واکاوی اعجاز بلاغی آیه لکم فی القصاص حیاه

از شبکه نخبگان و قرآن‌کاوی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

چکیده

فصاحت و بلاغت قرآن یکی از موارد اعجاز آن است، چراکه قرآن زمانی نازل شد که عرب در باب فصاحت و بلاغت به کمال خود رسیده بود،زیبایی و رسایی آیات به حدی شگفت¬آور بود که تمام ادیبان را به حیرت وا داشت و آن¬ها مجبور شدند به عجز و ناتوانی خود در مقابل قرآن اعتراف کنند.از جمله این موارد «آیه لکم فی القصاص حیاة» است. با توجه به اینکه عادت عرب¬ها این بود که با کشتن شدن هریک از افراد قبیله، جنگ¬های طولانی به راه می¬انداختند؛پس از نزول آیه¬ی فوق حکم عادلانه¬ی قصاص جاری شد و از دیگر سو عرب جاهلی را به تحدی فراخواند. این پژوهش برآن است تا با رویکرد توصیفی-تحلیلی و نیز با واکاوی ابعاد این آیه از دیدگاه بلاغیون،پاسخگوی این سوالات باشد : علوم بلاغت تا چه حد بازتاب کننده¬ی اعجاز آیه¬ی مزبور است؟ همچنین اعجاز بیانی آیه¬ی شریفه برطبق دیدگاه بلاغیون درچه مواردی به اوج خود رسیده است ؟ نتایج یافته شده بر این مطلب تاکید می کند که فن بلاغت تنها واگویه¬گر بخش¬هایی از اعجاز آیه¬ی مذکور است و بیشتر اهتمام بلاغیون براین بوده است تا نکات بلاغی آن را در رابطه با جمله معروف عرب¬های جاهلی بیان دارند و بدین گونه به جنبه¬های اعجازی آن اشاره کنند.


واژگان کلیدی

قرآن،اعجاز بیانی،فصاحت،بلاغت


مقدمه

بی شک عرب جاهلی جایگاه رفیعی از لحاظ سخنوری و بلاغت داشته و وجود اشعار جاهلی و محافل ادبی مذکور در تاریخ گواه آن است. به عبارتی دیگر ادبیاتی که از عرب جاهلی باقی مانده به خوبی بازگوکننده¬ی بلاغت و کمال فصاحت آنان است و نشان می¬دهد که چگونه کلام را آنچنان به زیبایی و شیوایی می¬آراستند تا بتوانند بر شنونده اثر بگذارند و وی را مجذوب سخن خود سازند.در چنین شرایطی که عرب¬ها در اوج فصاحت بودند قرآن به عنوان معجزه¬ی انکار ناشدنی حضرت محمد (ص) نازل شد؛ چنان که عایشه بنت شاطی می نویسد:« مسئله اعجاز بیانی قرآن به تحمیل خود بر اعراب پرداخت؛ چه، از همان زمانی که رسول برگزیده در میان طایفه خود آنچه را از کلمات پروردگارش دریافت داشته بود تلاوت کرد، قریش به اعجاز بیانی قرآن پی برد،بیانی که هیچ عرب برخوردار از حسّ زبانی خاص خود و ذوق و سلیقه و طبع اصیل آن زبان، نمی توانست در مقابل آن راهی جز آن در پیش گیرد که اعتراف کند این بیان و این گفتار از نوع گفته¬هاي بشر نیست.از همین جا بود که طاغوت¬هاي بت¬پرست قریش بر این اصرار فراوان داشتند که مانع شوند عرب¬های دیگر این قرآن را بشنوند»(بنت شاطی،1376: 28 ) از موارد مورد بحث درباره¬ی اعجاز قرآن، آیه¬ی«لکم فی القصاص حیاه » است. با توجه به اینکه عرب جاهلى عادت داشت اگر کسى از قبیله آن¬ها کشته مى¬شد تصمیم مى¬گرفتند تا آنجا که قدرت دارند از قبیله قاتل بکشند، و این فکر تا آنجا پیش رفته بود که حاضر بودند به خاطر کشته شدن یک فرد تمام طائفه قاتل را نابود کنند؛ پس ازظهور اسلام آیه فوق نازل شد و حکم عادلانه قصاص را بیان کرد. قصاص از ریشه ( قص ) به معنی جستجو کردن و پیگیری کردن از آثار چیزی است هر امری که پشت هم آید عرب آن را قصه می¬گوید و از آن¬ جایی که قصاص قتلی است که سر قتل دیگری قرار می¬گیرد این واژه در مورد آن به کار رفته است . (تفسیر نمونه جلد اول مکارم شیرازی) منظور از قصاص این است که کیفرکشنده فرد بی¬گناه همان خواهد بود که به او بر سر مقتول آورده است. ( طبرسی،1403 :623)¬ اين آيه از يك سو ضامن حيات جامعه است زيرا اگر حكم قصاص به هيچ وجه وجود نداشت و افراد سنگدل احساس امنيت مي¬كردند جان مردم بي¬گناه به خطر مي¬افتاد همان¬گونه كه در كشورهايي كه حكم قصاص به كلي لغو شده آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است و از سوي ديگر مايه حيات قاتل است چرا كه او را از فكر آدم كشي تا حد زيادي باز مي¬دارد و كنترل مي¬كند و نیز به خاطر لزوم تساوي و برابري جلوي قتل¬هاي پي¬درپي را مي¬گيرد و به سنت¬هاي جاهلي كه گاه يك قتل مايه چند قتل و آن ديگر به نوبه خود مايه قتل¬هاي بيشتري مي¬شد پايان مي¬دهد و از اين راه نيز مايه حيات جامعه است . با توجه به اين كه حكم قصاص مشروط به عدم عفو است نيز دريچه ديگري به حيات و زندگي گشوده مي¬شود . جمله لعلكم تتقون كه هشداري است براي پرهيز از هرگونه تعدي و تجاوز اين حكم الهي و حكيمانه اسلامي را تكميل مي¬كند . (شیرازی، 1: 607) نکته قابل توجه درباره‌ی پیشینه‌ی پژوهش حاضر این است که با وجود پژوهش‌های متعدد درباره¬ی اعجاز قرآن و ابعادش و تفاسیر گوناگون درباره¬ی تک تک آیات و سور آن، در رابطه با بعد بلاغی آیه¬ی مزبور کتاب یا مقاله و نیز رساله¬ای به چاپ نرسیده است؛ هرچند سیوطی در «الاتقان فی علوم القرآن» که در سال 1407ق توسط دار ابن کثیر چاپ شده است برخی امتیازات آیه¬ی فوق را بر جمله¬ی «القتل انفی للقتل» بیان داشته است؛نیز خطیب قزوینی درکتاب «الایضاح فی علوم البلاغه» که درسال 1429ق توسط دارالکتاب العربی به چاپ رسیده در صفحه¬ای به برتری آیه¬ی فوق بر سخن مشهور جاهلی پرداخته و و الرمانی در «النکت فی اعجاز قران» و هادی معرفت در « التمهید فی علوم قرآن » و بنت شاطی در «اعجاز بیانی قرآن» صفحه¬ای را به آیه¬ی مذکور اختصاص داده¬اند، همچنین حمید نوری در مقاله « برسی آیات قصاص و وجوه حیات بخشی آن در قرآن » که در سال 94توسط فصلنامه علمی-پژوهشی مطالعات تفسیری چاپ شده به بررسی مفهوم قصاص و عفو و بررسی دو دیدگاه مربوط به آن پرداخته است؛ اما نویسندگان به بررسی ابعاد کامل و وافی بحث حاضر نپرداخته¬اند و آن را تنها به عنوان شاهد مثال برای اعجاز بیانی قرآن در رابطه با مثل مشهور عرب بیان داشته¬اند؛ لذا این پژوهش براساس روش توصیفی-تحلیلی سعی در پاسخگویی به سوالات مذکور دارد و همچنین پژوهش حاضر می‌تواند پیش درآمدی باشد برای تحقیقات گسترده تر.


1) گذری برعصر نزول

ابن خلدون(م ٨٠٨ ق) معتقد است که زبان قریش به دلیل دوری همه جانبه آنان از ممالک غیر عرب، فصیح ترین و صریح¬ترین لغات عرب بود، و پس از قریش لغات قبایلی بهتر بود که در اطراف قریش مي¬زیستند. ولی زبان قبایلی که از قریش دور بودند و عرب یمن که از همسایگان ایران و روم و حبشه به شمار مي¬رفتند،کامل نبود، زیرا با بیگانگان آمیزش مي-کردند(ابن خلدون،1428: 555) بیشتر معاصران مانند شوقی ضیف(ضیف،1364: ١٤٧) ، طه حسین (حسین،بی تا: ١٠٧) و مصطفی صادق رافعی (رافعی، تاریخ آداب العرب1/ 80نیز طرفدار این نظریه هستند.. ابن فارس(م ٣٩١ ق) در فصاحت قریش نقل می¬کند اجماع علمای دانا به کلام عرب، راویان اشعار، لغت¬شناسان و آگاهان به ایام و اخبار سرزمین¬های عرب بر این است که قریش از نظر زبان فصیح¬ترین و از نظر لغت واضح¬ترین قوم عرب است. قریش علاوه بر فصاحت لهجه، واژگان نغز و بیان لطیفی که خود داشتند، از سخنان و اشعار اعراب دیگر بهترین واژگان و لطیف¬ترین عبارات را نیز بر می¬گزیدند و این برگزیده¬ها با ذوق و سلیقۀ طبیعی آنها جمع شد و در نتیجه فصیح¬ترین قوم عرب شدند .( ابن فارس،1428: 28) محافل ادبی که در موسم¬های خاص در مکّه یا مناطق نزدیک آن تشکیل می¬شد، عامل مهمی درگزینش فصیح¬ترین ساختارهای ادبی قبایل مختلف در زبان عربی بوده است. وجود محافل شعر و ادب در مکّه مانند بازار عکاظ مورد توجه ویژه عرب¬ها واقع گردید ؛ این توجه به زبان و شعر و ادب و بحث و گفتگو درباره¬ی آن¬ها موجب شد تا زبان عربی فصیح در سیر تکاملی خود در اوج فصاحت و بلاغت رواج یابد. ساکنین مکّه یا همان قریش به دلیل این که مرکز اصلی محافل ادبی به شمار می¬رفتند از سال¬ها قبل از نزول قرآن سعی کرده بودند تا شیوه سخن گفتن خود را با لهجه¬ی فصیح هماهنگ کنند. باتوجه به اینکه عرب¬ها در عصر نزول در کمال فصاحت و بلاغت بود، معجزه بزرگی که گواه نبوّت این انسان فرستاده خداوند شد کتابی بود، به زبان عربی روشن که عرب¬ها را از آوردن همانندي براي خود ناتوان می¬ساخت تا بدین ترتیب نبوّت او را باور دارند و از او پیروي کنند و او نیز آنان را با رسالت خویش به عصر انسانی رهنمون شود که جز پرستش و بندگی آفریدگار خویش را نمی¬پذیرد. اسلام آمد ورسالت¬هاي الهی قبل از خود را تأیید کرد و با آن جوهر خالص دین حق که از آن برخوردار بود بر همه آن رسالت¬ها سایه گسترد، وپس از آن که انسان در تحوّل حیات خویش در آستانه مرحله رشد و کمال قرار گرفته و شایستگی آن را یافته بود که امانت انسانیت خود را بر دوش گیرد و وظایف وجود آزاد از بردگیش را عهده¬دار شود، همه ادیان به این دین، یعنی اسلام، پایان پذیرفت. ( بنت شاطی ،1376: 37 ) قرآن در بیان مسائل گوناگون خود اسلوب و روشی خاصی دارد؛ غیر از اسلوب¬هایی که بشر و فصحا و بلغای عرب دارند. علی الرغم اینکه رسول‌خدا و حضرت امیر علیه‌السلام و دیگر ائمه از فصحا و بلغای عرب بودند و سخنان‌شان در اوج فصاحت و بلاغت بود، وقتی برخی از آیات در میان سخنان آن بزرگواران قرار می‌گیرد، کاملاً از سخنان آنها ممتاز و مشخّص است. این روشن می‌کند که قرآن سخنی غیر از سخنان بشر است. این کتاب الهی بعضی مضمون¬ها را تکرار کرده است و درباره موضوعاتی چون زجر، ترغیب، وعده، وعید، موعظه، تاریخ، یادآوری نعمت¬های منعم، دنیا، آخرت، بهشت، جهنم، مرگ، حیات، مبدأ، معاد، اعتقادات، اخلاقیات، سیاست و غیر این¬ها چندین بار سخن گفته ؛ ولی با وجود تغییر در الفاظ و عبارات کوچک¬ترین خلل و آسیبی در اصل معنا رخ نداده است یا فصاحت و بلاغت عبارت دوم از عبارت اوّل کاسته نشده ‌است؛ در حالی که از ویژگی¬های تکرار در کلام بشر این است که دومی از نظر فصاحت و قوام بیان به پایه اولی نمی‌رسد؛ لذا دکتر طه حسین وقتی این کتاب را تعریف و تمجید می‌کند، می‌گوید: «نثر نیست؛ کما اینکه نظم هم نیست؛ بلکه قرآن است و امکان ندارد غیر از آن، نام دیگری داشته باشد»(طه،بی تا: 75 )


2)اعجاز بیانی قرآن

«معجزه» از كلمه عجز گرفته شده، و در لغت به معناي ضعف و ناتواني است، (ابن منظور، 1408 ، ج4، :58) زاین معنا را العواجی نیز آورده و می نویسد:«معجزه در لغت از عجز که ضد قدرت است گرفته شده است(العواجی،1427: 95)و در اصطلاح عبارت است از گفتـار شگفت انگيز و جالب توجه و يا امـر خارق عادتي كه به وسيله مدعي مقام نبوت، برخلاف قوانين عادي و جاري طبيعت و به منظور اثبات ادعاي رسالت، همراه باتحدي انجام مي گيرد. (تفتازانی،1409: 11) اعجاز گرچه در قرآن مستقیماً به کار نرفته، اما قرآن مخالفان را دعوت به آوردن ده و حتی یک سوره مشابه سوره‌های قرآن می‌کند (تحدی) و تاکید می‌کند که هرگز کسی نخواهد توانست این کار را انجام دهد.معجزه امر خارق‌العاده‌ای است که همه افراد بشر از انجام دادن عملی مانند آن ناتوان هستند. کسی که ادعای پیامبری می‌کند با ارائه دادن معجزه، این ادعا را دارد که چون نوع بشر توانایی انجام عملی مانند عمل او را ندارد، بنابراین بایستی عمل او به‌واسطه ارتباطی که با قدرتی مافوق قدرت های بشری دارد، انجام شده باشد و او آفریننده این عالم است. در واقع خدا خواسته است با دادن این قدرت به او، رابطه بین او و خود را تأیید کند.بنت شاطی می¬نویسد:«اوّلین آیات تحدّي و نمایش اعجاز که در ردّ منکران نبوّت پیامبر، بدان بهانه که او انسانی همانند سایر انسان¬هاست، نازل شد؛ آیات مکّی سوره اسراء بود؛»(بنت شاطی،1376 :41) در تایید سخن بنت الشاطی باید گفت که قرآن نه تنها انسان که جنّ را نیز به تحدّی دعوت کرده و فرموده « قل لِئنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ. کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً»(اسراء/88) و با آنکه همۀ سخنوران و ادیبان را به مبارزه و تحدی فراخوانده، ولی همچنان پایدار و پابرجاست و کسی نتوانسته کوچکترین خدشه¬ای بر اعجاز لفظی و معنوی آن وارد کند. همچنین قرآن یگانه متنی است که در آن شک و تردیدی وجود ندارد چنان که خداوند می¬فرماید«ذلک الکتابُ لاریبَ فیه هدیً للمتقین»(بقره/2) و همۀ مسلمانان بر صحت صدور آن بدون کمی و کاستی اجماع دارند؛ درحالی که دربارۀ حدیث و شعر که دو منبع مهم دیگر دانش بلاغت هستند، چنین نیست. احادیث به جزتعداد نادری همه خبر واحد هستند و در صدور آن از پیامبر(ص) قطعیت وجودندارد و در شعر جاهلی نیز از یک طرف تردید بسیاری وجود دارد و برخی انتساب آن را به جاهلیت نپذیرفته¬اند و از طرف دیگر در صورت پذیرش آن، تحریف وتصحیف در شعر جاهلی موضوعی است که قابل تردید نیست. (طه حسین، بی تا:٧٠ -80 ) قرآن نیز برای آنکه ادعای معجزه بودن خود را ثابت کند، اینگونه بیان می‌کند که هر کس در خدایی بودن این کتاب شک دارد و آن را ساخته و پرداخته پیامبر اسلام می‌داند یک کتاب همانند آن بیاورد و آنگاه ادعا می‌کند که قطعا اگر تمامی انسان¬ها با هم متحد شوند تا بتوانند یک کتاب مانند قرآن پدید آورند، هرگز نخواهند توانست. سپس در مرحله بعد برای اینکه بتواند ناتوانی بشر را در آوردن مثل خود اثبات کند و عجز مخالفین را آشکارتر سازد مجال را برای مخالفین بازتر کرده بیان می‌کند حال که نمی‌توانید مانند قرآن را بیاورید لااقل مانند ده سوره آنرا بیاورید. و دوباره ادعا می‌کند که هرگز نخواهید توانست و در ادامه هشدار می‌هد که اگر نتوانستید، بدانید که قرآن از جانب خداست. و بالاخره آنجا که می‌خواهد نهایت عجز دیگران را در برابر خود آشکار کند، تنها به یک سوره بسنده می‌کند و این در حالی است که یک سوره می‌تواند تا حد یک سطر هم کوتاه باشد و سپس ادعا می‌کند که هرگز نخواهید توانست حتی یک سوره مانند سور قرآنی بیاورید. اعجاز بیانى بیشتر‏ به جنبه‏هاى لفظى و عبارات به كار رفته و ظرافت‏ها ونكته‏هاى بلاغى نظر دارد، گر چه در این نكته‏ها و ظرافت‏ها در معنا و محتوا نقش‏اصلى را ایفا مى‏كند. « دانشمندان درباره وجوه اعجاز قرآن اختلاف دارند و این اختلاف مربوط به قرن های اولیه بعد نزول نیست به این معنی که صحابه و تابعین و پیروان آن ها در این باب اختلاف نداشتند بلکه این اختلاف برای دوره¬های بعد ایجاد شد تا آنجا که این اختلاف در وجوه اعجاز قرآن در دوره کنونی بیشتر است؛ برخی از دانشمندان برای آن اعجاز بیانی را برشمردند و برخی وجوه دیگری که مربوط به مضامین وحقایق قرآن است¬ را برای آن برشمردند مانند اعجاز غیبی،تشریعی،عددی، پزشکی، موسیقایی و حرکتی و.......»(خالدی،1421: 105) البته صلاح الخالدی در کتاب خود تمام اعجازهایی که مربوط به مضامین قرآن است را نفی کرده و اعجاز قرآن را از جنبه¬ی زیبایی شناسی و علمی آن دانسته است . از آن¬جا که هدف پژوهش فوق نیز اعجاز بیانی است لذا تنها جنبه¬ی بلاغتی مورد بحث است. اعجاز بیانی در این آیه¬ی شریفه را می توان در موارد ذیل بررسی نمود:


1-1) کلمات و حروف

اگر الفاظ متعددی، برای معنای واحدی به کار روند، آن را «مترادف»می¬گویند؛مانند سیف، صارم، حسام و ... که در زبان عربی به معنای «شمشیر» است؛( معرفت،ج5 : 46 )دانشمندان قرآنی درباره¬ی وجود الفاظ مترادف در قرآن، اختلاف نظر داشته¬اند؛ از این میان برخی معتقد به وجود مترادفات در قرآن بوده و از سویی علمایی چون ابن فارس وجود مترادفات را در قرآن نفی و رد کرده¬اند؛ ( ابن فارس، 1411،ج1: 39) و همچنین «ابوهلال عسکری» در کتابش به نام «الفروق اللغویة» منکر وجود مترادفات در قرآن هستند و معتقدند که هر لفظی در قرآن به جای خود به کار رفته و قابل جایگزین شدن نیست. (عسگری، 1412: 3) آن¬ها معتقدند که اعجاز بیانی، در شکل تعابیر و الفاظ قرآن، آن قدر دقیق و سنجیده است که نمی¬توان هیچ کلمه یا عبارت قرآن را، با مترادف آن جایگزین نمود و هرگونه تغییری، مخلّ فصاحت و بلاغت آن بوده و ممکن نیست که بتوان واژه ای را که در آیه¬ای استعمال شده، با لفظی دیگر جابه جا نمود؛ اصولاً در زبان عربی و لغت آن، وسعت و گستره فراوانی وجود دارد و ترادف در آن به معنای هم معنا بودن کلمات با یکدیگر، نبوده و نیست؛ مگر آنکه برخی از کلمات، معانی نزدیک به هم دارند که می توان از آنها تعبیر به «مترادف» نمود.از این جهت، نمی¬توان به جای آیه شریفه: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ...»(بقره/179) گفت: « و لکم فی القتل حیاة...»؛ زیرا تعبیر « قتل» وافی و گویا در مقصود نیست و لذا عبارت: «اکثروا القتل لیقتل القتل»؛ یعنی: زیاد بکشید تا قتل کم شود، و یا: « القتل انفی لقتل» یعنی قتل سبب نفی قتل است، که قبلاً رایج بود، گویای مفهوم واقعی آیه قصاص نبود و با آمدن تعبیر « قصاص» در آیه شریفه:«وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ...» معنا و مفهوم آن، گویا شده است. به عبارتی دیگر واژه¬های بکارگرفته شده در آیات قرآن کاملا حساب شده و دقیق است؛ به صورتی که اگر بخواهیم واژه-ای را از جای خود برداریم و کلمه¬ی مترادف دیگری را که در آن موضوع تمام ویژگی¬های کلمه پیشین را دارا باشد؛ بجای آن قرار دهیم، کلمه¬ی مناسب و جامعی پیدا نخواهد شد؛ چراکه در انتخاب و گزینش کلمات قرآن چند مسئله لحاظ شده است. در ابتدا تناسب آوای حروف کلمات هم¬ردیف و تناسب معنوی کلمات بایکدیگر. به عبارتی هماهنگی آوایی آخرین حرف هر کلمه با اولین حرف کلمه¬ی بعدی و اینکه کلمات از لحاظ مفهومی و معنایی نیز دارای انسجام و هماهنگی باشند. چنان که در آیه¬¬ی «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(بقره/179) بنت الشاطی می¬نویسد: « رمانی یادآور شده است که آیه با آن جمله مشهوراز چهار نظر تفاوت دارد: - عبارت قرآنی دربردارنده فایده معنایی بیشتري است و همه مضمون « القتل انفی للقتل » را در بر می¬گیرد، به اضافه مفاهیم شایسته¬اي دیگر که از آن جمله است: آشکار کردن عدل با ذکر کلمه « قصاص »، بیان هدف قصاص با ذکر کلمه «حیات» و فرا خواندن مردم، به رغبت و به ترس، به حکم خداوند. - عبارت قرآن از تکلّف در تکراري که بر ذهن شنونده سنگینی می¬کند دور است؛ چه، در عبارت « القتل انفی للقتل» تکراري است که نبود آن کلام را بلیغ¬تر میکند؛ در حالی است که می¬دانیم هرگاه چنین نوعی از تکرار در کلامی وجود داشته باشد آن را از مرتبه اعلاي بلاغت پایین خواهد آورد. - عبارت قرآنی داراي ترکیبی بهتر بوده و حروف سازگار با یکدیگر را در کنار هم قرار داده است و این سازگاري و حسن ترکیب به¬خوبی احساس و در لفظ مشاهده می¬شود به عنوان مثال در عبارت «فی القصاص» و در مقام تلفظ پس از حرف« ف» حرف «ل» تلفظ می¬شود و این بسیار روان¬تر و مناسب¬تر از آن است که در عبارت« القتل انفی» پس از حرف« ل» حرف «ء » را تلفظ کرد و علّت صعوبت نیز در اینجا دوري مخرج این دو حرف از همدیگر است . همچنین در« القصاص حیاه» پس از «ص» حرف «ح » تلفظ می¬شود و این مناسب¬تر از تلفظ «ل» پس از صدای «ا » در « انفی للقتل » است بدین ترتیب با گرد آمدن نکات مذکور است که عبارت « فی القصاص حیاة» از عبارت « القتل انفی للقتل » که عبارت بلیغ¬تر می باشد. » (بنت الشاطی ،1376: 64)


1-2)سبک و سیاق بیان

سبک و اسلوب قرآن در ضمن مطابقت با کلام عرب جاهلی، سبک و اسلوبی بدیع بود که نه خصوصیات شعر را دارا بود و نه خصوصیات نثر را داشت. از آن جهت که وزن و قافیه ندارد شعر نیست و علاوه بر آن شعر معمولاً بانوعی تخیل شاعرانه همراه است و قوام شعر به مبالغه و اغراق است که نوعی کذب به شمار می¬رود و در قرآن تخیلات شعری و تشبیهات خیالی وجود ندارد و از آن جهت که از نوعی نظم، انسجام، آهنگ و موسیقی بر خوردار است که در هیچ نثری دیده نشده، نثر به شمار نمی¬رود. (مطهری،بی تا: 214) شیوه¬ی بیان قرآن با آنکه موجب جذب و کشش عرب گردید با هیچ یک از شیوه¬های متداول عرب شباهت و غرابتی نداشت. این از شگفتی¬های سخنوری است که خطیب ، سبکی که مورد پذیرش و پسند شنوندگان است بیافریند و از شیوه¬های متعارف آنان بیرون باشد و اعجاب¬آورتر آنکه از تمامی محاسن شیوه¬های کلامی متعارف ، بهره گرفته باشد ، بی¬آنکه از معایب آن¬ها چیزی در آن یافت شود. همانگونه که آیه¬ی فوق از تمام محاسن سخن وسیاق بیان برخوردار است؛ چنان¬که سیوطی در الاتقان فی علوم القران می نویسد:« الف )در جمله القتل انفی للقتل یک حرکت و سکون است اما آیه¬ی شریفه خالی از تکرار است به خلاف جمله¬ی مزبور که واژه قتل در آن تکرار شده است. سخن بدون تکرار از سخن حاوی تکرار برتر است . حرف قاف سخت اواست و در گویش آن شدت است. ( سیوطی ،1407،ج 3: 188-185) انواع کلام مانند شعر و نثر محاسنی دارند و معایبی ؛ اما سبک قرآنی ، جاذبیت و ظرافت شعر و آزادی مطلق نثر و لطافت سجع را داراست ، بی آنکه همانند شعر در تنگنای قافیه و وزن دچار شود یا مانند نثر پراکنده گویی کند یا مثل سجع تکلّف و دشواری به خود راه دهد..


1-3) موسیقی

هنگام گوش دادن به آوای قرآن ، اولین چیزی که توجه اذهان را به خود جلب می¬کند ، نظام بدیع و صوت زیبای آن است . در این نظام ، اعراب کلمات و خود واژگان به شکلی منظم شده است که هنگام شنیدن ، آهنگ دلنشین آن به گوش می¬رسد ؛ آوایی شور و نشاط را در جان¬ها و دل¬ها می¬دمد و احساسات آدمی را برمی¬انگیزد و آدمیان و قلب¬های حق¬طلبشان را شیفته¬ی خود می¬سازد.چنان که در آیه¬ی فوق مشهود است: سیوطی در الاتقان فی علوم القرآن می نویسد:«در آیه¬ی شریفه سه حرف صاد، حا و ت آهنگ و موسیقی شیوایی دارد برخلاف آهنگ ناهنجار تکرار قاف و تا در جمله القتل. حرف قاف سخت اواست و در گویش آن شدت است» درکتاب کرانه¬ها امده: آیه خالی از تکرار است به خلاف القتل انفی للقتل که واژه قتل در آن تکرار شده است سخن بدون تکرار از سخن حاوی تکرار برتر است.(سیوطی،1407: 183)


1-4) نکات بلاغی

در قرآن انواع استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و نکته¬های بدیع به حد وفور به کار رفته است؛ در تمامی موارد چهار چوب شیوه¬های متعارف عرب رعایت شده ، اما کاربرد آن¬ها با چنان ظرافت و دقتی صورت گرفته است که سبب شگفتی سخنوران و نکته سنجان گردیده است. علما و دانشمندان پذیرفته¬اند که تشبیهات قرآن بی¬نقص¬ترین تشبیهاتی است که در کلام عرب یافت می¬شود، به عبارتی دیگر نکات بدیع و رسا¬ترین بیان در ارائه فن معانی است. چنان که آیه¬ی فوق دارای صنعت بدیعی است؛ چرا که یکی از دو چیز یعنی فناء و مرگ را ضد دیگر قرار داده است و با آوردن کلمه «فی» بر سر قصاص آن را منبع و سرچشمه حیات دانسته است؛البته در بحث فصاحت و بلاغت به طور واضح به مباحث بلاغی در مورد آیه¬ی شریفه پرداخته خواهد شد.


2 ) فصاحت و بلاغت قرآن

کلام فصیح کلامی است که روان و رسا باشد و کلماتش، چنان مرتب شده باشد که از هر گونه پیچش و مشکل و گره‎های کور خالی باشد و عبارات آن زننده نباشد و کلمات دارای تنافر و ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی خالی باشد.( معین،1355، ج 2: 2550) و بلاغت در لغت به معنای به نهایت رساندن معنا و اکمال آن است( ابن فارس، 1411، ج 1: 202 ) این همان معنایی است که ابن منظور می¬آورد : «بلاغت در لغت به معنای وصول و رسیدن» ( ابن منظور ،1408: 419 ) کلام بلیغ عبارت است از: آوردن کلام مطابق با مقتضای مقام و حال مخاطب به شرط فصاحت، زیرا مقامات و حالات مخاطب مختلف است مثلاً اگر مقام اقتضاء تأکیدی کند کلام را با تأکید بیاورد و اگر مقتضی خلوّ از تأکید است خالی از تأکید بیاورد( معین، همان: 556) فصاحت و بلاغت به این معناست که در بیان مطلب و مقصود مورد نظر بتوان از الفاظ شیوا و زیبا و ترکیبات سنجیده و خوش‌آهنگ بهره برد. به عبارت دیگر در اصطلاح برای آن دو تعریف ارائه شده است اگر بلاغت صفت کلام باشد به سخن فصیحی که مناسب با حال و مقام شنونده است تعریف شده است. (خطیب قزوینی،1429: ١٤)و اگرصفت متکلم باشد به ملکهای نفسانی که دارنده¬اش هر معنایی را که بخواهد می¬تواند با فصاحت و مناسب حال شنونده بیاورد تعریف شده. (هاشمی، 1388: ٣٥) علوم بلاغت شامل سه فنّ معانی، بیان و بدیع است. فنون بلاغت در آغاز در هم آمیخته بود و دانشمندان قرون اولیه اسلام چنین تقسیم بندیی از مباحث بلاغت نداشته¬اند. قدما قائل به تفصیل میان آنچه بعدها به نام معانی و بیان و بدیع نامیده شد نبوده و همه ابواب را تحت یک عنوان قرار داده¬اند. ابواب و فصول بلاغت در ابتدا انگشت شمار بوده و از ایجاز، مساوات، اطناب، استعاره و تشبیه و دو سه موضوع نظیر آن تجاوز نمی¬کرده است. کتاب¬های که در سده¬های نخستین دربارۀ بلاغت تألیف شده بر همین چند فنّ یا باب اکتفا کرده¬اند. رُمّانی(م ٣٨٦ ق)مباحث علم بلاغت را شامل ده قسم ایجاز، تشبیه، استعاره، تلاؤم، فواصل،تجانس، تصریف، تضمین، مبالغه و حسن بیان دانسته و در رسالة النکت فی اعجازالقرآن خود به تفسیر این ده بحث می¬پردازد. (رمانی،،بی تا: ٧٦) علم معانی در لغت جمع معنا، اسم مفعول از مصدر عنایت به معنای قصد شده است. (هاشمی،1388: ٤٦ ) در اصطلاح بلاغت به اصول و قواعدی تعریف شده که با آن¬ها حالات هماهنگی کلام با اقتضای حال شنونده شناخته می¬شود. (سکاکی، 1407:١٣٠ )علم معانی به هشت مبحث تقسیم شده است: ١)اسناد خبری، ٢) احوال مسندالیه، ٣) احوال مسند، ٤)احوال متعلقات فعل، ٥) قصر، ٦) انشاء، ٧) فصل و وصل و ٨) ایجاز، إطناب ومساوات (خطیب قزوینی،1429: 18) «اگر انسان از آموختن علم بلاغت غفلت ورزد و در شناخت مراتب فصاحت کوتاهی کند، به اعجاز قرآن آگاه نمی¬شود»( عسکری، 1412: ٧٥) دشمنان قرآن، به فصاحت و بلاغت آن اعتراف کرده و آن را مافوق سخن بشر شمرده¬اند. برای فصاحت و بلاغت افراد بشر معمولاً حد و حدودی است که هرگز از آن حد تجاوز نمی‌کند؛ مثلاً کسی سخن حماسی را نیک ادا می‌کند؛ ولی در مدح ضعیف است یا مدّاح فصیح و بلیغی است؛ ولی در هجو ضعیف است یا در هجو تواناست؛ ولی قدرت رثاگری ندارد یا رثاگر خوب و فصیحی است؛ ولی در عرفان ضعیف است. خلاصه هیچ کسی که در همه این ابعاد تسلط داشته‌باشد، یافت نمی‌شود؛ ولی قرآن کریم این‌چنین است و از جامعیّت فصاحت و بلاغت در تمام جهات برخوردار است. محققین ادب عرب معتقدند که این وجه در تک‌تک سور قرآن مشهود است.چنان که از موارد مورد بحث درباره¬ی اعجاز آیه¬ی مذکور جنبه¬های بلاغی آن است که برتری آن را بر جمله¬ی مشهور عرب نشان می¬دهد. البته این آیه از کلمات دارای تنافر حروف چه خفیف و چه ثقیل، مخالفت با قواعد صرفی،کراهت سمع، ضعف تالیف ،تعقید معنوی و لفظی وکثرت تکرار که از مباحث علم معانی به شمار می¬رود، خالی است.نیز در آیه قصر وجود دارد که در ذیل به آن پرداخته خواهد شد:


2-1)تنافر حرف :

حالت ویژه¬ای در کلمه است که موجب سنگینی آن برگوش و سختی ادای آن بر زبان می گردد و این حالت به این دلیل است که مخرج¬های حروف آن کلمه به هم نزدیک است.تنافر حرف یا شدید است یا خفیف چنان که احمد هاشمی می نویسد:«کلماتی مانند ظش(ناهموار) وهعخع(گیاهی که شتر در آن می¬چرد) در اوج ثقل است و واژه¬هایی مانند نقاخ (آب گوارا) و مستشزرات(برآمده¬ها) دارای تنافر حروف¬اند.»(هاشمی،1388: 16) این تنافر همچنین در بخش فصاحت کلام نیز وجود دارد. باتوجه به اینکه در آیه¬ی مذکور تمام کلمات هم از نظر سهولت تلفظ و ادای آن بر زبان و هم از منظر چیدمان کلمات در بدرستی قرار گرفته¬اند؛ لذا صعوبتی در تلفظ و ادایش و جود ندارد، برخلاف جمله مشهور عرب که صعوبت و سختی را با خود به همراه دارد.


2-2)مخالفت باقواعد صرفی:

این عیب چنان است که متکلم واژه¬ای را به کار برد که برخلاف موازین و قواعد صرفی استعمال شده باشد. در آیه¬ی فوق کلمه¬ای یافت نمیشود که برخلاف قواعد صرفی باشد و کلمات در شکل مناسب و درست خود قرار دارند.

3-2)کراهت سمع:

به این معناست که لفظ خوش آهنگ و گوشنواز نبوده و گوش از شنیدن آن کراهت داشته باشد چنان¬که نصیریان واژه¬ی کریم الجرشی (ظینت و نفس) را دارای این عیب دانسته است.( نصیریان،1392: 29) تمامی کلمات آیه¬ی شریفه در گوش نواز بوده برعکس جمله¬ی مشهور عرب که به اعتقاد بلاغیون ثقیل بود چنانکه سیوطی اظهار داشته است.


4-2)ضعف تالیف:

چنان که حسن عرفان در کرانه¬ها می¬نویسد:«(سستی پیوند و ترکیب ناشایست واژه¬ها)شکل یافتن سخن است برخلاف قواعد مشهور نحو. مانند اینکه: ضمیر لفظاً و معناً و حکماً پیش از مرجعش آید مانند ضرب غلامه زیداً و...»(عرفان، 1391: 89) با توجه به این بحث و تطبیق آن با آیه¬ی فوق در می یابیم که قوانین مشهور نحویون در آن پیروی شده است دلیلی بر فصاحت آن است.


5-2)تعقید لفظی:

به این معناست که : پدیده جلو انداختن یا پس بردن واژه¬ها یا جدا ساختن کلماتی است که باید باهم همسایه باشد به وسیله کلمات بیگانه.(هاشمی،1388: 44) به عبارتی فاصله میان مضاف و مضاف الیه ،فعل و فاعل، صفت و موصوف و..... در آیه¬ی مذکور میان مبتدا و خبر نه تنها فاصله¬ای نیست بلکه با توجه به قواعد نحوی مبتدا به دلیل نکره بودن موخر آمده است بنابراین عبارت قرآنی فوق از این عیب مبراست.

6-2)تعقید معنوی:

حسن عرفان می¬نویسد: «دلالت سخن بر مقصود گوینده روشن نباشد، به جهت سستی که واقع شده در انتقال ذهن و اندیشه از معنی نخستین لغوی به معنای دومی که گوینده اراده کرده.»(عرفان،1391: 95)به این معنا که ترکیب کلام به گونه¬ای است که معنای آن پس از اندیشیدن فراوان درک می¬گردد واین مطلب درباره¬ی همه¬ی کنایات و سخنانی است که برای اهداف ویژه¬ای به کار می¬روند اما گوینده آن را برای اهداف دیگری بکار می¬برد و بدین ترتیب از سنت¬ها عدول می¬نماید؛ چنان که مشهود است این آیه به روشنی و برای بیان هدف ویژه¬ی خود و حتی بدون تصرف آمده و معنای آن بنا به تفسیر مفسران واضح است.


7-2)کثرت تکرار:

ذکر یک چیز در مرتبه¬ی دوم،تکرار و در مرتبه¬ی سوم کثرت تکرار است.قید کثرت آورده شده چراکه تکرار بدون کثرت، فصاحت را تباه نمی¬سازد و اگر بنا بود تکرار به فصاحت آسیب رساند تاکید لفظی ناپسند بود. در این آیه نه تنها تکرار بلکه کثرت تکرار هم یافت نمی شود برعکس جمله¬ی مشهور عرب که تکرار دارد.

8-2)تتابع اضافات:

این عیب از پی در پی آمدن چندین مضاف و مضاف الیه است که آیه فوق از این عیب مبرا بوده است.

2-9) قصر:

قصر از مباحث بلاغی است و چنانکه حسن عرفان در کرانه¬ها می¬نویسد: «در اصطلاح، منحصر کردن چیزی است بر چیز دیگر به شیوه¬ی مخصوص.(به چیز اول مقصور و به چیز دوم مقصور علیه می¬گویند.»(عرفان،1391: 197) برای قصر راه¬ها و شیوه¬های گوناگونی وجود دارد اما مشهورترین آن¬ها چهار مورد است: 1) نفی و استثناء مانند: لا اله الا الله 2)انما مانند: انما الاعمال بالنیات 3) قصر به وسیله¬ی عطف با «لا، بل، لکن» مانند:الارض متحرکه لا ثابته 4)قصر به جهت مقدم آوردن چیزی که باید موخر باشد مانند: لکم فی القصاص حیاه . با توجه به نقش نحوی لکم و فی القصاص و حیاه و مقدم آمدن «لکم»،«قصاص» بر «حیاه» در می¬¬یابیم که آیه مذکور دارای قصر و حصر است که البته با توجه به تقسیمات دیگر قصر مبنی بر تقسیم آن به حقیقی(مقصور براساس حقیقت ویژه¬ مقصورعلیه می¬گردد به گونه¬ای که از آن مقصور علیه به هیچ وجه به چیز دیگری تجاوز نمی¬کند) و اضافی(مقصور مختص مقصور علیه می¬گردد واین اختصاص، نسبت به چیز مشخص دیگری است نه نسبت به هرچه غیر از مقصورعلیه .) که هریک به قصر موصوف بر صفت و صفت بر موصوف، آیه¬ی فوق را می توان از نوع صفت بر موصوف اضافی شمرد.


2-10)ایجاز قصر

ایجاز به دو صورت است ایجاز حذف و ایجاز قصر. اما ایجاز قصر ادای مقصود است با عبارتی کمتر از عبارت متعارف. نصیریان آن را عالیترین مرحله بلاغت کلام دانسته است و می¬نویسد:«آن کلامی است که ذاتا حجمی کوتاه و معنایی بسیار دارد. مانند لکم فی القصاص حیاه »( نصیریان،1392: 117) که البته این همان چیزی است که اکثر بلیغان جدید و قدیم نظیر قزوینی ،سیوطی و.... بدان اشاره کرده¬اند.


3) دیدگاه بلاغیون

در انجام قانون قصاص، وجود حیات ضمانت شده است؛ عرب¬ها برای سهولت و آسانی در حفظ قوانین مدنی ، اجتماعی و کیفری خود ، آن¬ها را در قالب جمله¬های کوتاه ، ظریف و ادبی در می آورد ؛ از این رو برای تنظیم قانون قصاص از فصحای برجسته¬ی خود کمک گرفت و پس از مذاکرات فراوان بر عبارت (( القتل أنفی للقتل )) اتفاق نظر دادند ؛ یعنی کشتن قاتل، بهترین بازدارنده از قتل است. بنت شاطی در توضیح آیه¬ی می¬نویسد:« رمّانی در ادامه سخنان خود با مقایسه میان آیه « لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ »با جمله معروف « القتل انفی للقتل » « تنها خون مانع خون می¬شود» -که مردم آن را به عنوان نمونه شایسته¬اي از ایجاز قصر در کلام عرب می¬شناسند- به بیان چگونگی اعجاز قرآن از طریق ایجاز قصر پرداخته» (بنت شاطی ،1376: 64 ) ایجاز قصر یا ایجاز بلاغت عالی¬ترین مرحله بلاغت کلام است و آن کلامی است که ذاتا حجم کوتاه و معنایی بسیار بلند دارد( نصیریان، 1392: 118) کثرت معناو قلت لفظ، در این آیه ی مبارکه بیان می کند: محققا انسان زمانی که بداند،اگر کسی را کشت خودش نیز کشته می¬شود اقدام به کشتن نمی کند آنگاه با وجود قصاص، بسیاری از کشتارها مرتفع می¬گردد و حیات تجلی می کند و شکل می¬گیرد.(عرفان،1391: 489) خطیب قزوینی در« الایضاح فی علوم البلاغه» آیه مبارکه را دارای ایجاز قصر دانسته و در مورد اختلاف آن با جمله¬ی عرب سخن گفته و ده مورد برای آن بر شمرده است.(قزوینی،1429: 143)چنان که حسن عرفان معتقد است در این آیه ایجاز قصر وجود دارد ؛ یعنی لفظ آن اندک و معنی آن بسیار است(عرفان،1391: 488) علمای بلاغت این آیه¬ی مبارکه را با سخن مشهور عرب «ااقتل انفی للقتل» سنجیده¬ اند تا بدین وسیله جنبه¬های بلاغی و برتری آن و ناتوانی فصحا و بلیغان آشکار گردد. امتیازاتی که این آیه قرآن بر این جمله دارد برطبق دیدگاه بلاغیون عبارتند از: 1) حروف فی القصاص حیوة از جمله القتل انفی للقتل کمتر است.چنانکه «نسبت به جمله مشهور عرب کمتر است(ابن قیم جوزیه در کتاب الفوائد المشوق الی علوم القران و علم البیان ص 69 )تعداد حروف آیه را 12 حرف دانسته و حروف مکتوبه را لحاظ کرده .و یحیی بن حمزه علی بن ابراهیم علوی حروف آیه را ده حرف دانسته( علوی،1429 ج 3 : 317) نیز خطیب قزوینی هم حروف آیه¬ی مذکور را 10 یا 14حرف بنا به نظر دیگران دانسته است.( قزوینی،1429: 144 ) حسن عرفان در شرح مختصر المعانی آورده است: حروف « فی القصاص حیاهٌ» با تنوین یازده تاست، و حروف «القتل انفی للقتل»چهارده تاست.و ادامه در تعریف حروف می¬نویسد مقصود از حروف، حرف¬هایی است که تلفظ می گردد زیرا معیار ایجاز حروفی است که بر زبان می¬گذرد نه حروفی که نگاشته می¬شود . بنابراین یاء در فی و همزه القصاص را به حساب نمی¬آوریم» (عرفان،1391: 490) 2)حسن عرفان می¬نویسد:« نکره بودن حیاة عظمت آن را نشان می¬دهد.یعنی حیاة عظیمی در قصاص است؛چون رسم پیشین عرب چنین بود که گاه گروهی را به جهت کشته شدن یک نفر می¬کشتند و قصاص، آنان را از این کشتارهای گروهی باز داشت. نیز در ادامه می¬نویسد:از نکره بودن حیات،هم می شود تعظیم را برداشت کرد و هم نوعیت را. بدین شکل که: در قصاص نوعی از حیات هست و آن استمرار زندگی کسی است که بنا بوده کشته شود و استمرار زیستن شخصی که باید قصاص شود» (همان: 491) این همان است که خطیب قزوینی در الایضاح بدان اشاره کرده است(قزوینی ،1429: 144) 3)آیه شریفه از تکرار خالی است ولی در آن جمله تکرار وجود دارد.(هاشمی،1388: 401) و این مطلبی است که خطیب قزوینی نیز به آن اشاره داشته و می¬نویسد که آیه¬ی شریفه از تکرار که از عیوب کلام به شمار می¬رود خالی است.( قزوینی،1429: 144 ) به عبارتی جمله عرب کلمه القتل تکرار شده و عدم تکرار (حتی اگر وجود آن مخلّ به فصاحت نیز نباشد) از تکرار بهتر است. 4)آیه¬ی شریفه نیاز به تقدیر محذوف ندارد برخلاف آن سخن که تقدیرش چنین است: « القتل انفی للقتل من ترکه» در این عبارت،« من ترکه» که متعلق به افعل تفضیل است حذف شده.(عرفان،1391: 491) به عبارت دیگر در عبارت یاد شده ، (( أفعل التفضیل )) به کار رفته ولی (( مفضّل علیه ) مبهم است و معلوم نیست که قتل از چه چیز بازدارنده تر می باشد . 5)امتیاز دیگر جامعیت آن است. زیرا همه ی موارد قصاص،حیات آور است.(همان، 491) به عبارتی دیگر آیه مراد خویش را به صورت جامع‌تر و کامل‌تر بیان کرده است، زیرا قصاص هم قتل را شامل می‌شود و هم جرح و قطع عضو را، در حالی که در مثل عرب تنها مسأله قتل عنوان گردیده است. 6)آیه از صنعت ادبی مطابقه برخوردار است.(همان491) یعنی در آیه ، فنّ به کار رفته و جمع بین ضدّین شده است ؛ زیرا قصاص – که نوعی قتل و در ظاهر ضد حیات است – موجب حیات به شمار آمده است سیوطی در الاتقان موارد ذیل را برای آن برشمرده است: 1) در آیه¬ی شریفه فی القصاص فی در کنار قصاص ظرفیت را می¬رساند بدین¬گونه که قصاص ظرف و زایشگاه زیستن قرار داده شده است ودر ظرفیت مرگ، برای زیستن توان تعبیری پویا و ریبایی نهفته است. 2) در جمله القتل انفی للقتل یک حرکت و سکون پی در پی تکرار می¬شود؛ لیکن آیه شریفه این¬گونه نیست. 3)جمله القتل انفی ... ظاهرا متناقض می¬نماید بدین¬گونه که کشتار، نفی کننده¬ی کشتار است و چیزی نفی کننده¬ی خویش نیست. از لحالظ أدبی اشتباه است که واژه ی قتل به صورت مطلق نافی قتل باشد ؛ زیرا هیچ چیز خود را نفی نمی¬کند ؛ در صورتی که اگر قتل به عنوان قصاص انجام شود نافی قتل خواهد بود. 4 )حرف قاف سخت آواست و در گویش آن شدت است. 5 )در آیه¬ی مبارکه سه حرف صاد حا و ت آهنگ و موسیقی شیوایی دارد برخلاف آهنگ ناهنجار تکرار قاف و تا در جمله القتل. 6 )واژه قصاص پی پیگیری، مساوات و برابری کیفر با بزه و جرم را می¬نمایاند و نشان¬دهنده¬ی عدالت است برخلاف آن جمله.به عبارتی دیگر به¬کار¬بردن لفط ((قصاص )) تداعی کننده این است که این قانون از منشأ عدالت برخاسته است ؛ در صورتی که به کار بردن لفظ قتل ، حالت تنفر و انزجار دارد. 7)قصاص شامل قص عضوی هم هست اما آن جمله نه. ( سیوطی، 1407، ج 3: 188-185) فصاحت کلمات آن گاه آشکار می‌گردد که در کلمه توالی حرکات وجود داشته باشد، ‌در این صورت زبان در حال نطق به خوبی به حرکت در می‌آید برخلاف جایی که در کلمه بعد از هر حرکت سکونی وجود داشته باشد و این اختلاف در مقایسه آیه با مثل به خوبی پیدا است.آیه از تعبیر به قتل که لفظی خشن بوده و بوی مرگ و فنا می‌دهد خالی است، و در عوض همان معنا را با جاذبه‌ای که در لفظ «حیوة» نهفته است بیان می‌کند .بیان آیه مبتنی بر اثبات است و بیان مثل مبتنی بر نفی است و واضح است که اثبات بر نفی برتری دارد. جلال الدین سیوطى تا بیست وجه در ترجیح آیه بر عبارت یاد شده بر شمرده، و زمخشرى عبارت یاد شده را به شدت نكوهش كرده و از غفلت عرب در ساختن‏ یك چنین جمله پراشكال تعجب كرده است، همان¬گونه كه خود عرب در موقع نزول ‏آیه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جمله‏اى در همین معنا و این كه‏قرآن هرگز غفلت نورزیده، در شگفت‏ شدند و خاضعانه اعتراف نمودند كه‏«ما هذاكلام البشر و انما هو كلام الله عز و جل، هرگز به سخن بشر نمى‏ماند و جز سخن خدانخواهد بود» (معرفت،ج 5: 130)


نتیجه گیری

بی¬گمان بلاغت در كلام و آشنايى طبيعى با آرايه‏هاى سخن نزد عرب جاهلى سرآمد بوده است؛ چنانکه آن ها پيش از نزول قرآن، موازين و معيارهاى مشخصى براى نقد سخن و شناخت كلام برتر از فروتر داشته اند؛با نزول قرآن وعدم توانایی سخنوران عرب به آوردن حتی آیه¬ای مثل آن، جنبه¬های بلاغی و فصاحت در آن به عنوان اعجازش مطرح گردید .بی شک فن فصاحت و بلاغت یکی از ابزارهایی است که می¬تواند بازگوکننده¬ی گوشه¬هایی از اعجاز کلام نافذ خدای متعال باشد به گونه ای که ناتوانی بشر را در آوردن مثل آن آشکار می¬کند، ضمن اینکه که قرآن کلام خداست و کلام خدا از هرگونه ترادف و نقصی مبراست؛ از موارد مورد بحث علمای بلاغت آیه¬ی «لکم فی القصاص حیاه» است که جدای از تفسیر لغوی و اصطلاحی بزرگان و مفسران قرآن، به بحث ادبی و زیبایی شناسی در مورد آن پرداخته¬اند. تلاش علمای بلاغت بر این بوده که ابعاد بلاغی آیه¬ی مذکور را در بحث ایجاز قصر و مقایسه¬ی آن با سخن مشهور عرب بیان کنند و نقطه¬ی اوج این مقایسه آن جاست که جمله¬ی مشهور عرب¬های جاهلی به کلی از دیدگاه بلاغیون مترود و نفی شده است و حاصل آن برتری کلام ساری و نافذ خداوند است. جنبه¬های بلاغی و فصاحت آیه¬ی مذکور نه تنها از جهت آواشناسی، تنافر واژگان و عدم کثره تکرار خالی از هرگونه عیبی است بلکه گوش نواز و دلنشین است.


منابع


1)ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، (1428ق)،"مقدمۀ ابن خلدون"، تحقیق درویش الجویدی، بیروت، المکتبة العصریة .

2)ابن فارس، ابوالحسن احمد، (1428ق)،" الصاحبی فی فقه اللغة"، تحقیق احمد حسن بُسج، دارالکتب العلمیة،بیروت.

3)..........................................،(1411ق)،" معجم مقاییس اللغة"، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، دارالجیل، بیروت

4)ابن منظور، محمد بن مکرم،(148ق)، "لسان العرب"، تنسیق و تعلیق علی شیری، داراحیاء التراث العربی،بیروت.

5)بنت الشاطیء، عایشه عبدالرحمن، ( 1376ش)،"اعجاز بیانی قرآن"، ترجمه حسین صابری ، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران

6)تفتازاني، سعد الدين، (1409)، "شرح المقاصد"، تحقيق عبد الرحمن عميره، چ اول، ج 4 و5 ، الشريف الرضي، قم

7)حسین، طه، ،(بی تا)"فی الادب الجاهلی"، الطبعة الثامنة عشرة، دارالمعارف،قاهره.

8) الخالدی،صلاح، (1421)"اعجاز القران البیانی و دلائل مصدره الربانی" الطبعه الاولی، دار عمار،عمان.

9)خطیب قزوینی، جلال الدین محمد بن عبدالرحمن (،١٤٢٩ ق )" الایضاح فی علومدالبلاغة"، تحقیق غرید الشیخ محمد و ایمان الشیخ محمد، بیروت، دارالکتاب العربی،.

10)الرافعی، مصطفی صادق،( 1426ق) "تاریخ آداب العرب"، المکتبة العصریة ،بیروت.

11)الرمّانی، علی بن عیسی،(بی تا)، "النکت فی اعجاز القرآن"،تحقیق محمد خلف لله احمد و محمد زغلول سلام،الطبعة الخامسة، دارالمعارف، قاهره

12) سکاکی، یوسف بن ابی بکر،(1407ق)، « مفتاح العلوم»، الطبعة الثانیة، دار الکتب العلمیة، بیروت

13)سیوطی، جلال الدین،(1407ق) "الاتقان فی علوم القرآن"، دار ابن کثیر،دمشق.

14)شیرازی،مکارم، تفسیر نمونه، جلد اول.

15)طبرسی، ابي علي الفضل بن الحسن بن الفضل،(1403ق) «مجمع البیان فی تفسیر القرآن».

16)عسکری، ابو هلال،( 1412ق) "معجم الفرق اللغویة"، قم، جامعة المدرسین.

17)عرفان،حسن،(1391)،« کرانه ها شرح مختصرالمعانی تفتازانی»، جلد 1 و2، چ ششم،موسسه انتشارات هجرت،قم

18)علوی یمنی ، یحیی بن حمزه، (1423ق)،«الطراز لأسرار البلاغة وعلوم حقائق الإعجاز»،المکتبة العنصریة، بیروت

19) العواجی، محمد،(1427ق)،" اعجاز القران کریم عندشیخ الاسلام ابن تمیمه فی المقارنه مع بکتاب اعجاز القرآن للباقلانی"مکتبه دار منهاج،الریاض

20)ضیف، شوقی، (1364)،"تاریخ ادبی عرب(العصر الجاهلی)"، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، امیر کبیر،تهران

21)مطهری، مرتضی،(بی تا) ،«مجموعه آثار»، صدرا،قم

22)معرفت، محمد هادی ،" التمهید فی علوم قرآن "، ج 5،موسسه النشر الاسلامی،قم

23) معین، محمد، (1355)،"فرهنگ فارسی معین"، چ 8، ج 2، موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران

24)نصیریان،یدا....،(1392)« علوم بلاغت و اعجاز قرآن»،چ دهم،انتشارات سمت،تهران

25)هاشمی،احمد،(1388)،«جواهرالبلاغه»،مترجم حسن عرفان، چ دهم،جلد اول،نشر بلاغت،قم