اعجاز در ترادف الفاظ قرآن کریم
چکیده
لغت شناسان ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معناى مراد (مصداق) میدانند. پیشینیان بسیارى از واژگان قرآن را با واژگان دیگرى معنا مىکردند. این امر مىتواند بر وجود ترادف در نظر آنان دلالت کند. این تلقى در میان معتقدان به وجود ترادف از گذشته تاکنون وجود داشته است. اما از حدود قرن سوم در میان برخى از علماى لغت تلقى دیگرى مبنى بر اینکه هر واژهاى براى معنایى خاص متفاوت از معناى واژه دیگر وضع شده است و از این رو هیچ دو واژهاى هم معنا و مترادف نیستند. آنان دو واژه را در صورتی مترادف مىدانستند که هیچ تفاوت معنایى میان آنها نباشد. به نظر این گروه معادلهایى را که لغویان و مفسران براى واژهها بیان کردهاند از باب تقریب معناست. به نظر آنان هر اسمى وجه تسمیهاى دارد که از دیگرى متفاوت است و ما وجه تسمیه برخى اسمها را مىدانیم و برخى دیگر را نمىدانیم. این مقاله بر آن است تا به سوالهای زیر پاسخ دهد: 1- آیا در قرآن الفاظ مترادف وجود دارد؟ 2- جنبههای اعجازی ترادف در قرآن چگونه است؟ 3- واژگان مترادف چه تفاوتهایی از نظر معنایی با یکدیگر دارند؟ واژههای کلیدی: قرآن کریم، اعجاز، ترادف الفاظ
مقدمه
ترادف در لغت ترادف در لغت به معنای آمدن چیزی پس از چیز دیگر است (ابن منظور، 5/190)؛ ترادف در اصطلاح در اصطلاح اتفاق نظری در ترادف وجود ندارد. آنان که به وجود ترادف در زبان عربی و قرآن باور دارند، ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنای مراد (مصداق) دانستهاند و آنان که منکر آن هستند، ترادف را اتحاد دو یا چند واژه در معنا به طور مطلق اعم از معنای مراد و غیر آن تلقی کردهاند. جرجانی با پذیرش این دو دیدگاه در تعریف ترادف گفته است: «ترادف بر دو معنا اطلاق میشود: اول اتحاد در مصداق و دوم اتحاد در مفهوم» (ر.ک: جرجانی، التعریفات، ص31). عموماً هر واژه معادل با يك معناست، امّا گاهى چند لفظ يك مضمون دارند و معناى مشخصى از آنها اراده شده است. اين گونه الفاظ در زبانهاى گوناگون وجود دارد، ولى در زبان عربى شايد بيشتر باشد، گستردگى زبان عربى باعث شده تا گاه چند لفظ را براى يك معنى وضع كنند، كه اين حالت را ترادف مى نامند.
پیشینه بحث
از دیرباز لغت شناسان بزرگ به این امر اهتمام ورزیده وکتابها و مقالات زیادی دراین باره نگاشته¬اند که تعداد آنها بسیار فراوان است. در این مجال میتوان به « مفردات الفاظ قرآن » اثر راغب اصفهانی، «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم » اثر حسن مصطفوی ازمحققان معاصر اشاره کرد. از مفسران نیز میتوان به مرحوم طبرسی مولف تفسیر مجمع البیان و زمخشری مولف تفسیر کشاف اشاره نمود.
اهداف این پژوهش
۱ـ تبيين بيشتر اعجاز واژگانی قرآن کريم. ۲ـ شناخت کاربرد هر يک از واژههاي به ظاهر مترادف قرآن و موارد کاربرد هر يک. ۳ـ آشنايي هر چه بيشتر فارسي زبانان با اعجاز واژگانی قرآن کريم از راه شناخت فرق ميان واژههاي مشابه آن.
انکار ترادف
بسیاری از شخصیتهای عرب ترادف را انکار کرده¬اند. ابن فارس، ابو هلال عسکری از طرفداران این نظریه هستند که معتقدند: (سیوطی، المزهر ۱/ 399)« هر دو لفظی که یک معنی را بیان میکنند، درحقیقت. در هرکدام از آنها معنایی نهفته است که در دیگری نیست، گاهی به این اختلاف پی برده¬ایم و آن را بیان نموده¬ایم، اما گاهی بر ما پوشیده مانده، اما برعربها مجهول و پنهان نمانده است». دلایلی که این گروه بدان استناد کرده¬اند، عبارت است از: ۱-شارع «خداوند » متعال، حکیم است. کار بیهوده ای انجام نمی¬دهد.اگرگفته شود کلمات مترادفند، چنین به نظر می-رسد، که خداوند الفاظی را با معنایی واحد، بارها تکرار کرده باشد، و این نیز ازخداوند متعادل به دوراست. (سیوطی، المزهر / ۱/ 400) 2- دلیل دیگری که ابوهلال عسکری بیان می¬کند این است: (همچنان که دو کلمه در ساختار و حرکات با هم فرق دارند، درمعنی نیز باید با هم مختلف باشند) وی در ادامه می¬گوید: « تمام معطوف¬های زبان عربی و قرآن با هم فرق می¬کنند؛ مگر اینکه مانند آیه زیر، برای تعظیم وبزرگداشت باشد». «مَن کانَ عَدُوًّا للهِ وَمَلائِکَتِهِ وَجِبریلَ وَمیکال » بقره / 98 چون وقتی گفته شود (جاء زید و ابو عبد الله). و «ابو عبد الله» همان زید باشد چنین جمله ای اصلاً صحیح نیست. نورالدین جزائری صاحب فروق اللغه معتقد است: که چون اکثر علمای لغت، فرق بین لغات را ازهمدیگر اهمال کرده اند و بین عام وخاص آن جدایی نینداخته¬اند، چنین ظن وگمانی برده شده که آن لغات باهم مترادف وهم معنی هستند، درحالی که استعمال آنها کاملا" باهم تفاوت دارند. (ر.ک: الجزایری، فروق اللغه/ ص 14)
اثبات ترادف
کسانی که وجود ترادف را در زبان عربی جایز دانستهاند، معتقدند وجود هم معنایی کلمات، عبث و بیهوده نیست، بلکه برای مقاصد و اهدافی به کار رفتهاند. ازطرفداران و مدافعان این نظریه، اصمعی، فیروزآبادی (صاحب قاموس المحیط)، ابن خالویه، سیوطی وغیره... هستند. سیوطی بیان میکند، که علمای علم اصول، علت وقوع ترادف را در دو چیز دانستهاند. ۱- هرقبیله ای برای هرمعنایی، اسمی وضع کرده است، بعد ازگذشت زمان، آن اسمها مشهورگشته، ولی واضعان ولغت سازان اولیه، ازدیده مردم پنهان مانده اند وچنین گمان برده شده که این الفاظ باهم فرق دارنددرحالی که همه آنها به یک معنی هستند. (سیوطی، المزهر. ص 405) 2- یا اینکه قبیلهای، نامهایی را برای معنایی قرار داده باشند و وضع ترادف از یک قبیله یا یک نفر صورت پذیرفته باشد، که این نوع نیز به ندرت واقع شده است. سیوطی درادامه این سخنان به فوائد کلمات مترادف می¬پردازد: ۱- افزایش صورتهای بیان وگفتار: که منجر به آشکار شدن آنچه در درون کلمه است، میشود. می¬تواند ازالفاظ دیگری که هم معنی هستند، استفاده نماید. 2- گسترش وتوسعه بلاغت و فصاحت کلام: چون گاهی به کاربردن الفاظی در کنار یکدیگر، موجب سجع، قافیه و صورتهای زیبای بدیع میشود. 3- برخی ازلغات مترادف، یکدیگر را توضیح میدهند. گاهی تعبیر یکی از الفاظ، از دیگری روشنتر و واضح تراست، این امر، خود توضیح و شرح کلمه دیگر قرار میگیرد. (همان ص 406) اما ابن فارس این سخن را نقد کرده و میگوید:" (همان، ص 405) اینکه گفته شده،اگر دو لفظ تا حدودی با هم از لحاظ معنایی با هم مختلف باشند نمیتوان از آن لفظ به دیگری تعبیر نمود، جواب این است: در واقع این تعبیر دادن از باب مشاکله است، و گفتهیما نیز این است که در هر کدام از اینها معنای زیادتری وجود دارد که در دیگری نیست، نه اینکه کاملاً باهم فرق داشته باشند." نظریه میانه در واقع قاعدهای که راغب اصفهانی دراین زمینه بیان نموده، قاعده ای درست وصحیح است که میگوید: (صبحی صالح، فقه اللغة، ص 299)" کسانی که ترادف را انکار نموده اند، باید گفتارشان برآن حمل شود که آن لغات در زبان قبیلهای باشند، اما اگر کلمات مترادف مربوط به دوقبیله باشند، دیگر هیچ عاقلی ترادف را انکار نمیکند.»
ترادف در قرآن
اصولا الفاظي كه در قرآن مترادف به نظر ميرسند هريك خصوصياتي متمايز از يكديگر دارند كه ترادف را از آنها سلب ميكند. بنابراین انتخاب واژههاي عربي در قرآن با ويژگی اعجاز توأم است، به عبارت ديگر به جاي لغتي كه در قرآن كريم، مترادف با لغت ديگر به نظر ميرسد، محال است لغت ديگري را به كار برد. به عنوان مثال در سوره قارعه آیه 5 آمده است: وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ: روزی که کوهها همچون پشم زده شده شوند. در این آیه بر حسب ظاهر به نظر میرسد واژه «عهن» معادل «صوف: پشم» است. در حالی «عهن: پشم رنگی» هرگز قابل جایگزینی با «صوف: پشم سفید» نیست. زیرا کوهها به رنگها مختلفی خلق شدهاند بنابراین هنگامی که کوهها متلاشی شده و ذرات آنها در یکدیگر مخلوط شود، ترکیبی جدید با ذراتی رنگارنگ را پدید میآورد. بنابراین بهترین تعبیر، واژه «عهن: پشم رنگی» است نه «صوف: پشم سفید» چون کوهها یکرنگ و سفید نیستند تا ذرات آنها یکرنگ باشد. بنابراین از آن جا كه خداوند متعال بر همه لغات احاطه كامل دارد بهترين آنها را در جاي مناسب آورده است كه اين كار از توانايي بشر خارج است. از این رو برخی از منکران ترادف یکی از ادلة عدم وجود ترادف را در قرآن عدم امکان جایگزینی واژهای به جای واژگان قرآن دانسته و آن را ناشی از اعجاز قرآن تلقی کرده و گفتهاند: قرآن چنان اعجازآمیز است که اگر واژهای از آن برداشته شود، واژة دیگری بهتر از آن یافت نمیشود که به جای آن گذاشته شود (سیوطی، الإتقان، ج2، ص25 7). اکنون به نمونههای دیگری در این زمینه توجه کنید: حلف و قسم حلف: عبارت است ازسوگندی که همراه، الزام و تعهد باشد. البته به عهد و پیمانی که بین دو طرف بسته شود که برآن مواظبت نمایند و آن را حفظ کنند، نیز حلف گفته می¬شود اما قسم فقط بر سوگند اطلاق می¬شود، بدون اینکه با الزام توأم باشد. (بنگرید: مصطفوی / 9/ 264) یَحلِفُونَ بِاللهِ إِنَّهُم لَمِنکم وَما هُم مِنکُم. توبه / 56 یَحلِفونَ بِاللهِ لَکم لِیَرضوکم. توبه / 62 أهؤلاء الذینَ أُقسَمتُم.اعراب / 49 لاأُقسِمُ بِیومُ القیامَه. قیامه / ۱ مطر و غیث مطر: علاوه بر معنای عام باران، بر بارانی اطلاق شده که عذاب و انتقام را در برداشته باشد ودر موقع خود نبارد، مانند فرموده خداوند: وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ اعراف 84. وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنضُودٍ.(هود / 82) اما غیث به بارانی گفته میشود که خیر و رحمت را در پی داشته باشد و به موقع ببارد و جنبه فریادرسی داشته باشد: هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الغَیثَ مِن بَعدِ ماقَنَطَوا وَیَنشُرُ رحمَته.(شوری 28) در واقع کلمه غیث، باهمان ریشه اصلیاش که غوث باشد و به معنی فریادرسی است متناسب و هماهنگ با بارانی است که به موقع میبارد و به فریاد مردم میرسد. (تفسیر مجمع البیان / طبرسی تفسیرآیه 28 شوری) خوف وخشیه خوف ازخدا: به معنای آزرده شدن نفس انسان، از مجازات احتمالی به سبب ترک طاعات یا انجام منهیات است. (جزائری، فروق اللغات، ص 118) اما خشیه: حالتی است که انسان عظمت و بزرگی خداوند را درک میکند و لذت قرب و نزدیکی او را می¬چشد و از این میترسد که مبادا خداوند، رحمت خود را از او دریغ دارد. بنابراین خشیت را علما و اندیشمندان درک میکنند « انَّمَا یَخشی اللهَ مِن عبادِهِ العُلمَاءُ» و آیه: 21 سوره رعد نیز در ضمن توصیف مومنان این تفاوت را تأیید مینماید؛میفرماید: یَخشَون رَبَّهُم وَیخافونَ سُوءَ الحِساب. راغب اصفهانی در مفردات مینویسد: خشیت: (مفردات ص 283) ترسی است همراه با تعظیم که از روی علم و آگاهی به وجود آمده باشد. بدین منظور خاص مومنان گشته، مَن خَشِیَ الرحمنَ بِالغَیبِ. (ق / 33). انما یخشی الله من عباده العلماءُ (فاطر/ 28) لاتَقتُلُوا اَولادَکُم خشیهَ إِملاق: فرزندانتان را از ترس گرسنگی نکشید. رؤیا و حلم رؤیا، درقرآن به خوابی گفته میشود که باواقعیت وحقیقت همراه باشد.مانند رؤیای حضرت ابراهیم (ع) که فرمود: إنّی أری فِی المنام أَنّی اَذبَحُکَ، که پس ازخواب، فوراً خود را آمادهی تحقق رؤیایش نمود. و یا رویای یوسف (ع) و رویای پیامبر(ص): لَقَد صَدَقَ الله رسولَهُ الرؤیا. (فتح /27) بنابراین همه این خوابها، واقعیت داشته و به وقوع پیوسته و پیامبر (ص) مطابق خوابی که دیده بود، به مکه وارد شد. و یا خواب عزیز مصر که گفت: إنّی اَری سَبعَ بقراتٍ سمانٍ یَأکُلُهُنَّ سبعٌ عَجافٌ. (یوسف / 43) میبینیم که اطرافیان او دربارهی چیزهایی که در خواب دیده بود، گفتند: اضغاث أحلام است و ما به تأویل أحلام آگاه نیستیم؛ چون أحلام ناشی از دغدغه خاطر و آشفتگی است که واقعیت ندارند، اما خواب او چون واضح و روشن بود و محقق شد. خداوند ازآن به رؤیا تعبیر می¬دهد. (تفسیر مجمع البیان / طبرسی تفسیرآیه 28 شوری) درلسان العرب ج 2 ص 145 آمده که رویا غالبا" برای دیدن چیز خیر وزیبا است امام حلم: دیدن چیز قبیح است. شک وریب شک: آمیختگی و تداخل دوچیز است، به نسبت شخص که هیچ کدام برایش واضح و نمایان نباشد وتردیدش به نسبت آن دو چیز به گونه مساوی باشد (جزائری، ص 115) مثلا: شککتُهُ بالرّمح: یعنی نیزه رادرجسم او فرود بردم. و یا (بنگرید: معلقه عنتره العبسی) شککتُ بالرُّمحِ الاَصَمِّ ثيابَهُ لَيسَ الکريمُ علی القنا بِمُحَرّم سپس بانیزهی جان ستان، لباس و بدنش را شکافتم، شخص کریم نيز از دست نیزه رهایی ندارد. اما ریب: به معنی شک و تردیدی است که طرف مقابل را متهم سازد و با پریشانی نفس نیز همراه باشد. مثلا وقتی که کاری شک و ترس را بر انسان پدید آورد، گفته میشود: رابني هذا الامرُ. (جزایری، ص 136) مشرکان علاوه برآنکه درقرآن، شک داشتند، پیامبر (ص) را نیز متهم می¬کردند که خود آن را جعل کرده و یا قوم دیگری او را براین کار یاری دادهاند: (ذلک الکتابُ لاریبَ فیهِ): بقره /2 (اِن کنتم فِی ریبٍ مِمَّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنَا) بقره /23 اما آیه: (ان کنتم فی شک من دینی): ممکن است خطاب به اهل کتاب یاکسانی باشد، که پیامبر را به راستگویی شناخته بودند و او را به شاعر و کاهن متهم نمیکردند. امرأة و زوج قرآن کریم، زمانی لفظ زوجیت را برای زن و مرد ذکر می¬کند که آن دو با هم مهربان، و از یکدیگر راضی باشند. همچنان که خداوند درآیه 21 روم، هدف از ازدواج را بیان مینماید: (وَمِن آیاتهِ اَن خَلقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزواجاً لِتُسکُنُوا إِلیها وَجَعلَ بَینَکم مودّهً وَرَحمَه...) برای بهشتیان نیز لفظ زوجیت ذکرگردیده است.(هُم وَأَزواجُهُم فِی ضلالٍ عَلَی الارائِکِ مُتَّکئونَ) (یس 56) اما وقتی که مودت ومهربانی خانواده، به سبب خیانت، یا اختلاف در عقیده از بین رود، لفظ امرأه را برای زن، ذکر کرده است. (اِمرأة نوحٍ واِمرأهَ لوطٍ کانَتا تَحتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا فَخانَتاهُما...) در مورد زن فرعون نیز، که زن نیکوکاری بود، به دلیل ایمان او و کفر فرعون، باز هم خداوند لفظ امرأه را برای او ذکر کرده است: (ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمنوا امرأهَ فرعون) تحریم /11 ازدیگر حکمتهای زوجیت در بین موجودات زنده تولید مثل است. (وَمِن کُلّّ شیءٍ خَلَقنَا زَوجَینِ لعلکم تَذَکَّرون).زاریات /49 در مواردی که زن عقیم و نازا باشد و حکمت زوجیت کما هو حقه محقق نگردد، باز هم در قرآن کلمه (امرأة) به کار رفته است. همچون آیاتی که درباره زن ابراهیم و زن عمران است: آیه 29 سوره الذریات«فاقبلت امراته فی صّرة فصکّت و جهها و قالت عجوز عقیم.» یعنی:در آن حال، زن ابراهیم(ساره) با فریاد شادی روی به آنها آورد و(از شوق) سیلی به صورت زد و گفت:من زنی پیر و نازا هستم. و نیز آیه 35 سوره آل عمران «اذ قالت امراة عمران رب انّی نذرت لک ما فی بطنی...» یعنی:یاد کن، آنگاه که زن عمران گفت:پروردگارا من عهد کردم فرزندی که در رحم دارم... و نیز آیه 5 سوره مریم که زکریا در باب زن نازای خود، سخن میگوید: «...و کانت امرأتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیّا.» اما وقتی که خداوند دعای او را مستجاب می¬کند. می¬بینیم که لفظ زوجیت را ذکر کرده است: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ) انبیاء / 90 بر این اساس مشخص شد که چرا قرآن میگوید «زوج آدم» و نمیگوید:«امراة آدم» و چرا میگوید«امرأة العزيز»و«امرأة فرعون»و«امرأة نوح» و نمیگوید: «زوجة العزيز»و«زوجة فرعون»و«زوجة نوح»: (بنگرید: علوی مقدم، محمد: بلاغت قرآن کریم، مجله مشکوة شماره 2- بهار 1362) زیرا همان طور که اشاره شد آنجا که سخن از مودت و رحمت و آرامش است و زوجیت، الفت و وداد و محبت ایجاد کرده، قرآن«زوج» به کار برده است، همچون آیات:1/ النساء و 40/هود و 11/شوری و 36/یس و 49/ الذریات و 45/النجم و 8/النبا. ولی آن جا که سخن از محبت و مودت نیست و پیوند زناشویی و....وجود ندارد امرة را به کار برده است. همچون: آیه 30 سوره یوسف«و قال نسوة فی المدینة امرأة العزیز تراود فتاها عن نفسه..» یعنی: زنان مصر، آگاه شدند و زبان به ملامت زلیخا گشودندد که زن عزیز مصر، قصد مراوده با غلام خویش داشته و یا آیه 51 سوره یوسف: «...قالت امرأة العزیز الآن حصحص الحق...» یعنی: زلیخا- زن عزیز مصر- اظهار داشت که الآن، حقیقت آشکار شد... و نیز در آیه 60 سوره الحجر«الا امرأته قدرنا انها لمن الغابرین» یعنی:جز زن لوط که آن هم، چنینن مقرر داشتیم که با زشتکاران هلاک شود. و نیز آیه 57 سوره النم «فانجیناه و اهله الا امرأته قدرنا من الغابرین» یعنی:ما هم لوط را با اهل بیتش، جز زن کافر او که مقدر بود، میان اهل عذاب، باقی ماند، همه را نجات دادیم. و نیز آیه 33 سوره عنکبوت«...و لا تحزن انّا منجّوک و اهلک الا امراتک کانت من الغابرین.» یعنی:غمیگن مباش که ما ترا با اهل بیتت غیر آن زن کافرت که در میان اهل هلاکت وا ماند، همه را نجات دادیم. بزغ و طلع بزغ و طلع هر دو، به معنای ظهور و آشکار شدن است. (فروق / عسکری ص 254) اما بزوغ به اول طلوع خورشید گفته می¬شود: (" فلما رأی الشمس بازغة) حضرت ابراهیم (ع) منتظر طلوع خورشید از افق بوده است. اما در همان آیه برای ستاره، بزغ را استعمال ننموده، چون آن، به محض برآمدن تاریکی، پدیدار میگردد. اما وقتی که خورشید از مکان طلوع، بلند شود، لفظ (طلع) برای آن استعمال میگردد. شحّ و بخل شح: به معنی بخل توأم باحرض است، که در منع کردن از بخل شدیدتراست. بعضی گفته اند: بخل درکارهای جزئی است، اما شح عام است. عده ای دیگرگفته اند: بخل دررابطه بامال وثروت است، اما شح در غیر مال نیز صورت میگیرد. (راغب، ص 446، مقایس اللغة 3/178، ۱/207 عسکری ص 144، لسان 3/402) ابن فارس میگوید: تَشاحّ الرجلانِ علی الامر: وقتی که هرکدام ازآنها بخواهند درکاری پیروز شوند وآن راازدیگری منع کند، ونیز به انسان غیور، شحشح گفته اند. (مصطفوی، التحقیق فی... 6/ 20)
درحقیقت شُحّ: (همان)حالات نفسانی است که دردرون انسان ریشه بدواند، (گرانی غریزه، برقلب انسان تسلط یابد، او را از گفتار و کردار خیر منع میکند: (وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فأُولئِکَ هُمُ المُفلِحُونَ): یعنی کسی که خود را از بخل پنهان شده درونی، برهاند رستگارمیشود. (وَأُحضِرتِ الاُنفسُ الشُحّ): یعنی نفس باشح آمیخته شده ومشکل است که کارنیک ازاو سربزند. برخی عارفان نیز گفته اند: شح در نفس انسان چیزی مذموم نیست، چون آن نیز، مانند شهوت، در وجود انسان به ودیعت نهاده شده است. تنها زمانی ناپسند است که بر معنویات انسان غالب گردد و ازآن پیروی شود. باتوجه به آیاتی که درباره بخل نازل شده، همه به جنبههای مادی، اشاره دارد: (سَیُطوَّقُونَ ما بَخلِو بهِ یوم القیامه): یعنی آنچه را بخشیدهاند در روز قیامت به گردنشان افکنده میشود. اما شح علاوه برجنبه مادی، جنبه معنوی و معروف را نیز شامل میشود. قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا (18) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشـِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولَئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا (احزاب /19)
(أَشِحهً عَلَیکُم): (شما را با اموالشان در راه خدا ومخصوصا" حفر خندق باری نمیدهند) (شوکانی، تفسیرفتح القدیر 3/419) (أشحة علی الخیر): (یعنی منافقان بر غنائمی که مسلمانان به دست آورده¬اند، حریصند و هر چه به دستشان برسد تصاحب میکنند.) (تفسیرالمراغی 7 / 144) هدی وارشاد (هدی: به کسی که برای راهنمایی مردم پیشتاز باشد، گفته میشود. و اصل دیگری نیز دارد که به معنی فرستادن کسی همراه با هدیه است. ضمنا به عصا نیز (هادیه) گفتهاند؛ چون در وقت راه رفتن بر صاحبش مقدم است. به گردن اسب نیز هادیه گفته¬اند ف چون بر سایراعضای بدنش مقدم است. رشد: به استفامت وپایداری بر راه گفته میشود. البته به سنگ سخت نیز الرّشاد گفته اند. و راشد بر کسی اطلاق میگردد که راه مستقیم راپیدا کرده وبرآن پایداری مینماید.) (العین / فراهیدی 3/1876، /678) در واقع کلمه رشد، به معنای رسیدن به واقع امر است. بنابراین رشد اعم از هدایت است. چون هدایت راهی است که آدمی را به هدف میرساند. اما رشد به معنی رسیدن به شاهراه است که یکی ازمصادیق رشد است). باتوجه به معنای لغوی این دوکلمه درمییابیم که رشد جنبه عملی دارد و به پایداری و استقامت برآن گفته میشود. در قرآن نیز خداوند برای پیامبران از لفظ هادی استفاده مینماید که جنبه گفتار و کردار را نیز شامل میشود: «لکل قوم هاد» (رعد / 7) اما هدایت،عام است وجنبههای مختلف مادی، معنوی، خیر و شر را در برمیگیرد مادی: (وَألقی فی الأرضِ رواسِیَ َان تمیدَبِکُم وَأَنهاراً وَسُبُلاً لعلکم تهتدون). (و علاماتٍ وَبِالنجّم هُم یَهتَدون): یعنی خداوند نشانههایی رابرای شما قرارداده تا در سفر و معیشت دچارسرگردانی نشوید. هدایت معنوی: وَجعَلنا أئمهً یَهدون بأمرنا. هدایت به خیر: وَاللهُ یَهدی مَن یشاءُ إِلی صراطٍ مُستَقیم (بقره /213) هدایت به شرّ: کُتِبَ عَلَیهِ أَنَّهُ مَن تولّاهُ فَأنَّهُ یُضِلّه وَیَهدِیه إِلی عَذاب السَّعیر. این آیه استهزا وتمسخر به مشرکان را نیز میرساند. اهل بیان ازآن به استعاره عنادیه یاد میکنند. (جواهرالبلاغه ص 319) عفو، غفران، صفح عفو: دارای دواصل معنایی است یکی ترک چیزی، دیگری طلب آن، ودارای فروع زیادی است که همگی به این دواصل برمیگردد. همچنین به معنای محو شدن و زیاد شدن نیز استعمال شده است. (مقاییس اللغه 4/56) اگر چیزی براثرگذشت ایام ترک شود، کهنگی و آثار محو بر آن ظاهر می¬گردد. عَفَّتِ الدِیارُمَحَلُّها فَمَقا مَها بِمنیً تَأَبَّدَ غولُها فَرِجامُها از بین رفتن آثار دیار محبوب، بدین خاطر است، که مدتی خالی و بیسکنه و متروک مانده است. یا اگر چیزی برای مدتی ترک گردد. زیاد و طولانی میشود. اما معنای دومی که به معنی طلب کردن بخشش است باز به همان معنای اصلی برمیگردد چون عفو چیزی است که از روی رضایت به طرف بخشیده میشود و در مقابل آن چیزی گرفته نمیشود. صفح: (راغب، مفردات ص 468)گذشت و آمرزشی که همراه باترک ملامت و نکوهش باشد که از عفو بلیغتراست به همین جهت، خداوند، هر دو را در یک جمله با هم ذکر کرده و میفرماید: (فَاعفُوا واصفحوا حتی یَأتِیَ اللهُ بِأَمرِهِ). چون گاهی انسان عفو میکند. اما صفح به معنای عدم مؤاخذهی فرد مجرم و رویارویی نیکو و بدون سرزنش با اوست. به همین خاطراین کلمه در ارتباط با خداوند استعمال نمیگردد: (فاصفح عنهم و قل سلام) (زخرف /89) الغفر: پوشاندن آنچه که فرد را از پلیدی محفوظ میدارد. (همان، ص 609) مثلا: اغفر ثَوبَکَ فی الوعاء: (راغب، مفردات به نقل از المجمل 3/ 863) جامه ات را در ظرف رنگ بینداز و آن را رنگ کن تا دیرتر چرک را نشان دهد. اما غفران از جانب خدا، یعنی بندهاش را از اینکه عذابی به او برساند، محفوظ میدارد. ابوهلال در کتاب خود مینویسد: (عسکری، فروق اللغه / ص 195) (غفران به معنای عدم مؤاخذهی فرد گناهکار است، که این موجب پاداش او میشود، بنابراین غفران تنها شامل فرد مؤمنی میشود که مستحق ثواب باشد همچنان که این صیغه تنها برای خدا استعمال میشود، (غفرالله لک) به ندرت (غفر زید لک) استعمال شده است. اما عفو: بر سرزنش نکردن دلالت دارد که دیگر اقتضای ثواب را ندارد. بدین خاطر(عُفِیَ زید عنه) گفته میشود. بنابرآنچه که بیان گردید آیه زیر به این صورت معنی میشود: وَاِن تَعفُوا وَتَصفَحُوا وَتَغفِروا فَإِنّ اللهَ غَفورٌ رحیمٌ (تغابن 14) از گناهانی که فرزندان و همسرانتان مرتکب شدهاند، چشم پوشی و گذشت کنید. (علاوه براین) سرزنش و نکوهش آن را نیز ترک کنید و خطای آنها را بپوشانید و افشا نکنید تا اینکه توبه کنند.
نتیجه بحث
کلمات قرآنی طوری انتخاب شده و در کنار یکدیگر با نظم خاصی آمده که هیچگونه، ضعفی در این تألیف مشاهده نمیشود و در ترتیب کلمات، دقت خاصی وجود دارد و کلمات برگزیده شده و بکار رفته، در آیات قرآنی، طوری است که کلمه مترادف آن نمیتواند جایگزین آن کلمه بشود و به جز، کلمه مستعمل در آیه، کلمه دیگر مناسب آن نیست. چه بسا کلماتی که بظاهر مترادف هستند و در بدو امر، دو کلمه درنظر افراد مبتدی ظاهرا به یک معنی هستند و کتب لغت هم، آن دو کلمه را به یک معنی ترجمه کرده ولی قرآن با دقت خاص، کاربرد کلمات را دقیقا تعیین کرده و هر کلمه را در مورد خاص خود بکار برده است. قرآن کریم که معجزهی خداوند است، باید از هر کتاب دیگری رساتر باشد، تا این صفت در آن تحقق یابد باتوجه به جنبه ربّانی بودن واژههای آن، ممکن نیست که الفاظ بدون دلیل منطقی در کلام خداوند سبحان ذکر شده باشد.
پانویس و منابع
-قرآن کریم.
- ابن فارس بن زکریا ابوالحسین: احمد(1404ق) معجم مقاییس اللغه،، تحقیق: عبد السلام محمد هارون. قم، مطبعه: مکتب الأعلام الاسلامی.
- ابن منظور(1418ق).: لسان العرب، ط: ۱ بیروت، دارصادر
- الاصفهانی راغب: مفردات ألفاظ القرآن،، تحقیق: صفوان عدنان داودی ط: ۱ دمشق، دارالقلم.
- الآلوسی البغدادی(1405 ق) (1985 م): روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، بیروت، احیاء التراث العربی، ط: 4
- الجرجانی، علی بن محمد(1418ق) التعریفات،. تحقیق: ابراهیم الابیاری ط: 4.
- الجزائری، نور الدین بن نعمه الحسین الموسی (1408 ق) (1367 ش) فروق اللغات فی التمیز بین مفاد الکلمات، تصحیح: محمد رضوان الدایه ط: 2 مکتب نشر الثقافه الاسلامیه.
– السیوطی جلال الدین، المزهر، شرح و تصحیح. محمد احمد جاد المولی، محمد ابراهیم، محمد علی بجاوی،. دار احیاء الکتب العلمیه.
- السیوطی، جلال الدین(1363ش) الاتقان فی علوم القرآن، تصحیح محمد ابو الفضل ابراهیم، چاپ دوم، منشورات الرضی.
- الشوکانی، محمد بن علی بن محمد(1423 ق) تفسیر فتح القدیر، ط: 2 ریاض، مکتبه الرشد.
- صبحی الصالح، دراسات فی فقه اللغه، ط: 9 نشر أدب الحوزه.
- الطبرسی، ابو علی فضل بن حسین (1412ق) مجمع البيان فی تفسیر القرآن، تصحیح: هاشم المحلاتی بیروت دار احیاء التراث العربی.
- العسکری، ابوهلال(1353): الفروق اللغویه، ط: قم، انتشارات بصیرتی.
- الفراهیدی خلیل احمد: کتاب العین،، ط: ۱ تحقیق: مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی. تصحیح: أسعد الطیّب. قم، انتشارات اسوه.
- المراغی، احمد مصطفی(1394ق) تفسیر المراغی،، ط: 3 بیروت، دارالفکر.
- المصطفوی، حسن: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،، طهران، انتشارات بنگاه ترجمه ونشر کتاب.
منابع اینترنتی
فی رحاب الاعجاز.عایشه عبدالرحمن(بنت شاطی) www.alwatan.com
مجلات
علوی مقدم، محمد مجله مشکوة، عنوان مقاله: بلاغت قرآن کریم، شماره 2- بهار 1362)