از ذوالقرنین تا کوروش، از معلم اول تا الیاس نبی (ع)

از شبکه نخبگان و قرآن‌کاوی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
ارسال شده توسط کاربران، در دست بررسی
وَيَسْـَٔلُونَكَ عَن ذِى ٱلْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا۟ عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا
و از تو درباره «ذو القرنین» می‌پرسند؛ بگو: «بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.»
آیه 83 سوره کهف

عبارت محوری

ذی القرنین

بیان مطلب علمی

خضر و ذوالقرنین (احتمالا کوروش) پسرخاله هم بوده اند و هر دو از شاهزاده های زمان خود بودند. ذوالقرنین، ملک می شود و خضر در خدمت اوست. این خضر، خضر ثانی است و نبایستی با خضر اکبر (که معاصر موسی کلیم علیه السلام بوده است) خلط شود. این خضر ثانی، احتمالا همان خسرو است. بعدها در سده های بعدی از ترکیب شخصیت کوروش و خسرو، یک کاراکتر حماسی به نام کیخسرو توسط مردمان سده های بعدی در روایتهایشان خلق می شود. الیاس نبی (ع) یکبار در حدود 200 سال قبل از کوروش مبعوث می شود و سپس عروج می کند و یکبار هم احتمالا مصادف با زمان کوروش مبعوث می شود و نامش به ادریس (ع) در بابل معروف می شود و احتمالا به همراه خسرو، در خدمت کوروش بوده است. احتمالا کوروش، اقدام به تهیه نسخه هایی از معارف توحیدی (نسخی از معارف ابراهیمی و موسایی) می کند که برای هر قومی مطابق زبان و خرده فرهنگ همان قوم بوده است. آئین زرتشت، حاصل نسخه مخصوص مجوسان بوده است و زرتشت، احتمالا یکی از این سه تن (خضر، خسرو، کوروش) یا مصادف با ایشان بوده است. علت شباهت میان ادیان و اسطوره های ملل ترک و هند و مجوس، ریشه در همین فرمانروایی یکپارچه ذوالقرنینی داشته است. والله اعلم. این فرضیه سازگار با تصور یکی بودن کوروش و ذوالقرنین بنا شده است و اگر این امر بای نحو رد شود،؛فرضیه بالا هم رد می شود. ولی شواهدی چند، چه از قبل و چه نویافته، به نفع یکسانی کوروش و ذوالقرنین وجود دارد والله اعلم.

یک کتاب از قرن 12 (متعلق به فردی به نام عبدالحسین حسینی خاتون آبادی) از کتابی دیگر مربوط به قرن 9 به نام لب التواریخ نقل می کند که پادشاهان از کیانیان 10 نفر بودند و یکی از ایشان را "اسكندر بن دارا ملقّب بذى القرنين" می نامد. این مدرک مهم است چون نشان می دهد که اولا ملوک فارس هم به لقب ذی القرنین ملقب بوده اند. در ثانی چون دارا در این نام هست و چون از کیانیان دانسته شده است پس بایستی از هخامنشان باشد. سوم آنکه تجمیع آن با دیگر شواهد نشان می دهد که معنای لغوی واژه اسکندر، معادل واژه کوروش است و منظور از اسکندر پسر دارا، همان کوروش هخامنشی است. پس با این مدرک می توان گفت که یکی از تواریخ قرن 9، کوروش را ذوالقرنین خوانده است. والله اعلم. ابن جوزی در قرن شش به نقل از عبدالله بن شوذب، خضر (ع) را از فرزندان فارس (یعنی ایرانی) دانسته است و او را در زمان فریدون دانسته است. او اشاره می کند که عده ای از مردمان، ذوالقرنین را همان فریدون می دانند و این دو را یکی بر می شمرند. برخی منابع دیگر، کوروش و فریدون را یکی برشمرده اند. همچنین بسیاری از مورخین اسلامی، خضر را پسرخاله ذوالقرنین دانسته اند (منظور خضر ثانی است و نه خضر اکبر که در زمان موسی (ع) بود) از جمع این موارد هم، یک طریق دیگر برای ذوالقرنین بودن کوروش بدست می آید. والله اعلم. مرحوم علامه طباطبایی (ره)، آیه الله مکارم شیرازی، مرحوم دکتر شریعتی و مرحوم آیه الله معرفت، از کسانی هستند که نظریه ذوالقرنین بودن کوروش را بین دیگر نظریات پیرامون ذوالقرنین، مرجح دانسته اند. احتراما در آثار البلاد و اخبار العباد زکریای قزوینی قرن 7 که یکی از کتب مهم تراث جغرافیای اسلامی است، ذکر "اسکندر بن دارا بن بهمن" از ملوک فارس، آمده است. احتراما استدلال کردیم که این اسکندر بن دارا بن بهمن، ایرانی است و منظور از او به دلایل مختلف همان کوروش است و یونانی نیست و یا مقدونی نیست و نبایستی بین اسکندر بن دارای ایرانی که همان ذوالقرنین بوده است با اسکندر مقدونی یونانی، خلط شود (مرحوم آیه الله لاری رکنی (ره) در مقاله ای به این مهم اشاره می کنند که نبایستی بین اسکندر ذوالقرنین با اسکندر مقدونی، خلط شود). به نظر می رسد که خلط بین این دو اسکندر باعث خلط بین "معلم اول" یا همان "هرمس" یا همان "الیاس نبی (ع)" با "ارسطاطالیس یونانی" شده است. چون به نظر می رسد که الیاس نبی (ع) همراه اسکندر بن دارای ایرانی بود و معلم و مشوق او هم بود و نام بابلی او ادریس و نام دیگرش هرمس بود و طبق تواریخ اسلامی، معلم اول حکمت، هم اوست. اما بین ذوالقرنین واقعی (یعنی اسکندر بن دارا بن بهمن ایرانی که منظور از او همان کوروش است) و معلمش (که الیاس نبی (ع) بود) با ذوالقرنین خلطی اشتباهی (یعنی اسکندر مقدونی یونانی) و معلمش (که ارسطاطالیس یا همان ارسطو بود) خلط شده است. پس معمای آثار دوگانه معلم اول هم حل می شود: آن بخشی که از فلسفه و حکمت و آثار منتسب به ارسطاطالیس، موافق توحید و معارف اسلامی است (مانند علم منطق) مختوم به معلم اول واقعی (یعنی الیاس نبی (ع)) است. اما آنچه از آثار منتسب به ارسطاطالیس مربوط به شرک و کفر و غیره است، یا موضوعه و یا ریشه در مکتب یونانیین و ذوالقرنین اشتباهی و ارسطاطالیس یونانی دارد. خیلی مهم است که بدانیم بین ذوالقرنین ما با اسکندر یونانی خلط کرده اند و بین الیاس نبی (ع) و ارسطاطالیس یونانی هم خلط کرده اند. و البته بروز چنین مشکلاتی پس از قرون متمادی و آتش گرفتن کتب هخامنشی به دست اسکندر مقدونی، طبیعی است والله اعلم.

استوانه کوروش و سد ذوالقرنین

منشور کوروش یا استوانه کوروش، یک شیء باستانی است که در قرن 19 ام در کاوش های معبد مردوک (خدای آفرینش و خدای خدایان) در بابل کشف شد. متن این استوانه دو بخش دارد: بخش اول که از زبان یک فرد سخنگو وار است (شاید کاهنان یا روحانیان معبد) و بخش دوم که از زبان کوروش است: منم کوروش، شاه جهان...

در انتهای بخش دوم، کوروش می گوید که استحکاماتی را از نو ساخته است که بر روی بخش هایی از آنها مفرغ ریخته است و از جمله اجزای آنها، قطعات مسی بوده است. چون استوانه آسیب دیده است (بخش هایی از نوشته افتاده است)، نمی توان جزئیات بیشتری از مکان یا موقعیت این استحکامات از متن منشور متوجه شد. برخی گمان کرده اند که این استحکامات، دیوارها یا درهایی جدید برای برج و باروی شهر بابل بوده اند. ولی به نظر می رسد که اولا این احتمال ایشان، صرفا حدس است. در ثانی، به نظر می رسد که به کل متصرفات آشوربنی پال (که مدعی شاه جهان بودن بوده است) هم بابل اطلاق میشده است. پس بابل را نبایستی صرفا یک شهر دانست. بلکه مثل رم و روم که یک شهر-کشور بود، بابل هم یک شهر-کشور بوده است. پس برج و بارو و دیوار کشور بابل، می شود مستحکمات مرزی بابل. سوال: آیا ممکن است آشوربنی پال تا انتهای آسیا و نزدیک آلاسکا را زیر سلطه داشته بوده باشد؟ پاسخ: بله، زیرا متون آشوری طوری سخن می گویند که گویی او، پادشاه کل جهان و اصطلاحا هفت کشور بوده است.

خود کوروش هم در بخش دوم متن استوانه می گوید که در محل استحکاماتی که با مفرغ و مس ساخته است، کتیبه ای از آشوربنی پال را دیده است.

نتیجه اینکه اولا منظور از مردوک، می تواند بلندپایه ترین موجود معنوی، یعنی خدا باشد. والله اعلم. اینگونه مشکل متن منشور کوروش که برخی ایراد گرفته اند، از نظر الهیاتی حل می شود.

دوم اینکه منظور از استحکاماتی که خود کوروش می گوید با مفرغ و قطعات مس ساخته است، همان سد ذوالقرنین در آلاسکا باشد.

سوم اینکه مرز متصرفات آشوربنی پال (که پادشاهی قبل از کوروش در بابل و اطراف بوده است) در آسیا تا انتهای آن بوده است و اینگونه از محل تنگه انیان (برینگ فعلی) تا مرز آلاسکا بوده است و کوروش آنجا یک کتیبه از آشوربنی پال را هم دیده است.

این سه نکته باستان شناسی، اگر صحیح باشند، نکات فاز سومی هستند که به کمک تحلیل و تفسیر آیات مرتبط با ذوالقرنین و تجمیع آن با دیگر شواهد تخقیقی بدست آمده است. والله اعلم.

پس ظن ذوالقرنین بودن کوروش بسیار تقویت می شود. چون خود او خودش را سازنده استحکاماتی از مفرغ و قطعات مس معرفی کرده است. والله اعلم.

از یک قول تاریخی از روم (پیرامون صورتگری دانیال (ع) از تصویر انبیاء که در خزانه آدم علیه السلام بوده و ذوالقرنین آن را گشوده است) برداشت می شود که ذوالقرنین و دانیال همزمان بوده اند. می دانیم که دانیال و کوروش همزمان بوده اند.

نام های قدیم آلاسکا

1- انیان
این نامی است که بر آلاسکا و انتهای شمال شرقی آسیا در نقشه های قدیمی وجود دارد. احتمالا نامی ایرانی و هم ریشه با "انشان" و "انزان" است. این دو نام اخیر، نام کشور پدری کوروش و سرزمین پارس ها بوده است. می توان این حدس جنجالی را حتی مطرح نمود که ممکن است انشان، نه در خوزستان و نه صرفا در فارس، بلکه از خوارزم تا شمال شرقی آسیا و بخش هایی از آلاسکا را هم شامل میشده است. و یا یک انشان قدیم داشته ایم که همان آلاسکا و شمال شرقی آسیا (یعنی انیان) بوده باشد و یک انشان جدید که پس از مهاجرت آریایی ها و در فارس بوده باشد والله اعلم. نام تنگه برینگ در بین آلاسکا و آسیا هم تا همین 300 سال پیش در نقشه ها، تنگه انیان بوده است Anian.
در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است. در برخی نقشه های قدیمی اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند. در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس (و خورس) در حوالی صین قدیم در انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست. در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.

در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج آلاسکا و تنگه برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.

سرزمین پارس در حوالی ابرسین (ابرس) و قاف.

طبق مفاد شکل بالا، اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.

2- پارا دریا
در یک کتیبه زمان داریوش، سخن از "سکاهای پارا دریا (ماوراء بحار)" آمده است که طبق شواهدی چند، منظور سکاهای آمریکای شمالی (و نه جنب دریای خزر) است. از این رو از دیگر اسامی قاره آمریکا در عهد هخامنشان، پارا دریا (ورای دریا، ماوراء بحار) بوده است.

3- وادی ارتش
این نامی است که در نقشه دیوان الترک کاشغری که یکی از نقشه های قدیمی موجود از جهان است به نواحی حدود آلاسکا داده شده است.

4- جابلقا
در احادیث اسلامی صحبت از یک شهرستان بزرگ در منتهی الیه مشرق است که یاجوج و ماجوج در همسایگی آن ساکن اند. این آدرس با آلاسکا همخوانی دارد. طبق احادیث معراج، مردمان جابلقا در شب معراج ایمان آوردند و خلیفه ای از سوی رسول الله (ص) برای ایشان وضع شد.

5- ظلمات
بخش هایی از آلاسکا در نواحی جنب قطب شمال واقع است که مسلمین به آن نواحی ظلمات می گفتند.

6- کیماکیه
قسمت شمالی آلاسکا احتمالا بخشی از کیماکیه بوده است که هم در کتب و نقشه های مسلمین و هم در شاهنامه فردوسی مورد اشاره است.

7- مازندران شاهنامه (و نه مازندران فعلی) که محل البرز کوه شاهنامه است.
کوه قاف در آن واقع است و رستم آنجا با دیو سپید جنگید. محلی خارج از قلمرو وقت ایران بوده است. به نظر می رسد حداقل بخش هایی از آلاسکا فعلی با بخش هایی از مازندران شاهنامه، همپوشانی دارد.

8- العسکر
نامی که در آندلس اسلامی به چندین مکان (از جمله، طبق شواهدی چند، به نواحی کانادا و آلاسکا) اطلاق میشده است. شباهت معنایی این واژه با "وادی ارتش" در نقشه دیوان الترک قابل توجه است. یک شهر به نام کردووا (قرطبه) اکنون در قلب جغرافیایی سواحل آلاسکا وجود دارد. به نظر می رسد بین این نام و کرامت امام حسن عسگری (ع) در کنار زدن پرده از چشم خلیفه عباسی و نشان دادن یک سرزمین پر از ارتشیان، رابطه مهمی برقرار است والله اعلم. (این مطلب را کنار مطلب خلیفه منصوب رسول الله (ص) در جابلقا بگذاریم و کنار جزئیات داستان جزیره خضراء، آنگاه پازل سابقه حضور شیعه در آمریکا و ماوراء بحار قدیم، کامل می شود.)
نام آلاسکا، از واژه Alyeska از بومیان آلاسکا گرفته شده است. در نقشه دیوان الترک کاشغری در مکان آلاسکا، نام "وادی ارتش" نوشته شده است. ولی "آل-یسکا" چه ربطی به "ارتش" دارد؟ واژه "یزک" و "الیزک" و "یزکا" در متون عربی، به معنی "طلائع عسکر" یعنی "پیش قراولان لشگر" آمده است. شایان ذکر است که اصل این واژه، ترکی است. ولی برای آن صرف فعل هم در عربی صورت گرفته است. پس این مسیر سیر واژگانی برای آلاسکا قابل پیشنهاد است:
وادی ارتش = عسکریه = یزکا
سپس قلب شدن یزکا به آلیسکا در زبان بومیان و سپس تبدیل آلیسکا به آلاسکا.
لذا ممکن است بتوان معرب آلاسکا را عسکریه یا نظائر آن دانست. والله اعلم.
9- قاف و قوقیا
از جمله نام های نواحی شمال شرق آسیا و شمال غرب آمریکا، کوه "قاف" و کوه "قوقیا" بوده است. در ختای نامه آمده است که اهل قاف (احتمالا اهالی آلاسکا، کانادا و آمریکا) پیش از ساخته شدن سد اسکندر، از طریق راهی که در کوهستان بوده است، خود را به ختای (نهایت شرقی آسیا) می رسانده اند.[۱] یک بخش از خشکی که توسط کوه قوقیا محصور شده است (و بخشی از خاک آلاسکای فعلی است) مطابق آنچه ابن خلدون در آثار خود خصوصا المقدمه می گوید، نامش بلاد یاجوج بوده است.

10- اتوکان، یوتوکان، یوکان
طبق نقشه دیوان الترک کاشغری.

11- دشت قبچاق، دشت قلماق
البته این دو اسم در برهه های مختلف تاریخ، به نواحی مختلفی اطلاق می شده است. اما از برخی روایتهای داستان سیاوش و همچنین ختای نامه و روایت ابن خلدون از بلاد خفشاخ (معرب همان قبچاق) و برخی دیگر متون، به نظر می رسد که در برهه ای از تاریخ، به نواحی منتهای شمال شرق آسیا و شمال غرب قاره آمریکا، این نام اطلاق می شده است.

منابع کهن، گستره سرزمین ترکان (یعنی دشت قبچاق یا دشت کبیر) را 8 ماه مسافت پیمایش زمینی (معادل 12 هزار کیلومتر) دانسته اند. می دانیم که حد مغربی تاخت و تاز ترکان در قدیم، دشتهای شمال دریای سیاه بوده است. پس حد مشرقی آن بایستی 12 هزار کیلومتر در مشرق دریای سیاه (یعنی حوالی آلاسکا از طریق شمال شرق آسیا و تنگه برینگ) باشد.

12- نهایتا نام آلاسکا که احتمالا یک استخراج واژگانی از Alascaraca یا Alascara بوده است. شواهدی برای امکان چنین استخراج واژگانی در موارد مشابه وجود دارد. درباره پیشینه نام آلاسکا میان اروپاییان اختلاف نظر است و برایشان عملا قطعی نیست که نام آلاسکا از کجا آمده است. لذا این نظریه، یک نظریه ممکن است.

13- افسانه خو در ژاپن با افسانه Xu Fu در چین معادل دانسته شده است. طبق افسانه Xu Fu در چین، خو توانست به سرزمینی در منتهای مشرق به نام فوسانگ Fusang برسد که مطابق برخی شواهد با سواحل شمال غربی آمریکا و یا آلاسکا قابل تطبیق است. والله اعلم. ادله ای جداگانه وجود دارد که بر رسیدن کیخسرو، کوروش و ذوالقرنین به آمریکا حکایت می کند. لذا یکسان بودن هویت تاریخی ذوالقرنین، کوروش، خو و کیخسرو، از این منظر نیز، قابل طرح است.

14- قویوق در منابع فارسی دوران مغول (تاریخ رشیدی) در منتهای شمال شرق آسیا، صحبت از سرزمینی به نام قویوق (با املای قویق، قیوق یا قیق) است. اکنون در آلاسکا سرزمین و شهر Koyuk قرار دارد.

15- پارسوماش. در یک منشور به نام منشور پارسوماش از زبان کوروش گفته شده که "من پادشاه پهناورترین سرزمینهای آدمیان از بلندی های پارسوماش تا بابل بزرگ هستم." بابل بزرگ (از عراق تا مرزهای مصر) در مغرب پادشاهی کوروش بوده است. پس پارسوماش بایستی در منتهای مشرق سرزمین های حکومت کوروش بوده باشد. واژه ماش با ماغ و با ماگ تناسب دارد. لذا می توان پیشنهاد داد که پارسوماش همان "پارسه ماش" یا "دشت ماش" یا "دشت ماغ" باشد که می شود سرزمین مگاگ. دلایل متعددی هست که سرزمین مگاگ در منتهای مشرق آسیا (یعنی در آلاسکا در آن سوی تنگه برینگ) قرار داشته است. پس پارسوماش بایستی همان دشت های آلاسکا باشد. بلندی های پارسوماش هم کوهستان های آلاسکا می شود. حکومت کوروش ذوالقرنین از آلاسکا تا لیبیای قدیم ( مراکش امروزین) بوده است. نقل قطعی تاریخی داریم که پارس ها از جایی به نام پارسواش یا پارسوماش به سرزمینهای درونی تر مهاجرت کرده اند. پس با جمع این موارد، سرزمین اول پارسیان، شاید آلاسکا بوده است والله اعلم.

16- ارض ساسان. در یک نسخه از نقشه ادریسی مربوط به 800 سال پیش (که احتمالا خودش بر اساس نقشه های قدیمی تر رسم شده است)، در ناحیه پشت سرزمین یاجوج و ماجوج (حدودا در نواحی مونتانا، کلرادو و آریزونا)، نام "ارض ساسان" و "جبل ارانیا" نوشته شده است. این مدرک به همراه دیگر مدارک پیرامون پارس، انیان، باکتریا، سجستان، دریاچه چیچست و سرزمین موغان، پیشنهاد می کند که سرزمین پارس (= خاور) در مشرق تنگه برینگ (یعنی آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین باکتریا (= باختر) در مغرب تنگه برینگ بوده است و به دو سوی برینگ هم نام انیان (احتمالا همان انشان) اطلاق میشده است. لذا سرزمین اصلی پارس های آریایی (چه هخامنشی و چه بنیان گذاران ساسانیان) در دو سوی تنگه برینگ (در حوالی بین آلاسکا تا سیبری شرقی) قرار داشته است و حداقل بین 500 قبل از میلاد تا 200 میلادی، حکومت این بخش ها احتمالا در دست مردمان آریایی بوده است و پس از آن هم آریایی ها تا قبل از قرن 9 میلادی در این نواحی حضور داشته اند. والله اعلم.

منابع تاریخی هم نقل کرده اند که پارس های هخامنشی از شمال شرق به ناحیه ایران فعلی مهاجرت کرده اند.

این نام ها در گذر زمان در طول 3000 سال گذشته، بر این ناحیه جغرافیایی از زمین خدا، اطلاق میشده است. در قرآن کریم، شاید یکی از مصادیق "مشارقها" و "مطلع الشمس"، نواحی کانادا و آلاسکا باشد، این مطلب بر اساس مکان یابی سد ذوالقرنین در آلاسکا و فرضیه همانی کوروش و ذوالقرنین قابل طرح است. والله اعلم

محل برخورد تیر آرش کمانگیر با زمین

می توان مرز ایران و توران را محل برخورد تیر آرش با زمین مشخص کرد. لذا اگر این محل یافته شود، قرینه ای برای تعیین نهایت حد مرز ایران در زمان قدیم خواهد بود. طبق منابع اوستایی، تیر آرش بر کوه "خوا انوان ته" فرود آمد. "خوا" را معادل "کوه" می گیریم. "ته" نیز احتمالا دگر شکل "ده" به معنی سرزمین است. پس اسم اصلی آن کوه، "کوه سرزمین انوان" می شود. اکنون در شرقی ترین بخش آسیا، در نزدیکی آلاسکا و تنگه برینگ، سرزمینی وجود دارد که نام قدیم آن (و نام قدیم آلاسکا و تنگه برینگ) "انیان" گزارش شده است. مردم محلی، "انیان" را "اونان" هم تلفظ می کرده اند. در این منطقه شهر و رودخانه و خلیجی قرار دارد که نامشان "انادیر" است. نام اصلی این شهر طبق منابع قدیمی، "انیان دیر" و "اونان دیر" بوده است. دیر هم احتمالا دگر شکل "تیر" است که یا اشاره به تیر آرش دارد و یا به معنای رودخانه (در فارسی باستان) است.

پس حاصل تطبیق شاهنامه، گزارش منابع اوستایی و جغرافیای تاریخی حوالی آلاسکا این می شود که تیر آرش در حوالی آلاسکا (یعنی سرزمین "اونان" یا "انیان" Anian ) به زمین نشست. خود انیان هم یک واژه عجمی به معنای پهلوان است. تطبیق این مطالب با نقشه های قدیمی یونانی پیشنهاد می کند که دریای هیرکان (دریای گرگسار) نه در محل دریای خزر فعلی، بلکه در محل دریای برینگ فعلی و دریای چوکچی (در حوالی سیبری و آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین قدیم ایران (شامل آریا و پارت و ...) تا منتهی الیه شرقی آسیا و نزدیک آلاسکا کشیده شده بوده است.

این قرائن در کنار مطالب قبلی پیشنهاد می کند که مرز ایران، شامل کل آسیا (به جز هند و چین) تا نزدیک حوالی آلاسکا بوده است. پس حضور کوروش (در قامت ذوالقرنین) در آلاسکا و ساخت استحکامات و سد دفاعی، خالی از وجه نبوده است. والله اعلم. قبلا تصور میشد که مرز ایران تا حوالی سین کیانگ چین بوده است و حالا مطابق این شواهد، می توان مرزهای ایران در دنیای باستان را شامل کل متصرفات فعلی روسیه در خاور دور و شرق و شمال شرق آسیا دانست. متصرفاتی که اول به دست سکاها افتاد، سپس گروه هایی از قبایل چادرنشین ترک و ایرانی، سپس به چنگ مغول افتاد و سپس از مغول ها به دست تاتارها رسید و سپس توسط روس ها از تاتارها ستانده شد.

باکتریا (باختر)، یک ایالت از پرشیا (پارس)

تا کنون تصور میشد که ایالت باکتریا که یکی از ایالتهای امپراتوری هخامنشی بوده است، در حدود بلخ قرار داشته است. ولی طبق بازمانده های یک نقشه جهان از قرن چهارم میلادی به نام Tabula Peutingeriana و بر اساس تطبیق آن با دیگر نقشه ها در می یابیم که ایالت باکتریا، شامل سیبری تا منتهی الیه شمال شرقی آسیا میشده و تا مرز آلاسکا ادامه داشته است. لذا گستره حکومت هخامنشیان حداقل از منتهی الیه شرقی آسیا تا مصر را شامل میشده است. پس اکنون سند داریم که سرزمین پارس، تا تنگه انیان (تنگه برینگ) امتداد داشته است.

عقاب و قوچ، دو نماد قدرت مشروع الهی

قرائنی وجود دارد که عقاب، نماد حکومت الهی در نزد کنعانیان بوده است. همچنین قرائنی وجود دارد که قوچ دو شاخ، نماد برکت الهی در ایران (و شاید حتی کل آسیا) بوده است. در سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد، کوروش را با دو بال عقاب و 2 شاخ، تصویر کرده بوده اند. یعنی هم از منظر نمادهای کنعانی (و بعدا مصری) و هم از منظر نمادهای آسیایی، او صاحب یک قدرت مسلط خدادادی و مشروع است.

این امر موید این نکته است که ارتباطی اجدادی میان کنعانیان و قبیله پارس، وجود داشته است: وگرنه چرا پرچم هخامنشیان پارسی (علاوه بر هاپلوگروپ دی ان آی ایشان) کنعانی است؟ لذا احتمالا اجداد پارسیان، ابتدا از حوالی ایران و بابل به سمت استپهای آسیای شمال شرقی و شمالی مهاجرت می کنند و سپس بعد از چندصدسال دوباره به سمت ایران مهاجرت معکوس می نمایند. بعد از حکومت جهانی کوروش، نماد عقاب به نماد امپراطوری ها تبدیل می شود و اکنون در نماد مهر رسمی روسیه و همچنین آمریکا و قبلا بر پرچم سلجوقیان و ... نماد عقاب به عنوان نماد قدرت وجود دارد. آنچه می تواند این نماد را از سنگ نگاره های آلاسکا تا داستان های بومیان آمریکا تا قبایل ترک تا روس و اسلاو، به نماد قدرت تبدیل کرده باشد، احتمالا پادشاهی آسیایی-آلاسکایی انشان (همان حکومت اولیه پارس ها) و سپس حکومت کوروش هخامنشی بوده است که بر پرچم ایشان، نماد عقاب یا شاهین بوده است. والله اعلم.

نکته مهم کاربردی این بحث در تفسیر قرآن کریم می تواند این باشد که مشارق الارض که خداوند می فرماید در تسلط بنی اسرائیل قرار گرفت، می تواند همین حکومت آسیایی-آلاسکایی انیان (انشان) و پارس ها و نظائر آن در قبل و بعد از ایشان بوده باشد. لذا سراغ طالوت و داوود و سلیمان (ع) را نه تنها در شام و یمن، بلکه در آسیا نیز می توان گرفت و این با گستره زبان و خط آرامی از استپهای آسیا تا شام و مصر، هماهنگ است. والله اعلم.
تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی

ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی به نقل از یهودیان می گوید که بین تخریب اورشلیم توسط بخت النصر و زمانه ذوالقرنین (احتمالا وفات او از نظر یهودیان)، 111 سال فاصله بوده است. طبق نقل ابوریحان، اما مسیحیان و یونانیان این فاصله را 311 سال می دانند. اگر تخمین اول (111 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه دوران ذوالقرنین تقریبا قابل تطبیق با دوران پادشاهی کوروش خواهد بود. اگر تخمین دوم (311 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه به دوران اسکندر مقدونی می رسیم. پس ظاهرا اهالی اسکندریه (برخی نصرانی ها و برخی یونانی ها) عملا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین و بانی بنای شهر اسکندریه می نامند. از سویی دیگر گفته شده بنای اسکندریه 300 سال طول کشیده است. از جمع این دو مورد اخیر، می توانیم پیشنهاد کنیم که بنای اسکندریه را کوروش آغاز کرد و 200 سال بعد از او، اسکندر مقدونی هم در زمان خود به آن افزود.

در مجموع به نظر می رسد که قبل از اسکندر مقدونی، مردمان قدیم (شامل یهودی ها) کوروش را ذوالقرنین می دانستند. بعد از دولت اسکندر مقدونی، عده ای اسکندر مقدونی را که اسکندر ثانی بود، با اسکندر اول (یعنی کوروش) اشتباه و خلط کردند.

بسیاری از علمای قدیم و جدید اسلامی هم به این نکته تاکید دارند که دو اسکندر داشته ایم و اسکندر ذوالقرنین، قبل از اسکندر مقدونی بوده است.

فیثاغورث و ادریس، کوروش و ذوالقرنین

فیثاغورث را بایستی بزرگترین ریاضی دان تاریخ دانست که اصول فلسفی و حکمی ریاضیات را بنا نمود و قبل از اقلیدس، ارسطو، افلاطون، ارشمیدس و دیگران می زیست.

او در زمانه کوروش هخامنشی بود و سفرهای زیادی به نقاط مختلف جهان انجام داده بود و در این سفرها بسیار آموخت و خصوصا توقف مهمی در مصر برای تعلیم و تعلم داشته است.

از سوی دیگر طبق نقل های مسلمین، هرمس را پدر ریاضیات و نجوم و حکمت می دانند. قبلا توضیح دادیم که نقل هایی از مسلمین است که هرمس، همان ادریس ثانی است که نام بابلی او، هرمس بود و وزیر و دستیار و همراه ذوالقرنین بوده است.

برخی متقدمین، فیثاغورث را در زمان کیخسرو دانسته اند. از آنجائی که کیخسرو احتمالا همان کوروش است، پس از این طریق هم نقلی داریم که فیثاغورث و کوروش همزمان بوده اند و از همین طریق به صورت معکوس می توان همانی کیخسرو و کوروش را نتیجه گرفت.

از سوی دیگر مسلمین، ذوالقرنین را واضع اصول اولیه علم منطق می دانند. همچنین ادریس و ذوالقرنین در روایات به ترتیب به عنوان معلم و ماهر علم نجوم معرفی شده اند.

از جمع تمامی این موارد می توانیم نتیجه بگیریم که فیثاغورث، یکی از شاگردان هرمس (ادریس ثانی علیه السلام) بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین و جانشینانش، توانسته است علم حکمت و ریاضیات و منطق را از هرمس بیاموزد و سپس با تاسیس یک حلقه درسی، به دیگران آموزش دهد.

پس شواهد تاریخی به ما پیشنهاد می کند که فیثاغورث، هم زمان با هرمس بوده است و این دو، همزمان با کوروش ذوالقرنین زیسته اند.

والله اعلم
برخی از منابع تاریخی، صفت رومی را به اسکندر ذوالقرنین داده اند و همین صفت موجب شده است که برخی بین اسکندر بن دارای ایرانی و اسکندر مقدونی، خلط کنند.

اما ریشه این صفت رومی از کجاست؟ اگر این نقل، صحیح بوده باشد که یکی از اوصاف اسکندر ذوالقرنین، رومی بوده است، چگونه می توان او را ایرانی دانست؟ احتمال اول این است که این نقل، غلط باشد و ریشه در خلط اسکندر مقدونی با اسکندر ذوالقرنین (یعنی کوروش) داشته باشد. احتمال دوم ولی این است که یکی از القاب کوروش، رومی بوده باشد ! خوب چنین چیزی چگونه ممکن است؟! کوروش از اهالی قبیله پارس و انیان و ایرانی بوده است. چه طور ممکن است بتوان برای او در آن واحد هم صفت ایرانی و هم رومی قائل بود؟ می دانیم که جده کوروش (مادر بزرگش) از خاندان سلطنتی لیدیه (واقع در ترکیه کنونی و روم شرقی که مسلمین به آن رومیه می گفتند) بوده است. پس کوروش به اعتبار نسب پدری اش، ایرانی و پارس بوده است و به اعتبار نسب مادربزرگش، رومی هم می تواند لقب بگیرد. والله اعلم.

شواهد متعددی وجود دارد که منظور از فریدون پیشدادی، همان کوروش است. دلایلی چون نام پدربزرگ مادری، جایگاه و رفتار پدربزرگ مادری، داستان تولد، رفتار فریدون با پدربزرگ مادری و اینکه فریدون حکومتی جهانی داشت.

همچنین منظور از کیخسروی کیانی، هم همان کوروش است. ابوریحان بیرونی و دیگران این مدعی را از قول پیشینیان مطرح کرده اند. اوصاف کیخسرو و حتی نام خسرو و کورو، دارای شباهت تام و تمام است.

منظور از اسکندر بن دارا در شاهنامه هم همان کوروش است. زیرا اوصاف او و کارهای او و داشتن کلاه کیانی و فارسی سخن گفتن و نسب پدری و ... همگی با کوروش متناسب است و فقط یک خلط ناشی از تصحیف یا تحریف بین اسکندر ایرانی با اسکندر مقدونی در برخی جزئیات داستان شده است که در داستانسرایی حماسی و سینه به سینه، اصلا بعید نیست.

برخی منابع قدیمی، فریدون را همان ذوالقرنین دانسته اند و خضر را همراه او.

برخی دیگر از منابع قدیمی، خضر را همراه کیخسرو دانسته اند. اوصاف و کارهای کیخسرو هم انطباق خوبی با ذوالقرنین دارد.

برخی منابع قدیمی، اسکندر بن دارا را ذوالقرنین دانسته اند و تصریح کرده اند که نبایستی او را با اسکندر مقدونی خلط کرد.

پس دانستیم که اولا ریشه داستانهای فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا، همگی به کوروش بر می گردد.

در ثانی، در منابع مختلف هم فریدون، هم عملا کیخسرو و هم اسکندر بن دارا، ذوالقرنین دانسته شده اند.

پس از طریق دو مقدمه بالا، نتیجه می گیریم که کوروش، احتمالا همان ذوالقرنین است که داستان حقیقی زندگی او، ریشه داستانسرایی های حماسی پیرامون فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا شده است.

زرتشت و کوروش

1- نقل است که در کتاب زرتشت خطاب به پیروانش آمده بوده که منتظر صاحب شتر سرخ (یعنی پیامبر اکرم (ص)) در 1000 سال بعد از من باشید. لذا حوالی زمان ظهور زرتشت را می توان حدود 2400 سال پیش تخمین زد که تخمینی نزدیک به زمان کوروش است.

2- دسته ای از مستشرقان بنا به شواهد تاریخی شان، زمان زرتشت را معاصر کوروش و داریوش دانسته اند. کوروش مطابق شواهد تاریخی، فردی موحد و مومن بوده است.

3- مطابق شواهد عهدینی، کوروش ملازمت و همراهی با انبیاء بنی اسرائیل داشته است. شواهدی وجود دارد که ادریس نبی (ع) (که همان هرمس و همان الیاس (ع) ملازم خضر است) مرشد و ملازم کوروش بوده است.

4- تلفظ قدیم زرتشت، "زره توره" بوده که آن را می توان "تورات زربانی" یعنی "تورات مجوسان" دانست.

5- از جمع روایات تاریخی، مذهبی، ملی، عهدینی و ... می توان پیشنهاد نمود که: زرتشت احتمالا معاصر یا شاگرد ادریس (ع) بوده است که وظیفه ترجمه و تبلیغ معارف تورات موسی (ع) را در میان مجوسان داشته است و مورد حمایت کوروش بوده است و نهایتا در این راه به دست جبهه باطل و در تهاجم آنها، در شهری به نام بلخ در ایران شرقی قدیم در حوالی شمال شرق آسیا، و نه بلخ آسیای میانه، شهید می شود. احتمال یکسان بودن کوروش و زرتشت هم وجود دارد.

همچنین شواهدی وجود دارد که کلمه زرتشت در متون ایران قدیم (علاوه بر نام کتاب، نام دین و نام انسان) یک نام نمادین برای اشاره به "نبوت ابراهیمی مختوم به ختم مرسلین" باشد. لذا می بینیم که نوه زرتشت شهید می شود و یکی از فرزندان یا نوادگان زرتشت، منجی آخرالزمان ایشان است.

پس لفظ زرتشت از یکسو با یکتاپرستی، از سوی دیگر با تورات، از سوی دیگر با کوروش و از سوی دیگر با نبوت ابراهیمی و محمدی (ص) مرتبط است.

لذا من حیث المجموع می توان لفظ زرتشت را یکی از مستحدثات زمان و زمانه کوروش و دارای اشاره به توحید و نبوت و امامت دانست.

والله اعلم.

زرتشت کیست؟ دارای دو شاخ، یعنی ذوالقرنین!

طبق روایات ائمه اطهار(ع)، پیامبر مجوسیان نامش داماسب (جاماسب) بوده و توسط مجوسیان کشته شده است. ردپای جاماسب در تاریخ هم وجود دارد: جاماسب همان گئومات مغ است که داماد کوروش بود و به دست داریوش کشته شد.

اما طبق روایات تواریخ عجمی و ایرانی قدیم، جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند. پس زرتشت بایستی همان کوروش بوده باشد. از نظر تاریخی هم ردپاهای زرتشت به دوران معاصر کوروش ختم می شود.

اما معنای لغوی زرتشت چیست؟ زارا توشترا = زارا + توشترا

زارا احتمالا دگرشکل همان دارا یا گیرا است که به معنای "دارنده" است.

توشترا در زبان‌های هند و اروپایی در اصل به گاو دو شاخ (و بعدا به شتر) اطلاق شده است و احتمالا از دو بخش توش + ترا تشکیل شده که اولی همان "دو" و دومی هم به معنای شاخ و تیر است. پس توشترا یعنی "دو تیر" یا همان "دو شاخ".

پس زرتشت یعنی صاحب دو شاخ. گفتیم که نام اول کوروش آگراداتیس (دارای دو تیزی) بوده است.

عربی: ذوالقرنین مادی: آگراداتیس اوستایی: ذارا توشترا (زرتشت) پارسی باستان: ارته کا برزمنیا

پس آن هویتی که قرآن کریم در داستان ذوالقرنین به عنوان "ذکرا" برای ما بیان می کند، نامش در زبان‌های مختلف در دل تاریخ مدفون شده است و این یادکرد قرآنی به ما کمک می کند که در یک اعجاز علمی باستان شناسی قرآن کریم، بتوانیم کشف کنیم که کوروش ذوالقرنین، همان زرتشت است.

پس زرتشت، پیغمبر نبود بلکه ذوالقرنین (همان کوروش) بود و دامادش جاماسب (گئومات مغ) پیامبر مغان و مبعوث بر مجوسیان بوده است والله اعلم.

زرتشت = زرادشت = زرادشترا = ذارا دو ایشتری = دارای دو شاخ

کلمه "ایشتری" esterî در زبان‌های قدیم دارای معنای دقیق "شاخ" بوده است. به گاوهای شاخ دار هم در زبان‌های هند و اروپایی قدیم "اوشتر" می گفتند.


کلمه "ایشتر"، دگرشکل همان کلمه "شاخ" است: پسوند -تر در کلمه اول با پسوند -آخ در کلمه دوم جایگزین شده است و ریشه هر دو کلمه هم، "شِ/شی/ایش" است.


در زبان اکدی (سومر باستان)، برای "شاخ" دو کلمه داشتند:

۱- سی (که همان شی است و کلمات شاخ و ایشتری هم ریشه با آن هستند).

۲- قرنوم (که کلمه قرن عربی به معنای شاخ، هم ریشه با آن است).


ایشتار، یک الهه سومری بوده که مشخصه آن این بوده که دو شاخ داشته است. یعنی شاخدار.

پس معنای تحت اللفظی کلمه "زرتشت" می شود "ذوالقرنین".

در متون کهن هندوئیسم در هندوستان هم صحبت از Dhrtarastra است که دگر شکل همان واژه زرتشت است. این واژه لقب پادشاهان مقتدر مقدس در متون هندویی است. یکی از این پادشاهان، پدر گئوتاما بودا (همان گئومات مغ، یعنی جاماسب حکیم، یعنی داماد کوروش) دانسته شده است.

پس طبق متون هندی باستان، زرتشت، پدر گئومات مغ بوده است.

می دانیم که گئومات مغ، به همراه برادرش (که احتمالا همان خضر نبی (ع) بوده است)، اگرچه ریشه عبری داشته اند (احتمالا از فامیلهای دانیال نبی (ع) و پسرخاله کوروش بوده اند) ولی از نظر سلطنتی، فرزندخوانده کوروش حساب می شده اند.

پس رابطه فامیلی جاماسب نبی (گئومات مغ) با کوروش در منابع زیر ذکر شده است:

۱- منابع یونان باستان ۲- منابع تواریخ عجمی (جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند). ۳- منابع هندوئیسم باستان (زرتشت را یک پادشاه دانسته اند که پدر گئوتاما بودا یعنی همان گئومات بوده است).

اشتره ، خشتره ، ذوالقرنین و شهریار

واژه های اشتره (ایشترا) و خشتره (مانند جزء موجود در اردشیر یا همان ارتخشتره و معرب آن ارطخاشت) واژه ای بوده است که در زبان دوران هخامنشی (و حتی مادی) به حکمران یا شهریار اطلاق می شده است. می توان با توجه به مطالب پیش گفته در بخش های قبلی در مورد معنای ریشه های ایشتری و توشترا و ایشتار در زبانهای باستانی، پیشنهاد داد که خشتره و ایشتره و ارتخشتره (اردشیر) در معنای تحت الفظی کهن خود دارای اطلاق به "صاحب دو شاخ" یا هم معنی با "ذوالقرنین" باشند. یعنی خشتره شاید به معنای "دو شاخ" و ارتخشتره (اردشیر) به معنای "دو شاخ عادل" یا "ذوالقرنین عادل" باشد. در این صورت می توان گفت که ذاراتوشترا (زرتشت)، ارتخشتره (اردشیر)، آگراداتیس، ارته کا برزمنیا و ذوالقرنین همگی واژه هایی هم معنای با هم هستند و صفت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها بر دیگر شاهان مقتدر (مانند اردشیر های هخامنشی و ساسانی) هم اطلاق شده است. شایان ذکر است که منابع کهن تاریخ عجمی، اردشیر را لقب بهمن دانسته اند (همان بهمن که او را برخی منابع تاریخ، معادل با کوروش یا پژواکی از شخصیت کوروش دانسته اند). همچنین لقب دحتر بهمن را چهرزاد (اشترازاد) دانسته اند که واجد همان جزء "اشترا" است و معنای لغوی چهرزاد (اشترازاد) را "شریف النسب" دانسته اند. پس قرابتی بین معنای "اشترا" با "شرافت" وجود دارد. لذا می توان لقب دختر بهمن را "ذوالقرنین زاده" معنا کرد و پیشنهاد نمود. والله اعلم.

واژه های اردشیر (ارتخشتره)، زرتشت (ذاراتوشترا)، شوشتر (شهر شوش)، خشتره (شهریاری، شهریور، شهر) همگی از ریشه کهن اشترا یا ایشتار (به معنی شاخ) هستند و اشاره به کوروش ذوالقرنین و پایتختش و حکومتش دارند.
شایان ذکر است که واژه خشتره Xashtra در منابع کهن دین زرتشتی به معنای "قدرت خدا، شهر خدا و سلطه خدا" معنا شده است [۲] که به نظر می رسد این موارد، هم مفهوم "ولایت" در دین اسلام است. لذا خشتره، رمز ولایت الهی در دین و زبان ایران باستان بوده است. جالب است که ائمه اطهار (ع) هم در احادیث شیعه، جایگاه خود را (که می دانیم جایگاه دینی ایشان، جایگاه ولایت و امامت است) با مفهوم قرآنی ذوالقرنین مقایسه نموده اند. لذا ذوالقرنین را می توان نمادی از "قدرت و ولایت مشروع الهی" در تاریخ ادیان ابراهیمی دانست. لذا واژه خشتره از این جهت هم (علاوه بر ریشه شناسی لغوی) با واژه ذوالقرنین دارای قرابت است.

نمادشناسی موجود شاخدار در ادیان و فرهنگهای کهن خاورمیانه

در زبان کهن آشوری واژه kerru به معنای قوچ نر بوده است. ترجمه تحت اللفظی این واژه آشوری را می توان "قدرتمند بلندی ها" یا "پهلوان بلندی ها" دانست. دگر شکل این واژه در زبان آشوری alu بوده است. لذا می توان واژه های کوروش، علی و ذوالقرنین را بر این مبنا، مرتبط المعانی دانست. شایان ذکر است که قوچ نر در هیروگلیف مصری عصر نزدیک به یوسف پیامبر (ع) نمادی برای قدرت مشروع الهی (خنوم، احتمالا ریشه در نمادهای کنعانی یا ابراهیمی) داشته است. در ادبیات دینی یهودیت در ذیل کروبیان (واژه عبری-عربی کروبی، ریشه در واژه آشوری Keruv دارد که آن هم با واژه آشوری kerru مرتبط است)، در ادبیات دینی ساسانیان ذیل خورنه یا همان فر ایزدی (که نماد آن قوچ است) و در ادبیات دینی میان رودان در تمثالهای ایشتار، شاهد موجود شاخدار به عنوان نماد روح یا قدرت مشروع الهی هستیم. در ادبیات یهودی، گاو (که موجودی شاخدار است) نماد قدرت الهی یا نماد فرشتگان قدرتمند الهی است و مثلا تخت سلیمان نبی (ع) بر دوش 12 گاو است. در زبانهای مادی و پارسی باستان با واژه های خشتره، هوخشتره، ارتخشتره و ذاراتوشترا (زرتشت) روبرو هستیم که همگی به معنای پادشاه عادل، خوب و مشروع الهی است. شایان ذکر است ریشه ایشتره با ریشه شاخ مرتبط است. فرشتگان مقرب (کروبیان) در فرهنگهای بین النهرین (کلدانیان و آشوریان)، زرتشتی و هخامنشی، مصر باستان و همچنین در یهودیت، با ترکیب 4 عنصر عقاب، گاو، شیر و انسان در یک هیات واحد ترسیم می شده اند. کوروش در سنگ نگاره دشت مرغاب، به صورت یک کروبی (سر انسان، دارای 4 بال، دارای تاجی با دو شاخ) ترسیم شده است و در کتب انبیای بنی اسرائیل، کوروش را با القاب "صاحب دوشاخ" و "عقاب مشرق" توصیف کرده اند. همچنین شایان ذکر است که شیر از اوصاف ذوالقرنین (طبق روایات اسلامی که او را هنگام نبرد، همچون شیر غضبناک توصیف کرده اند) و همچنین از نمادهای حکومت کوروش (طبق نقش گاو و شیر که بر روی سکه های طلای ضرب شده در عصر کوروش وجود داشته است) بوده است. لذا در مجموع می توان موجود شاخ دار (ذوالقرنین) را نمادی کهن (چه نمادی فرهنگی و چه نمادی هیروگلیفی و حتی لفظی-واژگانی) برای قدرت مشروع الهی (ولی الله و ولایت الهی در زمین) دانست.

از زریادر تا کوروش

حدود 200 تا 300 سال پس از کوروش، یک داستان در بین ایرانیان رایج بوده است که مورخین یونانی آن را نقل کرده اند: از دروازه کاسپی تا رود تانائیس (که آن را در منابع کهن در منتهای شمال شرق آسیا دانسته اند و برخی آن را با سیحون متقدم (و نه سیحون متاخر) یکسان دانسته اند) در قلمروی فردی به نام زریادر (دگرشکل واژه زرتشت) قرار داشته است. او از رود تانائیس می گذرد و با لباس مبدل سکاها، به مجلس خواستگاری دختر یک پادشاه در سرزمین سکاها (سرزمین آن سوی رود تانائیس) می رود و با آن دختر ازدواج می کند. دگرشکل همین داستان را به صورت داستان "گشتاسپ و کتایون" در اسطوره های ایرانی قرون بعدی داریم. شواهد متعددی وجود دارد که اصل این ماجرا به زندگانی "کوروش و همسرش کاساندان" مربوط است. طبق منابع عبری متقدم، پدر زن کوروش (یعنی فرناسپه) را "فرنا ماجوجی" دانسته اند. ماجوج را از طریق ماساگتها، می توان مرتبط با سکائی ها دانست. لذا ممکن است پدر زن کوروش، یکی از نجیب زادگان سرزمین سکاها بوده باشد که با جزئیات داستان زریادر قابل تطبیق است. در اسطوره دیگر ایرانی (سیاوش، پدر کیخسرو) هم شاهد ازدواج ایرانی-تورانی هستیم. تورانیان را هم معادل سکاها دانسته اند. کیخسرو را هم همان کوروش دانسته اند. از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که شخصیتهای زریادر (زرتشت)، سیاوش و گشتاسپ در این داستانهای عاشقانه-اسطوره ای که با دختر یک پادشاه بیگانه ازدواج می کنند، پژواکی از داستان شخصیت تاریخی کوروش و همسرش کاساندان است. از این طریق می توان شاهد و دلیلی داشت که منظور از زریادر (زرتشت)، همان کوروش است. والله اعلم. البته برخی پژوهشگران این داستان را پژواکی از زندگی گئومات مغ (داماد کوروش) و آتوسا (دختر کوروش) می دانند ولی به نظر می رسد شواهد قول اول، قوی تر باشد. والله اعلم.

گشتاسپ و کوروش

یک تاریخ تقویمی کهن از خاورمیانه و کلیمیان به نام تاریخ هبوطی وجود دارد که مبدا تاریخ را از تخمین ایشان برای زمان هبوط آدم قرار داده است و زمان هر کدام از انبیاء را بر آن اساس نقل کرده اند. طبق تاریخ هبوطی، حضرت عیسی (ع) در سال ۵۵۸۵ بعد از هبوط متولد شده اند (طبق ناسخ التواریخ). طبق منابع عجمی و به نقل از کتاب آثار عجم، گشتاسپ (و جاماسپ و زرتشت) در حوالی ۴۹۹۴ بعد از هبوط می‌زیسته اند. این یعنی گشتاسپ، پادشاه جهان گشای ایرانی، در حوالی ۵۹۱ قبل از میلاد مسیح بوده است که زمان و زمانه نایب السلطنه بودن کوروش است. گشتاسپ را فرزند پهلوان و قهرمان برای لهراسب دانسته اند. لذا می توان گشتاسپ را همان کوروش و لهراسب را پدر کوروش (یعنی کمبوجیه ی اول) دانست.

ملازمان ذوالقرنین

نام دیگر خضر، بر طبق روایات، ارمیا (معادل عبری برای هرمس) است. لذا ملازمان ذوالقرنین طبق تاریخ و روایات اینان بوده اند:

1- الیاس (ادریس ثانی) علیه السلام

2- خضر (ارمیا، همان هرمس) که پسرخاله ذوالقرنین بوده است. برخی عزیر را همان ارمیا دانسته اند. لذا احتمالا خضر، عزیر و ارمیا و هرمس، نام یک نفر به زبانها و القاب مختلف است.

3- دانیال نبی (ع)

(دانیال (ع) از وزرای کوروش هم دانسته شده است).

هم الیاس، هم هرمس و هم دانیال را از رئوس حکما دانسته اند. خود ذوالقرنین هم حکیم بوده است. لذا 4 حکیم، ستونهای حکومت ذوالقرنینی بوده اند. ابن عربی می گوید که چهار حکیم، در زیر قبه آرین (واقع در مشرق چین و در نهایت مشرق و نام دیگرش کنکدژ است) گرد آمدند. طبق نقل دیگر، کنکدژ (قبه آرین) را کیخسرو (کوروش) ساخته است. طبق نقل دیگر، زرتشت در کنکدژ شهید شد. طبق نقل دیگر، زرتشت شاگرد عزیر (خضر) بود. از جمع اینها نتیجه می شود که الیاس، خضر، دانیال و کوروش، در زیر قبه آرین (کنکدژ) جمع آمده بودند.

طبق کتب جغرافیای قدیم، کنکدژ در حوالی نهایت مشرق، پشت چین، در فاصله 90 درجه از نهایت مغرب، بر ساحل اقیانوس و در مرز ایران و توران واقع بوده است. از جمع اینها و دیگر شواهد معلوم می شود که نهایت مغرب، جزایر گالاپاگوس (90 درجه غربی از گرینویچ) بوده است و کنکدژ، در حوالی تنگه برینگ (180 درجه غربی از گرینویچ، ناحیه انیان تیر یا همان انادیر فعلی در خاور دور روسیه) بوده است.

الان آثار چند بنای باستانی در آن ناحیه موجود است.

منابع مختلف، ذوالقرنین و دانیال را معاصر هم دانسته اند. همچنین برخی منابع کهن، دانیال را استاد ذوالقرنین و وزیر او دانسته اند. منابع کهن تاریخی و همچنین عهدینی، دانیال را از معاصران، منصوبان و منسوبان کوروش دانسته اند. از جمع این دو نکته معلوم می شود که ذوالقرنین، همان کوروش است والله اعلم.

دو اسکندر در تاریخ: کدام یک ذوالقرنین اند؟

برخی مورخین یونان باستان، نام خاندان و طائفه کوروش را "یونی" دانسته اند. هومر، نویسنده مشهور، کوروش هخامنشی را اصالتا از خاندان یون ها می داند. پیشتر گفتیم که در خمسه نظامی و برخی دیگر منابع، سخن از یک اسکندر ایرانی است که فارسی سخن می گوید و کلاه کی دارد و ایرانی و در عین حال، منتسب به صفت یونانی است.

مادربزرگ کوروش از لیدیه و احتمالا از یون ها بوده است. لذا اینکه کوروش را از طائفه یون دانسته اند شاید از این وجه باشد و شاید هم یون دگرشکل انیان و انشان (نام سرزمین پدری کوروش) باشد.

پدر ذوالقرنین را فارس و مادرش را یونانی دانسته اند. پدر کوروش هم فارس بوده و مادر مادرش هم از طایفه یون های لیدیه بوده است.

از یک یونان هم در منتهای مغرب عالم در کتاب حدود العالم ذکر شده است. جالب است که گفته شده وقتی زمان ذوالقرنین، فارس ها حاکم شدند، ایشان (یعنی یون ها) به منتهای مغرب عالم مهاجرت کردند. مورخین یونانی هم گفته اند که کوروش، حاکم لیدیه را پس از شکست دادن، به هایپربوریا (احتمالا آمریکا) تبعید کرد.

یون ها را سرچشمه حکمت دانسته اند. پس طایفه مادری ذوالقرنین، سرچشمه حکمت بوده اند. در روایات اسلامی هم خضر را پسرخاله ذوالقرنین دانسته اند. پس خضر بایستی از طایفه یون ها بوده باشد. مادر کوروش هم کلیمی دانسته شده و از طائفه یون ها. نسب یون ها را به اسحاق نبی (ع) رسانده اند. نسب فارس ها و ذوالقرنین را هم به اسحاق نبی (ع) رسانده اند.

از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که اولا کوروش همان ذوالقرنین است. منظور از اسکندر یونانی که پدرش فارس و مادرش یونی است (لطفا با اسکندر مقدونی خلط نشود، بینشان حدود 200 سال فاصله بوده است) همان کوروش است که پدرش فارس و مادرش از طائفه یونی ها بوده است.

طبق تواریخ عجمی و سپس از طریق آنها تواریخ اسلامی، نسب ذوالقرنین از این قرار است:

اسکندر بن داراب بن بهمن بن اسفندیار بن گشتاسپ

می دانیم که بهمن و گشتاسپ، روایتهایی اساطیری شده از کوروش هستند.

لذا طبق تواریخ عجمی و اسلامی، اسکندر ذوالقرنین از نسل کوروش است.

اما چرا اینگونه شده؟ احتمالا میان روایتهای زندگی اسکندر اول (کوروش) و اسکندر دوم (مقدونی) خلط و ترکیب رخ داده است و از دل این خلط و ترکیب، اسطوره "اسکندر رومی ایرانی" درآمده است مضاف بر اینکه این اسطوره، تطابق بالایی با زندگی و مختصات کوروش دارد.

پس گزارش کوروش بودن ذوالقرنین از طریق تواریخ عجمی هم به ما رسیده است، فقط او را نبیره کوروش (و نه خود کوروش) فرض کرده اند که دلیل این اشتباه، خلط زمانه کوروش با زمانه اسکندر مقدونی است. پس منظور از اسکندر رومی ایرانی (که می دانیم به تصریح بزرگانی از محققین قدماء، همان اسکندر مقدونی نیست) کوروش است.

هم برای کوروش (به نقل از گزنفون یونانی) و هم برای ذوالقرنین (بر اساس احادیث و اخبار اسلامی) ذکر شده که یک نور فرخنده ی رعد و برق و طوفان پیشاپیش او به عنوان یک نشانه نصرت الهی حرکت می کردند. گزنفون می گوید:

Cyrus set out on the expedition, and his father joined him in escort. There is said to have been auspicious lightning and thunder for him as soon as they were outside of the house. After these appearances, they traveled on without taking any further auguries, on the grounds that none could rescind the signs of the greatest god.

ترجمه از یونانی به انگلیسی از wayne ambler

لذا دو اسکندر در تاریخ داریم:

1- کوروش هخامنشی یا همان اسکندر یونانی رومی که از سمت پدر فارس و از سمت مادر یونی بوده است. حدود 2500 سال پیش. نام فارسی او کوروش و نام یونی او (که همان معنا را می دهد)، اسکندر بوده است. حدود 33 سال حکومت کرد. غرب و شرق عالم را گرفت و احتمالا ذوالقرنین هموست. شهرهای زیادی را ساخت و با ملل مغلوب، مهربان بود. محبوب موحدین و پیامبران زمانه خود بوده است و حتی یک حدیث نبوی در ایمان داشتن وی داریم.

2- اسکندر مقدونی، که پدرش مقدونی بود و مربوط به حدود 2300 سال پیش است. بخشهایی از آسیا و مصر را تصاحب کرد. 13 سال حکومت کرد. شهرهای زیادی را (از جمله قم و تخت جمشید) ویران کرد.

در کتاب زیج صابی (از البتانی، منجم قرن سوم و چهارم هجری قمری)، در مبحث تبدیل تاریخ رومی به قبطی، مقدار ۲۸۷ سال بین تاریخ ذوالقرنین و تاریخ وفات اسکندر مقدونی فاصله دانسته شده است. در این صورت، تاریخ ذوالقرنین در حوالی ۶۱۰ پیش از میلاد محاسبه می شود که حدود کمتر از ۱۰ سال با تاریخ تخمینی تولد کوروش هخامنشی، فاصله دارد.

دیگر القاب کوروش ذوالقرنین

گشتاسپ

کوی ویشتاسپ یا همان گشتاسپ، یک پادشاه مقتدر کیانی است که از زرتشت پشتیبانی کرد و توران را شکست داد.

شواهدی وجود دارد که برخی از وجوه شخصیت ویشتاسپ با کوروش قابل همانندی است.

از جمله معانی برای نام "ویشتاسپ"، سگ وحشی یا ببر را گفته اند. احتمالا منظور همان ویستا (تاویس، تاووس) و نوعی سیمرغ یا شیردال باشد.

از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که از جمله القاب کوروش، سیمرغ (پادشاه آسمانی برای زمین) بوده است.

لذا می توان شاخ موجود در واژه ذوالقرنین را اشاره به سیمرغ هم دانست: موجودی افسانه ای که همه قدرتهای طبیعی از بال و شاخ و تاج و چنگال را در اختیار دارد.

لذا نام او به زبانهای مختلف: کوروش، خسرو، الکساندر، الیگودرز، اسکندر، صعب، حارث الاعلی.

القاب او به زبانهای مختلف: ذوالقرنین، ویستا، ویشتاسپ، سیمرغ، ارتاخور (شاه عادل)، اردشیر (توضیح در ادامه).

در نقلی ایرانی، احداث هرات را به لهراسب و گشتاسپ نسبت داده اند.

در نقلی دیگر، احداث آن را به ذوالقرنین نسبت داده اند.

از طرق دیگر، معاصر بودن گشتاسپ و کوروش (و همانی این دو) را داریم.

لذا از طریق اقوال مربوط به تاسیس هرات هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.

از طریق اقوال مربوط به تاسیس مرو و سمرقند و طوس هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.

در تاریخ ثبت است که کوروش شهرهای بسیاری را ساخت.

آگراداتیس

شاید نام اصلی کوروش، "ذوالقرنین" بوده باشد. استرابون، مورخ یونانی، می گوید که "نام اصلی کوروش، "آگراداتیس" بوده است و پس از فتح بابل، لقب کوروش را برای خود برگزید".

اما آگراداتیس به چه معناست؟

آگراداتیس از دو بخش تشکیل شده است: آگرا + داتیس.
ممکن است آگرا همان "آرتا" یا "ارته" باشد که از معانی آن، "عادل" دانسته شده است. داتیس هم از دو بخش دا + تیس تشکیل شده است.

دا = دارای
تیس = تیز = قرن و شاخ

پس،
داتیس = ذوالقرنین، والله اعلم.

و آگراداتیس = ذوالقرنین عادل.
اشتقاق پیشنهادی دوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":
آگرا= گیرا، دارای
دا= دو
تیس = تیز، شاخ

لذا:
آگراداتیس = گیرای دو شاخ = ذوالقرنین

اشتقاق پیشنهادی سوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":
آگرا= گیرا، دارای
دا= ایستاده
تیس = تیز، شاخ
داتیس: شاخ، بلندی
لذا:
آگراداتیس = گیرای بلندی، گیرای شاخ = ذوالقرنین

ارته کا برزمنیا

ارته کا برزمنیا: یک نام فارسی باستان artaca brazmanya یا artaca barazmanya یک نام مقدس ستوده شده در کتیبه خشایارشا (نوه کوروش). به معنای "دارنده بلندی ها که عادل است، دارنده بلندی ها که مقدس است". "برزمن" یعنی بلندی و کوهستان. "ارته" نیز به معنای عادل و مقدس است [۳].

اردشیر: لقبی برای کوروش؟

در متون یونانی صحبت از پادشاهی به نام ArtaXerxes است که نام او توسط هرودوت ArtaSyrus برده شده است و ما او را به نام اردشیر هخامنشی می شناسیم. در کتاب "قاموس المعارف" به نقل از منابع متقدم ذکر شده که احشوروش همان کوروش است.

لذا Xerxes را می توان یک دگرشکل از واژه کوروش دانست.

شاخ به یونانی می شود Keras که تشابه تلفظ زیادی با Xerxes دارد.

طبق شاهنامه، یکی از القاب بهمن (که برخی او را معاصر کوروش و یکی از روایتهای زمانه و زندگی کوروش دانسته اند) اردشیر بوده است. مثلا برخی از یهودیان در زمان ابوریحان، "بهمن اردشیر" را همان کوروش می دانسته اند.

در متون عبری در حین داستان استر، نام پادشاهی به نام Ahasuerus وجود دارد که در ترجمه کهن یونانی عهد قدیم آن را ArtaXerxes ترجمه کرده اند. البته دقت شود که این پادشاه را با خشایارشاه تطبیق می دهند. ولی تطبیق و همانی الفاظ Suerus و Xerxes جالب است. در عهد قدیم، Ahasuerus را پدر دارای مادی (داریوش مادی) دانسته است. پژوهشگر معاصر Grabbe در سال 1988،؛داریوش مادی را مطابق شواهد متون حکومتی بابل باستان، همان کمبوجیه، پسر کوروش می داند. لذا بایستی Ahasuerus و معادل یونانی آن Artaxerxes را لقبی برای کوروش بدانیم.

می توان این احتمال را مطرح کرد که Xerxes یونانی می شود ذوالقرنین و آرتاکرکس می شود ذوالقرنین عادل.

یعنی لفظ یونانی Cyrus معادل کوروش است و لفظ یونانی ArtaXerxes معادل ذوالقرنین عادل.

لذا نظریه این می شود که لفظ اردشیر (یا همان ذوالقرنین عادل) لقب کوروش بوده باشد و بعد از کوروش لقب چندین پادشاه دیگر هخامنشی هم قرار گرفته باشد والله اعلم.

ترجمه لوحی که ادعا شده در آن لقب اردشیر و گشتاسپ برای چند تن از هخامنشیان استفاده میشده است. از تطبیق این نسبنامه با نسبنامه اردشیر هخامنشی، مشخص می شود که اردشیر گشتاسپ از القاب کوروش بوده است. منبع متن بالا: کتاب آثار عجم از فرصت شیرازی.

عیاش ، صعب، عبدالله و هرمز

در احادیث و اخبار اسلامی، نام‏ هایی برای ذوالقرنین وارد شده است:
1- صعب (یا مصعب) که با معنای "کو" در کوروش دارای تناسب است.
2- عیاش که معادل عربی "کمبوجیه" است. لازم به ذکر است که پدر کوروش و همچنین فرزند او، کمبوجیه نام داشته اند. لذا می توان کوروش را "ابو عیاش ابن عیاش" دانست و شاید در گذر زمان، اجزای "ابو" و "ابن" از این نقل دچار تصحیف یا تغییر شده باشد و "عیاش" در نقل باقی مانده باشد. البته یک احتمال دیگر هم هست که از جمله القاب حکومتی یا خانوادگی کوروش، "کمبوجیه" هم بوده باشد یعنی کمبوجیه نام پدر کوروش، نام فرزند کوروش و همچنین لقب خود کوروش بوده باشد. والله اعلم.
3- عبدالله بن ضحاک. طبق اقوال تواریخ اسلامی می دانیم که امضای کوروش "عبدالله، خادم الله و سائس امرکم" بوده است. لذا خود کوروش، خودش را عبدالله نامیده است. طبق نقل منابع یونانی هم، آستیاگ (همان آژی دهاک ، همان ضحاک) پدر بزرگ مادری کوروش بوده است. لذا نام "عبدالله بن ضحاک" دارای تناسب خوبی با نام و نسب کوروش است. والله اعلم.
4- فریدون بن ضحاک (یا فریدون بن اثفیان) که در همین مقاله بیان گردیده است که منظور از فریدون در روایات ایرانی، همان کوروش است.
5- در برخی احادیث شیعه، نام پادشاه زمان دانیال نبی (ع) را هرمز دانسته اند. برخی منابع، هرمز را دگرشکل "هرمس" دانسته اند. می دانیم که در برخی دیگر از اقوال اسلامی، لفظ "هرمس" در نسب ذوالقرنین آمده است. از جمع این موارد با این نکته تاریخی که دانیال نبی (ع) معاصر کوروش کبیر بوده است، می توان فهمید که منظور از "هرمس" یا "هرمز" که پادشاه معاصر دانیال نبی (ع) بوده و طبق برخی از منابع، "مثلث بالنعمه" یعنی صاحب سه نعمت (پادشاهی، مصاحبت انبیاء و حکمت) دانسته شده است، احتمالا همان کوروش ذوالقرنین بوده است. والله اعلم.

منظور از تُبَّع اول، پادشاه مقتدر حمیری یمن، همان کوروش هخامنشی است

طبق کتاب نظام التواریخ، تبابعه حمیری در زمان گشتاسپ وارد یمن و کنعان شدند. گشتاسپ مطابق با شواهد مختلف، روایتی از کوروش هخامنشی است.

تُبَّع اول(همان حارث رائش ذوالمرائد) اولین پادشاه مقتدر تبابعه یمن است که طبق ادعای حمیری ها، تا چین و ترکستان لشگر کشید و پادشاهی جهانی بود و طبق احادیث اسلامی، "تُبّع" مسلمان بود و خود را پسر عموی پیامبر (ص) نامید و طبق اقاویل اسلامی، اولین کسی بود که برای درب کعبه قفل گذاشت (آن هم قفل پارسی) و جامه بر کعبه پوشاند و مژده احمد را به مردم یثرب داد. داستان او، روایت حمیری ها از کوروش هخامنشی است. کوروش، از طریق منوچهر (احتمالا همان هخامنش) از نوادگان اسحاق نبی (ع) بود.

نام تُبّع اول را حارث رائش ذوالمرائد دانسته اند. حارث با "کو"، رائش با "روش" و مرائد با قرنین تناسب معنایی دارد. لذا منظور از حارث رائش ذوالمرائد، فاتح چین و ترکستان، همان کوروش ذوالقرنین است.

پس نظریه این میشود که آغاز تمدن تبابعه حمیری در یمن، از زمان کوروش هخامنشی و استیلای او بر شبه جزیره عربستان آغاز شد.

حدیثی داریم که تُبّع مسلمان بود. طبق اقوال اسلامی، او برای خداوند در کنار کعبه قربانی کرد. به نقل از کوروش هم در استوانه کوروش آمده است که "قربانی نمودم". گشتاسپ (دیگر روایت از کوروش) هم اهل قربانی کردن، این سنت ابراهیمی، بود.

گزارش نام کوروش در تاریخ مردمان شمال چین

مردم ختای (شمال چین) در تاریخ خود (که فردی به نام بناکتی در 700 سال پیش برای ما در کتاب تاریخ بناکتی روایت کرده است) می گویند که: پادشاهی به نام جورو دانک (دانک نام فامیل یا لقب بوده است و دیگر اعضای این دودمان هم این لقب را داشته اند. لذا نام این پادشاه، "جورو" میشود)، واحد مسافت فرسنگ را وضع کرد و در زمان او اولین پیغامبر اقوام ختای و چین، به نام "شمکونی برخان" ظهور کرد. جورو دانک، پادشاه عادل و مبارک، سه پسر داشت که بعد از حکومت کردند.

شواهد فعلی ما از هرودوت و دیگران هم نشان می دهد که فرسنگ در زمان هخامنشیان توسط ایرانیان اختراع شده است. زرتشت و بودا هر دو در زمان هخامنشیان ظهور کرده اند. شاه هخامنشی که عادل بود و سه پسرش بعد از او حکومت کردند کوروش بود (بردیا، کمبوجیه و گئومات مغ که سومی پسرخوانده و دامادش بوده است).

از جمع این شواهد می توان پیشنهاد کرد که جورو دانک، یا همان جورو، روایتی ختایی از نام کورو یا همان کوروش هخامنشی است.

گفته شده که جورو توانست پادشاه سرزمین جیزکوه در مشرق ختا را (در حالی که پادشاه مغلوب در مصرف شراب افراط کرده بود) شکست دهد.

همین حکایت را یونانیان درباره ترفند جنگی کوروش برای شکست ماساگتها نقل کرده اند. وقتی ماساگتها در مصرف شراب افراط کرده بودند تحت یورش سپاهیان کوروش قرار گرفتند.

همین حکایت را مارکوپولو درباره نحوه شکست یکی از پادشاهان سرزمینهای مشرق ختای، نقل کرده است.

از جمع این موارد که گزارش هایی مستقل از سه ملیت ایرانی و یونانی و ختایی درباره تاریخ باستان نهایت مشرق آسیاست می توان نتیجه گرفت که حکایت جهانگشایی های کوروش در قالب نام جورو دانک در تاریخ سرزمین ختای، ثبت شده است والله اعلم.

لازم به ذکر است که شمکونی، تصحیف همان نام "شکمونی" یا "شاکمونی" است که برخی او را همان بودا دانسته اند.

شاه هخامنشی و محبوس کردن یاجوج و ماجوج

در داستانهای ملی ایران ساختن یک دیوار و دربند به لهراسب کیانی (جانشین کیخسرو) نسبت داده شده است. کیانیان را با هخامنشیان معادل می گیرند. لذا نقلی ملی داریم که هخامنشیان دیواری دفاعی ساخته اند. بعدها تصور شد که دیوار موجود در شهر دربند روسیه، همان دیواری است که لهراسب پی نهاده و خراب شده و بعدا توسط سلسله ساسانی دوباره از نو ساخته شده است.

در یک نقشه اروپایی قرون وسطی (قرن 15 میلادی)، سرزمین یاجوج و ماجوج و دیوار آن در منتهای مشرق رسم شده است و جمع آوری یاجوج و ماجوج و محبوس کردنشان را به پادشاهی از پادشاهان پرشیا به نام "حکمران عادل" Artaxor نسبت داده است. احتمالا این دگر شکلی (تصحیفی) از آرتاخوره یا همان آرتاکوره یا همان "کوروش عادل" است:
The so-called Borgia map (#237), a round mappamundi, probably of south German manufacture, was engraved (anonymously) on a copper plate around 1430. [۴]

araxtor, gog, magog

The Borgia/ Velletri World Map. DATE: 1410-1458

در این نقشه بالا ذکر شده که پادشاهی به نام آرتاکور، که پادشاه پرشیا (پارس) بوده است، یاجوج و ماجوج را در زندانی در نهایت شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. ابن ندیم، آرتاخور (ارطخاشت، معرب همان آرتاکور) را همان گشتاسب دانسته است. گشتاسب هم نام دیگر کوروش (در منابع تواریخ عجمی) است. پس ماحصل جمع این سه قول (یکی از اروپا، یکی از ابن ندیم و یکی هم از تواریخ عجمی) این است که کوروش، پادشاه پرشیا، یاجوج و ماجوج را در منتهای شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. پس طبق این سند تاریخی، ذوالقرنین همان کوروش است. والله اعلم.

در نقشه جهان Psalter World Map مربوط به قرن 13 میلادی، شهر "سایروپولیس" (شهر کوروش) را در مکانی ترسیم کرده است که در دیگر نقشه های قدیمی اروپایی، سد اسکندر (نام سد ذوالقرنین در نقشه های اروپایی) در آنجا رسم شده است. در نقشه جهان Hereford مربوط به حدود 1300 میلادی، "دروازه خزران Caspian Gate" در مکانی متفاوت و بسیار دور از دیوار اسکندر (دیوار ذوالقرنین) رسم شده است. دروازه خزران در نزدیک سرزمین ارمنیه در نزدیک سرشاخه های فرات رسم شده است. ولی دیوار اسکندر در گوشه شمال شرقی جهان رسم شده است.

در منابع قدیم یونانی و رومی (حدود 2 هزار سال پیش و قبل تر) ذکر شده که تنها یک گذرگاه در کوهستان قفقاز وجود داشته که دروازه قفقاز در آن وجود داشته است و سرزمین کومانیا (Cumania) را از سرزمین اقوام دیگر جدا می کرده است. در دیگر منابع داریم که کومان و کوماری، هر دو، نام دو قبیله بوده است که در منتهای مشرق آسیا در دشت قبچاق قدیم زندگی می کرده اند. از جمع این نکات و همچنین تحلیل نقشه های مختلف یونانی و رومی و اسلامی، به این نتیجه می رسیم که قفقاز قدیم (و نه فعلی)، در منتهای مشرق آسیا قرار داشته است و البته یک راه از طریق منتهای شمال آسیا هم به آن منتهی میشده است. منابع یونانی گزارش کرده اند که کوروش، مجموعه از استحکامات را در قفقاز (قدیم) برای دور نگهداشتن اقوام بدوی از سرزمینهایش احداث کرده است.

بلیناس (پلین) دانشمند رومی متوفای سال 79 میلادی، در کتاب تاریخ طبیعی خود پس از ذکر سرزمین آلانیان، می گوید: پس از این ملل دروازه های قفقاز هست که بسیاری در نتیجه اشتباه بزرگ آن را دروازه های کاسپیان می نامند. این یک عارضه طبیعی بسیار بزرگی است که ناگهان سلسله کوه ها را قطع می کند. در آنجا درهایی هست که تیرهای آهن کوب دارد...

در نقشه بطلمیوس (پتولمی) قبل از میلاد مسیح، محل کوهستان قفقاز در حوالی طول جغرافیایی 120 تا 140 (در انتهای مشرق آسیا و در سرزمینهای ورای مشرق دریای هیرکانیا) رسم شده است. سرزمین آلانیان هم در همان حوالی (بین طول جغرافیایی 90 تا 140 در شمال شرق دریای هیرکانیا و در شمال شرق آسیا) رسم شده است. البته در نسخه های قرن 15 ام به بعد از نقشه پتولمی، دو کوهستان قفقاز در نقشه مشاهده می شود. یکی در طول جغرافیایی حوالی 120 تا 130 در مشرق آسیا و یکی هم در طول جغرافیایی حوالی 70 در محل فعلی قفقاز. جالب است که در هر دو کوهستان (هم در مغرب دریای خزر و هم در مشرق آسیا)، یک گذرگاه کوهستانی رسم شده است.

جنگ کوروش با یاجوج و ماجوج در منابع یونانی

1- یک نظریه در میان عده ای از مورخین غربی از قدیم تا امروز وجود دارد که gog و magog صورت عبری برای کلمات یونانی Getae و Massagetae هستند.

2- طبق نقل هرودوت و دیگران، کوروش با ماساگتها جنگید.

3- طبق نقل مورخین یونان باستان، کوروش هفت دژ مستحکم در سرحدات سرزمین هایش در سرزمین ماساگتها ساخت.

از جمع سه مورد بالا، می توان گفت که نبرد کوروش با یاجوج و ماجوج و احداث استحکامات در سرزمین آنها توسط کوروش، توسط مورخین یونانی هم گزارش شده است.

برخی شواهد لشگرکشی کوروش به قاره آمریکا

1- تحلیل ژنتیک مادری (mt DNA) برای برخی ملیتهای سرخپوست شمال شرقی قاره آمریکای شمالی (مانند سرخپوستان ojibwe)، نشان می دهد که تا 25 درصد از جمعیت ایشان، از سمت مادر، خویشاوند خاورمیانه ای ها هستند. یعنی به هاپلوگروپی متعلق اند که فقط در دو جای دنیا یافت می شود: یکی در میان برخی بومیان آمریکا و یکی هم در میان مردم خاورمیانه (فنیقی، اژه ای، آشوری و ایرانی). یعنی گستره ایران قدیم در زمان کوروش.

2- حدود 40 تا 50 درصد از جمعیت برخی از ملیتهای سرخپوست (مانند سرخپوستان ojibwe)، طبق تحلیل ژنتیک پدری (وای کروموزوم)، خویشاوند آریایی ها هستند.
پس تا اینجای کار، مادران اهل ایران قدیم و پدرانی آریایی را در پیشینه ژنتیکی حدود 20 تا 30 درصد سرخپوستان ojibwe یافت.
بررسی ژنتیکی استخوانهای قبور برخی سرخپوستان حدود 2200 سال پیش هم موید همین نتایج بوده است.
3- سرخپوستان اجیبوه این واژه ها را در زبان خود دارند:
ایم بابا = ام بابا = پدرم
ایم مامان = ام مامان = مادرم
آبو = آب
و چندین واژه مشترک دیگر با زبان فارسی.

4- نماد عقاب بال گشوده، یک نماد فرهنگی بسیار مهم در میان ایشان است که می دانیم، نماد درج شده بر روی پرچم حکومت کوروش هم همین نماد بوده است.

5- چهره سرخپوستان اجیبوه، بی شباهت به خودمان نیست.

6- فناوری کوزه گری و برخی صنایع آهنگری در حوالی 2800 تا 2500 سال پیش به آمریکای شمالی رسید که در حوالی زمانی حکومت کوروش است.

7- نقل یونانیان باستان از اینکه کوروش به سرزمینهای آباد پشت یخبندان شمالی (یعنی آمریکا، هایپربوریا) رسیده بوده است.

8- یافته شدن طرح درفش کاویانی (یکی دیگر از نمادهای حکومتی ایران باستان) در طرح های سنتی و باستانی و زبان هیروگلیف چندین نقطه از قاره آمریکا.
9- کیخسرو (شخصیت معادل کوروش در بخش کیانی شاهنامه فردوسی)، به سرزمین توران که در ماورای دریا، ماورای چین، پشت دریای بزرگ، پشت دریای کیماک و دیگر آدرس های آمریکا قرار داشته است، لشگر کشید.

این شواهد موید جهانی بودن حکومت کوروش و حضور او در آمریکای شمالی (محل سد ذوالقرنین طبق آدرس متواتر قدماء) است. لذا می توان بنا به این شواهد و دیگر شواهد امر، احتمال کوروش بودن ذوالقرنین را مطرح نمود والله اعلم.

ایرانیان منتهای مشرق

در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است. در برخی نقشه های اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند. در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس در حوالی انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست. در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.

در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج و برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.

ابرسین و خورس و قاف

ابرسین و خورس و قاف

اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. در کنار آن هم سرزمین خورس وجود داشته است. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.

سرگذشت کوروش

سرگذشت احتمالی کوروش و فرزندانش بر اساس تلفیق داده ها، شواهد و نظریات مختلف

کوروش همان ذوالقرنین و کسی بود که غرب و شرق عالم را گشت و راه یاغیان و سرکشان از یاجوج و ماجوج را با احداث سد و ردم ذوالقرنینی بست.

کوروش ذوالقرنین، پسر دانیال نبی (ع) را (یعنی جاماسپ بن دانیال، که خودش پیغمبر بوده است و شخصیت زرتشت احتمالا تلفیقی از شخصیت کوروش و جاماسپ است) به دامادی (همسری آتوسا) برمی گزیند. کشور را به بردیا، کمبوجیه و جاماسپ (دو پسر و دامادش) می سپارد و خودش در معبد گنگدژ در حوالی آلاسکا (بلخ قدیم) مشغول عبادت می شود. چند سال بعد کوروش در حمله ماساگتها به گنگدژ شهید می شود. جاماسپ (همسر آتوسا) با توافق کمبوجیه و بردیا به سریر امپراطوری ذوالقرنینی می نشیند و 7 ماه حکومت می کند. داریوش و همدستانشان از پارس ها، یک کودتا می کنند و طی آن هر سه نفر (بردیا، کمبوجیه و جاماسپ که همان گئوماته مغ است) را می کشند. به گفته هرودوت، کل آسیا به سوگ می نشینند. داریوش، آتوسا را به همسری بر می گزیند. آتوسا (یا همان همای) با سیاست کاری می کند که فرزندش از جاماسپ (یعنی خشایارشاه) به جای فرزندان داریوش پس از داریوش به قدرت برسد.

به جز بخش مربوط به کودتای داریوش، بقیه بخش ها بر اساس شواهد باستانشناسی و نقلهای تاریخی اسلامی، یونانی، ایرانی و یهودی و پس از تنقیح و مقایسه و مطابقه، بدست آمده است. والله اعلم.

نذر کوروش برای حضرت زهرا (س)

در اوستا داریم که گشتاسپ برای پیروزی بر تورانیان، برای ناهید (آناهیتا) نذر کرد.

قبلا بیان شد که شواهد نشان می دهد که گشتاسب (پادشاه مقتدر، مومن و جهانگیر اوستایی) همان کوروش تاریخی و همان ذوالقرنین قرآن است.

در ادیان ایران باستان (آئین مهر و زرتشتیت)، هند (بودائیت، دین هندو)، ژاپن (آئین شینتو)، مردمان ترک باستان، مردمان سلت اروپا، اوکراین باستان، روم باستان، یونان باستان، آفریقا (مردمان بانتو)، هاوائی و ... صحبت از یک روح مقدس مادرانه است که آبها و پاکی منتسب به اوست. می گویند گشتاسپ شاه جهانگشا (کوروش ذوالقرنین) برای پیروزی بر دشمنان کفرآئین خویش، برای این روح مقدس مادرانه، نذر و قربانی کرد.

همچنین بیان شد (تناسب مفهومی میان آناهیتا و زنان برگزیده اسلامی) که بین مفهوم اوستایی آناهیتا (ناهید) و مفهوم اسلامی مقام معنوی فاطمه زهرا (س)، یک تناسب قوی وجود دارد. گویی که شواهد پیشنهاد می کند که مجوسیان و زرتشتیان، مقام "عصمه الله الکبری" یعنی فاطمه زهرا (س) را با نام ناهید (آناهیتا) میشناخته اند.

لذا می توانیم نتیجه بگیریم کوروش برای غلبه بر دشمنان کفرآیین خود، به حضرت زهرا (س) متوسل شد و برای ایشان نذر نمود. والله اعلم.

وصایای کوروش

طبق نقل گزنفون یونانی، این موارد وصایای کوروش به دو پسرش است:
1- توصیه به اتحاد و برادری. و یافتن دوستان با وفا که بقای حکمرانی در آن است.
2- توصیه ضمنی به دوری از تکبر و شادی بی اندازه (زهد).
3- توصیه به احترام به افراد بزرگتر
4- وفا ثمره نیکی است.
5- انتخاب جانشین برای جلوگیری از اختلاف
6- توصیه به رعایت رشته محبت خانوادگی و قوم و وطن.
7- قسم به خدا و وطن
8- جاودانگی روح و بقای روح پس از فنای جسم و کیفر آن در ازای گناه و حیات پس از مرگ.
9- توصیه به عدالت ورزی.
10- ترس از خدایان (طبیعتا منظور از خدایان همگی ملکوتیان بوده است).
11- خدایان صاحبان نظم ثابت عالم اند (برهان نظم).
12- از خدایان بترسید و کاری نکنید که خلاف تقدس و عدالت باشد.
13- ترس از قضاوت نسلهای بعدی.
14- عدالت موجب اعتماد و مقبولیت مردمی است.
15- عبرت از تاریخ.
16- درخواست خاکسپاری سریع جسد خود. امیدواری به همنشینی با خدایان (یعنی ملکوتیان) پس از مرگ.
17- توصیه به نیکی به دوستان
18- خداحافظی با دوستان حاضر و غایب.

مردمسالاری دینی: میراث ذوالقرنین

پیشتر بیان شد که منظور از اسکندر ذوالقرنین، فردی به غیر از اسکندر مقدونی است (منابع متقدم هم به این تفکیک، اشاره کرده اند). ذوالقرنین بر اساس شواهد متعدد، کوروش بوده است والله اعلم.

طبق اسکندرنامه جامی، اسکندر ذوالقرنین عقیده ای را پیش می راند که در مملکت، برای نظام معینی را نگاه داشتن، موجودیت شاه ناگزیر است ولی شاه نه از روی نسب، بلکه از روی قابلیت و دانش باید انتخاب گردد. او همه مردم را برابر می دانسته است. نه از آنها برتری ندارد و نه خیال سروری. بنابر این همه مردم بالغ مملکت را جمع می کند و از آنها تقاضا می کند برای خود شاهی انتخاب کنند که کرم پرور و معدلت گستر، پرهیزگار و صاحب احسان، دوست نواز و دشمن گداز باشد، جهان را از بدی پاک سازد، اما خلق خود او را شاه می گزینند و بیعت می کنند. (به نقل از یکی از شرح های اسکندرنامه جامی).

پس می توان در کنار منطق، مردمسالاری دینی را نیز جزء مواریث ذوالقرنینی دانست والله اعلم.

به نظر می رسد که "جمهوری" واژه ای دخیل از زبان فارسی باستان به زبان عربی (به معنای "دارای شاخ" که دگر شکل آن جمشیدیه است) و معنای آن "ذوالقرنینی" است و منظور، اشاره به شیوه مردمسالار الهی (مردمسالار دینی) است که ذوالقرنین بنیان نهاد و به تشکیل مجامع و مجالس مردمی برای مشارکت در امر حکومت انجامید. چیزی که در روم باستان در قالب مجامع "کوریا" برگرفته از نام احتمالا کوروش ذوالقرنین، از آن یاد شده است.

پرچم ذوالقرنین، پرچم کوروش و درفش کاویان

مورخان یونانی و دیگران، پرچم کوروش را مربعی شکل دانسته اند.
در یک حدیث منسوب به حضرت علی (ع) داریم که پرچم ذوالقرنین، مربعی شکل بوده است.
قال عكرمة:كان ذو القرنين نبيا و قال على بن أبى طالب: كان عبدا صالحا، و كان الخضر وزيره و ابن خالته، و كان له مربع مائة فى مائة موضوع على لوائه، و به افتتح أقاليم البلاد.
منابع تاریخی و باستان شناسی، پرچم هخامنشیان (و سپس ساسانیان) را همان درفش کاویان (درفش گاویان) و مربعی شکل دانسته اند.

از کوروش تا فریدون، از فریدون تا ذوالقرنین

کاویان احتمالا از ریشه کاوه است. در مورد ریشه شناسی کاویان و کاوه، احتمالات متعددی بیان شده است. ولی در بسیاری از این احتمالات، ارتباط آن با واژه باستانی "کاو/گاو" به معنای گاو، محتمل دانسته شده است. در داستان اسطوره ای کاوه آهنگر و قیام فریدون، عنصر و نماد گاو به دفعات استفاده شده و وجود دارد. ممکن است کاوه از گاوه و آن هم از "گاو وهو" مشتق شده باشد که می توان آن را معادل کو اسپند (کواسفندیار) یا گو اسپند (گوسفند نر، قوچ شاخدار) دانست. پیشتر بیان شد که یک احتمال وجود دارد که بین واژه کوروش و واژه آشوری کورو (به معنای گوسفند نر و قوچ شاخدار "پهلوان بلندی ها") ارتباطی باشد. در این صورت، پرچم کاویان را می توان همان پرچم کوروش و پرچم ذوالقرنین دانست والله اعلم. در این صورت منظور از فریدون و کاوه و قیام این دو بر ضد ضحاک، همان نبرد کوروش با آژی دهاک (امپراطور ماد) و شکست او توسط کوروش باشد. خصوصا اینکه مکان آغاز قیام کاوه اصفهان دانسته شده که رزم گاه نبرد نخست کوروش و آژی دهاک هم همانجا ذکر شده است. همچنین برخی مورخان یونانی، سقوط آژی دهاک را ناشی از شورش (انقلاب) در درون ارتش او به نفع کوروش دانسته اند. این ها یادآور قیام کاوه و انقلاب فریدون بر ضد آژی دهاک (ضحاک) است. برخی مورخان قدیم و جدید، بین کوروش و فریدون، یکسانی قائل شده اند. همچنین برخی مورخین قدیم، ذوالقرنین را همان فریدون دانسته اند. واژه فریدون را با فره مرتبط دانسته اند که صورت کهن آن خورنه بوده است. لذا فاء فریدون ریشه در خاء دارد و خاء، دگر شکل کاف در زبان های کهن بوده است. دون و دان را می توان لقب پادشاه (در زبانهای شرقی مانند دانگ در چینی) دانست. لذا فریدون را می توان همان شاه دارای فره (دارای خورنه که نماد آن قوچ بوده است) دانست. منابع کهن ارمنی، فریدون را به صورت هریدون ضبط کرده اند. هاء هم در زبان های کهن با خاء جابجا میشده است و خاء هم دگر شکل کاف است. به نظر می رسد که مردمان سرزمین جهان گستر ذوالقرنینی، هر کدام به زبان خود، نام او را می برده اند و این نام ها همگی در قالب اسطوره هایی مجزا در تاریخ باقی مانده اند که شباهتهای زیادی هم در عناصر خود و هم ریشه شناسی نام ها با هم دارند: فریدون، کیخسرو، اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی که بعدا با آن خلط شد) و ... . والله اعلم.

حجاب و زمانه کوروش ذوالقرنین

در سنت حجاری بابل و آشور باستان، پادشاهان را به همراه ملکه شان (با تاج و بدون حجاب سر) تصویر می کرده اند. چنین حجاری تا 550 قبل از میلاد در بابل باستان مرسوم بوده و موجود است. ولی پس از فتح بابل توسط کوروش، نه در بابل نه در شوش و نه بعدها در تخت جمشید، این سنت حجاری بابلی مشاهده نمی شود. ولی سنتهای دیگر حجاری بابلی مشاهده می شود. این امر قرینه ای بر وجود سنت حجاب در زمان و دربار کوروش است. والله اعلم.

همچنین در حجاری های تخت جمشید، حجاری یک زن با حجاب سر مشاهده می شود.

حجاب در تخت جمشید

و در مهرهای هخامنشی هم نقش یک بانوی بلندمرتبه (شاید آناهیتا) با حجاب مشاهده می شود.

نقش یک بانوی بلندمرتبه محجبه در مهرهای هخامنشی

قبه و گنبد در حکومت ذوالقرنین و کوروش

در منابع تاریخ اسلامی و ایرانی به دفعات از اینکه ذوالقرنین یک قبه ، یک گنبد و حتی یک مسجد در منتهای مشرق در کنار سد ذوالقرنین ساخته است صحبت شده است. در منابع یونانی ذکر شده است که هخامنشیان در معماری خود از قبه های مدور که تداعی گر آسمان بوده است استفاده می کردند [۵]:
The Achaemenid kings of Persia, who were to give the classical world Its conception of a divine and universal ruler, held their audiences and festivals In a cosmic tent, although they lived for the most part In palaces built of brick and stone. According to Hesychlus, their royal tents and courts of round awnings were called Heavens

تطبیق طول دوران حکومت ذوالقرنین و کوروش

مطابق با همین مقادیر ذکر شده در حدیث شریف زیر، طبق نقلهای تاریخی دقیقا کوروش در 12 سالگی نایب السلطنه پدرش در انشان شد و در 40 سالگی به سلطنت رسید و 30 سال پادشاهی کرد. لذا کوروش منصب حکمرانی را در 12 سالگی پذیرا شد و 30 سال هم خودش سلطنت کرد.

طبق نقل های تاریخی، کوروش منصب حکمرانی را در 12 سالگی پذیرا شد و 30 سال هم خودش سلطنت کرد که در تطابق با مقادیر ذکر شده برای ذوالقرنین در حدیث بالاست.

تطبیق طول دوران حکومت کوروش و کیخسرو

طبق اسطوره های ایرانی، کیخسرو 60 سال حکومت کرد. اگر مدت زمان نایب السلطنه بودن و پادشاه بودن کوروش را با هم جمع بزنیم، بیش از 58 سال می شود که تقریبا معادل همان 60 سال است.

صاحب کتاب "قاموس المعارف" بر اساس منابع کهن، پایان حکومت کیخسرو را در 531 قبل از میلاد دانسته که فقط 2 سال با زمان پایان حکومت کوروش در 529 قبل از میلاد اختلاف دارد.

ذوالقرنین و قهرمانان حماسی-تاریخی-اسطوره ای در ملل مختلف

  • اطلس آفریقایی-اتروسکانی-یونانی
  • هرکول یونانی
  • هرقل رومی (شخصیت اسطوره ای و نه آن پادشاه روم که معاصر خسروپرویز بود).
  • کیخسرو عجمی-ساسانی
  • گشتاسپ اوستایی
  • رستم سکایی
  • جیمو اولین امپراطور اسطوره های ژاپن که حدود 2600 سال پیش میزیسته و معنای واژه Jimmu، "جنگاور آسمانی" یا "جنگاور بلندمرتبه" است.
  • اسکندا (با نام های دیگر سکاندا، کاریتیکا، موروگان، ماراکان، مارکندا، ماراکا، کومارا) در فرهنگهای مختلف از سمرقند (مارکندا) تا شبه قاره هند، سری لانکا، کامبوج، چین و کره. به معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی، پهلوان بزرگ، جنگاور بزرگ.
  • مریخ (در معنای جنگاور) مشتق از ماراکا و سپس وارد عربی و یونانی (مارس) شده است.
  • راکوتا (در معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی) در زبان قبطی (راکوتا نام قدیم اسکندریه پیش از اشغال آن توسط قوای مقدونی بوده است).
  • رامایانای هندی (در برخی وجوه)
  • ذوالقرنین ادیان ابراهیمی
  • فریدون مادی و هریدون ارمنی
  • سوسروکو، اسطوره نرت آلانی
  • کورنیوس بریتانیایی
  • جورو دانک ختایی
  • اوغوزخان ترکی
  • اسکندر رومی اول فارسی (و نه اسکندر مقدونی ثانی)
  • عبدالله بن ضحاک در حدیث علوی
  • صعب بن ابن حارث الاعلی حمیری
  • کوروش هخامنشی پارسی


همگی اساطیر و نام هایی تاریخی است که مطابق شواهد و قرائن مختلف، روایتهای اسطوره شده و حماسی شده ی اقوام گوناگون از یک شخصیت واقعی تاریخی جهانی است که قرآن کریم از او با عنوان ذوالقرنین یاد کرده است.

ارتباط اطلس، آتلانتیک، آنتیل و کوروش ذوالقرنین

در مغرب آفریقا، اقیانوس اطلس قرار دارد.
اطلس را یک پهلوان دانسته اند که جد هرمس بوده و معلم اول نجوم به بشریت بوده است.
ذوالقرنین هم یک پهلوان بوده و او را با هرمس مرتبط دانسته اند و او را در نجوم بسیار توانا دانسته اند.
لذا می توان پیشنهاد کرد که واژه اطلس، یک واژه کارتاژی است و اسطوره اطلس، ریشه هایی هم در پهلوانی های ذوالقرنین دارد.
گفته اند که اطلس، اولین پادشاه موریتانی بوده است.
در آثار باستانی پیش از میلاد، شخصیت اطلس را با نام Aril ذکر کرده اند. پیشوند Ar با "ارته" به معنای عادل و درخشان (که از القاب کوروش هم بوده است) و پسوند iL هم با "عال" در "عالی زاندر" دارای تناسب است.
تشابه های اطلس و کوروش ذوالقرنین:
1- پهلوان بودن
2- به منتهای مغرب رسیدن
3- تبحر در علم نجوم و فلسفه
4- ارتباط با هرمس
5- پادشاه بودن
6- تشابه نام باستانی Aril با القاب کوروش.
برخی اطلس را از ریشه آتلانتیک دانسته اند.
Atlantic = Atlan = Artalan = Ardalan = موبد و پرهیزگار
در عبری، Ariel به معنای شیر خداست.
نام دیگر جزایر کارائیب، جزایر آنتیل است. آنتیل را دگرشکل آتلانتیک دانسته اند.
لذا می توان گفت: یک شاه و پهلوان که عالم و فیلسوف و متبحر در نجوم و احتمالا عادل هم بوده است به انتهای مغرب در جزایر آنتیل (دریای کارائیب) رسیده است و نام او را بر این جزایر و دریا گذاشته اند.

از کوروش ذوالقرنین تا هراکلس و اسکندر

در اسطوره های یونان باستان، به هراکلس (همان هرکول، پهلوان اسطوره ای، که در کل جهان گشت و به غرب و شرق عالم رفت) دو لقب زیر را داده بودند:

۱- ماجستیک کوروش Megistos Kouros

۲- عالی کیکاکوس ALE- XICACUS یعنی محافظ بزرگ انسانها.

مورد اول دارای تطابق لفظی کامل با نام کوروش است.مورد دوم هم دارای تطابق لفظی و معنایی با واژه عالی کندر (الکساندر) است. چون عالی کندر (الکساندر) یعنی پهلوان بزرگ یا محافظ ملت و در هر دو معنا، با معنای عالی کیکاکوس (محافظ بزرگ انسانها) تطابق داد.

منظور از واژه کوروش در ادبیات دینی یونان باستان، یک پهلوان و جوانمرد است. این واژه هم به جوانان عالی مقام خاندان های سرشناس و هم به آپولو و هراکلس (و نه زئوس) اطلاق می‌شده است و می توان پیشنهاد داد که اگر ادبیات دینی یونان باستان، تحریف نشده بود یا خرافی نمی بود، می توانستیم واژه کوروش را معادل "سطحی معنوی" مانند امشاسپندان زرتشتی (مانند میترا) یا اولیاء الله در ادبیات دینی ادیان حنیف ابراهیمی بدانیم والله اعلم.

لذا هرکول اسطوره های یونان (که در وجوهی یک پژواک اسطوره سازی شده از شخصیت تاریخی ذوالقرنین است)، دارای دو لقب است: کوروش و تقریبا اسکندر (الکساندر یا همان عالی کاندر یا همان عالی کیکاکوس).

پس می توانیم این چهار لفظ را اشاره به معنای واحد تاریخی بدانیم که بعدها در گذر زمان، از هم منشعب و هر کدام در یک فرهنگ جداگانه قرار گرفتند:کوروش ذوالقرنین، عالی کیکاکوس، عالی کاندر (الکساندر)،هراکلس (هرکول).

لازم به ذکر است که الکساندر یا همان اسکندر، یک نام یونانی بوده که سالیان دراز از قبل از تولد اسکندر مقدونی، وجود داشته است. کما اینکه نام نادر، سالیان دراز از قبل از تولد نادرشاه افشار، در دایره نام هاي ايراني وجود داشته است.

ایده انسان آسمانی و اسطوره های ملل

به نظر می رسد که ایده "انسان آسمانی" پس از کوروش به فرهنگ مدیترانه و فنیقیه وارد شد یا پررنگ شد و سبب شد که اسطوره های یونانی حول مفهوم "انسان های آسمانی" و سپس "خدایان زمینی" شکل بگیرد.

تحلیل سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد

سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد

بالهای فرشتگان و کروبیان بر دوش کوروش (طبق سنت حجاری بابلی-عبری)

تاج مصری hem hem (شامل دو شاخ و سه کوزه و سه خورشید) (طبق سنت حجاری مصر باستان): شاخ موجود در این تاج مربوط به دوره حضرت یوسف (ع) (خنوم هوتپ سوم) در مصر باستان بوده است. این تاج، نماد قدرت مشروع الهی برای حکومت بوده و این تاج در مصر باستان بر سر هوروس مقدس (آنکه بلند مرتبه است) ترسیم شده است. هوروس مقدس نماد قدرت مشروع الهی در مصر باستان بوده است. همچنین نماد شهباز (فره ایزدی) که دو بال گشوده است و از نمادهای مرتبط با کوروش بوده است هم کاملا منطبق با نماد هوروس مقدس است (خورشید بالدار/شاهین بال گشوده).

همین تاج بر سر کوروش، به عنوان نمادی معنایی برای اشاره به خنوم هم در مصر باستان استفاده شده است. خنوم یک نام در مصر علیا برای خداوند خالق و نعمت بخش و صاحب معاد است که نام عبرانی معادل آن، یهوه بوده است [۶]. لذا تاجی که بر سر کوروش است، دارای اشاره به قدرت مشروع الهی از جانب خنوم (همان یهوه) دارد. می دانیم که نام عبرانی "یهوه"، نامی است که در این دین ابراهیمی برای اشاره به خداوند یکتا و متعال (یعنی الله جل جلاله) استفاده می شود. لذا تاج کوروش، اشاره به قدرت مشروع الهی (اعطا شده از جانب الله جل جلاله) دارد، والله اعلم.

لذا استفاده کوروش از نمادهای مصری دوران یوسف پیامبر (ع) که دلالت بر قدرت مشروع الهی دارد، می تواند نشانه ای از پیوند او با نهضت انبیاء باشد: یعنی این هم یک قرینه برای ذوالقرنین بودن کوروش است. والله اعلم.

عمامه ذوالقرنین، دستار زرتشت، کلاه مغان و سرپوش کوروش

در منابع اسلامی اقوالی وجود دارد که اولین کسی که عمامه استفاده کرد، ذوالقرنین بود و ذوالقرنین از عمامه استفاده می کرده است. در سنگ نگاره کوروش، به وضوح یک سرپوش بر سر کوروش وجود دارد. برخی از تحلیلگران غربی سنگ نگاره کوروش، جنس این سرپوش را فلزی و برخی دیگر از ایشان، جنس این سرپوش را پارچه ای استنباط نموده اند. شمایل کوروش در قرون وسطی در کتب عبری و اروپایی با عمامه ترسیم شده است (هم در نوجوانی و هم در بزرگسالی). شمایل میترا و شمایل زرتشت در آثار ایران معاصر و باستان با دستار (مشابه با عمامه) ترسیم می شود. لباس رسمی مغان شامل یک کلاه یا سرپوش معروف بوده است که به دفعات مکرر در آثار باستانی، مجسمه ها، سنگ نگاره ها، سکه های کهن و نقاشی های قرون وسطی ترسیم شده است. بعد از کوروش، شاهان هخامنشی از تاج (و نه سرپوش پارچه ای) استفاده کردند و به وضوح لباس رسمی شاهان هخامنشی با سنگ نگاره کوروش از نظر سرپوش متفاوت است. لذا دستار یا سرپوش پارچه ای یا همان "نوعی عمامه" را می توان از ویژگی های خاص لباس کوروش ذوالقرنین دانست. والله اعلم.


تصویر کوروش بر جلد یک کتاب چاپ 2022 از انتشارات آکسفورد

امضای کوروش و نام ذوالقرنین

برخی احادیث شیعه، نام اصلی ذوالقرنین را عبدالله دانسته اند. طبق تواریخ و منابع اسلامی کهن، امضای کوروش (کیرش) این بوده است: عبدالله، خادم الله و سائس امرکم. یعنی: بنده خدا، خادم خدا و اداره کننده امور شما.

اقیانوس نوردی در زمان هخامنشیان

دریانوردی در دریاهای دوردست محدود به زمان یونانیان یا رومی ها یا حتی کارتاژی ها نبوده است و شواهدی از دریانوردی در دریاهای دوردست و آزاد مربوط به 3600 سال پیش (مانند قایق کشف شده در سواحل شرقی انگلستان که تاریخ نگاری کربنی قدمت آن را مربوط به 3600 تا 3700 سال پیش مشخص کرده است) وجود دارد[۷].
طبق نقل مورخان یونانی مانند هرودوت، در زمان داریوش (و به فرمان او و شاید هم حتی بتوان حدس زد در ادامه اکتشافات قبلی هخامنشیان)، دریانوردی به نام Scylax of Caryanda یا همان Scylax به یک سفر اکتشافی دو سال و نیمه در دریاها دست زد. او ابتدا از مشرق امپراطوری هخامنشی (جایی که رود "کاسپا" یا همان "کاسپاتیروس" قرار داشت) حرکت دریانوردی را آغاز کرد سپس به سمت مشرق و سرزمین طلوع خورشید رفت. سپس در اقیانوس به سمت مغرب برگشت و پس از 3 ماه دریانوردی در اقیانوس (احتمالا چیزی در حدود 7 تا 21 هزار کیلومتر به ازای 80 تا 250 کیلومتر در روز) به سواحل آفریقا رسید. می دانیم که فاصله سواحل آلاسکا تا سواحل آفریقا از مسیر کناره های آسیا چیزی در حدود 18 هزار کیلومتر است. هدف او دور زدن کل آسیا معرفی شده است که در این صورت احتمالا او از نواحی شمال شرقی آسیا سفرش را آغاز کرده به سمت مشرق رفته و سپس بعد از رسیدن به آلاسکا به سمت مغرب دور زده و از طریق کناره های جزایر شمال اقیانوس آرام و کناره های آسیا، خودش را به سواحل آفریقا رسانده است.

شهر سایروپولیس

طبق منابع یونانی، کوروش شهری به نام خودش در منتهای مشرقی امپراطوری اش تاسیس کرد.

شهر و بندری بسیار بزرگ در انتهای شمال شرق آسیا (و احتمالا در محل فعلی انکوریج آلاسکا) وجود داشته است که لاتینایزد نام چینی اش، طبق نقشه های قرن 15 و 16 اروپایی، QuinSai بوده و توسط اروپایی ها کینسای تلفظ میشده است. اعراب به آن خنساء و منابع فارسی پس از مغول به آن خنسای می گفتند. در نقشه های قرون بعدی در آن محل QuiVira نوشته شده است.

بخش "کین" ("چین") در این واژه در زبان چینی به معنای شاه است: 君

بخش "سای" در این واژه در زبان چینی به معنای بلندمرتبه و عالی است: 赛

لذا کینسای دقیقا به معنای شاه عالی مقام (معنای لغوی واژه کوروش) است.

پس آن شهری که در منابع عربی متقدم به عنوان دورترین مقصد تجارت دریایی جهان ذکر شده است و نامش شهر خنساء و سپس در منابع لاتین نامش شهر کینسای و سپس نامش شهر کوویرا ذکر شده است، همان شهر کوروش (سایروپول) است که کوروش در انتهای مشرقی امپراطوری اش (در حوالی آلاسکا) تاسیس کرد. ما الحمدلله دلائل متعددی یافته ایم که شهر خنساء یا همان کینسای در حوالی آلاسکا (در ناحیه جغرافیایی محل سد ذوالقرنین) قرار داشته است.

نام کوروش در زبانهای مختلف
به فارسی: کوروش
به عبری در سفر حزقیل: شاه روش
به چینی: کینسای
به سانسکریت: کوویرا
به آریایی و نورثی: الکساندر، عالی زاندر
به زاگرسی: الیگودرز
به عربی یمن: حارث الاعلی، صعب حارث رائش
به عربی مدرن: (امیر علی).

والله اعلم.

سمرقند ، اسکندریه ، گنداره ، قندهار

یکی از عادات کوروش، طبق نقل تواریخ یونانی (و همچنین طبق اقوال تواریخ عجمی درباره هوشنگ و گشتاسپ و بهمن و کیخسرو که پژواکهای تاریخی-اسطوره ای شخصیت کوروش بوده اند)، ساختن شهرهای خوب و بزرگ در نواحی دوردست برای تثبیت فرهنگ شهرنشینی و مدنیت، صلح، آرامش و همچنین تثبیت قدرت حاکمیت بوده است.
در مورد ذوالقرنین هم ذکر شده که شهرهای معروف بسیاری را بنیان نهاد، از جمله سمرقند و مرو و هرات در مشرق ایران زمین، اسکندریه در مصب رود نیل در مصر، شهر طوس و نیشابور و ... .
طبق نقلهای یونانی، به نظر می رسد که لااقل برخی از شهرهایی که کوروش می ساخته است به نام خودش نام گذاری می شده است.
نام قدیم شهر سمرقند، در منابع یونانی، Maracandae ذکر شده است که می توان آن را مرکب از ریشه واژگانی هند و اروپایی Mari (به معنای Great و Famous و Mighty) و ریشه Kandae به معنای حمل کننده، پهلوان و مبارز دانست. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم سمرقند، معادل با "پهلوان بزرگ" یا "مبارز بلند مرتبه" می شود که معادلی هند و اروپایی (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.
منابع تاریخی و باستان شناسی، تاسیس شهر سمرقند را به دوران هخامنشیان و کوروش و قبل از داریوش نسبت می دهند.
شهر یا ایالت گنداره (در شمال هندوستان در زمان هخامنشیان طبق کتیبه های تخت جمشید و دیگر منابع) و شهر قندهار (یا همان کندهار) هم از همین ریشه هند و اروپایی Kandae هستند و صورت محلی شده یا تطبیق یافته ای از همان سایروپولیس ذکر شده در منابع یونانی ("شهر کوروش" یا شهر "پهلوان بلندمرتبه") می باشند.
نام قدیم شهر اسکندریه مصر، قبل از اشغال آن ناحیه توسط لشگر یونانیان مقدونی، Rhacotis یا Rhacote بوده است. بخش اول این نام، یعنی Rha، به معنای "عالی، بلند مرتبه" است. بخش دوم این نام، یعنی Cotis یا Cote، از ریشه ای است که چندین معنا از جمله "حمل کردن، متحمل شدن، اقدام کردن و ساختن" است. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم اسکندریه قدیم (از قبل از حمله اسکندر مقدونی)، معادل با "قهرمان عالی مرتبه" یا "پهلوان بلند مرتبه" می شود که معادلی قبطی-مصری (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.

از سویی دیگر، ذکر شده که هر شهری که کوروش ساخت، اگر دست لشگر مقدونیان به فرماندهی اسکندر مقدونی به آن رسید، یا آن را آتش زدند و یا خراب کردند و یا به جای آن شهری دیگر در همان محل ساختند و یا نامش را عوض کردند و نام اسکندریه بر آن گذاشتند. لذا از وجود چندین و چند شهر اسکندریه در شرق و غرب ناحیه خاورمیانه (که محل تاخت و تاز لشگر یونانیان مقدونی بود) در تاریخ نام برده شده است.

ذوالقرنین و مناره اسکندریه

تواریخ و اقوال اسلامی، ساخت مناره شهر اسکندریه (که یکی از ابنیه معروف زمان قدیم و در شهر اسکندریه مصر واقع بوده است) را به ذوالقرنین نسبت می دهند. منابع یونان و روم باستان ذکر کرده اند که بر روی مناره اسکندریه درج شده بوده که این مناره را Sostratos ساخته است. این واژه مرکب از دو بخش Sos و Stratos است. بخش اول به معنای ایمنی، دفاع و صحت و سلامت است و می توان آن را از نظر معنایی با واژه ایران باستان "ارته" معادل دانست. بخش دوم به معنای نیروی نظامی و قدرت و لشگر است که می توان آن را واژه ایران باستان "خشتره" هم از لحاظ ریشه لفظی (ریشه اشتره و خشتره در زبان های هند و اروپایی) و هم معنایی مرتبط دانست. لذا می توان معنای Sostratos را معادل "ارته خشتره" دانست که لقب برخی پادشاهان هخامنشی (به معنای حاکم عادل، مقتدر عادل، حاکم راستین) بوده است و طبق شواهدی، این لقب به خود کوروش ذوالقرنین هم داده شده بوده است. پایتخت کوروش (یعنی شهر شوشتر) هم از لحاظ لفظی با Sostratos و خشتره دارای تشابه ریشه و لفظ است. شایان ذکر است که پایتخت هم محل استقرار قدرت مشروع و قدرت عادل بوده است و در جهان بینی ایران باستان، لفظ خشتره علاوه بر معنای حاکم عادل، دارای معنای شهر و کشور هم بوده است و الفاظ فارسی "شهریار"، "شهریور"، "شهر"، "ساتراپ" و "کشور"، همگی با واژه خشتره دارای اشتراکات ریشه و لفظ هستند.
پس نام سازنده مناره اسکندریه، که طبق منابع اسلامی همان ذوالقرنین و طبق منابع یونانی و رومی Sostratos بوده است، یادآور "ارته خشتره" و "شوشتر" است و می توان آن را دلیلی دانست که این مناره توسط کوروش ذوالقرنین ساخته شده بوده است. والله اعلم.

رویای کوروش

هم برای ذوالقرنین (طبق روایت اسلامی و تواریخ اسلامی) و هم برای کوروش (طبق روایت دینون از کتزیاس یونانی) نقل شده که خواب می بیند که به آسمان می رود و دو یا سه بار دست در خورشید می کند.

"أَنَّهُ رَأَی فِی الْمَنَامِ کَأَنَّهُ دَنَا مِنَ الشَّمْسِ حَتَّی أَخَذَ بِقَرْنِهَا فِی شَرْقِهَا وَ غَرْبِهَا فَلَمَّا قَصَّ رُؤْیَاهُ عَلَی قَوْمِهِ عَرَفَهُمْ وَ سَمَّوْهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ"

دینون به نقل از کتزیاس می‌نویسد که کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بوده‌است در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است.

سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین

لطفا برای این زیر فصل به این صفحات مراجعه فرمائید:

مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم
سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین
مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون

ایزوتوپهای سرب در آلیاژ نقره خزانه هخامنشیان و معادن آلاسکا

از روی نسبت حضور ایزوتوپهای 206 و 204 سرب (و همچنین 208 و 204 و همچنین 207 و 204 سرب) در سکه های نقره ای که در زمان اسکندر مقدونی با ذوب شمش های نقره ی خزانه غارت شده هخامنشیان (که حجم آن 5000 تن نقره گزارش شده است) ضرب شده بوده است، اکنون می توانیم احتمال بدهیم که علاوه بر نقره های معادن آسیا و اروپا، به نظر می رسد که نقره های حاصل از معادن آلاسکا هم در خزانه هخامنشیان وجود داشته است. زیرا نسبتهای ایزوتوپی یادشده در بالا، در یک خوشه از دو خوشه حاصل از تحلیل اطلاعات آنالیز ایزوتوپی سرب در سکه های نقره هخامنشی، به سمت نسبت مشاهده شده در معادن آلاسکا، سودار (Biased) است. نکته جالب اینجاست که این خوشه یادشده را نمی توان با نقره حاصل از معادن اروپایی و آسیایی توضیح داد. برای اطلاعاتی که به این نتیجه گیری ما منجر شده است، می توانید به این دو منبع مراجعه فرمائید: [۸] و [۹].

نام قاره آمریکا: پهلوان بزرگ ، کوروش ؟

برخی از مهمترین نام های قدیم خشکی های مختلف قاره آمریکا، پیش از دوران کلمب، گزارش شده در منابع مختلف از حدود 1200 سال پیش به این سو، اینها بوده است: مریس، مریکان، مرقان، مریک، مریکا، مارکلند، مارکالادا و احتمالا مریه و مراکش (البته مراکش اولی و اقصی و نه متاخر و ادنی).
این نام ها همگی در ریشه "مریک" مشترکند. این ریشه را می توان مرتبط با واژه آسیایی-سکایی-آریایی "ماریکا" و "مارکندا" به معنای "پهلوان عالی" و "پهلوان بزرگ" دانست که ترجمه تحت اللفظی نام کوروش در این زبانهاست.
لذا می توان این نظریه را مطرح کرد که پس از لشگرکشی کوروش ذوالقرنین به قاره آمریکا، نام او بر روی این بخش از جهان قرار گرفت.
واژه چینی "کین سای" که واژه های خنساء (نام شهری در منتهای ماورای مشرق آسیا) و مهاصین (سرزمینی در منتهای ماورای مشرق آسیا) از آن گرفته شده است، هم ترجمه چینی و تحت اللفظی همین نام است. معادل یونانی آن می شود سایروپولیس (شهر کوروش، شهر پهلوان عالی مقام) که منابع یونانی گفته اند نامی بوده است که بر روی شهرهای تاسیس شده توسط کوروش (خصوصا یک مورد در منتهای ماورای مشرق آسیا) گذاشته شده است.
البته ردپای نام کوروش ذوالقرنین در مکانهای بسیاری از شرق و غرب کره زمین در قاره های پنج گانه یافته می شود که خود شاهدی مهم برای سفر جهانی ذوالقرنین در کره زمین است.
شایان ذکر است که واژه هند از ریشه سانسکریت ind به معنای "قدرتمند بلامنازع، قدرتمند عالی" دارای تناسب بالایی با معانی و واژگان بالاست و احتمالا ریشه در نام کوروش دارد. در برخی از منابع کهن متعلق به پیش از میلاد مسیح، به خشکی های ماورای منتهای مشرق (دورتر از چین، یعنی خشکی های قاره آمریکا)، نام "هند خارجی (یعنی هند بیرون از آسیا)" را می داده اند.

نام آسیا و ایران و نام کوروش

واژه های آسیا و آناتولی (نام قدیم آسیا در برخی منابع یونانی و نام فعلی ترکیه) هم دارای ریشه شناسی مرتبط با "قاهر عالی"، "توانمند عالی" هستند. در منابع هندی و جنوب شرقی و شرق آسیا به خشکی های آسیا و سیبری نام "کورو" را می داده اند که معادل سکائی-آریایی همین واژه یونانی است. می توان پیشنهاد نمود که تمامی اسامی قدیم آسیا (شامل کورو، آناتولی و آسیا) برگرفته از نام کوروش در زبانهای مختلف است.
نام ایران و آریانا هم اگر از التصاق دو ریشه Ari و ana باشد، به معنای "برتر عالی"، "توانای عالی" می تواند باشد و مشتق از نام کوروش. در اساطیر ایرانی ذکر شده است که نام ایران، ریشه در نام فردی به نام ایرج دارد که پسر فریدون بود. فریدون را طبق شواهدی همان کوروش می توان دانست و ایرج را می توان لقب او و فرزندانش (خصوصا بردیا) به حساب آورد.
واژه خراسان هم احتمالا صورت دیگری از همان معنا و واژگان "آسیا و آناتولی و کورو و ایران" است که بعدها به بخش کوچکی از آسیا (یعنی خراسان بزرگ) اطلاق شد و سپس به خراسان امروز اطلاق شد.
شایان ذکر است که معادل معنایی عربی همه این نام ها را (یعنی کوروش، آسیا، آناتولی، ایران، کورو، هند، مریکان، ...) می توان در پرتو نام عربی "علی" جستجو کرد. لذا نامی که بر سرزمین و ولایت ولایتمداران ذوالقرنینی در دوران ذوالقرنین گذاشته شد، یعنی نام سرزمین ذوالقرنین (و نام خود ذوالقرنین) "شمه ای از نام علیست".

ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین در اروپای باستان

نام شهر پاریس (پایتخت فرانسه) از نام یک قبیله باستانی به نام Parisii گرفته شده است که حداقل از 250 قبل از میلاد در نواحی فرانسه حضور داشته اند. واژه Parisii را دانشمندان ریشه شناس اروپایی از ریشه parios و خود این کلمه را نیز از ریشه آریایی kwaryos (کواریوس) و kwer (کوئر) (به معنای "کارا، ساختن، انجام دادن و عمل کردن") دانسته اند. لذا ریشه نام پاریس (و قبایل باستانی حوالی آن) با ریشه نام کوروش دارای قرابت لفظی (و تا حدودی هم معنایی) است که بایستی پژوهش بیشتری برای روشن تر شدن دیگر ابعاد این قضیه صورت بگیرد. شاید بخشی از مهاجرتهای آریایی ها به اروپا (مثلا قبایل سلت، ژرمن و پاریسی)، در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین رخ داده باشد والله اعلم.
واژه قرن (قرنوم) که در زبانهای بابلی، سومری، لاتین و عربی به معنای شاخ است، در زبان سلتی (و ژرمنی) وجود دارد. یکی از شخصیتهای مقدس (خدایگان ها) در فرهنگ سلتی باستان، به نام Cernunnos بوده است که معنای لفظی (و همچنین اصطلاحی) آن به معنای "ذوالقرن" و "فرد دارای شاخ" است و نگاره های این شخصیت مقدس، با دو شاخ ترسیم شده است. آغاز ظهور ردپای این شخصیت در تاریخ سلت باستان (یعنی اروپای قاره ای و بریتانیا) به زمانی بین قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 4 قبل از میلاد (یعنی تقریبا زمانه کوروش ذوالقرنین) باز می گردد.
در روایتهای شبه تاریخی که در منابع کهن بریتانیا (مربوط به حدود 900 سال پیش) به نقل از منابع قدیمی تر (احتمالا برگرفته از فرهنگ سلت باستان در بریتانیا) نقل شده است، صحبت از پادشاهی مقتدر، جنگاور و دادگر به نام Corineus است که غولی به نام "یاجوج و ماجوج" را شکست می دهد.

آفریقا و ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین

واژه آفریقا را برخی منابع عربی متقدم برگرفته از واژه افریقش (نام یک پادشاه مقتدر) دانسته اند. لازم به ذکر است که نام "افریقش" در نسبی که نسب شناسان حمیری برای ذوالقرنین حمیری (روایت حمیریان از نسب این حکمران جهانی) آورده اند وجود دارد. از نظر ریشه شناسی باستان، واژه افریقش را می توان مرکب از دو ریشه "افری" و "قوش" دانست. مورد اول (یعنی "افری") بر اساس ریشه شناسی زبانهای قنیقی و لاتین و اروپایی به معنای "زیاد، عالی، شدید" است. مورد دوم (یعنی قوش و کوش)بر اساس ریشه شناسی زبانهای باستانی خاورمیانه به معنای "قدرتمند، قوی، توانا" است. لذا واژه افریقش را می توان به معنای "قدرتمند عالی" دانست که باز هم یک ترجمه محلی از نام کوروش ذوالقرنین است والله اعلم.
به نظر می رسد بخش های متعددی از مکانهای مهم قاره آفریقا، نامی برگرفته از نام کوروش ذوالقرنین (یا دارای اشاره به این شخصیت تاریخی) دارند.
1- رود بزرگ نیل از دریاچه ویکتوریا سرچشمه می گیرد. این دریاچه تا قبل از دوران استعمار (چند صد سال اخیر) دارای نام های دیگری بوده است. نام قدیمی و محلی این دریاچه، "Ukerewe" بوده و نام قبیله بومی که در آن حوالی در تانزانیای فعلی زندگی می کردند، kerewe بوده است. ریشه U و O در بسیاری از زبانهای باستان به معنای "آب" است. لذا نام قدیم دریاچه ویکتوریا را (یعنی Ukerewe) می توان به معنای "دریاچه کورو" دانست والله اعلم.
2- یکی از منابع اصلی آب دریاچه ویکتوریا، رودی به نام Akagera و یا Kagera و نام دیگرش رود Alexandra Nile است که به دریاچه ویکتوریا می ریزد. نام کاگیرا می تواند ریشه در کائیرا و نهایتا کورا و کوروش داشته باشد. نام "نیل عالی کندری (Alexandra)" هم که نام دیگر این رود است می تواند به وضوح نشان دهد که اکتشاف این ناحیه، توسط کوروش ذوالقرنین انجام شده بوده است.
3- نام کشور کنیا از ریشه Kirinyaga است. بخش دوم این نام، یعنی nyaga ، در زبان بومیان آفریقا به معانی همچون "کوبنده، جنگاور، بلندمرتبه، کوه" است. بخش اول (یعنی Kiri) را می توان تلفظی از کوروش دانست. لذا نام قدیم کشور کنیا از کلمه Kirinyaga برگرفته شده است که خود این کلمه می تواند در اصل بر اساس "کوروش جنگاور"، "کوروش عالی مقام" و یا "کوه کوروش (نام یک کوه مهم در این کشور)" باشد.
4- رشته کوه های شمال آفریقا را اطلس می نامند که با پهلوان اسطوره ای فرهنگهای حاشیه مدیترانه (یعنی اطلس قهرمان) مرتبط است. در همین مقاله بیان شده است که شخصیت اسطوره ای اطلس، احتمالا ریشه در شخصیت تاریخی کوروش دارد.
5- نام نیل در کتیبه داریوش در سوئز مصر، به صورت Pirava آمده است. می دانیم که در زبان مصری باستان، ریشه P یا Pi به معنای کانال یا رود بوده است. لذا نام رود نیل در 2500 سال پیش، رود "irava" بوده است. ایراوا را می توان دگر شکلی برای ایرا (و هم ریشه با آریانا و ایران) دانست. در همین مقاله بیان شده است که ایران و آریانا و ایرج از نظر معنایی با کوروش هم معناست.

سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین

لطفا برای این زیر فصل به این صفحه زیر مراجعه فرمائید:

سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین

تاسیس شهر قم و کوروش ذوالقرنین

نام باستانی قم را کمیران دانسته اند و نظر به معنای ریشه اجزای این کلمه، می توان آن را "شهر آزادگان" یا "شهر ایران" یا "ایرانشهر" معنا نمود. تاسیس قم و نواحی آن را به دوران کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) نسبت می دهند و شکوفایی این نواحی را به دوران همای بنت بهمن (آتوسا دختر کوروش) منتسب دانسته اند. از القاب همای بنت بهمن، شمیران بوده است که آن را می توان دگر شکل واژه های کمیران و چمیران دانست. از جمله القاب همای بنت بهمن، شهرآزاد است که تناسب کاملی با معنای کمیران (شهر آزادگان) دارد. لذا می توان گفت ناحیه باستانی قم (از حوالی اصفهان تا دامنه های البرز و از سوی دیگر تا نواحی ساوه) در زمان کوروش ذوالقرنین به نام "ایران شهر" موسوم گشته است و محل خانه های سران و سرداران حکومت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها نام کمیران به صورت شمیران، چمران و کمیران (قم) در این نواحی باقی مانده است. همچنین نقل است که در زمان کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) بر بالای یک کوه در اطراف قم، یک آتشکده تاسیس می شود. همچنین نقل است که در دوره اسلامی، یک آتشکده باستانی بر فراز کوهی در اطراف قم به مسجد تبدیل می شود. همچنین نقل است که خضر الیاس (ع)، پسرخاله ذوالقرنین و از سرداران او بوده است. از جمع این موارد می توان پیشنهاد نمود که شاید مسجد کوه خضر، محلی بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین توسط خضر (ع) برای عبادت استفاده میشده است و بعدها یک آتشکده در آنجا تاسیس می شود و بعدها به مسجد تبدیل می شود. والله اعلم.

منابع متعددی (مانند کتاب تاریخ قم قرن چهارم هجری قمری) به جزء “کومه” در نام قم اشاره کرده‌اند. کومه یا خومه یا هومه در زبان‌های هند و اروپایی (مانند زبان فارسی باستان و home در انگلیسی) در معنای خانه و آشیان و محل استقرار است. ایران هم از ریشه آریا و ایر و به معنای نجیبان، آزادگان، صلح‌طلبان و تمثیلا به نوعی معادل فارسی باستان برای ریشه “سلم” عربی است. لذا ترکیب کمیران (که کمندان و دیگر صورت‌های ذکر شده را می‌توان تصحیف و بازنگارشی برای کمیران دانست) به معنای آشیان آزادگان و شهر آزادگان قابل معنایابی می‌شود.

محققان مشهور و متعددی – مانند شاهنامه‌پژوه معاصر جناب آقای جلال خالقی مطلق – روایت کیخسرو را بازروایتی از زندگی کوروش هخامنشی می‌دانند. در تعدادی از منابع تاریخی – مانند کتاب تاریخ ناصری و کتاب تاریخ دارالایمان قم – ذکر شده که شهر قم توسط کیخسرو تاسیس شده است. پس می‌توان موسس قم را کوروش هخامنشی دانست. در منابع کهن عجمی پایان پادشاهی کیخسرو را ۵۳۱ قبل از میلاد دانسته‌اند که تنها دو سال با پایان حکمرانی کوروش ذوالقرنین (یعنی ۵۲۹ قبل از میلاد) فاصله دارد. هر دوی این شخصیت‌ها را جهانگیر و یگانه زمانه خود دانسته‌اند که نشان می‌دهد هر دو بایستی یک نفر بوده باشند.

اسفندیار، بهمن و همای بنت بهمن، شخصیت‌هایی هستند که بعد از کیخسرو و قبل از دارا و قبل از داراب می زیسته‌اند. می‌دانیم که دارا و داراب، دارای نوعی بازنمود از دوران داریوش هخامنشی هستند. پس همای بنت بهمن (که از خاندان کیانیان یعنی هخامنشیان بوده است) بایستی بعد از کوروش و قبل از داریوش زیسته باشد. ولی کوروش و داریوش تقریبا معاصر هم بوده‌اند. پس همای بنت بهمن هم بایستی معاصر این دو بوده باشد. همای بنت بهمن را فردی مقتدر و صاحب نفوذ در حکومت دانسته‌اند که فرزندش را به حکمرانی رساند. فرزند آتوسا (دختر کوروش) هم پس از داریوش، با وجود رقبای زیاد، به پادشاهی رسید. این شواهد نشان می دهد که احتمالا آتوسا (هوتوسا) همان هومای بایستی باشد. برخی پژوهشگران معاصر هم احتمال این همانی آتوسا و هومای را مطرح کرده‌اند.

درباره ذوالقرنین بودن کوروش تا به حال تحقیقات زیادی هم له و هم علیه این نظریه منتشر شده است. نظر مساعد علامه طباطبائی(ره) مهم‌ترین دلیل برای ما پیرامون ذوالقرنین بودن کوروش می‌تواند باشد. البته این مفسر بزرگوار، با ملاحظه دلایل و شواهد این ترجیح را از بین افراد مشهور تاریخ برای ذوالقرنین بودن کوروش مطرح کرده‌اند. در این مجال نمی‌توان شواهد و دلایل ذوالقرنین بودن کوروش را مرور و بررسی کرد ولی این دلایل متعدد، متنوع و برخی از آنها دارای استحکام خوبی است.

منابع کهن تاریخی خضر را شاهزاده‌ای فارسی (مثلا نقلی از عبدالله بن شوذب) و پسرخاله ذوالقرنین دانسته‌اند که نام کوچکش ایلیا بوده است. لذا احتمالا منظور از خضر الیاس(ع) همان خضری است که نام کوچکش ایلیاست. والله اعلم این ایلیا را نبایستی با ایلیای متقدم که حدود ۳۰۰ قبل از ذوالقرنین می‌زیست و بنی اسرائیل او را الیاس نبی(ع) می‌خوانند خلط نمود. لذا دو الیاس داریم : ۱. الیاس اکبر یا الیاس نبی(ع). ۲. الیاس اصغر یا خضر الیاس (ع).

مقایسه طول گستره جغرافیایی حکومت برای امپراطوری های بزرگ تاریخ و حکومت ذوالقرنینی

امپراطوری مقدس روم: حدود 7 هزار کیلومتر

امپراطوری بریتانیا: بیش از 8 هزار کیلومتر

روسیه فعلی: حدود 10 هزار کیلومتر

روسیه تزاری: بیش از 12 هزار کیلومتر

اعراب مسلمان در قرن اول: بیش از 13 هزار کیلومتر

تاتار مغول: بیش از 14 هزار کیلومتر

طول گستره حکومت کوروش ذوالقرنین: بیش از ۲۴ هزار کیلومتر

محیط کره زمین در استوا: حدود 40 هزار کیلومتر

آل داوود (ع) و حکومت ذوالقرنین : سرآغاز حکمت و فلسفه

منابع مختلف تاریخ کهن در ملل مختلف، سرآغاز حکمت و فلسفه را به افراد زیر نسبت داده اند:

1-منابع یونانی به تالیس (یا همان حکیم به لفظ یونانی) در قرن ۶ قبل از میلاد. او را استاد فیثاغورس دانسته اند.

2-منابع عجمی کهن به ارسطا تالیس (یا همان "حکیم برتر" یا معادل فارسی آن "بهمن") در قرن ۶ قبل از میلاد (طبق نقل منابع عجمی کهن)، او را وزیر ذوالقرنین دانسته اند. این ارسطاطالیس (حکیم برتر) را نبایستی با ارسطوی معاصر اسکندر مقدونی که او را هم ارسطاطالیس (حکیم برتر) می خواندند، خلط کرد.

3-منابع کهن دیگر، سرآغاز حکمت را به هرمس (یا همان ارمیا، لقب خضر نبی (البته خضر ثانی است و نه خضر اول که معاصر موسی (ع) بود) که وزیر ذوالقرنین دانسته شده است) نسبت داده اند. ادریس ثانی (ع) را هم خود او دانسته اند. زمانه او را در قرن ۶ قبل از میلاد می توان تخمین زد چون او را استاد فیثاغورس دانسته اند. نام خضر را تالیا بن ملکان دانسته اند که با "تالیس ملطی" تناسب لفظی جالبی دارد و شاید تالیس ملطی، یک تصحیف یا تحریف از نام خضر نبی یا لقب خضر نبی یا تقلیدی از نام او بوده باشد.

4-منابع هندی حکمت و خرد را به بودا (که احتمالا شاهزاده ای ایرانی و در قرن ۶ قبل از میلاد بوده است) نسبت داده اند. منابع کهن هندی، بودا را فرزند ذاراتوشترا (زرتشت) دانسته اند. گوتاما بودا را برخی پژوهشگران احتمالا همان گئومات مغ دانسته اند. گئومات مغ را با شواهدی می توان همان جاماسب حکیم (پیامبر ایرانیان) دانست که منابع یونانی او را رئیس مغان دانسته اند. همچنین یکی از قدیمی ترین کتب علوم سیاسی جهان که از طریق کتابخانه های هندوستان به دست ما رسیده است، Arthashastra (اردشیرنامه، ذوالقرنین نامه، لطفا به توضیحات ذیل ارتباط ریشه شناسی واژه های ارتخشترا و ذاراتوشترا با ذوالقرنین در همین مقاله مراجعه کنید) نام دارد و نویسنده آن را "Kautilya" یا "Kautalya" (یعنی تالیای مقدس و پهلوان، کو تالیا، مانند کو اسفندیار و کو ویشتاسپ که واژه کو به معنای مقدس و بلند مرتبه و پهلوان است) می دانند. قرائن نام کتاب و نام نویسنده آن و همچنین قرائن محتوای کتاب (در لایه کهن محتوایی آن مانند صحبت از Artha) هیچ شکی باقی نمی گذارد که این کتاب بایستی یکی از کتب علوم سیاسی هخامنشیان بوده باشد (شاید تعلیمات تالیا بن ملکان یا همان خضر نبی یا همان ارسطاطالیس اصلی خطاب به ذوالقرنین یعنی حاکم عادل زمانش یعنی کوروش هخامنشی) والله اعلم.

5-زرتشت را معاصر دوران کوروش (قرن ۶ قبل از میلاد) دانسته اند. نظر به معنای ریشه کهن توشترا و ایشترا در زبان‌های کهن (که همان شاخدار معنا می دهد)، کلمه "زرتشت" را (یعنی ذاراتوشترا) را می توان همان دارای دو شاخ یا ذوالقرنین معنا نمود.

6-برخی منابع سرآغاز حکمت را به دانیال نبی (ع) و جاماسب بن دانیال نبی (ع) در قرن ۶ قبل از میلاد نسبت داده اند. دانیال ثانی و خضر ثانی را از بستگان مادری ذوالقرنین دانسته اند. لذا دانیال و خضر و ذوالقرنین و جاماسب بن دانیال، همگی از یک اهل بیت واحد (آل داوود و آل دانیال) بودند.

7-تائو (به معنای مدرس بزرگ یا استاد عالی) از حکیمان شرقی را در حوالی قرن ۶ قبل از میلاد دانسته اند.

8- لازم به ذکر است که لقب فامیلی زرتشت (پیامبر مجوسان که نام واقعی آن احتمالا همان جاماسب است) را اسپیتمان و نام پدرش را پوروشسب دانسته اند که با نام سرپرست بابلی دانیال (یعنی اشفناز) دارای تناسب واجی و احتمالا معنایی است. یعنی ممکن است کلمات اسپیتمان، سپیتمه (نام فامیلی گئومات مغ که احتمالا همان جاماسب بوده و داماد کوروش بوده است)، اسفندیار (یک لقب و پژواک اسطوره ای از ما وقع خاندان کوروش)، پوروشسب (پوروشسف) و اشفناز، همگی دگرشکل‏های همدیگر باشند و اشاره به نام فامیل بابلی باشد که بر دانیال و نتیجتا فرزندانش در دوران اسارت گذاشته شده بوده است. والله اعلم. این با اقوال برخی تواریخ اسلامی که جاماسب را فرزند دانیال دانسته اند، تطابق دارد. والله اعلم

از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که در زمان ذوالقرنین (احتمالا همان کوروش هخامنشی) در قرن ۶ قبل از میلاد، یک "حوزه علمیه" از حکمت و الهیات و ریاضیات و طبیعیات در حکومت ذوالقرنین تاسیس شد که مدرسین اصلی آن از آل داوود و آل دانیال (یعنی خود دانیال، جاماسب، خضر الیاس یا همان ادریس ثانی (ع)، ذوالقر‌نین یا همان زرتشت) بوده اند و افرادی چون فیثاغورث و تالس ملطی و ارسطاطالیس اصلی و بودا و تائو، یا شاگرد مستقیم و یا عضو این حوزه علمیه و یا شاگرد با واسطه این حوزه علمیه بوده اند. والله اعلم.

در قرآن کریم هم تصریح شده که حکمت به داوود (ع) داده شد و کتاب و حکم (حکمت و حکومت و قضاوت) و نبوت به ذریه داوود (ع) داده شد و در احادیث اهل بیت طهارت (ع) مانند حدیث امام صادق (ع) موجود است که دانشی به نام حکمت آل داوود (ع) وجود دارد.

لذا هم تاریخ (طبق این تحقیق) شهادت می دهد و هم قرآن و معارف اهل بیت طهارت (ع) تصریح می کند که سرآغاز دانش حکمت (که ریاضی و منطق و فلسفه و طبیعیات از شعوب آن است) از آل داوود (ع) بوده است و این یک اعجاز تاریخی قرآن کریم است که حکمت را به داوود و آل داوود (ع) نسبت داده است والله اعلم. و می دانیم همگی انبیاء پیشین، جزء متوسلین و ارادتمندان و شاگردان و طفیلی وجود محمد و آل محمد (ع) بوده اند.

از ماندانا تا ناهید ، از نام مادر کوروش تا نام مادر ذوالقرنین

در کتاب لغتنامه "برهان قاطع" و برخی دیگر منابع، ذیل واژه "ناهید" ذکر شده است که نام مادر اسکندر ذوالقرنین بوده است.
از سویی دیگر، طبق نقل منابع یونان باستان مثل هرودوت و دیگران، می دانیم که نام مادر کوروش کبیر "ماندانا" دانسته شده است.
شواهدی وجود دارد که می توان "ناهید" را نامی هم ردیف یا هم موضوع با "ماندانا" دانست و از این طریق هم شاهدی دیگر برای ارتباط کوروش کبیر و اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی) یافت.

از آناهیتا تا زهره، از زهره تا زهراء

طبق یافته های ریشه شناسی واژگان و نمادهای زبان های باستانی سومری و اکدی و بابلی و پارسی و رومی و یونانی و سانسکریت (هندی) و اوگاریت (شامی)، می دانیم که در حوالی 2500 سال پیش، از "بانوی مقدس آسمانی" با نام های مختلفی در زبان های مختلف یاد می شده است: ایشتار، اینانا، ماندانا، ناهید (زهره)، آناهیتا، دیانا، آرتمیس، آرتومه، سیتا (جاناکی)، کوثرات (کوثر) و ... . او را بانوی آسمانی آب، پاکی، برکت، خانواده، عشق و حتی "پیمان حکومت (ولایت)" می دانستند و نام این "مقام روحانی آسمانی مونث" را، مردمان گذشته بر روی دختران خود می گذاشتند. این اسامی کهن، معادل اسامی امروزین زهراء (زهره، آناهیتا، ناهید، دیانا، سیتا)، عالیه (ایشتار، اینانا)، مطهره (آرتمیس، آرتومه)، فاطمه (تقریبا و احتمالا هم معنا با ریشه واژه جاناکی) و کوثر است. والله اعلم. شایان ذکر است که زهراء، عالیه، مطهره، فاطمه و کوثر همگی از القاب و اسامی "صدیقه طاهره فاطمه زهراء دخت نبی مکرم اسلام (ص)" است.
شایان ذکر است که در معارف شیعه هم ذکر شده که مقام معنوی 5 تن آل عبا (ع) و حتی نام ایشان به پیامبران پیشین و امتهای پیش از اسلام، معرفی شده بوده است و حتی انبیائی چون آدم (ع)، نوح (ع)، یونس (ع) و ... به این 5 نور آسمانی توسل می جستند و شفاعت می طلبیدند. این امر همسو با معارف حدیث شریف کساء است. همچنین در تفسیر قرآن کریم هم ذیل فراز قرآنی "عباد مکرمون" احادیث تفسیری وارد شده است که بیان می دارد که منظور از عباد مکرمون، اهل بیت (ع) هستند. از جمع این احادیث و فحوای معنا و خطاب آن آیه کریمه، می توان استنباطی پیشنهاد نمود که: مقوله معنوی 5 تن آل عبا (ع) (به عنوان یک مقوله معرفتی در منظومه معارف توحیدی) به مردمان جهان قدیم (پیش از عصر نزول) عرضه شده بوده است و لذا مردمان عصر نزول (عرب عصر نزول)، با مقوله متعلق به "عباد مکرمون" (ولو به نحوی تحریف شده در پیش از اسلام) آشنا بوده اند. والله اعلم.

ارتباط میان اوصاف امشاسپندان و اوصاف 5 تن آل عبا (ع)

در دین زرتشتی، به خداوند متعال (الله جل جلاله) با لفظ "اهورا مزدا" اشاره می شود.
در دین زرتشتی، ارواحی مقدس (به نام امشاسپندان، به معنای "ذوات مقدسه، ارواح مقدسه") وجود دارد که برترین آفریده های اهورامزدا هستند و واسطه بین دنیا و ملکوت (و واسطه فیض بین خداوند و خلائق) به شمار می آیند. تعداد امشاسپندان را ۶ (و گاهی ۷) برشمرده اند.
نام ایشان از این قرار است:
۱- بهمن: دارای منش نیک، دارای دین نیکو.بهمن، بهترین خلایق است و نماد عقل کامل است. بلندمرتبه ترین امشاسپندان است. این بهمن را نبایستی با بهمن های شاهنامه و تواریخ (که صرفا هم نام او هستند) اشتباه گرفت.اوصاف و مرتبه بهمن، مشابه اوصاف و مرتبه حقیقت محمدیه (محمد مصطفی (ص)) است.
۲- اسفند یا سپندارمزد یا آرمیتا: او نماد اخلاص و پاکبازی و بردباری و دگرشکلی از مفهوم آریایی روح مقدس زنانه (آناهیتا) است. او بانوی آب و زمین و برکت است. بعد از بهمن، دومین رتبه بین ذوات مقدسه را دارد. اوصاف و رتبه او مشابه حقیقت فاطمی (فاطمه زهراء(س)) است.هئوروتات یا خرداد، یکی دیگر از امشاسپندان است که او هم اوصافی مشابه با اوصاف اسفند/آرمیتا/آناهیتا دارد و می توان او را یک بازنمایی آئینی از همان روح مقدس زنانه (آناهیتا) دانست.
۳-خشتره یا همان شهریور، شهریار.او حاکم عادل الهی و دارنده قدرت مشروع آسمانی است. نماد دوستی و ولایت است. وصفی از روح مقدس مردانه (میترا) است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت علوی (علی مرتضی (ع)) است.
۴- اردیبهشت، زیباترین امشاسپندان است. خوش خلق و خوش سیما است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسنی (امام حسن مجتبی (ع)) است.
۵- مرداد یا همان امرداد، به معنای نامیرا (شهید). تجلی رستگاری و نجات است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسینی (امام حسین (ع)) است.
علاوه بر ۶ نام بالا (که مرتبط با ۵ روح مقدس بود)، گاهی از سروش (یعنی فرشته واسطه وحی) هم به عنوان یکی از امشاسپندان نام برده می شود.
جالب است که طبق حدیث شریف کساء، ۵ تن آل عبا به همراه جبرائیل (فرشته وحی) در زیر کساء حضور یافتند و اینان مقرب ترین خلائق به خداوند متعال، الله جل جلاله، هستند.
طبق برخی معارف اسلامی، شان فارس (در میان ملل غیرعرب) مانند شان قریش در میان عرب است.
معارف ابراهیمی از ۳ طریق در جهان گسترش یافت:
۱- بنی اسرائیل (که به یهود و نصاری ختم شد).
۲- بنی اسماعیل (که به قریش ختم شد).
۳- حکومت کوروش ذوالقرنین (که از سمت مادر از بنی داوود و از سمت پدر از سادات ابراهیمی هخامنشی بود) که به کشور و فرهنگ ایران ختم شد.
جالب است که نسب حضرت حجت (عج) از طریق پدری به قریش و از طریق مادر امام سجاد (ع) به کوروش ذوالقرنین و از طریق مادر بزرگوارشان (نرجس خاتون) به انبیای بنی اسرائیل (ع) می رسد و موعود و عزیز همگی ملل ابراهیمی است. والله اعلم.

سه گانه حکمای ذوالقرنینی و حکمای یونانی

واژه ارسطاطالیس با واژه بهمن (و همان تالیا در نام خضر نبی (ع)) دارای تناسب معنایی است.
واژه افلاطون با واژه سمردیس بردیا (و همان یسع در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.
واژه سقراط با واژه ارتخشتره -اردشیر، لقب بهمن- (و همان ذوالکفل در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.
لذا یک نظریه پیشنهادی می تواند این باشد که حدود 200 تا 300 سال پس از ذوالقرنین (و زمانه حکمای ذوالقرنینی یعنی خود ذوالقرنین، و خضر نبی (ع)، و یسع (ع) و ذوالکفل (ع) که به ترتیب احتمالا معادل کوروش هخامنشی، مگابرن، سمردیس بردیا و سپیتاک گئومات مغ بودند) معارف ایشان از طریق غارت کتابخانه های شوش و اصطخر به دست لشگر اسکندر مقدونی (و یونانیان مقدونی) رسید و این معارف را به یونان یا اسکندریه مصر بردند و از آنجا آرام آرام یک اسطوره موضوعه با شخصیتهای موضوعه ای به نام های ارسطو و افلاطون و سقراط ساختند. والله اعلم.

یک مقاله در زمینه کوروش ذوالقرنین

بازپژوهشی در هویت و تاریخ ذوالقرنین ، اولین همایش بین المللی مطالعات میان رشته ای قرآن کریم و ششمین همایش ملی اعجاز قرآن کریم، سال 1400، دانشگاه شهید بهشتی (ره)

پیوندهای مرتبط

مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون
مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم
برجسته سازی محل سد ذوالقرنین در تصویر ماهواره ای
معجزه نبوی در شب معراج از منظری دیگر: شب معراج و سد ذوالقرنین
ادله کوروش بودن ذوالقرنین
از فره ایزدی تا ولایت الهی
از هوشنگ و هرمس تا ذوالقرنین و ادریس
استوانه کوروش و سد ذوالقرنین
تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی
ترجمه ای جدید از منشور کوروش بر اساس شواهد نویافته و معارف ادیان ابراهیمی
خلط انیان و یون آن متقدم با یونان متاخر
سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین
مختصات سرزمین یاجوج و ماجوج در رسائل اخوان الصفاء
مکان یابی سد یاجوج و ماجوج بر اساس نقشه های قدیمی اروپایی
قوم ذوالقرنین
نام ذوالقرنین
سفر به ظلمات و ایجاد سد: از ذوالقرنین تا اغوز
کوه قاف کجاست؟
اشاره به ابرپروژه های زیربنایی در قرآن کریم
اعجاز قرآن از منظر علم نقد ادبی در داستان ذوالقرنین
لشگرکشی کیخسرو به آمریکای شمالی: تبیینی از شاهنامه به کمک قصص قرآن
نام های قدیم آلاسکا
محل دریای خزر قدیم یا همان دریای افسیکون
درخت سدار در نزد فنیقی ها، سومری ها و قرآن کریم
افسانه مغولی حبس چهارصدساله در کوهستان
ردپای ایرانیان در اسطوره های تاسیس کشورهای ژاپن و کره
محل سد ذوالقرنین در ختای نامه: قلماق
ملازمان ذوالقرنین
بررسی مصادیق یاجوج و ماجوج
یک نقشه جهان از قرن اول هجری
ریشه نام آمریکا و ارتباط احتمالی آن با کوروش ذوالقرنین
مکان کوه قاف و سرزمین یاجوج و ماجوج
نام های جغرافیایی مرتبط با کوروش ذوالقرنین
نقشه جهان ابن القاص از قرن چهارم هجری قمری
رمزگشایی از نقشه جهان بابل باستان
صفحات رده ذوالقرنین در این دانشنامه

تصاویر


(فارسی حرف زدن ذوالقرنین در تصویر زیر)


گزارشی از یک ماموریت اکتشاف دریایی به دستور ذوالقرنین


(نمادهای عقاب)


در 2500 سال پیش در آلاسکا یک انقلاب تکنولوژی رخ داده است و از عصر حجر، وارد عصر فلز شده اند. نکته بسیار جالب اینجاست که در یکی از سایتهای باستانی که مربوط به 2500 سال پیش (با خطای مثبت منفی 129 سال) است یعنی زمانه کوروش، یک شیء باستانی بالدار با آرم درفش کاویانی پیدا شده است. هم بال گشوده و هم درفش کاویان، از عناصر پرچم هخامنشیان بوده است.


در 2500 سال پیش در آلاسکا یک انقلاب تکنولوژی رخ داده است و از عصر حجر، وارد عصر فلز شده اند. نکته بسیار جالب اینجاست که در یکی از سایتهای باستانی که مربوط به 2500 سال پیش (با خطای مثبت منفی 129 سال) است یعنی زمانه کوروش، یک شیء باستانی بالدار با آرم درفش کاویانی پیدا شده است. هم بال گشوده و هم درفش کاویان، از عناصر پرچم هخامنشیان بوده است. [۱۰]
(باکتریا و باختر)


کوروش ذوالقرنین در عهدین


یاجوج و ماجوج در آلاسکا


درفش کاویانی در آلاسکا


عقاب آلاسکا و همای تخت جمشید



ردپای ارتباط فرهنگی کهن و باستانی بین ایران و آمریکا


در ادیان ایران باستان، گل لوتوس نماد ایزدبانوی مقدس آناهیتا (یا همان ناهید) بوده است. دسته ای از بومیان اسکیموی آلاسکا به دو روح مقدس "مرد خورشید" و "مادر دریا" برای افزایش رزق و روزی (چون این بومیان اکثرا شکارچی بودند) توسل می کردند. برخی پژوهشگران غربی، این اشیای بالدار Winged Object در آثار باستانی و فرهنگ بومی آلاسکا را به منظور توسل بومیان به ارواح مقدس می دانند. ایرانیان باستان، خورشید را نمادی از میترا (روح مقدس مردانه) و آب را نمادی از آناهیتا (روح مقدس زنانه) می دانستند. منبع تصویرِ لوتوس بالدار آلاسکا [۱۱] [۱۲] ، منبع نظر ژوهشگران غربی پیرامون اشیای بالدار آلاسکا: [۱۳]


کوروش در آمریکا


خلط دریای روم قدیم با دریای مدیترانه فعلی


نقشه قدیمی اروپایی


نقشه جهان هومر، مربوط به 750 قبل از میلاد


ترسیم محل سد یاجوج و ماجوج درنقشه Vesconte map از قرن 14 میلادی


Monte Urbano 1587، آلاسکا


خلیج Cruz (کراس ساوند فعلی) و Pinos در آلاسکا


نام Crux در دو سوی قاره آمریکا در نقشه قرن 16 ام میلادی


نام قدیم مجمع الجزایر الکساندر در آلاسکا، جزایر Corensi یا Corenli بوده است. طبق نقشه Urbano Monte مربوط به 1587 میلادی.


ترسیم سمت قبله بر روی پلان باغ کوروش در پاسارگاد


دروازه کوروش و سمت کربلاء


ارض ساسان، نقشه ادریسی

[۱۴]

منابع و پانویس

  1. ختای نامه، عبدالرزاق بن اسحاق سمرقندی
  2. Aramesh, Kiarash. "Perspectives of Hinduism and Zoroastrianism on abortion: a comparative study between two pro-life ancient sisters." Journal of Medical Ethics and History of Medicine 12 (2019).
  3. Kent, Roland G. "Old Persian artācā brazmaniya." Language (1945): 223-229.
  4. http://www.myoldmaps.com/early-medieval-monographs/gog-and-magog-on-mappaemund.pdf
  5. E. Baldwin Smith—The Dome. A Study in the History of Ideas. Princeton University Press, 1950.
  6. https://books.google.com/books?id=Aax2DAAAQBAJ&lpg=PA23&ots=mHel_udIij&dq=Khnum%20iah&pg=PA23#v=onepage&q=Khnum%20iah&f=false
  7. Van de Noort, Robert. "North Sea archaeologies." (2011).
  8. Ayuso, R. A., K. D. Kelley, D. L. Leach, L. E. Young, J. F. Slack, J. F. Wandless, A. M. Lyon, and J. L. Dillingham. "Origin of the red dog Zn-Pb-Ag deposits, Brooks Range, Alaska: evidence from regional Pb and Sr isotope sources." Economic Geology 99, no. 7 (2004): 1533-1553.
  9. Blichert-Toft, Janne, François de Callataÿ, Philippe Télouk, and Francis Albarède. "Origin and fate of the greatest accumulation of silver in ancient history." Archaeological and Anthropological Sciences 14, no. 4 (2022): 1-10.
  10. Mason, Owen K., and Jeffrey T. Rasic. "Walrusing, whaling and the origins of the Old Bering Sea culture." World Archaeology 51, no. 3 (2019): 454-483.
  11. Archeology of St. Lawrence Island, Alaska, Henry B. Collins, Jr., https://alaskawanted.com/1arch.html
  12. https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/page/259/
  13. https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/
  14. قرار دادن منبع مورد نظر-نکته