اعجاز معنوی قرآن کریم از دیدگاه صدرالمتالهین
چکیده
صدرالمتالهین در آثار خود تلاش کرده وجه جدیدی از اعجاز قرآن را بیان کند که نتیجه شهودات و مکاشفات شخصی او بوده و قبل از وی این مباحث به طور جامع مطرح نشده است. ملاصدرا ادعا می¬کند قرآن کریم بزرگترین و بالاترین معجزه-ای می¬باشد که برای بشریت امکان ظهور دارد و اعجازی بالاتر از آن قابل تحقق نیست لذا قرآن معجزه جاوید است و تا قیامت این قابلیت را دارد که بشریت از علوم و معارف آن بهره¬مند گردد. این وجه اعجاز که آن را «اعجاز معنوی» نامیده¬ایم بسیار بالاتر و ارزشمندتر از سایر وجوه اعجاز قرآن است. همچنین جایگاه والای کلام الله مجید، عظمت صاحب این معجزه گرانقدر و فضیلت امت اسلام را آشکار می¬سازد.
کلیدواژه
انسان، قرآن، کتب آسمانی، معجزه، ملاصدرا، نبوت، وحی.
1. مقدمه
ملاصدرا در آثار خود سعی نموده وجه اعجاز قرآن را به گونه¬ای تبیین کند که اثبات شود قرآن بالاترین معجزه¬ای است که می¬توانست برای بشریت به ظهور برسد و معجزه¬ای بالاتر از آن امکان تحقق نداشت، لذا قرآن معجزه جاوید است و تا قیامت می¬تواند پاسخگوی انسان باشد و این مرتبه اختصاص به قرآن دارد و سایر کتب آسمانی چنین جایگاهی ندارند. برای تبیین مقدمات نظریه خود ابتدا بحث کمال قواي ادراکي و مراتب وجودی انسان و به تبع آن رتبه انبیاء و انسان کامل را مطرح می¬کند، سپس بحث اعجاز و تناسب معجزه با مرتبه وجودی رسل را بیان نموده و در نهایت به شرح اعجاز معنوی قرآن و مقایسه آن با سایر کتب آسمانی می¬پردازد. نویسنده در این گفتار برآن است که دیدگاه ملاصدرا پیرامون این موضوع را تبیین کند.
2. جايگاه انسان در عالم هستي
در ميان مخلوقات الهي «انسان» موجودي شگرف و منحصر به فرد است، تنها در وجود آدمی اين قابليت نهاده شده که به همه عوالم وجود احاطه يابد و بتواند عالمی عقلی مضاهی عالم عینی گردد، لذا انسان ابزار شناخت هريک از عوالم هستی را دارا می باشد. اگر عوالم وجود را به سه عالم «حس»، «خيال» و «عقل» تقسیم کنیم، انسان مشاعر ادراکی هر سه عالم را دارا می باشد، آدمی به کمک «حس» محسوسات عالم دنیا را درک می¬کند، به کمک «خيال» از عالم خيال آگاه مي گردد و توسط عقلش با «معقولات» مرتبط مي شود. در حقیقت مسير سیر و سلوک تکاملی انسان چنین است که ابتدا در دنيا بين ماديات و اجسام سير نموده و محسوسات را درک مي¬کند، سپس به مرتبه تخيل و ادراکات خيالي مي¬رسد و مشي او در عالم خيال يا ملکوت اسفل است و در نهايت به عالم عقول مجرد و ارواح عاليه يعني ملکوت اعلي ارتقاء مي-يابد . انسان طالب کمال برای احاطه هر چه بیشتر بر این عوالم بايد هر یک از قواي ادراکي خويش را هر چه بيشتر به کمال برساند و قابلیت و استعدادهای نهفته این مشاعر را به ظهور و فعلیت درآورد (صدرالمتألهين،1360، 341). کمال قوه حس آن است که انسان به مرتبه¬اي برسد که بتواند در عالم ماده دخل و تصرف کند، صورتي را از شيئي بگيرد و صورت ديگر بپوشاند، طبايع جسماني در برابرش خاضع و مطيع باشند و اشياء و مواد از وی انفعال و تأثير بپذيرند. کمال قوه متخيله در اين است که آدمي قادر باشد جانب عالي و سافل را جمع نموده و التفات به جهتي او را از ساير جوانب غافل نسازد؛ يعني بتواند در بيداري به عالم غيب اتصال پيدا کرده و صور و اصوات حقايق مثالي بر وي متجلي و آشکار شود، از حوادث گذشته و آينده مطلع گردد و در صورت لزوم بر حکايت و بيان مشاهداتش توانا باشد. کمال قوه تعقل در اين است که انسان آنقدر ارتقاء يابد که به ملائک شباهت پيدا کند و درهاي ملکوت به رويش گشوده گرديده و به راحتي به عالم عقول متصل شود و به مجاورت قديسين و مصاحبت مقربين نائل آيد و علوم لدني و بدون واسطه تعليم بشري و بدون نياز به فکر و تأمل بر وي افاضه گردد و معارفي را درک کند که ساير مردم از فهم آن عاجزند (صدرالمتألهين، 1419، 8: 335). طبق اصل «اتحاد عقل و عاقل و معقول» هريک از قواي مدرکه با صور ادراکي خويش در وجود اتحاد دارد؛ يعني حس با محسوس، خيال با متخيل و عاقل با معقول متحد است، لذا ادراک هر صورتي از هرکدام ازعوالم وجود سبب اتحاد و يگانگي انسان با آن تصوير و آن عالم مي گردد. اتحاد انسان با هر مرتبه از هستي سبب مي شود آن مرتبه در وي عينا تحقق يافته و آن عالم براي انسان منکشف گردد (صدرالمتألهين، 1360،351). بر اساس «حرکت جوهري» انسان همواره در تحول و تکامل بوده و از عالمي به عالم ديگر انتقال يافته و با آن متحد مي شود. اين سير آدمي همچنان ادامه دارد تا در نهايت به جايي مي¬رسد که او کل عالم وجود را در ضمير خويش مشاهده نموده و مي¬يابد و به عالمي عقلي مشابه عالم عيني تبديل مي¬گردد. ملاصدرا کل عالم وجود را پيکر انساني مي داند که جميع موجودات اعضاء و جوارح او هستند. البته این مرتبه انسان کامل است که همه عالم هستي را در برمی¬گيرد. انسان کامل برحسب مکان همچون شخصي قائم در محضر الهي است که پاهايش در زمين و سرش در عرش قرار دارد؛ يعني همه مخلوقات را دربرگرفته وجامع جميع مراتب هستي مي¬باشد. از سوی دیگر استعداد و قابليت¬هاي فکري و عقلاني بشر از عصر حضرت آدم تا آخرالزمان در حال ترقي و شکوفائي است لذا می¬توان انسان کامل را برحسب زمان همانند انساني دانست که پاي او در گذشته و در زمان حضرت آدم است و سرش به جانب آينده مي باشد؛ يعني از زمان بعثت رسول خاتم(صلي الله عليه و آله) آغاز مي شود و تا قيامت ادامه مي يابد (صدرالمتألهين، 1419، 3: 365). اگر علم را نحوه¬اي از وجود بدانیم هرچه علم و معرفت کسي افزايش يابد شدت وجودي او بيشتر شده و در مرتبه بالاتري از هستي قرار مي¬گيرد، جامعيت و شموليت وی نسبت به ساير موجودات افزون مي¬شود و بر آنها احاطه و تسلط مي-يابد. از اين رو آدميان مراتب وجودي متعددي دارند و مقام و منزلت هر انساني به ميزان مقدار و مرتبه ادراک و ضعف و شدت درجه وجودي او مي¬باشد (صدرالمتألهين، 1360، 337). بر اين اساس روشن مي شود که انسان گرچه برحسب صورت بشري «نوعي» واحد از انواع حيوان است و تمام افراد در اين حقيقت مشترکند اما برحسب باطن و روح «جنسي» داراي انواع کثير با حقايق مختلف مي¬باشد و انسانها برحسب ذاتشان ملک يا شيطان يا حيوان يا اسفل از آن مي گردند. هيچ نوعي از انواع موجودات از سافل تا عالي نيست که عده¬اي از آدميان به آن تبديل نشوند (صدرالمتألهين، 1419، 6: 47). در حقيقت انسان بر خلاف ساير موجودات شيئي محصل و معين نمي¬باشد، کمالات و استعدادهاي بي¬نهايتي پيش رو دارد که بسته به ميزان شکوفائي و به ظهور رساندن اين قابليت¬ها هويت آدمي تغيير مي کند؛ هم ممکن است انسان کامل شود و هم امکان دارد به پست¬تر از حيوان تنزل یابد.
3. مراتب معنوی انبیاء
انبیاء انسانهائی هستند که چون نسبت به ساير افراد بشر علم و قدرت بيشتري دارند شايسته مقام خلافت الهی گرديده¬اند و وظيفه اصلاح امور اين جهان، هدايت مردم به سوي کمال و سعادت، نجات از جهل و گمراهي، آموزش علوم و معارف و بيان حالات معاد و قيامت بر عهده ایشان گذاشته شده است. آنان هرسه قوه ادراکي حس و خیال و عقل را در حد کمال دارا هستند، لذا وجودشان نسبت به ساير انسانها قوي¬تر بوده و به درجه نبوت نائل مي¬آيند (صدرالمتألهين، 1419، 7: 135). البته انبياء نيز براساس ميزان کمال قواي مدرکه اختلاف مراتب پيدا مي¬کنند، هرچه مبادي ادراکي آنان قوي¬تر و کامل¬تر باشد به رتبه بالاتري از نبوت مي¬رسند. انبياء الهي مرز مشترک عالم ملک و ملکوت هستند. به بيان روشنتر؛ انسان موجودي دو بعدي است و روئي به غيب و روئي به شهادت دارد. افراد بسته به میزان اقبال و توجهی که به مادیات یا معنویات دارند به سه دسته تقسيم مي¬شوند: گروه اول کسانی هستند که با تمام وجود به شهوات و لذائذ جسماني روي آورده¬اند، خود را در زندان دنيا محبوس نموده و درهاي ملکوت را بر خود بسته اند. دسته دوم افرادی هستند که در بحر معرفت الهي و ذکر او مستغرق گشته و از عظمت و کبریائي حضرت حق سرگردان و حيرانند. قسم سوم گروهی هستند که در مرز مشترک و حد فاصل بين عالم معقول و محسوس استقرار يافته¬اند و هر دوجانب ملک و ملکوت را جمع نموده¬اند، آنان هم مسحور و مجذوب خداي خويشند و هم سايرين را به جانب او و مسير هدايت فرا مي¬خوانند و واسطه بين حضرت حق و خلق مي¬باشند. بي¬شک مقام و مرتبه چنين کساني بسيار بالاتر از افرادي است که به علت ضيق صدر خود را به يکي از دو عالم ملک یا ملکوت مشغول کرده و از ديگري ساخته¬اند. اين طريق برگزيده پيامبران و مرسلين و صديقين است، آنان با بعد ملکوتي خويش که از آن به «قوه نظري» تعبير مي¬شود به سوي عالم غيب رو کرده و علوم لدني را مي¬آموزند و از اسرار و عجائب گذشته و آينده جهان و احوال قيامت و حشر و نشر آگاه مي گردند. همچنین با بعد ملکي خويش که «قوه عملي» نامند به عالم شهادت توجه کرده تا معارفي را که از حضرت حق اخذ نموده¬اند به خلق تعليم نموده و به هدايت و ارشاد آنان بپردازند، لذا رسل بايد در هر دو قوه نظري و عملي کامل باشند تا هم بتوانند وحي و الهامات الهي را بي کم و کاست دريافت کنند و هم بر ابلاغ تمام و کمال اين علوم و معارف به سايرين توانا بوده و آنان را به نحو احسن به مسير رشد و سعادت رهنمون شوند و استعداد و قابليت هايشان را به فعليت برسانند (صدرالمتألهين، 1419، 8: 217). نبي هر چه قواي ادراکي کامل¬تري داشته باشد درجه وجودي او افزايش يافته و وحي الهي را از مرتبه بالاتري دريافت مي¬کند و القاء علوم و معارف معنوي در قلب وي شديدتر است، همين امر موجب تفاوت مراتب انبياء مي گردد، لذا قرآن کريم مي فرمايد «تلک الرسل فضلنا بعضهم علي بعض» (2: 253). «وحي»؛ يعني القاء علوم و معارف الهي بر قلب و باطن نبي به گونه¬اي که مي¬داند اين تعليمات از کجا و به چه طريقي حاصل مي¬گردد. وحي مراتب متعددي دارد که هريک از انبياء بسته به استعداد و ظرفيت وجودي خويش از آن بهره مي¬برد. مراتب وحي از داني به عالي چنين است که در مرتبه اول، وحي از عالم عقول و ملکوت مجرد به قوه متخيله نبي نزول کرده و تمثل مي¬يابد¬ کلام خيالي به آن ضميمه مي¬شود سپس اين صورت و صوت مثالي به عالم حس تنزل يافته و به شکل صور محسوس و الفاظ مسموع تجلي مي¬کند. در مرتبه دوم، نبي به مرحله¬اي از کمال و تجرد رسيده و با ملکوتيان سنخيت يافته که ديگر نيازي به نزول وحي به عالم خيال و حس نمي¬باشد بلکه وي مي¬تواند مستقيماً در عالم عقول به مفيض وحي متصل شود و وحي را با صورت قدسي و عقلي درک نمايد. در مرتبه سوم، نبي به مقامي راه يافته که قادراست بدون وساطتِ فرشته، وحي را از مبدأ اعلي دريافت کند (صدرالمتألهين،1419، 2: 150). از ميان انبياء تنها پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) به اين مقام نائل آمد، قرآن کريم درباره وي مي فرمايد: «ثم دني فتدلّي فکان قاب قوسين او ادني فاوحي الي عبده ما اوحي» (53: 8-10). پیامبران را بسته به تفاوت درجاتي که در منازل قرب حق دارند به سه طبقه می توان تقسیم کرد: طبقه اول، نبي است که فقط درجه نبوت دارد؛ يعني فرشته وحي را در خواب مي¬بيند و صدايش را مي¬شنود و علوم و معارف الهي بر قلب وي القاء مي¬شود، ولي اين انباء حقايق تنها به خود او اختصاص دارد و مأمور ابلاغ و ارسال آن به سايرين نيست. در مرتبه دوم، نبي علاوه بر کمالات فوق مي تواند فرشته وحي را در بيداري هم ببيند و مأمور به تبليغ نيز مي¬باشد؛ يعني علاوه بر نبوت به درجه رسالت هم نائل شده است. در طبقه سوم، رسول افزون بر مراتب پيشين صاحب شريعت جديدي بوده و اديان سلف را نسخ مي¬کند، مانند انبياء اولوالعزم. نسخ اديان ادامه مي¬يابد تا دين اکمل توسط برترين و مقرب¬ترين نبي براي ملتي که ظرفيت پذيرش آن را داشته باشند به ظهور برسد (صدرالمتألهين، 1383، 2: 424). استعداد و قابليت افراد بشر از عصر حضرت آدم تا آخرالزمان در حال ترقي و شکوفائي است. بسته به پيشرفت امت¬ها، اديان نيز تکامل يافته و توسط پيامبر برتري ارائه مي¬گردد، تا زمان پيغمبر خاتم(صلي الله عليه و آله) که دين و نبوت به تکامل تام رسيد و ديگر نيازي به شريعت جديد نبود و ظهور پيامبر کامل¬تري امکان نداشت «اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا» (5: 3). البته بايد بر اين نکته حائز اهميت توجه داشت که گرچه با اکمال دين «رسالت» و «نبوت تشريعي» پايان يافت اما حقيقت و باطن «نبوت» همچنان باقي است و انباء علوم و معارف الهي و انذار و بشارت خلق توسط اولياء ادامه دارد. به بيان ديگر تنها نام «نبي» و «رسول» منقطع گرديد و به اسم «ولي» تغيير يافت و وحي مختص انبياء يعني رؤيت فرشته و شنيدن سخن او تمام شد اما الهامات و رؤياهاي صادقه بر قوت خود باقي است که اولياء الهي از آن بهره¬مند می¬باشند (صدرالمتألهين، 1383، 2: 450).
4. معجزه
معجزات انبیاء با کمال قوای ادراکی خود نبی و مردم عصر و زمان وی متناسب است. انبياء و رسل کمال هرسه قوه مدرکه را دارا می¬باشند و معجزات آنها نيز نتيجه تکامل اين قواست، مثلاً نجات کشتي نوح از طوفان و بَرد و سلامت گرديدن آتش بر ابراهيم ناشي از کمال قوه حس و دخل و تصرف نبي در عالم ماده است (صدرالمتألهين، 1360، 343). تبدیل عصا به اژدها نشانه کمال قوه خیال می باشد. زنده کردن مرده از تکامل قوه عقل خبر می دهد. ارائه کلام الهی به عنوان معجزه نیز نهایت تکامل قوه عاقله را آشکار می¬سازد. تفاوت و تعدد معجزات رسل بیانگر تفاوت درجات کمالی آنان است؛ یعنی «کمال» امری مشکک و ذومراتب می¬باشد و انبیاء در عین حال که کمال هر سه قوه مدرکه را دارا هستند ولی همه آنها به یک اندازه از کمال این قوا برخوردار نیستند و در میزان ظهور و به فعلیت رساندن قوای ادراکی و به تبع در مراتب و درجات کمالی با هم متفاوت بوده و شدت و ضعف دارند. همچنین ارزش کمال مبادي سه¬گانه ادراک نيز مساوي نمي¬باشد، کمال قوه عاقله از قوه خیال و حس مهمتر بوده و افضل اجزاء نبوت است، لذا هرچه درجه وجودي نبي بالاتر باشد معجزه¬اش از محسوسات فاصله گرفته و معقول¬تر مي¬گردد، از این رو حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) که بالاترين مرتبه کمال مبادي ادراک خصوصاً کمال قوه عاقله را دارد معجزه¬اش قرآن کريم است که امري عقلي وعالي¬ترين نوع اعجاز مي¬باشد (صدرالمتألهين، 1419، 8: 340). از سوي ديگر معجزه هر نبي بايد با احوال و ميزان ادراک قومش متناسب باشد چرا که هدف اعجاز اثبات صدق ادعاي نبي و اتمام حجت بر مردم است. افراد بشر از زمان حضرت آدم تا خاتم(صلي الله عليه و آله) در حال ترقي و پیشرفت بودند، با تکامل ملت ها معجزات انبياء نيز کامل¬تر گرديد و از محسوس به معقول پيش رفت. در زمان آدم و نوح و ابراهيم، ادراکات حسي بر مردم غلبه داشت و قوه خیال و عقل آنها به رشد و شکوفائی قابل توجهی نرسیده بود، آنان چنان خود را در ادراکات حسي محصور ساخته بودند که به تجريد علوم و معارف دين از اجسام مادي قادر نبودند و اکثراً بت¬ها را مي¬پرستيدند، لذا نجات کشتي نوح از طوفان و سرد و سلامت شدن آتش برای ابراهيم نزد آنان هم بسيار عجيب و شگفت¬انگيز و هم وجه اعجاز آن محسوس و قابل درک بود. در زمان حضرت موسي ادراکات خيالي بر مردم غلبه يافت و به انحراف به سحر و جادو روي آوردند ولی به دلیل شکوفائی قوه خیال در آن عصر، تبديل عصا به اژدها و ابطال سحر ساحران و ساير معجزات حضرت موسي براي آنان خارق العاده و وجه اعجاز آن ملموس بود. در زمان حضرت عيسي نور عقل و حکمت بر مردم تابيد و در مسیر رشد و تکامل قوه عقل قرار گرفتند، لذا معجزه حضرت عیسی از سنخ ادراک عقلی بود، مردم آن عصر که در علم پزشکي بسيار پيشرفت کرده بودند شفاي بيماري¬هاي لاعلاج، احياء اموات و دمیدن روح در پرنده گِلی را معجزه مي¬دانستند. قوم عيسي با آنکه به لحاظ عقلي قدرت تجريد عالم ملکوت از ماديات را داشتند اما نتوانستند تشبيه و تنزيه الهي را با هم جمع نمايند و در توحيد دچار مشکل شدند. امت پیامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) به مرحله¬اي از رشد عقلاني رسيدند که توانائي و استعداد درک صحيح علوم و معارف ديني را پيدا کردند لذا معجزه اي که بر آنان ارائه شد امري عقلي بود. البته براي اتمام حجت اعجاز حسي نيز بر آنان ارائه گشت. انبياء سلف معجزات ظاهري و محسوس داشتند اما قرآن کريم علاوه بر اعجاز ظاهري؛ يعني فصاحت و بلاغت، اعجاز باطني نيز دارد (صدرالمتألهين ، 1419، 4: 206)، سرشار از حقايق الهي بوده و جوامع الکلم می باشد «اوتيت جوامع الکلم» (مجلسي، 1362، 7: 274). معجزات رسل پيشين تنها براي اثبات صدق ادعاي آنان بود و مقصود و معرفتي فراتر از آن نداشت (صدرالمتألهين، 1419، 4: 379) اما قرآن کريم هدفي بسيار والاتر دارد و آن بالا بردن مرتبه وجودي انسان و کامل کردن اوست. اگر علم را از مقوله وجود بدانیم علوم و معارف نامتناهي قرآن شدت و قوت وجودي انسان را افزايش مي¬دهد، استعدادهاي نهفته او را به فعليت مي¬رساند و فرد را به مقام جمعيت اسمائي که در وي به وديعت نهاده شده نزديک¬تر مي¬گرداند، از اين رو قرآن معجزه جاويد است زيرا همه افراد بشر تا قيامت مي توانند بسته به قابليت خويش از اين جنبه اعجاز قرآن کريم جهت تکامل وجودی خویش بهره ببرند.
5. مرتبه معنوی قرآن کریم
قرآن ظاهر و باطني دارد. آيات و الفاظ اين کتاب ملموس و محسوس «ظاهر» و حقيقت قرآن «باطن» آن مي باشد. مباحث مربوط به جايگاه روحاني و مرتبه معنوي قرآن کريم از حيث باطن آن است نه ظاهرش. قرآن برحسب باطن و حقيقتش «کلام الهي» است. کلام؛ يعني آنچه که به نوعي از غرض و هدف متکلم حکايت نموده و ضمير و درون او را نمايان مي سازد و به سه قسم عالي، وسط و داني تقسیم مي شود. «کلام عالي» بدين معناست که خود کلام، هدف اصلي متکلم مي باشد و غرض ذاتي وی ايجاد و انشاء مقصود خويش است، مانند کلمه وجودي «کُن» که مراد از آن ابداع و آفرينش موجودات مي¬باشد «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له کن فيکون» (36: 82). «کلام وسط» يعني آنچه غرض متکلم خود کلام نيست بلکه لوازم آن مراد بوده و امکان تخلف از مقصود متکلم نيز وجود ندارد، مانند اوامر الهي به ملائک مدبر آسمان و زمين براي آنچه که بايد انجام دهند. در اين حالت تدبير امور عالم هدف اصلي متکلم مي باشد نه خود فرامين، نافرماني نيز ممکن نيست. «کلام داني» کلامي است که لوازم آن مراد بوده و امکان تخلف از مقصود متکلم نيز وجود دارد، مانند اوامر تشريعي الهي به جن وانس که به واسطه ارسال رسل و انزال کتب بر آنان ابلاغ مي¬گردد و قابل طاعت و عصيان مي¬باشد. از تقسيم بندي مذکور برمي آيد «کلام عالي» عين اظهار و اعلام ضمير و باطن متکلم بوده و کلام حقيقي است، اما «کلام وسط» و «کلام داني» اهداف ثانوي وفرعي متکلم را بيان مي¬کند، مثلاً در خطاب کلمه وجودي «کُن» که اولين کلام عالم هستي مي باشد حضرت حق از ذات و غيب خويش خبر مي¬دهد «کنت کنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکي اعرف» (مجلسي، 1362، 84: 198). اين کلام خداوند صوت نمي باشد بلکه همان فعل اوست که تمام عوالم هستي و مخلوقات را موجود کرد، از اين جهت کل عالم عين کلام الهي بوده و همه ممکنات کلمات او هستند (صدرالمتألهين، 1422، 375)، قرآن کريم نيز بدين معنا کلام الهي مي¬باشد؛ يعني حقايق کليه مخلوقات که کلمات الهي هستند در قرآن جمع شده است، از اين رو آن را جوامع الکلم نامند «اوتيت جوامع الکلم» (مجلسي، 1362، 7: 198) و خود اصطلاح «قرآن» نيز بر اين مقام جمعي اشاره دارد. در واقع قرآن صورت دیگری از حقيقت محمديه(صلي الله عليه و آله) است که عوالم وجود از فيض حضور او به ظهور درآمد؛ يعني اسم اعظم «الله» با معيت و همراهي اسم «المتکلم» در ساير اسماء الهي تجلي نمود وآنان را به ظهور رساند و متعين و متشخص نمود (صدرالمتألهين، 1419، 3: 415). قرآن در تمام مراتب عالم هستي سريان دارد و در هر مقام و درجه¬اي صورتي متناسب آن رتبه را پيدا مي¬کند و در عالم ماده به صورت الفاظ وعبارات بر رسول خاتم(صلي الله عليه و آله) نازل شد. در واقع همانگونه که انسان کامل عالم هستي را در برگرفته و مراتب و درجات متعددي دارد و جسم و بدن او پائين ترين مرتبة وجود انسان است «قرآن» نيز چنين مي¬باشد که در تمامي عوالم وجود جريان دارد و در هر عالمي اسم مناسب و خاص آن عالم را پيدا مي¬کند و اين کتاب ملموس و محسوس پائين ترين درجه آن است (صدرالمتألهين، 1424، 117). اسامي قرآن بی¬شمار است زيرا قرآن بطون متعدد دارد. قرآن در عالمي «مجيد» ناميده مي¬شود؛ «بل هو قرآن مجيد» (85: 21)، در عالم ديگر اسم آن «علي» است؛ «و انه في ام الکتاب لدنيا لعلي» (43: 4)، در نشئه ديگر اسم قرآن «مبين» است؛ «و کتاب مبين» (27: 1)، در مقام ديگر اسم آن «نور» است؛ «و النور الذي انزلنا» (64: 8)، در منزلي اسم آن «عظيم» است؛ «و القرآن العظيم» (15: 87)، در مرتبه¬اي اسم آن «عزيز» است؛ «و انه لکتاب عزيز» (41: 41)، در وادي ديگر اسم آن «کريم» است؛ «انه لقرآن کريم» (56: 77)، در عالمي اسم آن «حکيم» است؛ «و القرآن الحکيم» (36: 2). همچنين قرآن و انسان کامل نام¬هاي مشترکي دارند از قبيل نور، سراج، محمود، هادي، مبشر، منذر و.... در حقيقت انسان، قرآن و جهان هستي يک امر مي¬باشند که به سه صورت تجلي کرده است. از تفصيل وگسترش قرآن درعالم وجود به فرقان تعبير مي شود يعني قرآن و فرقان هر دو به يک حقيقت اشاره دارد اما يکي به لحاظ جمعي و اجمالي و ديگري به جهت کثرت و تفصيل. به بيان ديگر از قرآن که داراي مقام جامعيت بوده و حقايق موجودات در آن مندرج است به کلام الهي تعبير مي کنند و فرقان را که تشخص و تعين تدريجي اين حقايق در زمان و مکان مخصوص خويش مي باشد کتاب الهي گويند يعني کلام وکتاب نيز نسبت اجمال و تفصيل دارند از اين رو قرآن را ام الکتاب نامند (صدرالمتألهين، 1419، 8: 31).
6. مقایسه قرآن با سایر کتب آسمانی
پس از تبيين مرتبه معنوي قرآن کريم باید به این سوال پاسخ داد که آیا سایر کتب آسمانی نیز چنین مرتبه و جایگاهی دارند یا خیر؟ کتاب آسماني حضرت ختمي مرتبت(صلي الله عليه و آله) هم قرآن است و هم فرقان؛ یعنی هم کلام الهي و هم کتاب مي-باشد، اما کتب ساير انبياء فقط کتاب يا فرقان است نه کلام و قرآن؛ يعني فاقد مقام جامعيت بوده و فقط نور و بهره اي از حقايق الهي را دربردارد درصورتي که قرآن کريم جوامع الکلم است. کلام از عالم امر و کتاب از عالم خلق است. عالم امر؛ يعني عالم بدون ماده و زمان که به مجرد خطاب الهي «کن» موجود گرديد، عالم خلق نيز تشخص و تعين امر الهي در زمان و مکان متناسب آن مي¬باشد. نسبت عالم امر و خلق همچون نسبت امر و فعل الهي است، امر الهی هنگامي که متعين گردد فعل و عمل مي¬شود. همان گونه که قرآن کلام و کتاب است انسان نيز کلام و کتاب مي¬باشد. انسان کلام و کتاب است به اين معنا که سخن وي تا زماني که در مرحلة فکر و ضمير خودش باشد «کلام» است و وقتي که در قالب حروف و الفاظ درمي¬آيد و شنيده مي¬شود اين سخن «کتابي» مي¬گردد که از وي صادر شده و فعل اوست. «کلام» الهي امري ثابت و تغييرناپذير است و قرآن نيز به لحاظ بعد کلامي¬اش قابليت نسخ و ابطال ندارد، اما «کتاب» قابل نسخ مي باشد زيرا کتاب تعين و تشخص امر و کلام الهي در محدوده زمان و مکان مي باشد لذا قابل تغيير و تجدد است (صدرالمتألهين، 1385، 17) از اين رو ساير کتب آسماني منسوخ گرديدند اما قرآن کريم معجزه جاويد است. حقيقت جمعي کلام الله مجيد مستقيماً از جانب حضرت حق و بدون وساطت فرشته وحي بر قلب حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) نازل شد؛ «لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملک مقرب و لا نبي مرسل» (محمدباقر مجلسي، 1362، 79: 243)؛ مرا با خدا حالاتي است که هيچ ملک مقرب و نبي مرسلي در آن نمي گنجد. آنچه توسط جبرائيل بر ايشان وحي مي گرديد تنها صورت لفظي آيات قرآن بود، اما نزول ساير کتب آسماني فقط به صورت الواح مکتوب يا القاء الفاظ و عبارات توسط فرشته وحي بود و حقيقتي وراء الفاظ ظاهري نداشت که بر قلب نبي نازل شود، از اين رو هدايت آن براي خود انبياء و ساير مردم يکسان بود و همه مي¬توانستند به طور مساوي از آن بهره ببرند، در حالي که در مورد قرآن اين گونه نيست و هرقدر نور قرآن بيشتر بر قلب بتابد فيض بخشي آن نیز افزايش مي¬يابد (صدرالمتألهين، 1419، 4: 412). به بيان ديگر؛ تعليم «کلام عالي» چنين است که باید حقيقت آن بر قلب انسان بتابد و قلب را منور و نوراني ساخته و عين ذات و صورت باطني فرد گردد و بر تمام صفات و ملکاتش غلبه نمايد، لذا رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) متخلق به قرآن بود «کان خلقه القرآن»؛ يعني ايشان بر حسب ظاهر شخصي متقي و پرهيزگار و برحسب صورت باطني¬ همان کلام منزل از جانب حضرت حق مي¬باشد. اما در مقابل، تعليم «کتاب» به واسطه قرائت و تدريس است بدين جهت هر کسي مي تواند آن را بخواند و تلاوت کند و قرآن کريم نيز به لحاظ کتاب بودنش چنين مي باشد (صدرالمتألهين، 1419، 8: 141)، سایر کتب آسمانی نیز اینگونه تعلیم داده شد.
7. نتیجه
بيانات مذکور آشکار می¬سازد که کلام الله مجيد برترين اعجازي است که مي¬تواند بر بشريت ارائه گردد و آوردن معجزه¬اي بالاتر و بهتر از آن امکان پذير نمي¬باشد. اعجاز معنوی قرآن بسیار فراتر از سایر ابعاد معجزه بودن این کتاب آسمانی همچون اعجاز لفظی، علمی، تشریعی و... است. جايگاه اعلای قرآن بیانگر مرتبه والاي وجودی پیامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) به عنوان دریافت کننده کلام الهی است. همچنین می¬توان به فضيلت امت خاتم بر ساير امم پي برد چرا که معجزه هر قومي متناسب احوال و ميزان ادراک آنها مي¬باشد لذا نزول قرآن به عنوان معجزه امت اسلام بيانگر رشد فکري آنان نسبت به اقوام سلف و استعداد و قابليتشان در رسيدن به مقام جمعي قرآني مي¬باشد و احاديثي از قبيل «علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل» (مجلسي، 1362، 2: 22) بر اين امر دلالت مي کند.
منابع
1. قرآن کريم .
2. سجادي، سيدجعفر، 1379 ، فرهنگ اصطلاحات فلسفي ملاصدرا، چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ 1 ، تهران.
3. صدرالمتألهين، محمد، 1385 ، اسرارالآيات، تحقيق سيدمحمدموسوي ، انتشارات حکمت ، چ 1 ، تهران.
4. ــــــــــــــــــــــ ، 1419 ق ، تفسيرالقرآن الکريم، تحقيق شيخ محمدجعفر شمس الدين، دارالتعارف للمطبوعات، چ 2 ، بيروت.
5. ــــــــــــــــــــــ ، 1378 ، التنقيح في المنطق، تصحيح و تحقيق غلامرضا ياسي پور، بنياد حکمت اسلامي صدرا، چ 1 ، تهران.
6. ــــــــــــــــــــــ ، بي تا ، الحکمه المتعاليه في الأسفار العقليه الأربعه، داراحياء التراث العربي، چ 1 ، بيروت.
7. ـــــــــــــــــــــ ، 1383 ، شرح اصول کافي، تصحيح محمد خواجوي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ 2 ، تهران.
8. ـــــــــــــــــــــ ،1360 ق، الشواهد الربوبيه ، تصحيح سيدجلال الدين آشتيباني، داراحياء التراث العربي، چ 2، بيروت.
9. ـــــــــــــــــــــ ، 1380، المبدأ و المعاد، تصحيح سيدجلال الدين آشتياني، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چ 1 ، قم.
10. ـــــــــــــــــــــ ، 1422 ق، مجموعه رسائل فلسفي، داراحياء التراث العربي، چ 1، بيروت.
11. ـــــــــــــــــــــ ، 1424 ق، مفاتيح الغيب، مؤسسه تاريخ العربي، چ 3، بيروت.
12. کراجکي، محمد، بي تا، کنزالفوائد، مکتبه المصطفوي، بي جا .
13. مجلسي، محمدباقر، 1362 ، بحارالانوار، دارالکتب الاسلاميه ، تهران.