظریه صرفه است، نه بهعکس؛ چرا که مسبوق به فهم و تفسیر است.
4-2. اعجاز قرآن از حیث آورنده آن، بهمثابه مبنای تفسیر
این نظریه نیز وجه اعجاز را در بیرون متن جستجو میکند و نسبت به چندوچون متن ساکت است. از این رو، خودبهخود نمیتواند بهمثابه مبنای تفسیر متن قلمداد شود؛ چرا که شرایط لازم برای مبنا بودن را فاقد است؛ الا این که بگوییم این نظریه تلویحاً میگوید در خود متن وجه اعجازی دیده نمیشود که این سخن، چندان پذیرفته نمینماید؛ چراکه اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند. افزون بر این، مبنا و متکای این نظریه، تفسیری قابل مناقشه و رقیبدار از یک آیه قرآن است. لذا متکی و مسبوق به تفسیر است و با ملاکهای مبنایِ تفسیر بودن در تعارض است.
4-3. اعجاز قرآن از حیث عدم اختلاف درونی، بهمثابه مبنای تفسیر
مدعای این نظریه آن است که در متن قرآنی اختلاف راه ندارد و به تعبیر برخی، متن قرآنی فاقد ناسازگاری درونی است. باور به این گزاره، آشکارا میتواند در فرایند و سمتوسوی تفسیر قرآن اثری اساسی داشته باشد؛ اما سخن در این است که متکا و مستند باور به ناسازگاری درونی متن قرآنی چیست؟ این مدعا از کجا اخذ شده است؟ و چگونه و از چه راهی میتوان به درستی و نادرستی آن پی برد؟ کافی است به این پرسشها پاسخ داده شود تا آشکار شود اعجاز قرآن به این معنا میتواند از مبانیِ تفسیر به شمار آید یا نه. پاسخ به این پرسشها از دو راه امکانپذیر است: 1. به آیه: «افلا یتدبرون القرآن لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» یا آیاتی نزدیک به همین مضمون استناد کنیم و نتیجه بگیریم که در قرآن اختلاف راه ندارد 2. از رهگذر بررسی و تحلیل همهجانبه و جامع قرآن به این نتیجه برسیم که اختلاف یا ناسازگاری در این متن راه ندارد. بهروشنی میتوان گفت که هر دو راه متکی و مسبوق به قرآن و فهم و تفسیر آن است؛ لذا بنابر ملاکی که برای مبانی تفسیر لحاظ کردیم، اعجاز قرآن به معنا نمیتواند از مبانی تفسیر قلمداد گردد. درباره راه نخست که در آن به آیه قرآن استناد شده است، دو نکته را باید لحاظ کرد: 1. هر استنادی به آیهای، مسبوق و متکی به فهم و تفسیری از قرآن است و لذا ماهیتی تفسیری دارد. 2. در خود آیه، مخاطب ارجاع داده میشود به قرآن که از راه «تدبر» در آن، دریابد که در قرآن اختلاف راه ندارد. و مگر تدبر، ماهیتی جز فهم و تفسیر دارد؟! و اما راه دوم که هر گونه تحلیل و بررسی جامع در قرآن و حکم در باب سازگاری یا ناسازگاری در قرآن، جز از رهگذر فهم و تفسیر آن میسر و مقدور نیست. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت گرفت که اعجاز به این معنا از آن جا که مبتنی و مسبوق به تفسیر است، نمیتواند مبنایِ تفسیر باشد.
4-4. اعجاز قرآن از حیثِ بیان، بهمثابه مبنای تفسیر
ذیلِ اعجاز قرآن از حیثِ بیان، نظریههای مختلف و متنوع و رقیبی قرار گرفتهاند. این نظریهها ـ که جنبههای 1. بلاغت و فصاحت 2. سبک و اسلوب و 3. چینش و نظم قرآن را فرامیگیرند ـ اعجاز قرآن را در درون متن جستجو میکنند و بهرغم تنوعها و تفاوتها، در یک امر مشترکند و آن این که ناظر به این نیستند که «قرآن چه میگوید؟»، بلکه ناظر به این هستند که «قرآن چگونه میگوید؟». این در حالی است که تفسیر در میان مسلمانان عمدتاً معطوف به پرسش نخست بوده است و مبانی تفسیر نیز تابع ماهیتِ تفسیری است که در میان مسلمانان شکل گرفته است. از این رو، نظریههای اعجاز بیانی با همه تنوع و گونهگونیهایش، از آن جا که معطوف به پرسشِ «قرآن چه میگوید؟» نیستند و در فرایند و سمت و سوی تفسیر نقشی ایفا نمیکنند، نمیتوانند مبنایِ تفسیر قلمداد شوند.
4-5. اعجاز قرآن از حیث اخبار از غیب، بهمثابه مبنایِ تفسیر
مدعای این نظریه اعجاز برای همه قرآنپژوهان روشن است. این نظریه هم اعجاز را در درون متن قرآنی میجوید. بهعلاوه با محتوای قرآن سر و کار دارد نه با صورت و بیان قرآن. اما سخن در این است که چطور میشود به این اعجاز تفطن یافت؟ روششناسیِ احراز این این اعجاز چیست؟ روش معقول و منطقی این است که از یک سو، بر این پیشفرض باور داشته باشیم که متن قرآنی در مقام إخبار از عالم غیب و شهادت بوده است و نیز بر این باور باشیم که این یا آن آیه مشخص، متضمن إخبار از نهان و آشکار بوده است و نه در مقامی دیگر. اینها هر کدام تلقیها و پیشفرضهای سهمگینی هستند که انتظارات مفسر را در مواجهه تفسیریاش با متن قرآنی سامان میدهد و مفسر با این رویکرد است که خوشهای به نام اخبار غیبی را از شاخسار متن میچیند. از دیگر سو، مفسر باید به اخبار معتبری متکی بر اسناد متقنی در تاریخ دست یابد یا در انتظار آینده بنشیند و وقوع یک رخداد بی شک و شبههای را شاهد باشد تا با در کنار هم نهادن اینها حکم به اخبار غیبی متن قرآنی دهد. این روششناسی با فرض توفیق و کامیابی و اعتبار، خالی از وجه تفسیری نیست؛ یعنی مسبوق و ملازم با تفسیر است. از این رو، باور به چنین اعجازی نمیتواند از شمار مبانی تفسیر باشد. بهعلاوه، این نظریه اعجاز، در بهترین وضعیتش، بخش اندکی از متن قرآن را فرامیگیرد نه همه قرآن را. مگر چند در صد قرآن متضمن اخبار غیب هست؟ این در حالی است که شرط این که یک اصل و باوری، مبنای تفسیر تلقی شود، فراگیر بودن اثر آن در فرایند تفسیر بود. از اینها گذشته، گمان نمیرود باور به اخبار از غیب، اساساً نقش و اثری در فهم و تفسیر قرآن ـ حتی آیات ناظر به اخبار غیبی ـ داشته باشد.
4-6. اعجاز قرآن از حیث علوّ محتوا، بهمثابه مبنای تفسیر
برخی از نظریهها، اعجاز قرآن را معطوف به محتوای آن میدانند و سخن از علوّ و بلندمرتبتیِ معارف، احکام و آموزههای آن میرانند؛ طوری که هیچ بشری را یارای عرضه چنین حقایق و معارف رفیع و ژرفی نیست. بر فرض که بی هیچ شک و شبههای بر این امر باور داشته باشیم و حتی بپذیریم که چنین باوری در فهم و تفسیر متن قرآنی اثری عمیق و فراگیر دارد، اما در خصوص این نظریه نیز اگر از روششناسی احراز چنین صفتی برای متن قرآنی پرسوجو کنیم، درخواهیم یافت که هیچ راهی به درک علوّ معارف و ژرفای حقایق قرآن نیست جز فهم و تفسیر و غور در آن. و پرسش این خواهد بود این فهم و تفسیر و غور بر کدام مبانی استوار بوده است؟ لذا این نظریه هم نمیتواند متضمن شروطی باشد که برای مبانی تفسیر آوردیم.
4-7. اعجاز نفسی بهمثابه مبنای تفسیر
پارهای از نظریه ها وجه اعجاز متن قرآنی را در سویه مخاطب جستوجو میکنند. این نظریه ها روایتهای مختلف دارد و عمدتاً به تحولاتِ ژرف و ناگهانی و غیرقابل وصف برخی مخاطبان، مستمعان و قاریان متن تکیه دارند و تقلب احوال و چرخشهای وجودی مستمعان را راز اعجاز قرآن میدانند. اعجاز به این معنا نیز با قلمرو متعارف تفسیر نسبتی ندارد و اساساً و موضوعاً نمیتواند بهمثابه مبنایی برای تفسیر تلقی شود.
4-8. اعجاز فنی بهمثابه مبنای تفسیر
نظریه های اعجاز فنی که اعجاز عددی را با همه گونهها و روایتهای مختلفش در بر میگیرد، نیز اساساً در فرایند و سمت و سوی جریان متعارف و شناخته شده تفسیر اثری ندارد، لذا نمیتوان در شمار مبانی تفسیر دانست. در نمونه های هشتگانه فوق که بهمثابه بخشی از نظریههای اعجاز آوردیم، نشان دادیم باور به کدام یک از نظریهها در باب اعجاز قرآن، میتواند بهعنوانِ «مبنایِ تفسیر» قلمداد شود. حاصل مطالعه ما نشان داد که پارهای از این نظریهها نسبتی با مقوله تفسیر پیدا نمیکنند و پارهای دیگر، خود مسبوق و مبتنی بر تفسیر هستند و لذا فرض مبنایِ تفسیر برای آنها مستلزم دور منطقی خواهد بود و لاجرم، باطل.
5. = نظریههای اعجاز و گونههای تفسیر= حقیقت این است که در بخش پیشین بحث، ما یک سوی این معادله را از اجمال و ابهام درآوردیم و به نحو تفصیلی گشودیم؛ یعنی اعجاز قرآن را به منحل کردیم به نظریههای اعجاز و سپس، این نظریهها را به آزمونِ «مبنایِ تفسیر» بودن ـ آن هم با تلقی اصلاحشده آن ـ سپردیم. اما یک سوی دیگر این معادله همچنان در حالت بسیط و مجمل خود مانده است؛ یعنی عنصرِ «تفسیر» در اصطلاحِ «مبانی تفسیر» ناگشوده مانده وهنوز از اجمال به تفصیل در نیامده است. به گواه تاریخ تفسیر، تفسیر گونههای مختلفی دارد که هر کدام از این گونهها بر مبانی، روش، منابع و سازوکارهایی استوار است و اهداف و کارکردهای متفاوت و متمایزی دارند. در این میان، این سخن معقول است که بگوییم نظریههای مختلف اعجاز باید با گونههای مختلف تفسیری نسبتسنجی شوند تا روشن شوند کدام نظریه اعجاز، مبنایِ بایسته با کدام گونه تفسیری تواند بود؟ این نسبتسنجی از عهده و حوصله این نوشتار خارج است و مجال و فرصت و فراغتی دیگر میطلبد؛ اما آنچه مسلّم مینماید این است که برخی از نظریههای اعجاز مبنای برخی از گونههای تفسیری خواهد بود. به عنوان مثال، شایسته است اعجاز علمی قرآن، بهمثابه مبنایِ بایسته تفسیر علمی قرآن مورد سنجش و پرسش قرار گیرد و اعجاز ادبی قرآن، بهمثابه مبنایِ تفسیر ادبی قرآن مورد سنجش و پرسش قرار گیرد.
6. = سخن پایانی= تأملات ما در این نوشتار، بحث را در موقعیتی جدید و بسیار متفاوت از موقعیت نخست قرار میدهد. به گمانم اکنون صورت مسئله بسیار روشن شده است: در یک سو، نظریههای اعجاز قرآن قرار دارند که هر کدام تصویری متمایز از این معجزه الاهی ارائه میکنند و در سوی دیگر، گونههای گونهگونِ تفسیر که هر کدام از حیث مبانی و روش و ... از دیگری متمایز هستند. در کنار این دو امر، تلقیِ اصلاحشدهای از «مبانی تفسیر» نیز در اختیار ماست. اکنون میتوان پرسش اصلی را آشکار و روشن طرح کرد: «کدام نظریه اعجاز باید پیشفرضِ غیرتفسیریِ کدام گونه تفسیری قلمداد شود؟» همه کوشش ما در این نوشتار رسیدن به پرسشی شفاف و روشن بود. امیدوارم این کوشش قرین توفیق بوده باشد و شرایط منطقی برای پاسخ به این پرسش را فراهم کرده باشد.
منابع
ابن حزم، ابو محمد علی بن احمد، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج 3، قاهره، مکتبه السلام العالمیه، بیتا.
ابوزید، نصر حامد، معنای متن، ترجمه مرتضی کریمینیا، تهران، طرح نو.
اخوان مقدم، زهره، از دریا به آسمان، اصول تفسیر قرآن کریم برگرفته از روایات اهل بیت (ع)،
اسعدی و همکاران، آسیبشناسی جریانهای تفسیری، ج 1،
بابایی، علی اکبر، روششناسی تفسیر قرآن،
پاکتچی، احمد، مدخل «تفسیر» در دایره المعارف بزرگ اسلامی.
پوررستمی، حامد، مبانی فهم و تفسیر قرآن با تکیه برآموزههای نهج البلاغه،
جلیلی، سیدهدایت، پژوهش در تفسیرپژوهی قرآن،
جلیلی، سیدهدایت، تفسیر موضوعی؛ چیستی، بنیانها و پیشفرضها،
حسنی، حمیدرضا، عوامل فهم متن،
خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن،
راد، علی، مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن،
رضایی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، انتشارات مبین، قم، 1380.
رضایی اصفهانی، محمد علی، مبانی و قواعد تفسیر،
سیفی مازندرانی، علی اکبر، دروس تمهیدیه فی القواعد التفسیریه، ج 1،
شاکر، محمدکاظم، مبانی و روشهای تفسیری،
شایع، محمد، اسباب اختلاف المفسرین، مکتبه العبیکان، ریاض، 1416؛
شهرستانی، ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم، الملل و النحل، ج 1،
صفوی، سید محمدرضا، بازخوانی مبانی تفسیر قرآن،
عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روش تفسیر قرآن، (سراسر کتاب)؛ فاکر میبدی، محمد، مبانی تفسیر روایی،
فنیسان، مسعود بن عبدالله، اختلاف المفسرین، اسبابه و آثاره، دار اشبیلیا، ریاض، 1418؛
محمود محمد، یعقوب طاهر، اسباب الخطا فی التفسیر: دراسه تأصیلیه، دار بن الجوزی، دمام، 1425.
معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، ج 4،
مؤدب، رضا، مبانی تفسیر قرآن،
نفیسی، زهرا «آسیبشناسی جریان تفسیر علمی قرآن»، آسیبشناسی جریانهای تفسیری، ج 1،
نکونام، جعفر، مبانی تفسیر تاریخی، پژوهش دینی، شماره 19،
واعظی، احمد، نظریه تفسیر متن، یدالله پور، بهروز، مبانی و تاریخ تفسیر موضوعی؛