ساختار داستانی و جلوه های زیبایی در سوره یوسف(ع)
چکیده
قرآن کریم کتاب هدایت است و داستان که به عنوان یکی از مهم¬ترین موضوعات قرآنی به مانند سایر موضوعات آن، در خدمت اهداف دینی و تربیتی در آمده است. این سخن به معنای نفی آفرینش¬های هنری و شیوه های داستان¬پردازی در قرآن نیست، بلکه قرآن، حوادث و سرگذشت¬های فرو رفته در اعماق تاریخ را بدون دخالت دادن خیال آفرینشگر و بدون به کار بستن دروغ و مبالغه، بلکه با شیوه و اسلوب¬های بیانی و تکنیک¬های داستانی و تصویر¬گری¬های نمایشی و حسّی خود، دوباره احیاء کرده است، به طوری که مخاطب همانند یک بیننده، به نظاره حوادث و صحنه¬های داستان می¬نشیند و به پیگیری آن¬ها می¬پردازد. این مقاله بر آن است تا به بررسی عناصر داستانی و جلوه های زیبایی در داستان حضرت یوسف(ع)، بپردازد. این داستان، یک داستان تخیّلی نیست، بلکه تمام صحنه¬های آن با زیبا¬ترین وجه هنر¬مندی ویژه که از جنبه¬های بلاغی قرآن به شمار می¬رود به معرفی اسوه¬های عظمت و پاکدامنی و خویشتنداری،¬ صبر و استقامت پرداخته است. در این قصّه، چهل عبرت است که مجموع آن در هیچ قصه¬ای وجود ندارد. برای این وجوه است که خدای عزّوجل، این قصّه را¬ "احسن القصص" ¬می¬خواند.
کلید واژه
- داستان ـ قرآن ـ یوسف(ع )ـ زیبایی¬شناسی
مقدّمه
از آن¬جا که قرآن کریم از فرهنگ ویژه¬ای سرچشمه می¬گیرد و جوهره¬ی این فرهنگ معارف زلال الهی و حکمت¬¬های رسای آفرینش است، باید تمام موضوع¬¬های این کتاب متناسب با فر¬هنگ و روح هدایتی و تربیتی حاکم بر آن سنجیده شود. بنابراین قصه و داستان در قرآن نیز از این امر مستثنا نیست و شناخت آن باید در چهار¬چوب روح کلی حاکم بر این کتاب آسمانی باشد. یعنی در خدمت معارف هدایت بخش الهی به¬کار گرفته شود. بنابراین داستان در قرآن مانند داستان¬های بشری نیست که از نظر موضوع، روش ارائه و به حرکت در آوردن حوادث داستانی، یک کار هنری مستقل و دارای هدف هنری خالص باشد، بلکه داستان در قرآن ابزاری از ابزارهای متعدد قرآن برای رسیدن به اهداف دینی است؛ امّا این بدان معنا نیست که این اهداف مانع بروز ویژگی¬های هنری در ارائه و نقل این داستان-ها شود ¬(¬¬قطب،¬1988: 117¬). به¬خصوص، از این رو که قرآن کتابی جاودان است و لفظ و معنایش از جانب خداوند کریم نازل شده است و مهم¬ترین خصوصیّت آن از لحاظ تعبیر و بیان، تصویر¬گری هنری آن است. به هر حال¬، آنچه بر ما مسلم است، این حقیقت نورانی و انگیزه آسمانی است که تمامی این قصه¬ها برای تهذیب نفوس و تأدیب انسان¬ها آمده است. غرض قصه¬ساز خلقت، خلق افسانه و داستان نبوده، بلکه انسان را به شنیدن حکایات راستین و در گوش گرفتن مواعظ و نگریستن به آن فرا خوانده و با شیرینی قصّه، اندیشه¬های جستجو¬گر را به دنبال خود کشانده است. قطعاً به همین انگیزه¬ی تعلیم و تذکیر است که حدوداً 116 قصّه در متن سوره¬ها گنجانده شده و به جای پرداختن به جزئیات امور و تفصیل رویداد¬ها به شیو ه¬ی داستان¬پردازان و افسانه¬سازان، به هدف مورد نظر توجّه شده است. از جمله سوره¬ای که بیان شور¬انگیز¬ترین صحنه¬های داستانی را با تمام فراز و نشیب¬های آن به خود اختصاص داده، سوره یوسف(ع) است. این مطلب در نوع خود، بیانگر اهمّیّت و مفاهیم بزرگی است که در قالب بیان یک داستان، در سوره¬ی مورد بحث، نهفته است. اهمّیّت داستان از آنجا نشأت می¬گیرد که رخدادها و وقایع آن در عین حال که عبرت¬آموز است، هیجان¬انگیز و دلنشین می¬¬باشد. مقاله حاضرکه توصیفی¬ـ تحلیلی می¬باشد بر آن است تا ابتدا به بررسی و تحلیل عناصر داستانی نظیر زاویه دید، طرح، ساختار، کشمکش، شخصیت و... در قصّه یوسف(ع)پرداخته و سپس به بیان زیبایی¬شناسی حاکم بر این داستان بپردازد و پاسخ¬گوی سؤالات زیر¬ باشد¬: آیا قصّه¬ی حضرت یوسف(ع)¬دارای ظرفیّت¬ها، جنبه¬ها و عناصر داستانی لازم است؟ چه عناصری باعث زیبایی هنری در قصّه¬ی حضرت یوسف(ع)¬شده است؟
فرضیّه
بررسی قصّه¬ی حضرت یوسف(ع) از جنبه داستانی و زیبایی¬شناسی نشان داد که این قصّه با بهره¬مندی از عناصر داستان¬پردازی نوین که شامل (زاویه دید، طرح، ساختار، شخصیّت¬پردازی، کشمکش و... ) و با به¬کار¬گیری عوامل زیبایی¬شناسی در شکل و محتوای قصّه¬، اهداف والای قرآن کریم که همان هدایت و عبرت¬آموزی است را به نحو احسن بیان کرده است به گونه¬ای که مخاطب در بر¬خورد با آن به عنوان یکی از شخصیّت¬های داستان حضوری فعّال دارد.
پیشینه تحقیق
از آنجا که هیچ یک از آیات قرآنی بی¬دلیل و بدون حکمت نازل نشده، برای انسان سراسر نور و هدایت است؛ لذا در هر برهه¬ای از زمان، مطالعه و تأمّل در آیات آن، انسان را از دریای حکمت الهی سیراب می¬کند. لذا تا¬کنون تحقیقات و پژو¬هش¬های فراوانی در زمینه قرآن انجام شده است. بزرگانی چون سیّدقطب، محمود بستانی و دیگران در جنبه¬های هنری داستان¬های قرآن بررسی¬های کلّی انجام داده¬اند. ولیکن داستان حضرت یوسف(ع)¬دارای چنان جوهری است که یکی از دل مشغولی¬های جاودانه آدمی به حساب آمده که هر بار به شکل جدیدی می¬توان آن را شرح و تفسیر نمود. در این مقاله با نگرشی نو به داستان حضرت یوسف(ع)¬شیوه¬های داستان¬پردازی و زیبایی¬شناسی و تحلیل آن مورد بررسی قرار گرفته است.
داستان حضرت یوسف(ع)
با توجه به مفهوم لغوی«قصّه» که به معنی پی¬گیری و جست و جو است. قرآن کریم، اخبار و سرگذشت¬های واقعی خود را با چنان اسلوب هنر¬مندانه¬ای بیان¬کرده است که مخاطب با اشتیاق تمام، آن¬ها را دنبال می¬کند. قصّه در قرآن، شامل سرگذشت¬ها و داستان¬های واقعی از پیامبران و شخصیّت¬های حق و باطل گذشته و حال و نسل¬های پیشین و برخی از حقایق شکل¬گیری اسلام است (پروینی،¬-1379:¬94). این قصّه ها ی قرآنی از جمله قصّه های حقیقی و مبتنی بر واقعیّت های تاریخی است. خداوند در آیاتی از جمله (236 تا252¬) سوره¬ی بقره و (27) سوره¬ی مائده و (120) سوره¬ی هود و (111) سوره¬ی یوسف و (99) سوره¬ی طه به حقّانیّت و حقیقت داشتن قصّه¬ها و داستان¬های قرآنی اشاره می¬کند و به صراحت در آیه 62 سوره¬ی آل عمران می¬فرماید: « إنَّ هَذَا لَهُوَ القَصَصُ الحَقُّ» و حقیقی بودن قصّه¬های قرآن را جلوه¬ای از عزّت و حکمت خداوندی می¬داند تا این¬گونه نشان دهدکه بیان این قصّه¬ها، دارای فلسفه و هدف خاص است؛ زیرا حکیم بودن خداوند و بیان این مطلب بر اساس این صفت، به معنای هدفمندی در هر امری است؛ بنابراین قصّه های قرآن نمی¬تواند غیر حقیقی باشد. سوره ی یوسف نیز به عنوان یکی از قصّه¬های قرآن یک رویداد مهم تاریخی است که جذابیّت خاص و جنبه¬های اخلاقی ارزشمندی دارد از زمان رخداد آن بر سر زبان ها بوده است. قدیمی ترین متن مذهبی که این داستان را باز گفته¬، تورات است و پس از آن نیز توسط گویندگان و نویسندگان به گونه های مختلف نقل گردیده است. متأسفانه قصّه¬ی یوسف به مرور زمان به دست صنفی از ناقلان جلوه¬های واقعی خود را از دست داد و به داستان عاشقانه مبدل گشت. تا این¬که با بعثت پیامبر اسلام و نزول قرآن، خدای متعال بار دیگر این داستان بزرگ اخلاقی را به وسیله¬ی پیک وحی به پیامبر خویش برای ارشاد مردم ابلاغ نمود و نام زیبای« أحسن القصص» را بر آن نهاد. این تعبیر نشان از واقعی بودن قصّه است که خداوند متعال در همین سوره در آیه (3) به آن اشاره می¬کند (¬قطب،1988،¬103). همان¬طور که قبلاً ذکر شد، قصّه در قرآن در خدمت هدف فکری، تربیتی و هدایتی می¬باشد و این سوره نیز از جمله سوره¬های قرآن است که در راستای این هدف می باشد. در این جستار برآنیم تا به بررسی و تحلیل عناصر داستانی در قصه یوسف(ع)¬بپردازیم که شامل موارد زیر می¬باشد:
زاویه دید : شیوه¬ی نقل داستان یا شیوه¬ای که نویسنده به وسیله آن مصالح و مواد داستانی خود را به خواننده ارائه می¬دهد و در واقع رابطه نویسنده را با داستان نشان می¬دهد را گویند (¬میر¬صادقی،¬1376:¬239). داستان یوسف(ع)¬ با علم به تمام جزئیات، اخبار و سر¬گذشت یوسف(ع)¬¬را نقل و روایت می¬کند. در سراسر این سوره نیز تجلّی فاعلی خداوند تأثیر شدیدی در سیر داستان و اهداف وحیانی آن دارد. قرآن کریم برای نقل و روایت داستان با فکری برتر از بیرون شخصیّت¬های داستان را رهبری می¬¬کند و از نزدیک شاهد اعمال و گفتار آن¬ها است و از گذشته و حال و آینده آن¬ها آگاه است. به این شیوه باز¬گویی دید، دانای کل و یا عقل کل می گویند ¬(خبری،¬1387:¬-110¬). در این داستان مورد بحث¬، راوی و نویسنده خداوند متعال است. در این نوع زاویه دید، راوی می¬تواند به هر مکان و هر زمان که می¬خواهد برود و به داستان، تازگی و تنوع ببخشد. در این داستان مشاهده می¬کنیم که راوی فقط آن قسمت از قصه را که با غرض دینی و پیام خود هماهنگی دارد، بیان می¬کند.
طرح: عنصر طرح و پی¬رنگ ¬(¬الحُکبه¬)¬ در داستان¬های قرآن، رابطه¬ی عِلّی و معلولی حوادث داستان را مطرح می¬کند (بستانی¬،1371¬¬:¬-163). در واقع طرح داستان همان حرکت است. یادگیری خواندن قصّه مستلزم یادگیری "دیدن" این حرکت¬ها، دنبال کردن آن¬ها و تفسیر آن¬هاست (اسکولز،1377:¬17). بنابراین جالب بودن قصّه¬ی یوسف(ع)¬¬را می¬توان از فرایند دو نیرو دانست: عواملی که کمک می¬کنند تا به سوی پایانش حرکت کند و عواملی که چون مانعی بر سر راه او عمل می کنند و کامل شدن آن را به تأخیر می¬اندازند. در این داستان مشاهده می¬کنیم که اجزای داستان بر اساس رابطه علّی و معلولی دارای پیوند زنده و محکم با یکدیگرند، به گونه¬ای که هر جزئی از داستان مکمل جزئی پیشین یا شرح و تفصیلی برای آن یا امری هماهنگ با آنان است. داستان با رؤیا شروع و در سراسر داستان جریان می¬یابد و تمامی اجزای داستان در ارتباط باهم و برای رسیدن به هدف فکری و تربیتی حرکت می¬کنند.
ساختمان و ساختار داستان: ساختار¬، ارتباط اجزای داستان با یکدیگر و با کل داستان است. یکی از متداول¬ترین ساختار¬هایی که از مباحث ارسطو استنتاج شده است، ساختار علّت و معلولی است که شامل آغاز، میانه و پایان است. به گونه¬ای که داستان به نقل رشته-ای از حوادث که بر حسب توالی زمانی ترتیب یافته باشند، می¬پردازد (مورگان فورستر،1369:¬113). با توجّه به بحث فوق، این داستان از یک ساختار خطی و علّت ومعلولی برخوردار است به این معنا که نقطه شروع، میانه، پایان دارد و در آن حوادث یکی پس از دیگری با یک ارتباط تنگاتنگ رخ می¬دهد. یعنی قرآن کریم در این داستان¬، نتیجه و سر¬انجام آن را قبل از پرداختن به جزئیات¬، در آیات نخستین داستان بیان می¬کند و سپس به بیان تفصیلی چگونگی ختم شدن داستان به آن نتیجه را نقل می¬کند ¬( پروینی،¬1379:¬137). مانند:"اذ قالَ یُوسُفُ لِأبِیهِ یا أبَتِ إنّی رأیتُ أحَدَ عَشَرَ کوکباً وَ الشّمسَ وَ القَمرَ رَأیتُهُم لِی ساجدینَ"¬که در آنجا در نهایت ظرافت و لطافت، ابتدای داستان را، که با خواب آغاز شده بود، به پایان داستان، که تأویل و تعبیر خواب مذکور است، ارتباط داده است. استفاده از ضمیر "هم "به جای ضمیر "ها "برای جمع مذکر غیر ذوی العقول (¬خورشید، ماه، یازده ستاره)¬، در حقیقت، سرانجام و عاقبت آن را نشان می¬دهد که آن¬ها غیر ذوی العقول نیستند بلکه همان پدر و مادر و یازده برادر یوسف(ع)¬اند.
اندیشه ومحتوا: هر داستان از یک موضوع و به تبع آن از درون¬مایه و اندیشه¬ای، شکل می¬گیرد. درون¬مایه به عنوان یک عنصر اصلی و مسلّط در داستان، موقعیت¬های داستانی را به هم پیوند می¬دهد (¬میر¬صادقی،1376¬:¬42¬). با نگاهی به داستان¬های قرآن در می¬یابیم که این داستان¬ها الگوی مناسبی از در¬گیری بین حق و باطل، هدایت و گمراهی، خیر و شر است که مصداق چنین درگیری هایی در همه زمان¬ها و مکان¬ها وجود داشته است. نتیجه و حاصل این داستان¬ها به نفع اهل خیر تمام می¬شود و خسران و خواری نصیب اهل باطل می¬شود (¬طباطبایی،¬1379:¬162). آگاهی و حقیقت¬طلبی نقطه آغاز شخصیت یوسف(ع)¬است که در رؤیای ابتدای داستان مطرح می¬شود. یوسف(ع)¬از این آگاهی در طول داستان به یک خود¬آگاهی می¬رسد و اتفاقات متفاوتی را در زندگی خود سپری و تجربه می¬کند. حسادت برادران نسبت به یوسف(ع) و انداختن وی در چاه¬، نتیجه آگاهی اوّلیه است. مقدمه¬ای می¬شود تا به مصر برود و فرهنگ جدیدی را تجربه کند. یوسف(ع)¬در این مسیر با نقشه¬های متفاوت «خود¬آگاهی» آشنا می¬شود. آگاهی و خود آگاهی زمانی که به نزدیکی¬های کمال می¬رسد، از اندازه محدودیّت¬های عادّی انسان بالاتر رفته و در مسیری قرار می¬گیرد که میان سود و ارزش، ارزش را انتخاب می¬کند (خبری،¬1387¬:¬117). آری یوسف(ع)¬¬در این مسیر تنها شخصیتی است که بر اساس انتخاب ارزش به جای سود، بر محیط و شرایط موجود غلبه می¬کند. انتخاب ارزش توسط یوسف یک نگاه دینی و وحیانی است که توسط خداوند در داستان حاکم گردانیده شده است. کشمکش در داستان:¬ ¬داستان که برش و نسخه¬ای از زندگی واقعی است، با بر خورداری از عنصر حادثه و کشمکش زنده و پویا می¬ماند (پروینی،1379¬:¬161). کشمکش ممکن است از بر¬خورد رویارویی شخصیّتی با خودش یا با شخصیّت¬های دیگر و یا اندیشه های دیگر قالب در¬گیری جسمانی، ذهنی، عاطفی و اخلاقی، در داستان بروز کند ¬(¬میر¬صادقی،¬1376:¬161¬). آنچه در عنصر کشمکش و حادثه مهم است، ایجاد گره فنی و هنری در روند و ساختار داستان است. قرآن کریم در بیان حوادث و در¬گیری¬های داستان خود، از این اسلوب داستان¬ پردازی استفاده کرده است، یعنی حوادث از یک نقطه شروع می¬شوند و به ¬تدریج، به نقطه¬ی بحران می¬رسند و مخاطب در این¬جا سؤال می¬کند: چرا چنین شد؟و بعد چه خواهد شد؟ سپس از اوج بحران، آرام آرام به طرف گره¬گشایی سرازیر می-شود و داستان به نفع نیرو¬های حق به پایان می¬رسد (پروینی،¬1379¬:¬162¬). در داستان یوسف(ع)¬آنچه مشهود است این¬که، داستان با رؤیا شروع می¬شود¬؛ امّا تأویل آن همچنان ناشناخته و حل نشده باقی می¬ماند تا این¬که به ¬تدریج پرده از تأویل آن بر¬داشته و گره داستان با نزدیک شدن به پایان، به طور طبیعی و بی¬هیچ تکلّفی گشوده می¬شود. در داستان یوسف(ع) گذشته ازآن¬که شاهد گره افکنی و گره¬گشایی در مجموع ساختار داستان هستیم، هریک از حلقه¬های آن نیز اوج و فراز و نشیب دارد، مثلاً در حلقه مربوط به مراوده¬ی زن عزیز با یوسف، نقطه¬ی اوج بحران، همان جمله معروف "و قالت هیتَ لک"است. به تدریج این حلقه سیر نزولی طی می¬کند تا این¬که پایان می¬یابد و حلقه بعدی به همین ترتیب شروع می¬شود. بنابراین سراسر قصّه دو حرکت به هم پیوسته، چون بر خاستن و فرو¬نشستن موج به چشم می¬خورد این جزر و مد، پایه و اساس ساختار داستان است (ستاری،¬1373:¬172). شخصیّت پردازی: شخصیّت¬پردازی به شکل متداول عبارتست از: معرفی شخصیّت¬ها با روایت مستقیم. شناساندن شخصیّت¬ها از طریق گفت وگو و در قالب اعمال و کردار آن¬ها (¬حنیف،¬1384:¬33¬). بنابر این شخصیت¬پردازی در داستان یوسف(ع)¬¬با تکیه بر گفت¬ وگو و رفتار و اعمال به دو روش مستقیم و غیر مستقیم صورت گرفته است.
الف¬ـ شخصیت¬¬پردازی مستقیم: برای معرفی شخصیت ها و ابلاغ اندیشه و پیام آن¬ها از جملات خبری و توصیفی استفاده شده است¬ (خبری،¬1387:¬204ـ 206). مانند: "...فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً إنَّ الشَّیطانَ لِلإنسانِ عَدُ¬وٌّ مُبینَ¬" (¬قرآن، یوسف، 5¬). "... ـ ـ إنََّهُ مِن عِبادِنَا المُخلِصِینَ" (همان،¬24¬). ب ـ شخصیت¬پردازی غیر¬مستقیم: عنصر گفت¬و¬گو و رفتار و اعمال در معرفی این روش نقش اساسی دارد، بدین ترتیب که مخاطب از طریق گوش دادن به سخنان گفت¬و¬گو به عواطف، افکار و اعمال آنها پی می¬برد (پروینی،¬1379¬:160). مانند:¬1ـ حسادت برادران¬: "...لا تَقصُص رُؤیاکَ عَلَی إخوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً..." (¬قرآن،¬یوسف،¬5). 2¬ـ برگزیده شدن یوسف(ع)¬¬و آموختن تأویل احادیث: "¬وَ¬کَذا لِکَ یَجتَبیکَ ربُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأوِیلِ الأحادِیثِ..." (¬همان،6). انواع شخصیّت در داستان یوسف(ع)¬: شخصیت داستان، فردی است که داستان¬نویس برای ایفای نقش و انجام دادن وظایفی خاص او را بر می¬گزیند. اگر این شخص ایفای نقش اصلی را در داستان بر عهده داشته باشد، شخصیّت اصلی و در غیر این صورت شخصیّت فرعی قلمداد می¬شود (پروینی،¬1379¬:¬153). در این داستان نیز با دو شخصیت روبه¬رو هستیم که عبارت¬اند از: الف¬ـ شخصیّت اصلی:¬ یوسف(ع)¬در این داستان به عنوان شخصیّتی که داستان را به پیش می¬برد و حوادث داستان بر اساس شخصیّت او، به مسیر خود ادامه می-دهد، نقطه مرکزی داستان است. ب ـ شخصیّت¬های فرعی: شخصیّت¬های فرعی داستان یوسف(ع)عبارت¬اند از: الف ـ شخصیّت¬¬هایی که با اهداف شخصیّت اصلی یعنی یوسف(ع)¬همراه هستند. مانند : یعقوب و بنیامین. ب ـ شخصیّت¬هایی که در مقابل اهداف یوسف (ع)¬می-ایستند؛ برادران یوسف، زن¬ عزیز مصر، عزیزمصر، زنان مصر، شیطان. ج¬ـ¬ شخصیّت¬هایی که هم جزء نیرو های مخالف و هم موافق باشند. مانند: کاروانیان، دو زندانی، متوالیان توزیع غله و شاهد، خوابگزاران. گفت¬و¬گو: گفت¬و¬گو به معنای صحبت کردن با هم و مبادله¬ی افکار و عقاید است و در شعر، داستان و... به کار برده می¬شود (میر¬ صادقی،1376¬:¬305). در بررسی گفت¬و¬گو در داستان یوسف(ع)به شرح زیر می¬باشد: الف ـ گفت¬و¬گو بیرونی: این نوع گفت¬و¬گو به سخن گفتن یک شخص با شخص دیگر یا یک شخص با گروهی، یا گروهی با گروه دیگر اطلاق می¬شود (بستانی،1414: 238¬). مانند: 1¬ـ گفت¬و¬گوی فرد با فرد¬: یوسف(ع)¬: "... یا أبَتِ إنّی رأیتُ أحَدَ عَشَرَ کوکباً وَ الشّمسَ وَ القَمرَ رَأیتُهُم لِی ساجدینَ" (¬قرآن، یوسف،¬4). یعقوب(ع)¬: " قالَ یا بُنَیَّ لا تَقصُص رُؤیاکَ عَلَی إخوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً" (¬همان،¬5). 2¬ـ گفت¬و¬گوی فرد با جمع: برادران: "¬إِذ قَالُوا لَیُوسُفُ وَ أخُوهُ أحّبُّ إلی أبینا مِنّا وَ نَحنُ عُصبهٌ..." (¬همان،8). برادر¬1¬:"أقتُلُوا یُوسُفَ أو أطرَحُوهُ أرضاً یَخلُ لَکُم وَجهُ أبِیکُم..." (همان،9). برادر2:¬"قالَ قَائلٌ مِنهُم لا تَقتُلُوا یُوسُفَ وَ ألقُوهُ فی غَیَابَتِ الجُبِّ یَلتَقِطهُ بَعضُ السَّیّارهِ إن کُنتُم فاعِلینَ" (همان،10). ب ـ گفت¬و¬گوی درونی: در این نوع گفت¬و¬گو، افکار، اندیشه¬ها، عواطف و گرایش¬های درونی شکل گفت و¬گو به خود می¬گیرند. برخی حالت¬ها ایجاب می¬کند که قهرمان داستان با خودش سخن بگوید، این حدیث نفس گاهی تنها اندیشه درونی، گاهی نیز واقعاً سخن گفتن، اما خطاب به خود (¬پروینی،¬1379¬:174). مانند: 1ـ زنان مصر:" منزه است خدا، این بشر نیست (قرآن، یوسف،31). این جمله توسط زنان مصر، بعد از دیدن یوسف(ع)¬ هم می¬تواند به خودشان باشد و هم دیگر زنان در میهمانی¬. 2ـ یوسف(ع)¬¬:در زمانی که برادرانش به بنیامین و او تهمت دزدی می¬زنند می¬گوید:"...قالَ أنتُم شَرٌّ مکاناً وَ اللّهُ أعلَمُ بِما تَصِفُونَ" )¬قرآن،¬یوسف¬، 77).
ج ـ گفت¬و¬گوی نمایشی: این نوع گفت¬و¬گو تنها به سؤال و جواب مستقیم طرفین منحصر نمی¬شود، بلکه در این روش طرفین گفت¬و-گو نقش نمایشنامه¬ای نیز بازی می¬کنند و این گفت¬و¬گو به اصل مطلب می¬پردازد. پیش برنده داستان و حوادث داستان را با هم ارتباط می¬دهد و نیز باعث زمینه¬چینی و ایجاد کشش و تعلیق می¬شود. قرآن کریم در مورد جزئیات گفت¬و¬گو ساکت می¬ماند و با رعایت اصل ایجاز به بهترین فراز¬های اتفاقات اشاره می¬کند. مخاطب در بازسازی این اتفاقات سهم مهمی به عهده می¬گیرد. مخاطب قرآن با استفاده از قوه تخیل و با استفاده از گفت¬و¬گو¬های درج شده، به باز¬سازی آن صحنه¬ها در ذهن خود می¬پردازد و خود یکی از عناصر داستان می¬شود (خبری،1387¬:¬241). مانند: خواب ¬یوسف(ع)¬، تأویل¬آن از طرف یعقوب(ع)¬منجر به نیرنگ برادران برای از بین بردن یوسف(ع)¬می-شود. گفت¬وگوی زن عزیز مصر با یوسف(ع)¬منجر به زندان افتادن یوسف¬(ع)¬می¬شود. زمان و مکان: عنصر زمان مانند رنگی است که داستان¬نویس از آن برای رنگ¬آمیزی داستان در جا¬های مناسب و به اندازه¬ای مناسب استفاده می¬کند و ذکر این زمان¬ها در داستان¬های قرآن معنا، مفهوم و حکمتی دارد. (¬پروینی،¬1379:¬178). مانند: "وجاؤو¬ا أبا¬هُم عِشاءَ یَبکونَ"¬ (قرآن،یوسف،16) ذکر عنصر "عشاء¬ً". تأثیر زیادی بر عمل داستانی و نقشی تعیین کننده در تحلیل شخصیت های کاذب و مکار برادران یوسف(ع)¬دارد؛ زیرا آن¬ها می¬خواستند شب هنگام پیش پدر بروند تا از تاریکی شب برای توجیه عمل غیر انسانی خوداستفاده کنند و چنین وانمود کنند که تا این وقت شب در ناراحتی غمِ خورده شدنِ یوسف(ع)¬به وسیله¬ی گرگ گرفتار بودند. اگر عنصر مکان نیز در عمل داستانی وضع خاصی داشته باشد طوری که در پیام رسانی و پند¬دهی داستان مفید واقع شود، مورد حمایت و عنایت قرآن قرار می¬گیرد (پروینی،¬1379:¬181¬). به عنوان مثال در سوره یوسف(ع)¬¬کنعان، سرزمین پدری یوسف(ع)¬در سرزمین شام واقع شده است. ولی داستان از این سرزمین صحبتی نمی¬کند. مکان¬هایی که داستان به آن¬ها اشاره می¬کند. مانند: "أرسِلهُ مَعَنا غَداً یَرتِع..." (-قرآن،¬یوسف،¬12). صحبت از چمن و دریدن گرگ مشخص می¬کند که محل چراگاه گوسفندان در اطرافشان بوده است و...
زیبایی¬شناسی در قصّه¬های قرآن کریم: قرآن کریم فراتر از هر داستان و ادبیّات و هنر¬، یک کتاب انسانی است. کلام خداوند فضای زیبایی¬شناختی مخصوص به خود دارد. در واقع زیبایی¬سازی امری عارضی در علم بدیع به حساب می¬آید و چنین تعریف می¬شود: دانشی که به وسیله آن گونه¬های زیباسازی کلام پس از رعایت تطبیق آن بر مقتضای حال و دلالت روشن شناخته می¬شود (¬قزوینی،¬بی-تا،¬334). شایان ذکر است، این تصاویر زیبایی¬سازی و هنری که در قرآن به¬کار می¬رود، یک تصویر ظاهری و صوری نیست¬، بلکه تصویری است هنری و زاییده¬ی تعامل عناصر آن و پیوستگی ساخت با محتوا، اندیشه با احساس و غرض هنری با غرض دینی است. این همان چیزی است که موجب گشت تا تصویر قرآنی این ویژگی متمایز در بیان، تصویر و تأثیر¬گذاری را کسب نماید (¬راغب،¬1387:¬86). نمونه¬هایی از تصویر هنری و زیبایی¬سازی در داستان حضرت یوسف(ع)¬ به شرح زیر می¬باشد:
گزینش واژگان: گزینش واژگان در قرآن جنبه¬¬¬های متعددی دارد. واژه با آهنگش بیانگر معنا است و در گزینش آن هم خوانی فاصله¬ها رعایت می¬شود و در ضمنِ یک گونه بلاغی جا می¬گیرد که موجب وضوح بیشتر معنا می¬گردد (کواز،1386: 255). عظمت گزینش قرآن و دقّت آن به عنوان ستون بلاغت قرآن آن¬جا مشخص می¬شود که اگر جای واژگانی عوض شود، معنا تغییر می¬کند یا آن زیبایی و لطافت که با آن واژه بوده است از بین می¬رود (¬خطابی،¬بی¬تا :¬26). یعنی باید واژه¬ای بر¬گزید که به دلالت بر مراد نزدیک¬تر و در اظهار معنای مطلوب واضح¬تر باشد و بر گوش و جان ناپسند نباشد (¬باقلانی،¬1954:¬117). مانند: " ... فَأَکَلَهُ الذِّئبُ وَ مَاأنتَ بِمُؤمِنٍ لََّنَا وَ لَو کُنّا صَادِقینَ "(قرآن،¬یوسف،17). معمول آن است که افتراس برای درندگان به کار رود. گفته می¬شود: "أفتَرَسَهُ السَبعُ" دلیل آن است که "أکَلَ" کاربرد عام دارد و اختصاص به حیوانات خاص ندارد (¬خطابی،بی¬تا:¬34). اما معنای افتراس در درندگان¬، همان کشتن است و اصل آن شکستن گردن است. این معنا در این آیه درست نیست¬، چون برادران یوسف ادعا کرده بودند که گرگ او را خورده است و حتی تکه استخوانی از او را رها نکرده است. این ادعا بدان خاطر بوده است که آن¬ها از پدر می¬ترسیدند که از آنان باقیمانده جسد یوسف را طلب کند. لذا واژه "أکَلَ" را به کار بردند تا مطالبه را حذف کنند. اما عبارت "أفتَرسَهُ الذِّئبُ" این معنای دقیق را نمی دهد. ولی آیه، علی رغم این¬که لفظ "أکَلَ" در مورد گرگ و دیگر حیوانات رایج است باز این معنا را می¬رساند (کواز،1386:¬261). " ... قالُوا یَاأبَانَا مَا نَبغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدّت إلَینَا وَ نَمیرُ أهلَنَا وَ نَحفَظُ أخَانَا وَ نَزدادُ بَعِیرٍ ذالِک کَیلٌ یَسِیرٌ"¬ (قرآن، یوسف،¬63ـ 65). کاربرد کلمه "یَسِیرٌ" در این آیه¬، بیان از کمی مقدار، تنها به واژه "یَسِیرُ" است و از فصیحان شنیده نشده است که گفته باشند"کِلتُ لِزیدٍ کیلاً یسیراً" چون هیچ رابطه¬ای بین¬ "یَسیرُ یا عَسیر" ¬با "کَیلٌ" و"وزن کردن" وجود ندارد. امّا معنای مورد نظر در آیه غیر از این است¬؛ چون برادران یوسف(ع)¬به پدرشان گفتند" ما از توشه¬ی وزن شده بیشتر برداشتیم و برادرمان ـ برادری غیر از یوسف(ع)¬ـ با بار شتر ما را همراهی کرد و برای هر نفر یک بار بود نه بیشتر... برای این معنا گفته شده است" کیلٌ¬ یسیرٌ" یعنی برای ما میّسر است اگر برادرمان ما را همراهی کند. " یَسیرٌ" در کارهای آسان کاربرد فراوان دارد، مثل" عسر" در امور دشوار. مراد از " یَسیرٌ " همان آسان است نه اندک در کمیت و عدد . یعنی آن کیل، چیز اندکی است که پادشاه آن را به ما داده است و بر ما مضایقه نکرده است؛ با این¬که بر آن آسان است و چندان بر او دشوار نیست (¬خطابی،¬بی¬تا:¬27).
فرائد: از جنبه هایی که دانشمندان در عظمت گزینش واژگان در قرآن دریافته¬اند، چیزی است که آن را فرائد می¬نامند. اگر گوینده¬ای را بیاورید که واژگانی در کلامش حکم نگین در گردنبند باشد، بر دانش فصاحت وی و قدرت و عربی¬دانی او دلالت دارد؛ به گونه¬ای که اگر این از کلام حذف شود، بر فصیحان گران خواهد بود. در قرآن کریم از این گونه واژگان فراوان است که گرد¬آوری آن ممکن نیست. مثل آیه "فَلمَّا استَیئَسُوا مِنه خَلَصُوا نجیّاً..." (قرآن، یوسف،¬80) واژگان این آیه همه حکم نگین دارند و بی¬نظیر می¬باشند (¬الإصبع،¬1383:¬-576ـ577). نیکوترین آن " استَیئَسُوا " فصیح ترین آن "¬خَلَصُوا نجیّاً" می¬باشد. فصاحت و بلاغت به ندرت یک جا با هم جمع می-شوند. جز این آیه¬؛ چون این دو لفظ به همراه فصاحت دارای ایجاز می¬باشد.که بالاترین درجه¬ی بلاغت می باشد (¬الإصبع¬،¬1957¬:¬287). ملاحظه¬ می¬شود که شکوه و زیبایی کلمه¬ی "استَیئَسُوا" به خاطر آن است که بر معنای "یأس و ناامیدی" با مبالغه دلالت دارد (زمخشری،¬¬¬بی¬تا:336). تضاد و تجلی معنی در رویا: همان¬طور که می¬دانیم، داستان از یک اتفاق در فضای تخیلی روان انسان آغاز می¬شود. رویا، هر¬گونه واقعیتی که داشته باشد و به صورتی که از آن تعبیر کنیم مربوط به فضای تخیل ذهن آدمی است¬ (¬خبری،¬1387: 96¬). در این سوره مورد بحث نیز، رویای یوسف¬(ع)¬یک ظاهر و باطن زیبا دارد. یازده ستاره، خورشید و ماه در کنار یکدیگر. معمولاً ستاره و ماه در شب خود را بیشتر نشان می¬دهند. اما حضور آن¬ها در کنار خورشید، باآنچه¬که در واقعیت است در تضاد می¬باشد و با¬عث کند شدن حرکت ادراک خواننده می¬شود، این چیزی است که آن را جذاب¬تر کرده است؛ اما آنچه به این رویا و تصویر زیبا، جلوه¬ای واقعی و حقیقی می¬بخشد، بیان یک حقیقت شگرف و بزرگ است و آن این¬که یوسف(ع)¬باید به عنوان پیامبر و برگزیده خداوند علایم و نشانه هایی را بیابد. این اولین نشانه است. در حقیقت پیامبری یوسف در یک رؤیای صادق با صورتی زیبا و در قالبی قشنگ به او بیان و توسط پدرش، یعقوب(ع)¬ تفسیر می¬شود. تجلی این حقیقت معنوی در شکل مادی سجده ستارگان و ماه و خورشید در رؤیای یوسف(ع)¬محقق می¬شود.
زیبایی تقابلی: با قرار گرفتن شیطان به عنوان پشتوانه سیرت زشت آنچه در رؤیا اتفاق افتاده و در عینیت رو به واقعیت می گذارد، توسط یعقوب(ع)¬به یوسف(ع)¬به صورت منطقی، بیان می¬شود. «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت نکن که برای تو نیرنگی می¬اندیشند، زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است.» (¬قرآن، یوسف،5¬). با سخنان یعقوب، شکل اصلی زیبایی شناسی حاکم بر این داستان¬،¬"خداوند متعال" سرچشمه زیبایی متعال و " شیطان"، سرچشمه¬ی زشتی، مشخص می¬شود. عوامل متعدد و فراوان در طول داستان و زندگی یوسف(ع)¬به این دو جریان پیوند می¬خورند و سبب تقویت آن می¬شوند. این دو پدیده در تمام طول قصه از مراحل شکل¬گیری تا پایان¬، تصویر شده است (خبری،1387¬:¬97¬). حال به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم: برادران بر اثرحسادت با استفاده از عوامل متفاوت او را به چاه می¬افکنند.(زشتی) یوسف(ع)¬در تمام مدت سکوت می¬کند و سر از خانه عزیز مصر در می¬آورد. (زیبایی) زلیخا می¬خواهد از یوسف(ع)¬کام بگیرد¬. (زشتی) یوسف(ع)¬به خدا پناه می¬برد و از او کمک می¬خواهد (زیبایی). تصویر عواطف و انفعالات: تصویر هنری در قرآن بر روان بشری تأثیر می¬گذارد و انفعال¬های مختلف مثل بیم و امید، عشق و نفرت و... را بر می¬انگیزد، چون خدایی که قرآن را نازل کرده است همان کسی است که آدمی را آفریده و از عوامل تأثیر¬گذار بر او و روانش آگاه است تا به آن¬ها پاسخ گوید ¬(راغب،1387¬:¬537). ناقدان متوجه تأثیر تصویر بر روان شده حتی ناقدی چون ریچاردز می گوید: قوای تحریک کننده¬ی عواطف، محدود به تصویر است (¬ساعی¬،¬1984:¬28).¬ داستان یوسف(ع)¬سرشار از حادثه، شخصیت¬ها، انفعال، و عواطف است. مانند: زن عزیز مصر پس از به کمال رسیدن یوسف سخت عاشق وی می¬شود. ولی یوسف ابا می¬کند. خداوند در تصویر حالت روانی آن زن می¬فرماید: "وَ رَاوَدَتهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها عَن نَفسِهِ و غَلَّقَتِ الأبوابَ وَ قَالَت هَیتَ لَکَ..." ¬(قرآن،¬یوسف، 23). مشاهده می¬کنیم که عاطفه سرشار¬ش، در هر واژه و اشارات تصویر ترسیم می¬شود. واژه¬ی " رَاوَدَتهُ " به اصرار و تکرار آمدن دلالت دارد. " غَلَّقَتِ " به معنای محکم بستن در هاست. " فِی بَیتِها " اشاره به خلوت دارد و " هَیتَ لَکَ " اشاره به نهایت ضعف و تسلیم پذیری او دارد. زن تنها به طلب و تکرار بسنده نکرد بلکه این بار تمام زمینه¬ها را برای انجام خواسته¬اش فراهم آورد. درها را بست و آشکارا با ضعف و تسلیم پذیری دعوت نمود. قرآن کریم تپش قلب وی را در صحنه¬ای زنده ترسیم می¬کند. آن¬جا که می بینیم در خانه¬ی خالی یوسف را تعقیب می¬کند و او هم می¬گریزد تا این که همسرش را در همین حالت هیجان و انفعال پشت در می-یابند: "وَ استَبَقَا البابَ وَ قَدَّت قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَ ألفَیَا سَیِّدَهَا لَدَی البابِ..."(قرآن،یوسف،¬25). و آن دو به سوی یکدیگر سبقت گرفتند (¬آن زن) پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه¬ی در، آقای آن زن را یافتند.¬ این تصویر به قصد تصویر¬گری انفعالات جدی و در چنین حالات و شرایط ناگهانی آمده است. زن عزیز عملاً دچار تناقض گشت و کوشید تا پاک جلوه نماید و یوسف(ع)¬¬را به خیانت متهم کند. عنصر ناگهانی در عبارت "وَ ألفَیَا سَیِّدَهَا لَدَی البابِ " انفعلات تازه¬ای را در یوسف(ع)¬، زن عزیز و همسر وی بر می¬انگیزاند ¬(راغب،¬-1387:¬378¬ـ380¬¬). همچنین تصویر عواطف و انفعالات را در صحنه¬ی زنانی که نزد همسر عزیز جمع شده بودند و دیدن زیبایی یوسف، می¬بینیم¬: "...فَلمَّا رَأینَهُ أکبَرنَهُ وَ قَطَّعنَ أیدِیهُنَّ وَ قُلنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذا بَشَراً إن هَذا الّا مَلَکٌ کَریمٌ" (قرآن،یوسف¬،¬31). شگفتی از نفس فراتر رفت و به حرکت حسی بریدن دست¬ها رسید. یا مثلاً، عاطفه پدری را در یعقوب(ع)¬و سپیدی چشمانش از ریزش فراوان اشک از سر غم و اندوهِ از دست دادن پدرش می¬یابیم "وَ ابیَضَّت عَینَاهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ کَظِیمٌ"¬(همان¬،84).
نماد در داستان حضرت یوسف(ع): یکی¬ دیگر از عناصری¬ که در زیبایی قصه یوسف و در¬ک بهتر پرده¬دری در قصه¬ی یوسف(ع)¬ حائز اهمیت است¬، نقش پیراهن در این قصه می¬باشد.¬کار پیراهن پوشانندگی است و پیراهن در قصه یوسف(ع) حضوری مؤثر دارد، چنان که به نماد تبدیل می¬شود. در داستان چهار بار از پیراهن یوسف(ع)¬سخن به میان آمده است، یک بار پیراهنش به خون دروغین آغشته شده بود، یک بار دریده شده بود و بار دیگر دلیل بی¬گناهی او محسوب شد و در پایان قصه¬، آن هنگامی¬که یوسف(ع)¬¬ بنیامین را نزد خود نگه می¬دارد. برادران بار دیگر به مصر بر می¬گردند و حال خود را به یوسف(ع)¬¬باز¬گو می¬کنند، یوسف(ع)¬¬خود را معرفی می کند و پیراهن خود را به برادران می¬دهد تا برای یعقوب(ع)¬ببرند و دیدگانش بینا شود و این چهارمین نقش پیراهن یوسف در قصه می-باشد و این¬گونه این واژه برجسته می¬شود و به زیبایی در قصه کمک می¬کند. نتیجه گیری
قرآن کریم قبل از هر چیز کتاب هدایت و تربیت است. هیچ موضوعی از موضوعات قرآنی اصالتاً و بالذات مورد عنایت و توجه قرآن نیست، مگر اینکه هدف تربیتی و هدایتی از آن مورد نظر باشد. ما نیز در این مقاله با بررسی عناصر داستانی و جلوه¬ های زیبایی در داستان حضرت یوسف(ع)، در یافتیم که این داستان، یک داستان تخیلی نبود، بلکه تمام صحنه های آن با زیبا¬ترین وجه هنر¬مندی ویژه که از جنبه های بلاغی قرآن به شمار می¬رود به معرفی اسوه های عظمت و پاکدامنی و خویشتنداری،¬ صبر و استقامت پرداخته بود. قصه یوسف(ع) ساختاری روایی محکم¬ و بافتی قرینه داشت، یعنی تما¬م عناصر داستان در طرح و نقشه¬ای هنر¬مندانه و قرینه ساز با همدیگر و در راستای تأمین ¬اهداف دینی و تربیتی سوره¬، که همان بیان و اثبات ولایت خداوند بر بنده¬ای خالص بود، به کار گرفته شد¬. ساختار داستان ابداً ساکن نبود¬، بلکه دارای تحرک و پویایی بود. مثلاً شخصیت اصلی داستان از قید بندگی به عزّ پادشاهی رسید و بدین گونه در سراسر قصه محنت و راحت به سان دو جریان پیوسته به چشم می¬خورد. این دو جریان پیوسته پایه و اساس ساختار هم¬آهنگ و متقارن قصه یوسف(ع)¬بود. و همچنین تصاویر هنری که در قصه یوسف(ع)¬به کار رفته بود، نشان داد که این قصه از زیبایی معنوی و مادی بر خوردار است. و این تصاویر قوه¬ی ادراک مخاطب را تحریک می¬کرد به گونه¬ای که مخاطب در بر خورد با آن به عنوان یکی از شخصیت های داستان حضوری فعال داشت.
پانویس و منابع
1ـ قرآن
2ـ اسکولز،رابرت.(1377).عناصر داستان. ترجمه فرزانه طاهری، چاپ اول، تهران:نشر مرکز.
3ـ الإصبع،¬ابن ابی.(¬1383).تحریر التحبیر فی صناعه الشعر و النثر بیان اعجاز القرآن.تصحیح حقنی محمد شرف، قاهره: شرکه الإعلانات الشرقیه.
4ـ ــــــــــــــ .(1957). بدیع القرآن. تصحیح حقنی محمد شرف، قاهره: مکتبه نهضه مصر.
¬5ـ بستانی¬،¬محمود.(¬1371)¬.¬اسلام و هنر¬.ترجمه حسین صابری،¬مشهد¬: بنیاد پژوهش¬های¬اسلامی، آستان قدس رضوی.
6¬ ـ ــــــــــــــــ¬¬ .(1414).القواعد البلاغیه فی ضوءالمنهج الإسلامی،چاپ اوّل، مشهد:انتشارات آستان قدس رضوی.
7ـ باقلانی، ابوبکر.(1954). اعجاز القرآن. تصحیح احمد صقر، مصر : دارالمعارف
8ـ پروینی، خلیل.(1379).تحلیل عناصر ادبیو هنر های داستان های قرآن. تهران: فرهنگ گستر.
9ـ حنیف،محمد.(1384).قابلیت های نمایشی شاهنامه. تهران:انتشارات سروش
10ـ الخطابی،حمد بن محمد.(بی¬تا).بیان اعجاز القرآن.تصحیح محمد خلف اللّه و محمدسلام،مصر:دار المعارف.
11ـ خبری، محمدعلی.(1387).حکمت،هنر، زیبایی و عناصر نمایشی¬قصه یوسف (ع) در قرآن کریم¬.¬تهران: انتشارات سوره مهر.
12ـ راغب،عبدالسلام احمد.(1387).کارکرد تصویر هنری در قرآن کریم. ترجمه¬ی حسین سیّدی، تهران:سخن
13ـ زمخشری.(بی تا).الکشاف عن حقائق التنزیل.ج2،بیروت:دارالمعرفه.
14ـ ستاری،جلال.(1373).دردعشق ذلیخا،پژوهشی در قصه یوسف.تهران:انتشارات توس.
15ـ ساعی،احمد بسام.(1984).الصوره بین البلاغه و النقد.چاپ اول،المناره للطباعه.
16ـ طباطبایی،محمدحسین.(1379).¬المیزان،ج11.ترجمه محمد¬باقر موسوی همدانی، قم:دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه.
17ـ قزوینی،جلال الدین.(بی¬تا).الإیضاح فی علوم البلاغه.تصحیح جمعی از اساتید دانشگاه الزهراء، قاهره:مطبعه السنه المحمدیه.
18ـ قطب،سید.(1988).التصویرالفنی فی القرآن. چاپ دهم،مصر:دارالشروق.
19ـ کواز، محمد کریم.(1386).سبک شناسی اعجاز بلاغی قرآن. ترجمه حسین سیّدی،تهران:سخن.
20ـ میرصادقی،جمال.(1376).عناصر داستان. چاپ سوم، تهران:انتشارات سخن.
21ـ ــــــــــــــــ.(1376).ادبیات داستانی،چاپ سوم،تهران:انتشارات علمی.
22ـ مورگان فورستر،ادوار.(1369).جنبه های رمان.ترجمه ابراهیم یونسی،چاپ چهارم،تهران:انتشارات نگاه