ظرفیت مدل الگوپذیری و تقلید آگاهانه از منظر فیلسوفان تربیتی نوارسطویی و آموزههای اخلاقی قرآن کریم
این مقاله به بررسی مدل الگوپذیری و تقلید آگاهانه از منظر دو رویکرد فلسفی-اخلاقی و قرآنی میپردازد. در این راستا، دیدگاههای دیوید کار و کریستین کریستینسون به عنوان فیلسوفان تربیتی نوارسطویی، در مقایسه با رویکرد اخلاقی-قرآنی تحلیل میشوند. فیلسوفان تربیتی در دهههای اخیر بر تعالی هویت ارزشی و اخلاقی دانشآموزان، با تأکید بر نقش الگویی معلمان و تقلید آگاهانه، تأکید داشتهاند. کار، با هشدار نسبت به اتکای بیش از حد به الگوها و خطرات ناشی از فقدان منش و اخلاق در آنها، معتقد است که معلمان باید با پرورش خرد عملی (فرونسیس) و تقویت تفکر انتقادی، فضایل اخلاقی و عقلانی دانشآموزان را تعالی دهند. در مقابل، کریستینسون بر نقش عواطف در تربیت اخلاقی و تربیت منش تأکید دارد و ارتباط عاطفی دانشآموزان با الگوهای فضیلتمند را عاملی کلیدی در تقلید آگاهانه و درونیسازی فضایل میداند. در قرآن کریم، الگوپذیری و تقلید آگاهانه به اشکال متنوعی بیان شده است. یکی ازابزار الگوپذیری، توجه به قصص قرآنی است که با هدف عبودیت و بندگی انسان، معرفی الگوهای کامل و فضیلتمند همچون پیامبر اسلام (ص) و حضرت ابراهیم (ع)، در کنار عبرتآموزی از الگوهای دارای رذایل اخلاقی مانند فرعون و قارون، از نمونههای برجستهای است که در قرآن کریم بیان شده است. همچنین، داستانهای گذشتگان به عنوان نمونههایی برای تأمل در رفتارهای اخلاقی و غیراخلاقی مطرح شدهاند. فرضیه اصلی مقاله این است که رویکرد قرآنی در خصوص الگوپذیری و تقلید آگاهانه، با ارائه نظامی جامع که ابعاد عقلانی، اخلاقی، عاطفی و ایمانی را شامل میشود، نه تنها با رویکردهای فلسفی-اخلاقی معاصر همسو است، بلکه با برجستهسازی تفکر، تأمل، و عواطف، فراتر از آنها عمل میکند. کلمات كليدي: دیوید کار، کریستینسن، قرآن، الگوپذیری، تقلید آگاهانه، عبرتآموزی.