بررسی کاربرد رویکرد عملکردی در استخراج مفاهیم علمی از قرآن کریم

از شبکه نخبگان و قرآن‌کاوی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

چکیده

قرآن کریم نشانۀ آخرین پیامبر خداوند و کتاب راهنمای بشر برای تمامی اعصار است و اعجاز این کتاب باید برای تمام زمان‌ها قابل لمس باشد. از این ¬رو، هر قوم و ملتی با توجه به درک، فهم و سطح علمی¬اش باید بتواند این اعجاز را بررسی کند. با توجه به رشد علمی بشر و ورود مفاهیمی جدید و متفاوت از گذشته نیاز است تا درک ما از آیات قرآن کریم نیز عمیق تر شده و با توجه به مفاهیم جدید وسیع¬تر گردد. به نظر می¬رسد تنها زبان عربی است که چنین ظرفیت وسیعی را دارد و نیاز است تا روشی منطقی و کاربردی جهت توسعه معانی و بهره گیری از این ظرفیت عظیم اتخاذ شود. مفاهیمی که ما اکنون از واژه¬هایی نظیر السماء، الارض، الشمس، القمر و... می¬فهمیم نسبت به مفاهیمی که در صدر اسلام از چنین لغاتی برداشت می¬شده بسیار وسیع تر و بعضا متفاوت است و این نشان از این است که هیچ قطعیتی در نهایی بودن برداشت ما از مفاهیم قرآنی وجود ندارد و ما باید با روش دیگری به لغات قرآنی نگاه نماییم. روش پیشنهادی ما نگاه عملکردی به مفاهیم قرآنی است؛ بدین معناکه صرفاً به معنای ظاهری لغات اکتفا نشده و تعریف آنها به وسیله عملکردهای ذکر شده برای آن¬ها در قرآن اخذ می¬شود. درنتیجه این تعریف می¬تواند، به صورت نسبی، قابل تطبیق با هر مفهوم دیگری با آن عملکردها باشد. در این روش امکان استخراج مفاهیم علمی و استفاده از آن در توسعه علوم نیز وجود دارد.

كلمات كليدي

رویکرد عملکردی، توسعۀ معنایی، علم دینی، اعجاز قرآن

1=- مقدمه= لازمۀ اثبات نبوت هر پیامبری این است که نشانه¬ای از جانب خداوند حکیم ارائه نماید به گونه¬ای که مخاطبین آن رسول بتوانند به سهولت به فرابشری بودن آن نشانه پی¬برند. از این رو می¬توانیم نتیجه بگیریم که حکمت خداوند اقتضاء می¬کند نشانۀ هر پیامبری متناسب با شرایط فرهنگی و فکری مخاطبین آن پیامبر باشد. امام هادی7 در پاسخ به ابن¬سکیت دربارۀ اختلاف در نشانه¬های پیامبران اینگونه پاسخ می¬دهند: « زمانی که خداوند موسى7را مبعوث كرد، جادوگرى برای مردم آن زمان غلبه داشت پس او از طرف خدا چيزى آورد كه مانندش از توانایى آنها خارج بود و بوسيله آن جادوى آنها را باطل ساخت و حجت را برايشان ثابت كرد و عيسى7 را در زمانى فرستاد كه فلج و زمين¬گيرى زياد شده بود و مردم نياز به طب داشتند پس او از جانب خدا چيزى آورد كه مانندش را نداشتند پس به اجازه خدا مردگان را زنده كرد و كور مادرزاد و پيس را درمان نمود و حجت را برايشان ثابت كرد. و حضرت محمد9 را در زمانى فرستاد كه خطبه‌خوانى و سخنورى زياد شده بود، پس آن حضرت از طرف خدا پندها و دستوراتى شيوا آورد كه گفتار آنها را باطل كرد و حجت را برايشان تمام نمود. ابن سكيت گفت بخدا هرگز مانند تو را نديدم، بفرمائيد در اين زمان حجت خدا بر مردم چيست؟ فرمود: عقل است كه بوسيله آن امام راستگو را ميشناسد و تصديقش مي¬كند و دروغگو را ميشناسد و تكذيبش مي¬نمايد.» (کلینی، ج1، ص28) در زمان صدر اسلام، اعراب مخاطبین اولیۀ پیامبر بودند فلذا قرآن کریم با ادبیات فصیح و منحصر به فردش نشانه¬ای روشن برای عرب زبانان بود. با توجه به خاتمۀ نبوت و لزوم دائمی هدایت برای بشر، نشانۀ پیامبر خاتم باید به صورتی باشد که برای طیف وسیع مخاطبینش نشانه¬ای بارز و قابل راستی آزمایی باشد. طبق ادعای خودِ قرآن، مخاطبین آن منحصر به زمان و مکان خاصی نیستند: (وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) (انعام/19) حال باید بررسی کرد که در زمان حال چه زبانی را مردم بهتر درک می¬کنند و اعجاز قران باید در چه زمینه¬ای باشد. آیا فصاحت و بلاغت قرآن کریم برای مردم کشورهای غربی یا حتی برای ما فارسی زبانان به راحتی قابل فهم است؟ آیا نشانۀ آخرین پیامبر خداوند، که رحمتی برای جهانیان است (انبیا/107)، تنها محدود به فهم و درک عرب¬زبانان است؟ مسلماً حضرت محمد9 فرستاده¬ای برای تمام جهانیان است: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ)(سبأ/28). امام رضا7 از قول پدرشان، امام کاظم7، روایت کرده¬اند که: « مردى از حضرت صادق7 پرسيد چه واقعه‌اى است كه قرآن را هر چه نشر دهند و درس گويند باز تازگى دارد؟ فرمود: زيرا كه حق¬تعالى قرآن را از براى زمانى دون زمانى و از براى مردمى دون مردم ديگر قرار نداده است پس قرآن در هر زمان جديد است و نزد هر قومى تازگى دارد تا روز قيامت.» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص319 ). پس نشانۀ پیامبر خاتم نه تنها باید محدودیت زمانی نداشته باشد بلکه از لحاظ جغرافیایی هم باید بدون مرز باشد. این بدین معناست که زمینۀ اعجاز قرآن باید در بستری باشد که برای تمام مردم در سراسر جهان قابل درک و فهم است. همان¬طور که در بیان امام هادی7 دیدیم حجت خداوند برای مردم در این زمان عقل است. ما اکنون در دوره¬ای به سر می¬بریم که نه تنها اکثر مردم سواد دارند بلکه درصد قابل توجهی از آن¬ها دارای تحصیلات دانشگاهی نیز هستند. اکنون زبان قابل فهمی که میان مردم سراسر دنیا مشترک است زبان علمی و آکادمیک است. زبانی که با گذر زمان و با سعی و خطاهای بسیار شکل گرفته و معیار آن تجربه، منطق و استدلال است. اکنون اکثر مردم به ارزش کار علمی معترف¬اند و برای علم و عالم احترام قائل-اند. در حدیثی از امام سجاد7 آمده است که از ایشان دربارۀ توحید پرسیده شد، ایشان فرمودند: « خداى عزوجل دانست كه در آخر الزمان مردمى محقِق و مو شكاف آيند، از اين¬رو سورۀ (قُلْ‌ هُوَ اَللّٰهُ‌ أَحَدٌ) و آيات ابتدایی سورۀ حديد تا آیۀ (وَ هُوَ عَلِيمٌ‌ بِذٰاتِ‌ اَلصُّدُورِ) را نازل فرمود، پس هر كه براى خداشناسى غير از اين جويد هلاك است.» از این رو می¬توان به این موضوع پی برد که یکی از جنبه¬های عام اعجاز قرآن، وجه عقلی (و نیز احتمالاً وجه علمی) آن باشد. حال شاید این سؤال پیش آید که آیا قرآن برای اثبات وحیانی بودن خود باید حتما نظریه¬ها و یا گزاره¬های علمی روز را در خود داشته باشد؟ مسلماً اینگونه نیست. مفاهیم موجود در علوم تجربی ماهیتاً متغیر هستند و حقایق قرآنی ثابت و مطلق¬اند؛ در نتیجه، اینکه بتوان از قرآن نظریه¬های تاریخ مصرف¬دار استخراج کرد در تضاد با اصل پویایی این کتاب است. کما اینکه تاکنون اکثر مردم به خاطر جنبه¬های علوم طبیعی به قرآن ایمان نیاورده¬اند. همچنین اگر این¬گونه بود باز هم ارائۀ نظریات و یا گزاره-هایی که قبلا داده شده¬اند خرق عادت محسوب نمی¬شود؛ زیرا جنبۀ اعجاز نباید قابل دسترس مخاطبین آن باشد؛ و حال آنکه ارائۀ آن نظریات علمی برای بشر میسر بوده. اما شاید از یک جنبه، علوم تجربی به اثبات اعجاز کمک کنند و این در آن صورت است که همواره بتوان با روش¬های منطقی و عقلی، مفاهیمی را از قرآن استخراج نمود که نه تنها با مسلمات و قطعیات علم روز مطابق باشند، بلکه پیش¬بینی¬هایی مطابق با واقع ارائه کنند که تاکنون آزمایش نشده¬اند؛ و این روند بدین گونه باشد که قرآن کریم علم روز را به دنبال خود بکشد و نه بالعکس. شاید سؤال مهم دیگر این باشد که آیا جنبه¬های عقلی و فطری قرآن در اثبات حقانیت آن کافی نیست که بخواهیم به جنبه¬های علمی آن بپردازیم؟ حدس ما این است که با وجود توسعۀ علوم تجربی و گسترش دانش و فن¬آوری در میان عامۀ مردم، نقش عقل و فطرت (به همان معنایی که پیامبر9 و ائمه8 آن را تعریف کرده¬اند) رو به کاهش است. به هر میزانی که غرب در توسعۀ ابزار مادی پیشرفت داشته، به همان مقدار نیز از ارزش¬های اخلاقی عدول کرده و فطرت انسان را زیر پای گذاشته است. همزمان با ظهور نظریاتی همچون مکانیک کوانتومی، که به طور شگفت انگیزی در توجیه و پیش¬بینی پدیده¬های طبیعی موفق بوده است، اصل علیت که کاملاً در نهاد بشر شهود می¬شود و اساساً مبنای کارهای علمی است، کنار گذاشته شد. در عصر فناوری ارتباطات که کل دنیا به هم متصل شده است، ازدواج¬های غیر متعارف و غیر فطری قانونی شمرده می¬شود. در این دوره، اولین تصویر سیاه¬چاله بر روی پرتیراژ ترین روزنامه¬های دنیا چاپ می¬شود اما دنیا در قبال کشتار هزاران کودک بی¬گناه ساکت است. در این عصر، بشر همانطور که پا بر روی ماه گذاشته، پای خود را بر روی بسیاری از ادراکات فطری و عقلی خود نیز قرار داده است. مشاهدۀ چنین وضعی¬ست که ما را بدان واداشته تا تصور کنیم اگر قرار باشد نشانه¬ای مردم را از این خواب غفلت نجات دهد باید همسو با نقطۀ تمرکز آن¬ها، یعنی علوم تجربی باشد. علاوه بر مباحث فوق در باب نقش علوم بشری در اثبات اعجاز قرآن، نیاز بشر به هدایت در این موضوعات نیز دلیل دیگری است برای ورود این کتاب به مباحث روز و جدیدی که برای نسل¬های بشری به وجود می¬آید. آیت الله جوادی آملی در این¬باره می-فرمایند: « اگر قرآن تا روز قیامت، پاسخ¬گوی جامعۀ بشری است، باید درهمۀ فنون دانش و اخلاق و اعتقادات و اقتصاد و جامعه-شناسی و ... الگو باشد؛ زیرا توجه به نیازهای معرفتی، ما را از از نیازهای ضروری روز، مانند سیاست، اقتصاد، جامعه شناسی و ... بی¬نیاز نمی¬کند.» (جوادی آملی, 1384، ص342) همچنین در جای دیگری می¬گویند: « پیشرفت علم و نیاز انسان به معارف عمیق، موجب می¬شود استعدادی ویژه و برتر ، برای طرح مسائل نو پدید آید؛ مسائلی که در زمان¬های پیشین مطرح نبوده است و اکنون به مقتضای جاودانگی قرآن باید به آن¬ها پاسخ داد: (وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ)؛ پس به ناچار، قرآن که یگانه مرجع همیشگی مردم است، باید برآورده کنندۀ همۀ نیازها و مشکلات بشر باشد و به هر پرسش جدیدی، پاسخی نو بدهد.» (داوری، ص119) انگیزۀ دیگری که ما را به سمت شناخت بیشتر جنبۀ علمی قرآن سوق می¬دهد توصیه¬های مکرر خود قرآن به تفکر، تعقل و مطالعه در خلقت است: (قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ۚ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ ۚ: بگو ‌در‌ زمين‌ سير كنيد و نيك‌ نظر كنيد ‌که‌ چگونه‌ ‌خدا‌ آفرینش ‌را‌ آغاز کرد سپس خداوند نشاه‌ ديگر پديد مي‌آورد ‌که‌ ‌خدا‌ ‌بر‌ ‌هر‌ چيز قادر ‌است‌) (عنکبوت/20) همچنین تعداد آیاتی که دربارۀ این موضوع و موضوعات مشابه مرتبط با طبیعت و شناخت آن در قرآن آورده شده است سه برابر آیات فقهی است (Guessoum 2011)؛ و نیز ادعاهای قرآن و ائمه8 (مفسرین قرآن) دربارۀ وجود علوم مختلف در قرآن نیز قابل توجه است: (وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ: و بر تو اين كتاب را نازل كرديم كه روشنگر هر چيز است و مايه‌ى هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.) (نحل/89). همچنین حضرت علی7 می¬فرمایند: « ... ذَلِكَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا يَأْتِي إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ حُكْمَ مَا بَيْنَكُمْ وَ بَيَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ فَلَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْهُ لَعَلَّمْتُكُمْ: ... اين نسخه همان قرآن است، از او بخواهيد تا با شما سخن گويد، او هرگز سخن نگويد، ولى من از او به شما خبر مي¬دهم، در قرآنست علم گذشته و علم آينده؛ تا روز قيامت ميان شما حكم مى‌دهد و اختلافات شما را بيان مي¬كند، اگر از من قرآن را بپرسيد به شما مى‌آموزم.» (کلینی، ج1، ص78) بدون تردید تأویل قرآن کریم تنها برعهدۀ راسخان در علم (معصومین8) است. ما تنها با استفاده از علم زبان¬شناسی عرب و بهره¬گیری از کلام معصومین می¬توانیم در معانی آیات تدبر کرده و دقیق¬تر شویم. به هیچ وجه نمی¬توان بدون استفاده از ثقل اصغر دربارۀ متشابهات قرآن نظر قطعی داد. اما به هر صورت قرآن مارا به تدبر و تفکر تشویق کرده است: (أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا)(محمد/24) و همچنین در جایی از سورۀ بقره بعد از بیان یک سری احکام می¬فرماید: (كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ: اینچنین خداوند نشانه¬ها را برای شما بیان می¬کند، امیدست تفکر کنید)(بقره/219). این¬ها همه حاکی از آن است که قرآن کتاب رکود نیست، قرآن کتاب تفکر و پویایی فکری است؛ قرآن زنده است و از ما می¬خواهد تا در آن تفکر کنیم. اما ابزار تفکر ما مفاهیمی است که با آن تفکر می¬کنیم و این مفاهیم در طول تاریخ ثابت نمی¬مانند و مداوماً در حال تغییر و عمیق¬تر شدن هستند. مفاهیمی مانند السماء، ماء، الارض، الشمس، ذره، موج، نور و بسیاری از مفاهیم دیگر که در قرآن به آن¬ها اشاره شده است در طول زمان تغییر کرده¬اند؛ به طوری که یا کاملاً درک متفاوتی از زمان نزول تا الان حاصل شده و یا درک ما از آن¬ها عمیق¬تر و دقیق¬تر گشته است. حال سؤال اینجاست که چگونه می¬توان در قرآن تدبر کرد در حالی که مفاهیم ما دائما در حال تغییر و تدقیق است و مفاهیم قرآنی حقایقی مطلق و ثابت هستند؟ باید گفت که بستر زبانی و ساختار سیاقی قرآن کریم به صورتی است که ظرفیت گنجایشِ مفهومیِ عظیمی را داراست. از یک¬سو زبان آن عربی است که دارای لطایف و ظرایف بی¬نظیر ادبی و معنایی است و از سوی دیگر از ساختار سیاقی «محکم و متشابه» برخوردار است. درنظر داشته باشید اگر هر زبان دیگری جز زبان عربی بار حمل چنین مفاهیمی را به دوش می¬کشید به هیچ عنوان نمی¬توانست از عهدۀ حمل این همه دقایق و ظرایف معنایی در این حجم کم لغوی برآید. علاوه بر این¬که از لحاظ ادبی نیز می¬بایست دارای وزن و آهنگ بی¬بدیل می¬بود: (وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ: اگر آن را قرآنی غیر عربی قرار داده بودیم قطعاً می گفتند: چرا آیاتش در نهایت روشنی بیان نشده است)(فصلت/44) از طرفی اگر تمام قرآن را محکمات تشکیل می¬داد دیگر جایی برای استخراج مسائل روز از قرآن باقی نمی¬ماند؛ زیرا تمام قرآن خلاصه می¬شد در یک¬سری اصول محدود و مشخص و حال آنکه مسائل بشری به صورت نمایی روز افزون است. اما خداوند حکیم چنان اراده کرده که اولاً بستر زبانی قرآن ظرفیت معنایی و ادبیِ وسیعی، در قالب زبان عربی، داشته باشد و از طرف دیگر بطون مختلف قرآن را در متشابهات آن نهاده تا متناسب با هر ظرفیتی بتوان مفاهیم مقتضی را استخراج کرد. برای پی¬بردن به مفاهیم عمیق¬تری که درقرآن نهفته است باید بسیار دقیق بود و جانب عقل و احتیاط را رعایت نمود. چه بسیار افرادی که به دنبال اثبات همخوانی قرآن با علوم روز، بی محابا دست به تفسیر به رأی زده¬اند که نه تنها سودی برای وجهۀ اسلام نداشته بلکه شاید نتیجۀ عکس نیز داده است. همواره باید این نکته را در نظر داشت که نظر قطعی دربارۀ تأویل قرآن را معصوم7 می¬داند. ما صرفاً می¬توانیم نظریه پردازی کنیم؛ به این صورت که با استفاده از تمام ابزارهای عقلی و نقلی و تمسک به کلام معصومین، نظریه¬ای دربارۀ مفهوم این آیات ارائه دهیم و همچنین معیاری¬هایی را برای سنجش و محک آن معرفی کنیم. به هیچ عنوان نباید دربارۀ تأویل دقیق آیات ادعا کرده و بگوییم که این نظر قطعی ا¬ست و منظور خداوند دقیقا همین است. ما در این مقاله تلاش کرده¬ایم که ابزاری جدید و منعطف جهت استخراج چنین مفاهیم و نظریاتی ارائه کنیم و لزوم این روش را نیز بیان نمائیم.

2- بررسی امکان استخراج مفاهیم علمی از قرآن

قبل از ورود به اصل موضوع این مقاله، ابتدا باید به این سؤال پاسخ داد که آیا اصولاً استخراج مفاهیم علمی از قرآن ممکن است؟ در بخش مقدمه کمی به این موضوع پرداختیم و در این بخش قصد داریم به صورت تکمیلی این موضوع را بررسی نماییم. ابتدا کمی دربارۀ ساختار علم و نقش اصول عام و مبانی متافیزیکی در نظریات علمی بحث می¬کنیم. برای این منظور ابتدا تعریف خود را از فلسفه و متافیزیک بیان خواهیم کرد و سپس به این سؤال می¬پردازیم که آیا اصولاً علم، مستقل از فلسفه معنا دارد؟ سپس با توجه به پاسخ آن نتیجه¬گیری خواهیم کرد که در نگاه حداقلی می¬توان مبانی فکری، متافیزیکی و فلسفی برای تولید علوم را از قرآن استخراج نمود.

2-1- تعریف متافیزیک و فلسفه همانطور که می¬دانیم انسان، که دارای ابعاد مختلف وجودی و ادراکی است، قبل از شروع به حل هر مسئله¬ای و قبل از پذیرش هر مکتب فکری باید به یک سری اصول و روش بنیادی در سطح فکری پایبند باشد و این موضوع هیچ ارتباطی با دین، مذهب و نژاد ندارد؛ اگرچه این¬ها می¬توانند مؤید این مطلب باشند. با کمی تأمل و درنگ می¬توان فهمید که تمام افعالی که ما در حالت عادی انجام می¬دهیم برای برطرف کردنِ یک نیاز و حل یک مسئله است، چه هنگام انجام آن فعل نسبت به این موضوع خودآگاهی داشته و چه نداشته باشیم. در پس هر فعل، جدای از درست و غلط بودن آن فعل و دلیلش، یک مسئله و یک نیاز مطرح است. انسان پیوسته درگیرِ با مسائل، نیازها و تلاش برای حل کردنِ آن¬ها است. حال به سراغ حل مسئله و روش¬شناسی آن می¬رویم. برای حل هر مسئله نیازمند ابزار هستیم. در تمام نیازها ابزاری که به ما در تشخیصِ اولویت گذاری و حل مسئله کمک می¬کند ’’قدرتِ تفکر‘‘ است. ما با تفکر است که می¬توانیم مسائل را مطرح کنیم و به اولویت¬بندی و حل آن بپردازیم اولین گام، پس از شناسایی مسئله¬ای با اولویت¬ بالا، پیدا کردن بهترین مسیر برای حل آن است. ما هیچ¬گاه با ذهن خالی نمی-توانیم این کار را انجام دهیم. منطق ما به تنهایی وظیفه اظهارِ نظر راجع به مسائل را ندارد، بلکه فقط ابزاری برای تحلیل اطلاعات و دانشی است که ما به دست آورده¬ایم و یا از قبل داشته¬ایم. پس ما برای حل و حتی طرح یک مسئله نیازمند یک چارچوب فکری هستیم. این چارچوب شامل ابزارهایی نظیر پیش¬فرض¬های غیرقابل اثبات (مانند اصل علیت، یکنواختی طبیعت، قابل فهم بودنِ طبیعت توسط انسان، امکانِ توصیفِ آن با ریاضیات و...)، گزاره¬های اولی (مانند عدم اجتماع نقیضین و اینکه هر شیء خودش است) و به علاوۀ آن¬ها، تعریفِ یک سری مفاهیم[۱] مانند ’مکان‘ ، ’زمان‘ ، ’تکانه‘ و ’اسپین‘ و... در مسائل طبیعت¬شناسی است. دقیقاً در اینجاست که فلسفه وارد می¬¬شود. برخلاف تصور عام مردم که فلسفه را مربوط به قشر خاصی از افراد می¬دانند، که در کنج عزلت مشغول فکرکردن به مسائل لاینفع هستند، تمام افراد به فلسفه نیاز دارند و حتی بدون اینکه بدانند از آن استفاده می¬کنند. در واقع فلسفه همان روش و ابزار حل مسئله است که در بالا تعریف شد. فلسفه همان چارچوبی است که شامل پیش-فرض¬های ابتدایی اثبات نشده یا نشدنی، روش¬های حل مسئله و مفاهیم و نتایج مرتبط با آن است. پیش¬فرض¬ها و روش¬های متفاوت، فلسفه¬های متفاوت را به وجود می¬آورند. پس با این فرض، فلسفه محدود به یک رشته نیست بلکه تمامی رشته¬ها و تمامی علوم نیازمند فلسفه هستند و علوم تجربی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.(آیت اله رفسنجانی و گلشنی 1396، ص30)

2-2- نقش فلسفه و اصول متافیزیکی در پیدایش و توسعۀ علوم علوم تجربی که به شکل کنونی وجود دارند، با کارهای کپرنیک، کپلر، گلیله، نیوتن و ... شروع شد. در طی دو قرن بعد از نیوتن مکاتب تجربه¬گرا مطرح شدند که صرفاً بر تأثرات حسی تکیه داشتند. این نگرش صرفاً بر یافته¬های مبتنی بر حواس تأکید داشت و شأنی برای اصول متافیزیکی قائل نبود. در قرن 19 رسماً این دیگاه بر جامعۀ علمی حاکم شد. تجربه¬گرایان ادعا داشتند که مشاهده تنها منشأ دانش ماست و هرچیزی که قابل تحقیق تجربی نیست باید از علم حذف شود. آنها معتقد بودند که نظربات صرفاً از تجربه اخذ شده¬اند و مشاهده مقدم بر نظریه است.(گلشنی 1398، ص98) این تفکر تا نیمۀ اول قرن 20 حاکم بود اما در نمۀ دوم این قرن به ادعاهای مذکور خدشه¬هایی اساسی وارد شد. از جمله اینکه ما یک¬سری ادراکاتی داریم که مستقیماً از تجربه اخذ نشده¬اند (مانند مفهوم عدم). همچنین معیار قرار دادن تجربه خود از تجربه اخذ نشده و یک اصل متافیزیکی است. به علاوه، بعضی از افراد، نظیر هایزنبرگ، که خود مدعی این دیدگاه تجربه¬گرا بودند، آن را کنار گذاشتند و فهمیدند که اگر فیزیک این نگرش را دنبال کرده بود، بسیاری از کشفیّات مهم کنار گذاشته می-شدند.(گلشنی 1398، ص99) بزرگترین دلیل بر رد نگرش تجربه¬گرایی، تعَیّن ناقص نظریات علمی[۲] به وسیلۀ مشاهده است؛ بدین معنا که هیچ گاه با یک¬سری دادۀ تجربی محدود نمی¬توان به صورت قطعی یک نظریۀ واحد برای توجیح آن¬¬ها¬ ارائه کرد؛ و تاریخ علم این موضوع را اثبات کرده است که همواره نظریات متفاوتی وجود دارند که همگی¬ آن¬ها می-توانند مشاهدات تجربی را توجیه نمایند.(Newton-Smith 1978) این نظریات مختلف می¬توانند با پیش¬فرض¬های متافیزیکی متفاوتی شروع کرده باشند و در نهایت به یک سری نتایج مشترک برسند. به هر مقدار که داده¬های تجربی ما کمتر باشد نقش مبانی عام در تعیین نظریات علمی پررنگ¬تر خواهد بود. همچنین بر خلاف ادعای فیزیک¬دانان قرن 19 و 20 که معتقد بودند از هیچ چیزی غیر از تجربه برای ساخت نظریۀ استفاده نمی¬کردند، اکنون فلاسفۀ علم این موضوع را اثبات کرده¬اند که نظریات علمی همواره مملو از اصول متافیزیکی است که هیچگاه از تجربه اخذ نشده¬اند.(Golshani 1998) همانطور که در طول بحث به آن اشاره شد چیزی که فلسفۀ ما را می سازد پیش¬فرض¬های اولیه ماست که بعضاً راهی برای اثبات و یا انکار آن¬ها وجود ندارد و به اصطلاح به آن¬ها فرض¬های متافیزیکی گفته می¬شود. به عنوان مثال فرض علیت[۳] نه قابل اثبات است و نه قابل رد کردن؛ ولی اگر کسی این فرض را قبول نکند دیگر نمی¬تواند مسئله¬ای را حل کند، چون حل مسئله مستلزم آن است که ما به روابط علّی بین اشیاء اعتقاد داشته باشیم و درواقع بدون این فرض کار علمی بی¬معنا خواهد شد. در اینصورت ما دیگر نمی¬توانیم ادعا کنیم که می¬توانیم مدلی برای توصیف طبیعت ارائه کنیم، چون نمی¬توان از طبیعتِ غیر علّی، توقع داشت که از مدلِ خاصی تبعیت کند. انتخاب بعضی از پیش¬فرض¬ها هم اختیاری بوده است و تاکنون آزمایشی تجربی برای اثبات یا رد آن¬ها طراحی و یا انجام نشده است. مثلاً فرض گسستگی فضا-زمان در مقابل فرض پیوستگی آن یا فرض ثابت بودن سرعت مطلق نور در مقابل ثابت بودنِ متوسط سرعت نور و یا فرض موضعیت[۴] یا ناموضعیت[۵] . اثبات بعضی از این پیش¬فرض¬ها ماهیتاً در چارچوب نظریات قابل آزمایش نیستند. به عنوان مثال در چارچوب نظریۀ نسبیت خاص اندازه¬گیری سرعت مطلق نور امکان پذیر نیست؛ و بعضی دیگر از این پیش¬فرض¬ها نیز قابل اثبات یا رد هستند ولی هنوز شاهد محکمی برای اثبات و یا رد آن¬ها ارائه نشده است، مانند فرض چرخش کره زمین که زمانی به عنوان یک فرض متافیزیکی محسوب می¬شد ولی با پیشرفت علم این موضوع مشخص شد. حال که لزوم وجود یک چارچوب فلسفی برای حل مسئله و تولید علم واضح شد، سؤالی که در اینجا مطرح می¬شود این است که ما این چارچوب را چگونه و از کجا باید اخذ نماییم؟

2-3- تأثیر نگرش اعتقادی بر چارچوب متافیزیکی همانطور که گفته شد، علم بدون در نظر گرفتن یک چارچوب فلسفی، تعریف شده نیست و بخش عمده¬ای از نظریات در علوم تجربی را مبانی فلسفی و متافیزیکی تشکیل می¬دهد. حال سؤال کلیدی در این بخش این است که قرآن چه نقشی در فهم و یا ارائۀ نظریات علمی می¬تواند داشته باشد؟ به طور خلاصه می¬توان گفت که برای بررسی و تحلیل درست یک موضوع باید ابتدا نسبت خود با آن موضوع را مشخص کنیم. همچنین اگر می¬خواهیم راجع به یک نظریۀ علمی صحبت کنیم باید ابتدا مسئلۀ اصلی را شناسایی کنیم و هدف¬مان از پرداختن به علم را مشخص نماییم و ببینیم بر اساس چه نیازی به سراغ علم رفته¬ایم. آیا هدف ما این است که، همانند دانشمندانی همچون بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی ، هستی و خلقت را بیشتر بشناسیم؟ یا همچون اینشتین بفهمیم که خداوند چگونه جهان را خلق کرده است؟ همانطور که می¬گوید: « من می¬خواهم بدانم خدا چگونه جهان را خلق کرده است، من به این پدیده و آن پدیده، یا طیف این عنصر و ان عنصر علاقمند نیستم. من می-خواهم اندیشه ’او‘ را بدانم، بقیه جزئیات است.»(گلشنی، 1379، ص6) این رویکرد حاصلِ یک نیاز متعالی است. نیازی که به تعبیر قرآن اولی¬الالباب آن را درک می¬کنند: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ- الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ: مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌های (روشنی) برای خردمندان است. همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آنگاه که بر پهلو خوابیده‌اند، یاد می‌کنند؛ و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین می‌اندیشند؛ (و می‌گویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریده‌ای! منزهی تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار!)(آل¬عمران/190-191) قرآن کریم می¬تواند از چند وجه، به صورت مستقیم و غیر مستقیم، بر روی نگرش ما به هستی و طبیعت اثر بگذارد و نظریات علمی ما را جهت دهی کند. اولین وجه آن، نگرش عالمان علوم تجربی به کار علمی¬شان است. همانطور که خداوند در آیۀ فوق تفکر در خلقت آسمان¬¬ها و زمین را راهی برای پی بردن به نشانه¬های خود بیان می¬کند، یک عالم مسلمان کار علمی را یک نوع عبادت می¬داند و با این جهان¬بینی به عالم نگاه می¬کند. جنبۀ دیگر، تأثیر مستقیم قرآن بر یک سری از اصول متافیزیکی مرتبط با نظریات علمی است. همانطور که در مقدمه نیز اشاره شد، قرآن کریم علاوه بر تشویق به مطالعۀ خلقت، آیات فراوانی دارد که دربارۀ یک سری مفاهیم طبیعی همچون سماء، ارض، نور، موج، کوه، بحر، سحاب، نجم، شجر، ریح، شمس، قمر و... دارد؛ و گزاره¬هایی دربارۀ خود این مفاهیم و ارتباط آن با سایر مفاهیم ارائه می¬دهد. جالب اینجاست که موارد زیادی وجود دارد که مفاهیم دیگری که با این مفاهیم طبیعی مربوط می¬شوند در ظاهر نسبتی با پدیده¬های فیزیکی ندارند. به عنوان مثال خداوند میفرماید: (وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ)(الرحمن/6) در این آیه مفهوم سجده کردن، به دو مفهوم طبیعی دیگر مرتبط می¬شود. در نگاه اول چنین آیاتی، که کم هم نیستند، برای ذهن قابل درک نیست. چون ذهن ما با مفاهیمی غیر قطعی و نادقیقی که از علوم تجربی گرفته است سرو کار دارد و قرآن با مفاهیم مطلق و عینی. از این رو یا باید قران را به صورت دیگری معنا کرد و یا مفاهیم موجود در علوم تجربی را بسط و گسترش داد. در نتیجه این امکان وجود دارد که ما بتوانیم با استفاده از آیات، مفاهیم عمیق¬ و دقیق¬تری را استخراج نمائیم. این موضوع منحصر به آیات صریح علمی قرآن نیست و آیات غیر صریح زیادی وجود دارد که اشاراتی به مفاهیم علمی دارد؛ از جملۀ آن ها می توان به آیاتی با موضوع: قسم، قصص، مثل و تشبیه، وقایع قیامت و احکام اشاره نمود. (مظاهری تهرانی 1396) و در نهایت یک سری احکام علمی را می¬توان مستقیماً از قرآن استخراج نمود. برای مثال می¬توان به خاصیت شفا بخشی عسل اشاره کرد که به صورت صریح ذکر شده است. یا مسئلۀ زوجیت عام که هر چیزی به صورت زوج خلق شده است. همچنین با بررسی احکام مختلف شاید بتوان بخشی از حکمت¬هایِ علمیِ واجبات و محرمات متوجه شد؛ که این خود در رسیدن به یک سری علوم و نظریات کمک شایانی خواهد کرد.

3- نحوۀ استخراج مفاهیم علمی از قرآن با استفاده از رویکرد عملکردی

همانطور که در بخش قبل گفته شد، وجود یک چارچوب فکری برای حل هر نوع مسئله¬ای، واجب و ضروری است. همچنین یادآوری می¬کنیم که این چارچوب شامل یک سری اصول عام و متافیزیکی است که لزوماً از تجربه بدست نمی¬آید و یا اصولاً قابل اثبات نیست. ما اصول ابتدایی تفکر را به صورت ذاتی شهود می¬کنیم (مانند گزاره¬های اولی و اصل علیت). اما یک سری اصول دیگر وجود دارد که بدیهی نیست و از طرفی با تجربه قابل استخراج هم نیست. به علاوه اینکه ابزار نهایی ما برای حل مسئله، مفاهیم مستخرج از اصول و تجربه است. حال باید بررسی نماییم که چگونه می¬توان مفاهیم را توسعه داد و نظریات علمی را کامل¬تر نمود؟ طرح ما در این مقاله بدین گونه است که با تمسک به منابع حقیقی علم، یعنی ثقلین، و با استفاده از رویکرد عملکردی، درک کامل¬تری از مفاهیم قرآنی پیدا کرده و بر اساس آن مبانی متافیزیکی را جرح و تعدیل نموده و به دنبال آن مفاهیم موجود در علم را توسعه دهیم. در نهایت، نتیجۀ این پژوهش ارائۀ رویکردی است که با آن بتوانیم نظریاتی جامع¬تر که در تطابق بیشتر با حقیقت خلقت هستند را ارائه نمائیم. البته مجدداً این نکته را یادآوری می¬نماییم که نتیجۀ نهایی این فرآیند صرفاً نظریه پردازی بر مبنای برداشت فردی از متن قرآن و روایات است؛ و نباید هیچگاه این ادعا را داشت که چنین نظراتی حرف مستقیم قرآن و معصومین8است.

3-1- مقدمه¬ای بر نحوۀ ادراک مفاهیم برای شناخت درست رویکرد عملکردی، ابتدا باید شناخت درستی از ماهیت مفاهیم و نحوۀ ادراک آن¬ها داشته باشیم. باید این سؤالات را بپرسیم که ما اصولاً چگونه یک مفهوم را درک می¬کنیم؟ چگونه یک مفهوم تولید می¬شود؟ و چگونه یک مفهوم با مفاهیم دیگر مرتبط می¬گردد؟ به صورت خلاصه می¬توان گفت که ابزارهای بنیادین ما برای تفکر شامل 1-منطق (گزاره¬های منطقی) 2-گزاره¬های اولی و بدیهی 3-اصول متافیزیکی 4-مفاهیم موجود در نظریه و 5-روابط میان آن¬ها است. طبق قضیۀ ناتمامیت گودل ما هیچ گاه با روش منطقی موجود نمی¬توانیم به نظریه¬ای، مبتنی بر یک سری اصول موضوعه، دست پیدا کنیم که پاسخ تمام سؤالات قابل تعریف در آن نظریه مشخص باشد.(گلشنی, 1398، ص 101) از این رو توسعه و تعمیق مفاهیم همواره ادامه خواهد داشت. اصولاً ما هر مفهوم را در ارتباط با دیگر مفاهیم درک می¬نماییم. به عنوان نمونه، مفهوم زمان در ارتباط با فضا و حرکت درک می¬شود. برای مثال حرکت ماه به دور زمین برای ما مفهوم تغییر را می¬سازد. پس ما تغییر را در بستر فضا و حرکت در آن درک کرده¬ایم و از روی مفهوم تغییر، مفهوم زمان را تعریف می¬نماییم: (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ ۚ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَٰلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ ۚ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)(یونس/ 5) با وجود اینکه زمان را از دو مفهوم دیگر تعریف کرده¬ایم، آن را به صورت یک مفهوم انتزاعی درذهن درک می¬کنیم که مستقل از مفاهیم دیگر و در ارتباط با آن¬هاست. پس ما با حواس خود مفاهیم فضا، حرکت و تغییر را درک می¬کنیم و با انتزاع به مفهوم زمان می¬رسیم که ارتباط مشخصی با مفاهیم قبلی دارد. تا اوایل قرن 20 تصور می¬شد که رابطۀ میان فضا و زمان با تبدیلات گالیله تبیین می¬شود؛ بدین معنا که حرکت در فضا تغییری در نرخ حرکت در زمان نمی¬دهد و گذر زمان، مفهومی مطلق برای تمامی دستگاه های فیزیکی است. سال 1905 اینشتین پیشنهاد کرد که به جای تبدیلات گالیله از تبدیلات لورنتس استفاده کنیم؛ که در آن صورت دیگر زمان یک مفهوم مطلق نبود و با سرعت و مکان رابطۀ متفاوتی داشت. همچنین مفهوم فضا و طول نیز در این نظریه نسبی است و دستگاه¬های مختلف اختلاف زمان و همچنین اختلاف مکان را متفاوت اندازه می¬گیرند. کما اینکه مفهوم زمان در قرآن نیز به صورت نسبی تبیین شده است: (يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ)(سجده/5) همچنین در (معراج/4 و حج 47). در ابتدای قرن 20، اینکه زمان یک مفهوم مطلق باشد یا یک مفهوم نسبی کاملاً یک تصمیم متافیزیکی بود؛ چون تا سا¬ل¬ها بعد از ارائه شدن نسبیت خاص، امکان آزمایش این موضوع غیر ممکن بود و اولین آزمایش در سال 1940، یعنی 35 سال بعد، انجام شد و نسبی بودن زمان را تأیید کرد. (Rossi and Hall 1941) اما همچنان نسبی بودن مکان یک نتیجۀ غیر قابل تأیید است، زیرا تاکنون آزمایشی این موضوع را تأیید نکرده و اصولاً در چارچوب نسبیت خاص پدیدۀ اتساع زمان به صورت عملیاتی قابل مشاهده نیست. مثال دیگری که می¬توانیم از تولید یک مفهوم در علم بزنیم، مفهوم جرم است. با وجود اینکه این مفهوم بسیار قدیمی است، اما اولین بار نیوتن بود که رابطه¬ای مشخص میان جرم، شتاب و نیرو ارائه کرد. در واقع مفهوم جرم، از نگاه نیوتن، به وسیلۀ شتاب، که خود با مفهوم زمان و مکان تعریف می¬شود، تعریف شده است. باز هم در اینجا جرم مفهومی مطلق و مستقل از ناظر است، اما از نگاه اینشتین جرم در دستگاه¬های مختلف تفاوت دارد. همچنین از نگاه نیوتن جرم و فضا-زمان تأثیر و تأثری بر روی هم نمی-گذارند اما در نظریۀ نسبیت عام، جرم باعث انحنای فضا-زمان شده و خواص فضا-زمان باعث تعیین مسیر حرکت جرم می¬شود. مثال¬های بالا نمونه¬هایی از چگونگی درک مفاهیم علمی در طول زمان و همچنین روند تکامل و تعمیق آن مفاهیم است. درواقع ما هر مفهوم را در ارتباطش با سایر مفاهیم درک می کنیم و این زنجیره تا انتزاعی¬ترین حالت ممکن قابل دنبال است. برای تعریف هر مفهوم جدید لازم است رابطۀ آن با دیگر مفاهیم موجود مشخص شود. به همین دلیل است که ما مفاهیم را اول با مثال درک می¬کنیم. زیرا کارکرد مثال بدین گونه است که یک رابطه میان مفاهیم جدید با مفاهیمی که ما از قبل درک کرده-ایم برقرار می¬سازد. اصولاً ما خارج از مثال نمی¬توانیم توسعۀ معانی دهیم. به همین دلیل است که در قرآن کریم مثل¬های فراوانی زده شده است: (وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَٰذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ۚ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا: و در این قرآن، از هر گونه مثلی برای مردم بیان کرده‌ایم؛ ولی انسان بیش از هر چیز، به مجادله می‌پردازد!)(کهف/ 54).

3-2- نقش رویکرد عملکردی در توسعۀ مفاهیم همانطور که در بخش قبل گفته شد، ما برای درک هر مفهومی که درون ساختار یک نظریه است، به سایر مفاهیم ملموس رجوع می¬نماییم؛ بدین صورت که ارتباط میان آن¬ها و نقش آن مفاهیم را در ساختار کلی نظریه بررسی می¬نمائیم. در نهایت سعی می-کنیم با مشابه سازی آن ساختار با ساختارهای مفهومی آشنای دیگر و استفاده از مثال¬هایی به درک درستی از آن مفاهیم جدید برسیم. ما در اینجا ساختار یک نظریه را به مثابه یک سیستم، و مفاهیم درون آن را به عنوان اجزای آن سیستم که در تعامل با یکدیگر معنا ¬می¬شوند، بررسی خواهیم کرد. در نهایت ابزارهایی که نظریۀ سیستم¬ها و رویکرد عملکردی، برای تحلیل سیستم¬ها، در اختیار ما قرار داده¬اند را، به عنوان رویکردی مفید جهت توسعۀ مفاهیم علمی در غالب جهان¬بینی قرآنی معرفی خواهیم نمود. بر اساس نظریه سیستم¬ها[۶] تمامی سامانه¬های پیچیده از دو منظر قابل بررسی هستند و می-توان به آن¬ها دو نوع معماری نسبت داد. در سطح ظاهری، معماری فیزیکی[۷] قرار گرفته است و در نگاه بنیادی¬تر معماری عملکردی[۸] سیستم مطرح است. در معماری فیزیکی، اجزاء تشکیل دهندۀ سیستم و ارتباط داخلی بین آنها مشخص می گردد که به شکل فیزیکی قابل شهود می باشد. به طور مثال مغز، قلب، معده و دیگر اجزاء داخلی بدن انسان، معماری فیزیکی آن را تشکیل می دهند و در نگاه اول می-توان سیستم بدن را متشکل از این اجزا قابل تفکیک از هم دید. اما در نگاه عملکردی، معماری سیستم از منظر عملکرد و وظیفۀ متناظر با هر عضو مشخص می شود. به طور مثال در این نگاه، وظیفۀ قلب به عنوان جزء پمپاژ کنندۀ خون، مغز به عنوان جزء پردازندۀ بدن و معده به عنوان جزء تولید کننده انرژی بررسی می گردد. در این نگاه دیگر نمی¬توان اجزاء بدن را به صورت مستقل و دقیق تعریف نمود و هر جزء در تعامل با دیگر اجزا تعریف می¬گردد. در واقع رویکرد عملکردی، در مقابل رویکرد سنتی، یک نگاه کل¬نگر است که سعی می¬کند یک سیستم را با در نظر گرفتن حداکثر جوانب و روابط موجود میان اجزاء بررسی نماید. این نگاه کل¬نگر می تواند انسان را در شناخت عمیق¬تر مفاهیم موجود و همچنین مفاهیم جدید یاری کند. بطور مثال مفهوم اولیۀ نور اینگونه تعریف می¬شود که: نور جزئی است که وظیفه رساندن اطلاعات محیط به یک موجود زنده را دارد. بنابراین نور برای انسان یک طیف خاص از امواج الکترومغناطیسی، برای یک دلفین امواج آکوستیک و برای یک سلول به شکل دیگر مشخص خواهد شد. وجه اشتراک آنها انتقال اطلاعات بوده ولی با فیزیک های مختلف بیان می گردند.

3-3- رویکرد عملکردی به مفاهیم علمی قرآن با توجه به مباحث قسمت قبل، اکنون می¬خواهیم منظورمان را از نگاه عملکردی به مفاهیم قرآنی بیان نماییم. همانگونه که گفته شد بسیاری از مفاهیم علمی کاملاً سیال و متغیر در زمان هستند و مفاهیم قرآنی حقایقی ثابت و مطلق¬اند. حال آیا ما می¬توانیم بگوییم منظور قرآن از سماء دقیقاً همین آسمانی است که ما رصد می¬کنیم و حقیقتی ورای آن وجود ندارد؟ اگر بگوییم همین است و بس، پس چگونه می توانیم با همین مفاهیم کنونی، هفت¬تایی بودن آن را توجیح نمائیم؟ (طلاق/12) یا چگونه می¬توانیم شکافته شدن (الرحمن/37) و درهم پیچیدن (انبیاء/104) آن را تعبیر کنیم؟ ویا سقوط آن بر روی ارض را بفهمیم؟ (حج/ 65) بسیاری از مفاهیم طبیعی که در قرآن به کار رفته¬اند اینگونه¬اند. اگر بخواهیم آن¬ها را صرفاً با مفاهیم موجود تطبیق ظاهری دهیم، نمی¬توانیم یک سری از روابط بین مفهومی دیگری که در قرآن به آن¬ها اشاره شده است را درک کنیم. مثال دیگری که می¬توانیم به آن اشاره نماییم آیۀ 32و 33 سورۀ شوری است: (وَمِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلَامِ - إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَىٰ ظَهْرِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ) اگر در اینجا منظور از مفهوم الجوار صرفاً کشتی و منظور از الریح همان باد معمولی باشد، در آن صورت آیۀ 33 دیگر معنای خود را از دست می¬دهد؛ زیرا مفهوم کشتی در زمان ما دیگر نیازی به باد برای به حرکت در آمدن ندارد و با موتور سوختی می¬تواند در هر ساعت از شبانه روز به هر جهتی که می-خواهد حرکت نماید. دوباره به مفاهیم النجم و الشجر اشاره می¬کنیم که طبق قرآن در سجده¬اند. آیا همین ستاره و همین درختی که ما با چشم مشاهده می¬نماییم درحال سجده اند و آیا سجده همان معنای ظاهری و فیزیکی خود را دارد؟ مسلماً اینگونه نیست و این مفاهیم را باید عمیق تر بشناسیم. مفهوم نور نیز اینگونه است؛ گمان نمی¬کنیم خوانندۀ منصفی باشد که با خواندن آیۀ 35 سورۀ نور سردرگم نشده و به عجز خود در فهم این مفاهیم والا پی¬ نبرد. مفهوم ظلمت نیز اینگونه است؛ هنگامی که در ابتدای سورۀ انعام گفته می¬شود ظلمات و نور قرار داده شده¬اند. در ظاهر، مفهوم ظلمت برای ما عدم وجود نور است و از خود هویت مستقلی ندارد؛ اما گویا از نگاه قرآن اینگونه نیست. همان¬گونه که در چند مثال مختصر دیدیم، اگر در فهم نظام مفهومی قرآن، بنای ما صرفاً تکیه به معنای ظاهری (و یا معماری فیزیکی در نظریۀ سیستم¬ها) باشد در فهم بسیاری از آیاتی که به مفاهیم طبیعی اشاره شده است با مشکلات جدی روبرو خواهیم شد. از این¬رو باید به مفاهیم قرآنی در سیاق خود قرآن نگاه شود و در استخراج مفاهیم، به قرآن به چشم یک نظام منسجم مفهومی نگاه شود. همانگونه که در یک سیستم، اجزای آن با عملکرد و ارتباطشان با دیگر اجزا تحلیل می¬شوند، مفاهیم درون قرآن نیز باید با توجه به توصیفاتی که برای آن¬ها در قرآن و احادیث شده¬ است، فهمیده شوند. و صد البته که مشاهدۀ پدیده¬های طبیعی، به عنوان آیات الهی، در شکل گیری چنین فهمی نقش مستقیم دارد؛ کما اینکه خداوند می¬فرماید: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: بی تردید در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز و کشتی هایی که در دریاها روانند و بارانی که خدا از آسمان نازل کرده و به وسیله آن زمین را پس از مردگی اش زنده ساخته و در آن از هر نوع جنبنده ای پراکنده کرده و گرداندن بادها و ابرِ مسخّر میان آسمان و زمین، نشانه هایی است برای گروهی که می اندیشند.) (بقره/164) 3-3- توسعۀ مفهومی در بستر ساختار کل نگر و هولوگرافیک همان¬گونه که در بخش 3-1 به آن اشاره شد، طبق قضیۀ ناتمامیت گودل، هر ساختار مفهومی با منطق موجود نمی¬تواند کامل باشد و همواره مسائلی وجود دارد، که با وجود اینکه در آن ساختار معنا دار است، اما در آن ساختار نمی¬توان آن¬ها را حل کرد. این بدین معناست که ما، در چارچوب علم موجود، هیچ¬گاه به نظریۀ نهایی نخواهیم رسید که پاسخ¬گوی تمام مسائل باشد. در این صورت توسعۀ مفهومی همواره ادامه خواهد یافت و با وجود اینکه درک ما از عالم همواره رو به افزایش است، اما در چارچوب علوم موجود به نهایت نخواهد رسید. در واقع در ساختار منطق کنونی نهایتی برای علم وجود ندارد. حال سؤال اساسی¬ که پیش ¬می¬آید این است که آیا نظام مفهومی قرآن هم از این قاعده پیروی می¬کند؟ یعنی آیا ما در نظام مفهومی قرآن می¬توانیم سؤالاتی معنا داری طرح نماییم که پاسخی برای آن¬ها در آن نظام وجود نداشته باشد؟ اگر اینگونه باشد احتمالاً جنبۀ «تبیاناً لکل شیء» آن زیر سؤال خواهد رفت. پس سؤال بعد این است که قرآن باید چه ساختاری داشته باشد که، به قول امام علی 7، تا روز قیامت پاسخگوی سؤالات بشر باشد؟ همانطور که در مقدمۀ مقاله نیز به آن اشاره گردید، قرآن دارای نظامی منحصر به فرد، شامل زبان عربی و ساختار محکم-متشابه است. در این نظام مفاهیم صلب نبوده و می¬توان همواره درکمان از مفاهیم موجود را عمیق¬تر نماییم و پاسخ سؤالات عرضه شده به آن را دریافت کنیم. در واقع نظام مفهومی قرآن به گونه¬ای با نظام طبیعت و نظام ادراکی انسان درهم¬تنیده و هماهنگ تنظیم شده است که با گذر زمان و پیدایش نظام¬های مفهومی جدید باز هم قرآن مرجعی برای پاسخگویی به نیازهای روز است. سؤال بعدی این است که این در همتنیدگی نظام طبیعت با نظام مفهومی قرآن به چه شکل است؟ برای پاسخ به این سؤال باید درک درستی از ساختار کلی عالم داشته باشیم. شواهد بسیاری وجود دارد که عالم دارای ساختاری یکپارچه و هولوگرافیک است. بدین معنا که نمی¬توان اجزای عالم را جدای از هم بررسی نمود. این شواهد را هم در متن طبیعت و هم در بعضی نظریات فیزیکی، از جمله کوانتوم بوهمی، می¬توان مشاهده نمود. (آیت¬اله¬رفسنجانی و گلشنی 1396) یکی از خواص ساختار هولوگرافیک، فراکتال بودن یا خود متشابه بودن آن است. بدین معنا که در سطوح مختلف آن می¬توان یک طرح و الکوی واحدی را پیدا کرد. از این روست که ما می¬توانیم میان روابط مفهومی که در پدیده¬های مختلف وجود دارند تناظر برقرار کرده و به اصطلاح «مثال» بزنیم؛ و این جزوی از فرآیند ادراکی ماست. به همین دلیل است که در قرآن مثال فراوان است. در چنین ساختار خود متشابهی، می¬شود یک مفهوم را برای چندین سطوح مفهومی بکار گرفت، بدون آن که تضاد و تناقضی پیش آید. به همین دلیل است که صرفاً نباید به ظاهر مفاهیم قرآنی اکتفا کنیم؛ زیرا این مفاهیم در سطوح مختلف عالم می¬توانند توصیف گر حقایقی مختلف، اما با عملکردی مشابه باشند.

4- برنامه¬های پژوهشی پیشنهادی

در این بخش می¬خواهیم چند مورد از مفاهیمی علمی قرآن را به عنوان مثالی از نگرش عملکردی و پیشنهادی برای پژوهش معرفی نماییم. الشمس و القمر: در (یونس-5) شمس ضیاء و قمر نور قرار داده شده اند. (ارتباط مفهوم شمس با ضیاء و مفهوم قمر با نور از نوع جعل است.) در (رعد-2)، (لقمان-29)، (فاطر-13) و (زمر-5)، به جریان داشتن و در (یاسین-40) به شناور بودن این دو مفهوم در فلک اشاره شده است. (ارتباط مفهوم فلک و شمس و قمر) السماء و الأرض: همانطور که اشاره شده، مفهوم سماء و ویژگی¬هایی که در قرآن به آن نسبت داده شده است حاکی از آن است که این مفهوم و همچنین مفهوم ارض، بسیار فراتر از مفاهیم کنونی است. در (فصلت-11)، سماء به عنوان یک محیط دخانی معرفی می گردد. بر اساس (انبیاء-30) سماء و ارض در ابتدا یکپارچه بوده. در (فاطر-41) به امکان زائل شدن سماء و ارض و نگهداری آن توسط خداوند اشاره شده است. در (معارج-8) به تغییر فاز سماء به فلز گداخته و در (الرحمان-37) و (الحاقه-16) به پاره شدن سماء اشاره می گردد. بر اساس (قمر-11)، سماء دارای ابواب بوده و محل نازل شدن امر بواسطه و حیات بواسطه ماء می باشد(بقره-164 و قدر-4). در (الذاریات-47) اشاره به گسترده شدن سماء توسط خداوند می¬شود. همچنین در (فرقان-25) به شکافتن سماء بوسیلۀ غمام اشاره شده است. (ارتباط میان دو مفهوم) الأنعام: با دقت در این مفهوم قرآنی متوجه می¬شویم که این مفهوم نیز فراتر از معنای ظاهری آن است. در (نساء-119) اشاره به تغییر در خلقت بوسیلۀ شکافتن أذان انعام شده است. در (زمر-6) بعد از اشاره به خلقت انسان از نفس واحده به نازل شدن أنعام به صورت 8 زوج دارد و بعد از آن هم به خلقت در شکم مادر می¬پردازد. اگر با نگاه ظاهری به این آیه نگاه کنیم، اشاره به چهارپایان در این آیه، که ابتدا و انتهای آن دربارۀ خلقت انسان است، غیر مرتبط به نظر می¬رسد. در (شوری-11) خداوند بعد از اشاره به خلق آسمان¬ها و زمین و خلق جفت انسان، می¬فرماید از انعام هم جفت¬هایی آفرید بطوری که انسان را در آن کشت می-دهد. در اینجا نیز مشخص است که مفهوم أنعام فراتر از معنای ظاهری آن است. این¬ها تنها نمونه¬هایی کوچک از مفاهیم عمیق قرآنی هستند که تفکر و دقت فراوان در آن¬ها می¬تواند به عمیق شدن فهم ما از عالم کمک عظیمی کند. مفاهیم دیگری که می ¬توان به آن¬ها اشاره نمود: الفُلک، فَلَک، أُذُن، الریح، الغمام، السحاب، نور، الظلمات، الظل، الحرور، السقف، جلود، الطین، الجبل، الرواسی، الشجر، الحب و به خصوص مفاهیمی که در آیۀ 164 سورۀ بقره به عنوان نشانه ذکر شده اند.

5- نتيجه گیری

قرآن کریم به عنوان معجزۀ آخرین پیامبر الهی، می¬تواند در سه سطح به درک ما از عالم و علوم طبیعی وارد شود. سطح اول جهان¬بینی و نگاه فلسفی عالمان به طبیعت و کار علمی است¬. عالم مسلمان کار علمی را نه یک شغل بلکه یک نوع عبادت تلقی می¬کند. سطح دوم برداشت مستقیم از یک¬سری آیات صریح علمی است، مانند اصل زوجیت عام و یا شفابخشی عسل. سطح سوم، که به اعتقاد مؤلفین، مهمترین سطح است، کمک به اخذ مبانی متافیزیکی و توسعۀ مفهومی، جهت نظریه پردازی علمی است. در این مقاله رویکرد عملکردی، به عنوان یک ابزار کل نگر جهت استخراج مفاهیم علمی از قرآن کریم، معرفی گردید. سعی شد با بررسی ساختار سه مؤلفۀ اصلی این نوع فعالیت علمی، یعنی طبیعت، ادراک ذهنی و قرآن کریم، توجیحی مناسب برای مفید بودن این رویکرد ارائه شود. در انتها مجدداً تذکر می¬دهیم که مفاهیم و نظریاتی که از این رویکرد استخراج می¬شود، تا قبل از تأیید تجربی آن¬ها، قطعی نیستند و نباید نتایج آن را به صورت مطلق به قرآن نسبت داد.

پانویس و منابع

  1. Concepts
  2. Underdetermination of Theory
  3. causality
  4. locality
  5. Non-locality
  6. Systems theory
  7. Physical architecture
  8. Functional architecture

1. قرآن کریم

2. آیت اله رفسنجانی, علی, و مهدی گلشنی. ایرادات واینبرگ و بعضی دیگر از فیزیک دانان برجستۀ معاصر به نظریۀ کوانتوم استاندارد و بررسی کوانتوم بوهمی به عنوان جایگزین. تهران: دانشگاه صنعتی شریف, 1396.

3. جوادی آملی, عبدالله. “وحی و نبوت در قرآن.” قم: اسرا, 1384.

4. داوری, احمد, سعیده آقایی اقدم, و حمیده شفیعی. “اعجاز علمی در اندیشۀ آیت الله جوادی آملی.” دوفصلنامۀ علوم قرآن و تفسیر معارج, 94: 113-132.

5. “عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2.” ترجمه آقا نجفی, بدون تاريخ.

6. کلینی. “اصول کافی، ج1.” ج 1 , ص 28. ترجمه مصطفوی, بدون تاريخ.

7. گلشنی, مهدی. تحليلي از ديدگاههاي فلسفی فيزيكدانان معاصر. تهران: نشر و پژوهشفرزان روز, 1379.

8. گلشنی, مهدی. علم و دین در افق جهان بینی توحیدی. تهران: انتشارات دانشگاه صنعتی خواجه نصیر الدین طوسی, 1398.

9. مظاهری تهرانی, بهاره, عباس مصلایی پور, و مهدی ایزدی. “گونه شناسی آیات علمی قرآن و مبانی استنباط گزاره های علمی از آن ها.” آموزه های قرآنی, 1396: 105-130.

10. Golshani, Mehdi. From Physics to Metaphysics. Tehran: Institute for Humanities and Cultural Studies, 1998.

11. Guessoum, Nidhal. Islam's Quantum Question: Reconciling Muslim Tradition and Modern Science. New York: I. B. Tauris, 2011.

12. Newton-Smith, William. "The Underdetermination of Theory by Data." Rationality in Science, 1978: 91-110.

13. Rossi, B., and D. B. Hall. "Variation of the Rate of Decay of Mesotrons with Momentum." Physical Review., 1941: 223–228.