از ذوالقرنین تا کوروش، از معلم اول تا الیاس نبی (ع): تفاوت میان نسخه‌ها

از شبکه نخبگان و قرآن‌کاوی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۷۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{نمایش پیام|approved|'''ارسال شده توسط کاربران،''' [[:شبکه_نخبگان_و_قرآن%E2%80%8Cکاوی:درباره|  '''نیازمند بررسی''']] }}
{{QFrame|Surah=18|Ayah=83}}
{{QFrame|Surah=18|Ayah=83}}
=عبارت محوری=
=عبارت محوری=
خط ۲۴: خط ۲۵:
خیلی مهم است که بدانیم بین ذوالقرنین ما با اسکندر یونانی خلط کرده اند و بین الیاس نبی (ع) و ارسطاطالیس یونانی هم خلط کرده اند. و البته بروز چنین مشکلاتی پس از قرون متمادی و آتش گرفتن کتب هخامنشی به دست اسکندر مقدونی، طبیعی است والله اعلم.
خیلی مهم است که بدانیم بین ذوالقرنین ما با اسکندر یونانی خلط کرده اند و بین الیاس نبی (ع) و ارسطاطالیس یونانی هم خلط کرده اند. و البته بروز چنین مشکلاتی پس از قرون متمادی و آتش گرفتن کتب هخامنشی به دست اسکندر مقدونی، طبیعی است والله اعلم.


استوانه کوروش و سد ذوالقرنین
منشور کوروش یا استوانه کوروش، یک شیء باستانی است که در قرن 19 ام در کاوش های معبد مردوک (خدای آفرینش و خدای خدایان) در بابل کشف شد. متن این استوانه دو بخش دارد: بخش اول که از زبان یک فرد سخنگو وار است (شاید کاهنان یا روحانیان معبد) و بخش دوم که از زبان کوروش است: منم کوروش، شاه جهان...
در انتهای بخش دوم، کوروش می گوید که استحکاماتی را از نو ساخته است که بر روی بخش هایی از آنها مفرغ ریخته است و از جمله اجزای آنها، قطعات مسی بوده است. چون استوانه آسیب دیده است (بخش هایی از نوشته افتاده است)، نمی توان جزئیات بیشتری از مکان یا موقعیت این استحکامات از متن منشور متوجه شد. برخی گمان کرده اند که این استحکامات، دیوارها یا درهایی جدید برای برج و باروی شهر بابل بوده اند. ولی به نظر می رسد که اولا این احتمال ایشان، صرفا حدس است. در ثانی، به نظر می رسد که به کل متصرفات آشوربنی پال (که مدعی شاه جهان بودن بوده است) هم بابل اطلاق میشده است. پس بابل را نبایستی صرفا یک شهر دانست. بلکه مثل رم و روم که یک شهر-کشور بود، بابل هم یک شهر-کشور بوده است. پس برج و بارو و دیوار کشور بابل، می شود مستحکمات مرزی بابل. سوال: آیا ممکن است آشوربنی پال تا انتهای آسیا و نزدیک آلاسکا را زیر سلطه داشته بوده باشد؟ پاسخ: بله، زیرا متون آشوری طوری سخن می گویند که گویی او، پادشاه کل جهان و اصطلاحا هفت کشور بوده است.
خود کوروش هم در بخش دوم متن استوانه می گوید که در محل استحکاماتی که با مفرغ و مس ساخته است، کتیبه ای از آشوربنی پال را دیده است.
نتیجه اینکه اولا منظور از مردوک، می تواند بلندپایه ترین موجود معنوی، یعنی خدا باشد. والله اعلم. اینگونه مشکل متن منشور کوروش که برخی ایراد گرفته اند، از نظر الهیاتی حل می شود.
دوم اینکه منظور از استحکاماتی که خود کوروش می گوید با مفرغ و قطعات مس ساخته است، همان سد ذوالقرنین در آلاسکا باشد.
سوم اینکه مرز متصرفات آشوربنی پال (که پادشاهی قبل از کوروش در بابل و اطراف بوده است) در آسیا تا انتهای آن بوده است و اینگونه از محل تنگه انیان (برینگ فعلی) تا مرز آلاسکا بوده است و کوروش آنجا یک کتیبه از آشوربنی پال را هم دیده است.
این سه نکته باستان شناسی، اگر صحیح باشند، نکات فاز سومی هستند که به کمک تحلیل و تفسیر آیات مرتبط با ذوالقرنین و تجمیع آن با دیگر شواهد تخقیقی بدست آمده است. والله اعلم.
پس ظن ذوالقرنین بودن کوروش بسیار تقویت می شود. چون خود او خودش را سازنده استحکاماتی از مفرغ و قطعات مس معرفی کرده است. والله اعلم.
از یک قول تاریخی از روم (پیرامون صورتگری دانیال (ع) از تصویر انبیاء که در خزانه آدم علیه السلام بوده و ذوالقرنین آن را گشوده است) برداشت می شود که ذوالقرنین و دانیال همزمان بوده اند. می دانیم که دانیال و کوروش همزمان بوده اند.
نام های قدیم آلاسکا
1- انیان<br>
این نامی است که بر آلاسکا و انتهای شمال شرقی آسیا در نقشه های قدیمی وجود دارد. احتمالا نامی ایرانی و هم ریشه با "انشان" و "انزان" است. این دو نام اخیر، نام کشور پدری کوروش و سرزمین پارس ها بوده است. می توان این حدس جنجالی را حتی مطرح نمود که ممکن است انشان، نه در خوزستان و نه صرفا در فارس، بلکه از خوارزم تا شمال شرقی آسیا و بخش هایی از آلاسکا را هم شامل میشده است. و یا یک انشان قدیم داشته ایم که همان آلاسکا و شمال شرقی آسیا (یعنی انیان) بوده باشد و یک انشان جدید که پس از مهاجرت آریایی ها و در فارس بوده باشد والله اعلم.
نام تنگه برینگ در بین آلاسکا و آسیا هم تا همین 300 سال پیش در نقشه ها، تنگه انیان بوده است Anian.
<br>
در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است.
در برخی نقشه های قدیمی اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند.
در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس (و خورس) در حوالی صین قدیم در انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست.
در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.
در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج آلاسکا و تنگه برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.
[[پرونده:Pars.jpg|قاب|وسط|سرزمین پارس در حوالی ابرسین (ابرس) و قاف.]]
طبق مفاد شکل بالا، اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.
2- پارا دریا<br>
در یک کتیبه زمان داریوش، سخن از "سکاهای پارا دریا (ماوراء بحار)" آمده است که طبق شواهدی چند، منظور سکاهای آمریکای شمالی (و نه جنب دریای خزر) است. از این رو از دیگر اسامی قاره آمریکا در عهد هخامنشان، پارا دریا (ورای دریا، ماوراء بحار) بوده است.
3- وادی ارتش<br>
این نامی است که در نقشه دیوان الترک کاشغری که یکی از نقشه های قدیمی موجود از جهان است به نواحی حدود آلاسکا داده شده است.
4- جابلقا<br>
در احادیث اسلامی صحبت از یک شهرستان بزرگ در منتهی الیه مشرق است که یاجوج و ماجوج در همسایگی آن ساکن اند. این آدرس با آلاسکا همخوانی دارد. طبق احادیث معراج، مردمان جابلقا در شب معراج ایمان آوردند و خلیفه ای از سوی رسول الله (ص) برای ایشان وضع شد.
5- ظلمات<br>
بخش هایی از آلاسکا در نواحی جنب قطب شمال واقع است که مسلمین به آن نواحی ظلمات می گفتند.
6- کیماکیه<br>
قسمت شمالی آلاسکا احتمالا بخشی از کیماکیه بوده است که هم در کتب و نقشه های مسلمین و هم در شاهنامه فردوسی مورد اشاره است.
7- مازندران شاهنامه (و نه مازندران فعلی) که محل البرز کوه شاهنامه است.<br>
کوه قاف در آن واقع است و رستم آنجا با دیو سپید جنگید. محلی خارج از قلمرو وقت ایران بوده است. به نظر می رسد حداقل بخش هایی از آلاسکا فعلی با بخش هایی از مازندران شاهنامه، همپوشانی دارد.
8- العسکر<br>
نامی که در آندلس اسلامی به چندین مکان (از جمله، طبق شواهدی چند، به نواحی کانادا و آلاسکا) اطلاق میشده است. شباهت معنایی این واژه با "وادی ارتش" در نقشه دیوان الترک قابل توجه است. یک شهر به نام کردووا (قرطبه) اکنون در قلب جغرافیایی سواحل آلاسکا وجود دارد.
به نظر می رسد بین این نام و کرامت امام حسن عسگری (ع) در کنار زدن پرده از چشم خلیفه عباسی و نشان دادن یک سرزمین پر از ارتشیان، رابطه مهمی برقرار است والله اعلم.
(این مطلب را کنار مطلب خلیفه منصوب رسول الله (ص) در جابلقا بگذاریم و کنار جزئیات داستان جزیره خضراء، آنگاه پازل سابقه حضور شیعه در آمریکا و ماوراء بحار قدیم، کامل می شود.)
<br>
نام آلاسکا، از واژه Alyeska از بومیان آلاسکا گرفته شده است. در نقشه دیوان الترک کاشغری در مکان آلاسکا، نام "وادی ارتش" نوشته شده است. ولی "آل-یسکا" چه ربطی به "ارتش" دارد؟ واژه "یزک" و "الیزک" و "یزکا" در متون عربی، به  معنی "طلائع عسکر" یعنی "پیش قراولان لشگر" آمده است. شایان ذکر است که اصل این واژه، ترکی است. ولی برای آن صرف فعل هم در عربی صورت گرفته است. پس این مسیر سیر واژگانی برای آلاسکا قابل پیشنهاد است: <br>
وادی ارتش = عسکریه = یزکا <br>
سپس قلب شدن یزکا به آلیسکا در زبان بومیان و سپس تبدیل آلیسکا به آلاسکا.<br>
لذا ممکن است بتوان معرب آلاسکا را عسکریه یا نظائر آن دانست. والله اعلم.<br>
9- قاف و قوقیا<br>
از جمله نام های نواحی شمال شرق آسیا و شمال غرب آمریکا، کوه "قاف" و کوه "قوقیا" بوده است. در ختای نامه آمده است که اهل قاف (احتمالا اهالی آلاسکا، کانادا و آمریکا) پیش از ساخته شدن سد اسکندر، از طریق راهی که در کوهستان بوده است، خود را به ختای (نهایت شرقی آسیا) می رسانده اند.<ref>ختای نامه، عبدالرزاق بن اسحاق سمرقندی</ref>
یک بخش از خشکی که توسط کوه قوقیا محصور شده است (و بخشی از خاک آلاسکای فعلی است) مطابق آنچه ابن خلدون در آثار خود خصوصا المقدمه می گوید، نامش بلاد یاجوج بوده است.
<br>
10- اتوکان، یوتوکان، یوکان<br>
طبق نقشه دیوان الترک کاشغری.
<br>
11- دشت قبچاق، دشت قلماق <br>
البته این دو اسم در برهه های مختلف تاریخ، به نواحی مختلفی اطلاق می شده است. اما از برخی روایتهای داستان سیاوش و همچنین ختای نامه و روایت ابن خلدون از بلاد خفشاخ (معرب همان قبچاق) و برخی دیگر متون، به نظر می رسد که در برهه ای از تاریخ، به نواحی منتهای شمال شرق آسیا و شمال غرب قاره آمریکا، این نام اطلاق می شده است.
<br>
منابع کهن، گستره سرزمین ترکان (یعنی دشت قبچاق یا دشت کبیر) را 8 ماه مسافت پیمایش زمینی (معادل 12 هزار کیلومتر) دانسته اند. می دانیم که حد مغربی تاخت و تاز ترکان در قدیم، دشتهای شمال دریای سیاه بوده است. پس حد مشرقی آن بایستی 12 هزار کیلومتر در مشرق دریای سیاه (یعنی حوالی آلاسکا از طریق شمال شرق آسیا و تنگه برینگ) باشد.
12- نهایتا نام آلاسکا که احتمالا یک استخراج واژگانی از Alascaraca یا Alascara بوده است. شواهدی برای امکان چنین استخراج واژگانی در موارد مشابه وجود دارد. درباره پیشینه نام آلاسکا میان اروپاییان اختلاف نظر است و برایشان عملا قطعی نیست که نام آلاسکا از کجا آمده است. لذا این نظریه، یک نظریه ممکن است.
13- افسانه خو در ژاپن با افسانه Xu Fu در چین معادل دانسته شده است. طبق افسانه Xu Fu در چین، خو توانست به سرزمینی در منتهای مشرق به نام فوسانگ Fusang برسد که مطابق برخی شواهد با سواحل شمال غربی آمریکا و یا آلاسکا قابل تطبیق است. والله اعلم. ادله ای جداگانه وجود دارد که بر رسیدن کیخسرو، کوروش و ذوالقرنین به آمریکا حکایت می کند. لذا یکسان بودن هویت تاریخی ذوالقرنین، کوروش، خو و کیخسرو، از این منظر نیز، قابل طرح است.
14- قویوق در منابع فارسی دوران مغول (تاریخ رشیدی) در منتهای شمال شرق آسیا، صحبت از سرزمینی به نام قویوق (با املای قویق، قیوق یا قیق) است. اکنون در آلاسکا سرزمین و شهر Koyuk قرار دارد.
15- پارسوماش. در یک منشور به نام منشور پارسوماش از زبان کوروش گفته شده که "من پادشاه پهناورترین سرزمینهای آدمیان از بلندی های پارسوماش تا بابل بزرگ هستم."
بابل بزرگ (از عراق تا مرزهای مصر) در مغرب پادشاهی کوروش بوده است. پس پارسوماش بایستی در منتهای مشرق سرزمین های حکومت کوروش بوده باشد. واژه ماش با ماغ و با ماگ تناسب دارد. لذا می توان پیشنهاد داد که پارسوماش همان "پارسه ماش" یا "دشت ماش" یا "دشت ماغ" باشد که می شود سرزمین مگاگ. 
دلایل متعددی هست که سرزمین مگاگ در منتهای مشرق آسیا (یعنی در آلاسکا در آن سوی تنگه برینگ) قرار داشته است.
پس پارسوماش بایستی همان دشت های آلاسکا باشد. بلندی های پارسوماش هم کوهستان های آلاسکا می شود.
حکومت کوروش ذوالقرنین از آلاسکا تا لیبیای قدیم ( مراکش امروزین) بوده است. نقل قطعی تاریخی داریم که پارس ها از جایی به نام پارسواش یا پارسوماش به سرزمینهای درونی تر مهاجرت کرده اند. پس با جمع این موارد، سرزمین اول پارسیان، شاید آلاسکا بوده است والله اعلم.
طبق لوح باقی مانده از فتوحات پادشاه نوآشوری سناخریب Sennacherib که مربوط به قرن ۷ و ۶ قبل از میلاد است، اگر سرزمین ها به ترتیب محل جغرافیایی در کتیبه ذکر شده باشند (که معمول بوده است)، سرزمین پارسوماش و انزان (و پارس متقدم و سرزمین آریای متقدم) در محلی دورتر از هندوستان (نسبت به عراق کنونی) قرار داشته است. این با نقلهای یونانی و عربی که به ترتیب آریمسپی ها (ایرانی ها) و فارس ها را مهاجرت کرده از دوردستهای آسیا دانسته اند، همخوانی دارد. طبق نقل های عهدینی هم سرزمین منشاء هخامنشیان، جایی در دوردستهای سرزمینهای شمالی و شرقی، قرار داشته است که با موارد بالا همخوان است. لذا بایستی سرزمین اصلی هخامنشیان (یعنی پارسوماش و انزان) را در نواحی انادیر، تنگه انیان (برینگ)، سیبری شرقی و یا آلاسکا جست و جو کرد. والله اعلم. این امر با نقل دیگری در لوح های قدیمی فتوحات حکومت آشوری که "دریای بزرگ طلوع خورشید" را در حوالی سرزمین پارسوماش و دوردستهای ماد معرفی کرده بود همخوانی دارد که به نظر می رسید همان خلیج بزرگ در منتهای مشرق در نقشه بطلمیوسی است که معادل اقیانوس آرام شمالی و دریاهای خاور دور آسیا و جنب آلاسکا و برینگ است والله اعلم. لازم به ذکر است که طبق منابع جغرافیایی اسلامی، سرزمینی به نام موغان یا مغان در منتهای شمال شرق آسیا (یعنی حوالی فراتر از تنگه برینگ و آلاسکا) قرار داشته است. پارسوماش را می توان "کناره های ماش" یا "فلات ماش" یا "دشت ماش" یا "پارس ماش" معنا کرد که بخش ماش در آن، تقریبا معادل همان ماغ و موغ و ماج است و یادآور دشت مغان متقدم (و نه متاخر) و حتی احیانا واژه ماجوج است. والله اعلم.
متن لوح سناخریب : این منبع <ref> http://oracc.museum.upenn.edu/rinap/Q003496</ref>
درباره دریای بالایی و دریایی پایینی و دریای بزرگ طلوع خورشید و دریای غروب خورشید، در متون قرن ۶ و ۷ قبل از میلاد تمدن میان رودان: این منبع <ref>Yamada, Keiko. "From the upper sea to the lower sea." Orient 40, no. 0 (2005): 31-55.</ref>
16- ارض ساسان. در یک نسخه از نقشه ادریسی مربوط به 800 سال پیش (که احتمالا خودش بر اساس نقشه های قدیمی تر رسم شده است)، در ناحیه پشت سرزمین یاجوج و ماجوج (حدودا در نواحی مونتانا، کلرادو و آریزونا)، نام "ارض ساسان" و "جبل ارانیا" نوشته شده است. این مدرک به همراه دیگر مدارک پیرامون پارس، انیان، باکتریا، سجستان، دریاچه چیچست و سرزمین موغان، پیشنهاد می کند که سرزمین پارس (= خاور) در مشرق تنگه برینگ (یعنی آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین باکتریا (= باختر) در مغرب تنگه برینگ بوده است و به دو سوی برینگ هم نام انیان (احتمالا همان انشان) اطلاق میشده است. لذا سرزمین اصلی پارس های آریایی (چه هخامنشی و چه بنیان گذاران ساسانیان) در دو سوی تنگه برینگ (در حوالی بین آلاسکا تا سیبری شرقی)  قرار داشته است و حداقل بین 500 قبل از میلاد تا 200 میلادی، حکومت این بخش ها احتمالا در دست مردمان آریایی بوده است و پس از آن هم آریایی ها تا قبل از قرن 9 میلادی در این نواحی حضور داشته اند. والله اعلم.
منابع تاریخی هم نقل کرده اند که پارس های هخامنشی از شمال شرق به ناحیه ایران فعلی مهاجرت کرده اند.
این نام ها در گذر زمان در طول 3000 سال گذشته، بر این ناحیه جغرافیایی از زمین خدا، اطلاق میشده است. در قرآن کریم، شاید یکی از مصادیق "مشارقها" و "مطلع الشمس"، نواحی کانادا و آلاسکا باشد، این مطلب بر اساس مکان یابی سد ذوالقرنین در آلاسکا و فرضیه همانی کوروش و ذوالقرنین قابل طرح است. والله اعلم
محل برخورد تیر آرش کمانگیر با زمین
می توان مرز ایران و توران را محل برخورد تیر آرش با زمین مشخص کرد. لذا اگر این محل یافته شود، قرینه ای برای تعیین نهایت حد مرز ایران در زمان قدیم خواهد بود.
طبق منابع اوستایی، تیر آرش بر کوه "خوا انوان ته" فرود آمد. "خوا" را معادل "کوه" می گیریم.  "ته" نیز احتمالا دگر شکل "ده" به معنی سرزمین است. پس اسم اصلی آن کوه، "کوه سرزمین انوان" می شود.
اکنون در شرقی ترین بخش آسیا، در نزدیکی آلاسکا و تنگه برینگ، سرزمینی وجود دارد که نام قدیم آن (و نام قدیم آلاسکا و تنگه برینگ) "انیان" گزارش شده است. مردم محلی، "انیان" را "اونان" هم تلفظ می کرده اند.
در این منطقه شهر و رودخانه و خلیجی قرار دارد که نامشان "انادیر" است. نام اصلی این شهر طبق منابع قدیمی، "انیان دیر" و "اونان دیر" بوده است. دیر هم احتمالا دگر شکل "تیر" است که یا اشاره به تیر آرش دارد و یا به معنای رودخانه (در فارسی باستان) است.
همچنین در منابع ایران کهن، ذکر شده که در حوالی گنگ دژ (یعنی منتهای شمال شرق آسیا و ماورای آن، یعنی آلاسکا)، رودی به نام ناوتاگ وجود داشته است.
<ref>فرهاد وداد، "گنگ دژ، آرمان شهر آسمانی یا شهری در بلندای آسمان"، نامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، زمستان 1387، شماره 32.</ref>
اکنون در آلاسکا ناحیه ای بزرگ به نام Noatak وجود دارد که تلفظ بومی آن Nautaaġmiut و Nautaaġ بوده است.
پس حاصل تطبیق شاهنامه، گزارش منابع اوستایی و جغرافیای تاریخی حوالی آلاسکا این می شود که تیر آرش در حوالی آلاسکا (یعنی سرزمین "اونان" یا "انیان" Anian ) به زمین نشست. خود انیان هم یک واژه عجمی به معنای شجاع و پهلوان است.مثلا کلمه نیو (مانند نیشابور (یا همان نیو شاپور به معنی شاپور پهلوان)) به معنای پهلوان است.
تطبیق این مطالب با نقشه های قدیمی یونانی پیشنهاد می کند که دریای هیرکان (دریای گرگسار) نه در محل دریای خزر فعلی، بلکه در محل دریای برینگ فعلی و دریای چوکچی (در حوالی سیبری و آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین قدیم ایران (شامل آریا و پارت و ...) تا منتهی الیه شرقی آسیا و نزدیک آلاسکا کشیده شده بوده است.
این قرائن در کنار مطالب قبلی پیشنهاد می کند که مرز ایران، شامل کل آسیا (به جز هند و چین) تا نزدیک حوالی آلاسکا بوده است. پس حضور کوروش (در قامت ذوالقرنین) در آلاسکا و ساخت استحکامات و سد دفاعی، خالی از وجه نبوده است. والله اعلم.
قبلا تصور میشد که مرز ایران تا حوالی سین کیانگ چین بوده است و حالا مطابق این شواهد، می توان مرزهای ایران در دنیای باستان را شامل کل متصرفات فعلی روسیه در خاور دور و شرق و شمال شرق آسیا دانست. متصرفاتی که اول به دست سکاها افتاد، سپس گروه هایی از قبایل چادرنشین ترک و ایرانی، سپس به چنگ مغول افتاد و سپس از مغول ها به دست تاتارها رسید و سپس توسط روس ها از تاتارها ستانده شد.
باکتریا (باختر)، یک ایالت از پرشیا (پارس)
تا کنون تصور میشد که ایالت باکتریا که یکی از ایالتهای امپراتوری هخامنشی بوده است، در حدود بلخ قرار داشته است.
ولی طبق بازمانده های یک نقشه جهان از قرن چهارم میلادی به نام Tabula Peutingeriana و بر اساس تطبیق آن با دیگر نقشه ها در می یابیم که ایالت باکتریا، شامل سیبری تا منتهی الیه شمال شرقی آسیا میشده و تا مرز آلاسکا ادامه داشته است.
لذا گستره حکومت هخامنشیان حداقل از منتهی الیه شرقی آسیا تا مصر را شامل میشده است.
پس اکنون سند داریم که سرزمین پارس، تا تنگه انیان (تنگه برینگ) امتداد داشته است.
عقاب و قوچ، دو نماد قدرت مشروع الهی
قرائنی وجود دارد که عقاب، نماد حکومت الهی در نزد کنعانیان بوده است.
همچنین قرائنی وجود دارد که قوچ دو شاخ، نماد برکت الهی در ایران (و شاید حتی کل آسیا) بوده است.
در سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد، کوروش را با دو بال عقاب و 2 شاخ، تصویر کرده بوده اند. یعنی هم از منظر نمادهای کنعانی (و بعدا مصری) و هم از منظر نمادهای آسیایی، او صاحب یک قدرت مسلط خدادادی و مشروع است.
این امر موید این نکته است که ارتباطی اجدادی میان کنعانیان و قبیله پارس، وجود داشته است: وگرنه چرا پرچم هخامنشیان پارسی (علاوه بر هاپلوگروپ دی ان آی ایشان) کنعانی است؟ لذا احتمالا اجداد پارسیان، ابتدا از حوالی ایران و بابل به سمت استپهای آسیای شمال شرقی و شمالی مهاجرت می کنند و سپس بعد از چندصدسال دوباره به سمت ایران مهاجرت معکوس می نمایند.
بعد از حکومت جهانی کوروش، نماد عقاب به نماد امپراطوری ها تبدیل می شود و اکنون در نماد مهر رسمی روسیه و همچنین آمریکا و قبلا بر پرچم سلجوقیان و ... نماد عقاب به عنوان نماد قدرت وجود دارد.
آنچه می تواند این نماد را از سنگ نگاره های آلاسکا تا داستان های بومیان آمریکا تا قبایل ترک تا روس و اسلاو، به نماد قدرت تبدیل کرده باشد، احتمالا پادشاهی آسیایی-آلاسکایی انشان (همان حکومت اولیه پارس ها) و سپس حکومت کوروش هخامنشی بوده است که بر پرچم ایشان، نماد عقاب یا شاهین بوده است. والله اعلم.
نکته مهم کاربردی این بحث در تفسیر قرآن کریم می تواند این باشد که مشارق الارض که خداوند می فرماید در تسلط بنی اسرائیل قرار گرفت، می تواند همین حکومت آسیایی-آلاسکایی انیان (انشان) و پارس ها و نظائر آن در قبل و بعد از ایشان بوده باشد. لذا سراغ طالوت و داوود و سلیمان (ع) را نه تنها در شام و یمن، بلکه در آسیا نیز می توان گرفت و این با گستره زبان و خط آرامی از استپهای آسیا تا شام و مصر، هماهنگ است. والله اعلم.
<br>
بال: نمادی معنوی <br>
البته "بال" به صورت کلی در ادیان ابراهیمی یکی از مختصات عالم معنویت و فرشتگان به شمار می رود (در قرآن کریم، برای فرشتگان عبارت "اولی اجنحه" به کار رفته است و در احادیث شیعه، از بالهای فرشتگان سخن به میان آمده است. همچنین به عنوان نمونه ای فرهنگی، در رساله آواز پر جبرئیل، از شیخ اشراق، بیان شده که جبرائیل دارای دو بال است).
تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی
ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی به نقل از یهودیان می گوید که بین تخریب اورشلیم توسط بخت النصر و زمانه ذوالقرنین (احتمالا وفات او از نظر یهودیان)، 111 سال فاصله بوده است.
طبق نقل ابوریحان، اما مسیحیان و یونانیان این فاصله را 311 سال می دانند.
اگر تخمین اول (111 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه دوران ذوالقرنین تقریبا قابل تطبیق با دوران پادشاهی کوروش خواهد بود.
اگر تخمین دوم (311 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه به دوران اسکندر مقدونی می رسیم.
پس ظاهرا اهالی اسکندریه (برخی نصرانی ها و برخی یونانی ها)  عملا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین و بانی بنای شهر اسکندریه می نامند.
از سویی دیگر گفته شده بنای اسکندریه 300 سال طول کشیده است.
از جمع این دو مورد اخیر، می توانیم پیشنهاد کنیم که بنای اسکندریه را کوروش آغاز کرد و 200 سال بعد از او، اسکندر مقدونی هم در زمان خود به آن افزود.
در مجموع به نظر می رسد که قبل از اسکندر مقدونی، مردمان قدیم (شامل یهودی ها) کوروش را ذوالقرنین می دانستند. بعد از دولت اسکندر مقدونی، عده ای اسکندر مقدونی را که اسکندر ثانی بود، با اسکندر اول (یعنی کوروش) اشتباه و خلط کردند.
بسیاری از علمای قدیم و جدید اسلامی هم به این نکته تاکید دارند که دو اسکندر داشته ایم و اسکندر ذوالقرنین، قبل از اسکندر مقدونی بوده است.
<br>
<br>
فیثاغورث و ادریس،
کوروش و ذوالقرنین
فیثاغورث را بایستی بزرگترین ریاضی دان تاریخ دانست که اصول فلسفی و حکمی ریاضیات را بنا نمود و قبل از اقلیدس، ارسطو، افلاطون، ارشمیدس و دیگران می زیست.
او در زمانه کوروش هخامنشی بود و سفرهای زیادی به نقاط مختلف جهان انجام داده بود و در این سفرها بسیار آموخت و خصوصا توقف مهمی در مصر برای تعلیم و تعلم داشته است.
از سوی دیگر طبق نقل های مسلمین، هرمس را پدر ریاضیات و نجوم و حکمت می دانند. قبلا توضیح دادیم که نقل هایی از مسلمین است که هرمس، همان ادریس ثانی است که نام بابلی او، هرمس بود و وزیر و دستیار و همراه ذوالقرنین بوده است.
برخی متقدمین، فیثاغورث را در زمان کیخسرو دانسته اند
<ref>
در کتابهای تاریخ عجم و تاریخ ملوک عجم و تواریخ حکماء مانند کتاب "العجم فی تاریخ ملوک العجم از شرف الدین فضل الله بن عبدالله حسینی قزوینی تالیف قرن هفتم هجری قمری"
</ref>
.
از آنجائی که کیخسرو احتمالا همان کوروش است، پس از این طریق هم نقلی داریم که فیثاغورث و کوروش همزمان بوده اند و از همین طریق به صورت معکوس می توان همانی کیخسرو و کوروش را نتیجه گرفت.
از سوی دیگر مسلمین، ذوالقرنین را واضع اصول اولیه علم منطق می دانند. همچنین ادریس و ذوالقرنین در روایات به ترتیب به عنوان معلم و ماهر علم نجوم معرفی شده اند.
از جمع تمامی این موارد می توانیم نتیجه بگیریم که فیثاغورث، یکی از شاگردان هرمس (ادریس ثانی علیه السلام) بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین و جانشینانش، توانسته است علم حکمت و ریاضیات و منطق را از هرمس بیاموزد و سپس با تاسیس یک حلقه درسی، به دیگران آموزش دهد.
پس شواهد تاریخی به ما پیشنهاد می کند که فیثاغورث، هم زمان با هرمس بوده است و این دو، همزمان با کوروش ذوالقرنین زیسته اند.
والله اعلم
<br>
برخی از منابع تاریخی، صفت رومی را به اسکندر ذوالقرنین داده اند و همین صفت موجب شده است که برخی بین اسکندر بن دارای ایرانی و اسکندر مقدونی، خلط کنند.
اما ریشه این صفت رومی از کجاست؟
اگر این نقل، صحیح بوده باشد که یکی از اوصاف اسکندر ذوالقرنین، رومی بوده است، چگونه می توان او را ایرانی دانست؟<br>
احتمال اول این است که این نقل، غلط باشد و ریشه در خلط اسکندر مقدونی با اسکندر ذوالقرنین (یعنی کوروش) داشته باشد.<br>
احتمال دوم ولی این است که یکی از القاب کوروش، رومی بوده باشد !<br>
خوب چنین چیزی چگونه ممکن است؟! کوروش از اهالی قبیله پارس و انیان و ایرانی بوده است. چه طور ممکن است بتوان برای او در آن واحد هم صفت ایرانی و هم رومی قائل بود؟
می دانیم که جده کوروش (مادر بزرگش) از خاندان سلطنتی لیدیه (واقع در ترکیه کنونی و روم شرقی که مسلمین به آن رومیه می گفتند) بوده است.
پس کوروش به اعتبار نسب پدری اش، ایرانی و پارس بوده است و به اعتبار نسب مادربزرگش، رومی هم می تواند لقب بگیرد.
والله اعلم.<br>
نکته دیگر اینجاست که حکومت ماد (که نسب مادری کوروش طبق نقل های متعدد یونانی به آن می رسیده است)، حداقل شامل نواحی آناتولی مرکزی تا همدان بوده است. لذا می توان ماد را مشتمل بر سرزمینهای رومیه (ترکیه فعلی) دانست. نکته جالب دیگر اینجاست که ژنتیک هاپلوگروپ mtDNA (یعنی ژنتیک مادری) قوم آذری (که ایشان اکنون در نواحی حکومت ماد قدیم زندگی می کنند) دارای بیشترین قرابت با ژنتیک هاپلوگروپ mtDNA در نواحی آتروسکان، ایتالیا، بوسنی و ترکیه دارد.
<ref>
Asgharzadeh, Mohammad, Hossein Samadi Kafil, Ahmad Ranjbar, Ali Rahimipour, Kazem Najati, and Mohammad Rahbani Nobar. "Molecular diversity of mitochondrial DNA in Iranian Azeri ethnicities vis-à-vis other Azeris in Asia." Iranian Journal of Biotechnology 9, no. 2 (2011): 120-125.
</ref>
یعنی ژنتیک مادری مردمان ماد، به نوعی، رومیه ای است و لذا اینکه در برخی اقوال تاریخی یا اسلامی، ذوالقرنین را از سمت مادری با نسب رومی دانسته اند، می تواند صحیح باشد و وجه آن این ریشه ژنتیکی باشد والله اعلم.
شواهد متعددی وجود دارد که منظور از فریدون پیشدادی، همان کوروش است. دلایلی چون نام پدربزرگ مادری، جایگاه و رفتار پدربزرگ مادری، داستان تولد، رفتار فریدون با پدربزرگ مادری و اینکه فریدون حکومتی جهانی داشت.
همچنین منظور از کیخسروی کیانی، هم همان کوروش است. ابوریحان بیرونی و دیگران این مدعی را از قول پیشینیان مطرح کرده اند. اوصاف کیخسرو و حتی نام خسرو و کورو، دارای شباهت تام و تمام است.
منظور از اسکندر بن دارا در شاهنامه هم همان کوروش است. زیرا اوصاف او و کارهای او و داشتن کلاه کیانی و فارسی سخن گفتن و نسب پدری و ... همگی با کوروش متناسب است و فقط یک خلط ناشی از تصحیف یا تحریف بین اسکندر ایرانی با اسکندر مقدونی در برخی جزئیات داستان شده است که در داستانسرایی حماسی و سینه به سینه، اصلا بعید نیست.
برخی منابع قدیمی، فریدون را همان ذوالقرنین دانسته اند و خضر را همراه او.
برخی دیگر از منابع قدیمی، خضر را همراه کیخسرو دانسته اند. اوصاف و کارهای کیخسرو هم انطباق خوبی با ذوالقرنین دارد.
برخی منابع قدیمی، اسکندر بن دارا را ذوالقرنین دانسته اند و تصریح کرده اند که نبایستی او را با اسکندر مقدونی خلط کرد.
پس دانستیم که اولا ریشه داستانهای فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا، همگی به کوروش بر می گردد.
در ثانی، در منابع مختلف هم فریدون، هم عملا کیخسرو و هم اسکندر بن دارا، ذوالقرنین دانسته شده اند.
پس از طریق دو مقدمه بالا، نتیجه می گیریم که کوروش، احتمالا همان ذوالقرنین است که داستان حقیقی زندگی او، ریشه داستانسرایی های حماسی پیرامون فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا شده است.
=زرتشت و کوروش=
1- نقل است که در کتاب زرتشت خطاب به پیروانش آمده بوده که منتظر صاحب شتر سرخ (یعنی پیامبر اکرم (ص)) در 1000 سال بعد از من باشید.
لذا حوالی زمان ظهور زرتشت را می توان حدود 2400 سال پیش تخمین زد که تخمینی نزدیک به زمان کوروش است.
2- دسته ای از مستشرقان بنا به شواهد تاریخی شان، زمان زرتشت را معاصر کوروش و داریوش دانسته اند.
زرتشتیان سنتی هم زمان ظهور زرتشت را حوالی قرن 6 قبل از میلاد میدانسته اند.
<ref>
بابک عالیخانی، بررسی لطایف عرفانی در نصوص عتیق اوستایی، نشر هرمس، ویراست دوم، سال 1400، صفحه 145.
</ref>
<ref>
The Bundahishn computes "200 and some years before Alexander" or "284 years before Alexander". That '258 years before Alexander' was the generally accepted figure is however noted by al-Biruni and al-Masudi, with the latter specifically stating (in 943/944 AD) that "the Magians count a period of two hundred and fifty-eight years between their prophet and Alexander.
</ref>
کوروش مطابق شواهد تاریخی، فردی موحد و مومن بوده است.
3- مطابق شواهد عهدینی، کوروش ملازمت و همراهی با انبیاء بنی اسرائیل داشته است.
شواهدی وجود دارد که ادریس نبی (ع) (که همان هرمس و همان الیاس (ع) ملازم خضر است) مرشد و ملازم کوروش بوده است.
4- تلفظ قدیم زرتشت، "زره توره" بوده که آن را می توان "تورات زربانی" یعنی "تورات مجوسان" دانست.
5- از جمع روایات تاریخی، مذهبی، ملی، عهدینی و ... می توان پیشنهاد نمود که:
زرتشت احتمالا معاصر یا شاگرد ادریس (ع) بوده است که وظیفه ترجمه و تبلیغ معارف تورات موسی (ع) را در میان مجوسان داشته است و مورد حمایت کوروش بوده است و نهایتا در این راه به دست جبهه باطل و در تهاجم آنها، در شهری به نام بلخ در ایران شرقی قدیم در حوالی شمال شرق آسیا، و نه بلخ آسیای میانه، شهید می شود.
احتمال یکسان بودن کوروش و زرتشت هم وجود دارد.
همچنین شواهدی وجود دارد که کلمه زرتشت در متون ایران قدیم (علاوه بر نام کتاب، نام دین و نام انسان) یک نام نمادین  برای اشاره به "نبوت ابراهیمی مختوم به ختم مرسلین" باشد.
لذا می بینیم که نوه زرتشت شهید می شود و یکی از فرزندان یا نوادگان زرتشت، منجی آخرالزمان ایشان است.
پس لفظ زرتشت از یکسو با یکتاپرستی، از سوی دیگر با تورات، از سوی دیگر با کوروش و از سوی دیگر با نبوت ابراهیمی و محمدی (ص) مرتبط است.
لذا من حیث المجموع می توان لفظ زرتشت را یکی از مستحدثات زمان و زمانه کوروش و دارای اشاره به توحید و نبوت و امامت دانست.
والله اعلم.
==زمان زرتشت==
نکاتی درباره زمان زرتشت، در ابتدای همین بخش، پیشتر، بیان شد. علاوه بر آن موارد، نکاتی دیگر تقدیم حضور می شود.
اکثر منابع محققین و منابع تاریخی (اعم از منابع عربی، عجمی و زرتشتی)، حوالی قرن 6 قبل از میلاد را برای زمانه زرتشت معین کرده اند.
در سفال نوشته‏ ی قلعه ایرج ورامین، که از اکتشافات باستانی معاصر است، متنی وجود دارد که بیان می دارد اسکندر رومی (که می گوید از مصر به ایران حمله کرد و فرمانروای ایران را کشت)، در 300 سال پس از زرتشت ظهور کرده است. می دانیم که اسکندر مقدونی در حوالی 331 قبل از میلاد از مصر فارغ می شود و به خاک اصلی ایران حمله می کند. لذا زرتشت بایستی در انتهای سده 7 یا ابتدای سده 6 قبل از میلاد، ظهور کرده باشد (بر اساس فاصله 300 ساله بین زرتشت و اسکندر مقدونی که در سفال نوشته بیان شده است).
در شرح حال اردشیر بابکان (موسس ساسانیان)، ذکر شده که از جمله کارهایی که کرد، دست بردن در سالشماری بود. علت این کار هم این بود که مردم (طبق پیش بینی جاماسب و یا شاید هم خود زرتشت که در کتب و نقل های سینه به سینه شنیده بودند) باور داشتند که 1000 سال پس از زرتشت، کار حکومت ایران به پایان می رسد. نقل شده که اردشیر بابکان دید که تنها 200 سال از فرصت 1000 ساله باقی است. لذا در سالشماری دست برد تا با تغییر تقویم و سالشماری، مردمان را آرام و آسوده خاطر کند. پس طبق این نقل مسعودی از کرده ی اردشیر بابکان، بایستی نتیجه بگیریم که بین زمانه اردشیر بابکان و زرتشت، بایستی حدود 800 سال فاصله باشد. با این تخمین هم و از این مسیر هم، به قرن 6 قبل از میلاد می رسیم.
یک تاریخ تقویمی کهن از خاورمیانه و کلیمیان به نام تاریخ هبوطی وجود دارد که مبدا تاریخ را از تخمین ایشان برای زمان هبوط آدم قرار داده است و زمان هر کدام از انبیاء را بر آن اساس نقل کرده اند.
طبق تاریخ هبوطی، حضرت عیسی (ع) در سال ۵۵۸۵ بعد از هبوط متولد شده اند (طبق ناسخ التواریخ).
طبق منابع عجمی و به نقل از کتاب آثار عجم، گشتاسپ (و جاماسپ و زرتشت) در حوالی ۴۹۹۴ بعد از هبوط می‌زیسته اند. این یعنی گشتاسپ، پادشاه جهان گشای ایرانی، در حوالی  ۵۹۱ قبل از میلاد مسیح بوده است که زمان و زمانه نایب السلطنه بودن کوروش است. گشتاسپ را فرزند پهلوان و قهرمان برای لهراسب دانسته اند. لذا می توان گشتاسپ را همان کوروش و لهراسب را پدر کوروش (یعنی کمبوجیه ی اول) دانست.
<br>
در ترجمه تقویم التواریخ (سالشمار وقایع مهم جهان از آغاز آفرینش تا سال 1085ق) که اصل کتاب مربوط به قرن 11 هجری قمری است، در ذیل اتفاقات سال (4937 هبوطی) ذکر شده که "... کورش فارسی و مراد از او گشتاسپ".
<br>
همچنین بر اساس زمان کاشت سروهای دست کاشت منتسب به زرتشت، هم همین حوالی زمانی مربوط به حدود قرن 6 قبل از میلاد به دست می آید که در ادامه درباره آن صحبت خواهد شد.
==زرتشت کیست؟ دارای دو شاخ، یعنی ذوالقرنین!==
طبق روایات ائمه اطهار(ع)، پیامبر مجوسیان نامش داماسب (جاماسب) بوده و توسط مجوسیان کشته شده است. ردپای جاماسب در تاریخ هم وجود دارد: جاماسب همان گئومات مغ است که داماد کوروش بود و به دست داریوش کشته شد.
اما طبق روایات تواریخ عجمی و ایرانی قدیم، جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند. پس زرتشت بایستی همان کوروش بوده باشد.
از نظر تاریخی هم ردپاهای زرتشت به دوران معاصر کوروش ختم می شود.
اما معنای لغوی زرتشت چیست؟
زارا توشترا = زارا + توشترا
زارا احتمالا دگرشکل همان دارا یا گیرا است که به معنای "دارنده" است.
توشترا در زبان‌های هند و اروپایی در اصل به گاو دو شاخ (و بعدا به شتر) اطلاق شده است و احتمالا از دو بخش توش + ترا تشکیل شده که اولی همان "دو" و دومی هم به معنای شاخ و تیر است. پس توشترا یعنی "دو تیر" یا همان "دو شاخ".
پس زرتشت یعنی صاحب دو شاخ.
گفتیم که نام اول کوروش آگراداتیس (دارای دو تیزی) بوده است.
عربی: ذوالقرنین
مادی: آگراداتیس
اوستایی: ذارا توشترا (زرتشت)
پارسی باستان: ارته کا برزمنیا
پس آن هویتی که قرآن کریم در داستان ذوالقرنین به عنوان "ذکرا" برای ما بیان می کند، نامش در زبان‌های مختلف در دل تاریخ مدفون شده است و این یادکرد قرآنی به ما کمک می کند که در یک اعجاز علمی باستان شناسی قرآن کریم، بتوانیم کشف کنیم که کوروش ذوالقرنین، همان زرتشت است.
پس زرتشت، پیغمبر نبود بلکه ذوالقرنین (همان کوروش) بود و دامادش جاماسب (گئومات مغ) پیامبر مغان و مبعوث بر مجوسیان بوده است والله اعلم.
زرتشت = زرادشت = زرادشترا =
ذارا دو ایشتری = دارای دو شاخ
کلمه "ایشتری"
esterî
در زبان‌های قدیم دارای معنای دقیق "شاخ" بوده است. به گاوهای شاخ دار هم در زبان‌های هند و اروپایی قدیم "اوشتر" می گفتند.
کلمه "ایشتر"، دگرشکل همان کلمه "شاخ" است: پسوند -تر در کلمه اول با پسوند -آخ در کلمه دوم جایگزین شده است و ریشه هر دو کلمه هم، "شِ/شی/ایش" است.
در زبان اکدی (سومر باستان)، برای "شاخ" دو کلمه داشتند:
۱- سی (که همان شی است و کلمات شاخ و ایشتری هم ریشه با آن هستند).
۲- قرنوم (که کلمه قرن عربی به معنای شاخ، هم ریشه با آن است).
ایشتار، یک الهه سومری بوده  که مشخصه آن این بوده که دو شاخ داشته است. یعنی شاخدار.
پس معنای تحت اللفظی کلمه "زرتشت" می شود "ذوالقرنین".
در متون کهن هندوئیسم در هندوستان هم صحبت از Dhrtarastra است که دگر شکل همان واژه زرتشت است. این واژه لقب پادشاهان مقتدر مقدس در متون هندویی است. یکی از این پادشاهان، پدر گئوتاما بودا (همان گئومات مغ، یعنی جاماسب حکیم، یعنی داماد کوروش) دانسته شده است.
پس طبق متون هندی باستان، زرتشت، پدر گئومات مغ بوده است.
می دانیم که گئومات مغ، به همراه برادرش (که احتمالا همان خضر نبی (ع) بوده است)، اگرچه ریشه عبری داشته اند (احتمالا از فامیلهای دانیال نبی (ع) و پسرخاله کوروش بوده اند) ولی از نظر سلطنتی، فرزندخوانده کوروش حساب می شده اند.
پس رابطه فامیلی جاماسب نبی (گئومات مغ) با کوروش در منابع زیر ذکر شده است:
۱- منابع یونان باستان
۲- منابع تواریخ عجمی (جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند).
۳- منابع هندوئیسم باستان (زرتشت را یک پادشاه دانسته اند که پدر گئوتاما بودا یعنی همان گئومات بوده است).
==درباره ریشه یابی نام گئومات==
گئومات از نظر تحت اللفظی یعنی "مالک گَئو" و منظور از گئو، همان گاورنمنت و قدرت و ذوالقرنینیت است. یعنی گئومات (داماد کوروش)، پس از کشته شدن بردیا و کمبوجیه، "کفیل قدرت/مالک قدرت" و فی الواقع "ذوالکفل" بود. شواهد دیگری هم وجود دارد که مجموعا بیان می دارد که ذوالکفل، همان داماسب/جاماسب بن دانیال نبی(ع) یعنی همان گئومات مغ است که در کودتای داریوش، کشته شد. هندیان بعدها تحت ارشاد شاگردان او، به او "گوتاما بودا" گفتند. شواهد این امور به نحوی متعدد، در پژوهش های مختلف در ایران و آمریکا و هند، مورد اعتنای نظریات قرار گرفته است.
==اشتره ، خشتره ، ذوالقرنین و شهریار ==
واژه های اشتره (ایشترا) و خشتره (مانند جزء موجود در اردشیر یا همان ارتخشتره و معرب آن ارطخاشت) واژه ای بوده است که در زبان دوران هخامنشی (و حتی مادی) به حکمران یا شهریار اطلاق می شده است. می توان با توجه به مطالب پیش گفته در بخش های قبلی در مورد معنای ریشه های ایشتری و توشترا و ایشتار در زبانهای باستانی، پیشنهاد داد که خشتره و ایشتره و ارتخشتره (اردشیر) در معنای تحت الفظی کهن خود دارای اطلاق به "صاحب دو شاخ" یا هم معنی با "ذوالقرنین" باشند. یعنی خشتره شاید به معنای "دو شاخ" و ارتخشتره (اردشیر) به معنای "دو شاخ عادل" یا "ذوالقرنین عادل" باشد. در این صورت می توان گفت که ذاراتوشترا (زرتشت)، ارتخشتره (اردشیر)، آگراداتیس، ارته کا برزمنیا و ذوالقرنین همگی واژه هایی هم معنای با هم هستند و صفت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها بر دیگر شاهان مقتدر (مانند اردشیر های هخامنشی و ساسانی) هم اطلاق شده است.
شایان ذکر است که منابع کهن تاریخ عجمی، اردشیر را لقب بهمن دانسته اند (همان بهمن که او را برخی منابع تاریخ، معادل با کوروش یا پژواکی از شخصیت کوروش دانسته اند).
همچنین لقب دحتر بهمن را چهرزاد (اشترازاد) دانسته اند که واجد همان جزء "اشترا" است و معنای لغوی چهرزاد (اشترازاد) را "شریف النسب" دانسته اند. پس قرابتی بین معنای "اشترا" با "شرافت" وجود دارد. لذا می توان لقب دختر بهمن را "ذوالقرنین زاده" معنا کرد و پیشنهاد نمود. والله اعلم.
واژه های اردشیر (ارتخشتره)، زرتشت (ذاراتوشترا)، شوشتر (شهر شوش)، خشتره (شهریاری، شهریور، شهر) همگی از ریشه کهن اشترا یا ایشتار (به معنی شاخ) هستند و اشاره به کوروش ذوالقرنین و پایتختش و حکومتش دارند.
<br>
شایان ذکر است که واژه خشتره Xashtra در منابع کهن دین زرتشتی به معنای "قدرت خدا، شهر خدا و سلطه خدا" معنا شده است
<ref>Aramesh, Kiarash. "Perspectives of Hinduism and Zoroastrianism on abortion: a comparative study between two pro-life ancient sisters." Journal of Medical Ethics and History of Medicine 12 (2019).</ref>
که به نظر می رسد این موارد، هم مفهوم "ولایت" در دین اسلام است. لذا خشتره، رمز ولایت الهی در دین و زبان ایران باستان بوده است. جالب است که ائمه اطهار (ع) هم در احادیث شیعه، جایگاه خود را (که می دانیم جایگاه دینی ایشان، جایگاه ولایت و امامت است) با مفهوم قرآنی ذوالقرنین مقایسه نموده اند. لذا ذوالقرنین را می توان نمادی از "قدرت و ولایت مشروع الهی" در تاریخ ادیان ابراهیمی دانست. لذا واژه خشتره از این جهت هم (علاوه بر ریشه شناسی لغوی) با واژه ذوالقرنین دارای قرابت است.
<br>
==خشتره، شهریور و ریشه واژه کوروش==
در گاهشماری قدیم فرس (تقویم هخامنشی)، در 2500 سال پیش، نام شهریورماه به صورت ایلامی xārapašya- و kārapašiya- و qa-ir-ba-ši-ya-iš و kar-ba-ši-ya-iš نگاشته می شد. پیشتر بیان شد که این ماه، منتسب به فرشته موکل بر "قدرت و سیاست و حکومت و عدالت" بوده است و واژه های خشتره، شهریور و شهریار و حتی واژه کشور، در یک حوزه اشتقاقی-معنایی قرار دارند. بسیار جالب است که معادل ایلامی این ماه (که می دانیم زبان ایلامی با دیگر زبان های باستانی مثل بابلی هم قرابت دارد) حاوی اجزای ka و یا qa و ir و kar و kara است. لذا می توان نتیجه گرفت که واژه های کوروش و ایران، دگرشکل یا معادلهایی برای حوزه اشتقاقی-معنایی { "خشتره"، "تشتره"، "شهریور" و "کشور" } بوده است.
شایان ذکر است که ابوریحان بیرونی، از جمله القاب و کنیه هایی که از پیشینیان برای ذوالقرنین نقل می کند، "ابو کرب" است که تناسب جالبی با kar-ba-ši-ya-iš دارد. لذا می توان پیشنهاد کرد که ممکن است "ابو کرب"، ریشه در واژه kar-ba-ši-ya-iš داشته باشد. والله اعلم. واژه آشوری karb و karba را می توان "حریم، حرم، امر و حکم" معنا کرد (که برخی در ریشه شناسی واژه کربلاء، KarbaIla به معنای حرم خدا، حکم خدا و امر خدا را ذکر کرده اند). لذا واژه "ابو کرب" را می توان "بزرگ حکمرانان" یا "بزرگ امیران" معنا نمود. والله اعلم.
==نمادشناسی موجود شاخدار در ادیان و فرهنگهای کهن خاورمیانه==
در زبان کهن آشوری واژه kerru (و karru و kāru ) به معنای قوچ نر بوده است. همچنین در زبانهای کهن اوگاریتی، اکدی و حتی عبری.
<ref>
Schniedewind, William M., and Joel H. Hunt. A Primer on Ugaritic: Language, Culture and Literature. Cambridge University Press, 2007, page 195, under kr.
</ref>
ترجمه تحت اللفظی این واژه آشوری را می توان "قدرتمند بلندی ها" یا "پهلوان بلندی ها" دانست. دگر شکل این واژه در زبان آشوری alu بوده است. لذا می توان واژه های کوروش، علی و ذوالقرنین را بر این مبنا، مرتبط المعانی دانست. شایان ذکر است که قوچ نر در هیروگلیف مصری عصر نزدیک به یوسف پیامبر (ع) نمادی برای قدرت مشروع الهی (خنوم، احتمالا ریشه در نمادهای کنعانی یا ابراهیمی) داشته است. در ادبیات دینی یهودیت در ذیل کروبیان (واژه عبری-عربی کروبی، ریشه در واژه آشوری Keruv دارد که آن هم با واژه آشوری kerru مرتبط است)، در ادبیات دینی ساسانیان ذیل خورنه یا همان فر ایزدی (که نماد آن قوچ است) و در ادبیات دینی میان رودان در تمثالهای ایشتار، و دیگر فرهنگهای کهن، شاهد موجود شاخدار به عنوان نماد روح یا قدرت مشروع الهی هستیم.
<ref>کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه شاخ. </ref>
در ادبیات یهودی، گاو (که موجودی شاخدار است) نماد قدرت الهی یا نماد فرشتگان قدرتمند الهی است و مثلا تخت سلیمان نبی (ع) بر دوش 12 گاو است.
در تخت جمشید هم به کرات از نمادهای سر گاو (در سر ستونها به نحوی که سقف بنا، گویی بر دوش گاوان است)، گاو و شیر استفاده شده است.
در زبانهای مادی و پارسی باستان با واژه های خشتره، هوخشتره، ارتخشتره و ذاراتوشترا (زرتشت) روبرو هستیم که همگی به معنای پادشاه عادل، خوب و مشروع الهی است. شایان ذکر است ریشه ایشتره با ریشه شاخ مرتبط است. فرشتگان مقرب (کروبیان) در فرهنگهای بین النهرین (کلدانیان و آشوریان)، زرتشتی و هخامنشی، مصر باستان و همچنین در یهودیت، با ترکیب 4 عنصر عقاب، گاو، شیر و انسان در یک هیات واحد ترسیم می شده اند. کوروش در سنگ نگاره دشت مرغاب، به صورت یک کروبی (سر انسان، دارای 4 بال، دارای تاجی با دو شاخ) ترسیم شده است و در کتب انبیای بنی اسرائیل، کوروش را با القاب "صاحب دوشاخ" و "عقاب مشرق" توصیف کرده اند. همچنین شایان ذکر است که شیر از اوصاف ذوالقرنین (طبق روایات اسلامی که او را هنگام نبرد، همچون شیر غضبناک توصیف کرده اند) و همچنین از نمادهای حکومت کوروش (طبق نقش گاو و شیر که بر روی سکه های طلای ضرب شده در عصر کوروش وجود داشته است) بوده است. لذا در مجموع می توان موجود شاخ دار (ذوالقرنین) را نمادی کهن (چه نمادی فرهنگی و چه نمادی هیروگلیفی و حتی لفظی-واژگانی) برای قدرت مشروع الهی (ولی الله و ولایت الهی در زمین) دانست. ریشه این مفهوم به دوران پس از نوح نبی (ع) و ابراهیم نبی (ع) بر می گردد. زیرا طبق معارف اسلامی و حدیثی از حضرت علی (ع)، مفهوم ذوالقرنین در صحف اولی (= صحف ابراهیم و موسی علیهما السلام) آمده بوده است و همچنین طبق یافته های باستان شناسی، در افسانه گیلگمش (که مربوط به دوران پس از نوح و ابراهیم نبی (علیهم السلام) است)، مشاهده می کنیم که انکیدو (که دوست و به نوعی مرشد و راهنمای گیلگمش برای نجات او از ظالم بودن و تبدیل او به یک حاکم عادل است) دارای دو شاخ است.
از القاب داوود (ع) در قرآن کریم، ذاالاید است. این لقب دارای تناسباتی ظاهری و اصطلاحی با لفظ "ذوالقرنین" است و لذا ممکن است یک راستای تاریخی-دلالی را (در آن حوزه معنایی) مشخص کند.
در متون مسیحی متقدم (مربوط به قرن 9 میلادی و قبل تر از آن) هم ذکر شده که شاخ، نماد قدرت الهی داده شده به آل داوود (ع) برای رستگاری بشر است که خود را در ظهور مسیح از نسل داوود (ع) (یعنی از طریق مریم (ع)) نشان داده است<ref>
Saadi, Abdul-Massih, ed. Moshe Bar Kepha's Commentary on the Gospel of Luke. Gorgias Press, 2020. page 84.
</ref>.
گفته شد که بر روی سکه های دوران کوروش هخامنشی (و همچنین نگاره های کاخ آپادانا مربوط به زمان داریوش)، نگاره های "گاو و شیر" است. درباره نحوه تفسیر معنای این نگاره (مقصود معنایی سازندگان این نگاره ها) نظرات مختلفی بیان شده است. ولی شواهد معناشناسی و زبان شناسی تاریخی پیشنهاد می کند که احتمالا در اصل و در ابتدا (یعنی در حوالی 550 قبل از میلاد) معنای مورد نظر از نگاره های "گاو و شیر" این بوده باشد که گاو به عنوان نماد روحانیت و قدرت ملکوتی و سکوت خردورزانه و نجابت و برکت (یعنی مجموعا یک نماد آسمانی، نماد دین)
<ref>کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه گاو. </ref>
و شیر به عنوان نماد قدرت حکومتی و سلطنت و حکمرانی و نظم زمینی و جنگاوری (یعنی مجموعا یک نماد زمینی، نماد سیاست)
<ref>کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه شیر. </ref>
مطرح بوده است و تصویر کردن توامان گاو و شیر در یک قاب واحد، در واقع نوعی بیان شبه هیروگلیفی برای مفهوم "قدرت مسلط آسمانی بر روی زمین"، "حکومت مقدس"، "حکمرانی آسمانی" و چیزی شبیه به مفهوم امروزین "همراهی دیانت و سیاست" بوده است. والله اعلم.
<br>
موجود شاخدار در فرهنگ ملل خاورمیانه از زمان های باستان تا عصر نزول قرآن و بعد از آن هم، دارای معنای قدرت و جنگندگی بوده است. چنانکه نقل است که سپر جنگی (معادل واژه عربی "ترس" و جمع "اتراس") برای پیامبر (ص) به عنوان هدیه می آورند که نقش عقاب یا قوچ (معادل واژه عربی "کبش") بر روی آن بوده است.
==از کاف تا قاف: ریشه شناسی کارا و کور و کروس و کراس در زبان یونانی باستان و هند و اروپایی==
در زبان یونانی باستان، واژه "کارا" که با الفبای یونانی "κάρα" نوشته می شود، در منابع مختلف به معنای « سر، نوک، قله، بز اهلی، شاخ » دانسته شده است، از ریشه هند و اروپایی (یعنی ایرانی) زیر:
from the root *ḱerh₂- (“head, horn, top”)
<ref>https://en.wiktionary.org/wiki/%CE%BA%CE%AC%CF%81%CE%B1</ref>
واژه های یونانی کراتس، کراس و کروس هم از نظر ریشه شناسی با واژه یونانی کارا مرتبط دانسته شده است و واجد معانی مانند "شاخ، قدرت، سیاست، حکومت و ..." هستند. جالب است که واژه های گاورن و گاورنمنت و سایبرنتیک هم که دارای معنای "قدرت و مدیریت و حکومت و اداره" هستند، ریشه در کلماتی یونانی دارند که واجد جزء "Kur" بوده است.
در فرانسه قدیم هم cor به معنای شاخ بوده است.
همچنین در زبان میسنی (از خویشاوندان زبان یونانی باستان)، واژه se-re-mo-ka-ra-a-pi به معنای موجودی که ترکیبی از شیر و موجودات شاخدار است، یعنی "شیر سر شاخدار"، بوده است (موجودی که در تکوک ها و جام ها و نقوش دوران هخامنشی آن را در قالبهای مختلف مشاهده می کنیم و احتمالا با مفهوم "شیر آسمانی" که با "شیر گوزن" و "شیر مار (یعنی شیر+مارال)" و "شیردال" و "سیمرغ" و "سگ مرغ" در نواحی دیگر و زمان های دیگر، مرتبط است). در افغانستان و شبه قاره، به همین موجود ترکیبی، "سردار" می گویند. لازم به ذکر است که می دانیم که ریشه Kar در برخی زبان های هند و اروپایی به مرور زمان به Sar تبدیل شده است (مثلا در زبان فارسی باستان و ارمنی که Sar به معنای نوک، بالا و قله است و از ریشه مشترکی با Kar و Kara برخوردار است
<ref>https://en.wiktionary.org/wiki/%D5%BD%D5%A1%D6%80#Old_Armenian</ref>
). در بین النهرین باستان هم از واژه Sar برای اطلاق به پادشاه و احتمالا در معنای "تاجدار، شاخدار، سرپرست" استفاده می شده است. کلمات فارسی "سردار" و "سالار" هم ریشه در همین جزء "سر" دارند. ارتباط این جزء با اجزای کهن "شتره"، "ستره"، "ایشتار" و "استیر (در زبانهای غربی، به معنای هدایت و کنترل و مدیریت)" و "صراط (شاهراه، در زبان عربی)" قابل بررسی است. واژه فارسی باستان "ارتش" را می توان مشتق از "ارته ایشتره" و "ارته خشتره" به معنای "فرشته قدرت، قدرت، حکومت، قدرتمند بودن مقدس" دانست که با صورت "اردشیر" در قرون بعدی، مرتبط می شود. نامجای های "ایرتیش و ارتیش" در آسیای میانه و سیبری را نیز می توان با این موارد مرتبط دانست.
لذا در مجموع به نظر می رسد که واژه های کارا، کور، کورو، کوروش، کراتس، کراس، کروس، گاورن، سایبرنتیک، سر، سردار، سالار، شتره، ستره، ایشتار، استیر و صراط (طبق مطالب بالا) احتمالا به یک حوزه ریشه شناختی کهن و معنایی کهن، مرتبط با معانی "شاخ، بالا، قدرت" بر می گردند. والله اعلم.
لازم به ذکر است که ریشه کلمات اصفهان و سپاهان و سپه را در "کِوَه" و نهایتا "کاوه" و "کو وه" و "کو" دانسته اند که آن هم با ریشه کور و کارا مرتبط می نماید.
جالب اینجاست که ریشه هند و اروپایی "Kerh" (ذکر شده در بالا) را برخی با ریشه اکدی-بین النهرینی "کرن-قرن" به معنای شاخ، مرتبط دانسته اند. لذا کاف "کوروش" با "قاف" ذوالقرنین مرتبط می شود و "راء" کوروش، با راء "ذوالقرنین". والله اعلم.
==نمادشناسی سکه های ضرب شده در زمان کوروش هخامنشی==
کهن‏ ترین سکه های استاندارد آلیاژ طلا (معروف به سکه های الکتروم لیدیه و طلای لیدیه یا کروزید Croeseid) سکه هایی یافته شده از دوران باستان هستند که ادعا می شود اولین بار حدود 4 سال قبل از فتح لیدیه به دست کوروش، در لیدیه توسط کروزوس (حاکم لیدیه که به دست کوروش سرنگون و اسیر و سپس آزاد و مشاور شد) ضرب می شده اند و سپس در کل دوران کوروش و سپس در دوران داریوش با همان شمایل و مختصات، به ضرب آنها ادامه داده شد. طرح رایج موجود بر روی این سکه ها شامل طرح "شیر و خورشید درخشنده"، "شیر و گاو" و "شیر و گاو و خورشید درخشنده" است.
البته نظریه ای وجود دارد که این سکه ها اولین بار توسط کوروش (و نه کروزوس) ضرب شده است و این نظریه در بین باستان شناسان غربی، طرفدارانی هم داشته است<ref>
Metcalf, William E., ed. The Oxford Handbook of Greek and Roman Coinage. Oxford University Press, 2012. page 63.
</ref>
این سکه ها در گنجینه های مختلف هخامنشی در کاخ آپادانا در ایران، در گنجینه کابل و در دیگر نقاط گستره حکومت هخامنشیان یافت شده است و تمامی پژوهشگران متفق القول هستند که سکه هایی که کوروش در زمان خود ضرب می کرده است، دارای این طرح بوده اند.
لازم به ذکر است که این نمادها به دفعات در دیگر آثار باقی مانده از دوران هخامنشی (مانند سنگ نگاره های تخت جمشید، مهرهای حکومتی در سرتاسر گستره حکومت هخامنشی
<ref>
A plaque from Achaemenid times depicting such a motif seen with Artaxerxes II (404-359 BC ) being faced with the figure of goddess Anahita who is dpeicted as riding a lion – in the background (of Anahita) is the clear depiction of the sun
</ref>
و اسطوره های باقی مانده از آن دوران در قالب داستان‏های شاهنامه فردوسی و نظائر آن) مشاهده می شود.
در ادیان ابراهیمی (خصوصا در دین مبین اسلام و مذهب تشیع)، شیر نمادی از قدرت موید الهی و ولی الله است. معنای نام هارون (برادر و وزیر موسی (ع)) طبق ریشه شناسی زبان های مصر باستان به معنای شیر جنگنده (یا همان معادلا حیدر) است. دانیال نبی (ع) شیر را رام می کند. تخت حکمرانی سلیمان نبی (ع) مزین به نقوشی از جمله چند شیر بوده است. طبق احادیث شیعه، ذوالقرنین به شیر غضبناک (در هنگام جنگ با معاندین حق) تشبیه شده است. طبق احادیث شیعه، در شب معراج، لقب "اسد الله" یعنی "شیر خدا"، به حضرت علی (ع) داده شده است. ابوالاسود دوئلی در رجز خود خطاب به طلحه و زبیر، حضرت علی (ع) را "یماثله الاسد الاسود" وصف می کند. در خطبه امام سجاد (ع) در دمشق، از جمله القاب و اوصافی که برای حضرت علی (ع) بیان فرموده اند، "شیر حجاز و قوچ عراق" است. از جمله القاب مالک اشتر هم "قوچ عراق" بوده است. در مقاتل روز عاشوراء در کربلاء، "عابس ابن ابی شبیب" با صفت "شیر سیاه" توصیف شده است.
مفهوم خورشید هم در منابع اسلامی، دارای مولفه های معنایی نمادین "نورانیت"، "جامعیت"، "بلندمرتبگی"، "علم و حکمت"، "افاضه" و "حقانیت و حقیقت" بوده است و لذا مشاهده می کنیم که خورشید، از جمله مفاهیمی است که از آن برای توصیف و تشبیه مقام شامخ ولی الله استفاده شده است.
لذا شاهدیم که در تمدن ایرانی-اسلامی در دوران پس از بعثت نبی اعظم حضرت محمد مصطفی (ص) هم ردپای این نمادها، در فرهنگ دینی و همچنین فرهنگ ملی ایرانیان و شیعیان مشاهده می شود.
<ref>
https://www.isna.ir/news/1402021307987/
</ref>
.
نشان جمهوری اسلامی (در وسط پرچم ایران)، در امتداد و در اوج معنایی این نمادهاست: زیرا به جای استفاده از نماد هیروگلیف گاو یا خورشید (به عنوان نماد آسمان و قدرت آسمانی و تایید من الله)، از خود لفظ جلاله الله استفاده شده است. به جای نماد هیروگلیف شیر (به عنوان نماد قدرت زمینی موید و حکمرانی و جنگاوری و قدرت مشروع)، از نماد گل لاله شهیدان (که مظهر قدرت ایران هستند) و شمشیر (در قالب الف موجود در وسط لفظ جلاله الله) و کره زمین (در قالب مدور گل لاله که یادآور کره زمین هم هست) و هلال‏ها (یادآور قدرت و قوت تمدن اسلامی در قرون پس از اسلام) استفاده شده است. لذا "ولی الله فی ارضه" معنایی است که هم از نماد باستانی ذوالقرنینی گاو و شیر و خورشید و هم از نماد مدرن و اسلامی "آرم جمهوری اسلامی" مستفاد می شود و به ما یادآوری می کند که "پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا به مملکت ما آسیبی نرسد".
== از زریادر تا کوروش==
حدود 200 تا 300 سال پس از کوروش، یک داستان در بین ایرانیان رایج بوده است که مورخین یونانی آن را نقل کرده اند: از دروازه کاسپی تا رود تانائیس (که آن را در منابع کهن در منتهای شمال شرق آسیا دانسته اند و برخی آن را با سیحون متقدم (و نه سیحون متاخر) یکسان دانسته اند) در قلمروی فردی به نام زریادر (دگرشکل واژه زرتشت) قرار داشته است. او از رود تانائیس می گذرد و با لباس مبدل سکاها، به مجلس خواستگاری دختر یک پادشاه در سرزمین سکاها (سرزمین آن سوی رود تانائیس) می رود و با آن دختر ازدواج می کند. دگرشکل همین داستان را به صورت داستان "گشتاسپ و کتایون" در اسطوره های ایرانی قرون بعدی داریم. شواهد متعددی وجود دارد که اصل این ماجرا به زندگانی "کوروش و همسرش کاساندان" مربوط است. طبق منابع عبری متقدم، پدر زن کوروش (یعنی فرناسپه) را "فرنا ماجوجی" دانسته اند. ماجوج را از طریق ماساگتها، می توان مرتبط با سکائی ها دانست. لذا ممکن است پدر زن کوروش، یکی از نجیب زادگان سرزمین سکاها بوده باشد که با جزئیات داستان زریادر قابل تطبیق است. در اسطوره دیگر ایرانی (سیاوش، پدر کیخسرو) هم شاهد ازدواج ایرانی-تورانی هستیم. تورانیان را هم معادل سکاها دانسته اند. کیخسرو را هم همان کوروش دانسته اند. از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که شخصیتهای زریادر (زرتشت)، سیاوش و گشتاسپ در این داستانهای عاشقانه-اسطوره ای که با دختر یک پادشاه بیگانه ازدواج می کنند، پژواکی از داستان شخصیت تاریخی کوروش و همسرش کاساندان است. از این طریق می توان شاهد و دلیلی داشت که منظور از زریادر (زرتشت)، همان کوروش است. والله اعلم. البته برخی پژوهشگران این داستان را پژواکی از زندگی گئومات مغ (داماد کوروش) و آتوسا (دختر کوروش) می دانند ولی به نظر می رسد شواهد قول اول، قوی تر باشد. والله اعلم.
== اسکیتها، گوتها و ماجوج==
در برخی منابع غربی کهن قرون وسطی هم صحبت از این است که اسکیتها و گوت ها، از نسل یکی از نوادگان نوح (ع) به نام ماگوگ هستند
<ref>Isidore, Etymologiarum 9.2.26-32, ed.
Lindsay</ref>
<ref>Marschner, Patrick S. "The World Map of the Corpus Pelagianum (BNE, 1513, fol. 1v) and its Strategies of Identification." (2021): 195-228.</ref>.
در منابع اسلامی هم قوم ماجوج را از نوادگان یافث بن نوح (ع) دانسته اند و برخی هم ایشان را از نسل یکی از نوادگان نوح (ع) به نام ماجوج دانسته اند. جالب است که برخی از منابع کهن قرون وسطایی اروپایی، وایکینگ ها را هم از گوتها دانسته اند. لذا از این طریق، این ظن ایجاد می شود که برخی از مردمان عرض های شمالی زمین در سیبری آسیا و همچنین نواحی جنب قطب در اروپا (یعنی اسکیتها و گوتها) با نسل ماجوج مرتبط دانسته شده اند.
=سروهای دست کاشت زرتشت و موضوع ذوالقرنین=
==تخمین زمان حیات زرتشت از روی روایتهای کهن مربوط به سروهای دست کاشت او==
سرو کاشمر (یا به قول منابع متقدم سرو کشمر یا سرو مقدس زرتشت) درختی کهنسال و بزرگ و با شکوه در کاشمر بوده است که ایرانیان قرون اول اسلامی اعتقاد داشتند که به دست خود زرتشت در این شهر کاشته شده است. در شاهنامه فردوسی هم به این موضوع اشاره شده است. عمال حکومت غاصب بنی العباس، به دستور خلیفه وقت ایشان یعنی متوکل عباسی، این سرو را بریدند و برای تزئین کاخ های متوکل، به بغداد فرستادند. مردمان ایرانی کاشمر و خراسان بسیار تمنا نمودند که ایشان را منصرف نمایند و حتی پیشنهاد 50 هزار سکه زر (به عنوان جایگزین قطع درخت) را به دستگاه بنی العباس نمودند، ولی طاغوت زمان (که نه منصف و نه زمان شناس و نه طبیعت شناس و نه باستان شناس، هیچ کدام نبود) نپذیرفت.طبق نقل صریح منابع تاریخی، مردم ایرانی کاشمر و خراسان درحوالی سال 247 هجری قمری-مصادف با حوالی 861 بعد از میلاد- (که سال قطع این درخت و اتفاقا سال مرگ متوکل هم هست و حکایت است که درخت زمانی به بغداد رسید که متوکل هلاک شده بود) اعتقاد داشتند که 1405 سال از سن و عمر این درخت می گذرد. لذا طبق این نقل دقیق و مستند تاریخی که در کتب تاریخی متقدم با صراحت و وضوح نقل شده است، مردم ایرانی کاشمر و خراسان در قرن سوم هجری اعتقاد داشته اند که زرتشت در 1405 سال قبل از دوره ایشان (یعنی در حوالی سال 544 قبل از میلاد) این درخت را در کاشمر کاشته است. این زمان، یعنی 544 قبل از میلاد، دقیقا در زمان حیات کوروش ذوالقرنین است (چون کوروش متولد قبل از 600 قبل از میلاد و متوفی 529 قبل از میلاد است و او از 550 قبل از میلاد، حکمران ممالک ایران بوده است). والله اعلم.
درخت سرو دیگری به نام سرو فریومد هم در تاریخ بیهق نقل شده است که در سال 537 هجری قمری -مصادف با حوالی 1142 بعد از میلاد- قطع شده است و این درخت هم جزء درختهایی بوده است که زرتشت به دست خود در بلاد ایران غرس نموده بوده است (طبق اعتقاد مردمان قومس و فریومد و میامی و خراسان بزرگ در آن عهد). در منابع تاریخی به وضوح و صراحت نقل شده است که مردمان ایرانی در قرن ششم هجری قمری اعتقاد داشته اند که این درخت 1691 سال سن و عمر داشته است و به دست خود زرتشت غرس شده بوده است. لذا این درخت بایستی در سال 549 قبل از میلاد به دست زرتشت در فریومد غرس شده بوده باشد (به اعتقاد مردمان ایرانی منطقه و خراسان بزرگ در قرن ششم هجری قمری). لذا طبق این نقل دقیق و مستند تاریخی هم به زمان حیات کوروش (به عنوان زمان و زمانه زرتشت) می رسیم. والله اعلم.
جالب است که گستره کاشته شدن و کشت سروهای قبرسی، یعنی Cupressus sempervirens (که ظاهرا شاید نام قبرس را از آن گرفته اند و خود نام این سرو هم بی شباهت با اشتقاقات "کو" و "روس" (اجزای واژه کوروش) نیست)، در گستره قلب حکومت باستان کوروش ذوالقرنین از خراسان تا سواحل دریای سیاه تا اطراف و دورتادور مدیترانه تا اطراف نیل مصر تا شمال آفریقا و تا اسپانیا و فرانسه است. یکی از نمادهای مهم فنیقی ها و کارتاژی ها و کیتومی ها (کیتین ها) همین نماد درخت سرو است که بر پرچم کشور لبنان هم امروز دیده می شود. فنیقی ها و کارتاژی ها، از هم پیمانان وفادار کوروش ذوالقرنین و حکومت هخامنشی بوده اند.
==کاشت سرو و سیاست ورزی حکومتی-اجتماعی-دینی==
در حجاری های تخت جمشید هم از جمله معدود جاندارانی که به عنوان اِلمنتهای صحنه اصلی (و نه صرفا پیشکش های ملل به پادشاه هخامنشی) ترسیم شده است، درخت سرو است. این امر می تواند بیانگر این احتمال باشد که کاشت درخت سرو، نوعی بار فرهنگی-اجتماعی-سیاسی-دینی خاص در زمان کوروش ذوالقرنین داشته است و او و همراهان عالم او (به عنوان حکمرانان تیزهوش و دارای اندیشه اصلاح و تاثیر) احتمالا از هر شهر و دیاری که عبور می کرده اند، یک درخت سرو را به عنوان پرچمی از مکتب سیاسی-اجتماعی و احیانا مذهبی کوروش ذوالقرنین و همراهانش (یعنی جاماسب نبی (ع) و دانیال نبی (ع) و ...) غرس می کرده اند. شاید، والله اعلم. این سیاست نرم و نرم افزاری را با شیوه سلاطین و جباران که به جای دل مردم، در کوه ها به حجاری می پرداختند مقایسه نمایید تا حقیقت و ظرافت سیاستهای تبلیغی مکتب آل ابراهیم (ع) را دریابیم. البته اوج این ظرافت در جنگ نرم و سیاست ورزی را قطعا -بدون هیچ همانندی- می توان در حماسه عاشوراء جست و جو کرد که پیروزی خون بر شمشیر (و عقل بر جاهلیت عصر خود) بود. عاشورایی که اگرچه در بعد معنوی، دربهای بهشت را گشود، ولی در بعد مادی هم فتح الفتوح بود و اریکه قدرت آل ابوسفیان را منکسر کرد و نهایتا ایشان را به زباله دان تاریخ افکند.
برخی پژوهشگران میان سنت تزئین درخت کاج در شب سال نو مسیحیان و نمادشناسی درختهای سرو هخامنشی، ارتباطاتی فرهنگی قائل اند. یعنی آن رسم دنیای مسیحی را متاثر از رسمی کهن تر (مربوط به عصر هخامنشی) دانسته اند. در این صورت می توان گفت که شاید بتوان ردپای پژواکهای فرهنگی دوران حکومت کوروش ذوالقرنین را بتوان علاوه بر فرهنگها و ملل مشرق زمین، به آسانی در فرهنگها و ملل مغرب زمین هم جست و جو کرد. والله اعلم.
==ردپای مفهوم درخت و گیاه در ادبیات دینی ملل و نحل==
مفهوم درخت (هم در روایتهای تاریخی و فرهنگی منقول از حکومت سلیمان نبی (ع) و هم حکومت کوروش ذوالقرنین در ایران و ملل تابعه او مثل فنیقیان و هم در نمادشناسی های مفاهیم ادیان در ملل و نحل) مفهومی راهبردی است و به عنوان یک اِلمنت مهم فرهنگی-مذهبی در مآثر تاریخی بازمانده از دوران باستان (مثل داستان ها، حجاری ها، نقوش سکه ها و ...) مشاهده می شود.
مثلا موضوعات زیر از جمله موضوعات منقول در کتب مذهبی ملل و نحل (مرتبط با گیاهان و درختان) است:
* جنت فردوس / جنت الخلد التی وعد المتقون / جنت آسمانی و جنت معاد
* جنت آدم (ع) / جنت زمینی
* قربانی گندم و قبول آن با صاعقه توسط هابیل (ع)
* نقش گیاه شفابخش و ارتباط آن با نماد مرتبط با نوح نبی (ع) در حماسه گیلگمش میان رودان باستان
* سرد شدن آتش هیزم ها بر ابراهیم (ع) و گلستان شدن آتش
* سبز شدن چوب بریده که شعیب (ع) آن را نشانه ای برای شناسایی عصای موسی (ع) دانست.
* درخت مشتعل طور سیناء در شب مکالمه موسی (ع)
* چوبهای آئین نیایش در بین سرخپوستان آمریکای شمالی (مراسم شالاویتسی)
* قربانی گیاه و چوب و گندم از طریق شعله و صاعقه و سوزاندن در قصص انبیاء (ع) و همچنین ادیان و ملل و نحل اقوام مختلف و حتی بومیان نواحی دور افتاده در جهان
* درخت (یا گیاه) سلیمان نبی (ع)
* غنچه انار در دستان سلیمان نبی (ع)
* درخت (یا گیاه) ذوالقرنین
* غنچه انار در حجاری های تخت جمشید
* مهرگیاه و یبروح الصنم و شابیزج و سابیزج و اشترک و استرک
* معجزه خضر نبی (ع) و سبز شدن زیرانداز یا محلی که او می نشست.
* سبزه رویاندن و سبزه در سفره نشاندن کیخسرو و جمشید در نقل های کهن ایرانی
* گیاه مقدس هوم و شاخ برسم در دیانت زرتشتی
* درخت حیات و درخت عنقاء و درخت قاف (در ادبیات منقول در کتب ملل خاورمیانه و مشرق زمین) و درختان سدر منتهای مشرق زمین (در ادبیات کهن میان رودان)
* سدره المنتهی (با لحاظ رویکرد چندمعنایی یا دلالات ضمنی یا کنایی آن، والله اعلم)
* مفهوم شجره و شجره طیبه
* درخت شب سال نو مسیحی
* درخت های سرو دست کاشت زرتشت
* درخت سرو هخامنشی
* درخت سدر و سرو در فرهنگ لبنان و فنیقی و حاشیه مدیترانه
* درخت در معجزات نبوی پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی (ص)
* احادیث اهل بیت (ع) پیرامون درخت و گیاهان
* سرو آزادگان در ادبیات حافظ و سعدی
* نمادشناسی سرو و موضوع حماسه عاشوراء و ایثار و شهادت
* "ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند"، شهید مظلوم آیه الله بهشتی (ره)
==واکاوی معنای "بهشت فردوس" و باغ ذوالقرنین==
فردوس، واژه ای قرآنی است و طبق احادیث، بالاترین مرتبه بهشت است که آن را جایگاه پیامبر (ص)، اهل بیت (ع) و مقربین ایشان دانسته اند.
واژه فردوس در عربی، پارادایز در انگلیسی و واژه های مشابه در فرانسوی و لاتین و یونانی، همگی ریشه در واژه فارسی باستان "پارادایژه" یا "پاراداایسه" یا همان "پردیس" خودمان دارد.
https://bayanbox.ir/view/4385123657168882609/paradise.jpg
طبق نقل های یونانی، به باغ های زیبا و محصوری که پارسیان می ساختند، "پاراداایسه" گفته می‌شد. طبق تاریخ و شواهد باستان شناسی، اولین باغ پارسی یا همان پردیس را کوروشِ ذوالقرنین در دشت مرغاب (پاسارگاد) ساخت که دقیقا هم ابنیه آن رو به قبله مکی قرار دارد.
اما پاراداایسه paradaise یا پاراداایژه یا همان پردیس، به چه معناست؟ آن را به معنای باغ محصور در نظر گرفته اند‌. ولی به نظر می رسد که این ریشه شناسی، دقیق نباشد و پیشنهاد بهتری هم بتوان ارائه داد.
بخش پارا، به معنای محوطه یا ساحت است. واژه های امروزین فرا، ورا، فراخ و ... واجد همین جزء هستند.
اما بخش "دا"، احتمالا به معنای "دارای" و یا "دو" بوده است.
بخش "ایسه" یا "ایژه" هم همان "ایش" یا "ایژ" یا "اوش" و به معنای "تیزی و شاخ" است.
لذا می توان مجموعا پاراداایژه یا پاراداایسه را (یعنی همان پردیس و فردوس) را به معنای "ساحت صاحب شاخ"، "محوطه صاحب شاخ"، یعنی "باغ ذوالقرنینی" معنا نمود.
از این رو واژه فردوس (و پردیس) یعنی "نهایت باغ ها". چون ذوالقرنین در زمین، نمادی از اوج شکوفایی نعمتهای زمینی بوده است.
اما از نظر استفاده از این واژه برای جنت فردوس، می توان این احتمال را داد که ریشه شناسی عمیق فردوس، که به مفهوم ذوالقرنینی مرتبط می شود، دارای این تلمیح باشد که جنت فردوس، "ساحت امام" و "ساحت نبی مکرم اسلام (ص)" است. چون مصداق اتمّ و اکمل وعده امامت و ولایت (یعنی وعده ابراهیمی ظهور ذوالقرنین) در حضرات ۱۴ معصوم شیعه، مصداق می یابد و لذا واژه قرآنی جنت فردوس، از طریق مولفه معنایی "ذوالقرنین" که در درون ریشه خود دارد، دارای اشاره مستقیم به معانی امامت و ولایت در قرآن (و در مقامات آخرت) است. والله اعلم.
لذا می توان جنت فردوس را یکی از فرازهای ولایی و شیعی قرآن کریم دانست والله اعلم.
=ذوالقرنین در نمادهای خط میخی آشوری و خط میخی قدیم هخامنشی=
در خط میخی آشوری (که به خط میخی "نو بابلی" هم مشهور است) در نگاره مربوط به معنای king (نگاره Lugal و Sarru ، در خط میخی آشوری یا همان بابلی نو) و همچنین در لوگوگرام واژه حکمران (xšāyaθiya) در خط میخی قدیم هخامنشی (که یکی از 8 لوگوگرام این خط است و یک علامت تکین است که در این خط، معادل با واژه "حکمران" خوانده می شود)، برای اشاره به معنای "پادشاه یا حکمران" از گذاشتن 2 میخ بر بالای سر نگاره انسان استفاده شده است. یعنی وقتی دو شاخ (همان دو میخ) بر روی نگاره Man قرار می گیرد، به نگاره King می رسیم. لذا واژه قرآنی ذوالقرنین (برای اشاره به حکمران مسلط الهی بر روی زمین)، با خوانش "تحت الشکلی یا تحت اللفظی" خطوط میخی آشوری (بابلی نو) و هخامنشی قدیم برای واژه حکمران، دارای مناسبت است. لذا می توان گفت که شاید عبارت قرآنی ذوالقرنین، از این جهت علاوه بر دیگر جهات، دارای تلمیح یا اشاره است: اشاره به این که در زمان ذوالقرنین، مردمان به حکمران خود، چگونه لقبی می دادند یا چگونه حکمران خود را صدا می زدند یا چگونه حکمران خود را با مفاهیم توصیف می کردند.
لازم به ذکر است که این امر در خطوط میخی کهن تر (مثلا خط میخی اکدی باستان مربوط به قبل از 1000 قبل از میلاد) وجود ندارد. یعنی فقط در بازه زمانی قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 5 قبل از میلاد (حدود 150 تا 200 سال) شاهد هستیم که در خطوط میخی ناحیه ایران و عراق، در خطوط میخی از نگاره "انسان دارای دو شاخ" برای اشاره به معنای حکمران استفاده شده است. لذا می توان گفت که شاید به نوعی، قرآن کریم با استعمال لفظ ذوالقرنین، حوالی زمانی ظهور ذوالقرنین را برای ما مشخص و کد کرده است: زمانی که واژه "حکمران" (در بیان تحت اللفظی یا تحت الشکلی خود) "صاحب دو قرن" بوده یا خوانده میشده است. خوب این زمان کی است؟ حدود قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 5 قبل از میلاد. می دانیم که این زمان معادل و معاصر با زمانه کوروش هخامنشی است. لذا از طریق این کد یا اشاره لطیف قرآنی، اگر صحیح برداشت کرده باشیم، هم به ذوالقرنین بودن کوروش می رسیم. زیرا در آن 200 سال، هیچ شخصیت تاریخی دیگری وجود ندارد که اوصاف خودش و اقتدارش، با اوصاف ذوالقرنین همخوانی داشته باشد. والله اعلم.
این موضوع از جهت دیگری هم مهم است. زیرا خطوط میخی تنها در قرن بیستم بود که رمزگشایی شدند و خوانده شدند. خطوط میخی  لذا اشاره لطیف و کد دادن قرآن کریم (خبر دادن ضمنی قرآن کریم) از ظرائف جزئیات خط میخی (به صورت ضمنی از طریق استعمال لفظ ذوالقرنین)، نوعی اعجاز باستان شناسی قرآن کریم (به عنوان شعبه ای از شعبات اعجاز علمی قرآن کریم) است.
تصویر خط میخی واژه حکمران ( Lugal و Sarru) به خط میخی بابلی :
https://bayanbox.ir/info/3850523658702033151/Lugal-Graph
=گشتاسپ و کوروش=
یک تاریخ تقویمی کهن از خاورمیانه و کلیمیان به نام تاریخ هبوطی وجود دارد که مبدا تاریخ را از تخمین ایشان برای زمان هبوط آدم قرار داده است و زمان هر کدام از انبیاء را بر آن اساس نقل کرده اند.
طبق تاریخ هبوطی، حضرت عیسی (ع) در سال ۵۵۸۵ بعد از هبوط متولد شده اند (طبق ناسخ التواریخ).
طبق منابع عجمی و به نقل از کتاب آثار عجم، گشتاسپ (و جاماسپ و زرتشت) در حوالی ۴۹۹۴ بعد از هبوط می‌زیسته اند. این یعنی گشتاسپ، پادشاه جهان گشای ایرانی، در حوالی  ۵۹۱ قبل از میلاد مسیح بوده است که زمان و زمانه نایب السلطنه بودن کوروش است. گشتاسپ را فرزند پهلوان و قهرمان برای لهراسب دانسته اند. لذا می توان گشتاسپ را همان کوروش و لهراسب را پدر کوروش (یعنی کمبوجیه ی اول) دانست.
<br>
در ترجمه تقویم التواریخ (سالشمار وقایع مهم جهان از آغاز آفرینش تا سال 1085ق) که اصل کتاب مربوط به قرن 11 هجری قمری است، در ذیل اتفاقات سال (4937 هبوطی) ذکر شده که "... کورش فارسی و مراد از او گشتاسپ".
=ملازمان ذوالقرنین=
نام دیگر خضر، بر طبق روایات، ارمیا (معادل عبری برای هرمس) است. لذا ملازمان ذوالقرنین طبق تاریخ و روایات اینان بوده اند:
1- الیاس (ادریس ثانی) علیه السلام
2- خضر (شاید همان ارمیا، شاید همان هرمس) که پسرخاله ذوالقرنین بوده است. برخی عزیر را همان ارمیا دانسته اند. لذا احتمالا خضر، عزیر و ارمیا و هرمس، نام یک نفر به زبانها و القاب مختلف است.
3- دانیال نبی (ع)
(دانیال (ع) از وزرای کوروش هم دانسته شده است).
هم الیاس، هم هرمس و هم دانیال را از رئوس حکما دانسته اند. خود ذوالقرنین هم حکیم بوده است. لذا 4 حکیم، ستونهای حکومت ذوالقرنینی بوده اند. ابن عربی می گوید که چهار حکیم، در زیر قبه آرین (واقع در مشرق چین و در نهایت مشرق و نام دیگرش کنکدژ است) گرد آمدند. طبق نقل دیگر، کنکدژ (قبه آرین) را کیخسرو (کوروش) ساخته است. طبق نقل دیگر، زرتشت در کنکدژ شهید شد. طبق نقل دیگر، زرتشت شاگرد عزیر (خضر) بود. از جمع اینها نتیجه می شود که الیاس، خضر، دانیال و کوروش، در زیر قبه آرین (کنکدژ) جمع آمده بودند.
طبق کتب جغرافیای قدیم، کنکدژ در حوالی نهایت مشرق، پشت چین، در فاصله 90 درجه از نهایت مغرب، بر ساحل اقیانوس و در مرز ایران و توران واقع بوده است. از جمع اینها و دیگر شواهد معلوم می شود که نهایت مغرب، جزایر گالاپاگوس (90 درجه غربی از گرینویچ) بوده است و کنکدژ، در حوالی تنگه برینگ (180 درجه غربی از گرینویچ، ناحیه انیان تیر یا همان انادیر فعلی در خاور دور روسیه) بوده است.
الان آثار چند بنای باستانی در آن ناحیه موجود است.
منابع مختلف، ذوالقرنین و دانیال را معاصر هم دانسته اند. همچنین برخی منابع کهن، دانیال را استاد ذوالقرنین و وزیر او دانسته اند.
منابع کهن تاریخی و همچنین عهدینی، دانیال را از معاصران، منصوبان و منسوبان کوروش دانسته اند.
از جمع این دو نکته معلوم می شود که ذوالقرنین، همان کوروش است والله اعلم.
=ارتباط هرمس و ذوالقرنین=
در احادیث اسلامی نقل شده است که فرشته ای آمد و ذوالقرنین را از زمین به سمت آسمان بلند کرد به نحوی که او ابتدا شهر و دیار خود را از آسمان دید و سپس کل زمین و سرزمین ها را در نگاهی جامع از آسمان دید.
شبیه این ماجرا توسط سهروردی در کتاب التلویحات برای مکاشفه ای که برای هرمس (والد الحکماء) رخ داد نقل شده است
<ref>
برای نقل این مکاشفه ببینید: تقی پورنامداریان، "رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی"، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1389، تهران، صفحه 268.
</ref>. لذا از این طریق می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.
هرمس را "مثلث بالنعمه" دانسته اند، یعنی قائل بوده اند که: هم نعمت حکومت، هم نعمت حکمت و هم نعمت نبوت (یا همراهی با انبیاء) را به او من عندالله داده بودند. شبیه این اوصاف و نعمتها را در منابع اسلامی برای ذوالقرنین ذکر کرده اند. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد. در قرآن کریم هم بیان شده است که "الکتاب و الحکم و النبوه" به پیامبران و پدرانشان و برادرانشان و ذریاتشان داده شده است و از جمله آن پیامبران، "نوح"، "ابراهیم"، "الیاس"، "داوود" و "الیسع" هم در همان سیاق آیه، ذکر شده اند. لذا مفهوم حکمی-فلسفی-تاریخی "مثلث بالنعمه" را می توان پژواک و نقلی از این اراده الهی در اعطای سه نعمت "کتاب و حکم و نبوت" به برخی از بندگان برگزیده الهی از پیامبران و پدرانشان و برادرانشان و ذریاتشان دانست والله اعلم.
در نقل های اسلامی و عربی از نسب و نام ذوالقرنین، به نام "هرمس" و "هرمز" و نظائر آن بر می خوریم. به نحوی که یکی از نظرات مطرح شده در باب ذوالقرنین در منابع کهن این بوده است که نام او هرمس بوده است. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.
میان حکماء و ذوالقرنین (و استاد ذوالقرنین)، یک رابطه شاگردی قائل شده اند. همین رابطه استاد و شاگردی را میان حکماء و هرمس هم قائل شده اند. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.
می توان این احتمال را داد که منظور از هرمس، همان ذوالقرنین بوده باشد یا همان استاد ذوالقرنین بوده باشد یا از مجموعه اوصافی که به "حلقه ذوالقرنین و استاد او و دیگر شاگردان" می داده اند، لقب هرمس (یا هرمز یا معادل عبری آن ارمیا) بوده باشد یا به خاطر نام یکی از اعضای این مجمع از فرزانگان، نام بقیه هم تصحیفا یا تشرفا "هرمس" (از منظری) قرار گرفته باشد. والله اعلم. بای نحو به نظر می رسد ربط یا ارتباطی میان هرمس و ذوالقرنین وجود داشته است.
=دو اسکندر در تاریخ: کدام یک ذوالقرنین اند؟=
برخی مورخین یونان باستان، نام خاندان و طائفه کوروش را "یونی" دانسته اند. هومر، نویسنده مشهور، کوروش هخامنشی را اصالتا از خاندان یون ها می داند. پیشتر گفتیم که در خمسه نظامی و برخی دیگر منابع، سخن از یک اسکندر ایرانی است که فارسی سخن می گوید و کلاه کی دارد و ایرانی و در عین حال، منتسب به صفت یونانی است.
مادربزرگ کوروش از لیدیه و احتمالا از یون ها بوده است. لذا اینکه کوروش را از طائفه یون دانسته اند شاید از این وجه باشد و شاید هم یون دگرشکل انیان و انشان (نام سرزمین پدری کوروش) باشد.
پدر ذوالقرنین را فارس و مادرش را یونانی دانسته اند.
پدر کوروش هم فارس بوده و مادر مادرش هم از طایفه یون های لیدیه بوده است.
از یک یونان هم در منتهای مغرب عالم در کتاب حدود العالم ذکر شده است.
جالب است که گفته شده وقتی زمان ذوالقرنین، فارس ها حاکم شدند، ایشان (یعنی یون ها) به منتهای مغرب عالم مهاجرت کردند.
مورخین یونانی هم گفته اند که کوروش، حاکم لیدیه را پس از شکست دادن، به هایپربوریا (احتمالا آمریکا) تبعید کرد.
جالب است که برخی پژوهشگران، ریشه اصلی تمدن و فرهنگ یونان را در سواحل غربی ترکیه (بخش هایی از لیدیه) جست و جو می کنند و برخی منابع کهن ذکر کرده اند که هسته اولیه تمدن بعدی شهرهای روم و یونان، در زمان حوالی بهمن و گشتاسپ (یعنی زمان کوروش ذوالقرنین) تاسیس شده اند. خود منابع یونانی، بخش مهمی از تمدن و عمران و ابنیه باستانی آتن را به خاندانی ثروتمند به نام Alcmaeonidae نسبت می دهند که ممکن است تحریف یا تصحیف یا تبدیلی تدریجی از نام Achaemenid (هخامنشی ها) باشد. توپوگرافی تکرار اسامی در شجره نامه این دو خانواده هم شبیه است. ریشه Alc را می توان از ریشه باستانی خاورمیانه ای "آلی / عالی" به معنای "بلندی، علو، عالی بودن" گرفت و در این صورت، ترجمه تحت اللفظی Alcmaeonidae را می توان معادل واژه "بهمن" دانست. می دانیم که بهمن یکی از القاب کوروش در تواریخ عجمی است. لذا نظریه این می شود که شاخه ای از مردم لیدیه (و یا حتی ماد و ایران) در غرب و جنوب غرب ترکیه بودند که یونی ها نامیده می شدند و ایشان از بستگان خاندان کوروش بودند (و یا شرافتا خود را از بستگان کوروش می دانستند) و ایشان بودند که سنگ بنای آتن و معبد دلفی و دموکراسی آتن را در قرن 6 قبل از میلاد (مطابق نقل هایی که برای اقدامات خاندان Alcmaeonidae در منابع یونانی متاخر وجود دارد) بنا نهادند. پس در این صورت، تاسیس تمدن بعدی یونان (و همچنین روم و رم که آن هم شبیه همین ماجرا، دارای اتصال فرهنگی-ژنتیکی-تاریخی به خاورمیانه و لیدیه و ماد و ایران و آریایی ها است)، ریشه در تحولات ژئوپلتیک قرن 6 پیش از میلاد (در زمان حکومت کوروش ذوالقرنین) دارد. لذا اینکه بین یونان و یا روم با ذوالقرنین، در برخی از منابع ارتباطی ذکر شده است، می تواند ناشی از این واقعیت تاریخی (و منظری که راوی قرون متمادی برای بیان بخشی از حقایق تاریخی به دلایل محلی یا قومی خودش برگزیده است) بوده باشد. والله اعلم.
یون ها را سرچشمه حکمت دانسته اند. پس طایفه مادری ذوالقرنین، سرچشمه حکمت بوده اند. در روایات اسلامی هم خضر را پسرخاله ذوالقرنین دانسته اند. پس خضر بایستی از طایفه یون ها بوده باشد.
مادر کوروش هم کلیمی دانسته شده و از طائفه یون ها.
نسب یون ها را به اسحاق نبی (ع) رسانده اند.
نسب فارس ها و ذوالقرنین را هم به اسحاق نبی (ع) رسانده اند.
از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که اولا کوروش همان ذوالقرنین است. منظور از اسکندر یونانی که پدرش فارس و مادرش یونی است (لطفا با اسکندر مقدونی خلط نشود، بینشان حدود 200 سال فاصله بوده است) همان کوروش است که پدرش فارس و مادرش از طائفه یونی ها بوده است.
طبق تواریخ عجمی و سپس از طریق آنها تواریخ اسلامی، نسب ذوالقرنین از این قرار است:
اسکندر بن داراب بن بهمن بن اسفندیار بن گشتاسپ
می دانیم که بهمن و گشتاسپ، روایتهایی اساطیری شده از کوروش هستند.
لذا طبق تواریخ عجمی و اسلامی، اسکندر ذوالقرنین از نسل کوروش است.
اما چرا اینگونه شده؟ احتمالا میان روایتهای زندگی اسکندر اول (کوروش) و اسکندر دوم (مقدونی) خلط و ترکیب رخ داده است و از دل این خلط و ترکیب، اسطوره "اسکندر رومی ایرانی" درآمده است مضاف بر اینکه این اسطوره، تطابق بالایی با زندگی و مختصات کوروش دارد.
پس گزارش کوروش بودن ذوالقرنین از طریق تواریخ عجمی هم به ما رسیده است، فقط او را نبیره کوروش (و نه خود کوروش) فرض کرده اند که دلیل این اشتباه، خلط زمانه کوروش با زمانه اسکندر مقدونی است.
پس منظور از اسکندر رومی ایرانی (که می دانیم به تصریح بزرگانی از محققین قدماء، همان اسکندر مقدونی نیست) کوروش است.
هم برای کوروش (به نقل از گزنفون یونانی) و هم برای ذوالقرنین (بر اساس احادیث و اخبار اسلامی) و هم برای کیخسرو (که طبق شواهد همان کوروش است، در نبرد بهمن دژ طبق شاهنامه) ذکر شده که یک نور فرخنده ی رعد و برق و طوفان پیشاپیش او به عنوان یک نشانه نصرت الهی حرکت می کردند.
گزنفون می گوید:
Cyrus set out on the expedition, and his father joined him in escort. There is said to have been auspicious lightning and thunder for him as soon as they were outside of the house. After these appearances, they traveled on without taking any further auguries, on the grounds that none could rescind the signs of the greatest god.
ترجمه از یونانی به انگلیسی از wayne ambler
لذا دو اسکندر در تاریخ داریم:
1- کوروش هخامنشی یا همان اسکندر یونانی رومی که از سمت پدر فارس و از سمت مادر یونی بوده است. حدود 2500 سال پیش. نام فارسی او کوروش و نام یونی او (که همان معنا را می دهد)، اسکندر بوده است. حدود 33 سال حکومت کرد. غرب و شرق عالم را گرفت و احتمالا ذوالقرنین هموست. شهرهای زیادی را ساخت و با ملل مغلوب، مهربان بود. محبوب موحدین و پیامبران زمانه خود بوده است و حتی یک حدیث نبوی در ایمان داشتن وی داریم.
2- اسکندر مقدونی، که پدرش مقدونی بود و مربوط به حدود 2300 سال پیش است. بخشهایی از آسیا و مصر را تصاحب کرد. 13 سال حکومت کرد. شهرهای زیادی را (از جمله قم و تخت جمشید) ویران کرد.
در کتاب زیج صابی (از البتانی، منجم قرن سوم و چهارم هجری قمری)، در مبحث تبدیل تاریخ رومی به قبطی، مقدار ۲۸۷ سال بین تاریخ ذوالقرنین و تاریخ وفات اسکندر مقدونی فاصله دانسته شده است.
در این صورت، تاریخ ذوالقرنین در حوالی ۶۱۰ پیش از میلاد محاسبه می شود که حدود کمتر از ۱۰ سال با تاریخ تخمینی تولد کوروش هخامنشی، فاصله دارد.
==ارتباط واژگانی کوروش و اسکندر==
اما چگونه واژه های کوروش و اسکندر هم معنا هستند؟
کوروش = کو + رو =
شاه، پهلوان + بلندمرتبه
اسکندر = الکساندر = عالی زاندر = عالی کندر = عالی + پهلوان
عبارت "اس" در یونانی باستان به معنای "بلند مرتبه" بوده است.
1- کو به معنای شاه و پهلوان و جنگاور
<ref>
برای منبع درباره معنای "جنگاوری" برای واژه کوروش، لطفا به مقاله دکتر حسن رضائی باغ بیدی در کتاب "کورش و ذوالقرنین: مجموعه مقالات همایش کورش هخامنشی و ذوالقرنین" مراجعه فرمائید.
</ref>
است.
2- رو به معنای بلند مرتبه است.
3- واژه "علی" و "عالی" در زبانهای ترکی، مغولی، عربی، نورثی، برخی سرخپوستان و زبانهای آریایی وجود دارد و در این زبانها به معنای "بلندی"، "کوه"، "بلندمرتبگی"، "کیفیت عالی" و اینگونه معانی است.
4- واژه کندر در شاهنامه آمده است و نامی است که مردمان مغرب زمین به پهلوان می داده اند. معادل ایرانی آن کنداور و گودرز است.
لذا واژه های کوروش، اسکندر، الکساندر و احتمالا علی گودرز، همگی دارای معانی یکسانی هستند و به معنای شاه بلندمرتبه یا پهلوان بلندمرتبه می باشند.
احتمالا واژه های یمنی "صعب" و "حارث الاعلی" هم معادل حمیری-یمنی واژه کوروش هستند.
[[پرونده:Name.jpg|قاب|وسط|نام کوروش و اسکندر و ذوالقرنین]]
=دیگر القاب کوروش ذوالقرنین=
==گشتاسپ==
کوی ویشتاسپ یا همان گشتاسپ، یک پادشاه مقتدر کیانی است که از زرتشت پشتیبانی کرد و توران را شکست داد.
شواهدی وجود دارد که برخی از وجوه شخصیت ویشتاسپ با کوروش قابل همانندی است.
از جمله معانی برای نام "ویشتاسپ"، سگ وحشی یا ببر را گفته اند. احتمالا منظور همان ویستا (تاویس، تاووس) و نوعی سیمرغ یا شیردال باشد.
از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که از جمله القاب کوروش، سیمرغ (پادشاه آسمانی برای زمین) بوده است.
لذا می توان شاخ موجود در واژه ذوالقرنین را اشاره به سیمرغ هم دانست: موجودی افسانه ای که همه قدرتهای طبیعی از بال و شاخ و تاج و چنگال را در اختیار دارد.
لذا نام او به زبانهای مختلف: کوروش، خسرو، الکساندر، الیگودرز، اسکندر، صعب، حارث الاعلی.
القاب او به زبانهای مختلف: ذوالقرنین، ویستا، ویشتاسپ، سیمرغ، ارتاخور (شاه عادل)، اردشیر (توضیح در ادامه).
<br>
در نقلی ایرانی، احداث هرات را به لهراسب و گشتاسپ نسبت داده اند.
در نقلی دیگر، احداث آن را به ذوالقرنین نسبت داده اند.
از طرق دیگر، معاصر بودن گشتاسپ و کوروش (و همانی این دو) را داریم.
لذا از طریق اقوال مربوط به تاسیس هرات هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.
از طریق اقوال مربوط به تاسیس مرو و سمرقند و طوس هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.
در تاریخ ثبت است که کوروش شهرهای بسیاری را ساخت.
==آگراداتیس==
شاید نام اصلی کوروش، "ذوالقرنین" بوده باشد. استرابون، مورخ یونانی، می گوید که "نام اصلی کوروش، "آگراداتیس" بوده است و پس از فتح بابل، لقب کوروش را برای خود برگزید".<br>
اما آگراداتیس به چه معناست؟<br>
آگراداتیس از دو بخش تشکیل شده است: آگرا + داتیس.<br>
ممکن است آگرا همان "آرتا" یا "ارته" باشد که از معانی آن، "عادل" دانسته شده است.
داتیس هم از دو بخش دا + تیس تشکیل شده است.
دا = دارای<br>
تیس = تیز = قرن و شاخ<br>
پس،<br>
داتیس = ذوالقرنین، والله اعلم.
و آگراداتیس = ذوالقرنین عادل.
<br>
اشتقاق پیشنهادی دوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":<br>
آگرا= گیرا، دارای<br>
دا= دو<br>
تیس = تیز، شاخ<br>
<br>
لذا:<br>
آگراداتیس = گیرای دو شاخ = ذوالقرنین<br>
<br>
اشتقاق پیشنهادی سوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":<br>
آگرا= گیرا، دارای<br>
دا= ایستاده<br>
تیس = تیز، شاخ<br>
داتیس: شاخ، بلندی
<br>
لذا:<br>
آگراداتیس = گیرای بلندی، گیرای شاخ = ذوالقرنین<br>
==ارته کا برزمنیا==
ارته کا برزمنیا: یک نام فارسی باستان artaca brazmanya یا artaca barazmanya یک نام مقدس ستوده شده در کتیبه خشایارشا (نوه کوروش). به معنای "دارنده بلندی ها که عادل است، دارنده بلندی ها که مقدس است". "برزمن" یعنی بلندی و کوهستان. "ارته" نیز به معنای عادل و مقدس است <ref>Kent, Roland G. "Old Persian artācā brazmaniya." Language (1945): 223-229.</ref>.
==کرتیر==
این نام، که هم بر روی استوانه ای هخامنشی دیده شده است (لذا قدمتی تا دوران هخامنشیان دارد) و هم اینکه نام بلندمرتبه ترین روحانی زرتشتی در دوران ابتدای تاسیس سلسله ساسانیان است، به وضوح از دو جزء "کرت" و "ایر" ایجاد شده است که بخش اول با جزء "کو" و بخش دوم با جزء "رو" در کوروش دارای تناسب لفظی، اشتقاقی و معنایی است.
اما سوال اینجاست که چه ارتباطی بین شخصیت تاریخی و سیاسی "کوروش هخامنشی" با شخصیت دینی-مذهبی "کرتیر ساسانی" وجود دارد؟ آیا ممکن است منظور از کرتیر ساسانی، در سنگ نگاره های ابتدای دوره ساسانیان، اشاره به مقام مقدس ذوالقرنینی (اگر چنین مقامی را داشته بوده باشند) در دینشان بوده باشد؟ آیا ممکن است کرتیر ساسانی در حال تقلید و بازسازی خاطره مقدس دوران کوروش هخامنشی در ذهن ایرانیان آن زمان، البته در زمان ساسانیان، بوده باشد؟ آیا ممکن است برخی از حکایتهای حول شخصیت کرتیر ساسانی (که در سنگ نگاره های دوره ساسانی به آن اشاره شده است) در واقع بازگزارش یا عین گزارش از حکایتهای حول شخصیت کوروش ذوالقرنین بوده باشد؟ کرتیر به عروج آسمانی (تجربه معنوی سفر در آسمان ها و افق ها) رفت (مطابق سنگ نگاره های ساسانی) یا کوروش ذوالقرنین؟ روایتهای اسلامی بیانگر این است که ذوالقرنین، دارای تجاربی شبیه به عروج آسمانی بوده است. لذا منطقا و احتمالا، منظور از کرتیری که به سفر آسمانی رفت، بایستی همان کوروش ذوالقرنین باشد، والله اعلم.
آیا ممکن است واژه کوروش و کرتیر در مرور زمان، به "خوره" و "فره" تبدیل شده باشد؟ یعنی واژه کرتیر، نوعی خوانش واژگانی با لهجه های ایرانی از مفهوم مقام ذوالقرنینی (مقام کوروشی؟ از نظر لفظی) بوده باشد؟ والله اعلم.
==اردشیر: لقبی برای کوروش؟==
در متون یونانی صحبت از پادشاهی به نام ArtaXerxes است که نام او توسط هرودوت ArtaSyrus برده شده است و ما او را به نام اردشیر هخامنشی می شناسیم.
در کتاب "قاموس المعارف" به نقل از منابع متقدم ذکر شده که احشوروش همان کوروش است.
لذا Xerxes را می توان یک دگرشکل از واژه کوروش دانست.
شاخ به یونانی می شود Keras  که تشابه تلفظ زیادی با Xerxes  دارد.
طبق شاهنامه، یکی از القاب بهمن (که برخی او را معاصر کوروش و یکی از روایتهای زمانه و زندگی کوروش دانسته اند) اردشیر بوده است.
مثلا برخی از یهودیان در زمان ابوریحان، "بهمن اردشیر" را همان کوروش می دانسته اند.
در متون عبری در حین داستان استر، نام پادشاهی به نام Ahasuerus وجود دارد که در ترجمه کهن یونانی عهد قدیم آن را ArtaXerxes ترجمه کرده اند. البته دقت شود که این پادشاه را با خشایارشاه تطبیق می دهند. ولی تطبیق و همانی الفاظ Suerus و Xerxes جالب است.
در عهد قدیم، Ahasuerus را پدر دارای مادی (داریوش مادی) دانسته است.
پژوهشگر معاصر Grabbe  در سال 1988،؛داریوش مادی را مطابق شواهد متون حکومتی بابل باستان، همان کمبوجیه، پسر کوروش می داند.
لذا بایستی Ahasuerus و معادل یونانی آن Artaxerxes را لقبی برای کوروش بدانیم.
می توان این احتمال را مطرح کرد که Xerxes  یونانی می شود ذوالقرنین و آرتاکرکس می شود ذوالقرنین عادل.
یعنی لفظ یونانی Cyrus معادل کوروش است و لفظ یونانی ArtaXerxes معادل ذوالقرنین عادل.
لذا نظریه این می شود که لفظ اردشیر (یا همان ذوالقرنین عادل) لقب کوروش بوده باشد و بعد از کوروش لقب چندین پادشاه دیگر هخامنشی هم قرار گرفته باشد والله اعلم.
[[پرونده:Ardeshir goshtasp.jpg|قاب|وسط|ترجمه لوحی که ادعا شده در آن لقب اردشیر و گشتاسپ برای چند تن از هخامنشیان استفاده میشده است. از تطبیق این نسبنامه با نسبنامه اردشیر هخامنشی، مشخص می شود که اردشیر گشتاسپ از القاب کوروش بوده است. منبع متن بالا: کتاب آثار عجم از فرصت شیرازی.]]
==عیاش ، صعب، عبدالله و هرمز ==
در احادیث و اخبار اسلامی، نام‏ هایی برای ذوالقرنین وارد شده است:
<br>
1- صعب (یا مصعب) که با معنای "کو" در کوروش دارای تناسب است.
<br>
2- عیاش که معادل عربی "کمبوجیه" است. لازم به ذکر است که پدر کوروش و همچنین فرزند او، کمبوجیه نام داشته اند. لذا می توان کوروش را "ابو عیاش ابن عیاش" دانست و شاید در گذر زمان، اجزای "ابو" و "ابن" از این نقل دچار تصحیف یا تغییر شده باشد و "عیاش" در نقل باقی مانده باشد. البته یک احتمال دیگر هم هست که از جمله القاب حکومتی یا خانوادگی کوروش، "کمبوجیه" هم بوده باشد یعنی کمبوجیه نام پدر کوروش، نام فرزند کوروش و همچنین لقب خود کوروش بوده باشد. والله اعلم.
<br>
3- عبدالله بن ضحاک بن معد (طبق حدیث امام صادق (ع)). طبق اقوال تواریخ اسلامی می دانیم که امضای کوروش "عبدالله، خادم الله و سائس امرکم" بوده است. لذا خود کوروش، خودش را عبدالله نامیده است. طبق نقل منابع یونانی هم، آستیاگ (همان آژی دهاک ، همان ضحاک) پدر بزرگ مادری کوروش بوده است. لذا نام "عبدالله بن ضحاک" دارای تناسب خوبی با نام و نسب کوروش است. والله اعلم. همچنین عبارت "ضحاک بن معد" با نسب مادری کوروش که پدربزرگش "آستیاگ پسر هوخشتره" بوده است تناسب دارد. زیرا آستیاگ را در تاریخ همان آژی دهاگ (ضحاک) دانسته اند. نام هوخشتره هم در کتیبه های بابلی و ایلامی به صورت "موماکی شار" و "اوماکی ایشتاره" و "ماکی ایشتاره" آمده است. جزء شار و ایشتار به معنای پادشاه است. لذا نام او "موماکی" یا "اوماکی" یا "ماکی" بوده است. طبق واژه نامه های آشوری باستان، واژه "hissumaki" به معنای "پرداخت خسارت، پرداخت بنیه، پرداخت مال" معنا شده است. چون جزء hiss نوعی فعل است و به معنای ساختن و دادن و اعمال کردن است، لذا جزء اوماکی یا ماکی به معنای "بنیه و یا مال" است. لذا نام اصلی هوخشتره، دارای تناسب معنایی با نام عربی "معد" است. لذا می توان گفت که ضحاک بن معد (در نسب ذوالقرنین) دارای تناسب با آژی دهاک بن اوماکی (آستیاگ پسر هوخشتره) است. والله اعلم.
<br>
4- فریدون بن ضحاک (یا فریدون بن اثفیان) که در همین مقاله بیان گردیده است که منظور از فریدون در روایات ایرانی، همان کوروش است.<br>
5- در برخی احادیث شیعه، نام پادشاه زمان دانیال نبی (ع) را هرمز دانسته اند. برخی منابع، هرمز را دگرشکل "هرمس" دانسته اند. می دانیم که در برخی دیگر از اقوال اسلامی، لفظ "هرمس" در نسب ذوالقرنین آمده است. همچنین در کتاب تاج العروس من جواهر القاموس از قول ابن هشام نقل شده است که هرمس (به ضم هاء) نام ذی القرنین بوده است. از جمع این موارد با این نکته تاریخی که دانیال نبی (ع) معاصر کوروش کبیر بوده است، می توان فهمید که منظور از "هرمس" یا "هرمز" که پادشاه معاصر دانیال نبی (ع) بوده و طبق برخی از منابع، "مثلث بالنعمه" یعنی صاحب سه نعمت (پادشاهی، مصاحبت انبیاء و حکمت) دانسته شده است، احتمالا همان کوروش ذوالقرنین بوده است. والله اعلم. لازم به توجه است که ممکن است هور در هرمز، با کور در کورو دارای قرابت واجی و واژگانی باشد: یعنی هور و خور و کور را بتوان دگرشکل هایی از تلفظ یکدیگر در لهجه های مختلف سرزمین و اقوام باستان دانست. والله اعلم. ردپای این نام در حوادث قرن ششم قبل از میلاد در تاریخ اسطوره ای جمهوری روم، در قالب نام قهرمان‏های افسانه‏ ای Horatius و Titus Herminius مشاهده می شود.
لازم به ذکر است که نام هرمز در گویش های محلی و کهن ایرانی به صورت خورموغ (خورمغ)، کورموستا (دگرشکل هورموزدا) و هورموغ (هورمغ) هم باقی مانده و مضبوط است و موید این است که جزء "خور"، "کور" و "هور"، در گویش های محلی ایران، معادل یکدیگر بوده اند. جزء مغ یا موغ هم دارای معانی بزرگ، بلندمرتبه، استاد و داناست و احتمالا با کلمه مغ (در معنای روحانی دین مزدیسنا و زرتشت) دارای ریشه مشترک است.
==دیگر موارد واژگانی مرتبط==
کورو <br>
کوروش<br>
کسری<br>
خسرو<br>
هورو<br>
هوریدو<br>
هورودون<br>
هوریدون<br>
فریدون<br>
هورمزد<br>
هورموز<br>
خورموج<br>
کیان<br>
کیسر<br>
قیصر<br>
کورت / قورت / کور (همگی در زبان ترکی)<br>
ایران<br>
اسکندر <br>
راکوتا (اسکندریه) <br>
شمر یرعش ابوکرب (در برخی نقل های یمنی از ذوالقرنین)= شیمر یرعش ابوکرب = شیرمار = شیران = ایران = کوروش = حارث اعلی <br>
خشتره <br>
ذارا دو ایشتاره <br>
گئوش اورون <br>
کوروشک <br>
خورنه <br>
فرنه <br>
فره <br>
<br>
کوروش <br>
خوروش <br>
هوروش <br>
هورمز <br>
<br>
<br>
لوقرائیم<br>
ذوالقرنین<br>
قورت = کورت = کور ته = کور تین = گرگ خدا = قوی خدا = شیر خدا  (همگی در ترکی باستان) <br>
آشینا (نام خاندان آسمانی ترکان باستان) هم از آش و اینا احتمالا مشتق است و احتمالا هم دلالت با "قوی آسمانی" است. <br>
واژه های باستانی آشور، آشینا، آشو و آسمان (در زبانهای مختلف باستانی) احتمالا قرابتهایی ریشه شناختی در اجزای خود دارند.<br>
انیان هم شاید از اینویان به اشتقاق اینا و آن به معنای "بزرگ آسمانی، قوی آسمانی" است.
واژه گوورا Gevurah  در یهودیت (به معنای داوری و قضاوت و عدالت است) با واژگان گورا و کورا دارای قرابت ظاهری است و ممکن است ترجمه ای هند و اروپایی از خشتره و ارتخشتره فارسی باستان باشد. والله اعلم.
=آژدار : صورتی کهن و ایرانی از واژه ذوالقرنین=
شهرهای بسیاری از نواحی غربی آفریقا (در مراکش) و جنوب غربی اسپانیا (که مجموعا احتمالا همان نواحی مغرب الشمس در داستان ذوالقرنین است)، در زبان کهن فنیقی از ریشه gdr (هم ریشه با همان جدار عربی) نام گذاری شده اند.
شهرهایی مثل Cadiz و Agadir.
اکنون این ریشه فنیقی-عبری-عربی را به معنای "حفاظ، استحکامات، دیوار" می دانند.
همچنین از این ریشه (یا مرتبط با آن) واژه های "قدس"، "قادس" و "کادوس" و "کاووس" را در زبان‌های کهن عربی و عجمی داریم.
ریشه شناسی کتاب العین فراهیدی برای جدر، ما را به "سر کشیدن از زمین صلب" و نظایر آن می رساند که واجد اجزای "سر و سرداری" و "صلبیت و صلابت" است.
اما وضع ریشه کهن فنیقی-عبری-عربی gdr برای معنای "استحکامات"، آیا ربطی به واژه ایرانی "آژدار" و "ذوالقرنین" دارد؟
نام شهر مراکشی Agadir و ریشه شناسی واژگان کهن پارسی و مادی و عربی (اژدر و آژی دا و اشتر) می تواند کلید این مساله باشد.
گفته شده که نام کامل این شهر و ناحیه، در زبان بومی امازیغی مراکشی، شهر Agadir-n-Irir است. پس می توانیم بگوییم نام این ناحیه، سرزمین "آژدار ایرانی" بوده است. یعنی "ذوالقرنین ایرانی"، یعنی احتمالا همان شخص کوروش ذوالقرنین.
پس احتمالا یکی از ترجمه های کهن "ذوالقرنین"، واژه پارسی "آژدار" است. آژ به معنای تیزی و شخانه و ابزار پاره کردن است. کنایه از قدرتمندی و یعنی همان شاخ و تیر و نظایر آن (شاید تیرِ اسطوره آرش، از نظر نمادشناسی تطبیقی، معادل همان شاخِ ذوالقرنین است و منظور از آرش، همان کیارش و کوروش است که بعدا اسطوره سازانه، بدل به آرش هم شد، والله اعلم).
پس در مغرب الشمس، شاید ردپای "ذوالقرنین ایرانی" (به قول امازیغی های قدیم) را یافتیم.
اما واژه های کادووس، کاووس، قدس، قادس، جدار، آگادیر، کادیز و احتمالا دژ، در زبان‌های مختلف، همگی دارای مولفه ای از "محافظت و صلابت" هستند که احتمالا به وعده ابراهیمی ذوالقرنین و همچنین آوازه سد ذوالقرنین بی ارتباط نباشد.
شهر قدس، پس از ویرانی آن توسط بخت النصر، توسط کوروش ذوالقرنین، دستور احیاء و آغاز احیاء گرفت و دوباره آرام آرام ساخته شد.
یکی از مصادیق چند معنایی (و نه تک معنایی) برای "مسجد الاقصی"، می تواند سرزمین مقدس ابراهیمی(به قول شاهنامه "گنگ دژ") در نواحی اطراف سد باشد.
لذا یکی از مصادیق بیوت مقدسه، مسجدی است که ذوالقرنین در کنار سد ساخت و الیاس (ع)، خضر (ع) و طبق احادیث ما برخی از ائمه اثنی عشر شیعه (ع) با طی الارض، در آن نماز خواندند.
والله اعلم.
به نظر می رسد که طبق برخی از احادیث، واژه "ذوالقرنین" یک لقب بوده است که وعده ظهور مصداق آن، توسط حضرت ابراهیم (ع) داده شده بوده است.
همچنین طبق برخی احادیث، به نظر می رسد که این لقب، حداقل چندین بار در طول تاریخ، مصداق یافته است. مصداق کامل آن و اتمّ و اکمل آن، ائمه اثنی عشر شیعه (ع) خصوصا امام علی (ع) بوده است. والله اعلم.
واژه های باستانی دیاآکو (دو آژو)، آژی دهاک، کوروش، ایران، عالی کندر، تیگران، احتمالا سوریه و احتمالا آشور، سورستان، آگادیر، آژدار، سردار، کومار، حارث الاعلی، گیلگامش (عالی آمِش، ایلام)، کریست، کورنوئیوس و ... در فرهنگهای مختلف، مستقیما یا غير مستقیم، مرتبط با این وعده ی ابراهیمی وضع شده بوده اند. البته مصادیق این چند ده لقب، یعنی افراد تاریخی که این القاب را یدک می کشیدند، لزوما مصداق واقعی یا حقیقی برای آن وعده نبودند و برخی خودخوانده، برخی دیگرخوانده و حتی برخی از آنها (ظاهرا مثل ضحاک و حتی خود نمرود که نگاره دو شاخ او موجود است)، اصلا طاغوت بوده اند‌. برخی هم خوب بودند و نزدیک به آن وعده ابراهیمی، مثل کوروش ذوالقرنین.
ولی نکته مهم این است که به نظر می رسد در دوران پس از حضرت ابراهیم (ع)، نوعی انتظار منجیِ عادل با گستره حکومت جهانی و انتظار برای عدالت و انتظار برای اقتدارِ مشروعِ آسمانی در زمین، در مردمان فرهنگهای مختلف (بر اساس وعده حضرت ابراهیم (ع)) وجود داشته است. والله اعلم.
انتظاری که پاسخ اکمل و اتمّ آن، در غدیر خم تا نیمه شعبان نهفته بود. والله اعلم.
=منظور از تُبَّع اول، پادشاه مقتدر حمیری یمن، همان کوروش هخامنشی است=
طبق کتاب نظام التواریخ، تبابعه حمیری در زمان گشتاسپ وارد یمن و کنعان شدند. گشتاسپ مطابق با شواهد مختلف، روایتی  از کوروش هخامنشی است.
تُبَّع اول(همان حارث رائش ذوالمرائد) اولین پادشاه مقتدر تبابعه یمن است که طبق ادعای حمیری ها، تا چین و ترکستان لشگر کشید و پادشاهی جهانی بود و طبق احادیث اسلامی، "تُبّع" مسلمان بود و خود را پسر عموی پیامبر (ص) نامید و طبق اقاویل اسلامی، اولین کسی بود که برای درب کعبه قفل گذاشت (آن هم قفل پارسی) و جامه بر کعبه پوشاند و مژده احمد را به مردم یثرب داد.
داستان او، روایت حمیری ها از کوروش هخامنشی است. کوروش، از طریق منوچهر (احتمالا همان هخامنش) از نوادگان اسحاق نبی (ع) بود.
نام تُبّع اول را حارث رائش ذوالمرائد دانسته اند. حارث با "کو"، رائش با "روش" و مرائد با قرنین تناسب معنایی دارد.
لذا منظور از حارث رائش ذوالمرائد، فاتح چین و ترکستان، همان کوروش ذوالقرنین است.
پس نظریه این میشود که آغاز تمدن تبابعه حمیری در یمن، از زمان کوروش هخامنشی و استیلای او بر شبه جزیره عربستان آغاز شد. طبق برخی نقل های تاریخی (شامل گزنفون و Berosus از طریق EUSEBIUS, CHRONOGRAPHY) می دانیم که کوروش بر اعراب و فنیقی ها و مصر هم حاکم عالی مقام بوده است (هرچند حاکمانی محلی هم در سلسله مراتب حکمرانی او بر این اقوام حضور داشته بوده باشند).
حدیثی داریم که تُبّع مسلمان بود. طبق اقوال اسلامی، او برای خداوند در کنار کعبه قربانی کرد.
به نقل از کوروش هم در استوانه کوروش آمده است که "قربانی نمودم". گشتاسپ (دیگر روایت از کوروش) هم اهل قربانی کردن، این سنت ابراهیمی، بود.
=اطوکس که پادشاه بابل را شکست داد=
ابوریحان بیرونی از قول پیشینیان نقل می کند: "و گفته‌اند ذوالقرنین مردی بود که اطوکس نام داشت و بر حامیرس که یکی از ملوک از بابل است خروج کرد و با او پیکار کرد تا آنکه چیره شد...".
وازه اطوکس از جزء "اطو" و "کس" تشکیل شده است. اولی را می توان همان oto در زبان های هند و اروپایی دانست که از جمله معانی آن "high و tall" است. دومی را می توان همان واژه کوش یا کو دانست که در زبانهای مختلف وجود دارد و از جمله معانی آن "قوت و قدرت و پهلوانی" است. لذا اطوکس را می توان معادلی تحت اللفظی برای "راکو" و "کورا" و "کوروش" دانست. لذا نقلی از ابوریحان داریم که با لحاظ این نکات ریشه شناسی، تقریبا صراحتا نام کوروش (یا همان اطوکس به معنای پهلوان بلند مرتبه) را به عنوان ذوالقرنین ذکر می کند. والله اعلم.
شایان ذکر است که یکی از بزرگترین پیروزی‏های کوروش ذوالقرنین، فتح بابل بود. لذا نقطه اوج نقل ابوریحان با نقاط اوج سرگذشت کوروش، تناسب دارد.
=ردیابی ذوالقرنین از روی زمانه ظهور خضر (ع)، حزقیل (ع) و دانیال (ع) در تاریخ=
هم در احادیث و هم در اقوال تاریخی، تصریح شده که خضر نبی (ع) که عمر جاودانه دارد، از لشگریان (و امرای) حکومت ذوالقرنین بوده است. لذا ردیابی زمان خضر نبی (ع) (و نَه خضر موسی (ع))، برای یافتن ردپای ذوالقرنین، کاربردی است.
۱- حزقیل (ع) طبق جمع موارد مطروحه در اخبار اسلامی، بایستی در حوالی زمان دانیال (ع) بوده باشد.
۲- طبق منابع عهدینی، یک حزقیل وجود دارد که کتابی به نام او در عهد قدیم وجود دارد و او را معاصر حوالی ایام دانیال (ع) دانسته اند.
۳-  جالب است که برخی منابع مستقیما و برخی به صورت غیر مستقیم، ظهور خضر (ع) در تاریخ را معاصر پادشاهی دانسته اند که حزقیل هم در زمانه او بوده است، یعنی معاصر هم بوده اند.
لذا از جمع موارد بالا استفاده می شود که دانیال (ع) و خضر (ع)، معاصر هم در تاریخ ظاهر شده اند. والله اعلم.
منابع فوق الذکر (در بند ۳)، مانند جامع التواریخ خواجه رشید الدین فضل الله، خضر را و حزقیل را معاصر با بنیان گذار سلسله کیانیان (یعنی کیقباد) دانسته اند.
پژوهشگران حوزه تطبیق اسطوره و تاریخ ایران باستان، اکثرا کیانیان را همان هخامنشیان دانسته اند. کما اینکه ابوریحان بیرونی هم بالصراحه، کیخسروی کیانی را همان کوروش هخامنشی دانسته است.
لذا اگر این نقل را معتبر فرض کنیم که : "خضر (ع) و حزقیل (ع) در دوران موسسِ حکومت کیانیان بودند" و کیانیان را همان هخامنشیان بدانیم، آنگاه چون کوروش هخامنشی، بنیانگذار سلسله هخامنشی بوده است، لذا می توان نتیجه گرفت که منظور از آن پادشاه کیانی که موسس بود و خضر (و حزقیل) علیهما السلام در زمان او بودند، احتمالا همان کوروش هخامنشی است. کما اینکه از تاریخ مطمئنیم که دانیال (ع) در زمان کوروش هخامنشی بوده است و پیشتر بیان شد که ادله ای از جمع اقوال برای همزمانی خضر و دانیال (ع) داریم.
در یکی از احادیث شیعه هم وقتی در ترتیبی تاریخی، تعدادی از انبیاء (و مقدسین) ذکر شده اند، این سه نفر را بلافاصله و پشت سر هم در متن آن حدیث ذکر نموده اند: خضر، دانیال و ذوالقرنین. والله اعلم.
=نقشه جهان و ذوالقرنین=
در احادیث اسلامی نقل شده است که فرشته ای آمد و ذوالقرنین را از زمین به سمت آسمان بلند کرد به نحوی که او ابتدا شهر و دیار خود را از آسمان دید و سپس کل زمین و سرزمین ها را در نگاهی جامع از آسمان دید. چنین دیدی امروزه از طریق نقشه های جهان فراهم می آید (مانند نقشه جهان بابلی که مربوط به تمدن بابل باستان است و در حوالی زمانی کوروش ذوالقرنین _یا نهایتا 100 سال قبل از او_ ترسیم شده است و امروزه در قالب یک لوح گلی در اختیار ما و در موزه بریتانیا موجود است) <ref>
https://en.wikipedia.org/wiki/Babylonian_Map_of_the_World
</ref>.
این مدخل را هم ببینید: [[رمزگشایی از نقشه جهان بابل باستان]]
[[پرونده:Old map.jpg]]
=لشگر کشی اسکندر ذوالقرنین به هند و تطابق آن با گزارش تاریخی از لشگرکشی کوروش به هندوستان=
در همگی منابعی که از اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی) صحبت کرده اند، گفته شده که او توانست بر پادشاه هند غلبه کند و پادشاه هند را در نبرد بکشد. می دانیم که اسکندر مقدونی چنین کاری را نکرده است (یعنی پادشاه هند را در نبرد نکشته است). ولی در مورد کوروش کبیر (کوروش ذوالقرنین) یک گزارش تاریخی داریم که می گوید او پادشاه هند را شکست داد و کشت. ابن عبری در (کتاب تاریخ مختصر الدول ، قرن 7 هجری قمری) می نویسد: "کورش الفارسی ... و غزا بلاد الهند و قتل ملكها".
=از معرفی شکر نیشکر به جهان تا اسکندر ذوالقرنین، از واژه شکر تا نام کوروش=
در منابع و کتب مدرن تاریخ در مغرب زمین، نقلی معروف وجود دارد که گیاه نیشکر در زمان داریوش هخامنشی و پس از فتح بخشی از هندوستان به دست داریوش در حوالی 2500 سال پیش، از هندوستان خارج شد و در جهان متمدن آن روز گسترش داده شد: ابتدا به ایران و آسیا و سپس آفریقا و اروپا گسترش داده شد. لذا طبق این منابع مدرن علم تاریخ، گسترش و رواج نیشکر در بیرون از هندوستان و کل جهان را به حکومت هخامنشی نسبت می دهند. برخی منابع، قدمت رواج نیشکر در خوزستان که یکی از پایگاه های اصلی هخامنشیان بوده است را هم به همان موقع نسبت می دهند.
از سوی دیگر در منابع تاریخی ایرانی و اسلامی، مشاهده می کنیم که رواج نیشکر و شکر در دنیا را به اسکندر ذوالقرنین نسبت داده اند: در کتاب "هفت کشور یا صور الاقالیم" مربوط به قرن 8 هجری قمری ذکر شده است که: "(در منتهای مغرب زمین) ...جویهای آب روان است و بر کناره آن نیشکر است و در زمان قدیم در دیگر اقالیم و بلاد نیشکر نبود و نمی دانستند که نیشکر چه باشد و شربت رنجوران از دوشاب انگوری می فرمودند و در زمان اسکندر نیشکر در عالم پیدا شد." لذا طبق این نقل، نیشکر از منتهای مغرب عالم توسط اسکندر به جهان معرفی شد (لازم به ذکر است که منظور از اسکندر در کل این کتاب، اسکندر ذوالقرنین که سد ساخت و غرب و شرق عالم را گرفت است).
اما واژه بین المللی شکر (که در کل آسیا از تبت و نپال و هندوستان و بنگلادش و سریلانکا و مالزی و هندوستان تا پاکستان و بلوچستان و افغانستان و ایران و عراق و عربستان، تا آفریقا تا اروپا در همه جا با واژه واحد شکر یا همان سکر یا همان Sugar و نظائر آن اطلاق می شود) از چه ریشه ای است؟ زبان شناسی مدرن اذعان دارد که واژه شکر به واژگان آریایی باستان SarKara و SharKara و SarKuru و SharKuru در زبان سانسکریت و دیگر زبان های باستانی آسیایی و آریایی بر می گردد.
از نظر تاریخی هم تخمینی در حدود 3000 سال پیش را برای گسترش و رواج کاشت تجاری گیاه نیشکر در هندوستان و تخمینی در حدود 2500 سال را برای بیرون از هندوستان ارائه می کنند. اما واژه SarKuru و SarKara به چه معنا است؟ بخش Sar (یا Shar) که امروزه ما آن را به صورت عبارت "شیره" به کار می بریم، به معنای افشره، عصاره و شیره بوده است. بخش دوم هم که Kara و Kuru باشد، به وضوح نام کوروش ذوالقرنین است. پس شکر نام خود را از عبارت "شیره کوروشی" گرفته است و احتمالا یک محصول تجاری مهم بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین در کل گستره حکمرانی او معرفی شده و وارد تجارت جهانی شده است.
=ادویه پودر کاری و سبک آشپزی کاری : آیا ربطی به کوروش ذوالقرنین دارد؟=
می دانیم که نام ادویه پودر کاری (ادویه معروف هندی) و سبک آشپزی کاری از واژه Kari و صورت مدرن آن Curry است. این واژه به وضوح یادآور نام کوروش ذوالقرنین است. البته قدمت استفاده از برخی اجزای پودر کاری (مثل زردچوبه یا شنبلیله) در هندوستان به زمان های قبل از 2500 سال پیش بر می گردد (شاید 4000 سال پیش). ولی دستورالعمل تهیه و ترکیب نسبتا دقیق ترکیبات پودر کاری، ظاهرا قبل از هندوستان (یا همزمان با آن) در بابل باستان (که توسط کوروش ذوالقرنین فتح شده بود) وجود داشته است (بر روی لوحه های گلی کشف شده از بابل، این دستور العمل خوانده شده است) و لذا برخی از محققان، منشاء اول این ترکیب دقیق از ادویه ها را به خاورمیانه، و نه هندوستان، نسبت می دهند. اگر این نظریه را در نظر بگیریم، چگونه این دستورالعمل به هند رسید و رواج یافت و نام کاری را بر خود گرفت؟ آیا ممکن است حاصل حضور کوروش ذوالقرنین که از خاورمیانه و ایران به هندوستان رفت، بوده باشد؟ والله اعلم.
جالب است که به دو نکته زیر هم توجه کنیم:
1- ادویه کاری به صورت سنتی از هندوستان تا پاکستان تا جنوب ایران تا خوزستان تا مناطق عراق و نواحی عربی شام و عربستان از قدیم رواج داشته است. این نواحی همگی گستره ای از مرکزیت حکومت کوروش ذوالقرنین بوده است.
2- بخش مهمی از اجزای ادویه کاری، دو ادویه "زردچوبه" و "زنجبیل" است. این دو ادویه از ریشه گیاهان تیره زنجبیلیان گرفته می شود. جالب است که گونه سنتی و بومی زنجبیلیان در ایران، از قدیم الایام، با نام "خسرودار" شناخته می شود که می توان آن را "گیاه خسرو" یا "داروی خسرو" یا "ادویه خسرو" ریشه یابی کرد. می دانیم که بین واژه "خسرو" و "کورو" و "کوروش"، از نظر ریشه و معنا و مصداق تاریخی، شباهتهایی مهم وجود دارد.
=گزارش نام کوروش در تاریخ مردمان شمال چین=
مردم ختای (شمال چین) در تاریخ خود (که فردی به نام بناکتی در 700 سال پیش برای ما در کتاب تاریخ بناکتی روایت کرده است) می گویند که:
پادشاهی به نام جورو دانک (دانک نام فامیل یا لقب بوده است و دیگر اعضای این دودمان هم این لقب را داشته اند. لذا نام این پادشاه، "جورو" میشود)، واحد مسافت فرسنگ را وضع کرد و در زمان او اولین پیغامبر اقوام ختای و چین، به نام "شمکونی برخان" ظهور کرد. جورو دانک، پادشاه عادل و مبارک، سه پسر داشت که بعد از حکومت کردند.
شواهد فعلی ما از هرودوت و دیگران هم نشان می دهد که فرسنگ در زمان هخامنشیان توسط ایرانیان اختراع شده است. زرتشت و بودا هر دو در زمان هخامنشیان ظهور کرده اند. شاه هخامنشی که عادل بود و سه پسرش بعد از او حکومت کردند کوروش بود (بردیا، کمبوجیه و گئومات مغ که سومی پسرخوانده و دامادش بوده است).
از جمع این شواهد می توان پیشنهاد کرد که جورو دانک، یا همان جورو، روایتی ختایی از نام کورو یا همان کوروش هخامنشی است.
گفته شده که جورو توانست پادشاه سرزمین جیزکوه در مشرق ختا را (در حالی که پادشاه مغلوب در مصرف شراب افراط کرده بود) شکست دهد.
همین حکایت را یونانیان درباره ترفند جنگی کوروش برای شکست ماساگتها نقل کرده اند. وقتی ماساگتها در مصرف شراب افراط کرده بودند تحت یورش سپاهیان کوروش قرار گرفتند.
همین حکایت را مارکوپولو درباره نحوه شکست یکی از پادشاهان سرزمینهای مشرق ختای، نقل کرده است.
از جمع این موارد که گزارش هایی مستقل از سه ملیت ایرانی و یونانی و ختایی درباره تاریخ باستان نهایت مشرق آسیاست می توان نتیجه گرفت که حکایت جهانگشایی های کوروش در قالب نام جورو دانک در تاریخ سرزمین ختای، ثبت شده است والله اعلم.
لازم به ذکر است که شمکونی، تصحیف همان نام "شکمونی" یا "شاکمونی" است که برخی او را همان بودا دانسته اند.
=روایت چینی از ذوالقرنین=
هوانگ دی (軒轅 با خوانش کهن خو آنیوآن) با لقب Yellow Emperror،امپراطور اساطیری چین باستان است که مربوط به دوران قبل از قرن ۴ قبل از میلاد به قبل دانسته شده و در اسطوره چینی ها مانند کیخسرو به آسمان عروج کرد.<br>
او با دیوان و اقوام یاغی جنگید و پیروز شد و تمدن جدید را در نواحی چین بنیاد نهاد و به بانوی آسمانی برای پیروزی بر دیوان و اقوام یاغی متوسل شد (درست همانند کیخسرو).<br>
لقب او (امپراطور زرد، امپراطور رخشنده) با نام جمشید و تصحیف زرتشت (با ریشه جعلی زره + تشتره) دارای قرابت است.<br>
نام او (یعنی xuānyuán) با ریشه خو+انیوآن یعنی کو+انیوآن یعنی کو+رو (کوروش) دارای قرابت لفظی-اشتقاقی-معنایی است. خوانیوآن را نام کشوری در مغرب چین هم دانسته اند که احتمالا همان خونیرس (= ایران) در اوستایی است.<br>
از نظر معنایی هم عبارت 軒轅 به معنای "عالی پهلوان" است البته تحت اللفظی "عالی متحمل، عالی حمل کننده، عالی وزنه بردار". این معنا، با اسامی کوروش (پهلوان عالی مقام) و عالی کندر (فاتح عالی مقام) دارای قرابت است.<br>
به نظر می رسد هم هوانگ دی و هم کیخسرو، پژواک های اسطوره ای از شخصیت تاریخی کوروش ذوالقرنین است. والله اعلم.<br>
=واژه ژاپنی کورو=
ریشه kuro در ژاپنی قدیم و باستان وجود داشته است و اکنون آن را به معنای سیاه (و یا تاریک و غلیظ و عمیق و شدید) معنا می کنند. ولی پیکتوگرام و ایدئوگرام آن 黒 است که قابل تجزیه به دو کاراکتر به معنای "خانه، کشور" و "آتش، شعله و نور" است. نظر به اینکه "را/رو" در ژاپنی باستان برای تلفظ واژه "نور، روز، خورشید" استفاده می شده است، می توان تلفظ باستان بخش مربوط به "کشور، خانه" را "کو/خو/هو" دانست که با "خانه فارسی" و "هوم انگلیسی" هم بی شباهت آوایی نیست. لذا ایدئوگرام باستانی برای تلفظ "کورو"، دارای معنای "قلمرو نور، خانه نور، حاکم نور، دارای خورشید" است که نزدیک و یادآور معنای "جمشید" است. لذا می توان پیشنهاد داد که "کورو در ژاپنی قدیم" با "خراسان در فارسی باستان" با "جمشید در شاهنامه" با "خسرو در شاهنامه" دارای قرابتهای ریشه شناسی و معنایی و کاربردی بوده اند.
می توان گفت که اگرچه لفظ "کوروش" به بابلی باستان و سانسکریت و عبری و یونانی (زبانهای مغرب آسیا) به معنای "پهلوان بلند مرتبه و ذوالقرنین و صاحب قدرت برتر" است، ولی همین تلفظ (یعنی کورا و کورو) در زبانهای خراسان باستان و چین و ژاپن (زبانهای شرق آسیا) تفسیر به "قلمرو نور، خانه نور، دارای خورشید" یا همان "جمشید" شده است. لذا می توان گفت تلفظ "کوروش/کورا" در مغرب آسیا تفسیر به "ذوالقرنین" و در مشرق آسیا تفسیر به "جمشید" شده است. لذا در اسطوره های باستانی ایران در شاهنامه، "جمشید" همان "خسرو" همان "کوروش/کورو" است که پژواکها و ابیراهی ها و تکرارهای مکرر آن، سبب جدا شدن این شخصیتها در فرآیندهای اسطوره سازی حماسی در ادبیات کهن فولکلور نواحی ایرانی (از حداقل سین کیانگ تا ایران تا حداقل سوریه و ترکیه و بالکان) شده است. والله اعلم.
==جمشید و کیخسرو==
این دو شخصیت شاهنامه، دو شخصیت مجزا در اسطوره های کهن ایرانی هستند. ولی نکته اینجاست که بسیار اتفاق می افتد که از یک شخصیت واحد تاریخی و یا از یک واقعه واحد تاریخی، اسطوره های مختلف و "موازی" ساخته می شود.
تلفظ صوتی "کورو/کوروش" در زبان‌های مغرب آسیا (یعنی بابلی و عبری و یونانی و سانسکریت) به معنای "صاحب قدرت برتر، ذوالقرنین، پهلوان عالی مقام" معنا می شود.
ولی همین صوت و تلفظ، یعنی همین آوای "کورو/کوروش" در زبان های مشرق آسیا (یعنی خراسان قدیم و سین کیانگ و چین و ژاپن) به معنای "صاحب نور، صاحب خورشید، کشور نور، کشور خورشید، حکمران خورشید، حکمران نور" معنا می شود.
معنای اولی، بعدا تبدیل به واژه کیخسرو شد.معنای دومی، بعدا تبدیل به واژه جمشید شد.
لذا آوا و آوازه "کورو/کوروش" در مغرب آسیا، تبدیل به اسطوره کیخسرو شد و در مشرق آسیا تبدیل به اسطوره جمشید شد. بعدها طی صدها سال، این اسطوره ها ترکیب و ترتیب داده شدند  و نهایتا بعد از حدود ۱۰۰۰ سال، در شاهنامه فردوسی، هر کدام به صورت یک شخصیت مستقل تثبیت یافتند.
پس کوروش ذوالقرنین، الهام بخش اسطوره سازی های "جمشید و کیخسرو" بوده است و البته شاخ و برگهای حماسی (و حتی خرافی) هم در طول زمان به قصه این دو، افزوده شده است. والله اعلم.
=ردپای کشف قاره آمریکا در اسطوره های قدیم ایرانی و ارتباط آن با خاطرات دوران کوروش ذوالقرنین=
در اسطوره های قدیم ایرانی، صحبت از حکمرانانی جهان گستر (جمشید و کیخسرو) است که از جمله کارهای مهم آنها، "ساختن یا فتح یک شهر آرمانی در منتهای مشرق زمین" است. به قول سهراب سپهری: پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است (بازترجمه ای مدرن از اقوال کهن عربی و اسلامی درباره سرزمین منتهای مشرق).
✅ جمشید، دژِ "ور جمکرد" را در منتهای مشرق ساخت که پرنده اساطیری "کَرشِفت" در آن حضور یافت. این شهر، پناهگاهی خوش آب و هوا برای نجات ایرانیان از بلای بزرگ سرما بوده است.
✅ کیخسرو، شهر "گنگ دژ" را فتح و به سامان کرد که در منتهای مشرق قرار دارد و به غایت، خوش آب و هواست. در کنار آن کوهستان قاف است که سیمرغ بر روی درختی در آن، آشیانه دارد.
عنصر مشترک در این بازروایتها و پژواکهای اساطیری، الگوی مفهومی زیر است:
✅ حکمران جهانی، در منتهای مشرق، در مکانی به غایت خوش آب و هوا، که پرنده ای اساطیری سکنا دارد، یک دژ خاص ساخته است.
قاب یا الگوی مفهومی بالا را می توان کاملا با روایتگری تاریخی-جغرافیایی زیر، هم نوا دانست:
✅ کوروش ذوالقرنین، در منتهای مشرق (ماورای تنگه برینگ و ماورای اقیانوس آرام شمالی، در پشت دریاها)، به سرزمینی به غایت خوش آب و هوا (یعنی بریتیش کلمبیا در جنوب آلاسکا) می رسد و در حوالی آنجا حجیم ترین و بزرگترین کوه دنیا (یعنی دِنالی در آلاسکا) قرار دارد و درختان بسیار بلند (سکویا) و قوی ترین مرغ شکارچی جهان (عقاب سرسفید آلاسکایی) آنجا وجود دارد. او در آنجا دژی می سازد (سد و استحکامات ذوالقرنین واقع در آلاسکا، طبق آدرس ابن خلدون).
لذا می توان گفت که شاید خاطره سفر جهانی کوروش ذوالقرنین به مقصد آمریکا در منتهای مشرق و ساخت سد ذوالقرنین در آن جغرافیای طبیعی، بعدها در قالب داستان ورجمکرد برای جمشید و داستان گنگ دژ برای کیخسرو، در اساطیر دوران های اشکانی و ساسانی باقی مانده و نهایتا در قالب داستان جمشید و داستان کیخسرو به دست ما رسیده است.
البته ممکن است خرده اسطوره هایی کهن تر، از قبل از دوران هخامنشی، از داستان جمشید وجود داشته بوده و بعدا با خاطرات تاریخی دوران کوروش ذوالقرنین در این موضوعِ دژِ منتهای مشرق، در زمان اشکانیان و ساسانیان، ترکیب و امتزاج یافته باشد. والله اعلم.
=شاه هخامنشی و محبوس کردن یاجوج و ماجوج=
در داستانهای ملی ایران ساختن یک دیوار و دربند به لهراسب کیانی (جانشین کیخسرو) نسبت داده شده است. کیانیان را با هخامنشیان معادل می گیرند. لذا نقلی ملی داریم که هخامنشیان دیواری دفاعی ساخته اند. بعدها تصور شد که دیوار موجود در شهر دربند روسیه، همان دیواری است که لهراسب پی نهاده و خراب شده و بعدا توسط سلسله ساسانی دوباره از نو ساخته شده است.
در یک نقشه اروپایی قرون وسطی (قرن 15 میلادی)، سرزمین یاجوج و ماجوج و دیوار آن در منتهای مشرق رسم شده است و جمع آوری یاجوج و ماجوج و محبوس کردنشان را به پادشاهی از پادشاهان پرشیا به نام "حکمران عادل" Artaxor نسبت داده است. احتمالا این دگر شکلی (تصحیفی) از آرتاخوره یا همان آرتاکوره یا همان "کوروش عادل" است:<br>
The so-called Borgia map (#237), a round mappamundi, probably of south German
manufacture,  was  engraved  (anonymously)  on  a  copper  plate  around  1430.
<ref>
http://www.myoldmaps.com/early-medieval-monographs/gog-and-magog-on-mappaemund.pdf
</ref>
[[پرونده:Artaxor.jpg|قاب|وسط|araxtor, gog, magog]]
The Borgia/ Velletri World Map. DATE: 1410-1458   
                               
در این نقشه بالا ذکر شده که پادشاهی به نام آرتاکور، که پادشاه پرشیا (پارس) بوده است، یاجوج و ماجوج را در زندانی در نهایت شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. ابن ندیم، آرتاخور (ارطخاشت، معرب همان آرتاکور) را همان گشتاسب دانسته است. گشتاسب هم نام دیگر کوروش (در منابع تواریخ عجمی) است. پس ماحصل جمع این سه قول (یکی از اروپا، یکی از ابن ندیم و یکی هم از تواریخ عجمی) این است که کوروش، پادشاه پرشیا، یاجوج و ماجوج را در منتهای شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. پس طبق این سند تاریخی، ذوالقرنین همان کوروش است. والله اعلم.
در نقشه جهان Psalter World Map مربوط به قرن 13 میلادی، شهر "سایروپولیس" (شهر کوروش) را در مکانی ترسیم کرده است که در دیگر نقشه های قدیمی اروپایی، سد اسکندر (نام سد ذوالقرنین در نقشه های اروپایی)  در آنجا رسم شده است. در نقشه جهان Hereford مربوط به حدود 1300 میلادی، "دروازه خزران Caspian Gate" در مکانی متفاوت و بسیار دور از دیوار اسکندر (دیوار ذوالقرنین) رسم شده است. دروازه خزران در نزدیک سرزمین ارمنیه در نزدیک سرشاخه های فرات رسم شده است. ولی دیوار اسکندر در گوشه شمال شرقی جهان رسم شده است.
در منابع قدیم یونانی و رومی (حدود 2 هزار سال پیش و قبل تر) ذکر شده که تنها یک گذرگاه در کوهستان قفقاز وجود داشته که دروازه قفقاز در آن وجود داشته است و سرزمین کومانیا (Cumania)  را از سرزمین اقوام دیگر جدا می کرده است. در دیگر منابع داریم که کومان و کوماری، هر دو، نام دو قبیله بوده است که در منتهای مشرق آسیا در دشت قبچاق قدیم زندگی می کرده اند. از جمع این نکات و همچنین تحلیل نقشه های مختلف یونانی و رومی و اسلامی، به این نتیجه می رسیم که قفقاز قدیم (و نه فعلی)، در منتهای مشرق آسیا قرار داشته است و البته یک راه از طریق منتهای شمال آسیا هم به آن منتهی میشده است. منابع یونانی گزارش کرده اند که کوروش، مجموعه از استحکامات را در قفقاز (قدیم) برای دور نگهداشتن اقوام بدوی از سرزمینهایش احداث کرده است.
بلیناس (پلین) دانشمند رومی متوفای سال 79 میلادی، در کتاب تاریخ طبیعی خود پس از ذکر سرزمین آلانیان، می گوید: پس از این ملل دروازه های قفقاز هست که بسیاری در نتیجه اشتباه بزرگ آن را دروازه های کاسپیان می نامند. این یک عارضه طبیعی بسیار بزرگی است که ناگهان سلسله کوه ها را قطع می کند. در آنجا درهایی هست که تیرهای آهن کوب دارد...
در نقشه بطلمیوس (پتولمی) قبل از میلاد مسیح، محل کوهستان قفقاز در حوالی طول جغرافیایی 120 تا 140 (در انتهای مشرق آسیا و در سرزمینهای ورای مشرق دریای هیرکانیا) رسم شده است. سرزمین آلانیان هم در همان حوالی (بین طول جغرافیایی 90 تا 140 در شمال شرق دریای هیرکانیا و در شمال شرق آسیا) رسم شده است. البته در نسخه های قرن 15 ام به بعد از نقشه پتولمی، دو کوهستان قفقاز در نقشه مشاهده می شود. یکی در طول جغرافیایی حوالی 120 تا 130 در مشرق آسیا و یکی هم در طول جغرافیایی حوالی 70 در محل فعلی قفقاز. جالب است که در هر دو کوهستان (هم در مغرب دریای خزر و هم در مشرق آسیا)، یک گذرگاه کوهستانی رسم شده است.
==جنگ کوروش با یاجوج و ماجوج در منابع یونانی==
1- یک نظریه در میان عده ای از مورخین غربی از قدیم تا امروز وجود دارد که gog  و magog  صورت عبری برای کلمات یونانی Getae  و Massagetae هستند.
2- طبق نقل هرودوت و دیگران، کوروش با ماساگتها جنگید.
3- طبق نقل مورخین یونان باستان، کوروش هفت دژ مستحکم در سرحدات سرزمین هایش در سرزمین ماساگتها ساخت.
از جمع سه مورد بالا، می توان گفت که نبرد کوروش با یاجوج و ماجوج و احداث استحکامات در سرزمین آنها توسط کوروش، توسط مورخین یونانی هم گزارش شده است.
=برخی شواهد لشگرکشی کوروش به قاره آمریکا=
1- تحلیل ژنتیک مادری (mt DNA) برای برخی ملیتهای سرخپوست شمال شرقی قاره آمریکای شمالی (مانند سرخپوستان ojibwe)، نشان می دهد که تا 25 درصد از جمعیت ایشان، از سمت مادر، خویشاوند خاورمیانه ای ها هستند. یعنی به هاپلوگروپی متعلق اند که فقط در دو جای دنیا یافت می شود: یکی در میان برخی بومیان آمریکا و یکی هم در میان مردم خاورمیانه (فنیقی، اژه ای، آشوری و ایرانی). یعنی گستره ایران قدیم در زمان کوروش.<br>
2- حدود 40 تا 50 درصد از جمعیت برخی از ملیتهای سرخپوست (مانند سرخپوستان ojibwe)، طبق تحلیل ژنتیک پدری (وای کروموزوم)، خویشاوند آریایی ها هستند.
<br>
پس تا اینجای کار، مادران اهل ایران قدیم و پدرانی آریایی را در پیشینه ژنتیکی حدود 20 تا 30  درصد سرخپوستان ojibwe یافت.
<br>
بررسی ژنتیکی استخوانهای قبور برخی سرخپوستان حدود 2200 سال پیش هم موید همین نتایج بوده است.
<br>
3- سرخپوستان اجیبوه این واژه ها را در زبان خود دارند:<br>
ایم بابا = ام بابا = پدرم<br>
ایم مامان = ام مامان = مادرم<br>
آبو = آب<br>
و چندین واژه مشترک دیگر با زبان فارسی.<br>
4- نماد عقاب بال گشوده، یک نماد فرهنگی بسیار مهم در میان ایشان است که می دانیم، نماد درج شده بر روی پرچم حکومت کوروش هم همین نماد بوده است و در عهد قدیم (کتاب اشعیا) به کوروش لقب "عقاب مشرق" داده شده است. همچنین لازم به ذکر است که در احادیث شیعه نیز به وجود یک فرشته به شکل عقاب بال گشوده بر روی کوه قاف اشاره شده است (حدیث طی الارض سلمان و امیرالمومنین حضرت علی (ع)). آدرس های مختلفی که در منابع مختلف جغرافیایی قدیم برای کوه قاف داده شده است ما را به حوالی آلاسکا در قاره آمریکا می رساند: جایی که عقاب بال گشوده یکی از عناصر مهم فرهنگ بومی سرخپوستان و بومیان آنجاست.<br>
5- چهره سرخپوستان اجیبوه، بی شباهت به خودمان نیست.<br>
6- فناوری کوزه گری و برخی صنایع آهنگری در حوالی 2800 تا 2500 سال پیش به آمریکای شمالی رسید که در حوالی زمانی حکومت کوروش است.<br>
7- نقل یونانیان باستان از اینکه کوروش به سرزمینهای آباد پشت یخبندان شمالی (یعنی آمریکا، هایپربوریا) رسیده بوده است.<br>
8- یافته شدن طرح درفش کاویانی (یکی دیگر از نمادهای حکومتی ایران باستان) در طرح های سنتی و باستانی و زبان هیروگلیف چندین نقطه از قاره آمریکا.
<br>
9- کیخسرو (شخصیت معادل کوروش در بخش کیانی شاهنامه فردوسی)، به سرزمین توران که در ماورای دریا، ماورای چین، پشت دریای بزرگ، پشت دریای کیماک و دیگر آدرس های آمریکا قرار داشته است، لشگر کشید.<br>
این شواهد موید جهانی بودن حکومت کوروش و حضور او در آمریکای شمالی (محل سد ذوالقرنین طبق آدرس متواتر قدماء) است. لذا می توان بنا به این شواهد و دیگر شواهد امر، احتمال کوروش بودن ذوالقرنین را مطرح نمود والله اعلم.<br>
==ایرانیان منتهای مشرق==
در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است.
در برخی نقشه های اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند.
در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس در حوالی انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست.
در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.
در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج و برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.
===ابرسین و خورس و قاف===
[[پرونده:Abrasin.jpg|قاب|وسط|ابرسین و خورس و قاف]]
اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. در کنار آن هم سرزمین خورس وجود داشته است. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.
همچنین صحبت از شهرهای خورش و ایرش در منتهای (شمال) شرق آسیا در ساحل اوقیانوس در میان اسامی شهرهای صین در منابع قبل از قرن 5 هجری قمری وجود دارد.
=مردم پوست پوشش ، استوانه کوروش و مرحه دوم سفر ذوالقرنین=
آیه 90 سوره مبارکه کهف درباره مرحله دوم سفر ذوالقرنین و نقل قولی از کوروش ذوالقرنین، والله اعلم:
https://bayanbox.ir/view/645112755299978522/Setra-Kahf-90.jpg
=سرگذشت کوروش=
سرگذشت احتمالی کوروش و فرزندانش بر اساس تلفیق داده ها، شواهد و نظریات مختلف
کوروش همان ذوالقرنین و کسی بود که غرب و شرق عالم را گشت و راه یاغیان و سرکشان از یاجوج و ماجوج را با احداث سد و ردم ذوالقرنینی بست.
کوروش ذوالقرنین، پسر دانیال نبی (ع) را (یعنی جاماسپ بن دانیال، که خودش پیغمبر بوده است و شخصیت زرتشت احتمالا تلفیقی از شخصیت کوروش و جاماسپ است) به دامادی (همسری آتوسا) برمی گزیند. کشور را به بردیا، کمبوجیه و جاماسپ (دو پسر و دامادش) می سپارد و خودش در معبد گنگدژ در حوالی آلاسکا (بلخ قدیم) مشغول عبادت می شود. چند سال بعد کوروش در حمله ماساگتها به گنگدژ شهید می شود. جاماسپ (همسر آتوسا) با توافق کمبوجیه و بردیا به سریر امپراطوری ذوالقرنینی می نشیند و 7 ماه حکومت می کند. داریوش و همدستانشان از پارس ها، یک کودتا می کنند و طی آن هر سه نفر (بردیا، کمبوجیه و جاماسپ که همان گئوماته مغ است) را می کشند.
به گفته هرودوت، کل آسیا به سوگ می نشینند. داریوش، آتوسا را به همسری بر می گزیند. آتوسا (یا همان همای) با سیاست کاری می کند که فرزندش از جاماسپ (یعنی خشایارشاه) به جای فرزندان داریوش پس از داریوش به قدرت برسد.
به جز بخش مربوط به کودتای داریوش، بقیه بخش ها بر اساس شواهد باستانشناسی و نقلهای تاریخی اسلامی، یونانی، ایرانی و یهودی و پس از تنقیح و مقایسه و مطابقه، بدست آمده است. والله اعلم.
==درباره پسر دانیال نبی (ع)==
در احادیث شیعه، صحبت از مکیخا بن دانیال نبی (ع) است که پس از دانیال نبی (ع) سرپرستی مومنین را به عهده گرفت. اینکه آیا فرزند یا فرزندان دیگری هم برای دانیال نبی (ع) وجود داشته است یا خیر را نمی دانیم. ولی واژه مکیخا ممکن است دگرشکلی از "مزدا" به معنای "دانا و حکیم و معلم" باشد. والله اعلم.
نقلی در تواریخ و اقوال کهن وجود دارد که جاماسب، فرزند دانیال (ع) بود. جاماسب را در زمینه نجوم هم سرآمد و پیشرو دانسته اند. نقلی دیگر در تواریخ و اقوال کهن وجود دارد که اولین سازنده و مخترع اسطرلاب، فرزند دانیال نبی (ع) بود. نقلی دیگر وجود دارد که زرتشت (= پیامبر دین زرتشتی، یعنی همان جاماسب) را مسلط به ساخت اسطرلاب دانسته و کتبی در زمینه علم نجوم و اسطرلاب، به زرتشت نسبت داده اند. از جمع این اقوال هم بدست می آید که احتمالا جاماسب و فرزند دانیال نبی (ع) و پیامبر زرتشتیت، احتمالا یک نفر واحد هستند.
==از مکیخا تا مزدا، از مجد تا مگا، از تسبیح فاطمی تا تسبیح شرقی ==
در احادیث ائمه شیعه (ع) ذکر شده که نام فرزند دانیال نبی (ع) که وارث نور الهی و امامت مؤمنین پس از او بود، "مکیخا" بوده است و او در زمان پادشاهی به نام "هرمز" می زیسته است. "هرمز" یا همان "هورمَزد" (که نبایستی با واژه اهورامزدا خلط شود)، دگر صورتی از همان "کورو" در لهجه های جنوبی و خوزی است.<br>
اما مکیخا بن دانیال... لفظ مکیخا، احتمالا همان مَگیدا و سپس مجیدا و فی الواقع همان مزدا است.
یعنی مزدای فارسی، مگای لاتین، مجد عربی و مکیخای بابلی، از یک بنِ معنا (و اشتقاق واژگان) هستند و این یک نمونه دیگر از درهم‌تنیدگی "سامی-ایرانی-اروپایی" است.
اما نام دامادِ کوروش، در منابع یونانی (طبق تحقیق کتاب تاریخِ ماد دیاکانوف)، مگابرن دانسته شده است. مگا همان مکیخاست.
این مگابرن، طبق شواهد تاریخی و تطبیقی، همان گئوماتای مغ (نائب قدرت که روحانی بود، ذوالکفل روحانی) است.<br>
پس گئومات مغ در نَقلِ کتیبه داریوش، که همان مگابرن در گزارش یونانیین است، طبق شواهد متعدد که فقط برخی از آنها در این مجال تقدیم شد، همان ذوالکفل، یعنی همان جاماسب، یعنی همان مکیخا (مزدا) ابن دانیال نبی (ع) است که در حدیث دیگری از امام صادق (ع)، با نام "داماسب، پیامبر فارس ها که او را کشتند" (یعنی قتل گئومات مغ به دست داریوش) آورده شده است.<br>
داماسب = جاماسب = گئوماتا = گوتاما بودا = ذوالکفل = مگابرن = مکیخا بن دانیال (ع) = مزدا بن دانیال
پس پیامبر ایران باستان، که همان پیامبر آموزه های ادیان شرقی هم هست، اکنون در شوش دانیال در کنار مرقد خود دانیال (ع) مدفون است. پس مرقد دانیال نبی(ع) در ایران ما، الحمدلله پتانسیل بالایی برای جذب گردشگران مذهبی شرقی (از هند و چین و ژاپن و کره) و دیپلماسی فرهنگی و دیپلماسی دینی و دیپلماسی معنویت دارد.
البته "الاسلام یعلو و لا یعلی علیه"، ولی در عین حال "شرقا و غربا فلا تجدان علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت (ع)". پس شاید بتوان تسبیح ادیان شرق آسیا و معنویت شرق آسیا را هم (که البته دچار تحریفات هم هست)، ریشه دار در تسبیح حقیقت لیله القدر (یعنی تسبیحِ بانوی تسبیح در مکاشفه اسپانیایی فاطیما، یعنی تسبیح فاطمی هاشمی قرشی اسلامی، فرا زماناً و فرا مکاناً) دانست. والله اعلم.
یعنی سلسله انبیاء و اوصیاء در ذیل سلسله آل عبا (ع) مرتبت دارند و از نور اهل بیت (ع)، منور به انوار الهی بوده اند و اگر مکیخا بن دانیال(ع) تسبیح را به اهالی آسیا از ایران و ماورای ایران، آموخت، این فی الواقع برکتی از منشاء برکات تسبیح فاطمی است. والله اعلم.
=نذر کوروش برای حضرت زهرا (س)=
در اوستا داریم که گشتاسپ برای پیروزی بر تورانیان، برای ناهید (آناهیتا) نذر کرد.
قبلا بیان شد که شواهد نشان می دهد که گشتاسب (پادشاه مقتدر، مومن و جهانگیر اوستایی) همان کوروش تاریخی و همان ذوالقرنین قرآن است.
در ادیان ایران باستان (آئین مهر و زرتشتیت)، هند (بودائیت، دین هندو)، ژاپن (آئین شینتو)، مردمان ترک باستان، مردمان سلت اروپا، اوکراین باستان، روم باستان، یونان باستان، آفریقا (مردمان بانتو)، هاوائی و ... صحبت از یک روح مقدس مادرانه است که آبها و پاکی منتسب به اوست. می گویند گشتاسپ شاه جهانگشا (کوروش ذوالقرنین) برای پیروزی بر دشمنان کفرآئین خویش، برای این روح مقدس مادرانه، نذر و قربانی کرد.
همچنین بیان شد ([[تناسب مفهومی میان آناهیتا و زنان برگزیده اسلامی]]) که بین مفهوم اوستایی آناهیتا (ناهید) و مفهوم اسلامی مقام معنوی فاطمه زهرا (س)، یک تناسب قوی وجود دارد. گویی که شواهد پیشنهاد می کند که مجوسیان و زرتشتیان، مقام "عصمه الله الکبری" یعنی فاطمه زهرا (س) را با نام ناهید (آناهیتا) میشناخته اند.
لذا می توانیم نتیجه بگیریم کوروش برای غلبه بر دشمنان کفرآیین خود، به حضرت زهرا (س) متوسل شد و برای ایشان نذر نمود. والله اعلم.
=وصایای کوروش=
طبق نقل گزنفون یونانی، این موارد وصایای کوروش به دو پسرش است:<br>
1- توصیه به اتحاد و برادری. و یافتن دوستان با وفا که بقای حکمرانی در آن است.<br>
2- توصیه ضمنی به دوری از تکبر و شادی بی اندازه (زهد).<br>
3- توصیه به احترام به افراد بزرگتر<br>
4- وفا ثمره نیکی است.<br>
5- انتخاب جانشین برای جلوگیری از اختلاف<br>
6- توصیه به رعایت رشته محبت خانوادگی و قوم و وطن.<br>
7- قسم به خدا و وطن<br>
8- جاودانگی روح و بقای روح پس از فنای جسم و کیفر آن در ازای گناه و حیات پس از مرگ.<br>
9- توصیه به عدالت ورزی.<br>
10- ترس از خدایان (طبیعتا منظور از خدایان همگی ملکوتیان بوده است).<br>
11- خدایان صاحبان نظم ثابت عالم اند (برهان نظم).<br>
12- از خدایان بترسید و کاری نکنید که خلاف تقدس و عدالت باشد.<br>
13- ترس از قضاوت نسلهای بعدی.<br>
14- عدالت موجب اعتماد و مقبولیت مردمی است.<br>
15- عبرت از تاریخ.<br>
16- درخواست خاکسپاری سریع جسد خود. امیدواری به همنشینی با خدایان (یعنی ملکوتیان) پس از مرگ.<br>
17- توصیه به نیکی به دوستان<br>
18- خداحافظی با دوستان حاضر و غایب.<br>
=تاریخ خودمان را فراموش کرده ایم=
"دیگران تاریخ ندارند، برای خودشان تاریخ میسازند؛ تاریخهای خلاف واقع. شما ملاحظه کنید، حتّی در تلویزیون ما هم نشان میدهد که فلان کشوری که هیچ تاریخ باشکوه و باارزشی ندارد، داستانهای دنباله‌دار، 100 قسمت، 150 قسمت درست میکنند؛‌ تاریخ میسازند برای خودشان، حکمت میسازند برای خودشان، حکومت میسازند برای خودشان؛ ما داریم، [ولی] یادمان نیست."
(رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با اعضای ستاد کنگره بزرگداشت شهدای سبزوار و نیشابور، خرداد 1402)
=مردمسالاری دینی: میراث ذوالقرنین=
پیشتر بیان شد که منظور از اسکندر ذوالقرنین، فردی به غیر از اسکندر مقدونی است (منابع متقدم هم به این تفکیک، اشاره کرده اند). ذوالقرنین بر اساس شواهد متعدد، کوروش بوده است والله اعلم.
طبق اسکندرنامه جامی، اسکندر ذوالقرنین عقیده ای را پیش می راند که در مملکت، برای نظام معینی را نگاه داشتن، موجودیت شاه ناگزیر است ولی شاه نه از روی نسب، بلکه از روی قابلیت و دانش باید انتخاب گردد. او همه مردم را برابر می دانسته است. نه از آنها برتری ندارد و نه خیال سروری. بنابر این همه مردم بالغ مملکت را جمع می کند و از آنها تقاضا می کند برای خود شاهی انتخاب کنند که کرم پرور و معدلت گستر، پرهیزگار و صاحب احسان، دوست نواز و دشمن گداز باشد، جهان را از بدی پاک سازد، اما خلق خود او را شاه می گزینند و بیعت می کنند. (به نقل از یکی از شرح های اسکندرنامه جامی).
پس می توان در کنار منطق، مردمسالاری دینی را نیز جزء مواریث ذوالقرنینی دانست والله اعلم.
به نظر می رسد که "جمهوری" واژه ای دخیل از زبان فارسی باستان به زبان عربی (به معنای "دارای شاخ" که دگر شکل آن جمشیدیه است) و معنای آن "ذوالقرنینی" است و منظور، اشاره به شیوه مردمسالار الهی (مردمسالار دینی) است که ذوالقرنین بنیان نهاد و به تشکیل مجامع و مجالس مردمی برای مشارکت در امر حکومت انجامید. چیزی که در روم باستان در قالب مجامع "کوریا" برگرفته از نام احتمالا کوروش ذوالقرنین، از آن یاد شده است.
گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.
== حضور و همراهی مردم: از وصیت پیامبر (ص)، تا خطبه امیرالمومنین (ع) تا تفسیر امام حسن مجتبی (ع) از آیه قرآن کریم ==
✅ پیامبر اکرم (ص) از مردم خواست که با حضرت علی (ع) بیعت کنند.
البته حق امامت و ولایت و منصب علوی، یک نصب الهی است و منصوص به امر وحی بوده است. ولی حتی نهضت انبیاء (ع) و در ادامه آن حکومت ظاهریِ عدل الهی، در پی جذب "مردم" است: به این معنا که دغدغه انبیاء (ع)، "هدایت کردن مردم" و "مجتمع نمودن مردم بر سبیل حق" بوده است. لذا "جذب حداکثری و دفع حداقلی"، نه فقط تدبیر امام حکیم ما، که فی الواقع، راهبرد نهضت انبیاء (ع) هم بوده است.
✅ حضرت علی (ع) در هنگام پذیرش خلافت پس از عثمان (در زمان هجوم مردم و تقاضای ایشان از حضرت برای قبول خلافت) فرمودند که: لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر... اگر حاضران (یعنی مردم) حاضر نبودند و با وجود یاوران، حجت تمام نمی شد، زمام‏گیریِ (خلافت ظاهری) را قبول نمی کردم.
✅ امام حسن مجتبی (ع) در متنی که به تقریر مبارک خودشان برای صلح نوشتند، با معاویه (علیه اللعنه) شرط کردند که: ... بَلْ یَکُونُ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِهِ شُوْرَی بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ... معاویه حق ندارد برای خود جانشینی انتخاب کند و بایستی امر (یعنی حکومت) بعد از او به شیوه شور مسلمین (یعنی نظرخواهی از مسلمانان) باشد. این عبارت به وضوح اشاره به عبارت قرآنی "امرهم شوری بینهم" است و از مواردی است که تفسیر یک بخش از یک آیه از قرآن کریم، توسط یک امام معصوم (ع) و به تقریر مبارک خودشان، نوشته شده و محتوای آن به دست ما رسیده است. لذا انتخابات، یک تجویز حسنی (ع) است. والله اعلم.
لذا همان طور که در سیره امام خمینی (ره) و امام خامنه ای (حفظه الله) داریم: "بدون مردم نمی شود"، که خوب این شرط، مستقیما مستفاد از سیره سیاسی اهل بیت (ع) است. کما اینکه مردمسالاری دینی، چیزی بود که امام خمینی (ره) از سیره پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) استنباط نموده بود و اصیلِ اسلام بود و بر این اساس، بنیان جمهوری اسلامی را بنا نهاد.
اما اگر ریشه های مفهومی اسلام را در نهضت توحیدی ابراهیم خلیل (ع) ببینیم (که به تعبیر قرآن کریم، هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ)، لذا می توان با توجه به وجود ردپای مردمسالاری دینی در تراث ذوالقرنینی، این موضوع را پیش کشید که مردمسالاری دینی، یک مفهوم ابراهیمی (ع) و اسلامی است، والله اعلم.
=پرچم ذوالقرنین، پرچم کوروش و درفش کاویان=
مورخان یونانی و دیگران، پرچم کوروش را مربعی شکل دانسته اند.<br>
در نگاره یکی از گلدان های یونانی دوریس (460-500 پیش از میلاد) (همزمان با دوره هخامنشی) در موزه لوور نیز ما سرباز ایرانی را می‌بینیم که با وجود بر زمین افتادن درفش مربعی شکل خود را استوار نگاه داشته است.<br>
در یک حدیث منسوب به حضرت علی (ع) داریم که پرچم ذوالقرنین، مربعی شکل (و  100 جزء در 100 جزء) بوده است.<br>
قال عكرمة:كان ذو القرنين نبيا و قال على بن أبى طالب: كان عبدا صالحا، و كان الخضر وزيره و ابن خالته، و كان له مربع مائة فى مائة موضوع على لوائه، و به افتتح أقاليم البلاد.<br>
منابع تاریخی و باستان شناسی، پرچم هخامنشیان (و سپس ساسانیان) را همان درفش کاویان (درفش گاویان) و مربعی شکل دانسته اند.<br>
یک کاشی لاجوردی مربعی شکل با نقش عقاب در تخت جمشید یافت شده است که بسیاری از پژوهشگران آن را همان پرچم کوروش می دانند و به آن در منابع تحقیقی معاصر، گاهی لفظ درفش شهباز اطلاق شده است.<br>
نکته جالب اینجاست که در هر ضلع این کاشی مربعی شکل، تعداد 13 مثلث کوچک تیره و تعداد 12 مثلث کوچک روشن (جمعا 25 مثلث در هر ضلع) به صورت حاشیه ترسیم شده است. لذا بر روی دو ضلع بالا و راست این مربع، مجموعا تعداد 50 مثلث کوچک در حاشیه ترسیم شده است (بر روی دو ضلع پایین و چپ هم به همین تعداد). هر مثلث، دارای دو ضلع (خارج از راستای موازی با ضلع مربع) است. لذا مجموعا تعداد 100 المنت هندسی (که خارج از راستای موازی با ضلع مربع باشند) بر روی دو ضلع بالا و راست قرار دارند. همین تعداد المنت هندسی هم به همین نحو بر روی دو ضلع پایین و چپ قرار دارند. لذا 100 المنت هندسی (در اضلاع بالا و راست مربع) در مقابل با 100 المنت هندسی (در اضلاع پایین و چپ مربع)، قرار دارند. لذا این پرچم کوروش (موسوم به پرچم شهباز) دارای 100 المنت در مقابل با 100 المنت است و به این اعتبار، می توان آن را "100 در 100" (نه به معنای ضرب بلکه به معنای در مقابل) دانست. این امر در تطابق کامل با توصیف حدیث شریف علوی از پرچم ذوالقرنین است که در بالا به این حدیث شریف، اشاره شد. والله اعلم.
==نقل‏هایی در مورد پرچم پیامبر اسلام (ص)==
در اقوال تاریخی آمده است که پیامبر اسلام (ص) دارای پرچمی سیاه رنگ و مربعی شکل به نام "عقاب" بوده است که الفاظ جلاله "لا اله الا الله محمد رسول الله" بر روی آن نقش بسته بوده است. همچنین طبری نقل می کند که در روز فتح مکه، پیامبر (ص) پرچمی سیاه رنگ در سپاه خود داشت که نقش یک شیر بر روی آن قرار داشت. البته لازم به ذکر است که در فتح مکه، از قبایل مختلفی که به دین مبین اسلام مشرف شده بودند حضور داشتند و لذا ممکن است (حتی در صورت صحت این نقل تاریخی)، این پرچم متعلق به یکی از قبایل از مسلمین (و نه لزوما بنی هاشم یا قریش و نه لزوما متعلق به بیت پیامبر (ص)) بوده باشد. والله اعلم.
==از کوروش تا فریدون، از فریدون تا ذوالقرنین==
کاویان احتمالا از ریشه کاوه است. در مورد ریشه شناسی کاویان و کاوه، احتمالات متعددی بیان شده است. ولی در بسیاری از این احتمالات، ارتباط آن با واژه باستانی "کاو/گاو" به معنای گاو، محتمل دانسته شده است. در داستان اسطوره ای کاوه آهنگر و قیام فریدون، عنصر و نماد گاو به دفعات استفاده شده و وجود دارد. ممکن است کاوه از گاوه و آن هم از "گاو وهو" مشتق شده باشد که می توان آن را معادل کو اسپند (کواسفندیار) یا گو اسپند (گوسفند نر، قوچ شاخدار) دانست. پیشتر بیان شد که یک احتمال وجود دارد که بین واژه کوروش و واژه آشوری کورو (به معنای گوسفند نر و قوچ شاخدار "پهلوان بلندی ها") ارتباطی باشد. در این صورت، پرچم کاویان را می توان همان پرچم کوروش و پرچم ذوالقرنین دانست والله اعلم. در این صورت منظور از فریدون و کاوه و قیام این دو بر ضد ضحاک، همان نبرد کوروش با آژی دهاک (امپراطور ماد) و شکست او توسط کوروش باشد. خصوصا اینکه مکان آغاز قیام کاوه اصفهان دانسته شده که رزم گاه نبرد نخست کوروش و آژی دهاک هم همانجا ذکر شده است. همچنین برخی مورخان یونانی، سقوط آژی دهاک را ناشی از شورش (انقلاب) در درون ارتش او به نفع کوروش دانسته اند. این ها یادآور قیام کاوه و انقلاب فریدون بر ضد آژی دهاک (ضحاک) است. برخی مورخان قدیم و جدید، بین کوروش و فریدون، یکسانی قائل شده اند. همچنین برخی مورخین قدیم، ذوالقرنین را همان فریدون دانسته اند. واژه فریدون را با فره مرتبط دانسته اند که صورت کهن آن خورنه بوده است. لذا فاء فریدون ریشه در خاء دارد و خاء، دگر شکل کاف در زبان های کهن بوده است. دون و دان را می توان لقب پادشاه (در زبانهای شرقی مانند دانگ در چینی) دانست. لذا فریدون را می توان همان شاه دارای فره (دارای خورنه که نماد آن قوچ بوده است) دانست. منابع کهن ارمنی، فریدون را به صورت هریدون ضبط کرده اند. هاء هم در زبان های کهن با خاء جابجا میشده است و خاء هم دگر شکل کاف است. به نظر می رسد که مردمان سرزمین جهان گستر ذوالقرنینی، هر کدام به زبان خود، نام او را می برده اند و این نام ها همگی در قالب اسطوره هایی مجزا در تاریخ باقی مانده اند که شباهتهای زیادی هم در عناصر خود و هم ریشه شناسی نام ها با هم دارند: فریدون، کیخسرو، اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی که بعدا با آن خلط شد) و ... . والله اعلم.
==ردپای نمادهای ذوالقرنینی در پرچم‏‏ های ملل کهن آسیا==
در وسط پرچم‏ های ملل کهن آسیا (البته مللی که نماد پرچمشان را از فرهنگ کهن و بومی خودشان اقتباس کرده اند) نماد خورشید، چرخ و گل گرد (لوتوس) به کرات مشاهده می شود. این شباهت هندسی، مفهومی و نمادین، میان نماد پرچم در ملل مختلف آسیایی، تصادفی نیست، والله اعلم. زیرا تمامی این موارد، یعنی خورشید، چرخ و گل لوتوس، همگی از نمادهای حکومتی دوران کوروش ذوالقرنین است و احتمالا از زمان حکومت جهانی ذوالقرنین به این سو در کشورهای آسیایی به عنوان نماد کشور، ملت و دولت باقی مانده است. بر وسط پرچم های ایران (لفظ جلاله الله که در قالب یک گل لاله گرد که یادآور کره زمین هم هست، رسم شده است)، هندوستان (چرخ گرد که یادآور گل هم هست)، ژاپن (خورشید سرخ)، تایوان، بنگلادش، کره جنوبی، قرقیزستان، تاجیکستان، قزاقستان، لائوس، فیلیپین، نپال و هنگ کنگ این المنت "خورشید یا گل گرد یا چرخ" را می توان مشاهده کرد.
هلال موجود در پرچم‏های کشورهای ترکیه و آذربایجان هم از نوع نزدیک به دایره است (نیم هلال نیست) و این المنت "گردی کامل" را القاء می کند و ترکیبی از نماد هلال قمری و گردی خورشیدی را فراهم می آورد.
همچنین نماد ستاره که در پرچم بسیاری از کشورهای جهان است، در نمادشناسی آئینی ایران باستان نماد آناهیتا (ناهید، زهره) بوده است و دگر شکل نماد لوتوس است. یعنی لوتوس و ستاره، هر دو نمادی از مشروعیت دینی حکومت بوده اند. نماد ستاره، بر روی پرچم ملل مختلفی از آسیا مانند ترکیه، پاکستان، مالزی، سنگاپور، میانمار، ترکمنستان، ازبکستان و ... مشاهده می شود. البته بعدها در دوران حکومت عثمانی، این نماد (ستاره و هلال) تبدیل به نمادی از وحدت اسلامی (البته با قرائت عثمانی آن) شد.
نکته جالب این است که پرچم برخی از کشورهای آفریقایی (در منتهای مغرب آفریقا و در قلب آفریقا) مانند نیجر و گینه استوایی، دارای مشابهتهایی با پرچم ایران و پرچم هندوستان است که می تواند محل تحقیق قرار بگیرد که آیا ریشه در فرهنگ کهن این ملل دارد و اگر بله، آیا ردپایی فرهنگی از حکمرانی مقتدر و محبوب ذوالقرنینی است؟
=حجاب و زمانه کوروش ذوالقرنین=
در سنت حجاری بابل و آشور باستان، پادشاهان را به همراه ملکه شان (با تاج و بدون حجاب سر) تصویر می کرده اند. چنین حجاری تا 550 قبل از میلاد در بابل باستان مرسوم بوده و موجود است. ولی پس از فتح بابل توسط کوروش، نه در بابل نه در شوش و نه بعدها در تخت جمشید، این سنت حجاری بابلی مشاهده نمی شود. ولی سنتهای دیگر حجاری بابلی مشاهده می شود. این امر قرینه ای بر وجود سنت حجاب در زمان و دربار کوروش است. والله اعلم.
همچنین در حجاری های تخت جمشید، حجاری یک زن با حجاب سر مشاهده می شود.
[[پرونده:Hijab hakhamaneshi 2.jpg|قاب|وسط|حجاب در تخت جمشید]]
و در مهرهای هخامنشی هم نقش یک بانوی بلندمرتبه (شاید آناهیتا) با حجاب مشاهده می شود.
[[پرونده:Achaemenid h1.jpg|قاب|وسط|نقش یک بانوی بلندمرتبه محجبه در مهرهای هخامنشی]]
==پوشش سنتی زنان روسیه قدیم و اسکاندیناوی==
پوشش سنتی زنان روسیه قدیم و اسکاندیناوی (اسلاوهای قدیم، اسکاندیناوی های قدیم و ...) شامل حجاب کامل سر و بدن بوده است. این پوشش دارای عناصر مهمی از تزئینات لباس هخامنشی (مثل بستن افسر بر روی سر، آویز تزئینی از کناره افسر، حجاب سر و گردنبند شبه تاس و شبه هلال) است. احتمالا پوشش زنان محجبه هخامنشی، اینگونه بوده و تا حوالی قرون وسطی (یعنی تا همین چندصد سال پیش) در فرهنگ بومی نواحی اسلاوی و اسکاندیناوی (که پر از اقوام ایران تبار بوده است) حفظ شده و اکنون ما این شانس را داریم که علاوه بر سکه های هخامنشی، نگاره تخت جمشید و دیگر منابع، از طریق لباس این "ایرانیانِ دوردست ها" هم بتوانیم پوشش حجاب ایران باستان را با انگیزه های پژوهشی و تحقیقی بازیابی کنیم.
=قبه و گنبد در حکومت ذوالقرنین و کوروش=
در منابع تاریخ اسلامی و ایرانی به دفعات از اینکه ذوالقرنین یک قبه ، یک گنبد و حتی یک مسجد در منتهای مشرق در کنار سد ذوالقرنین ساخته است صحبت شده است.
در منابع یونانی ذکر شده است که هخامنشیان در معماری خود از قبه های مدور که تداعی گر آسمان بوده است استفاده می کردند
<ref>E. Baldwin Smith—The Dome. A Study in the History of Ideas. Princeton University Press, 1950.</ref>:
<br>
The Achaemenid kings of Persia, who were to give the classical world Its conception
of a divine and universal ruler, held their audiences and festivals In a cosmic tent,
although they lived for the most part In palaces built of brick and stone. According to
Hesychlus, their royal tents and courts of round awnings were called Heavens
در معماری کاخ های دوره های اشکانی و ساسانی و بیزانس و روم و حتی کاخ های خلافت عباسی (که در راستا و امتداد معماری کهن عصر هخامنشی شکل گرفته بوده اند)
ردپای آشکار و پیوسته ی تکنیکها و اسلوبها و معماری های مرتبط با "گنبد"، "گنبد سازی" و ... را شاهدیم. ردپای این فناوری باستانی، حتی در هندوستان باستان (پس از حضور هخامنشیان و سپس سلسله های بعدی بومی) و شرق و جنوب شرق آسیا و همچنین در دوردستهای آفریقا و اروپا هم مشاهده می شود و می توان گنبد را یکی از مواریث جهانی حکومت ذوالقرنینی دانست والله اعلم.
واژه ی "دیر" را در فارسی به معنای گنبد دانسته اند. مثلا کاروانسرای "دیر گچین" را از این جهت واجد این نام در انتهای دوران ساسانی دانسته اند که یک گنبد گچی داشته است. در منابع گفته شده که یک دیر طواویس در سامراء وجود داشته است که دیدارگاه ذوالقرنین بوده است. لذا گزارش هایی وجود دارد که ذوالقرنین اقدام به ساخت گنبد و دیرهایی نموده است.
=تطبیق طول دوران حکومت ذوالقرنین و کوروش=
مطابق با همین مقادیر ذکر شده در حدیث شریف زیر، طبق نقلهای تاریخی دقیقا کوروش در 12 سالگی نایب السلطنه پدرش در انشان شد و در 40 سالگی به سلطنت رسید و 30 سال پادشاهی کرد. لذا کوروش منصب حکمرانی را در 12 سالگی پذیرا شد و 30 سال هم خودش سلطنت کرد.
[[پرونده:Hadith 2.jpg|قاب|وسط| طبق نقل های تاریخی، کوروش منصب حکمرانی را در 12 سالگی پذیرا شد و 30 سال هم خودش سلطنت کرد که در تطابق با مقادیر ذکر شده برای ذوالقرنین در حدیث بالاست.]]
همچنین در برخی منابع (مانند کتاب الرحله متعلق به اولیاء چلبی) ذکر شده که ذوالقرنین موفق به 60 سال حکمرانی (یعنی معادل مدت عمر دو نسل _ دو قرنِ_ سی ساله) شد. اگر مُلک کوروش ذوالقرنین را از زمان نایب السلطنه بودن او در انشان در 12 سالگی در نظر بگیریم، در این صورت کوروش هم حدود 60 سال (یا بیشتر) دارای مُلک بود.
همچنین در احادیث ذکر شده که مدت "مُلک ذوالقرنین" به اندازه هزار ماه (احتمالا 1000 ماه قمری) بوده است. این مقدار تقریبا برابر 81 سال شمسی می شود. اگر مدت زمان مُلک کوروش ذوالقرنین را از زمان خواب آژی دهاک (که اولین خبر از حکمرانی جهانی او بود) تا زمان قتل گئومات (یعنی داماد کوروش) به دست داریوش (که در واقع پایان یافتن آخرین مرحله از حکومت ذوالقرنین بود) و به تخت نشستن داریوش در سال 522 ق.م. در نظر بگیریم، مجموعا دوران شروع تا پایان این دوران، برابر حدود 80 سال می شود.
جالب است که در احادیث شیعه، مدت زمان حکومت هرمز را (که در حدیث ذکر شده که پادشاه زمان دانیال نبی (ع) بوده است)، 63 سال بیان شده است. این اقوال و اعداد، من حیث المجموع، موید هم هستند و تقریبا بیانگر یک سیما یا چشم انداز تاریخی واحدند. والله اعلم.
=تطبیق تعداد لشگریان ذوالقرنین و کوروش=
در حدیثی از امام باقر (ع) بیان شده است ذوالقرنین با ششصد هزار سواره به زیارت مکه مکرمه آمد. در کتاب سایروپدیا (از مورخ یونانی گزنفون) هم بیان شده است که "سالیانی پس از فتح بابل... کوروش در بابل تمامی لشگریان خود را فراخواند که تعداد آن ها 120 هزار سواره، 2 هزار ارابه ران و تعداد ششصد هزار پیاده بود. سپس یک لشگرکشی از مرزهای سوریه (یعنی آسیریا یعنی سرزمین های آسیا که در مشرق یونان قرار دارند، یعنی کل آسیا) تا دوردستها تا دریای اریتره (تحت اللفظی دریای سرخ و اصطلاحا در آن زمان اقیانوس جنوب آسیا از عربستان تا هند و فراتر از آن، معادل حداقل دریای سرخ و شمال اقیانوس هند امروزین) انجام داد و ملتها را به دایره حکمرانی خود افزود."
تناسبهایی در این دو نقل وجود دارد. اول اینکه عدد ششصد هزار دقیقا در دو نقل مضبوط است. دوم آن که مرتبه کل لشگر در دو نقل به هم نزدیک است. سوم آن که مکه مکرمه در دایره سرزمین های مشرق یونان در سواحل دریای سرخ تا شمال اقیانوس هند قرار می گیرد. والله اعلم. در کتاب سایروپدیا در چند بخش مختلف تصریح شده است که سرزمین اعراب جزء سرزمین های تحت حکومت کوروش بوده است.
=تطبیق طول دوران حکومت کوروش و کیخسرو=
طبق اسطوره های ایرانی، کیخسرو 60 سال حکومت کرد. اگر مدت زمان نایب السلطنه بودن و پادشاه بودن کوروش را با هم جمع بزنیم، بیش از 58 سال می شود که تقریبا معادل همان 60 سال است.
صاحب کتاب "قاموس المعارف" بر اساس منابع کهن، پایان حکومت کیخسرو را در 531 قبل از میلاد دانسته که فقط 2 سال با زمان پایان حکومت کوروش در 529 قبل از میلاد اختلاف دارد.
=ذوالقرنین و قهرمانان حماسی-تاریخی-اسطوره ای در ملل مختلف=
* اطلس آفریقایی-اتروسکانی-یونانی
* هرکول یونانی (سفرهایی به منتهای مغرب و مشرق و اطراف جهان دارد. هرکول هم دزدان و راهزنان را از سرزمین های شمال شرقی که تحت حکومت یک ملکه جنگجو و خونخوار بودند، پاکسازی می کند. نام این ملکه Xena of Amphipolis (غریبه ساکن در دور از شهرها) بوده است (همانند نقل های یونانی از جنگ های کوروش ذوالقرنین در شمال شرق ایران یا شمال شرق آسیا و جنگ های او با ملکه ماساگتها)).
* هرقل رومی (شخصیت اسطوره ای و نه آن پادشاه روم که معاصر خسروپرویز بود).
* زئوس (ابرقهرمان ریش دار در اساطیر خرافی یونانی با صفت "صاعقه به دست بودن"، یا زئوس صاحب شاخه، شخانه یا شاخ the Keraunios)
* کیخسرو عجمی-ساسانی
* گشتاسپ اوستایی
* رستم سکایی
* گسارخان King Gesar (اسطوره تبتی و ساخا و متقدم ترک)
* جیمو اولین امپراطور اسطوره های ژاپن که حدود 2600 سال پیش میزیسته و معنای واژه Jimmu، "جنگاور آسمانی" یا "جنگاور بلندمرتبه" است.
* اسکندا (با نام های دیگر سکاندا، کاریتیکا، موروگان، ماراکان، مارکندا، ماراکا، کومارا، مارکان، مارکا، مرکه) در فرهنگهای مختلف از سمرقند (مارکندا) تا شبه قاره هند، سری لانکا، کامبوج، چین و کره. به معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی، پهلوان بزرگ، جنگاور بزرگ.
* مریخ (در معنای جنگاور) مشتق از ماراکا و سپس وارد عربی و یونانی (مارس) شده است.
* راکوتا (در معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی) در زبان قبطی (راکوتا نام قدیم اسکندریه پیش از اشغال آن توسط قوای مقدونی بوده است).
* رامایانای هندی (در برخی وجوه)
* مهاویرا (به معنای فاتح بزرگ یا فاتح بلندمرتبه، نام دیگر او را تیرتان کارا (یعنی "کارای مقدس"، احتمالا دگر شکلی از لفظ "کوروش مقدس") دانسته اند). تاریخ ذکر شده برای تولد او و تاریخ وفات او، تقریبا با تاریخ تولد و مرگ کوروش (با فاصله چند سال) تطبیق دارد. پدر و مادر او، از خاندانهای پادشاهی بوده اند (همانند کوروش). این شخصیت، یعنی مهاویرا، یک شخصیت تاریخی و در عین حال "مقدس در آئین جینیسم" در هند (از شاخه های مهم ادیان هندی) است. این آئین، مبتنی بر اندیشه هایی است که برخی از آنها با مقوله جهاد با نفس و تزکیه و مراقبه نفس، دارای شباهتهایی است و اگرچه در خلال 2500 سال، قطعا تحریفات متعدد و متکثر و زیادی در معتقدات آئین جینیسم نفوذ کرده است، ولی ممکن است در ابتدا، ارتباطی ولو ضعیف با یکی از مکاتب ادیان ابراهیمی (مثلا ارتباط با برخی از شاگردان مکتب جاماسب) داشته بوده باشد و یا خیر، والله اعلم.
* ذوالقرنین ادیان ابراهیمی
* فریدون مادی و هریدون ارمنی
* سوسروکو، اسطوره نرت آلانی
* کورنیوس بریتانیایی (طبق اسطوره مردم کورنیش در جنوب بریتانیا (که قومی پیشا رومی و پیشا انگلوساکسونی و از اقوام سلت باستان به حساب می آیند)، غولی به نام ماگوگ توسط حکمران قهرمانی به نام کورنیوس شکست داده شد)
* کارانوس karanos (بنیانگذار اسطوره ای حکومت در مقدونیه). لازم به ذکر است که همین واژه کارانوس، در برخی منابع یونانی، به عنوان واژه ای ایرانی (در دوران هخامنشی) در معنایی معادل "فرمانده عالی نظامی" ذکر شده است.
* جورو دانک ختایی
* خو چینی و ژاپنی
* اوغوزخان ترکی
* اسکندر رومی اول فارسی (و نه اسکندر مقدونی ثانی)
* عبدالله بن ضحاک در حدیث علوی
* صعب بن ابن حارث الاعلی حمیری
* مرزبان (یکی از نام هایی که در منابع متقدم اسلامی و عربی، برای ذوالقرنین ذکر شده است). مرزبان دگر شکل خشترپاون است و به بلندپایه ترین مقام نظامی در دوران هخامنشی اطلاق می شده است و احتمالا در اصل مرکه پاون بوده است، واژه اروپایی مارشال هم ریشه معنایی مشابه آن دارد: ماراسکال، مار اسقال، اسقلبیوس (پادشاه جهان و مصاحب هرمس)، exarch (ا خشره چ).
* کوروش هخامنشی پارسی
همگی اساطیر و نام هایی تاریخی است که مطابق شواهد و قرائن مختلف، روایتهای اسطوره شده و حماسی شده ی اقوام گوناگون از یک شخصیت واقعی تاریخی جهانی است که قرآن کریم از او با عنوان ذوالقرنین یاد کرده است.
==آشینا: راهنمای اسطوره ای اجداد مغول (و بعض قبائل ترک باستان)==
قورت = کورت = کور ته = کور تین = گرگ خدا = قوی خدا = شیر خدا
تین و تینا و تین گری و تنگری به مغولی و ترکی، می شود آسمانی و آسمان و خدایی و خدا.
شاید "ته" در ترکی باستان (همانند برخی دیگر زبان های باستانی مثل یونانی)، معنای "الهی و خدایی و خدا" می داده والله اعلم.
آشینا هم از آش و اینا احتمالا مشتق است و احتمالا هم دلالت با "قوی آسمانی" است.
واژه های آشور، آشینا، آشو و آسمان احتمالا قرابتهایی ریشه شناختی در اجزای خود دارند.
اسطوره های مغولی و بعضا ترکی، آشینا را گرگی آسمانی (یا خاندانی آسمانی از انسانهای عالم، وارسته و قوی و مشروع الحکومه) دانسته اند، شاید مفهومی فرهنگی شبیه به همان مفهوم "شیر خدا" برای ایرانیان:
"بدین ترتیب، خانهای اویغورها نیز بعد از آنکه دین مانوی را قبول کردند، (اسطوره) گرگ خاکستری را فراموش نمودند. در این مورد می توان به اسطوره بوغوخان اشاره کرد. در روایت «توکوز – اوغوز» ( اویغور) پسر بچه ای که دستها و پاهایش بریده شده بود بوسیله یک راهب مانی پرورش داده می شود ونه توسط گرگ خاکستری. در بعضی از داستان های قدیمی مغولان (و برخی قبائل ترک که تحت تاثیر اسطوره های مغولی بودند)، گرگ به اجدادشان، راه نجات از محبس باستانی کوهستانی را نشان می دهد (اسطوره مغولی-ترکی ارگنه کن یا ارگنه قون) و سمبل خرد و کیاست است".
طبیعتا اینها اسطوره است و با خرافات در هم آمیخته است ولی ممکن است به یک اصل تاریخی یا خاطره باستانی در حافظه یک فرهنگ اشاره کند: مثلا اینکه انسانی قوی، مشروع از نظر آسمانی و قدرتمند و توانا، یعنی همان ذوالقرنین، روزگاری به سرزمین مغولان رسید و صالحین و خوبان ایشان را راهنمایی و تقویت کرد. بعدها خاطره این انسان قوی و بزرگ و خوب، در خاطره فرهنگی مردمان مغول (و برخی قبائل ترک که همسایه یا تحت تاثیر مغولان بودند)، در قالب نماد فرهنگی گرگ آسمانی حفظ و ثبت و ضبط و اسطوره سازی شد. والله اعلم.
== خاطرات اقتدار ذوالقرنینی در اسطوره های نورس و شمال اروپا ==
در اسطوره های نورس (همانند اسطوره های یونانی) با تعددی از شخصیت‌های "فرا انسانی" روبرو هستیم که مسیر اسطوره سازی، خرافه و تحریف، آنها را در قالب یک "پانتئون نورس" شکل داده است.
ولی اگر لایه های ضخیم خرافات، اسطوره و تحریفات را از روی مفاد و مفاهیم این افسانه های نورسی کنار بزنیم، رگه هایی از دلالت‌های تاریخی را می توانیم بیابیم که بیانگر خاطراتی از یک "حکومت جهانی خیر، مقتدر و فراسودمند برای بشریت" بوده است.
در میان شخصیت‌های متنوع اساطیر نورسی، دو شخصیت هستند که یادآور این خاطره تاریخی هستند: فریر (freyr) و ثور (thor).
نام و توصیفات اولی (یعنی فریر) شباهت‌هایی جالب با اسطوره های ایرانی "جمشید" و "فریدون" دارد. نام و توصیفات دومی (یعنی ثور) دارای شباهت‌های جالب با شخصیت اسطوره ای "کاوه آهنگر" و همچنین "گشتاسپ" و "رستم" دارد.
پیشتر بیان شد که در گستره پهناور سرزمین های ایران و آسیا، خاطره حکومت مقتدر کوروش ذوالقرنین در قالب داستانهایی محلی و منطقه ای باقی ماند که نهایتا موجب رشد و شکوفایی اسطوره های "جمشید"، "فریدون و کاوه" و "کیخسرو و گشتاسپ و اسفندیار" شد.
لذا می توانیم اسطوره های نورسی "فریر" و "ثور" را روایاتی اسطوره ای شده، خرافی شده و تحریف شده از خاطرات حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بدانیم. والله اعلم.
بالای ۲۰ شباهت جدی و عمیق بین اسطوره های نورسی "فریر و ثور" با نقل ها و روایات تاریخی کوروش و ذوالقرنین و همچنین داستان‌های "کیخسرو، گشتاسپ، جمشید، فریدون و کاوه در شاهنامه" وجود داد.
نقلی اسلامی و عربی هم وجود دارد که در قرون وسطی پادشاهان سرزمین صقلیه و روس (یعنی شمال اروپا)، خود را از نسل ذوالقرنین می دانسته اند. در اسطوره های  نورسی هم پادشاهان همان سرزمین ها را از نسل "فریر" دانسته اند.
=معنی نام کوروش بر اساس برخی واژه ها و معانی در فرهنگهای ایرانی=
مطلب زیر به نقل از وب آورده می شود. محتوای آن خالی از اشکال یا ایراد نیست ولی مرتبط و در مجموع برای بحث ما به عنوان یک محور قابل تحقیق، مفید است:
"واژۀ کور در زبان کُردی به معنی بُز نر دو ساله، ژرف و کوه بلند آمده است. به دلایل زیر این مفاهیم در ارتباط با مفاهیم نام کوروش هستند:
بُز نر دو ساله و کوه: واژۀ کوروشک در پهلوی به معنی نوعی میش بزرگ آمده است (فرهنگ لغات پهلوی صفحه 342) و دانیال نبی، کوروش را در رؤیای خویش به صورت قوچ وحشی / بُز[کوهی] شاخزن (ذوالقرنین) می بیند. کلمۀ کور در زبان سومری هم به معنی کوه است. بنابراین کورو در زبانهای ایرانی به معنی منسوب به کوه به سادگی می توانست به معنی بُز کوهی/ قوچ وحشی گرفته شود که در لغت پهلوی کوروش-ک شاهد آن هستیم. جالب است یک پادشاه عیلامی که در بین سالهای 2550 -2600 بر اور پیروز شده است کوریشّک نام داشته است.
[آب] ژرف: کلمۀ فارسی کُوره به معنی سیلاب و واژۀ بلوچی کور به معنی رود کوهستانی و اصطلاح آب کُّر (آب دارای حجم و عمق کافی) است. لابد با توجه به همین معنی است که آستیاگ در رؤیای خویش دختر خود ماندانای باردار به کوروش را در حالی می بیند چندان از شکم وی آب برفت که آب همه جا را فرا گرفت. لابد بر این اساس است که ریشه نام شخصیت اوستایی مشابه وی ثرَاِ تَئونه به صورت ثرَاُته به معنی رود آب آمده است.
به سبب شباهت علامت حروف پهلوی "او" و "ای" کوروشک را کوریشک هم خوانده اند. مهرداد بهار در کتابهای بندهش و پژوهشی در اساطیر ایران آن را به صورتهای کوروشک، کوریشک، کوریشَگ و کوروشه آورده است. توصیفی که کتابهای پهلوی از کوروشک / کوریشک آورده اند با قوچ وحشی خواب دانیال کاملاً همخوانی دارد: " در خواب دیدم که نزدیک نهر اولا هستم و قوچی در برابر آن ایستاده دو شاخ داشت یکی از شاخها از دیگری بلندتر بود و آن قوچ را به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ زنان؛ و هیچ حیوانی در مقابلش مقاومت نتوانستی کرد." در بخش نهم بندهش در مورد کوروشک می خوانیم: "کوروشک میش اسب مانند شاخی بزرگ و یک کوپه (شاخ کوتاه حجامتی) دارد و او را به بارگی گیرند". مهرداد بهار می افزاید در گزیده های زادسپرم گفته شده میش کوروشک نه چون یک اسب بلکه باید گوسفندی بزرگ بوده باشد: "در شب، بهمن و سروش اهلا، میش کوروشک شیرپستان را به کنام گرگ (غارگرگان) بردند. او تا روز گواره گواره شیر به کودک (زرتشت) می داد. در بامداد مادر زرتشت بدان امید که استخوان وی را از کنام بیرون بیاوردن، ممکن باشد، به آن جای شد و کوروشک بیرون آمد، فراز دوید؛ مادر اندیشید که گرگ است."
به مطلب بالا بایستی موضوع داستان کهن هخامنشی-اشکانی-ساسانی "بز و درخت نخل (درخت آسوری یا درخت آسوریگ)" را اضافه کنیم که در آن، برخی پژوهشگران "بز" را نماد قدرت و حکومت هخامنشی (در مقابل نخل که نماد حکومت بخت النصری بابل بوده است) دانسته اند. والله اعلم. این اسطوره بر روی مهرهای کهن یافت شده در پژوهش های باستان شناسی در قالب کنار هم آمدن نقش بز شاخدار و درخت نخل، هم دیده شده است.
==ارتباط اطلس، آتلانتیک، آنتیل و کوروش ذوالقرنین==
در مغرب آفریقا، اقیانوس اطلس قرار دارد. <br>
اطلس را یک پهلوان دانسته اند که جد هرمس بوده و معلم اول نجوم به بشریت بوده است.<br>
ذوالقرنین هم یک پهلوان بوده و او را با هرمس مرتبط دانسته اند و او را در نجوم بسیار توانا دانسته اند.<br>
لذا می توان پیشنهاد کرد که واژه اطلس، یک واژه کارتاژی است و اسطوره اطلس، ریشه هایی هم در پهلوانی های ذوالقرنین دارد.<br>
گفته اند که اطلس، اولین پادشاه موریتانی بوده است.<br>
در آثار باستانی پیش از میلاد، شخصیت اطلس را با نام Aril ذکر کرده اند. پیشوند Ar با "ارته" به معنای عادل و درخشان (که از القاب کوروش هم بوده است) و پسوند iL هم با "عال" در "عالی زاندر" دارای تناسب است.<br>
تشابه های اطلس و کوروش ذوالقرنین:<br>
1- پهلوان بودن<br>
2- به منتهای مغرب رسیدن<br>
3- تبحر در علم نجوم و فلسفه<br>
4- ارتباط با هرمس<br>
5- پادشاه بودن<br>
6- تشابه نام باستانی Aril  با القاب کوروش.<br>
برخی اطلس را از ریشه آتلانتیک دانسته اند.<br>
Atlantic = Atlan = Artalan = Ardalan = موبد و پرهیزگار<br>
در عبری، Ariel (و همچنین Ariah) به معنای شیر خداست.<br> در زبان آرامی، آریا به معنای شیر است.<br>
نام دیگر جزایر کارائیب، جزایر آنتیل است. آنتیل را دگرشکل آتلانتیک دانسته اند.<br>
لذا می توان گفت: یک شاه و پهلوان که عالم و فیلسوف و متبحر در نجوم و احتمالا عادل هم بوده است به انتهای مغرب در جزایر آنتیل (دریای کارائیب) رسیده است و نام او را بر این جزایر و دریا گذاشته اند.<br>
دورتادور اقیانوس اطلس، به نام هایی مشابه با نام کوروش بر می خوریم: در مشرق آن، یعنی در خلیج گینه، جزیره کوریسکو قرار دارد. در مغرب اقیانوس اطلس، یعنی در دریای کارائیب، شاهد نام های کارائیب (دارای جزء "کارا")، همچنین نواحی کورو در شمال قاره آمریکای جنوبی، کشور کوراسائو در جنوب دریای کارائیب و ... .
==تاریخ اسطوره های یونان باستان==
هر آنچه از ادبیات یونان باستان (خدایان و الهه ها و جنگ ها و داستانهایشان) می دانیم  مربوط به نوشته هایی است که در قرن ۴ و ۳ قبل از میلاد در کتابخانه اسکندریه و دیگر مراکز فرهنگی حکومت جعال "اسکندر مقدونی" و حکومت یونانی "بطلمیوسی مصر" کتابت شده است و تنها نسخه های دست چندم رونویسی شده از این منابع مکتوب (مربوط به قرون بعد از میلاد و عمدتا قرون وسطی) به دست ما رسیده است. لذا هر آنچه مربوط به قدمت اسطوره های یونانی مربوط به قبل از قرن ۴ پیش از میلاد می شود، ادعایی بیش نیست.دقت شود که در اینجا کاری به کتب علمی و فلسفی باستان که منتسب به دانشمندانی از یونان است، نداریم. صحبتمان درباره کتب و مطالب علمی و فلسفی نیست. بحثمان بر روی اسطوره ها و خرافاتی است که در ادبیات یونان باستان درباره الهه ها و خدایان و جنگ ها و داستان‌های مربوط به آنها بیان شده است.
اسطوره های یونان باستان (که البته علاوه بر اسطوره، مشتمل بر خرافات هم هست)، چند دوره تاریخی را در مسیر انشای خود از سر گذرانده اند:
۱) دوران پیشا تاریخ (قبل از ۶۰۰ قبل از میلاد):در این دوران، مردمان یونی تبار، و دیگر اقوام ساکن آن نواحی، بالاخره داستان‌ها و اسطوره هایی شفاهی (که از اعصار و قرون قبلی به تدریج شکل گرفته بود) داشته اند.
۲) دوران پیشا هلنی (قرون ۵ و ۴ قبل از میلاد): آرام آرام برخی از این اسطوره ها با "خاطره وقایع شگرف و واقعی تاریخی قرن ۶ قبل از میلاد (یعنی وقایع دوران حکومت جهانی و مقتدر کوروش ذوالقرنین)" در هم آمیخته شد و رنگ و لعاب حماسه تاریخی به برخی از این اسطوره ها داد. مثلا داستان زئوس و پدرش را از روی واقعه "کوروش و آژی دهاک"، الگو گرفتند و ساختند و پرداختند. واقعه ای که در ایران یکتاپرست، به خلق داستان حماسی "فریدون و کاوه و ضحاک" ختم شد و در یونان متاثر از خرافات چندگانه پرستی، به داستان "زئوس و پدرش" در ادبیات قرون بعدی یونانی ختم شد.
۳) دوران هلنی (قرون ۴ ق.م. تا ۲ق.م.): نگارش منسجم و ایجاد مکتب فرهنگی یونان باستان در مراکز فرهنگی حکومت‌های یونانی "اسکندر مقدونی"، سلوکیه و بطلمیوسی مصر. این اتفاق مربوط به حوالی قرون چهارم و سوم و دوم قبل از میلاد است. در این دوره به صورت سیستماتیک و با هدف امپریالیزم فرهنگی یونانیان در کشورهای تحت سلطه، تحریفات حساب شده و مدونی وارد اساطیر یونانی شد.
۴) عصر ترجمه و انتشار (از قرن ۲ ق.م. تا قرن ۱۵ میلادی): ترجمه این مطالب به دیگر زبانها از طریق نواحی تحت استیلای رومیان در قرن دوم قبل از میلاد تا قرن سوم بعد از میلاد. شاخ و برگ دادن های جعلی و گسترده به این مطالب در این فاصله رخ داده است و انبوهی از کتب جعلی به نویسندگان قرون قبلی در این بازه نسبت داده شده است که جعلی بودن تعداد زیادی از این جعلیات، مورد اتفاق همگی پژوهشگران حتی غربی است. سپس ترجمه مطالب لاتینی و یونانی به دیگر زبانها در قرون بعدی تا انتهای قرون وسطی (از قرن دوم میلادی تا قرن ۱۵ میلادی).
۵) عصر بازیابی و تحریف مدرن: از حدود ۵۰۰ سال پیش، حکومت‌های اروپایی و مراکز فرهنگی اروپا، شروع به بازیابی عناصر فرهنگی کهن یونانی به منظور هویت سازی جعلی برای "تمدن اروپایی و غربی" نمودند. در این ۵۰۰ سال هم با برخی ترفندها، برخی تحریفات (کم یا زیاد) وارد ادبیات یونان باستان شد. مثلا در ۵۰۰ سال اخیر، هر جا تصویر یک مرد ریش دار بر روی سکه های آسیای صغیر وجود دارد، آن را ابتدائا منتسب به انگاره زئوس می نمایند (که مورد نقد و اعتراض و کشف خطا توسط دیگر پژوهشگران غربی هم شده است). حال آنکه این یک نوع "تحریف دلالت شواهد از طریق مصادره به مطلوب آنها" است. یا برای نوشته های بازمانده از یونان باستان، شرح ها یا تفسیرهایی مدرن (مطابق با منافع خودشان) می نویسند.
پس اگر خواستیم یک اسطوره یونان باستان را تحلیل کنیم (از زوایایی مانند  محتوایی، تاریخی، فرهنگی، جغرافیایی، مذهبی، تمدنی، مردم شناسی، ملل و نحل و ...)، بایستی حواسمان به این ۵ مرحله باشد: در هر کدام از ۵ مرحله بالا، انبوهی از مطالب و تحریفات و اضافات به جریان محتوایی ادبیات یونان باستان افزوده شده است.
="شنگول، منگول و حبه انگور"، قصه کهن جهانی با درون مایه ایرانی=
در نقشه ای بر اساس یک مقاله معتبر مجلات بین المللي مربوط به سال ۲۰۱۳، مشخص شده که قصه های "شنل قرمزی" و "گرگ و بچه بزغاله ها (همان شنگول، منگول و حبه انگور)"، در کدام مناطق جهان در قالب ادبیات سنتی (فولکلور) حضور داشته است (در مناطقی در کل آسیا، کل اروپا و بخش های مختلفی از آفریقا). طبق این مقاله، ردپای نقل این قصه با همین فرمت، به حداقل قرن اول میلادی (۲۰۰۰ سال پیش، و حتی قبل تر در قالب داستان زئوس و پدرش) در خاورمیانه باز می گردد.
همان طور که در نقشه مشاهده می کنیم، در کل جهان، ردپای نقل های محلی این قصه در ادبیات سنتی و کهن، مشاهده می شود.
اما چه طور ممکن است یک قصه کودکانه، چنین ریشه عمیقی در عمق تاریخ و در گستره جغرافیای کل جهان داشته باشد؟
نظریه اول) نویسنده مقاله فوق الذکر در سال ۲۰۱۳ معتقد بوده است که احتمالا این قصه از طریق جاده ابریشم در جهان باستان منتشر شده و البته در حین انتشار، دچار جهش هایی در محتوا هم می‌شده به نحوی که الان حداقل ۵۴ نقل قول مختلف (۵۴ گونه) از این قصه در مجموعه ادبیات سنتی و فولکلور جهان مشاهده می شود.
نظریه دوم) پیشنهاد ما این است که این قصه، بخشی از خاطره فرهنگی جهان از دوران حکومت کوروش ذوالقرنین است و دقیقا دلیل انتشار جهانی آن، حکومت جهانی ذوالقرنینی بوده است. اما شاهد و مدرک ما چیست؟ این قصه، از نظر مفهومی، نسخه بچگانه شده ی "حماسه انقلاب فریدون و کاوه و شکست ضحاک" است و احتمالا ابتکار عمل دستگاه تبلیغی حکومت ذوالقرنین برای گرامیداشت یاد انقلابشان به صورت بین نسلی با ذکر خاطره آن برای بچه ها (و یا جوششی مردمی و ملی در پاسداشت یاد این حکومت عدل الهی در همان زمان) بوده است. می دانیم که حماسه کاوه آهنگر و فریدون و ضحاک، که فردوسی هم آن را در شاهنامه نقل کرده است، بیان داستانی-حماسی "انقلاب کوروش ذوالقرنین بر ضد آژی دهاک (ضحاک) امپراطور ماد در سال ۵۵۰ قبل از میلاد" است. گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.
کاوه = هم ریشه با کاو = هم ریشه با گاو، که شاخ قدرت دارد.ذوالقرنین = صاحب دو شاخبزغاله و بز = موجود شاخدار و اهلی و خوب
گرگ بدجنس بزغاله خوار = قدرت ظالم بچه خوار = ضحاک که مغز جوانان را برای خوراک مارهایش می خواست.
حبه انگور که پنهان شد= انقلابی فراری که نهایتا پیروز شد = کاوه آهنگر = یاوران کوروش ذوالقرنین
فریدون = رهبر انقلاب و صاحب قدرت مشروع و الهی و نماد امن و پناه و پیروزی که مدتی غایب بود و با برگشت به وطن و سرپرستی انقلابیون، انقلاب را به سرانجام رساند =  مادر بزغاله ها که با حبه انگور، شکم گرگ را پاره کرد و بچه ها را نجات داد و گرگ را به سزایش رساند = کوروش ذوالقرنین که مثل مادر بزغاله ها، صاحب شاخ قدرت و البته حکمت و درایت بود.
گرگ را مستقیما نکشتند = ضحاک را فریدون نکشت و او را در دماوند کوه، به بند کشید = آژی دهاک هم دستگیر و خلع و تبعید شد و کشته نشد.
داستان زئوس و پدرش، یک حلقه واسط بین دو داستان "کاوه و فریدون و ضحاک" و "شنگول و منگول و حبه انگور" است. چون شباهتهای کاملی با اجزای مهمی از هر دو داستان دارد و ارتباط ارگانیک میان اجزای این سه داستان را به هم متصل می کند. والله اعلم.
مقاله فوق الذکر در سال ۲۰۱۳:
Tehrani, Jamshid J. "The phylogeny of little red riding hood." PloS one 8, no. 11 (2013): e78871.
=غلبه بر رودخانه وحشی با کمک الطاف الهی: از ( مرزبان، کیخسرو، فریدون و کوروش ) تا ( موسی ، میترا و عیسی روح الله (ع))=
در کتاب "عجائب الهند" از بزرگ بن شهریار، به گزارش فرهنگی جالبی بر می خوریم. این کتاب مربوط به قرن سوم و چهارم هجری قمری است. در این کتاب به یک داستان (یا حکایت) رایج در میان دریانوردان مشرق (از ایران تا هند) اشاره شده است: ناخدایی به نام مردان شاه، فرزندی به نام مرزبان داشت که در نوزادی، این فرزند به درون آب می افتد و پدر غافل از ماجرا مشغول غلبه بر طوفان می شود و پس از آرام شدن اوضاع، سراغ نوزاد را می گیرد و متوجه سقوط او به بیرون کشتی می شود و سپس به طرز معجزه آسایی نوزاد را چندین ساعت پس از سقوط در اطراف بیرون کشتی (سکان هدایت کشتی درون یا بر روی آب) سالم و نجات یافته می یابند.
شایان ذکر است که نام مردان شاه یا شاه مردان (یا ماران شاه و شاه ماران) با حکایتهای جاماسب حکیم در ادبیات فولکلور نواحی زاگرس پیوند خورده است. نقلی کهن (و البته اشتباه) در برخی منابع کهن وجود دارد که کوروش را فرزند جاماسب دانسته اند. لذا این نقل که "مرزبان فرزند مردان شاه در آب افتاد و زنده ماند" را می توان پژواکی از آن دسته از نقل ها دانست که "کوروش (یعنی مرزبان) را فرزند جاماسب (یعنی مردان شاه) دانسته اند". البته الان می دانیم که جاماسب، داماد کوروش (و نه پدر او) بود.
در مورد کیخسرو هم نقل های حماسی در شاهنامه و دیگر نقل ها در ادبیات فولکلور و منابع مکتوب وجود دارد که بدون آسیب توانست از آب بگذرد و بر رودخانه وحشی و یا حتی دریا غلبه کند. یا نقلی وجود دارد که کیخسرو در کودکی یا نوزادی در آب افتاد ولی غرق نشد.
در مورد فریدون هم عبور او از رودخانه و غلبه او بر رودخانه برای رسیدن به ایران را داریم.
در مورد کوروش هم چندین نقل درباره غلبه او و لشگریانش (البته با استفاده از اسباب و فنون و سد سازی و کانال سازی و انحراف آب) بر رودخانه عظیم دجله و فرات و رودهای زاگرس و فارس و امثالهم را داریم.
لذا می توان این دسته از نقل ها را شاهدی بر یکسان بودن دلالت تاریخی پژواکهای حماسی-داستانی-باستانی مرزبان، کیخسرو و فریدون با هویت تاریخی و واقعی کوروش دانست. والله اعلم.
==راه رفتن "ولی خدا" بر روی آب==
میترا (روح مقدس مردانه در دیانتهای مزدیسنا و زرتشتی) طبق اسطوره های زرتشتی می تواند به آسانی بر روی آب حرکت کند. مفهوم میترا در ادیان ایران باستان، دارای شباهتهایی با مفهوم ولی الله در دین مبین اسلام است.
طبق برخی از احادیث شیعه، یکی از معجزات حضرت عیسی (ع) راه رفتن بر روی آب است. لازم به ذکر است که طبق تفسیر و تدبر در برخی آیات قرآن کریم، می توان حضرت عیسی (ع) را ضرب المثلی دانست که خداوند در قرآن کریم برای موضوع ولایت و خلافت، برای اعراب عصر نزول بیان می کند (آیه 57 سوره زخرف و آیات بعد از آن). نکته جالب اینجاست که در سیاق متصل به قبل این آیه، داستان غرق شدن فرعونیان وجود دارد.
در منظومه معارف شیعی، راه رفتن بر روی آب یکی از کراماتی است که می تواند از ولی الله، باذن الله، سر بزند.
هم برای کوروش ذوالقرنین، هم برای عیسی مسیح (ع) و هم برای نبی اعظم حضرت محمد مصطفی (ص) ماجرای غصب جانشینی رخ داد. داریوش برای کوروش، پولس برای عیسی (ع) و اصحاب سقیفه بنی ساعده برای پیامبر اسلام (ص) سقیفه گری کردند.
==انکار هویت بشری "ولی الله"==
عمر بن خطاب، در یک روایت اهل تسنن، ذوالقرنین را فرشته می داند (و نه بشر). پولس، عیسی (ع) را -نعوذبالله و نستجیر بالله- در مقام خدایی قرار می دهد.
ولی طبق احادیث ائمه اطهار (ع) از طرق شیعه، مطمئنیم که ذوالقرنین یک بشر بوده است (و اتفاقا ائمه اطهار (ع)، شأن او را مشابه با شأن خود دانسته اند، البته قطعا نه به صورت تمام و کمال و صرفا از وجوهی).
فردوسی شیعه هم، فریدون را (یعنی ذوالقرنین را) بشر می داند:
<br>
فریدون فرخ فرشته نبود
<br>
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
<br>
ز داد و دهش یافت این فرخی (ز داد و دهش یافت آن نیکوئی)
<br>
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
<br>
ردپای اصول "امامت" و "عدالت" (از اصول دین نزد شیعه) در این ابیات فردوسی مشاهده می شود (دهش یا انفاق، یکی از شئون اجتماعی امام و نواب امام است و از نظر معنوی هم این امام است که واسطه رسیدن فیض الهی به مردمان است). عبارت "فریدون تویی" هم یادآور حکمت "سلمان منا اهل البیت" است.
به نظر می رسد در طول تاریخ، کسانی که قصد غصب حق ولی الله را دارند، دوست دارند که به مردم القاء کنند که بر روی زمین، حکمرانی که عادلانه و در اوج رحمت و داد و دهش حکمفرمائی کند، وجود ندارد. ولی نظر شیعه (از احادیث ائمه (ع) تا شعر فردوسی ایرانی شیعی تا نظریه مترقی ولایت فقیه توسط امام خمینی (ره)) این است که بر روی زمین، حتی در عصر غیبت کبری، می توان اقامه حکومت عدل اسلامی (علی قدر مقدور) را به انجام رسانید. این نکته مهمی است که سلسله ولایت از نبی و رسول تا امام و تا دیگر مراتب اولیاء امر، سلسله ای پیوسته است و یکی از نکات مهم تفسیری در داستان قرآنی ذوالقرنین، دلالات ولایی آن است.
=از کوروش ذوالقرنین تا هراکلس و اسکندر=
در اسطوره های یونان باستان، به هراکلس (همان هرکول، پهلوان اسطوره ای، که در کل جهان گشت و به غرب و شرق عالم رفت) دو لقب زیر را داده بودند:
۱- ماجستیک کوروش Megistos Kouros
۲- عالی کیکاکوس ALE- XICACUS یعنی محافظ بزرگ انسانها.
مورد اول دارای تطابق لفظی کامل با نام کوروش است.مورد دوم هم دارای تطابق لفظی و معنایی با واژه عالی کندر (الکساندر) است. چون عالی کندر (الکساندر) یعنی پهلوان بزرگ یا محافظ ملت و در هر دو معنا، با معنای عالی کیکاکوس (محافظ بزرگ انسانها) تطابق داد.
منظور از واژه کوروش در ادبیات دینی یونان باستان، یک پهلوان و جوانمرد است. این واژه هم به جوانان عالی مقام خاندان های سرشناس و هم به آپولو و هراکلس (و نه زئوس) اطلاق می‌شده است و می توان پیشنهاد داد که اگر ادبیات دینی یونان باستان، تحریف نشده بود یا خرافی نمی بود، می توانستیم واژه کوروش را معادل "سطحی معنوی" مانند امشاسپندان زرتشتی (مانند میترا) یا اولیاء الله در ادبیات دینی ادیان حنیف ابراهیمی بدانیم والله اعلم.
لذا هرکول اسطوره های یونان (که در وجوهی یک پژواک اسطوره سازی شده از شخصیت تاریخی ذوالقرنین است)، دارای دو لقب است: کوروش و تقریبا اسکندر (الکساندر یا همان عالی کاندر یا همان عالی کیکاکوس).
پس می توانیم این چهار لفظ را اشاره به معنای واحد تاریخی بدانیم که بعدها در گذر زمان، از هم منشعب و هر کدام در یک فرهنگ جداگانه قرار گرفتند:کوروش ذوالقرنین، عالی کیکاکوس، عالی کاندر (الکساندر)،هراکلس (هرکول).
لازم به ذکر است که الکساندر یا همان اسکندر، یک نام یونانی بوده که سالیان دراز از قبل از تولد اسکندر مقدونی، وجود داشته است. کما اینکه نام نادر، سالیان دراز از قبل از تولد نادرشاه افشار، در دایره نام هاي ايراني وجود داشته است.
=ایده انسان آسمانی و اسطوره های ملل=
به نظر می رسد که ایده "انسان آسمانی" پس از کوروش به فرهنگ مدیترانه و فنیقیه وارد شد یا پررنگ شد و سبب شد که اسطوره های یونانی حول مفهوم "انسان های آسمانی" و سپس "خدایان زمینی" شکل بگیرد.<br>
=تحلیل سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد=
[[پرونده:Cyrus-stone.jpg|قاب|وسط|سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد]]
بالهای فرشتگان و کروبیان بر دوش کوروش (طبق سنت حجاری بابلی-عبری)
تاج مصری hem hem (شامل دو شاخ و سه کوزه و سه خورشید) (طبق سنت حجاری مصر باستان): شاخ موجود در این تاج مربوط به دوره حضرت یوسف (ع) (خنوم هوتپ سوم) در مصر باستان بوده است. این تاج، نماد قدرت مشروع الهی برای حکومت بوده و این تاج در مصر باستان بر سر هوروس مقدس (آنکه بلند مرتبه است) ترسیم شده است. هوروس مقدس نماد قدرت مشروع الهی در مصر باستان بوده است. همچنین نماد شهباز (فره ایزدی) که دو بال گشوده است و از نمادهای مرتبط با کوروش بوده است هم کاملا منطبق با نماد هوروس مقدس است (خورشید بالدار/شاهین بال گشوده).
همین تاج بر سر کوروش، به عنوان نمادی معنایی برای اشاره به خنوم هم در مصر باستان استفاده شده است. خنوم یک نام در مصر علیا برای خداوند خالق و نعمت بخش و صاحب معاد است که نام عبرانی معادل آن، یهوه بوده است
<ref>https://books.google.com/books?id=Aax2DAAAQBAJ&lpg=PA23&ots=mHel_udIij&dq=Khnum%20iah&pg=PA23#v=onepage&q=Khnum%20iah&f=false</ref>. لذا تاجی که بر سر کوروش است، دارای اشاره به قدرت مشروع الهی از جانب خنوم (همان یهوه) دارد. می دانیم که نام عبرانی "یهوه"، نامی است که در این دین ابراهیمی برای اشاره به خداوند یکتا و متعال (یعنی الله جل جلاله) استفاده می شود. لذا تاج کوروش، اشاره به قدرت مشروع الهی (اعطا شده از جانب الله جل جلاله) دارد، والله اعلم.
لذا استفاده کوروش از نمادهای مصری دوران یوسف پیامبر (ع) که دلالت بر قدرت مشروع الهی دارد، می تواند نشانه ای از پیوند او با نهضت انبیاء باشد: یعنی این هم یک قرینه برای ذوالقرنین بودن کوروش است. والله اعلم.
==فرشته های ذوالقرنینی در الهیات فرهنگهای ایران در پیش از دوران هخامنشی==
از ویکی پدیا درباره «گئوش ارورون»:
"واژه‌ی گئوش، چند معنا دارد. این واژه به معنای «گیتی» و «گزیده آفرینش» و از سویی دیگر به معنای «گاو» است، البته این معنا یعنی گاو نیز در اسطوره‌های ایرانی، همان «آفریده» یا گیتی است. گوش یا گئوش در اوستا هم به معنی گاو و هم به معنی گیتی آمده است. «اورو» نیز كه به معنی روان است همراه با واژه‌ی گئوش، معنی روان جهان یا روان گاو را می‌رساند. «گئوش‌ارورون» نگاهدار گله‌ها و چارپایان سودمند است. گاو در اسطوره‌ها، نماد گیتی است و از دیدگاه فلسفی نماد زندگی دنیوی و خاكی است".
هرچند اعتراضاتی علمی به محتوای پاراگراف بالا داریم، ولی کلیت نکات مندرج در آن برای بحث ما مهم است.
احتمالا گئوش، دگر شکل کو است و اورو هم همان اورو است و لذا گئوش ارورون می شود همان فرشته یا امشاسپند همکار بهمن که دیگر نامش خشتره است و دیگر نامش خصوصا به لهجه اکدی و بابلی و ایلامی و عبری، کوروش است.
پس: گئوش ارورون = خشتره = واژه کوروش = گشتاسپ = فرشته یا روح مقدسی که ایرانیان باستان، آن را موکل بر نعمت و قدرت و عدالت و حکومت مشروع زمینی می دانستند. همان میترا و شبیه به همان مفهوم ابراهیمی "ولایت".
این واژه را به عنوان نام، بر پدربزرگ کوروش و خود کوروش نهاده بودند. والله اعلم.
پس واژه کوروش هم همانند واژه بهمن (نقل حمزه اصفهانی از عبرانی بودن واژه کوروش و همانندی آن با واژه بهمن) علاوه بر اینکه نام افرادی تاریخی بوده است، نامی مذهبی هم بوده است و دلالت بر یک روح مقدس یا فرشته موکل بر قدرت و حکومت و ولایت و کشور داشته است. والله اعلم.
از سویی دیگر ارورون را می توان همان هورون یا شورون یا شیرون یا شیران یا همان شیر آسمانی دانست. پس گئوش اورون را می توان "گاو شیر آسمانی" دانست یا همان گو ویشتا .لذا نقش "گاو و شیر" را می توان معادل هیروگلیف خشتره یا "کوروش ایرانی" (طبق نقل مسعودی) دانست والله اعلم.
این که در قرون بعدی، در بازنویسی های ساسانی یا اشکانی از اوستا (و متون زرتشتی)، این گئوش ارورون را به یک فرشته مونث منتسب کرده اند، احتمالا از تحریفات و تغییرات و تصحیفات آن دیانت زرتشتی است که کتاب اصلی اش در حمله اسکندر مقدونی به ایران (و یا در کودتای داریوش بر ضد خاندان کوروش ذوالقرنین) در آتش سوخت، والله اعلم.
==عمامه ذوالقرنین، دستار زرتشت، کلاه مغان و سرپوش کوروش==
در منابع اسلامی اقوالی وجود دارد که اولین کسی که عمامه استفاده کرد، ذوالقرنین بود و ذوالقرنین از عمامه استفاده می کرده است.
در سنگ نگاره کوروش، به وضوح یک سرپوش بر سر کوروش وجود دارد. برخی از تحلیلگران غربی سنگ نگاره کوروش، جنس این سرپوش را فلزی و برخی دیگر از ایشان، جنس این سرپوش را پارچه ای استنباط نموده اند.
شمایل کوروش در قرون وسطی در کتب عبری و اروپایی با عمامه ترسیم شده است (هم در نوجوانی و هم در بزرگسالی).
شمایل میترا و شمایل زرتشت در آثار ایران معاصر و باستان با دستار (مشابه با عمامه) ترسیم می شود.
لباس رسمی مغان شامل یک کلاه یا سرپوش معروف بوده است که به دفعات مکرر در آثار باستانی، مجسمه ها، سنگ نگاره ها، سکه های کهن و نقاشی های قرون وسطی ترسیم شده است.
بعد از کوروش، شاهان هخامنشی از تاج (و نه سرپوش پارچه ای) استفاده کردند و به وضوح لباس رسمی شاهان هخامنشی با سنگ نگاره کوروش از نظر سرپوش متفاوت است. لذا دستار یا سرپوش پارچه ای یا همان "نوعی عمامه" را می توان از ویژگی های خاص لباس کوروش ذوالقرنین دانست. والله اعلم.
در یک انگشتر طلا که در نواحی اوکراین و روسیه از مقبره ای مربوط به دوران هخامنشی به دست آمده است، یک تصویر حکاکی شده از یک مرد پارسی قرار دارد که محاسن بلندی دارد و یک تیر و کمان در اختیار دارد و یک دستار (یا چیزی شبیه به آن) به سر دارد.
<ref>Side view of the signet ring of Athenades. In the State Hermitage Museum, St. Petersburg, Inv. No. Π.1854.26. Photo from Yuri Kalashnik, Greek Gold in the Hermitage Collection: Antique Jewellery from the Northern Black Sea Coast. (The State Hermitage Publishers: St. Petersburg, 2014) pp. 76, 77.</ref>
پژوهشگران این تصویر حکاکی شده را به کوروش کبیر هخامنشی نسبت داده اند. طرحی مشابه بر روی سکه های حکومتی ساتراپی های هخامنشی یافته شده است
<ref>A silver stater of Tarkumuwa (= Greek Datames?) sold by Roma Numismatics Ltd E-Sale 27 Lot 255; cp. the example in the British Museum in Curtis and Tallis eds., Forgotten Empire, p. 205. Photo presumably belongs to Roma Numismatics Limited.</ref>
که ممکن است نمادی یادآور مشروعیت حکومتی دوران کوروش ذوالقرنین بوده باشد.
بر روی انگشتر مذکور در بالا، واژه "آتنادز" درج شده است.
<ref>
https://www.bookandsword.com/2016/07/16/the-seal-of-athenades/
</ref>
طبق ریشه شناسی لفظ آتنا و لفظ دیانوا که افلاطون ارائه داده است
<ref>
    That is a graver matter, and there, my friend, the modern interpreters of Homer may, I think, assist in explaining the view of the ancients. Most of these in their explanations of the poet, assert that he meant by Athena "mind" [νοῦς, noũs] and "intelligence" [διάνοια, diánoia], and the maker of names appears to have had a singular notion about her; and indeed calls her by a still higher title, "divine intelligence" [θεοῦ νόησις, theoũ nóēsis], as though he would say: This is she who has the mind of God [ἁ θεονόα, a theonóa]. Perhaps, however, the name Theonoe may mean "she who knows divine things" [τὰ θεῖα νοοῦσα, ta theia noousa] better than others. Nor shall we be far wrong in supposing that the author of it wished to identify this Goddess with moral intelligence [εν έθει νόεσιν, en éthei nóesin], and therefore gave her the name Etheonoe; which, however, either he or his successors have altered into what they thought a nicer form, and called her Athena.
    — Plato, Cratylus 407b
</ref>
می توانیم پیشنهاد کنیم که لفظ "آتنادز" به معنای "عالم ربانی" یا "دانای آسمانی" است. لذا نه تنها دستار و سرپوش ترسیم شده بر روی این انگشتر، یادآور عمامه عالمان ادیان ابراهیمی است، بلکه بر روی آن لفظ "عالم ربانی" یا "دانای آسمانی" هم حکاکی شده است.
لذا می توانیم نتیجه بگیریم که شاید کوروش ذوالقرنین، لباسی مشابه لباس استاد خود (یعنی دانیال نبی (ع) یا خضر الیاس نبی (ع) یا جاماسب نبی (ع)) می پوشیده است و اینگونه، عمامه ابراهیمی از طریق آل دانیال (ع) و آل داوود (ع) به لباس کوروش ذوالقرنین راه یافته است. والله اعلم.
[[پرونده:Cyrus-2.jpg|قاب|وسط|تصویر کوروش بر جلد یک کتاب چاپ 2022 از انتشارات آکسفورد]]
==از دو شاخ قدرتِ مویّد تا دو گوش چارپایان: مرجفون در دوران ذوالقرنین==
هر مومن مویّد و صالح مقتدر و امام حق و نبی مرسل، دارای دشمنانی از شیاطین انس و جن است که با انواع روش ها، سعی می کنند مانع از گرایش مردم به او شوند.
یکی از روش های این شیاطین و منافقین، استهزاء و شایعه پردازی و اراجیف بافی است. "مرجفون"، یک واژه قرآنی است که وصف امثال همین اقدامات منافقین است.
در کتاب الدر المنثور، سیوطی از قول وهب بن منبه داستانی را درباره ذوالقرنین مطرح می کند (داشتن دو زائده در سر، پنهان کردن آنها در زیر عمامه و افشای آن توسط کاتب ذوالقرنین، با فریاد کردنِ راز او در چاهِ صحرا و سپس روئیدن نی های سخنگو که فریاد می کردند: "ذوالقرنین، دو زائده در سر دارد") تقریبا عین همین داستان، برای "کینگ میداس" در اسطوره های یونان باستان بیان شده است.
[https://bayanbox.ir/view/7759361535041295277/Tiara-Persian-King.jpg میداس با دو گوش چارپایان بر روی کوزه باستانی یونانی مربوط به حوالی 450 قبل از میلاد]
در نقاشی روی کوزه باستانی در تصویر بالا، میداس را با لباس و اجزای پادشاهان هخامنشی (و پادشاه بزرگ) تصویر کرده است، قدمت کوزه مربوط به حوالی ۴۵۰ ق.م. (۱)
<ref>Berndt, Susanne. "The Upright Tiara of the Persian King." Achaemenid Anatolia: Persian Presence and Impact in the Western Satrapies 546–330 BC 37 (2020): 65.</ref>
و چیزی شبیه به عمامه هم بر سر میداس قرار دارد و دو گوش بلند هم شبیه به گوش چارپایان برای او تصویر کرده اند‌. محققان خارجی، میداس را استعاره ای از پادشاهان پرشیا در آن دوران دانسته اند (۱).
در ماجرای کودتای داریوشی بر ضد گئومات مغ، در منابع قدیمی بیان شده که راز رسوایی گئومات مغ (اینکه او دروغگو است و بردیا نیست)، در زیر عمامه گئومات قرار داشت (او، گوش بریده خود را با عمامه، می پوشاند).
"شاخِ قدرت مویّد ذوالقرنینی"، مفهومی است که از زمان حضرت ابراهیم (ع) تا زمان کوروش ذوالقرنین و تا بعد از آن، در گستره خاورمیانه و خصوصا ایران، مطرح بوده است (حتی تا دوران ساسانی و صدر اسلام). یعنی مردم، شاخ را نماد قدرت می دانستند.
اما در زمان کودتای داریوشی (یا کمی قبل از آن در انتهای زمان خود کوروش ذوالقرنین)، به نظر می رسد که یک خط از اقدامات مخملی و اتحادی از مرجفون را می بینیم که بر ضد این نمادِ قدرت و این مفهوم ابراهیمی، "نبرد شناختی" به راه انداخته بودند. البته نبود وسائل ارتباط جمعی و دوری فواصل و تخیل و توهم مردمان هم، مزید بر علت بود تا موجب شود که کمی بعد از ذوالقرنین، شایعه ای از چین (که شواهد مستقل آن را در منابع چینی می بینیم) تا ایران تا سواحل مدیترانه و یونان، در میان برخی جهّال و یا مغرضان شایع شود که: "بله، ذوالقرنین را برای این ذوالقرنین خواندند چون گوش چارپا  یا زائده غضروفی که موجب سرشکستگی است را در زیر دستارش پنهان می کرد". حال آنکه، این سخن، از اراجیف بود.
از سوی دیگر، مؤمنین و مسلمین و حزب حق و حقیقت هم بیکار نماندند و ردپای "شاخ به مثابه نماد قدرت مویّد" را در قبایل آسیایی، قبایل عشایر ترک و فارس ایران (حتی تا زمان شاه عباس که شاخ قوچ را در جشن پیروزی به عنوان نماد می گرفت) تا یمن تا عراق (نماد قوچ عراق)، و در میان اقوام شمال آفریقا و مصر، و در میان اشکانیان و ساسانیان (در قالب شاخ نماد فرّه و قوچ شاخدارِ نماد خوره مقدس) و نماد شاخ برکت و وفور و نعمت در یونان باستان، مشاهده می کنیم. والله اعلم.
همچنین لازم به ذکر است که به سرپوش های شاهان و سربازان و مردمان هخامنشی، در منابع قدیمی چنین نام هایی اطلاق شده است:
tiara, kurbasia or kidaris/kitaris  (1)
که لفظ "کور" در آن مشاهده می شود.
منبع (۱):
The Upright Tiara of the Persian King
==از طرح کوروش روی سکه های متقدم هخامنشی تا نقش زئوس بر روی سکه های متاخر یونانی==
بر روی سکه های متعددی از ساتراپی های هخامنشی Tissaphernes و Pixodarus و Tarkumuwa و Datames و ...  (خصوصا در نواحی لیدیه، کاریا و حوالی ترکیه و یونان امروزی) مربوط به قرون 4 و 5 قبل از میلاد، طرح مرد ریش دار، دستار (عمامه) به سر، دارای ردا (یا چیزی شبیه به عبا)، گاهی نشسته و گاهی ایستاده، گاهی عصا به دست، گاهی کمان به دست، گاهی یک غنچه به دست، با لباس کامل، یافته شده است که این طرح ها همگی بر روی پشت سکه ها (که محل ضرب مهر و شعار مشروعیت حکومتی بوده است) ضرب شده است. در کنار این طرح، الفاظی هم گاهی با الفباهای محلی (مثل کاریایی و فنیقی و یونانی) ضرب شده است: شتره (به معنای حکمران، صاحب قرن، صاحب شاخ، ΣTYΡH،  لازم به ذکر است که واژه استیر در انگلیسی به معنای کنترل کردن احتمالا ریشه در همین واژه ایرانی-شرقی دارد)، پیکودارو / پیکسودارو (به معنای دارای Pix، یعنی دارای شیء نوک تیز (طبق معنای piccus لاتینی و دیگر ریشه های مشابه در زبان های هند و اروپایی)، یعنی دارای شاخ) و ... .
بعدها در سکه های یونانی قرون بعدی در همین نواحی، اسطوره خرافی محلی زئوس را چایگزین مفهوم حکومتی ذوالقرنین کردند و بر روی سکه ها، تصویر یک مرد ریش دار ولی نیمه برهنه (گاهی برهنه) را که نماد زئوس بود، بر روی سکه های یونانی متاخر ضرب کردند. لذا می توان از این طریق هم احتمال داد که بخشی از خرافات اسطوره زئوس، ناشی از تحریفات محلی بر روی خاطره حکومت مقتدر ذوالقرنینی است. والله اعلم.
==مجسمه های دستار به سر از دوران هخامنشی==
در گنجینه آمودریا (و همچنین مجسمه ای باستانی که در نائین توسط پلیس در سال 1399 کشف شد.) به مواردی بر می خوریم که یک مرد ریش دار، عمامه به سر، تقریبا سالخورده، با عصا و گل یا گلدان به دست و با ردای چین دار و دو تکه را مجسم نموده است. عصا، گلدان و ردا، از عناصری هستند که دلالت بر بلندمرتبگی فرد دارند و احتمالا تصویرگر یک حکمران یا پادشاه هستند. از مجموع این شواهد می توان پیشنهاد کرد که این مجسمه ها تصویرگر خود کوروش هستند و یا اینکه متاثر از سبک لباس او (و تاثیر لباس او بر لباس طبقه حاکمه هخامنشی) تصویر شده اند. زیرا از داریوش به بعد، پادشاهان هخامنشی از تاج و کلاه (و نه عمامه و دستار) استفاده می کرده اند.
لازم به ذکر است که مجسمه نائین توسط برخی پژوهشگران مربوط به تمدن هخامنشی و توسط برخی دیگر مربوط به تمدن جیرفت دانسته شده است. لیکن اجزای این مجسمه (ریش، عصا، گلدان، لباس دو تکه، لباس چین دار و حتی نحوه آرایش مو (با لحاظ نوع تکنیک مجسمه سازی استفاده شده که درشت دانه بوده است))، مجموعا بیانگر این است که مجسمه نائین مربوط به دوران هخامنشی (و نه تمدن 5000 ساله جیرفت) است. خصوصا اینکه تقریبا معادل این مجسمه در گنجینه آمودریا (که مطمئنیم مربوط به دوران هخامنشی بوده است) هم کشف شده است.
=امضای کوروش و نام ذوالقرنین=
برخی احادیث شیعه، نام اصلی ذوالقرنین را عبدالله دانسته اند.
طبق تواریخ و منابع اسلامی کهن، امضای کوروش (کیرش) این بوده است: عبدالله، خادم الله و سائس امرکم. یعنی: بنده خدا، خادم خدا و اداره کننده امور شما.
=از سوشیانت تا ولی نعمت=
پیشتر بیان شد که طبق تواریخ و منابع اسلامی کهن، امضای کوروش (کیرش) این بوده است: عبدالله، خادم الله و سائس امرکم. یعنی: بنده خدا، خادم خدا و اداره کننده امور شما.
لازم به ذکر است که به نظر می رسد ردپای این لقب "خادم" در منابع عجمی، اوستایی و فارسی، به صورت لفظ "سوشیانت" باقی مانده است. سوشیانت به معنای "سودرسان"، "کسی که برای دیگران منفعت دارد" و "خیر" است و مولفه های معنایی آن با لفظ عربی "خادم" دارای قرابت معنایی زیادی است. در منابع اوستایی، خود زرتشت را اولین سوشیانت و موعودان پس از زرتشت (خصوصا موعود آخرالزمان در دیانت زرتشتی) را با صفت سوشیانت نامیده اند. لذا از این طریق هم (یعنی صفت "خادم" یا "سوشیانت") می توان قرابتی بین دو شخصیت تاریخی "زرتشت" و "کوروش ذوالقرنین" یافت.
لازم به ذکر است که در مذهب حقه شیعه اثنی عشری، در متن زیارت جامعه کبیره، از جمله شئونی که برای ائمه اطهار (ع) بر شمرده شده است (در کنار شئونی مانند "ساسَةَ الْعِبادِ") شأن "اَوْلِيآءَ النِّعَمِ" یعنی "ولی نعمتان مردم" است. این شأن یا صفت با مولفه های معنایی الفاظ "خادم" و "سوشیانت (خیررسان و منفعت رسان)" دارای قرابت معنایی است.
لذا می توان بر اساس احادیثی که مقام ائمه (ع) را (از یک منظر) با مقام ذوالقرنین مقایسه نموده اند، این پیشنهاد را مطرح نمود که هدایت و حکومت ذوالقرنینی در زمان ذوالقرنین (که شاید خاطره آن در قالب الفاظ زرتشت و سوشیانت در منابع عجمی و اوستایی باقی مانده است)، یک سطح نازله از ولایت اولیاء الله بر خلائق بوده است: همانند ولایت فقیه در عصر غیبت کبری که امتداد ولایت رسول الله (ص) است. لذا اولین حکومت بزرگ، جهانی و مقتدر ایران باستان (یعنی حکومت کوروش ذوالقرنین)، به این اعتبار، مبتنی بر ولایت و حقیقت امامت (از طریق ذوالقرنین و دانیال نبی (ع) و جاماسب نبی (ع) و خضر نبی (ع)) اداره می شده است والله اعلم.
=از خواب زرتشت تا خواب دانیال (ع)=
این دو روایت تاریخی را (که اولی در منابع کهن عهدینی و دومی در منابع کهن اوستایی، به صورت مستقل از هم نقل شده است) با هم مقایسه کنیم، به نظر می رسد که قرابتی بین زمان و زمانه دانیال نبی (ع) و زرتشت وجود داشته است. لازم به ذکر است که از طرق دیگر تاریخی هم (مانند منابع عربی و اسلامی و یونانی و بابلی) هم بین دانیال، زرتشت، هرمس و فیثاغورث، روابط "هم زمانی" و "شاگردی" ذکر شده است.
خلاصه ای از روایت اول از منابع عهدینی:
بخت النصر رؤیای ترسناکی می‌بیند و از مردان خود می‌خواهد که آن را تعبیر کنند ولی محتوای آن را به صورت کامل بیان نمی‌کند. وقتی آن‌ها اعتراض می‌کنند او همه را محکوم می‌کند که شامل دانیال و همراهانش نیز می‌شود. دانیال اجازه می‌خواهد که از خدای خود کمک بخواهد. او تعبیر خواب بخت النصر را در خواب دریافت می‌کند: بخت النصر خواب یک مجسمه بزرگ از سر طلا، سینه و دستهای نقره، شکم و رانی از مس و پاهایی از آهن و گل را می‌بیند. مجسمه توسط یک سنگ که تبدیل به کوه بزرگی می‌شود نابود می‌شود و این کوه تمامی دنیا را پر می‌کند. مجسمه نمایانگر چهار پادشاهی است که با بخت النصر آغاز می‌شود. این چهار پادشاهی توسط خداوند نابود خواهند شد. بخت النصر دانیال را به سمت رئیس تمامی حکمای خود منصوب می‌کند و به او و همراهانش اجازه می‌دهد که بر تمامی شهرهای بابل حکومت کنند.
خلاصه ای از روایت دوم از منابع اوستایی:
نمونه دیگر استفاده از فلزات در سنت ایرانی و خصوصا کتاب«زند وَهمَن یَسَن»و نیز کتاب دینکرد وجود دارد. در باب اول کتاب وَهمَن یَسَن، اهورا تمامی دانش را به زردشت عرضه میکند (در یک رویا یا خواب). او تنه درختی با چهار شاخه میبیند؛ شاخه ها از جنس طلا، نقره، فولاد وآهن مخلوط هستند. هر یک از این شاخه ها نماد یک دور تاریخی هستند، در هزاره های زردشتی، دوره طلایی دوره خود زردشت و آهن مخلوط نماد سلطنت دوره دیوها (اشرار) است.
استفاده از تمثیل آهن مخلوط در کتاب دانیال و وَهمَن یَسَن مشترک است
<ref>
فاطمه مقصودیان، لیلا هوشنگی، آزاده رضایی. 1400. کتاب دانیال به مثابه متن آپوکالیپسی: ویژگی ها و نمادهای آن. پژوهشنامه ادیان، سال 15، شماره 29، بهار و تابستان 1400، صص. 193-215.
</ref>.
توضیح مفصلتر این مکاشفه یا رویا را می توانید در این منبع بخوانید
<ref>
اسدالله آژیر، منجی باوری در کیش زرتشتی و ادیان ابراهیمی، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول، زمستان 1392، قم، صفحه 32.
</ref>.
=مقدار حقوق ماهیانه در دوران کوروش ذوالقرنین=
در برخی منابع ادعا شده است که حقوق ماهیانه یک فرد جنگی در دوران کوروش ذوالقرنین برابر با یک سکه طلا (8 تا 10 گرم) بوده است.
<ref>Cyrus paid his Greek mercenaries a gold stater per month</ref>
=هزینه کرد علمی ذوالقرنین=
نقل است که‌ ذوالقرنین (احتمالا همان کوروش) به وزیر دانشمندش (احتمالا جاماسب) مبلغ ۵۰۰ هزار سکه طلا (معادل ۴ تن طلا، و بر اساس قدرت خرید طلا در اعصار کهن چیزی معادل تخمینا ۱ میلیارد دلار در سال 1402) برای یک پروژه علمی، تخصیص داد. همچنین مقرر شد هر سال ۱۲۵ هزار سکه طلا بودجه مستمر هم به آن پروژه پرداخت شود.
=اقیانوس نوردی در زمان هخامنشیان=
دریانوردی در دریاهای دوردست محدود به زمان یونانیان یا رومی ها یا حتی کارتاژی ها نبوده است و شواهدی از دریانوردی در دریاهای دوردست و آزاد مربوط به 3600 سال پیش (مانند قایق کشف شده در سواحل شرقی انگلستان که تاریخ نگاری کربنی قدمت آن را مربوط به 3600 تا 3700 سال پیش مشخص کرده است) وجود دارد<ref>Van de Noort, Robert. "North Sea archaeologies." (2011).</ref>.
<br>
طبق نقل مورخان یونانی مانند هرودوت، در زمان داریوش (و به فرمان او و شاید هم حتی بتوان حدس زد در ادامه اکتشافات قبلی هخامنشیان)، دریانوردی به نام Scylax of Caryanda یا همان Scylax به یک سفر اکتشافی دو سال و نیمه در دریاها دست زد. او ابتدا از مشرق امپراطوری هخامنشی (جایی که رود "کاسپا" یا همان "کاسپاتیروس" قرار داشت) حرکت دریانوردی را آغاز کرد سپس به سمت مشرق و سرزمین طلوع خورشید رفت. سپس در اقیانوس به سمت مغرب برگشت و پس از 3 ماه دریانوردی در اقیانوس (احتمالا چیزی در حدود 7 تا 21 هزار کیلومتر به ازای 80 تا 250 کیلومتر در روز) به سواحل آفریقا رسید. می دانیم که فاصله سواحل آلاسکا تا سواحل آفریقا از مسیر کناره های آسیا چیزی در حدود 18 هزار کیلومتر است. هدف او دور زدن کل آسیا معرفی شده است که در این صورت احتمالا او از نواحی شمال شرقی آسیا سفرش را آغاز کرده به سمت مشرق رفته و سپس بعد از رسیدن به آلاسکا به سمت مغرب دور زده و از طریق کناره های جزایر شمال اقیانوس آرام و کناره های آسیا، خودش را به سواحل آفریقا رسانده است.
طبق تاریخ، دریانوردان فنیقی و کارتاژی، در دوران هخامنشی نقش نیروی دریایی هخامنشیان را در مدیترانه (دریای روم) بازی می کردند و هم پیمان هخامنشیان بودند. اما شواهدی وجود دارد که نشان می دهد که رابطه بین کارتاژ و کوروش هخامنشی، رابطه مستحکم تری (از صرف هم پیمانی) بوده است:
صورت قدیم کارتاژ، کارتاشت بوده است. <br>
کارتاژ = کار تاشت = کارا تشترا = حکمرانی کوروش <br>
<br>
Elishat , Elissar = Elishatra = حاکم عالی مقام = هم معنای لفظ کوروش<br>
نام بنیانگذار کارتاژ (کارا شترا) که به دریانوردان خود دستور داد که تمامی سواحل را در نوردند.<br>
شواهد باستان شناسی (و سکه های یافته شده) در جزایر دوردست (جزایر Azores) در دل اقیانوس آتلانتیک نشان می دهد که کارتاژی ها (یعنی نیروی دریایی هخامنشیان) در دوردستهای اقیانوس اطلس دریانوردی می کرده اند. جالب است که این جزایر، در مسیر دریایی ای که کریستف کلمب برای رفت و آمد به قاره آمریکا استفاده کرد، قرار دارد. از سوی دیگر ردپای ژنتیکی و حتی برخی آثار مشکوک به کارتاژی بودن در قاره آمریکا مربوط به عصر پیش از کلمب کشف شده است. پس نیروی اقیانوسی هخامنشیان (یعنی کارتاژی ها) نقش مهمی در تاریخچه کشف قاره آمریکا داشته اند و احتمالا اولین کسی که این مسیر را رفته است، طبق برخی نقل ها که ذوالقرنین برای رسیدن به مشرق الشمس (قاره آمریکا) سوار کشتی شد، شاید کوروش ذوالقرنین بوده باشد. والله اعلم.
(دقت کنید که زمین گرد است و ذوالقرنین برای رسیدن به مشرق الشمس می تواند از مغرب الشمس (یعنی تنگه جبل الطارق و مراکش) سوار کشتی شود و سپس با حرکت به سمت مغرب در دل اقیانوس (به دلیل گرد بودن زمین) نهایتا به مشرق الشمس (یعنی قاره آمریکا) برسد. پس برای رفتن به منتهای مشرق، بر روی زمین گرد، دو راه وجود دارد: 1) از ایران به سمت مشرق برویم تا نهایتا در منتهای شمال شرق آسیا، به ماورای تنگه برینگ یعنی سرزمین مشرق الشمس برسیم. 2) یا اینکه از ایران به سمت مغرب برویم و سپس از مغرب الشمس (یعنی مراکش) عبور کنیم و باز هم به سمت مغرب برویم و نهایتا به مشرق الشمس (قاره امریکا) برسیم).
==جزایر Azores و Corvo در اقیانوس اطلس==
جزایر Azores (که نام اصلی آن Acores و Corvo است) در دل اقیانوس اطلس و در میان راه باستانی دریایی واصل بین اروپا و آمریکا قرار دارد. واژه های Acores و Corvo دارای قرابت اجزاء با واژه کوروش هستند: اولی دارای جزء Cores است و دومی دارای جزء Cor. مستقل از این شباهت ظاهری در اسامی، شواهد باستان شناسی (و سکه های یافته شده) در این جزایر دوردست (جزایر Azores) در دل اقیانوس آتلانتیک نشان می دهد که کارتاژی ها (یعنی نیروی دریایی هخامنشیان) در این دوردستهای اقیانوس اطلس دریانوردی می کرده اند.
=از آناناس تا بحر روم=
آناناس بومی قاره آمریکای جنوبی(جنوب برزیل) بوده است و حدود ۳۰۰۰ سال پیش به قاره آمریکای مرکزی (مکزیک و کوبا) رسید.
تا کنون تصور می‌شد که تا زمان کريستف کلمب (یعنی ۵۰۰ سال پیش) این میوه فقط در قاره آمریکا وجود داشته و مردم آسیا و اروپا و آفریقا تا قبل از کريستف کلمب این میوه را نمی شناخته اند.
ولی این تصور اشتباه بوده است. چون نقاشی های باستانی پمپی در ایتالیا مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش، به وضوح آناناس را در دیس میوه تصویر کرده اند.
اما توضیح چیست؟ از هزاران سال قبل، یک مسیر دریانوردی از مدیترانه (شام و ترکیه و یونان و ایتالیا و مصر و تونس و اسپانیا) تا قاره آمریکا (در کوبا و مکزیک) وجود داشته است و این همان مسیری است که کوروش ذوالقرنین و سپس مسلمانان صدر اسلام، از طریق آن به سواحل کوبا و برزیل و ونزوئلا و مکزیک و فلوریدا و آمریکا (از طریق اقیانوس اطلس) رسیده بودند.
این آناناس ۲۰۰۰ ساله در نقاشی پمپی (همانند سفر ۲۵۰۰ سال پیش ذوالقرنین و ۱۴۰۰ سال پیش مسلمین به آمریکا) رهاورد ارتباط تجاری-دریایی کل "بحر روم" است: مردم قدیم، همچنین مسلمانان صدر اسلام، به مسیر دریایی حد فاصل ترکیه تا اسپانیا تا کوبا و مکزیک و برزیل در آمریکا، "بحر روم" می گفتند و طول آن را هم بر اساس فرسخ، به درستی گزارش کرده بوده اند.
گفته می شود که مادر امام رضا (ع) از نجیب زادگان عجم (احتمالا ایرانی) بوده است که در منتهای مغرب اقصی در انتهای بحر روم زندگی می کردند و از سرزمینی به نام مریص (همان صورت قدیم لفظ مریکا و آمریکا) به مدینه آمده بودند.
گزارش های متعددی داریم که جوامعی از ایرانیان در کل گستره بحر روم از زمان کوروش ذوالقرنین به این سو ساکن شده بوده اند و الان هم ردپای ژنتیکی جوامع ایرانی در میان برخی قبائل بومی کشورهای آمریکای شمالی و مرکزی و جنوبی، یافت شده است و شواهد فرهنگی هم.
لذا احتمالا مادر امام رضا (ع) (از نظر سرزمین محل تولد) مربوط به نواحی قاره آمریکا بوده اند والله اعلم.
=از شهر طلوع خورشید در مکزیک تا فرستاده اهورا مزدا در فرهنگ مایا=
معبد تولوم Tulum در شرقی ترین استان مکزیک و در ساحل اقیانوس اطلس (دریای کارائیب) قرار دارد. نام دیگر این معبد، زاما ZAMA است که به معنای "شهر طلوع خورشید" است که کاملا متناسب با عبارت قرآنی "مطلع الشمس" در داستان ذوالقرنین است. تمامی ساختمانهای این معبد به سمت مشرق ساخته شده اند و جالب است که سمت قبله مکی در این مکان دقیقا رو به مشرق است (زیرا عرض جغرافیایی این مکان با عرض جغرافیایی مکه برابر است). لذا ساختمانهای این معبد رو به قبله مکی قرار دارد.
این معبد، مقدس ترین مکان تقدیس Ah-Muzen-Cab (یکی از خدایان یا ارواح مقدس در اعتقاد مایاها) است. بایستی توجه نمود که فرآیند تحریف های چندصدساله در اقوام پیشین نواحی دور افتاده جهان، معمولا سبب می شد که "ارواح مقدس" و "شخصیتهای مقدس"، بعدها تبدیل به "خدایان" و "الهه ها" شوند. لذا اگرچه الان Ah-Muzen-Cab را یکی از خدایان مایاها به حساب می آورند، ولی نمی توانیم مطمئن باشیم که مثلا 1000 سال پیش هم، Ah-Muzen-Cab را مردمان مایا یکی از خدایان می انگاشته اند. شاید در نزد مردمان 2300 سال پیش مکزیک، Ah-Muzen-Cab صرفا یک انسان زمینی مقدس (مانند اولیاء یا انبیاء) بوده باشد (و شواهدی هم بر این زمینی بودن وجود دارد که عرض خواهد شد).
اما Ah-Muzen-Cab در اعتقاد مایاها کیست؟ او فرستاده آسمانی در زمین بوده است. او منتسب به جهت شمال شرقی بوده است (ایران و خراسان و دشتهای آسیای میانه در جهت شمال شرق مکزیک قرار دارد). واژه Cab در انتهای نام او، هم به معنای "زمینی، خاکی" است و هم به معنای "عسل و زنبور عسل". او کسی است که موجب انتقال قدرت شد و این انتقال قدرت، سبب رشد و شکوفایی تمدن گردید. او را معمولا با دو بال (دو بال زنبور عسل) ترسیم می کنند (مقایسه کنید با نگاره کوروش در دشت مرغاب که بالدار ترسیم شده است و مقایسه کنید با نقش فروهر یا نشان فرهی اهورامزدا در تخت جمشید که مردی با دو بال است). اما نکته بسیار مهم شباهت جدی آوایی بین عبارت فارسی "اهورا مزدا" و عبارت Ah-Muzen است. بخش "اه" در اهورا (به معنای آسمانی، خدایی، خدا) با بخش Ah در Ah-Muzen (که همین معنای بالایی، آسمانی، خدایی و خدا) را می دهد شباهت دارد. بخش "مزدا" هم با  Muzen دارای شباهت آوایی است. لذا می توان نظریه زیر را من حیث المجموع پیشنهاد کرد:
خاطره حضور نمایندگان حکومت مقدس ذوالقرنینی (یعنی خود ذوالقرنین و احیانا حکیمان و پیامبران همراه او) در سرزمین "مطلع الشمس" یعنی "جنوب شرق مکزیک و شمال شرق ونزوئلا و برزیل" اینگونه در خاطره مردمان باستانی مایا مانده است که "نمایندگان زمینی خدای بلند مرتبه آسمانی" یعنی "نمایندگان زمینی اهورامزدا" یعنی "ذوالقرنین و همراهانش که به نوعی می توان ایشان را مجموعا به نوعی نمایندگان اهورامزدا (یعنی خداوند بزرگ متعال) در برابر آن مردمان مایا دانست"، به سرزمین آنها آمدند و سرزمین محل اصلی حکومت ایشان در دوردستها در شمال شرق سرزمین مکزیک (یعنی در ایران و خراسان و آسیا که در موقعیت شمال شرقی نسبت به مکزیک در دوردستها واقع اند) قرار داشت و ایشان مطلع شدند که ذوالقرنین، جبابره را به زیر کشیده است و حکومت عدلی بر پا کرده است و دانش و فناوری و فرهنگ و معارف را به مردمان مایا آموخت و خاطره این امر در قالب اسطوره Ah-Muzen-Cab در ذهن این مردمان ماند. بعدها این خاطره تحریف شد و در اسطوره های خود، مردمان مایا نماینده اهورامزدا را قلب و تبدیل به "یکی از خدایان" نعوذبالله کردند والله اعلم.
=شهر سایروپولیس=
طبق منابع یونانی، کوروش شهری به نام خودش در منتهای مشرقی امپراطوری اش تاسیس کرد.
شهر و بندری بسیار بزرگ در انتهای شمال شرق آسیا (و احتمالا در محل فعلی انکوریج آلاسکا) وجود داشته است که لاتینایزد نام چینی اش، طبق نقشه های قرن 15 و 16 اروپایی، QuinSai بوده و توسط اروپایی ها کینسای تلفظ میشده است. اعراب به آن خنساء و منابع فارسی پس از مغول به آن خنسای می گفتند. در نقشه های قرون بعدی در آن محل QuiVira نوشته شده است.
بخش "کین" ("چین") در این واژه در زبان چینی به معنای شاه است:
بخش "سای" در این واژه در زبان چینی به معنای بلندمرتبه و عالی است:
لذا کینسای دقیقا به معنای شاه عالی مقام (معنای لغوی واژه کوروش) است.
پس آن شهری که در منابع عربی متقدم به عنوان دورترین مقصد تجارت دریایی جهان ذکر شده است و نامش شهر خنساء و سپس در منابع لاتین نامش شهر کینسای و سپس نامش شهر کوویرا ذکر شده است، همان شهر کوروش (سایروپول) است که کوروش در انتهای مشرقی امپراطوری اش (در حوالی آلاسکا) تاسیس کرد. ما الحمدلله دلائل متعددی یافته ایم که شهر خنساء یا همان کینسای در حوالی آلاسکا (در ناحیه جغرافیایی محل سد ذوالقرنین) قرار داشته است.
نام کوروش در زبانهای مختلف<br>
به فارسی: کوروش<br>
به عبری در سفر حزقیل: شاه روش<br>
به چینی: کینسای<br>
به سانسکریت: کوویرا<br>
به آریایی و نورثی: الکساندر، عالی زاندر<br>
به زاگرسی: الیگودرز<br>
به عربی یمن: حارث الاعلی، صعب حارث رائش<br>
به عربی مدرن: (امیر علی).<br>
والله اعلم.
=سمرقند ، اسکندریه ، گنداره ، قندهار=
یکی از عادات کوروش، طبق نقل تواریخ یونانی (و همچنین طبق اقوال تواریخ عجمی درباره هوشنگ و گشتاسپ و بهمن و کیخسرو که پژواکهای تاریخی-اسطوره ای شخصیت کوروش بوده اند)، ساختن شهرهای خوب و بزرگ در نواحی دوردست برای تثبیت فرهنگ شهرنشینی و مدنیت، صلح، آرامش و همچنین تثبیت قدرت حاکمیت بوده است. <br>
یکی از قلاع قدیمه در ماوراءالنهر، به نام "کیرس شاتا" یا "سیرس شاتا" بوده است که کیخسرو کبیر (یعنی همان کوروش کبیر) آن را ساخته بوده است. معنی تحت اللفظی "کیرس شاتا" قلعه خسرو است. اسکندر مقدونی این قلعه را خراب کرد و قدری دورتر در همان حوالی قلعه ای بنا نهاد که نام آن را اسکندریه نامید.<br>
در مورد ذوالقرنین هم ذکر شده که شهرهای معروف بسیاری را بنیان نهاد، از جمله سمرقند و مرو و هرات در مشرق ایران زمین، اسکندریه در مصب رود نیل در مصر، شهر طوس و نیشابور و ... . <br>
طبق نقلهای یونانی، به نظر می رسد که لااقل برخی از شهرهایی که کوروش می ساخته است به نام خودش نام گذاری می شده است. <br>
نام قدیم شهر سمرقند، در منابع یونانی، Maracandae ذکر شده است که می توان آن را مرکب از ریشه واژگانی هند و اروپایی Mari (به معنای Great و Famous و Mighty) و ریشه Kandae به معنای حمل کننده، پهلوان و مبارز دانست. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم سمرقند، معادل با "پهلوان بزرگ" یا "مبارز بلند مرتبه" می شود که معادلی هند و اروپایی (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.<br>
منابع تاریخی و باستان شناسی، تاسیس شهر سمرقند را به دوران هخامنشیان و کوروش و قبل از داریوش نسبت می دهند.<br>
شهر یا ایالت گنداره (در شمال هندوستان در زمان هخامنشیان طبق کتیبه های تخت جمشید و دیگر منابع) و شهر قندهار (یا همان کندهار) هم از همین ریشه هند و اروپایی Kandae هستند و صورت محلی شده یا تطبیق یافته ای از همان سایروپولیس ذکر شده در منابع یونانی ("شهر کوروش" یا شهر "پهلوان بلندمرتبه") می باشند.<br>
نام قدیم شهر اسکندریه مصر، قبل از اشغال آن ناحیه توسط لشگر یونانیان مقدونی، Rhacotis یا Rhacote بوده است. بخش اول این نام، یعنی Rha، به معنای "عالی، بلند مرتبه" است. بخش دوم این نام، یعنی Cotis یا Cote، از ریشه ای است که چندین معنا از جمله "حمل کردن، متحمل شدن، اقدام کردن و ساختن" است. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم اسکندریه قدیم (از قبل از حمله اسکندر مقدونی)، معادل با "قهرمان عالی مرتبه" یا "پهلوان بلند مرتبه" می شود که معادلی قبطی-مصری (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.<br>
از سویی دیگر، ذکر شده که هر شهری که کوروش ساخت، اگر دست لشگر مقدونیان به فرماندهی اسکندر مقدونی به آن رسید، یا آن را آتش زدند و یا خراب کردند و یا به جای آن شهری دیگر در همان محل ساختند و یا نامش را عوض کردند و نام اسکندریه بر آن گذاشتند. لذا از وجود چندین و چند شهر اسکندریه در شرق و غرب ناحیه خاورمیانه (که محل تاخت و تاز لشگر یونانیان مقدونی بود) در تاریخ نام برده شده است.<br>
در کتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب مربوط به قرن 4 هجری قمری، ذکر شده که در مرز بین سرزمین کیماکیون و سرزمین خرخیز (که طبق انبوه منابع دیگر، این مکان در منتهای شمال شرق آسیا در خاور دور سیبری فعلی قرار دارد)، کوهستانی وجود داشته که مردمان ترک تبار آن دو سرزمین، به آن "کنداور باغی" می گفتند (اکنون هم در نقشه های فعلی، شهری به نام khandyga واقع در مختصات 62 درجه شمالی و 135 درجه شرقی از گرینویچ در خاور دور روسیه وجود دارد که احتمالا نام این شهر ممکن است ریشه در همین لفظ کنداور باغی داشته باشد). قطعا و مشخصا و به وضوح، "کنداور" همان واژه فارسی است که به معنای پهلوان و فاتح است. دگر شکل این واژه (به صورت گنداور و کندر و کنداور و کنداره و گنداره) در سرتاسر سرزمین ذوالقرنینی برای نام گذاری نام های مکان، استفاده شده است.
شهر (و ایالت) مهم و باستانی Cyrene (به عربی امروزین: ناحیه شحات در لیبی) که بقایای باستانی آن در فاصله 800 کیلومتری از شهر اسکندریه مصر و در فاصله حدود 10 کیلومتری از ساحل دریای مدیترانه قرار دارد، دارای نام باستانی Kyrēnē و Kūrḗnē بوده است. این نام از دو بخش تشکیل شده است: kur و anaion. جزء اول به وضوح با جزء اول نام کوروش یکسان است و جزء دوم (یعنی anaion) از ریشه ای یونانی به معنای "بلندی، ارتفاع، رشد، بالا رفتن" گرفته شده است که با جزء دوم نام کوروش (یعنی رو) هم معناست. در سکه هایی که از این شهر (سکه هایی با قدمت مربوط به حوالی 100 سال پس از کوروش ذوالقرنین) بدست آمده است، تصویر مرد ریش داری ضرب شده است که دو شاخ قوچ بر سر دارد و در کنار آن لفظ "Kypa" یا "kyra" و گاهی "kyranaion" و یا "kypanaion" نوشته شده است. اکنون به اشتباه حدس زده می شود که این تصویر زئوس یا آمون زئوس است. در حالی که شواهد قطعی از تمثالهای زئوس و آمون زئوس بر روی سکه های یونانی و سکه های افلاطونی مصری مربوط به صد سال (یا بیشتر) بعد از زمان ضرب این سکه هاست و در همین مقاله شرح داده شده است که تمثال مرد ریش دار برای زئوس احتمالا تحت تاثیر حکومت مقتدر ذوالقرنینی و در فرآیندهای تحریف محلی، در سده های بعد از ذوالقرنین، شکل گرفته است (در قرون بعدی هم، به تقلید از این سکه های اصلی Cyrene، سکه هایی برای اسکندر مقدونی ضرب شد که شاخ قوچ برای اسکندر مقدونی بر روی آنها قرار دارد). لازم به ذکر است که حرف یونانی "رو" با نشانه ای شبیه به حرف "p" لاتین نوشته می شود لذا تشخیص اشتباه یا تحریف یا تصحیف p لاتین و "رو" یونانی بسیار محتمل است. البته لفظ kyp و kehp در زبانهای هند و اروپایی دارای معنای "محافظ، نگهدارنده و سرپرست و نگهبان و سفت" است (مشابه keep در انگلیسی و kip در آلمانی  و واژه کیپ در فارسی و ارمنی). لذا صورت kypanaion هم می تواند دقیقا اشاره به معنای نام کوروش ذوالقرنین (پهلوان عالی مقام) داشته باشد.
در مغرب اقصای آفریقا و حتی نواحی آفریقای اصطلاحا سیاه (حوالی مراکش تا سنگال و همچنین کنگو و زئیر) ردپای نام کوروش و ایران و نام های با ریشه فارسی برای شهرها و رودها مشاهده می شود. در منابع جغرافیایی 500 سال اخیر اروپایی (به نقل از منابع متقدم جغرافیایی عربی) درباره شهرهای حوزه رودهای نیجر و سنگال، صحبت از شهری به نام samakanda (که نام دیگرش samakoira هم ذکر شده است) وجود دارد. این نام به وضوح از اجزای کنده (مشابه ماراکنده و سمرقند) و koira (مشابه اجزای سیلابس های نام باستانی قبطی اسکندریه مصر) و ایرا (مشابه نام های باستانی ایران و عراق و ایرلند و نام باستانی نیل طبق گزارش کتیبه داریوش در مصر) تشکیل شده است. لذا نه تنها با یک سمرقند در منتهای مشرق دور آسیا (در حوالی شمال شرق چین، طبق گزارش های منابع مغولی فارسی) و یک سمرقند در آسیای میانه (سمرقند فعلی و معروف) در تاریخ روبرو هستیم، بلکه در سماقند (یا همان سمرقند) هم در منتهای مغرب آفریقا وجود داشته است. پس یک حکومت باستانی مقتدر از مشرق تا مغرب جهان مسکونی قدیم وجود داشته است که شهرهایش به نام ماراکندا (سمرقند) هم نام گذاری میشده است.
=مرزهای حکومت کوروش ذوالقرنین به نقل از گزنفون یونانی=
گزنفون در سایروپدیا می گوید که مرز شرقی حکومت کوروش کبیر، دریای اریتره (تحت اللفظی دریای سرخ، اصطلاحا در آن زمان به اقیانوس های جنوب تا دوردستهای آسیا می گفته اند. حتما شامل اقیانوس هند و شاید شامل بخش هایی از اقیانوس آرام، اقیانوس مشرق آسیا) و مرز غربی حکومت او، سرزمین های مصر و قبرس (یعنی حکومت فنیقی ها و کارتاژی ها بر سواحل مدیترانه، یعنی از سواحل ترکیه و لبنان تا مصر و ایتالیا تا تونس تا اسپانیا و فرانسه و تا شمال مراکش) و مرز جنوبی حکومت او سرزمین اتیوپی (یعنی سرزمین سیاهان آفریقا، یعنی از سودان و کنیا در مشرق آفریقای سیاه تا ساحل عاج و گینه استوائی (با پرچم سه رنگ سبز و سفید و قرمز) در مغرب آفریقای سیاه تا آفریقای جنوبی فعلی در جنوب آفریقا (باتوئستان)). مرز شمالی حکومت او به Euxinus Pontus یعنی سواحل دریای اوکسینوس. اما منظور از Euxinus چیست؟ اکنون آن را دریای سیاه فعلی می دانند. ولی شواهد متعددی وجود دارد که احتمالا این Euxinus تصحیفی از نقل شفاهی کلمه oxenus (گاوی) است که ترجمه ای تحت اللفظی از فارسی انگاری واژه "کاسپی (کاو+اسپی)" بوده است. یعنی دریای کاسپین (منظور کاسپین قدیم است که دریاهای شمال روسیه فعلی و دریای کارا و بالتیک را شامل می شود و نه دریای مازندران فعلی). این دریا را در منابع متاخر با نام هایی مثل اقیانوس یا دریای سکاها، اقیانوس یا دریای کیماک، دریای هیرکانیا (با دریای گرگان فعلی خلط نشود) و دریای ورنک هم ذکر کرده اند. همین دریا در منابع عجمی و فارسی باستان (مثل شاهنامه و اوستا) با نام "آب زره" یا "زره آب" یا همان "ذر او" و یا "ذریا" و نهایتا "دریا" نقل کرده اند. به لفظ آسیای میانه آن را "سیر دریا (سیر به زبانهای هندی و نزدیک به سانسکریت به معنای درخشنده است)" (با رود آسیای میانه خلط نشود) و به لفظ یونانی آن را "Jaxartes" (از ریشه فارسی "یخشه ارته" یعنی دریای درخشان) نامیده اند. برخی از دیگر منابع یونانی، حد شمال شرقی حکومت کوروش کبیر را همین یخشه ارته دانسته اند (که در همانجا هم در جنگ کشته شد و اگر او را ذوالقرنین بدانیم پس به شهادت رسید و طبق احادیث شیعه، تربت ذوالقرنین جزء معدود خاکهایی است که می تواند خورده شود). والله اعلم.
واژه Kasp در زبانهای باستانی میان رودان، یونان و خاورمیانه به معنای سفید، نقره ای، طلائی و درخشان است.
گفتیم مرزهای حکومت کوروش ذوالقرنین به نقل از گزنفون یونانی ... یعنی تمام گستره اروپا، آسیا و آفریقا.
==سرزمین کیمریان، اسکیتها و سرزمین و دریای کیماک==
برخی پژوهشگران، شباهت مصداقی بین مردمان cimmerian در ادیسه هومر و مردمان Scythians در تاریخ هرودوت را ذکر کرده اند
<ref>
Asimov, Muchammed Sajfiddinoviĉ, and Clifford Edmund Bosworth, eds. History of civilizations of Central Asia. Vol. 4. Motilal Banarsidass Publ., 1992.
</ref>.
جالب است که این مردمان را ایرانی تبار دانسته اند. هم واژه کیمر (از طریق کیمر، کومر و نهایتا کوم) و هم واژه اسکیت (از طریق اسکوتا)، از نظر ریشه شناسی در "پرتاب کردن و شلیک" Shoot ریشه دارند. سرزمین آنها در منابع رومی و یونانی، نواحی بین اوکراین در غرب آسیا تا منتهای مشرق آسیا در شمال چین را شامل میشده است. این سرزمین بعدها نام های مختلفی بر خود گرفت که از جمله آنها "سرزمین کیماک یا کیمِک" بود. در قرون بعد از میلاد، ساکنین این سرزمین آرام آرام از مردمان ایرانی تبار، به مردمان با تبار ژنتیکی دیگر (به دلیل مهاجرتها و تغییرات جمعیتی و ژئوپلتیک) تغییر یافت ولی بخش "کیم" در واژه های"کیمک و کیماک" باقی ماند. لذا وقتی در نقشه های قرون مختلف با نام "سرزمین کیمریان"، "سرزمین اسکیتها"، "اقیانوس اسکیتها"، "تنگه اسکیتها"، "خلیج اسکیتها"، "سرزمین کیماک"، "دریای کیماک" و "اقیانوس کیماک" روبرو می شویم، بایستی در نظر داشته باشیم که تقریبا با مجموعه واحد یا مرتبطی از مصادیق جغرافیایی روبرو هستیم که اسامی مختلفی در قرون مختلف به خود گرفته است.
لذا وقتی در نقشه های یونانی و رومی کهن مربوط به حوالی 2000 سال پیش (مانند نقشه Karte Pomponius Mela و همچنین نقشه Posidonius و همچنین نقشه Dionysius Periegetes و ...) با نام اقیانوس اسکیتها و خلیج اسکیتها و تنگه اسکیتها در ماورای مسیر کناره های شرق آسیا (به سمت شمال، یعنی منتهای شمال شرق آسیا)، روبرو می شویم و سپس در برخی نقشه های دوران عثمانی و قاجار با نام اقیانوس کیماک و بحر کیماک و دریای کیماک در منتهای شمال شرق آسیا مواجه می شویم، می توانیم این دو نام جغرافیایی برای قرون مختلف را با هم تطبیق بدهیم. این تطبیق از این نظر مهم است که به ما اجازه می دهد بهتر بتوانیم نقشه های 2000 سال پیش را بفهمیم و تفسیر و تطبیق دهیم. لذا با لحاظ این نکته و همچنین محل قرارگیری سرزمین Seres (چین و فراتر از آن) و هند و تنگه مالای در نقشه های رومی باستان، نهایتا می توانیم به این نتیجه برسیم که آنچه در نقشه های رومی باستان (و قبل از آن) به عنوان Caspian Mare در منتهای شمال شرق آسیا رسم شده است (و جزئی از آن را با نام خلیج اسکیتها رسم نموده اند)، بایستی منظور از آن و مصداق آن، دریاهای منتهای شمال شرق آسیا (مابین شمال دریای ژاپن، دریای اخوتسک، بخش هایی از اقیانوس آرام شمالی، دریای برینگ، دریای چوکچی و خلیج آلاسکا) باشد. این امر از این جهت مهم است که محل دروازه ذوالقرنین (یا دروازه کاسپین در این نقشه های رومی) را بهتر و صحیح تر می توانیم مکان یابی بکنیم و آن را با دریای کاسپین متاخر (یعنی دریای واقع در شمال ایران فعلی) اشتباه نگیریم. والله اعلم.
=ذوالقرنین و مناره اسکندریه=
تواریخ و اقوال اسلامی، ساخت مناره شهر اسکندریه (که یکی از ابنیه معروف زمان قدیم و در شهر اسکندریه مصر واقع بوده است) را به ذوالقرنین نسبت می دهند. منابع یونان و روم باستان ذکر کرده اند که بر روی مناره اسکندریه درج شده بوده که این مناره را Sostratos  ساخته است. این واژه مرکب از دو بخش Sos و Stratos است. بخش اول به معنای ایمنی، دفاع و صحت و سلامت است و می توان آن را از نظر معنایی با واژه ایران باستان "ارته" معادل دانست. بخش دوم به معنای نیروی نظامی و قدرت و لشگر است که می توان آن را واژه ایران باستان "خشتره" هم از لحاظ ریشه لفظی (ریشه اشتره و خشتره در زبان های هند و اروپایی) و هم معنایی مرتبط دانست. لذا می توان معنای Sostratos  را معادل "ارته خشتره" دانست که لقب برخی پادشاهان هخامنشی (به معنای حاکم عادل، مقتدر عادل، حاکم راستین) بوده است و طبق شواهدی، این لقب به خود کوروش ذوالقرنین هم داده شده بوده است. پایتخت کوروش (یعنی شهر شوشتر) هم از لحاظ لفظی با Sostratos  و خشتره دارای تشابه ریشه و لفظ است. شایان ذکر است که پایتخت هم محل استقرار قدرت مشروع و قدرت عادل بوده است و در جهان بینی ایران باستان، لفظ خشتره علاوه بر معنای حاکم عادل، دارای معنای شهر و کشور هم بوده است و الفاظ فارسی "شهریار"، "شهریور"، "شهر"، "ساتراپ" و "کشور"، همگی با واژه خشتره دارای اشتراکات ریشه و لفظ هستند.
<br>
پس نام سازنده مناره اسکندریه، که طبق منابع اسلامی همان ذوالقرنین و طبق منابع یونانی و رومی Sostratos  بوده است، یادآور "ارته خشتره" و "شوشتر" است و می توان آن را دلیلی دانست که این مناره توسط کوروش ذوالقرنین ساخته شده بوده است. والله اعلم.
==از زیگورات، تا آتشکده های مرتفع، تا مناره و گنبد==
به نظر می رسد که بنای معابد در ادیان ابراهیمی (و ملل و نحل منشعب از آن) دارای یک سیر تاریخی بوده است. در این سیر تاریخی می توان زیگوراتها، سپس آتشکده های مرتفع، برج های مرتفع، مناره و گنبد را در قاره های مختلف و سرزمین های مختلف ردیابی نمود. والله اعلم.
==ردپای معماری ذوالقرنینی و ایرانی در قاره آمریکا==
مناره، طاق، گنبد، ابنیه سنگی با بستهای دم چلچله ای و ایوان، عناصری از معماری ایرانی هستند.
این عناصر در معماری باستانی قاره آمریکا به وفور مشاهده می شوند.
این موارد ممکن است ردپایی از سفر جهانی کوروش ذوالقرنین باشد. والله اعلم.
مناره که در معماری آزتک و مایا و مناره اسکندریه و ستون های هرقل و مسجد ذوالقرنین وجود دارد و اتاقک بالای مناره در مناره های آزتک و ایران و مساجد، یادآور محراب عبادت زرتشتی (یعنی اتاقک آتش با منظر چهار طرفی) است. والله اعلم. این موارد ممکن است ردپایی از سفر جهانی کوروش ذوالقرنین باشد. والله اعلم.
==ردپای انتشار فناوری ساخت بناهای بزرگ سنگی از خاورمیانه به سمت مشرق آسیا و قاره آمریکا==
* بست دم چلچله ای و بست فلزی: که به آن اتصالات متال کلمپ، متال کات و متال کاتینگ (برای تثبیت اتصال قطعات بزرگ سنگ در کنار یکدیگر) هم می گویند. به نظر می رسد آثار باستانی واجد این نوع از اتصال و بست، در شرق آسیا و ماورای آن در آمریکا (یعنی پرو و بولیوی و آمریکا)، پس از ۵۰۰ قبل از میلاد آن را دریافت کرده اند. اما در مصر و ایران و ترکیه و خاورمیانه، این نوع از بست و اتصال، از قبل از ۵۰۰ قبل از میلاد هم وجود داشته است. لذا به نظر می رسد که ارتباط گسترده فناورانه بین خاورمیانه و مشرق آسیا (مثل کامبوج، ویتنام، اندونزی، مالزی، ژاپن و ...) و همچنین ماورای آن در امتداد مشرق (یعنی آمریکای جنوبی)، به نحوی که این فناوری ساخت بناهای بزرگ را منتقل و آموزش دهد، در حوالی 500 قبل از میلاد یا بعد از آن رخ داده است. ادعاهایی وجود دارد که بین جنس و ترکیب آلیاژی بستهای فلزی تخت جمشید و ایران، با جنس و ترکیب آلیاژی بستهای فلزی در آمریکای مرکزی و جنوبی، شباهتهایی دقیق وجود دارد <ref>کتاب سرخپوستان ایرانی؛ جلد دوم، اثر حمید شفیع زاده، جلد دوم</ref>.
=حفر کانالهای بین اقیانوسی و حکومت ذوالقرنین=
ذوالقرنین دریای روم و اقیانوس محیط را با حفر معبری به هم متصل می کند.
هرکول دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس را به هم متصل می کند.
هخامنشیان معابر بین دریایی و بین اقیانوسی (حداقل کانال سوئز) را حفر کرده بودند.
کانال پاناما دارای نام قدیم داریان بوده است.
این مطالب ممکن است سررشته هایی از یک مطلب تاریخی واقع و واحد باشند والله اعلم.
=پیشینه رقابتهای ورزشی جهانی و حکومت جهانی ذوالقرنین=
۱- طبق نقل گزنفون از مراسم جشن فتوحات کوروش که شامل مسابقات ورزشی بین المللی و انتخاب پهلوانان رشته های مختلف بوده است، می توانیم قدمت مفهوم مسابقات بین المللی ورزشی را به زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین برسانیم والله اعلم.
۲- و بر اساس مطلب زیر:
"افسانه‌های زیادی پیرامون پیدایش مسابقات المپیک به وجود آمده‌است: بر اساس یک داستان، هرکول این مسابقات را جهت تجلیل از فتوحات بی نظیرش به وجود آورد. بر اساس افسانه‌های دیگر زئوس و کرونوس، دو رب النوع یونان باستان، با یکدیگر بر سر فرمانروایی المپیا به جدال برخاستند که نهایتاً زئوس به پیروزی نائل آمد. بر اساس این داستان مسابقات المپیک یادبود این پیروزی می‌باشد."
۳- دلائل مختلفی داریم که نقل های مختلفی از زمان و زمانه کوروش ذوالقرنین، بعدها در قالب برخی افسانه ها و نقل ها، به هرکول و زئوس و کرونوس نسبت داده شده است.
از جمع مطلب ۱ و ۲ و ۳ به نظر می رسد که پیشینه مفهومی مسابقات جهانی و قهرمانی المپیک، به حکومت جهانی و پهلوانی ذوالقرنین باز می گردد، والله اعلم. و طبق نقل یونانی، به نظر می رسد که افراد پیروز در این مسابقات، می توانسته اند به آسانی در دستگاه حکومتی ذوالقرنینی، به خدمت گرفته شوند. لذا شاید نوعی آزمون استخدامی کهن و جهانی در عصر پهلوانی بوده است. والله اعلم.
=رویای کوروش=
هم برای ذوالقرنین (طبق روایت اسلامی و تواریخ اسلامی) و هم برای کوروش (طبق روایت دینون از کتزیاس یونانی) نقل شده که خواب می بیند که به آسمان می رود و دو یا سه بار دست در خورشید می کند.
"أَنَّهُ رَأَی فِی الْمَنَامِ کَأَنَّهُ دَنَا مِنَ الشَّمْسِ حَتَّی أَخَذَ بِقَرْنِهَا فِی شَرْقِهَا وَ غَرْبِهَا فَلَمَّا قَصَّ رُؤْیَاهُ عَلَی قَوْمِهِ عَرَفَهُمْ وَ سَمَّوْهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ"
دینون به نقل از کتزیاس می‌نویسد که کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بوده‌است در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است.
=مکان سد ذوالقرنین=
==تاریخی بودن و فیزیکی بودن سد ذوالقرنین==
اکثر قریب به اتفاق مفسرین معاصر (مانند مرحوم علامه طباطبائی (ره) و آیه الله العظمی مکارم شیرازی و ...) و مفسرین گذشته و دلالات احادیث نبوی (ص)، بیانگر این است که سد ذوالقرنین یک پدیده واقعی تاریخی در یک نقطه کره زمین (و نه یک عنصر صرفا ملکوتی و نه صرفا غیبی و نه صرفا ماورایی) بوده است. ظاهر و دلالت نص قرآن کریم هم بر همین درک مفسرین و دلالت احادیث، اشعار دارد.
به قول مرحوم آیت الله سید مجتبی موسوی لاری (ره): "ذوالقرنین چه فرمانروای چین یا ایران، یونان و یا یمن باشد و یا نباشد و یا سازه های این سلاطین با سدّ او منطبق باشد یا نباشد، یک شخصیت حقیقی در تاریخ است و سدّ او یک سازه تاریخی بوده و هست و برداشت ها و اظهارنظرها، چیزی از ماهیت سدّ و مقام ذوالقرنین نمی کاهد." <ref>سدّ ذوالقرنین کجاست؟ ، آیت الله سیدمجتبی موسوی لاری، مجله معارف مهر و آبانماه سال 1391 ، شماره 94. </ref>
==سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین==
لطفا برای این زیر فصل به این صفحات مراجعه فرمائید:
[[مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم]] <br>
[[سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین]]<br>
[[مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون]]
یک نکته مهم در این زمینه، علاوه بر مطالب مندرج در صفحات بالا، این است که در منابع متقدم که ماجرای سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین را بیان کرده اند، ذکر شده که سلام ترجمان و همراهان او هنگامی که قصد بازگشت از محل سد ذوالقرنین را داشتند توسط راهنمایان محلی به سرزمینی که شاه آن اللب (یعنی همان آلپ ، لقبی ترکی که به معنای پهلوان و شجاع است، مثل کاربرد آلپ ارسلان) نام داشت رسیدند و سپس به سرزمینی رسیدند که شاه آن طبانوین (یعنی متشکل از taba به معنای deer (گوزن) در زبانهای سیبری شرقی و یاکوت، بعلاوه noyan به معنای بلندمرتبه و سرور و سالار، که در مجموع به معنای شاه شاخدار یا گوزن شاه یا خرشاه که لقبی مصطلح در آسیای قدیم بوده است) رسیدند. سپس 8 ماه راه پیمودند تا به سمرقند و بلخ رسیدند. کاروانهای قدیم هر 1000 تا 1500 کیلومتر را در یک ماه می پیمودند. پس سرزمین اللب و سرزمین طبانوین بایستی در فاصله حدود 7 تا 10 هزار کیلومتر در مشرق سمرقند بوده باشد که معادل منتهای شمال شرق آسیا و حوالی تنگه برینگ تا سیبری شرقی می شود.
شایان توجه است که لفظ Noyan و نوین و نویان، با لفظ "انیان" دارای قرابت بسیار نزدیکی است و این امر پیشنهاد می کند که سرزمین طبانوین بایستی در حوالی تنگه انیان (همان تنگه برینگ فعلی) و شهر انادیر فعلی بوده باشد. والله اعلم.
==صاحب دو شاخ، صاحب دو سد؟==
وقتی مردم از ذوالقرنین، "سدّا" را خواستند، او پاسخ داد: "ردماً".
یکی از مخصصات ردم (نسبت به سد)، این است که یک ردم، می تواند از اتصال سلسله ای از چندین سدّ تشکیل شده باشد. پس احتمالا ذوالقرنین(با دانش و خبرگی خود) دریافت که صِرف یک سد کافی نیست و مجموعه ای از استحکامات (چندین سد و چندین پادگان پشتیبانی) بایستی احداث شود که راهِ گذرِ کوهستان، کاملا بر یاجوج و ماجوج بسته شود.
قرآن کریم با دقت و زیبایی (و با لحاظ رویکرد چندمعنایی)، صحبت از "سدّین" و "صَدفین" (و در یک قرائت دیگر "صُدفین") می کند. همین تکرار تثنیه، و همین تاکید ذوالقرنین بر ردم (و نه سد)، شواهدی بر این است که با یک احداث استحکامات کامل (شامل دو سد اصلی و احتمالا تعدادی پادگان پشتیبانی) روبرو بوده ایم.
در سفرنامه سلام ترجمان به ناحیه سد ذوالقرنین (مربوط به حوالی سال میلاد امام حسن عسگری (ع))، به وجود پادگان های پشتیبانی برای سد، تصریح شده است.
در منابع یونانی هم تصریح شده که کوروش، در منتهای مشرق قلمروی خودش در مقابل ماساگتها (همان ماجوج، طبق احتمال مرحوم آیه الله معرفت)، سلسله ای از استحکامات را بنا کرد.
نکته جالب اینجاست که الان هم در محل احتمالی سد ذوالقرنین، در یخچال مالاسپینا، تعداد دو صُدفه وجود دارد که سدّ شده است و درون آنها، در تصویر ماهواره ای، تعداد دو بند مشاهده می شود که مجموعا، دو یخچال بزرگ (که هر دو شکل صَدَف هستند) را ساخته اند و یک صَدَفین را پدید آورده اند‌. در این صورت، هم چند قرائتی و هم چندمعنایی، با هم در این آیه، مصداق یابی کرده اند والله اعلم.
این تصاویر را (علاوه بر تصاویری که در همین صفحه جاری موجود است) ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/8380349827154841546/Sadd-Malaspina-view-earth.jpg  ناحیه احتمالی سد ذوالقرنین در یخچال مالاسپینا و خلیج یاکوتات در آلاسکا]
[https://bayanbox.ir/view/3269992293261765435/Sadd-Malaspina.jpg تصویر ماهواره ای از دو سد در ناحیه یاکوتات و یخچال مالاسپینا در آلاسکا، تصویر ماهواره ای لندست]
[https://bayanbox.ir/view/7589954673728044001/Sadd-Malaspina-Current.jpg ایجاد امواج ایستاده بر اثر برخورد جریان یخ به مانع سد در محل یخچال مالاسپینا در آلاسکا]
==سد احتمالی سوم در ردم ذوالقرنین در همان نواحی==
سدی که در دره Chitistone River، شیب دره را پر کرده و باعث پدید آمدن آبشارهای Chitistone Falls به ارتفاع ۹۱ متر شده است، ممکن است فی الواقع یک سد صرفا طبیعی نباشد و هسته ای از آهن و مس و سنگِ ذوالقرنینی داشته باشد والله اعلم.
خصوصا اینکه هم نام رودخانه و هم دره، به معنای "سنگ مسی" است و هم در این ناحیه، سنگهای با چند لایه ی "مس و آهن" بر روی هم، پیدا شده است: Goat Trail در پارک رنگل سنت الیاس، در همین دره است (توضیحات بیشتر در عکس زیر تقدیم شده است).
این سد در کوهستان پشت ناحیه یخچال مالاسپینا قرار دارد و مجموعا با ۲ سدی که در ناحیه مالاسپینا قبلا یافته شده بود، مجموعا ۳ سد از مجموعه ردم ذوالقرنینی را تشکیل می دهند که دره ها و گذرهای عبور کوهستانِ رنگل-سنت الیاس را مسدود کرده اند. والله اعلم.
این تصویر را هم ببینید:
[[پرونده:ZobarAlhadid-2.jpg|قاب|وسط]]
همچنین این تصویر را هم ببینید:<br>
[https://bayanbox.ir/view/8315267130069282973/Chitistones-Falls-Alaska.jpg آبشار  Chitistone Falls در آلاسکا]
منبع تصویر سنگ:<br>
https://alaskamagazine.com/authentic-alaska/activities/goat-trail-then-and-now/
==اوج، پسوند عبارات یاجوج و ماجوج، کلمه ای زنده در زبانهای آلاسکایی==
پسوند "اوج" در کلمات "یاجوج" و "ماجوج"، یک لفظ زنده در زبانهای بومی آلاسکا است و به معنای "شخص، فرد، مردم" است. این لفظ به صورت ut و uk و uq و aq و ak و at و ik و iq و it و ug، در نام اقوام و ملیتهای مختلف بومی آلاسکا مشاهده می شود. یاکوتها، تلینگیتها، اوجتون ها، اینیوتها، سیرنیک ها، آلیوت ها و آلیوتیکها، اوپیکها و ... (دقت شود که عبارت دو حرفی "ها" در اینجا، پسوند جمع فارسی است که ما برای معرفی این مردمان به انتهای نام آنها افزوده ایم). همچنین در نام مکانها در آلاسکا. خلیج یاکوتات (که ما احتمالا بایستی بخوانیم یاجوجیه) در آلاسکا واقع است. دگرشکل های محلی لفظ یا تلفظ واژه "ماجوج" هم تا قرن بیستم در نام مکانها در آلاسکا تا کانادا مشاهده شده است:
Report of the Canadian Arctic Expedition 1913-18 : ... From Barrow to Coronation gulf it bears names which all mean "a man carrying a kayak"; at Barrow it is maqiq- tuaqtoq, among the Inland natives of North Alaska maqaqtoq, in the Mackenzie river and in Coronation gulf maqaqtoq
و سپس به Mackinaw و McKague و Michigan قلب شده است. البته اکنون شهر و دریاچه Magog در کانادا وجود دارد که سیمای این نام را دقیقا بدون قلب و تصحیف و تغییر، حفظ نموده است.
توضیح اینکه در جغرافیای قدیم، به سواحل آلاسکا تا نواحی بریتیش کلمبیا، حدود نواحی سرزمین یاجوج گفته میشده است و به سرزمین های داخلی تر آمریکا و آلاسکا و کانادا، نام سرزمین ماجوج داده میشده است.
=تاریخچه مستند خروج اجداد مغول از ناحیه سد ذوالقرنین=
✅ حوالی سال ۸۳۰ تا ۸۴۰ میلادی (حوالی زمان امام حسن عسگری (ع)):
شایعه قریب الوقوع بودن شکسته شدن سد (گزارش تاریخی در قالب خواب خلیفه بغداد واثق عباسی)، سفر هیات اعزامی بغداد به محل سد، گزارش از نواحی آسیب دیده جنب ناحیه سد (احتمالا از فوران بسیار بزرگ کوه آتش فشانی چرچیل در آلاسکا در همان سالها)،
✅ حوالی ۸۵۰ تا ۹۰۰ میلادی:
کتاب چینی کهن "تاریخ لیائو"، و دیگر منابع کهن لیائو، گزارش کرده اند که قبیله ییلو (از اجداد مغولان که در مشرق کوهستانی بزرگ در منتهای شمال شرق آسیا (یعنی ماورای تنگه برینگ) قرار داشته اند)  در این سالها تصمیم به تاسیس قدرت گرفتند. آنها ترکان چِگِل را عقب زدند و تسلیم کردند و از سرزمین آنها (یعنی کوی چگلان که بعدا و امروزه ناحیه چوکوتچی Chokotchi در جنب تنگه برینگ است و در منابع اسلامی، به نام کوه و سرزمین قوقیا در جنب سد ذوالقرنین دانسته شده) عبور کرده و رو به مغرب آمدند و وارد شمال شرق چین شدند. دلیل این خروجِ این پیشامغولان را تغییرات اقلیمی ناشی از فوران بزرگ کوه چرچیل و تخریب‌های ناشی از آن، دانسته اند‌.
قبیله ییلو، پدر جدّ سلسله لیائو است و لیائو، نام دیگر "قراخُتائیان" است. قراخُتائیان، اولین قوم مغولی بودند که سالها قبل از چنگیزخان، در استپهای آسیا ظاهر شدند و به نوعی، اولین ردپای "قدرت یابی مغولان"، به ظهور قراختائیان بر می گردد.
در کتب تاریخی مسلمین (مانند کتب اخبار صین و هند و سفرنامه سیرافی و امثالهم) هم خبر این رخداد در قالب وقوع شورش و جنگ در صین و خانفوا و خمدان در حوالی سال 264 ه.ق. (حوالی 878 میلادی) ثبت و ضبط و گزارش شده است و گفته شده که سلسه ای از درگیری های نظامی و شورش و آتش سوزی و تخریب رخ داده است که صدها هزار نفر از مردمان محلی (صینی و ترکان و ...) و مهاجران عرب و مسلمان و ایرانی و زرتشتی و بودایی را به کام مرگ کشانده است و جنگ شامل درگیری اقوام ترک با آن جنگجویان ویرانگر بوده است.
ترکانی که قبلا در سرزمین انیان و کوی چگلان (در دو سوی برینگ) زندگی می کردند، به تبع مهاجرتِ مغرب سو و فشار مغولان، به سوی سرزمین‌های درونی تر شمال آسیا مهاجرت کردند و ما شاهد سقوط دولت-شهرهای ایرانی تبار در آسیای میانه، و ظهورِ ترکانِ "قراخانی" در همان سالها در تاریخ بودیم. این قراخانی ها که نام دیگرشان ایلک خانیان بوده است، در واقع از تبار همان ترکان چگل بوده اند و خود را ایل (یعنی مطیع و فرمانبردار، نقطه مقابل یاغی (یاجوج)) می خواندند‌. بزرگ اسطوره ایِ ترکانِ چگل در اسطوره اقدمِ قدیمِ ایشان، فردی به نام بایِگو (بِیگی) بوده است که او را محققان غربی Bayïrku دانسته اند. بای به ترکی یعنی آقا. "ایرکو" هم دگرشکل "کو ایر" است یعنی "کوروش". پس بای ایرکو یعنی "آقا کوروش". پس ترکانِ چگل، هم پیمان و مطیع ذوالقرنین بودند و نسل اندر نسل، در بیرونِ سد ذوالقرنین، در آلاسکا و برینگیا (چوکوتکا، قوقیا، کوی چگلان)، به زندگی می پرداختند تا اینکه پیشامغولان (یعنی قوم ییلو یعنی همان قراختائیان) ظهور کردند و از ناحیه سد بیرون آمدند و طبق اسطوره ارگنه کون مغولی، از زندان کوهستانی نجات یافتند، و بر ترکانِ چگل تازیدند و بر دیگر ترکان آن ناحیه هم (و طبق برخی شواهد: بر برخی عجمان ایرانی تبار آن نواحی هم) و بخشی از این مردمان ترک و ایرانی را به فرار و کوچ و برخی را به تسلیم و انقیاد وادار کردند.
مخلص کلام اینکه ظاهرا در ابتدای دوران غیبت صغری، ما شاهد ظهور دو قدرت جدید در آسیا هستیم:
۱- قراختائیان که پیشامغول بودند.
۲- قراخانیان که همان ترکان چگل و دیگر ترکانِ نواحی جنب برینگ و شمال شرق آسیا بودند که کوچیده بودند.
بعدا قراخانیان (احتمالا به دست مبلغان شیعه و غیر شیعه) به صورت دسته جمعی مسلمان شدند و برخی از شکل گیری ادبیات صوفیه ریشه در آن تحول تاریخی دارد  و این تازه مسلمین ترک، بعدها به سلسله ی ترکانِ سلجوقی (که وزیرِ شیعه قمی داشت و اولین حرم های شیعه را پس از استبداد بنی العباس بنا کرد) منجر شدند و به دیگر سلسله های ترک تبار.
پس ظهور مغولان در آسیای دور و ظهور سلسله های ترک تبار در آسیای میانه، دو نتیجه از نتایج تحولات نواحی سد ذوالقرنین در آلاسکا در حوالی قرن نهم میلادی (سوم هجری قمری) بوده است. والله اعلم.
دو انگشت مبارک امام حسن عسگری (ع)، چادرهای فراوانی را در دشتی وسیع به شیوه کشف واقع، در برابر چشم خلیفه عباسی گشود و به رخ کشید و او را ترساند و همین چادرها، بعدا اردوی اسلام شد و به شیعه و بلکه کل امت اسلام عزت داد و ذلت بنی العباس را تکمیل کرد.
والله اعلم.
=کوری بَست : یکی از نام های احتمالی سد ذوالقرنین در زبان های باستانی ایران شرقی، صغدیه، سین کیانگ و چین =
https://bayanbox.ir/info/4631321103303970968/ChineseWordGate
https://en.wiktionary.org/wiki/%E5%A4%BE#Chinese
طبق شواهد بالا از زبان های کهن چینی و صغدیه و ناحیه سین کیانگ، واژه ی کهنی به صورت "کوری به"، "کوری په" و یا احتمالا همان "کوری بست" وجود داشته است که به تنگه، حائل، بند و نگهدار و سد اطلاق می‌شده است.
عمیق ترین و مهیب ترین تنگه های چین، مشخصا تنگه رود زرد، را با این پیکتوگراف (واژه بصری، که خوانش کهن آن کوری به بوده است) در حال و گذشته نام گذاری کرده اند. پس یک واژه اصلی و مهم است.
خوانش این واژه بعدها در زبان های سده ها و هِزاره های بعدی در چین به واژه های کیپ، گیپ، ژیپ، ژی، ژیا و خیا تبدیل شد.
ما هم در فارسی کهن و ترکی کهن (و سپس انگلیسی کهن و سپس معاصر) واژه های کیپ (مثلا: در بطری را کیپ کن) و چاپاندن و قاپوندن را احتمالا مشتق از همین ریشه داریم. نهایتا Keep انگلیسی.
یک اشتقاق دیگر این ریشه در فارسی، "کوره راه"، "ده کوره"، "گره کور"، "کور کردن مسیر" و موارد مشابه است، والله اعلم.
ممکن است این واژه از نام کوروش ذوالقرنین اخذ شده باشد (یعنی "کوروش بست")، و یا نام کوروش با این واژه، قرابت (من حیث معنای "قوت و قدرت و صلبیت") داشته باشد. والله اعلم.
در اقوال اسلامی و عربی هم ذکر شده که ذوالقرنین، "ابو کرب" بوده است. می توان احتمال داد که منظور از کرب، در این واژه، "تنگنا" نباشد و "تنگه" باشد: یعنی پدر جد و بزرگِ تنگه بندان جهان. و یا واژه عربی کرب (به معنای تنگنا و سختی) با این واژه ی "کوری به" به معنای تنگه، دارای قرابت ریشه شناختی و یا اشتقاقی باشد.
در روایت‌های زرتشتی، موجودات شریر که به دست زرتشت، محبوس و مسدود و دور شدند (همانند یاجوج و ماجوج که شریر بودند و به دست ذوالقرنین محبوس شدند)، با نام "کَرپه ایان" و یا کرپان و کرپه آن، ذکر شده اند. می توان حدس زد منظور از "کرپه"، همان "کوری په" یا "کوری به" باشد و یعنی "موجودات سدّ، موجودات پشت سدّ، موجودات پشت تنگه، موجودات پشت سد ذوالقرنین"، والله اعلم.
لذا به نظر می رسد آوازه سد ذوالقرنین، چنان در دنیای قدیم طنین انداخت که اصلا بر روی وضع واژگان برای معانی معهود تنگه و سد، اثر گذاشت. والله اعلم.
=ایزوتوپهای سرب در آلیاژ نقره خزانه هخامنشیان و معادن آلاسکا=
از روی نسبت حضور ایزوتوپهای 206 و 204 سرب (و همچنین 208 و 204 و همچنین 207 و 204 سرب) در سکه های نقره ای که در زمان اسکندر مقدونی با ذوب شمش های نقره ی خزانه غارت شده هخامنشیان (که حجم آن 5000 تن نقره گزارش شده است) ضرب شده بوده است، اکنون می توانیم احتمال بدهیم که علاوه بر نقره های معادن آسیا و اروپا، به نظر می رسد که نقره های حاصل از معادن آلاسکا هم در خزانه هخامنشیان وجود داشته است. زیرا نسبتهای ایزوتوپی یادشده در بالا، در یک خوشه از دو خوشه حاصل از تحلیل اطلاعات آنالیز ایزوتوپی سرب در سکه های نقره هخامنشی، به سمت نسبت مشاهده شده در معادن آلاسکا، سودار (Biased) است. نکته جالب اینجاست که این خوشه یادشده را نمی توان با نقره حاصل از معادن اروپایی و آسیایی توضیح داد. برای اطلاعاتی که به این نتیجه گیری ما منجر شده است، می توانید به این دو منبع مراجعه فرمائید:
<ref>Ayuso, R. A., K. D. Kelley, D. L. Leach, L. E. Young, J. F. Slack, J. F. Wandless, A. M. Lyon, and J. L. Dillingham. "Origin of the red dog Zn-Pb-Ag deposits, Brooks Range, Alaska: evidence from regional Pb and Sr isotope sources." Economic Geology 99, no. 7 (2004): 1533-1553.</ref> و
<ref>Blichert-Toft, Janne, François de Callataÿ, Philippe Télouk, and Francis Albarède. "Origin and fate of the greatest accumulation of silver in ancient history." Archaeological and Anthropological Sciences 14, no. 4 (2022): 1-10.</ref>.
=نام قاره آمریکا: پهلوان بزرگ ، کوروش ؟=
برخی از مهمترین نام های قدیم خشکی های مختلف قاره آمریکا، پیش از دوران کلمب، گزارش شده در منابع مختلف از حدود 1200 سال پیش به این سو، اینها بوده است: مرقیسیا، مریس، مریکان، مرقان، مریک، مریکا، مارکلند، مارکالادا و احتمالا مریه و مراکش (البته مراکش اولی و اقصی و نه متاخر و ادنی). <br>
این نام ها همگی در ریشه "مریک" مشترکند. این ریشه را می توان مرتبط با واژه آسیایی-سکایی-آریایی "ماریکا" و "مارکندا" به معنای "پهلوان عالی" و "پهلوان بزرگ" دانست که ترجمه تحت اللفظی نام کوروش در این زبانهاست.
<br> لذا می توان این نظریه را مطرح کرد که پس از لشگرکشی کوروش ذوالقرنین به قاره آمریکا، نام او بر روی این بخش از جهان قرار گرفت. <br>
طبق نقل طبری، منابع کهن سریانی گفته اند که سرزمین یاجوج و ماجوج که ذوالقرنین به آن رسید در منتهای مشرق قرار دارد و نامش مرقیسیا است.
<br> واژه چینی "کین سای" که واژه های خنساء (نام شهری در منتهای ماورای مشرق آسیا) و مهاصین (سرزمینی در منتهای ماورای مشرق آسیا) از آن گرفته شده است، هم ترجمه چینی و تحت اللفظی همین نام است. معادل یونانی آن می شود سایروپولیس (شهر کوروش، شهر پهلوان عالی مقام) که منابع یونانی گفته اند نامی بوده است که بر روی شهرهای تاسیس شده توسط کوروش (خصوصا یک مورد در منتهای ماورای مشرق آسیا) گذاشته شده است.
<br>
البته ردپای نام کوروش ذوالقرنین در مکانهای بسیاری از شرق و غرب کره زمین در قاره های پنج گانه یافته می شود که خود شاهدی مهم برای سفر جهانی ذوالقرنین در کره زمین است.
<br>
شایان ذکر است که واژه هند از ریشه سانسکریت ind به معنای "قدرتمند بلامنازع، قدرتمند عالی" دارای تناسب بالایی با معانی و واژگان بالاست و احتمالا ریشه در نام کوروش دارد. در برخی از منابع کهن متعلق به پیش از میلاد مسیح، به خشکی های ماورای منتهای مشرق (دورتر از چین، یعنی خشکی های قاره آمریکا)، نام "هند خارجی (یعنی هند بیرون از آسیا)" را می داده اند.
<br>
=نام آسیا و ایران و نام کوروش=
واژه های آسیا و آناتولی (نام قدیم آسیا در برخی منابع یونانی و نام فعلی ترکیه) هم دارای ریشه شناسی مرتبط با "قاهر عالی"، "توانمند عالی" هستند. در منابع هندی و جنوب شرقی و شرق آسیا به خشکی های آسیا و سیبری نام "کورو" را می داده اند که معادل سکائی-آریایی همین واژه یونانی است. می توان پیشنهاد نمود که تمامی اسامی قدیم آسیا (شامل کورو، آناتولی و آسیا) برگرفته از نام کوروش در زبانهای مختلف است.
<br>
نام ایران و آریانا هم اگر از التصاق دو ریشه Ari و ana باشد (an و ana به معنای آسمان
<ref>
"Sumerian dictionary", oracc.iaas.upenn.edu , http://oracc.iaas.upenn.edu/epsd2/cbd/sux/A.html.
</ref>
و کلمه Ari به معنای شیر و موجود قوی است)، به معنای "برتر عالی"، "توانای عالی" و "شیر آسمانی" و "شیر خدا" می تواند باشد و "مشتق از" یا "هم معنا با" یا "هم دلالت با" نام کوروش. در اساطیر ایرانی ذکر شده است که نام ایران، ریشه در نام فردی به نام ایرج دارد که پسر فریدون بود. فریدون را طبق شواهدی همان کوروش می توان دانست و ایرج را می توان لقب او و فرزندانش (خصوصا بردیا) به حساب آورد.
<br>
واژه خراسان هم احتمالا صورت دیگری از همان معنا  و واژگان "آسیا و آناتولی و کورو و ایران" است که بعدها به بخش کوچکی از آسیا (یعنی خراسان بزرگ) اطلاق شد و سپس به خراسان امروز اطلاق شد.
<br>
شایان ذکر است که معادل معنایی عربی همه این نام ها را (یعنی کوروش، آسیا، آناتولی، ایران، کورو، هند، مریکان، ...) می توان در پرتو نام عربی "علی" جستجو کرد. لذا نامی که بر سرزمین و ولایت ولایتمداران ذوالقرنینی در دوران ذوالقرنین گذاشته شد، یعنی نام سرزمین ذوالقرنین (و نام خود ذوالقرنین) "شمه ای از نام علیست".
=تمامی سرزمین ها=
در الواح گلی کهن، نگاره ها، متون کهن و نقل قولهایی که از زمان معاصر کوروش هخامنشی (یا زمان های نزدیک به آن) باقی مانده است، یک عبارت مشترک جالب به چشم می خورد (نقل به معنا): تمامی سرزمین ها در حکمرانی کوروش قرار گرفتند.
این عبارت در کتب عهد قدیم عبرانی ها، در منشور کوروش یافت شده در بابل (زمان کوروش)، در مهر کوروش حک شده بر آجر یافت شده در اور (زمان کوروش) از زبان خود کوروش و حتی در لوح Dynastic Prophecy (مربوط به حدود 300 سال بعد از کوروش) مشاهده می شود.
برخی مورخین معاصر، امپراتوری هخامنشی را بزرگترین امپراتوری جهان باستان دانسته اند
<ref>
دریایی، تورج، تاریخ ایران آکسفورد، فرهنگ نشر نو، چاپ 1401، مقدمه، صفحه 21، بازیابی شده از برنامه موبایلی طاقچه.
</ref>
و از آن جائیکه حکومت ذوالقرنین (طبق احادیث شیعه) یک حکومت جهانی بوده است، لذا می توانیم از این جهت هم، نشانه ای بر ذوالقرنین بودن کوروش، بیابیم. والله اعلم.
=توصیف سقراط از کوروش ذوالقرنین=
در رساله «آلکیبیادس بزرگ» که احتمالا متعلق به افلاطون (یا شاگردان او) بوده است، یک گفتگو بین جوانی به نام "آلکیبیادس" و "سقراط" نقل شده است
<ref>
رفیعی فر, فرزاد, سنگاری, اسماعیل, سیدبنکدار, سیدمسعود. (1402). 'تفسیر انتقادی یک انگاره: کوروش دوم و خشایارشای یکم در مکالمۀ افلاطونی «آلکیبیادس بزرگ»', تاریخ اسلام و ایران, 33(59), pp. 35-55. doi: 10.22051/hii.2023.45279.2851
</ref>
در این گفتگو، سقراط در پی ارشاد و راهنمایی "آلکیبیادس" (خصوصا مرتبط با سیاست‏‏ ورزی، رقابت و کنش اجتماعی صحیح) است. در بخشی از این گفتگو، سقراط به آلکیبیادس می گوید (نقل به مضمون است و دقیق آن در ادامه به لاتین آمده است) :
"تو اگر زمام کل اروپا را هم به دست بگیری، باز هم راضی نخواهی شد. چون سرزمین های آسیایی است که بیرون از قدرت توست. حتی اگر زمام سرزمین های آسیایی را هم در دست بگیری، باز هم تا کل جهان را تصاحب نکنی، راضی نخواهی شد. به نظرم تنها کسی که تو واقعا او را تمجید می کنی و برایت شخصیتی ارزشمند است، کوروش و کِرکِس است."
اما متن دقیق تر از ترجمه لاتینی:
When you have gained the greatest power among us, you will go on to other Hellenic states, and not only to Hellenes, but to all the barbarians who inhabit the same continent with us. And if the God were then to say to you again: Here in Europe is to be your seat of empire, and you must not cross over into Asia or meddle with Asiatic affairs, I do not believe that you would choose to live upon these terms; but the world, as I may say, must be filled with your power and name—no man less than Cyrus and Xerxes is of any account with you
<ref>
https://www.gutenberg.org/files/1676/1676-h/1676-h.htm
</ref>
این نقل قول از سقراط (احتمالا از طریق افلاطون) نشان می دهد که کوروش ذوالقرنین، در سده های قبل از میلاد، ضرب المثل (و شاید تنها ضرب المثل) حکمرانی بر کل جهان بوده است.
نکته جالب درباره لفظ Xerxes این است که مترجمین این متن، آن را "خشایارشاه" ترجمه کرده اند و عبارت را مجموعا "کوروش و خشایارشاه" ترجمه نموده اند. حال آن که اگر معنای ریشه شناسی واژه Xerxes را در نظر بگیریم، می توانیم آن را (علاوه بر اینکه نام خشایارشاه به یونانی بوده است)، آن را معادل لفظی-معنایی "صاحب شاخ" یا "صاحب قدرت" بدانیم. لذا عبارت "سایروس و کِرکِس" را می توان "کوروش و ذوالقرنین" یا "کوروش ذوالقرنین (تصحیفا یا معادلا)" دانست. والله اعلم.
لذا به نظر می رسد که از سقراط و از طریق احتمالا افلاطون، نقلی داریم که کوروش، اولا حکمران جهانی بوده است و در ثانی، ضرب المثل آن بوده است و ثالثا این که شاید لقب کِرکِس (به معنای صاحب شاخ یا صاحب قدرت) را سقراط در این گفتگو برای توصیف کوروش به کار برده باشد. والله اعلم.
=مدت زمان سفر جهانی ذوالقرنین=
در برخی منابع تاریخی و اقوال اسلامی متقدم، مدت زمان سفر ذوالقرنین در کل کشورهای جهان باستان (به همراه ملازمان و لشگریان و پیامبران همراه و ...) را چهارده سال ذکر کرده اند. در مورد کوروش ذوالقرنین هم مدت زمان لشگرکشی های او از قبل از 550 (سال سرنگونی آژی دهاک) تا 529 قبل از میلاد (به مدت بیش از 21 سال) قابل محاسبه است. البته احتمالا این چهارده سال را بتوان با سالهای 549 قبل از میلاد (مقدمات لشگرکشی کوروش به سمت مغرب و لیدیه) تا  535 قبل از میلاد (سال نقل شده برای صدور دستور کوروش برای ساخت شهر مرو و دیگر شهرها در آسیای میانه، احتمالا در مسیر بازگشت از منتهای شمال شرق آسیا به سمت ایران) تطبیق داد.
=ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین در اروپای باستان=
نام شهر پاریس (پایتخت فرانسه) از نام یک قبیله باستانی به نام Parisii گرفته شده است که حداقل از 250 قبل از میلاد در نواحی فرانسه حضور داشته اند. واژه Parisii  را دانشمندان ریشه شناس اروپایی از ریشه parios و خود این کلمه را نیز از ریشه آریایی kwaryos (کواریوس) و kwer (کوئر) (به معنای "کارا، ساختن، انجام دادن و عمل کردن") دانسته اند. لذا ریشه نام پاریس (و قبایل باستانی حوالی آن) با ریشه نام کوروش دارای قرابت لفظی (و تا حدودی هم معنایی) است که بایستی پژوهش بیشتری برای روشن تر شدن دیگر ابعاد این قضیه صورت بگیرد. شاید بخشی از مهاجرتهای آریایی ها به اروپا (مثلا قبایل سلت، ژرمن و پاریسی)، در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین رخ داده باشد والله اعلم.
<br>
واژه قرن (قرنوم) که در زبانهای بابلی، سومری، لاتین و عربی به معنای شاخ است، در زبان سلتی (و ژرمنی) وجود دارد. یکی از شخصیتهای مقدس (خدایگان ها) در فرهنگ سلتی باستان، به نام Cernunnos بوده است که معنای لفظی (و همچنین اصطلاحی) آن به معنای "ذوالقرن" و "فرد دارای شاخ" است و نگاره های این شخصیت مقدس، با دو شاخ ترسیم شده است. آغاز ظهور ردپای این شخصیت در تاریخ سلت باستان (یعنی اروپای قاره ای و بریتانیا) به زمانی بین قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 4 قبل از میلاد (یعنی تقریبا زمانه کوروش ذوالقرنین) باز می گردد.
<br>
در روایتهای شبه تاریخی که در منابع کهن بریتانیا (مربوط به حدود 900 سال پیش) به نقل از منابع قدیمی تر (احتمالا برگرفته از فرهنگ سلت باستان در بریتانیا) نقل شده است، صحبت از پادشاهی مقتدر، جنگاور و دادگر به نام Corineus است که غولی به نام "یاجوج و ماجوج" را شکست می دهد.
==ردپای خاطرات حکومت ذوالقرنین در اسکاتلند و بریتانیای قدیم==
مراجع ریشه شناسی، واژه بریتانیا را برگرفته از پریتانی و آن را هم برگرفته از کوریتانی و آن را هم برگرفته از نام مردمان آریایی قدیم اسکاتلند و ایرلند به نام Cruithne می دانند. این نام آخر هم، نام پادشاهی مقتدر و بنیان گذار بوده است که تاسیس حکومت در نواحی اسکاتلند و ایرلند باستان را (در اسطوره های کهنشان)  به او نسبت می دهند.
احتمالا منظور از این فرد، همان "لوگوس" سلتیک است که او را با القابی مانند "تیر انداز"، "نیزه دار"، "درازدست (شبیه اردشیر درازدست خودمان، که فی الاصل لقب اردشیر اصلی یعنی کوروش ذوالقرنین بوده است)، دانا، خردمند، هنرمند و ... می شناختند. خود واژه لوگوس در زبان‌های باستان، به معنای حکمران عالی بوده است.
همسر او را، Rosmerta دانسته اند. این زن را به همراه یک "شاخِ حیوان که در دست دارد و از درون آن نعمت و وفور بیرون می ریزد (احتمالا تقریری باستانی از سبب ذوالقرنینی)" تصویر می کنند و در ادبیات رومی-یونانی به آن شاخ، کورنوکوپیا (شاخ وفور نعمت) می گویند.
به Rosmerta برگردیم: از بخش های Ro (به همان معنای رو در رستم، ابروهیم و کورو) به معنای عالی، Smert و a تشکیل شده است. a پسوند مونث ساز است. پس فی الواقع مردِ او (که همان حکمران مقتدر درازدست کوریِ موسس حکومت در بریتانیا بوده است)، بایستی نامش Smert یا RoSmert باشد تا با هم، هم کفو باشند.
اما Smert به چه معناست؟ واژه ای کهن به معنای محافظ، نگهبان، تیزرو، دانشمند، پهلوان، جنگجو و خلاصه به معنای یک سوپرمن است. واژه مدرن Smart از همین ریشه کهن برگرفته شده است.
احتمالا در اصل، "ایش مارت" بوده است و ایش در آن، همان ایش در واژه های زیر است:
✅ ایش: آژ، شاخ <br>
✅ ایشتار: شاخدار، تاجدار، الهه شاخدار سومر باستان <br>
✅ ذارا تو ایشتاره (زرتشت) <br>
✅ خشتره (خوا ایش تاره)، فرشته قدرت در فارسی باستان <br>
✅ ایش کندر (اسکندر، حامل شاخ، پهلوان شاخ، فاتح شاخ). <br>
✅ اوش در اوشنر حکیم یا اوشنر دانا یا اوشنر بخرد ، که یک شخصیت حکیم باستانی از عهد کیقباد یا کیانیان (و یا نهایتا ساسانیان) به شمار می رود و ممکن است دگر روایتی از زرتشت یا جاماسب باشد والله اعلم <br>
✅ همچنین ایس / ایش در واژه ایشو/ایسو (عیسی) ممکن است با همین ریشه "ایش" به معنای شاخ و قدرت مشروع و موید، مرتبط باشد. والله اعلم.<br>
✅ در پسوند نام حکمرانان ایلامی (مانند کلمات ناپیرایشا و کیری ایشا و ناپیرایشو) دیده می شود (مربوط به حدود 3300 تا 3200 سال پیش)، لذا ممکن است واژه "ایش" در این واژه ها هم وجود داشته بوده باشد (کما اینکه در واژه ایشتار هم دیده می شود) و ریشه ای بین زبانی و بین فرهنگی در معنای "شاخ، قدرت مشروع و موید" بوده باشد. والله اعلم.<br>
پس RoSmert به معنای همان الکساندر و الیگودرز و کورو و به معنای "پهلوان عالی مقام،ذوالقرنین" است.
پسSmert یا Smart که معنای کهن آن می شود انسان تمام و کمال و بسیار مقتدر و دانا، معنای تحت اللفظی اش می شود "شاخدار...". والله اعلم.
در ولز و جنوب بریتانیا هم در اسطوره های کهن پیشا رومی، سخن از پادشاهی مقتدر و موسس به نام "کورینئوس" Corineus است که با gogmagog یعنی غولی به نام "اجوجمجوج، یاجوج ماجوج" کشتی گرفت و پیروز شد.
شایان ذکر است که کورن (هم ریشه با واژه کهن قرن در عربی و بین النهرین) یک واژه است که در تمام زبان‌های اروپایی سلتی، یونانی، لاتین، انگلیسی، فرانسوی و ... به معنای شاخ و شاخدار است.
لذا هم ریشه شناسی واژه بریتانیا (که خود آقایان و خانم های ریشه‌شناس غربی می گویند) و هم اسطوره های کهنِ تاسیسِ مملکت در شمال بریتانیا و هم جنوب بریتانیا، صحبت از یک پادشاه سوپرمن و مقتدر و "شاخ دار" می کنند که نامش را در هر سه طریق بالا، "کوری" یعنی همان کوروش خودمان، دانسته اند.
از مهمترین و قدیمی ترین اقوام کهن بریتانیا، قوم "کوریتانی" بوده اند:
Coritani Tribe
جمع این موارد نشان می دهد که آن جزیره دوردست در گوشه اروپا، که واقعا در نواحی دور در جهان قدیم نسبت به آسیا قرار داشته است، یعنی جزیره بریتانیا، احتمالا خاطره حکومت مقتدر و جهان گستر کوروش ذوالقرنین را در نام های مکان و مردمان و اسطوره ها و اشخاص، حفظ کرده است. والله اعلم.
==از سِرویوس تا سیروس==
سِرویوس نام یکی از پادشاهان افسانه ای روم باستان است که مورخین تاریخ روم، دوره پادشاهی او را درست و دقیقا همزمان با کوروش ذوالقرنین دانسته اند (۵۷۸ تا ۵۳۴ ق.م.).
او را به خاطر اقتدار، احداث ابنیه و کاستن از قدرت اَشراف و افزودن به قدرت و نقش مردم، ستوده اند. او حتی یکبار از مردم روم، رای اعتماد خواست و همگی مردم به او رای دادند.
از جمله مهمترین ابنیه ای که به زمان او در رم نسبت می دهند، تپه کوئیرینال در رم است که شامل معابد بوده است. اکنون یکی از ۳ اقامتگاه رسمی رئیس جمهور ایتالیا بر روی این تپه در رم قرار دارد.
باستان شناسان با برخی حفاری های محدود که در این تپه انجام داده اند به بقایای معابدی برای کوئیرینوس رسیده اند. کوئیرینوس کیست؟ او را با ژانوس (ژانویه، موکّل بر دروازه ها) و رومولوس (بنیانگذار افسانه ای روم) یکسان دانسته اند. کوئیرینوس به صورت تحت اللفظی یعنی نیزه، تیر، تیزی، شاخ.
اما شباهت یابی اسامی افسانه ای بالا با شخصیت تاریخی همان دوران:
✅ سرویوس = سیروس = سایروس = کوروش
✅ تپه کوئیرینال = تپه کوروشی ، تپه ذوالقرنینی
✅ کوئیرینوس = ذوالقرنین
تکمله بحث: در بعضی اقوال عربی و اسلامی، ضبط شده است که ذوالقرنین، موسس حکومت قیصران روم بوده است. خوب، تعجبی هم ندارد، چون حکومت ذوالقرنین، جهان گستر بوده و در همه جا اثراتی گذاشته است.
=آفریقا و ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین=
واژه آفریقا را برخی منابع عربی متقدم برگرفته از واژه افریقش (نام یک پادشاه مقتدر) دانسته اند. لازم به ذکر است که نام "افریقش" در نسبی که نسب شناسان حمیری برای ذوالقرنین حمیری (روایت حمیریان از نسب این حکمران جهانی) آورده اند وجود دارد. از نظر ریشه شناسی باستان، واژه افریقش را می توان مرکب از دو ریشه "افری" و "قوش" دانست. مورد اول (یعنی "افری") بر اساس ریشه شناسی زبانهای قنیقی و لاتین و اروپایی به معنای "زیاد، عالی، شدید" است. مورد دوم (یعنی قوش و کوش)بر اساس ریشه شناسی زبانهای باستانی خاورمیانه به معنای "قدرتمند، قوی، توانا" است. لذا واژه افریقش را می توان به معنای "قدرتمند عالی" دانست که باز هم یک ترجمه محلی از نام کوروش ذوالقرنین است والله اعلم.
<br>
به نظر می رسد بخش های متعددی از مکانهای مهم قاره آفریقا، نامی برگرفته از نام کوروش ذوالقرنین (یا دارای اشاره به این شخصیت تاریخی) دارند.
<br>
1- رود بزرگ نیل از دریاچه ویکتوریا سرچشمه می گیرد. این دریاچه تا قبل از دوران استعمار (چند صد سال اخیر) دارای نام های دیگری بوده است. نام قدیمی و محلی این دریاچه، "Ukerewe" بوده و نام قبیله بومی که در آن حوالی در تانزانیای فعلی زندگی می کردند، kerewe بوده است. ریشه U و O در بسیاری از زبانهای باستان به معنای "آب" است. لذا نام قدیم دریاچه ویکتوریا را (یعنی Ukerewe) می توان به معنای "دریاچه کورو" دانست والله اعلم.
<br>
2- یکی از منابع اصلی آب دریاچه ویکتوریا، رودی به نام Akagera و یا Kagera  و نام دیگرش رود Alexandra Nile است که به دریاچه ویکتوریا می ریزد. نام کاگیرا می تواند ریشه در کائیرا و نهایتا کورا و کوروش داشته باشد. نام "نیل عالی کندری (Alexandra)" هم که نام دیگر این رود است می تواند به وضوح نشان دهد که اکتشاف این ناحیه، توسط کوروش ذوالقرنین انجام شده بوده است.
<br>
3- نام کشور کنیا از ریشه Kirinyaga  است. بخش دوم این نام، یعنی nyaga ، در زبان بومیان آفریقا به معانی همچون "کوبنده، جنگاور، بلندمرتبه، کوه" است. بخش اول (یعنی Kiri) را می توان تلفظی از کوروش دانست. لذا نام قدیم کشور کنیا از کلمه Kirinyaga  برگرفته شده است که خود این کلمه می تواند در اصل بر اساس "کوروش جنگاور"، "کوروش عالی مقام" و یا "کوه کوروش (نام یک کوه مهم در این کشور)" باشد.
<br>
4- رشته کوه های شمال آفریقا را اطلس می نامند که با پهلوان اسطوره ای فرهنگهای حاشیه مدیترانه (یعنی اطلس قهرمان) مرتبط است. در همین مقاله بیان شده است که شخصیت اسطوره ای اطلس، احتمالا ریشه در شخصیت تاریخی کوروش دارد.
<br>
5- نام نیل در کتیبه داریوش در سوئز مصر، به صورت Pirava آمده است. می دانیم که در زبان مصری باستان، ریشه P یا Pi به معنای کانال یا رود بوده است. لذا نام رود نیل در 2500 سال پیش، رود "irava" بوده است. ایراوا را می توان دگر شکلی برای ایرا (و هم ریشه با آریانا و ایران) دانست. در همین مقاله بیان شده است که ایران و آریانا و ایرج از نظر معنایی با کوروش هم معناست. لازم به ذکر است که واژه های "آریا" و "ایر" در زبان های باستانی (مانند ایلامی، پارسی باستان، آرامی، عبری، سانسکریت، ارمنی کهن، اوگاریتی، کنعانی و فنیقی و ...) به معنای "شیر" و "موجود قوی" بوده است.
<br>
6- شهر samakanda (که samakoira هم ذکر شده است) در منابع جغرافیایی 500 سال اخیر اروپایی (به نقل از منابع متقدم عربی) در حوالی مناطق رودهای نیجر و سنگال ذکر شده است. ارتباط معنایی و اشتقاقی این نام با واژه های فارسی باستان خصوصا نام خود کوروش ذوالقرنین، مشابه بحثی است که ذیل موضوع سمرقند و ماراکاندا در همین مقاله انجام دادیم.
<br>
7- یکی از نام های باستانی رود نیجر، Kowara بوده است. همچنین خود واژه "نیجر" که نام این رود است، در صورتهای قدیمی خود، دارای جزء "ایر" بوده است. لذا اجزای "کو" و "ایر" که در واژه های کوروش و ایران (هر دو به معنای پهلوان عالی مقام و قدرتمند عالی مقام) وجود دارد، در نام های باستانی رود نیجر مشاهده می شود.
<br>
8- رود کنگو (که نام قدیمی آن رود زئیر بوده است)، در نام های خود دارای اجزای "کو" (در کنگو) و "ایر" (در زئیر) است. لذا مشاهده می کنیم که هر سه رود بزرگ آفریقا (رود نیل با نام باستانی پیراوا و ایراوا، رود نیجر با نام های قدیمی نیجیر و  کووارا، و رود کنگو با نام های قدیمی زئیر و کنگو) همگی دارای اجزای "کو" و "ایر" در نام خود هستند.
<br>
9- شهر طنجه (Tangier) در مراکش طبق تصریح منابع متقدم جغرافیایی عربی، از ریشه فارسی تنگه گرفته شده است و نامی فارسی است. در منابع متقدم تاریخی عربی و اسلامی، حکایتهای مختلفی از حضور ذوالقرنین در طنجه بیان شده است.
<br>
10- منابع یونانی و رومی، مربوط به چند صد سال بعد از کوروش ذوالقرنین، به تنگه جبل الطارق (شاید علاوه بر تنگه داریان در پاناما)، نام "ستون های هراکلس" را داده اند. ارتباط میان اسطوره سازی های هراکلس و پژواک تاریخی اقتدار کوروش ذوالقرنین را در همین مقاله (و مقالات مرتبط که لینک آنها در ضمیمه این مقاله آمده است) شرح داده ایم. والله اعلم.
=استرالیا، اقیانوسیه و ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین=
در استرالیا به مردمان بومی (که قدمت حضور ایشان به قبل از دوران رسیدن اروپائیان به این قاره بر می گردد) به نام کوری (Koori or Kuri (also spelt koorie, goori or goorie)) بر می خوریم. می دانیم که در سرزمین های باستانی، در بسیاری از مواقع، نام سرزمین با نام مردم یکی بوده است (مثل ایران و ایرانیان / ایرانی). لذا این قرینه ای است که از اسامی باستانی سرزمین های استرالیا، بایستی نام کوری بوده باشد. والله اعلم.
نام اصلی باستانی بخش های بزرگی از اندونزی (شامل جزیره گینه اندونزی و شاید نام اصلی باستانی خود اندونزی)، irian Jaya و Merauke بوده است که با نام ها و القاب کوروش ذوالقرنین (ایران و مراکه و ماراکنده) در زبانهای فارسی، سانسکریت و هندی دارای قرابت کامل است.
اکثریت مردمان سرزمین سریلانکا (که آریایی اند و نام نژادشان Sinhales و واژه ای به معنای "نژاد شیران" است) معتقدند که حدود 2500 سال پیش (دقیقا معاصر با زمان کوروش ذوالقرنین) فردی به نام Prince Vijaya  به جزیره سریلانکا آمد و این مردمان هم با او به این جزیره مهاجرت کردند و بنیان گذاری تمدن مابعد آن و حکومت در سرزمین سریلانکا، به این واقعه نسبت داده می شود. شیر از نمادهای اصلی حکومتی و حکمرانی در سریلانکا (و البته هند و مالزی و سنگاپور و اندونزی و دیگر کشورهای جنوب و جنوب شرقی آسیا) است.
=ویراکوچا : روایت باستانی اینکاها از سفر کوروش ذوالقرنین به آمریکای جنوبی=
مجسمه هایی سفالی از تمدن باستانی اینکا در آمریکای جنوبی به دست آمده است که مردانی با ریش بلند، عبا به دوش، دارای دو شاخ و عمامه و گاهی با تزئین گل لوتوس را نمایش می دهند.
<ref>While descriptions of Viracocha's physical appearance are open to interpretation, men with beards were frequently depicted by the Peruvian Moche culture in its famous pottery, long before the arrival of the Spanish.[29] Modern advocates of theories such as a pre-Columbian European migration to Peru cite these bearded ceramics and Viracocha's beard as being evidence for an early presence of non-Amerindians in Peru.</ref>
پژوهشگران این سفالینه ها را تصویر یا تصور یا تجسم اینکاها از شخصیت اسطوره ای و مقدس "ویراکوچا" در نزد ایشان دانسته اند.
اما ویراکوچا که بوده است؟ طبق اعتقادات باستانی سرخپوستان اینکا (که حدود ۵۰۰ سال پیش توسط اسپانیایی ها از اینکاها شنیده شده و مکتوب شده است)، مردی مقدس و سفیدپوست با ریش بلند و ردا و شال و کمربند در میان بسته، با عصا و کتاب به دست، در زمین حرکت می کرده است و سرزمین به سرزمین می رفته و تمدن و دانش و دین و فرهنگ را به مردمان هدیه می داده است. او دو پسر داشته و مخالفانش را با دعایی که به آسمان می کرده به کمک آتش آسمانی و نشانه آسمانی، می ترسانده و تسلیم می کرده است. بسیار مهربان بوده و همه را به نیکی و اعمال خوب و نیات خوب و عدل و داد فرا می خوانده است. او می توانسته دره ها را تبدیل به کوه یا تپه کند و کوه ها و تپه ها را تبدیل به دره کند (توانایی اجرای عملیات‌های عمرانی بزرگ را داشته است).
تمامی اوصاف بالا، منطبق با اوصاف ذکر شده برای ذوالقرنین در منابع اسلامی و عربی و ایرانی است و شباهت‌هایی هم با اوصاف زرتشت و با اوصاف و سنگ نگاره کوروش ذوالقرنین در دشت مرغاب دارد.
از مجموع این مواد می توان پیشنهاد کرد که ویراکوچا، زرتشت و کوروش کبیر، همگی یک شخصیت واحد تاریخی هستند که سرگذشت آن (به صورت اخبار از غیب) با نام ذوالقرنین در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است.
جالب است که اینکاها اعتقاد داشتند که ویراکوچا زمانی دوباره بر می گردد: داستان ذوالقرنین هم، رمز ولایت است. ولایت ولی خدا. ولایت همان موضوعی است که دوباره در آخرالزمان به صورت مهدویت و ظهور پسر فاطمه (ع) مهدی موعود (عج) نجات بخش بشریت خواهد بود.
پس اعتقاد به بازگشت ویراکوچا، شاید نوعی اِشعار به موضوع مهدویت است. والله اعلم.
مهمترین معبد باستانی اینکاها در پایتخت باستانی ایشان، شهر کوزکو، به نام معبد کوری کانچا (curikancha یا qurikancha یا curicancha، به معنای "محوطه کوری" یا "قلعه کوری" یا "کوری انکلوژر") دقیقا رو به قبله مکی است. والله اعلم.
در پرتره ای از قرن 18 ام که از Manco Capac (موسس یا مجدد حکومت اینکاها در حوالی قبل از قرن 13 میلادی) ترسیم شده است، عناصر "شاخ"، "گاو"، "خورشید"، "پرنده" و "شیر" مشاهده می شود.
<ref>https://en.wikipedia.org/wiki/Inca_Empire#/media/File:Brooklyn_Museum_-_Manco_Capac,_First_Inca,_1_of_14_Portraits_of_Inca_Kings_-_overall.jpg</ref>
اگر این پرتره بر اساس فرهنگ یا فولکلور اینکاها رسم شده باشد، در این صورت جالب است که این عناصر مرتبط با فرهنگ ایرانی، در پرتره حاکم باستانی اینکاها، مشاهده می شود و ممکن است بیانگر یک پیوند کهن فرهنگی بین دو ملت دوردست (شاید از طریق سفر جهانی کوروش ذوالقرنین) باشد والله اعلم. در آثار کهن باقی مانده از بسیاری از ملیتهای بومی قاره آمریکا (از آلاسکا و کالیفرنیا و می سی سی پی گرفته تا مکزیک و ونزوئلا و پرو تا شیلی و آرژانتین)، عنصر "دو شاخ" یا "دو پَر" یا موارد مشابه را بر روی سر افراد مقتدر حکومتی باستانی و یا افراد مقدس باستانی، مشاهده می کنیم.
=سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین=
لطفا برای این زیر فصل به این صفحه زیر مراجعه فرمائید:
[[سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین]]
<br>
[[معابد باستانی جهان و جهت قبله مکی]]
=تاسیس شهر قم و کوروش ذوالقرنین=
نام باستانی قم را کمیران دانسته اند و نظر به معنای ریشه اجزای این کلمه، می توان آن را "شهر آزادگان" یا "شهر ایران" یا "ایرانشهر" معنا نمود.
تاسیس قم و نواحی آن را به دوران کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) نسبت می دهند و شکوفایی این نواحی را به دوران همای بنت بهمن (آتوسا دختر کوروش) منتسب دانسته اند. از القاب همای بنت بهمن، شمیران بوده است که آن را می توان دگر شکل واژه های کمیران و چمیران دانست. از جمله القاب همای بنت بهمن، شهرآزاد است که تناسب کاملی با معنای کمیران (شهر آزادگان) دارد. لذا می توان گفت ناحیه باستانی قم (از حوالی اصفهان تا دامنه های البرز و از سوی دیگر تا نواحی ساوه) در زمان کوروش ذوالقرنین به نام "ایران شهر" موسوم گشته است و محل خانه های سران و سرداران حکومت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها نام کمیران به صورت شمیران، چمران و کمیران (قم) در این نواحی باقی مانده است.
همچنین نقل است که در زمان کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) بر بالای یک کوه در اطراف قم، یک آتشکده تاسیس می شود. همچنین نقل است که در دوره اسلامی، یک آتشکده باستانی بر فراز کوهی در اطراف قم به مسجد تبدیل می شود. همچنین نقل است که خضر الیاس (ع)، پسرخاله ذوالقرنین و از سرداران او بوده است. از جمع این موارد می توان پیشنهاد نمود که شاید مسجد کوه خضر، محلی بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین توسط خضر (ع) برای عبادت استفاده میشده است و بعدها یک آتشکده در آنجا تاسیس می شود و بعدها به مسجد تبدیل می شود. والله اعلم.
منابع متعددی (مانند کتاب تاریخ قم قرن چهارم هجری قمری) به جزء “کومه” در نام قم اشاره کرده‌اند. کومه یا خومه یا هومه در زبان‌های هند و اروپایی (مانند زبان فارسی باستان و home در انگلیسی) در معنای خانه و آشیان و محل استقرار است. ایران هم از ریشه آریا و ایر و به معنای نجیبان، آزادگان، صلح‌طلبان و تمثیلا به نوعی معادل فارسی باستان برای ریشه “سلم” عربی است. لذا ترکیب کمیران (که کمندان و دیگر صورت‌های ذکر شده را می‌توان تصحیف و بازنگارشی برای کمیران دانست) به معنای آشیان آزادگان و شهر آزادگان قابل معنایابی می‌شود.
محققان مشهور و متعددی – مانند شاهنامه‌پژوه معاصر جناب آقای جلال خالقی مطلق – روایت کیخسرو را بازروایتی از زندگی کوروش هخامنشی می‌دانند. در تعدادی از منابع تاریخی – مانند کتاب تاریخ ناصری و کتاب تاریخ دارالایمان قم – ذکر شده که شهر قم توسط کیخسرو تاسیس شده است. پس می‌توان موسس قم را کوروش هخامنشی دانست.
در منابع کهن عجمی پایان پادشاهی کیخسرو را ۵۳۱ قبل از میلاد دانسته‌اند که تنها دو سال با پایان حکمرانی کوروش ذوالقرنین (یعنی ۵۲۹ قبل از میلاد) فاصله دارد. هر دوی این شخصیت‌ها را جهانگیر و یگانه زمانه خود دانسته‌اند که نشان می‌دهد هر دو بایستی یک نفر بوده باشند.
اسفندیار، بهمن و همای بنت بهمن، شخصیت‌هایی هستند که بعد از کیخسرو و قبل از دارا و قبل از داراب می زیسته‌اند. می‌دانیم که دارا و داراب، دارای نوعی بازنمود از دوران داریوش هخامنشی هستند. پس همای بنت بهمن (که از خاندان کیانیان یعنی هخامنشیان بوده است) بایستی بعد از کوروش و قبل از داریوش زیسته باشد. ولی کوروش و داریوش تقریبا معاصر هم بوده‌اند. پس همای بنت بهمن هم بایستی معاصر این دو بوده باشد. همای بنت بهمن را فردی مقتدر و صاحب نفوذ در حکومت دانسته‌اند که فرزندش را به حکمرانی رساند. فرزند آتوسا (دختر کوروش) هم پس از داریوش، با وجود رقبای زیاد، به پادشاهی رسید. این شواهد نشان می دهد که احتمالا آتوسا (هوتوسا) همان هومای بایستی باشد. برخی پژوهشگران معاصر هم احتمال این همانی آتوسا و هومای را مطرح کرده‌اند.
درباره ذوالقرنین بودن کوروش تا به حال تحقیقات زیادی هم له و هم علیه این نظریه منتشر شده است. نظر مساعد علامه طباطبائی(ره) مهم‌ترین دلیل برای ما پیرامون ذوالقرنین بودن کوروش می‌تواند باشد. البته این مفسر بزرگوار، با ملاحظه دلایل و شواهد این ترجیح را از بین افراد مشهور تاریخ برای ذوالقرنین بودن کوروش مطرح کرده‌اند. در این مجال نمی‌توان شواهد و دلایل ذوالقرنین بودن کوروش را مرور و بررسی کرد ولی این دلایل متعدد، متنوع و برخی از آنها دارای استحکام خوبی است.
منابع کهن تاریخی خضر را شاهزاده‌ای فارسی (مثلا نقلی از عبدالله بن شوذب) و پسرخاله ذوالقرنین دانسته‌اند که نام کوچکش ایلیا بوده است. لذا احتمالا منظور از خضر الیاس(ع) همان خضری است که نام کوچکش ایلیاست. والله اعلم
این ایلیا را نبایستی با ایلیای متقدم که حدود ۳۰۰ قبل از ذوالقرنین می‌زیست و بنی اسرائیل او را الیاس نبی(ع) می‌خوانند خلط نمود. لذا دو الیاس داریم : ۱. الیاس اکبر یا الیاس نبی(ع). ۲. الیاس اصغر یا خضر الیاس (ع).
=از فاسِ مراکش تا مکه ، از ارومچی آسیای میانه تا تنگه برینگ=
شهر ارومچی، در شمال غرب چین واقع در استان مسلمان نشین سین کیانگ است. امروزه این شهر را معمولا مشرقی ترین شهر "فعلی" جهان اسلام (از حیث شهرهای پر رونق و معروف اسلامی) به شمار می آورند.
استان سینکیانگ (و نواحی ارومچی)، در ۱۴۰۰ سال پیش تا ۲۶۰۰ سال پیش، بخشی از یک ولایت ایران بوده که صغدیه یا سغدیه نامیده می‌شده است.
مراکش (یا همان کشور مغرب)، واقع در منتهای شمال غرب آفریقا، معمولا مغربی ترین سرزمین اسلامی به شمار می رود. شهر فاس در قلب مراکش واقع است و سرزمینی تاریخی است.
در خبرهای فروردین 1403 بود که یک سالمندِ مراکشی، می خواهد فاصله شهر فاس در مراکش تا مکه مکرمه را به صورت سفر زمینی (و نه هوایی) بپیماید و در مساجد شهرهای میان راه، اقامه نماز کند. این مسافت، طبق نقشه گوگل ارث، چیزی در حدود ۶۰۰۰ کیلومتر (از طریق ساحل شمال آفریقا که محل شهرها و مسیر سنتی و تاریخی عبور کاروان های تجاری و زیارتی بوده است) می باشد. در زمان قدیم هم یکی از مسیرهای کاروان‌ها از مغرب و مراکش به مصر و شام و مکه، از همین راه زمینی بوده است (و یک راه دریایی هم از طریق مدیترانه وجود داشته است).
تنگه برینگ در منتهای شمال شرق آسیا و منتهای شمال غرب آلاسکای آمریکا واقع است و محلی است که راه زمینی (با کمک قایق) برای تردد باستانی بین آسیا و آمریکا را فراهم می آورده است. در زمستان‌های قدیم هم یخ میزده و با سورتمه سگی و یا اسب، از روی آن می توانستند عبور کنند.
✅ فاصله زمینی فاسِ مراکش تا مکه مکرمه: ۶۰۰۰ کیلومتر
✅ فاصله زمینی تنگه برینگ تا شهر ارومچی (همان شهر مسلمان نشین فعلی در چین و همان شهر واقع در صغدیه قدیمِ ایران باستان): حدود ۶۰۰۰ کیلومتر
این تصویر را در همین ارتباط ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/7741068854430028392/Moroco-Mecca-Urumchi-Bering-Distance.jpg نقشه مسافت فاسِ مراکش تا مکه مکرمه و همچنین ارومچی در چین تا حوالی تنگه برینگ]
پس همان طور که یک مسیر تجاری-زیارتی در مغرب جهان اسلام وجود داشته که طول آن ۶۰۰۰ کیلومتر بوده و تجار و زائران را از مراکش به حجاز می رسانده است،
یک مسیر تجارتی (و احتمالا زیارتی) هم وجود داشته که مردمان منتهای شمال شرق آسیا (و آلاسکای آمریکا) را به شهر ارومچی (صغدیه ایران) می رسانده است.
شواهدی وجود دارد که پوست روباه و سمور آمریکایی و قالی مونتانای سرخپوستان و میوه ها و گیاهان و محصولات سرزمین‌های دور دست (احتمالا آمریکا) و آن هم به صورت خشک شده را در این مسیر تجارتی با مهره های شیشه ای سوریه ای و چاقوی زنجان و آذربایجان، تجارت می کرده اند. البته با واسطه هایی چند دست به دست و با کاروان‌های متعدد که جداگانه در مسیرها حرکت می کردند ولی مجموعا یک زنجیره واحد تجاری را می ساختند.
پس وقتی راه زمینی پر رونق از فاس مراکش تا مکه مکرمه به طول ۶۰۰۰ کیلومتر وجود داشته و دارد، هیچ استبعاد ندارد که راه زمینی دایر و تجارتی و حتی زیارتی از تنگه ی برینگ (یعنی آلاسکا)  تا شهر ارومچی (یعنی کمترین حد قطعی پیشروی شمال شرق ایران باستان) وجود داشته باشد.
پس گزارش هایی که موید سفر زمینی کوروش ذوالقرنین در ۲۵۰۰ سال پیش به آلاسکاست (خواه از طریق پیاده شدن در کارائیب و ونزوئلا و مکزیک و سپس سفر به آلاسکا و سپس چین و یا اینکه رفتن از چین به آلاسکا و سپس آمریکا)، همچنین کاروان‌های تجاری و جهانگردان آسیایی در حدود ۲۰۰۰ سال پیش، همچنین سفر سلام ترجمان و هیات خلیفه بغداد در حدود ۱۲۰۰ سال پیش و قبل از آن پناه گرفتن جمعی از آل علی (ع) و سادات در منتهای مشرق از پیگرد بنی امیه و همچنین سفر تجار و کاروان‌های مسلمان در حدود ۱۰۰۰ سال پیش و سپس مغولان و سپس سفر مارکوپولو به نواحی جنب برینگ در حدود ۷۰۰ سال پیش، وجود دارد، و همچنین کداکس ها و نقشه های آزتک های بومی مکزیک که نشان دهنده کاروان زمینی از شهر مقدس مکه تا مکزیک است، همه اینها موید رونق این مسیر تجارتی (و احتمالا زیارتی) در مشرق جهان اسلام بوده است. مسیری به طول ۶۰۰۰ کیلومتر که برابر مقدار فاصله زمینی فاس مراکش تا مکه است و از تنگه برینگ تا ارومچی ادامه داشته است. والله اعلم.
=مقایسه طول گستره جغرافیایی حکومت برای امپراطوری های بزرگ تاریخ و حکومت ذوالقرنینی=
امپراطوری مقدس روم:
حدود 7 هزار کیلومتر
امپراطوری بریتانیا:
بیش از 8 هزار کیلومتر
روسیه فعلی:
حدود 10 هزار کیلومتر
روسیه تزاری:
بیش از 12 هزار کیلومتر
اعراب مسلمان در قرن اول:
بیش از 13 هزار کیلومتر
تاتار مغول: بیش از 14 هزار کیلومتر
طول گستره حکومت کوروش ذوالقرنین:
بیش از ۲۴ هزار کیلومتر
محیط کره زمین در استوا:
حدود 40 هزار کیلومتر
==از آلاسکا تا خاورمیانه تا اروپا: گستره واژگان ایرانی==
* دختر: فارسی/مادی/آذری <br>
* داتر: انگلیسی <br>
* توچتر: آلمانی <br>
* دوغدو: اوستایی <br>
* دوشیزه: فارسی <br>
* دودوش آبو: "شیر خوراکی (که حاصل از دوشیدن شیر است)" به زبان برخی سرخپوستان اجیبوه آلاسکا (Ojibwe) که دیگر واژگان مشترک هم با فارسی دارند. <ref>
https://ojibwe.lib.umn.edu/main-entry/doodooshaaboo-ni
</ref>
آبو: مایع و آب در زبان آن سرخپوستان
<ref>
https://ojibwe.lib.umn.edu/word-part/aaboow-final
</ref>
<ref>
https://www.wordsense.eu/-aaboo/
</ref>
.
<br>
از جمع موارد بالا نتیجه می شود که احتمالا دختر به معنای "کسی که می تواند شیر دهد" است و گستره این واژگان، سندی از گستره نفوذ فرهنگ و زبان ایرانی و ذوالقرنینی است. والله اعلم.
به عنوان یک مثال دیگر:
* انگلیسی و شمال اروپا: کاک/کوک/کوکه/کوکر به معنای خروس و جوجه
* فارسی: جوجه
* چینی: جی جی (鸡鸡)
* زبان سرخپوستان اجیبوه آلاسکا: باکاوکه (با+کوکه). لفظ "با" را بایستی یک پیشوند دانست مانند "با" در ترکیب واژه "باقرقره" در فارسی که نام آن را در فارسی کوکر و همچنین کوکران دانسته اند.
به عنوان مثال دیگر:
* انگلیسی: کینگ
* فارسی: کی / کو / کیان
* چینی: کین
* مغولی-ترکی: خان، کان
* سرخپوستان اجیبوه آلاسکا: اوگیما (او+گی+ما). بخش "گی" با "کی" فارسی و با کاف در صورتهای چینی و انگلیسی، دارای قرابت می نماید. والله اعلم.
==سرخپوستان اجیبوه و ردپای ژنتیک، فرهنگ و زبان خاورمیانه ای==
مردمان اجیبوه Ojibwe یکی از مردمان و قبایل سرخپوست معروف در آمریکا و کانادا هستند.
شواهد متعددی وجود دارد که نشان می دهد ایشان قبلا (در هزاران سال پیش)، با مردمانی از خاورمیانه، تماس و ارتباط داشته اند.
۱- از نظر گروه خونی بومی و اجدادی، دارای جمعیت‌های مشابه با جمعیت‌های دنیای قدیم (در آسیا و اروپا) هستند.
۲- بر اساس بررسی ژنتیکی که هم در جمعیت بومی فعلی ایشان و هم در جمعیت های باستانی(بر اساس گورهای باستانی) ایشان انجام گرفته است، یک گروه قابل توجه و زیادی از زیرجمعیت با ژنتیک پدری و مادری خاورمیانه ای در ایشان وجود دارد. خصوصا هاپلوگروپ میتوکندری مادری X که در بقیه نقاط جهان بسیار کمیاب است و فقط در خاورمیانه و همچنین مردمان اجیبوه در آمریکا، فراوانی قابل ملاحظه دارد.
۳- گزارش های مستندی وجود دارد که یکی از سران قبایل این مردمان در حدود ۱۰۰ سال پیش، یک کتیبه کوچک خط میخی را که گفته آن را نسل اندر نسل از اجدادش به ارث برده است، داشته و آن را به سفیدپوستان آمریکایی نشان داده است. خط میخی، مختص خاورمیانه بوده و زمان رواج آن به ۲۳۰۰ سال پیش به قبل باز می گردد.
۴- مردمان اجیبوه، دارای یک خط خاص خودشان هستند که اکنون و در گذشته، بر روی طومارهای از پوست درخت، با آن کتابت می کرده اند‌. این خط از نظر شکل هندسی حروف، دارای شباهت‌های مهمی با خط آرامی، خط فنیقی، خط یمنی قدیم و خط امازیغی است. خط آرامی، خط رسمی هخامنشیان بوده است و فنیقی ها هم نیروی دریایی هخامنشیان بودند.
۵- موتیف ها و نقوش خاورمیانه ای در گلدوزی ها و نقوش بافته های سنتی این مردمان، بسیار مشاهده می شود. خصوصا گل و ستاره آشوری و طرح عقاب بال گشوده و .... .
۶- این مردمان به خدای خالق یکتا باور داشته اند و در دینشان به پیامبرانی قائل بوده اند که آتش مقدس و راهنمایی را برای ایشان از جانب خدا آورده است. مردمانی باهوش، پاکیزه، نسبتا پیچیده از نظر فرهنگی و مقاوم بوده اند و از پروژه انقراض قرن ۱۸ تا ۲۰، جان سالم به در بردند. به آشا یا آشین (به معنای روح حیات و تقدس آفرينش و حقیقت و حق و راستی و درستی) است باور دارند لذا سعی می کنند ازآسیب به جانداران و محیط و اسراف و ظلم، اجتناب کنند. واژه آشا و آشین با واژه زرتشتی "آشو" و "آشه" به معنای "تقدس، حقیقی، حقیقت، مقدس" دارای قرابت لفظی و معنایی است.
۷- در منابع متعدد جغرافیای کهن اسلامی ذکر شده که مردمان ماوراء بحار (در شمال غرب جهان، در حوالی جایی که الان کانادا و آمریکا قرار دارد)، از مجوس هستند. همچنین در نقشه های قدیم در اطراف سد ذوالقرنین، علاوه بر دیگر مردمان، صحبت از مجوس هم هست.
۸- در اخبار داستان ذوالقرنین در منابع اسلامی و عربی ذکر شده که ذوالقرنین هیاتی را برای اکتشافات دریایی به سمت ماورای بحار فرستاد‌. ایشان به مردمانی در ماورای بحار رسیدند و حداقل یک نفر از هیات ذوالقرنین در میان آنها ماند و حداقل یک نفر از آن مردمان هم با هیات ذوالقرنین به خاورمیانه آمد و ماندگار شد.
۹- در گزارش سفر اکتشافی هیات خلیفه بغداد در قرن سوم هجری قمری ذکر شده که در اطراف سد ذوالقرنین، مردمانی فارسی زبان هم (علاوه بر دیگران) بودند. همچنین یک کتیبه به خطی شبیه به یمنی قدیم در ابنیه سد توسط ذوالقرنین تعبیه شده بوده که هیات قرن سوم هجری قمری آن را خوانده که ذوالقرنین در آن گفته بوده: "زمانی که وعده پروردگارم فرا رسد، سد را در هم می کوبد.".
۱۰- علاوه بر موارد بالا، شواهدی مهم از قرابتهای متعدد زبانی مردمان سرخپوست اجیبوه با زبان فارسی در ذیل بر اساس دیکشنری انگلیسی به اجیبوه، تقدیم حضور می شود.
آدرس دیکشنری:
https://ojibwe.lib.umn.edu/
✅ اما شباهت‌های زبانی فارسی و اجیبوه: <br>
<br>=======================<br>
✅پدر در اجیبوه: baabaa
✅پدر در فارسی: پدر، بابا
<br>=======================<br>
✅پدرم در اجیبوه: im baabaa
✅پدرم در فارسی: پدر+ اَم
<br>=======================<br>
✅مادرم در اجیبوه: ni maamaa
✅مادرم در فارسی: مادرم، مامانم
<br>=======================<br>
✅برادرِ یک خواهر، خواهرِ یک برادر، در اجیبوه: dawemaa
✅برادرِ مادر در فارسی: دائی
<br>=======================<br>
✅روح مقدس در اجیبوه: aadizoo- و manidoo
✅روح مقدس در فارسی: ایزد
<br>=======================<br>
✅اژدهای اسطوره ای در اسطوره های اجیبوه: Mishipeshu (ویکی پدیا)
✅اژدهای اسطوره ای در بابل باستان: Mušḫuššu (ویکی پدیا)
<br>=======================<br>
✅استخوان در اجیبوه: okan (او کان)
✅استخوان در فارسی: استوخان
<br>=======================<br>
✅ناخن و چنگال در اجیبوه: oshkanzhiin
✅ناخن و چنگال در فارسی: نیشکند، ناخن
<br>=======================<br>
✅سنگ در اجیبوه: Assin
✅سنگ در فارسی اوستایی و مادی باستان: Asan
<br>=======================<br>
✅آتش در اجیبوه: ishkade
✅آتش در فارسی: آتش، آتیش، آتشکده
<br>=======================<br>
✅آب و دیگر مایعات در اجیبوه: aaboo
✅آب در فارسی: aab
<br>=======================<br>
✅پستان در اجیبوه: دودوش
✅پستان در آذری و احتمالا زبان ماد و احتمالا فارسی باستان: دوش
<br>=======================<br>
✅شیر خوراکی در اجیبوه: دودوش آبو (دوشیدن+ آب)
<br>=======================<br>
✅دختر در اجیبوه: odoozhimi
✅دختر در فارسی: دوشیزه، دوغدو، دوختر، دختر
<br>=======================<br>
✅گَله در اجیبوه: okw (اوکو)
✅گَله در فارسی باستان: چو، سو
<br>=======================<br>
✅اجیبوه: دارای واژه Chippewa است که نام مردمانی گله دار (از اسبها و شکارچی از گله حیوانات) بودند.
✅فارسی: دارای واژه چوپان است.
<br>=======================<br>
✅کاغذی و نوشته در اجیبوه: mazina
✅کاغذی در فارسی و ترکی: کاغذی (به جزء مشترک "azi" دقت شود).
<br>=======================<br>
✅مِشکی در اجیبوه: makade
✅مِشکی در فارسی و ترکی: مشکی
<br>=======================<br>
✅شاخ در اجیبوه: ishkan
✅شاخ در فارسی و ایرانی باستان: ایش، ایشاخ، شاخ
<br>=======================<br>
✅گربه در اجیبوه: bizhiins بیژینز
✅گربه در ایران: پیشی
<br>=======================<br>
✅پسوند جمع در اجیبوه: an
✅پسوند جمع در فارسی: آن
<br>=======================<br>
✅انگشت و دست در اجیبوه: oninj اونینج
✅انگشت و دست در فارسی: پنجه و انگشت
<br>=======================<br>
✅تغذیه کردن و غذا دادن در اجیبوه: asham
✅تغذیه در فارسی: آشام (مثل خون آشام)، شام
<br>=======================<br>
✅کفش در اجیبوه: makizin
✅در فارسی: موزه (به معنای کفش در تاریخ بیهقی)
<br>=======================<br>
✅جرقه و افروختن در اجیبوه: biskane
✅لغت شبیه در فارسی: بشکن
<br>=======================<br>
✅ستاره در اجیبوه: nang
✅نام برخی ستاره ها در فارسی باستان: روزآهنگ، شب آهنگ.
<br>=======================<br>
✅درمان کردن در اجیبوه: nanaandawi
جزء اول (nanaan) به معنای پنج است (و احتمالا منظور ۵ انگشت یا پنجه ی شفابخش است) و بخش دوم هم (dawi) مشابه "دوا" در فارسی است. در گویش های فارسی البرز مرکزی هم واژه "پرپنجی" به معنای "پر پنجه، پنجه سبُک، دارای پنجه ی شفابخش" را هم داریم و پرپنچ یا پرپنج کردن هم به معنای شفا دادن در این گویش ها است.
<br>=======================<br>
=عبادتگاه های زیرزمینی بومیان آمریکا و یک نقل داستانی از هزار و یک شب=
...و از جمله حکایات اینست که: اسکندر ذوالقرنین در پاره ای از سفرهای خود بجمعی بگذشت که ایشان از مال دنیا چیزی نداشتند و بر در خانه خویشتن قبر کنده بودند و هر روز چندبار بسوی آن قبر می‏ آمدند و آنها را جاروب می کردند و بعبادت پروردگار مشغول می شدند و ایشان... (هزار و یک شب "الف لیله و لیله"، مترجم: طسوجی تبریزی، عبداللطیف، حکمت، علی اصغر، جلد 3، صفحه 145، بازیابی شده از کتابخانه دیجیتال نور).
نقل بالا را می توان بازبیانی داستانی شده از یک حکایت واقعی از سفرهای ذوالقرنین دانست که شاید توصیفی از عبادتگاه های زیرزمینی رایج در بین بومیان آمریکا بوده باشد. این عبادتگاه های زیرزمینی بخش مهمی از فرهنگ سنتی برخی اقوام بومی آمریکا را تشکیل می داده اند:
A kiva is a space used by Puebloans for rites and political meetings, many of them associated with the kachina belief system. Among the modern Hopi and most other Pueblo peoples, "kiva" means a large room that is circular and underground, and used for spiritual ceremonies.
همچنین این مفهوم:
The namesake cultural trait of the Mound Builders was the building of mounds and other earthworks. These burial and ceremonial structures were typically flat-topped pyramids or platform mounds, flat-topped or rounded cones, elongated ridges, and sometimes a variety of other forms. They were generally built as part of complex villages. The early earthworks built in Louisiana around 3500 BCE are the only ones known to have been built by a hunter-gatherer culture, rather than a more settled culture based on agricultural surpluses.
=آل داوود (ع) و حکومت ذوالقرنین : سرآغاز حکمت و فلسفه=
منابع مختلف تاریخ کهن در ملل مختلف، سرآغاز حکمت و فلسفه را به افراد زیر نسبت داده اند:
1-منابع یونانی به تالیس (یا همان حکیم به لفظ یونانی) در قرن ۶ قبل از میلاد. او را استاد فیثاغورس دانسته اند. دیگر منابع کهن یونانی، زرتشت را معلم فیثاغورث دانسته اند. منابع تواریخ اسلامی، هرمس الهرامسه را معلم فیثاغورث دانسته اند. خود فیثاغورثیان، که ریاضیات را همچون مکتب و مرام خود لحاظ می کردند، زرتشت را یک معلم ریاضی در بابل دانسته اند. واژه انگلیسی mathematics و ریشه های یونانی آن هم در واژه فارسی باستان "مادیکان/ماتیکان" به معنای "شمار، حساب و اصول" ریشه دارد.
2-منابع عجمی کهن به ارسطا تالیس (یا همان "حکیم برتر" یا معادل فارسی آن "بهمن") در قرن ۶ قبل از میلاد (طبق نقل منابع عجمی کهن)، او را وزیر ذوالقرنین دانسته اند. این ارسطاطالیس (حکیم برتر) را نبایستی با ارسطوی معاصر اسکندر مقدونی که او را هم ارسطاطالیس (حکیم برتر) می خواندند، خلط کرد.
3-منابع کهن دیگر، سرآغاز حکمت را به هرمس (یا همان ارمیا، لقب خضر نبی (البته خضر ثانی است و نه خضر اول که معاصر موسی (ع) بود) که وزیر ذوالقرنین دانسته شده است) نسبت داده اند. ادریس ثانی (ع) را هم خود او دانسته اند. زمانه او را در قرن ۶ قبل از میلاد می توان تخمین زد چون او را استاد فیثاغورس دانسته اند. نام خضر را تالیا بن ملکان دانسته اند که با "تالیس ملطی" تناسب لفظی جالبی دارد و شاید تالیس ملطی، یک تصحیف یا تحریف از نام خضر نبی یا لقب خضر نبی یا تقلیدی از نام او بوده باشد.
4-منابع هندی حکمت و خرد را به بودا (که احتمالا شاهزاده ای ایرانی و در قرن ۶ قبل از میلاد بوده است) نسبت داده اند. منابع کهن هندی، بودا را فرزند ذاراتوشترا (زرتشت) دانسته اند. گوتاما بودا را برخی پژوهشگران احتمالا همان گئومات مغ دانسته اند. گئومات مغ را با شواهدی می توان همان جاماسب حکیم (پیامبر ایرانیان) دانست که منابع یونانی او را رئیس مغان دانسته اند. همچنین یکی از قدیمی ترین کتب علوم سیاسی جهان که از طریق کتابخانه های هندوستان به دست ما رسیده است، Arthashastra (اردشیرنامه، ذوالقرنین نامه، لطفا به توضیحات ذیل ارتباط ریشه شناسی واژه های ارتخشترا و ذاراتوشترا با ذوالقرنین در همین مقاله مراجعه کنید) نام دارد و نویسنده آن را "Kautilya" یا "Kautalya" (یعنی تالیای مقدس و پهلوان، کو تالیا، مانند کو اسفندیار و کو ویشتاسپ که واژه کو به معنای مقدس و بلند مرتبه و پهلوان است) می دانند. قرائن نام کتاب و نام نویسنده آن و همچنین قرائن محتوای کتاب (در لایه کهن محتوایی آن مانند صحبت از Artha) هیچ شکی باقی نمی گذارد که این کتاب بایستی یکی از کتب علوم سیاسی هخامنشیان بوده باشد (شاید تعلیمات تالیا بن ملکان یا همان خضر نبی یا همان ارسطاطالیس اصلی خطاب به ذوالقرنین یعنی حاکم عادل زمانش یعنی کوروش هخامنشی) والله اعلم.
همچنین نقلی از پیشینیان وجود دارد که گفته اند که "بهرام فیلسوف هندی" همراه ذوالقرنین بوده است (به نقل از کتاب خریدة العجائب و فریدة الغرائب‌، ابن الوردی، قرن نهم هجری قمری).
ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه می گوید که: "(صابئیان)اعتقاد دارند که بوذاسف (یعنی بودا) همان هرمس است و پیامبر بوده است". از سوی دیگر شواهدی وجود دارد که میان هرمس، جاماسب و حکومت کوروش ذوالقرنین ربطی مهم وجود داشته است.
5-زرتشت را معاصر دوران کوروش (قرن ۶ قبل از میلاد) دانسته اند. نظر به معنای ریشه کهن توشترا و ایشترا در زبان‌های کهن (که همان شاخدار معنا می دهد)، کلمه "زرتشت" را (یعنی ذاراتوشترا) را می توان همان دارای دو شاخ یا ذوالقرنین معنا نمود.
6-برخی منابع سرآغاز حکمت را به دانیال نبی (ع) و جاماسب بن دانیال نبی (ع) در قرن ۶ قبل از میلاد نسبت داده اند. دانیال ثانی و خضر ثانی را از بستگان مادری ذوالقرنین دانسته اند. لذا دانیال و خضر و ذوالقرنین و جاماسب بن دانیال، همگی از یک اهل بیت واحد (آل داوود و آل دانیال) بودند.
7-تائو (به معنای مدرس بزرگ یا استاد عالی) از حکیمان شرقی را در حوالی قرن ۶ قبل از میلاد دانسته اند.
8- لازم به ذکر است که لقب فامیلی زرتشت (پیامبر مجوسان که نام واقعی آن احتمالا همان جاماسب است) را اسپیتمان و نام پدرش را پوروشسب دانسته اند که با نام سرپرست بابلی دانیال (یعنی اشفناز) دارای تناسب واجی و احتمالا معنایی است. یعنی ممکن است کلمات اسپیتمان، سپیتمه (نام فامیلی گئومات مغ که احتمالا همان جاماسب بوده و داماد کوروش بوده است)، اسفندیار (یک لقب و پژواک اسطوره ای از ما وقع خاندان کوروش)، پوروشسب (پوروشسف) و اشفناز، همگی دگرشکل‏های همدیگر باشند و اشاره به نام فامیل بابلی باشد که بر دانیال و نتیجتا فرزندانش در دوران اسارت گذاشته شده بوده است. والله اعلم. این با اقوال برخی تواریخ اسلامی که جاماسب را فرزند دانیال دانسته اند، تطابق دارد. والله اعلم.
<br>
در خبر خارس میتلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، نامها یا القاب این دو برادر ویشتاسپ و زریادر (سپیتاک و مگابرن) ذکر شده اند و گفته شده است که از آدونیس و آفرودیت آسمانی زاده شده اند.
آدونیس، صورت یونانی شده دانیال و با آن هم معناست و آفرودیت (ونوس) دگر شکل آمی تیدا است.
لذا از این طریق هم سند مهم و محکمی وجود دارد که داماد کوروش، یعنی همان سپیتاک (جاماسب یا همان گئومات)، فرزند دانیال نبی (ع) بوده است. والله اعلم.
از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که در زمان ذوالقرنین (احتمالا همان کوروش هخامنشی)  در قرن ۶ قبل از میلاد، یک "حوزه علمیه" از حکمت و الهیات و ریاضیات و طبیعیات در حکومت ذوالقرنین تاسیس شد که مدرسین اصلی آن از آل داوود و آل دانیال (یعنی خود دانیال، جاماسب، خضر الیاس یا همان ادریس ثانی (ع)، ذوالقر‌نین یا همان زرتشت) بوده اند و افرادی چون فیثاغورث و تالس ملطی و ارسطاطالیس اصلی و بودا و تائو، یا شاگرد مستقیم و یا عضو این حوزه علمیه و یا شاگرد با واسطه این حوزه علمیه بوده اند. والله اعلم.
در قرآن کریم هم تصریح شده که حکمت به داوود (ع) داده شد و کتاب و حکم (حکمت و حکومت و قضاوت) و نبوت به ذریه داوود (ع) داده شد و در احادیث اهل بیت طهارت (ع) مانند حدیث امام صادق (ع) موجود است که دانشی به نام حکمت آل داوود (ع) وجود دارد.
لذا هم تاریخ (طبق این تحقیق) شهادت می دهد و هم قرآن و معارف اهل بیت طهارت (ع) تصریح می کند که سرآغاز دانش حکمت (که ریاضی و منطق و فلسفه و طبیعیات از شعوب آن است) از آل داوود (ع) بوده است و این یک اعجاز تاریخی قرآن کریم است که حکمت را به داوود و آل داوود (ع) نسبت داده است والله اعلم. و می دانیم همگی انبیاء پیشین، جزء متوسلین و ارادتمندان و شاگردان و طفیلی وجود محمد و آل محمد (ع) بوده اند.
==شطرنج یا شترنگ:اختراع کیست؟==
غربیان (با پشتکار ستودنی و تعصبی کامل) اصرار دارند که اختراعات تاریخ را به نام خود ثبت کنند. هر جا هم اظهر من الشمس می شود که یک اختراعی هست که شرقی است و غربی نیست، آنگاه تمام زورشان را می زنند که بگویند چینی یا هندی است: برای اینکه خط قرمز غربیان، آشکار شدن افتخارات "تمدن ایران و اسلام" است.
دشمنی غربیان با افتخارات تمدن اسلامی، امری است که اکثر افراد فرهیخته جامعه ما از آن اطلاع دارند. ولی شاید کمتر کسی بداند که غربیان چه قدر تلاش کرده اند تا افتخارات تمدن ایران (که تمدن آل دانیال نبی (ع) و ذوالقرنین است) را هم انکار کنند.
نام شطرنج (شترنگ) از ریشه فارسی باستان "شتره هنگ" به معنای "قدرت هوش" یا "هوش قدرت" است. طبق منابع متعدد ساسانی، اختراع این بازی به دوران گشتاسپ کیانی (یعنی همان کوروش هخامنشی)، آن هم توسط پیامبر وقت (یعنی جاماسب بن دانیال نبی (ع)) بر می گردد. می دانیم که حکمت و شعبه هایی از ریاضی (در قالب رمل و نجوم و هندسه و منطق) معجزه دانیال نبی (ع) بوده است. البته ریاضیات قبل از دانیال (ع) هم بوده است ولی معجزه دانیال (ع) در حیطه ریاضیات، درخشش داشته است.
قرآن کریم، می گوید که حضرت ابراهیم (ع) نام "مسلمان" را بر روی پیروان دین خدا گذاشت. لذا سرآغاز اسلام، به این اعتبار، ابراهیمی است.
لذا بازی شطرنج یک بازی ایرانی-اسلامی است: چون در حکومت ایران و توسط پیامبری ابراهیمی یعنی جاماسب بن دانیال (ع) اختراع شده است.
والله اعلم.
==دانیال نبی (ع) و بنیان نظری علم منطق ریاضی و رایانش==
بنیان دانش کامپیوتر، منطق ریاضی و رایانش، بر تصور و تصدیق (یا همان Eval و Apply ) استوار است.
<ref>
Abelson, Harold, and Gerald Jay Sussman. Structure and interpretation of computer programs. The MIT Press, 1996. Fourth printing, 1999.
</ref>
"يوسف پسر كريون گويد: بختنصر چون به بابل بازگشت بيست و هفت سال پادشاهى كرد. پس از او پسرش بلشصر سه سال پادشاهى كرد كه داريوش پادشاه مادى- و پندارم از عيلم بود- و كورش پادشاه ايران بر او حمله كرد ولى سپاهيان او دشمن را منهزم ساختند. روزى به خاطر اين پيروزى، مجلس جشنى بر پا ساخته بود و آنها را در ظرفهائى كه جدش از هيكل آورده بود شراب داد. خداوند بر او خشم گرفت و در همان ساعت دستى از ديوار به درآمد و به خط كلدانی كلماتى عبرانى را بر ديوار نقش كرد: "می‏شمرد، سنجيد، روان شد"، پادشاه و حاضران سخت بيمناك شدند و تفسير آن كلمات را از دانيال نبى خواستند. وهب بن منبه گويد: او دانيال كوچك بود از اعقاب حزقيل و از اخلاف دانيال بزرگ. دانيال گفت: اين كلمات از زوال ملك تو خبر میدهند. معنایش اين است كه خداوند روزهاى پادشاهى تو را شمرده است و اعمال تو را سنجيده و قضاء او به زوال ملك تو روان شده است. زوال تو و زوال قوم تو. در اين شب بلشصر كشته شد." (تاریخ ابن خلدون).
این نقل بالا را اگر در کنار دیگر نقل ها قرار دهیم که اولا علم حروف و ریاضیات و نجوم را از معجره های دانیال نبی (ع) دانسته اند و از سوی دیگر، اختراع علم منطق را به دوران ذوالقرنین نسبت داده اند و از سوی دیگر، زیربنای علم رایانش و کامپیوتر، دقیقا همان منطق ریاضی است، لذا از مجموع این موارد، قرائنی همسو در تطبیق نقل های متعدد بالا با دلالات یکدیگر می یابیم. والله اعلم.
==یکاهای دانیالی و ذوالقرنینی==
✅ واحدهای طول هخامنشی و ایران باستان:<br>
📏 یک گز یا ذرع: تقریبا ۱ متر.<br>
📏یک ذراع یا ارش: تقریبا نیم متر.<br>
📏یک جریب: تقریبا ۱۰۰۰ متر مربع.<br>
📏یک فرسنگ یا فرسخ: حدود ۶۰۰۰ ذرع بوده است.<br>
<br>
✅ وزنه های استاندارد هخامنشی و ایران باستان: <br>
⚖️هر سوت: یک میلی گرم<br>
⚖️هر گندم یا دانه: تقریبا ۵۰ میلی گرم.<br>
⚖️هر قیراط: ۲۰۰ میلی گرم، تقریبا معادل "نخود".<br>
⚖️گرم: یا همان غِرام، معادل ۵ نخود.<br>
⚖️شِکِل اول هخامنشی (تخمین بر اساس شِکِل کارتاژی): ۷ گرم.<br>
⚖️مثقال: نصف شِکِل بوده است، یعنی حدود ۳.۵ گرم بوده است. همین مثقال، مثقال شرعی است.<br>
⚖️کارشا: معادل ۱۰ شِکِل بوده است. اگر شِکِل داریوشی (معادل ۸.۳ گرم) را لحاظ کنیم، آنگاه معادل ۸۳ گرم بوده است. <br>
⚖️میناس یا مینه: واحدی بابلی، معادل ۵۰۰ گرم (برابر با ۶ کارشا) بوده است. معادل یک پوند فعلی.<br>
⚖️تالان: واحدی بابلی، معادل ۶۰ میناس (۳۰ کیلوگرم).<br>
وزنه ترازو حدود ۱۰ کیلوگرمی و همچنین ۵ کیلوگرمی هم در آثار باستانی دوران هخامنشی کشف شده است.
✅ چند نکته:<br>
۱- به نظر می‌رسد استانداردسازی طول و وزن بر اساس مقادیر "گرم" و "متر" (البته نه لزوما با این اسامی ولی با همین مقادیر) در زمان هخامنشی (احتمالا زمان وزارت آل دانیال (ع) رخ داده است). این انتخابها چنان شایع شدند و چنان "خوب" بودند که بعدها در زمان انقلاب صنعتی قرون ۱۷ تا ۲۰ هم تقریبا همین مقادیر یکاها عملا مبنای استانداردها قرار گرفتند.
۲- مقیاس ۱۰ گانی برای مراتب مقادیر و یکاها، که الان هم در صنعت و محاسبات و علم، عملا رایج است، به نظر می رسد ریشه در تأسیس های کهن خصوصا زمان کوروش ذوالقرنین (و وزرای آل دانیال (ع)) دارد.
۳- ضرب سکه و تاسیس چاپارخانه و پست و احداث شاهراه ها و دانش نقشه و مساحی و نجوم و ریاضیات فیثاغورثی و مفهوم مدارس و مفهوم دانشسراها و مفهوم المپیک و دیگر مظاهر عمران و علم و تمدن در زمین، به همان دوران بر می گردد. البته غربیان تلاش عجیبی برای نپذیرفتن و تشکیک و اشکال در این امر دارند ولی شواهد، من حیث المجموع، چنین دلالتی دارد.
لذا تمدن کنونی بشر (در بن پایه های اندازه گیری و لوازمات صنعت و محاسبه و تمدن)، ریشه در دوران ذوالقرنین دارد. لذا معلم اول واقعی (ارسطاطالیس واقعی، حکیم عالی واقعی) احتمالا از مکتب انبیاء (ع) (و نه ارسطوی مقدونی) بوده است و مظاهر صحیح علم بشری و تمدن بشری هم ریشه در نهضت انبیاء (ع) و برکت فرازمانی محمد و آل محمد (ص) دارد.
لذا توجه قرآن کریم به این ماجرا و سرگذشت ذوالقرنین، از حیث تاریخ صنعت و تاریخ علم و تاریخ تمدن و تاریخ استانداردهای یکاها، هم حائز اهمیت و احیانا واجد اشاراتی است، والله اعلم.
=از ماندانا تا ناهید ، از نام مادر کوروش تا نام مادر ذوالقرنین=
در کتاب لغتنامه "برهان قاطع" و برخی دیگر منابع، ذیل واژه "ناهید" ذکر شده است که نام مادر اسکندر ذوالقرنین بوده است.
<br>
از سویی دیگر، طبق نقل منابع یونان باستان مثل هرودوت و دیگران، می دانیم که نام مادر کوروش کبیر "ماندانا" دانسته شده است.
<br> شواهدی وجود دارد که می توان "ناهید" را نامی هم ردیف یا هم موضوع با "ماندانا" دانست و از این طریق هم شاهدی دیگر برای ارتباط کوروش کبیر و اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی) یافت.
<br>
==از آناهیتا تا زهره، از زهره تا زهراء==
طبق یافته های ریشه شناسی واژگان و نمادهای زبان های باستانی سومری و اکدی و بابلی و پارسی و رومی و یونانی و سانسکریت (هندی) و اوگاریت (شامی)، می دانیم که در حوالی 2500 سال پیش، از "بانوی مقدس آسمانی" با نام های مختلفی در زبان های مختلف یاد می شده است: ایشتار، اینانا، ماندانا، ناهید (زهره)، آناهیتا، دیانا، آرتمیس، آرتومه، سیتا (جاناکی)، کوثرات (کوثر) و ... . او را بانوی آسمانی آب، پاکی، برکت، خانواده، عشق و حتی "پیمان حکومت (ولایت)" می دانستند و نام این "مقام روحانی آسمانی مونث" را، مردمان گذشته بر روی دختران خود می گذاشتند. این اسامی کهن، معادل اسامی امروزین زهراء (زهره، آناهیتا، ناهید، دیانا، سیتا)، عالیه (ایشتار، اینانا)، مطهره (آرتمیس، آرتومه)، فاطمه (تقریبا و احتمالا هم معنا با ریشه واژه جاناکی) و کوثر است. والله اعلم. شایان ذکر است که زهراء، عالیه، مطهره، فاطمه و کوثر همگی از القاب و اسامی "صدیقه طاهره فاطمه زهراء دخت نبی مکرم اسلام (ص)" است.
<br> شایان ذکر است که در معارف شیعه هم ذکر شده که مقام معنوی 5 تن آل عبا (ع) و حتی نام ایشان به پیامبران پیشین و امتهای پیش از اسلام، معرفی شده بوده است و حتی انبیائی چون آدم (ع)، نوح (ع)، یونس (ع) و ... به این 5 نور آسمانی توسل می جستند و شفاعت می طلبیدند. این امر همسو با معارف حدیث شریف کساء است. همچنین در تفسیر قرآن کریم هم ذیل فراز قرآنی "عباد مکرمون" احادیث تفسیری وارد شده است که بیان می دارد که منظور از عباد مکرمون، اهل بیت (ع) هستند. از جمع این احادیث و فحوای معنا و خطاب آن آیه کریمه، می توان استنباطی پیشنهاد نمود که: مقوله معنوی 5 تن آل عبا (ع) (به عنوان یک مقوله معرفتی در منظومه معارف توحیدی) به مردمان جهان قدیم (پیش از عصر نزول) عرضه شده بوده است و لذا مردمان عصر نزول (عرب عصر نزول)، با مقوله متعلق به "عباد مکرمون" (ولو به نحوی تحریف شده در پیش از اسلام) آشنا بوده اند. والله اعلم.
==معنای نام ماندانا==
ماندانا، نام مادر کوروش است. می دانیم که مادر کوروش، مربوط به مادها بوده است و مادی بوده است.
نام ماندانا، یک نام قدیمی ایرانی (و احتمالا از ریشه مادی) است. درباره معنای آن، یک معرکه الآراء وجود دارد. در ادامه، از کمترین احتمال تا بیشترین احتمال، این معانی را مرور می کنیم.
🖋️ برخی آن را در قیاس با واژه فارسی معاصر (ماندن)، به معنای "نامیرا" دانسته اند. ولی چنین قیاسی، مع الفارق است.
🖋️ برخی آن را با لفظ عِبری مشابه، مرتبط دانسته و آن را به معنای "عنبر سیاه" (و یا مجازا "جذاب") دانسته اند‌. نظر به ریشه قدیم ایرانی و مادی این واژه، این احتمال هم ضعیف است.
🖋️ برخی آن را به معنای "مطلوب، روح بخش، شادی بخش" دانسته اند. قول مشهوری در میان ریشه شناسان غربی است ولی برای آن دلیلی اقامه نشده است.
🖋️ با توجه به ریشه ایرانی مادی این واژه، برخی پژوهشگران آن را با Dan در زبان آذری به معنای "سپیده صبح، نور فجر" (که واژه dawn انگلیسی هم به نظر از نظر ریشه باستانی با همان ریشه مرتبط است) و "دئو" یونانی (و معادل هند و اروپایی آن) به معنای "درخشان، رخشنده" مرتبط دانسته اند. لذا معنای آن "نورانی، درخشنده" می شود‌. در فارسی هم "هیتا" و "هیدا" در "آناهیتا" و "آناهیدا" و "ناهید" را داریم که با همین ریشه ی واجد DA،  مرتبط است.
پس ماندانا = <br>
ما (مادر، مادرانه، مونث) <br>
+ <br>
آن (آسمانی) <br>
+ <br>
دانا ( دان، ئیدانا، نورانی، درخشان) <br>
لذا مجموعا واژه مادی "ماندانا"، به معنای "مادر آسمانی درخشان" و "مادر آسمانی نورانی" است. لذا واژه های مادیِ "ماندانا"، فارسیِ "آناهیتا، آناهید، ناهید، هوتوسا، آتوسا"، یونانیِ "دایانا، دیانا" و عربیِ "زهره، زهراء"، هم معنا هستند.
طبق شاهنامه (و دیگر منابع عجمی)، نام مادر اسکندر ذوالقرنین، ناهید بوده است. منظور از اسکندر ذوالقرنین در اسطوره-تاریخ های عجمی، اسکندر مقدونی نیست و منظور از او، فی الواقع، پژواکی از هویت تاریخی کوروش ذوالقرنین است.
طبق منابع قدیم عجمی و همین طور مطالعات قرن بیستم، ایرانیان باستان، به آناهیتا و میترا (که به اعتقاد ایشان به ترتیب یک روح مقدس زنانه و یک روح مقدس مردانه بوده اند و در کنار بهمن، برترین مخلوقات اهورا مزدا بوده اند) ارادت خاص و ویژه داشته اند.
لذا بعید نیست که هم نام مادر کوروش ذوالقرنین (یعنی ماندانا) و هم نام دختر او (آتوسا، هوتوسا)، به معنای "آناهیتا، ناهید، زهره، زهرا" بوده باشد. والله اعلم.
به نظر می رسد که آموزه ی ارادت به پنج تن آل عبا (ع) توسط معارف انبیای پیشین، در دسترس مردمان قرون باستان هم قرار گرفته بوده و ایرانیان باستان هم جلوه ای از این آموزه ها را در درون عقاید باستانی خود (ولو ناقصا، محرّفا و مبدّلا) داشته اند. والله اعلم. به قول حافظ (ره):
طفیل هستی عشقند آدمی و پری <br>
ارادتی بنما تا سعادتی ببری <br>
و این ابراز ارادت به پنج تن آل عبا (ع)، در تاریخ ذوالقرنین و در تاریخ ایران باستان، قابل ردیابی است. به نحوی که اوصاف امشاسپند اردیبهشت با اوصاف امام حسن مجتبی (ع) دارای شباهت‌هایی مهم است والله اعلم.
=تیزی و شاخ واری در نشان های حکومتی باستانی ایران=
یک منبع مهم برای مطالعه ادوار گذشته تاریخ، "سکه ها و مُهر ها و دیگر نقوش باقی مانده" از آن برهه زمانی هستند. مثلا تصویر زیر را از یک مقاله در زمینه مُهرهای ساسانی ببینید. دو نکته مهم از این تصویر مرتبط با بحث ما بدست می آید: اولا عبارت مندرج بر روی مُهر که بیانگر ارادت ایرانیان باستان به مادر مقدس آسمانی است و در ثانی، وجود نقوش متعدد تیز و شاخ وار در مهر حکومتی ساسانی که می توان آن را در امتداد معانی اشتره و خشتره و توشتره و ذوالقرنین (و میراثی از ادوار کهن تر از ساسانی مانند هخامنشی) دانست. والله اعلم.
[https://bayanbox.ir/view/4418787674347950326/Sasanid-Seals-Full-of-Horn-Like-Features.jpg این تصویر مرتبط با مُهرهای ساسانی را ببینید]
==درنگی در معنای نام فاطمه==
فاطمه = از زمین جدا شده، از بدی ها جدا شده، از آتش جدا شده، یعنی آسمانی، ملکوتی، قدسی
زهراء = درخشنده، درخشان، نورانی
فاطمه الزهرا = مقدس و نورانی = آسمانی و نورانی
اما این حقیقت لیله القدر، عصمه الله الکبری (ع) و "آسمانی که ستارگان امامت را پرورید"، آیا ممکن است توسط انبیاء پیشین علیهم السلام به ملل و نحل معرفی نشده باشد؟ آیا مردمان ۸۰۰۰ سال پیش، ۶۰۰۰ سال پیش، ۴۰۰۰ سال پیش، ۲۰۰۰ سال پیش و مردمان قبل از بعثت، توسط انبیای زمانشان، با حقیقت فراتاریخی و فرازمانی "فاطمی" و "علوی" و "محمدی (ص)" آشنا نشده بودند (ولو به اجمال و در لفافه و اشاره؟)
✅ فاطمه الزهرا = مقدس و نورانی = آسمانی و نورانی
هیتا = هوتو = هیته = درخشان، نورانی
✅ ناهید = آناهیت = آناهیتا = آنا+ هیتا = آسمانی+درخشان (به لغت فارسی میانه)
✅ آتوسا = هوتوسا = هوتو + آسا = درخشان + آسمانی (به لغت فارسی باستان)
✅ افرودیته = افرو + دیته = فرا + دئیته = آسمانی (عِلوی) + دهیته = آسمانی + درخشان.  (به لغت یونانی باستان).
والله اعلم.
==چل دختران==
در جای جای ایران، مکان ها یا بناهایی باستانی با عنوان چل دختر یا چل دختران وجود دارد.
چل دختر به معنای محل عبادت (چله نشینی) دختران است یا ریشه در "چل دختر" به معنای "دختر درخشان، دختر سفید، دختر مقدس، دختر نورانی" دارد (از ریشه ترکی-فارسی-عربی چل، جل، جلوه، تجلی) و احتمالا به معنای همان معبد ناهید یا معبد آناهیتا بوده است و بعدا در فولکلور به چل دختر و سپس چهل دختران قلب شده است والله اعلم.
==ارتباط میان اوصاف امشاسپندان و اوصاف 5 تن آل عبا (ع)==
در دین زرتشتی، به خداوند متعال (الله جل جلاله) با لفظ "اهورا مزدا" اشاره می شود.<br>
در دین زرتشتی، ارواحی مقدس (به نام امشاسپندان، به معنای "ذوات مقدسه، ارواح مقدسه") وجود دارد که برترین آفریده های اهورامزدا هستند و واسطه بین دنیا و ملکوت (و واسطه فیض بین خداوند و خلائق) به شمار می آیند. تعداد امشاسپندان را ۶ (و گاهی ۷) برشمرده اند.
<br>
نام ایشان از این قرار است:<br>
۱- بهمن: دارای منش نیک، دارای دین نیکو.بهمن، بهترین خلایق است و نماد عقل کامل است. بلندمرتبه ترین امشاسپندان است. این بهمن را نبایستی با بهمن های شاهنامه و تواریخ (که صرفا هم نام او هستند) اشتباه گرفت.اوصاف و مرتبه بهمن، مشابه اوصاف و مرتبه حقیقت محمدیه (محمد مصطفی (ص)) است.<br>
۲- اسفند یا سپندارمزد یا آرمیتا: او نماد اخلاص و پاکبازی و بردباری و دگرشکلی از مفهوم آریایی روح مقدس زنانه (آناهیتا) است. او بانوی آب و زمین و برکت است. بعد از بهمن، دومین رتبه بین ذوات مقدسه را دارد. اوصاف و رتبه او مشابه حقیقت فاطمی (فاطمه زهراء(س)) است.هئوروتات یا خرداد، یکی دیگر از امشاسپندان است که او هم اوصافی مشابه با اوصاف اسفند/آرمیتا/آناهیتا دارد و می توان او را یک بازنمایی آئینی از همان روح مقدس زنانه (آناهیتا) دانست.<br>
۳-خشتره یا همان شهریور، شهریار.او حاکم عادل الهی و دارنده قدرت مشروع آسمانی است. نماد دوستی و ولایت است. وصفی از روح مقدس مردانه (میترا) است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت علوی (علی مرتضی (ع)) است.<br>
۴- اردیبهشت، زیباترین امشاسپندان است. خوش خلق و خوش سیما است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسنی (امام حسن مجتبی (ع)) است.<br>
۵- مرداد یا همان امرداد، به معنای نامیرا (شهید). تجلی رستگاری و نجات است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسینی (امام حسین (ع)) است.<br>
علاوه بر ۶ نام بالا (که مرتبط با ۵ روح مقدس بود)، گاهی از سروش (یعنی فرشته واسطه وحی) هم به عنوان یکی از امشاسپندان نام برده می شود.<br>
جالب است که طبق حدیث شریف کساء، ۵ تن آل عبا به همراه جبرائیل (فرشته وحی) در زیر کساء حضور یافتند و اینان مقرب ترین خلائق به خداوند متعال، الله جل جلاله، هستند.<br>
طبق برخی معارف اسلامی، شان فارس (در میان ملل غیرعرب) مانند شان قریش در میان عرب است. <br>
معارف ابراهیمی از ۳ طریق در جهان گسترش یافت:<br>
۱- بنی اسرائیل (که به یهود و نصاری ختم شد).<br>
۲- بنی اسماعیل (که به قریش ختم شد).<br>
۳- حکومت کوروش ذوالقرنین (که از سمت مادر از بنی داوود و از سمت پدر از سادات ابراهیمی هخامنشی بود) که به کشور و فرهنگ ایران ختم شد.<br>
جالب است که نسب حضرت حجت (عج) از طریق پدری به قریش و از طریق مادر امام سجاد (ع) به کوروش ذوالقرنین و از طریق مادر بزرگوارشان (نرجس خاتون) به انبیای بنی اسرائیل (ع) می رسد و موعود و عزیز همگی ملل ابراهیمی است. والله اعلم.
==درباره شهربانو مادر امام سجاد (ع)==
یکی از سیاسی ترین موضوعات تاریخ امامت، همین موضوع است. چه در قرون اول (که می توانست بر توازن قوا میان علویان و امویان و همچنین علویان و بنوعباس در ایران تاثیر بگذارد) و چه در زمان مستشرقان که آن را دستمایه قومی-قبیله ای قرار دادند و چه در زمان حال حاضر که عده ای با عینک سیاسی آن را انکار (یا تایید) می کنند.
ولی نکته مهم برای ما در این موضوع، تاثیر بسیار تعیین کننده این مساله، در تکمیل پازل نسب شناسی مادران ائمه (ع) است: چه آنکه گویی این پازل، تعمدا به صورت "بین المللی" انتخاب شده بوده است و انگار از 5 قاره، در این پازل حضور دارند (هاشمی عربی، شمعونی رومی، و از نوبیه آفریقایی و حتی از عجم های مغرب اقصی (چه فرانسوی بوده باشند و چه ایرانی تباران مغرب اقصی)).
پس حضور یک فرد ایرانی در پازل فوق الذکر، بسیار مکمل طرح است. و نمی توان از خواندن طرح این پازل، صرف نظر کرد. پس با پرسشی اساسی (و راهبردی از منظر تاریخ بین الاقوامی ادیان و تاریخ نهضت جهانی حضرت ابراهیم (ع) و در یک جمله، تاریخ امامت) روبرو هستیم.
حالا آیا واقعا مادر امام سجاد (ع)، ایرانی و از تبار ساسانیان (و یعنی پارسیان و یعنی از نوادگان کوروش ذوالقرنین) بوده است؟
مرحوم شهید مطهری (ره) در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام، تصریح می کنند که در این زمینه تحقیق کامل نکرده اند و "و همه احادیث در این زمینه" را بررسی نکرده اند. لیکن در جهت دفع طعنه ها و شبهات مستشرقین (یعنی همان بعد سیاسی قضیه)، سعی کرده اند به قول معروف این مساله را "تخفیف" دهند: تلویحا اینکه "حالا از کجا معلوم که بوده باشد؟" و "حالا مگر اهمیت خاصی به نسبت مسائل مهمتر دارد؟" و "فلان حدیثش در فلان راوی ضعیف است و آن یکی راوی اش متهم است" و "بقیه احادیثش را هم تحقیق نکرده ام" و ... . یعنی موضع شهید مطهری (ره) در این مساله، یک موضع "مصلحت آگاه"، "سیاست آگاه" و "بسیار رندانه (به معنای صحیح کلمه)" است. من هم اگر در آن موقع و آن موضع بودم، دقیقا همین حرفهای شهید مطهری (ره) را در این مساله می زدم و ضمن ربودن بهانه از دست مستشرقان و طعنه به منکران دین، راه تحقیق را برای آینده باز می گذاشتم که : "همه احادیث این مساله را تحقیق نکرده ام".
پس شهید مطهری (ره) را منکر این مساله ندانیم.
احادیث اهل سنت از صحابه و تابعین، احادیث متعدد ائمه شیعه (ع)، الکامل مبرّد (قرن سوم)، شیخ کلینی، شیخ مفید، ابوحیان توحیدی، یعقوبی تاریخ دان، مسعودی مورخ و جغرافی دان، مقریزی متاخر، اقوال متقدم، همه و همه، متفقند که یکی از دختران یزدگرد، مادر امام سجاد (ع) است. (حالا چه اسمش شهربانو بوده باشد و چه سلافه و سلامه و چه حرار و چه جرار و چه شاه بانو و چه شاه آفرید و چه شاه زنان به تسمیه علوی (ع) و چه شاهین و چه ...). در کمتر موضوع تاریخی از صدر اول اسلام (به جز معتقدات و اصل ایمان و دین و قرآن)، چنین اجماعی در بین شیعه و سنی و عرب و عجم و متقدم و متاخر و خرد و کلان مشاهده می شود. فقط انگیزه های سیاسی ماست که می تواند چنین اجماعی را از حد نزدیک به تواتر، ساقط بداند.
لذا و لهذا، بایستی تلاش کنیم که در اطراف این مساله، بیشتر کنکاش کنیم خصوصا آنکه اثبات ارتباط نسلی بین ائمه شیعه (ع) و اقوام مختلف (خصوصا ایرانیان و خصوصا نوادگان ذوالقرنین و آل دانیال (ع))، تاثیر مهمی در مطالعات "شواهد و بشارات منجی آخر الزمان شیعه در ملل و نحل" و همچنین رمزگشایی از مکانیزم های تاریخی تحقق کهن و حال و آینده وعده الهی برای امامت ابراهیم (ع) و آل ابراهیم (ع) دارد. ندیدن این مساله، یا انکار غرض ورزانه آن، شاید، ندیدنِ یکی از شگفتی های محمد (ص) و آل محمد (ص) باشد. والله اعلم.
==از فرّخ تا جواد (ع)==
ایرانیان، با خاطره ای همیشگی از یک حکمرانی آرمانی، زیسته اند.
فریدون، کیخسرو و جمشید، پژواکهای این خاطره هستند. خاطره ای که ریشه در حقیقت‌های حکمرانی کوروش ذوالقرنین دارد.
حکیم طوس، فردوسی، که شاید شهید (به جرم هجو سلطان شیعه ستیز غزنوی) از دنیا رفته باشد، درباره فریدون می گوید:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود<br>
ز مُشک و ز عنبر، سرشته نبود<br>
به "داد" و "دَهِش" یافت آن نیکوئی<br>
تو داد و دهش کن، فریدون تویی<br>
پس آنچه باعث می‌شد ایرانیان خود را همیشه از نسل یا وصلِ فریدون بدانند (و دیگران آنها را بنی فروخ و بنی فرخ بخوانند)، همین دادگستری و بخشندگی حکومت ذوالقرنینی بوده است.
لذا فرشته زمینی (که فره ایزدی و مشروعیت و نور ولایت الهیه با اوست)، طبق این خاطره ایرانی-ابراهیمی، کسی است که عدالت و رحمت را توامان داشته باشد. لا ینال عهدی الظالمین.
نام مبارک محمد بن علی الجواد (ع)، واجد تمامی این عناصر است. محمد رمز ریاست است و علی رمز عدالت است و جواد، کاملا اشاره به دهش دارد. لذا ایرانیان، در عمق خاطرات ذوالقرنینی خود، کاملا برای تصدیق ائمه اثنی عشر (ع) آمادگی فرهنگی داشتند و آرمان شهر خاطرات ذوالقرنینی خود را، به صورت کامل تر و تمام تر، در تشیع یافتند لذا از همان صدر اول، به راهنمایی سلمان ها، دست از دامن اهل بیت (ع) نکشیدند. لذاست که عمر بن خطاب، حتی تکلم به فارسی را کراهت می داشت و این نشان می دهد که فارس و فارسی و ایران، از اول در خط حزب الله بوده است. والله اعلم.
==ذکر صلوات بر محمد و آل محمد (ص): میراث مشترک ادیان ابراهیمی==
پیشتر بیان شد که اقرار و اعتقاد به ارواح ذوات مقدسه اصحاب کساء یعنی پنج تن آل عبا (ع) به همراه جبرائیل (در قالب نام رمز "امشاسپندان") در دیانت زرتشتی موجود است.
همچنین اقرار به مفاهیم نبوت، ولایت و امامت هم در منابع کهن زرتشتی قابل مشاهده است.
اکنون مطلبی در تکمیل این موارد، تقدیم حضور می شود:
قدیمی ترین دعای زرتشتی (و مقدس ترین دعا و ورد و ذکر و تعویذ و استعاذه زرتشتی)، دعایی کوتاه ولی به غایت مقدس در نزد منابع متقدم زرتشتی، به نام دعای "اهونور" است. این دعا مشتمل بر اقرار به اصول پنجگانه توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت است و نهایتا درود فرستادن به پیشوای مؤمنان پرهیزگار. البته در قالب الفاظ و مفاهیم کهن فارسی باستان. والله اعلم.
لذا صلوات بر ذوات مقدسه معصومین یعنی محمد و آل محمد (ص)، از مواریث مشترک ادیان توحیدی است: موضوعی که احادیث ما هم به آن اشاره کرده اند که صلوات، ذکر آدم تا عیسی علیهم السلام بوده است.
خود واژه "اهونور" هم طبق بررسی این تحقیق حاضر، از نظر لغوی دقیقا هم معنای لفظی "صلی الله" یا "صلوات الله" می تواند باشد، والله اعلم.
همچنین احتراما می توانيد این منبع
<ref>
فاطمه سیدی *. 1390. اهونور، نخستین آفریده. پژوهش نامه فرهنگ و ادب . 191-202.
</ref>
را در زمینه این ذکر کهن ببینید.
=شب یلدا ، شب چله ، جشن کریسمس : جشن جهانی و فراتاریخیِ میلاد حضرت علی (ع) =
«یلدا» برگرفته از واژهٔ سریانی ܝܠܕܐ به‌ معنای زایش و میلاد است. ابوریحان بیرونی از این جشن با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانسته‌است. در آثارالباقیه بیرونی، از روز اول دی ماه، با عنوان «خور» نیز یاد شده‌است. در قانون مسعودی نسخهٔ موزه بریتانیا در لندن، «خُره روز» ثبت شده است.
قدمت این جشن، طبق مطالعات مختلف، به قبل از حوالی 3000 سال پیش برمی‏گردد.
در کیش مهر (یا آئین میترا)، این جشن را برای بزرگداشت و میلاد مهر (یا همان میتره یا میترا، که روح مقدس مردانه منتسب به عدالت و حکومت و قدرت و به زبان خودمان "ولایت" بوده است) برگزار میشده است. خورشید (و نور)، نمادی از نمادهای میترا بوده است. بایستی دقت شود که میترا (و مفاهیم معادل آن از مهر و خشتره)، طبق مفاهیم مزدیسنا، اگرچه ارواحی مقدس هستند ولی آفریده و مخلوق "اهورا مزدا" هستند.
گزارش ابوریحان، ناظر به دوران هخامنشی و بعد از آن است. این امر از واژه ها و بن های مورد استفاده در نام گذاری این جشن (در گزارش ابوریحان) کاملا هویداست. واژه های خوره، هوره، خور، هور، فره و کورو و کورا، واژگانی مرتبط (از ریشه و از معنا) و مربوط به دوران کیانیان و هخامنشیان است.
در منابع ایران باستان، مشخص است که حداقل از 502 قبل از میلاد (اوایل دوران هخامنشی)، این جشن در تقویم فرهنگی و رسمی ایران قرار داشته است. در کل نواحی ایران بزرگ و ایران فرهنگی (از مرزهای چین تا آنسوی بالکان و ایتالیا و همچنین شامات و یمن)، ردپای این جشن دیده می شود.
در مسیحیت، این جشن را Christ Mass می نامند. اما جِسوس مَس (تجسد عیسی) یا مسیه مَس (تجسد مسیح) نمی نامند. چرا؟ چون این جشن، از قبل از میلاد مسیح (ع) (حداقل 1000 سال قبل از میلاد مسیح (ع)) وجود داشته است. کریست (Christ)، طبق ریشه شناسی هند و اروپایی واژگانی آن، از ریشه "کِر" و "گِر" است و آن را می توان با "خوره" و "فره" و "کوره" و "کورا"، هم ریشه یا هم اشتقاق دانست. لذا "کریست مَس" را می توان به صورت تحت اللفظی "تجسد خوره" یا "تجسد کوره" یا "تجسد ذوالقرنینی" دانست. اما کدام "تجسد" و کدام "ذوالقرنین"؟ طبق نقل ابوریحان، این "تجسد ذوالقرنینی"، یک "میلاد اکبر" است. پس با یک "تجسد ذوالقرنینی اکبر" روبرو هستیم. با کدام تجسد ولایت و تجسد عدالت و تجسدِ قدرتِ مقدسِ مویّد در تاریخ روبرو هستیم که "اکبر" باشد؟
در روز 13 رجب سال 23 قبل از هجرت (معادل سال 30 پس از عام الفیل)، خورشید عدالت علوی، حقیقت روحانیه ای که انبیای پیشین به او متوسل می شدند و مصداق اتمّ و اکمل وعده ی ابراهیمی "ذوالقرنین" بود، یعنی امام المتقین، امیرالمومنین، اسد الله الغالب، حضرت علی بن ابی طالب (ع)، از بطن مطهر فاطمه بنت اسد (ع) در خانه کعبه به دنیا آمد.
مطابق محاسبات متعدد نجومی و نرم افزارهای مختلف تبدیل تقویم های شمسی و قمری، این روز در حوالی "5 مهر تا 8 مهر" آن سال قرار داشته است (بنا به محاسبات مختلف). پس امام علی (ع) متولد ماهی است که نام آن "مهر" (معادل همان واژه "میترا") است.
مدت بارداری طبیعی انسان، چیزی در حدود متوسط 40 هفته (280 روز) است. لذا اولین تجسدِ پیکرِ زمینیِ حضرت علی (ع) (یعنی اولین سلولِ بدن ایشان)، منطقا بایستی در حوالی "30 آذر تا 4 دی ماه" سال قبل از آن شکل گرفته باشد. لذا آن میلاد اکبر (و به بیان دقیقتر، "تجسدِ نور الهیِ عدالت بر زمین" و "تجسدِ ذوالقرنینیِ اکبر")، یعنی انفجار نور علی (ع) در تاریخ، درست در ایامِ روزهای جشن های کهنِ "یلدا و چله و کریسمس" رخ داده است.
واژه چله از چهل "نیست". از ریشه کهن "جل" و "چل" و "جال" و "چال"، در زبان های فارسی و ترکی و عربی و به معنای "تجلی، جلوه، جلا" است. پس چلدختر و چلچراغ و شب چله، به ترتیب به معنای "دختر نورانی، دختر مقدس، آناهیتا"، "چراغ نورانی" و "شب نورانی" است.
جشن کریسمس، اگرچه ممکن است با ایام "تجسد" یا "تولد" دیگر ذوالقرنین ها (یعنی کوروش ذوالقرنین و عیسی مسیح (ع) و ...) همزمان بوده باشد، ولی قطعا آنچه اکبر است و افضل است و اتمّ است و اکمل است، "تجسد و میلادِ" امام همام ما، یعنی حضرت علی (ع) (و نه کوروش و نه عیسی (ع)) است.
پس شب یلدا و شب چله و حتی کریسمس، "یک خاطره جهانی" و "فراتاریخی" و "تمدنی"، از نوعِ "ابراهیمی" و "ذوالقرنینی" و "علوی" و "اسلامی" است. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
=ذوالقرنین: حکمران مشروع، پیرو علی (ع)=
۱- در منابع اسلامی ذکر شده که ذوالقرنین با ابراهیم (ع) مصافحه کرد و دیدار کرد. از دیگر احادیث استفاده می شود که لقب ذوالقرنین حداقل ۳ بار تا قبل از اسلام، مصداق بیرونی یافته بوده است.
۲- در منابع عهدینی ذکر شده که فردی به نام Melchizedek (ملک صادوق، ملک صادق، حکمران صادق، حکمران مشروع و محقّ) که پادشاه مقتدری بود، با ابراهیم (ع) دیدار کرد. او در تورات، "پرستنده اِلیون" وصف شده، یعنی "پیروِ علی، شیعه علی (ع)".
۳- در انجیل، عیسی (ع) خود را "بالاترین مقام طبق سلسله و نظم ملک صادق" دانسته است. یعنی همان مفهوم عهدینی مَسیه (مسیح)، یعنی حکمران مشروع و موید و مقدس و نجات بخش.
از جمع ۳ مطلب بالا مستفاد می شود که اوصاف زیر، در فرهنگها و زمانهای مختلف، اشاره به مفهوم واحدی می کرده اند:
حکمران مشروع (ملک صادق)، ذوالقرنین، مَسیه، پیروِ الیون (شیعه علی)، بالاترین مقام. (این نکته را A می نامیم).
اما برگردیم به کوروش ذوالقرنین. نکته بالا، دلیل دیگری (بر اساس تجمیع منابع عهدینی و اسلامی و تاریخی) برای ذوالقرنین بودن کوروش است:
۱- طبق عهد قدیم، کوروش کبیر هخامنشی، یک مَسیه (مصداقی برای لقب مسیح، قدرت موید و مسح شده، منجی موید) دانسته شده است.
پس، کوروش + مَسیه را مستندا داریم (نکته B).
۲- طبق منابع تواریخ عربی، لقب حکمران ایرانی که اسرای کلیمی را از بابل آزاد کرد و دستور داد که بیت المقدس دوباره ساخته شود، "ارطخاشت" دانسته شده است و گفته شده او بهمن بود و گفته شده که به لغت عبری همان کورش.
طبق تاریخ هم می دانیم که کوروش، اسرای کلیمی را آزاد کرد و دستور بنای مجدد بیت المقدس را داد. اما لقب "ارطخاشت" برای کوروش، چرا مهم است؟ ارطخاشت همان اردشیر است و معادل باستانی آن "آرتا کور" و "ارتا خشتره" بوده است. یعنی "حکمران راستین"، یعنی همان معنای "ملک صادق". این بسیار مهم است چون Melchizedek یا ملک صادق در ادبیات عبرانی، بار معنایی مهم و سنگینی دارد.
پس کوروش + حکمران مشروع (ملک صادق) را مستندا داریم (نکته C).
۳- از چند حدیث مفصل شیعه درباره دانیال (ع) و فرزندش (مکیخا) و پادشاه زمان دانیال (یعنی هرمز)، و ادامه مفصل آن حدیث، استفاده می شود که نور امامت و ولایت (یعنی امانت الهی) در زمان دانیال برای مؤمنین، در نزد دانیال بوده است. لذا پیروِ دانیال، پیروِ ولایت بوده است. طبق تاریخ و عهدین مطمئنیم که دانیال (ع) روابط بسیار حسنه ای با کوروش داشته است و وزیر او و به نوعی معلمِ کوروش بوده است. طبق احادیث شیعه، پادشاه زمان دانیال، به دانیال می گوید که دوست دارد فرزندش شبیه او (دانیال) بشود.
پس کوروش + پیروِ علی (شیعه علی (ع)) را به این نحو و به این معنا و با این استدلال، مستندا پیش می کشیم، والله اعلم. (نکته D).
4- طبق احادیث شیعه، فارس ها در عجم، مانند قریش در عرب هستند. اما فارس ها چه کسی را بزرگ و موسس و "پدر" و البته فرد خوب و مفتخر خود می دانستند؟
طبق نقل های یونانی متقدم، فارس ها "کوروش" را پدر خود و بزرگ خود و مقام اول می دانستند.
حتی پادشاهان سلسله های عجم (از فارس و روم)، نام مقام اول خود را از نام او گرفتند (لقب خسرو برای ایران و کَیسَر یا قیصر برای روم).
پس طبق تجمیع احادیث و تاریخ و همچنین لغت، می توان نتیجه گرفت که کوروش + مقام عالی را مستندا داریم، والله اعلم (نکته E).
حال از جمع دلالت نکته A از یکسو و نکات (B و C و D و E) از سوی دیگر، نتیجه می شود که:
کوروش + ذوالقرنین را مستندا داریم. یعنی کوروش از مصادیق مفهوم ابراهیمی ذوالقرنین بوده است. والله اعلم.
استدلال بالا، که طبق روش علامه طباطبائی (ره) در جمع شواهد عهدینی، اسلامی و تاریخی بوده است، یک استدلال جدید است و از قوت خوبی (تقریبا در حد استدلال علامه به خواب دانیال درباره قوچ شاخدار و تعبیر جبرائیل آن را به پادشاه ماد و فارس _ یعنی کوروش) برخوردار است. والله اعلم.
پی نوشت: اِلیون، یک همسر یا همتا به نام Berith داشته است که معنای تحت اللفظی آن می شود: جدا کردن از ناپاکی، یعنی همان نام فاطمه در عربی. می گویند نام قدیم لبنان، کوثرات بوده و نام شهر بیروت از Berith گرفته شده است.
لذا می توان گفت وعده ظهور علی (ع) و فاطمه (س) توسط انبیای پیشین و مکتب حضرت ابراهیم (ع) به امتهای پیشین داده شده بوده است. والله اعلم.
=کاربرد تاریخ ذوالقرنین در مطالعات اعجاز عددی و ماده تاریخ در قرآن کریم=
این حاصل محاسبه ابجد کبیر و ابجد صغیر برای آیه 1 سوره مبارکه قمر را ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/5746393756763103796/qamar-1.jpg حاصل محاسبه ابجد کبیر و صغیر برای آیه 1 سوره مبارکه قمر]
معتبرترین تقویم باستان، که مبدا سالشماری بوده است، "تاریخ ذوالقرنین" بوده است. یعنی سالها را از آن مبدا (که سال جلوس ذوالقرنین یا میلاد او بوده است، یعنی حوالی سال ۶۱۰ تا ۵۷۰ ق.م.) می‌شمردند. بعد از اسکندر مقدونی (و خلط او با اسکندر اکبر و غصب حکومت و علوم و عناوین ذوالقرنینی توسط یونانیین)، مبدا این تاریخ و مبدا تقویم را محرّف کردند و از سال مرگِ مقدونی، یعنی حوالی ۳۲۸ ق.م. را مبنا گرفتند. در چند مورد از احتمالات اعجاز عددی قرآن در زمینه ماده تاریخ به ابجد، مشاهده شده که گویی مبنای قرآن در برخی ماده های تاریخ، تقویم ذوالقرنین اصلی و واقعی (و نه یونانی قلابی) است. یعنی از حوالی ۶۱۰ تا ۵۷۰ ق.م. . با لحاظ این نکته و ابجد عبارت "اقتربت الساعه"، مشاهده می شود که ماده تاریخ ضربت خوردن فرق نازنین امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) از مبدا تاریخ ذوالقرنینی، در این آیه بیان شده است. والله اعلم.
فاصله بین وقوع شق القمر اول (معجزه نبوی (ص) در سال ۶ بعثت و حوالی ۶۱۵ میلادی) تا انشقاق القمر (تلمیحا ضربت خوردن امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) در سال ۴۰ هجری قمری و حوالی ۶۶۱ میلادی)، مقدار ۴۶ سال است که برابر ابجد صغير محاسبه شده برای آیه شریفه "اقتربت الساعه" در تصویر بالا است. مقدار ابجد کبیر هم برابر با ماده تاریخ ضربت خوردن حضرت علی (ع) از مبدا تاریخ ذوالقرنین (و نه تاریخ مقدونی) بود. والله اعلم.
دیگر کاربرد تاریخ ذوالقرنین در مطالعات اعجاز عددی و ماده تاریخ در قرآن کریم: "فی بضع سنین"، در آیات ابتدایی سوره مبارکه روم، زمان پیروزی رومیان است. چون بضع (با لحاظ کسره)، به ابجد تقریبا برابر با 1157، یعنی تقریبا تاریخ پیروزی رومیان بر لشگر خسرو پرویز بر اساس تاریخ گذاری تاریخ ذوالقرنین (ذوالقرنین حقیقی و نه قلابی مقدونی) است. والله اعلم.
=قطب شمال و مختصات سرزمین سد ذوالقرنین در یک حدیث=
در کتاب تاریخ مدینه دمشق در ذیل مدخل ذوالقرنین، حدیثی وجود دارد که قتاده از الحسن روایت کرده است (معمولا منظور از "الحسن" از طریق قتاده، "حسن بصری" تلقی می شود) که طبق این حدیث، ذوالقرنین پس از فراغت از ساخت سد یاجوج و ماجوج، به مدت ۱۸ روز در ظلمات در ماورای منطقه سد، حرکت مداوم و پیوسته می کند و سپس به موضعی می رسد که در آن کوهی است و فرشته ای موکل بر آن کوه قرار دارد.<br>
[https://bayanbox.ir/view/4919839846030289596/Hadith-North-Pole.jpg تصویری از بخشی از متن حدیث]
فرشته به او می گوید که فرشته هستی یا آدمی؟ ذوالقرنین می گوید که آدم است و ۱۸ روز بر روی زمین صاف و خالی راه پیموده تا به او برسد. فرشته پاسخ می دهد که فقط ساعتی از روز را پیموده و بر روی زمین هم راه نپیموده بلکه بر روی دریای هفتم راهپیمایی کرده است.<br>
حدیث ادامه دارد ‌و فرشته می گوید که بر روی شاخه ای از کوهستان قاف، موکل است و این کوهستان ریشه اصلی بقیه کوهستانها و موجب آرام و قرار زمین است.<br>
<br>
یک نکته جالب در این حدیث، در دو عبارت جغرافیایی آن نهفته است:
۱- ای ذوالقرنین فقط ساعتی از روز را پیموده ای.<br>
۲- بر روی زمین، راهپیمایی نکردی بلکه بر روی دریای هفتم راهپیمایی کردی.<br>
<br>
از عبارت شماره ۱ در بالا، عرض جغرافیایی آن ناحیه به دست می آید.<br>
عبارت شماره ۲ هم اشاره به اقیانوس منجمد شمالی دارد که توده های یخ شناور و ضخیم بر روی آن، نواحی شمالگان زمین (پهنه یخ زده قطب شمال) را تشکیل داده اند.<br>
<br>
اما تحلیل عبارت شماره ۱:<br>
مسافتی که ذوالقرنین پیموده بود، ۱۸ روز حرکت مستمر و پیوسته بوده است. سرعت سیر قوافل در قدیم، به صورت متوسط، ۸ فرسخ در روز بوده است که تقریبا برابر ۴۸ کیلومتر در روز است. لذا ذوالقرنین در آن زمین صاف و خالی، احتمالا در مدت ۱۸ روز، مسافتی تقریبا در حدود ۸۶۴ کیلومتر را پیموده است. این مسافت را فرشته، برابر "ساعتی از نهار" (یعنی یک بیست و چهارم از شبانه روز) دانسته است. پس آن فرشته و آن محل و آن منطقه، در ناحیه ای از کره زمین بوده است که یک بیست و چهارم محیط زمین (در آن عرض جغرافیایی)، برابر با ۸۶۴ کیلومتر می‌شده است. با محاسبات مثلثات عادی و لحاظ مقدار شعاع زمین در استوا، به این نتیجه می رسیم که آن منطقه و آن فرشته و آن ناحیه زمین (کوه قاف)، در عرض جغرافیایی حدود ۵۸ درجه قرار داشته است. <br>
دقت کنیم که اگر سیر قوافل در آن سرزمین را بین ۳۰ تا ۵۰ کیلومتر در روز در نظر بگیریم (که حاشیه خطا و عدم اطمینان محاسبات ماست)، نهایتا به بازه ۵۷ تا ۶۴ درجه برای عرض جغرافیایی آن ناحیه می رسیم.<br>
لذا کوه قاف که ذوالقرنین به آن رسید و در حوالی منطقه سد ذوالقرنین بود و فرشته موکل بر آن با ذوالقرنین سخن گفت، طبق عبارت شماره ۱ در حوالی عرض جغرافیایی ۶۰ درجه و طبق عبارت شماره ۲ در نواحی نزدیک شمالگان قرار دارد (نتایج ۱ و ۲)<br>
طبق انبوهی از دیگر احادیث و اقوال و تواریخ اسلامی و عربی و عجمی، محل سد ذوالقرنین و کوه قاف، در منتهای شمال شرق آسیا در جنب سرزمین های شمالی زمین قرار دارد (نتیجه ۳)<br>
هر دو نتیجه حاصل از حدیث و همچنین نتیجه ۳، همگی، موید این است که سد یاجوج و ماجوج و کوه قاف، در حوالی آلاسکا قرار دارد. والله اعلم. <br>
یک نکته جالب دیگر از این حدیث، که در مطالعات موضوعات تفسیر علمی و اعجاز علمی قرآن کریم کاربرد دارد، این است که اقیانوس منجمد شمالی در این حدیث، "دریای هفتم" نامیده شده است. همچنین خشکی های جنب آن را "زمین هفتم" در آن حدیث نامیده اند.
لذا با استناد به منطوق و مفهوم و معناشناسی این حدیث، می توان این احتمال را مطرح کرد که یکی از مصادیق "سبعه ابحر و دریاهای هفتگانه"، سیستم های کلان هفت گانه اقیانوسی زمین (یعنی ۷ اقیانوس بزرگ در زمین) است. یکی از مصادیق زمین های هفتگانه هم، می تواند ۷ قاره در زمین باشد. والله اعلم.
=سه گانه حکمای ذوالقرنینی و حکمای یونانی=
واژه ارسطاطالیس با واژه بهمن (و همان تالیا در نام خضر نبی (ع)) دارای تناسب معنایی است.<br>
واژه افلاطون با واژه سمردیس بردیا (و همان یسع در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.<br>
واژه سقراط با واژه ارتخشتره -اردشیر، لقب بهمن- (و همان ذوالکفل در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.<br>
لذا یک نظریه پیشنهادی می تواند این باشد که حدود 200 تا 300 سال پس از ذوالقرنین (و زمانه حکمای ذوالقرنینی یعنی خود ذوالقرنین، و خضر نبی (ع)، و یسع (ع) و ذوالکفل (ع) که به ترتیب احتمالا معادل کوروش هخامنشی، مگابرن، سمردیس بردیا و سپیتاک گئومات مغ بودند) معارف ایشان از طریق غارت کتابخانه های شوش و اصطخر به دست لشگر اسکندر مقدونی (و یونانیان مقدونی) رسید و این معارف را به یونان یا اسکندریه مصر بردند و از آنجا آرام آرام یک اسطوره موضوعه با شخصیتهای موضوعه ای به نام های ارسطو و افلاطون و سقراط ساختند. والله اعلم.
شیخ اشراق، ریشه اندیشه های حکمت شرقی (در ایران و آسیا) را به جاماسب و زرتشت می رساند: جاماسف (جاماسب) و فرشاوشتر (فرشوشتر، فِرَشَه‌اُشتُرَه، احتمالا تصحیف و پژواکی از هویت تاریخی ذوالقرنین). همچنین هرمس، فیثاغورث و افلاطون (احتمالا این افلاطون، تصحیفی از شخصیت تاریخی بردیا یا الیسع (ع) یا خضر (ع) بوده است و نبایستی او را با افلاطون متاخر یونانی یکسان انگاشت والله اعلم).
=علم و حکمت، از شروط ولایت الهی=
در طرق مختلف اهل سنت (خصوصا در کتب اصلی و معتبر ایشان مانند صحاح سته و مسند احمد بن حنبل و مستدرک حاکم و  اسد الغابه و استیعاب)، از نبی مکرم اسلام (ص) در احادیث مختلف و مواطن کثیره نقل شده که علم و حکمت و قضاوت و داوری، از فضائل ‌و برتری های علی بن ابی طالب (ع) است. به نحوی که ۹۰ درصد علم و حکمت، اختصاص به ایشان دارد و فقط ۱۰ درصد از علم و حکمت، بین بقیه مردم هم یافت می شود.
نکته جالب اینجاست که از طرق مختلف شیعه و سنی و تاریخ، منقول است که عمر بن خطاب (در آن سو)، بهره ای از علم و حکمت و داوری نبرده است و جالب اینجاست که خود عمر هم آشکارا به این موضوع اعتراف می کرد و مردم را برای یافتن پاسخ پرسش هایشان، به اباالحسن (ع) ارجاع می داد.
در فرهنگ کهن ایرانی (که ریشه در حقایق فرهنگ و تاریخ ذوالقرنین دارد)، مفهوم "هوش" و "دانایی"، نقش مهمی در حکومت دارد. فردوسی در موارد متعددی، هوش را از لوازم حکمرانی و مدیریت دانسته، مانند بیت زیر که به نظر می رسد صورت منظوم از یک "اصل فرهنگی و باور کهن فرهنگی" بوده که فردوسی آن را به نظم درآورده و بازروایت کرده است:
"چه گفت آن سخن گوی با فرّ و هوش <br>
چو خسرو شدی، بندگی را بکوش"
در بیت بالا، مفهوم فَرّ در کنار هوش ذکر شده است و فَرّ، مشخصا، دارای معنای تایید الهی برای قدرت و نعمت است. لذا سخنگویی، مصرع دوم را گفته که هم هوش و هم تأییدات الهی برای قدرت و نعمت داشته است. اما مصرع دوم چیست؟ عینا ترجمه منظوم عبارتی است که در تواریخ کهن از قول بهمن کیانی ذکر شده و در همان تواریخ هم تصریح شده که منظور از بهمن کیانی، همان کوروش بانی بیت المقدس است. در این تواریخ ذکر شده که امضای او، "عبدالله، خادم الله، سائس امرکم" بوده است. در منشور کوروش کشف شده از بابل باستان هم موضوع بندگی خداوند متعال و ترس از او، بارها به صراحت از قول کوروش، نقل شده است.
اما فایده بیت بالا (و دیگر موارد مشابه) چیست؟ به نظر می رسد که در فرهنگ کهن ایرانی، موضوع "هوش" و "دانایی" و "خردمندی"، در کنار مفهوم "فرّ" مطرح بوده و مرتبط دانسته شده بوده اند. لذا هوش و دانایی و خرد، از لوازم مشروعیت و "فَرّ" داشتن حکمرانی در فرهنگ ایرانی بوده است.
اما خود واژه هوش، از ریشه "اوش" در فارسی باستان گرفته شده و خود اوش هم به معنای "برجستگی، شاخ، تیزی" است. چنانکه به دو برجستگیِ کنار سر، در فارسی، "گوش" می گوییم.
در متون کهن، سخن از افرادی "اوش" دار در بین ایرانیان است که بسیار باهوش و خردمند و حکیم بوده اند:
اوشنر دانا در متون ساسانی، هوشتانه (اوستانس) در متون پتولمیک یونانی و هلنی و مشخصا زرتشت و جاماسب، کسانی بوده اند که سرآمد هوش و خرد و دانایی و حتی دانش طبیعی در عصر خود دانسته شده اند. حتی هوشنگ پیشدادی هم واجد همین ریشه اوش در نام خود است.
اینها را بایستی به نوعی روایت‌هایی به هم مرتبط و پژواکهایی از یک حقیقت واحد دانست که در حین بازنقل در خلال ۲۵۰۰ سال، دچار تنوع در نقل، شده اند. اینها همگی نقل مکتب و حوزه علمیه دانیال نبی (ع) در دوران کوروش ذوالقرنین است که سرآغاز جنبشی علمی در همان زمان و تربیت امثال فیثاغورث و طالس و بودا در همان دوره شد. سپس سلسله شاگردان ایشان مانند دموکریت، بقراط، سقراط، افلاطون، ارسطوی مقدونی و همچنین حکمای هند باستان و ... .
خود واژه دانیال، از ریشه "دان" در زبان های باستانی و به معنایی دانستن حکم و پاسخ، دانایی و قضاوت است.
لذا اولا مفهوم فرهنگی ایرانی "هوش" و "دانایی"، یک مفهوم مرتبط با ذوالقرنین و اوش و دانیال است، در ثانی طبق فرهنگ ایرانی، از لوازم قطعی حکومت مشروع، همین "هوش" و "دانایی" و "خردورزی" است. لذاست که می بینیم سلسله هایی که هم ایرانی و هم شیعه و یا متشیع بودند و یا وزرای شیعه ایرانی داشتند (مانند آل بویه و سامانیان و ایلخانیان و گورکانیان و صفویه)، در اشاعه علم و دانش و حکمت، مساعی فراوانی داشتند و به نوعی مشروعیت خود در نزد ایرانیان را از این طریق هم کسب می کردند. لذا اهمیت دانایی و هوش و خردمندی برای حکمرانی مشروع، از مشترکات فرهنگ ایران کهن و فرهنگِ مترقیِ اسلامِ نابِ محمدی (ص) است.
پس علم و هوش و حکمت و دانش (در تمامی انواع آن)، از مختصات مبرز حکومت ذوالقرنینی است که مصداق اصلی آن و تامّ و تمام آن، در اهل بیت پیامبر اسلام (ص) خصوصا علی (ع) و آل علیست.
حتی از مختصات مهدویت، همین گشودگی اعجازگونه ی ابواب دانش، دانسته شده است.
=بشارت دقیق وقوع ظهور پیامبر اسلام (ص) توسط دانیال نبی (ع) در عهدین=
بشارت دقیق وقوع ظهور پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) حدود 1150 سال قبل از آن، توسط دانیال نبی (ع) که اکنون در عهدین (مجموعه کتب مقدس یهودیان و مسیحیان) موجود است.
در قرآن کریم تصریح شده است که دانشمندان دینی یهود و نصاری، از قبل از بعثت از ظهور حضرت محمد (ص) با خبر بودند و به این واقعه الهی، توسط انبیای پیشین بشارت داده شده بودند.
اکنون آیه ای در کتاب دانیال (که یکی از کتب موجود در عهد قدیم یهودیان و مسیحیان و از مجموعه کتب مقدس ایشان است) وجود دارد (بخش هشتم آیه 13 و آیه 14) که در آن، دانیال نبی (ع) پس از بیان داستان خواب خود و تعبیرخواب خود درباره ذوالقرنین، صحبت از یک بشارت برای آینده می کند و می گوید که این بشارت در بعد از 2300 بامداد و شامگاه، رخ خواهد داد. با توجه به سبک معارف دانیال (ع) (که مملو از تعبیر و رمز و استعاره است)، می توان منظور از بامداد و شامگاه را "طلوع سال (و نه طلوع روز)" و "غروب سال (و نه غروب روز)" دانست. لذا این بشارت دانیالی (ع) اینگونه معنا می شود که بعد از 1150 سال (که معادل مجموعا 2300 واقعه آغاز و پایان سال است)، امر الهی برپا می گردد. اما دانیال (ع) این سخن را کی گفته بوده است؟ در حوالی 545 تا 539 قبل از میلاد مسیح. پس او دارد وعده می دهد که در حوالی 605 تا 611 میلادی (یعنی 1150 سال پس از این پیشگویی او)، امر الهی برپا می شود. اما بعثت پیامبر اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) در حوالی سال 609 میلادی بوده است. لذا می بینیم که دانیال نبی (ع) که معجزه او علوم دقیقه و حروف و نجوم بوده است، دقیقا سال بعثت پیامبر (ص) را به اهل فهم و اهل خرد و اهل علم از یهود و نصاری، مژده داده بوده است. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی نبینا محمد و آله الاطیبین الاطهرین.
=فیثاغورث: پیامبر ذوالقرنینی ؟!=
شواهدی وجود دارد که پیشنهاد می کند که فیثاغورث:
۱- یا شاگردی از حلقه علمی دانیال نبی (ع) بوده است.<br>
۲- یا اینکه "فیثاغورث"، لقب یونانی "جاماسب بن دانیال نبی (ع)" بوده است. یعنی فیثاغورث، همان جاماسب نبی (ع) است.<br>
واژه فیثاغورث از دو بخش "فیثا" و "غورث" تشکیل شده است. "فیثا" به معنای "نبوی، پیامبری، نبیانه" است. "غورث" از ریشه Goras است. اگرچه معنای گوراس را "خطابه عام" دانسته اند، ولی به نظر می رسد که این ریشه یابی، جعلی باشد و بایستی گوراس را یک صورت لهجه محلی از "کوراس" و "کوروش" دانست.<br>
لذا فیثاغورث می شود: "پیامبر دستگاه گوراس"، "پیامبر دستگاه کوراس"، "پیامبر دستگاه کوراش"، یعنی "پیامبر دستگاه ذوالقرنینی".<br>
اما پیامبر دستگاه ذوالقرنینی که بود؟ جاماسب بن دانیال نبی (ع) که پیامبر اصلی دین زرتشتی است (و واژه زرتشت بعدا بر او تطبیق و اطلاق شد وگرنه واژه زرتشت به معنای صاحب دو شاخ و ذوالقرنینی است).
شواهدی وجود دارد که ذوالکفل در قرآن مجید، همان جاماسب بن دانیال نبی (ع) است که در کتیبه های باستانی از او با نام گئومات مغ نام برده شده و طبق حدیث امام صادق (ع)، جاماسب نبی بدست مجوسیان (یعنی اصحاب سقیفه در کودتای داریوشی) کشته شد. والله اعلم.
هموست که بودائیان به او گئوتاما بودا می گویند، ایرانیان به او جاماسب می گویند، کتیبه ها به او گئومات مغ می گویند، منابع متاخرتر به او زرتشت می گویند، برخی یونانیان از او با نام فیثاغورث یاد می کنند و قرآن کریم به او ذوالکفل می گوید والله اعلم.
شواهد متعددی در اثبات مطلب بالا وجود دارد.
در ضمن، معاصر بودن زمانه جاماسب، بودا، فیثاغورث، دانیال نبی (ع)، زرتشت، کوروش و هرمس با هم، منابع متعدد دارد و تقریبا مسجل است.
ریاضیات و نجوم و علم عدد و علم حروف را معجزه دانیال نبی (ع) دانسته اند که از طریق فرزندش جاماسب بن دانیال نبی (ع) ملقب به فیثاغورث، در جهان منتشر شد و بنیان معرفتی و معارفی ریاضیات را پایه گذاشت.
احتمالا منظور از ارسطاطالیس (=حکیم عالی مقام) متقدم، هموست (و یا لقبی مشترک برای اعضای حلقه درسی دانیال نبی (ع) بوده است). البته این لقب بعدها به ده ها دانشمند دیگر در قرون بعدی هم داده شد که ارسطوی اسکندر مقدونی، یکی از آن ده ها مورد است.
والله اعلم.
==فیثاغورث و علم نجوم==
علم نجوم را در نقل های متعدد اسلامی، عربی و ایرانی، به ادریس نبی (ع)، ذوالقرنین، هرمس، زرتشت، دانیال نبی (ع) و دیگر اساتید و یا اعضای حلقه علمی ذوالقرنینی نسبت داده اند. در تصدیق و تطبیق تاریخی احتمالی این امر، نقل زیر قابل توجه است:
"در اینجا، (فخر الاسلام) یک بحث تفصیلی دارد و طی آن می گوید، فیثاغورس، به حرکت زمین باور داشته، اما به باور او (= فخرالاسلام) این نظریه، توسط بطلمیوس کنار گذاشته شده، کسی که به ثابت بودن زمین عقیده داشته است. زمانی که نوشته‌های یونانی به عربی ترجمه شد، این باور بطلمیوس بین مسلمانان شایع شد، هرچند کسانی می‌دانستند که پیش از آن، نظریه دیگری بوده است."<ref>رسول جعفریان، "فخر الاسلام، کشفیات علمی جدید و قوانین حقوقی غربی در قرآن"، کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، https://historylib.com/articles/1994/</ref>
=از کریشنا و ارجونه در مهابهاراتا تا کوروش و جاماسب=
سرودهای گیتا در مهابهاراتای هندیان، گفتگوی کریشنا (قهرمان مقدس محبوب هندیان) با ارجونه (یک قهرمان مقدس دیگر، به معنای سفید و رخشان و پاک و مقدس که یادآور اسامی فارسی جاماسب _یعنی سپیتاک سپیتمه و اسفندیار_ است) است. شواهد متعدد بر اساس روش مطالعات تطبیقی و تنظیم این شواهد با توجه به ترتیبات شواهد تاریخی، پیشنهاد می کند که روایت "کریشنا و ارجونه"، یک پژواک از همراهی "کوروش و جاماسب" است. همچنین سه اسطوره موازی از اژدها کشی در ادبیات هندی، عبری و فارسی وجود دارد که همگی پژواکی از شکست آژی دهاک توسط کوروش است: افسانه هندی کشتن اژدهای آگهاسورا توسط کریشنا، اسطوره عبری-بابلی کشتن دراگون توسط دانیال و کوروش و افسانه کشتن اژدها توسط کیخسرو (ابوریحان و برخی از دیگر پژوهشگران، کیخسرو را معادل کوروش گرفته اند). در هر سه افسانه، اژدها از درون منفجر می شود و اینگونه کشته می شود.
شایان ذکر است که برخی از منابع فارسی و عجمی هم وقتی خواسته اند از کوروش هخامنشی نام ببرند، تصحیفا نام او را کرشن ذکر کرده اند. عینا همین نام برای کریشنا هم ذکر شده است. لذا کرشن (کریشنا) را می توان بازگویشی از واژه کوروش دانست. والله اعلم.
=عید نوروز و حکومت جهانی ذوالقرنین=
ایرانیان باستان، دو جشن بزرگ در طول سال داشتند: مهرگان و نوروز.
<br>
جشن مهرگان: در ماه مهر در ابتدای پاییز.جشن مهرگان، جشن بزرگداشت ولایت الهی (مهر یا میترا در دیانت زرتشتی) است. جشن بزرگداشت پیروزی ولایت الهی بر طاغوتهای زمینی بوده است (با عید غدیر خم و جشن ۲۲ بهمن مقایسه فرمایید). این روز، سالروز پیروزی فریدون بر ضحاک بوده است. گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.
<br>
جشن نوروز: در ماه فروردین در ابتدای بهار.جشن بزرگداشت عید نو و آفرینش نو و سال نو و نور و تقدیر نو (با شب قدر و عید فطر مقایسه بفرمایید).
<br>
در زمان کوروش ذوالقرنین، این دو جشن به صورت جداگانه برگزار می‌شده است. مثل الان که عید غدیر و شب قدر، دو مناسبت جدا هستند. شواهدی وجود دارد که برگزاری این دو جشن در زمان کوروش ذوالقرنین احتمالا بر اساس مشورت‌های دانشی و نجومی دانیال نبی (ع) (که در اسطوره های یونانی با نام آدونیس، نامش با رسوم شبیه به نوروز مرتبط است)، خضر نبی (ع) و جاماسب نبی (ع) بوده است. یعنی بنیان گذار تقویمی نوروز و مهرگان، احتمالا آل دانیال (ع) بوده اند.<br>
ولی آرام آرام در زمان پادشاهان ۲۵۰۰ سال بعد، این رسم ذوالقرنینی تحریف شد و هر دو جشن در یک موعد و زمان (هر دو در عید نوروز) برگزار شد.<br>
لذا ریشه ذوالقرنینی عید نوروز، ریشه ای سیاسی-الهی-معنوی-اجتماعی است.<br>
جالب است که از انتهای شمال شرق آسیا از سیبری و ژاپن تا هند و چین تا منتهای قلب اروپا در ایتالیا و آلبانی، ردپای سنت کهن نوروز وجود دارد و دیده می شود: این عید باستانی ایرانی، یک عید ذوالقرنینی و جهانی است.<br>
ردپای عید نوروز در تقویم های باستانی بومیان آزتک در مکزیک (در 5 روز آخر سال، مشابه آنچه خیام نیشابوری از نوروز خسروانی نقل می کند) و سرخپوستان زونی در آمریکا، دیده می شود و موید جهانی بودن این عید باستانی است.<br>
ایران، میراث ذوالقرنین است و از اول، سرزمین ولی الله و کلمه الله و قلب سیاسی جهان بوده است.
برای دیدن دو نقشه از گستره فعلی جهانی نوروز، تصویر مندرج در پیوند زیر را ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/708598451878536371/Nowruz-world-wide.jpg دو نقشه از گستره جهانی فعلی نوروز]
=از همایون تا خلیفه، از قم تا غدیر خم=
طبق شواهد متعدد، احتمالا صورت امروزی نام "کمبوجیه"، همان نام "همایون" است. همایون یعنی چه؟ یعنی صاحبِ "همای" و "کُمای" و "خُمای". یعنی "محل جانشینی نور ایزدی، محل جانشینی، خلیفه، ولی".
"هم" در "هما و همایون" با "کُم" در "کُمیران و کمیدان و کُم و قم و کُمبوجیه و قُمبسوز" با "خُم" در "غدیر خُم"، همگی اشتراک ریشه کهن دارند. این اشتراک در ریشه های مربوطه عبری و اکدی و آشوری و فارسی باستان وجود دارد.
لذاست که می‌بینیم نسب کمبوجیه (پسر ارشد کوروش ذوالقرنین) اینگونه است:
کمبوجیه پسر کوروش پسر کمبوجیه پسر کوروش
(نام پدر کوروش هم، کمبوجیه بوده و نام پدربزرگ کوروش هم، کوروش بوده است. لذا به کوروش ذوالقرنین، همان کوروش کبیرِ موسس هخامنشی، لقب کوروش دوم را می دهند).
اما معنای سلسله نسب کمبوجیه چه می شود؟
یعنی:
خلیفه ی صاحبِ قدرت مشروع پسر صاحب قدرتِ مشروع پسر خلیفه ی صاحب قدرت مشروع پسر صاحب قدرت مشروع.
تکمیلی:
درباره معنای کوروش: از دو جزء کو (پهلوان، قوی، قدرتمند، کارا) و رو (به معنای عالی، بلند مرتبه، کنایتا آسمانی) تشکیل شده است. از نظر اصطلاحی به موجودات قدرتمند و اهلی و نسبتا مقدس در باستان (مثل گاو و قوچ کوهی و ...) هم اطلاق می‌شده است و لذا با ذوالقرنین، دارای اشتراک مدلول است. والله اعلم. واژه ایران هم از دو جزء "ایر" و "آن" درست شده که جزء اول، همان "شیر، یعنی قدرتمند، نجیبِ پهلوان" و جزء دوم به معنای "آسمانی" است. یعنی "شیر آسمانی، قدرتمند مشروع، شیر خدا". والله اعلم. لذا واژه های کوروش و ایران، ظاهرا شباهت معنایی یا اصطلاحی با واژه های "ذوالقرنین" و "حارث الاعلی" و "شیر آسمانی" و "شبیر (شیر آسمانی به لغت قبطی باستان، همان ایرییل عبری متقدم که در احادیث ما هم ذکر شده است)" دارد. والله اعلم.
لذا می توان نتیجه گرفت که امتهای پیشین هم به راهنمایی انبیاء و علمای خود، القاب ۱۲ معصومِ ما (یعنی ائمه اثنی عشر شیعه (ع)) را بر روی فرزندان خود می گذاشتند و واژه های ایران و شبیر و ایرییل و ایراک و کورو و اسدالله و حارث الاعلی و حتی عالی کَندر (الکساندر)، از همین قسم اند. والله اعلم.
این نتایج پیشنهادی بالا همگی دارای شواهد مفصل علمی، لغوی، باستانی، ریشه شناسی، باستان شناسی و نقلی هستند و من باب تطبیق یا رجما بالغیب بیان نشده است.
=تبادلات جهانی باستانی در زمان کوروش ذوالقرنین=
بررسی تبادلات فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-فناوری که در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بین نواحی مختلف و دوردست زمین اتفاق افتاد.
==بازی با توپ (به سبکی شبیه به هندبال و فوتبال و بسکتبال)==
سابقه بازی با توپ (به سبک فوتبال یا هندبال یا بسکتبال) در اروپا و چین به حوالی 500 قبل از میلاد (تقریبا همزمان با کوروش ذوالقرنین) بر می گردد. البته بازی با توپ به سبک چوگان احتمالا به زمانهای قبل تر از آن و توسط اقوام ایرانی بر می گردد.
اما چه شد که در حوالی 500 قبل از میلاد، این سبک از ورزش در اروپا و چین (یعنی گستره مغرب تا مشرق دنیای قدیم آسیایی) گسترده شد؟
طبق اسطوره ادیسه یونانی، مردمانی در منتهای دوردستهای زمین در دل دریا (به نام مردمان Phaeacians در سرزمینی به نام Scheria یا Phaeacia پس از Ogygia که استرابو و پلوتارک این دو جزیره را در دل اقیانوس اطلس می دانند و پلوتارک آنها را یک قاره بزرگ که دورتادورش را دریایی پهناور گرفته توصیف می کند، به نظر بایستی با آمریکای امروزی تطبیق داد) زندگی می کنند که یک بازی به نام "اورانیا" Ourania با توپ به صورت تیمی انجام می دهند
<ref>
The Phaeacian Episode of the Odyssey: As Comprised in the Sixth, Seventh, Eighth, Eleventh, and Thirteenth Books. With Introduction, Notes, and Appendix. United States: Harper, 1882.
</ref>
(این نقل را قدیمی ترین نقل از یک بازی با توپ به سبک هندبال و فوتبال و بسکتبال و نظایر آن در تاریخ مکتوب جهان دانسته اند).
شواهدی وجود دارد که بازی با توپ به صورت یک رسم اجتماعی در نواحی آمریکای مرکزی از حوالی 3000 سال پیش به این سو وجود داشته است.
اگر ادیسه را مکتوب شده در قرون 2 تا 5 قبل از میلاد بدانیم و اگر آن را شامل نقل های تغییریافته از وقایع دوران قرن 6 قبل از میلاد به این سو هم بدانیم، در این صورت شاید بتوان گفت ادیسه در حال اشاره به واقعه "انتقال «بازی با توپ» از فرهنگ آمریکای مرکزی به نواحی مدیترانه و آسیا توسط کوروش ذوالقرنین" است والله اعلم. یعنی شاید از جمله تبادلات فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-فناوری که در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بین نواحی مختلف و دوردست زمین اتفاق افتاد، این بود که اسلوب بازی با توپ به سبک هندبال و فوتبال و بسکتبال و نظایر آنها (و نه چوگان) از آمریکای مرکزی به نواحی اروپا و مدیترانه و آسیا آورده شد. والله اعلم.
درباره پیشینه باستانی فوتبال چند نظریه است که اصل اختراع آن را به اولمک ها و مایاها در مکزیک، سرخپوستان آمریکای شمالی در آمریکا و بازی کوجو cuju در چین باستان (۲۳۰۰ سال پیش) و چوگان ایرانی نسبت می دهند.
چینی ها بازی کوجو را میراث پادشاهی به نام هوانگ دی (ملقب به امپراطور زرد، امپراطور رخشنده، یعنی همان جم شید) می دانند. نام هاي او و القاب او و احوال او، قابل مقایسه با جمشید و کیخسرو و زرتشت است. سه شخصیتی که پژواک هایی از شخصیت یا زمانه کوروش ذوالقرنین را به صورت اساطیری با خود دارند.
سرخپوستان مشرق آمریکا، خصوصا قبیله Yuchi یک بازی با توپ به نام dagan داشتند که شبيه چوگان بوده است (به شباهت آوایی چوگان، چاگان و داگان توجه کنیم). همچنین یک بازی بسیار شبیه به فوتبال (از قبل از ورود اروپایی ها به آمریکا) داشته اند (مثلا لناپه ها و دِلاوِرها) که نام آن Pahsaheman یا "پرتاب توپ فوتبال" بوده است. به توپ فوتبال یا بازی فوتبال انگار Pahsah می گفتند. این واژه سرخپوستی به وضوح با واژه های هند و اروپاییِ (هند و ایرانیِ) "پاس و پاس دادن" شبیه است. در این ارتباط، تصویر زیر را ببینید: [https://bayanbox.ir/view/3004057602205486910/Football-Native-Inadian-America.jpg درباره بازی با توپ در فرهنگ بومی سرخپوستان یوچی در مشرق آمریکا]
نکته جالب اینجاست که ردپای کوروش ذوالقرنین در تاسیس تمدن مدرن در دوران باستان در آمریکا و چین و ایران (گستره حکومت جهانی ذوالقرنینی) وجود دارد.
به نظر می رسد که ریشه بازی فوتبال هم ریشه در جنبش "تحصیل، تهذیب و ورزش" در زمان کوروش ذوالقرنین (و آل دانیال (ع)) دارد. جنبشی که بنیانگذار تمدن جهانی و ریاضیات و ارتباطات و اقتصاد و ورزش و در یک کلام "مدنیت مدرن" در زمان خود بوده است والله اعلم. به همین دلیل است که در ادبیات کلاسیک تاریخ تمدن در کتب غربی قرن بیستم، آغاز دوران تاریخ (و پایان پیش از تاریخ) را همزمان با حکومت کوروش دانسته بودند.
=گندم ذوالقرنین=
شاید تعجب کنید ولی یکی از مواریث حکومت ذوالقرنین، طبق برخی شواهد، رایج شدن نوعی گندم به نام "گندم خراسان" در ایران، اروپا، روسیه، آسیا و شمال آفریقا همزمان (یا هم گستره) با حکومت ذوالقرنینی بوده است. این گندم، حاصل ترکیب ژنتیکی دو گندم دوروم (گندم بومی خاورمیانه) و گندم پولیش (بومی استپهای شمالی) بوده است و ترکیب و نسبت ریزمغذی های آن، پروتئین آن و کالری کم آن، آن را به یک غذای فراسودمند (نسبت به گندم های رایج امروزی) تبدیل کرده است. 
این گندم (طبق برخی ادعاها) تا 60 سال پیش به صورت گسترده در ایران کشت میشده است. اندازه دانه آن، دو برابر دانه گندم تجاری امروزی است.
طبق آزمایش های بالینی در اروپا و مقالات چاپ شده آن، این گندم موجب کاهش کلسترل و چربی خون و کاهش التهابات بدن می شود.
https://www.nature.com/articles/ejcn2012206
نام تجاری مدرن آن کاموت (نام برند اروپایی تولید کننده آن) است و با همین نام گندم خراسان و گندم کاموت هم بعضا در ایران تولید و فروخته می شود.
نام علمی آن Triticum turgidum ssp. turanicum و یا اختصارا Triticum turanicum است.
در برخی منابع علمی، این گندم با نام گندم ایرانی (Persian Wheat) و گندم شرقی (Oriental Wheat) هم شناخته شده است:
Jacomet, S. (2006). Identification of cereal remains from archaeological sites. Basel University, Basel
وزن هر دانه گندم، بر اساس نسبت آن با دیگر یکاهای جرم در دنیای باستان، حدودا 50 تا 65 میلی گرم بوده است. حال آنکه وزن متوسط دانه های گندم ارقام تجاری امروزین، چیزی در حدود 20 تا 40 میلی گرم است.
البته به جز برخی ارقام خانواده Triticum turgidum که گندم خراسان هم از همین خانواده است و وزن متوسط آن حدود 60 تا 65 میلی گرم است.
=ذوالقرنین و نقشه های هزارساله نهضت انبیاء (ع)=
پیشتر بیان شد که طبق حدیثی از حضرت علی (ع)، وعده ذوالقرنین در صحف اولی (یعنی صحف ابراهیم (ع) و موسی (ع)) به مردم داده شده بوده است.
در ارتباط با همین موضوع، یک رویکرد اجتهاد تاریخی از حضرت امام خمینی (ره) داریم که نقل قولی در ارتباط با آن ذکر می شود که خالی از لطف نیست:
امام خمینی در نجف، در درس حکومت اسلامی می فرمودند؛ «عاقلان نقشه های سیصد ساله می‌کشند و انبیاء الهی نقشه‌های هزار ساله».
منبع نقل قول از حضرت امام (ره):
https://www.khabaronline.ir/news/1854723
==پروردگار آسمان و سنت ابراهیمی==
فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ (۲۳)
پس به پروردگار آسمان و زمین سوگند که این [سخن] همان گونه که شما سخن می‌گویید، راستین و واقعی است. (۲۳) [ای پیامبر!] آیا داستان میهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟ (۲۴) 
سوره مبارکه ذاریات، آیه ۲۳ و ۲۴
آسمان، استعاره مهمی برای ملکوت است. لذا مفهوم دین آسمانی، کتاب آسمانی و خدای آسمان (و البته زمین) را داریم.
اما این استعاره، همیشه (و همه جا) همراه بشر نبوده است و به نظر می رسد که یکی از تعالیم الهی از سوی انبیای عظام (خصوصا در دوران بشر متمدن، بر اساس تعالیم ابراهیمی (ع)) است.
در قصص انبیاء برای حضرت آدم (ع) داریم که قربانی گوسفند و گندم و امثالهم را بر فراز کوه (یعنی نزدیکترین مکان فیزیکی به آسمان که خودش استعاره ای برای ملکوت است) به درگاه الهی تقدیم می کرده است.
ولی این تعلیم یا سنت الهی، که یک زیربنای شناختی-فرهنگی برای تعلیم مفاهیم ملکوت به بشر خاکی است، به نظر می رسد که آرام آرام در میان مردمان پیشین و با مجاهدت‌های انبیاء (ع) بین مردمان کهن رواج داده شد.
زیرا ادیان و اقوامی باستانی وجود داشته اند که تقدس و قدسیت و ملکوت را نه در آسمان (بلکه در زیرزمین، در چشمه، در سنگ، در درخت، در آتش، گاهی در همه جا) توصیف می کرده اند. این امر سبب میشد که تمایز "آسمانی و زمینی"، "مقدس و غیرمقدس" و "ملکوت و دنیا"، نتواند به درستی در میان فرهنگ و ذهن و شناخت ایشان شکل بگیرد و لذا "حق و باطل" و "راست و ناراست" و "خوب و بد" هم به سختی قابل تبیین و تدریس و اشاعه بین آنها میشد.
لذا مفهوم "ملکوت" و "استعاره آسمان برای آن"، نقشی کلیدی برای تعلیمات توحید و عدل، در ادیان الهی دارد.
از حدود ۴۱۰۰ سال پیش، یعنی حوالی آغاز نهضت توحیدی-تمدنی ابراهیم خلیل (ع)، شاهد گسترش بیش از پیش معابد مرتفع در جهان (زیگوراتها، قربانگاه های قلل کوه ها، استخوان کده ها، گنبدها، منابر، بامی ها (از لفظ فارسی بام در فرهنگ شام و کنعان و یونان که به معنای قربانگاه در ارتفاعات بوده است)، و سپس هرم های آئینی در اندونزی و آمریکای جنوبی و آمریکای مرکزی و آمریکای شمالی، و تپه های آئینی در دشت‌های آمریکا و اوراسیا و معابد ارتفاعات در هند و چین و آسیا) هستیم.
لذا یکی از نشانه های تعالیم ابراهیمی(ع)، اهمیت دادن به آسمان (به عنوان استعاره ملکوت) و کوه ها و ارتفاعات (به عنوان نزدیکترین مکان ها به آسمان)، بوده است.
لذا می بینیم گستره شیوع دعوت معنوی و الهی انبیای عظام، فقط در محدوده خاورمیانه، محبوس نبوده است، و ردپای قوم ابراهیم و قوم موسی (یعنی کسانی که از طریق این دو نبی (ع) به تعالیم الهی متصل شده اند) را می توان در میان تمدنهای بومی آمریکا و اندونزی و چین و هند و آفریقا و استرالیا و اروپای آریایی و سلتیک و نوردیک و ژرمنیک باستان هم گرفت.
حکومت های مقتدر و جهانی یوسف (ع)، سلیمان (ع) و ذوالقرنین و سه قرن اول اسلامی، قطعا نقشی کلیدی در این اشاعه جهان‌گستر داشته اند.
والله اعلم.
پینوشت: تحریف و انحراف و خرافات، همیشه و همه جا، چه در خاورمیانه و چه در نواحی دوردست رخ داده و به صرف وجود تعالیم محرّف و یا خرافی در یک تمدن باستانی، نمی توان آن را منفصل از "تاثیر معنوی" (تاثیر ناشی از نهضت انبیاء) دانست.
= فیروزه ی ذوالقرنین =
✅ در باورهای کهن، خواصی برای سنگ فیروزه عنوان شده بوده که با "اختیارات و خصوصیاتِ ذوالقرنینی و سلیمانی (ع)" تداعی دارد:
۱- دفع شرور
۲- دفع شیاطین
۳- ترساندن اشرار معنوی
✅ در برخی کتب باورهای کهن در مغرب زمین هم بین فیروزه و عصای هرمس، همسانی قائل شده اند. نقش هرمس در اقوالِ تمدنیاتِ کهنِ مغرب زمین، هم ارزشِ نقش ذوالقرنین و ادریس و دانیال (ع) در معارف ماست. خود واژه هرمس هم با هرمز و هورو و کورو، دارای ارتباطات زبانی است.
✅ رنگ قدرت و حکومت و حکمرانی را در دوران هخامنشی، "پرپل یا همان بنفش" دانسته اند. اما کدام بنفش؟ گفتیم که در کهن روزگار، طیف "آبی کبود و بنفش تا سبز روشن" را در یک طیفِ "بنفش یا اخشاینده یا رخشنده" دسته بندی می کردند.
یونانی این رنگِ حکمرانیِ هخامنشی را Porphyry دانسته اند که با جزء "پیر" در "پیروزه/فیروزه" یکسانی دارد. لذا احتمالا منظور از بنفشِ حکمرانان، رنگی نزدیک به لاجوردی یا فیروزه ای بوده است. رنگی که نقل است بام و گنبدِ عمارت‌های ایران باستان را به آن رنگ (یعنی فیروزه ای) قرار می دادند.
رنگ فیروزه ای و آبی را هم بر روی برخی کاشی کاری ها و کتیبه ها و درفش های ایران باستان یافته اند.
✅ واژه فیروزه همان فیروزج است. جزء زج، پسوند است که در فالوذج هم هست و احتمالا صورت کهن "-ده" است. پس فیروزج یعنی "فیروزده". پس یعنی فیروزی/پیروزی می دهد.
اما فیروز را می توان همان فیرو یا پیرو دانست.
فیرو/پیرو با اجزای فری دون و فریدون تناسب دارد و همگی آنها، دگرتلفظی از هورو و هیرو و هوریدون است که در زبان های دامنه ایران در قالب هرمز و خسرو و کورو و کوروش و هرمس و خورموج ثبت و ضبط شده است.
البته پور و پیر و فور و فیر (مثل پوریاء و پور هندی و فور هندی) در زبانهای مشرق ایران هم در همین معانی قدرتمند و پهلوان و پیروز، حفظ و نقل شده است.
لذا من جمیع جهات، به نظر می رسد که فیروز، دگر شکل یا دگرتلفظ یا اشتقاقی از هورو و کوروش و دارای اشاره مستقیم به مفهوم قدرت مسلط معنوی و مادی، یعنی مفهوم ابراهیمیِ  ذوالقرنین، است.
مفهومی که رمز کنایی-ملکوتی آن را در "لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار" (و حدیث ابن عباس در تعلیل شباهت علی (ع) و ذوالقرنین) می یابیم. والله اعلم.
لذا سنگ فیروزه هم، یکی از یادمان های حکومت ذوالقرنینی است. جالب است که دو معدن اصلی کهن فیروزه، بیشتر از دیگر مکانها، در خراسان (نیشابور) و کلرادو است: یعنی دو سرزمینی که طبق نصوص ما، احیای آنها و آبادانی آنها توسط ذوالقرنین انجام شده است: اولی همان طوس و نیشابور است که نص دارد و دومی هم سرزمینی در اطراف نواحی سد ذوالقرنین است.
بومیان آمریکا از فیروزه به عنوان سنگ مقدس و همچنین حکومتی (از آلاسکا تا کلرادو تا مکزیک تا آمریکای جنوبی) استفاده گسترده ای می کردند.
=از تنگه برینگ تا ایران زمین=
این تصویر را ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/6443771106884604859/Iranian-Yuezhi-Ordos-Cultures-China.jpg ایرانیان یوئژی و اردوس در چین باستان]
تصویر بالا، ایرانیان سینکیانگ و گانسو در چین در ۲۰۰ قبل از میلاد تا بعد از میلاد را نشان می دهد. منابع چینی این مردم را یوئِژی
نامیده اند. این نام در منابع متقدم تر چینی باستان، نویوژی نامیده شده که احتمالا دگرشکلی از نویان و انیان و انیران است. والله اعلم.
the Yúzhī 禺氏 (Old Chinese: *ŋʷjo-kje) or Niúzhī 牛氏 (OC: *ŋʷjə-kje)
البته احتمالا مردمان ایرانی تبار شمال و شمال شرق چین (یعنی مانند دونگ هو، فرهنگ اردوس و ساکاها) و شمال و شمال غرب چین، مجموعا تشکیل دهنده مجموعه ای واحد در سرتاسر سیبریا بودند که مجموعا از آنها به عنوان ایرانیان سمت صغدیانا، باکتریا و انیران و انیان در ادوار مختلف، در منابع ایرانی، یاد شده است. والله اعلم.
لذا نام "تنگه انیان" که نام کهن تنگه برینگ در نقشه های اروپایی تا قبل از رواج نام تنگه برینگ بوده است، ریشه در همین فرهنگ ایرانی دارد.
الان هم لفظ نویان در فرهنگ های مختلف آسیایی به معنای پهلوان است.
نام سرزمین های شمال غرب آمریکا (در مجاورت تنگه برینگ و در حوالی محل سد ذوالقرنین در آلاسکا)، در نقشه های ۳۰۰ تا ۵۰۰ سال پیش اروپایی، سرزمین انیان است.
==تورانیان در شمال چین و در ژاپن باستان==
تصویر زیر را ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/2920500261622974402/Jomon-Japan.jpeg بازسازی چهره ژاپنی های 2500 سال پیش]
بازسازی چهره ژاپنی های 2500 سال پیش (نژاد Jomon) توسط خود ژاپنی ها.
این ها مردمانی باستانی در 2500 سال پیش بودند که از ترکیب نژاد زرد (مانند مالایی ها) با نژاد سفید (مانند ایرانی ها و ترکها) تبار ژنتیکی گرفته بودند و در شاهنامه فردوسی، از آنها با عنوان "تورانی" یاد می شود. در شمال چین، شمال شرق آسیا و در ژاپن ساکن بودند. پس ژاپنی های 2500 سال پیش، بیشتر شبیه ایرانی ها بودند تا چینی ها و کره ای ها. در 2000 سال اخیر، آرام آرام مردمان کره ای تبار و چینی تبار، جای این مردمان تورانی را در ژاپن گرفتند. الان هم 13 درصد مردم ژاپن، از تبار ژنتیکی جومون ها هستند. لذا برخی از مردم ژاپن، دارای چشم های به نسبت درشت تری (نسبت به بقیه ژاپنی ها) هستند.
= ریشه مشترک ژنتیکی ایرانیان و فلسطینیان =
۱- حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد ایرانی ها، ژن پدری کروموزوم وای از نوع J دارند.
۲- از روی مطالعه ژنتیکی سادات بنی اسماعیل و همچنین کوهنی ها از بنی اسحاق، تقریبا مطمئنیم که ژن پدری حضرت ابراهیم (ع) هم از همین دسته J بوده است. حضرت ابراهیم (ع) از مردمان ایرانی تبار ساکن عراق بوده است.
۳- دسته J یک دسته از ژنتیک آریایی است که قدیمی ترین و اصیل ترین ردپای آن به استپهای آسیای شمالی می رسد. منابع عربی قدیم هم حضرت ابراهیم (ع) و فارس ها را از نسل ارفخشاد از نوادگان سام بن نوح (ع) دانسته است.
۴- آریاییها که در استپهای شمالی آسیا ساکن بودند در چندین مرحله به درون خاورمیانه سرازیر شدند و مهاجرت کردند که حدود ۵۰۰۰ سال پیش، حدود ۴۰۰۰ سال پیش (زمان حضرت ابراهیم (ع))،  حدود ۳۰۰۰ سال پیش (زمان ظهور واژه فلسطین در نوشتجات باستانی) و حدود ۲۵۰۰ سال پیش (فتح خاورمیانه توسط کوروش ذوالقرنین پارسی) از جمله این مهاجرت‌ها بوده است.
اما واژه های باستانی پلستین (فلسطین) و پارس (فارس) هم ریشه هستند و هر دو از ریشه "par, pal, pahl" به معنای "پهلوان، پهلو، کشتی گیر، قدرتمند" هستند.
چهره ایرانی این بچه های غزه، تصادفی نیست.
=گاه شماری ذوالقرنینی تاریخ تمدن=
در احادیثی از حضرت امام صادق (ع) و حضرت علی (ع) به لطافت اشاره می شود (والله اعلم) که میان هر قرن ذوالقرنینی (بروز اقتدار موحدان در زمین)، ۵۰۰ سال فاصله است، والله اعلم.
... فضرب علی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَهًِْ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ ...
طبق دیگر احادیث، "مفهوم ذوالقرنین" یک وعده ابراهیمی در صحف اولی بوده است (مساله امامت و ولایت).
پس شروع دوران های ذوالقرنینی از زمان ابراهیم (ع) (پدر تمدن مدرن بشری) است و دوران هایی از بروز قدرت موحدان عالم را در حین پیشرفت تاریخ شاهدیم و سپس فترتهایی ۵۰۰ ساله (طبق دلالات حدیث بالا) و سپس شروع دوران بعدی اقتدار و دوباره فترت ۵۰۰ ساله و دوباره دوران اقتدار و ... .
بیاییم و این مدل از گاهشماری تاریخی ذوالقرنینی را بر تاریخ امامت و ولایت صالحان تطبیق و تحقیق دهیم والله اعلم:
✅ ابراهیم (ع) تا یوسف (ع) (و هم پیمانان ایرانی ایشان): دوره اول ذوالقرنینی.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ داوود (ع) تا سلیمان (ع): دوره دوم ذوالقرنینی.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ دانیال نبی (ع) و کوروش ذوالقرنین و تشکیل هویت تمدنی ایران و ایرانی: دوره سوم ذوالقرنینی. در این دوره، مشرق زمین (یعنی آسیا تا تنگه برینگ و از آنجا تا دشت‌های آمریکا)، منور به نور بذر معارف توحیدی شد.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ میلاد عیسی (ع) تا شمعون (پطرس) و یحیی (ع): دوره چهارم ذوالقرنینی. در این دوره، مغرب زمین منور به نور بذر معارف توحیدی شد.
((سپس ۵۰۰ سال فترت))
✅ میلاد پیامبر اعظم محمد مصطفی (ص) تا پایان غیبت صغری: دوره پنجم ذوالقرنینی.
در این دوره، قرآن کریم به عنوان دستور تمدن الهی برای بشر نازل شد و "ختام و کمال و تمام و اتمام نعمت دین" با بعثت و غدیر خم و نیمه شعبان رخ داد و آخر الزمان آغاز شد.
((سپس حدود ۵۰۰ سال فترت، شامل فتنه مغول که موج اول خروج یاجوج و ماجوج بود))
✅ تشکیل دولت شیعی صفویه: دوره ششم ذوالقرنینی. چشم شیعه، از نظر تمدنی، دوباره روشن شد.
((سپس ۵۰۰ سال فترت و موج دوم فتنه یاجوج و ماجوج -استعمار و استثمار و صهیونیزم-))
✅ انقلاب اسلامیِ امام خمینی (ره) و تاسیس جمهوری اسلامی و انشاءالله نابودی استکبار و صهیونیزم: دوره هفتم ذوالقرنینی. انشاءالله زمین برای اشراق نور الهی و ظهور بقیه الله، آماده می شود.
والله اعلم
و صلی الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
= "فاضربوه ببعضها"، ذبیح الله و کار ویژه فرهنگ عاشورایی در آخرالزمان =
در تورات ( مکتوب شده در ویرایش هایی بین ۳۲۰۰ تا ۲۵۰۰ سال پیش)، انجیل برنابا (۲۰۰۰ سال پیش) و قرآن کریم، به موضوع گاو سرخ رنگ (زرد فاقع مسرت بخش در قرآن) بدون خط و خال که کار و باری و حملی نداشته بوده باشد، اشاره شده است.
در حماسه گیلگمش (میان رودان، حوالی ۳۷۰۰ سال پیش، گاو آسمانی و پرتاب ران آن)، اسطوره های یونانی قوچ طلایی نجات بخش (حدود ۲۰۰۰ سال پیش) و اوستا (ویرایش ها در حدود ۲۵۰۰ تا ۲۰۰۰ سال پیش، گاو بدون خال با رنگ اخشائنه، یعنی رخشنده و زیبا و فیروزه ای و بنفش) و سنگ نگاره تخت جمشید(نبرد شیر و گاو) به مفاهیمی مشابه و یا حداقل مرتبط بر می خوریم.
به نظر می رسد که موضوع ذبیح الله (فدیناه بذبح عظیم) از زمان نوح (ع) یا ابراهیم (ع) وارد فرهنگ الهیاتی خاورمیانه شده است که می توان آن را پیش درآمدی فرهنگی-مفهومی برای نظام عقیدتی-فرهنگی عاشورایی در آخرالزمان (پس از بعثت و پس از رخداد عاشوراء در سال ۶۱ هجری قمری) دانست.
در انجیل برنابا، این گاو سرخ قربانی را معادل مسیح دانسته اند. مسیح، رمز امامت و ولایت در عهدین است.
در فرهنگ دینی عبرانی، نجات آخرالزمان با قربانی مجدد این گاو سرخ رنگ مرتبط است.
در دین مبین اسلام و مذهب تشیع، ما مفهوم دقیق و تثبیت شده "ذبیح الله" و "ثار الله" را داریم.
نقل است که‌ کوروش ذوالقرنین، هر روز سحرگاهان، یک گاو را در پاسارگاد قربانی می نموده است و پس از او تا ۲۰۰ سال، این کار در آن مکان تداوم داشته است.
بقره بنی اسرائیل و دیگر موارد بالا را با رویکردی نمادشناسانه و لحاظ تکامل فرهنگی مفاهیم در فضای بین الأذهانی مردم خاورمیانه (لسان قومهم)، می توان پیش درآمدی به مفهوم پیشرفته تر ذبیح الله و ثارالله دانست که در آخرالزمان، مشکل گشای فتنه هاست.
پس "فاضربوه ببعضها" برای مسیح انجیل و ذبح عظیم قرآن و ذبیح الله و ثارالله شیعی، همان زبرالحدیدهایی هستند که بنیان مرصوص اند و با شهادت خود، مشکل گشای فتنه ها در آخرالزمان هستند: یعنی شاهدان شهیدی که رهرو فرهنگ عاشورایند، چه کودکان و زنان و رزمندگان فلسطینی باشند و چه شهدای ۸ سال دفاع مقدس و انقلاب اسلامی ما و چه دیگران. والله اعلم.
=زبان عجیب قومی که تقاضای ساخت سد را از ذوالقرنین کردند=
✅ مقدمه:<br>
وقتی که ذوالقرنین به میان دو مانع (دو سلسله از جبال یا دو کوه) رسید، قومی را یافت که قرآن کریم درباره آنها می فرماید: یکادون لا یفقهون قولا.
یعنی قومی بودند که سطح فرهنگ ساده و بدوی داشتند به نحوی که به سختی با دیگر مردمان جهان (که سطح فرهنگ پیچیده تر و پیشرفته تری داشتند) ارتباط و مکالمه می گرفتند
و یا زبان غریب و متفاوتی (به نسبت دیگر زبان‌های مردمان جهان) داشتند که موجب میشد به سختی با دیگران ارتباط بگیرند و مکالمه و فهم زبان و معانی با دیگران نمایند (هر دو احتمال را علامه طباطبائی (ره) در المیزان مورد التفات قرار داده اند).
✅ خبر علمی:<br>
"به گفته بسیاری از زبان‌شناسان، دشوارترین زبان جهان ماندارین (چینی) یا باسک یا مجارستانی یا خوسا (که در آفریقای جنوبی صحبت می‌شود) نیست، بلکه «ناواهو» است؛ زبان یکی از قبایل بومی آمریکا. "
"زبان‌های ناواهو و آپاچی متعلق به یک خانواده زبانی به نام آتاباسکان هستند که توسط قبایل بومی در یوکان، آلاسکا و بریتیش کلمبیا نیز صحبت می‌شود. مانند سایر زبان‌های بومی آمریکا، جهانی شدن و تبعیض، بقای ناواهو را تهدید می‌کند. در سال ۲۰۱۷، تعداد سخنگویان مسلط به زبان ناواهو ۱۷۰۰۰۰ نفر تخمین زده شد که کمتر از نیمی از جمعیت این قبیله است."
منبع ترجمه:
https://www.entekhab.ir/fa/news/747201/
منبع اصلی:
https://bigthink.com/high-culture/navajo-language/
=نام جغرافیایی خلیج مجاور سد و عبارت " یکادون لا یفقهون قولا "=
"یکادون لا یفقهون قولا" در آیه ۹۳ سوره کهف و خلیج disenchantment در خلیج یاکوتات در مجاورت محل احتمالی سد ذوالقرنین در آلاسکا.
با رویکرد چندمعنایی به آیه شریفه ۹۳ سوره مبارکه کهف، ممکن است بتوان احتمال داد که یکی از مصادیق یا معانی عبارت "یکادون لا یفقهون قولا" در این آیه شریفه، اشاره به یک نام جغرافیایی کهن در حوالی محل سد بوده است. والله اعلم.
اکنون هم دقیقا در کنار محل سد ذوالقرنین در کنار یخچال مالاسپینا (ذوالقرنین) و خلیج یاکوتات (یاجوجات) در آلاسکا، یک ساحل خلیجی به نام disenchantment وجود دارد. معنای تحت اللفظی این عبارت لاتین، "لا یفقهون ایمانا" و "باطل الکلمات" است که تقریبا با آن عبارت قرآنی نزدیک است.
لازم به ذکر است که برای دلیل نام گذاری این نواحی در آلاسکا، منابع اروپایی ۲۰۰ سال گذشته، به بیان "ظن و گمان و افسانه هایی با انگیزه تصاحب این نواحی" پرداخته اند و لذا طبیعی است که ایشان مالاسپینا را صرفا برگرفته از نام یک کاپیتان اسپانیایی قرن ۱۸ بدانند ولو در نقشه های قرن ۱۶ هم در همین مکان عبارت pinnas ذکر شده باشد.
اما معنای احتمالی عبارت آیه شریفه، با لحاظ این احتمال چندمعنایی، چه می شود؟ شاید اینکه آن قوم، به ناحیه مردمان "ناباور" یا "نفهم" و به سرزمین "خلیج ناباوران" یا خلیج "مردمان نفهم"، یعنی همان خلیج یاجوجات، نزدیک بوده اند. یعنی یکادون، معنای نزدیکی جغرافیایی (قرب در حدوث مکانی و نه قرب در حدوث زمانی) داشته باشد، البته در این معنا و لایه معنایی، والله اعلم.
=از ایران تا انوشیروان=
"نائیری" در متون میخی کهن آشوری هزاره اول و دوم قبل از میلاد (و متون ارمنی متاخر)، نام سرزمینی بوده است که در شمال شرق آشور قرار داشته است و شامل سرزمین‌ها و کشورهای متعددی (بیش از ۴۰ سرزمین) می‌شده است. به نظر می رسد این واژه در قرون بعدی به صورت "انیران" و "انوشیروان" باقی مانده باشد. آن را می توان مقلوب یا دگرشکل "ایران" دانست: چه آناایر و چه ایرآن. لذا نامی که در حدود ۳۰۰۰ سال پیش در متون آشوری بر مشرق و شمال شرق بین النهرین تا انتهای آسیا اطلاق می‌شده است (یعنی بر ایران و قفقاز و آناتولی، و احتمالا خراسان و ماوراءالنهر و ماورای آنها)، "نائیری" بوده است که بعدها در دوره ساسانی به صورت "انیران" و "انوشیروان" استعمال (و استبدال) یافته است.
به نظر می رسد بین "خسروی ایران در عهد هخامنشی (یعنی کوروش ذوالقرنین)" با "خسرو انوشیروان" در عهد ساسانی (که ایوان مدائن به او منسوب است)، در متون و فرهنگ سده های اول اسلامی خلط شده است. همچنین بین برزویه حکیم (وزیر خسروی ایران) با بزرگمهر حکیم (وزیر معروف). حتی ممکن است اصل ماجرای معدلت پروری انوشیروان و حکمت برزویه (و بزرگمهر)، تصحیفی یا تقلیدی باشد از ماجرای اصلی و حکایت اصلی از دوران هخامنشی (و نه ساسانی). والله اعلم.
یک نشانه آنکه می گویند ایرانیان قرن اول اسلامی عقیده داشتند که برنج، اولین بار، توسط برزویه حکیم در عهد انوشیروان از هند به ایران آورده شده است. ولی پژوهش های باستان شناسی در آمل نشان می دهد که حداقل از عهد هخامنشی، برنج در آمل کشت می‌شده است.
نشانه دوم: در مورد شطرنج هم همین وضع است: آن را محصول سفر برزویه به هند دانسته اند ولی طبق متون کهن زرتشتی، مخترع شطرنج نه هندی بود و نه برزویه حکیم بود، بلکه جاماسب حکیم در عهد کیانیان (یعنی هخامنشیان) بود.
این بدان معنا نیست که انوشیروان ساسانی یا بزرگمهر ساسانی وجود نداشته اند و یا حکایات آنها بالکل ساختگی است، خیر. بلکه این بدین معناست که تنها خسروی ایران (خسروی انوشیروان) و تنها حکیم بزرگ (بزرگمهر) در تاریخ ایران، صرفا ساسانی نبوده اند و پیش از ایشان هم ردپایی از یک حکمرانِ عادلِ دیگر که وزیرِ حکیمِ دیگری داشته است (یعنی ردپای کوروش ذوالقرنین و وزرایش از آل دانیال (ع) و آل داود (ع)) در تاریخ ایران وجود دارد. والله اعلم.
لذا ممکن است بین پدیده های "برنج در ایران"، "اختراع شطرنج"، "اصل تالیف کتاب کلیله و دمنه در نسخه های احتمالی پیشاسانسکریت" و "بن پایه های تأسیس و معماری ایوان مدائن از قبل از دوره ساسانی"، و مساله "کوروش ذوالقرنین"، ارتباطاتی تاریخی محتمل باشد. کما اینکه به نظر می رسد که بسیاری از کاروانسراهای ساسانی در ایران، بر روی بن پایه ها و محل های کاروانسراهای هخامنشی بنا شده اند. والله اعلم.
تبصره و پی نوشت ۱: در عادل بودنِ انوشیروان ساسانی (یعنی خسرو انوشیروان ساسانی که ساخت ایوان مدائن منسوب به اوست) مناقشه است. برخی (مثل مرحوم مدرس (ره) با استناد به برخی اقوال و احادیث اسلامی) تلویحا عادل بودن او را پذیرفته اند و برخی دیگر، عادل بودن انوشیروان ساسانی را "نسبی" دانسته اند: یعنی نسبت به بقیه شاهان ساسانی، نسبتا مردمدارتر بوده است. این دسته دوم از پژوهشگران، نقل هایی از خودکامگی و رفتار طبقاتی ساسانی در عهد انوشیروان ساسانی را دلیل تحلیل خود دانسته اند. والله اعلم.
تبصره ۲: بین خسرو انوشیروان ساسانی با خسرو پرویز ساسانی نبایستی خلط نمود‌. اولی شهرت معدلت و حکمت داشته ولی دومی شهرت به جنگ افروزی و عدم تعادل و ظلم و خونریزی.
=نمادشناسی اکدی-عبری-سومری-بایبلی ذوالقرنین=
✅ مقدمه:
طبق منابع عهدینی، بعد از اجرای دستور کوروش ذوالقرنین برای بازسازی بیت المقدس (از آغاز کار در زمان او تا اتمام در زمان خشایارشاه)، نام مهمترین و مقدس ترین دروازه (از بین ۱۰ یا ۱۲ دروازه بیت المقدس را) دروازه گوسفند گذاشتند. SHEEP GATE
صدها سال بعد، عیسی بن مریم (ع) فقط از این درب وارد بیت المقدس میشد (به جز چند مورد استثناء) و خود را گوسفند یا باب گوسفندان می خواند.
שער הצאן
به معنای "باب الضان" است.
Tson Gate
معنای הצאן :
گاو کوچک، گوسفند، بز، گله.
معادل اکدی سومری آن: 𒇇𒇻
که بخش اول معنای میش و بخش دوم معنای قوچ می دهد.
این تصویر را هم ببینید:
https://bayanbox.ir/info/4604529785096350065/Tson-Gate
https://bayanbox.ir/view/4604529785096350065/Tson-Gate.jpg
✅نتیجه پیشنهادی:
معنای نمادین کهن بره و گوسفند: معصوم، سلم، مسلمان، در تضاد با شیر که نماد جنگندگی و قدرت بود.
ذوالقرنین: قوچ دو شاخ، بزرگ دسته گوسفندان، بزرگ سلم جویان، بزرگ مسلمین، هم معصومانه و هم قوی.
پینوشت: مانند هر واژه فرهنگی و یا کهن، ممکن است چندین دلالت معنایی در جوامع یا زمانهای مختلف، حول یک مفهوم واحد شکل بگیرد. لذا ممکن است برداشت ایرانیان از شاخ در ذوالقرنین با برداشت عبرانیان شام از همین شاخ، مختلف بوده باشد. یکی معنای قدرت الهی و دیگری معنای قدرت معصومانه را برداشت کند والله اعلم.
=ابراز ارادت کوروش به بیت و آل الله=
ابراز ارادت کوروش ذوالقرنین به ایزاگیل و ایزیدا در مُهر کتیبه آجر اوروک ("ایزاگیل" و "ایزیدا" دو اصطلاح باستانی با معنای "آل الله العالی" و "بیت ولایت حقه" بوده اند) :
https://bayanbox.ir/view/7935873961939943803/Cyrus-Brick.jpg
=از تیسفون و طوس تا مدائن و مدینه=
درباره نام های باستانی مدائن (تیسفون).
مدائن، مجموعه ای از ۷ شهر باستانی در کنار هم و محصور در دیوار بوده که برای حدود ۸۰۰ سال، پایتخت ایران بوده است (حداقل از زمان سلوکیه تا ظهور اسلام).
نام های باستانی این ناحیه مهم (که شهر بغداد هم در پرتو این ناحیه، حادث شد و شهر کوفه هم دور از این ناحیه نیست)، مرور می کنیم:
✅ زمان هخامنشیان، طبق کتاب عزرا:<br>
کتوسه فئا (سقف + محفوظ)، ممکن است واژه کاخ هم ریشه در همین ریشه کتوسه داشته باشد: کا + توسه = کا + تیز = کا + شاخ = کا + اخ = کاخ
واژه توس و طوس هم احتمالا مخفف همین کاتوسه هستند. البته نام نواحی دیگری از مستحدثات ذوالقرنین بوده اند.
✅ زمان سلوکیان:<br>
ماهوزه (یعنی ماز دار، تیزِ مرتفع دار، طاق دار)
✅ زمان ساسانیان:<br>
تیسفون (تیزفان، ایفان، ایوان، طاق)<br>
ایوان مدائن
پس نام این شهر، احتمالا برگرفته از یک بنای بزرگ، شاخص، ایوان دار و طاق دار بوده است. می دانیم که تا قبل از کوروش ذوالقرنین، این ناحیه رونق نداشته و به جای آن، شهر بابِل محل اصلی رونق بوده است.
شواهد مختلف دلالت دارند که احتمالا یک بنای بزرگ، مرتفع و ایوان دار (که شاید بعدها با عنوان کلی "کاخ اردشیر" در اسامی همان ناحیه معروف شد و بعدها توسط حکمرانان بعدی هم مورد استفاده یا انتساب قرار گرفت) در محل مدائن (تیسفون) توسط کوروش ذوالقرنین ساخته شده بوده است که بعدها الهام بخش سبک معماری "طاق و ایوان" برای دیگر تمدن‌ها(خصوصا سلوکیه، اشکانیان، یونان، روم و ساسانیان) شده است.
شواهدی وجود دارد که این بنا، علاوه بر طاق و ایوان، گنبد بزرگ و مرتفعی هم داشته است. لذا مجموعا می توان گفت که معماری سنتی ایرانی ما، یک معماری به سبک ذوالقرنینی و دانیالی است. والله اعلم.
واژه عربی-آرامی "مدینه، مدانا" را بر این ناحیه تیسفون (در قالب مداناثا، مدائن) اطلاق می کردند.
لذا می توان شهر حجازی "مدینه النبی" را به معنای "پایتخت پیامبر (ص)، دار الحکومه پیامبر (ص)" دانست.
پس مفهوم واژه "مدینه"، ریشه در تختگاه و پایتختی دارد که احتمالا کوروش ذوالقرنین با دیوارهای محصور در نزدیکی کربلاء احداث کرد و برای حدود ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ سال پایتخت حکومت‌های ایران بود و لذا واژه مدینه، اشعار به اقتدار حکومتی و پایتخت و دارالاماره (مرکز کشور، مرکز استان، مرکز ناحیه) دارد و جالب است که "دیوار کشیدن" و محفوظ بودن، از جمله سنن اقتدار ذوالقرنینی است که در مفهوم واژه مدینه و مداناثا و مدائن، باقی مانده است.
لذا شهری که گنبد دارد، ایوان دارد، محفوظ و مقدس است و محل حکومت الهی است، مدینه است و چه مدینه ای بهتر از مدینه النبی (ص).
والله اعلم.
=واژه بین المللی "سیخ"=
معماری سنتی چینی، دارای یک وجه متمایز کننده در "سقف عمارتها" است و آن اجزای شاخی شکل و لبه های تیز و برجسته است. هرچقدر ساختمان "حکومتی تر" و "دولتی تر" بوده است، این تیزی ها شدیدتر و حادتر بوده اند، خصوصا در سبک معماری شمالیِ سنتی چینی.
به این لبه ها در سقف، واژه چینی 大脊 اطلاق می‌شده که جزء اصلی معنایی آن، در لهجه های مختلف زبان‌های چینی، "سیگ" و "سیک" و "سیژ" و "تِژگ" و امثالهم تلفظ می‌شده است. معنای آن انحنا و لبه و تیز و امثالهم است.
در فارسی و عربی هم واژه های تیز و تیژ و سیخ را داریم.
در انگلیسی هم واژه Skewer را در همین معنا داریم.
نکته جالب اینجاست که این واژه ها حداقل در ۲۰۰۰ سال اخیر، در زبان‌های فوق الذکر، حاوی ریشه بومی هستند و اشتقاق آنها از یک اصل واحد بین المللی، منطقا بایستی در زمانهای بسیار کهن (مثلا ۲۵۰۰ سال پیش و یا دوران کوروش ذوالقرنین و یا حتی قبل از آن) رخ داده باشد. والله اعلم.
در ابتدای مطلب بیان شد که بر روی سقف عمارات خصوصا حکومتی چین باستان، شاخ (و شاخنمایی) وجود داشته است. در منابع عربی و ایرانی داریم که ذوالقرنین ساختمانهایی در سمت مشرق ایران ساخت که بر روی آن دو شاخ بزرگ قرار داشت.
پس علاوه بر گنبد و مناره که از مواریث ابراهیمی و ذوالقرنینی در مغرب و مشرق کره زمین است، علاوه بر آن می بینیم که سبک معماری آگاه از "لبه ی انحناء، شاخ و امثالهم" هم در عراق و شام و ایران و هم حتی سقف ساختمان‌های چین و ماچین، مشاهده می شود.
این تصویر را هم ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/2650392601501320388/IMG-20240204-WA0006.jpg سقف عمارتهای سنتی چینی]
=پل خرزاد اردشیر در ایذه خوزستان: شبیه ترین سازه مستند باستانی به اسلوب ساخت سد ذوالقرنین=
سد ذوالقرنین، در خوزستان نیست. اما، شبیه ترین اسلوب ساخت بناء (طبق گزارشات تاریخی) به اسلوب ساخت سد ذوالقرنین، در یک پل باستانی در ناحیه ایذه (به نام پل خرزاد اردشیر یا همان خورزاد اردشیر یا همان کوروش اردشیر) به کار رفته است. در متن گزارش مستند تاریخی از کتاب مراصد الاطلاع، توصیف اجزای آهنی، مسی، سربی، قلعی، که در پایه سازی این پل، در هم آلیاژ و ترکیب شده بودند، آورده شده است:
[https://bayanbox.ir/view/4567005538324898610/Khorzad.jpg قنطره خرزاد در کتاب مراصد الاطلاع]
اینکه "خرزاد ام اردشیر" در اصل "خرزاد اردشیر" بوده و واژه "ام"، یک اضافه افزوده در دورانهای بعدی است، با شواهد دیگر نام هاي جغرافیایی قابل ادعا و پیگیری و اثبات است.
اما اینکه منظور از خرزاد اردشیر کیست، لازمه کشف آن، توجه به منظومه اسامی جغرافیایی-تاریخی خوزستان و بوشهر و هرمزگان و اصفهان و زاگرس و تا سمنان است. لحاظ جمیع شواهد، خصوصا در کنار آنها، ریشه شناسی واژگانی خورزاد که همان کوروش دگردیسی شده است و هم ریشه شناسی مفهوم اردشیر (که اول برای بهمن کیانی وضع شده بود که همان کوروش هخامنشی است)، مجموعا ما را به این نتیجه می رساند که یک شاهد باستانی مهم از ابنیه کهن پارسی داریم که مرتبط با اسلوب ساخت سد ذوالقرنین و فناوری های آن است. والله اعلم. البته در منشور کوروش هم به ساخت استحکامات با اجزای فلزی و مسی، توسط کوروش، اشاره شده است.
لازم به ذکر است که این قنطره خرزاد اردشیر، بر روی بستر رود بوده است و در دیگر منابع هم گزارش مشابهی از آن مشابه جزئیات بالا در زمینه ساختار این پل ارائه شده است و سپس تخریب‌هایی را در جنگهای ۱۰۰ سال اخیر در نواحی بختیاری دید و نهایتا الان در زیر دریاچه سد کارون ۳، "مغروق یا محفوظ برای آینده" است. این پل در ناحیه "شالو" واقع بوده است و مشهور است که همان پل باستانی شالو بوده است.
=از قنات کیخسرو در قصبه گناباد تا قنات کوروش ذوالقرنین=
هرودوت، اختراع قنات را به هخامنشیان نسبت می دهد. قدیمی ترین قنات مستند ایران، در قصبه گناباد قرار دارد که قدمت آن مربوط به دوران هخامنشی است و در منابع کهن تاریخی ذکر شده که مردم، این قنات را به قنات کیخسرو می شناخته اند و اعتقاد داشته اند که این قنات را کیخسرو حفر کرده است.
=از "گنگ دژ" تا "کوی پاک"از "بین السدین" تا "قویوق"=
۱- کویوک (Koyuk و Kuyuk) از اسامی بومی نواحی آلاسکا است.
۲- در منابع کهن، در منتهای شمال شرق آسیا (همان جایی که گفته شده آغاز سرزمین یاجوج و ماجوج بوده است)، صحبت از سرزمینی به نام قُیوق (قویوق) است. این نام را می توان معادل تلفظی ترکی برای نام "کویوک" دانست. در ترکی، قویوق به معنای "سرزمین بزرگ بین دو کوه، فراخی بین دو کوه، سرزمین وسیع بین دو کوه" است. لذا قویوق، تقریبا هم معنا با لفظ قرآنی "بین السدین" است. در نقشه های کهن ۲۰۰۰ ساله هم صحبت از یک سرزمین بین دو کوهستان در منتهای شمال شرق آسیا است.
۳- آلاسکا در منتهای شمال شرق آسیا (در پشت تنگه برینگ) قرار دارد.
۴- منتهای مشرق (که راه آن از سرزمین سرما یعنی جنب قطب، می گذشته است) در اسطوره های ایرانی، "گنگ دژ" نام دارد. گنگ دژ یعنی خانه پاک، دژ پاک.
۵- صورت دیگر تلفظ کهن کویوک(این نام بومی آلاسکایی)، "کوُوپَک" و تقریبا "کو پاک" بوده است. کو به معنای بزرگ و پاک به معنای آب و رودخانه (و احتمالا تمیزی و خلوص و مائیت) در زبان های بومی آلاسکایی بوده است. جالب است که‌ واژه های "کو" و "پاک"، تقریبا همین تداعی معانی را در فارسی باستان داشته اند.
لذا من حیث المجموع می توان این پیشنهاد را داد که منظور از "کویوک"، "کووپک"، قویوق، گنگ دژ و سرزمین "بین السدین"، یک مصداقِ واحد تاریخی-جغرافیایی است. یعنی نام کهن آلاسکا (در ۲۵۰۰ سال پیش)، سرزمین "بین السدین" بوده است: یعنی بعد از کوهستانهای شمال شرق آسیا و قبل از کوهستانهای آمریکای شمالی (پهنه وسیع بین این دو کوهستان بزرگ).والله اعلم.
در این صورت، شاید واژه قرآنی "بین السدین"، با رویکرد چند معنایی (یا چندمصداقی)، هم دارای اشعار به توصیف آن محل بوده و هم در عین حال دارای اشعار به نام بومی آن محل جغرافیایی در ۲۵۰۰ سال پیش. والله اعلم.
اینکه "گنگ دژ" و "کوی پاک" فارسی، تغییری از قویوق ترکی و کویوک آلاسکایی است و یا کویوک، تغییری برگرفته از قویوق و آن هم تغییری برگرفته از کووپاک بوده است، نمی دانیم. ولی مانند یک زنجیره "صرفی-نحوی-معنایی"، در خلال ۲۵۰۰ سال تغییرات واژگانی، به هم گره خورده اند.
لذا قرآن کریم در اوج "ما قلّ و دلّ"، شاید حتی اسامی جغرافیایی سرزمین سد را در قالب الفاظ "بین السدین"، "بین الصدفین" (دو صدفواره ی هیبتِ یخچالهای آغاسیز و مالاسپینا در تصویر ماهواره ای محل سد در آلاسکا و توصیفات فرهنگی-باستانی بومیان) و خلیج ناباوران (دیزانچنتمنت، لا یفقهون قولا، در یاکوتات آلاسکا) بیان کرده است. والله اعلم.
=واکاوی هویت ذوالقرنین از طریق شواهد منقول بین الادیانی=
در احادیث ائمه اطهار (ع)، خصوصا امامان باقرین (ع)، که شکافنده دانش اولین و آخرین هستند، مطالب مهمی در زمینه ادعیه ای که ذوالقرنین به آن ها اهتمام داشت و سیره ذوالقرنین وجود دارد. این کدهای محتوایی، سرنخ های ارزشمندی برای ردیابی ذوالقرنین (یا ذوالقرنین ها) در تاریخ ۴۲۰۰ تا ۲۵۰۰ سال پیش است.
✅ ترتیب مفاهیم در دعای منقول از ذوالقرنین (طبق متن حدیث امام باقر (ع) در کتاب دانشنامه عقاید اسلامی مرحوم آقای ری شهری): ۱- تسبیح خداوند ۲- باقی بودن خدا ۳- عالم بودن خدا ۴- حافظ و نگهدار بودن خدا
✅ ترتیب مفاهیم در نیمه نخست دعای اهونور زرتشتی: ۱- ابتدا ستایش خداوند و سپس نسبت دادن این امور به خدا: ۲- تجدید هستی ۳- اندیشه نیک ۴- تکفل امور عالم.
در حدیثی دیگر از باقرین (ع)، تعداد ۳ صفت برای سیره ذوالقرنین ذکر شده که تقریبا تداعی گر "گفتار نیک، پندار نیک و رفتار نیک" است. شایان ذکر است که این جمله ۳ بخشی، جزء پایه ای ترین تعالیم زرتشتی است.
لذا از این طریق و محور می توانیم این ظن را بیابیم که شاید معارف ذوالقرنینی به درون منابع زرتشتی، راه یافته باشد. اما چگونه؟ آیا زرتشت همان ذوالقرنین بود؟ شواهد متعددی وجود دارد که زرتشت واقعی (که پیغمبر زمان خودش نبود و فقط ولایت امر داشت و نبوت با فرد دیگری به نام "داماسب/جاماسب" بود)، همان کوروش ذوالقرنین بوده است.
منابع یونانی هم اجداد پارسیان را مستظهر به پشتیبانی "مرکورِ هرمس" یعنی پیغامبر آسمانی می دانستند. یعنی اجداد پارسیان، پیغمبر نبود ولی مستظهر به هدایت و ارشاد یک پیغمبر (یعنی جاماسب بن دانیال نبی (ع)) بود. این جاماسب همان گئومات (داماد کوروش ذوالقرنین) بود که به دست داریوش پس از کودتای سقیفه زمانش، کشته شد و در احادیث ما هم منقول است که داماسب نبی را فارس ها (یعنی اصحاب سقیفه آن زمان) کشتند.
گئومات از نظر تحت اللفظی یعنی "مالک گَئو" و منظور از گئو، همان گاورنمنت و قدرت و ذوالقرنینیت است. یعنی گئومات (داماد کوروش)، پس از کشته شدن بردیا و کمبوجیه، "کفیل قدرت/مالک قدرت" و فی الواقع "ذوالکفل" بود. شواهد دیگری هم وجود دارد که مجموعا بیان می دارد که ذوالکفل، همان داماسب/جاماسب بن دانیال نبی(ع) یعنی همان گئومات مغ است که در کودتای داریوش، کشته شد. هندیان بعدها تحت ارشاد شاگردان او، به او "گوتاما بودا" گفتند. شواهد این امور به نحوی متعدد، در پژوهش های مختلف در ایران و آمریکا و هند، مورد اعتنای نظریات قرار گرفته است.
پس شاخه مشرقی ادیان یا معنویتهای ابراهیمی (یعنی دیانت زرتشتی و بودایی و از طریق بودایی همچنین تائو و شینتو و امثالهم) که بعدها بسیار هم تحریف شدند، ریشه در حکومت جهان گستر ذوالقرنینی و پیامبری جاماسب بن دانیال نبی (ع) (که احتمالا برادر خضرِ الیاس (ع)، همان خضر نبی زنده ی معروف، است) دارد.
خداوند به وعده خودش به ابراهیم (ع) عمل کرده و می کند و همه اینها، طفیل هستی عشق محمد و آل محمد(ص) هستند:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان "گرفت"<br>
آری، به اتفاق جهان می توان گرفت
و مصداق اتمّ این اشراق ارض به نور معنویات (البته کاملا و عمیقا و بدون تحریف های ۲۵۰۰ ساله و ...) در آینده زمین ظاهر خواهد شد، وقتی مهدی فاطمه (عج)، تکیه بر دیوار کعبه بزند.
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.والله اعلم.
=سمت قبله مکی و قلاع و کاروانسراها و ساختمانهای دوران حکومت کوروش ذوالقرنین=
جهت کلی مجموعه باغ پاسارگاد، که ملک و باغ شخصی کوروش بوده است، به سمت قبله مکی است.
کاخ آپادانا و کاخ داریوش (احتمالا به روی بن پایه های عمارت دولتی عصر کوروش) و مقبره دانیال (ع)، همگی در شوش تقریبا رو به قبله مکی هستند (با اختلاف زاویه ای در حدود ۱۰ درجه یا کمتر).
دیر گچین قم (قدمت حداقل ساسانی و شاید بر روی بن پایه های هخامنشی)، قلعه ایرندگان سیستان و قلعه اسپیدژ، تقریبا به سمت قبله مکی هستند.
کاروانسرای سنگی محمد آباد قم به سمت قبله مکی ضلع دارد.
قلعه هخامنشی خللر گیلوان
قلعه سلاسل شوشتر
قلعه قلیچ
قلعه تاریخی منوجان (تقریبا)
قلعه وان (واقع در ترکیه امروزی، با قدمت حداقل هخامنشی)
شهر هخامنشی دهانه غلامان در زابل سیستان و بلوچستان، دقیقا رو به سمت قبله مکی ساخته شده است.
کهن دژ سارویه اصفهان، تقریبا در جهت قبله مکی است.
کهن دژ توس، تقریبا در جهت قبله مکی است.
قبه هارونیه (که ممکن است بر روی بنپایه های کهن ساسانی و هخامنشی بنا شده باشد و ممکن است یکی از همان عماراتی باشد که گفته شده توسط ذوالقرنین در آن شهر بنا شده است)، دقیقه به سمت قبله مکی، ضلع دارد.
ساخت بنای اصلی ارگ بم را به بهمن کیانی نسبت می دهند. دلایل متعدد داریم که بهمن از کیانیان، یکی از پژواک های اسطوره ای شده ی شخصیت تاریخی کوروش ذوالقرنین است. پلان و ساختار و معماری و مصالح بن پایه های ارگ حکومتی واقع در بخش مرتفع ارگ بم، منطبق با دوره هخامنشی است. جالب است که ساختمان واقع در قلب و هسته مرکزی ارگ بم، که در درونی ترین و مرتفع ترین بخش ارگ بم قرار دارد، دقیقا رو به قبله مکی ساخته شده است.
قلعه فلک الافلاک: بنای این قلعه معروف و تاریخی در شهر خرم آباد استان لرستان، حداقل به دوران ساسانی بر می گردد. البته می دانیم که بسیاری از بناهای دوران ساسانی، در امتداد یا بن پایه های بناهای دوران قبل تر (مانند اشکانی و هخامنشی) بنا شده اند. همچنین برخی کاوش های جدید، خبر از احتمال قدمت این قلعه به پیش از دوران ساسانی را می دهد. حیاط درونی و اصلی این قلعه، که مشخص کننده هندسه داخلی فضای این قلعه است، دارای یک ضلع به سمت قبله مکی است.
==به سمت قبله مکی==
شهر باستانی اصطخر که قدمت آن طبق نظر باستان شناسان به دوره هخامنشی متقدم (حداقل قرن 5 قبل از میلاد) بر می گردد و طبق احادیث شیعه محل مسجد حضرت سلیمان (ع) بوده است، دقیقا رو به قبله مکی ساخته شده است.
بنای آتشکده های زیر هم به دوره هخامنشیان می رسد و یک ضلع آنها به سمت قبله است:
* آتشکده آذرخش داراب (که در دل صخره سنگ کنده شده است).
* آتشکده نوشیجان همدان
* نیایشگاه زاربلاغ واقع در علی آباد قم (عصر آهن 3، دوران ماد و پس از آن)
* آتشکده کرکو (کرکویه) در شهرستان هیرمند سیستان و بلوچستان، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است و احداث آن را به زمان کیخسرو (کوروش) نسبت می دهند.
* یک ضلع از حرم بی بی شهربانو در شهر ری دقیقا به سمت قبله مکی است (یک نظریه وجود دارد که قبل از دوران اسلامی، این محل یک معبد آئین مهر بوده است. در این صورت بایستی قدمت بنای اول و بنپایه های آن را متعلق به 2 تا 3 هزار سال پیش دانست. البته این امر، با احداث مسجد و یا مقبره در سالهای بعد از اسلام در این مکان، منافاتی ندارد).
آتشکده های دوره اشکانی و ساسانی:
* آتشکده شیان، اسلام آباد غرب، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است.
* آتشکده فراشبند، یک ضلع کمتر از 10 درجه با قبله مکی اختلاف جهت دارد.
* آتشکده نگار بردسیر، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است.
* آتشکده جولیان، یک ضلع این آتشکده با اختلاف حدود 15 درجه به سمت قبله مکی است.
* آتشکده های شهر باستانی اردشیرخوره. در نواحی اطراف این شهر، بیش از 6 آتشکده با ضلع تقریبا به سمت قبله مکی مشاهده می شود که از مهمترین و بزرگترین آنها می توان به معبد آناهیتای "چهارطاقی رهنی" اشاره کرد.
جالب است که این ویژگی در آتشکده های تاسیس شده در اواخر عصر ساسانی مشاهده نمی شود و احتمالا یک ویژگی کهن مربوط به آتشکده های دوره هخامنشی است.
[[پرونده:Istakhr.jpg|قاب|وسط|شهر باستانی استخر]]
==ساختمانهای کهن مرو و سمت قبله مکی==
احداث مرو را به ذوالقرنین نسبت داده اند.
برخی از قلاع و ساختمانهای کهن مرو، که طبیعتا دارای قدمت ساسانی و یا قدیمتر (حتی تا هخامنشی در بنپایه ها) است، به سمت قبله مکی هستند.
مثلا Greate kyz kala ، یک ضلع آن، در مرو رو به قبله مکی است. قدمت: حداقل ساسانی. ولی چون دارالاماره بوده، احتمالا مثل ارگ های حکومتی دیگر، ممکن است قدمتش به هخامنشی هم برسد. والله اعلم.
==آتشکده های کهن قم، رو به قبله مکی بوده اند==
گفتیم که قدمت قم را به دوران کیانی و کیخسرو (یعنی دوران کوروش ذوالقرنین) نسبت می دهند.
ما در اسلام، حکمی نداریم که حتما بایستی جبهه ساختمان (یک پیشانی و یک ضلع آن) را به سمت قبله بسازیم. ولی حکم "واجعلوا بیوتکم قبله" برای "قوم موسی و هارون علیهما السلام"، به تصریح قرآن کریم، نازل شده بوده است، که شاید با قضیه قبله مکی، مرتبط باشد. یعنی سمت مکه، حتی از زمان موسی (ع)، نزد اولوالعلم، سمتی مبارک و مقدس بوده باشد. والله اعلم. کما اینکه به مبارکی و برکت سرزمین حجاز، در عهد قدیم، اشاره شده است.
۱- آتشکده قدیم قم، طبق نقلی، در محل فعلی مسجد امام حسن عسگری (ع) (در جنب پل علیخانی) واقع بوده است و مسجد، بر روی آن ساخته شده است. جالب است که جبهه ساختمان این مسجد، دقیق به سمت قبله مکی است. حال آنکه ساختمان حرم و ساختمان صحن عتیق و حیاط فیضیه و دیگر مستحدثات کهن قم، به سمت قبله مکی، ضلع ندارد. طبیعی هم هست. چون در اسلام، تشریعی برای "ضلع بنا به سمت قبله" نداریم.
۲- قلعه یا معبد زاربلاغ در علی آباد قم (که ثبت ملی هم شد)، دقیقا رو به قبله مکی است و قدمت ماد و اوایل هخامنشی دارد.
۳- کوه خضر نبی (ع) در شهر قم، دقیقا جبهه به سمت قبله مکی دارد و لذا انتخاب آن به عنوان عبادتگاه خضر (ع) و سپس محل چندین آتشکده و نهایتا مسجد امروزی، بی دلیل نبوده است.
۴- این سمت قبله، در دیگر ابنیه های مقدس کهن ایران هم دیده می شود. البته آتشکده های مستحدثه در عصر ساسانی، اینگونه نیستند. ولی آتشکده های کهن هخامنشی و معابد ۲۰۰۰ ساله و قبل از آن در ایران، اکثرا از این الگو استفاده کرده اند.
شاید به خاطر همین بوده که بسیاری از آتشکده های کهن، و نه کوچک و نه مستحدثه ساسانی، به مسجد تبدیل شدند: چون بنایی حاضر و آماده و رو به قبله بودند و فقط احداث محراب و احیانا صحن، نیاز بود. والله اعلم.
۵- شهر قدیم پیشااسلامی اصطخر (و نه شهر دوران اسلامی اصطخر)، دقیقا رو به قبله ساخته شده بوده است و در نقل ها داریم که اصطخر، مسجد حضرت سلیمان (ع) بود.
==قبله مکّی و جزایر دوردست اقیانوس آرام==
تمدن بومیان پولینزی، در جزایر دوردستِ قلبِ اقیانوس آرام (حد فاصل مثلث جزایر ایستر، هاوایی و نیوزیلند)قرار دارد.
مقدس‏ترین معبد باستانی این تمدن،  Marae Taputapuatea  نام دارد که در جزیره Raiatea (واقع در مرکز و وسط مثلث جغرافیایی فوق الذکر) قرار دارد.
این معبد باستانی، که در فهرست یونسکو هم ثبت جهانی شده است، بالاترین اهمیت مذهبی و حتی سیاسی را برای تمدن بومیان پولینزی داشته و دارد.
فاصله این معبد تا شهر مکه، برابر با ۱۹ هزار کیلومتر است.
یک ضلع این معبد، تقریبا به سمت قبله مکّی قرار دارد (با خطای کمتر از 10 درجه). چنین دقتی در جهتگیری برای چنین مسافتی، کاملا قابل قبول است.
مردمان این تمدن، به خدای بزرگ که خالق جهان و رازق مردمان (طبق عقیده شان) است، در زبان خودشان MAKEMAKE می گویند که یادآور طنین نام مکه است. اسامی Hau Maka و Ahu در این تمدن برای اطلاق به نواحی و تماثیل مقدس شان به کار می رود که بی شباهت با الفاظ ماکا (مکه)، مزدا و اهورا نیست. شواهدی از منابع کهن عربی-اسلامی، عجمی-ایرانی، زبان این بومیان، ژنتیک این بومیان، فنوتیپ و نام های جغرافیایی این نواحی و ... وجود دارد که بیانگر این است که حدود 2500 سال پیش،مردمان این تمدن به دست کوروش ذوالقرنین و آل دانیال نبی (ع) با معارف ابراهیمی آشنا شده اند.‌ والله اعلم.
تصاویر مندرج در پیوند زیر را در این ارتباط ببینید:
[https://bayanbox.ir/view/1055815328980436172/MAKEMAKE-Qibla-V2.jpg توضیحات و تصاویر مربوط به سمت معبد کهن جزایر اقیانوس آرام به سمت قبله مکّی در عربستان]
=از "قزل آلمای" مغولی و عثمانی،  تا "انار و گوی و قرص و گل زرین" هخامنشی=
قزل آلما، یعنی "سیب سرخ، سیب زرین، گوی زرین" و نماد "منتهای عمق سرزمین دشمن در منتهای دوردستهای جغرافیایی" است. در این استعاره اسطوره ای، "دشمنان، یک گوی زرین دارند که آن را در دوردست ترین سرزمین و در نهایت عمق سرزمین شان بر بالای تخت گاه شان آویخته اند و تصاحب آن، مصادف با تسلیم و شکست دشمن است".
قزل آلما، ابتدا در افسانه مغولی ارگنه کون (روایت خروج اجداد مغول از زندان کوهستانی پشت سد آهنی) بیان شده است و سپس از طریق فرهنگ امپراطوری مغولان، وارد دیگر فرهنگهای آسیایی (خصوصا ترکان اوغوز و سپس ترکان عثمانی و حتی ادبیات عربی-اسلامی) شده است.
اما این افسانه (از تجمیع نَقل ارگنه کون مغولی و نَقل پچوی عثمانی) چه می گوید؟
در نقل ارگنه کون مغولی:
وقتی اجداد مغول از زندان کوهستانی و پشت سد آهنی، خارج شدند، هدفشان دست یابی به قزل آلما بود: یک گوی زرین که بر بالای تختگاه پادشاه دشمن نصب شده بوده است.
در نقل پچوی عثمانی:
در سرزمين بزرگ کورنه (Büyük Kurene) اهالي شهر و حومه از صغير و کبير هر سال يک روز تمام به صحرا رفته و به دور «قيزيل کورنه» جمع شده و ترانه‌هائي مي‌خوانند. ظاهراٌّ اين قيزيل کورنه بايد همان قيزيل آلما باشد.
لازم به ذکر است که قبایل ترک، متحدین ذوالقرنین در سرزمین سد و منتهای مشرق آسیا بودند و از جمله نگهبانان سد بودند، ولی وقتی که اجداد مغول از پشت سد خروج کردند، مغولان اقوام فراوانی را قتیل و اسیر و منقاد کردند که از جمله ایشان، همین اقوام نگهبان و بیرون سد بود و مغولان آمدند و آمدند و آمدند تا حدود چند صدسال بعد، نهایتا ایران و حتی تا اروپای شرقی را تسخیر کردند. پس نبایستی بین مغولان و دیگران، خلط کرد.
اما قزل آلما.<br>
این گوی زرین، که اجداد مغول دل خوشی از آن نداشتند، چه بود؟<br>
سرزمین "کورنه بزرگ" کدام سرزمین است؟<br>
به وضوح منظور از کورنه بزرگ، کوروش ذوالقرنین است (نام قدیم کل آسیای میانه و شمالی و شرقی، کورو بوده است که ما می گوییم خراسان).
منظور از گوی زرین، یک رسم نمادین حکومتی ایرانی است که در حکومت کوروش ذوالقرنین جاری بوده است: <br>
قرص زرین، گوی زرین و دایره سرخ، نمادی از خورشید و نور و انوار الهی و اوج معنویت بوده است، نمادی از فره ایزدی و تأییدات الهی برای قدرت حکمرانی بوده است که بر بالای پرچم هخامنشیان، پرتره ها و ... ترسیم می‌شده است.
همچنین انار زرین، سیب زرین و گوی و بیضی زرین، به عنوان یک نماد فرعی، نمادی از برکت سرزمین ها و خلعت و عنایت و رتبه حکومتی و جایگاه افراد لشگری و کشوری بوده است که در نگاره های تخت جمشید در دست میهمانان بار عام و در بن نیزه های افسران رده بالای لشگر هخامنشی، مشاهده می شود. همچنین در داستان عجمی اسکندر ذوالقرنین (در منابع کهن ایرانی)، صحبت از "تخم مرغ طلا" و "بیضه زرین" که به عنوان باج و خراج توسط کیانیان دریافت میشده است، هست.
پس خاطره این موتیف ایرانی (قرص نور، گوی خورشید، گوی زرین و فرعا انار زرین و سیب زرین و گوی زرین) شاید در خاطره بین نسلی اجداد مغول مانده بوده است و انتقام از آن را عنصری فرهنگی در اسطوره نجات خود از زندان، تلقی کرده اند. والله اعلم.
همچنین تخم مرغ و نارنج و دیگر اشیای کروی در سفره هفت سین (یعنی هفت سرآمد، هفت ارزشمند)، احتمالا تبدیل و دگرشکلی از همین گوی های زرین و سیمین است. والله اعلم.
=معمای سفال‌های هخامنشی و تحول اجتماعی-اقتصادی ذوالقرنینی=
ایران، یکی از مراکز صنعت باستانی سفالگری در آسیای غربی (و شاید پیش قراول آن در خاورمیانه) بوده است. به نحوی که ظروف سفالی با قدمت ۸۰۰۰ سال از ناحیه قمرود (به عنوان نمونه) کشف شده است.
از دوران مادها (و قبل از مادها)، یعنی ۲۸۰۰ سال پیش به قبل، ظروف سفالی متعددی کشف شده است که نشان دهنده رونق، کاربرد و اهمیت این صنعت باستانی در ایران بوده است.
از دوران سلوکیه، پارتها و اشکانیان، ساسانیان و دوران اسلامی هم ظروف متعدد سفالی و سرامیکی باستانی کشف شده است.
اما... از دوران هخامنشی، اکتشافات کمی از ظروف سفالی داشته ایم و این امری سوال برانگیز بوده است.
دوران هخامنشی، از شکوفاترین دورانهای ایران باستان در زمینه معماری، فلزکاری، مجسمه سازی، بازرگانی، قوه اقتصادی و قوه نظامی بوده است. ظروف فلزی متعددی (از جنس طلا و نقره و دیگر فلزات) از این دوران کشف شده است.
ولی چرا از دوران هخامنشی، اکتشافاتِ ظروفِ سفالی کمی داشته ایم؟ به نحوی که این دوران را به صورت یک استثناء (از حیث اکتشافات ظروف سفالی) قرار داده است؟
پاسخ های مختلفی به این معما داده شده است.
۱- برخی آن را به رونق فلزکاری و ظروف فلزی در این دوران نسبت می دهند که طبیعتا موجب استفاده بیشتر از ظروف فلزی و استفاده کمتر از ظروف سفالی می‌شده است.
۲- برخی دیگر آن را به فرهنگ متمایز اردونشینی (و نه شهرنشینی) در بین سکاها نسبت می دهند و در قولی شاذ، هخامنشیان را "سکائیانی که ایران را فتح کردند و سپس خود را هخامنشی نامیدند"، می دانند. این نظریه صحیح و سنجیده نیست. هرچند پیوندهای فرهنگی و نژادی بین آریائیان ایران (با دیگر اقوام ایرانی تبار مانند سکاها و اسکیتها و فرهنگهای پازیریک و بایکال و ایرانیان صغد و چین و ماچین) وجود دارد، ولی پیشینه فرهنگی هخامنشیان را نمی توان خالی از یکجانشینی دانست.
به نظر می رسد که دو علت ذکر شده در بالا، نمی توانند به تنهایی پاسخگوی این معما باشند.
به نظر می رسد که مجموعه ای از عوامل، موجب شکل گیری این پدیده، یعنی "فقر لایه باستانی هخامنشی از حیث ظروف سفالی"، شده باشد:
۱- علت‌های دوگانه ذکر شده در بالا، یعنی تاثیر رواج و رونق فلزکاری و وجوهی کمرنگ از تاثیر سابقه فرهنگی رمه داری و اردونشینی.
۲- ثروت فراوان ایران در دوران هخامنشی که استفاده فراگیر از مصنوعات فلزی را برای طبقات مختلف، ممکن می کرد. چنین انفجاری از فراوانی را می توان یک ثمره از ابتدای دوران هخامنشی (که مصادف با وفور نعمت حاصل از حکومت ذوالقرنینی کوروش ذوالقرنین بود) دانست. یعنی بلا تشبیه، همان طور که وفور نعمات مادی در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، تاثیر شگرفی بر سبک زندگی برخی کشورها و ملتها گذاشت و حتی موجب سبک زندگی "مصرف گرایانه" شد، می توان انفجار ثروت ایران در دوران کوروش ذوالقرنین را یک نقطه عطف اجتماعی-اقتصادی در دوران باستان دانست که حتی موجب بروز تغییرات در اسباب زندگی عادی، مانند ظروف و اطعمه و اشربه و مراکب و مراکز و راه ها و نحوه دینورزی- شد.
۳- بخش زیادی از ظروف سفالی کشف شده از دوران های دیگر (به غیر از هخامنشی)، از هدایای دفن شده در کنار اجساد مردگان در گورها، بدست آمده است. به نظر می رسد که ایرانیان در دوران هخامنشی، کمتر از دوران های قبل از خود، اقدام به دفن هدایا در کنار اجساد کرده باشند. این یعنی نوعی اصلاح مذهبی و فکری در دوران هخامنشی رخ داده است که رسومات آئینی باستانی را با رسومات آئینی مدرن تر، جایگزین نموده است. این امر، موید ظهور زرتشت (یا همان جاماسب) در ابتدای دوران هخامنشی (و نه قبل آن) است. زیرا چنین تغییر و اصلاح رسومات آئینی در ایران باستان، تنها از عهده ظهور و بروز دین جدید در آن دوران بر می آید.
۴- ممکن است پیشرفت علمی و دانشی آن دوران، موجب تغییر در سبک استفاده از ظروف شده باشد. مثلا اینکه مردمان برای تامین بهداشت، ظروف کهنه را سوزانده یا می شکسته باشند. امری که در سنت‌های اسطوره سازی شده ای مانند "چهارشنبه سوری"، "خانه تکانی"، "قاشق زنی" و "خمره شکنی" در فلات ایران، دیده می شود. یعنی با پیشرفت دانش و خرد در دوران حکومت ذوالقرنینی، به مردم آموزش داده شد که ظروف خود را سالانه "نو" کنید و ظروف کهنه را بشکنید و بسوزانید و به دور بیاندازید. لذا ظروف سفالی، دیگر یک کالای با دوام (و ارزشمند) به شمار نمی رفتند و دیگر آن جایگاه قبلی را در نقاط ثابت زیست اجتماعی (مانند گورها، معابد، کاخ ها، عمارات و ... مانند قبل) نداشتند.
البته به حضور ادامه دادند، ولی کمتر.
پس "انقلاب فلزکاری"، "انقلاب اقتصادی و شکوفایی ثروت"، "انقلاب مذهبی-فرهنگی" و "انقلاب دانشی و فکری" را می توان از موجبات تغییرات شدید سبک زندگی و مدرنیزاسیون باستانی در ابتدای عهد هخامنشی (مصادف با دوران حکومت کوروش ذوالقرنین) و سپس تداوم امواج و پس لرزه های آن دانست. والله اعلم.
=توصیف الگوریتمیک (توصیف فرآیندی) قرآن کریم از نحوه ساخت سد ذوالقرنین=
در فرهنگ اسلامی، سد ذوالقرنین را می توان چیزی فراتر از صِرفِ یک ساختمان دانست. این سد، به یک مفهومِ فرهنگی و یک مقوله معنایی تبدیل شده است که یادآور نظریات معناییِ اسلام برای "تمدن"، "اقتدار"، "دفاع"، "نعمت و رحمت" و "حل مساله های سخت" است.
بازنمای این نکته، هم در ادبیات تفسیری، هم ادبیات عرفای اسلامی، هم ادبیات متفکرین اجتماعی (مثل ابن خلدون) و هم حتی در ادبیات ادب فارسی دیده می شود. به نحوی که سد ذوالقرنین، همانند دیگر مقولات مفهومی و ادبی، خودش دارای تشخص و تعین معنایی در اشعار فارسی است:
ترا سد یاجوجِ کفر، از "زر" است<br>
نه رویین چو دیوار اسکندر است<br>
(دعوت سعدی شیراز به جهاد اقتصادی)
اما قرآن کریم، چه مراحل فرآیندی (یا گام های الگوریتمیک) برای ساخت سد ذوالقرنین بیان کرده است؟ اگر بخواهیم حکمتِ روش ساخت سد ذوالقرنین را (با رویکرد چندمعنایی و رویکرد آگاه از قابها و رویکرد استخراج نظریاتِ معناییِ قرآن بنیان) بیان کنیم، چه مراحلی برای ساخت چنین سدی لازم است؟
۱- برایم "زبر الحدید" بیاورید.<br>
۲- وقتی فضای بین دو کوه را کاملا برابر کرد و پر کرد<br>
۳- گفت (در آتش یا حرارت) بدمید.<br>
۴- وقتی حرارت به نقطه بحرانی رسید و آهن ها سرخ شد،  <br>
۵- گفت برایم مس و قلع و فلز روی لازم برای قِطر و مفرغ بیاورید تا بر رویش (یک لایه استحکام بخش و محافظ) بنهم.<br>
پس این مراحل، برای سد راه یاجوج و ماجوج "ها" لازم است:<br>
۱- تولید و فراهم آوری زبر الحدید<br>
۲- پر کردن فضا و رعایت هندسه مساله<br>
۳- شناخت صحیح از انرژی ها و حرارت‌ها و انباشت و کاربست و انتقال نیروها و انرژی ها در مکان و زمان و موقعیت مناسب<br>
۴- شناخت و استفاده از نقاط بحرانی و نقاط عطف و نقاط تغییر فاز، در فرآیندها و در روندها<br>
۵- استحکام بخشی، محافظت و حفظ شتاب و حفظ سرعت و حفظ مواد و حفظ خواص (و اینرسی) <br>
نکته جالب اینجاست که برای رهبران الهی، یک پیش شرط مهم تمامی این ۵ مرحله، و یک شرط وقوعی مهم قبل از این ۵ مرحله، دعوت از مردم برای معاضدت است: <br>
فاعینونی...<br>
این جمله فاعینونی از امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) که ذوالقرنین امت رسول الله (ص) هستند هم وارد شده است.
البته طبیعتا این ۵ مرحله یک سیکل تکرارشونده است و می توان یک سد را لایه به لایه و طبقه به طبقه، با تکرار این مراحل ساخت.
اجرای این ۵ مرحله، از نظر معادل مفهومی، در نهضت اسلامی ایران هم مشاهده می شود:
مرحله ۱ در زمان مرحوم آیه الله بروجردی بیشترین وزن را داشت.<br>
مرحله ۲ و ۳ و ۴ در زمان امام خمینی(ره) تا قبل از ۱۳۵۷ وزن بیشتری داشت.<br>
مرحله ۵ هم در زمان پس از انقلاب تا کنون دارای وزن بیشتر است.<br>
برای جهاد علمی، جهاد فرهنگی و جهاد تبیین، می توان این مراحل را اجرا کرد و با رعایت ترتیبات، سدهای حفاظتی جدیدی برای مردمان مسلمان و مستضعفین جهان در برابر یاجوج ها و ماجوج های این عصر و زمانه ساخت. نمونه بارز آن هم جبهه مقاومت است که به تدبیر امام حکیم انقلاب و برکت مجاهدت‌های حاج قاسم، بالاخره آمریکا را از این منطقه ازاله خواهد کرد. انشاءالله.
=پیوستاری معنایی در تحولات تاریخ روحانی: از زاویه دید نصرت و عذاب الهی=
نصرت مؤمنین و عذاب الهی برای کافرین و ظالمین در دنیا (که گاهی اجرای آن توسط جنود الهی در طبیعت و گاهی توسط جنود الهی از مؤمنین و عبادالله است)، وقتی بیاید "بنیان افکن، تحول آفرین و ریشه کن کننده" است.
✅ مثل طوفان نوح (ع)<br>
✅ مثل نجات ابراهیم(ع) از آتش و هلاکت نمرود و نهضت جهانی و تمدن ساز آل ابراهیم (ع)<br>
✅ مثل سیل عرمِ عاد،<br>
✅ مثل غرق شدن فرعون و جنود و نجات موسی (ع) و همراهانش،<br>
✅ مثل عظمت داوود (ع) و شکوه سلیمان (ع)<br>
✅ مثل پیروزی ذوالقرنین بر ملوک جبابره زمین،<br>
✅ مثل پیروزی انقلاب نبوی (ص) بدست یتیم عبدالله،<br>
✅ مثل حماسه علوی در فتح خیبر و جنگ خندق،<br>
✅ مثل مسلَّم شدن مشارق ارض و مغارب ارض برای گسترش پیام اسلام در چهار قرن اول هجری،<br>
✅ مثل پیروزی خون بر شمشیر در کربلاء و شام و مدینه.<br>
✅ مثل غلبه نهایی مکتب اهل بیت (ع) بر حکومت بنی الامیه و بنی العباس در ۴ قرن اول هجری و ازاله این دو بدست محبین اهل بیت (ع) از فارس و ترک و دیلم و عرب.<br>
✅ مثل استواری و راست قامتی ایرانِ موحدین، ایرانِ آزادگان، ایرانِ ابراهیم و دانیال و سلمان (ع)، ایرانِ ولایتِ فقه جعفری و جواهری، در طول تاریخ.<br>
✅ مثل پیروزی انقلاب اسلامی ایران،<br>
✅ مثل طوفان شن در طبس،<br>
✅ مثل مقاومت ۸ ساله ایران در جنگ تحمیلی و مقاومت ۱۰ ساله یمن،<br>
✅ مثل حماسه راه پیمایی جهانی اربعین،<br>
✅ مثل تاب آوری زیر شدیدترین تحریم های تاریخ بشر،<br>
✅ مثل زلزله ۱۵ مهر 1402 در طوفان الاقصی،<br>
✅ مثل به خاک مالیدن همزمان بینی آمریکا و انگلیس و فرانسه و اذنابشان در شب حمله به اسرائیل در فروردین 1403 که یادآور 'هزم الاحزاب وحده' بود،<br>
✅ و انشاءالله به زودی، "مثل محو اسرائیل"، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.<br>
✅ و تکمیل ظهوری که از بعثت درخشیدن گرفت و اشراق ارض بنور رب.<br>
منتظر بروز امر الهی به مشیت الهی هستیم: اتی امرالله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالی عما یشرکون (آیه ۱ سوره مبارکه نحل).
=اعجاز علمی قرآن کریم در حکمت اشراق و حکمت خسروانی از منظر شهاب الدین سهروردی (شیخ اشراق)=
این نقل قول از کتاب "تبارنامه اشراقیان" را ببینید:<br>
[https://bayanbox.ir/view/2824366683201421218/Tabarnameh.jpg نقل قول از کتاب تبارنامه اشراقیان]
حکمت، یکی از علوم اسلامی است و می توان غرر حکمی مندرج در قرآن کریم را یکی از ابعاد اعجاز علمی قرآن کریم دانست. اینجا صحبت از علوم تجربی مدرن نیست بلکه سخن از غرر کلام و نوادر معنا در قرآن کریم است که عقول را (چه شیخ اشراق باشد و چه هانری کربن باشد و چه علامه طباطبائی(ره) باشد و چه امام خمینی(ره) باشد) خاضع می کند. بسیار مهم است که قله های حکمت و فلسفه و عرفان اسلامی (مانند سهروردی، ابن سینا، ملاصدرا، مرحوم علامه و امام خمینی) به اعجاز قرآن کریم در افشای این اسرارِ الهی برای عموم طالبین، اقرار و اعتراف و تصدیق دارند: "مصدّقا لما معهم".
حکمت خسروانی یا اشراق، یکی از مواریث ذوالقرنینی است که ایرانیان (از زمان جاماسب حکیم تا سهروردی شهید) آن را حفظ و حراست کردند. مانند دیگر شعب دانشِ در دستِ بشر، از گزند تغییر و فراموشی و تبدیل، در امان نبوده ولی گوهری بس رخشنده در درون مفادّ حکمی خود دارد که سهروردی توانست آن را به شایستگی احیاء و منتشر نماید.
بین "اتبع سببا" در داستان ذوالقرنین و جام جهان بین در مطالب ایرانی (و دیگر موارد مشابه)، ارتباط مهم مفهومی-کارکردی برقرار است که احتمالا تصادفی نیست و می توان دومی را پژواکی از اولی دانست. والله اعلم.
سهروردی، در حین تفسیر موضوع جام جهان بین کیخسرو (که کیخسرو را می توان مقدس ترین شخصیت کیانی و معادلی شایسته و مستند به ادله برای شخصیت تاریخی ذوالقرنین دانست) بیان می دارد و شرح می دهد که این جام چه چگونگی و چیستی در خود و کارکردش داشته است و نهایتا صحبت خود را مستند به شواهد آیات قرآنی، می نماید. این رویکرد سهروردی، از نقطه نظر روشی، همانند رویکرد گفتمان مدرن اعجاز علمی قرآن کریم است که یافته های علمی را در قرآن کریم، یا بازیابی و واکاوی می کند و یا به کمک قرآن کریم، از غوامض علمی، عبور می نماید (= اعجاز علمی فاز سومی).
یعنی نحوه مواجهه سهروردی با آیات قرآن کریم در این موضوع از موضوعات حکمت خسروانی، مشابه نحوه مواجهه محققین اعجاز علمی با آیات الهی قرآن کریم است: گویی "من خوطب به" در مراتب ادنی خود، محقق شده باشد. والله اعلم.
همین رویکرد به قرآن کریم در آثار غیاث الدین جمشید کاشانی، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، ملاصدرا و قبل تر از همه، جابر بن حیان کوفی ازدی شیعی، مشاهده می شود. این امر نشان می دهد که اکوسیستم گفتمان اعجاز علمی قرآن کریم، از حیث گستره و دامنه و قدمت، بسیار گسترده تر از تلقی های مرسوم از آن است.
امام خمینی (ره) بالاترین اعجاز قرآن کریم را اشتمال آن بر معارف و علومی می داند که عقل و حس، از آوردن آنها برای ما عاجزند.<br>
دیگر پژوهشگران، این رویکرد امام خمینی (ره) را اعجاز عرفانی قرآن کریم دانسته اند. اکنون می توانیم پیوستار و بستاری میان گفتمانی از اعجاز علمی، اعجاز عرفانی، اعجاز تاریخی ذوالقرنینی و اعجاز حکمی قرآن کریم را در این رویکرد شیخ اشراق به تصدیق و شهادت آیات در مساله جام جهان کیخسرو، واکاوی نماییم. والله اعلم.
=منبع شناسی منابع دوران کوروش ذوالقرنین=
به صورت کلی، می توان به منابع کلاسیک زیر (از بین منابع) برای یافتن ردپای وقایع و شرح آنها از دوران کوروش ذوالقرنین، مراجعه کرد:
1- منابع عجمی و ترجمه های عربی آنها. مثل شاهنامه فردوسی (در قالب وقایع دوران کیانیان)، کتاب عهد اردشیر (که اگرچه به اردشیر بابکان موسس ساسانی نسبت داده می شود، ولی قطعا حاوی لایه هایی کهنتر از اقوال و ماوقع و مطالب مربوط به دوران اشکانی و هخامنشی هم هست)، کتب ساسانی (به همین نحو و به شیوه لایه یابی و لایه برداری)، نقل قول مورخین و دانشورزان عرب و مسلمان از باورهای تاریخی و حرفهای شایع در میان مردمان ایرانی و مردمان منطقه پیرامون وقایع کهن (اقوالی که با واسطه منابع مکتوب صدر اول، درباره تاریخ شفاهی و مردم نگارِ کهن ایران، ثبت شده است و آنچه سینه به سینه مردم می گفتند و می شنیدند، نهایتا در کتب امثال ابوریحان بیرونی و مسعودی و ... ثبت و ضبط شده است).
2- منابع عربی و تاریخ های عربی و اسلامی (خصوصا وقتی که درباره تاریخ ایران و تاریخ منطقه، وارد صحبت می شوند). مانند تاریخ طبری.
3- احادیث ائمه اطهار (ع). مانند احادیثی که درباره زمان و زمانه دانیال نبی (ع) و درباره دیگر معاصرین کوروش، بیان شده است.
4- اسکندرنامه ها و رومانس اسکندر و دیگر طنین های داستانی و تبدیلات داستانی از شرح ما وقع هیجان انگیز آن دورانِ حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین.
5- منابع مکتوب از یونان باستان. مانند سایروپدیای گزنفون.
6- منابع مکتوب از روم باستان.
7- منابع چینی، کره ای و ژاپنی کهن، مربوط به نقل های تاریخی، حماسی و یا افسانه سازی شده از آن دوران. همچنین منابع مکتوب از دیگر تمدن های کهن، مانند مصر باستان و بابل و ... .
8- کتیبه های بر روی سفال، لوح، سنگ، آجر، سکه، استخوان، ظروف، نگاره ها، مجسمه ها، نقاشی ها و دیگر آثار تاریخی قابل نحقیق و بررسی.
9- اشعار، افسانه ها، حماسه ها، فولکلور، باورهای محلی و دیگر موارد. البته بعد از لایه یابی، لایه برداری و بررسی های چندوجهی.
10- جای نام ها، نام های جغرافیایی، واژه شناسی، ریشه شناسی، مردم شناسی، قوم نگاری، زبان شناسی و ... .
11- منابع زرتشتی. مانند اوستا. همچنین منابع عهدینی کهن. همچنین منابع بودایی، شینتو و تائو. البته با لحاظ ملاحظات لازم (برای همگی موارد مذکور).
12- نقشه های جغرافیایی کهن.
13- اشیای باستانی، سایتهای باستانی و باستان شناسی قبل، حین و بعد از آن دوران.
14- اسطوره شناسی، نمادشناسی و مطالعات ادبیات تطبیقی.
15- مطالعات ژنتیکی و تبارشناسی و مهاجرت شناسی و شواهد علوم تجربی و فیزیکی مربوط به دوران قدیم و کهن. مانند اقلیم شناسی زمانه های قدیم.
16- از همه مهمتر و از همه کلیدی تر و از همه راهگشاتر، حقایقی که مفسرینی مانند مرحوم علامه طباطبائی (ره) و مرحوم آیه الله معرفت (ره)، با رعایت ضوابط تفسیری، از آیات نورانی قرآن کریم، استنباط و استخراج کرده اند. البته با لحاظ لوازم و ضوابط و شرایط ضروری لازم. اگر این مهم رعایت شود، به نظر می رسد که "کلیدِ انسجام بخشِ مجموعه یِ یافته ها" به کمک تفسیر و مفسرون قرآن کریم، انشاءالله قابل یافتن باشد. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
=یک مقاله در زمینه کوروش ذوالقرنین=
[[پرونده:Zulqarnein-article.jpg|قاب|وسط|بازپژوهشی در هویت و تاریخ ذوالقرنین ، اولین همایش بین المللی مطالعات میان رشته ای قرآن کریم و ششمین همایش ملی اعجاز قرآن کریم، سال 1400، دانشگاه شهید بهشتی (ره)]]
=پیوندهای مرتبط=
[[مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون]]
<br>
[[مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم]]
<br>
[[برجسته سازی محل سد ذوالقرنین در تصویر ماهواره ای]]
<br>
[[معجزه نبوی در شب معراج از منظری دیگر: شب معراج و سد ذوالقرنین]]
<br>
[[ادله کوروش بودن ذوالقرنین]]
<br>
[[از فره ایزدی تا ولایت الهی]]
<br>
[[از هوشنگ و هرمس تا ذوالقرنین و ادریس]]
<br>
[[استوانه کوروش و سد ذوالقرنین]]
<br>
[[تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی]]
<br>
[[ترجمه ای جدید از منشور کوروش بر اساس شواهد نویافته و معارف ادیان ابراهیمی]]
<br>
[[خلط انیان و یون آن متقدم با یونان متاخر]]
<br>
[[سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین]]
<br>
[[مختصات سرزمین یاجوج و ماجوج در رسائل اخوان الصفاء]]
<br>
[[مکان یابی سد یاجوج و ماجوج بر اساس نقشه های قدیمی اروپایی]]
<br>
[[قوم ذوالقرنین]]
<br>
[[نام ذوالقرنین]]
<br>
[[سفر به ظلمات و ایجاد سد: از ذوالقرنین تا اغوز]]
<br>
[[کوه قاف کجاست؟]]
<br>
[[اشاره به ابرپروژه های زیربنایی در قرآن کریم]]
<br>
[[اعجاز قرآن از منظر علم نقد ادبی در داستان ذوالقرنین]]
<br>
[[لشگرکشی کیخسرو به آمریکای شمالی: تبیینی از شاهنامه به کمک قصص قرآن]]
<br>
[[نام های قدیم آلاسکا]]
<br>
[[محل دریای خزر قدیم یا همان دریای افسیکون]]
<br>
[[درخت سدار در نزد فنیقی ها، سومری ها و قرآن کریم]]
<br>
[[افسانه مغولی حبس چهارصدساله در کوهستان]]
<br>
[[ردپای ایرانیان در اسطوره های تاسیس کشورهای ژاپن و کره]]
<br>
[[محل سد ذوالقرنین در ختای نامه: قلماق]]
<br>
[[ملازمان ذوالقرنین]]
<br>
[[بررسی مصادیق یاجوج و ماجوج]]
<br>
[[یک نقشه جهان از قرن اول هجری]]
<br>
[[ریشه نام آمریکا و ارتباط احتمالی آن با کوروش ذوالقرنین]]
<br>
[[مکان کوه قاف و سرزمین یاجوج و ماجوج]]
<br>
[[نام های جغرافیایی مرتبط با کوروش ذوالقرنین]]
<br>
[[نقشه جهان ابن القاص از قرن چهارم هجری قمری]]
<br>
[[رمزگشایی از نقشه جهان بابل باستان]]
<br>
[[ردپای ایرانیان در اسطوره های تاسیس کشورهای ژاپن و کره]]
<br>
[[ده قبیله گم شده بنی اسرائیل کجا رفتند؟]]
<br>
[http://fa.qelnet.com/wiki/%D8%B1%D8%AF%D9%87:%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%DB%8C%D9%86 صفحات رده ذوالقرنین در این دانشنامه]
=تصاویر=
<br>
(فارسی حرف زدن ذوالقرنین در تصویر زیر)
(فارسی حرف زدن ذوالقرنین در تصویر زیر)
[[پرونده:Persian Dholgharnein.jpg|قاب]]
[[پرونده:Persian Dholgharnein.jpg|قاب|وسط]]
<br>
[[پرونده:Exploration.jpg|قاب|وسط|گزارشی از یک ماموریت اکتشاف دریایی به دستور ذوالقرنین]]
<br>
(نمادهای عقاب)
[[پرونده:Eagle.jpg|قاب|وسط]]
<br>
[[پرونده:Kavian.jpg|قاب|وسط|در 2500 سال پیش در آلاسکا یک انقلاب تکنولوژی رخ داده است و از عصر حجر، وارد عصر فلز شده اند. نکته بسیار جالب اینجاست که در یکی از سایتهای باستانی که مربوط به 2500 سال پیش (با خطای مثبت منفی 129 سال) است یعنی زمانه کوروش، یک شیء باستانی بالدار با آرم درفش کاویانی پیدا شده است. هم بال گشوده و هم درفش کاویان، از عناصر پرچم هخامنشیان بوده است.]]
<br>
در 2500 سال پیش در آلاسکا یک انقلاب تکنولوژی رخ داده است و از عصر حجر، وارد عصر فلز شده اند. نکته بسیار جالب اینجاست که در یکی از سایتهای باستانی که مربوط به 2500 سال پیش (با خطای مثبت منفی 129 سال) است یعنی زمانه کوروش، یک شیء باستانی بالدار با آرم درفش کاویانی پیدا شده است. هم بال گشوده و هم درفش کاویان، از عناصر پرچم هخامنشیان بوده است.
<ref>
Mason, Owen K., and Jeffrey T. Rasic. "Walrusing, whaling and the origins of the Old Bering Sea culture." World Archaeology 51, no. 3 (2019): 454-483.
</ref>
<br>
(باکتریا و باختر)
[[پرونده:Map Bactria.jpg|قاب|وسط]]
<br>
[[پرونده:Cyrus.jpg|قاب|وسط|کوروش ذوالقرنین در عهدین]]
<br>
[[پرونده:Yajooj.jpg|قاب|وسط|یاجوج و ماجوج در آلاسکا]]
<br>
[[پرونده:Drafsh.jpg|قاب|درفش کاویانی در آلاسکا]]
<br>
[[پرونده:Eagle Homa.jpg|قاب|وسط|عقاب آلاسکا و همای تخت جمشید]]
<br>
[[پرونده:Important Details.jpg|قاب|وسط|]]
<br>
[[پرونده:Cultural.jpg|قاب|وسط|ردپای ارتباط فرهنگی کهن و باستانی بین ایران و آمریکا]]
<br>
[[پرونده:Lotus.jpg|قاب|وسط|در ادیان ایران باستان، گل لوتوس نماد ایزدبانوی مقدس آناهیتا (یا همان ناهید) بوده است. دسته ای از بومیان اسکیموی آلاسکا به دو روح مقدس "مرد خورشید" و "مادر دریا" برای افزایش رزق و روزی (چون این بومیان اکثرا شکارچی بودند) توسل می کردند. برخی پژوهشگران غربی، این اشیای بالدار Winged Object در آثار باستانی و فرهنگ بومی آلاسکا را به منظور توسل بومیان به ارواح مقدس می دانند. ایرانیان باستان، خورشید را نمادی از میترا (روح مقدس مردانه) و آب را نمادی از آناهیتا (روح مقدس زنانه) می دانستند. منبع تصویرِ لوتوس بالدار آلاسکا <ref>Archeology of St. Lawrence Island, Alaska, Henry B. Collins, Jr., https://alaskawanted.com/1arch.html
</ref>
<ref>https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/page/259/</ref>
، منبع نظر ژوهشگران غربی پیرامون اشیای بالدار آلاسکا: <ref>https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/</ref>
]]
<br>
[[پرونده:Cyrus America.jpg|قاب|وسط|کوروش در آمریکا]]
<br>
[[پرونده:Confuse 3.jpg|قاب|وسط|خلط دریای روم قدیم با دریای مدیترانه فعلی]]
<br>
[[پرونده:Mapamundi Etimologias San Isidoro-2.jpg|قاب|وسط|نقشه قدیمی اروپایی]]
<br>
[[پرونده:Homer map.jpg|قاب|وسط|نقشه جهان هومر، مربوط به 750 قبل از میلاد]]
<br>
[[پرونده:Vesconte map1.jpg|قاب|وسط|ترسیم محل سد یاجوج و ماجوج درنقشه Vesconte map از قرن 14 میلادی]]
<br>
[[پرونده:Monte Urbano 1587.jpg|قاب|وسط|Monte Urbano 1587، آلاسکا]]
<br>
[[پرونده:Pinos-Cruz.jpg|قاب|وسط|خلیج Cruz (کراس ساوند فعلی) و Pinos در آلاسکا ]]
<br>
[[پرونده:Crux-1590.jpg|قاب|وسط|نام Crux در دو سوی قاره آمریکا در نقشه قرن 16 ام میلادی]]
<br>
[[پرونده:Corenli.jpg|قاب|وسط| نام قدیم مجمع الجزایر الکساندر در آلاسکا، جزایر Corensi یا Corenli بوده است. طبق نقشه Urbano Monte  مربوط به 1587 میلادی.]]
<br>
[[پرونده:Plan Pasargad.jpg|قاب|وسط|ترسیم سمت قبله بر روی پلان باغ کوروش در پاسارگاد]]
<br>
[[پرونده:Cyrus Gate.jpg|قاب|وسط|دروازه کوروش و سمت کربلاء]]
<br>
[[پرونده:Sasan.png|قاب|وسط|ارض ساسان، نقشه ادریسی]]
<ref>قرار دادن منبع مورد نظر-نکته</ref>
<ref>قرار دادن منبع مورد نظر-نکته</ref>


=منابع و پانویس=
=منابع و پانویس=
{{پانویس|2|اندازه=ریز|30em}}
{{پانویس|2|اندازه=ریز|30em}}
[[رده: کهف.آیه83]]
[[index.php?title=رده:کهف.آیه83]]
[[رده: نکته]]
[[index.php?title=رده:نکته]]
[[رده: تاریخ]]
[[index.php?title=رده:تاریخ]]
[[رده: باستان شناسی]]
[[index.php?title=رده:باستان شناسی]]
[[رده: ایران]]
[[index.php?title=رده:ایران]]
[[رده: ذوالقرنین]]
[[index.php?title=رده:ذوالقرنین]]
[[index.php?title=رده:آمریکا]]
[[index.php?title=رده:ایران اسلامی]]
[[index.php?title=رده:شاهنامه]]
[[index.php?title=رده:ژنتیک]]
[[index.php?title=رده:مشاهیر]]
[[index.php?title=رده:اسطوره های ملل]]
[[index.php?title=رده:تاریخ مصر باستان]]
[[index.php?title=رده:احادیث]]
[[index.php?title=رده:نقشه جهان]]
[[index.php?title=رده:چین]]
[[index.php?title=رده:عهدین]]
[[index.php?title=رده:نمادشناسی]]
[[index.php?title=رده:نشانه شناسی]]
[[index.php?title=رده:اعجاز باستان شناسی قرآن کریم]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۵۴

ارسال شده توسط کاربران، نیازمند بررسی
وَيَسْـَٔلُونَكَ عَن ذِى ٱلْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا۟ عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا
و از تو درباره «ذو القرنین» می‌پرسند؛ بگو: «بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.»
آیه 83 سوره کهف

عبارت محوری

ذی القرنین

بیان مطلب علمی

خضر و ذوالقرنین (احتمالا کوروش) پسرخاله هم بوده اند و هر دو از شاهزاده های زمان خود بودند. ذوالقرنین، ملک می شود و خضر در خدمت اوست. این خضر، خضر ثانی است و نبایستی با خضر اکبر (که معاصر موسی کلیم علیه السلام بوده است) خلط شود. این خضر ثانی، احتمالا همان خسرو است. بعدها در سده های بعدی از ترکیب شخصیت کوروش و خسرو، یک کاراکتر حماسی به نام کیخسرو توسط مردمان سده های بعدی در روایتهایشان خلق می شود. الیاس نبی (ع) یکبار در حدود 200 سال قبل از کوروش مبعوث می شود و سپس عروج می کند و یکبار هم احتمالا مصادف با زمان کوروش مبعوث می شود و نامش به ادریس (ع) در بابل معروف می شود و احتمالا به همراه خسرو، در خدمت کوروش بوده است. احتمالا کوروش، اقدام به تهیه نسخه هایی از معارف توحیدی (نسخی از معارف ابراهیمی و موسایی) می کند که برای هر قومی مطابق زبان و خرده فرهنگ همان قوم بوده است. آئین زرتشت، حاصل نسخه مخصوص مجوسان بوده است و زرتشت، احتمالا یکی از این سه تن (خضر، خسرو، کوروش) یا مصادف با ایشان بوده است. علت شباهت میان ادیان و اسطوره های ملل ترک و هند و مجوس، ریشه در همین فرمانروایی یکپارچه ذوالقرنینی داشته است. والله اعلم. این فرضیه سازگار با تصور یکی بودن کوروش و ذوالقرنین بنا شده است و اگر این امر بای نحو رد شود،؛فرضیه بالا هم رد می شود. ولی شواهدی چند، چه از قبل و چه نویافته، به نفع یکسانی کوروش و ذوالقرنین وجود دارد والله اعلم.

یک کتاب از قرن 12 (متعلق به فردی به نام عبدالحسین حسینی خاتون آبادی) از کتابی دیگر مربوط به قرن 9 به نام لب التواریخ نقل می کند که پادشاهان از کیانیان 10 نفر بودند و یکی از ایشان را "اسكندر بن دارا ملقّب بذى القرنين" می نامد. این مدرک مهم است چون نشان می دهد که اولا ملوک فارس هم به لقب ذی القرنین ملقب بوده اند. در ثانی چون دارا در این نام هست و چون از کیانیان دانسته شده است پس بایستی از هخامنشان باشد. سوم آنکه تجمیع آن با دیگر شواهد نشان می دهد که معنای لغوی واژه اسکندر، معادل واژه کوروش است و منظور از اسکندر پسر دارا، همان کوروش هخامنشی است. پس با این مدرک می توان گفت که یکی از تواریخ قرن 9، کوروش را ذوالقرنین خوانده است. والله اعلم. ابن جوزی در قرن شش به نقل از عبدالله بن شوذب، خضر (ع) را از فرزندان فارس (یعنی ایرانی) دانسته است و او را در زمان فریدون دانسته است. او اشاره می کند که عده ای از مردمان، ذوالقرنین را همان فریدون می دانند و این دو را یکی بر می شمرند. برخی منابع دیگر، کوروش و فریدون را یکی برشمرده اند. همچنین بسیاری از مورخین اسلامی، خضر را پسرخاله ذوالقرنین دانسته اند (منظور خضر ثانی است و نه خضر اکبر که در زمان موسی (ع) بود) از جمع این موارد هم، یک طریق دیگر برای ذوالقرنین بودن کوروش بدست می آید. والله اعلم. مرحوم علامه طباطبایی (ره)، آیه الله مکارم شیرازی، مرحوم دکتر شریعتی و مرحوم آیه الله معرفت، از کسانی هستند که نظریه ذوالقرنین بودن کوروش را بین دیگر نظریات پیرامون ذوالقرنین، مرجح دانسته اند. احتراما در آثار البلاد و اخبار العباد زکریای قزوینی قرن 7 که یکی از کتب مهم تراث جغرافیای اسلامی است، ذکر "اسکندر بن دارا بن بهمن" از ملوک فارس، آمده است. احتراما استدلال کردیم که این اسکندر بن دارا بن بهمن، ایرانی است و منظور از او به دلایل مختلف همان کوروش است و یونانی نیست و یا مقدونی نیست و نبایستی بین اسکندر بن دارای ایرانی که همان ذوالقرنین بوده است با اسکندر مقدونی یونانی، خلط شود (مرحوم آیه الله لاری رکنی (ره) در مقاله ای به این مهم اشاره می کنند که نبایستی بین اسکندر ذوالقرنین با اسکندر مقدونی، خلط شود). به نظر می رسد که خلط بین این دو اسکندر باعث خلط بین "معلم اول" یا همان "هرمس" یا همان "الیاس نبی (ع)" با "ارسطاطالیس یونانی" شده است. چون به نظر می رسد که الیاس نبی (ع) همراه اسکندر بن دارای ایرانی بود و معلم و مشوق او هم بود و نام بابلی او ادریس و نام دیگرش هرمس بود و طبق تواریخ اسلامی، معلم اول حکمت، هم اوست. اما بین ذوالقرنین واقعی (یعنی اسکندر بن دارا بن بهمن ایرانی که منظور از او همان کوروش است) و معلمش (که الیاس نبی (ع) بود) با ذوالقرنین خلطی اشتباهی (یعنی اسکندر مقدونی یونانی) و معلمش (که ارسطاطالیس یا همان ارسطو بود) خلط شده است. پس معمای آثار دوگانه معلم اول هم حل می شود: آن بخشی که از فلسفه و حکمت و آثار منتسب به ارسطاطالیس، موافق توحید و معارف اسلامی است (مانند علم منطق) مختوم به معلم اول واقعی (یعنی الیاس نبی (ع)) است. اما آنچه از آثار منتسب به ارسطاطالیس مربوط به شرک و کفر و غیره است، یا موضوعه و یا ریشه در مکتب یونانیین و ذوالقرنین اشتباهی و ارسطاطالیس یونانی دارد. خیلی مهم است که بدانیم بین ذوالقرنین ما با اسکندر یونانی خلط کرده اند و بین الیاس نبی (ع) و ارسطاطالیس یونانی هم خلط کرده اند. و البته بروز چنین مشکلاتی پس از قرون متمادی و آتش گرفتن کتب هخامنشی به دست اسکندر مقدونی، طبیعی است والله اعلم.

استوانه کوروش و سد ذوالقرنین

منشور کوروش یا استوانه کوروش، یک شیء باستانی است که در قرن 19 ام در کاوش های معبد مردوک (خدای آفرینش و خدای خدایان) در بابل کشف شد. متن این استوانه دو بخش دارد: بخش اول که از زبان یک فرد سخنگو وار است (شاید کاهنان یا روحانیان معبد) و بخش دوم که از زبان کوروش است: منم کوروش، شاه جهان...

در انتهای بخش دوم، کوروش می گوید که استحکاماتی را از نو ساخته است که بر روی بخش هایی از آنها مفرغ ریخته است و از جمله اجزای آنها، قطعات مسی بوده است. چون استوانه آسیب دیده است (بخش هایی از نوشته افتاده است)، نمی توان جزئیات بیشتری از مکان یا موقعیت این استحکامات از متن منشور متوجه شد. برخی گمان کرده اند که این استحکامات، دیوارها یا درهایی جدید برای برج و باروی شهر بابل بوده اند. ولی به نظر می رسد که اولا این احتمال ایشان، صرفا حدس است. در ثانی، به نظر می رسد که به کل متصرفات آشوربنی پال (که مدعی شاه جهان بودن بوده است) هم بابل اطلاق میشده است. پس بابل را نبایستی صرفا یک شهر دانست. بلکه مثل رم و روم که یک شهر-کشور بود، بابل هم یک شهر-کشور بوده است. پس برج و بارو و دیوار کشور بابل، می شود مستحکمات مرزی بابل. سوال: آیا ممکن است آشوربنی پال تا انتهای آسیا و نزدیک آلاسکا را زیر سلطه داشته بوده باشد؟ پاسخ: بله، زیرا متون آشوری طوری سخن می گویند که گویی او، پادشاه کل جهان و اصطلاحا هفت کشور بوده است.

خود کوروش هم در بخش دوم متن استوانه می گوید که در محل استحکاماتی که با مفرغ و مس ساخته است، کتیبه ای از آشوربنی پال را دیده است.

نتیجه اینکه اولا منظور از مردوک، می تواند بلندپایه ترین موجود معنوی، یعنی خدا باشد. والله اعلم. اینگونه مشکل متن منشور کوروش که برخی ایراد گرفته اند، از نظر الهیاتی حل می شود.

دوم اینکه منظور از استحکاماتی که خود کوروش می گوید با مفرغ و قطعات مس ساخته است، همان سد ذوالقرنین در آلاسکا باشد.

سوم اینکه مرز متصرفات آشوربنی پال (که پادشاهی قبل از کوروش در بابل و اطراف بوده است) در آسیا تا انتهای آن بوده است و اینگونه از محل تنگه انیان (برینگ فعلی) تا مرز آلاسکا بوده است و کوروش آنجا یک کتیبه از آشوربنی پال را هم دیده است.

این سه نکته باستان شناسی، اگر صحیح باشند، نکات فاز سومی هستند که به کمک تحلیل و تفسیر آیات مرتبط با ذوالقرنین و تجمیع آن با دیگر شواهد تخقیقی بدست آمده است. والله اعلم.

پس ظن ذوالقرنین بودن کوروش بسیار تقویت می شود. چون خود او خودش را سازنده استحکاماتی از مفرغ و قطعات مس معرفی کرده است. والله اعلم.

از یک قول تاریخی از روم (پیرامون صورتگری دانیال (ع) از تصویر انبیاء که در خزانه آدم علیه السلام بوده و ذوالقرنین آن را گشوده است) برداشت می شود که ذوالقرنین و دانیال همزمان بوده اند. می دانیم که دانیال و کوروش همزمان بوده اند.

نام های قدیم آلاسکا

1- انیان
این نامی است که بر آلاسکا و انتهای شمال شرقی آسیا در نقشه های قدیمی وجود دارد. احتمالا نامی ایرانی و هم ریشه با "انشان" و "انزان" است. این دو نام اخیر، نام کشور پدری کوروش و سرزمین پارس ها بوده است. می توان این حدس جنجالی را حتی مطرح نمود که ممکن است انشان، نه در خوزستان و نه صرفا در فارس، بلکه از خوارزم تا شمال شرقی آسیا و بخش هایی از آلاسکا را هم شامل میشده است. و یا یک انشان قدیم داشته ایم که همان آلاسکا و شمال شرقی آسیا (یعنی انیان) بوده باشد و یک انشان جدید که پس از مهاجرت آریایی ها و در فارس بوده باشد والله اعلم. نام تنگه برینگ در بین آلاسکا و آسیا هم تا همین 300 سال پیش در نقشه ها، تنگه انیان بوده است Anian.
در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است. در برخی نقشه های قدیمی اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند. در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس (و خورس) در حوالی صین قدیم در انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست. در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.

در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج آلاسکا و تنگه برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.

سرزمین پارس در حوالی ابرسین (ابرس) و قاف.

طبق مفاد شکل بالا، اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.

2- پارا دریا
در یک کتیبه زمان داریوش، سخن از "سکاهای پارا دریا (ماوراء بحار)" آمده است که طبق شواهدی چند، منظور سکاهای آمریکای شمالی (و نه جنب دریای خزر) است. از این رو از دیگر اسامی قاره آمریکا در عهد هخامنشان، پارا دریا (ورای دریا، ماوراء بحار) بوده است.

3- وادی ارتش
این نامی است که در نقشه دیوان الترک کاشغری که یکی از نقشه های قدیمی موجود از جهان است به نواحی حدود آلاسکا داده شده است.

4- جابلقا
در احادیث اسلامی صحبت از یک شهرستان بزرگ در منتهی الیه مشرق است که یاجوج و ماجوج در همسایگی آن ساکن اند. این آدرس با آلاسکا همخوانی دارد. طبق احادیث معراج، مردمان جابلقا در شب معراج ایمان آوردند و خلیفه ای از سوی رسول الله (ص) برای ایشان وضع شد.

5- ظلمات
بخش هایی از آلاسکا در نواحی جنب قطب شمال واقع است که مسلمین به آن نواحی ظلمات می گفتند.

6- کیماکیه
قسمت شمالی آلاسکا احتمالا بخشی از کیماکیه بوده است که هم در کتب و نقشه های مسلمین و هم در شاهنامه فردوسی مورد اشاره است.

7- مازندران شاهنامه (و نه مازندران فعلی) که محل البرز کوه شاهنامه است.
کوه قاف در آن واقع است و رستم آنجا با دیو سپید جنگید. محلی خارج از قلمرو وقت ایران بوده است. به نظر می رسد حداقل بخش هایی از آلاسکا فعلی با بخش هایی از مازندران شاهنامه، همپوشانی دارد.

8- العسکر
نامی که در آندلس اسلامی به چندین مکان (از جمله، طبق شواهدی چند، به نواحی کانادا و آلاسکا) اطلاق میشده است. شباهت معنایی این واژه با "وادی ارتش" در نقشه دیوان الترک قابل توجه است. یک شهر به نام کردووا (قرطبه) اکنون در قلب جغرافیایی سواحل آلاسکا وجود دارد. به نظر می رسد بین این نام و کرامت امام حسن عسگری (ع) در کنار زدن پرده از چشم خلیفه عباسی و نشان دادن یک سرزمین پر از ارتشیان، رابطه مهمی برقرار است والله اعلم. (این مطلب را کنار مطلب خلیفه منصوب رسول الله (ص) در جابلقا بگذاریم و کنار جزئیات داستان جزیره خضراء، آنگاه پازل سابقه حضور شیعه در آمریکا و ماوراء بحار قدیم، کامل می شود.)
نام آلاسکا، از واژه Alyeska از بومیان آلاسکا گرفته شده است. در نقشه دیوان الترک کاشغری در مکان آلاسکا، نام "وادی ارتش" نوشته شده است. ولی "آل-یسکا" چه ربطی به "ارتش" دارد؟ واژه "یزک" و "الیزک" و "یزکا" در متون عربی، به معنی "طلائع عسکر" یعنی "پیش قراولان لشگر" آمده است. شایان ذکر است که اصل این واژه، ترکی است. ولی برای آن صرف فعل هم در عربی صورت گرفته است. پس این مسیر سیر واژگانی برای آلاسکا قابل پیشنهاد است:
وادی ارتش = عسکریه = یزکا
سپس قلب شدن یزکا به آلیسکا در زبان بومیان و سپس تبدیل آلیسکا به آلاسکا.
لذا ممکن است بتوان معرب آلاسکا را عسکریه یا نظائر آن دانست. والله اعلم.
9- قاف و قوقیا
از جمله نام های نواحی شمال شرق آسیا و شمال غرب آمریکا، کوه "قاف" و کوه "قوقیا" بوده است. در ختای نامه آمده است که اهل قاف (احتمالا اهالی آلاسکا، کانادا و آمریکا) پیش از ساخته شدن سد اسکندر، از طریق راهی که در کوهستان بوده است، خود را به ختای (نهایت شرقی آسیا) می رسانده اند.[۱] یک بخش از خشکی که توسط کوه قوقیا محصور شده است (و بخشی از خاک آلاسکای فعلی است) مطابق آنچه ابن خلدون در آثار خود خصوصا المقدمه می گوید، نامش بلاد یاجوج بوده است.

10- اتوکان، یوتوکان، یوکان
طبق نقشه دیوان الترک کاشغری.

11- دشت قبچاق، دشت قلماق
البته این دو اسم در برهه های مختلف تاریخ، به نواحی مختلفی اطلاق می شده است. اما از برخی روایتهای داستان سیاوش و همچنین ختای نامه و روایت ابن خلدون از بلاد خفشاخ (معرب همان قبچاق) و برخی دیگر متون، به نظر می رسد که در برهه ای از تاریخ، به نواحی منتهای شمال شرق آسیا و شمال غرب قاره آمریکا، این نام اطلاق می شده است.

منابع کهن، گستره سرزمین ترکان (یعنی دشت قبچاق یا دشت کبیر) را 8 ماه مسافت پیمایش زمینی (معادل 12 هزار کیلومتر) دانسته اند. می دانیم که حد مغربی تاخت و تاز ترکان در قدیم، دشتهای شمال دریای سیاه بوده است. پس حد مشرقی آن بایستی 12 هزار کیلومتر در مشرق دریای سیاه (یعنی حوالی آلاسکا از طریق شمال شرق آسیا و تنگه برینگ) باشد.

12- نهایتا نام آلاسکا که احتمالا یک استخراج واژگانی از Alascaraca یا Alascara بوده است. شواهدی برای امکان چنین استخراج واژگانی در موارد مشابه وجود دارد. درباره پیشینه نام آلاسکا میان اروپاییان اختلاف نظر است و برایشان عملا قطعی نیست که نام آلاسکا از کجا آمده است. لذا این نظریه، یک نظریه ممکن است.

13- افسانه خو در ژاپن با افسانه Xu Fu در چین معادل دانسته شده است. طبق افسانه Xu Fu در چین، خو توانست به سرزمینی در منتهای مشرق به نام فوسانگ Fusang برسد که مطابق برخی شواهد با سواحل شمال غربی آمریکا و یا آلاسکا قابل تطبیق است. والله اعلم. ادله ای جداگانه وجود دارد که بر رسیدن کیخسرو، کوروش و ذوالقرنین به آمریکا حکایت می کند. لذا یکسان بودن هویت تاریخی ذوالقرنین، کوروش، خو و کیخسرو، از این منظر نیز، قابل طرح است.

14- قویوق در منابع فارسی دوران مغول (تاریخ رشیدی) در منتهای شمال شرق آسیا، صحبت از سرزمینی به نام قویوق (با املای قویق، قیوق یا قیق) است. اکنون در آلاسکا سرزمین و شهر Koyuk قرار دارد.

15- پارسوماش. در یک منشور به نام منشور پارسوماش از زبان کوروش گفته شده که "من پادشاه پهناورترین سرزمینهای آدمیان از بلندی های پارسوماش تا بابل بزرگ هستم." بابل بزرگ (از عراق تا مرزهای مصر) در مغرب پادشاهی کوروش بوده است. پس پارسوماش بایستی در منتهای مشرق سرزمین های حکومت کوروش بوده باشد. واژه ماش با ماغ و با ماگ تناسب دارد. لذا می توان پیشنهاد داد که پارسوماش همان "پارسه ماش" یا "دشت ماش" یا "دشت ماغ" باشد که می شود سرزمین مگاگ. دلایل متعددی هست که سرزمین مگاگ در منتهای مشرق آسیا (یعنی در آلاسکا در آن سوی تنگه برینگ) قرار داشته است. پس پارسوماش بایستی همان دشت های آلاسکا باشد. بلندی های پارسوماش هم کوهستان های آلاسکا می شود. حکومت کوروش ذوالقرنین از آلاسکا تا لیبیای قدیم ( مراکش امروزین) بوده است. نقل قطعی تاریخی داریم که پارس ها از جایی به نام پارسواش یا پارسوماش به سرزمینهای درونی تر مهاجرت کرده اند. پس با جمع این موارد، سرزمین اول پارسیان، شاید آلاسکا بوده است والله اعلم.

طبق لوح باقی مانده از فتوحات پادشاه نوآشوری سناخریب Sennacherib که مربوط به قرن ۷ و ۶ قبل از میلاد است، اگر سرزمین ها به ترتیب محل جغرافیایی در کتیبه ذکر شده باشند (که معمول بوده است)، سرزمین پارسوماش و انزان (و پارس متقدم و سرزمین آریای متقدم) در محلی دورتر از هندوستان (نسبت به عراق کنونی) قرار داشته است. این با نقلهای یونانی و عربی که به ترتیب آریمسپی ها (ایرانی ها) و فارس ها را مهاجرت کرده از دوردستهای آسیا دانسته اند، همخوانی دارد. طبق نقل های عهدینی هم سرزمین منشاء هخامنشیان، جایی در دوردستهای سرزمینهای شمالی و شرقی، قرار داشته است که با موارد بالا همخوان است. لذا بایستی سرزمین اصلی هخامنشیان (یعنی پارسوماش و انزان) را در نواحی انادیر، تنگه انیان (برینگ)، سیبری شرقی و یا آلاسکا جست و جو کرد. والله اعلم. این امر با نقل دیگری در لوح های قدیمی فتوحات حکومت آشوری که "دریای بزرگ طلوع خورشید" را در حوالی سرزمین پارسوماش و دوردستهای ماد معرفی کرده بود همخوانی دارد که به نظر می رسید همان خلیج بزرگ در منتهای مشرق در نقشه بطلمیوسی است که معادل اقیانوس آرام شمالی و دریاهای خاور دور آسیا و جنب آلاسکا و برینگ است والله اعلم. لازم به ذکر است که طبق منابع جغرافیایی اسلامی، سرزمینی به نام موغان یا مغان در منتهای شمال شرق آسیا (یعنی حوالی فراتر از تنگه برینگ و آلاسکا) قرار داشته است. پارسوماش را می توان "کناره های ماش" یا "فلات ماش" یا "دشت ماش" یا "پارس ماش" معنا کرد که بخش ماش در آن، تقریبا معادل همان ماغ و موغ و ماج است و یادآور دشت مغان متقدم (و نه متاخر) و حتی احیانا واژه ماجوج است. والله اعلم.

متن لوح سناخریب : این منبع [۲]

درباره دریای بالایی و دریایی پایینی و دریای بزرگ طلوع خورشید و دریای غروب خورشید، در متون قرن ۶ و ۷ قبل از میلاد تمدن میان رودان: این منبع [۳]


16- ارض ساسان. در یک نسخه از نقشه ادریسی مربوط به 800 سال پیش (که احتمالا خودش بر اساس نقشه های قدیمی تر رسم شده است)، در ناحیه پشت سرزمین یاجوج و ماجوج (حدودا در نواحی مونتانا، کلرادو و آریزونا)، نام "ارض ساسان" و "جبل ارانیا" نوشته شده است. این مدرک به همراه دیگر مدارک پیرامون پارس، انیان، باکتریا، سجستان، دریاچه چیچست و سرزمین موغان، پیشنهاد می کند که سرزمین پارس (= خاور) در مشرق تنگه برینگ (یعنی آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین باکتریا (= باختر) در مغرب تنگه برینگ بوده است و به دو سوی برینگ هم نام انیان (احتمالا همان انشان) اطلاق میشده است. لذا سرزمین اصلی پارس های آریایی (چه هخامنشی و چه بنیان گذاران ساسانیان) در دو سوی تنگه برینگ (در حوالی بین آلاسکا تا سیبری شرقی) قرار داشته است و حداقل بین 500 قبل از میلاد تا 200 میلادی، حکومت این بخش ها احتمالا در دست مردمان آریایی بوده است و پس از آن هم آریایی ها تا قبل از قرن 9 میلادی در این نواحی حضور داشته اند. والله اعلم.

منابع تاریخی هم نقل کرده اند که پارس های هخامنشی از شمال شرق به ناحیه ایران فعلی مهاجرت کرده اند.

این نام ها در گذر زمان در طول 3000 سال گذشته، بر این ناحیه جغرافیایی از زمین خدا، اطلاق میشده است. در قرآن کریم، شاید یکی از مصادیق "مشارقها" و "مطلع الشمس"، نواحی کانادا و آلاسکا باشد، این مطلب بر اساس مکان یابی سد ذوالقرنین در آلاسکا و فرضیه همانی کوروش و ذوالقرنین قابل طرح است. والله اعلم

محل برخورد تیر آرش کمانگیر با زمین

می توان مرز ایران و توران را محل برخورد تیر آرش با زمین مشخص کرد. لذا اگر این محل یافته شود، قرینه ای برای تعیین نهایت حد مرز ایران در زمان قدیم خواهد بود. طبق منابع اوستایی، تیر آرش بر کوه "خوا انوان ته" فرود آمد. "خوا" را معادل "کوه" می گیریم. "ته" نیز احتمالا دگر شکل "ده" به معنی سرزمین است. پس اسم اصلی آن کوه، "کوه سرزمین انوان" می شود. اکنون در شرقی ترین بخش آسیا، در نزدیکی آلاسکا و تنگه برینگ، سرزمینی وجود دارد که نام قدیم آن (و نام قدیم آلاسکا و تنگه برینگ) "انیان" گزارش شده است. مردم محلی، "انیان" را "اونان" هم تلفظ می کرده اند. در این منطقه شهر و رودخانه و خلیجی قرار دارد که نامشان "انادیر" است. نام اصلی این شهر طبق منابع قدیمی، "انیان دیر" و "اونان دیر" بوده است. دیر هم احتمالا دگر شکل "تیر" است که یا اشاره به تیر آرش دارد و یا به معنای رودخانه (در فارسی باستان) است.

همچنین در منابع ایران کهن، ذکر شده که در حوالی گنگ دژ (یعنی منتهای شمال شرق آسیا و ماورای آن، یعنی آلاسکا)، رودی به نام ناوتاگ وجود داشته است. [۴] اکنون در آلاسکا ناحیه ای بزرگ به نام Noatak وجود دارد که تلفظ بومی آن Nautaaġmiut و Nautaaġ بوده است.


پس حاصل تطبیق شاهنامه، گزارش منابع اوستایی و جغرافیای تاریخی حوالی آلاسکا این می شود که تیر آرش در حوالی آلاسکا (یعنی سرزمین "اونان" یا "انیان" Anian ) به زمین نشست. خود انیان هم یک واژه عجمی به معنای شجاع و پهلوان است.مثلا کلمه نیو (مانند نیشابور (یا همان نیو شاپور به معنی شاپور پهلوان)) به معنای پهلوان است. تطبیق این مطالب با نقشه های قدیمی یونانی پیشنهاد می کند که دریای هیرکان (دریای گرگسار) نه در محل دریای خزر فعلی، بلکه در محل دریای برینگ فعلی و دریای چوکچی (در حوالی سیبری و آلاسکا) قرار داشته است و سرزمین قدیم ایران (شامل آریا و پارت و ...) تا منتهی الیه شرقی آسیا و نزدیک آلاسکا کشیده شده بوده است.

این قرائن در کنار مطالب قبلی پیشنهاد می کند که مرز ایران، شامل کل آسیا (به جز هند و چین) تا نزدیک حوالی آلاسکا بوده است. پس حضور کوروش (در قامت ذوالقرنین) در آلاسکا و ساخت استحکامات و سد دفاعی، خالی از وجه نبوده است. والله اعلم. قبلا تصور میشد که مرز ایران تا حوالی سین کیانگ چین بوده است و حالا مطابق این شواهد، می توان مرزهای ایران در دنیای باستان را شامل کل متصرفات فعلی روسیه در خاور دور و شرق و شمال شرق آسیا دانست. متصرفاتی که اول به دست سکاها افتاد، سپس گروه هایی از قبایل چادرنشین ترک و ایرانی، سپس به چنگ مغول افتاد و سپس از مغول ها به دست تاتارها رسید و سپس توسط روس ها از تاتارها ستانده شد.

باکتریا (باختر)، یک ایالت از پرشیا (پارس)

تا کنون تصور میشد که ایالت باکتریا که یکی از ایالتهای امپراتوری هخامنشی بوده است، در حدود بلخ قرار داشته است. ولی طبق بازمانده های یک نقشه جهان از قرن چهارم میلادی به نام Tabula Peutingeriana و بر اساس تطبیق آن با دیگر نقشه ها در می یابیم که ایالت باکتریا، شامل سیبری تا منتهی الیه شمال شرقی آسیا میشده و تا مرز آلاسکا ادامه داشته است. لذا گستره حکومت هخامنشیان حداقل از منتهی الیه شرقی آسیا تا مصر را شامل میشده است. پس اکنون سند داریم که سرزمین پارس، تا تنگه انیان (تنگه برینگ) امتداد داشته است.

عقاب و قوچ، دو نماد قدرت مشروع الهی

قرائنی وجود دارد که عقاب، نماد حکومت الهی در نزد کنعانیان بوده است. همچنین قرائنی وجود دارد که قوچ دو شاخ، نماد برکت الهی در ایران (و شاید حتی کل آسیا) بوده است. در سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد، کوروش را با دو بال عقاب و 2 شاخ، تصویر کرده بوده اند. یعنی هم از منظر نمادهای کنعانی (و بعدا مصری) و هم از منظر نمادهای آسیایی، او صاحب یک قدرت مسلط خدادادی و مشروع است.

این امر موید این نکته است که ارتباطی اجدادی میان کنعانیان و قبیله پارس، وجود داشته است: وگرنه چرا پرچم هخامنشیان پارسی (علاوه بر هاپلوگروپ دی ان آی ایشان) کنعانی است؟ لذا احتمالا اجداد پارسیان، ابتدا از حوالی ایران و بابل به سمت استپهای آسیای شمال شرقی و شمالی مهاجرت می کنند و سپس بعد از چندصدسال دوباره به سمت ایران مهاجرت معکوس می نمایند. بعد از حکومت جهانی کوروش، نماد عقاب به نماد امپراطوری ها تبدیل می شود و اکنون در نماد مهر رسمی روسیه و همچنین آمریکا و قبلا بر پرچم سلجوقیان و ... نماد عقاب به عنوان نماد قدرت وجود دارد. آنچه می تواند این نماد را از سنگ نگاره های آلاسکا تا داستان های بومیان آمریکا تا قبایل ترک تا روس و اسلاو، به نماد قدرت تبدیل کرده باشد، احتمالا پادشاهی آسیایی-آلاسکایی انشان (همان حکومت اولیه پارس ها) و سپس حکومت کوروش هخامنشی بوده است که بر پرچم ایشان، نماد عقاب یا شاهین بوده است. والله اعلم.

نکته مهم کاربردی این بحث در تفسیر قرآن کریم می تواند این باشد که مشارق الارض که خداوند می فرماید در تسلط بنی اسرائیل قرار گرفت، می تواند همین حکومت آسیایی-آلاسکایی انیان (انشان) و پارس ها و نظائر آن در قبل و بعد از ایشان بوده باشد. لذا سراغ طالوت و داوود و سلیمان (ع) را نه تنها در شام و یمن، بلکه در آسیا نیز می توان گرفت و این با گستره زبان و خط آرامی از استپهای آسیا تا شام و مصر، هماهنگ است. والله اعلم.

بال: نمادی معنوی
البته "بال" به صورت کلی در ادیان ابراهیمی یکی از مختصات عالم معنویت و فرشتگان به شمار می رود (در قرآن کریم، برای فرشتگان عبارت "اولی اجنحه" به کار رفته است و در احادیث شیعه، از بالهای فرشتگان سخن به میان آمده است. همچنین به عنوان نمونه ای فرهنگی، در رساله آواز پر جبرئیل، از شیخ اشراق، بیان شده که جبرائیل دارای دو بال است).

تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی

ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی به نقل از یهودیان می گوید که بین تخریب اورشلیم توسط بخت النصر و زمانه ذوالقرنین (احتمالا وفات او از نظر یهودیان)، 111 سال فاصله بوده است. طبق نقل ابوریحان، اما مسیحیان و یونانیان این فاصله را 311 سال می دانند. اگر تخمین اول (111 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه دوران ذوالقرنین تقریبا قابل تطبیق با دوران پادشاهی کوروش خواهد بود. اگر تخمین دوم (311 سال) را در نظر بگیریم، آنگاه به دوران اسکندر مقدونی می رسیم. پس ظاهرا اهالی اسکندریه (برخی نصرانی ها و برخی یونانی ها) عملا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین و بانی بنای شهر اسکندریه می نامند. از سویی دیگر گفته شده بنای اسکندریه 300 سال طول کشیده است. از جمع این دو مورد اخیر، می توانیم پیشنهاد کنیم که بنای اسکندریه را کوروش آغاز کرد و 200 سال بعد از او، اسکندر مقدونی هم در زمان خود به آن افزود.

در مجموع به نظر می رسد که قبل از اسکندر مقدونی، مردمان قدیم (شامل یهودی ها) کوروش را ذوالقرنین می دانستند. بعد از دولت اسکندر مقدونی، عده ای اسکندر مقدونی را که اسکندر ثانی بود، با اسکندر اول (یعنی کوروش) اشتباه و خلط کردند.

بسیاری از علمای قدیم و جدید اسلامی هم به این نکته تاکید دارند که دو اسکندر داشته ایم و اسکندر ذوالقرنین، قبل از اسکندر مقدونی بوده است.

فیثاغورث و ادریس، کوروش و ذوالقرنین

فیثاغورث را بایستی بزرگترین ریاضی دان تاریخ دانست که اصول فلسفی و حکمی ریاضیات را بنا نمود و قبل از اقلیدس، ارسطو، افلاطون، ارشمیدس و دیگران می زیست.

او در زمانه کوروش هخامنشی بود و سفرهای زیادی به نقاط مختلف جهان انجام داده بود و در این سفرها بسیار آموخت و خصوصا توقف مهمی در مصر برای تعلیم و تعلم داشته است.

از سوی دیگر طبق نقل های مسلمین، هرمس را پدر ریاضیات و نجوم و حکمت می دانند. قبلا توضیح دادیم که نقل هایی از مسلمین است که هرمس، همان ادریس ثانی است که نام بابلی او، هرمس بود و وزیر و دستیار و همراه ذوالقرنین بوده است.

برخی متقدمین، فیثاغورث را در زمان کیخسرو دانسته اند [۵] . از آنجائی که کیخسرو احتمالا همان کوروش است، پس از این طریق هم نقلی داریم که فیثاغورث و کوروش همزمان بوده اند و از همین طریق به صورت معکوس می توان همانی کیخسرو و کوروش را نتیجه گرفت.

از سوی دیگر مسلمین، ذوالقرنین را واضع اصول اولیه علم منطق می دانند. همچنین ادریس و ذوالقرنین در روایات به ترتیب به عنوان معلم و ماهر علم نجوم معرفی شده اند.

از جمع تمامی این موارد می توانیم نتیجه بگیریم که فیثاغورث، یکی از شاگردان هرمس (ادریس ثانی علیه السلام) بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین و جانشینانش، توانسته است علم حکمت و ریاضیات و منطق را از هرمس بیاموزد و سپس با تاسیس یک حلقه درسی، به دیگران آموزش دهد.

پس شواهد تاریخی به ما پیشنهاد می کند که فیثاغورث، هم زمان با هرمس بوده است و این دو، همزمان با کوروش ذوالقرنین زیسته اند.

والله اعلم
برخی از منابع تاریخی، صفت رومی را به اسکندر ذوالقرنین داده اند و همین صفت موجب شده است که برخی بین اسکندر بن دارای ایرانی و اسکندر مقدونی، خلط کنند.

اما ریشه این صفت رومی از کجاست؟ اگر این نقل، صحیح بوده باشد که یکی از اوصاف اسکندر ذوالقرنین، رومی بوده است، چگونه می توان او را ایرانی دانست؟
احتمال اول این است که این نقل، غلط باشد و ریشه در خلط اسکندر مقدونی با اسکندر ذوالقرنین (یعنی کوروش) داشته باشد.
احتمال دوم ولی این است که یکی از القاب کوروش، رومی بوده باشد !
خوب چنین چیزی چگونه ممکن است؟! کوروش از اهالی قبیله پارس و انیان و ایرانی بوده است. چه طور ممکن است بتوان برای او در آن واحد هم صفت ایرانی و هم رومی قائل بود؟ می دانیم که جده کوروش (مادر بزرگش) از خاندان سلطنتی لیدیه (واقع در ترکیه کنونی و روم شرقی که مسلمین به آن رومیه می گفتند) بوده است. پس کوروش به اعتبار نسب پدری اش، ایرانی و پارس بوده است و به اعتبار نسب مادربزرگش، رومی هم می تواند لقب بگیرد. والله اعلم.
نکته دیگر اینجاست که حکومت ماد (که نسب مادری کوروش طبق نقل های متعدد یونانی به آن می رسیده است)، حداقل شامل نواحی آناتولی مرکزی تا همدان بوده است. لذا می توان ماد را مشتمل بر سرزمینهای رومیه (ترکیه فعلی) دانست. نکته جالب دیگر اینجاست که ژنتیک هاپلوگروپ mtDNA (یعنی ژنتیک مادری) قوم آذری (که ایشان اکنون در نواحی حکومت ماد قدیم زندگی می کنند) دارای بیشترین قرابت با ژنتیک هاپلوگروپ mtDNA در نواحی آتروسکان، ایتالیا، بوسنی و ترکیه دارد. [۶] یعنی ژنتیک مادری مردمان ماد، به نوعی، رومیه ای است و لذا اینکه در برخی اقوال تاریخی یا اسلامی، ذوالقرنین را از سمت مادری با نسب رومی دانسته اند، می تواند صحیح باشد و وجه آن این ریشه ژنتیکی باشد والله اعلم.

شواهد متعددی وجود دارد که منظور از فریدون پیشدادی، همان کوروش است. دلایلی چون نام پدربزرگ مادری، جایگاه و رفتار پدربزرگ مادری، داستان تولد، رفتار فریدون با پدربزرگ مادری و اینکه فریدون حکومتی جهانی داشت.

همچنین منظور از کیخسروی کیانی، هم همان کوروش است. ابوریحان بیرونی و دیگران این مدعی را از قول پیشینیان مطرح کرده اند. اوصاف کیخسرو و حتی نام خسرو و کورو، دارای شباهت تام و تمام است.

منظور از اسکندر بن دارا در شاهنامه هم همان کوروش است. زیرا اوصاف او و کارهای او و داشتن کلاه کیانی و فارسی سخن گفتن و نسب پدری و ... همگی با کوروش متناسب است و فقط یک خلط ناشی از تصحیف یا تحریف بین اسکندر ایرانی با اسکندر مقدونی در برخی جزئیات داستان شده است که در داستانسرایی حماسی و سینه به سینه، اصلا بعید نیست.

برخی منابع قدیمی، فریدون را همان ذوالقرنین دانسته اند و خضر را همراه او.

برخی دیگر از منابع قدیمی، خضر را همراه کیخسرو دانسته اند. اوصاف و کارهای کیخسرو هم انطباق خوبی با ذوالقرنین دارد.

برخی منابع قدیمی، اسکندر بن دارا را ذوالقرنین دانسته اند و تصریح کرده اند که نبایستی او را با اسکندر مقدونی خلط کرد.

پس دانستیم که اولا ریشه داستانهای فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا، همگی به کوروش بر می گردد.

در ثانی، در منابع مختلف هم فریدون، هم عملا کیخسرو و هم اسکندر بن دارا، ذوالقرنین دانسته شده اند.

پس از طریق دو مقدمه بالا، نتیجه می گیریم که کوروش، احتمالا همان ذوالقرنین است که داستان حقیقی زندگی او، ریشه داستانسرایی های حماسی پیرامون فریدون، کیخسرو و اسکندر بن دارا شده است.

زرتشت و کوروش

1- نقل است که در کتاب زرتشت خطاب به پیروانش آمده بوده که منتظر صاحب شتر سرخ (یعنی پیامبر اکرم (ص)) در 1000 سال بعد از من باشید. لذا حوالی زمان ظهور زرتشت را می توان حدود 2400 سال پیش تخمین زد که تخمینی نزدیک به زمان کوروش است.

2- دسته ای از مستشرقان بنا به شواهد تاریخی شان، زمان زرتشت را معاصر کوروش و داریوش دانسته اند. زرتشتیان سنتی هم زمان ظهور زرتشت را حوالی قرن 6 قبل از میلاد میدانسته اند. [۷] [۸] کوروش مطابق شواهد تاریخی، فردی موحد و مومن بوده است.

3- مطابق شواهد عهدینی، کوروش ملازمت و همراهی با انبیاء بنی اسرائیل داشته است. شواهدی وجود دارد که ادریس نبی (ع) (که همان هرمس و همان الیاس (ع) ملازم خضر است) مرشد و ملازم کوروش بوده است.

4- تلفظ قدیم زرتشت، "زره توره" بوده که آن را می توان "تورات زربانی" یعنی "تورات مجوسان" دانست.

5- از جمع روایات تاریخی، مذهبی، ملی، عهدینی و ... می توان پیشنهاد نمود که: زرتشت احتمالا معاصر یا شاگرد ادریس (ع) بوده است که وظیفه ترجمه و تبلیغ معارف تورات موسی (ع) را در میان مجوسان داشته است و مورد حمایت کوروش بوده است و نهایتا در این راه به دست جبهه باطل و در تهاجم آنها، در شهری به نام بلخ در ایران شرقی قدیم در حوالی شمال شرق آسیا، و نه بلخ آسیای میانه، شهید می شود. احتمال یکسان بودن کوروش و زرتشت هم وجود دارد.

همچنین شواهدی وجود دارد که کلمه زرتشت در متون ایران قدیم (علاوه بر نام کتاب، نام دین و نام انسان) یک نام نمادین برای اشاره به "نبوت ابراهیمی مختوم به ختم مرسلین" باشد. لذا می بینیم که نوه زرتشت شهید می شود و یکی از فرزندان یا نوادگان زرتشت، منجی آخرالزمان ایشان است.

پس لفظ زرتشت از یکسو با یکتاپرستی، از سوی دیگر با تورات، از سوی دیگر با کوروش و از سوی دیگر با نبوت ابراهیمی و محمدی (ص) مرتبط است.

لذا من حیث المجموع می توان لفظ زرتشت را یکی از مستحدثات زمان و زمانه کوروش و دارای اشاره به توحید و نبوت و امامت دانست.

والله اعلم.

زمان زرتشت

نکاتی درباره زمان زرتشت، در ابتدای همین بخش، پیشتر، بیان شد. علاوه بر آن موارد، نکاتی دیگر تقدیم حضور می شود.

اکثر منابع محققین و منابع تاریخی (اعم از منابع عربی، عجمی و زرتشتی)، حوالی قرن 6 قبل از میلاد را برای زمانه زرتشت معین کرده اند.

در سفال نوشته‏ ی قلعه ایرج ورامین، که از اکتشافات باستانی معاصر است، متنی وجود دارد که بیان می دارد اسکندر رومی (که می گوید از مصر به ایران حمله کرد و فرمانروای ایران را کشت)، در 300 سال پس از زرتشت ظهور کرده است. می دانیم که اسکندر مقدونی در حوالی 331 قبل از میلاد از مصر فارغ می شود و به خاک اصلی ایران حمله می کند. لذا زرتشت بایستی در انتهای سده 7 یا ابتدای سده 6 قبل از میلاد، ظهور کرده باشد (بر اساس فاصله 300 ساله بین زرتشت و اسکندر مقدونی که در سفال نوشته بیان شده است).

در شرح حال اردشیر بابکان (موسس ساسانیان)، ذکر شده که از جمله کارهایی که کرد، دست بردن در سالشماری بود. علت این کار هم این بود که مردم (طبق پیش بینی جاماسب و یا شاید هم خود زرتشت که در کتب و نقل های سینه به سینه شنیده بودند) باور داشتند که 1000 سال پس از زرتشت، کار حکومت ایران به پایان می رسد. نقل شده که اردشیر بابکان دید که تنها 200 سال از فرصت 1000 ساله باقی است. لذا در سالشماری دست برد تا با تغییر تقویم و سالشماری، مردمان را آرام و آسوده خاطر کند. پس طبق این نقل مسعودی از کرده ی اردشیر بابکان، بایستی نتیجه بگیریم که بین زمانه اردشیر بابکان و زرتشت، بایستی حدود 800 سال فاصله باشد. با این تخمین هم و از این مسیر هم، به قرن 6 قبل از میلاد می رسیم.

یک تاریخ تقویمی کهن از خاورمیانه و کلیمیان به نام تاریخ هبوطی وجود دارد که مبدا تاریخ را از تخمین ایشان برای زمان هبوط آدم قرار داده است و زمان هر کدام از انبیاء را بر آن اساس نقل کرده اند. طبق تاریخ هبوطی، حضرت عیسی (ع) در سال ۵۵۸۵ بعد از هبوط متولد شده اند (طبق ناسخ التواریخ). طبق منابع عجمی و به نقل از کتاب آثار عجم، گشتاسپ (و جاماسپ و زرتشت) در حوالی ۴۹۹۴ بعد از هبوط می‌زیسته اند. این یعنی گشتاسپ، پادشاه جهان گشای ایرانی، در حوالی ۵۹۱ قبل از میلاد مسیح بوده است که زمان و زمانه نایب السلطنه بودن کوروش است. گشتاسپ را فرزند پهلوان و قهرمان برای لهراسب دانسته اند. لذا می توان گشتاسپ را همان کوروش و لهراسب را پدر کوروش (یعنی کمبوجیه ی اول) دانست.
در ترجمه تقویم التواریخ (سالشمار وقایع مهم جهان از آغاز آفرینش تا سال 1085ق) که اصل کتاب مربوط به قرن 11 هجری قمری است، در ذیل اتفاقات سال (4937 هبوطی) ذکر شده که "... کورش فارسی و مراد از او گشتاسپ".


همچنین بر اساس زمان کاشت سروهای دست کاشت منتسب به زرتشت، هم همین حوالی زمانی مربوط به حدود قرن 6 قبل از میلاد به دست می آید که در ادامه درباره آن صحبت خواهد شد.

زرتشت کیست؟ دارای دو شاخ، یعنی ذوالقرنین!

طبق روایات ائمه اطهار(ع)، پیامبر مجوسیان نامش داماسب (جاماسب) بوده و توسط مجوسیان کشته شده است. ردپای جاماسب در تاریخ هم وجود دارد: جاماسب همان گئومات مغ است که داماد کوروش بود و به دست داریوش کشته شد.

اما طبق روایات تواریخ عجمی و ایرانی قدیم، جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند. پس زرتشت بایستی همان کوروش بوده باشد. از نظر تاریخی هم ردپاهای زرتشت به دوران معاصر کوروش ختم می شود.

اما معنای لغوی زرتشت چیست؟ زارا توشترا = زارا + توشترا

زارا احتمالا دگرشکل همان دارا یا گیرا است که به معنای "دارنده" است.

توشترا در زبان‌های هند و اروپایی در اصل به گاو دو شاخ (و بعدا به شتر) اطلاق شده است و احتمالا از دو بخش توش + ترا تشکیل شده که اولی همان "دو" و دومی هم به معنای شاخ و تیر است. پس توشترا یعنی "دو تیر" یا همان "دو شاخ".

پس زرتشت یعنی صاحب دو شاخ. گفتیم که نام اول کوروش آگراداتیس (دارای دو تیزی) بوده است.

عربی: ذوالقرنین مادی: آگراداتیس اوستایی: ذارا توشترا (زرتشت) پارسی باستان: ارته کا برزمنیا

پس آن هویتی که قرآن کریم در داستان ذوالقرنین به عنوان "ذکرا" برای ما بیان می کند، نامش در زبان‌های مختلف در دل تاریخ مدفون شده است و این یادکرد قرآنی به ما کمک می کند که در یک اعجاز علمی باستان شناسی قرآن کریم، بتوانیم کشف کنیم که کوروش ذوالقرنین، همان زرتشت است.

پس زرتشت، پیغمبر نبود بلکه ذوالقرنین (همان کوروش) بود و دامادش جاماسب (گئومات مغ) پیامبر مغان و مبعوث بر مجوسیان بوده است والله اعلم.

زرتشت = زرادشت = زرادشترا = ذارا دو ایشتری = دارای دو شاخ

کلمه "ایشتری" esterî در زبان‌های قدیم دارای معنای دقیق "شاخ" بوده است. به گاوهای شاخ دار هم در زبان‌های هند و اروپایی قدیم "اوشتر" می گفتند.


کلمه "ایشتر"، دگرشکل همان کلمه "شاخ" است: پسوند -تر در کلمه اول با پسوند -آخ در کلمه دوم جایگزین شده است و ریشه هر دو کلمه هم، "شِ/شی/ایش" است.


در زبان اکدی (سومر باستان)، برای "شاخ" دو کلمه داشتند:

۱- سی (که همان شی است و کلمات شاخ و ایشتری هم ریشه با آن هستند).

۲- قرنوم (که کلمه قرن عربی به معنای شاخ، هم ریشه با آن است).


ایشتار، یک الهه سومری بوده که مشخصه آن این بوده که دو شاخ داشته است. یعنی شاخدار.

پس معنای تحت اللفظی کلمه "زرتشت" می شود "ذوالقرنین".

در متون کهن هندوئیسم در هندوستان هم صحبت از Dhrtarastra است که دگر شکل همان واژه زرتشت است. این واژه لقب پادشاهان مقتدر مقدس در متون هندویی است. یکی از این پادشاهان، پدر گئوتاما بودا (همان گئومات مغ، یعنی جاماسب حکیم، یعنی داماد کوروش) دانسته شده است.

پس طبق متون هندی باستان، زرتشت، پدر گئومات مغ بوده است.

می دانیم که گئومات مغ، به همراه برادرش (که احتمالا همان خضر نبی (ع) بوده است)، اگرچه ریشه عبری داشته اند (احتمالا از فامیلهای دانیال نبی (ع) و پسرخاله کوروش بوده اند) ولی از نظر سلطنتی، فرزندخوانده کوروش حساب می شده اند.

پس رابطه فامیلی جاماسب نبی (گئومات مغ) با کوروش در منابع زیر ذکر شده است:

۱- منابع یونان باستان ۲- منابع تواریخ عجمی (جاماسب را داماد زرتشت دانسته اند). ۳- منابع هندوئیسم باستان (زرتشت را یک پادشاه دانسته اند که پدر گئوتاما بودا یعنی همان گئومات بوده است).

درباره ریشه یابی نام گئومات

گئومات از نظر تحت اللفظی یعنی "مالک گَئو" و منظور از گئو، همان گاورنمنت و قدرت و ذوالقرنینیت است. یعنی گئومات (داماد کوروش)، پس از کشته شدن بردیا و کمبوجیه، "کفیل قدرت/مالک قدرت" و فی الواقع "ذوالکفل" بود. شواهد دیگری هم وجود دارد که مجموعا بیان می دارد که ذوالکفل، همان داماسب/جاماسب بن دانیال نبی(ع) یعنی همان گئومات مغ است که در کودتای داریوش، کشته شد. هندیان بعدها تحت ارشاد شاگردان او، به او "گوتاما بودا" گفتند. شواهد این امور به نحوی متعدد، در پژوهش های مختلف در ایران و آمریکا و هند، مورد اعتنای نظریات قرار گرفته است.

اشتره ، خشتره ، ذوالقرنین و شهریار

واژه های اشتره (ایشترا) و خشتره (مانند جزء موجود در اردشیر یا همان ارتخشتره و معرب آن ارطخاشت) واژه ای بوده است که در زبان دوران هخامنشی (و حتی مادی) به حکمران یا شهریار اطلاق می شده است. می توان با توجه به مطالب پیش گفته در بخش های قبلی در مورد معنای ریشه های ایشتری و توشترا و ایشتار در زبانهای باستانی، پیشنهاد داد که خشتره و ایشتره و ارتخشتره (اردشیر) در معنای تحت الفظی کهن خود دارای اطلاق به "صاحب دو شاخ" یا هم معنی با "ذوالقرنین" باشند. یعنی خشتره شاید به معنای "دو شاخ" و ارتخشتره (اردشیر) به معنای "دو شاخ عادل" یا "ذوالقرنین عادل" باشد. در این صورت می توان گفت که ذاراتوشترا (زرتشت)، ارتخشتره (اردشیر)، آگراداتیس، ارته کا برزمنیا و ذوالقرنین همگی واژه هایی هم معنای با هم هستند و صفت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها بر دیگر شاهان مقتدر (مانند اردشیر های هخامنشی و ساسانی) هم اطلاق شده است. شایان ذکر است که منابع کهن تاریخ عجمی، اردشیر را لقب بهمن دانسته اند (همان بهمن که او را برخی منابع تاریخ، معادل با کوروش یا پژواکی از شخصیت کوروش دانسته اند). همچنین لقب دحتر بهمن را چهرزاد (اشترازاد) دانسته اند که واجد همان جزء "اشترا" است و معنای لغوی چهرزاد (اشترازاد) را "شریف النسب" دانسته اند. پس قرابتی بین معنای "اشترا" با "شرافت" وجود دارد. لذا می توان لقب دختر بهمن را "ذوالقرنین زاده" معنا کرد و پیشنهاد نمود. والله اعلم.

واژه های اردشیر (ارتخشتره)، زرتشت (ذاراتوشترا)، شوشتر (شهر شوش)، خشتره (شهریاری، شهریور، شهر) همگی از ریشه کهن اشترا یا ایشتار (به معنی شاخ) هستند و اشاره به کوروش ذوالقرنین و پایتختش و حکومتش دارند.
شایان ذکر است که واژه خشتره Xashtra در منابع کهن دین زرتشتی به معنای "قدرت خدا، شهر خدا و سلطه خدا" معنا شده است [۹] که به نظر می رسد این موارد، هم مفهوم "ولایت" در دین اسلام است. لذا خشتره، رمز ولایت الهی در دین و زبان ایران باستان بوده است. جالب است که ائمه اطهار (ع) هم در احادیث شیعه، جایگاه خود را (که می دانیم جایگاه دینی ایشان، جایگاه ولایت و امامت است) با مفهوم قرآنی ذوالقرنین مقایسه نموده اند. لذا ذوالقرنین را می توان نمادی از "قدرت و ولایت مشروع الهی" در تاریخ ادیان ابراهیمی دانست. لذا واژه خشتره از این جهت هم (علاوه بر ریشه شناسی لغوی) با واژه ذوالقرنین دارای قرابت است.

خشتره، شهریور و ریشه واژه کوروش

در گاهشماری قدیم فرس (تقویم هخامنشی)، در 2500 سال پیش، نام شهریورماه به صورت ایلامی xārapašya- و kārapašiya- و qa-ir-ba-ši-ya-iš و kar-ba-ši-ya-iš نگاشته می شد. پیشتر بیان شد که این ماه، منتسب به فرشته موکل بر "قدرت و سیاست و حکومت و عدالت" بوده است و واژه های خشتره، شهریور و شهریار و حتی واژه کشور، در یک حوزه اشتقاقی-معنایی قرار دارند. بسیار جالب است که معادل ایلامی این ماه (که می دانیم زبان ایلامی با دیگر زبان های باستانی مثل بابلی هم قرابت دارد) حاوی اجزای ka و یا qa و ir و kar و kara است. لذا می توان نتیجه گرفت که واژه های کوروش و ایران، دگرشکل یا معادلهایی برای حوزه اشتقاقی-معنایی { "خشتره"، "تشتره"، "شهریور" و "کشور" } بوده است.

شایان ذکر است که ابوریحان بیرونی، از جمله القاب و کنیه هایی که از پیشینیان برای ذوالقرنین نقل می کند، "ابو کرب" است که تناسب جالبی با kar-ba-ši-ya-iš دارد. لذا می توان پیشنهاد کرد که ممکن است "ابو کرب"، ریشه در واژه kar-ba-ši-ya-iš داشته باشد. والله اعلم. واژه آشوری karb و karba را می توان "حریم، حرم، امر و حکم" معنا کرد (که برخی در ریشه شناسی واژه کربلاء، KarbaIla به معنای حرم خدا، حکم خدا و امر خدا را ذکر کرده اند). لذا واژه "ابو کرب" را می توان "بزرگ حکمرانان" یا "بزرگ امیران" معنا نمود. والله اعلم.

نمادشناسی موجود شاخدار در ادیان و فرهنگهای کهن خاورمیانه

در زبان کهن آشوری واژه kerru (و karru و kāru ) به معنای قوچ نر بوده است. همچنین در زبانهای کهن اوگاریتی، اکدی و حتی عبری. [۱۰] ترجمه تحت اللفظی این واژه آشوری را می توان "قدرتمند بلندی ها" یا "پهلوان بلندی ها" دانست. دگر شکل این واژه در زبان آشوری alu بوده است. لذا می توان واژه های کوروش، علی و ذوالقرنین را بر این مبنا، مرتبط المعانی دانست. شایان ذکر است که قوچ نر در هیروگلیف مصری عصر نزدیک به یوسف پیامبر (ع) نمادی برای قدرت مشروع الهی (خنوم، احتمالا ریشه در نمادهای کنعانی یا ابراهیمی) داشته است. در ادبیات دینی یهودیت در ذیل کروبیان (واژه عبری-عربی کروبی، ریشه در واژه آشوری Keruv دارد که آن هم با واژه آشوری kerru مرتبط است)، در ادبیات دینی ساسانیان ذیل خورنه یا همان فر ایزدی (که نماد آن قوچ است) و در ادبیات دینی میان رودان در تمثالهای ایشتار، و دیگر فرهنگهای کهن، شاهد موجود شاخدار به عنوان نماد روح یا قدرت مشروع الهی هستیم. [۱۱] در ادبیات یهودی، گاو (که موجودی شاخدار است) نماد قدرت الهی یا نماد فرشتگان قدرتمند الهی است و مثلا تخت سلیمان نبی (ع) بر دوش 12 گاو است. در تخت جمشید هم به کرات از نمادهای سر گاو (در سر ستونها به نحوی که سقف بنا، گویی بر دوش گاوان است)، گاو و شیر استفاده شده است. در زبانهای مادی و پارسی باستان با واژه های خشتره، هوخشتره، ارتخشتره و ذاراتوشترا (زرتشت) روبرو هستیم که همگی به معنای پادشاه عادل، خوب و مشروع الهی است. شایان ذکر است ریشه ایشتره با ریشه شاخ مرتبط است. فرشتگان مقرب (کروبیان) در فرهنگهای بین النهرین (کلدانیان و آشوریان)، زرتشتی و هخامنشی، مصر باستان و همچنین در یهودیت، با ترکیب 4 عنصر عقاب، گاو، شیر و انسان در یک هیات واحد ترسیم می شده اند. کوروش در سنگ نگاره دشت مرغاب، به صورت یک کروبی (سر انسان، دارای 4 بال، دارای تاجی با دو شاخ) ترسیم شده است و در کتب انبیای بنی اسرائیل، کوروش را با القاب "صاحب دوشاخ" و "عقاب مشرق" توصیف کرده اند. همچنین شایان ذکر است که شیر از اوصاف ذوالقرنین (طبق روایات اسلامی که او را هنگام نبرد، همچون شیر غضبناک توصیف کرده اند) و همچنین از نمادهای حکومت کوروش (طبق نقش گاو و شیر که بر روی سکه های طلای ضرب شده در عصر کوروش وجود داشته است) بوده است. لذا در مجموع می توان موجود شاخ دار (ذوالقرنین) را نمادی کهن (چه نمادی فرهنگی و چه نمادی هیروگلیفی و حتی لفظی-واژگانی) برای قدرت مشروع الهی (ولی الله و ولایت الهی در زمین) دانست. ریشه این مفهوم به دوران پس از نوح نبی (ع) و ابراهیم نبی (ع) بر می گردد. زیرا طبق معارف اسلامی و حدیثی از حضرت علی (ع)، مفهوم ذوالقرنین در صحف اولی (= صحف ابراهیم و موسی علیهما السلام) آمده بوده است و همچنین طبق یافته های باستان شناسی، در افسانه گیلگمش (که مربوط به دوران پس از نوح و ابراهیم نبی (علیهم السلام) است)، مشاهده می کنیم که انکیدو (که دوست و به نوعی مرشد و راهنمای گیلگمش برای نجات او از ظالم بودن و تبدیل او به یک حاکم عادل است) دارای دو شاخ است.

از القاب داوود (ع) در قرآن کریم، ذاالاید است. این لقب دارای تناسباتی ظاهری و اصطلاحی با لفظ "ذوالقرنین" است و لذا ممکن است یک راستای تاریخی-دلالی را (در آن حوزه معنایی) مشخص کند.

در متون مسیحی متقدم (مربوط به قرن 9 میلادی و قبل تر از آن) هم ذکر شده که شاخ، نماد قدرت الهی داده شده به آل داوود (ع) برای رستگاری بشر است که خود را در ظهور مسیح از نسل داوود (ع) (یعنی از طریق مریم (ع)) نشان داده است[۱۲].

گفته شد که بر روی سکه های دوران کوروش هخامنشی (و همچنین نگاره های کاخ آپادانا مربوط به زمان داریوش)، نگاره های "گاو و شیر" است. درباره نحوه تفسیر معنای این نگاره (مقصود معنایی سازندگان این نگاره ها) نظرات مختلفی بیان شده است. ولی شواهد معناشناسی و زبان شناسی تاریخی پیشنهاد می کند که احتمالا در اصل و در ابتدا (یعنی در حوالی 550 قبل از میلاد) معنای مورد نظر از نگاره های "گاو و شیر" این بوده باشد که گاو به عنوان نماد روحانیت و قدرت ملکوتی و سکوت خردورزانه و نجابت و برکت (یعنی مجموعا یک نماد آسمانی، نماد دین) [۱۳] و شیر به عنوان نماد قدرت حکومتی و سلطنت و حکمرانی و نظم زمینی و جنگاوری (یعنی مجموعا یک نماد زمینی، نماد سیاست) [۱۴] مطرح بوده است و تصویر کردن توامان گاو و شیر در یک قاب واحد، در واقع نوعی بیان شبه هیروگلیفی برای مفهوم "قدرت مسلط آسمانی بر روی زمین"، "حکومت مقدس"، "حکمرانی آسمانی" و چیزی شبیه به مفهوم امروزین "همراهی دیانت و سیاست" بوده است. والله اعلم.


موجود شاخدار در فرهنگ ملل خاورمیانه از زمان های باستان تا عصر نزول قرآن و بعد از آن هم، دارای معنای قدرت و جنگندگی بوده است. چنانکه نقل است که سپر جنگی (معادل واژه عربی "ترس" و جمع "اتراس") برای پیامبر (ص) به عنوان هدیه می آورند که نقش عقاب یا قوچ (معادل واژه عربی "کبش") بر روی آن بوده است.

از کاف تا قاف: ریشه شناسی کارا و کور و کروس و کراس در زبان یونانی باستان و هند و اروپایی

در زبان یونانی باستان، واژه "کارا" که با الفبای یونانی "κάρα" نوشته می شود، در منابع مختلف به معنای « سر، نوک، قله، بز اهلی، شاخ » دانسته شده است، از ریشه هند و اروپایی (یعنی ایرانی) زیر:

from the root *ḱerh₂- (“head, horn, top”) [۱۵]

واژه های یونانی کراتس، کراس و کروس هم از نظر ریشه شناسی با واژه یونانی کارا مرتبط دانسته شده است و واجد معانی مانند "شاخ، قدرت، سیاست، حکومت و ..." هستند. جالب است که واژه های گاورن و گاورنمنت و سایبرنتیک هم که دارای معنای "قدرت و مدیریت و حکومت و اداره" هستند، ریشه در کلماتی یونانی دارند که واجد جزء "Kur" بوده است.

در فرانسه قدیم هم cor به معنای شاخ بوده است.

همچنین در زبان میسنی (از خویشاوندان زبان یونانی باستان)، واژه se-re-mo-ka-ra-a-pi به معنای موجودی که ترکیبی از شیر و موجودات شاخدار است، یعنی "شیر سر شاخدار"، بوده است (موجودی که در تکوک ها و جام ها و نقوش دوران هخامنشی آن را در قالبهای مختلف مشاهده می کنیم و احتمالا با مفهوم "شیر آسمانی" که با "شیر گوزن" و "شیر مار (یعنی شیر+مارال)" و "شیردال" و "سیمرغ" و "سگ مرغ" در نواحی دیگر و زمان های دیگر، مرتبط است). در افغانستان و شبه قاره، به همین موجود ترکیبی، "سردار" می گویند. لازم به ذکر است که می دانیم که ریشه Kar در برخی زبان های هند و اروپایی به مرور زمان به Sar تبدیل شده است (مثلا در زبان فارسی باستان و ارمنی که Sar به معنای نوک، بالا و قله است و از ریشه مشترکی با Kar و Kara برخوردار است [۱۶] ). در بین النهرین باستان هم از واژه Sar برای اطلاق به پادشاه و احتمالا در معنای "تاجدار، شاخدار، سرپرست" استفاده می شده است. کلمات فارسی "سردار" و "سالار" هم ریشه در همین جزء "سر" دارند. ارتباط این جزء با اجزای کهن "شتره"، "ستره"، "ایشتار" و "استیر (در زبانهای غربی، به معنای هدایت و کنترل و مدیریت)" و "صراط (شاهراه، در زبان عربی)" قابل بررسی است. واژه فارسی باستان "ارتش" را می توان مشتق از "ارته ایشتره" و "ارته خشتره" به معنای "فرشته قدرت، قدرت، حکومت، قدرتمند بودن مقدس" دانست که با صورت "اردشیر" در قرون بعدی، مرتبط می شود. نامجای های "ایرتیش و ارتیش" در آسیای میانه و سیبری را نیز می توان با این موارد مرتبط دانست.

لذا در مجموع به نظر می رسد که واژه های کارا، کور، کورو، کوروش، کراتس، کراس، کروس، گاورن، سایبرنتیک، سر، سردار، سالار، شتره، ستره، ایشتار، استیر و صراط (طبق مطالب بالا) احتمالا به یک حوزه ریشه شناختی کهن و معنایی کهن، مرتبط با معانی "شاخ، بالا، قدرت" بر می گردند. والله اعلم.

لازم به ذکر است که ریشه کلمات اصفهان و سپاهان و سپه را در "کِوَه" و نهایتا "کاوه" و "کو وه" و "کو" دانسته اند که آن هم با ریشه کور و کارا مرتبط می نماید.

جالب اینجاست که ریشه هند و اروپایی "Kerh" (ذکر شده در بالا) را برخی با ریشه اکدی-بین النهرینی "کرن-قرن" به معنای شاخ، مرتبط دانسته اند. لذا کاف "کوروش" با "قاف" ذوالقرنین مرتبط می شود و "راء" کوروش، با راء "ذوالقرنین". والله اعلم.

نمادشناسی سکه های ضرب شده در زمان کوروش هخامنشی

کهن‏ ترین سکه های استاندارد آلیاژ طلا (معروف به سکه های الکتروم لیدیه و طلای لیدیه یا کروزید Croeseid) سکه هایی یافته شده از دوران باستان هستند که ادعا می شود اولین بار حدود 4 سال قبل از فتح لیدیه به دست کوروش، در لیدیه توسط کروزوس (حاکم لیدیه که به دست کوروش سرنگون و اسیر و سپس آزاد و مشاور شد) ضرب می شده اند و سپس در کل دوران کوروش و سپس در دوران داریوش با همان شمایل و مختصات، به ضرب آنها ادامه داده شد. طرح رایج موجود بر روی این سکه ها شامل طرح "شیر و خورشید درخشنده"، "شیر و گاو" و "شیر و گاو و خورشید درخشنده" است.

البته نظریه ای وجود دارد که این سکه ها اولین بار توسط کوروش (و نه کروزوس) ضرب شده است و این نظریه در بین باستان شناسان غربی، طرفدارانی هم داشته است[۱۷]

این سکه ها در گنجینه های مختلف هخامنشی در کاخ آپادانا در ایران، در گنجینه کابل و در دیگر نقاط گستره حکومت هخامنشیان یافت شده است و تمامی پژوهشگران متفق القول هستند که سکه هایی که کوروش در زمان خود ضرب می کرده است، دارای این طرح بوده اند.

لازم به ذکر است که این نمادها به دفعات در دیگر آثار باقی مانده از دوران هخامنشی (مانند سنگ نگاره های تخت جمشید، مهرهای حکومتی در سرتاسر گستره حکومت هخامنشی [۱۸] و اسطوره های باقی مانده از آن دوران در قالب داستان‏های شاهنامه فردوسی و نظائر آن) مشاهده می شود.

در ادیان ابراهیمی (خصوصا در دین مبین اسلام و مذهب تشیع)، شیر نمادی از قدرت موید الهی و ولی الله است. معنای نام هارون (برادر و وزیر موسی (ع)) طبق ریشه شناسی زبان های مصر باستان به معنای شیر جنگنده (یا همان معادلا حیدر) است. دانیال نبی (ع) شیر را رام می کند. تخت حکمرانی سلیمان نبی (ع) مزین به نقوشی از جمله چند شیر بوده است. طبق احادیث شیعه، ذوالقرنین به شیر غضبناک (در هنگام جنگ با معاندین حق) تشبیه شده است. طبق احادیث شیعه، در شب معراج، لقب "اسد الله" یعنی "شیر خدا"، به حضرت علی (ع) داده شده است. ابوالاسود دوئلی در رجز خود خطاب به طلحه و زبیر، حضرت علی (ع) را "یماثله الاسد الاسود" وصف می کند. در خطبه امام سجاد (ع) در دمشق، از جمله القاب و اوصافی که برای حضرت علی (ع) بیان فرموده اند، "شیر حجاز و قوچ عراق" است. از جمله القاب مالک اشتر هم "قوچ عراق" بوده است. در مقاتل روز عاشوراء در کربلاء، "عابس ابن ابی شبیب" با صفت "شیر سیاه" توصیف شده است.

مفهوم خورشید هم در منابع اسلامی، دارای مولفه های معنایی نمادین "نورانیت"، "جامعیت"، "بلندمرتبگی"، "علم و حکمت"، "افاضه" و "حقانیت و حقیقت" بوده است و لذا مشاهده می کنیم که خورشید، از جمله مفاهیمی است که از آن برای توصیف و تشبیه مقام شامخ ولی الله استفاده شده است.

لذا شاهدیم که در تمدن ایرانی-اسلامی در دوران پس از بعثت نبی اعظم حضرت محمد مصطفی (ص) هم ردپای این نمادها، در فرهنگ دینی و همچنین فرهنگ ملی ایرانیان و شیعیان مشاهده می شود. [۱۹] .

نشان جمهوری اسلامی (در وسط پرچم ایران)، در امتداد و در اوج معنایی این نمادهاست: زیرا به جای استفاده از نماد هیروگلیف گاو یا خورشید (به عنوان نماد آسمان و قدرت آسمانی و تایید من الله)، از خود لفظ جلاله الله استفاده شده است. به جای نماد هیروگلیف شیر (به عنوان نماد قدرت زمینی موید و حکمرانی و جنگاوری و قدرت مشروع)، از نماد گل لاله شهیدان (که مظهر قدرت ایران هستند) و شمشیر (در قالب الف موجود در وسط لفظ جلاله الله) و کره زمین (در قالب مدور گل لاله که یادآور کره زمین هم هست) و هلال‏ها (یادآور قدرت و قوت تمدن اسلامی در قرون پس از اسلام) استفاده شده است. لذا "ولی الله فی ارضه" معنایی است که هم از نماد باستانی ذوالقرنینی گاو و شیر و خورشید و هم از نماد مدرن و اسلامی "آرم جمهوری اسلامی" مستفاد می شود و به ما یادآوری می کند که "پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا به مملکت ما آسیبی نرسد".

از زریادر تا کوروش

حدود 200 تا 300 سال پس از کوروش، یک داستان در بین ایرانیان رایج بوده است که مورخین یونانی آن را نقل کرده اند: از دروازه کاسپی تا رود تانائیس (که آن را در منابع کهن در منتهای شمال شرق آسیا دانسته اند و برخی آن را با سیحون متقدم (و نه سیحون متاخر) یکسان دانسته اند) در قلمروی فردی به نام زریادر (دگرشکل واژه زرتشت) قرار داشته است. او از رود تانائیس می گذرد و با لباس مبدل سکاها، به مجلس خواستگاری دختر یک پادشاه در سرزمین سکاها (سرزمین آن سوی رود تانائیس) می رود و با آن دختر ازدواج می کند. دگرشکل همین داستان را به صورت داستان "گشتاسپ و کتایون" در اسطوره های ایرانی قرون بعدی داریم. شواهد متعددی وجود دارد که اصل این ماجرا به زندگانی "کوروش و همسرش کاساندان" مربوط است. طبق منابع عبری متقدم، پدر زن کوروش (یعنی فرناسپه) را "فرنا ماجوجی" دانسته اند. ماجوج را از طریق ماساگتها، می توان مرتبط با سکائی ها دانست. لذا ممکن است پدر زن کوروش، یکی از نجیب زادگان سرزمین سکاها بوده باشد که با جزئیات داستان زریادر قابل تطبیق است. در اسطوره دیگر ایرانی (سیاوش، پدر کیخسرو) هم شاهد ازدواج ایرانی-تورانی هستیم. تورانیان را هم معادل سکاها دانسته اند. کیخسرو را هم همان کوروش دانسته اند. از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که شخصیتهای زریادر (زرتشت)، سیاوش و گشتاسپ در این داستانهای عاشقانه-اسطوره ای که با دختر یک پادشاه بیگانه ازدواج می کنند، پژواکی از داستان شخصیت تاریخی کوروش و همسرش کاساندان است. از این طریق می توان شاهد و دلیلی داشت که منظور از زریادر (زرتشت)، همان کوروش است. والله اعلم. البته برخی پژوهشگران این داستان را پژواکی از زندگی گئومات مغ (داماد کوروش) و آتوسا (دختر کوروش) می دانند ولی به نظر می رسد شواهد قول اول، قوی تر باشد. والله اعلم.

اسکیتها، گوتها و ماجوج

در برخی منابع غربی کهن قرون وسطی هم صحبت از این است که اسکیتها و گوت ها، از نسل یکی از نوادگان نوح (ع) به نام ماگوگ هستند [۲۰] [۲۱]. در منابع اسلامی هم قوم ماجوج را از نوادگان یافث بن نوح (ع) دانسته اند و برخی هم ایشان را از نسل یکی از نوادگان نوح (ع) به نام ماجوج دانسته اند. جالب است که برخی از منابع کهن قرون وسطایی اروپایی، وایکینگ ها را هم از گوتها دانسته اند. لذا از این طریق، این ظن ایجاد می شود که برخی از مردمان عرض های شمالی زمین در سیبری آسیا و همچنین نواحی جنب قطب در اروپا (یعنی اسکیتها و گوتها) با نسل ماجوج مرتبط دانسته شده اند.

سروهای دست کاشت زرتشت و موضوع ذوالقرنین

تخمین زمان حیات زرتشت از روی روایتهای کهن مربوط به سروهای دست کاشت او

سرو کاشمر (یا به قول منابع متقدم سرو کشمر یا سرو مقدس زرتشت) درختی کهنسال و بزرگ و با شکوه در کاشمر بوده است که ایرانیان قرون اول اسلامی اعتقاد داشتند که به دست خود زرتشت در این شهر کاشته شده است. در شاهنامه فردوسی هم به این موضوع اشاره شده است. عمال حکومت غاصب بنی العباس، به دستور خلیفه وقت ایشان یعنی متوکل عباسی، این سرو را بریدند و برای تزئین کاخ های متوکل، به بغداد فرستادند. مردمان ایرانی کاشمر و خراسان بسیار تمنا نمودند که ایشان را منصرف نمایند و حتی پیشنهاد 50 هزار سکه زر (به عنوان جایگزین قطع درخت) را به دستگاه بنی العباس نمودند، ولی طاغوت زمان (که نه منصف و نه زمان شناس و نه طبیعت شناس و نه باستان شناس، هیچ کدام نبود) نپذیرفت.طبق نقل صریح منابع تاریخی، مردم ایرانی کاشمر و خراسان درحوالی سال 247 هجری قمری-مصادف با حوالی 861 بعد از میلاد- (که سال قطع این درخت و اتفاقا سال مرگ متوکل هم هست و حکایت است که درخت زمانی به بغداد رسید که متوکل هلاک شده بود) اعتقاد داشتند که 1405 سال از سن و عمر این درخت می گذرد. لذا طبق این نقل دقیق و مستند تاریخی که در کتب تاریخی متقدم با صراحت و وضوح نقل شده است، مردم ایرانی کاشمر و خراسان در قرن سوم هجری اعتقاد داشته اند که زرتشت در 1405 سال قبل از دوره ایشان (یعنی در حوالی سال 544 قبل از میلاد) این درخت را در کاشمر کاشته است. این زمان، یعنی 544 قبل از میلاد، دقیقا در زمان حیات کوروش ذوالقرنین است (چون کوروش متولد قبل از 600 قبل از میلاد و متوفی 529 قبل از میلاد است و او از 550 قبل از میلاد، حکمران ممالک ایران بوده است). والله اعلم.

درخت سرو دیگری به نام سرو فریومد هم در تاریخ بیهق نقل شده است که در سال 537 هجری قمری -مصادف با حوالی 1142 بعد از میلاد- قطع شده است و این درخت هم جزء درختهایی بوده است که زرتشت به دست خود در بلاد ایران غرس نموده بوده است (طبق اعتقاد مردمان قومس و فریومد و میامی و خراسان بزرگ در آن عهد). در منابع تاریخی به وضوح و صراحت نقل شده است که مردمان ایرانی در قرن ششم هجری قمری اعتقاد داشته اند که این درخت 1691 سال سن و عمر داشته است و به دست خود زرتشت غرس شده بوده است. لذا این درخت بایستی در سال 549 قبل از میلاد به دست زرتشت در فریومد غرس شده بوده باشد (به اعتقاد مردمان ایرانی منطقه و خراسان بزرگ در قرن ششم هجری قمری). لذا طبق این نقل دقیق و مستند تاریخی هم به زمان حیات کوروش (به عنوان زمان و زمانه زرتشت) می رسیم. والله اعلم.

جالب است که گستره کاشته شدن و کشت سروهای قبرسی، یعنی Cupressus sempervirens (که ظاهرا شاید نام قبرس را از آن گرفته اند و خود نام این سرو هم بی شباهت با اشتقاقات "کو" و "روس" (اجزای واژه کوروش) نیست)، در گستره قلب حکومت باستان کوروش ذوالقرنین از خراسان تا سواحل دریای سیاه تا اطراف و دورتادور مدیترانه تا اطراف نیل مصر تا شمال آفریقا و تا اسپانیا و فرانسه است. یکی از نمادهای مهم فنیقی ها و کارتاژی ها و کیتومی ها (کیتین ها) همین نماد درخت سرو است که بر پرچم کشور لبنان هم امروز دیده می شود. فنیقی ها و کارتاژی ها، از هم پیمانان وفادار کوروش ذوالقرنین و حکومت هخامنشی بوده اند.

کاشت سرو و سیاست ورزی حکومتی-اجتماعی-دینی

در حجاری های تخت جمشید هم از جمله معدود جاندارانی که به عنوان اِلمنتهای صحنه اصلی (و نه صرفا پیشکش های ملل به پادشاه هخامنشی) ترسیم شده است، درخت سرو است. این امر می تواند بیانگر این احتمال باشد که کاشت درخت سرو، نوعی بار فرهنگی-اجتماعی-سیاسی-دینی خاص در زمان کوروش ذوالقرنین داشته است و او و همراهان عالم او (به عنوان حکمرانان تیزهوش و دارای اندیشه اصلاح و تاثیر) احتمالا از هر شهر و دیاری که عبور می کرده اند، یک درخت سرو را به عنوان پرچمی از مکتب سیاسی-اجتماعی و احیانا مذهبی کوروش ذوالقرنین و همراهانش (یعنی جاماسب نبی (ع) و دانیال نبی (ع) و ...) غرس می کرده اند. شاید، والله اعلم. این سیاست نرم و نرم افزاری را با شیوه سلاطین و جباران که به جای دل مردم، در کوه ها به حجاری می پرداختند مقایسه نمایید تا حقیقت و ظرافت سیاستهای تبلیغی مکتب آل ابراهیم (ع) را دریابیم. البته اوج این ظرافت در جنگ نرم و سیاست ورزی را قطعا -بدون هیچ همانندی- می توان در حماسه عاشوراء جست و جو کرد که پیروزی خون بر شمشیر (و عقل بر جاهلیت عصر خود) بود. عاشورایی که اگرچه در بعد معنوی، دربهای بهشت را گشود، ولی در بعد مادی هم فتح الفتوح بود و اریکه قدرت آل ابوسفیان را منکسر کرد و نهایتا ایشان را به زباله دان تاریخ افکند.

برخی پژوهشگران میان سنت تزئین درخت کاج در شب سال نو مسیحیان و نمادشناسی درختهای سرو هخامنشی، ارتباطاتی فرهنگی قائل اند. یعنی آن رسم دنیای مسیحی را متاثر از رسمی کهن تر (مربوط به عصر هخامنشی) دانسته اند. در این صورت می توان گفت که شاید بتوان ردپای پژواکهای فرهنگی دوران حکومت کوروش ذوالقرنین را بتوان علاوه بر فرهنگها و ملل مشرق زمین، به آسانی در فرهنگها و ملل مغرب زمین هم جست و جو کرد. والله اعلم.

ردپای مفهوم درخت و گیاه در ادبیات دینی ملل و نحل

مفهوم درخت (هم در روایتهای تاریخی و فرهنگی منقول از حکومت سلیمان نبی (ع) و هم حکومت کوروش ذوالقرنین در ایران و ملل تابعه او مثل فنیقیان و هم در نمادشناسی های مفاهیم ادیان در ملل و نحل) مفهومی راهبردی است و به عنوان یک اِلمنت مهم فرهنگی-مذهبی در مآثر تاریخی بازمانده از دوران باستان (مثل داستان ها، حجاری ها، نقوش سکه ها و ...) مشاهده می شود.

مثلا موضوعات زیر از جمله موضوعات منقول در کتب مذهبی ملل و نحل (مرتبط با گیاهان و درختان) است:

  • جنت فردوس / جنت الخلد التی وعد المتقون / جنت آسمانی و جنت معاد
  • جنت آدم (ع) / جنت زمینی
  • قربانی گندم و قبول آن با صاعقه توسط هابیل (ع)
  • نقش گیاه شفابخش و ارتباط آن با نماد مرتبط با نوح نبی (ع) در حماسه گیلگمش میان رودان باستان
  • سرد شدن آتش هیزم ها بر ابراهیم (ع) و گلستان شدن آتش
  • سبز شدن چوب بریده که شعیب (ع) آن را نشانه ای برای شناسایی عصای موسی (ع) دانست.
  • درخت مشتعل طور سیناء در شب مکالمه موسی (ع)
  • چوبهای آئین نیایش در بین سرخپوستان آمریکای شمالی (مراسم شالاویتسی)
  • قربانی گیاه و چوب و گندم از طریق شعله و صاعقه و سوزاندن در قصص انبیاء (ع) و همچنین ادیان و ملل و نحل اقوام مختلف و حتی بومیان نواحی دور افتاده در جهان
  • درخت (یا گیاه) سلیمان نبی (ع)
  • غنچه انار در دستان سلیمان نبی (ع)
  • درخت (یا گیاه) ذوالقرنین
  • غنچه انار در حجاری های تخت جمشید
  • مهرگیاه و یبروح الصنم و شابیزج و سابیزج و اشترک و استرک
  • معجزه خضر نبی (ع) و سبز شدن زیرانداز یا محلی که او می نشست.
  • سبزه رویاندن و سبزه در سفره نشاندن کیخسرو و جمشید در نقل های کهن ایرانی
  • گیاه مقدس هوم و شاخ برسم در دیانت زرتشتی
  • درخت حیات و درخت عنقاء و درخت قاف (در ادبیات منقول در کتب ملل خاورمیانه و مشرق زمین) و درختان سدر منتهای مشرق زمین (در ادبیات کهن میان رودان)
  • سدره المنتهی (با لحاظ رویکرد چندمعنایی یا دلالات ضمنی یا کنایی آن، والله اعلم)
  • مفهوم شجره و شجره طیبه
  • درخت شب سال نو مسیحی
  • درخت های سرو دست کاشت زرتشت
  • درخت سرو هخامنشی
  • درخت سدر و سرو در فرهنگ لبنان و فنیقی و حاشیه مدیترانه
  • درخت در معجزات نبوی پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی (ص)
  • احادیث اهل بیت (ع) پیرامون درخت و گیاهان
  • سرو آزادگان در ادبیات حافظ و سعدی
  • نمادشناسی سرو و موضوع حماسه عاشوراء و ایثار و شهادت
  • "ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند"، شهید مظلوم آیه الله بهشتی (ره)

واکاوی معنای "بهشت فردوس" و باغ ذوالقرنین

فردوس، واژه ای قرآنی است و طبق احادیث، بالاترین مرتبه بهشت است که آن را جایگاه پیامبر (ص)، اهل بیت (ع) و مقربین ایشان دانسته اند.

واژه فردوس در عربی، پارادایز در انگلیسی و واژه های مشابه در فرانسوی و لاتین و یونانی، همگی ریشه در واژه فارسی باستان "پارادایژه" یا "پاراداایسه" یا همان "پردیس" خودمان دارد.

https://bayanbox.ir/view/4385123657168882609/paradise.jpg


طبق نقل های یونانی، به باغ های زیبا و محصوری که پارسیان می ساختند، "پاراداایسه" گفته می‌شد. طبق تاریخ و شواهد باستان شناسی، اولین باغ پارسی یا همان پردیس را کوروشِ ذوالقرنین در دشت مرغاب (پاسارگاد) ساخت که دقیقا هم ابنیه آن رو به قبله مکی قرار دارد.

اما پاراداایسه paradaise یا پاراداایژه یا همان پردیس، به چه معناست؟ آن را به معنای باغ محصور در نظر گرفته اند‌. ولی به نظر می رسد که این ریشه شناسی، دقیق نباشد و پیشنهاد بهتری هم بتوان ارائه داد.

بخش پارا، به معنای محوطه یا ساحت است. واژه های امروزین فرا، ورا، فراخ و ... واجد همین جزء هستند.

اما بخش "دا"، احتمالا به معنای "دارای" و یا "دو" بوده است.

بخش "ایسه" یا "ایژه" هم همان "ایش" یا "ایژ" یا "اوش" و به معنای "تیزی و شاخ" است.

لذا می توان مجموعا پاراداایژه یا پاراداایسه را (یعنی همان پردیس و فردوس) را به معنای "ساحت صاحب شاخ"، "محوطه صاحب شاخ"، یعنی "باغ ذوالقرنینی" معنا نمود.

از این رو واژه فردوس (و پردیس) یعنی "نهایت باغ ها". چون ذوالقرنین در زمین، نمادی از اوج شکوفایی نعمتهای زمینی بوده است.

اما از نظر استفاده از این واژه برای جنت فردوس، می توان این احتمال را داد که ریشه شناسی عمیق فردوس، که به مفهوم ذوالقرنینی مرتبط می شود، دارای این تلمیح باشد که جنت فردوس، "ساحت امام" و "ساحت نبی مکرم اسلام (ص)" است. چون مصداق اتمّ و اکمل وعده امامت و ولایت (یعنی وعده ابراهیمی ظهور ذوالقرنین) در حضرات ۱۴ معصوم شیعه، مصداق می یابد و لذا واژه قرآنی جنت فردوس، از طریق مولفه معنایی "ذوالقرنین" که در درون ریشه خود دارد، دارای اشاره مستقیم به معانی امامت و ولایت در قرآن (و در مقامات آخرت) است. والله اعلم.

لذا می توان جنت فردوس را یکی از فرازهای ولایی و شیعی قرآن کریم دانست والله اعلم.

ذوالقرنین در نمادهای خط میخی آشوری و خط میخی قدیم هخامنشی

در خط میخی آشوری (که به خط میخی "نو بابلی" هم مشهور است) در نگاره مربوط به معنای king (نگاره Lugal و Sarru ، در خط میخی آشوری یا همان بابلی نو) و همچنین در لوگوگرام واژه حکمران (xšāyaθiya) در خط میخی قدیم هخامنشی (که یکی از 8 لوگوگرام این خط است و یک علامت تکین است که در این خط، معادل با واژه "حکمران" خوانده می شود)، برای اشاره به معنای "پادشاه یا حکمران" از گذاشتن 2 میخ بر بالای سر نگاره انسان استفاده شده است. یعنی وقتی دو شاخ (همان دو میخ) بر روی نگاره Man قرار می گیرد، به نگاره King می رسیم. لذا واژه قرآنی ذوالقرنین (برای اشاره به حکمران مسلط الهی بر روی زمین)، با خوانش "تحت الشکلی یا تحت اللفظی" خطوط میخی آشوری (بابلی نو) و هخامنشی قدیم برای واژه حکمران، دارای مناسبت است. لذا می توان گفت که شاید عبارت قرآنی ذوالقرنین، از این جهت علاوه بر دیگر جهات، دارای تلمیح یا اشاره است: اشاره به این که در زمان ذوالقرنین، مردمان به حکمران خود، چگونه لقبی می دادند یا چگونه حکمران خود را صدا می زدند یا چگونه حکمران خود را با مفاهیم توصیف می کردند.

لازم به ذکر است که این امر در خطوط میخی کهن تر (مثلا خط میخی اکدی باستان مربوط به قبل از 1000 قبل از میلاد) وجود ندارد. یعنی فقط در بازه زمانی قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 5 قبل از میلاد (حدود 150 تا 200 سال) شاهد هستیم که در خطوط میخی ناحیه ایران و عراق، در خطوط میخی از نگاره "انسان دارای دو شاخ" برای اشاره به معنای حکمران استفاده شده است. لذا می توان گفت که شاید به نوعی، قرآن کریم با استعمال لفظ ذوالقرنین، حوالی زمانی ظهور ذوالقرنین را برای ما مشخص و کد کرده است: زمانی که واژه "حکمران" (در بیان تحت اللفظی یا تحت الشکلی خود) "صاحب دو قرن" بوده یا خوانده میشده است. خوب این زمان کی است؟ حدود قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 5 قبل از میلاد. می دانیم که این زمان معادل و معاصر با زمانه کوروش هخامنشی است. لذا از طریق این کد یا اشاره لطیف قرآنی، اگر صحیح برداشت کرده باشیم، هم به ذوالقرنین بودن کوروش می رسیم. زیرا در آن 200 سال، هیچ شخصیت تاریخی دیگری وجود ندارد که اوصاف خودش و اقتدارش، با اوصاف ذوالقرنین همخوانی داشته باشد. والله اعلم.

این موضوع از جهت دیگری هم مهم است. زیرا خطوط میخی تنها در قرن بیستم بود که رمزگشایی شدند و خوانده شدند. خطوط میخی لذا اشاره لطیف و کد دادن قرآن کریم (خبر دادن ضمنی قرآن کریم) از ظرائف جزئیات خط میخی (به صورت ضمنی از طریق استعمال لفظ ذوالقرنین)، نوعی اعجاز باستان شناسی قرآن کریم (به عنوان شعبه ای از شعبات اعجاز علمی قرآن کریم) است.

تصویر خط میخی واژه حکمران ( Lugal و Sarru) به خط میخی بابلی : https://bayanbox.ir/info/3850523658702033151/Lugal-Graph

گشتاسپ و کوروش

یک تاریخ تقویمی کهن از خاورمیانه و کلیمیان به نام تاریخ هبوطی وجود دارد که مبدا تاریخ را از تخمین ایشان برای زمان هبوط آدم قرار داده است و زمان هر کدام از انبیاء را بر آن اساس نقل کرده اند. طبق تاریخ هبوطی، حضرت عیسی (ع) در سال ۵۵۸۵ بعد از هبوط متولد شده اند (طبق ناسخ التواریخ). طبق منابع عجمی و به نقل از کتاب آثار عجم، گشتاسپ (و جاماسپ و زرتشت) در حوالی ۴۹۹۴ بعد از هبوط می‌زیسته اند. این یعنی گشتاسپ، پادشاه جهان گشای ایرانی، در حوالی ۵۹۱ قبل از میلاد مسیح بوده است که زمان و زمانه نایب السلطنه بودن کوروش است. گشتاسپ را فرزند پهلوان و قهرمان برای لهراسب دانسته اند. لذا می توان گشتاسپ را همان کوروش و لهراسب را پدر کوروش (یعنی کمبوجیه ی اول) دانست.
در ترجمه تقویم التواریخ (سالشمار وقایع مهم جهان از آغاز آفرینش تا سال 1085ق) که اصل کتاب مربوط به قرن 11 هجری قمری است، در ذیل اتفاقات سال (4937 هبوطی) ذکر شده که "... کورش فارسی و مراد از او گشتاسپ".

ملازمان ذوالقرنین

نام دیگر خضر، بر طبق روایات، ارمیا (معادل عبری برای هرمس) است. لذا ملازمان ذوالقرنین طبق تاریخ و روایات اینان بوده اند:

1- الیاس (ادریس ثانی) علیه السلام

2- خضر (شاید همان ارمیا، شاید همان هرمس) که پسرخاله ذوالقرنین بوده است. برخی عزیر را همان ارمیا دانسته اند. لذا احتمالا خضر، عزیر و ارمیا و هرمس، نام یک نفر به زبانها و القاب مختلف است.

3- دانیال نبی (ع)

(دانیال (ع) از وزرای کوروش هم دانسته شده است).

هم الیاس، هم هرمس و هم دانیال را از رئوس حکما دانسته اند. خود ذوالقرنین هم حکیم بوده است. لذا 4 حکیم، ستونهای حکومت ذوالقرنینی بوده اند. ابن عربی می گوید که چهار حکیم، در زیر قبه آرین (واقع در مشرق چین و در نهایت مشرق و نام دیگرش کنکدژ است) گرد آمدند. طبق نقل دیگر، کنکدژ (قبه آرین) را کیخسرو (کوروش) ساخته است. طبق نقل دیگر، زرتشت در کنکدژ شهید شد. طبق نقل دیگر، زرتشت شاگرد عزیر (خضر) بود. از جمع اینها نتیجه می شود که الیاس، خضر، دانیال و کوروش، در زیر قبه آرین (کنکدژ) جمع آمده بودند.

طبق کتب جغرافیای قدیم، کنکدژ در حوالی نهایت مشرق، پشت چین، در فاصله 90 درجه از نهایت مغرب، بر ساحل اقیانوس و در مرز ایران و توران واقع بوده است. از جمع اینها و دیگر شواهد معلوم می شود که نهایت مغرب، جزایر گالاپاگوس (90 درجه غربی از گرینویچ) بوده است و کنکدژ، در حوالی تنگه برینگ (180 درجه غربی از گرینویچ، ناحیه انیان تیر یا همان انادیر فعلی در خاور دور روسیه) بوده است.

الان آثار چند بنای باستانی در آن ناحیه موجود است.

منابع مختلف، ذوالقرنین و دانیال را معاصر هم دانسته اند. همچنین برخی منابع کهن، دانیال را استاد ذوالقرنین و وزیر او دانسته اند. منابع کهن تاریخی و همچنین عهدینی، دانیال را از معاصران، منصوبان و منسوبان کوروش دانسته اند. از جمع این دو نکته معلوم می شود که ذوالقرنین، همان کوروش است والله اعلم.

ارتباط هرمس و ذوالقرنین

در احادیث اسلامی نقل شده است که فرشته ای آمد و ذوالقرنین را از زمین به سمت آسمان بلند کرد به نحوی که او ابتدا شهر و دیار خود را از آسمان دید و سپس کل زمین و سرزمین ها را در نگاهی جامع از آسمان دید. شبیه این ماجرا توسط سهروردی در کتاب التلویحات برای مکاشفه ای که برای هرمس (والد الحکماء) رخ داد نقل شده است [۲۲]. لذا از این طریق می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.

هرمس را "مثلث بالنعمه" دانسته اند، یعنی قائل بوده اند که: هم نعمت حکومت، هم نعمت حکمت و هم نعمت نبوت (یا همراهی با انبیاء) را به او من عندالله داده بودند. شبیه این اوصاف و نعمتها را در منابع اسلامی برای ذوالقرنین ذکر کرده اند. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد. در قرآن کریم هم بیان شده است که "الکتاب و الحکم و النبوه" به پیامبران و پدرانشان و برادرانشان و ذریاتشان داده شده است و از جمله آن پیامبران، "نوح"، "ابراهیم"، "الیاس"، "داوود" و "الیسع" هم در همان سیاق آیه، ذکر شده اند. لذا مفهوم حکمی-فلسفی-تاریخی "مثلث بالنعمه" را می توان پژواک و نقلی از این اراده الهی در اعطای سه نعمت "کتاب و حکم و نبوت" به برخی از بندگان برگزیده الهی از پیامبران و پدرانشان و برادرانشان و ذریاتشان دانست والله اعلم.

در نقل های اسلامی و عربی از نسب و نام ذوالقرنین، به نام "هرمس" و "هرمز" و نظائر آن بر می خوریم. به نحوی که یکی از نظرات مطرح شده در باب ذوالقرنین در منابع کهن این بوده است که نام او هرمس بوده است. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.

میان حکماء و ذوالقرنین (و استاد ذوالقرنین)، یک رابطه شاگردی قائل شده اند. همین رابطه استاد و شاگردی را میان حکماء و هرمس هم قائل شده اند. لذا از این طریق هم می توان به وجود ارتباط بین دو شخصیت "هرمس" و "ذوالقرنین" احتمال داد.

می توان این احتمال را داد که منظور از هرمس، همان ذوالقرنین بوده باشد یا همان استاد ذوالقرنین بوده باشد یا از مجموعه اوصافی که به "حلقه ذوالقرنین و استاد او و دیگر شاگردان" می داده اند، لقب هرمس (یا هرمز یا معادل عبری آن ارمیا) بوده باشد یا به خاطر نام یکی از اعضای این مجمع از فرزانگان، نام بقیه هم تصحیفا یا تشرفا "هرمس" (از منظری) قرار گرفته باشد. والله اعلم. بای نحو به نظر می رسد ربط یا ارتباطی میان هرمس و ذوالقرنین وجود داشته است.

دو اسکندر در تاریخ: کدام یک ذوالقرنین اند؟

برخی مورخین یونان باستان، نام خاندان و طائفه کوروش را "یونی" دانسته اند. هومر، نویسنده مشهور، کوروش هخامنشی را اصالتا از خاندان یون ها می داند. پیشتر گفتیم که در خمسه نظامی و برخی دیگر منابع، سخن از یک اسکندر ایرانی است که فارسی سخن می گوید و کلاه کی دارد و ایرانی و در عین حال، منتسب به صفت یونانی است.

مادربزرگ کوروش از لیدیه و احتمالا از یون ها بوده است. لذا اینکه کوروش را از طائفه یون دانسته اند شاید از این وجه باشد و شاید هم یون دگرشکل انیان و انشان (نام سرزمین پدری کوروش) باشد.

پدر ذوالقرنین را فارس و مادرش را یونانی دانسته اند. پدر کوروش هم فارس بوده و مادر مادرش هم از طایفه یون های لیدیه بوده است.

از یک یونان هم در منتهای مغرب عالم در کتاب حدود العالم ذکر شده است. جالب است که گفته شده وقتی زمان ذوالقرنین، فارس ها حاکم شدند، ایشان (یعنی یون ها) به منتهای مغرب عالم مهاجرت کردند. مورخین یونانی هم گفته اند که کوروش، حاکم لیدیه را پس از شکست دادن، به هایپربوریا (احتمالا آمریکا) تبعید کرد.

جالب است که برخی پژوهشگران، ریشه اصلی تمدن و فرهنگ یونان را در سواحل غربی ترکیه (بخش هایی از لیدیه) جست و جو می کنند و برخی منابع کهن ذکر کرده اند که هسته اولیه تمدن بعدی شهرهای روم و یونان، در زمان حوالی بهمن و گشتاسپ (یعنی زمان کوروش ذوالقرنین) تاسیس شده اند. خود منابع یونانی، بخش مهمی از تمدن و عمران و ابنیه باستانی آتن را به خاندانی ثروتمند به نام Alcmaeonidae نسبت می دهند که ممکن است تحریف یا تصحیف یا تبدیلی تدریجی از نام Achaemenid (هخامنشی ها) باشد. توپوگرافی تکرار اسامی در شجره نامه این دو خانواده هم شبیه است. ریشه Alc را می توان از ریشه باستانی خاورمیانه ای "آلی / عالی" به معنای "بلندی، علو، عالی بودن" گرفت و در این صورت، ترجمه تحت اللفظی Alcmaeonidae را می توان معادل واژه "بهمن" دانست. می دانیم که بهمن یکی از القاب کوروش در تواریخ عجمی است. لذا نظریه این می شود که شاخه ای از مردم لیدیه (و یا حتی ماد و ایران) در غرب و جنوب غرب ترکیه بودند که یونی ها نامیده می شدند و ایشان از بستگان خاندان کوروش بودند (و یا شرافتا خود را از بستگان کوروش می دانستند) و ایشان بودند که سنگ بنای آتن و معبد دلفی و دموکراسی آتن را در قرن 6 قبل از میلاد (مطابق نقل هایی که برای اقدامات خاندان Alcmaeonidae در منابع یونانی متاخر وجود دارد) بنا نهادند. پس در این صورت، تاسیس تمدن بعدی یونان (و همچنین روم و رم که آن هم شبیه همین ماجرا، دارای اتصال فرهنگی-ژنتیکی-تاریخی به خاورمیانه و لیدیه و ماد و ایران و آریایی ها است)، ریشه در تحولات ژئوپلتیک قرن 6 پیش از میلاد (در زمان حکومت کوروش ذوالقرنین) دارد. لذا اینکه بین یونان و یا روم با ذوالقرنین، در برخی از منابع ارتباطی ذکر شده است، می تواند ناشی از این واقعیت تاریخی (و منظری که راوی قرون متمادی برای بیان بخشی از حقایق تاریخی به دلایل محلی یا قومی خودش برگزیده است) بوده باشد. والله اعلم.

یون ها را سرچشمه حکمت دانسته اند. پس طایفه مادری ذوالقرنین، سرچشمه حکمت بوده اند. در روایات اسلامی هم خضر را پسرخاله ذوالقرنین دانسته اند. پس خضر بایستی از طایفه یون ها بوده باشد. مادر کوروش هم کلیمی دانسته شده و از طائفه یون ها. نسب یون ها را به اسحاق نبی (ع) رسانده اند. نسب فارس ها و ذوالقرنین را هم به اسحاق نبی (ع) رسانده اند.

از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که اولا کوروش همان ذوالقرنین است. منظور از اسکندر یونانی که پدرش فارس و مادرش یونی است (لطفا با اسکندر مقدونی خلط نشود، بینشان حدود 200 سال فاصله بوده است) همان کوروش است که پدرش فارس و مادرش از طائفه یونی ها بوده است.

طبق تواریخ عجمی و سپس از طریق آنها تواریخ اسلامی، نسب ذوالقرنین از این قرار است:

اسکندر بن داراب بن بهمن بن اسفندیار بن گشتاسپ

می دانیم که بهمن و گشتاسپ، روایتهایی اساطیری شده از کوروش هستند.

لذا طبق تواریخ عجمی و اسلامی، اسکندر ذوالقرنین از نسل کوروش است.

اما چرا اینگونه شده؟ احتمالا میان روایتهای زندگی اسکندر اول (کوروش) و اسکندر دوم (مقدونی) خلط و ترکیب رخ داده است و از دل این خلط و ترکیب، اسطوره "اسکندر رومی ایرانی" درآمده است مضاف بر اینکه این اسطوره، تطابق بالایی با زندگی و مختصات کوروش دارد.

پس گزارش کوروش بودن ذوالقرنین از طریق تواریخ عجمی هم به ما رسیده است، فقط او را نبیره کوروش (و نه خود کوروش) فرض کرده اند که دلیل این اشتباه، خلط زمانه کوروش با زمانه اسکندر مقدونی است. پس منظور از اسکندر رومی ایرانی (که می دانیم به تصریح بزرگانی از محققین قدماء، همان اسکندر مقدونی نیست) کوروش است.

هم برای کوروش (به نقل از گزنفون یونانی) و هم برای ذوالقرنین (بر اساس احادیث و اخبار اسلامی) و هم برای کیخسرو (که طبق شواهد همان کوروش است، در نبرد بهمن دژ طبق شاهنامه) ذکر شده که یک نور فرخنده ی رعد و برق و طوفان پیشاپیش او به عنوان یک نشانه نصرت الهی حرکت می کردند. گزنفون می گوید:

Cyrus set out on the expedition, and his father joined him in escort. There is said to have been auspicious lightning and thunder for him as soon as they were outside of the house. After these appearances, they traveled on without taking any further auguries, on the grounds that none could rescind the signs of the greatest god.

ترجمه از یونانی به انگلیسی از wayne ambler

لذا دو اسکندر در تاریخ داریم:

1- کوروش هخامنشی یا همان اسکندر یونانی رومی که از سمت پدر فارس و از سمت مادر یونی بوده است. حدود 2500 سال پیش. نام فارسی او کوروش و نام یونی او (که همان معنا را می دهد)، اسکندر بوده است. حدود 33 سال حکومت کرد. غرب و شرق عالم را گرفت و احتمالا ذوالقرنین هموست. شهرهای زیادی را ساخت و با ملل مغلوب، مهربان بود. محبوب موحدین و پیامبران زمانه خود بوده است و حتی یک حدیث نبوی در ایمان داشتن وی داریم.

2- اسکندر مقدونی، که پدرش مقدونی بود و مربوط به حدود 2300 سال پیش است. بخشهایی از آسیا و مصر را تصاحب کرد. 13 سال حکومت کرد. شهرهای زیادی را (از جمله قم و تخت جمشید) ویران کرد.

در کتاب زیج صابی (از البتانی، منجم قرن سوم و چهارم هجری قمری)، در مبحث تبدیل تاریخ رومی به قبطی، مقدار ۲۸۷ سال بین تاریخ ذوالقرنین و تاریخ وفات اسکندر مقدونی فاصله دانسته شده است. در این صورت، تاریخ ذوالقرنین در حوالی ۶۱۰ پیش از میلاد محاسبه می شود که حدود کمتر از ۱۰ سال با تاریخ تخمینی تولد کوروش هخامنشی، فاصله دارد.

ارتباط واژگانی کوروش و اسکندر

اما چگونه واژه های کوروش و اسکندر هم معنا هستند؟

کوروش = کو + رو = شاه، پهلوان + بلندمرتبه

اسکندر = الکساندر = عالی زاندر = عالی کندر = عالی + پهلوان

عبارت "اس" در یونانی باستان به معنای "بلند مرتبه" بوده است.

1- کو به معنای شاه و پهلوان و جنگاور [۲۳] است.

2- رو به معنای بلند مرتبه است.

3- واژه "علی" و "عالی" در زبانهای ترکی، مغولی، عربی، نورثی، برخی سرخپوستان و زبانهای آریایی وجود دارد و در این زبانها به معنای "بلندی"، "کوه"، "بلندمرتبگی"، "کیفیت عالی" و اینگونه معانی است.

4- واژه کندر در شاهنامه آمده است و نامی است که مردمان مغرب زمین به پهلوان می داده اند. معادل ایرانی آن کنداور و گودرز است.

لذا واژه های کوروش، اسکندر، الکساندر و احتمالا علی گودرز، همگی دارای معانی یکسانی هستند و به معنای شاه بلندمرتبه یا پهلوان بلندمرتبه می باشند.

احتمالا واژه های یمنی "صعب" و "حارث الاعلی" هم معادل حمیری-یمنی واژه کوروش هستند.

نام کوروش و اسکندر و ذوالقرنین

دیگر القاب کوروش ذوالقرنین

گشتاسپ

کوی ویشتاسپ یا همان گشتاسپ، یک پادشاه مقتدر کیانی است که از زرتشت پشتیبانی کرد و توران را شکست داد.

شواهدی وجود دارد که برخی از وجوه شخصیت ویشتاسپ با کوروش قابل همانندی است.

از جمله معانی برای نام "ویشتاسپ"، سگ وحشی یا ببر را گفته اند. احتمالا منظور همان ویستا (تاویس، تاووس) و نوعی سیمرغ یا شیردال باشد.

از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که از جمله القاب کوروش، سیمرغ (پادشاه آسمانی برای زمین) بوده است.

لذا می توان شاخ موجود در واژه ذوالقرنین را اشاره به سیمرغ هم دانست: موجودی افسانه ای که همه قدرتهای طبیعی از بال و شاخ و تاج و چنگال را در اختیار دارد.

لذا نام او به زبانهای مختلف: کوروش، خسرو، الکساندر، الیگودرز، اسکندر، صعب، حارث الاعلی.

القاب او به زبانهای مختلف: ذوالقرنین، ویستا، ویشتاسپ، سیمرغ، ارتاخور (شاه عادل)، اردشیر (توضیح در ادامه).

در نقلی ایرانی، احداث هرات را به لهراسب و گشتاسپ نسبت داده اند.

در نقلی دیگر، احداث آن را به ذوالقرنین نسبت داده اند.

از طرق دیگر، معاصر بودن گشتاسپ و کوروش (و همانی این دو) را داریم.

لذا از طریق اقوال مربوط به تاسیس هرات هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.

از طریق اقوال مربوط به تاسیس مرو و سمرقند و طوس هم به کوروش ذوالقرنین می رسیم.

در تاریخ ثبت است که کوروش شهرهای بسیاری را ساخت.

آگراداتیس

شاید نام اصلی کوروش، "ذوالقرنین" بوده باشد. استرابون، مورخ یونانی، می گوید که "نام اصلی کوروش، "آگراداتیس" بوده است و پس از فتح بابل، لقب کوروش را برای خود برگزید".

اما آگراداتیس به چه معناست؟

آگراداتیس از دو بخش تشکیل شده است: آگرا + داتیس.
ممکن است آگرا همان "آرتا" یا "ارته" باشد که از معانی آن، "عادل" دانسته شده است. داتیس هم از دو بخش دا + تیس تشکیل شده است.

دا = دارای
تیس = تیز = قرن و شاخ

پس،
داتیس = ذوالقرنین، والله اعلم.

و آگراداتیس = ذوالقرنین عادل.
اشتقاق پیشنهادی دوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":
آگرا= گیرا، دارای
دا= دو
تیس = تیز، شاخ

لذا:
آگراداتیس = گیرای دو شاخ = ذوالقرنین

اشتقاق پیشنهادی سوم برای نام فارسی باستان "آگراداتیس":
آگرا= گیرا، دارای
دا= ایستاده
تیس = تیز، شاخ
داتیس: شاخ، بلندی
لذا:
آگراداتیس = گیرای بلندی، گیرای شاخ = ذوالقرنین

ارته کا برزمنیا

ارته کا برزمنیا: یک نام فارسی باستان artaca brazmanya یا artaca barazmanya یک نام مقدس ستوده شده در کتیبه خشایارشا (نوه کوروش). به معنای "دارنده بلندی ها که عادل است، دارنده بلندی ها که مقدس است". "برزمن" یعنی بلندی و کوهستان. "ارته" نیز به معنای عادل و مقدس است [۲۴].

کرتیر

این نام، که هم بر روی استوانه ای هخامنشی دیده شده است (لذا قدمتی تا دوران هخامنشیان دارد) و هم اینکه نام بلندمرتبه ترین روحانی زرتشتی در دوران ابتدای تاسیس سلسله ساسانیان است، به وضوح از دو جزء "کرت" و "ایر" ایجاد شده است که بخش اول با جزء "کو" و بخش دوم با جزء "رو" در کوروش دارای تناسب لفظی، اشتقاقی و معنایی است.

اما سوال اینجاست که چه ارتباطی بین شخصیت تاریخی و سیاسی "کوروش هخامنشی" با شخصیت دینی-مذهبی "کرتیر ساسانی" وجود دارد؟ آیا ممکن است منظور از کرتیر ساسانی، در سنگ نگاره های ابتدای دوره ساسانیان، اشاره به مقام مقدس ذوالقرنینی (اگر چنین مقامی را داشته بوده باشند) در دینشان بوده باشد؟ آیا ممکن است کرتیر ساسانی در حال تقلید و بازسازی خاطره مقدس دوران کوروش هخامنشی در ذهن ایرانیان آن زمان، البته در زمان ساسانیان، بوده باشد؟ آیا ممکن است برخی از حکایتهای حول شخصیت کرتیر ساسانی (که در سنگ نگاره های دوره ساسانی به آن اشاره شده است) در واقع بازگزارش یا عین گزارش از حکایتهای حول شخصیت کوروش ذوالقرنین بوده باشد؟ کرتیر به عروج آسمانی (تجربه معنوی سفر در آسمان ها و افق ها) رفت (مطابق سنگ نگاره های ساسانی) یا کوروش ذوالقرنین؟ روایتهای اسلامی بیانگر این است که ذوالقرنین، دارای تجاربی شبیه به عروج آسمانی بوده است. لذا منطقا و احتمالا، منظور از کرتیری که به سفر آسمانی رفت، بایستی همان کوروش ذوالقرنین باشد، والله اعلم.

آیا ممکن است واژه کوروش و کرتیر در مرور زمان، به "خوره" و "فره" تبدیل شده باشد؟ یعنی واژه کرتیر، نوعی خوانش واژگانی با لهجه های ایرانی از مفهوم مقام ذوالقرنینی (مقام کوروشی؟ از نظر لفظی) بوده باشد؟ والله اعلم.

اردشیر: لقبی برای کوروش؟

در متون یونانی صحبت از پادشاهی به نام ArtaXerxes است که نام او توسط هرودوت ArtaSyrus برده شده است و ما او را به نام اردشیر هخامنشی می شناسیم. در کتاب "قاموس المعارف" به نقل از منابع متقدم ذکر شده که احشوروش همان کوروش است.

لذا Xerxes را می توان یک دگرشکل از واژه کوروش دانست.

شاخ به یونانی می شود Keras که تشابه تلفظ زیادی با Xerxes دارد.

طبق شاهنامه، یکی از القاب بهمن (که برخی او را معاصر کوروش و یکی از روایتهای زمانه و زندگی کوروش دانسته اند) اردشیر بوده است. مثلا برخی از یهودیان در زمان ابوریحان، "بهمن اردشیر" را همان کوروش می دانسته اند.

در متون عبری در حین داستان استر، نام پادشاهی به نام Ahasuerus وجود دارد که در ترجمه کهن یونانی عهد قدیم آن را ArtaXerxes ترجمه کرده اند. البته دقت شود که این پادشاه را با خشایارشاه تطبیق می دهند. ولی تطبیق و همانی الفاظ Suerus و Xerxes جالب است. در عهد قدیم، Ahasuerus را پدر دارای مادی (داریوش مادی) دانسته است. پژوهشگر معاصر Grabbe در سال 1988،؛داریوش مادی را مطابق شواهد متون حکومتی بابل باستان، همان کمبوجیه، پسر کوروش می داند. لذا بایستی Ahasuerus و معادل یونانی آن Artaxerxes را لقبی برای کوروش بدانیم.

می توان این احتمال را مطرح کرد که Xerxes یونانی می شود ذوالقرنین و آرتاکرکس می شود ذوالقرنین عادل.

یعنی لفظ یونانی Cyrus معادل کوروش است و لفظ یونانی ArtaXerxes معادل ذوالقرنین عادل.

لذا نظریه این می شود که لفظ اردشیر (یا همان ذوالقرنین عادل) لقب کوروش بوده باشد و بعد از کوروش لقب چندین پادشاه دیگر هخامنشی هم قرار گرفته باشد والله اعلم.

ترجمه لوحی که ادعا شده در آن لقب اردشیر و گشتاسپ برای چند تن از هخامنشیان استفاده میشده است. از تطبیق این نسبنامه با نسبنامه اردشیر هخامنشی، مشخص می شود که اردشیر گشتاسپ از القاب کوروش بوده است. منبع متن بالا: کتاب آثار عجم از فرصت شیرازی.

عیاش ، صعب، عبدالله و هرمز

در احادیث و اخبار اسلامی، نام‏ هایی برای ذوالقرنین وارد شده است:
1- صعب (یا مصعب) که با معنای "کو" در کوروش دارای تناسب است.
2- عیاش که معادل عربی "کمبوجیه" است. لازم به ذکر است که پدر کوروش و همچنین فرزند او، کمبوجیه نام داشته اند. لذا می توان کوروش را "ابو عیاش ابن عیاش" دانست و شاید در گذر زمان، اجزای "ابو" و "ابن" از این نقل دچار تصحیف یا تغییر شده باشد و "عیاش" در نقل باقی مانده باشد. البته یک احتمال دیگر هم هست که از جمله القاب حکومتی یا خانوادگی کوروش، "کمبوجیه" هم بوده باشد یعنی کمبوجیه نام پدر کوروش، نام فرزند کوروش و همچنین لقب خود کوروش بوده باشد. والله اعلم.
3- عبدالله بن ضحاک بن معد (طبق حدیث امام صادق (ع)). طبق اقوال تواریخ اسلامی می دانیم که امضای کوروش "عبدالله، خادم الله و سائس امرکم" بوده است. لذا خود کوروش، خودش را عبدالله نامیده است. طبق نقل منابع یونانی هم، آستیاگ (همان آژی دهاک ، همان ضحاک) پدر بزرگ مادری کوروش بوده است. لذا نام "عبدالله بن ضحاک" دارای تناسب خوبی با نام و نسب کوروش است. والله اعلم. همچنین عبارت "ضحاک بن معد" با نسب مادری کوروش که پدربزرگش "آستیاگ پسر هوخشتره" بوده است تناسب دارد. زیرا آستیاگ را در تاریخ همان آژی دهاگ (ضحاک) دانسته اند. نام هوخشتره هم در کتیبه های بابلی و ایلامی به صورت "موماکی شار" و "اوماکی ایشتاره" و "ماکی ایشتاره" آمده است. جزء شار و ایشتار به معنای پادشاه است. لذا نام او "موماکی" یا "اوماکی" یا "ماکی" بوده است. طبق واژه نامه های آشوری باستان، واژه "hissumaki" به معنای "پرداخت خسارت، پرداخت بنیه، پرداخت مال" معنا شده است. چون جزء hiss نوعی فعل است و به معنای ساختن و دادن و اعمال کردن است، لذا جزء اوماکی یا ماکی به معنای "بنیه و یا مال" است. لذا نام اصلی هوخشتره، دارای تناسب معنایی با نام عربی "معد" است. لذا می توان گفت که ضحاک بن معد (در نسب ذوالقرنین) دارای تناسب با آژی دهاک بن اوماکی (آستیاگ پسر هوخشتره) است. والله اعلم.
4- فریدون بن ضحاک (یا فریدون بن اثفیان) که در همین مقاله بیان گردیده است که منظور از فریدون در روایات ایرانی، همان کوروش است.
5- در برخی احادیث شیعه، نام پادشاه زمان دانیال نبی (ع) را هرمز دانسته اند. برخی منابع، هرمز را دگرشکل "هرمس" دانسته اند. می دانیم که در برخی دیگر از اقوال اسلامی، لفظ "هرمس" در نسب ذوالقرنین آمده است. همچنین در کتاب تاج العروس من جواهر القاموس از قول ابن هشام نقل شده است که هرمس (به ضم هاء) نام ذی القرنین بوده است. از جمع این موارد با این نکته تاریخی که دانیال نبی (ع) معاصر کوروش کبیر بوده است، می توان فهمید که منظور از "هرمس" یا "هرمز" که پادشاه معاصر دانیال نبی (ع) بوده و طبق برخی از منابع، "مثلث بالنعمه" یعنی صاحب سه نعمت (پادشاهی، مصاحبت انبیاء و حکمت) دانسته شده است، احتمالا همان کوروش ذوالقرنین بوده است. والله اعلم. لازم به توجه است که ممکن است هور در هرمز، با کور در کورو دارای قرابت واجی و واژگانی باشد: یعنی هور و خور و کور را بتوان دگرشکل هایی از تلفظ یکدیگر در لهجه های مختلف سرزمین و اقوام باستان دانست. والله اعلم. ردپای این نام در حوادث قرن ششم قبل از میلاد در تاریخ اسطوره ای جمهوری روم، در قالب نام قهرمان‏های افسانه‏ ای Horatius و Titus Herminius مشاهده می شود.

لازم به ذکر است که نام هرمز در گویش های محلی و کهن ایرانی به صورت خورموغ (خورمغ)، کورموستا (دگرشکل هورموزدا) و هورموغ (هورمغ) هم باقی مانده و مضبوط است و موید این است که جزء "خور"، "کور" و "هور"، در گویش های محلی ایران، معادل یکدیگر بوده اند. جزء مغ یا موغ هم دارای معانی بزرگ، بلندمرتبه، استاد و داناست و احتمالا با کلمه مغ (در معنای روحانی دین مزدیسنا و زرتشت) دارای ریشه مشترک است.

دیگر موارد واژگانی مرتبط

کورو
کوروش
کسری
خسرو
هورو
هوریدو
هورودون
هوریدون
فریدون
هورمزد
هورموز
خورموج
کیان
کیسر
قیصر
کورت / قورت / کور (همگی در زبان ترکی)
ایران
اسکندر
راکوتا (اسکندریه)
شمر یرعش ابوکرب (در برخی نقل های یمنی از ذوالقرنین)= شیمر یرعش ابوکرب = شیرمار = شیران = ایران = کوروش = حارث اعلی


خشتره
ذارا دو ایشتاره
گئوش اورون
کوروشک
خورنه
فرنه
فره

کوروش
خوروش
هوروش
هورمز


لوقرائیم
ذوالقرنین

قورت = کورت = کور ته = کور تین = گرگ خدا = قوی خدا = شیر خدا (همگی در ترکی باستان)
آشینا (نام خاندان آسمانی ترکان باستان) هم از آش و اینا احتمالا مشتق است و احتمالا هم دلالت با "قوی آسمانی" است.
واژه های باستانی آشور، آشینا، آشو و آسمان (در زبانهای مختلف باستانی) احتمالا قرابتهایی ریشه شناختی در اجزای خود دارند.

انیان هم شاید از اینویان به اشتقاق اینا و آن به معنای "بزرگ آسمانی، قوی آسمانی" است.

واژه گوورا Gevurah در یهودیت (به معنای داوری و قضاوت و عدالت است) با واژگان گورا و کورا دارای قرابت ظاهری است و ممکن است ترجمه ای هند و اروپایی از خشتره و ارتخشتره فارسی باستان باشد. والله اعلم.

آژدار : صورتی کهن و ایرانی از واژه ذوالقرنین

شهرهای بسیاری از نواحی غربی آفریقا (در مراکش) و جنوب غربی اسپانیا (که مجموعا احتمالا همان نواحی مغرب الشمس در داستان ذوالقرنین است)، در زبان کهن فنیقی از ریشه gdr (هم ریشه با همان جدار عربی) نام گذاری شده اند. شهرهایی مثل Cadiz و Agadir.

اکنون این ریشه فنیقی-عبری-عربی را به معنای "حفاظ، استحکامات، دیوار" می دانند.

همچنین از این ریشه (یا مرتبط با آن) واژه های "قدس"، "قادس" و "کادوس" و "کاووس" را در زبان‌های کهن عربی و عجمی داریم.

ریشه شناسی کتاب العین فراهیدی برای جدر، ما را به "سر کشیدن از زمین صلب" و نظایر آن می رساند که واجد اجزای "سر و سرداری" و "صلبیت و صلابت" است.

اما وضع ریشه کهن فنیقی-عبری-عربی gdr برای معنای "استحکامات"، آیا ربطی به واژه ایرانی "آژدار" و "ذوالقرنین" دارد؟

نام شهر مراکشی Agadir و ریشه شناسی واژگان کهن پارسی و مادی و عربی (اژدر و آژی دا و اشتر) می تواند کلید این مساله باشد.

گفته شده که نام کامل این شهر و ناحیه، در زبان بومی امازیغی مراکشی، شهر Agadir-n-Irir است. پس می توانیم بگوییم نام این ناحیه، سرزمین "آژدار ایرانی" بوده است. یعنی "ذوالقرنین ایرانی"، یعنی احتمالا همان شخص کوروش ذوالقرنین.

پس احتمالا یکی از ترجمه های کهن "ذوالقرنین"، واژه پارسی "آژدار" است. آژ به معنای تیزی و شخانه و ابزار پاره کردن است. کنایه از قدرتمندی و یعنی همان شاخ و تیر و نظایر آن (شاید تیرِ اسطوره آرش، از نظر نمادشناسی تطبیقی، معادل همان شاخِ ذوالقرنین است و منظور از آرش، همان کیارش و کوروش است که بعدا اسطوره سازانه، بدل به آرش هم شد، والله اعلم).

پس در مغرب الشمس، شاید ردپای "ذوالقرنین ایرانی" (به قول امازیغی های قدیم) را یافتیم.

اما واژه های کادووس، کاووس، قدس، قادس، جدار، آگادیر، کادیز و احتمالا دژ، در زبان‌های مختلف، همگی دارای مولفه ای از "محافظت و صلابت" هستند که احتمالا به وعده ابراهیمی ذوالقرنین و همچنین آوازه سد ذوالقرنین بی ارتباط نباشد.

شهر قدس، پس از ویرانی آن توسط بخت النصر، توسط کوروش ذوالقرنین، دستور احیاء و آغاز احیاء گرفت و دوباره آرام آرام ساخته شد.

یکی از مصادیق چند معنایی (و نه تک معنایی) برای "مسجد الاقصی"، می تواند سرزمین مقدس ابراهیمی(به قول شاهنامه "گنگ دژ") در نواحی اطراف سد باشد.

لذا یکی از مصادیق بیوت مقدسه، مسجدی است که ذوالقرنین در کنار سد ساخت و الیاس (ع)، خضر (ع) و طبق احادیث ما برخی از ائمه اثنی عشر شیعه (ع) با طی الارض، در آن نماز خواندند.

والله اعلم.

به نظر می رسد که طبق برخی از احادیث، واژه "ذوالقرنین" یک لقب بوده است که وعده ظهور مصداق آن، توسط حضرت ابراهیم (ع) داده شده بوده است. همچنین طبق برخی احادیث، به نظر می رسد که این لقب، حداقل چندین بار در طول تاریخ، مصداق یافته است. مصداق کامل آن و اتمّ و اکمل آن، ائمه اثنی عشر شیعه (ع) خصوصا امام علی (ع) بوده است. والله اعلم.

واژه های باستانی دیاآکو (دو آژو)، آژی دهاک، کوروش، ایران، عالی کندر، تیگران، احتمالا سوریه و احتمالا آشور، سورستان، آگادیر، آژدار، سردار، کومار، حارث الاعلی، گیلگامش (عالی آمِش، ایلام)، کریست، کورنوئیوس و ... در فرهنگهای مختلف، مستقیما یا غير مستقیم، مرتبط با این وعده ی ابراهیمی وضع شده بوده اند. البته مصادیق این چند ده لقب، یعنی افراد تاریخی که این القاب را یدک می کشیدند، لزوما مصداق واقعی یا حقیقی برای آن وعده نبودند و برخی خودخوانده، برخی دیگرخوانده و حتی برخی از آنها (ظاهرا مثل ضحاک و حتی خود نمرود که نگاره دو شاخ او موجود است)، اصلا طاغوت بوده اند‌. برخی هم خوب بودند و نزدیک به آن وعده ابراهیمی، مثل کوروش ذوالقرنین.

ولی نکته مهم این است که به نظر می رسد در دوران پس از حضرت ابراهیم (ع)، نوعی انتظار منجیِ عادل با گستره حکومت جهانی و انتظار برای عدالت و انتظار برای اقتدارِ مشروعِ آسمانی در زمین، در مردمان فرهنگهای مختلف (بر اساس وعده حضرت ابراهیم (ع)) وجود داشته است. والله اعلم.

انتظاری که پاسخ اکمل و اتمّ آن، در غدیر خم تا نیمه شعبان نهفته بود. والله اعلم.

منظور از تُبَّع اول، پادشاه مقتدر حمیری یمن، همان کوروش هخامنشی است

طبق کتاب نظام التواریخ، تبابعه حمیری در زمان گشتاسپ وارد یمن و کنعان شدند. گشتاسپ مطابق با شواهد مختلف، روایتی از کوروش هخامنشی است.

تُبَّع اول(همان حارث رائش ذوالمرائد) اولین پادشاه مقتدر تبابعه یمن است که طبق ادعای حمیری ها، تا چین و ترکستان لشگر کشید و پادشاهی جهانی بود و طبق احادیث اسلامی، "تُبّع" مسلمان بود و خود را پسر عموی پیامبر (ص) نامید و طبق اقاویل اسلامی، اولین کسی بود که برای درب کعبه قفل گذاشت (آن هم قفل پارسی) و جامه بر کعبه پوشاند و مژده احمد را به مردم یثرب داد. داستان او، روایت حمیری ها از کوروش هخامنشی است. کوروش، از طریق منوچهر (احتمالا همان هخامنش) از نوادگان اسحاق نبی (ع) بود.

نام تُبّع اول را حارث رائش ذوالمرائد دانسته اند. حارث با "کو"، رائش با "روش" و مرائد با قرنین تناسب معنایی دارد. لذا منظور از حارث رائش ذوالمرائد، فاتح چین و ترکستان، همان کوروش ذوالقرنین است.

پس نظریه این میشود که آغاز تمدن تبابعه حمیری در یمن، از زمان کوروش هخامنشی و استیلای او بر شبه جزیره عربستان آغاز شد. طبق برخی نقل های تاریخی (شامل گزنفون و Berosus از طریق EUSEBIUS, CHRONOGRAPHY) می دانیم که کوروش بر اعراب و فنیقی ها و مصر هم حاکم عالی مقام بوده است (هرچند حاکمانی محلی هم در سلسله مراتب حکمرانی او بر این اقوام حضور داشته بوده باشند).

حدیثی داریم که تُبّع مسلمان بود. طبق اقوال اسلامی، او برای خداوند در کنار کعبه قربانی کرد. به نقل از کوروش هم در استوانه کوروش آمده است که "قربانی نمودم". گشتاسپ (دیگر روایت از کوروش) هم اهل قربانی کردن، این سنت ابراهیمی، بود.

اطوکس که پادشاه بابل را شکست داد

ابوریحان بیرونی از قول پیشینیان نقل می کند: "و گفته‌اند ذوالقرنین مردی بود که اطوکس نام داشت و بر حامیرس که یکی از ملوک از بابل است خروج کرد و با او پیکار کرد تا آنکه چیره شد...".

وازه اطوکس از جزء "اطو" و "کس" تشکیل شده است. اولی را می توان همان oto در زبان های هند و اروپایی دانست که از جمله معانی آن "high و tall" است. دومی را می توان همان واژه کوش یا کو دانست که در زبانهای مختلف وجود دارد و از جمله معانی آن "قوت و قدرت و پهلوانی" است. لذا اطوکس را می توان معادلی تحت اللفظی برای "راکو" و "کورا" و "کوروش" دانست. لذا نقلی از ابوریحان داریم که با لحاظ این نکات ریشه شناسی، تقریبا صراحتا نام کوروش (یا همان اطوکس به معنای پهلوان بلند مرتبه) را به عنوان ذوالقرنین ذکر می کند. والله اعلم.

شایان ذکر است که یکی از بزرگترین پیروزی‏های کوروش ذوالقرنین، فتح بابل بود. لذا نقطه اوج نقل ابوریحان با نقاط اوج سرگذشت کوروش، تناسب دارد.

ردیابی ذوالقرنین از روی زمانه ظهور خضر (ع)، حزقیل (ع) و دانیال (ع) در تاریخ

هم در احادیث و هم در اقوال تاریخی، تصریح شده که خضر نبی (ع) که عمر جاودانه دارد، از لشگریان (و امرای) حکومت ذوالقرنین بوده است. لذا ردیابی زمان خضر نبی (ع) (و نَه خضر موسی (ع))، برای یافتن ردپای ذوالقرنین، کاربردی است.

۱- حزقیل (ع) طبق جمع موارد مطروحه در اخبار اسلامی، بایستی در حوالی زمان دانیال (ع) بوده باشد.

۲- طبق منابع عهدینی، یک حزقیل وجود دارد که کتابی به نام او در عهد قدیم وجود دارد و او را معاصر حوالی ایام دانیال (ع) دانسته اند.

۳-  جالب است که برخی منابع مستقیما و برخی به صورت غیر مستقیم، ظهور خضر (ع) در تاریخ را معاصر پادشاهی دانسته اند که حزقیل هم در زمانه او بوده است، یعنی معاصر هم بوده اند.

لذا از جمع موارد بالا استفاده می شود که دانیال (ع) و خضر (ع)، معاصر هم در تاریخ ظاهر شده اند. والله اعلم.

منابع فوق الذکر (در بند ۳)، مانند جامع التواریخ خواجه رشید الدین فضل الله، خضر را و حزقیل را معاصر با بنیان گذار سلسله کیانیان (یعنی کیقباد) دانسته اند. پژوهشگران حوزه تطبیق اسطوره و تاریخ ایران باستان، اکثرا کیانیان را همان هخامنشیان دانسته اند. کما اینکه ابوریحان بیرونی هم بالصراحه، کیخسروی کیانی را همان کوروش هخامنشی دانسته است.

لذا اگر این نقل را معتبر فرض کنیم که : "خضر (ع) و حزقیل (ع) در دوران موسسِ حکومت کیانیان بودند" و کیانیان را همان هخامنشیان بدانیم، آنگاه چون کوروش هخامنشی، بنیانگذار سلسله هخامنشی بوده است، لذا می توان نتیجه گرفت که منظور از آن پادشاه کیانی که موسس بود و خضر (و حزقیل) علیهما السلام در زمان او بودند، احتمالا همان کوروش هخامنشی است. کما اینکه از تاریخ مطمئنیم که دانیال (ع) در زمان کوروش هخامنشی بوده است و پیشتر بیان شد که ادله ای از جمع اقوال برای همزمانی خضر و دانیال (ع) داریم.

در یکی از احادیث شیعه هم وقتی در ترتیبی تاریخی، تعدادی از انبیاء (و مقدسین) ذکر شده اند، این سه نفر را بلافاصله و پشت سر هم در متن آن حدیث ذکر نموده اند: خضر، دانیال و ذوالقرنین. والله اعلم.

نقشه جهان و ذوالقرنین

در احادیث اسلامی نقل شده است که فرشته ای آمد و ذوالقرنین را از زمین به سمت آسمان بلند کرد به نحوی که او ابتدا شهر و دیار خود را از آسمان دید و سپس کل زمین و سرزمین ها را در نگاهی جامع از آسمان دید. چنین دیدی امروزه از طریق نقشه های جهان فراهم می آید (مانند نقشه جهان بابلی که مربوط به تمدن بابل باستان است و در حوالی زمانی کوروش ذوالقرنین _یا نهایتا 100 سال قبل از او_ ترسیم شده است و امروزه در قالب یک لوح گلی در اختیار ما و در موزه بریتانیا موجود است) [۲۵].

این مدخل را هم ببینید: رمزگشایی از نقشه جهان بابل باستان

لشگر کشی اسکندر ذوالقرنین به هند و تطابق آن با گزارش تاریخی از لشگرکشی کوروش به هندوستان

در همگی منابعی که از اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی) صحبت کرده اند، گفته شده که او توانست بر پادشاه هند غلبه کند و پادشاه هند را در نبرد بکشد. می دانیم که اسکندر مقدونی چنین کاری را نکرده است (یعنی پادشاه هند را در نبرد نکشته است). ولی در مورد کوروش کبیر (کوروش ذوالقرنین) یک گزارش تاریخی داریم که می گوید او پادشاه هند را شکست داد و کشت. ابن عبری در (کتاب تاریخ مختصر الدول ، قرن 7 هجری قمری) می نویسد: "کورش الفارسی ... و غزا بلاد الهند و قتل ملكها".

از معرفی شکر نیشکر به جهان تا اسکندر ذوالقرنین، از واژه شکر تا نام کوروش

در منابع و کتب مدرن تاریخ در مغرب زمین، نقلی معروف وجود دارد که گیاه نیشکر در زمان داریوش هخامنشی و پس از فتح بخشی از هندوستان به دست داریوش در حوالی 2500 سال پیش، از هندوستان خارج شد و در جهان متمدن آن روز گسترش داده شد: ابتدا به ایران و آسیا و سپس آفریقا و اروپا گسترش داده شد. لذا طبق این منابع مدرن علم تاریخ، گسترش و رواج نیشکر در بیرون از هندوستان و کل جهان را به حکومت هخامنشی نسبت می دهند. برخی منابع، قدمت رواج نیشکر در خوزستان که یکی از پایگاه های اصلی هخامنشیان بوده است را هم به همان موقع نسبت می دهند.

از سوی دیگر در منابع تاریخی ایرانی و اسلامی، مشاهده می کنیم که رواج نیشکر و شکر در دنیا را به اسکندر ذوالقرنین نسبت داده اند: در کتاب "هفت کشور یا صور الاقالیم" مربوط به قرن 8 هجری قمری ذکر شده است که: "(در منتهای مغرب زمین) ...جویهای آب روان است و بر کناره آن نیشکر است و در زمان قدیم در دیگر اقالیم و بلاد نیشکر نبود و نمی دانستند که نیشکر چه باشد و شربت رنجوران از دوشاب انگوری می فرمودند و در زمان اسکندر نیشکر در عالم پیدا شد." لذا طبق این نقل، نیشکر از منتهای مغرب عالم توسط اسکندر به جهان معرفی شد (لازم به ذکر است که منظور از اسکندر در کل این کتاب، اسکندر ذوالقرنین که سد ساخت و غرب و شرق عالم را گرفت است).

اما واژه بین المللی شکر (که در کل آسیا از تبت و نپال و هندوستان و بنگلادش و سریلانکا و مالزی و هندوستان تا پاکستان و بلوچستان و افغانستان و ایران و عراق و عربستان، تا آفریقا تا اروپا در همه جا با واژه واحد شکر یا همان سکر یا همان Sugar و نظائر آن اطلاق می شود) از چه ریشه ای است؟ زبان شناسی مدرن اذعان دارد که واژه شکر به واژگان آریایی باستان SarKara و SharKara و SarKuru و SharKuru در زبان سانسکریت و دیگر زبان های باستانی آسیایی و آریایی بر می گردد.

از نظر تاریخی هم تخمینی در حدود 3000 سال پیش را برای گسترش و رواج کاشت تجاری گیاه نیشکر در هندوستان و تخمینی در حدود 2500 سال را برای بیرون از هندوستان ارائه می کنند. اما واژه SarKuru و SarKara به چه معنا است؟ بخش Sar (یا Shar) که امروزه ما آن را به صورت عبارت "شیره" به کار می بریم، به معنای افشره، عصاره و شیره بوده است. بخش دوم هم که Kara و Kuru باشد، به وضوح نام کوروش ذوالقرنین است. پس شکر نام خود را از عبارت "شیره کوروشی" گرفته است و احتمالا یک محصول تجاری مهم بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین در کل گستره حکمرانی او معرفی شده و وارد تجارت جهانی شده است.

ادویه پودر کاری و سبک آشپزی کاری : آیا ربطی به کوروش ذوالقرنین دارد؟

می دانیم که نام ادویه پودر کاری (ادویه معروف هندی) و سبک آشپزی کاری از واژه Kari و صورت مدرن آن Curry است. این واژه به وضوح یادآور نام کوروش ذوالقرنین است. البته قدمت استفاده از برخی اجزای پودر کاری (مثل زردچوبه یا شنبلیله) در هندوستان به زمان های قبل از 2500 سال پیش بر می گردد (شاید 4000 سال پیش). ولی دستورالعمل تهیه و ترکیب نسبتا دقیق ترکیبات پودر کاری، ظاهرا قبل از هندوستان (یا همزمان با آن) در بابل باستان (که توسط کوروش ذوالقرنین فتح شده بود) وجود داشته است (بر روی لوحه های گلی کشف شده از بابل، این دستور العمل خوانده شده است) و لذا برخی از محققان، منشاء اول این ترکیب دقیق از ادویه ها را به خاورمیانه، و نه هندوستان، نسبت می دهند. اگر این نظریه را در نظر بگیریم، چگونه این دستورالعمل به هند رسید و رواج یافت و نام کاری را بر خود گرفت؟ آیا ممکن است حاصل حضور کوروش ذوالقرنین که از خاورمیانه و ایران به هندوستان رفت، بوده باشد؟ والله اعلم.

جالب است که به دو نکته زیر هم توجه کنیم:

1- ادویه کاری به صورت سنتی از هندوستان تا پاکستان تا جنوب ایران تا خوزستان تا مناطق عراق و نواحی عربی شام و عربستان از قدیم رواج داشته است. این نواحی همگی گستره ای از مرکزیت حکومت کوروش ذوالقرنین بوده است.

2- بخش مهمی از اجزای ادویه کاری، دو ادویه "زردچوبه" و "زنجبیل" است. این دو ادویه از ریشه گیاهان تیره زنجبیلیان گرفته می شود. جالب است که گونه سنتی و بومی زنجبیلیان در ایران، از قدیم الایام، با نام "خسرودار" شناخته می شود که می توان آن را "گیاه خسرو" یا "داروی خسرو" یا "ادویه خسرو" ریشه یابی کرد. می دانیم که بین واژه "خسرو" و "کورو" و "کوروش"، از نظر ریشه و معنا و مصداق تاریخی، شباهتهایی مهم وجود دارد.

گزارش نام کوروش در تاریخ مردمان شمال چین

مردم ختای (شمال چین) در تاریخ خود (که فردی به نام بناکتی در 700 سال پیش برای ما در کتاب تاریخ بناکتی روایت کرده است) می گویند که: پادشاهی به نام جورو دانک (دانک نام فامیل یا لقب بوده است و دیگر اعضای این دودمان هم این لقب را داشته اند. لذا نام این پادشاه، "جورو" میشود)، واحد مسافت فرسنگ را وضع کرد و در زمان او اولین پیغامبر اقوام ختای و چین، به نام "شمکونی برخان" ظهور کرد. جورو دانک، پادشاه عادل و مبارک، سه پسر داشت که بعد از حکومت کردند.

شواهد فعلی ما از هرودوت و دیگران هم نشان می دهد که فرسنگ در زمان هخامنشیان توسط ایرانیان اختراع شده است. زرتشت و بودا هر دو در زمان هخامنشیان ظهور کرده اند. شاه هخامنشی که عادل بود و سه پسرش بعد از او حکومت کردند کوروش بود (بردیا، کمبوجیه و گئومات مغ که سومی پسرخوانده و دامادش بوده است).

از جمع این شواهد می توان پیشنهاد کرد که جورو دانک، یا همان جورو، روایتی ختایی از نام کورو یا همان کوروش هخامنشی است.

گفته شده که جورو توانست پادشاه سرزمین جیزکوه در مشرق ختا را (در حالی که پادشاه مغلوب در مصرف شراب افراط کرده بود) شکست دهد.

همین حکایت را یونانیان درباره ترفند جنگی کوروش برای شکست ماساگتها نقل کرده اند. وقتی ماساگتها در مصرف شراب افراط کرده بودند تحت یورش سپاهیان کوروش قرار گرفتند.

همین حکایت را مارکوپولو درباره نحوه شکست یکی از پادشاهان سرزمینهای مشرق ختای، نقل کرده است.

از جمع این موارد که گزارش هایی مستقل از سه ملیت ایرانی و یونانی و ختایی درباره تاریخ باستان نهایت مشرق آسیاست می توان نتیجه گرفت که حکایت جهانگشایی های کوروش در قالب نام جورو دانک در تاریخ سرزمین ختای، ثبت شده است والله اعلم.

لازم به ذکر است که شمکونی، تصحیف همان نام "شکمونی" یا "شاکمونی" است که برخی او را همان بودا دانسته اند.

روایت چینی از ذوالقرنین

هوانگ دی (軒轅 با خوانش کهن خو آنیوآن) با لقب Yellow Emperror،امپراطور اساطیری چین باستان است که مربوط به دوران قبل از قرن ۴ قبل از میلاد به قبل دانسته شده و در اسطوره چینی ها مانند کیخسرو به آسمان عروج کرد.
او با دیوان و اقوام یاغی جنگید و پیروز شد و تمدن جدید را در نواحی چین بنیاد نهاد و به بانوی آسمانی برای پیروزی بر دیوان و اقوام یاغی متوسل شد (درست همانند کیخسرو).
لقب او (امپراطور زرد، امپراطور رخشنده) با نام جمشید و تصحیف زرتشت (با ریشه جعلی زره + تشتره) دارای قرابت است.
نام او (یعنی xuānyuán) با ریشه خو+انیوآن یعنی کو+انیوآن یعنی کو+رو (کوروش) دارای قرابت لفظی-اشتقاقی-معنایی است. خوانیوآن را نام کشوری در مغرب چین هم دانسته اند که احتمالا همان خونیرس (= ایران) در اوستایی است.
از نظر معنایی هم عبارت 軒轅 به معنای "عالی پهلوان" است البته تحت اللفظی "عالی متحمل، عالی حمل کننده، عالی وزنه بردار". این معنا، با اسامی کوروش (پهلوان عالی مقام) و عالی کندر (فاتح عالی مقام) دارای قرابت است.
به نظر می رسد هم هوانگ دی و هم کیخسرو، پژواک های اسطوره ای از شخصیت تاریخی کوروش ذوالقرنین است. والله اعلم.

واژه ژاپنی کورو

ریشه kuro در ژاپنی قدیم و باستان وجود داشته است و اکنون آن را به معنای سیاه (و یا تاریک و غلیظ و عمیق و شدید) معنا می کنند. ولی پیکتوگرام و ایدئوگرام آن 黒 است که قابل تجزیه به دو کاراکتر به معنای "خانه، کشور" و "آتش، شعله و نور" است. نظر به اینکه "را/رو" در ژاپنی باستان برای تلفظ واژه "نور، روز، خورشید" استفاده می شده است، می توان تلفظ باستان بخش مربوط به "کشور، خانه" را "کو/خو/هو" دانست که با "خانه فارسی" و "هوم انگلیسی" هم بی شباهت آوایی نیست. لذا ایدئوگرام باستانی برای تلفظ "کورو"، دارای معنای "قلمرو نور، خانه نور، حاکم نور، دارای خورشید" است که نزدیک و یادآور معنای "جمشید" است. لذا می توان پیشنهاد داد که "کورو در ژاپنی قدیم" با "خراسان در فارسی باستان" با "جمشید در شاهنامه" با "خسرو در شاهنامه" دارای قرابتهای ریشه شناسی و معنایی و کاربردی بوده اند.

می توان گفت که اگرچه لفظ "کوروش" به بابلی باستان و سانسکریت و عبری و یونانی (زبانهای مغرب آسیا) به معنای "پهلوان بلند مرتبه و ذوالقرنین و صاحب قدرت برتر" است، ولی همین تلفظ (یعنی کورا و کورو) در زبانهای خراسان باستان و چین و ژاپن (زبانهای شرق آسیا) تفسیر به "قلمرو نور، خانه نور، دارای خورشید" یا همان "جمشید" شده است. لذا می توان گفت تلفظ "کوروش/کورا" در مغرب آسیا تفسیر به "ذوالقرنین" و در مشرق آسیا تفسیر به "جمشید" شده است. لذا در اسطوره های باستانی ایران در شاهنامه، "جمشید" همان "خسرو" همان "کوروش/کورو" است که پژواکها و ابیراهی ها و تکرارهای مکرر آن، سبب جدا شدن این شخصیتها در فرآیندهای اسطوره سازی حماسی در ادبیات کهن فولکلور نواحی ایرانی (از حداقل سین کیانگ تا ایران تا حداقل سوریه و ترکیه و بالکان) شده است. والله اعلم.

جمشید و کیخسرو

این دو شخصیت شاهنامه، دو شخصیت مجزا در اسطوره های کهن ایرانی هستند. ولی نکته اینجاست که بسیار اتفاق می افتد که از یک شخصیت واحد تاریخی و یا از یک واقعه واحد تاریخی، اسطوره های مختلف و "موازی" ساخته می شود.

تلفظ صوتی "کورو/کوروش" در زبان‌های مغرب آسیا (یعنی بابلی و عبری و یونانی و سانسکریت) به معنای "صاحب قدرت برتر، ذوالقرنین، پهلوان عالی مقام" معنا می شود.

ولی همین صوت و تلفظ، یعنی همین آوای "کورو/کوروش" در زبان های مشرق آسیا (یعنی خراسان قدیم و سین کیانگ و چین و ژاپن) به معنای "صاحب نور، صاحب خورشید، کشور نور، کشور خورشید، حکمران خورشید، حکمران نور" معنا می شود. معنای اولی، بعدا تبدیل به واژه کیخسرو شد.معنای دومی، بعدا تبدیل به واژه جمشید شد.

لذا آوا و آوازه "کورو/کوروش" در مغرب آسیا، تبدیل به اسطوره کیخسرو شد و در مشرق آسیا تبدیل به اسطوره جمشید شد. بعدها طی صدها سال، این اسطوره ها ترکیب و ترتیب داده شدند و نهایتا بعد از حدود ۱۰۰۰ سال، در شاهنامه فردوسی، هر کدام به صورت یک شخصیت مستقل تثبیت یافتند.

پس کوروش ذوالقرنین، الهام بخش اسطوره سازی های "جمشید و کیخسرو" بوده است و البته شاخ و برگهای حماسی (و حتی خرافی) هم در طول زمان به قصه این دو، افزوده شده است. والله اعلم.

ردپای کشف قاره آمریکا در اسطوره های قدیم ایرانی و ارتباط آن با خاطرات دوران کوروش ذوالقرنین

در اسطوره های قدیم ایرانی، صحبت از حکمرانانی جهان گستر (جمشید و کیخسرو) است که از جمله کارهای مهم آنها، "ساختن یا فتح یک شهر آرمانی در منتهای مشرق زمین" است. به قول سهراب سپهری: پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است (بازترجمه ای مدرن از اقوال کهن عربی و اسلامی درباره سرزمین منتهای مشرق).

✅ جمشید، دژِ "ور جمکرد" را در منتهای مشرق ساخت که پرنده اساطیری "کَرشِفت" در آن حضور یافت. این شهر، پناهگاهی خوش آب و هوا برای نجات ایرانیان از بلای بزرگ سرما بوده است.

✅ کیخسرو، شهر "گنگ دژ" را فتح و به سامان کرد که در منتهای مشرق قرار دارد و به غایت، خوش آب و هواست. در کنار آن کوهستان قاف است که سیمرغ بر روی درختی در آن، آشیانه دارد.

عنصر مشترک در این بازروایتها و پژواکهای اساطیری، الگوی مفهومی زیر است:

✅ حکمران جهانی، در منتهای مشرق، در مکانی به غایت خوش آب و هوا، که پرنده ای اساطیری سکنا دارد، یک دژ خاص ساخته است.

قاب یا الگوی مفهومی بالا را می توان کاملا با روایتگری تاریخی-جغرافیایی زیر، هم نوا دانست:

✅ کوروش ذوالقرنین، در منتهای مشرق (ماورای تنگه برینگ و ماورای اقیانوس آرام شمالی، در پشت دریاها)، به سرزمینی به غایت خوش آب و هوا (یعنی بریتیش کلمبیا در جنوب آلاسکا) می رسد و در حوالی آنجا حجیم ترین و بزرگترین کوه دنیا (یعنی دِنالی در آلاسکا) قرار دارد و درختان بسیار بلند (سکویا) و قوی ترین مرغ شکارچی جهان (عقاب سرسفید آلاسکایی) آنجا وجود دارد. او در آنجا دژی می سازد (سد و استحکامات ذوالقرنین واقع در آلاسکا، طبق آدرس ابن خلدون).

لذا می توان گفت که شاید خاطره سفر جهانی کوروش ذوالقرنین به مقصد آمریکا در منتهای مشرق و ساخت سد ذوالقرنین در آن جغرافیای طبیعی، بعدها در قالب داستان ورجمکرد برای جمشید و داستان گنگ دژ برای کیخسرو، در اساطیر دوران های اشکانی و ساسانی باقی مانده و نهایتا در قالب داستان جمشید و داستان کیخسرو به دست ما رسیده است.

البته ممکن است خرده اسطوره هایی کهن تر، از قبل از دوران هخامنشی، از داستان جمشید وجود داشته بوده و بعدا با خاطرات تاریخی دوران کوروش ذوالقرنین در این موضوعِ دژِ منتهای مشرق، در زمان اشکانیان و ساسانیان، ترکیب و امتزاج یافته باشد. والله اعلم.

شاه هخامنشی و محبوس کردن یاجوج و ماجوج

در داستانهای ملی ایران ساختن یک دیوار و دربند به لهراسب کیانی (جانشین کیخسرو) نسبت داده شده است. کیانیان را با هخامنشیان معادل می گیرند. لذا نقلی ملی داریم که هخامنشیان دیواری دفاعی ساخته اند. بعدها تصور شد که دیوار موجود در شهر دربند روسیه، همان دیواری است که لهراسب پی نهاده و خراب شده و بعدا توسط سلسله ساسانی دوباره از نو ساخته شده است.

در یک نقشه اروپایی قرون وسطی (قرن 15 میلادی)، سرزمین یاجوج و ماجوج و دیوار آن در منتهای مشرق رسم شده است و جمع آوری یاجوج و ماجوج و محبوس کردنشان را به پادشاهی از پادشاهان پرشیا به نام "حکمران عادل" Artaxor نسبت داده است. احتمالا این دگر شکلی (تصحیفی) از آرتاخوره یا همان آرتاکوره یا همان "کوروش عادل" است:
The so-called Borgia map (#237), a round mappamundi, probably of south German manufacture, was engraved (anonymously) on a copper plate around 1430. [۲۶]

araxtor, gog, magog

The Borgia/ Velletri World Map. DATE: 1410-1458

در این نقشه بالا ذکر شده که پادشاهی به نام آرتاکور، که پادشاه پرشیا (پارس) بوده است، یاجوج و ماجوج را در زندانی در نهایت شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. ابن ندیم، آرتاخور (ارطخاشت، معرب همان آرتاکور) را همان گشتاسب دانسته است. گشتاسب هم نام دیگر کوروش (در منابع تواریخ عجمی) است. پس ماحصل جمع این سه قول (یکی از اروپا، یکی از ابن ندیم و یکی هم از تواریخ عجمی) این است که کوروش، پادشاه پرشیا، یاجوج و ماجوج را در منتهای شمال شرق سرزمینهای آسیایی محبوس کرده است. پس طبق این سند تاریخی، ذوالقرنین همان کوروش است. والله اعلم.

در نقشه جهان Psalter World Map مربوط به قرن 13 میلادی، شهر "سایروپولیس" (شهر کوروش) را در مکانی ترسیم کرده است که در دیگر نقشه های قدیمی اروپایی، سد اسکندر (نام سد ذوالقرنین در نقشه های اروپایی) در آنجا رسم شده است. در نقشه جهان Hereford مربوط به حدود 1300 میلادی، "دروازه خزران Caspian Gate" در مکانی متفاوت و بسیار دور از دیوار اسکندر (دیوار ذوالقرنین) رسم شده است. دروازه خزران در نزدیک سرزمین ارمنیه در نزدیک سرشاخه های فرات رسم شده است. ولی دیوار اسکندر در گوشه شمال شرقی جهان رسم شده است.

در منابع قدیم یونانی و رومی (حدود 2 هزار سال پیش و قبل تر) ذکر شده که تنها یک گذرگاه در کوهستان قفقاز وجود داشته که دروازه قفقاز در آن وجود داشته است و سرزمین کومانیا (Cumania) را از سرزمین اقوام دیگر جدا می کرده است. در دیگر منابع داریم که کومان و کوماری، هر دو، نام دو قبیله بوده است که در منتهای مشرق آسیا در دشت قبچاق قدیم زندگی می کرده اند. از جمع این نکات و همچنین تحلیل نقشه های مختلف یونانی و رومی و اسلامی، به این نتیجه می رسیم که قفقاز قدیم (و نه فعلی)، در منتهای مشرق آسیا قرار داشته است و البته یک راه از طریق منتهای شمال آسیا هم به آن منتهی میشده است. منابع یونانی گزارش کرده اند که کوروش، مجموعه از استحکامات را در قفقاز (قدیم) برای دور نگهداشتن اقوام بدوی از سرزمینهایش احداث کرده است.

بلیناس (پلین) دانشمند رومی متوفای سال 79 میلادی، در کتاب تاریخ طبیعی خود پس از ذکر سرزمین آلانیان، می گوید: پس از این ملل دروازه های قفقاز هست که بسیاری در نتیجه اشتباه بزرگ آن را دروازه های کاسپیان می نامند. این یک عارضه طبیعی بسیار بزرگی است که ناگهان سلسله کوه ها را قطع می کند. در آنجا درهایی هست که تیرهای آهن کوب دارد...

در نقشه بطلمیوس (پتولمی) قبل از میلاد مسیح، محل کوهستان قفقاز در حوالی طول جغرافیایی 120 تا 140 (در انتهای مشرق آسیا و در سرزمینهای ورای مشرق دریای هیرکانیا) رسم شده است. سرزمین آلانیان هم در همان حوالی (بین طول جغرافیایی 90 تا 140 در شمال شرق دریای هیرکانیا و در شمال شرق آسیا) رسم شده است. البته در نسخه های قرن 15 ام به بعد از نقشه پتولمی، دو کوهستان قفقاز در نقشه مشاهده می شود. یکی در طول جغرافیایی حوالی 120 تا 130 در مشرق آسیا و یکی هم در طول جغرافیایی حوالی 70 در محل فعلی قفقاز. جالب است که در هر دو کوهستان (هم در مغرب دریای خزر و هم در مشرق آسیا)، یک گذرگاه کوهستانی رسم شده است.

جنگ کوروش با یاجوج و ماجوج در منابع یونانی

1- یک نظریه در میان عده ای از مورخین غربی از قدیم تا امروز وجود دارد که gog و magog صورت عبری برای کلمات یونانی Getae و Massagetae هستند.

2- طبق نقل هرودوت و دیگران، کوروش با ماساگتها جنگید.

3- طبق نقل مورخین یونان باستان، کوروش هفت دژ مستحکم در سرحدات سرزمین هایش در سرزمین ماساگتها ساخت.

از جمع سه مورد بالا، می توان گفت که نبرد کوروش با یاجوج و ماجوج و احداث استحکامات در سرزمین آنها توسط کوروش، توسط مورخین یونانی هم گزارش شده است.

برخی شواهد لشگرکشی کوروش به قاره آمریکا

1- تحلیل ژنتیک مادری (mt DNA) برای برخی ملیتهای سرخپوست شمال شرقی قاره آمریکای شمالی (مانند سرخپوستان ojibwe)، نشان می دهد که تا 25 درصد از جمعیت ایشان، از سمت مادر، خویشاوند خاورمیانه ای ها هستند. یعنی به هاپلوگروپی متعلق اند که فقط در دو جای دنیا یافت می شود: یکی در میان برخی بومیان آمریکا و یکی هم در میان مردم خاورمیانه (فنیقی، اژه ای، آشوری و ایرانی). یعنی گستره ایران قدیم در زمان کوروش.

2- حدود 40 تا 50 درصد از جمعیت برخی از ملیتهای سرخپوست (مانند سرخپوستان ojibwe)، طبق تحلیل ژنتیک پدری (وای کروموزوم)، خویشاوند آریایی ها هستند.
پس تا اینجای کار، مادران اهل ایران قدیم و پدرانی آریایی را در پیشینه ژنتیکی حدود 20 تا 30 درصد سرخپوستان ojibwe یافت.
بررسی ژنتیکی استخوانهای قبور برخی سرخپوستان حدود 2200 سال پیش هم موید همین نتایج بوده است.
3- سرخپوستان اجیبوه این واژه ها را در زبان خود دارند:
ایم بابا = ام بابا = پدرم
ایم مامان = ام مامان = مادرم
آبو = آب
و چندین واژه مشترک دیگر با زبان فارسی.

4- نماد عقاب بال گشوده، یک نماد فرهنگی بسیار مهم در میان ایشان است که می دانیم، نماد درج شده بر روی پرچم حکومت کوروش هم همین نماد بوده است و در عهد قدیم (کتاب اشعیا) به کوروش لقب "عقاب مشرق" داده شده است. همچنین لازم به ذکر است که در احادیث شیعه نیز به وجود یک فرشته به شکل عقاب بال گشوده بر روی کوه قاف اشاره شده است (حدیث طی الارض سلمان و امیرالمومنین حضرت علی (ع)). آدرس های مختلفی که در منابع مختلف جغرافیایی قدیم برای کوه قاف داده شده است ما را به حوالی آلاسکا در قاره آمریکا می رساند: جایی که عقاب بال گشوده یکی از عناصر مهم فرهنگ بومی سرخپوستان و بومیان آنجاست.

5- چهره سرخپوستان اجیبوه، بی شباهت به خودمان نیست.

6- فناوری کوزه گری و برخی صنایع آهنگری در حوالی 2800 تا 2500 سال پیش به آمریکای شمالی رسید که در حوالی زمانی حکومت کوروش است.

7- نقل یونانیان باستان از اینکه کوروش به سرزمینهای آباد پشت یخبندان شمالی (یعنی آمریکا، هایپربوریا) رسیده بوده است.

8- یافته شدن طرح درفش کاویانی (یکی دیگر از نمادهای حکومتی ایران باستان) در طرح های سنتی و باستانی و زبان هیروگلیف چندین نقطه از قاره آمریکا.
9- کیخسرو (شخصیت معادل کوروش در بخش کیانی شاهنامه فردوسی)، به سرزمین توران که در ماورای دریا، ماورای چین، پشت دریای بزرگ، پشت دریای کیماک و دیگر آدرس های آمریکا قرار داشته است، لشگر کشید.

این شواهد موید جهانی بودن حکومت کوروش و حضور او در آمریکای شمالی (محل سد ذوالقرنین طبق آدرس متواتر قدماء) است. لذا می توان بنا به این شواهد و دیگر شواهد امر، احتمال کوروش بودن ذوالقرنین را مطرح نمود والله اعلم.

ایرانیان منتهای مشرق

در کتاب زین الاخبار گردریزی (قرن پنجم) به نقل از منابع کهن ذکر شده که سرزمینی ایرانی نشین در منتهای مشرق در ترکستان (طبق منابع دیگر: در ترکستان شرقی) وجود داشته است که مردمانش در زمان ذوالقرنین از ایران به آنجا مهاجرت کرده بودند و نام آنجا ابتدا "پارس خان" به معنای "امیر پارس" بوده است و بعدا نامش "برسخان" شده است. منابع کهن دیگر هشدار داده اند که دو برسخان داشته ایم: یکی نزدیکتر که حوالی بخارا بوده است و یکی در ترکستان شرقی که دور بوده است. در برخی نقشه های اروپایی لفظ Pars در آلاسکا نوشته شده است ولی آن را امروزه به معنای "دشت" در نظر می گیرند. در منابع قرون بعدی صحبت از یک سرزمین ابریس یا ابرس در حوالی انتهای شمال شرق آسیا (احتمالا حوالی برینگ و آلاسکا) هست. در داستان سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین، ذکر شده که بومیان مسلمان در شهر بیرون سد، به زبانهای عربی و فارسی تکلم می کرده اند.

در سفرنامه ابن بطوطه هم ذکر شده که اشعاری فارسی در شهر خنسای (که احتمالا طبق شواهد متعدد بایستی در حوالی انکوریج و برینگ بوده باشد) برای امیرزاده شهر خوانده میشده است.

ابرسین و خورس و قاف

ابرسین و خورس و قاف

اولا ابرسین (همان ابرس) را معادل واژه پارس دانسته اند. دوم آنکه آن را در حوالی قاف (منتهای مشرق آسیا، آلاسکای فعلی) دانسته اند. در کنار آن هم سرزمین خورس وجود داشته است. سوم آنکه آن را بین سیستان (احتمالا سجستان به فتح سین و نه کسره سین، در منتهای شمال شرق آسیا، در مشرق خراسان قدیم) دانسته اند. خلاصه آنکه یک سرزمین پارس در حوالی 2500 سال پیش در حوالی انتهای شمال شرق آسیا وجود داشته که ایرانی نشین بوده است. والله اعلم.

همچنین صحبت از شهرهای خورش و ایرش در منتهای (شمال) شرق آسیا در ساحل اوقیانوس در میان اسامی شهرهای صین در منابع قبل از قرن 5 هجری قمری وجود دارد.

مردم پوست پوشش ، استوانه کوروش و مرحه دوم سفر ذوالقرنین

آیه 90 سوره مبارکه کهف درباره مرحله دوم سفر ذوالقرنین و نقل قولی از کوروش ذوالقرنین، والله اعلم:

https://bayanbox.ir/view/645112755299978522/Setra-Kahf-90.jpg

سرگذشت کوروش

سرگذشت احتمالی کوروش و فرزندانش بر اساس تلفیق داده ها، شواهد و نظریات مختلف

کوروش همان ذوالقرنین و کسی بود که غرب و شرق عالم را گشت و راه یاغیان و سرکشان از یاجوج و ماجوج را با احداث سد و ردم ذوالقرنینی بست.

کوروش ذوالقرنین، پسر دانیال نبی (ع) را (یعنی جاماسپ بن دانیال، که خودش پیغمبر بوده است و شخصیت زرتشت احتمالا تلفیقی از شخصیت کوروش و جاماسپ است) به دامادی (همسری آتوسا) برمی گزیند. کشور را به بردیا، کمبوجیه و جاماسپ (دو پسر و دامادش) می سپارد و خودش در معبد گنگدژ در حوالی آلاسکا (بلخ قدیم) مشغول عبادت می شود. چند سال بعد کوروش در حمله ماساگتها به گنگدژ شهید می شود. جاماسپ (همسر آتوسا) با توافق کمبوجیه و بردیا به سریر امپراطوری ذوالقرنینی می نشیند و 7 ماه حکومت می کند. داریوش و همدستانشان از پارس ها، یک کودتا می کنند و طی آن هر سه نفر (بردیا، کمبوجیه و جاماسپ که همان گئوماته مغ است) را می کشند. به گفته هرودوت، کل آسیا به سوگ می نشینند. داریوش، آتوسا را به همسری بر می گزیند. آتوسا (یا همان همای) با سیاست کاری می کند که فرزندش از جاماسپ (یعنی خشایارشاه) به جای فرزندان داریوش پس از داریوش به قدرت برسد.

به جز بخش مربوط به کودتای داریوش، بقیه بخش ها بر اساس شواهد باستانشناسی و نقلهای تاریخی اسلامی، یونانی، ایرانی و یهودی و پس از تنقیح و مقایسه و مطابقه، بدست آمده است. والله اعلم.

درباره پسر دانیال نبی (ع)

در احادیث شیعه، صحبت از مکیخا بن دانیال نبی (ع) است که پس از دانیال نبی (ع) سرپرستی مومنین را به عهده گرفت. اینکه آیا فرزند یا فرزندان دیگری هم برای دانیال نبی (ع) وجود داشته است یا خیر را نمی دانیم. ولی واژه مکیخا ممکن است دگرشکلی از "مزدا" به معنای "دانا و حکیم و معلم" باشد. والله اعلم.

نقلی در تواریخ و اقوال کهن وجود دارد که جاماسب، فرزند دانیال (ع) بود. جاماسب را در زمینه نجوم هم سرآمد و پیشرو دانسته اند. نقلی دیگر در تواریخ و اقوال کهن وجود دارد که اولین سازنده و مخترع اسطرلاب، فرزند دانیال نبی (ع) بود. نقلی دیگر وجود دارد که زرتشت (= پیامبر دین زرتشتی، یعنی همان جاماسب) را مسلط به ساخت اسطرلاب دانسته و کتبی در زمینه علم نجوم و اسطرلاب، به زرتشت نسبت داده اند. از جمع این اقوال هم بدست می آید که احتمالا جاماسب و فرزند دانیال نبی (ع) و پیامبر زرتشتیت، احتمالا یک نفر واحد هستند.

از مکیخا تا مزدا، از مجد تا مگا، از تسبیح فاطمی تا تسبیح شرقی

در احادیث ائمه شیعه (ع) ذکر شده که نام فرزند دانیال نبی (ع) که وارث نور الهی و امامت مؤمنین پس از او بود، "مکیخا" بوده است و او در زمان پادشاهی به نام "هرمز" می زیسته است. "هرمز" یا همان "هورمَزد" (که نبایستی با واژه اهورامزدا خلط شود)، دگر صورتی از همان "کورو" در لهجه های جنوبی و خوزی است.

اما مکیخا بن دانیال... لفظ مکیخا، احتمالا همان مَگیدا و سپس مجیدا و فی الواقع همان مزدا است.

یعنی مزدای فارسی، مگای لاتین، مجد عربی و مکیخای بابلی، از یک بنِ معنا (و اشتقاق واژگان) هستند و این یک نمونه دیگر از درهم‌تنیدگی "سامی-ایرانی-اروپایی" است.

اما نام دامادِ کوروش، در منابع یونانی (طبق تحقیق کتاب تاریخِ ماد دیاکانوف)، مگابرن دانسته شده است. مگا همان مکیخاست.

این مگابرن، طبق شواهد تاریخی و تطبیقی، همان گئوماتای مغ (نائب قدرت که روحانی بود، ذوالکفل روحانی) است.
پس گئومات مغ در نَقلِ کتیبه داریوش، که همان مگابرن در گزارش یونانیین است، طبق شواهد متعدد که فقط برخی از آنها در این مجال تقدیم شد، همان ذوالکفل، یعنی همان جاماسب، یعنی همان مکیخا (مزدا) ابن دانیال نبی (ع) است که در حدیث دیگری از امام صادق (ع)، با نام "داماسب، پیامبر فارس ها که او را کشتند" (یعنی قتل گئومات مغ به دست داریوش) آورده شده است.

داماسب = جاماسب = گئوماتا = گوتاما بودا = ذوالکفل = مگابرن = مکیخا بن دانیال (ع) = مزدا بن دانیال

پس پیامبر ایران باستان، که همان پیامبر آموزه های ادیان شرقی هم هست، اکنون در شوش دانیال در کنار مرقد خود دانیال (ع) مدفون است. پس مرقد دانیال نبی(ع) در ایران ما، الحمدلله پتانسیل بالایی برای جذب گردشگران مذهبی شرقی (از هند و چین و ژاپن و کره) و دیپلماسی فرهنگی و دیپلماسی دینی و دیپلماسی معنویت دارد.

البته "الاسلام یعلو و لا یعلی علیه"، ولی در عین حال "شرقا و غربا فلا تجدان علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت (ع)". پس شاید بتوان تسبیح ادیان شرق آسیا و معنویت شرق آسیا را هم (که البته دچار تحریفات هم هست)، ریشه دار در تسبیح حقیقت لیله القدر (یعنی تسبیحِ بانوی تسبیح در مکاشفه اسپانیایی فاطیما، یعنی تسبیح فاطمی هاشمی قرشی اسلامی، فرا زماناً و فرا مکاناً) دانست. والله اعلم.

یعنی سلسله انبیاء و اوصیاء در ذیل سلسله آل عبا (ع) مرتبت دارند و از نور اهل بیت (ع)، منور به انوار الهی بوده اند و اگر مکیخا بن دانیال(ع) تسبیح را به اهالی آسیا از ایران و ماورای ایران، آموخت، این فی الواقع برکتی از منشاء برکات تسبیح فاطمی است. والله اعلم.

نذر کوروش برای حضرت زهرا (س)

در اوستا داریم که گشتاسپ برای پیروزی بر تورانیان، برای ناهید (آناهیتا) نذر کرد.

قبلا بیان شد که شواهد نشان می دهد که گشتاسب (پادشاه مقتدر، مومن و جهانگیر اوستایی) همان کوروش تاریخی و همان ذوالقرنین قرآن است.

در ادیان ایران باستان (آئین مهر و زرتشتیت)، هند (بودائیت، دین هندو)، ژاپن (آئین شینتو)، مردمان ترک باستان، مردمان سلت اروپا، اوکراین باستان، روم باستان، یونان باستان، آفریقا (مردمان بانتو)، هاوائی و ... صحبت از یک روح مقدس مادرانه است که آبها و پاکی منتسب به اوست. می گویند گشتاسپ شاه جهانگشا (کوروش ذوالقرنین) برای پیروزی بر دشمنان کفرآئین خویش، برای این روح مقدس مادرانه، نذر و قربانی کرد.

همچنین بیان شد (تناسب مفهومی میان آناهیتا و زنان برگزیده اسلامی) که بین مفهوم اوستایی آناهیتا (ناهید) و مفهوم اسلامی مقام معنوی فاطمه زهرا (س)، یک تناسب قوی وجود دارد. گویی که شواهد پیشنهاد می کند که مجوسیان و زرتشتیان، مقام "عصمه الله الکبری" یعنی فاطمه زهرا (س) را با نام ناهید (آناهیتا) میشناخته اند.

لذا می توانیم نتیجه بگیریم کوروش برای غلبه بر دشمنان کفرآیین خود، به حضرت زهرا (س) متوسل شد و برای ایشان نذر نمود. والله اعلم.

وصایای کوروش

طبق نقل گزنفون یونانی، این موارد وصایای کوروش به دو پسرش است:
1- توصیه به اتحاد و برادری. و یافتن دوستان با وفا که بقای حکمرانی در آن است.
2- توصیه ضمنی به دوری از تکبر و شادی بی اندازه (زهد).
3- توصیه به احترام به افراد بزرگتر
4- وفا ثمره نیکی است.
5- انتخاب جانشین برای جلوگیری از اختلاف
6- توصیه به رعایت رشته محبت خانوادگی و قوم و وطن.
7- قسم به خدا و وطن
8- جاودانگی روح و بقای روح پس از فنای جسم و کیفر آن در ازای گناه و حیات پس از مرگ.
9- توصیه به عدالت ورزی.
10- ترس از خدایان (طبیعتا منظور از خدایان همگی ملکوتیان بوده است).
11- خدایان صاحبان نظم ثابت عالم اند (برهان نظم).
12- از خدایان بترسید و کاری نکنید که خلاف تقدس و عدالت باشد.
13- ترس از قضاوت نسلهای بعدی.
14- عدالت موجب اعتماد و مقبولیت مردمی است.
15- عبرت از تاریخ.
16- درخواست خاکسپاری سریع جسد خود. امیدواری به همنشینی با خدایان (یعنی ملکوتیان) پس از مرگ.
17- توصیه به نیکی به دوستان
18- خداحافظی با دوستان حاضر و غایب.

تاریخ خودمان را فراموش کرده ایم

"دیگران تاریخ ندارند، برای خودشان تاریخ میسازند؛ تاریخهای خلاف واقع. شما ملاحظه کنید، حتّی در تلویزیون ما هم نشان میدهد که فلان کشوری که هیچ تاریخ باشکوه و باارزشی ندارد، داستانهای دنباله‌دار، 100 قسمت، 150 قسمت درست میکنند؛‌ تاریخ میسازند برای خودشان، حکمت میسازند برای خودشان، حکومت میسازند برای خودشان؛ ما داریم، [ولی] یادمان نیست."

(رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با اعضای ستاد کنگره بزرگداشت شهدای سبزوار و نیشابور، خرداد 1402)

مردمسالاری دینی: میراث ذوالقرنین

پیشتر بیان شد که منظور از اسکندر ذوالقرنین، فردی به غیر از اسکندر مقدونی است (منابع متقدم هم به این تفکیک، اشاره کرده اند). ذوالقرنین بر اساس شواهد متعدد، کوروش بوده است والله اعلم.

طبق اسکندرنامه جامی، اسکندر ذوالقرنین عقیده ای را پیش می راند که در مملکت، برای نظام معینی را نگاه داشتن، موجودیت شاه ناگزیر است ولی شاه نه از روی نسب، بلکه از روی قابلیت و دانش باید انتخاب گردد. او همه مردم را برابر می دانسته است. نه از آنها برتری ندارد و نه خیال سروری. بنابر این همه مردم بالغ مملکت را جمع می کند و از آنها تقاضا می کند برای خود شاهی انتخاب کنند که کرم پرور و معدلت گستر، پرهیزگار و صاحب احسان، دوست نواز و دشمن گداز باشد، جهان را از بدی پاک سازد، اما خلق خود او را شاه می گزینند و بیعت می کنند. (به نقل از یکی از شرح های اسکندرنامه جامی).

پس می توان در کنار منطق، مردمسالاری دینی را نیز جزء مواریث ذوالقرنینی دانست والله اعلم.

به نظر می رسد که "جمهوری" واژه ای دخیل از زبان فارسی باستان به زبان عربی (به معنای "دارای شاخ" که دگر شکل آن جمشیدیه است) و معنای آن "ذوالقرنینی" است و منظور، اشاره به شیوه مردمسالار الهی (مردمسالار دینی) است که ذوالقرنین بنیان نهاد و به تشکیل مجامع و مجالس مردمی برای مشارکت در امر حکومت انجامید. چیزی که در روم باستان در قالب مجامع "کوریا" برگرفته از نام احتمالا کوروش ذوالقرنین، از آن یاد شده است.

گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.

حضور و همراهی مردم: از وصیت پیامبر (ص)، تا خطبه امیرالمومنین (ع) تا تفسیر امام حسن مجتبی (ع) از آیه قرآن کریم

✅ پیامبر اکرم (ص) از مردم خواست که با حضرت علی (ع) بیعت کنند.

البته حق امامت و ولایت و منصب علوی، یک نصب الهی است و منصوص به امر وحی بوده است. ولی حتی نهضت انبیاء (ع) و در ادامه آن حکومت ظاهریِ عدل الهی، در پی جذب "مردم" است: به این معنا که دغدغه انبیاء (ع)، "هدایت کردن مردم" و "مجتمع نمودن مردم بر سبیل حق" بوده است. لذا "جذب حداکثری و دفع حداقلی"، نه فقط تدبیر امام حکیم ما، که فی الواقع، راهبرد نهضت انبیاء (ع) هم بوده است.

✅ حضرت علی (ع) در هنگام پذیرش خلافت پس از عثمان (در زمان هجوم مردم و تقاضای ایشان از حضرت برای قبول خلافت) فرمودند که: لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر... اگر حاضران (یعنی مردم) حاضر نبودند و با وجود یاوران، حجت تمام نمی شد، زمام‏گیریِ (خلافت ظاهری) را قبول نمی کردم.

✅ امام حسن مجتبی (ع) در متنی که به تقریر مبارک خودشان برای صلح نوشتند، با معاویه (علیه اللعنه) شرط کردند که: ... بَلْ یَکُونُ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِهِ شُوْرَی بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ... معاویه حق ندارد برای خود جانشینی انتخاب کند و بایستی امر (یعنی حکومت) بعد از او به شیوه شور مسلمین (یعنی نظرخواهی از مسلمانان) باشد. این عبارت به وضوح اشاره به عبارت قرآنی "امرهم شوری بینهم" است و از مواردی است که تفسیر یک بخش از یک آیه از قرآن کریم، توسط یک امام معصوم (ع) و به تقریر مبارک خودشان، نوشته شده و محتوای آن به دست ما رسیده است. لذا انتخابات، یک تجویز حسنی (ع) است. والله اعلم.

لذا همان طور که در سیره امام خمینی (ره) و امام خامنه ای (حفظه الله) داریم: "بدون مردم نمی شود"، که خوب این شرط، مستقیما مستفاد از سیره سیاسی اهل بیت (ع) است. کما اینکه مردمسالاری دینی، چیزی بود که امام خمینی (ره) از سیره پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) استنباط نموده بود و اصیلِ اسلام بود و بر این اساس، بنیان جمهوری اسلامی را بنا نهاد.

اما اگر ریشه های مفهومی اسلام را در نهضت توحیدی ابراهیم خلیل (ع) ببینیم (که به تعبیر قرآن کریم، هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ)، لذا می توان با توجه به وجود ردپای مردمسالاری دینی در تراث ذوالقرنینی، این موضوع را پیش کشید که مردمسالاری دینی، یک مفهوم ابراهیمی (ع) و اسلامی است، والله اعلم.

پرچم ذوالقرنین، پرچم کوروش و درفش کاویان

مورخان یونانی و دیگران، پرچم کوروش را مربعی شکل دانسته اند.
در نگاره یکی از گلدان های یونانی دوریس (460-500 پیش از میلاد) (همزمان با دوره هخامنشی) در موزه لوور نیز ما سرباز ایرانی را می‌بینیم که با وجود بر زمین افتادن درفش مربعی شکل خود را استوار نگاه داشته است.
در یک حدیث منسوب به حضرت علی (ع) داریم که پرچم ذوالقرنین، مربعی شکل (و 100 جزء در 100 جزء) بوده است.
قال عكرمة:كان ذو القرنين نبيا و قال على بن أبى طالب: كان عبدا صالحا، و كان الخضر وزيره و ابن خالته، و كان له مربع مائة فى مائة موضوع على لوائه، و به افتتح أقاليم البلاد.
منابع تاریخی و باستان شناسی، پرچم هخامنشیان (و سپس ساسانیان) را همان درفش کاویان (درفش گاویان) و مربعی شکل دانسته اند.
یک کاشی لاجوردی مربعی شکل با نقش عقاب در تخت جمشید یافت شده است که بسیاری از پژوهشگران آن را همان پرچم کوروش می دانند و به آن در منابع تحقیقی معاصر، گاهی لفظ درفش شهباز اطلاق شده است.
نکته جالب اینجاست که در هر ضلع این کاشی مربعی شکل، تعداد 13 مثلث کوچک تیره و تعداد 12 مثلث کوچک روشن (جمعا 25 مثلث در هر ضلع) به صورت حاشیه ترسیم شده است. لذا بر روی دو ضلع بالا و راست این مربع، مجموعا تعداد 50 مثلث کوچک در حاشیه ترسیم شده است (بر روی دو ضلع پایین و چپ هم به همین تعداد). هر مثلث، دارای دو ضلع (خارج از راستای موازی با ضلع مربع) است. لذا مجموعا تعداد 100 المنت هندسی (که خارج از راستای موازی با ضلع مربع باشند) بر روی دو ضلع بالا و راست قرار دارند. همین تعداد المنت هندسی هم به همین نحو بر روی دو ضلع پایین و چپ قرار دارند. لذا 100 المنت هندسی (در اضلاع بالا و راست مربع) در مقابل با 100 المنت هندسی (در اضلاع پایین و چپ مربع)، قرار دارند. لذا این پرچم کوروش (موسوم به پرچم شهباز) دارای 100 المنت در مقابل با 100 المنت است و به این اعتبار، می توان آن را "100 در 100" (نه به معنای ضرب بلکه به معنای در مقابل) دانست. این امر در تطابق کامل با توصیف حدیث شریف علوی از پرچم ذوالقرنین است که در بالا به این حدیث شریف، اشاره شد. والله اعلم.

نقل‏هایی در مورد پرچم پیامبر اسلام (ص)

در اقوال تاریخی آمده است که پیامبر اسلام (ص) دارای پرچمی سیاه رنگ و مربعی شکل به نام "عقاب" بوده است که الفاظ جلاله "لا اله الا الله محمد رسول الله" بر روی آن نقش بسته بوده است. همچنین طبری نقل می کند که در روز فتح مکه، پیامبر (ص) پرچمی سیاه رنگ در سپاه خود داشت که نقش یک شیر بر روی آن قرار داشت. البته لازم به ذکر است که در فتح مکه، از قبایل مختلفی که به دین مبین اسلام مشرف شده بودند حضور داشتند و لذا ممکن است (حتی در صورت صحت این نقل تاریخی)، این پرچم متعلق به یکی از قبایل از مسلمین (و نه لزوما بنی هاشم یا قریش و نه لزوما متعلق به بیت پیامبر (ص)) بوده باشد. والله اعلم.

از کوروش تا فریدون، از فریدون تا ذوالقرنین

کاویان احتمالا از ریشه کاوه است. در مورد ریشه شناسی کاویان و کاوه، احتمالات متعددی بیان شده است. ولی در بسیاری از این احتمالات، ارتباط آن با واژه باستانی "کاو/گاو" به معنای گاو، محتمل دانسته شده است. در داستان اسطوره ای کاوه آهنگر و قیام فریدون، عنصر و نماد گاو به دفعات استفاده شده و وجود دارد. ممکن است کاوه از گاوه و آن هم از "گاو وهو" مشتق شده باشد که می توان آن را معادل کو اسپند (کواسفندیار) یا گو اسپند (گوسفند نر، قوچ شاخدار) دانست. پیشتر بیان شد که یک احتمال وجود دارد که بین واژه کوروش و واژه آشوری کورو (به معنای گوسفند نر و قوچ شاخدار "پهلوان بلندی ها") ارتباطی باشد. در این صورت، پرچم کاویان را می توان همان پرچم کوروش و پرچم ذوالقرنین دانست والله اعلم. در این صورت منظور از فریدون و کاوه و قیام این دو بر ضد ضحاک، همان نبرد کوروش با آژی دهاک (امپراطور ماد) و شکست او توسط کوروش باشد. خصوصا اینکه مکان آغاز قیام کاوه اصفهان دانسته شده که رزم گاه نبرد نخست کوروش و آژی دهاک هم همانجا ذکر شده است. همچنین برخی مورخان یونانی، سقوط آژی دهاک را ناشی از شورش (انقلاب) در درون ارتش او به نفع کوروش دانسته اند. این ها یادآور قیام کاوه و انقلاب فریدون بر ضد آژی دهاک (ضحاک) است. برخی مورخان قدیم و جدید، بین کوروش و فریدون، یکسانی قائل شده اند. همچنین برخی مورخین قدیم، ذوالقرنین را همان فریدون دانسته اند. واژه فریدون را با فره مرتبط دانسته اند که صورت کهن آن خورنه بوده است. لذا فاء فریدون ریشه در خاء دارد و خاء، دگر شکل کاف در زبان های کهن بوده است. دون و دان را می توان لقب پادشاه (در زبانهای شرقی مانند دانگ در چینی) دانست. لذا فریدون را می توان همان شاه دارای فره (دارای خورنه که نماد آن قوچ بوده است) دانست. منابع کهن ارمنی، فریدون را به صورت هریدون ضبط کرده اند. هاء هم در زبان های کهن با خاء جابجا میشده است و خاء هم دگر شکل کاف است. به نظر می رسد که مردمان سرزمین جهان گستر ذوالقرنینی، هر کدام به زبان خود، نام او را می برده اند و این نام ها همگی در قالب اسطوره هایی مجزا در تاریخ باقی مانده اند که شباهتهای زیادی هم در عناصر خود و هم ریشه شناسی نام ها با هم دارند: فریدون، کیخسرو، اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی که بعدا با آن خلط شد) و ... . والله اعلم.

ردپای نمادهای ذوالقرنینی در پرچم‏‏ های ملل کهن آسیا

در وسط پرچم‏ های ملل کهن آسیا (البته مللی که نماد پرچمشان را از فرهنگ کهن و بومی خودشان اقتباس کرده اند) نماد خورشید، چرخ و گل گرد (لوتوس) به کرات مشاهده می شود. این شباهت هندسی، مفهومی و نمادین، میان نماد پرچم در ملل مختلف آسیایی، تصادفی نیست، والله اعلم. زیرا تمامی این موارد، یعنی خورشید، چرخ و گل لوتوس، همگی از نمادهای حکومتی دوران کوروش ذوالقرنین است و احتمالا از زمان حکومت جهانی ذوالقرنین به این سو در کشورهای آسیایی به عنوان نماد کشور، ملت و دولت باقی مانده است. بر وسط پرچم های ایران (لفظ جلاله الله که در قالب یک گل لاله گرد که یادآور کره زمین هم هست، رسم شده است)، هندوستان (چرخ گرد که یادآور گل هم هست)، ژاپن (خورشید سرخ)، تایوان، بنگلادش، کره جنوبی، قرقیزستان، تاجیکستان، قزاقستان، لائوس، فیلیپین، نپال و هنگ کنگ این المنت "خورشید یا گل گرد یا چرخ" را می توان مشاهده کرد.

هلال موجود در پرچم‏های کشورهای ترکیه و آذربایجان هم از نوع نزدیک به دایره است (نیم هلال نیست) و این المنت "گردی کامل" را القاء می کند و ترکیبی از نماد هلال قمری و گردی خورشیدی را فراهم می آورد.

همچنین نماد ستاره که در پرچم بسیاری از کشورهای جهان است، در نمادشناسی آئینی ایران باستان نماد آناهیتا (ناهید، زهره) بوده است و دگر شکل نماد لوتوس است. یعنی لوتوس و ستاره، هر دو نمادی از مشروعیت دینی حکومت بوده اند. نماد ستاره، بر روی پرچم ملل مختلفی از آسیا مانند ترکیه، پاکستان، مالزی، سنگاپور، میانمار، ترکمنستان، ازبکستان و ... مشاهده می شود. البته بعدها در دوران حکومت عثمانی، این نماد (ستاره و هلال) تبدیل به نمادی از وحدت اسلامی (البته با قرائت عثمانی آن) شد.

نکته جالب این است که پرچم برخی از کشورهای آفریقایی (در منتهای مغرب آفریقا و در قلب آفریقا) مانند نیجر و گینه استوایی، دارای مشابهتهایی با پرچم ایران و پرچم هندوستان است که می تواند محل تحقیق قرار بگیرد که آیا ریشه در فرهنگ کهن این ملل دارد و اگر بله، آیا ردپایی فرهنگی از حکمرانی مقتدر و محبوب ذوالقرنینی است؟

حجاب و زمانه کوروش ذوالقرنین

در سنت حجاری بابل و آشور باستان، پادشاهان را به همراه ملکه شان (با تاج و بدون حجاب سر) تصویر می کرده اند. چنین حجاری تا 550 قبل از میلاد در بابل باستان مرسوم بوده و موجود است. ولی پس از فتح بابل توسط کوروش، نه در بابل نه در شوش و نه بعدها در تخت جمشید، این سنت حجاری بابلی مشاهده نمی شود. ولی سنتهای دیگر حجاری بابلی مشاهده می شود. این امر قرینه ای بر وجود سنت حجاب در زمان و دربار کوروش است. والله اعلم.

همچنین در حجاری های تخت جمشید، حجاری یک زن با حجاب سر مشاهده می شود.

حجاب در تخت جمشید

و در مهرهای هخامنشی هم نقش یک بانوی بلندمرتبه (شاید آناهیتا) با حجاب مشاهده می شود.

نقش یک بانوی بلندمرتبه محجبه در مهرهای هخامنشی


پوشش سنتی زنان روسیه قدیم و اسکاندیناوی

پوشش سنتی زنان روسیه قدیم و اسکاندیناوی (اسلاوهای قدیم، اسکاندیناوی های قدیم و ...) شامل حجاب کامل سر و بدن بوده است. این پوشش دارای عناصر مهمی از تزئینات لباس هخامنشی (مثل بستن افسر بر روی سر، آویز تزئینی از کناره افسر، حجاب سر و گردنبند شبه تاس و شبه هلال) است. احتمالا پوشش زنان محجبه هخامنشی، اینگونه بوده و تا حوالی قرون وسطی (یعنی تا همین چندصد سال پیش) در فرهنگ بومی نواحی اسلاوی و اسکاندیناوی (که پر از اقوام ایران تبار بوده است) حفظ شده و اکنون ما این شانس را داریم که علاوه بر سکه های هخامنشی، نگاره تخت جمشید و دیگر منابع، از طریق لباس این "ایرانیانِ دوردست ها" هم بتوانیم پوشش حجاب ایران باستان را با انگیزه های پژوهشی و تحقیقی بازیابی کنیم.

قبه و گنبد در حکومت ذوالقرنین و کوروش

در منابع تاریخ اسلامی و ایرانی به دفعات از اینکه ذوالقرنین یک قبه ، یک گنبد و حتی یک مسجد در منتهای مشرق در کنار سد ذوالقرنین ساخته است صحبت شده است. در منابع یونانی ذکر شده است که هخامنشیان در معماری خود از قبه های مدور که تداعی گر آسمان بوده است استفاده می کردند [۲۷]:
The Achaemenid kings of Persia, who were to give the classical world Its conception of a divine and universal ruler, held their audiences and festivals In a cosmic tent, although they lived for the most part In palaces built of brick and stone. According to Hesychlus, their royal tents and courts of round awnings were called Heavens

در معماری کاخ های دوره های اشکانی و ساسانی و بیزانس و روم و حتی کاخ های خلافت عباسی (که در راستا و امتداد معماری کهن عصر هخامنشی شکل گرفته بوده اند) ردپای آشکار و پیوسته ی تکنیکها و اسلوبها و معماری های مرتبط با "گنبد"، "گنبد سازی" و ... را شاهدیم. ردپای این فناوری باستانی، حتی در هندوستان باستان (پس از حضور هخامنشیان و سپس سلسله های بعدی بومی) و شرق و جنوب شرق آسیا و همچنین در دوردستهای آفریقا و اروپا هم مشاهده می شود و می توان گنبد را یکی از مواریث جهانی حکومت ذوالقرنینی دانست والله اعلم.

واژه ی "دیر" را در فارسی به معنای گنبد دانسته اند. مثلا کاروانسرای "دیر گچین" را از این جهت واجد این نام در انتهای دوران ساسانی دانسته اند که یک گنبد گچی داشته است. در منابع گفته شده که یک دیر طواویس در سامراء وجود داشته است که دیدارگاه ذوالقرنین بوده است. لذا گزارش هایی وجود دارد که ذوالقرنین اقدام به ساخت گنبد و دیرهایی نموده است.

تطبیق طول دوران حکومت ذوالقرنین و کوروش

مطابق با همین مقادیر ذکر شده در حدیث شریف زیر، طبق نقلهای تاریخی دقیقا کوروش در 12 سالگی نایب السلطنه پدرش در انشان شد و در 40 سالگی به سلطنت رسید و 30 سال پادشاهی کرد. لذا کوروش منصب حکمرانی را در 12 سالگی پذیرا شد و 30 سال هم خودش سلطنت کرد.

طبق نقل های تاریخی، کوروش منصب حکمرانی را در 12 سالگی پذیرا شد و 30 سال هم خودش سلطنت کرد که در تطابق با مقادیر ذکر شده برای ذوالقرنین در حدیث بالاست.

همچنین در برخی منابع (مانند کتاب الرحله متعلق به اولیاء چلبی) ذکر شده که ذوالقرنین موفق به 60 سال حکمرانی (یعنی معادل مدت عمر دو نسل _ دو قرنِ_ سی ساله) شد. اگر مُلک کوروش ذوالقرنین را از زمان نایب السلطنه بودن او در انشان در 12 سالگی در نظر بگیریم، در این صورت کوروش هم حدود 60 سال (یا بیشتر) دارای مُلک بود.

همچنین در احادیث ذکر شده که مدت "مُلک ذوالقرنین" به اندازه هزار ماه (احتمالا 1000 ماه قمری) بوده است. این مقدار تقریبا برابر 81 سال شمسی می شود. اگر مدت زمان مُلک کوروش ذوالقرنین را از زمان خواب آژی دهاک (که اولین خبر از حکمرانی جهانی او بود) تا زمان قتل گئومات (یعنی داماد کوروش) به دست داریوش (که در واقع پایان یافتن آخرین مرحله از حکومت ذوالقرنین بود) و به تخت نشستن داریوش در سال 522 ق.م. در نظر بگیریم، مجموعا دوران شروع تا پایان این دوران، برابر حدود 80 سال می شود.

جالب است که در احادیث شیعه، مدت زمان حکومت هرمز را (که در حدیث ذکر شده که پادشاه زمان دانیال نبی (ع) بوده است)، 63 سال بیان شده است. این اقوال و اعداد، من حیث المجموع، موید هم هستند و تقریبا بیانگر یک سیما یا چشم انداز تاریخی واحدند. والله اعلم.

تطبیق تعداد لشگریان ذوالقرنین و کوروش

در حدیثی از امام باقر (ع) بیان شده است ذوالقرنین با ششصد هزار سواره به زیارت مکه مکرمه آمد. در کتاب سایروپدیا (از مورخ یونانی گزنفون) هم بیان شده است که "سالیانی پس از فتح بابل... کوروش در بابل تمامی لشگریان خود را فراخواند که تعداد آن ها 120 هزار سواره، 2 هزار ارابه ران و تعداد ششصد هزار پیاده بود. سپس یک لشگرکشی از مرزهای سوریه (یعنی آسیریا یعنی سرزمین های آسیا که در مشرق یونان قرار دارند، یعنی کل آسیا) تا دوردستها تا دریای اریتره (تحت اللفظی دریای سرخ و اصطلاحا در آن زمان اقیانوس جنوب آسیا از عربستان تا هند و فراتر از آن، معادل حداقل دریای سرخ و شمال اقیانوس هند امروزین) انجام داد و ملتها را به دایره حکمرانی خود افزود."

تناسبهایی در این دو نقل وجود دارد. اول اینکه عدد ششصد هزار دقیقا در دو نقل مضبوط است. دوم آن که مرتبه کل لشگر در دو نقل به هم نزدیک است. سوم آن که مکه مکرمه در دایره سرزمین های مشرق یونان در سواحل دریای سرخ تا شمال اقیانوس هند قرار می گیرد. والله اعلم. در کتاب سایروپدیا در چند بخش مختلف تصریح شده است که سرزمین اعراب جزء سرزمین های تحت حکومت کوروش بوده است.

تطبیق طول دوران حکومت کوروش و کیخسرو

طبق اسطوره های ایرانی، کیخسرو 60 سال حکومت کرد. اگر مدت زمان نایب السلطنه بودن و پادشاه بودن کوروش را با هم جمع بزنیم، بیش از 58 سال می شود که تقریبا معادل همان 60 سال است.

صاحب کتاب "قاموس المعارف" بر اساس منابع کهن، پایان حکومت کیخسرو را در 531 قبل از میلاد دانسته که فقط 2 سال با زمان پایان حکومت کوروش در 529 قبل از میلاد اختلاف دارد.

ذوالقرنین و قهرمانان حماسی-تاریخی-اسطوره ای در ملل مختلف

  • اطلس آفریقایی-اتروسکانی-یونانی
  • هرکول یونانی (سفرهایی به منتهای مغرب و مشرق و اطراف جهان دارد. هرکول هم دزدان و راهزنان را از سرزمین های شمال شرقی که تحت حکومت یک ملکه جنگجو و خونخوار بودند، پاکسازی می کند. نام این ملکه Xena of Amphipolis (غریبه ساکن در دور از شهرها) بوده است (همانند نقل های یونانی از جنگ های کوروش ذوالقرنین در شمال شرق ایران یا شمال شرق آسیا و جنگ های او با ملکه ماساگتها)).
  • هرقل رومی (شخصیت اسطوره ای و نه آن پادشاه روم که معاصر خسروپرویز بود).
  • زئوس (ابرقهرمان ریش دار در اساطیر خرافی یونانی با صفت "صاعقه به دست بودن"، یا زئوس صاحب شاخه، شخانه یا شاخ the Keraunios)
  • کیخسرو عجمی-ساسانی
  • گشتاسپ اوستایی
  • رستم سکایی
  • گسارخان King Gesar (اسطوره تبتی و ساخا و متقدم ترک)
  • جیمو اولین امپراطور اسطوره های ژاپن که حدود 2600 سال پیش میزیسته و معنای واژه Jimmu، "جنگاور آسمانی" یا "جنگاور بلندمرتبه" است.
  • اسکندا (با نام های دیگر سکاندا، کاریتیکا، موروگان، ماراکان، مارکندا، ماراکا، کومارا، مارکان، مارکا، مرکه) در فرهنگهای مختلف از سمرقند (مارکندا) تا شبه قاره هند، سری لانکا، کامبوج، چین و کره. به معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی، پهلوان بزرگ، جنگاور بزرگ.
  • مریخ (در معنای جنگاور) مشتق از ماراکا و سپس وارد عربی و یونانی (مارس) شده است.
  • راکوتا (در معنای پهلوان عالی، جنگاور عالی) در زبان قبطی (راکوتا نام قدیم اسکندریه پیش از اشغال آن توسط قوای مقدونی بوده است).
  • رامایانای هندی (در برخی وجوه)
  • مهاویرا (به معنای فاتح بزرگ یا فاتح بلندمرتبه، نام دیگر او را تیرتان کارا (یعنی "کارای مقدس"، احتمالا دگر شکلی از لفظ "کوروش مقدس") دانسته اند). تاریخ ذکر شده برای تولد او و تاریخ وفات او، تقریبا با تاریخ تولد و مرگ کوروش (با فاصله چند سال) تطبیق دارد. پدر و مادر او، از خاندانهای پادشاهی بوده اند (همانند کوروش). این شخصیت، یعنی مهاویرا، یک شخصیت تاریخی و در عین حال "مقدس در آئین جینیسم" در هند (از شاخه های مهم ادیان هندی) است. این آئین، مبتنی بر اندیشه هایی است که برخی از آنها با مقوله جهاد با نفس و تزکیه و مراقبه نفس، دارای شباهتهایی است و اگرچه در خلال 2500 سال، قطعا تحریفات متعدد و متکثر و زیادی در معتقدات آئین جینیسم نفوذ کرده است، ولی ممکن است در ابتدا، ارتباطی ولو ضعیف با یکی از مکاتب ادیان ابراهیمی (مثلا ارتباط با برخی از شاگردان مکتب جاماسب) داشته بوده باشد و یا خیر، والله اعلم.
  • ذوالقرنین ادیان ابراهیمی
  • فریدون مادی و هریدون ارمنی
  • سوسروکو، اسطوره نرت آلانی
  • کورنیوس بریتانیایی (طبق اسطوره مردم کورنیش در جنوب بریتانیا (که قومی پیشا رومی و پیشا انگلوساکسونی و از اقوام سلت باستان به حساب می آیند)، غولی به نام ماگوگ توسط حکمران قهرمانی به نام کورنیوس شکست داده شد)
  • کارانوس karanos (بنیانگذار اسطوره ای حکومت در مقدونیه). لازم به ذکر است که همین واژه کارانوس، در برخی منابع یونانی، به عنوان واژه ای ایرانی (در دوران هخامنشی) در معنایی معادل "فرمانده عالی نظامی" ذکر شده است.
  • جورو دانک ختایی
  • خو چینی و ژاپنی
  • اوغوزخان ترکی
  • اسکندر رومی اول فارسی (و نه اسکندر مقدونی ثانی)
  • عبدالله بن ضحاک در حدیث علوی
  • صعب بن ابن حارث الاعلی حمیری
  • مرزبان (یکی از نام هایی که در منابع متقدم اسلامی و عربی، برای ذوالقرنین ذکر شده است). مرزبان دگر شکل خشترپاون است و به بلندپایه ترین مقام نظامی در دوران هخامنشی اطلاق می شده است و احتمالا در اصل مرکه پاون بوده است، واژه اروپایی مارشال هم ریشه معنایی مشابه آن دارد: ماراسکال، مار اسقال، اسقلبیوس (پادشاه جهان و مصاحب هرمس)، exarch (ا خشره چ).
  • کوروش هخامنشی پارسی


همگی اساطیر و نام هایی تاریخی است که مطابق شواهد و قرائن مختلف، روایتهای اسطوره شده و حماسی شده ی اقوام گوناگون از یک شخصیت واقعی تاریخی جهانی است که قرآن کریم از او با عنوان ذوالقرنین یاد کرده است.

آشینا: راهنمای اسطوره ای اجداد مغول (و بعض قبائل ترک باستان)

قورت = کورت = کور ته = کور تین = گرگ خدا = قوی خدا = شیر خدا

تین و تینا و تین گری و تنگری به مغولی و ترکی، می شود آسمانی و آسمان و خدایی و خدا.

شاید "ته" در ترکی باستان (همانند برخی دیگر زبان های باستانی مثل یونانی)، معنای "الهی و خدایی و خدا" می داده والله اعلم.

آشینا هم از آش و اینا احتمالا مشتق است و احتمالا هم دلالت با "قوی آسمانی" است.

واژه های آشور، آشینا، آشو و آسمان احتمالا قرابتهایی ریشه شناختی در اجزای خود دارند.

اسطوره های مغولی و بعضا ترکی، آشینا را گرگی آسمانی (یا خاندانی آسمانی از انسانهای عالم، وارسته و قوی و مشروع الحکومه) دانسته اند، شاید مفهومی فرهنگی شبیه به همان مفهوم "شیر خدا" برای ایرانیان:

"بدین ترتیب، خانهای اویغورها نیز بعد از آنکه دین مانوی را قبول کردند، (اسطوره) گرگ خاکستری را فراموش نمودند. در این مورد می توان به اسطوره بوغوخان اشاره کرد. در روایت «توکوز – اوغوز» ( اویغور) پسر بچه ای که دستها و پاهایش بریده شده بود بوسیله یک راهب مانی پرورش داده می شود ونه توسط گرگ خاکستری. در بعضی از داستان های قدیمی مغولان (و برخی قبائل ترک که تحت تاثیر اسطوره های مغولی بودند)، گرگ به اجدادشان، راه نجات از محبس باستانی کوهستانی را نشان می دهد (اسطوره مغولی-ترکی ارگنه کن یا ارگنه قون) و سمبل خرد و کیاست است".

طبیعتا اینها اسطوره است و با خرافات در هم آمیخته است ولی ممکن است به یک اصل تاریخی یا خاطره باستانی در حافظه یک فرهنگ اشاره کند: مثلا اینکه انسانی قوی، مشروع از نظر آسمانی و قدرتمند و توانا، یعنی همان ذوالقرنین، روزگاری به سرزمین مغولان رسید و صالحین و خوبان ایشان را راهنمایی و تقویت کرد. بعدها خاطره این انسان قوی و بزرگ و خوب، در خاطره فرهنگی مردمان مغول (و برخی قبائل ترک که همسایه یا تحت تاثیر مغولان بودند)، در قالب نماد فرهنگی گرگ آسمانی حفظ و ثبت و ضبط و اسطوره سازی شد. والله اعلم.

خاطرات اقتدار ذوالقرنینی در اسطوره های نورس و شمال اروپا

در اسطوره های نورس (همانند اسطوره های یونانی) با تعددی از شخصیت‌های "فرا انسانی" روبرو هستیم که مسیر اسطوره سازی، خرافه و تحریف، آنها را در قالب یک "پانتئون نورس" شکل داده است.

ولی اگر لایه های ضخیم خرافات، اسطوره و تحریفات را از روی مفاد و مفاهیم این افسانه های نورسی کنار بزنیم، رگه هایی از دلالت‌های تاریخی را می توانیم بیابیم که بیانگر خاطراتی از یک "حکومت جهانی خیر، مقتدر و فراسودمند برای بشریت" بوده است.

در میان شخصیت‌های متنوع اساطیر نورسی، دو شخصیت هستند که یادآور این خاطره تاریخی هستند: فریر (freyr) و ثور (thor).

نام و توصیفات اولی (یعنی فریر) شباهت‌هایی جالب با اسطوره های ایرانی "جمشید" و "فریدون" دارد. نام و توصیفات دومی (یعنی ثور) دارای شباهت‌های جالب با شخصیت اسطوره ای "کاوه آهنگر" و همچنین "گشتاسپ" و "رستم" دارد.

پیشتر بیان شد که در گستره پهناور سرزمین های ایران و آسیا، خاطره حکومت مقتدر کوروش ذوالقرنین در قالب داستانهایی محلی و منطقه ای باقی ماند که نهایتا موجب رشد و شکوفایی اسطوره های "جمشید"، "فریدون و کاوه" و "کیخسرو و گشتاسپ و اسفندیار" شد.

لذا می توانیم اسطوره های نورسی "فریر" و "ثور" را روایاتی اسطوره ای شده، خرافی شده و تحریف شده از خاطرات حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بدانیم. والله اعلم.

بالای ۲۰ شباهت جدی و عمیق بین اسطوره های نورسی "فریر و ثور" با نقل ها و روایات تاریخی کوروش و ذوالقرنین و همچنین داستان‌های "کیخسرو، گشتاسپ، جمشید، فریدون و کاوه در شاهنامه" وجود داد.

نقلی اسلامی و عربی هم وجود دارد که در قرون وسطی پادشاهان سرزمین صقلیه و روس (یعنی شمال اروپا)، خود را از نسل ذوالقرنین می دانسته اند. در اسطوره های نورسی هم پادشاهان همان سرزمین ها را از نسل "فریر" دانسته اند.

معنی نام کوروش بر اساس برخی واژه ها و معانی در فرهنگهای ایرانی

مطلب زیر به نقل از وب آورده می شود. محتوای آن خالی از اشکال یا ایراد نیست ولی مرتبط و در مجموع برای بحث ما به عنوان یک محور قابل تحقیق، مفید است:

"واژۀ کور در زبان کُردی به معنی بُز نر دو ساله، ژرف و کوه بلند آمده است. به دلایل زیر این مفاهیم در ارتباط با مفاهیم نام کوروش هستند:

بُز نر دو ساله و کوه: واژۀ کوروشک در پهلوی به معنی نوعی میش بزرگ آمده است (فرهنگ لغات پهلوی صفحه 342) و دانیال نبی، کوروش را در رؤیای خویش به صورت قوچ وحشی / بُز[کوهی] شاخزن (ذوالقرنین) می بیند. کلمۀ کور در زبان سومری هم به معنی کوه است. بنابراین کورو در زبانهای ایرانی به معنی منسوب به کوه به سادگی می توانست به معنی بُز کوهی/ قوچ وحشی گرفته شود که در لغت پهلوی کوروش-ک شاهد آن هستیم. جالب است یک پادشاه عیلامی که در بین سالهای 2550 -2600 بر اور پیروز شده است کوریشّک نام داشته است.

[آب] ژرف: کلمۀ فارسی کُوره به معنی سیلاب و واژۀ بلوچی کور به معنی رود کوهستانی و اصطلاح آب کُّر (آب دارای حجم و عمق کافی) است. لابد با توجه به همین معنی است که آستیاگ در رؤیای خویش دختر خود ماندانای باردار به کوروش را در حالی می بیند چندان از شکم وی آب برفت که آب همه جا را فرا گرفت. لابد بر این اساس است که ریشه نام شخصیت اوستایی مشابه وی ثرَاِ تَئونه به صورت ثرَاُته به معنی رود آب آمده است.

به سبب شباهت علامت حروف پهلوی "او" و "ای" کوروشک را کوریشک هم خوانده اند. مهرداد بهار در کتابهای بندهش و پژوهشی در اساطیر ایران آن را به صورتهای کوروشک، کوریشک، کوریشَگ و کوروشه آورده است. توصیفی که کتابهای پهلوی از کوروشک / کوریشک آورده اند با قوچ وحشی خواب دانیال کاملاً همخوانی دارد: " در خواب دیدم که نزدیک نهر اولا هستم و قوچی در برابر آن ایستاده دو شاخ داشت یکی از شاخها از دیگری بلندتر بود و آن قوچ را به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ زنان؛ و هیچ حیوانی در مقابلش مقاومت نتوانستی کرد." در بخش نهم بندهش در مورد کوروشک می خوانیم: "کوروشک میش اسب مانند شاخی بزرگ و یک کوپه (شاخ کوتاه حجامتی) دارد و او را به بارگی گیرند". مهرداد بهار می افزاید در گزیده های زادسپرم گفته شده میش کوروشک نه چون یک اسب بلکه باید گوسفندی بزرگ بوده باشد: "در شب، بهمن و سروش اهلا، میش کوروشک شیرپستان را به کنام گرگ (غارگرگان) بردند. او تا روز گواره گواره شیر به کودک (زرتشت) می داد. در بامداد مادر زرتشت بدان امید که استخوان وی را از کنام بیرون بیاوردن، ممکن باشد، به آن جای شد و کوروشک بیرون آمد، فراز دوید؛ مادر اندیشید که گرگ است."

به مطلب بالا بایستی موضوع داستان کهن هخامنشی-اشکانی-ساسانی "بز و درخت نخل (درخت آسوری یا درخت آسوریگ)" را اضافه کنیم که در آن، برخی پژوهشگران "بز" را نماد قدرت و حکومت هخامنشی (در مقابل نخل که نماد حکومت بخت النصری بابل بوده است) دانسته اند. والله اعلم. این اسطوره بر روی مهرهای کهن یافت شده در پژوهش های باستان شناسی در قالب کنار هم آمدن نقش بز شاخدار و درخت نخل، هم دیده شده است.

ارتباط اطلس، آتلانتیک، آنتیل و کوروش ذوالقرنین

در مغرب آفریقا، اقیانوس اطلس قرار دارد.
اطلس را یک پهلوان دانسته اند که جد هرمس بوده و معلم اول نجوم به بشریت بوده است.
ذوالقرنین هم یک پهلوان بوده و او را با هرمس مرتبط دانسته اند و او را در نجوم بسیار توانا دانسته اند.
لذا می توان پیشنهاد کرد که واژه اطلس، یک واژه کارتاژی است و اسطوره اطلس، ریشه هایی هم در پهلوانی های ذوالقرنین دارد.
گفته اند که اطلس، اولین پادشاه موریتانی بوده است.
در آثار باستانی پیش از میلاد، شخصیت اطلس را با نام Aril ذکر کرده اند. پیشوند Ar با "ارته" به معنای عادل و درخشان (که از القاب کوروش هم بوده است) و پسوند iL هم با "عال" در "عالی زاندر" دارای تناسب است.
تشابه های اطلس و کوروش ذوالقرنین:
1- پهلوان بودن
2- به منتهای مغرب رسیدن
3- تبحر در علم نجوم و فلسفه
4- ارتباط با هرمس
5- پادشاه بودن
6- تشابه نام باستانی Aril با القاب کوروش.
برخی اطلس را از ریشه آتلانتیک دانسته اند.
Atlantic = Atlan = Artalan = Ardalan = موبد و پرهیزگار
در عبری، Ariel (و همچنین Ariah) به معنای شیر خداست.
در زبان آرامی، آریا به معنای شیر است.
نام دیگر جزایر کارائیب، جزایر آنتیل است. آنتیل را دگرشکل آتلانتیک دانسته اند.
لذا می توان گفت: یک شاه و پهلوان که عالم و فیلسوف و متبحر در نجوم و احتمالا عادل هم بوده است به انتهای مغرب در جزایر آنتیل (دریای کارائیب) رسیده است و نام او را بر این جزایر و دریا گذاشته اند.
دورتادور اقیانوس اطلس، به نام هایی مشابه با نام کوروش بر می خوریم: در مشرق آن، یعنی در خلیج گینه، جزیره کوریسکو قرار دارد. در مغرب اقیانوس اطلس، یعنی در دریای کارائیب، شاهد نام های کارائیب (دارای جزء "کارا")، همچنین نواحی کورو در شمال قاره آمریکای جنوبی، کشور کوراسائو در جنوب دریای کارائیب و ... .

تاریخ اسطوره های یونان باستان

هر آنچه از ادبیات یونان باستان (خدایان و الهه ها و جنگ ها و داستانهایشان) می دانیم مربوط به نوشته هایی است که در قرن ۴ و ۳ قبل از میلاد در کتابخانه اسکندریه و دیگر مراکز فرهنگی حکومت جعال "اسکندر مقدونی" و حکومت یونانی "بطلمیوسی مصر" کتابت شده است و تنها نسخه های دست چندم رونویسی شده از این منابع مکتوب (مربوط به قرون بعد از میلاد و عمدتا قرون وسطی) به دست ما رسیده است. لذا هر آنچه مربوط به قدمت اسطوره های یونانی مربوط به قبل از قرن ۴ پیش از میلاد می شود، ادعایی بیش نیست.دقت شود که در اینجا کاری به کتب علمی و فلسفی باستان که منتسب به دانشمندانی از یونان است، نداریم. صحبتمان درباره کتب و مطالب علمی و فلسفی نیست. بحثمان بر روی اسطوره ها و خرافاتی است که در ادبیات یونان باستان درباره الهه ها و خدایان و جنگ ها و داستان‌های مربوط به آنها بیان شده است.

اسطوره های یونان باستان (که البته علاوه بر اسطوره، مشتمل بر خرافات هم هست)، چند دوره تاریخی را در مسیر انشای خود از سر گذرانده اند:

۱) دوران پیشا تاریخ (قبل از ۶۰۰ قبل از میلاد):در این دوران، مردمان یونی تبار، و دیگر اقوام ساکن آن نواحی، بالاخره داستان‌ها و اسطوره هایی شفاهی (که از اعصار و قرون قبلی به تدریج شکل گرفته بود) داشته اند.

۲) دوران پیشا هلنی (قرون ۵ و ۴ قبل از میلاد): آرام آرام برخی از این اسطوره ها با "خاطره وقایع شگرف و واقعی تاریخی قرن ۶ قبل از میلاد (یعنی وقایع دوران حکومت جهانی و مقتدر کوروش ذوالقرنین)" در هم آمیخته شد و رنگ و لعاب حماسه تاریخی به برخی از این اسطوره ها داد. مثلا داستان زئوس و پدرش را از روی واقعه "کوروش و آژی دهاک"، الگو گرفتند و ساختند و پرداختند. واقعه ای که در ایران یکتاپرست، به خلق داستان حماسی "فریدون و کاوه و ضحاک" ختم شد و در یونان متاثر از خرافات چندگانه پرستی، به داستان "زئوس و پدرش" در ادبیات قرون بعدی یونانی ختم شد.

۳) دوران هلنی (قرون ۴ ق.م. تا ۲ق.م.): نگارش منسجم و ایجاد مکتب فرهنگی یونان باستان در مراکز فرهنگی حکومت‌های یونانی "اسکندر مقدونی"، سلوکیه و بطلمیوسی مصر. این اتفاق مربوط به حوالی قرون چهارم و سوم و دوم قبل از میلاد است. در این دوره به صورت سیستماتیک و با هدف امپریالیزم فرهنگی یونانیان در کشورهای تحت سلطه، تحریفات حساب شده و مدونی وارد اساطیر یونانی شد.

۴) عصر ترجمه و انتشار (از قرن ۲ ق.م. تا قرن ۱۵ میلادی): ترجمه این مطالب به دیگر زبانها از طریق نواحی تحت استیلای رومیان در قرن دوم قبل از میلاد تا قرن سوم بعد از میلاد. شاخ و برگ دادن های جعلی و گسترده به این مطالب در این فاصله رخ داده است و انبوهی از کتب جعلی به نویسندگان قرون قبلی در این بازه نسبت داده شده است که جعلی بودن تعداد زیادی از این جعلیات، مورد اتفاق همگی پژوهشگران حتی غربی است. سپس ترجمه مطالب لاتینی و یونانی به دیگر زبانها در قرون بعدی تا انتهای قرون وسطی (از قرن دوم میلادی تا قرن ۱۵ میلادی).

۵) عصر بازیابی و تحریف مدرن: از حدود ۵۰۰ سال پیش، حکومت‌های اروپایی و مراکز فرهنگی اروپا، شروع به بازیابی عناصر فرهنگی کهن یونانی به منظور هویت سازی جعلی برای "تمدن اروپایی و غربی" نمودند. در این ۵۰۰ سال هم با برخی ترفندها، برخی تحریفات (کم یا زیاد) وارد ادبیات یونان باستان شد. مثلا در ۵۰۰ سال اخیر، هر جا تصویر یک مرد ریش دار بر روی سکه های آسیای صغیر وجود دارد، آن را ابتدائا منتسب به انگاره زئوس می نمایند (که مورد نقد و اعتراض و کشف خطا توسط دیگر پژوهشگران غربی هم شده است). حال آنکه این یک نوع "تحریف دلالت شواهد از طریق مصادره به مطلوب آنها" است. یا برای نوشته های بازمانده از یونان باستان، شرح ها یا تفسیرهایی مدرن (مطابق با منافع خودشان) می نویسند.

پس اگر خواستیم یک اسطوره یونان باستان را تحلیل کنیم (از زوایایی مانند محتوایی، تاریخی، فرهنگی، جغرافیایی، مذهبی، تمدنی، مردم شناسی، ملل و نحل و ...)، بایستی حواسمان به این ۵ مرحله باشد: در هر کدام از ۵ مرحله بالا، انبوهی از مطالب و تحریفات و اضافات به جریان محتوایی ادبیات یونان باستان افزوده شده است.

"شنگول، منگول و حبه انگور"، قصه کهن جهانی با درون مایه ایرانی

در نقشه ای بر اساس یک مقاله معتبر مجلات بین المللي مربوط به سال ۲۰۱۳، مشخص شده که قصه های "شنل قرمزی" و "گرگ و بچه بزغاله ها (همان شنگول، منگول و حبه انگور)"، در کدام مناطق جهان در قالب ادبیات سنتی (فولکلور) حضور داشته است (در مناطقی در کل آسیا، کل اروپا و بخش های مختلفی از آفریقا). طبق این مقاله، ردپای نقل این قصه با همین فرمت، به حداقل قرن اول میلادی (۲۰۰۰ سال پیش، و حتی قبل تر در قالب داستان زئوس و پدرش) در خاورمیانه باز می گردد. همان طور که در نقشه مشاهده می کنیم، در کل جهان، ردپای نقل های محلی این قصه در ادبیات سنتی و کهن، مشاهده می شود.

اما چه طور ممکن است یک قصه کودکانه، چنین ریشه عمیقی در عمق تاریخ و در گستره جغرافیای کل جهان داشته باشد؟

نظریه اول) نویسنده مقاله فوق الذکر در سال ۲۰۱۳ معتقد بوده است که احتمالا این قصه از طریق جاده ابریشم در جهان باستان منتشر شده و البته در حین انتشار، دچار جهش هایی در محتوا هم می‌شده به نحوی که الان حداقل ۵۴ نقل قول مختلف (۵۴ گونه) از این قصه در مجموعه ادبیات سنتی و فولکلور جهان مشاهده می شود.

نظریه دوم) پیشنهاد ما این است که این قصه، بخشی از خاطره فرهنگی جهان از دوران حکومت کوروش ذوالقرنین است و دقیقا دلیل انتشار جهانی آن، حکومت جهانی ذوالقرنینی بوده است. اما شاهد و مدرک ما چیست؟ این قصه، از نظر مفهومی، نسخه بچگانه شده ی "حماسه انقلاب فریدون و کاوه و شکست ضحاک" است و احتمالا ابتکار عمل دستگاه تبلیغی حکومت ذوالقرنین برای گرامیداشت یاد انقلابشان به صورت بین نسلی با ذکر خاطره آن برای بچه ها (و یا جوششی مردمی و ملی در پاسداشت یاد این حکومت عدل الهی در همان زمان) بوده است. می دانیم که حماسه کاوه آهنگر و فریدون و ضحاک، که فردوسی هم آن را در شاهنامه نقل کرده است، بیان داستانی-حماسی "انقلاب کوروش ذوالقرنین بر ضد آژی دهاک (ضحاک) امپراطور ماد در سال ۵۵۰ قبل از میلاد" است. گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.

کاوه = هم ریشه با کاو = هم ریشه با گاو، که شاخ قدرت دارد.ذوالقرنین = صاحب دو شاخبزغاله و بز = موجود شاخدار و اهلی و خوب

گرگ بدجنس بزغاله خوار = قدرت ظالم بچه خوار = ضحاک که مغز جوانان را برای خوراک مارهایش می خواست.

حبه انگور که پنهان شد= انقلابی فراری که نهایتا پیروز شد = کاوه آهنگر = یاوران کوروش ذوالقرنین

فریدون = رهبر انقلاب و صاحب قدرت مشروع و الهی و نماد امن و پناه و پیروزی که مدتی غایب بود و با برگشت به وطن و سرپرستی انقلابیون، انقلاب را به سرانجام رساند = مادر بزغاله ها که با حبه انگور، شکم گرگ را پاره کرد و بچه ها را نجات داد و گرگ را به سزایش رساند = کوروش ذوالقرنین که مثل مادر بزغاله ها، صاحب شاخ قدرت و البته حکمت و درایت بود.

گرگ را مستقیما نکشتند = ضحاک را فریدون نکشت و او را در دماوند کوه، به بند کشید = آژی دهاک هم دستگیر و خلع و تبعید شد و کشته نشد.

داستان زئوس و پدرش، یک حلقه واسط بین دو داستان "کاوه و فریدون و ضحاک" و "شنگول و منگول و حبه انگور" است. چون شباهتهای کاملی با اجزای مهمی از هر دو داستان دارد و ارتباط ارگانیک میان اجزای این سه داستان را به هم متصل می کند. والله اعلم.

مقاله فوق الذکر در سال ۲۰۱۳:

Tehrani, Jamshid J. "The phylogeny of little red riding hood." PloS one 8, no. 11 (2013): e78871.

غلبه بر رودخانه وحشی با کمک الطاف الهی: از ( مرزبان، کیخسرو، فریدون و کوروش ) تا ( موسی ، میترا و عیسی روح الله (ع))

در کتاب "عجائب الهند" از بزرگ بن شهریار، به گزارش فرهنگی جالبی بر می خوریم. این کتاب مربوط به قرن سوم و چهارم هجری قمری است. در این کتاب به یک داستان (یا حکایت) رایج در میان دریانوردان مشرق (از ایران تا هند) اشاره شده است: ناخدایی به نام مردان شاه، فرزندی به نام مرزبان داشت که در نوزادی، این فرزند به درون آب می افتد و پدر غافل از ماجرا مشغول غلبه بر طوفان می شود و پس از آرام شدن اوضاع، سراغ نوزاد را می گیرد و متوجه سقوط او به بیرون کشتی می شود و سپس به طرز معجزه آسایی نوزاد را چندین ساعت پس از سقوط در اطراف بیرون کشتی (سکان هدایت کشتی درون یا بر روی آب) سالم و نجات یافته می یابند.

شایان ذکر است که نام مردان شاه یا شاه مردان (یا ماران شاه و شاه ماران) با حکایتهای جاماسب حکیم در ادبیات فولکلور نواحی زاگرس پیوند خورده است. نقلی کهن (و البته اشتباه) در برخی منابع کهن وجود دارد که کوروش را فرزند جاماسب دانسته اند. لذا این نقل که "مرزبان فرزند مردان شاه در آب افتاد و زنده ماند" را می توان پژواکی از آن دسته از نقل ها دانست که "کوروش (یعنی مرزبان) را فرزند جاماسب (یعنی مردان شاه) دانسته اند". البته الان می دانیم که جاماسب، داماد کوروش (و نه پدر او) بود.

در مورد کیخسرو هم نقل های حماسی در شاهنامه و دیگر نقل ها در ادبیات فولکلور و منابع مکتوب وجود دارد که بدون آسیب توانست از آب بگذرد و بر رودخانه وحشی و یا حتی دریا غلبه کند. یا نقلی وجود دارد که کیخسرو در کودکی یا نوزادی در آب افتاد ولی غرق نشد.

در مورد فریدون هم عبور او از رودخانه و غلبه او بر رودخانه برای رسیدن به ایران را داریم.

در مورد کوروش هم چندین نقل درباره غلبه او و لشگریانش (البته با استفاده از اسباب و فنون و سد سازی و کانال سازی و انحراف آب) بر رودخانه عظیم دجله و فرات و رودهای زاگرس و فارس و امثالهم را داریم.

لذا می توان این دسته از نقل ها را شاهدی بر یکسان بودن دلالت تاریخی پژواکهای حماسی-داستانی-باستانی مرزبان، کیخسرو و فریدون با هویت تاریخی و واقعی کوروش دانست. والله اعلم.

راه رفتن "ولی خدا" بر روی آب

میترا (روح مقدس مردانه در دیانتهای مزدیسنا و زرتشتی) طبق اسطوره های زرتشتی می تواند به آسانی بر روی آب حرکت کند. مفهوم میترا در ادیان ایران باستان، دارای شباهتهایی با مفهوم ولی الله در دین مبین اسلام است.

طبق برخی از احادیث شیعه، یکی از معجزات حضرت عیسی (ع) راه رفتن بر روی آب است. لازم به ذکر است که طبق تفسیر و تدبر در برخی آیات قرآن کریم، می توان حضرت عیسی (ع) را ضرب المثلی دانست که خداوند در قرآن کریم برای موضوع ولایت و خلافت، برای اعراب عصر نزول بیان می کند (آیه 57 سوره زخرف و آیات بعد از آن). نکته جالب اینجاست که در سیاق متصل به قبل این آیه، داستان غرق شدن فرعونیان وجود دارد.

در منظومه معارف شیعی، راه رفتن بر روی آب یکی از کراماتی است که می تواند از ولی الله، باذن الله، سر بزند.

هم برای کوروش ذوالقرنین، هم برای عیسی مسیح (ع) و هم برای نبی اعظم حضرت محمد مصطفی (ص) ماجرای غصب جانشینی رخ داد. داریوش برای کوروش، پولس برای عیسی (ع) و اصحاب سقیفه بنی ساعده برای پیامبر اسلام (ص) سقیفه گری کردند.

انکار هویت بشری "ولی الله"

عمر بن خطاب، در یک روایت اهل تسنن، ذوالقرنین را فرشته می داند (و نه بشر). پولس، عیسی (ع) را -نعوذبالله و نستجیر بالله- در مقام خدایی قرار می دهد. ولی طبق احادیث ائمه اطهار (ع) از طرق شیعه، مطمئنیم که ذوالقرنین یک بشر بوده است (و اتفاقا ائمه اطهار (ع)، شأن او را مشابه با شأن خود دانسته اند، البته قطعا نه به صورت تمام و کمال و صرفا از وجوهی). فردوسی شیعه هم، فریدون را (یعنی ذوالقرنین را) بشر می داند:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
ز داد و دهش یافت این فرخی (ز داد و دهش یافت آن نیکوئی)
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
ردپای اصول "امامت" و "عدالت" (از اصول دین نزد شیعه) در این ابیات فردوسی مشاهده می شود (دهش یا انفاق، یکی از شئون اجتماعی امام و نواب امام است و از نظر معنوی هم این امام است که واسطه رسیدن فیض الهی به مردمان است). عبارت "فریدون تویی" هم یادآور حکمت "سلمان منا اهل البیت" است.

به نظر می رسد در طول تاریخ، کسانی که قصد غصب حق ولی الله را دارند، دوست دارند که به مردم القاء کنند که بر روی زمین، حکمرانی که عادلانه و در اوج رحمت و داد و دهش حکمفرمائی کند، وجود ندارد. ولی نظر شیعه (از احادیث ائمه (ع) تا شعر فردوسی ایرانی شیعی تا نظریه مترقی ولایت فقیه توسط امام خمینی (ره)) این است که بر روی زمین، حتی در عصر غیبت کبری، می توان اقامه حکومت عدل اسلامی (علی قدر مقدور) را به انجام رسانید. این نکته مهمی است که سلسله ولایت از نبی و رسول تا امام و تا دیگر مراتب اولیاء امر، سلسله ای پیوسته است و یکی از نکات مهم تفسیری در داستان قرآنی ذوالقرنین، دلالات ولایی آن است.

از کوروش ذوالقرنین تا هراکلس و اسکندر

در اسطوره های یونان باستان، به هراکلس (همان هرکول، پهلوان اسطوره ای، که در کل جهان گشت و به غرب و شرق عالم رفت) دو لقب زیر را داده بودند:

۱- ماجستیک کوروش Megistos Kouros

۲- عالی کیکاکوس ALE- XICACUS یعنی محافظ بزرگ انسانها.

مورد اول دارای تطابق لفظی کامل با نام کوروش است.مورد دوم هم دارای تطابق لفظی و معنایی با واژه عالی کندر (الکساندر) است. چون عالی کندر (الکساندر) یعنی پهلوان بزرگ یا محافظ ملت و در هر دو معنا، با معنای عالی کیکاکوس (محافظ بزرگ انسانها) تطابق داد.

منظور از واژه کوروش در ادبیات دینی یونان باستان، یک پهلوان و جوانمرد است. این واژه هم به جوانان عالی مقام خاندان های سرشناس و هم به آپولو و هراکلس (و نه زئوس) اطلاق می‌شده است و می توان پیشنهاد داد که اگر ادبیات دینی یونان باستان، تحریف نشده بود یا خرافی نمی بود، می توانستیم واژه کوروش را معادل "سطحی معنوی" مانند امشاسپندان زرتشتی (مانند میترا) یا اولیاء الله در ادبیات دینی ادیان حنیف ابراهیمی بدانیم والله اعلم.

لذا هرکول اسطوره های یونان (که در وجوهی یک پژواک اسطوره سازی شده از شخصیت تاریخی ذوالقرنین است)، دارای دو لقب است: کوروش و تقریبا اسکندر (الکساندر یا همان عالی کاندر یا همان عالی کیکاکوس).

پس می توانیم این چهار لفظ را اشاره به معنای واحد تاریخی بدانیم که بعدها در گذر زمان، از هم منشعب و هر کدام در یک فرهنگ جداگانه قرار گرفتند:کوروش ذوالقرنین، عالی کیکاکوس، عالی کاندر (الکساندر)،هراکلس (هرکول).

لازم به ذکر است که الکساندر یا همان اسکندر، یک نام یونانی بوده که سالیان دراز از قبل از تولد اسکندر مقدونی، وجود داشته است. کما اینکه نام نادر، سالیان دراز از قبل از تولد نادرشاه افشار، در دایره نام هاي ايراني وجود داشته است.

ایده انسان آسمانی و اسطوره های ملل

به نظر می رسد که ایده "انسان آسمانی" پس از کوروش به فرهنگ مدیترانه و فنیقیه وارد شد یا پررنگ شد و سبب شد که اسطوره های یونانی حول مفهوم "انسان های آسمانی" و سپس "خدایان زمینی" شکل بگیرد.

تحلیل سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد

سنگ نگاره کوروش در پاسارگاد

بالهای فرشتگان و کروبیان بر دوش کوروش (طبق سنت حجاری بابلی-عبری)

تاج مصری hem hem (شامل دو شاخ و سه کوزه و سه خورشید) (طبق سنت حجاری مصر باستان): شاخ موجود در این تاج مربوط به دوره حضرت یوسف (ع) (خنوم هوتپ سوم) در مصر باستان بوده است. این تاج، نماد قدرت مشروع الهی برای حکومت بوده و این تاج در مصر باستان بر سر هوروس مقدس (آنکه بلند مرتبه است) ترسیم شده است. هوروس مقدس نماد قدرت مشروع الهی در مصر باستان بوده است. همچنین نماد شهباز (فره ایزدی) که دو بال گشوده است و از نمادهای مرتبط با کوروش بوده است هم کاملا منطبق با نماد هوروس مقدس است (خورشید بالدار/شاهین بال گشوده).

همین تاج بر سر کوروش، به عنوان نمادی معنایی برای اشاره به خنوم هم در مصر باستان استفاده شده است. خنوم یک نام در مصر علیا برای خداوند خالق و نعمت بخش و صاحب معاد است که نام عبرانی معادل آن، یهوه بوده است [۲۸]. لذا تاجی که بر سر کوروش است، دارای اشاره به قدرت مشروع الهی از جانب خنوم (همان یهوه) دارد. می دانیم که نام عبرانی "یهوه"، نامی است که در این دین ابراهیمی برای اشاره به خداوند یکتا و متعال (یعنی الله جل جلاله) استفاده می شود. لذا تاج کوروش، اشاره به قدرت مشروع الهی (اعطا شده از جانب الله جل جلاله) دارد، والله اعلم.

لذا استفاده کوروش از نمادهای مصری دوران یوسف پیامبر (ع) که دلالت بر قدرت مشروع الهی دارد، می تواند نشانه ای از پیوند او با نهضت انبیاء باشد: یعنی این هم یک قرینه برای ذوالقرنین بودن کوروش است. والله اعلم.

فرشته های ذوالقرنینی در الهیات فرهنگهای ایران در پیش از دوران هخامنشی

از ویکی پدیا درباره «گئوش ارورون»:

"واژه‌ی گئوش، چند معنا دارد. این واژه به معنای «گیتی» و «گزیده آفرینش» و از سویی دیگر به معنای «گاو» است، البته این معنا یعنی گاو نیز در اسطوره‌های ایرانی، همان «آفریده» یا گیتی است. گوش یا گئوش در اوستا هم به معنی گاو و هم به معنی گیتی آمده است. «اورو» نیز كه به معنی روان است همراه با واژه‌ی گئوش، معنی روان جهان یا روان گاو را می‌رساند. «گئوش‌ارورون» نگاهدار گله‌ها و چارپایان سودمند است. گاو در اسطوره‌ها، نماد گیتی است و از دیدگاه فلسفی نماد زندگی دنیوی و خاكی است".

هرچند اعتراضاتی علمی به محتوای پاراگراف بالا داریم، ولی کلیت نکات مندرج در آن برای بحث ما مهم است.

احتمالا گئوش، دگر شکل کو است و اورو هم همان اورو است و لذا گئوش ارورون می شود همان فرشته یا امشاسپند همکار بهمن که دیگر نامش خشتره است و دیگر نامش خصوصا به لهجه اکدی و بابلی و ایلامی و عبری، کوروش است.

پس: گئوش ارورون = خشتره = واژه کوروش = گشتاسپ = فرشته یا روح مقدسی که ایرانیان باستان، آن را موکل بر نعمت و قدرت و عدالت و حکومت مشروع زمینی می دانستند. همان میترا و شبیه به همان مفهوم ابراهیمی "ولایت".

این واژه را به عنوان نام، بر پدربزرگ کوروش و خود کوروش نهاده بودند. والله اعلم.

پس واژه کوروش هم همانند واژه بهمن (نقل حمزه اصفهانی از عبرانی بودن واژه کوروش و همانندی آن با واژه بهمن) علاوه بر اینکه نام افرادی تاریخی بوده است، نامی مذهبی هم بوده است و دلالت بر یک روح مقدس یا فرشته موکل بر قدرت و حکومت و ولایت و کشور داشته است. والله اعلم.

از سویی دیگر ارورون را می توان همان هورون یا شورون یا شیرون یا شیران یا همان شیر آسمانی دانست. پس گئوش اورون را می توان "گاو شیر آسمانی" دانست یا همان گو ویشتا .لذا نقش "گاو و شیر" را می توان معادل هیروگلیف خشتره یا "کوروش ایرانی" (طبق نقل مسعودی) دانست والله اعلم.

این که در قرون بعدی، در بازنویسی های ساسانی یا اشکانی از اوستا (و متون زرتشتی)، این گئوش ارورون را به یک فرشته مونث منتسب کرده اند، احتمالا از تحریفات و تغییرات و تصحیفات آن دیانت زرتشتی است که کتاب اصلی اش در حمله اسکندر مقدونی به ایران (و یا در کودتای داریوش بر ضد خاندان کوروش ذوالقرنین) در آتش سوخت، والله اعلم.


عمامه ذوالقرنین، دستار زرتشت، کلاه مغان و سرپوش کوروش

در منابع اسلامی اقوالی وجود دارد که اولین کسی که عمامه استفاده کرد، ذوالقرنین بود و ذوالقرنین از عمامه استفاده می کرده است. در سنگ نگاره کوروش، به وضوح یک سرپوش بر سر کوروش وجود دارد. برخی از تحلیلگران غربی سنگ نگاره کوروش، جنس این سرپوش را فلزی و برخی دیگر از ایشان، جنس این سرپوش را پارچه ای استنباط نموده اند. شمایل کوروش در قرون وسطی در کتب عبری و اروپایی با عمامه ترسیم شده است (هم در نوجوانی و هم در بزرگسالی). شمایل میترا و شمایل زرتشت در آثار ایران معاصر و باستان با دستار (مشابه با عمامه) ترسیم می شود. لباس رسمی مغان شامل یک کلاه یا سرپوش معروف بوده است که به دفعات مکرر در آثار باستانی، مجسمه ها، سنگ نگاره ها، سکه های کهن و نقاشی های قرون وسطی ترسیم شده است. بعد از کوروش، شاهان هخامنشی از تاج (و نه سرپوش پارچه ای) استفاده کردند و به وضوح لباس رسمی شاهان هخامنشی با سنگ نگاره کوروش از نظر سرپوش متفاوت است. لذا دستار یا سرپوش پارچه ای یا همان "نوعی عمامه" را می توان از ویژگی های خاص لباس کوروش ذوالقرنین دانست. والله اعلم.

در یک انگشتر طلا که در نواحی اوکراین و روسیه از مقبره ای مربوط به دوران هخامنشی به دست آمده است، یک تصویر حکاکی شده از یک مرد پارسی قرار دارد که محاسن بلندی دارد و یک تیر و کمان در اختیار دارد و یک دستار (یا چیزی شبیه به آن) به سر دارد. [۲۹] پژوهشگران این تصویر حکاکی شده را به کوروش کبیر هخامنشی نسبت داده اند. طرحی مشابه بر روی سکه های حکومتی ساتراپی های هخامنشی یافته شده است [۳۰] که ممکن است نمادی یادآور مشروعیت حکومتی دوران کوروش ذوالقرنین بوده باشد.

بر روی انگشتر مذکور در بالا، واژه "آتنادز" درج شده است. [۳۱] طبق ریشه شناسی لفظ آتنا و لفظ دیانوا که افلاطون ارائه داده است [۳۲] می توانیم پیشنهاد کنیم که لفظ "آتنادز" به معنای "عالم ربانی" یا "دانای آسمانی" است. لذا نه تنها دستار و سرپوش ترسیم شده بر روی این انگشتر، یادآور عمامه عالمان ادیان ابراهیمی است، بلکه بر روی آن لفظ "عالم ربانی" یا "دانای آسمانی" هم حکاکی شده است.

لذا می توانیم نتیجه بگیریم که شاید کوروش ذوالقرنین، لباسی مشابه لباس استاد خود (یعنی دانیال نبی (ع) یا خضر الیاس نبی (ع) یا جاماسب نبی (ع)) می پوشیده است و اینگونه، عمامه ابراهیمی از طریق آل دانیال (ع) و آل داوود (ع) به لباس کوروش ذوالقرنین راه یافته است. والله اعلم.

تصویر کوروش بر جلد یک کتاب چاپ 2022 از انتشارات آکسفورد

از دو شاخ قدرتِ مویّد تا دو گوش چارپایان: مرجفون در دوران ذوالقرنین

هر مومن مویّد و صالح مقتدر و امام حق و نبی مرسل، دارای دشمنانی از شیاطین انس و جن است که با انواع روش ها، سعی می کنند مانع از گرایش مردم به او شوند.

یکی از روش های این شیاطین و منافقین، استهزاء و شایعه پردازی و اراجیف بافی است. "مرجفون"، یک واژه قرآنی است که وصف امثال همین اقدامات منافقین است.

در کتاب الدر المنثور، سیوطی از قول وهب بن منبه داستانی را درباره ذوالقرنین مطرح می کند (داشتن دو زائده در سر، پنهان کردن آنها در زیر عمامه و افشای آن توسط کاتب ذوالقرنین، با فریاد کردنِ راز او در چاهِ صحرا و سپس روئیدن نی های سخنگو که فریاد می کردند: "ذوالقرنین، دو زائده در سر دارد") تقریبا عین همین داستان، برای "کینگ میداس" در اسطوره های یونان باستان بیان شده است.

میداس با دو گوش چارپایان بر روی کوزه باستانی یونانی مربوط به حوالی 450 قبل از میلاد

در نقاشی روی کوزه باستانی در تصویر بالا، میداس را با لباس و اجزای پادشاهان هخامنشی (و پادشاه بزرگ) تصویر کرده است، قدمت کوزه مربوط به حوالی ۴۵۰ ق.م. (۱) [۳۳] و چیزی شبیه به عمامه هم بر سر میداس قرار دارد و دو گوش بلند هم شبیه به گوش چارپایان برای او تصویر کرده اند‌. محققان خارجی، میداس را استعاره ای از پادشاهان پرشیا در آن دوران دانسته اند (۱).

در ماجرای کودتای داریوشی بر ضد گئومات مغ، در منابع قدیمی بیان شده که راز رسوایی گئومات مغ (اینکه او دروغگو است و بردیا نیست)، در زیر عمامه گئومات قرار داشت (او، گوش بریده خود را با عمامه، می پوشاند).

"شاخِ قدرت مویّد ذوالقرنینی"، مفهومی است که از زمان حضرت ابراهیم (ع) تا زمان کوروش ذوالقرنین و تا بعد از آن، در گستره خاورمیانه و خصوصا ایران، مطرح بوده است (حتی تا دوران ساسانی و صدر اسلام). یعنی مردم، شاخ را نماد قدرت می دانستند.

اما در زمان کودتای داریوشی (یا کمی قبل از آن در انتهای زمان خود کوروش ذوالقرنین)، به نظر می رسد که یک خط از اقدامات مخملی و اتحادی از مرجفون را می بینیم که بر ضد این نمادِ قدرت و این مفهوم ابراهیمی، "نبرد شناختی" به راه انداخته بودند. البته نبود وسائل ارتباط جمعی و دوری فواصل و تخیل و توهم مردمان هم، مزید بر علت بود تا موجب شود که کمی بعد از ذوالقرنین، شایعه ای از چین (که شواهد مستقل آن را در منابع چینی می بینیم) تا ایران تا سواحل مدیترانه و یونان، در میان برخی جهّال و یا مغرضان شایع شود که: "بله، ذوالقرنین را برای این ذوالقرنین خواندند چون گوش چارپا یا زائده غضروفی که موجب سرشکستگی است را در زیر دستارش پنهان می کرد". حال آنکه، این سخن، از اراجیف بود.

از سوی دیگر، مؤمنین و مسلمین و حزب حق و حقیقت هم بیکار نماندند و ردپای "شاخ به مثابه نماد قدرت مویّد" را در قبایل آسیایی، قبایل عشایر ترک و فارس ایران (حتی تا زمان شاه عباس که شاخ قوچ را در جشن پیروزی به عنوان نماد می گرفت) تا یمن تا عراق (نماد قوچ عراق)، و در میان اقوام شمال آفریقا و مصر، و در میان اشکانیان و ساسانیان (در قالب شاخ نماد فرّه و قوچ شاخدارِ نماد خوره مقدس) و نماد شاخ برکت و وفور و نعمت در یونان باستان، مشاهده می کنیم. والله اعلم.

همچنین لازم به ذکر است که به سرپوش های شاهان و سربازان و مردمان هخامنشی، در منابع قدیمی چنین نام هایی اطلاق شده است:

tiara, kurbasia or kidaris/kitaris (1)

که لفظ "کور" در آن مشاهده می شود.

منبع (۱): The Upright Tiara of the Persian King

از طرح کوروش روی سکه های متقدم هخامنشی تا نقش زئوس بر روی سکه های متاخر یونانی

بر روی سکه های متعددی از ساتراپی های هخامنشی Tissaphernes و Pixodarus و Tarkumuwa و Datames و ... (خصوصا در نواحی لیدیه، کاریا و حوالی ترکیه و یونان امروزی) مربوط به قرون 4 و 5 قبل از میلاد، طرح مرد ریش دار، دستار (عمامه) به سر، دارای ردا (یا چیزی شبیه به عبا)، گاهی نشسته و گاهی ایستاده، گاهی عصا به دست، گاهی کمان به دست، گاهی یک غنچه به دست، با لباس کامل، یافته شده است که این طرح ها همگی بر روی پشت سکه ها (که محل ضرب مهر و شعار مشروعیت حکومتی بوده است) ضرب شده است. در کنار این طرح، الفاظی هم گاهی با الفباهای محلی (مثل کاریایی و فنیقی و یونانی) ضرب شده است: شتره (به معنای حکمران، صاحب قرن، صاحب شاخ، ΣTYΡH، لازم به ذکر است که واژه استیر در انگلیسی به معنای کنترل کردن احتمالا ریشه در همین واژه ایرانی-شرقی دارد)، پیکودارو / پیکسودارو (به معنای دارای Pix، یعنی دارای شیء نوک تیز (طبق معنای piccus لاتینی و دیگر ریشه های مشابه در زبان های هند و اروپایی)، یعنی دارای شاخ) و ... .

بعدها در سکه های یونانی قرون بعدی در همین نواحی، اسطوره خرافی محلی زئوس را چایگزین مفهوم حکومتی ذوالقرنین کردند و بر روی سکه ها، تصویر یک مرد ریش دار ولی نیمه برهنه (گاهی برهنه) را که نماد زئوس بود، بر روی سکه های یونانی متاخر ضرب کردند. لذا می توان از این طریق هم احتمال داد که بخشی از خرافات اسطوره زئوس، ناشی از تحریفات محلی بر روی خاطره حکومت مقتدر ذوالقرنینی است. والله اعلم.

مجسمه های دستار به سر از دوران هخامنشی

در گنجینه آمودریا (و همچنین مجسمه ای باستانی که در نائین توسط پلیس در سال 1399 کشف شد.) به مواردی بر می خوریم که یک مرد ریش دار، عمامه به سر، تقریبا سالخورده، با عصا و گل یا گلدان به دست و با ردای چین دار و دو تکه را مجسم نموده است. عصا، گلدان و ردا، از عناصری هستند که دلالت بر بلندمرتبگی فرد دارند و احتمالا تصویرگر یک حکمران یا پادشاه هستند. از مجموع این شواهد می توان پیشنهاد کرد که این مجسمه ها تصویرگر خود کوروش هستند و یا اینکه متاثر از سبک لباس او (و تاثیر لباس او بر لباس طبقه حاکمه هخامنشی) تصویر شده اند. زیرا از داریوش به بعد، پادشاهان هخامنشی از تاج و کلاه (و نه عمامه و دستار) استفاده می کرده اند.

لازم به ذکر است که مجسمه نائین توسط برخی پژوهشگران مربوط به تمدن هخامنشی و توسط برخی دیگر مربوط به تمدن جیرفت دانسته شده است. لیکن اجزای این مجسمه (ریش، عصا، گلدان، لباس دو تکه، لباس چین دار و حتی نحوه آرایش مو (با لحاظ نوع تکنیک مجسمه سازی استفاده شده که درشت دانه بوده است))، مجموعا بیانگر این است که مجسمه نائین مربوط به دوران هخامنشی (و نه تمدن 5000 ساله جیرفت) است. خصوصا اینکه تقریبا معادل این مجسمه در گنجینه آمودریا (که مطمئنیم مربوط به دوران هخامنشی بوده است) هم کشف شده است.

امضای کوروش و نام ذوالقرنین

برخی احادیث شیعه، نام اصلی ذوالقرنین را عبدالله دانسته اند. طبق تواریخ و منابع اسلامی کهن، امضای کوروش (کیرش) این بوده است: عبدالله، خادم الله و سائس امرکم. یعنی: بنده خدا، خادم خدا و اداره کننده امور شما.

از سوشیانت تا ولی نعمت

پیشتر بیان شد که طبق تواریخ و منابع اسلامی کهن، امضای کوروش (کیرش) این بوده است: عبدالله، خادم الله و سائس امرکم. یعنی: بنده خدا، خادم خدا و اداره کننده امور شما.

لازم به ذکر است که به نظر می رسد ردپای این لقب "خادم" در منابع عجمی، اوستایی و فارسی، به صورت لفظ "سوشیانت" باقی مانده است. سوشیانت به معنای "سودرسان"، "کسی که برای دیگران منفعت دارد" و "خیر" است و مولفه های معنایی آن با لفظ عربی "خادم" دارای قرابت معنایی زیادی است. در منابع اوستایی، خود زرتشت را اولین سوشیانت و موعودان پس از زرتشت (خصوصا موعود آخرالزمان در دیانت زرتشتی) را با صفت سوشیانت نامیده اند. لذا از این طریق هم (یعنی صفت "خادم" یا "سوشیانت") می توان قرابتی بین دو شخصیت تاریخی "زرتشت" و "کوروش ذوالقرنین" یافت.

لازم به ذکر است که در مذهب حقه شیعه اثنی عشری، در متن زیارت جامعه کبیره، از جمله شئونی که برای ائمه اطهار (ع) بر شمرده شده است (در کنار شئونی مانند "ساسَةَ الْعِبادِ") شأن "اَوْلِيآءَ النِّعَمِ" یعنی "ولی نعمتان مردم" است. این شأن یا صفت با مولفه های معنایی الفاظ "خادم" و "سوشیانت (خیررسان و منفعت رسان)" دارای قرابت معنایی است.

لذا می توان بر اساس احادیثی که مقام ائمه (ع) را (از یک منظر) با مقام ذوالقرنین مقایسه نموده اند، این پیشنهاد را مطرح نمود که هدایت و حکومت ذوالقرنینی در زمان ذوالقرنین (که شاید خاطره آن در قالب الفاظ زرتشت و سوشیانت در منابع عجمی و اوستایی باقی مانده است)، یک سطح نازله از ولایت اولیاء الله بر خلائق بوده است: همانند ولایت فقیه در عصر غیبت کبری که امتداد ولایت رسول الله (ص) است. لذا اولین حکومت بزرگ، جهانی و مقتدر ایران باستان (یعنی حکومت کوروش ذوالقرنین)، به این اعتبار، مبتنی بر ولایت و حقیقت امامت (از طریق ذوالقرنین و دانیال نبی (ع) و جاماسب نبی (ع) و خضر نبی (ع)) اداره می شده است والله اعلم.

از خواب زرتشت تا خواب دانیال (ع)

این دو روایت تاریخی را (که اولی در منابع کهن عهدینی و دومی در منابع کهن اوستایی، به صورت مستقل از هم نقل شده است) با هم مقایسه کنیم، به نظر می رسد که قرابتی بین زمان و زمانه دانیال نبی (ع) و زرتشت وجود داشته است. لازم به ذکر است که از طرق دیگر تاریخی هم (مانند منابع عربی و اسلامی و یونانی و بابلی) هم بین دانیال، زرتشت، هرمس و فیثاغورث، روابط "هم زمانی" و "شاگردی" ذکر شده است.

خلاصه ای از روایت اول از منابع عهدینی:

بخت النصر رؤیای ترسناکی می‌بیند و از مردان خود می‌خواهد که آن را تعبیر کنند ولی محتوای آن را به صورت کامل بیان نمی‌کند. وقتی آن‌ها اعتراض می‌کنند او همه را محکوم می‌کند که شامل دانیال و همراهانش نیز می‌شود. دانیال اجازه می‌خواهد که از خدای خود کمک بخواهد. او تعبیر خواب بخت النصر را در خواب دریافت می‌کند: بخت النصر خواب یک مجسمه بزرگ از سر طلا، سینه و دستهای نقره، شکم و رانی از مس و پاهایی از آهن و گل را می‌بیند. مجسمه توسط یک سنگ که تبدیل به کوه بزرگی می‌شود نابود می‌شود و این کوه تمامی دنیا را پر می‌کند. مجسمه نمایانگر چهار پادشاهی است که با بخت النصر آغاز می‌شود. این چهار پادشاهی توسط خداوند نابود خواهند شد. بخت النصر دانیال را به سمت رئیس تمامی حکمای خود منصوب می‌کند و به او و همراهانش اجازه می‌دهد که بر تمامی شهرهای بابل حکومت کنند.

خلاصه ای از روایت دوم از منابع اوستایی:

نمونه دیگر استفاده از فلزات در سنت ایرانی و خصوصا کتاب«زند وَهمَن یَسَن»و نیز کتاب دینکرد وجود دارد. در باب اول کتاب وَهمَن یَسَن، اهورا تمامی دانش را به زردشت عرضه میکند (در یک رویا یا خواب). او تنه درختی با چهار شاخه میبیند؛ شاخه ها از جنس طلا، نقره، فولاد وآهن مخلوط هستند. هر یک از این شاخه ها نماد یک دور تاریخی هستند، در هزاره های زردشتی، دوره طلایی دوره خود زردشت و آهن مخلوط نماد سلطنت دوره دیوها (اشرار) است. استفاده از تمثیل آهن مخلوط در کتاب دانیال و وَهمَن یَسَن مشترک است [۳۴]. توضیح مفصلتر این مکاشفه یا رویا را می توانید در این منبع بخوانید [۳۵].

مقدار حقوق ماهیانه در دوران کوروش ذوالقرنین

در برخی منابع ادعا شده است که حقوق ماهیانه یک فرد جنگی در دوران کوروش ذوالقرنین برابر با یک سکه طلا (8 تا 10 گرم) بوده است. [۳۶]

هزینه کرد علمی ذوالقرنین

نقل است که‌ ذوالقرنین (احتمالا همان کوروش) به وزیر دانشمندش (احتمالا جاماسب) مبلغ ۵۰۰ هزار سکه طلا (معادل ۴ تن طلا، و بر اساس قدرت خرید طلا در اعصار کهن چیزی معادل تخمینا ۱ میلیارد دلار در سال 1402) برای یک پروژه علمی، تخصیص داد. همچنین مقرر شد هر سال ۱۲۵ هزار سکه طلا بودجه مستمر هم به آن پروژه پرداخت شود.

اقیانوس نوردی در زمان هخامنشیان

دریانوردی در دریاهای دوردست محدود به زمان یونانیان یا رومی ها یا حتی کارتاژی ها نبوده است و شواهدی از دریانوردی در دریاهای دوردست و آزاد مربوط به 3600 سال پیش (مانند قایق کشف شده در سواحل شرقی انگلستان که تاریخ نگاری کربنی قدمت آن را مربوط به 3600 تا 3700 سال پیش مشخص کرده است) وجود دارد[۳۷].
طبق نقل مورخان یونانی مانند هرودوت، در زمان داریوش (و به فرمان او و شاید هم حتی بتوان حدس زد در ادامه اکتشافات قبلی هخامنشیان)، دریانوردی به نام Scylax of Caryanda یا همان Scylax به یک سفر اکتشافی دو سال و نیمه در دریاها دست زد. او ابتدا از مشرق امپراطوری هخامنشی (جایی که رود "کاسپا" یا همان "کاسپاتیروس" قرار داشت) حرکت دریانوردی را آغاز کرد سپس به سمت مشرق و سرزمین طلوع خورشید رفت. سپس در اقیانوس به سمت مغرب برگشت و پس از 3 ماه دریانوردی در اقیانوس (احتمالا چیزی در حدود 7 تا 21 هزار کیلومتر به ازای 80 تا 250 کیلومتر در روز) به سواحل آفریقا رسید. می دانیم که فاصله سواحل آلاسکا تا سواحل آفریقا از مسیر کناره های آسیا چیزی در حدود 18 هزار کیلومتر است. هدف او دور زدن کل آسیا معرفی شده است که در این صورت احتمالا او از نواحی شمال شرقی آسیا سفرش را آغاز کرده به سمت مشرق رفته و سپس بعد از رسیدن به آلاسکا به سمت مغرب دور زده و از طریق کناره های جزایر شمال اقیانوس آرام و کناره های آسیا، خودش را به سواحل آفریقا رسانده است.

طبق تاریخ، دریانوردان فنیقی و کارتاژی، در دوران هخامنشی نقش نیروی دریایی هخامنشیان را در مدیترانه (دریای روم) بازی می کردند و هم پیمان هخامنشیان بودند. اما شواهدی وجود دارد که نشان می دهد که رابطه بین کارتاژ و کوروش هخامنشی، رابطه مستحکم تری (از صرف هم پیمانی) بوده است: صورت قدیم کارتاژ، کارتاشت بوده است.
کارتاژ = کار تاشت = کارا تشترا = حکمرانی کوروش

Elishat , Elissar = Elishatra = حاکم عالی مقام = هم معنای لفظ کوروش
نام بنیانگذار کارتاژ (کارا شترا) که به دریانوردان خود دستور داد که تمامی سواحل را در نوردند.

شواهد باستان شناسی (و سکه های یافته شده) در جزایر دوردست (جزایر Azores) در دل اقیانوس آتلانتیک نشان می دهد که کارتاژی ها (یعنی نیروی دریایی هخامنشیان) در دوردستهای اقیانوس اطلس دریانوردی می کرده اند. جالب است که این جزایر، در مسیر دریایی ای که کریستف کلمب برای رفت و آمد به قاره آمریکا استفاده کرد، قرار دارد. از سوی دیگر ردپای ژنتیکی و حتی برخی آثار مشکوک به کارتاژی بودن در قاره آمریکا مربوط به عصر پیش از کلمب کشف شده است. پس نیروی اقیانوسی هخامنشیان (یعنی کارتاژی ها) نقش مهمی در تاریخچه کشف قاره آمریکا داشته اند و احتمالا اولین کسی که این مسیر را رفته است، طبق برخی نقل ها که ذوالقرنین برای رسیدن به مشرق الشمس (قاره آمریکا) سوار کشتی شد، شاید کوروش ذوالقرنین بوده باشد. والله اعلم.

(دقت کنید که زمین گرد است و ذوالقرنین برای رسیدن به مشرق الشمس می تواند از مغرب الشمس (یعنی تنگه جبل الطارق و مراکش) سوار کشتی شود و سپس با حرکت به سمت مغرب در دل اقیانوس (به دلیل گرد بودن زمین) نهایتا به مشرق الشمس (یعنی قاره آمریکا) برسد. پس برای رفتن به منتهای مشرق، بر روی زمین گرد، دو راه وجود دارد: 1) از ایران به سمت مشرق برویم تا نهایتا در منتهای شمال شرق آسیا، به ماورای تنگه برینگ یعنی سرزمین مشرق الشمس برسیم. 2) یا اینکه از ایران به سمت مغرب برویم و سپس از مغرب الشمس (یعنی مراکش) عبور کنیم و باز هم به سمت مغرب برویم و نهایتا به مشرق الشمس (قاره امریکا) برسیم).

جزایر Azores و Corvo در اقیانوس اطلس

جزایر Azores (که نام اصلی آن Acores و Corvo است) در دل اقیانوس اطلس و در میان راه باستانی دریایی واصل بین اروپا و آمریکا قرار دارد. واژه های Acores و Corvo دارای قرابت اجزاء با واژه کوروش هستند: اولی دارای جزء Cores است و دومی دارای جزء Cor. مستقل از این شباهت ظاهری در اسامی، شواهد باستان شناسی (و سکه های یافته شده) در این جزایر دوردست (جزایر Azores) در دل اقیانوس آتلانتیک نشان می دهد که کارتاژی ها (یعنی نیروی دریایی هخامنشیان) در این دوردستهای اقیانوس اطلس دریانوردی می کرده اند.

از آناناس تا بحر روم

آناناس بومی قاره آمریکای جنوبی(جنوب برزیل) بوده است و حدود ۳۰۰۰ سال پیش به قاره آمریکای مرکزی (مکزیک و کوبا) رسید.

تا کنون تصور می‌شد که تا زمان کريستف کلمب (یعنی ۵۰۰ سال پیش) این میوه فقط در قاره آمریکا وجود داشته و مردم آسیا و اروپا و آفریقا تا قبل از کريستف کلمب این میوه را نمی شناخته اند. ولی این تصور اشتباه بوده است. چون نقاشی های باستانی پمپی در ایتالیا مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش، به وضوح آناناس را در دیس میوه تصویر کرده اند. اما توضیح چیست؟ از هزاران سال قبل، یک مسیر دریانوردی از مدیترانه (شام و ترکیه و یونان و ایتالیا و مصر و تونس و اسپانیا) تا قاره آمریکا (در کوبا و مکزیک) وجود داشته است و این همان مسیری است که کوروش ذوالقرنین و سپس مسلمانان صدر اسلام، از طریق آن به سواحل کوبا و برزیل و ونزوئلا و مکزیک و فلوریدا و آمریکا (از طریق اقیانوس اطلس) رسیده بودند.

این آناناس ۲۰۰۰ ساله در نقاشی پمپی (همانند سفر ۲۵۰۰ سال پیش ذوالقرنین و ۱۴۰۰ سال پیش مسلمین به آمریکا) رهاورد ارتباط تجاری-دریایی کل "بحر روم" است: مردم قدیم، همچنین مسلمانان صدر اسلام، به مسیر دریایی حد فاصل ترکیه تا اسپانیا تا کوبا و مکزیک و برزیل در آمریکا، "بحر روم" می گفتند و طول آن را هم بر اساس فرسخ، به درستی گزارش کرده بوده اند.

گفته می شود که مادر امام رضا (ع) از نجیب زادگان عجم (احتمالا ایرانی) بوده است که در منتهای مغرب اقصی در انتهای بحر روم زندگی می کردند و از سرزمینی به نام مریص (همان صورت قدیم لفظ مریکا و آمریکا) به مدینه آمده بودند.

گزارش های متعددی داریم که جوامعی از ایرانیان در کل گستره بحر روم از زمان کوروش ذوالقرنین به این سو ساکن شده بوده اند و الان هم ردپای ژنتیکی جوامع ایرانی در میان برخی قبائل بومی کشورهای آمریکای شمالی و مرکزی و جنوبی، یافت شده است و شواهد فرهنگی هم.

لذا احتمالا مادر امام رضا (ع) (از نظر سرزمین محل تولد) مربوط به نواحی قاره آمریکا بوده اند والله اعلم.

از شهر طلوع خورشید در مکزیک تا فرستاده اهورا مزدا در فرهنگ مایا

معبد تولوم Tulum در شرقی ترین استان مکزیک و در ساحل اقیانوس اطلس (دریای کارائیب) قرار دارد. نام دیگر این معبد، زاما ZAMA است که به معنای "شهر طلوع خورشید" است که کاملا متناسب با عبارت قرآنی "مطلع الشمس" در داستان ذوالقرنین است. تمامی ساختمانهای این معبد به سمت مشرق ساخته شده اند و جالب است که سمت قبله مکی در این مکان دقیقا رو به مشرق است (زیرا عرض جغرافیایی این مکان با عرض جغرافیایی مکه برابر است). لذا ساختمانهای این معبد رو به قبله مکی قرار دارد.

این معبد، مقدس ترین مکان تقدیس Ah-Muzen-Cab (یکی از خدایان یا ارواح مقدس در اعتقاد مایاها) است. بایستی توجه نمود که فرآیند تحریف های چندصدساله در اقوام پیشین نواحی دور افتاده جهان، معمولا سبب می شد که "ارواح مقدس" و "شخصیتهای مقدس"، بعدها تبدیل به "خدایان" و "الهه ها" شوند. لذا اگرچه الان Ah-Muzen-Cab را یکی از خدایان مایاها به حساب می آورند، ولی نمی توانیم مطمئن باشیم که مثلا 1000 سال پیش هم، Ah-Muzen-Cab را مردمان مایا یکی از خدایان می انگاشته اند. شاید در نزد مردمان 2300 سال پیش مکزیک، Ah-Muzen-Cab صرفا یک انسان زمینی مقدس (مانند اولیاء یا انبیاء) بوده باشد (و شواهدی هم بر این زمینی بودن وجود دارد که عرض خواهد شد).

اما Ah-Muzen-Cab در اعتقاد مایاها کیست؟ او فرستاده آسمانی در زمین بوده است. او منتسب به جهت شمال شرقی بوده است (ایران و خراسان و دشتهای آسیای میانه در جهت شمال شرق مکزیک قرار دارد). واژه Cab در انتهای نام او، هم به معنای "زمینی، خاکی" است و هم به معنای "عسل و زنبور عسل". او کسی است که موجب انتقال قدرت شد و این انتقال قدرت، سبب رشد و شکوفایی تمدن گردید. او را معمولا با دو بال (دو بال زنبور عسل) ترسیم می کنند (مقایسه کنید با نگاره کوروش در دشت مرغاب که بالدار ترسیم شده است و مقایسه کنید با نقش فروهر یا نشان فرهی اهورامزدا در تخت جمشید که مردی با دو بال است). اما نکته بسیار مهم شباهت جدی آوایی بین عبارت فارسی "اهورا مزدا" و عبارت Ah-Muzen است. بخش "اه" در اهورا (به معنای آسمانی، خدایی، خدا) با بخش Ah در Ah-Muzen (که همین معنای بالایی، آسمانی، خدایی و خدا) را می دهد شباهت دارد. بخش "مزدا" هم با Muzen دارای شباهت آوایی است. لذا می توان نظریه زیر را من حیث المجموع پیشنهاد کرد:

خاطره حضور نمایندگان حکومت مقدس ذوالقرنینی (یعنی خود ذوالقرنین و احیانا حکیمان و پیامبران همراه او) در سرزمین "مطلع الشمس" یعنی "جنوب شرق مکزیک و شمال شرق ونزوئلا و برزیل" اینگونه در خاطره مردمان باستانی مایا مانده است که "نمایندگان زمینی خدای بلند مرتبه آسمانی" یعنی "نمایندگان زمینی اهورامزدا" یعنی "ذوالقرنین و همراهانش که به نوعی می توان ایشان را مجموعا به نوعی نمایندگان اهورامزدا (یعنی خداوند بزرگ متعال) در برابر آن مردمان مایا دانست"، به سرزمین آنها آمدند و سرزمین محل اصلی حکومت ایشان در دوردستها در شمال شرق سرزمین مکزیک (یعنی در ایران و خراسان و آسیا که در موقعیت شمال شرقی نسبت به مکزیک در دوردستها واقع اند) قرار داشت و ایشان مطلع شدند که ذوالقرنین، جبابره را به زیر کشیده است و حکومت عدلی بر پا کرده است و دانش و فناوری و فرهنگ و معارف را به مردمان مایا آموخت و خاطره این امر در قالب اسطوره Ah-Muzen-Cab در ذهن این مردمان ماند. بعدها این خاطره تحریف شد و در اسطوره های خود، مردمان مایا نماینده اهورامزدا را قلب و تبدیل به "یکی از خدایان" نعوذبالله کردند والله اعلم.

شهر سایروپولیس

طبق منابع یونانی، کوروش شهری به نام خودش در منتهای مشرقی امپراطوری اش تاسیس کرد.

شهر و بندری بسیار بزرگ در انتهای شمال شرق آسیا (و احتمالا در محل فعلی انکوریج آلاسکا) وجود داشته است که لاتینایزد نام چینی اش، طبق نقشه های قرن 15 و 16 اروپایی، QuinSai بوده و توسط اروپایی ها کینسای تلفظ میشده است. اعراب به آن خنساء و منابع فارسی پس از مغول به آن خنسای می گفتند. در نقشه های قرون بعدی در آن محل QuiVira نوشته شده است.

بخش "کین" ("چین") در این واژه در زبان چینی به معنای شاه است: 君

بخش "سای" در این واژه در زبان چینی به معنای بلندمرتبه و عالی است: 赛

لذا کینسای دقیقا به معنای شاه عالی مقام (معنای لغوی واژه کوروش) است.

پس آن شهری که در منابع عربی متقدم به عنوان دورترین مقصد تجارت دریایی جهان ذکر شده است و نامش شهر خنساء و سپس در منابع لاتین نامش شهر کینسای و سپس نامش شهر کوویرا ذکر شده است، همان شهر کوروش (سایروپول) است که کوروش در انتهای مشرقی امپراطوری اش (در حوالی آلاسکا) تاسیس کرد. ما الحمدلله دلائل متعددی یافته ایم که شهر خنساء یا همان کینسای در حوالی آلاسکا (در ناحیه جغرافیایی محل سد ذوالقرنین) قرار داشته است.

نام کوروش در زبانهای مختلف
به فارسی: کوروش
به عبری در سفر حزقیل: شاه روش
به چینی: کینسای
به سانسکریت: کوویرا
به آریایی و نورثی: الکساندر، عالی زاندر
به زاگرسی: الیگودرز
به عربی یمن: حارث الاعلی، صعب حارث رائش
به عربی مدرن: (امیر علی).

والله اعلم.

سمرقند ، اسکندریه ، گنداره ، قندهار

یکی از عادات کوروش، طبق نقل تواریخ یونانی (و همچنین طبق اقوال تواریخ عجمی درباره هوشنگ و گشتاسپ و بهمن و کیخسرو که پژواکهای تاریخی-اسطوره ای شخصیت کوروش بوده اند)، ساختن شهرهای خوب و بزرگ در نواحی دوردست برای تثبیت فرهنگ شهرنشینی و مدنیت، صلح، آرامش و همچنین تثبیت قدرت حاکمیت بوده است.
یکی از قلاع قدیمه در ماوراءالنهر، به نام "کیرس شاتا" یا "سیرس شاتا" بوده است که کیخسرو کبیر (یعنی همان کوروش کبیر) آن را ساخته بوده است. معنی تحت اللفظی "کیرس شاتا" قلعه خسرو است. اسکندر مقدونی این قلعه را خراب کرد و قدری دورتر در همان حوالی قلعه ای بنا نهاد که نام آن را اسکندریه نامید.
در مورد ذوالقرنین هم ذکر شده که شهرهای معروف بسیاری را بنیان نهاد، از جمله سمرقند و مرو و هرات در مشرق ایران زمین، اسکندریه در مصب رود نیل در مصر، شهر طوس و نیشابور و ... .
طبق نقلهای یونانی، به نظر می رسد که لااقل برخی از شهرهایی که کوروش می ساخته است به نام خودش نام گذاری می شده است.
نام قدیم شهر سمرقند، در منابع یونانی، Maracandae ذکر شده است که می توان آن را مرکب از ریشه واژگانی هند و اروپایی Mari (به معنای Great و Famous و Mighty) و ریشه Kandae به معنای حمل کننده، پهلوان و مبارز دانست. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم سمرقند، معادل با "پهلوان بزرگ" یا "مبارز بلند مرتبه" می شود که معادلی هند و اروپایی (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.
منابع تاریخی و باستان شناسی، تاسیس شهر سمرقند را به دوران هخامنشیان و کوروش و قبل از داریوش نسبت می دهند.
شهر یا ایالت گنداره (در شمال هندوستان در زمان هخامنشیان طبق کتیبه های تخت جمشید و دیگر منابع) و شهر قندهار (یا همان کندهار) هم از همین ریشه هند و اروپایی Kandae هستند و صورت محلی شده یا تطبیق یافته ای از همان سایروپولیس ذکر شده در منابع یونانی ("شهر کوروش" یا شهر "پهلوان بلندمرتبه") می باشند.
نام قدیم شهر اسکندریه مصر، قبل از اشغال آن ناحیه توسط لشگر یونانیان مقدونی، Rhacotis یا Rhacote بوده است. بخش اول این نام، یعنی Rha، به معنای "عالی، بلند مرتبه" است. بخش دوم این نام، یعنی Cotis یا Cote، از ریشه ای است که چندین معنا از جمله "حمل کردن، متحمل شدن، اقدام کردن و ساختن" است. لذا معنای تحت اللفظی نام اصیل و قدیم اسکندریه قدیم (از قبل از حمله اسکندر مقدونی)، معادل با "قهرمان عالی مرتبه" یا "پهلوان بلند مرتبه" می شود که معادلی قبطی-مصری (هم لفظی و هم معنایی) برای نام کوروش (و وصف کوروش) است.

از سویی دیگر، ذکر شده که هر شهری که کوروش ساخت، اگر دست لشگر مقدونیان به فرماندهی اسکندر مقدونی به آن رسید، یا آن را آتش زدند و یا خراب کردند و یا به جای آن شهری دیگر در همان محل ساختند و یا نامش را عوض کردند و نام اسکندریه بر آن گذاشتند. لذا از وجود چندین و چند شهر اسکندریه در شرق و غرب ناحیه خاورمیانه (که محل تاخت و تاز لشگر یونانیان مقدونی بود) در تاریخ نام برده شده است.

در کتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب مربوط به قرن 4 هجری قمری، ذکر شده که در مرز بین سرزمین کیماکیون و سرزمین خرخیز (که طبق انبوه منابع دیگر، این مکان در منتهای شمال شرق آسیا در خاور دور سیبری فعلی قرار دارد)، کوهستانی وجود داشته که مردمان ترک تبار آن دو سرزمین، به آن "کنداور باغی" می گفتند (اکنون هم در نقشه های فعلی، شهری به نام khandyga واقع در مختصات 62 درجه شمالی و 135 درجه شرقی از گرینویچ در خاور دور روسیه وجود دارد که احتمالا نام این شهر ممکن است ریشه در همین لفظ کنداور باغی داشته باشد). قطعا و مشخصا و به وضوح، "کنداور" همان واژه فارسی است که به معنای پهلوان و فاتح است. دگر شکل این واژه (به صورت گنداور و کندر و کنداور و کنداره و گنداره) در سرتاسر سرزمین ذوالقرنینی برای نام گذاری نام های مکان، استفاده شده است.

شهر (و ایالت) مهم و باستانی Cyrene (به عربی امروزین: ناحیه شحات در لیبی) که بقایای باستانی آن در فاصله 800 کیلومتری از شهر اسکندریه مصر و در فاصله حدود 10 کیلومتری از ساحل دریای مدیترانه قرار دارد، دارای نام باستانی Kyrēnē و Kūrḗnē بوده است. این نام از دو بخش تشکیل شده است: kur و anaion. جزء اول به وضوح با جزء اول نام کوروش یکسان است و جزء دوم (یعنی anaion) از ریشه ای یونانی به معنای "بلندی، ارتفاع، رشد، بالا رفتن" گرفته شده است که با جزء دوم نام کوروش (یعنی رو) هم معناست. در سکه هایی که از این شهر (سکه هایی با قدمت مربوط به حوالی 100 سال پس از کوروش ذوالقرنین) بدست آمده است، تصویر مرد ریش داری ضرب شده است که دو شاخ قوچ بر سر دارد و در کنار آن لفظ "Kypa" یا "kyra" و گاهی "kyranaion" و یا "kypanaion" نوشته شده است. اکنون به اشتباه حدس زده می شود که این تصویر زئوس یا آمون زئوس است. در حالی که شواهد قطعی از تمثالهای زئوس و آمون زئوس بر روی سکه های یونانی و سکه های افلاطونی مصری مربوط به صد سال (یا بیشتر) بعد از زمان ضرب این سکه هاست و در همین مقاله شرح داده شده است که تمثال مرد ریش دار برای زئوس احتمالا تحت تاثیر حکومت مقتدر ذوالقرنینی و در فرآیندهای تحریف محلی، در سده های بعد از ذوالقرنین، شکل گرفته است (در قرون بعدی هم، به تقلید از این سکه های اصلی Cyrene، سکه هایی برای اسکندر مقدونی ضرب شد که شاخ قوچ برای اسکندر مقدونی بر روی آنها قرار دارد). لازم به ذکر است که حرف یونانی "رو" با نشانه ای شبیه به حرف "p" لاتین نوشته می شود لذا تشخیص اشتباه یا تحریف یا تصحیف p لاتین و "رو" یونانی بسیار محتمل است. البته لفظ kyp و kehp در زبانهای هند و اروپایی دارای معنای "محافظ، نگهدارنده و سرپرست و نگهبان و سفت" است (مشابه keep در انگلیسی و kip در آلمانی و واژه کیپ در فارسی و ارمنی). لذا صورت kypanaion هم می تواند دقیقا اشاره به معنای نام کوروش ذوالقرنین (پهلوان عالی مقام) داشته باشد.

در مغرب اقصای آفریقا و حتی نواحی آفریقای اصطلاحا سیاه (حوالی مراکش تا سنگال و همچنین کنگو و زئیر) ردپای نام کوروش و ایران و نام های با ریشه فارسی برای شهرها و رودها مشاهده می شود. در منابع جغرافیایی 500 سال اخیر اروپایی (به نقل از منابع متقدم جغرافیایی عربی) درباره شهرهای حوزه رودهای نیجر و سنگال، صحبت از شهری به نام samakanda (که نام دیگرش samakoira هم ذکر شده است) وجود دارد. این نام به وضوح از اجزای کنده (مشابه ماراکنده و سمرقند) و koira (مشابه اجزای سیلابس های نام باستانی قبطی اسکندریه مصر) و ایرا (مشابه نام های باستانی ایران و عراق و ایرلند و نام باستانی نیل طبق گزارش کتیبه داریوش در مصر) تشکیل شده است. لذا نه تنها با یک سمرقند در منتهای مشرق دور آسیا (در حوالی شمال شرق چین، طبق گزارش های منابع مغولی فارسی) و یک سمرقند در آسیای میانه (سمرقند فعلی و معروف) در تاریخ روبرو هستیم، بلکه در سماقند (یا همان سمرقند) هم در منتهای مغرب آفریقا وجود داشته است. پس یک حکومت باستانی مقتدر از مشرق تا مغرب جهان مسکونی قدیم وجود داشته است که شهرهایش به نام ماراکندا (سمرقند) هم نام گذاری میشده است.

مرزهای حکومت کوروش ذوالقرنین به نقل از گزنفون یونانی

گزنفون در سایروپدیا می گوید که مرز شرقی حکومت کوروش کبیر، دریای اریتره (تحت اللفظی دریای سرخ، اصطلاحا در آن زمان به اقیانوس های جنوب تا دوردستهای آسیا می گفته اند. حتما شامل اقیانوس هند و شاید شامل بخش هایی از اقیانوس آرام، اقیانوس مشرق آسیا) و مرز غربی حکومت او، سرزمین های مصر و قبرس (یعنی حکومت فنیقی ها و کارتاژی ها بر سواحل مدیترانه، یعنی از سواحل ترکیه و لبنان تا مصر و ایتالیا تا تونس تا اسپانیا و فرانسه و تا شمال مراکش) و مرز جنوبی حکومت او سرزمین اتیوپی (یعنی سرزمین سیاهان آفریقا، یعنی از سودان و کنیا در مشرق آفریقای سیاه تا ساحل عاج و گینه استوائی (با پرچم سه رنگ سبز و سفید و قرمز) در مغرب آفریقای سیاه تا آفریقای جنوبی فعلی در جنوب آفریقا (باتوئستان)). مرز شمالی حکومت او به Euxinus Pontus یعنی سواحل دریای اوکسینوس. اما منظور از Euxinus چیست؟ اکنون آن را دریای سیاه فعلی می دانند. ولی شواهد متعددی وجود دارد که احتمالا این Euxinus تصحیفی از نقل شفاهی کلمه oxenus (گاوی) است که ترجمه ای تحت اللفظی از فارسی انگاری واژه "کاسپی (کاو+اسپی)" بوده است. یعنی دریای کاسپین (منظور کاسپین قدیم است که دریاهای شمال روسیه فعلی و دریای کارا و بالتیک را شامل می شود و نه دریای مازندران فعلی). این دریا را در منابع متاخر با نام هایی مثل اقیانوس یا دریای سکاها، اقیانوس یا دریای کیماک، دریای هیرکانیا (با دریای گرگان فعلی خلط نشود) و دریای ورنک هم ذکر کرده اند. همین دریا در منابع عجمی و فارسی باستان (مثل شاهنامه و اوستا) با نام "آب زره" یا "زره آب" یا همان "ذر او" و یا "ذریا" و نهایتا "دریا" نقل کرده اند. به لفظ آسیای میانه آن را "سیر دریا (سیر به زبانهای هندی و نزدیک به سانسکریت به معنای درخشنده است)" (با رود آسیای میانه خلط نشود) و به لفظ یونانی آن را "Jaxartes" (از ریشه فارسی "یخشه ارته" یعنی دریای درخشان) نامیده اند. برخی از دیگر منابع یونانی، حد شمال شرقی حکومت کوروش کبیر را همین یخشه ارته دانسته اند (که در همانجا هم در جنگ کشته شد و اگر او را ذوالقرنین بدانیم پس به شهادت رسید و طبق احادیث شیعه، تربت ذوالقرنین جزء معدود خاکهایی است که می تواند خورده شود). والله اعلم.

واژه Kasp در زبانهای باستانی میان رودان، یونان و خاورمیانه به معنای سفید، نقره ای، طلائی و درخشان است.

گفتیم مرزهای حکومت کوروش ذوالقرنین به نقل از گزنفون یونانی ... یعنی تمام گستره اروپا، آسیا و آفریقا.

سرزمین کیمریان، اسکیتها و سرزمین و دریای کیماک

برخی پژوهشگران، شباهت مصداقی بین مردمان cimmerian در ادیسه هومر و مردمان Scythians در تاریخ هرودوت را ذکر کرده اند [۳۸].

جالب است که این مردمان را ایرانی تبار دانسته اند. هم واژه کیمر (از طریق کیمر، کومر و نهایتا کوم) و هم واژه اسکیت (از طریق اسکوتا)، از نظر ریشه شناسی در "پرتاب کردن و شلیک" Shoot ریشه دارند. سرزمین آنها در منابع رومی و یونانی، نواحی بین اوکراین در غرب آسیا تا منتهای مشرق آسیا در شمال چین را شامل میشده است. این سرزمین بعدها نام های مختلفی بر خود گرفت که از جمله آنها "سرزمین کیماک یا کیمِک" بود. در قرون بعد از میلاد، ساکنین این سرزمین آرام آرام از مردمان ایرانی تبار، به مردمان با تبار ژنتیکی دیگر (به دلیل مهاجرتها و تغییرات جمعیتی و ژئوپلتیک) تغییر یافت ولی بخش "کیم" در واژه های"کیمک و کیماک" باقی ماند. لذا وقتی در نقشه های قرون مختلف با نام "سرزمین کیمریان"، "سرزمین اسکیتها"، "اقیانوس اسکیتها"، "تنگه اسکیتها"، "خلیج اسکیتها"، "سرزمین کیماک"، "دریای کیماک" و "اقیانوس کیماک" روبرو می شویم، بایستی در نظر داشته باشیم که تقریبا با مجموعه واحد یا مرتبطی از مصادیق جغرافیایی روبرو هستیم که اسامی مختلفی در قرون مختلف به خود گرفته است.

لذا وقتی در نقشه های یونانی و رومی کهن مربوط به حوالی 2000 سال پیش (مانند نقشه Karte Pomponius Mela و همچنین نقشه Posidonius و همچنین نقشه Dionysius Periegetes و ...) با نام اقیانوس اسکیتها و خلیج اسکیتها و تنگه اسکیتها در ماورای مسیر کناره های شرق آسیا (به سمت شمال، یعنی منتهای شمال شرق آسیا)، روبرو می شویم و سپس در برخی نقشه های دوران عثمانی و قاجار با نام اقیانوس کیماک و بحر کیماک و دریای کیماک در منتهای شمال شرق آسیا مواجه می شویم، می توانیم این دو نام جغرافیایی برای قرون مختلف را با هم تطبیق بدهیم. این تطبیق از این نظر مهم است که به ما اجازه می دهد بهتر بتوانیم نقشه های 2000 سال پیش را بفهمیم و تفسیر و تطبیق دهیم. لذا با لحاظ این نکته و همچنین محل قرارگیری سرزمین Seres (چین و فراتر از آن) و هند و تنگه مالای در نقشه های رومی باستان، نهایتا می توانیم به این نتیجه برسیم که آنچه در نقشه های رومی باستان (و قبل از آن) به عنوان Caspian Mare در منتهای شمال شرق آسیا رسم شده است (و جزئی از آن را با نام خلیج اسکیتها رسم نموده اند)، بایستی منظور از آن و مصداق آن، دریاهای منتهای شمال شرق آسیا (مابین شمال دریای ژاپن، دریای اخوتسک، بخش هایی از اقیانوس آرام شمالی، دریای برینگ، دریای چوکچی و خلیج آلاسکا) باشد. این امر از این جهت مهم است که محل دروازه ذوالقرنین (یا دروازه کاسپین در این نقشه های رومی) را بهتر و صحیح تر می توانیم مکان یابی بکنیم و آن را با دریای کاسپین متاخر (یعنی دریای واقع در شمال ایران فعلی) اشتباه نگیریم. والله اعلم.

ذوالقرنین و مناره اسکندریه

تواریخ و اقوال اسلامی، ساخت مناره شهر اسکندریه (که یکی از ابنیه معروف زمان قدیم و در شهر اسکندریه مصر واقع بوده است) را به ذوالقرنین نسبت می دهند. منابع یونان و روم باستان ذکر کرده اند که بر روی مناره اسکندریه درج شده بوده که این مناره را Sostratos ساخته است. این واژه مرکب از دو بخش Sos و Stratos است. بخش اول به معنای ایمنی، دفاع و صحت و سلامت است و می توان آن را از نظر معنایی با واژه ایران باستان "ارته" معادل دانست. بخش دوم به معنای نیروی نظامی و قدرت و لشگر است که می توان آن را واژه ایران باستان "خشتره" هم از لحاظ ریشه لفظی (ریشه اشتره و خشتره در زبان های هند و اروپایی) و هم معنایی مرتبط دانست. لذا می توان معنای Sostratos را معادل "ارته خشتره" دانست که لقب برخی پادشاهان هخامنشی (به معنای حاکم عادل، مقتدر عادل، حاکم راستین) بوده است و طبق شواهدی، این لقب به خود کوروش ذوالقرنین هم داده شده بوده است. پایتخت کوروش (یعنی شهر شوشتر) هم از لحاظ لفظی با Sostratos و خشتره دارای تشابه ریشه و لفظ است. شایان ذکر است که پایتخت هم محل استقرار قدرت مشروع و قدرت عادل بوده است و در جهان بینی ایران باستان، لفظ خشتره علاوه بر معنای حاکم عادل، دارای معنای شهر و کشور هم بوده است و الفاظ فارسی "شهریار"، "شهریور"، "شهر"، "ساتراپ" و "کشور"، همگی با واژه خشتره دارای اشتراکات ریشه و لفظ هستند.
پس نام سازنده مناره اسکندریه، که طبق منابع اسلامی همان ذوالقرنین و طبق منابع یونانی و رومی Sostratos بوده است، یادآور "ارته خشتره" و "شوشتر" است و می توان آن را دلیلی دانست که این مناره توسط کوروش ذوالقرنین ساخته شده بوده است. والله اعلم.

از زیگورات، تا آتشکده های مرتفع، تا مناره و گنبد

به نظر می رسد که بنای معابد در ادیان ابراهیمی (و ملل و نحل منشعب از آن) دارای یک سیر تاریخی بوده است. در این سیر تاریخی می توان زیگوراتها، سپس آتشکده های مرتفع، برج های مرتفع، مناره و گنبد را در قاره های مختلف و سرزمین های مختلف ردیابی نمود. والله اعلم.

ردپای معماری ذوالقرنینی و ایرانی در قاره آمریکا

مناره، طاق، گنبد، ابنیه سنگی با بستهای دم چلچله ای و ایوان، عناصری از معماری ایرانی هستند. این عناصر در معماری باستانی قاره آمریکا به وفور مشاهده می شوند. این موارد ممکن است ردپایی از سفر جهانی کوروش ذوالقرنین باشد. والله اعلم.

مناره که در معماری آزتک و مایا و مناره اسکندریه و ستون های هرقل و مسجد ذوالقرنین وجود دارد و اتاقک بالای مناره در مناره های آزتک و ایران و مساجد، یادآور محراب عبادت زرتشتی (یعنی اتاقک آتش با منظر چهار طرفی) است. والله اعلم. این موارد ممکن است ردپایی از سفر جهانی کوروش ذوالقرنین باشد. والله اعلم.

ردپای انتشار فناوری ساخت بناهای بزرگ سنگی از خاورمیانه به سمت مشرق آسیا و قاره آمریکا

  • بست دم چلچله ای و بست فلزی: که به آن اتصالات متال کلمپ، متال کات و متال کاتینگ (برای تثبیت اتصال قطعات بزرگ سنگ در کنار یکدیگر) هم می گویند. به نظر می رسد آثار باستانی واجد این نوع از اتصال و بست، در شرق آسیا و ماورای آن در آمریکا (یعنی پرو و بولیوی و آمریکا)، پس از ۵۰۰ قبل از میلاد آن را دریافت کرده اند. اما در مصر و ایران و ترکیه و خاورمیانه، این نوع از بست و اتصال، از قبل از ۵۰۰ قبل از میلاد هم وجود داشته است. لذا به نظر می رسد که ارتباط گسترده فناورانه بین خاورمیانه و مشرق آسیا (مثل کامبوج، ویتنام، اندونزی، مالزی، ژاپن و ...) و همچنین ماورای آن در امتداد مشرق (یعنی آمریکای جنوبی)، به نحوی که این فناوری ساخت بناهای بزرگ را منتقل و آموزش دهد، در حوالی 500 قبل از میلاد یا بعد از آن رخ داده است. ادعاهایی وجود دارد که بین جنس و ترکیب آلیاژی بستهای فلزی تخت جمشید و ایران، با جنس و ترکیب آلیاژی بستهای فلزی در آمریکای مرکزی و جنوبی، شباهتهایی دقیق وجود دارد [۳۹].

حفر کانالهای بین اقیانوسی و حکومت ذوالقرنین

ذوالقرنین دریای روم و اقیانوس محیط را با حفر معبری به هم متصل می کند.

هرکول دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس را به هم متصل می کند.

هخامنشیان معابر بین دریایی و بین اقیانوسی (حداقل کانال سوئز) را حفر کرده بودند.

کانال پاناما دارای نام قدیم داریان بوده است.

این مطالب ممکن است سررشته هایی از یک مطلب تاریخی واقع و واحد باشند والله اعلم.

پیشینه رقابتهای ورزشی جهانی و حکومت جهانی ذوالقرنین

۱- طبق نقل گزنفون از مراسم جشن فتوحات کوروش که شامل مسابقات ورزشی بین المللی و انتخاب پهلوانان رشته های مختلف بوده است، می توانیم قدمت مفهوم مسابقات بین المللی ورزشی را به زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین برسانیم والله اعلم.

۲- و بر اساس مطلب زیر: "افسانه‌های زیادی پیرامون پیدایش مسابقات المپیک به وجود آمده‌است: بر اساس یک داستان، هرکول این مسابقات را جهت تجلیل از فتوحات بی نظیرش به وجود آورد. بر اساس افسانه‌های دیگر زئوس و کرونوس، دو رب النوع یونان باستان، با یکدیگر بر سر فرمانروایی المپیا به جدال برخاستند که نهایتاً زئوس به پیروزی نائل آمد. بر اساس این داستان مسابقات المپیک یادبود این پیروزی می‌باشد."

۳- دلائل مختلفی داریم که نقل های مختلفی از زمان و زمانه کوروش ذوالقرنین، بعدها در قالب برخی افسانه ها و نقل ها، به هرکول و زئوس و کرونوس نسبت داده شده است.

از جمع مطلب ۱ و ۲ و ۳ به نظر می رسد که پیشینه مفهومی مسابقات جهانی و قهرمانی المپیک، به حکومت جهانی و پهلوانی ذوالقرنین باز می گردد، والله اعلم. و طبق نقل یونانی، به نظر می رسد که افراد پیروز در این مسابقات، می توانسته اند به آسانی در دستگاه حکومتی ذوالقرنینی، به خدمت گرفته شوند. لذا شاید نوعی آزمون استخدامی کهن و جهانی در عصر پهلوانی بوده است. والله اعلم.

رویای کوروش

هم برای ذوالقرنین (طبق روایت اسلامی و تواریخ اسلامی) و هم برای کوروش (طبق روایت دینون از کتزیاس یونانی) نقل شده که خواب می بیند که به آسمان می رود و دو یا سه بار دست در خورشید می کند.

"أَنَّهُ رَأَی فِی الْمَنَامِ کَأَنَّهُ دَنَا مِنَ الشَّمْسِ حَتَّی أَخَذَ بِقَرْنِهَا فِی شَرْقِهَا وَ غَرْبِهَا فَلَمَّا قَصَّ رُؤْیَاهُ عَلَی قَوْمِهِ عَرَفَهُمْ وَ سَمَّوْهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ"

دینون به نقل از کتزیاس می‌نویسد که کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بوده‌است در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است.

مکان سد ذوالقرنین

تاریخی بودن و فیزیکی بودن سد ذوالقرنین

اکثر قریب به اتفاق مفسرین معاصر (مانند مرحوم علامه طباطبائی (ره) و آیه الله العظمی مکارم شیرازی و ...) و مفسرین گذشته و دلالات احادیث نبوی (ص)، بیانگر این است که سد ذوالقرنین یک پدیده واقعی تاریخی در یک نقطه کره زمین (و نه یک عنصر صرفا ملکوتی و نه صرفا غیبی و نه صرفا ماورایی) بوده است. ظاهر و دلالت نص قرآن کریم هم بر همین درک مفسرین و دلالت احادیث، اشعار دارد.

به قول مرحوم آیت الله سید مجتبی موسوی لاری (ره): "ذوالقرنین چه فرمانروای چین یا ایران، یونان و یا یمن باشد و یا نباشد و یا سازه های این سلاطین با سدّ او منطبق باشد یا نباشد، یک شخصیت حقیقی در تاریخ است و سدّ او یک سازه تاریخی بوده و هست و برداشت ها و اظهارنظرها، چیزی از ماهیت سدّ و مقام ذوالقرنین نمی کاهد." [۴۰]

سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین

لطفا برای این زیر فصل به این صفحات مراجعه فرمائید:

مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم
سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین
مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون

یک نکته مهم در این زمینه، علاوه بر مطالب مندرج در صفحات بالا، این است که در منابع متقدم که ماجرای سفر سلام ترجمان به محل سد ذوالقرنین را بیان کرده اند، ذکر شده که سلام ترجمان و همراهان او هنگامی که قصد بازگشت از محل سد ذوالقرنین را داشتند توسط راهنمایان محلی به سرزمینی که شاه آن اللب (یعنی همان آلپ ، لقبی ترکی که به معنای پهلوان و شجاع است، مثل کاربرد آلپ ارسلان) نام داشت رسیدند و سپس به سرزمینی رسیدند که شاه آن طبانوین (یعنی متشکل از taba به معنای deer (گوزن) در زبانهای سیبری شرقی و یاکوت، بعلاوه noyan به معنای بلندمرتبه و سرور و سالار، که در مجموع به معنای شاه شاخدار یا گوزن شاه یا خرشاه که لقبی مصطلح در آسیای قدیم بوده است) رسیدند. سپس 8 ماه راه پیمودند تا به سمرقند و بلخ رسیدند. کاروانهای قدیم هر 1000 تا 1500 کیلومتر را در یک ماه می پیمودند. پس سرزمین اللب و سرزمین طبانوین بایستی در فاصله حدود 7 تا 10 هزار کیلومتر در مشرق سمرقند بوده باشد که معادل منتهای شمال شرق آسیا و حوالی تنگه برینگ تا سیبری شرقی می شود.

شایان توجه است که لفظ Noyan و نوین و نویان، با لفظ "انیان" دارای قرابت بسیار نزدیکی است و این امر پیشنهاد می کند که سرزمین طبانوین بایستی در حوالی تنگه انیان (همان تنگه برینگ فعلی) و شهر انادیر فعلی بوده باشد. والله اعلم.

صاحب دو شاخ، صاحب دو سد؟

وقتی مردم از ذوالقرنین، "سدّا" را خواستند، او پاسخ داد: "ردماً".

یکی از مخصصات ردم (نسبت به سد)، این است که یک ردم، می تواند از اتصال سلسله ای از چندین سدّ تشکیل شده باشد. پس احتمالا ذوالقرنین(با دانش و خبرگی خود) دریافت که صِرف یک سد کافی نیست و مجموعه ای از استحکامات (چندین سد و چندین پادگان پشتیبانی) بایستی احداث شود که راهِ گذرِ کوهستان، کاملا بر یاجوج و ماجوج بسته شود.

قرآن کریم با دقت و زیبایی (و با لحاظ رویکرد چندمعنایی)، صحبت از "سدّین" و "صَدفین" (و در یک قرائت دیگر "صُدفین") می کند. همین تکرار تثنیه، و همین تاکید ذوالقرنین بر ردم (و نه سد)، شواهدی بر این است که با یک احداث استحکامات کامل (شامل دو سد اصلی و احتمالا تعدادی پادگان پشتیبانی) روبرو بوده ایم.

در سفرنامه سلام ترجمان به ناحیه سد ذوالقرنین (مربوط به حوالی سال میلاد امام حسن عسگری (ع))، به وجود پادگان های پشتیبانی برای سد، تصریح شده است.

در منابع یونانی هم تصریح شده که کوروش، در منتهای مشرق قلمروی خودش در مقابل ماساگتها (همان ماجوج، طبق احتمال مرحوم آیه الله معرفت)، سلسله ای از استحکامات را بنا کرد.

نکته جالب اینجاست که الان هم در محل احتمالی سد ذوالقرنین، در یخچال مالاسپینا، تعداد دو صُدفه وجود دارد که سدّ شده است و درون آنها، در تصویر ماهواره ای، تعداد دو بند مشاهده می شود که مجموعا، دو یخچال بزرگ (که هر دو شکل صَدَف هستند) را ساخته اند و یک صَدَفین را پدید آورده اند‌. در این صورت، هم چند قرائتی و هم چندمعنایی، با هم در این آیه، مصداق یابی کرده اند والله اعلم.

این تصاویر را (علاوه بر تصاویری که در همین صفحه جاری موجود است) ببینید:

ناحیه احتمالی سد ذوالقرنین در یخچال مالاسپینا و خلیج یاکوتات در آلاسکا

تصویر ماهواره ای از دو سد در ناحیه یاکوتات و یخچال مالاسپینا در آلاسکا، تصویر ماهواره ای لندست

ایجاد امواج ایستاده بر اثر برخورد جریان یخ به مانع سد در محل یخچال مالاسپینا در آلاسکا

سد احتمالی سوم در ردم ذوالقرنین در همان نواحی

سدی که در دره Chitistone River، شیب دره را پر کرده و باعث پدید آمدن آبشارهای Chitistone Falls به ارتفاع ۹۱ متر شده است، ممکن است فی الواقع یک سد صرفا طبیعی نباشد و هسته ای از آهن و مس و سنگِ ذوالقرنینی داشته باشد والله اعلم.

خصوصا اینکه هم نام رودخانه و هم دره، به معنای "سنگ مسی" است و هم در این ناحیه، سنگهای با چند لایه ی "مس و آهن" بر روی هم، پیدا شده است: Goat Trail در پارک رنگل سنت الیاس، در همین دره است (توضیحات بیشتر در عکس زیر تقدیم شده است).

این سد در کوهستان پشت ناحیه یخچال مالاسپینا قرار دارد و مجموعا با ۲ سدی که در ناحیه مالاسپینا قبلا یافته شده بود، مجموعا ۳ سد از مجموعه ردم ذوالقرنینی را تشکیل می دهند که دره ها و گذرهای عبور کوهستانِ رنگل-سنت الیاس را مسدود کرده اند. والله اعلم.

این تصویر را هم ببینید:


همچنین این تصویر را هم ببینید:
آبشار Chitistone Falls در آلاسکا

منبع تصویر سنگ:
https://alaskamagazine.com/authentic-alaska/activities/goat-trail-then-and-now/

اوج، پسوند عبارات یاجوج و ماجوج، کلمه ای زنده در زبانهای آلاسکایی

پسوند "اوج" در کلمات "یاجوج" و "ماجوج"، یک لفظ زنده در زبانهای بومی آلاسکا است و به معنای "شخص، فرد، مردم" است. این لفظ به صورت ut و uk و uq و aq و ak و at و ik و iq و it و ug، در نام اقوام و ملیتهای مختلف بومی آلاسکا مشاهده می شود. یاکوتها، تلینگیتها، اوجتون ها، اینیوتها، سیرنیک ها، آلیوت ها و آلیوتیکها، اوپیکها و ... (دقت شود که عبارت دو حرفی "ها" در اینجا، پسوند جمع فارسی است که ما برای معرفی این مردمان به انتهای نام آنها افزوده ایم). همچنین در نام مکانها در آلاسکا. خلیج یاکوتات (که ما احتمالا بایستی بخوانیم یاجوجیه) در آلاسکا واقع است. دگرشکل های محلی لفظ یا تلفظ واژه "ماجوج" هم تا قرن بیستم در نام مکانها در آلاسکا تا کانادا مشاهده شده است:

Report of the Canadian Arctic Expedition 1913-18 : ... From Barrow to Coronation gulf it bears names which all mean "a man carrying a kayak"; at Barrow it is maqiq- tuaqtoq, among the Inland natives of North Alaska maqaqtoq, in the Mackenzie river and in Coronation gulf maqaqtoq

و سپس به Mackinaw و McKague و Michigan قلب شده است. البته اکنون شهر و دریاچه Magog در کانادا وجود دارد که سیمای این نام را دقیقا بدون قلب و تصحیف و تغییر، حفظ نموده است.

توضیح اینکه در جغرافیای قدیم، به سواحل آلاسکا تا نواحی بریتیش کلمبیا، حدود نواحی سرزمین یاجوج گفته میشده است و به سرزمین های داخلی تر آمریکا و آلاسکا و کانادا، نام سرزمین ماجوج داده میشده است.

تاریخچه مستند خروج اجداد مغول از ناحیه سد ذوالقرنین

✅ حوالی سال ۸۳۰ تا ۸۴۰ میلادی (حوالی زمان امام حسن عسگری (ع)):

شایعه قریب الوقوع بودن شکسته شدن سد (گزارش تاریخی در قالب خواب خلیفه بغداد واثق عباسی)، سفر هیات اعزامی بغداد به محل سد، گزارش از نواحی آسیب دیده جنب ناحیه سد (احتمالا از فوران بسیار بزرگ کوه آتش فشانی چرچیل در آلاسکا در همان سالها)،

✅ حوالی ۸۵۰ تا ۹۰۰ میلادی:

کتاب چینی کهن "تاریخ لیائو"، و دیگر منابع کهن لیائو، گزارش کرده اند که قبیله ییلو (از اجداد مغولان که در مشرق کوهستانی بزرگ در منتهای شمال شرق آسیا (یعنی ماورای تنگه برینگ) قرار داشته اند) در این سالها تصمیم به تاسیس قدرت گرفتند. آنها ترکان چِگِل را عقب زدند و تسلیم کردند و از سرزمین آنها (یعنی کوی چگلان که بعدا و امروزه ناحیه چوکوتچی Chokotchi در جنب تنگه برینگ است و در منابع اسلامی، به نام کوه و سرزمین قوقیا در جنب سد ذوالقرنین دانسته شده) عبور کرده و رو به مغرب آمدند و وارد شمال شرق چین شدند. دلیل این خروجِ این پیشامغولان را تغییرات اقلیمی ناشی از فوران بزرگ کوه چرچیل و تخریب‌های ناشی از آن، دانسته اند‌.

قبیله ییلو، پدر جدّ سلسله لیائو است و لیائو، نام دیگر "قراخُتائیان" است. قراخُتائیان، اولین قوم مغولی بودند که سالها قبل از چنگیزخان، در استپهای آسیا ظاهر شدند و به نوعی، اولین ردپای "قدرت یابی مغولان"، به ظهور قراختائیان بر می گردد.

در کتب تاریخی مسلمین (مانند کتب اخبار صین و هند و سفرنامه سیرافی و امثالهم) هم خبر این رخداد در قالب وقوع شورش و جنگ در صین و خانفوا و خمدان در حوالی سال 264 ه.ق. (حوالی 878 میلادی) ثبت و ضبط و گزارش شده است و گفته شده که سلسه ای از درگیری های نظامی و شورش و آتش سوزی و تخریب رخ داده است که صدها هزار نفر از مردمان محلی (صینی و ترکان و ...) و مهاجران عرب و مسلمان و ایرانی و زرتشتی و بودایی را به کام مرگ کشانده است و جنگ شامل درگیری اقوام ترک با آن جنگجویان ویرانگر بوده است.

ترکانی که قبلا در سرزمین انیان و کوی چگلان (در دو سوی برینگ) زندگی می کردند، به تبع مهاجرتِ مغرب سو و فشار مغولان، به سوی سرزمین‌های درونی تر شمال آسیا مهاجرت کردند و ما شاهد سقوط دولت-شهرهای ایرانی تبار در آسیای میانه، و ظهورِ ترکانِ "قراخانی" در همان سالها در تاریخ بودیم. این قراخانی ها که نام دیگرشان ایلک خانیان بوده است، در واقع از تبار همان ترکان چگل بوده اند و خود را ایل (یعنی مطیع و فرمانبردار، نقطه مقابل یاغی (یاجوج)) می خواندند‌. بزرگ اسطوره ایِ ترکانِ چگل در اسطوره اقدمِ قدیمِ ایشان، فردی به نام بایِگو (بِیگی) بوده است که او را محققان غربی Bayïrku دانسته اند. بای به ترکی یعنی آقا. "ایرکو" هم دگرشکل "کو ایر" است یعنی "کوروش". پس بای ایرکو یعنی "آقا کوروش". پس ترکانِ چگل، هم پیمان و مطیع ذوالقرنین بودند و نسل اندر نسل، در بیرونِ سد ذوالقرنین، در آلاسکا و برینگیا (چوکوتکا، قوقیا، کوی چگلان)، به زندگی می پرداختند تا اینکه پیشامغولان (یعنی قوم ییلو یعنی همان قراختائیان) ظهور کردند و از ناحیه سد بیرون آمدند و طبق اسطوره ارگنه کون مغولی، از زندان کوهستانی نجات یافتند، و بر ترکانِ چگل تازیدند و بر دیگر ترکان آن ناحیه هم (و طبق برخی شواهد: بر برخی عجمان ایرانی تبار آن نواحی هم) و بخشی از این مردمان ترک و ایرانی را به فرار و کوچ و برخی را به تسلیم و انقیاد وادار کردند.

مخلص کلام اینکه ظاهرا در ابتدای دوران غیبت صغری، ما شاهد ظهور دو قدرت جدید در آسیا هستیم:

۱- قراختائیان که پیشامغول بودند.

۲- قراخانیان که همان ترکان چگل و دیگر ترکانِ نواحی جنب برینگ و شمال شرق آسیا بودند که کوچیده بودند.

بعدا قراخانیان (احتمالا به دست مبلغان شیعه و غیر شیعه) به صورت دسته جمعی مسلمان شدند و برخی از شکل گیری ادبیات صوفیه ریشه در آن تحول تاریخی دارد و این تازه مسلمین ترک، بعدها به سلسله ی ترکانِ سلجوقی (که وزیرِ شیعه قمی داشت و اولین حرم های شیعه را پس از استبداد بنی العباس بنا کرد) منجر شدند و به دیگر سلسله های ترک تبار.

پس ظهور مغولان در آسیای دور و ظهور سلسله های ترک تبار در آسیای میانه، دو نتیجه از نتایج تحولات نواحی سد ذوالقرنین در آلاسکا در حوالی قرن نهم میلادی (سوم هجری قمری) بوده است. والله اعلم.

دو انگشت مبارک امام حسن عسگری (ع)، چادرهای فراوانی را در دشتی وسیع به شیوه کشف واقع، در برابر چشم خلیفه عباسی گشود و به رخ کشید و او را ترساند و همین چادرها، بعدا اردوی اسلام شد و به شیعه و بلکه کل امت اسلام عزت داد و ذلت بنی العباس را تکمیل کرد. والله اعلم.

کوری بَست : یکی از نام های احتمالی سد ذوالقرنین در زبان های باستانی ایران شرقی، صغدیه، سین کیانگ و چین

https://bayanbox.ir/info/4631321103303970968/ChineseWordGate

https://en.wiktionary.org/wiki/%E5%A4%BE#Chinese

طبق شواهد بالا از زبان های کهن چینی و صغدیه و ناحیه سین کیانگ، واژه ی کهنی به صورت "کوری به"، "کوری په" و یا احتمالا همان "کوری بست" وجود داشته است که به تنگه، حائل، بند و نگهدار و سد اطلاق می‌شده است. عمیق ترین و مهیب ترین تنگه های چین، مشخصا تنگه رود زرد، را با این پیکتوگراف (واژه بصری، که خوانش کهن آن کوری به بوده است) در حال و گذشته نام گذاری کرده اند. پس یک واژه اصلی و مهم است.

خوانش این واژه بعدها در زبان های سده ها و هِزاره های بعدی در چین به واژه های کیپ، گیپ، ژیپ، ژی، ژیا و خیا تبدیل شد.

ما هم در فارسی کهن و ترکی کهن (و سپس انگلیسی کهن و سپس معاصر) واژه های کیپ (مثلا: در بطری را کیپ کن) و چاپاندن و قاپوندن را احتمالا مشتق از همین ریشه داریم. نهایتا Keep انگلیسی.

یک اشتقاق دیگر این ریشه در فارسی، "کوره راه"، "ده کوره"، "گره کور"، "کور کردن مسیر" و موارد مشابه است، والله اعلم.

ممکن است این واژه از نام کوروش ذوالقرنین اخذ شده باشد (یعنی "کوروش بست")، و یا نام کوروش با این واژه، قرابت (من حیث معنای "قوت و قدرت و صلبیت") داشته باشد. والله اعلم.

در اقوال اسلامی و عربی هم ذکر شده که ذوالقرنین، "ابو کرب" بوده است. می توان احتمال داد که منظور از کرب، در این واژه، "تنگنا" نباشد و "تنگه" باشد: یعنی پدر جد و بزرگِ تنگه بندان جهان. و یا واژه عربی کرب (به معنای تنگنا و سختی) با این واژه ی "کوری به" به معنای تنگه، دارای قرابت ریشه شناختی و یا اشتقاقی باشد.

در روایت‌های زرتشتی، موجودات شریر که به دست زرتشت، محبوس و مسدود و دور شدند (همانند یاجوج و ماجوج که شریر بودند و به دست ذوالقرنین محبوس شدند)، با نام "کَرپه ایان" و یا کرپان و کرپه آن، ذکر شده اند. می توان حدس زد منظور از "کرپه"، همان "کوری په" یا "کوری به" باشد و یعنی "موجودات سدّ، موجودات پشت سدّ، موجودات پشت تنگه، موجودات پشت سد ذوالقرنین"، والله اعلم.

لذا به نظر می رسد آوازه سد ذوالقرنین، چنان در دنیای قدیم طنین انداخت که اصلا بر روی وضع واژگان برای معانی معهود تنگه و سد، اثر گذاشت. والله اعلم.

ایزوتوپهای سرب در آلیاژ نقره خزانه هخامنشیان و معادن آلاسکا

از روی نسبت حضور ایزوتوپهای 206 و 204 سرب (و همچنین 208 و 204 و همچنین 207 و 204 سرب) در سکه های نقره ای که در زمان اسکندر مقدونی با ذوب شمش های نقره ی خزانه غارت شده هخامنشیان (که حجم آن 5000 تن نقره گزارش شده است) ضرب شده بوده است، اکنون می توانیم احتمال بدهیم که علاوه بر نقره های معادن آسیا و اروپا، به نظر می رسد که نقره های حاصل از معادن آلاسکا هم در خزانه هخامنشیان وجود داشته است. زیرا نسبتهای ایزوتوپی یادشده در بالا، در یک خوشه از دو خوشه حاصل از تحلیل اطلاعات آنالیز ایزوتوپی سرب در سکه های نقره هخامنشی، به سمت نسبت مشاهده شده در معادن آلاسکا، سودار (Biased) است. نکته جالب اینجاست که این خوشه یادشده را نمی توان با نقره حاصل از معادن اروپایی و آسیایی توضیح داد. برای اطلاعاتی که به این نتیجه گیری ما منجر شده است، می توانید به این دو منبع مراجعه فرمائید: [۴۱] و [۴۲].

نام قاره آمریکا: پهلوان بزرگ ، کوروش ؟

برخی از مهمترین نام های قدیم خشکی های مختلف قاره آمریکا، پیش از دوران کلمب، گزارش شده در منابع مختلف از حدود 1200 سال پیش به این سو، اینها بوده است: مرقیسیا، مریس، مریکان، مرقان، مریک، مریکا، مارکلند، مارکالادا و احتمالا مریه و مراکش (البته مراکش اولی و اقصی و نه متاخر و ادنی).
این نام ها همگی در ریشه "مریک" مشترکند. این ریشه را می توان مرتبط با واژه آسیایی-سکایی-آریایی "ماریکا" و "مارکندا" به معنای "پهلوان عالی" و "پهلوان بزرگ" دانست که ترجمه تحت اللفظی نام کوروش در این زبانهاست.
لذا می توان این نظریه را مطرح کرد که پس از لشگرکشی کوروش ذوالقرنین به قاره آمریکا، نام او بر روی این بخش از جهان قرار گرفت.
طبق نقل طبری، منابع کهن سریانی گفته اند که سرزمین یاجوج و ماجوج که ذوالقرنین به آن رسید در منتهای مشرق قرار دارد و نامش مرقیسیا است.
واژه چینی "کین سای" که واژه های خنساء (نام شهری در منتهای ماورای مشرق آسیا) و مهاصین (سرزمینی در منتهای ماورای مشرق آسیا) از آن گرفته شده است، هم ترجمه چینی و تحت اللفظی همین نام است. معادل یونانی آن می شود سایروپولیس (شهر کوروش، شهر پهلوان عالی مقام) که منابع یونانی گفته اند نامی بوده است که بر روی شهرهای تاسیس شده توسط کوروش (خصوصا یک مورد در منتهای ماورای مشرق آسیا) گذاشته شده است.
البته ردپای نام کوروش ذوالقرنین در مکانهای بسیاری از شرق و غرب کره زمین در قاره های پنج گانه یافته می شود که خود شاهدی مهم برای سفر جهانی ذوالقرنین در کره زمین است.
شایان ذکر است که واژه هند از ریشه سانسکریت ind به معنای "قدرتمند بلامنازع، قدرتمند عالی" دارای تناسب بالایی با معانی و واژگان بالاست و احتمالا ریشه در نام کوروش دارد. در برخی از منابع کهن متعلق به پیش از میلاد مسیح، به خشکی های ماورای منتهای مشرق (دورتر از چین، یعنی خشکی های قاره آمریکا)، نام "هند خارجی (یعنی هند بیرون از آسیا)" را می داده اند.

نام آسیا و ایران و نام کوروش

واژه های آسیا و آناتولی (نام قدیم آسیا در برخی منابع یونانی و نام فعلی ترکیه) هم دارای ریشه شناسی مرتبط با "قاهر عالی"، "توانمند عالی" هستند. در منابع هندی و جنوب شرقی و شرق آسیا به خشکی های آسیا و سیبری نام "کورو" را می داده اند که معادل سکائی-آریایی همین واژه یونانی است. می توان پیشنهاد نمود که تمامی اسامی قدیم آسیا (شامل کورو، آناتولی و آسیا) برگرفته از نام کوروش در زبانهای مختلف است.
نام ایران و آریانا هم اگر از التصاق دو ریشه Ari و ana باشد (an و ana به معنای آسمان [۴۳] و کلمه Ari به معنای شیر و موجود قوی است)، به معنای "برتر عالی"، "توانای عالی" و "شیر آسمانی" و "شیر خدا" می تواند باشد و "مشتق از" یا "هم معنا با" یا "هم دلالت با" نام کوروش. در اساطیر ایرانی ذکر شده است که نام ایران، ریشه در نام فردی به نام ایرج دارد که پسر فریدون بود. فریدون را طبق شواهدی همان کوروش می توان دانست و ایرج را می توان لقب او و فرزندانش (خصوصا بردیا) به حساب آورد.
واژه خراسان هم احتمالا صورت دیگری از همان معنا و واژگان "آسیا و آناتولی و کورو و ایران" است که بعدها به بخش کوچکی از آسیا (یعنی خراسان بزرگ) اطلاق شد و سپس به خراسان امروز اطلاق شد.
شایان ذکر است که معادل معنایی عربی همه این نام ها را (یعنی کوروش، آسیا، آناتولی، ایران، کورو، هند، مریکان، ...) می توان در پرتو نام عربی "علی" جستجو کرد. لذا نامی که بر سرزمین و ولایت ولایتمداران ذوالقرنینی در دوران ذوالقرنین گذاشته شد، یعنی نام سرزمین ذوالقرنین (و نام خود ذوالقرنین) "شمه ای از نام علیست".

تمامی سرزمین ها

در الواح گلی کهن، نگاره ها، متون کهن و نقل قولهایی که از زمان معاصر کوروش هخامنشی (یا زمان های نزدیک به آن) باقی مانده است، یک عبارت مشترک جالب به چشم می خورد (نقل به معنا): تمامی سرزمین ها در حکمرانی کوروش قرار گرفتند.

این عبارت در کتب عهد قدیم عبرانی ها، در منشور کوروش یافت شده در بابل (زمان کوروش)، در مهر کوروش حک شده بر آجر یافت شده در اور (زمان کوروش) از زبان خود کوروش و حتی در لوح Dynastic Prophecy (مربوط به حدود 300 سال بعد از کوروش) مشاهده می شود.

برخی مورخین معاصر، امپراتوری هخامنشی را بزرگترین امپراتوری جهان باستان دانسته اند [۴۴] و از آن جائیکه حکومت ذوالقرنین (طبق احادیث شیعه) یک حکومت جهانی بوده است، لذا می توانیم از این جهت هم، نشانه ای بر ذوالقرنین بودن کوروش، بیابیم. والله اعلم.

توصیف سقراط از کوروش ذوالقرنین

در رساله «آلکیبیادس بزرگ» که احتمالا متعلق به افلاطون (یا شاگردان او) بوده است، یک گفتگو بین جوانی به نام "آلکیبیادس" و "سقراط" نقل شده است [۴۵]

در این گفتگو، سقراط در پی ارشاد و راهنمایی "آلکیبیادس" (خصوصا مرتبط با سیاست‏‏ ورزی، رقابت و کنش اجتماعی صحیح) است. در بخشی از این گفتگو، سقراط به آلکیبیادس می گوید (نقل به مضمون است و دقیق آن در ادامه به لاتین آمده است) :

"تو اگر زمام کل اروپا را هم به دست بگیری، باز هم راضی نخواهی شد. چون سرزمین های آسیایی است که بیرون از قدرت توست. حتی اگر زمام سرزمین های آسیایی را هم در دست بگیری، باز هم تا کل جهان را تصاحب نکنی، راضی نخواهی شد. به نظرم تنها کسی که تو واقعا او را تمجید می کنی و برایت شخصیتی ارزشمند است، کوروش و کِرکِس است."

اما متن دقیق تر از ترجمه لاتینی:

When you have gained the greatest power among us, you will go on to other Hellenic states, and not only to Hellenes, but to all the barbarians who inhabit the same continent with us. And if the God were then to say to you again: Here in Europe is to be your seat of empire, and you must not cross over into Asia or meddle with Asiatic affairs, I do not believe that you would choose to live upon these terms; but the world, as I may say, must be filled with your power and name—no man less than Cyrus and Xerxes is of any account with you [۴۶]

این نقل قول از سقراط (احتمالا از طریق افلاطون) نشان می دهد که کوروش ذوالقرنین، در سده های قبل از میلاد، ضرب المثل (و شاید تنها ضرب المثل) حکمرانی بر کل جهان بوده است.

نکته جالب درباره لفظ Xerxes این است که مترجمین این متن، آن را "خشایارشاه" ترجمه کرده اند و عبارت را مجموعا "کوروش و خشایارشاه" ترجمه نموده اند. حال آن که اگر معنای ریشه شناسی واژه Xerxes را در نظر بگیریم، می توانیم آن را (علاوه بر اینکه نام خشایارشاه به یونانی بوده است)، آن را معادل لفظی-معنایی "صاحب شاخ" یا "صاحب قدرت" بدانیم. لذا عبارت "سایروس و کِرکِس" را می توان "کوروش و ذوالقرنین" یا "کوروش ذوالقرنین (تصحیفا یا معادلا)" دانست. والله اعلم.

لذا به نظر می رسد که از سقراط و از طریق احتمالا افلاطون، نقلی داریم که کوروش، اولا حکمران جهانی بوده است و در ثانی، ضرب المثل آن بوده است و ثالثا این که شاید لقب کِرکِس (به معنای صاحب شاخ یا صاحب قدرت) را سقراط در این گفتگو برای توصیف کوروش به کار برده باشد. والله اعلم.

مدت زمان سفر جهانی ذوالقرنین

در برخی منابع تاریخی و اقوال اسلامی متقدم، مدت زمان سفر ذوالقرنین در کل کشورهای جهان باستان (به همراه ملازمان و لشگریان و پیامبران همراه و ...) را چهارده سال ذکر کرده اند. در مورد کوروش ذوالقرنین هم مدت زمان لشگرکشی های او از قبل از 550 (سال سرنگونی آژی دهاک) تا 529 قبل از میلاد (به مدت بیش از 21 سال) قابل محاسبه است. البته احتمالا این چهارده سال را بتوان با سالهای 549 قبل از میلاد (مقدمات لشگرکشی کوروش به سمت مغرب و لیدیه) تا 535 قبل از میلاد (سال نقل شده برای صدور دستور کوروش برای ساخت شهر مرو و دیگر شهرها در آسیای میانه، احتمالا در مسیر بازگشت از منتهای شمال شرق آسیا به سمت ایران) تطبیق داد.

ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین در اروپای باستان

نام شهر پاریس (پایتخت فرانسه) از نام یک قبیله باستانی به نام Parisii گرفته شده است که حداقل از 250 قبل از میلاد در نواحی فرانسه حضور داشته اند. واژه Parisii را دانشمندان ریشه شناس اروپایی از ریشه parios و خود این کلمه را نیز از ریشه آریایی kwaryos (کواریوس) و kwer (کوئر) (به معنای "کارا، ساختن، انجام دادن و عمل کردن") دانسته اند. لذا ریشه نام پاریس (و قبایل باستانی حوالی آن) با ریشه نام کوروش دارای قرابت لفظی (و تا حدودی هم معنایی) است که بایستی پژوهش بیشتری برای روشن تر شدن دیگر ابعاد این قضیه صورت بگیرد. شاید بخشی از مهاجرتهای آریایی ها به اروپا (مثلا قبایل سلت، ژرمن و پاریسی)، در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین رخ داده باشد والله اعلم.
واژه قرن (قرنوم) که در زبانهای بابلی، سومری، لاتین و عربی به معنای شاخ است، در زبان سلتی (و ژرمنی) وجود دارد. یکی از شخصیتهای مقدس (خدایگان ها) در فرهنگ سلتی باستان، به نام Cernunnos بوده است که معنای لفظی (و همچنین اصطلاحی) آن به معنای "ذوالقرن" و "فرد دارای شاخ" است و نگاره های این شخصیت مقدس، با دو شاخ ترسیم شده است. آغاز ظهور ردپای این شخصیت در تاریخ سلت باستان (یعنی اروپای قاره ای و بریتانیا) به زمانی بین قرن 7 قبل از میلاد تا قرن 4 قبل از میلاد (یعنی تقریبا زمانه کوروش ذوالقرنین) باز می گردد.
در روایتهای شبه تاریخی که در منابع کهن بریتانیا (مربوط به حدود 900 سال پیش) به نقل از منابع قدیمی تر (احتمالا برگرفته از فرهنگ سلت باستان در بریتانیا) نقل شده است، صحبت از پادشاهی مقتدر، جنگاور و دادگر به نام Corineus است که غولی به نام "یاجوج و ماجوج" را شکست می دهد.

ردپای خاطرات حکومت ذوالقرنین در اسکاتلند و بریتانیای قدیم

مراجع ریشه شناسی، واژه بریتانیا را برگرفته از پریتانی و آن را هم برگرفته از کوریتانی و آن را هم برگرفته از نام مردمان آریایی قدیم اسکاتلند و ایرلند به نام Cruithne می دانند. این نام آخر هم، نام پادشاهی مقتدر و بنیان گذار بوده است که تاسیس حکومت در نواحی اسکاتلند و ایرلند باستان را (در اسطوره های کهنشان) به او نسبت می دهند.

احتمالا منظور از این فرد، همان "لوگوس" سلتیک است که او را با القابی مانند "تیر انداز"، "نیزه دار"، "درازدست (شبیه اردشیر درازدست خودمان، که فی الاصل لقب اردشیر اصلی یعنی کوروش ذوالقرنین بوده است)، دانا، خردمند، هنرمند و ... می شناختند. خود واژه لوگوس در زبان‌های باستان، به معنای حکمران عالی بوده است.

همسر او را، Rosmerta دانسته اند. این زن را به همراه یک "شاخِ حیوان که در دست دارد و از درون آن نعمت و وفور بیرون می ریزد (احتمالا تقریری باستانی از سبب ذوالقرنینی)" تصویر می کنند و در ادبیات رومی-یونانی به آن شاخ، کورنوکوپیا (شاخ وفور نعمت) می گویند.

به Rosmerta برگردیم: از بخش های Ro (به همان معنای رو در رستم، ابروهیم و کورو) به معنای عالی، Smert و a تشکیل شده است. a پسوند مونث ساز است. پس فی الواقع مردِ او (که همان حکمران مقتدر درازدست کوریِ موسس حکومت در بریتانیا بوده است)، بایستی نامش Smert یا RoSmert باشد تا با هم، هم کفو باشند.

اما Smert به چه معناست؟ واژه ای کهن به معنای محافظ، نگهبان، تیزرو، دانشمند، پهلوان، جنگجو و خلاصه به معنای یک سوپرمن است. واژه مدرن Smart از همین ریشه کهن برگرفته شده است. احتمالا در اصل، "ایش مارت" بوده است و ایش در آن، همان ایش در واژه های زیر است:

✅ ایش: آژ، شاخ
✅ ایشتار: شاخدار، تاجدار، الهه شاخدار سومر باستان
✅ ذارا تو ایشتاره (زرتشت)
✅ خشتره (خوا ایش تاره)، فرشته قدرت در فارسی باستان
✅ ایش کندر (اسکندر، حامل شاخ، پهلوان شاخ، فاتح شاخ).
✅ اوش در اوشنر حکیم یا اوشنر دانا یا اوشنر بخرد ، که یک شخصیت حکیم باستانی از عهد کیقباد یا کیانیان (و یا نهایتا ساسانیان) به شمار می رود و ممکن است دگر روایتی از زرتشت یا جاماسب باشد والله اعلم
✅ همچنین ایس / ایش در واژه ایشو/ایسو (عیسی) ممکن است با همین ریشه "ایش" به معنای شاخ و قدرت مشروع و موید، مرتبط باشد. والله اعلم.
✅ در پسوند نام حکمرانان ایلامی (مانند کلمات ناپیرایشا و کیری ایشا و ناپیرایشو) دیده می شود (مربوط به حدود 3300 تا 3200 سال پیش)، لذا ممکن است واژه "ایش" در این واژه ها هم وجود داشته بوده باشد (کما اینکه در واژه ایشتار هم دیده می شود) و ریشه ای بین زبانی و بین فرهنگی در معنای "شاخ، قدرت مشروع و موید" بوده باشد. والله اعلم.

پس RoSmert به معنای همان الکساندر و الیگودرز و کورو و به معنای "پهلوان عالی مقام،ذوالقرنین" است.

پسSmert یا Smart که معنای کهن آن می شود انسان تمام و کمال و بسیار مقتدر و دانا، معنای تحت اللفظی اش می شود "شاخدار...". والله اعلم.

در ولز و جنوب بریتانیا هم در اسطوره های کهن پیشا رومی، سخن از پادشاهی مقتدر و موسس به نام "کورینئوس" Corineus است که با gogmagog یعنی غولی به نام "اجوجمجوج، یاجوج ماجوج" کشتی گرفت و پیروز شد.

شایان ذکر است که کورن (هم ریشه با واژه کهن قرن در عربی و بین النهرین) یک واژه است که در تمام زبان‌های اروپایی سلتی، یونانی، لاتین، انگلیسی، فرانسوی و ... به معنای شاخ و شاخدار است.

لذا هم ریشه شناسی واژه بریتانیا (که خود آقایان و خانم های ریشه‌شناس غربی می گویند) و هم اسطوره های کهنِ تاسیسِ مملکت در شمال بریتانیا و هم جنوب بریتانیا، صحبت از یک پادشاه سوپرمن و مقتدر و "شاخ دار" می کنند که نامش را در هر سه طریق بالا، "کوری" یعنی همان کوروش خودمان، دانسته اند.

از مهمترین و قدیمی ترین اقوام کهن بریتانیا، قوم "کوریتانی" بوده اند: Coritani Tribe

جمع این موارد نشان می دهد که آن جزیره دوردست در گوشه اروپا، که واقعا در نواحی دور در جهان قدیم نسبت به آسیا قرار داشته است، یعنی جزیره بریتانیا، احتمالا خاطره حکومت مقتدر و جهان گستر کوروش ذوالقرنین را در نام های مکان و مردمان و اسطوره ها و اشخاص، حفظ کرده است. والله اعلم.

از سِرویوس تا سیروس

سِرویوس نام یکی از پادشاهان افسانه ای روم باستان است که مورخین تاریخ روم، دوره پادشاهی او را درست و دقیقا همزمان با کوروش ذوالقرنین دانسته اند (۵۷۸ تا ۵۳۴ ق.م.).

او را به خاطر اقتدار، احداث ابنیه و کاستن از قدرت اَشراف و افزودن به قدرت و نقش مردم، ستوده اند. او حتی یکبار از مردم روم، رای اعتماد خواست و همگی مردم به او رای دادند.

از جمله مهمترین ابنیه ای که به زمان او در رم نسبت می دهند، تپه کوئیرینال در رم است که شامل معابد بوده است. اکنون یکی از ۳ اقامتگاه رسمی رئیس جمهور ایتالیا بر روی این تپه در رم قرار دارد.

باستان شناسان با برخی حفاری های محدود که در این تپه انجام داده اند به بقایای معابدی برای کوئیرینوس رسیده اند. کوئیرینوس کیست؟ او را با ژانوس (ژانویه، موکّل بر دروازه ها) و رومولوس (بنیانگذار افسانه ای روم) یکسان دانسته اند. کوئیرینوس به صورت تحت اللفظی یعنی نیزه، تیر، تیزی، شاخ.

اما شباهت یابی اسامی افسانه ای بالا با شخصیت تاریخی همان دوران:

✅ سرویوس = سیروس = سایروس = کوروش

✅ تپه کوئیرینال = تپه کوروشی ، تپه ذوالقرنینی

✅ کوئیرینوس = ذوالقرنین

تکمله بحث: در بعضی اقوال عربی و اسلامی، ضبط شده است که ذوالقرنین، موسس حکومت قیصران روم بوده است. خوب، تعجبی هم ندارد، چون حکومت ذوالقرنین، جهان گستر بوده و در همه جا اثراتی گذاشته است.

آفریقا و ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین

واژه آفریقا را برخی منابع عربی متقدم برگرفته از واژه افریقش (نام یک پادشاه مقتدر) دانسته اند. لازم به ذکر است که نام "افریقش" در نسبی که نسب شناسان حمیری برای ذوالقرنین حمیری (روایت حمیریان از نسب این حکمران جهانی) آورده اند وجود دارد. از نظر ریشه شناسی باستان، واژه افریقش را می توان مرکب از دو ریشه "افری" و "قوش" دانست. مورد اول (یعنی "افری") بر اساس ریشه شناسی زبانهای قنیقی و لاتین و اروپایی به معنای "زیاد، عالی، شدید" است. مورد دوم (یعنی قوش و کوش)بر اساس ریشه شناسی زبانهای باستانی خاورمیانه به معنای "قدرتمند، قوی، توانا" است. لذا واژه افریقش را می توان به معنای "قدرتمند عالی" دانست که باز هم یک ترجمه محلی از نام کوروش ذوالقرنین است والله اعلم.
به نظر می رسد بخش های متعددی از مکانهای مهم قاره آفریقا، نامی برگرفته از نام کوروش ذوالقرنین (یا دارای اشاره به این شخصیت تاریخی) دارند.
1- رود بزرگ نیل از دریاچه ویکتوریا سرچشمه می گیرد. این دریاچه تا قبل از دوران استعمار (چند صد سال اخیر) دارای نام های دیگری بوده است. نام قدیمی و محلی این دریاچه، "Ukerewe" بوده و نام قبیله بومی که در آن حوالی در تانزانیای فعلی زندگی می کردند، kerewe بوده است. ریشه U و O در بسیاری از زبانهای باستان به معنای "آب" است. لذا نام قدیم دریاچه ویکتوریا را (یعنی Ukerewe) می توان به معنای "دریاچه کورو" دانست والله اعلم.
2- یکی از منابع اصلی آب دریاچه ویکتوریا، رودی به نام Akagera و یا Kagera و نام دیگرش رود Alexandra Nile است که به دریاچه ویکتوریا می ریزد. نام کاگیرا می تواند ریشه در کائیرا و نهایتا کورا و کوروش داشته باشد. نام "نیل عالی کندری (Alexandra)" هم که نام دیگر این رود است می تواند به وضوح نشان دهد که اکتشاف این ناحیه، توسط کوروش ذوالقرنین انجام شده بوده است.
3- نام کشور کنیا از ریشه Kirinyaga است. بخش دوم این نام، یعنی nyaga ، در زبان بومیان آفریقا به معانی همچون "کوبنده، جنگاور، بلندمرتبه، کوه" است. بخش اول (یعنی Kiri) را می توان تلفظی از کوروش دانست. لذا نام قدیم کشور کنیا از کلمه Kirinyaga برگرفته شده است که خود این کلمه می تواند در اصل بر اساس "کوروش جنگاور"، "کوروش عالی مقام" و یا "کوه کوروش (نام یک کوه مهم در این کشور)" باشد.
4- رشته کوه های شمال آفریقا را اطلس می نامند که با پهلوان اسطوره ای فرهنگهای حاشیه مدیترانه (یعنی اطلس قهرمان) مرتبط است. در همین مقاله بیان شده است که شخصیت اسطوره ای اطلس، احتمالا ریشه در شخصیت تاریخی کوروش دارد.
5- نام نیل در کتیبه داریوش در سوئز مصر، به صورت Pirava آمده است. می دانیم که در زبان مصری باستان، ریشه P یا Pi به معنای کانال یا رود بوده است. لذا نام رود نیل در 2500 سال پیش، رود "irava" بوده است. ایراوا را می توان دگر شکلی برای ایرا (و هم ریشه با آریانا و ایران) دانست. در همین مقاله بیان شده است که ایران و آریانا و ایرج از نظر معنایی با کوروش هم معناست. لازم به ذکر است که واژه های "آریا" و "ایر" در زبان های باستانی (مانند ایلامی، پارسی باستان، آرامی، عبری، سانسکریت، ارمنی کهن، اوگاریتی، کنعانی و فنیقی و ...) به معنای "شیر" و "موجود قوی" بوده است.
6- شهر samakanda (که samakoira هم ذکر شده است) در منابع جغرافیایی 500 سال اخیر اروپایی (به نقل از منابع متقدم عربی) در حوالی مناطق رودهای نیجر و سنگال ذکر شده است. ارتباط معنایی و اشتقاقی این نام با واژه های فارسی باستان خصوصا نام خود کوروش ذوالقرنین، مشابه بحثی است که ذیل موضوع سمرقند و ماراکاندا در همین مقاله انجام دادیم.
7- یکی از نام های باستانی رود نیجر، Kowara بوده است. همچنین خود واژه "نیجر" که نام این رود است، در صورتهای قدیمی خود، دارای جزء "ایر" بوده است. لذا اجزای "کو" و "ایر" که در واژه های کوروش و ایران (هر دو به معنای پهلوان عالی مقام و قدرتمند عالی مقام) وجود دارد، در نام های باستانی رود نیجر مشاهده می شود.
8- رود کنگو (که نام قدیمی آن رود زئیر بوده است)، در نام های خود دارای اجزای "کو" (در کنگو) و "ایر" (در زئیر) است. لذا مشاهده می کنیم که هر سه رود بزرگ آفریقا (رود نیل با نام باستانی پیراوا و ایراوا، رود نیجر با نام های قدیمی نیجیر و کووارا، و رود کنگو با نام های قدیمی زئیر و کنگو) همگی دارای اجزای "کو" و "ایر" در نام خود هستند.
9- شهر طنجه (Tangier) در مراکش طبق تصریح منابع متقدم جغرافیایی عربی، از ریشه فارسی تنگه گرفته شده است و نامی فارسی است. در منابع متقدم تاریخی عربی و اسلامی، حکایتهای مختلفی از حضور ذوالقرنین در طنجه بیان شده است.
10- منابع یونانی و رومی، مربوط به چند صد سال بعد از کوروش ذوالقرنین، به تنگه جبل الطارق (شاید علاوه بر تنگه داریان در پاناما)، نام "ستون های هراکلس" را داده اند. ارتباط میان اسطوره سازی های هراکلس و پژواک تاریخی اقتدار کوروش ذوالقرنین را در همین مقاله (و مقالات مرتبط که لینک آنها در ضمیمه این مقاله آمده است) شرح داده ایم. والله اعلم.

استرالیا، اقیانوسیه و ردپای حکومت جهانی ذوالقرنین

در استرالیا به مردمان بومی (که قدمت حضور ایشان به قبل از دوران رسیدن اروپائیان به این قاره بر می گردد) به نام کوری (Koori or Kuri (also spelt koorie, goori or goorie)) بر می خوریم. می دانیم که در سرزمین های باستانی، در بسیاری از مواقع، نام سرزمین با نام مردم یکی بوده است (مثل ایران و ایرانیان / ایرانی). لذا این قرینه ای است که از اسامی باستانی سرزمین های استرالیا، بایستی نام کوری بوده باشد. والله اعلم.

نام اصلی باستانی بخش های بزرگی از اندونزی (شامل جزیره گینه اندونزی و شاید نام اصلی باستانی خود اندونزی)، irian Jaya و Merauke بوده است که با نام ها و القاب کوروش ذوالقرنین (ایران و مراکه و ماراکنده) در زبانهای فارسی، سانسکریت و هندی دارای قرابت کامل است.

اکثریت مردمان سرزمین سریلانکا (که آریایی اند و نام نژادشان Sinhales و واژه ای به معنای "نژاد شیران" است) معتقدند که حدود 2500 سال پیش (دقیقا معاصر با زمان کوروش ذوالقرنین) فردی به نام Prince Vijaya به جزیره سریلانکا آمد و این مردمان هم با او به این جزیره مهاجرت کردند و بنیان گذاری تمدن مابعد آن و حکومت در سرزمین سریلانکا، به این واقعه نسبت داده می شود. شیر از نمادهای اصلی حکومتی و حکمرانی در سریلانکا (و البته هند و مالزی و سنگاپور و اندونزی و دیگر کشورهای جنوب و جنوب شرقی آسیا) است.

ویراکوچا : روایت باستانی اینکاها از سفر کوروش ذوالقرنین به آمریکای جنوبی

مجسمه هایی سفالی از تمدن باستانی اینکا در آمریکای جنوبی به دست آمده است که مردانی با ریش بلند، عبا به دوش، دارای دو شاخ و عمامه و گاهی با تزئین گل لوتوس را نمایش می دهند. [۴۷] پژوهشگران این سفالینه ها را تصویر یا تصور یا تجسم اینکاها از شخصیت اسطوره ای و مقدس "ویراکوچا" در نزد ایشان دانسته اند.

اما ویراکوچا که بوده است؟ طبق اعتقادات باستانی سرخپوستان اینکا (که حدود ۵۰۰ سال پیش توسط اسپانیایی ها از اینکاها شنیده شده و مکتوب شده است)، مردی مقدس و سفیدپوست با ریش بلند و ردا و شال و کمربند در میان بسته، با عصا و کتاب به دست، در زمین حرکت می کرده است و سرزمین به سرزمین می رفته و تمدن و دانش و دین و فرهنگ را به مردمان هدیه می داده است. او دو پسر داشته و مخالفانش را با دعایی که به آسمان می کرده به کمک آتش آسمانی و نشانه آسمانی، می ترسانده و تسلیم می کرده است. بسیار مهربان بوده و همه را به نیکی و اعمال خوب و نیات خوب و عدل و داد فرا می خوانده است. او می توانسته دره ها را تبدیل به کوه یا تپه کند و کوه ها و تپه ها را تبدیل به دره کند (توانایی اجرای عملیات‌های عمرانی بزرگ را داشته است).

تمامی اوصاف بالا، منطبق با اوصاف ذکر شده برای ذوالقرنین در منابع اسلامی و عربی و ایرانی است و شباهت‌هایی هم با اوصاف زرتشت و با اوصاف و سنگ نگاره کوروش ذوالقرنین در دشت مرغاب دارد. از مجموع این مواد می توان پیشنهاد کرد که ویراکوچا، زرتشت و کوروش کبیر، همگی یک شخصیت واحد تاریخی هستند که سرگذشت آن (به صورت اخبار از غیب) با نام ذوالقرنین در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است. جالب است که اینکاها اعتقاد داشتند که ویراکوچا زمانی دوباره بر می گردد: داستان ذوالقرنین هم، رمز ولایت است. ولایت ولی خدا. ولایت همان موضوعی است که دوباره در آخرالزمان به صورت مهدویت و ظهور پسر فاطمه (ع) مهدی موعود (عج) نجات بخش بشریت خواهد بود.

پس اعتقاد به بازگشت ویراکوچا، شاید نوعی اِشعار به موضوع مهدویت است. والله اعلم.

مهمترین معبد باستانی اینکاها در پایتخت باستانی ایشان، شهر کوزکو، به نام معبد کوری کانچا (curikancha یا qurikancha یا curicancha، به معنای "محوطه کوری" یا "قلعه کوری" یا "کوری انکلوژر") دقیقا رو به قبله مکی است. والله اعلم.

در پرتره ای از قرن 18 ام که از Manco Capac (موسس یا مجدد حکومت اینکاها در حوالی قبل از قرن 13 میلادی) ترسیم شده است، عناصر "شاخ"، "گاو"، "خورشید"، "پرنده" و "شیر" مشاهده می شود. [۴۸] اگر این پرتره بر اساس فرهنگ یا فولکلور اینکاها رسم شده باشد، در این صورت جالب است که این عناصر مرتبط با فرهنگ ایرانی، در پرتره حاکم باستانی اینکاها، مشاهده می شود و ممکن است بیانگر یک پیوند کهن فرهنگی بین دو ملت دوردست (شاید از طریق سفر جهانی کوروش ذوالقرنین) باشد والله اعلم. در آثار کهن باقی مانده از بسیاری از ملیتهای بومی قاره آمریکا (از آلاسکا و کالیفرنیا و می سی سی پی گرفته تا مکزیک و ونزوئلا و پرو تا شیلی و آرژانتین)، عنصر "دو شاخ" یا "دو پَر" یا موارد مشابه را بر روی سر افراد مقتدر حکومتی باستانی و یا افراد مقدس باستانی، مشاهده می کنیم.

سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین

لطفا برای این زیر فصل به این صفحه زیر مراجعه فرمائید:

سمت قبله مکی و کربلاء در معماری بناهای دوران کوروش ذوالقرنین
معابد باستانی جهان و جهت قبله مکی

تاسیس شهر قم و کوروش ذوالقرنین

نام باستانی قم را کمیران دانسته اند و نظر به معنای ریشه اجزای این کلمه، می توان آن را "شهر آزادگان" یا "شهر ایران" یا "ایرانشهر" معنا نمود. تاسیس قم و نواحی آن را به دوران کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) نسبت می دهند و شکوفایی این نواحی را به دوران همای بنت بهمن (آتوسا دختر کوروش) منتسب دانسته اند. از القاب همای بنت بهمن، شمیران بوده است که آن را می توان دگر شکل واژه های کمیران و چمیران دانست. از جمله القاب همای بنت بهمن، شهرآزاد است که تناسب کاملی با معنای کمیران (شهر آزادگان) دارد. لذا می توان گفت ناحیه باستانی قم (از حوالی اصفهان تا دامنه های البرز و از سوی دیگر تا نواحی ساوه) در زمان کوروش ذوالقرنین به نام "ایران شهر" موسوم گشته است و محل خانه های سران و سرداران حکومت کوروش ذوالقرنین بوده است و بعدها نام کمیران به صورت شمیران، چمران و کمیران (قم) در این نواحی باقی مانده است. همچنین نقل است که در زمان کیخسرو (کوروش ذوالقرنین) بر بالای یک کوه در اطراف قم، یک آتشکده تاسیس می شود. همچنین نقل است که در دوره اسلامی، یک آتشکده باستانی بر فراز کوهی در اطراف قم به مسجد تبدیل می شود. همچنین نقل است که خضر الیاس (ع)، پسرخاله ذوالقرنین و از سرداران او بوده است. از جمع این موارد می توان پیشنهاد نمود که شاید مسجد کوه خضر، محلی بوده است که در زمان کوروش ذوالقرنین توسط خضر (ع) برای عبادت استفاده میشده است و بعدها یک آتشکده در آنجا تاسیس می شود و بعدها به مسجد تبدیل می شود. والله اعلم.

منابع متعددی (مانند کتاب تاریخ قم قرن چهارم هجری قمری) به جزء “کومه” در نام قم اشاره کرده‌اند. کومه یا خومه یا هومه در زبان‌های هند و اروپایی (مانند زبان فارسی باستان و home در انگلیسی) در معنای خانه و آشیان و محل استقرار است. ایران هم از ریشه آریا و ایر و به معنای نجیبان، آزادگان، صلح‌طلبان و تمثیلا به نوعی معادل فارسی باستان برای ریشه “سلم” عربی است. لذا ترکیب کمیران (که کمندان و دیگر صورت‌های ذکر شده را می‌توان تصحیف و بازنگارشی برای کمیران دانست) به معنای آشیان آزادگان و شهر آزادگان قابل معنایابی می‌شود.

محققان مشهور و متعددی – مانند شاهنامه‌پژوه معاصر جناب آقای جلال خالقی مطلق – روایت کیخسرو را بازروایتی از زندگی کوروش هخامنشی می‌دانند. در تعدادی از منابع تاریخی – مانند کتاب تاریخ ناصری و کتاب تاریخ دارالایمان قم – ذکر شده که شهر قم توسط کیخسرو تاسیس شده است. پس می‌توان موسس قم را کوروش هخامنشی دانست. در منابع کهن عجمی پایان پادشاهی کیخسرو را ۵۳۱ قبل از میلاد دانسته‌اند که تنها دو سال با پایان حکمرانی کوروش ذوالقرنین (یعنی ۵۲۹ قبل از میلاد) فاصله دارد. هر دوی این شخصیت‌ها را جهانگیر و یگانه زمانه خود دانسته‌اند که نشان می‌دهد هر دو بایستی یک نفر بوده باشند.

اسفندیار، بهمن و همای بنت بهمن، شخصیت‌هایی هستند که بعد از کیخسرو و قبل از دارا و قبل از داراب می زیسته‌اند. می‌دانیم که دارا و داراب، دارای نوعی بازنمود از دوران داریوش هخامنشی هستند. پس همای بنت بهمن (که از خاندان کیانیان یعنی هخامنشیان بوده است) بایستی بعد از کوروش و قبل از داریوش زیسته باشد. ولی کوروش و داریوش تقریبا معاصر هم بوده‌اند. پس همای بنت بهمن هم بایستی معاصر این دو بوده باشد. همای بنت بهمن را فردی مقتدر و صاحب نفوذ در حکومت دانسته‌اند که فرزندش را به حکمرانی رساند. فرزند آتوسا (دختر کوروش) هم پس از داریوش، با وجود رقبای زیاد، به پادشاهی رسید. این شواهد نشان می دهد که احتمالا آتوسا (هوتوسا) همان هومای بایستی باشد. برخی پژوهشگران معاصر هم احتمال این همانی آتوسا و هومای را مطرح کرده‌اند.

درباره ذوالقرنین بودن کوروش تا به حال تحقیقات زیادی هم له و هم علیه این نظریه منتشر شده است. نظر مساعد علامه طباطبائی(ره) مهم‌ترین دلیل برای ما پیرامون ذوالقرنین بودن کوروش می‌تواند باشد. البته این مفسر بزرگوار، با ملاحظه دلایل و شواهد این ترجیح را از بین افراد مشهور تاریخ برای ذوالقرنین بودن کوروش مطرح کرده‌اند. در این مجال نمی‌توان شواهد و دلایل ذوالقرنین بودن کوروش را مرور و بررسی کرد ولی این دلایل متعدد، متنوع و برخی از آنها دارای استحکام خوبی است.

منابع کهن تاریخی خضر را شاهزاده‌ای فارسی (مثلا نقلی از عبدالله بن شوذب) و پسرخاله ذوالقرنین دانسته‌اند که نام کوچکش ایلیا بوده است. لذا احتمالا منظور از خضر الیاس(ع) همان خضری است که نام کوچکش ایلیاست. والله اعلم این ایلیا را نبایستی با ایلیای متقدم که حدود ۳۰۰ قبل از ذوالقرنین می‌زیست و بنی اسرائیل او را الیاس نبی(ع) می‌خوانند خلط نمود. لذا دو الیاس داریم : ۱. الیاس اکبر یا الیاس نبی(ع). ۲. الیاس اصغر یا خضر الیاس (ع).

از فاسِ مراکش تا مکه ، از ارومچی آسیای میانه تا تنگه برینگ

شهر ارومچی، در شمال غرب چین واقع در استان مسلمان نشین سین کیانگ است. امروزه این شهر را معمولا مشرقی ترین شهر "فعلی" جهان اسلام (از حیث شهرهای پر رونق و معروف اسلامی) به شمار می آورند. استان سینکیانگ (و نواحی ارومچی)، در ۱۴۰۰ سال پیش تا ۲۶۰۰ سال پیش، بخشی از یک ولایت ایران بوده که صغدیه یا سغدیه نامیده می‌شده است.

مراکش (یا همان کشور مغرب)، واقع در منتهای شمال غرب آفریقا، معمولا مغربی ترین سرزمین اسلامی به شمار می رود. شهر فاس در قلب مراکش واقع است و سرزمینی تاریخی است.

در خبرهای فروردین 1403 بود که یک سالمندِ مراکشی، می خواهد فاصله شهر فاس در مراکش تا مکه مکرمه را به صورت سفر زمینی (و نه هوایی) بپیماید و در مساجد شهرهای میان راه، اقامه نماز کند. این مسافت، طبق نقشه گوگل ارث، چیزی در حدود ۶۰۰۰ کیلومتر (از طریق ساحل شمال آفریقا که محل شهرها و مسیر سنتی و تاریخی عبور کاروان های تجاری و زیارتی بوده است) می باشد. در زمان قدیم هم یکی از مسیرهای کاروان‌ها از مغرب و مراکش به مصر و شام و مکه، از همین راه زمینی بوده است (و یک راه دریایی هم از طریق مدیترانه وجود داشته است).

تنگه برینگ در منتهای شمال شرق آسیا و منتهای شمال غرب آلاسکای آمریکا واقع است و محلی است که راه زمینی (با کمک قایق) برای تردد باستانی بین آسیا و آمریکا را فراهم می آورده است. در زمستان‌های قدیم هم یخ میزده و با سورتمه سگی و یا اسب، از روی آن می توانستند عبور کنند.

✅ فاصله زمینی فاسِ مراکش تا مکه مکرمه: ۶۰۰۰ کیلومتر

✅ فاصله زمینی تنگه برینگ تا شهر ارومچی (همان شهر مسلمان نشین فعلی در چین و همان شهر واقع در صغدیه قدیمِ ایران باستان): حدود ۶۰۰۰ کیلومتر

این تصویر را در همین ارتباط ببینید:

نقشه مسافت فاسِ مراکش تا مکه مکرمه و همچنین ارومچی در چین تا حوالی تنگه برینگ

پس همان طور که یک مسیر تجاری-زیارتی در مغرب جهان اسلام وجود داشته که طول آن ۶۰۰۰ کیلومتر بوده و تجار و زائران را از مراکش به حجاز می رسانده است، یک مسیر تجارتی (و احتمالا زیارتی) هم وجود داشته که مردمان منتهای شمال شرق آسیا (و آلاسکای آمریکا) را به شهر ارومچی (صغدیه ایران) می رسانده است.

شواهدی وجود دارد که پوست روباه و سمور آمریکایی و قالی مونتانای سرخپوستان و میوه ها و گیاهان و محصولات سرزمین‌های دور دست (احتمالا آمریکا) و آن هم به صورت خشک شده را در این مسیر تجارتی با مهره های شیشه ای سوریه ای و چاقوی زنجان و آذربایجان، تجارت می کرده اند. البته با واسطه هایی چند دست به دست و با کاروان‌های متعدد که جداگانه در مسیرها حرکت می کردند ولی مجموعا یک زنجیره واحد تجاری را می ساختند.

پس وقتی راه زمینی پر رونق از فاس مراکش تا مکه مکرمه به طول ۶۰۰۰ کیلومتر وجود داشته و دارد، هیچ استبعاد ندارد که راه زمینی دایر و تجارتی و حتی زیارتی از تنگه ی برینگ (یعنی آلاسکا) تا شهر ارومچی (یعنی کمترین حد قطعی پیشروی شمال شرق ایران باستان) وجود داشته باشد.

پس گزارش هایی که موید سفر زمینی کوروش ذوالقرنین در ۲۵۰۰ سال پیش به آلاسکاست (خواه از طریق پیاده شدن در کارائیب و ونزوئلا و مکزیک و سپس سفر به آلاسکا و سپس چین و یا اینکه رفتن از چین به آلاسکا و سپس آمریکا)، همچنین کاروان‌های تجاری و جهانگردان آسیایی در حدود ۲۰۰۰ سال پیش، همچنین سفر سلام ترجمان و هیات خلیفه بغداد در حدود ۱۲۰۰ سال پیش و قبل از آن پناه گرفتن جمعی از آل علی (ع) و سادات در منتهای مشرق از پیگرد بنی امیه و همچنین سفر تجار و کاروان‌های مسلمان در حدود ۱۰۰۰ سال پیش و سپس مغولان و سپس سفر مارکوپولو به نواحی جنب برینگ در حدود ۷۰۰ سال پیش، وجود دارد، و همچنین کداکس ها و نقشه های آزتک های بومی مکزیک که نشان دهنده کاروان زمینی از شهر مقدس مکه تا مکزیک است، همه اینها موید رونق این مسیر تجارتی (و احتمالا زیارتی) در مشرق جهان اسلام بوده است. مسیری به طول ۶۰۰۰ کیلومتر که برابر مقدار فاصله زمینی فاس مراکش تا مکه است و از تنگه برینگ تا ارومچی ادامه داشته است. والله اعلم.

مقایسه طول گستره جغرافیایی حکومت برای امپراطوری های بزرگ تاریخ و حکومت ذوالقرنینی

امپراطوری مقدس روم: حدود 7 هزار کیلومتر

امپراطوری بریتانیا: بیش از 8 هزار کیلومتر

روسیه فعلی: حدود 10 هزار کیلومتر

روسیه تزاری: بیش از 12 هزار کیلومتر

اعراب مسلمان در قرن اول: بیش از 13 هزار کیلومتر

تاتار مغول: بیش از 14 هزار کیلومتر

طول گستره حکومت کوروش ذوالقرنین: بیش از ۲۴ هزار کیلومتر

محیط کره زمین در استوا: حدود 40 هزار کیلومتر

از آلاسکا تا خاورمیانه تا اروپا: گستره واژگان ایرانی

  • دختر: فارسی/مادی/آذری
  • داتر: انگلیسی
  • توچتر: آلمانی
  • دوغدو: اوستایی
  • دوشیزه: فارسی
  • دودوش آبو: "شیر خوراکی (که حاصل از دوشیدن شیر است)" به زبان برخی سرخپوستان اجیبوه آلاسکا (Ojibwe) که دیگر واژگان مشترک هم با فارسی دارند. [۴۹]

آبو: مایع و آب در زبان آن سرخپوستان [۵۰] [۵۱] .

از جمع موارد بالا نتیجه می شود که احتمالا دختر به معنای "کسی که می تواند شیر دهد" است و گستره این واژگان، سندی از گستره نفوذ فرهنگ و زبان ایرانی و ذوالقرنینی است. والله اعلم.


به عنوان یک مثال دیگر:

  • انگلیسی و شمال اروپا: کاک/کوک/کوکه/کوکر به معنای خروس و جوجه
  • فارسی: جوجه
  • چینی: جی جی (鸡鸡)
  • زبان سرخپوستان اجیبوه آلاسکا: باکاوکه (با+کوکه). لفظ "با" را بایستی یک پیشوند دانست مانند "با" در ترکیب واژه "باقرقره" در فارسی که نام آن را در فارسی کوکر و همچنین کوکران دانسته اند.


به عنوان مثال دیگر:

  • انگلیسی: کینگ
  • فارسی: کی / کو / کیان
  • چینی: کین
  • مغولی-ترکی: خان، کان
  • سرخپوستان اجیبوه آلاسکا: اوگیما (او+گی+ما). بخش "گی" با "کی" فارسی و با کاف در صورتهای چینی و انگلیسی، دارای قرابت می نماید. والله اعلم.

سرخپوستان اجیبوه و ردپای ژنتیک، فرهنگ و زبان خاورمیانه ای

مردمان اجیبوه Ojibwe یکی از مردمان و قبایل سرخپوست معروف در آمریکا و کانادا هستند.

شواهد متعددی وجود دارد که نشان می دهد ایشان قبلا (در هزاران سال پیش)، با مردمانی از خاورمیانه، تماس و ارتباط داشته اند.

۱- از نظر گروه خونی بومی و اجدادی، دارای جمعیت‌های مشابه با جمعیت‌های دنیای قدیم (در آسیا و اروپا) هستند.

۲- بر اساس بررسی ژنتیکی که هم در جمعیت بومی فعلی ایشان و هم در جمعیت های باستانی(بر اساس گورهای باستانی) ایشان انجام گرفته است، یک گروه قابل توجه و زیادی از زیرجمعیت با ژنتیک پدری و مادری خاورمیانه ای در ایشان وجود دارد. خصوصا هاپلوگروپ میتوکندری مادری X که در بقیه نقاط جهان بسیار کمیاب است و فقط در خاورمیانه و همچنین مردمان اجیبوه در آمریکا، فراوانی قابل ملاحظه دارد.

۳- گزارش های مستندی وجود دارد که یکی از سران قبایل این مردمان در حدود ۱۰۰ سال پیش، یک کتیبه کوچک خط میخی را که گفته آن را نسل اندر نسل از اجدادش به ارث برده است، داشته و آن را به سفیدپوستان آمریکایی نشان داده است. خط میخی، مختص خاورمیانه بوده و زمان رواج آن به ۲۳۰۰ سال پیش به قبل باز می گردد.

۴- مردمان اجیبوه، دارای یک خط خاص خودشان هستند که اکنون و در گذشته، بر روی طومارهای از پوست درخت، با آن کتابت می کرده اند‌. این خط از نظر شکل هندسی حروف، دارای شباهت‌های مهمی با خط آرامی، خط فنیقی، خط یمنی قدیم و خط امازیغی است. خط آرامی، خط رسمی هخامنشیان بوده است و فنیقی ها هم نیروی دریایی هخامنشیان بودند.

۵- موتیف ها و نقوش خاورمیانه ای در گلدوزی ها و نقوش بافته های سنتی این مردمان، بسیار مشاهده می شود. خصوصا گل و ستاره آشوری و طرح عقاب بال گشوده و .... .

۶- این مردمان به خدای خالق یکتا باور داشته اند و در دینشان به پیامبرانی قائل بوده اند که آتش مقدس و راهنمایی را برای ایشان از جانب خدا آورده است. مردمانی باهوش، پاکیزه، نسبتا پیچیده از نظر فرهنگی و مقاوم بوده اند و از پروژه انقراض قرن ۱۸ تا ۲۰، جان سالم به در بردند. به آشا یا آشین (به معنای روح حیات و تقدس آفرينش و حقیقت و حق و راستی و درستی) است باور دارند لذا سعی می کنند ازآسیب به جانداران و محیط و اسراف و ظلم، اجتناب کنند. واژه آشا و آشین با واژه زرتشتی "آشو" و "آشه" به معنای "تقدس، حقیقی، حقیقت، مقدس" دارای قرابت لفظی و معنایی است.

۷- در منابع متعدد جغرافیای کهن اسلامی ذکر شده که مردمان ماوراء بحار (در شمال غرب جهان، در حوالی جایی که الان کانادا و آمریکا قرار دارد)، از مجوس هستند. همچنین در نقشه های قدیم در اطراف سد ذوالقرنین، علاوه بر دیگر مردمان، صحبت از مجوس هم هست.

۸- در اخبار داستان ذوالقرنین در منابع اسلامی و عربی ذکر شده که ذوالقرنین هیاتی را برای اکتشافات دریایی به سمت ماورای بحار فرستاد‌. ایشان به مردمانی در ماورای بحار رسیدند و حداقل یک نفر از هیات ذوالقرنین در میان آنها ماند و حداقل یک نفر از آن مردمان هم با هیات ذوالقرنین به خاورمیانه آمد و ماندگار شد.

۹- در گزارش سفر اکتشافی هیات خلیفه بغداد در قرن سوم هجری قمری ذکر شده که در اطراف سد ذوالقرنین، مردمانی فارسی زبان هم (علاوه بر دیگران) بودند. همچنین یک کتیبه به خطی شبیه به یمنی قدیم در ابنیه سد توسط ذوالقرنین تعبیه شده بوده که هیات قرن سوم هجری قمری آن را خوانده که ذوالقرنین در آن گفته بوده: "زمانی که وعده پروردگارم فرا رسد، سد را در هم می کوبد.".

۱۰- علاوه بر موارد بالا، شواهدی مهم از قرابتهای متعدد زبانی مردمان سرخپوست اجیبوه با زبان فارسی در ذیل بر اساس دیکشنری انگلیسی به اجیبوه، تقدیم حضور می شود. آدرس دیکشنری:

https://ojibwe.lib.umn.edu/

✅ اما شباهت‌های زبانی فارسی و اجیبوه:

=======================
✅پدر در اجیبوه: baabaa

✅پدر در فارسی: پدر، بابا
=======================
✅پدرم در اجیبوه: im baabaa

✅پدرم در فارسی: پدر+ اَم
=======================
✅مادرم در اجیبوه: ni maamaa

✅مادرم در فارسی: مادرم، مامانم
=======================
✅برادرِ یک خواهر، خواهرِ یک برادر، در اجیبوه: dawemaa

✅برادرِ مادر در فارسی: دائی
=======================
✅روح مقدس در اجیبوه: aadizoo- و manidoo

✅روح مقدس در فارسی: ایزد
=======================
✅اژدهای اسطوره ای در اسطوره های اجیبوه: Mishipeshu (ویکی پدیا)

✅اژدهای اسطوره ای در بابل باستان: Mušḫuššu (ویکی پدیا)
=======================
✅استخوان در اجیبوه: okan (او کان)

✅استخوان در فارسی: استوخان
=======================
✅ناخن و چنگال در اجیبوه: oshkanzhiin

✅ناخن و چنگال در فارسی: نیشکند، ناخن
=======================
✅سنگ در اجیبوه: Assin

✅سنگ در فارسی اوستایی و مادی باستان: Asan
=======================
✅آتش در اجیبوه: ishkade

✅آتش در فارسی: آتش، آتیش، آتشکده
=======================
✅آب و دیگر مایعات در اجیبوه: aaboo

✅آب در فارسی: aab
=======================
✅پستان در اجیبوه: دودوش

✅پستان در آذری و احتمالا زبان ماد و احتمالا فارسی باستان: دوش
=======================
✅شیر خوراکی در اجیبوه: دودوش آبو (دوشیدن+ آب)
=======================
✅دختر در اجیبوه: odoozhimi

✅دختر در فارسی: دوشیزه، دوغدو، دوختر، دختر
=======================
✅گَله در اجیبوه: okw (اوکو)

✅گَله در فارسی باستان: چو، سو
=======================
✅اجیبوه: دارای واژه Chippewa است که نام مردمانی گله دار (از اسبها و شکارچی از گله حیوانات) بودند.

✅فارسی: دارای واژه چوپان است.
=======================
✅کاغذی و نوشته در اجیبوه: mazina

✅کاغذی در فارسی و ترکی: کاغذی (به جزء مشترک "azi" دقت شود).
=======================
✅مِشکی در اجیبوه: makade

✅مِشکی در فارسی و ترکی: مشکی
=======================
✅شاخ در اجیبوه: ishkan

✅شاخ در فارسی و ایرانی باستان: ایش، ایشاخ، شاخ
=======================
✅گربه در اجیبوه: bizhiins بیژینز

✅گربه در ایران: پیشی
=======================
✅پسوند جمع در اجیبوه: an

✅پسوند جمع در فارسی: آن
=======================
✅انگشت و دست در اجیبوه: oninj اونینج

✅انگشت و دست در فارسی: پنجه و انگشت
=======================
✅تغذیه کردن و غذا دادن در اجیبوه: asham

✅تغذیه در فارسی: آشام (مثل خون آشام)، شام
=======================
✅کفش در اجیبوه: makizin

✅در فارسی: موزه (به معنای کفش در تاریخ بیهقی)
=======================
✅جرقه و افروختن در اجیبوه: biskane

✅لغت شبیه در فارسی: بشکن
=======================
✅ستاره در اجیبوه: nang

✅نام برخی ستاره ها در فارسی باستان: روزآهنگ، شب آهنگ.
=======================
✅درمان کردن در اجیبوه: nanaandawi

جزء اول (nanaan) به معنای پنج است (و احتمالا منظور ۵ انگشت یا پنجه ی شفابخش است) و بخش دوم هم (dawi) مشابه "دوا" در فارسی است. در گویش های فارسی البرز مرکزی هم واژه "پرپنجی" به معنای "پر پنجه، پنجه سبُک، دارای پنجه ی شفابخش" را هم داریم و پرپنچ یا پرپنج کردن هم به معنای شفا دادن در این گویش ها است.
=======================

عبادتگاه های زیرزمینی بومیان آمریکا و یک نقل داستانی از هزار و یک شب

...و از جمله حکایات اینست که: اسکندر ذوالقرنین در پاره ای از سفرهای خود بجمعی بگذشت که ایشان از مال دنیا چیزی نداشتند و بر در خانه خویشتن قبر کنده بودند و هر روز چندبار بسوی آن قبر می‏ آمدند و آنها را جاروب می کردند و بعبادت پروردگار مشغول می شدند و ایشان... (هزار و یک شب "الف لیله و لیله"، مترجم: طسوجی تبریزی، عبداللطیف، حکمت، علی اصغر، جلد 3، صفحه 145، بازیابی شده از کتابخانه دیجیتال نور).

نقل بالا را می توان بازبیانی داستانی شده از یک حکایت واقعی از سفرهای ذوالقرنین دانست که شاید توصیفی از عبادتگاه های زیرزمینی رایج در بین بومیان آمریکا بوده باشد. این عبادتگاه های زیرزمینی بخش مهمی از فرهنگ سنتی برخی اقوام بومی آمریکا را تشکیل می داده اند:

A kiva is a space used by Puebloans for rites and political meetings, many of them associated with the kachina belief system. Among the modern Hopi and most other Pueblo peoples, "kiva" means a large room that is circular and underground, and used for spiritual ceremonies.

همچنین این مفهوم:

The namesake cultural trait of the Mound Builders was the building of mounds and other earthworks. These burial and ceremonial structures were typically flat-topped pyramids or platform mounds, flat-topped or rounded cones, elongated ridges, and sometimes a variety of other forms. They were generally built as part of complex villages. The early earthworks built in Louisiana around 3500 BCE are the only ones known to have been built by a hunter-gatherer culture, rather than a more settled culture based on agricultural surpluses.

آل داوود (ع) و حکومت ذوالقرنین : سرآغاز حکمت و فلسفه

منابع مختلف تاریخ کهن در ملل مختلف، سرآغاز حکمت و فلسفه را به افراد زیر نسبت داده اند:

1-منابع یونانی به تالیس (یا همان حکیم به لفظ یونانی) در قرن ۶ قبل از میلاد. او را استاد فیثاغورس دانسته اند. دیگر منابع کهن یونانی، زرتشت را معلم فیثاغورث دانسته اند. منابع تواریخ اسلامی، هرمس الهرامسه را معلم فیثاغورث دانسته اند. خود فیثاغورثیان، که ریاضیات را همچون مکتب و مرام خود لحاظ می کردند، زرتشت را یک معلم ریاضی در بابل دانسته اند. واژه انگلیسی mathematics و ریشه های یونانی آن هم در واژه فارسی باستان "مادیکان/ماتیکان" به معنای "شمار، حساب و اصول" ریشه دارد.

2-منابع عجمی کهن به ارسطا تالیس (یا همان "حکیم برتر" یا معادل فارسی آن "بهمن") در قرن ۶ قبل از میلاد (طبق نقل منابع عجمی کهن)، او را وزیر ذوالقرنین دانسته اند. این ارسطاطالیس (حکیم برتر) را نبایستی با ارسطوی معاصر اسکندر مقدونی که او را هم ارسطاطالیس (حکیم برتر) می خواندند، خلط کرد.

3-منابع کهن دیگر، سرآغاز حکمت را به هرمس (یا همان ارمیا، لقب خضر نبی (البته خضر ثانی است و نه خضر اول که معاصر موسی (ع) بود) که وزیر ذوالقرنین دانسته شده است) نسبت داده اند. ادریس ثانی (ع) را هم خود او دانسته اند. زمانه او را در قرن ۶ قبل از میلاد می توان تخمین زد چون او را استاد فیثاغورس دانسته اند. نام خضر را تالیا بن ملکان دانسته اند که با "تالیس ملطی" تناسب لفظی جالبی دارد و شاید تالیس ملطی، یک تصحیف یا تحریف از نام خضر نبی یا لقب خضر نبی یا تقلیدی از نام او بوده باشد.

4-منابع هندی حکمت و خرد را به بودا (که احتمالا شاهزاده ای ایرانی و در قرن ۶ قبل از میلاد بوده است) نسبت داده اند. منابع کهن هندی، بودا را فرزند ذاراتوشترا (زرتشت) دانسته اند. گوتاما بودا را برخی پژوهشگران احتمالا همان گئومات مغ دانسته اند. گئومات مغ را با شواهدی می توان همان جاماسب حکیم (پیامبر ایرانیان) دانست که منابع یونانی او را رئیس مغان دانسته اند. همچنین یکی از قدیمی ترین کتب علوم سیاسی جهان که از طریق کتابخانه های هندوستان به دست ما رسیده است، Arthashastra (اردشیرنامه، ذوالقرنین نامه، لطفا به توضیحات ذیل ارتباط ریشه شناسی واژه های ارتخشترا و ذاراتوشترا با ذوالقرنین در همین مقاله مراجعه کنید) نام دارد و نویسنده آن را "Kautilya" یا "Kautalya" (یعنی تالیای مقدس و پهلوان، کو تالیا، مانند کو اسفندیار و کو ویشتاسپ که واژه کو به معنای مقدس و بلند مرتبه و پهلوان است) می دانند. قرائن نام کتاب و نام نویسنده آن و همچنین قرائن محتوای کتاب (در لایه کهن محتوایی آن مانند صحبت از Artha) هیچ شکی باقی نمی گذارد که این کتاب بایستی یکی از کتب علوم سیاسی هخامنشیان بوده باشد (شاید تعلیمات تالیا بن ملکان یا همان خضر نبی یا همان ارسطاطالیس اصلی خطاب به ذوالقرنین یعنی حاکم عادل زمانش یعنی کوروش هخامنشی) والله اعلم.

همچنین نقلی از پیشینیان وجود دارد که گفته اند که "بهرام فیلسوف هندی" همراه ذوالقرنین بوده است (به نقل از کتاب خریدة العجائب و فریدة الغرائب‌، ابن الوردی، قرن نهم هجری قمری).

ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه می گوید که: "(صابئیان)اعتقاد دارند که بوذاسف (یعنی بودا) همان هرمس است و پیامبر بوده است". از سوی دیگر شواهدی وجود دارد که میان هرمس، جاماسب و حکومت کوروش ذوالقرنین ربطی مهم وجود داشته است.

5-زرتشت را معاصر دوران کوروش (قرن ۶ قبل از میلاد) دانسته اند. نظر به معنای ریشه کهن توشترا و ایشترا در زبان‌های کهن (که همان شاخدار معنا می دهد)، کلمه "زرتشت" را (یعنی ذاراتوشترا) را می توان همان دارای دو شاخ یا ذوالقرنین معنا نمود.

6-برخی منابع سرآغاز حکمت را به دانیال نبی (ع) و جاماسب بن دانیال نبی (ع) در قرن ۶ قبل از میلاد نسبت داده اند. دانیال ثانی و خضر ثانی را از بستگان مادری ذوالقرنین دانسته اند. لذا دانیال و خضر و ذوالقرنین و جاماسب بن دانیال، همگی از یک اهل بیت واحد (آل داوود و آل دانیال) بودند.

7-تائو (به معنای مدرس بزرگ یا استاد عالی) از حکیمان شرقی را در حوالی قرن ۶ قبل از میلاد دانسته اند.

8- لازم به ذکر است که لقب فامیلی زرتشت (پیامبر مجوسان که نام واقعی آن احتمالا همان جاماسب است) را اسپیتمان و نام پدرش را پوروشسب دانسته اند که با نام سرپرست بابلی دانیال (یعنی اشفناز) دارای تناسب واجی و احتمالا معنایی است. یعنی ممکن است کلمات اسپیتمان، سپیتمه (نام فامیلی گئومات مغ که احتمالا همان جاماسب بوده و داماد کوروش بوده است)، اسفندیار (یک لقب و پژواک اسطوره ای از ما وقع خاندان کوروش)، پوروشسب (پوروشسف) و اشفناز، همگی دگرشکل‏های همدیگر باشند و اشاره به نام فامیل بابلی باشد که بر دانیال و نتیجتا فرزندانش در دوران اسارت گذاشته شده بوده است. والله اعلم. این با اقوال برخی تواریخ اسلامی که جاماسب را فرزند دانیال دانسته اند، تطابق دارد. والله اعلم.
در خبر خارس میتلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، نامها یا القاب این دو برادر ویشتاسپ و زریادر (سپیتاک و مگابرن) ذکر شده اند و گفته شده است که از آدونیس و آفرودیت آسمانی زاده شده اند. آدونیس، صورت یونانی شده دانیال و با آن هم معناست و آفرودیت (ونوس) دگر شکل آمی تیدا است. لذا از این طریق هم سند مهم و محکمی وجود دارد که داماد کوروش، یعنی همان سپیتاک (جاماسب یا همان گئومات)، فرزند دانیال نبی (ع) بوده است. والله اعلم.

از جمع این موارد می توان پیشنهاد کرد که در زمان ذوالقرنین (احتمالا همان کوروش هخامنشی) در قرن ۶ قبل از میلاد، یک "حوزه علمیه" از حکمت و الهیات و ریاضیات و طبیعیات در حکومت ذوالقرنین تاسیس شد که مدرسین اصلی آن از آل داوود و آل دانیال (یعنی خود دانیال، جاماسب، خضر الیاس یا همان ادریس ثانی (ع)، ذوالقر‌نین یا همان زرتشت) بوده اند و افرادی چون فیثاغورث و تالس ملطی و ارسطاطالیس اصلی و بودا و تائو، یا شاگرد مستقیم و یا عضو این حوزه علمیه و یا شاگرد با واسطه این حوزه علمیه بوده اند. والله اعلم.

در قرآن کریم هم تصریح شده که حکمت به داوود (ع) داده شد و کتاب و حکم (حکمت و حکومت و قضاوت) و نبوت به ذریه داوود (ع) داده شد و در احادیث اهل بیت طهارت (ع) مانند حدیث امام صادق (ع) موجود است که دانشی به نام حکمت آل داوود (ع) وجود دارد.

لذا هم تاریخ (طبق این تحقیق) شهادت می دهد و هم قرآن و معارف اهل بیت طهارت (ع) تصریح می کند که سرآغاز دانش حکمت (که ریاضی و منطق و فلسفه و طبیعیات از شعوب آن است) از آل داوود (ع) بوده است و این یک اعجاز تاریخی قرآن کریم است که حکمت را به داوود و آل داوود (ع) نسبت داده است والله اعلم. و می دانیم همگی انبیاء پیشین، جزء متوسلین و ارادتمندان و شاگردان و طفیلی وجود محمد و آل محمد (ع) بوده اند.

شطرنج یا شترنگ:اختراع کیست؟

غربیان (با پشتکار ستودنی و تعصبی کامل) اصرار دارند که اختراعات تاریخ را به نام خود ثبت کنند. هر جا هم اظهر من الشمس می شود که یک اختراعی هست که شرقی است و غربی نیست، آنگاه تمام زورشان را می زنند که بگویند چینی یا هندی است: برای اینکه خط قرمز غربیان، آشکار شدن افتخارات "تمدن ایران و اسلام" است.

دشمنی غربیان با افتخارات تمدن اسلامی، امری است که اکثر افراد فرهیخته جامعه ما از آن اطلاع دارند. ولی شاید کمتر کسی بداند که غربیان چه قدر تلاش کرده اند تا افتخارات تمدن ایران (که تمدن آل دانیال نبی (ع) و ذوالقرنین است) را هم انکار کنند.

نام شطرنج (شترنگ) از ریشه فارسی باستان "شتره هنگ" به معنای "قدرت هوش" یا "هوش قدرت" است. طبق منابع متعدد ساسانی، اختراع این بازی به دوران گشتاسپ کیانی (یعنی همان کوروش هخامنشی)، آن هم توسط پیامبر وقت (یعنی جاماسب بن دانیال نبی (ع)) بر می گردد. می دانیم که حکمت و شعبه هایی از ریاضی (در قالب رمل و نجوم و هندسه و منطق) معجزه دانیال نبی (ع) بوده است. البته ریاضیات قبل از دانیال (ع) هم بوده است ولی معجزه دانیال (ع) در حیطه ریاضیات، درخشش داشته است.

قرآن کریم، می گوید که حضرت ابراهیم (ع) نام "مسلمان" را بر روی پیروان دین خدا گذاشت. لذا سرآغاز اسلام، به این اعتبار، ابراهیمی است. لذا بازی شطرنج یک بازی ایرانی-اسلامی است: چون در حکومت ایران و توسط پیامبری ابراهیمی یعنی جاماسب بن دانیال (ع) اختراع شده است. والله اعلم.

دانیال نبی (ع) و بنیان نظری علم منطق ریاضی و رایانش

بنیان دانش کامپیوتر، منطق ریاضی و رایانش، بر تصور و تصدیق (یا همان Eval و Apply ) استوار است. [۵۲]

"يوسف پسر كريون گويد: بختنصر چون به بابل بازگشت بيست و هفت سال پادشاهى كرد. پس از او پسرش بلشصر سه سال پادشاهى كرد كه داريوش پادشاه مادى- و پندارم از عيلم بود- و كورش پادشاه ايران بر او حمله كرد ولى سپاهيان او دشمن را منهزم ساختند. روزى به خاطر اين پيروزى، مجلس جشنى بر پا ساخته بود و آنها را در ظرفهائى كه جدش از هيكل آورده بود شراب داد. خداوند بر او خشم گرفت و در همان ساعت دستى از ديوار به درآمد و به خط كلدانی كلماتى عبرانى را بر ديوار نقش كرد: "می‏شمرد، سنجيد، روان شد"، پادشاه و حاضران سخت بيمناك شدند و تفسير آن كلمات را از دانيال نبى خواستند. وهب بن منبه گويد: او دانيال كوچك بود از اعقاب حزقيل و از اخلاف دانيال بزرگ. دانيال گفت: اين كلمات از زوال ملك تو خبر میدهند. معنایش اين است كه خداوند روزهاى پادشاهى تو را شمرده است و اعمال تو را سنجيده و قضاء او به زوال ملك تو روان شده است. زوال تو و زوال قوم تو. در اين شب بلشصر كشته شد." (تاریخ ابن خلدون).

این نقل بالا را اگر در کنار دیگر نقل ها قرار دهیم که اولا علم حروف و ریاضیات و نجوم را از معجره های دانیال نبی (ع) دانسته اند و از سوی دیگر، اختراع علم منطق را به دوران ذوالقرنین نسبت داده اند و از سوی دیگر، زیربنای علم رایانش و کامپیوتر، دقیقا همان منطق ریاضی است، لذا از مجموع این موارد، قرائنی همسو در تطبیق نقل های متعدد بالا با دلالات یکدیگر می یابیم. والله اعلم.

یکاهای دانیالی و ذوالقرنینی

✅ واحدهای طول هخامنشی و ایران باستان:
📏 یک گز یا ذرع: تقریبا ۱ متر.
📏یک ذراع یا ارش: تقریبا نیم متر.
📏یک جریب: تقریبا ۱۰۰۰ متر مربع.
📏یک فرسنگ یا فرسخ: حدود ۶۰۰۰ ذرع بوده است.

✅ وزنه های استاندارد هخامنشی و ایران باستان:
⚖️هر سوت: یک میلی گرم
⚖️هر گندم یا دانه: تقریبا ۵۰ میلی گرم.
⚖️هر قیراط: ۲۰۰ میلی گرم، تقریبا معادل "نخود".
⚖️گرم: یا همان غِرام، معادل ۵ نخود.
⚖️شِکِل اول هخامنشی (تخمین بر اساس شِکِل کارتاژی): ۷ گرم.
⚖️مثقال: نصف شِکِل بوده است، یعنی حدود ۳.۵ گرم بوده است. همین مثقال، مثقال شرعی است.
⚖️کارشا: معادل ۱۰ شِکِل بوده است. اگر شِکِل داریوشی (معادل ۸.۳ گرم) را لحاظ کنیم، آنگاه معادل ۸۳ گرم بوده است.
⚖️میناس یا مینه: واحدی بابلی، معادل ۵۰۰ گرم (برابر با ۶ کارشا) بوده است. معادل یک پوند فعلی.
⚖️تالان: واحدی بابلی، معادل ۶۰ میناس (۳۰ کیلوگرم).

وزنه ترازو حدود ۱۰ کیلوگرمی و همچنین ۵ کیلوگرمی هم در آثار باستانی دوران هخامنشی کشف شده است.

✅ چند نکته:

۱- به نظر می‌رسد استانداردسازی طول و وزن بر اساس مقادیر "گرم" و "متر" (البته نه لزوما با این اسامی ولی با همین مقادیر) در زمان هخامنشی (احتمالا زمان وزارت آل دانیال (ع) رخ داده است). این انتخابها چنان شایع شدند و چنان "خوب" بودند که بعدها در زمان انقلاب صنعتی قرون ۱۷ تا ۲۰ هم تقریبا همین مقادیر یکاها عملا مبنای استانداردها قرار گرفتند.

۲- مقیاس ۱۰ گانی برای مراتب مقادیر و یکاها، که الان هم در صنعت و محاسبات و علم، عملا رایج است، به نظر می رسد ریشه در تأسیس های کهن خصوصا زمان کوروش ذوالقرنین (و وزرای آل دانیال (ع)) دارد.

۳- ضرب سکه و تاسیس چاپارخانه و پست و احداث شاهراه ها و دانش نقشه و مساحی و نجوم و ریاضیات فیثاغورثی و مفهوم مدارس و مفهوم دانشسراها و مفهوم المپیک و دیگر مظاهر عمران و علم و تمدن در زمین، به همان دوران بر می گردد. البته غربیان تلاش عجیبی برای نپذیرفتن و تشکیک و اشکال در این امر دارند ولی شواهد، من حیث المجموع، چنین دلالتی دارد.

لذا تمدن کنونی بشر (در بن پایه های اندازه گیری و لوازمات صنعت و محاسبه و تمدن)، ریشه در دوران ذوالقرنین دارد. لذا معلم اول واقعی (ارسطاطالیس واقعی، حکیم عالی واقعی) احتمالا از مکتب انبیاء (ع) (و نه ارسطوی مقدونی) بوده است و مظاهر صحیح علم بشری و تمدن بشری هم ریشه در نهضت انبیاء (ع) و برکت فرازمانی محمد و آل محمد (ص) دارد.

لذا توجه قرآن کریم به این ماجرا و سرگذشت ذوالقرنین، از حیث تاریخ صنعت و تاریخ علم و تاریخ تمدن و تاریخ استانداردهای یکاها، هم حائز اهمیت و احیانا واجد اشاراتی است، والله اعلم.

از ماندانا تا ناهید ، از نام مادر کوروش تا نام مادر ذوالقرنین

در کتاب لغتنامه "برهان قاطع" و برخی دیگر منابع، ذیل واژه "ناهید" ذکر شده است که نام مادر اسکندر ذوالقرنین بوده است.
از سویی دیگر، طبق نقل منابع یونان باستان مثل هرودوت و دیگران، می دانیم که نام مادر کوروش کبیر "ماندانا" دانسته شده است.
شواهدی وجود دارد که می توان "ناهید" را نامی هم ردیف یا هم موضوع با "ماندانا" دانست و از این طریق هم شاهدی دیگر برای ارتباط کوروش کبیر و اسکندر ذوالقرنین (و نه اسکندر مقدونی) یافت.

از آناهیتا تا زهره، از زهره تا زهراء

طبق یافته های ریشه شناسی واژگان و نمادهای زبان های باستانی سومری و اکدی و بابلی و پارسی و رومی و یونانی و سانسکریت (هندی) و اوگاریت (شامی)، می دانیم که در حوالی 2500 سال پیش، از "بانوی مقدس آسمانی" با نام های مختلفی در زبان های مختلف یاد می شده است: ایشتار، اینانا، ماندانا، ناهید (زهره)، آناهیتا، دیانا، آرتمیس، آرتومه، سیتا (جاناکی)، کوثرات (کوثر) و ... . او را بانوی آسمانی آب، پاکی، برکت، خانواده، عشق و حتی "پیمان حکومت (ولایت)" می دانستند و نام این "مقام روحانی آسمانی مونث" را، مردمان گذشته بر روی دختران خود می گذاشتند. این اسامی کهن، معادل اسامی امروزین زهراء (زهره، آناهیتا، ناهید، دیانا، سیتا)، عالیه (ایشتار، اینانا)، مطهره (آرتمیس، آرتومه)، فاطمه (تقریبا و احتمالا هم معنا با ریشه واژه جاناکی) و کوثر است. والله اعلم. شایان ذکر است که زهراء، عالیه، مطهره، فاطمه و کوثر همگی از القاب و اسامی "صدیقه طاهره فاطمه زهراء دخت نبی مکرم اسلام (ص)" است.
شایان ذکر است که در معارف شیعه هم ذکر شده که مقام معنوی 5 تن آل عبا (ع) و حتی نام ایشان به پیامبران پیشین و امتهای پیش از اسلام، معرفی شده بوده است و حتی انبیائی چون آدم (ع)، نوح (ع)، یونس (ع) و ... به این 5 نور آسمانی توسل می جستند و شفاعت می طلبیدند. این امر همسو با معارف حدیث شریف کساء است. همچنین در تفسیر قرآن کریم هم ذیل فراز قرآنی "عباد مکرمون" احادیث تفسیری وارد شده است که بیان می دارد که منظور از عباد مکرمون، اهل بیت (ع) هستند. از جمع این احادیث و فحوای معنا و خطاب آن آیه کریمه، می توان استنباطی پیشنهاد نمود که: مقوله معنوی 5 تن آل عبا (ع) (به عنوان یک مقوله معرفتی در منظومه معارف توحیدی) به مردمان جهان قدیم (پیش از عصر نزول) عرضه شده بوده است و لذا مردمان عصر نزول (عرب عصر نزول)، با مقوله متعلق به "عباد مکرمون" (ولو به نحوی تحریف شده در پیش از اسلام) آشنا بوده اند. والله اعلم.

معنای نام ماندانا

ماندانا، نام مادر کوروش است. می دانیم که مادر کوروش، مربوط به مادها بوده است و مادی بوده است.

نام ماندانا، یک نام قدیمی ایرانی (و احتمالا از ریشه مادی) است. درباره معنای آن، یک معرکه الآراء وجود دارد. در ادامه، از کمترین احتمال تا بیشترین احتمال، این معانی را مرور می کنیم.

🖋️ برخی آن را در قیاس با واژه فارسی معاصر (ماندن)، به معنای "نامیرا" دانسته اند. ولی چنین قیاسی، مع الفارق است.

🖋️ برخی آن را با لفظ عِبری مشابه، مرتبط دانسته و آن را به معنای "عنبر سیاه" (و یا مجازا "جذاب") دانسته اند‌. نظر به ریشه قدیم ایرانی و مادی این واژه، این احتمال هم ضعیف است.

🖋️ برخی آن را به معنای "مطلوب، روح بخش، شادی بخش" دانسته اند. قول مشهوری در میان ریشه شناسان غربی است ولی برای آن دلیلی اقامه نشده است.

🖋️ با توجه به ریشه ایرانی مادی این واژه، برخی پژوهشگران آن را با Dan در زبان آذری به معنای "سپیده صبح، نور فجر" (که واژه dawn انگلیسی هم به نظر از نظر ریشه باستانی با همان ریشه مرتبط است) و "دئو" یونانی (و معادل هند و اروپایی آن) به معنای "درخشان، رخشنده" مرتبط دانسته اند. لذا معنای آن "نورانی، درخشنده" می شود‌. در فارسی هم "هیتا" و "هیدا" در "آناهیتا" و "آناهیدا" و "ناهید" را داریم که با همین ریشه ی واجد DA، مرتبط است.

پس ماندانا =
ما (مادر، مادرانه، مونث)
+
آن (آسمانی)
+
دانا ( دان، ئیدانا، نورانی، درخشان)

لذا مجموعا واژه مادی "ماندانا"، به معنای "مادر آسمانی درخشان" و "مادر آسمانی نورانی" است. لذا واژه های مادیِ "ماندانا"، فارسیِ "آناهیتا، آناهید، ناهید، هوتوسا، آتوسا"، یونانیِ "دایانا، دیانا" و عربیِ "زهره، زهراء"، هم معنا هستند.

طبق شاهنامه (و دیگر منابع عجمی)، نام مادر اسکندر ذوالقرنین، ناهید بوده است. منظور از اسکندر ذوالقرنین در اسطوره-تاریخ های عجمی، اسکندر مقدونی نیست و منظور از او، فی الواقع، پژواکی از هویت تاریخی کوروش ذوالقرنین است.

طبق منابع قدیم عجمی و همین طور مطالعات قرن بیستم، ایرانیان باستان، به آناهیتا و میترا (که به اعتقاد ایشان به ترتیب یک روح مقدس زنانه و یک روح مقدس مردانه بوده اند و در کنار بهمن، برترین مخلوقات اهورا مزدا بوده اند) ارادت خاص و ویژه داشته اند.

لذا بعید نیست که هم نام مادر کوروش ذوالقرنین (یعنی ماندانا) و هم نام دختر او (آتوسا، هوتوسا)، به معنای "آناهیتا، ناهید، زهره، زهرا" بوده باشد. والله اعلم.

به نظر می رسد که آموزه ی ارادت به پنج تن آل عبا (ع) توسط معارف انبیای پیشین، در دسترس مردمان قرون باستان هم قرار گرفته بوده و ایرانیان باستان هم جلوه ای از این آموزه ها را در درون عقاید باستانی خود (ولو ناقصا، محرّفا و مبدّلا) داشته اند. والله اعلم. به قول حافظ (ره):

طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری

و این ابراز ارادت به پنج تن آل عبا (ع)، در تاریخ ذوالقرنین و در تاریخ ایران باستان، قابل ردیابی است. به نحوی که اوصاف امشاسپند اردیبهشت با اوصاف امام حسن مجتبی (ع) دارای شباهت‌هایی مهم است والله اعلم.

تیزی و شاخ واری در نشان های حکومتی باستانی ایران

یک منبع مهم برای مطالعه ادوار گذشته تاریخ، "سکه ها و مُهر ها و دیگر نقوش باقی مانده" از آن برهه زمانی هستند. مثلا تصویر زیر را از یک مقاله در زمینه مُهرهای ساسانی ببینید. دو نکته مهم از این تصویر مرتبط با بحث ما بدست می آید: اولا عبارت مندرج بر روی مُهر که بیانگر ارادت ایرانیان باستان به مادر مقدس آسمانی است و در ثانی، وجود نقوش متعدد تیز و شاخ وار در مهر حکومتی ساسانی که می توان آن را در امتداد معانی اشتره و خشتره و توشتره و ذوالقرنین (و میراثی از ادوار کهن تر از ساسانی مانند هخامنشی) دانست. والله اعلم.

این تصویر مرتبط با مُهرهای ساسانی را ببینید

درنگی در معنای نام فاطمه

فاطمه = از زمین جدا شده، از بدی ها جدا شده، از آتش جدا شده، یعنی آسمانی، ملکوتی، قدسی

زهراء = درخشنده، درخشان، نورانی

فاطمه الزهرا = مقدس و نورانی = آسمانی و نورانی

اما این حقیقت لیله القدر، عصمه الله الکبری (ع) و "آسمانی که ستارگان امامت را پرورید"، آیا ممکن است توسط انبیاء پیشین علیهم السلام به ملل و نحل معرفی نشده باشد؟ آیا مردمان ۸۰۰۰ سال پیش، ۶۰۰۰ سال پیش، ۴۰۰۰ سال پیش، ۲۰۰۰ سال پیش و مردمان قبل از بعثت، توسط انبیای زمانشان، با حقیقت فراتاریخی و فرازمانی "فاطمی" و "علوی" و "محمدی (ص)" آشنا نشده بودند (ولو به اجمال و در لفافه و اشاره؟)


✅ فاطمه الزهرا = مقدس و نورانی = آسمانی و نورانی

هیتا = هوتو = هیته = درخشان، نورانی

✅ ناهید = آناهیت = آناهیتا = آنا+ هیتا = آسمانی+درخشان (به لغت فارسی میانه)

✅ آتوسا = هوتوسا = هوتو + آسا = درخشان + آسمانی (به لغت فارسی باستان)

✅ افرودیته = افرو + دیته = فرا + دئیته = آسمانی (عِلوی) + دهیته = آسمانی + درخشان. (به لغت یونانی باستان).

والله اعلم.

چل دختران

در جای جای ایران، مکان ها یا بناهایی باستانی با عنوان چل دختر یا چل دختران وجود دارد.

چل دختر به معنای محل عبادت (چله نشینی) دختران است یا ریشه در "چل دختر" به معنای "دختر درخشان، دختر سفید، دختر مقدس، دختر نورانی" دارد (از ریشه ترکی-فارسی-عربی چل، جل، جلوه، تجلی) و احتمالا به معنای همان معبد ناهید یا معبد آناهیتا بوده است و بعدا در فولکلور به چل دختر و سپس چهل دختران قلب شده است والله اعلم.

ارتباط میان اوصاف امشاسپندان و اوصاف 5 تن آل عبا (ع)

در دین زرتشتی، به خداوند متعال (الله جل جلاله) با لفظ "اهورا مزدا" اشاره می شود.
در دین زرتشتی، ارواحی مقدس (به نام امشاسپندان، به معنای "ذوات مقدسه، ارواح مقدسه") وجود دارد که برترین آفریده های اهورامزدا هستند و واسطه بین دنیا و ملکوت (و واسطه فیض بین خداوند و خلائق) به شمار می آیند. تعداد امشاسپندان را ۶ (و گاهی ۷) برشمرده اند.
نام ایشان از این قرار است:
۱- بهمن: دارای منش نیک، دارای دین نیکو.بهمن، بهترین خلایق است و نماد عقل کامل است. بلندمرتبه ترین امشاسپندان است. این بهمن را نبایستی با بهمن های شاهنامه و تواریخ (که صرفا هم نام او هستند) اشتباه گرفت.اوصاف و مرتبه بهمن، مشابه اوصاف و مرتبه حقیقت محمدیه (محمد مصطفی (ص)) است.
۲- اسفند یا سپندارمزد یا آرمیتا: او نماد اخلاص و پاکبازی و بردباری و دگرشکلی از مفهوم آریایی روح مقدس زنانه (آناهیتا) است. او بانوی آب و زمین و برکت است. بعد از بهمن، دومین رتبه بین ذوات مقدسه را دارد. اوصاف و رتبه او مشابه حقیقت فاطمی (فاطمه زهراء(س)) است.هئوروتات یا خرداد، یکی دیگر از امشاسپندان است که او هم اوصافی مشابه با اوصاف اسفند/آرمیتا/آناهیتا دارد و می توان او را یک بازنمایی آئینی از همان روح مقدس زنانه (آناهیتا) دانست.
۳-خشتره یا همان شهریور، شهریار.او حاکم عادل الهی و دارنده قدرت مشروع آسمانی است. نماد دوستی و ولایت است. وصفی از روح مقدس مردانه (میترا) است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت علوی (علی مرتضی (ع)) است.
۴- اردیبهشت، زیباترین امشاسپندان است. خوش خلق و خوش سیما است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسنی (امام حسن مجتبی (ع)) است.
۵- مرداد یا همان امرداد، به معنای نامیرا (شهید). تجلی رستگاری و نجات است. اوصاف و رتبه او، مشابه اوصاف و رتبه حقیقت حسینی (امام حسین (ع)) است.
علاوه بر ۶ نام بالا (که مرتبط با ۵ روح مقدس بود)، گاهی از سروش (یعنی فرشته واسطه وحی) هم به عنوان یکی از امشاسپندان نام برده می شود.
جالب است که طبق حدیث شریف کساء، ۵ تن آل عبا به همراه جبرائیل (فرشته وحی) در زیر کساء حضور یافتند و اینان مقرب ترین خلائق به خداوند متعال، الله جل جلاله، هستند.
طبق برخی معارف اسلامی، شان فارس (در میان ملل غیرعرب) مانند شان قریش در میان عرب است.
معارف ابراهیمی از ۳ طریق در جهان گسترش یافت:
۱- بنی اسرائیل (که به یهود و نصاری ختم شد).
۲- بنی اسماعیل (که به قریش ختم شد).
۳- حکومت کوروش ذوالقرنین (که از سمت مادر از بنی داوود و از سمت پدر از سادات ابراهیمی هخامنشی بود) که به کشور و فرهنگ ایران ختم شد.
جالب است که نسب حضرت حجت (عج) از طریق پدری به قریش و از طریق مادر امام سجاد (ع) به کوروش ذوالقرنین و از طریق مادر بزرگوارشان (نرجس خاتون) به انبیای بنی اسرائیل (ع) می رسد و موعود و عزیز همگی ملل ابراهیمی است. والله اعلم.

درباره شهربانو مادر امام سجاد (ع)

یکی از سیاسی ترین موضوعات تاریخ امامت، همین موضوع است. چه در قرون اول (که می توانست بر توازن قوا میان علویان و امویان و همچنین علویان و بنوعباس در ایران تاثیر بگذارد) و چه در زمان مستشرقان که آن را دستمایه قومی-قبیله ای قرار دادند و چه در زمان حال حاضر که عده ای با عینک سیاسی آن را انکار (یا تایید) می کنند.

ولی نکته مهم برای ما در این موضوع، تاثیر بسیار تعیین کننده این مساله، در تکمیل پازل نسب شناسی مادران ائمه (ع) است: چه آنکه گویی این پازل، تعمدا به صورت "بین المللی" انتخاب شده بوده است و انگار از 5 قاره، در این پازل حضور دارند (هاشمی عربی، شمعونی رومی، و از نوبیه آفریقایی و حتی از عجم های مغرب اقصی (چه فرانسوی بوده باشند و چه ایرانی تباران مغرب اقصی)).

پس حضور یک فرد ایرانی در پازل فوق الذکر، بسیار مکمل طرح است. و نمی توان از خواندن طرح این پازل، صرف نظر کرد. پس با پرسشی اساسی (و راهبردی از منظر تاریخ بین الاقوامی ادیان و تاریخ نهضت جهانی حضرت ابراهیم (ع) و در یک جمله، تاریخ امامت) روبرو هستیم.

حالا آیا واقعا مادر امام سجاد (ع)، ایرانی و از تبار ساسانیان (و یعنی پارسیان و یعنی از نوادگان کوروش ذوالقرنین) بوده است؟

مرحوم شهید مطهری (ره) در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام، تصریح می کنند که در این زمینه تحقیق کامل نکرده اند و "و همه احادیث در این زمینه" را بررسی نکرده اند. لیکن در جهت دفع طعنه ها و شبهات مستشرقین (یعنی همان بعد سیاسی قضیه)، سعی کرده اند به قول معروف این مساله را "تخفیف" دهند: تلویحا اینکه "حالا از کجا معلوم که بوده باشد؟" و "حالا مگر اهمیت خاصی به نسبت مسائل مهمتر دارد؟" و "فلان حدیثش در فلان راوی ضعیف است و آن یکی راوی اش متهم است" و "بقیه احادیثش را هم تحقیق نکرده ام" و ... . یعنی موضع شهید مطهری (ره) در این مساله، یک موضع "مصلحت آگاه"، "سیاست آگاه" و "بسیار رندانه (به معنای صحیح کلمه)" است. من هم اگر در آن موقع و آن موضع بودم، دقیقا همین حرفهای شهید مطهری (ره) را در این مساله می زدم و ضمن ربودن بهانه از دست مستشرقان و طعنه به منکران دین، راه تحقیق را برای آینده باز می گذاشتم که : "همه احادیث این مساله را تحقیق نکرده ام".

پس شهید مطهری (ره) را منکر این مساله ندانیم.

احادیث اهل سنت از صحابه و تابعین، احادیث متعدد ائمه شیعه (ع)، الکامل مبرّد (قرن سوم)، شیخ کلینی، شیخ مفید، ابوحیان توحیدی، یعقوبی تاریخ دان، مسعودی مورخ و جغرافی دان، مقریزی متاخر، اقوال متقدم، همه و همه، متفقند که یکی از دختران یزدگرد، مادر امام سجاد (ع) است. (حالا چه اسمش شهربانو بوده باشد و چه سلافه و سلامه و چه حرار و چه جرار و چه شاه بانو و چه شاه آفرید و چه شاه زنان به تسمیه علوی (ع) و چه شاهین و چه ...). در کمتر موضوع تاریخی از صدر اول اسلام (به جز معتقدات و اصل ایمان و دین و قرآن)، چنین اجماعی در بین شیعه و سنی و عرب و عجم و متقدم و متاخر و خرد و کلان مشاهده می شود. فقط انگیزه های سیاسی ماست که می تواند چنین اجماعی را از حد نزدیک به تواتر، ساقط بداند.

لذا و لهذا، بایستی تلاش کنیم که در اطراف این مساله، بیشتر کنکاش کنیم خصوصا آنکه اثبات ارتباط نسلی بین ائمه شیعه (ع) و اقوام مختلف (خصوصا ایرانیان و خصوصا نوادگان ذوالقرنین و آل دانیال (ع))، تاثیر مهمی در مطالعات "شواهد و بشارات منجی آخر الزمان شیعه در ملل و نحل" و همچنین رمزگشایی از مکانیزم های تاریخی تحقق کهن و حال و آینده وعده الهی برای امامت ابراهیم (ع) و آل ابراهیم (ع) دارد. ندیدن این مساله، یا انکار غرض ورزانه آن، شاید، ندیدنِ یکی از شگفتی های محمد (ص) و آل محمد (ص) باشد. والله اعلم.

از فرّخ تا جواد (ع)

ایرانیان، با خاطره ای همیشگی از یک حکمرانی آرمانی، زیسته اند.

فریدون، کیخسرو و جمشید، پژواکهای این خاطره هستند. خاطره ای که ریشه در حقیقت‌های حکمرانی کوروش ذوالقرنین دارد.

حکیم طوس، فردوسی، که شاید شهید (به جرم هجو سلطان شیعه ستیز غزنوی) از دنیا رفته باشد، درباره فریدون می گوید:

فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر، سرشته نبود
به "داد" و "دَهِش" یافت آن نیکوئی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی

پس آنچه باعث می‌شد ایرانیان خود را همیشه از نسل یا وصلِ فریدون بدانند (و دیگران آنها را بنی فروخ و بنی فرخ بخوانند)، همین دادگستری و بخشندگی حکومت ذوالقرنینی بوده است.

لذا فرشته زمینی (که فره ایزدی و مشروعیت و نور ولایت الهیه با اوست)، طبق این خاطره ایرانی-ابراهیمی، کسی است که عدالت و رحمت را توامان داشته باشد. لا ینال عهدی الظالمین.

نام مبارک محمد بن علی الجواد (ع)، واجد تمامی این عناصر است. محمد رمز ریاست است و علی رمز عدالت است و جواد، کاملا اشاره به دهش دارد. لذا ایرانیان، در عمق خاطرات ذوالقرنینی خود، کاملا برای تصدیق ائمه اثنی عشر (ع) آمادگی فرهنگی داشتند و آرمان شهر خاطرات ذوالقرنینی خود را، به صورت کامل تر و تمام تر، در تشیع یافتند لذا از همان صدر اول، به راهنمایی سلمان ها، دست از دامن اهل بیت (ع) نکشیدند. لذاست که عمر بن خطاب، حتی تکلم به فارسی را کراهت می داشت و این نشان می دهد که فارس و فارسی و ایران، از اول در خط حزب الله بوده است. والله اعلم.

ذکر صلوات بر محمد و آل محمد (ص): میراث مشترک ادیان ابراهیمی

پیشتر بیان شد که اقرار و اعتقاد به ارواح ذوات مقدسه اصحاب کساء یعنی پنج تن آل عبا (ع) به همراه جبرائیل (در قالب نام رمز "امشاسپندان") در دیانت زرتشتی موجود است.

همچنین اقرار به مفاهیم نبوت، ولایت و امامت هم در منابع کهن زرتشتی قابل مشاهده است.

اکنون مطلبی در تکمیل این موارد، تقدیم حضور می شود:

قدیمی ترین دعای زرتشتی (و مقدس ترین دعا و ورد و ذکر و تعویذ و استعاذه زرتشتی)، دعایی کوتاه ولی به غایت مقدس در نزد منابع متقدم زرتشتی، به نام دعای "اهونور" است. این دعا مشتمل بر اقرار به اصول پنجگانه توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت است و نهایتا درود فرستادن به پیشوای مؤمنان پرهیزگار. البته در قالب الفاظ و مفاهیم کهن فارسی باستان. والله اعلم.

لذا صلوات بر ذوات مقدسه معصومین یعنی محمد و آل محمد (ص)، از مواریث مشترک ادیان توحیدی است: موضوعی که احادیث ما هم به آن اشاره کرده اند که صلوات، ذکر آدم تا عیسی علیهم السلام بوده است. خود واژه "اهونور" هم طبق بررسی این تحقیق حاضر، از نظر لغوی دقیقا هم معنای لفظی "صلی الله" یا "صلوات الله" می تواند باشد، والله اعلم.

همچنین احتراما می توانيد این منبع [۵۳] را در زمینه این ذکر کهن ببینید.

شب یلدا ، شب چله ، جشن کریسمس : جشن جهانی و فراتاریخیِ میلاد حضرت علی (ع)

«یلدا» برگرفته از واژهٔ سریانی ܝܠܕܐ به‌ معنای زایش و میلاد است. ابوریحان بیرونی از این جشن با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانسته‌است. در آثارالباقیه بیرونی، از روز اول دی ماه، با عنوان «خور» نیز یاد شده‌است. در قانون مسعودی نسخهٔ موزه بریتانیا در لندن، «خُره روز» ثبت شده است.

قدمت این جشن، طبق مطالعات مختلف، به قبل از حوالی 3000 سال پیش برمی‏گردد.

در کیش مهر (یا آئین میترا)، این جشن را برای بزرگداشت و میلاد مهر (یا همان میتره یا میترا، که روح مقدس مردانه منتسب به عدالت و حکومت و قدرت و به زبان خودمان "ولایت" بوده است) برگزار میشده است. خورشید (و نور)، نمادی از نمادهای میترا بوده است. بایستی دقت شود که میترا (و مفاهیم معادل آن از مهر و خشتره)، طبق مفاهیم مزدیسنا، اگرچه ارواحی مقدس هستند ولی آفریده و مخلوق "اهورا مزدا" هستند.

گزارش ابوریحان، ناظر به دوران هخامنشی و بعد از آن است. این امر از واژه ها و بن های مورد استفاده در نام گذاری این جشن (در گزارش ابوریحان) کاملا هویداست. واژه های خوره، هوره، خور، هور، فره و کورو و کورا، واژگانی مرتبط (از ریشه و از معنا) و مربوط به دوران کیانیان و هخامنشیان است.

در منابع ایران باستان، مشخص است که حداقل از 502 قبل از میلاد (اوایل دوران هخامنشی)، این جشن در تقویم فرهنگی و رسمی ایران قرار داشته است. در کل نواحی ایران بزرگ و ایران فرهنگی (از مرزهای چین تا آنسوی بالکان و ایتالیا و همچنین شامات و یمن)، ردپای این جشن دیده می شود.

در مسیحیت، این جشن را Christ Mass می نامند. اما جِسوس مَس (تجسد عیسی) یا مسیه مَس (تجسد مسیح) نمی نامند. چرا؟ چون این جشن، از قبل از میلاد مسیح (ع) (حداقل 1000 سال قبل از میلاد مسیح (ع)) وجود داشته است. کریست (Christ)، طبق ریشه شناسی هند و اروپایی واژگانی آن، از ریشه "کِر" و "گِر" است و آن را می توان با "خوره" و "فره" و "کوره" و "کورا"، هم ریشه یا هم اشتقاق دانست. لذا "کریست مَس" را می توان به صورت تحت اللفظی "تجسد خوره" یا "تجسد کوره" یا "تجسد ذوالقرنینی" دانست. اما کدام "تجسد" و کدام "ذوالقرنین"؟ طبق نقل ابوریحان، این "تجسد ذوالقرنینی"، یک "میلاد اکبر" است. پس با یک "تجسد ذوالقرنینی اکبر" روبرو هستیم. با کدام تجسد ولایت و تجسد عدالت و تجسدِ قدرتِ مقدسِ مویّد در تاریخ روبرو هستیم که "اکبر" باشد؟

در روز 13 رجب سال 23 قبل از هجرت (معادل سال 30 پس از عام الفیل)، خورشید عدالت علوی، حقیقت روحانیه ای که انبیای پیشین به او متوسل می شدند و مصداق اتمّ و اکمل وعده ی ابراهیمی "ذوالقرنین" بود، یعنی امام المتقین، امیرالمومنین، اسد الله الغالب، حضرت علی بن ابی طالب (ع)، از بطن مطهر فاطمه بنت اسد (ع) در خانه کعبه به دنیا آمد.

مطابق محاسبات متعدد نجومی و نرم افزارهای مختلف تبدیل تقویم های شمسی و قمری، این روز در حوالی "5 مهر تا 8 مهر" آن سال قرار داشته است (بنا به محاسبات مختلف). پس امام علی (ع) متولد ماهی است که نام آن "مهر" (معادل همان واژه "میترا") است.

مدت بارداری طبیعی انسان، چیزی در حدود متوسط 40 هفته (280 روز) است. لذا اولین تجسدِ پیکرِ زمینیِ حضرت علی (ع) (یعنی اولین سلولِ بدن ایشان)، منطقا بایستی در حوالی "30 آذر تا 4 دی ماه" سال قبل از آن شکل گرفته باشد. لذا آن میلاد اکبر (و به بیان دقیقتر، "تجسدِ نور الهیِ عدالت بر زمین" و "تجسدِ ذوالقرنینیِ اکبر")، یعنی انفجار نور علی (ع) در تاریخ، درست در ایامِ روزهای جشن های کهنِ "یلدا و چله و کریسمس" رخ داده است.

واژه چله از چهل "نیست". از ریشه کهن "جل" و "چل" و "جال" و "چال"، در زبان های فارسی و ترکی و عربی و به معنای "تجلی، جلوه، جلا" است. پس چلدختر و چلچراغ و شب چله، به ترتیب به معنای "دختر نورانی، دختر مقدس، آناهیتا"، "چراغ نورانی" و "شب نورانی" است.

جشن کریسمس، اگرچه ممکن است با ایام "تجسد" یا "تولد" دیگر ذوالقرنین ها (یعنی کوروش ذوالقرنین و عیسی مسیح (ع) و ...) همزمان بوده باشد، ولی قطعا آنچه اکبر است و افضل است و اتمّ است و اکمل است، "تجسد و میلادِ" امام همام ما، یعنی حضرت علی (ع) (و نه کوروش و نه عیسی (ع)) است.

پس شب یلدا و شب چله و حتی کریسمس، "یک خاطره جهانی" و "فراتاریخی" و "تمدنی"، از نوعِ "ابراهیمی" و "ذوالقرنینی" و "علوی" و "اسلامی" است. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

ذوالقرنین: حکمران مشروع، پیرو علی (ع)

۱- در منابع اسلامی ذکر شده که ذوالقرنین با ابراهیم (ع) مصافحه کرد و دیدار کرد. از دیگر احادیث استفاده می شود که لقب ذوالقرنین حداقل ۳ بار تا قبل از اسلام، مصداق بیرونی یافته بوده است.

۲- در منابع عهدینی ذکر شده که فردی به نام Melchizedek (ملک صادوق، ملک صادق، حکمران صادق، حکمران مشروع و محقّ) که پادشاه مقتدری بود، با ابراهیم (ع) دیدار کرد. او در تورات، "پرستنده اِلیون" وصف شده، یعنی "پیروِ علی، شیعه علی (ع)".

۳- در انجیل، عیسی (ع) خود را "بالاترین مقام طبق سلسله و نظم ملک صادق" دانسته است. یعنی همان مفهوم عهدینی مَسیه (مسیح)، یعنی حکمران مشروع و موید و مقدس و نجات بخش.

از جمع ۳ مطلب بالا مستفاد می شود که اوصاف زیر، در فرهنگها و زمانهای مختلف، اشاره به مفهوم واحدی می کرده اند: حکمران مشروع (ملک صادق)، ذوالقرنین، مَسیه، پیروِ الیون (شیعه علی)، بالاترین مقام. (این نکته را A می نامیم).

اما برگردیم به کوروش ذوالقرنین. نکته بالا، دلیل دیگری (بر اساس تجمیع منابع عهدینی و اسلامی و تاریخی) برای ذوالقرنین بودن کوروش است:

۱- طبق عهد قدیم، کوروش کبیر هخامنشی، یک مَسیه (مصداقی برای لقب مسیح، قدرت موید و مسح شده، منجی موید) دانسته شده است.

پس، کوروش + مَسیه را مستندا داریم (نکته B).

۲- طبق منابع تواریخ عربی، لقب حکمران ایرانی که اسرای کلیمی را از بابل آزاد کرد و دستور داد که بیت المقدس دوباره ساخته شود، "ارطخاشت" دانسته شده است و گفته شده او بهمن بود و گفته شده که به لغت عبری همان کورش. طبق تاریخ هم می دانیم که کوروش، اسرای کلیمی را آزاد کرد و دستور بنای مجدد بیت المقدس را داد. اما لقب "ارطخاشت" برای کوروش، چرا مهم است؟ ارطخاشت همان اردشیر است و معادل باستانی آن "آرتا کور" و "ارتا خشتره" بوده است. یعنی "حکمران راستین"، یعنی همان معنای "ملک صادق". این بسیار مهم است چون Melchizedek یا ملک صادق در ادبیات عبرانی، بار معنایی مهم و سنگینی دارد.

پس کوروش + حکمران مشروع (ملک صادق) را مستندا داریم (نکته C).

۳- از چند حدیث مفصل شیعه درباره دانیال (ع) و فرزندش (مکیخا) و پادشاه زمان دانیال (یعنی هرمز)، و ادامه مفصل آن حدیث، استفاده می شود که نور امامت و ولایت (یعنی امانت الهی) در زمان دانیال برای مؤمنین، در نزد دانیال بوده است. لذا پیروِ دانیال، پیروِ ولایت بوده است. طبق تاریخ و عهدین مطمئنیم که دانیال (ع) روابط بسیار حسنه ای با کوروش داشته است و وزیر او و به نوعی معلمِ کوروش بوده است. طبق احادیث شیعه، پادشاه زمان دانیال، به دانیال می گوید که دوست دارد فرزندش شبیه او (دانیال) بشود.

پس کوروش + پیروِ علی (شیعه علی (ع)) را به این نحو و به این معنا و با این استدلال، مستندا پیش می کشیم، والله اعلم. (نکته D).

4- طبق احادیث شیعه، فارس ها در عجم، مانند قریش در عرب هستند. اما فارس ها چه کسی را بزرگ و موسس و "پدر" و البته فرد خوب و مفتخر خود می دانستند؟ طبق نقل های یونانی متقدم، فارس ها "کوروش" را پدر خود و بزرگ خود و مقام اول می دانستند. حتی پادشاهان سلسله های عجم (از فارس و روم)، نام مقام اول خود را از نام او گرفتند (لقب خسرو برای ایران و کَیسَر یا قیصر برای روم). پس طبق تجمیع احادیث و تاریخ و همچنین لغت، می توان نتیجه گرفت که کوروش + مقام عالی را مستندا داریم، والله اعلم (نکته E).


حال از جمع دلالت نکته A از یکسو و نکات (B و C و D و E) از سوی دیگر، نتیجه می شود که: کوروش + ذوالقرنین را مستندا داریم. یعنی کوروش از مصادیق مفهوم ابراهیمی ذوالقرنین بوده است. والله اعلم.

استدلال بالا، که طبق روش علامه طباطبائی (ره) در جمع شواهد عهدینی، اسلامی و تاریخی بوده است، یک استدلال جدید است و از قوت خوبی (تقریبا در حد استدلال علامه به خواب دانیال درباره قوچ شاخدار و تعبیر جبرائیل آن را به پادشاه ماد و فارس _ یعنی کوروش) برخوردار است. والله اعلم.

پی نوشت: اِلیون، یک همسر یا همتا به نام Berith داشته است که معنای تحت اللفظی آن می شود: جدا کردن از ناپاکی، یعنی همان نام فاطمه در عربی. می گویند نام قدیم لبنان، کوثرات بوده و نام شهر بیروت از Berith گرفته شده است. لذا می توان گفت وعده ظهور علی (ع) و فاطمه (س) توسط انبیای پیشین و مکتب حضرت ابراهیم (ع) به امتهای پیشین داده شده بوده است. والله اعلم.

کاربرد تاریخ ذوالقرنین در مطالعات اعجاز عددی و ماده تاریخ در قرآن کریم

این حاصل محاسبه ابجد کبیر و ابجد صغیر برای آیه 1 سوره مبارکه قمر را ببینید:

حاصل محاسبه ابجد کبیر و صغیر برای آیه 1 سوره مبارکه قمر

معتبرترین تقویم باستان، که مبدا سالشماری بوده است، "تاریخ ذوالقرنین" بوده است. یعنی سالها را از آن مبدا (که سال جلوس ذوالقرنین یا میلاد او بوده است، یعنی حوالی سال ۶۱۰ تا ۵۷۰ ق.م.) می‌شمردند. بعد از اسکندر مقدونی (و خلط او با اسکندر اکبر و غصب حکومت و علوم و عناوین ذوالقرنینی توسط یونانیین)، مبدا این تاریخ و مبدا تقویم را محرّف کردند و از سال مرگِ مقدونی، یعنی حوالی ۳۲۸ ق.م. را مبنا گرفتند. در چند مورد از احتمالات اعجاز عددی قرآن در زمینه ماده تاریخ به ابجد، مشاهده شده که گویی مبنای قرآن در برخی ماده های تاریخ، تقویم ذوالقرنین اصلی و واقعی (و نه یونانی قلابی) است. یعنی از حوالی ۶۱۰ تا ۵۷۰ ق.م. . با لحاظ این نکته و ابجد عبارت "اقتربت الساعه"، مشاهده می شود که ماده تاریخ ضربت خوردن فرق نازنین امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) از مبدا تاریخ ذوالقرنینی، در این آیه بیان شده است. والله اعلم.

فاصله بین وقوع شق القمر اول (معجزه نبوی (ص) در سال ۶ بعثت و حوالی ۶۱۵ میلادی) تا انشقاق القمر (تلمیحا ضربت خوردن امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) در سال ۴۰ هجری قمری و حوالی ۶۶۱ میلادی)، مقدار ۴۶ سال است که برابر ابجد صغير محاسبه شده برای آیه شریفه "اقتربت الساعه" در تصویر بالا است. مقدار ابجد کبیر هم برابر با ماده تاریخ ضربت خوردن حضرت علی (ع) از مبدا تاریخ ذوالقرنین (و نه تاریخ مقدونی) بود. والله اعلم.

دیگر کاربرد تاریخ ذوالقرنین در مطالعات اعجاز عددی و ماده تاریخ در قرآن کریم: "فی بضع سنین"، در آیات ابتدایی سوره مبارکه روم، زمان پیروزی رومیان است. چون بضع (با لحاظ کسره)، به ابجد تقریبا برابر با 1157، یعنی تقریبا تاریخ پیروزی رومیان بر لشگر خسرو پرویز بر اساس تاریخ گذاری تاریخ ذوالقرنین (ذوالقرنین حقیقی و نه قلابی مقدونی) است. والله اعلم.

قطب شمال و مختصات سرزمین سد ذوالقرنین در یک حدیث

در کتاب تاریخ مدینه دمشق در ذیل مدخل ذوالقرنین، حدیثی وجود دارد که قتاده از الحسن روایت کرده است (معمولا منظور از "الحسن" از طریق قتاده، "حسن بصری" تلقی می شود) که طبق این حدیث، ذوالقرنین پس از فراغت از ساخت سد یاجوج و ماجوج، به مدت ۱۸ روز در ظلمات در ماورای منطقه سد، حرکت مداوم و پیوسته می کند و سپس به موضعی می رسد که در آن کوهی است و فرشته ای موکل بر آن کوه قرار دارد.

تصویری از بخشی از متن حدیث

فرشته به او می گوید که فرشته هستی یا آدمی؟ ذوالقرنین می گوید که آدم است و ۱۸ روز بر روی زمین صاف و خالی راه پیموده تا به او برسد. فرشته پاسخ می دهد که فقط ساعتی از روز را پیموده و بر روی زمین هم راه نپیموده بلکه بر روی دریای هفتم راهپیمایی کرده است.
حدیث ادامه دارد ‌و فرشته می گوید که بر روی شاخه ای از کوهستان قاف، موکل است و این کوهستان ریشه اصلی بقیه کوهستانها و موجب آرام و قرار زمین است.

یک نکته جالب در این حدیث، در دو عبارت جغرافیایی آن نهفته است:

۱- ای ذوالقرنین فقط ساعتی از روز را پیموده ای.
۲- بر روی زمین، راهپیمایی نکردی بلکه بر روی دریای هفتم راهپیمایی کردی.

از عبارت شماره ۱ در بالا، عرض جغرافیایی آن ناحیه به دست می آید.
عبارت شماره ۲ هم اشاره به اقیانوس منجمد شمالی دارد که توده های یخ شناور و ضخیم بر روی آن، نواحی شمالگان زمین (پهنه یخ زده قطب شمال) را تشکیل داده اند.

اما تحلیل عبارت شماره ۱:
مسافتی که ذوالقرنین پیموده بود، ۱۸ روز حرکت مستمر و پیوسته بوده است. سرعت سیر قوافل در قدیم، به صورت متوسط، ۸ فرسخ در روز بوده است که تقریبا برابر ۴۸ کیلومتر در روز است. لذا ذوالقرنین در آن زمین صاف و خالی، احتمالا در مدت ۱۸ روز، مسافتی تقریبا در حدود ۸۶۴ کیلومتر را پیموده است. این مسافت را فرشته، برابر "ساعتی از نهار" (یعنی یک بیست و چهارم از شبانه روز) دانسته است. پس آن فرشته و آن محل و آن منطقه، در ناحیه ای از کره زمین بوده است که یک بیست و چهارم محیط زمین (در آن عرض جغرافیایی)، برابر با ۸۶۴ کیلومتر می‌شده است. با محاسبات مثلثات عادی و لحاظ مقدار شعاع زمین در استوا، به این نتیجه می رسیم که آن منطقه و آن فرشته و آن ناحیه زمین (کوه قاف)، در عرض جغرافیایی حدود ۵۸ درجه قرار داشته است.
دقت کنیم که اگر سیر قوافل در آن سرزمین را بین ۳۰ تا ۵۰ کیلومتر در روز در نظر بگیریم (که حاشیه خطا و عدم اطمینان محاسبات ماست)، نهایتا به بازه ۵۷ تا ۶۴ درجه برای عرض جغرافیایی آن ناحیه می رسیم.

لذا کوه قاف که ذوالقرنین به آن رسید و در حوالی منطقه سد ذوالقرنین بود و فرشته موکل بر آن با ذوالقرنین سخن گفت، طبق عبارت شماره ۱ در حوالی عرض جغرافیایی ۶۰ درجه و طبق عبارت شماره ۲ در نواحی نزدیک شمالگان قرار دارد (نتایج ۱ و ۲)

طبق انبوهی از دیگر احادیث و اقوال و تواریخ اسلامی و عربی و عجمی، محل سد ذوالقرنین و کوه قاف، در منتهای شمال شرق آسیا در جنب سرزمین های شمالی زمین قرار دارد (نتیجه ۳)

هر دو نتیجه حاصل از حدیث و همچنین نتیجه ۳، همگی، موید این است که سد یاجوج و ماجوج و کوه قاف، در حوالی آلاسکا قرار دارد. والله اعلم.

یک نکته جالب دیگر از این حدیث، که در مطالعات موضوعات تفسیر علمی و اعجاز علمی قرآن کریم کاربرد دارد، این است که اقیانوس منجمد شمالی در این حدیث، "دریای هفتم" نامیده شده است. همچنین خشکی های جنب آن را "زمین هفتم" در آن حدیث نامیده اند. لذا با استناد به منطوق و مفهوم و معناشناسی این حدیث، می توان این احتمال را مطرح کرد که یکی از مصادیق "سبعه ابحر و دریاهای هفتگانه"، سیستم های کلان هفت گانه اقیانوسی زمین (یعنی ۷ اقیانوس بزرگ در زمین) است. یکی از مصادیق زمین های هفتگانه هم، می تواند ۷ قاره در زمین باشد. والله اعلم.

سه گانه حکمای ذوالقرنینی و حکمای یونانی

واژه ارسطاطالیس با واژه بهمن (و همان تالیا در نام خضر نبی (ع)) دارای تناسب معنایی است.
واژه افلاطون با واژه سمردیس بردیا (و همان یسع در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.
واژه سقراط با واژه ارتخشتره -اردشیر، لقب بهمن- (و همان ذوالکفل در نام های قرآنی انبیاء) دارای تناسب معنایی است.
لذا یک نظریه پیشنهادی می تواند این باشد که حدود 200 تا 300 سال پس از ذوالقرنین (و زمانه حکمای ذوالقرنینی یعنی خود ذوالقرنین، و خضر نبی (ع)، و یسع (ع) و ذوالکفل (ع) که به ترتیب احتمالا معادل کوروش هخامنشی، مگابرن، سمردیس بردیا و سپیتاک گئومات مغ بودند) معارف ایشان از طریق غارت کتابخانه های شوش و اصطخر به دست لشگر اسکندر مقدونی (و یونانیان مقدونی) رسید و این معارف را به یونان یا اسکندریه مصر بردند و از آنجا آرام آرام یک اسطوره موضوعه با شخصیتهای موضوعه ای به نام های ارسطو و افلاطون و سقراط ساختند. والله اعلم.

شیخ اشراق، ریشه اندیشه های حکمت شرقی (در ایران و آسیا) را به جاماسب و زرتشت می رساند: جاماسف (جاماسب) و فرشاوشتر (فرشوشتر، فِرَشَه‌اُشتُرَه، احتمالا تصحیف و پژواکی از هویت تاریخی ذوالقرنین). همچنین هرمس، فیثاغورث و افلاطون (احتمالا این افلاطون، تصحیفی از شخصیت تاریخی بردیا یا الیسع (ع) یا خضر (ع) بوده است و نبایستی او را با افلاطون متاخر یونانی یکسان انگاشت والله اعلم).

علم و حکمت، از شروط ولایت الهی

در طرق مختلف اهل سنت (خصوصا در کتب اصلی و معتبر ایشان مانند صحاح سته و مسند احمد بن حنبل و مستدرک حاکم و اسد الغابه و استیعاب)، از نبی مکرم اسلام (ص) در احادیث مختلف و مواطن کثیره نقل شده که علم و حکمت و قضاوت و داوری، از فضائل ‌و برتری های علی بن ابی طالب (ع) است. به نحوی که ۹۰ درصد علم و حکمت، اختصاص به ایشان دارد و فقط ۱۰ درصد از علم و حکمت، بین بقیه مردم هم یافت می شود.

نکته جالب اینجاست که از طرق مختلف شیعه و سنی و تاریخ، منقول است که عمر بن خطاب (در آن سو)، بهره ای از علم و حکمت و داوری نبرده است و جالب اینجاست که خود عمر هم آشکارا به این موضوع اعتراف می کرد و مردم را برای یافتن پاسخ پرسش هایشان، به اباالحسن (ع) ارجاع می داد.

در فرهنگ کهن ایرانی (که ریشه در حقایق فرهنگ و تاریخ ذوالقرنین دارد)، مفهوم "هوش" و "دانایی"، نقش مهمی در حکومت دارد. فردوسی در موارد متعددی، هوش را از لوازم حکمرانی و مدیریت دانسته، مانند بیت زیر که به نظر می رسد صورت منظوم از یک "اصل فرهنگی و باور کهن فرهنگی" بوده که فردوسی آن را به نظم درآورده و بازروایت کرده است:

"چه گفت آن سخن گوی با فرّ و هوش
چو خسرو شدی، بندگی را بکوش"

در بیت بالا، مفهوم فَرّ در کنار هوش ذکر شده است و فَرّ، مشخصا، دارای معنای تایید الهی برای قدرت و نعمت است. لذا سخنگویی، مصرع دوم را گفته که هم هوش و هم تأییدات الهی برای قدرت و نعمت داشته است. اما مصرع دوم چیست؟ عینا ترجمه منظوم عبارتی است که در تواریخ کهن از قول بهمن کیانی ذکر شده و در همان تواریخ هم تصریح شده که منظور از بهمن کیانی، همان کوروش بانی بیت المقدس است. در این تواریخ ذکر شده که امضای او، "عبدالله، خادم الله، سائس امرکم" بوده است. در منشور کوروش کشف شده از بابل باستان هم موضوع بندگی خداوند متعال و ترس از او، بارها به صراحت از قول کوروش، نقل شده است.

اما فایده بیت بالا (و دیگر موارد مشابه) چیست؟ به نظر می رسد که در فرهنگ کهن ایرانی، موضوع "هوش" و "دانایی" و "خردمندی"، در کنار مفهوم "فرّ" مطرح بوده و مرتبط دانسته شده بوده اند. لذا هوش و دانایی و خرد، از لوازم مشروعیت و "فَرّ" داشتن حکمرانی در فرهنگ ایرانی بوده است.

اما خود واژه هوش، از ریشه "اوش" در فارسی باستان گرفته شده و خود اوش هم به معنای "برجستگی، شاخ، تیزی" است. چنانکه به دو برجستگیِ کنار سر، در فارسی، "گوش" می گوییم.

در متون کهن، سخن از افرادی "اوش" دار در بین ایرانیان است که بسیار باهوش و خردمند و حکیم بوده اند:

اوشنر دانا در متون ساسانی، هوشتانه (اوستانس) در متون پتولمیک یونانی و هلنی و مشخصا زرتشت و جاماسب، کسانی بوده اند که سرآمد هوش و خرد و دانایی و حتی دانش طبیعی در عصر خود دانسته شده اند. حتی هوشنگ پیشدادی هم واجد همین ریشه اوش در نام خود است.

اینها را بایستی به نوعی روایت‌هایی به هم مرتبط و پژواکهایی از یک حقیقت واحد دانست که در حین بازنقل در خلال ۲۵۰۰ سال، دچار تنوع در نقل، شده اند. اینها همگی نقل مکتب و حوزه علمیه دانیال نبی (ع) در دوران کوروش ذوالقرنین است که سرآغاز جنبشی علمی در همان زمان و تربیت امثال فیثاغورث و طالس و بودا در همان دوره شد. سپس سلسله شاگردان ایشان مانند دموکریت، بقراط، سقراط، افلاطون، ارسطوی مقدونی و همچنین حکمای هند باستان و ... .

خود واژه دانیال، از ریشه "دان" در زبان های باستانی و به معنایی دانستن حکم و پاسخ، دانایی و قضاوت است.

لذا اولا مفهوم فرهنگی ایرانی "هوش" و "دانایی"، یک مفهوم مرتبط با ذوالقرنین و اوش و دانیال است، در ثانی طبق فرهنگ ایرانی، از لوازم قطعی حکومت مشروع، همین "هوش" و "دانایی" و "خردورزی" است. لذاست که می بینیم سلسله هایی که هم ایرانی و هم شیعه و یا متشیع بودند و یا وزرای شیعه ایرانی داشتند (مانند آل بویه و سامانیان و ایلخانیان و گورکانیان و صفویه)، در اشاعه علم و دانش و حکمت، مساعی فراوانی داشتند و به نوعی مشروعیت خود در نزد ایرانیان را از این طریق هم کسب می کردند. لذا اهمیت دانایی و هوش و خردمندی برای حکمرانی مشروع، از مشترکات فرهنگ ایران کهن و فرهنگِ مترقیِ اسلامِ نابِ محمدی (ص) است.

پس علم و هوش و حکمت و دانش (در تمامی انواع آن)، از مختصات مبرز حکومت ذوالقرنینی است که مصداق اصلی آن و تامّ و تمام آن، در اهل بیت پیامبر اسلام (ص) خصوصا علی (ع) و آل علیست. حتی از مختصات مهدویت، همین گشودگی اعجازگونه ی ابواب دانش، دانسته شده است.

بشارت دقیق وقوع ظهور پیامبر اسلام (ص) توسط دانیال نبی (ع) در عهدین

بشارت دقیق وقوع ظهور پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) حدود 1150 سال قبل از آن، توسط دانیال نبی (ع) که اکنون در عهدین (مجموعه کتب مقدس یهودیان و مسیحیان) موجود است.

در قرآن کریم تصریح شده است که دانشمندان دینی یهود و نصاری، از قبل از بعثت از ظهور حضرت محمد (ص) با خبر بودند و به این واقعه الهی، توسط انبیای پیشین بشارت داده شده بودند.

اکنون آیه ای در کتاب دانیال (که یکی از کتب موجود در عهد قدیم یهودیان و مسیحیان و از مجموعه کتب مقدس ایشان است) وجود دارد (بخش هشتم آیه 13 و آیه 14) که در آن، دانیال نبی (ع) پس از بیان داستان خواب خود و تعبیرخواب خود درباره ذوالقرنین، صحبت از یک بشارت برای آینده می کند و می گوید که این بشارت در بعد از 2300 بامداد و شامگاه، رخ خواهد داد. با توجه به سبک معارف دانیال (ع) (که مملو از تعبیر و رمز و استعاره است)، می توان منظور از بامداد و شامگاه را "طلوع سال (و نه طلوع روز)" و "غروب سال (و نه غروب روز)" دانست. لذا این بشارت دانیالی (ع) اینگونه معنا می شود که بعد از 1150 سال (که معادل مجموعا 2300 واقعه آغاز و پایان سال است)، امر الهی برپا می گردد. اما دانیال (ع) این سخن را کی گفته بوده است؟ در حوالی 545 تا 539 قبل از میلاد مسیح. پس او دارد وعده می دهد که در حوالی 605 تا 611 میلادی (یعنی 1150 سال پس از این پیشگویی او)، امر الهی برپا می شود. اما بعثت پیامبر اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) در حوالی سال 609 میلادی بوده است. لذا می بینیم که دانیال نبی (ع) که معجزه او علوم دقیقه و حروف و نجوم بوده است، دقیقا سال بعثت پیامبر (ص) را به اهل فهم و اهل خرد و اهل علم از یهود و نصاری، مژده داده بوده است. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی نبینا محمد و آله الاطیبین الاطهرین.

فیثاغورث: پیامبر ذوالقرنینی ؟!

شواهدی وجود دارد که پیشنهاد می کند که فیثاغورث:

۱- یا شاگردی از حلقه علمی دانیال نبی (ع) بوده است.
۲- یا اینکه "فیثاغورث"، لقب یونانی "جاماسب بن دانیال نبی (ع)" بوده است. یعنی فیثاغورث، همان جاماسب نبی (ع) است.

واژه فیثاغورث از دو بخش "فیثا" و "غورث" تشکیل شده است. "فیثا" به معنای "نبوی، پیامبری، نبیانه" است. "غورث" از ریشه Goras است. اگرچه معنای گوراس را "خطابه عام" دانسته اند، ولی به نظر می رسد که این ریشه یابی، جعلی باشد و بایستی گوراس را یک صورت لهجه محلی از "کوراس" و "کوروش" دانست.
لذا فیثاغورث می شود: "پیامبر دستگاه گوراس"، "پیامبر دستگاه کوراس"، "پیامبر دستگاه کوراش"، یعنی "پیامبر دستگاه ذوالقرنینی".

اما پیامبر دستگاه ذوالقرنینی که بود؟ جاماسب بن دانیال نبی (ع) که پیامبر اصلی دین زرتشتی است (و واژه زرتشت بعدا بر او تطبیق و اطلاق شد وگرنه واژه زرتشت به معنای صاحب دو شاخ و ذوالقرنینی است).

شواهدی وجود دارد که ذوالکفل در قرآن مجید، همان جاماسب بن دانیال نبی (ع) است که در کتیبه های باستانی از او با نام گئومات مغ نام برده شده و طبق حدیث امام صادق (ع)، جاماسب نبی بدست مجوسیان (یعنی اصحاب سقیفه در کودتای داریوشی) کشته شد. والله اعلم.

هموست که بودائیان به او گئوتاما بودا می گویند، ایرانیان به او جاماسب می گویند، کتیبه ها به او گئومات مغ می گویند، منابع متاخرتر به او زرتشت می گویند، برخی یونانیان از او با نام فیثاغورث یاد می کنند و قرآن کریم به او ذوالکفل می گوید والله اعلم.

شواهد متعددی در اثبات مطلب بالا وجود دارد.

در ضمن، معاصر بودن زمانه جاماسب، بودا، فیثاغورث، دانیال نبی (ع)، زرتشت، کوروش و هرمس با هم، منابع متعدد دارد و تقریبا مسجل است.

ریاضیات و نجوم و علم عدد و علم حروف را معجزه دانیال نبی (ع) دانسته اند که از طریق فرزندش جاماسب بن دانیال نبی (ع) ملقب به فیثاغورث، در جهان منتشر شد و بنیان معرفتی و معارفی ریاضیات را پایه گذاشت.

احتمالا منظور از ارسطاطالیس (=حکیم عالی مقام) متقدم، هموست (و یا لقبی مشترک برای اعضای حلقه درسی دانیال نبی (ع) بوده است). البته این لقب بعدها به ده ها دانشمند دیگر در قرون بعدی هم داده شد که ارسطوی اسکندر مقدونی، یکی از آن ده ها مورد است. والله اعلم.

فیثاغورث و علم نجوم

علم نجوم را در نقل های متعدد اسلامی، عربی و ایرانی، به ادریس نبی (ع)، ذوالقرنین، هرمس، زرتشت، دانیال نبی (ع) و دیگر اساتید و یا اعضای حلقه علمی ذوالقرنینی نسبت داده اند. در تصدیق و تطبیق تاریخی احتمالی این امر، نقل زیر قابل توجه است:

"در اینجا، (فخر الاسلام) یک بحث تفصیلی دارد و طی آن می گوید، فیثاغورس، به حرکت زمین باور داشته، اما به باور او (= فخرالاسلام) این نظریه، توسط بطلمیوس کنار گذاشته شده، کسی که به ثابت بودن زمین عقیده داشته است. زمانی که نوشته‌های یونانی به عربی ترجمه شد، این باور بطلمیوس بین مسلمانان شایع شد، هرچند کسانی می‌دانستند که پیش از آن، نظریه دیگری بوده است."[۵۴]

از کریشنا و ارجونه در مهابهاراتا تا کوروش و جاماسب

سرودهای گیتا در مهابهاراتای هندیان، گفتگوی کریشنا (قهرمان مقدس محبوب هندیان) با ارجونه (یک قهرمان مقدس دیگر، به معنای سفید و رخشان و پاک و مقدس که یادآور اسامی فارسی جاماسب _یعنی سپیتاک سپیتمه و اسفندیار_ است) است. شواهد متعدد بر اساس روش مطالعات تطبیقی و تنظیم این شواهد با توجه به ترتیبات شواهد تاریخی، پیشنهاد می کند که روایت "کریشنا و ارجونه"، یک پژواک از همراهی "کوروش و جاماسب" است. همچنین سه اسطوره موازی از اژدها کشی در ادبیات هندی، عبری و فارسی وجود دارد که همگی پژواکی از شکست آژی دهاک توسط کوروش است: افسانه هندی کشتن اژدهای آگهاسورا توسط کریشنا، اسطوره عبری-بابلی کشتن دراگون توسط دانیال و کوروش و افسانه کشتن اژدها توسط کیخسرو (ابوریحان و برخی از دیگر پژوهشگران، کیخسرو را معادل کوروش گرفته اند). در هر سه افسانه، اژدها از درون منفجر می شود و اینگونه کشته می شود.

شایان ذکر است که برخی از منابع فارسی و عجمی هم وقتی خواسته اند از کوروش هخامنشی نام ببرند، تصحیفا نام او را کرشن ذکر کرده اند. عینا همین نام برای کریشنا هم ذکر شده است. لذا کرشن (کریشنا) را می توان بازگویشی از واژه کوروش دانست. والله اعلم.

عید نوروز و حکومت جهانی ذوالقرنین

ایرانیان باستان، دو جشن بزرگ در طول سال داشتند: مهرگان و نوروز.
جشن مهرگان: در ماه مهر در ابتدای پاییز.جشن مهرگان، جشن بزرگداشت ولایت الهی (مهر یا میترا در دیانت زرتشتی) است. جشن بزرگداشت پیروزی ولایت الهی بر طاغوتهای زمینی بوده است (با عید غدیر خم و جشن ۲۲ بهمن مقایسه فرمایید). این روز، سالروز پیروزی فریدون بر ضحاک بوده است. گزنفون در سایروپدیا می گوید که هخامنشیان به دارالحکومه خود (محله ای که ساختمان های حکومتی در آن قرار داشت)، "میدان آزادی" می گفتند.
جشن نوروز: در ماه فروردین در ابتدای بهار.جشن بزرگداشت عید نو و آفرینش نو و سال نو و نور و تقدیر نو (با شب قدر و عید فطر مقایسه بفرمایید).
در زمان کوروش ذوالقرنین، این دو جشن به صورت جداگانه برگزار می‌شده است. مثل الان که عید غدیر و شب قدر، دو مناسبت جدا هستند. شواهدی وجود دارد که برگزاری این دو جشن در زمان کوروش ذوالقرنین احتمالا بر اساس مشورت‌های دانشی و نجومی دانیال نبی (ع) (که در اسطوره های یونانی با نام آدونیس، نامش با رسوم شبیه به نوروز مرتبط است)، خضر نبی (ع) و جاماسب نبی (ع) بوده است. یعنی بنیان گذار تقویمی نوروز و مهرگان، احتمالا آل دانیال (ع) بوده اند.
ولی آرام آرام در زمان پادشاهان ۲۵۰۰ سال بعد، این رسم ذوالقرنینی تحریف شد و هر دو جشن در یک موعد و زمان (هر دو در عید نوروز) برگزار شد.
لذا ریشه ذوالقرنینی عید نوروز، ریشه ای سیاسی-الهی-معنوی-اجتماعی است.
جالب است که از انتهای شمال شرق آسیا از سیبری و ژاپن تا هند و چین تا منتهای قلب اروپا در ایتالیا و آلبانی، ردپای سنت کهن نوروز وجود دارد و دیده می شود: این عید باستانی ایرانی، یک عید ذوالقرنینی و جهانی است.
ردپای عید نوروز در تقویم های باستانی بومیان آزتک در مکزیک (در 5 روز آخر سال، مشابه آنچه خیام نیشابوری از نوروز خسروانی نقل می کند) و سرخپوستان زونی در آمریکا، دیده می شود و موید جهانی بودن این عید باستانی است.
ایران، میراث ذوالقرنین است و از اول، سرزمین ولی الله و کلمه الله و قلب سیاسی جهان بوده است.

برای دیدن دو نقشه از گستره فعلی جهانی نوروز، تصویر مندرج در پیوند زیر را ببینید:

دو نقشه از گستره جهانی فعلی نوروز

از همایون تا خلیفه، از قم تا غدیر خم

طبق شواهد متعدد، احتمالا صورت امروزی نام "کمبوجیه"، همان نام "همایون" است. همایون یعنی چه؟ یعنی صاحبِ "همای" و "کُمای" و "خُمای". یعنی "محل جانشینی نور ایزدی، محل جانشینی، خلیفه، ولی".

"هم" در "هما و همایون" با "کُم" در "کُمیران و کمیدان و کُم و قم و کُمبوجیه و قُمبسوز" با "خُم" در "غدیر خُم"، همگی اشتراک ریشه کهن دارند. این اشتراک در ریشه های مربوطه عبری و اکدی و آشوری و فارسی باستان وجود دارد.

لذاست که می‌بینیم نسب کمبوجیه (پسر ارشد کوروش ذوالقرنین) اینگونه است:

کمبوجیه پسر کوروش پسر کمبوجیه پسر کوروش

(نام پدر کوروش هم، کمبوجیه بوده و نام پدربزرگ کوروش هم، کوروش بوده است. لذا به کوروش ذوالقرنین، همان کوروش کبیرِ موسس هخامنشی، لقب کوروش دوم را می دهند).

اما معنای سلسله نسب کمبوجیه چه می شود؟

یعنی:

خلیفه ی صاحبِ قدرت مشروع پسر صاحب قدرتِ مشروع پسر خلیفه ی صاحب قدرت مشروع پسر صاحب قدرت مشروع.

تکمیلی:

درباره معنای کوروش: از دو جزء کو (پهلوان، قوی، قدرتمند، کارا) و رو (به معنای عالی، بلند مرتبه، کنایتا آسمانی) تشکیل شده است. از نظر اصطلاحی به موجودات قدرتمند و اهلی و نسبتا مقدس در باستان (مثل گاو و قوچ کوهی و ...) هم اطلاق می‌شده است و لذا با ذوالقرنین، دارای اشتراک مدلول است. والله اعلم. واژه ایران هم از دو جزء "ایر" و "آن" درست شده که جزء اول، همان "شیر، یعنی قدرتمند، نجیبِ پهلوان" و جزء دوم به معنای "آسمانی" است. یعنی "شیر آسمانی، قدرتمند مشروع، شیر خدا". والله اعلم. لذا واژه های کوروش و ایران، ظاهرا شباهت معنایی یا اصطلاحی با واژه های "ذوالقرنین" و "حارث الاعلی" و "شیر آسمانی" و "شبیر (شیر آسمانی به لغت قبطی باستان، همان ایرییل عبری متقدم که در احادیث ما هم ذکر شده است)" دارد. والله اعلم.

لذا می توان نتیجه گرفت که امتهای پیشین هم به راهنمایی انبیاء و علمای خود، القاب ۱۲ معصومِ ما (یعنی ائمه اثنی عشر شیعه (ع)) را بر روی فرزندان خود می گذاشتند و واژه های ایران و شبیر و ایرییل و ایراک و کورو و اسدالله و حارث الاعلی و حتی عالی کَندر (الکساندر)، از همین قسم اند. والله اعلم.

این نتایج پیشنهادی بالا همگی دارای شواهد مفصل علمی، لغوی، باستانی، ریشه شناسی، باستان شناسی و نقلی هستند و من باب تطبیق یا رجما بالغیب بیان نشده است.

تبادلات جهانی باستانی در زمان کوروش ذوالقرنین

بررسی تبادلات فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-فناوری که در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بین نواحی مختلف و دوردست زمین اتفاق افتاد.

بازی با توپ (به سبکی شبیه به هندبال و فوتبال و بسکتبال)

سابقه بازی با توپ (به سبک فوتبال یا هندبال یا بسکتبال) در اروپا و چین به حوالی 500 قبل از میلاد (تقریبا همزمان با کوروش ذوالقرنین) بر می گردد. البته بازی با توپ به سبک چوگان احتمالا به زمانهای قبل تر از آن و توسط اقوام ایرانی بر می گردد.

اما چه شد که در حوالی 500 قبل از میلاد، این سبک از ورزش در اروپا و چین (یعنی گستره مغرب تا مشرق دنیای قدیم آسیایی) گسترده شد؟

طبق اسطوره ادیسه یونانی، مردمانی در منتهای دوردستهای زمین در دل دریا (به نام مردمان Phaeacians در سرزمینی به نام Scheria یا Phaeacia پس از Ogygia که استرابو و پلوتارک این دو جزیره را در دل اقیانوس اطلس می دانند و پلوتارک آنها را یک قاره بزرگ که دورتادورش را دریایی پهناور گرفته توصیف می کند، به نظر بایستی با آمریکای امروزی تطبیق داد) زندگی می کنند که یک بازی به نام "اورانیا" Ourania با توپ به صورت تیمی انجام می دهند [۵۵] (این نقل را قدیمی ترین نقل از یک بازی با توپ به سبک هندبال و فوتبال و بسکتبال و نظایر آن در تاریخ مکتوب جهان دانسته اند).

شواهدی وجود دارد که بازی با توپ به صورت یک رسم اجتماعی در نواحی آمریکای مرکزی از حوالی 3000 سال پیش به این سو وجود داشته است.

اگر ادیسه را مکتوب شده در قرون 2 تا 5 قبل از میلاد بدانیم و اگر آن را شامل نقل های تغییریافته از وقایع دوران قرن 6 قبل از میلاد به این سو هم بدانیم، در این صورت شاید بتوان گفت ادیسه در حال اشاره به واقعه "انتقال «بازی با توپ» از فرهنگ آمریکای مرکزی به نواحی مدیترانه و آسیا توسط کوروش ذوالقرنین" است والله اعلم. یعنی شاید از جمله تبادلات فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-فناوری که در زمان حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین بین نواحی مختلف و دوردست زمین اتفاق افتاد، این بود که اسلوب بازی با توپ به سبک هندبال و فوتبال و بسکتبال و نظایر آنها (و نه چوگان) از آمریکای مرکزی به نواحی اروپا و مدیترانه و آسیا آورده شد. والله اعلم.

درباره پیشینه باستانی فوتبال چند نظریه است که اصل اختراع آن را به اولمک ها و مایاها در مکزیک، سرخپوستان آمریکای شمالی در آمریکا و بازی کوجو cuju در چین باستان (۲۳۰۰ سال پیش) و چوگان ایرانی نسبت می دهند. چینی ها بازی کوجو را میراث پادشاهی به نام هوانگ دی (ملقب به امپراطور زرد، امپراطور رخشنده، یعنی همان جم شید) می دانند. نام هاي او و القاب او و احوال او، قابل مقایسه با جمشید و کیخسرو و زرتشت است. سه شخصیتی که پژواک هایی از شخصیت یا زمانه کوروش ذوالقرنین را به صورت اساطیری با خود دارند.

سرخپوستان مشرق آمریکا، خصوصا قبیله Yuchi یک بازی با توپ به نام dagan داشتند که شبيه چوگان بوده است (به شباهت آوایی چوگان، چاگان و داگان توجه کنیم). همچنین یک بازی بسیار شبیه به فوتبال (از قبل از ورود اروپایی ها به آمریکا) داشته اند (مثلا لناپه ها و دِلاوِرها) که نام آن Pahsaheman یا "پرتاب توپ فوتبال" بوده است. به توپ فوتبال یا بازی فوتبال انگار Pahsah می گفتند. این واژه سرخپوستی به وضوح با واژه های هند و اروپاییِ (هند و ایرانیِ) "پاس و پاس دادن" شبیه است. در این ارتباط، تصویر زیر را ببینید: درباره بازی با توپ در فرهنگ بومی سرخپوستان یوچی در مشرق آمریکا

نکته جالب اینجاست که ردپای کوروش ذوالقرنین در تاسیس تمدن مدرن در دوران باستان در آمریکا و چین و ایران (گستره حکومت جهانی ذوالقرنینی) وجود دارد. به نظر می رسد که ریشه بازی فوتبال هم ریشه در جنبش "تحصیل، تهذیب و ورزش" در زمان کوروش ذوالقرنین (و آل دانیال (ع)) دارد. جنبشی که بنیانگذار تمدن جهانی و ریاضیات و ارتباطات و اقتصاد و ورزش و در یک کلام "مدنیت مدرن" در زمان خود بوده است والله اعلم. به همین دلیل است که در ادبیات کلاسیک تاریخ تمدن در کتب غربی قرن بیستم، آغاز دوران تاریخ (و پایان پیش از تاریخ) را همزمان با حکومت کوروش دانسته بودند.

گندم ذوالقرنین

شاید تعجب کنید ولی یکی از مواریث حکومت ذوالقرنین، طبق برخی شواهد، رایج شدن نوعی گندم به نام "گندم خراسان" در ایران، اروپا، روسیه، آسیا و شمال آفریقا همزمان (یا هم گستره) با حکومت ذوالقرنینی بوده است. این گندم، حاصل ترکیب ژنتیکی دو گندم دوروم (گندم بومی خاورمیانه) و گندم پولیش (بومی استپهای شمالی) بوده است و ترکیب و نسبت ریزمغذی های آن، پروتئین آن و کالری کم آن، آن را به یک غذای فراسودمند (نسبت به گندم های رایج امروزی) تبدیل کرده است. 

این گندم (طبق برخی ادعاها) تا 60 سال پیش به صورت گسترده در ایران کشت میشده است. اندازه دانه آن، دو برابر دانه گندم تجاری امروزی است. طبق آزمایش های بالینی در اروپا و مقالات چاپ شده آن، این گندم موجب کاهش کلسترل و چربی خون و کاهش التهابات بدن می شود.

https://www.nature.com/articles/ejcn2012206

نام تجاری مدرن آن کاموت (نام برند اروپایی تولید کننده آن) است و با همین نام گندم خراسان و گندم کاموت هم بعضا در ایران تولید و فروخته می شود. نام علمی آن Triticum turgidum ssp. turanicum و یا اختصارا Triticum turanicum است.

در برخی منابع علمی، این گندم با نام گندم ایرانی (Persian Wheat) و گندم شرقی (Oriental Wheat) هم شناخته شده است:

Jacomet, S. (2006). Identification of cereal remains from archaeological sites. Basel University, Basel

وزن هر دانه گندم، بر اساس نسبت آن با دیگر یکاهای جرم در دنیای باستان، حدودا 50 تا 65 میلی گرم بوده است. حال آنکه وزن متوسط دانه های گندم ارقام تجاری امروزین، چیزی در حدود 20 تا 40 میلی گرم است. البته به جز برخی ارقام خانواده Triticum turgidum که گندم خراسان هم از همین خانواده است و وزن متوسط آن حدود 60 تا 65 میلی گرم است.

ذوالقرنین و نقشه های هزارساله نهضت انبیاء (ع)

پیشتر بیان شد که طبق حدیثی از حضرت علی (ع)، وعده ذوالقرنین در صحف اولی (یعنی صحف ابراهیم (ع) و موسی (ع)) به مردم داده شده بوده است. در ارتباط با همین موضوع، یک رویکرد اجتهاد تاریخی از حضرت امام خمینی (ره) داریم که نقل قولی در ارتباط با آن ذکر می شود که خالی از لطف نیست:

امام خمینی در نجف، در درس حکومت اسلامی می فرمودند؛ «عاقلان نقشه های سیصد ساله می‌کشند و انبیاء الهی نقشه‌های هزار ساله».

منبع نقل قول از حضرت امام (ره):

https://www.khabaronline.ir/news/1854723

پروردگار آسمان و سنت ابراهیمی

فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ (۲۳) پس به پروردگار آسمان و زمین سوگند که این [سخن] همان گونه که شما سخن می‌گویید، راستین و واقعی است. (۲۳) [ای پیامبر!] آیا داستان میهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟ (۲۴)  سوره مبارکه ذاریات، آیه ۲۳ و ۲۴

آسمان، استعاره مهمی برای ملکوت است. لذا مفهوم دین آسمانی، کتاب آسمانی و خدای آسمان (و البته زمین) را داریم.

اما این استعاره، همیشه (و همه جا) همراه بشر نبوده است و به نظر می رسد که یکی از تعالیم الهی از سوی انبیای عظام (خصوصا در دوران بشر متمدن، بر اساس تعالیم ابراهیمی (ع)) است.

در قصص انبیاء برای حضرت آدم (ع) داریم که قربانی گوسفند و گندم و امثالهم را بر فراز کوه (یعنی نزدیکترین مکان فیزیکی به آسمان که خودش استعاره ای برای ملکوت است) به درگاه الهی تقدیم می کرده است.

ولی این تعلیم یا سنت الهی، که یک زیربنای شناختی-فرهنگی برای تعلیم مفاهیم ملکوت به بشر خاکی است، به نظر می رسد که آرام آرام در میان مردمان پیشین و با مجاهدت‌های انبیاء (ع) بین مردمان کهن رواج داده شد.

زیرا ادیان و اقوامی باستانی وجود داشته اند که تقدس و قدسیت و ملکوت را نه در آسمان (بلکه در زیرزمین، در چشمه، در سنگ، در درخت، در آتش، گاهی در همه جا) توصیف می کرده اند. این امر سبب میشد که تمایز "آسمانی و زمینی"، "مقدس و غیرمقدس" و "ملکوت و دنیا"، نتواند به درستی در میان فرهنگ و ذهن و شناخت ایشان شکل بگیرد و لذا "حق و باطل" و "راست و ناراست" و "خوب و بد" هم به سختی قابل تبیین و تدریس و اشاعه بین آنها میشد.

لذا مفهوم "ملکوت" و "استعاره آسمان برای آن"، نقشی کلیدی برای تعلیمات توحید و عدل، در ادیان الهی دارد.

از حدود ۴۱۰۰ سال پیش، یعنی حوالی آغاز نهضت توحیدی-تمدنی ابراهیم خلیل (ع)، شاهد گسترش بیش از پیش معابد مرتفع در جهان (زیگوراتها، قربانگاه های قلل کوه ها، استخوان کده ها، گنبدها، منابر، بامی ها (از لفظ فارسی بام در فرهنگ شام و کنعان و یونان که به معنای قربانگاه در ارتفاعات بوده است)، و سپس هرم های آئینی در اندونزی و آمریکای جنوبی و آمریکای مرکزی و آمریکای شمالی، و تپه های آئینی در دشت‌های آمریکا و اوراسیا و معابد ارتفاعات در هند و چین و آسیا) هستیم.

لذا یکی از نشانه های تعالیم ابراهیمی(ع)، اهمیت دادن به آسمان (به عنوان استعاره ملکوت) و کوه ها و ارتفاعات (به عنوان نزدیکترین مکان ها به آسمان)، بوده است.

لذا می بینیم گستره شیوع دعوت معنوی و الهی انبیای عظام، فقط در محدوده خاورمیانه، محبوس نبوده است، و ردپای قوم ابراهیم و قوم موسی (یعنی کسانی که از طریق این دو نبی (ع) به تعالیم الهی متصل شده اند) را می توان در میان تمدنهای بومی آمریکا و اندونزی و چین و هند و آفریقا و استرالیا و اروپای آریایی و سلتیک و نوردیک و ژرمنیک باستان هم گرفت.

حکومت های مقتدر و جهانی یوسف (ع)، سلیمان (ع) و ذوالقرنین و سه قرن اول اسلامی، قطعا نقشی کلیدی در این اشاعه جهان‌گستر داشته اند.

والله اعلم.

پینوشت: تحریف و انحراف و خرافات، همیشه و همه جا، چه در خاورمیانه و چه در نواحی دوردست رخ داده و به صرف وجود تعالیم محرّف و یا خرافی در یک تمدن باستانی، نمی توان آن را منفصل از "تاثیر معنوی" (تاثیر ناشی از نهضت انبیاء) دانست.

فیروزه ی ذوالقرنین

✅ در باورهای کهن، خواصی برای سنگ فیروزه عنوان شده بوده که با "اختیارات و خصوصیاتِ ذوالقرنینی و سلیمانی (ع)" تداعی دارد:

۱- دفع شرور

۲- دفع شیاطین

۳- ترساندن اشرار معنوی

✅ در برخی کتب باورهای کهن در مغرب زمین هم بین فیروزه و عصای هرمس، همسانی قائل شده اند. نقش هرمس در اقوالِ تمدنیاتِ کهنِ مغرب زمین، هم ارزشِ نقش ذوالقرنین و ادریس و دانیال (ع) در معارف ماست. خود واژه هرمس هم با هرمز و هورو و کورو، دارای ارتباطات زبانی است.

✅ رنگ قدرت و حکومت و حکمرانی را در دوران هخامنشی، "پرپل یا همان بنفش" دانسته اند. اما کدام بنفش؟ گفتیم که در کهن روزگار، طیف "آبی کبود و بنفش تا سبز روشن" را در یک طیفِ "بنفش یا اخشاینده یا رخشنده" دسته بندی می کردند. یونانی این رنگِ حکمرانیِ هخامنشی را Porphyry دانسته اند که با جزء "پیر" در "پیروزه/فیروزه" یکسانی دارد. لذا احتمالا منظور از بنفشِ حکمرانان، رنگی نزدیک به لاجوردی یا فیروزه ای بوده است. رنگی که نقل است بام و گنبدِ عمارت‌های ایران باستان را به آن رنگ (یعنی فیروزه ای) قرار می دادند. رنگ فیروزه ای و آبی را هم بر روی برخی کاشی کاری ها و کتیبه ها و درفش های ایران باستان یافته اند.

✅ واژه فیروزه همان فیروزج است. جزء زج، پسوند است که در فالوذج هم هست و احتمالا صورت کهن "-ده" است. پس فیروزج یعنی "فیروزده". پس یعنی فیروزی/پیروزی می دهد. اما فیروز را می توان همان فیرو یا پیرو دانست. فیرو/پیرو با اجزای فری دون و فریدون تناسب دارد و همگی آنها، دگرتلفظی از هورو و هیرو و هوریدون است که در زبان های دامنه ایران در قالب هرمز و خسرو و کورو و کوروش و هرمس و خورموج ثبت و ضبط شده است.

البته پور و پیر و فور و فیر (مثل پوریاء و پور هندی و فور هندی) در زبانهای مشرق ایران هم در همین معانی قدرتمند و پهلوان و پیروز، حفظ و نقل شده است.

لذا من جمیع جهات، به نظر می رسد که فیروز، دگر شکل یا دگرتلفظ یا اشتقاقی از هورو و کوروش و دارای اشاره مستقیم به مفهوم قدرت مسلط معنوی و مادی، یعنی مفهوم ابراهیمیِ ذوالقرنین، است. مفهومی که رمز کنایی-ملکوتی آن را در "لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار" (و حدیث ابن عباس در تعلیل شباهت علی (ع) و ذوالقرنین) می یابیم. والله اعلم.

لذا سنگ فیروزه هم، یکی از یادمان های حکومت ذوالقرنینی است. جالب است که دو معدن اصلی کهن فیروزه، بیشتر از دیگر مکانها، در خراسان (نیشابور) و کلرادو است: یعنی دو سرزمینی که طبق نصوص ما، احیای آنها و آبادانی آنها توسط ذوالقرنین انجام شده است: اولی همان طوس و نیشابور است که نص دارد و دومی هم سرزمینی در اطراف نواحی سد ذوالقرنین است.

بومیان آمریکا از فیروزه به عنوان سنگ مقدس و همچنین حکومتی (از آلاسکا تا کلرادو تا مکزیک تا آمریکای جنوبی) استفاده گسترده ای می کردند.

از تنگه برینگ تا ایران زمین

این تصویر را ببینید:

ایرانیان یوئژی و اردوس در چین باستان

تصویر بالا، ایرانیان سینکیانگ و گانسو در چین در ۲۰۰ قبل از میلاد تا بعد از میلاد را نشان می دهد. منابع چینی این مردم را یوئِژی نامیده اند. این نام در منابع متقدم تر چینی باستان، نویوژی نامیده شده که احتمالا دگرشکلی از نویان و انیان و انیران است. والله اعلم.

the Yúzhī 禺氏 (Old Chinese: *ŋʷjo-kje) or Niúzhī 牛氏 (OC: *ŋʷjə-kje)

البته احتمالا مردمان ایرانی تبار شمال و شمال شرق چین (یعنی مانند دونگ هو، فرهنگ اردوس و ساکاها) و شمال و شمال غرب چین، مجموعا تشکیل دهنده مجموعه ای واحد در سرتاسر سیبریا بودند که مجموعا از آنها به عنوان ایرانیان سمت صغدیانا، باکتریا و انیران و انیان در ادوار مختلف، در منابع ایرانی، یاد شده است. والله اعلم.

لذا نام "تنگه انیان" که نام کهن تنگه برینگ در نقشه های اروپایی تا قبل از رواج نام تنگه برینگ بوده است، ریشه در همین فرهنگ ایرانی دارد.

الان هم لفظ نویان در فرهنگ های مختلف آسیایی به معنای پهلوان است.

نام سرزمین های شمال غرب آمریکا (در مجاورت تنگه برینگ و در حوالی محل سد ذوالقرنین در آلاسکا)، در نقشه های ۳۰۰ تا ۵۰۰ سال پیش اروپایی، سرزمین انیان است.

تورانیان در شمال چین و در ژاپن باستان

تصویر زیر را ببینید:

بازسازی چهره ژاپنی های 2500 سال پیش

بازسازی چهره ژاپنی های 2500 سال پیش (نژاد Jomon) توسط خود ژاپنی ها.

این ها مردمانی باستانی در 2500 سال پیش بودند که از ترکیب نژاد زرد (مانند مالایی ها) با نژاد سفید (مانند ایرانی ها و ترکها) تبار ژنتیکی گرفته بودند و در شاهنامه فردوسی، از آنها با عنوان "تورانی" یاد می شود. در شمال چین، شمال شرق آسیا و در ژاپن ساکن بودند. پس ژاپنی های 2500 سال پیش، بیشتر شبیه ایرانی ها بودند تا چینی ها و کره ای ها. در 2000 سال اخیر، آرام آرام مردمان کره ای تبار و چینی تبار، جای این مردمان تورانی را در ژاپن گرفتند. الان هم 13 درصد مردم ژاپن، از تبار ژنتیکی جومون ها هستند. لذا برخی از مردم ژاپن، دارای چشم های به نسبت درشت تری (نسبت به بقیه ژاپنی ها) هستند.

ریشه مشترک ژنتیکی ایرانیان و فلسطینیان

۱- حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد ایرانی ها، ژن پدری کروموزوم وای از نوع J دارند.

۲- از روی مطالعه ژنتیکی سادات بنی اسماعیل و همچنین کوهنی ها از بنی اسحاق، تقریبا مطمئنیم که ژن پدری حضرت ابراهیم (ع) هم از همین دسته J بوده است. حضرت ابراهیم (ع) از مردمان ایرانی تبار ساکن عراق بوده است.

۳- دسته J یک دسته از ژنتیک آریایی است که قدیمی ترین و اصیل ترین ردپای آن به استپهای آسیای شمالی می رسد. منابع عربی قدیم هم حضرت ابراهیم (ع) و فارس ها را از نسل ارفخشاد از نوادگان سام بن نوح (ع) دانسته است.

۴- آریاییها که در استپهای شمالی آسیا ساکن بودند در چندین مرحله به درون خاورمیانه سرازیر شدند و مهاجرت کردند که حدود ۵۰۰۰ سال پیش، حدود ۴۰۰۰ سال پیش (زمان حضرت ابراهیم (ع))، حدود ۳۰۰۰ سال پیش (زمان ظهور واژه فلسطین در نوشتجات باستانی) و حدود ۲۵۰۰ سال پیش (فتح خاورمیانه توسط کوروش ذوالقرنین پارسی) از جمله این مهاجرت‌ها بوده است.

اما واژه های باستانی پلستین (فلسطین) و پارس (فارس) هم ریشه هستند و هر دو از ریشه "par, pal, pahl" به معنای "پهلوان، پهلو، کشتی گیر، قدرتمند" هستند.

چهره ایرانی این بچه های غزه، تصادفی نیست.

گاه شماری ذوالقرنینی تاریخ تمدن

در احادیثی از حضرت امام صادق (ع) و حضرت علی (ع) به لطافت اشاره می شود (والله اعلم) که میان هر قرن ذوالقرنینی (بروز اقتدار موحدان در زمین)، ۵۰۰ سال فاصله است، والله اعلم.

... فضرب علی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَهًِْ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ ...

طبق دیگر احادیث، "مفهوم ذوالقرنین" یک وعده ابراهیمی در صحف اولی بوده است (مساله امامت و ولایت).

پس شروع دوران های ذوالقرنینی از زمان ابراهیم (ع) (پدر تمدن مدرن بشری) است و دوران هایی از بروز قدرت موحدان عالم را در حین پیشرفت تاریخ شاهدیم و سپس فترتهایی ۵۰۰ ساله (طبق دلالات حدیث بالا) و سپس شروع دوران بعدی اقتدار و دوباره فترت ۵۰۰ ساله و دوباره دوران اقتدار و ... .

بیاییم و این مدل از گاهشماری تاریخی ذوالقرنینی را بر تاریخ امامت و ولایت صالحان تطبیق و تحقیق دهیم والله اعلم:


✅ ابراهیم (ع) تا یوسف (ع) (و هم پیمانان ایرانی ایشان): دوره اول ذوالقرنینی.

((سپس ۵۰۰ سال فترت))

✅ داوود (ع) تا سلیمان (ع): دوره دوم ذوالقرنینی.

((سپس ۵۰۰ سال فترت))

✅ دانیال نبی (ع) و کوروش ذوالقرنین و تشکیل هویت تمدنی ایران و ایرانی: دوره سوم ذوالقرنینی. در این دوره، مشرق زمین (یعنی آسیا تا تنگه برینگ و از آنجا تا دشت‌های آمریکا)، منور به نور بذر معارف توحیدی شد.

((سپس ۵۰۰ سال فترت))

✅ میلاد عیسی (ع) تا شمعون (پطرس) و یحیی (ع): دوره چهارم ذوالقرنینی. در این دوره، مغرب زمین منور به نور بذر معارف توحیدی شد.

((سپس ۵۰۰ سال فترت))

✅ میلاد پیامبر اعظم محمد مصطفی (ص) تا پایان غیبت صغری: دوره پنجم ذوالقرنینی. در این دوره، قرآن کریم به عنوان دستور تمدن الهی برای بشر نازل شد و "ختام و کمال و تمام و اتمام نعمت دین" با بعثت و غدیر خم و نیمه شعبان رخ داد و آخر الزمان آغاز شد.

((سپس حدود ۵۰۰ سال فترت، شامل فتنه مغول که موج اول خروج یاجوج و ماجوج بود))

✅ تشکیل دولت شیعی صفویه: دوره ششم ذوالقرنینی. چشم شیعه، از نظر تمدنی، دوباره روشن شد.

((سپس ۵۰۰ سال فترت و موج دوم فتنه یاجوج و ماجوج -استعمار و استثمار و صهیونیزم-))

✅ انقلاب اسلامیِ امام خمینی (ره) و تاسیس جمهوری اسلامی و انشاءالله نابودی استکبار و صهیونیزم: دوره هفتم ذوالقرنینی. انشاءالله زمین برای اشراق نور الهی و ظهور بقیه الله، آماده می شود.

والله اعلم و صلی الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

"فاضربوه ببعضها"، ذبیح الله و کار ویژه فرهنگ عاشورایی در آخرالزمان

در تورات ( مکتوب شده در ویرایش هایی بین ۳۲۰۰ تا ۲۵۰۰ سال پیش)، انجیل برنابا (۲۰۰۰ سال پیش) و قرآن کریم، به موضوع گاو سرخ رنگ (زرد فاقع مسرت بخش در قرآن) بدون خط و خال که کار و باری و حملی نداشته بوده باشد، اشاره شده است.

در حماسه گیلگمش (میان رودان، حوالی ۳۷۰۰ سال پیش، گاو آسمانی و پرتاب ران آن)، اسطوره های یونانی قوچ طلایی نجات بخش (حدود ۲۰۰۰ سال پیش) و اوستا (ویرایش ها در حدود ۲۵۰۰ تا ۲۰۰۰ سال پیش، گاو بدون خال با رنگ اخشائنه، یعنی رخشنده و زیبا و فیروزه ای و بنفش) و سنگ نگاره تخت جمشید(نبرد شیر و گاو) به مفاهیمی مشابه و یا حداقل مرتبط بر می خوریم.

به نظر می رسد که موضوع ذبیح الله (فدیناه بذبح عظیم) از زمان نوح (ع) یا ابراهیم (ع) وارد فرهنگ الهیاتی خاورمیانه شده است که می توان آن را پیش درآمدی فرهنگی-مفهومی برای نظام عقیدتی-فرهنگی عاشورایی در آخرالزمان (پس از بعثت و پس از رخداد عاشوراء در سال ۶۱ هجری قمری) دانست.

در انجیل برنابا، این گاو سرخ قربانی را معادل مسیح دانسته اند. مسیح، رمز امامت و ولایت در عهدین است.

در فرهنگ دینی عبرانی، نجات آخرالزمان با قربانی مجدد این گاو سرخ رنگ مرتبط است.

در دین مبین اسلام و مذهب تشیع، ما مفهوم دقیق و تثبیت شده "ذبیح الله" و "ثار الله" را داریم.

نقل است که‌ کوروش ذوالقرنین، هر روز سحرگاهان، یک گاو را در پاسارگاد قربانی می نموده است و پس از او تا ۲۰۰ سال، این کار در آن مکان تداوم داشته است.

بقره بنی اسرائیل و دیگر موارد بالا را با رویکردی نمادشناسانه و لحاظ تکامل فرهنگی مفاهیم در فضای بین الأذهانی مردم خاورمیانه (لسان قومهم)، می توان پیش درآمدی به مفهوم پیشرفته تر ذبیح الله و ثارالله دانست که در آخرالزمان، مشکل گشای فتنه هاست.

پس "فاضربوه ببعضها" برای مسیح انجیل و ذبح عظیم قرآن و ذبیح الله و ثارالله شیعی، همان زبرالحدیدهایی هستند که بنیان مرصوص اند و با شهادت خود، مشکل گشای فتنه ها در آخرالزمان هستند: یعنی شاهدان شهیدی که رهرو فرهنگ عاشورایند، چه کودکان و زنان و رزمندگان فلسطینی باشند و چه شهدای ۸ سال دفاع مقدس و انقلاب اسلامی ما و چه دیگران. والله اعلم.

زبان عجیب قومی که تقاضای ساخت سد را از ذوالقرنین کردند

✅ مقدمه:
وقتی که ذوالقرنین به میان دو مانع (دو سلسله از جبال یا دو کوه) رسید، قومی را یافت که قرآن کریم درباره آنها می فرماید: یکادون لا یفقهون قولا. یعنی قومی بودند که سطح فرهنگ ساده و بدوی داشتند به نحوی که به سختی با دیگر مردمان جهان (که سطح فرهنگ پیچیده تر و پیشرفته تری داشتند) ارتباط و مکالمه می گرفتند و یا زبان غریب و متفاوتی (به نسبت دیگر زبان‌های مردمان جهان) داشتند که موجب میشد به سختی با دیگران ارتباط بگیرند و مکالمه و فهم زبان و معانی با دیگران نمایند (هر دو احتمال را علامه طباطبائی (ره) در المیزان مورد التفات قرار داده اند).


✅ خبر علمی:
"به گفته بسیاری از زبان‌شناسان، دشوارترین زبان جهان ماندارین (چینی) یا باسک یا مجارستانی یا خوسا (که در آفریقای جنوبی صحبت می‌شود) نیست، بلکه «ناواهو» است؛ زبان یکی از قبایل بومی آمریکا. "

"زبان‌های ناواهو و آپاچی متعلق به یک خانواده زبانی به نام آتاباسکان هستند که توسط قبایل بومی در یوکان، آلاسکا و بریتیش کلمبیا نیز صحبت می‌شود. مانند سایر زبان‌های بومی آمریکا، جهانی شدن و تبعیض، بقای ناواهو را تهدید می‌کند. در سال ۲۰۱۷، تعداد سخنگویان مسلط به زبان ناواهو ۱۷۰۰۰۰ نفر تخمین زده شد که کمتر از نیمی از جمعیت این قبیله است."

منبع ترجمه:

https://www.entekhab.ir/fa/news/747201/

منبع اصلی:

https://bigthink.com/high-culture/navajo-language/

نام جغرافیایی خلیج مجاور سد و عبارت " یکادون لا یفقهون قولا "

"یکادون لا یفقهون قولا" در آیه ۹۳ سوره کهف و خلیج disenchantment در خلیج یاکوتات در مجاورت محل احتمالی سد ذوالقرنین در آلاسکا.

با رویکرد چندمعنایی به آیه شریفه ۹۳ سوره مبارکه کهف، ممکن است بتوان احتمال داد که یکی از مصادیق یا معانی عبارت "یکادون لا یفقهون قولا" در این آیه شریفه، اشاره به یک نام جغرافیایی کهن در حوالی محل سد بوده است. والله اعلم.

اکنون هم دقیقا در کنار محل سد ذوالقرنین در کنار یخچال مالاسپینا (ذوالقرنین) و خلیج یاکوتات (یاجوجات) در آلاسکا، یک ساحل خلیجی به نام disenchantment وجود دارد. معنای تحت اللفظی این عبارت لاتین، "لا یفقهون ایمانا" و "باطل الکلمات" است که تقریبا با آن عبارت قرآنی نزدیک است.

لازم به ذکر است که برای دلیل نام گذاری این نواحی در آلاسکا، منابع اروپایی ۲۰۰ سال گذشته، به بیان "ظن و گمان و افسانه هایی با انگیزه تصاحب این نواحی" پرداخته اند و لذا طبیعی است که ایشان مالاسپینا را صرفا برگرفته از نام یک کاپیتان اسپانیایی قرن ۱۸ بدانند ولو در نقشه های قرن ۱۶ هم در همین مکان عبارت pinnas ذکر شده باشد.

اما معنای احتمالی عبارت آیه شریفه، با لحاظ این احتمال چندمعنایی، چه می شود؟ شاید اینکه آن قوم، به ناحیه مردمان "ناباور" یا "نفهم" و به سرزمین "خلیج ناباوران" یا خلیج "مردمان نفهم"، یعنی همان خلیج یاجوجات، نزدیک بوده اند. یعنی یکادون، معنای نزدیکی جغرافیایی (قرب در حدوث مکانی و نه قرب در حدوث زمانی) داشته باشد، البته در این معنا و لایه معنایی، والله اعلم.

از ایران تا انوشیروان

"نائیری" در متون میخی کهن آشوری هزاره اول و دوم قبل از میلاد (و متون ارمنی متاخر)، نام سرزمینی بوده است که در شمال شرق آشور قرار داشته است و شامل سرزمین‌ها و کشورهای متعددی (بیش از ۴۰ سرزمین) می‌شده است. به نظر می رسد این واژه در قرون بعدی به صورت "انیران" و "انوشیروان" باقی مانده باشد. آن را می توان مقلوب یا دگرشکل "ایران" دانست: چه آناایر و چه ایرآن. لذا نامی که در حدود ۳۰۰۰ سال پیش در متون آشوری بر مشرق و شمال شرق بین النهرین تا انتهای آسیا اطلاق می‌شده است (یعنی بر ایران و قفقاز و آناتولی، و احتمالا خراسان و ماوراءالنهر و ماورای آنها)، "نائیری" بوده است که بعدها در دوره ساسانی به صورت "انیران" و "انوشیروان" استعمال (و استبدال) یافته است.

به نظر می رسد بین "خسروی ایران در عهد هخامنشی (یعنی کوروش ذوالقرنین)" با "خسرو انوشیروان" در عهد ساسانی (که ایوان مدائن به او منسوب است)، در متون و فرهنگ سده های اول اسلامی خلط شده است. همچنین بین برزویه حکیم (وزیر خسروی ایران) با بزرگمهر حکیم (وزیر معروف). حتی ممکن است اصل ماجرای معدلت پروری انوشیروان و حکمت برزویه (و بزرگمهر)، تصحیفی یا تقلیدی باشد از ماجرای اصلی و حکایت اصلی از دوران هخامنشی (و نه ساسانی). والله اعلم.

یک نشانه آنکه می گویند ایرانیان قرن اول اسلامی عقیده داشتند که برنج، اولین بار، توسط برزویه حکیم در عهد انوشیروان از هند به ایران آورده شده است. ولی پژوهش های باستان شناسی در آمل نشان می دهد که حداقل از عهد هخامنشی، برنج در آمل کشت می‌شده است.

نشانه دوم: در مورد شطرنج هم همین وضع است: آن را محصول سفر برزویه به هند دانسته اند ولی طبق متون کهن زرتشتی، مخترع شطرنج نه هندی بود و نه برزویه حکیم بود، بلکه جاماسب حکیم در عهد کیانیان (یعنی هخامنشیان) بود.

این بدان معنا نیست که انوشیروان ساسانی یا بزرگمهر ساسانی وجود نداشته اند و یا حکایات آنها بالکل ساختگی است، خیر. بلکه این بدین معناست که تنها خسروی ایران (خسروی انوشیروان) و تنها حکیم بزرگ (بزرگمهر) در تاریخ ایران، صرفا ساسانی نبوده اند و پیش از ایشان هم ردپایی از یک حکمرانِ عادلِ دیگر که وزیرِ حکیمِ دیگری داشته است (یعنی ردپای کوروش ذوالقرنین و وزرایش از آل دانیال (ع) و آل داود (ع)) در تاریخ ایران وجود دارد. والله اعلم.

لذا ممکن است بین پدیده های "برنج در ایران"، "اختراع شطرنج"، "اصل تالیف کتاب کلیله و دمنه در نسخه های احتمالی پیشاسانسکریت" و "بن پایه های تأسیس و معماری ایوان مدائن از قبل از دوره ساسانی"، و مساله "کوروش ذوالقرنین"، ارتباطاتی تاریخی محتمل باشد. کما اینکه به نظر می رسد که بسیاری از کاروانسراهای ساسانی در ایران، بر روی بن پایه ها و محل های کاروانسراهای هخامنشی بنا شده اند. والله اعلم.

تبصره و پی نوشت ۱: در عادل بودنِ انوشیروان ساسانی (یعنی خسرو انوشیروان ساسانی که ساخت ایوان مدائن منسوب به اوست) مناقشه است. برخی (مثل مرحوم مدرس (ره) با استناد به برخی اقوال و احادیث اسلامی) تلویحا عادل بودن او را پذیرفته اند و برخی دیگر، عادل بودن انوشیروان ساسانی را "نسبی" دانسته اند: یعنی نسبت به بقیه شاهان ساسانی، نسبتا مردمدارتر بوده است. این دسته دوم از پژوهشگران، نقل هایی از خودکامگی و رفتار طبقاتی ساسانی در عهد انوشیروان ساسانی را دلیل تحلیل خود دانسته اند. والله اعلم.

تبصره ۲: بین خسرو انوشیروان ساسانی با خسرو پرویز ساسانی نبایستی خلط نمود‌. اولی شهرت معدلت و حکمت داشته ولی دومی شهرت به جنگ افروزی و عدم تعادل و ظلم و خونریزی.

نمادشناسی اکدی-عبری-سومری-بایبلی ذوالقرنین

✅ مقدمه: طبق منابع عهدینی، بعد از اجرای دستور کوروش ذوالقرنین برای بازسازی بیت المقدس (از آغاز کار در زمان او تا اتمام در زمان خشایارشاه)، نام مهمترین و مقدس ترین دروازه (از بین ۱۰ یا ۱۲ دروازه بیت المقدس را) دروازه گوسفند گذاشتند. SHEEP GATE

صدها سال بعد، عیسی بن مریم (ع) فقط از این درب وارد بیت المقدس میشد (به جز چند مورد استثناء) و خود را گوسفند یا باب گوسفندان می خواند.

שער הצאן به معنای "باب الضان" است. Tson Gate معنای הצאן : گاو کوچک، گوسفند، بز، گله. معادل اکدی سومری آن: 𒇇𒇻 که بخش اول معنای میش و بخش دوم معنای قوچ می دهد.

این تصویر را هم ببینید:

https://bayanbox.ir/info/4604529785096350065/Tson-Gate

https://bayanbox.ir/view/4604529785096350065/Tson-Gate.jpg

✅نتیجه پیشنهادی:

معنای نمادین کهن بره و گوسفند: معصوم، سلم، مسلمان، در تضاد با شیر که نماد جنگندگی و قدرت بود.

ذوالقرنین: قوچ دو شاخ، بزرگ دسته گوسفندان، بزرگ سلم جویان، بزرگ مسلمین، هم معصومانه و هم قوی.

پینوشت: مانند هر واژه فرهنگی و یا کهن، ممکن است چندین دلالت معنایی در جوامع یا زمانهای مختلف، حول یک مفهوم واحد شکل بگیرد. لذا ممکن است برداشت ایرانیان از شاخ در ذوالقرنین با برداشت عبرانیان شام از همین شاخ، مختلف بوده باشد. یکی معنای قدرت الهی و دیگری معنای قدرت معصومانه را برداشت کند والله اعلم.

ابراز ارادت کوروش به بیت و آل الله

ابراز ارادت کوروش ذوالقرنین به ایزاگیل و ایزیدا در مُهر کتیبه آجر اوروک ("ایزاگیل" و "ایزیدا" دو اصطلاح باستانی با معنای "آل الله العالی" و "بیت ولایت حقه" بوده اند) :

https://bayanbox.ir/view/7935873961939943803/Cyrus-Brick.jpg

از تیسفون و طوس تا مدائن و مدینه

درباره نام های باستانی مدائن (تیسفون).

مدائن، مجموعه ای از ۷ شهر باستانی در کنار هم و محصور در دیوار بوده که برای حدود ۸۰۰ سال، پایتخت ایران بوده است (حداقل از زمان سلوکیه تا ظهور اسلام).

نام های باستانی این ناحیه مهم (که شهر بغداد هم در پرتو این ناحیه، حادث شد و شهر کوفه هم دور از این ناحیه نیست)، مرور می کنیم:

✅ زمان هخامنشیان، طبق کتاب عزرا:
کتوسه فئا (سقف + محفوظ)، ممکن است واژه کاخ هم ریشه در همین ریشه کتوسه داشته باشد: کا + توسه = کا + تیز = کا + شاخ = کا + اخ = کاخ

واژه توس و طوس هم احتمالا مخفف همین کاتوسه هستند. البته نام نواحی دیگری از مستحدثات ذوالقرنین بوده اند.

✅ زمان سلوکیان:
ماهوزه (یعنی ماز دار، تیزِ مرتفع دار، طاق دار)

✅ زمان ساسانیان:
تیسفون (تیزفان، ایفان، ایوان، طاق)
ایوان مدائن

پس نام این شهر، احتمالا برگرفته از یک بنای بزرگ، شاخص، ایوان دار و طاق دار بوده است. می دانیم که تا قبل از کوروش ذوالقرنین، این ناحیه رونق نداشته و به جای آن، شهر بابِل محل اصلی رونق بوده است.

شواهد مختلف دلالت دارند که احتمالا یک بنای بزرگ، مرتفع و ایوان دار (که شاید بعدها با عنوان کلی "کاخ اردشیر" در اسامی همان ناحیه معروف شد و بعدها توسط حکمرانان بعدی هم مورد استفاده یا انتساب قرار گرفت) در محل مدائن (تیسفون) توسط کوروش ذوالقرنین ساخته شده بوده است که بعدها الهام بخش سبک معماری "طاق و ایوان" برای دیگر تمدن‌ها(خصوصا سلوکیه، اشکانیان، یونان، روم و ساسانیان) شده است.

شواهدی وجود دارد که این بنا، علاوه بر طاق و ایوان، گنبد بزرگ و مرتفعی هم داشته است. لذا مجموعا می توان گفت که معماری سنتی ایرانی ما، یک معماری به سبک ذوالقرنینی و دانیالی است. والله اعلم.

واژه عربی-آرامی "مدینه، مدانا" را بر این ناحیه تیسفون (در قالب مداناثا، مدائن) اطلاق می کردند.

لذا می توان شهر حجازی "مدینه النبی" را به معنای "پایتخت پیامبر (ص)، دار الحکومه پیامبر (ص)" دانست.

پس مفهوم واژه "مدینه"، ریشه در تختگاه و پایتختی دارد که احتمالا کوروش ذوالقرنین با دیوارهای محصور در نزدیکی کربلاء احداث کرد و برای حدود ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ سال پایتخت حکومت‌های ایران بود و لذا واژه مدینه، اشعار به اقتدار حکومتی و پایتخت و دارالاماره (مرکز کشور، مرکز استان، مرکز ناحیه) دارد و جالب است که "دیوار کشیدن" و محفوظ بودن، از جمله سنن اقتدار ذوالقرنینی است که در مفهوم واژه مدینه و مداناثا و مدائن، باقی مانده است.

لذا شهری که گنبد دارد، ایوان دارد، محفوظ و مقدس است و محل حکومت الهی است، مدینه است و چه مدینه ای بهتر از مدینه النبی (ص).

والله اعلم.

واژه بین المللی "سیخ"

معماری سنتی چینی، دارای یک وجه متمایز کننده در "سقف عمارتها" است و آن اجزای شاخی شکل و لبه های تیز و برجسته است. هرچقدر ساختمان "حکومتی تر" و "دولتی تر" بوده است، این تیزی ها شدیدتر و حادتر بوده اند، خصوصا در سبک معماری شمالیِ سنتی چینی.

به این لبه ها در سقف، واژه چینی 大脊 اطلاق می‌شده که جزء اصلی معنایی آن، در لهجه های مختلف زبان‌های چینی، "سیگ" و "سیک" و "سیژ" و "تِژگ" و امثالهم تلفظ می‌شده است. معنای آن انحنا و لبه و تیز و امثالهم است.

در فارسی و عربی هم واژه های تیز و تیژ و سیخ را داریم.

در انگلیسی هم واژه Skewer را در همین معنا داریم.

نکته جالب اینجاست که این واژه ها حداقل در ۲۰۰۰ سال اخیر، در زبان‌های فوق الذکر، حاوی ریشه بومی هستند و اشتقاق آنها از یک اصل واحد بین المللی، منطقا بایستی در زمانهای بسیار کهن (مثلا ۲۵۰۰ سال پیش و یا دوران کوروش ذوالقرنین و یا حتی قبل از آن) رخ داده باشد. والله اعلم.

در ابتدای مطلب بیان شد که بر روی سقف عمارات خصوصا حکومتی چین باستان، شاخ (و شاخنمایی) وجود داشته است. در منابع عربی و ایرانی داریم که ذوالقرنین ساختمانهایی در سمت مشرق ایران ساخت که بر روی آن دو شاخ بزرگ قرار داشت.

پس علاوه بر گنبد و مناره که از مواریث ابراهیمی و ذوالقرنینی در مغرب و مشرق کره زمین است، علاوه بر آن می بینیم که سبک معماری آگاه از "لبه ی انحناء، شاخ و امثالهم" هم در عراق و شام و ایران و هم حتی سقف ساختمان‌های چین و ماچین، مشاهده می شود.

این تصویر را هم ببینید:

سقف عمارتهای سنتی چینی

پل خرزاد اردشیر در ایذه خوزستان: شبیه ترین سازه مستند باستانی به اسلوب ساخت سد ذوالقرنین

سد ذوالقرنین، در خوزستان نیست. اما، شبیه ترین اسلوب ساخت بناء (طبق گزارشات تاریخی) به اسلوب ساخت سد ذوالقرنین، در یک پل باستانی در ناحیه ایذه (به نام پل خرزاد اردشیر یا همان خورزاد اردشیر یا همان کوروش اردشیر) به کار رفته است. در متن گزارش مستند تاریخی از کتاب مراصد الاطلاع، توصیف اجزای آهنی، مسی، سربی، قلعی، که در پایه سازی این پل، در هم آلیاژ و ترکیب شده بودند، آورده شده است:

قنطره خرزاد در کتاب مراصد الاطلاع

اینکه "خرزاد ام اردشیر" در اصل "خرزاد اردشیر" بوده و واژه "ام"، یک اضافه افزوده در دورانهای بعدی است، با شواهد دیگر نام هاي جغرافیایی قابل ادعا و پیگیری و اثبات است.

اما اینکه منظور از خرزاد اردشیر کیست، لازمه کشف آن، توجه به منظومه اسامی جغرافیایی-تاریخی خوزستان و بوشهر و هرمزگان و اصفهان و زاگرس و تا سمنان است. لحاظ جمیع شواهد، خصوصا در کنار آنها، ریشه شناسی واژگانی خورزاد که همان کوروش دگردیسی شده است و هم ریشه شناسی مفهوم اردشیر (که اول برای بهمن کیانی وضع شده بود که همان کوروش هخامنشی است)، مجموعا ما را به این نتیجه می رساند که یک شاهد باستانی مهم از ابنیه کهن پارسی داریم که مرتبط با اسلوب ساخت سد ذوالقرنین و فناوری های آن است. والله اعلم. البته در منشور کوروش هم به ساخت استحکامات با اجزای فلزی و مسی، توسط کوروش، اشاره شده است. لازم به ذکر است که این قنطره خرزاد اردشیر، بر روی بستر رود بوده است و در دیگر منابع هم گزارش مشابهی از آن مشابه جزئیات بالا در زمینه ساختار این پل ارائه شده است و سپس تخریب‌هایی را در جنگهای ۱۰۰ سال اخیر در نواحی بختیاری دید و نهایتا الان در زیر دریاچه سد کارون ۳، "مغروق یا محفوظ برای آینده" است. این پل در ناحیه "شالو" واقع بوده است و مشهور است که همان پل باستانی شالو بوده است.

از قنات کیخسرو در قصبه گناباد تا قنات کوروش ذوالقرنین

هرودوت، اختراع قنات را به هخامنشیان نسبت می دهد. قدیمی ترین قنات مستند ایران، در قصبه گناباد قرار دارد که قدمت آن مربوط به دوران هخامنشی است و در منابع کهن تاریخی ذکر شده که مردم، این قنات را به قنات کیخسرو می شناخته اند و اعتقاد داشته اند که این قنات را کیخسرو حفر کرده است.

از "گنگ دژ" تا "کوی پاک"از "بین السدین" تا "قویوق"

۱- کویوک (Koyuk و Kuyuk) از اسامی بومی نواحی آلاسکا است.

۲- در منابع کهن، در منتهای شمال شرق آسیا (همان جایی که گفته شده آغاز سرزمین یاجوج و ماجوج بوده است)، صحبت از سرزمینی به نام قُیوق (قویوق) است. این نام را می توان معادل تلفظی ترکی برای نام "کویوک" دانست. در ترکی، قویوق به معنای "سرزمین بزرگ بین دو کوه، فراخی بین دو کوه، سرزمین وسیع بین دو کوه" است. لذا قویوق، تقریبا هم معنا با لفظ قرآنی "بین السدین" است. در نقشه های کهن ۲۰۰۰ ساله هم صحبت از یک سرزمین بین دو کوهستان در منتهای شمال شرق آسیا است.

۳- آلاسکا در منتهای شمال شرق آسیا (در پشت تنگه برینگ) قرار دارد.

۴- منتهای مشرق (که راه آن از سرزمین سرما یعنی جنب قطب، می گذشته است) در اسطوره های ایرانی، "گنگ دژ" نام دارد. گنگ دژ یعنی خانه پاک، دژ پاک.

۵- صورت دیگر تلفظ کهن کویوک(این نام بومی آلاسکایی)، "کوُوپَک" و تقریبا "کو پاک" بوده است. کو به معنای بزرگ و پاک به معنای آب و رودخانه (و احتمالا تمیزی و خلوص و مائیت) در زبان های بومی آلاسکایی بوده است. جالب است که‌ واژه های "کو" و "پاک"، تقریبا همین تداعی معانی را در فارسی باستان داشته اند.

لذا من حیث المجموع می توان این پیشنهاد را داد که منظور از "کویوک"، "کووپک"، قویوق، گنگ دژ و سرزمین "بین السدین"، یک مصداقِ واحد تاریخی-جغرافیایی است. یعنی نام کهن آلاسکا (در ۲۵۰۰ سال پیش)، سرزمین "بین السدین" بوده است: یعنی بعد از کوهستانهای شمال شرق آسیا و قبل از کوهستانهای آمریکای شمالی (پهنه وسیع بین این دو کوهستان بزرگ).والله اعلم.

در این صورت، شاید واژه قرآنی "بین السدین"، با رویکرد چند معنایی (یا چندمصداقی)، هم دارای اشعار به توصیف آن محل بوده و هم در عین حال دارای اشعار به نام بومی آن محل جغرافیایی در ۲۵۰۰ سال پیش. والله اعلم. اینکه "گنگ دژ" و "کوی پاک" فارسی، تغییری از قویوق ترکی و کویوک آلاسکایی است و یا کویوک، تغییری برگرفته از قویوق و آن هم تغییری برگرفته از کووپاک بوده است، نمی دانیم. ولی مانند یک زنجیره "صرفی-نحوی-معنایی"، در خلال ۲۵۰۰ سال تغییرات واژگانی، به هم گره خورده اند.

لذا قرآن کریم در اوج "ما قلّ و دلّ"، شاید حتی اسامی جغرافیایی سرزمین سد را در قالب الفاظ "بین السدین"، "بین الصدفین" (دو صدفواره ی هیبتِ یخچالهای آغاسیز و مالاسپینا در تصویر ماهواره ای محل سد در آلاسکا و توصیفات فرهنگی-باستانی بومیان) و خلیج ناباوران (دیزانچنتمنت، لا یفقهون قولا، در یاکوتات آلاسکا) بیان کرده است. والله اعلم.

واکاوی هویت ذوالقرنین از طریق شواهد منقول بین الادیانی

در احادیث ائمه اطهار (ع)، خصوصا امامان باقرین (ع)، که شکافنده دانش اولین و آخرین هستند، مطالب مهمی در زمینه ادعیه ای که ذوالقرنین به آن ها اهتمام داشت و سیره ذوالقرنین وجود دارد. این کدهای محتوایی، سرنخ های ارزشمندی برای ردیابی ذوالقرنین (یا ذوالقرنین ها) در تاریخ ۴۲۰۰ تا ۲۵۰۰ سال پیش است.

✅ ترتیب مفاهیم در دعای منقول از ذوالقرنین (طبق متن حدیث امام باقر (ع) در کتاب دانشنامه عقاید اسلامی مرحوم آقای ری شهری): ۱- تسبیح خداوند ۲- باقی بودن خدا ۳- عالم بودن خدا ۴- حافظ و نگهدار بودن خدا

✅ ترتیب مفاهیم در نیمه نخست دعای اهونور زرتشتی: ۱- ابتدا ستایش خداوند و سپس نسبت دادن این امور به خدا: ۲- تجدید هستی ۳- اندیشه نیک ۴- تکفل امور عالم.

در حدیثی دیگر از باقرین (ع)، تعداد ۳ صفت برای سیره ذوالقرنین ذکر شده که تقریبا تداعی گر "گفتار نیک، پندار نیک و رفتار نیک" است. شایان ذکر است که این جمله ۳ بخشی، جزء پایه ای ترین تعالیم زرتشتی است.

لذا از این طریق و محور می توانیم این ظن را بیابیم که شاید معارف ذوالقرنینی به درون منابع زرتشتی، راه یافته باشد. اما چگونه؟ آیا زرتشت همان ذوالقرنین بود؟ شواهد متعددی وجود دارد که زرتشت واقعی (که پیغمبر زمان خودش نبود و فقط ولایت امر داشت و نبوت با فرد دیگری به نام "داماسب/جاماسب" بود)، همان کوروش ذوالقرنین بوده است.

منابع یونانی هم اجداد پارسیان را مستظهر به پشتیبانی "مرکورِ هرمس" یعنی پیغامبر آسمانی می دانستند. یعنی اجداد پارسیان، پیغمبر نبود ولی مستظهر به هدایت و ارشاد یک پیغمبر (یعنی جاماسب بن دانیال نبی (ع)) بود. این جاماسب همان گئومات (داماد کوروش ذوالقرنین) بود که به دست داریوش پس از کودتای سقیفه زمانش، کشته شد و در احادیث ما هم منقول است که داماسب نبی را فارس ها (یعنی اصحاب سقیفه آن زمان) کشتند.

گئومات از نظر تحت اللفظی یعنی "مالک گَئو" و منظور از گئو، همان گاورنمنت و قدرت و ذوالقرنینیت است. یعنی گئومات (داماد کوروش)، پس از کشته شدن بردیا و کمبوجیه، "کفیل قدرت/مالک قدرت" و فی الواقع "ذوالکفل" بود. شواهد دیگری هم وجود دارد که مجموعا بیان می دارد که ذوالکفل، همان داماسب/جاماسب بن دانیال نبی(ع) یعنی همان گئومات مغ است که در کودتای داریوش، کشته شد. هندیان بعدها تحت ارشاد شاگردان او، به او "گوتاما بودا" گفتند. شواهد این امور به نحوی متعدد، در پژوهش های مختلف در ایران و آمریکا و هند، مورد اعتنای نظریات قرار گرفته است.

پس شاخه مشرقی ادیان یا معنویتهای ابراهیمی (یعنی دیانت زرتشتی و بودایی و از طریق بودایی همچنین تائو و شینتو و امثالهم) که بعدها بسیار هم تحریف شدند، ریشه در حکومت جهان گستر ذوالقرنینی و پیامبری جاماسب بن دانیال نبی (ع) (که احتمالا برادر خضرِ الیاس (ع)، همان خضر نبی زنده ی معروف، است) دارد.

خداوند به وعده خودش به ابراهیم (ع) عمل کرده و می کند و همه اینها، طفیل هستی عشق محمد و آل محمد(ص) هستند:

حسنت به اتفاق ملاحت جهان "گرفت"
آری، به اتفاق جهان می توان گرفت

و مصداق اتمّ این اشراق ارض به نور معنویات (البته کاملا و عمیقا و بدون تحریف های ۲۵۰۰ ساله و ...) در آینده زمین ظاهر خواهد شد، وقتی مهدی فاطمه (عج)، تکیه بر دیوار کعبه بزند.

و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.والله اعلم.

سمت قبله مکی و قلاع و کاروانسراها و ساختمانهای دوران حکومت کوروش ذوالقرنین

جهت کلی مجموعه باغ پاسارگاد، که ملک و باغ شخصی کوروش بوده است، به سمت قبله مکی است.

کاخ آپادانا و کاخ داریوش (احتمالا به روی بن پایه های عمارت دولتی عصر کوروش) و مقبره دانیال (ع)، همگی در شوش تقریبا رو به قبله مکی هستند (با اختلاف زاویه ای در حدود ۱۰ درجه یا کمتر).

دیر گچین قم (قدمت حداقل ساسانی و شاید بر روی بن پایه های هخامنشی)، قلعه ایرندگان سیستان و قلعه اسپیدژ، تقریبا به سمت قبله مکی هستند.

کاروانسرای سنگی محمد آباد قم به سمت قبله مکی ضلع دارد.

قلعه هخامنشی خللر گیلوان

قلعه سلاسل شوشتر

قلعه قلیچ

قلعه تاریخی منوجان (تقریبا)

قلعه وان (واقع در ترکیه امروزی، با قدمت حداقل هخامنشی)

شهر هخامنشی دهانه غلامان در زابل سیستان و بلوچستان، دقیقا رو به سمت قبله مکی ساخته شده است.

کهن دژ سارویه اصفهان، تقریبا در جهت قبله مکی است.

کهن دژ توس، تقریبا در جهت قبله مکی است.

قبه هارونیه (که ممکن است بر روی بنپایه های کهن ساسانی و هخامنشی بنا شده باشد و ممکن است یکی از همان عماراتی باشد که گفته شده توسط ذوالقرنین در آن شهر بنا شده است)، دقیقه به سمت قبله مکی، ضلع دارد.

ساخت بنای اصلی ارگ بم را به بهمن کیانی نسبت می دهند. دلایل متعدد داریم که بهمن از کیانیان، یکی از پژواک های اسطوره ای شده ی شخصیت تاریخی کوروش ذوالقرنین است. پلان و ساختار و معماری و مصالح بن پایه های ارگ حکومتی واقع در بخش مرتفع ارگ بم، منطبق با دوره هخامنشی است. جالب است که ساختمان واقع در قلب و هسته مرکزی ارگ بم، که در درونی ترین و مرتفع ترین بخش ارگ بم قرار دارد، دقیقا رو به قبله مکی ساخته شده است.

قلعه فلک الافلاک: بنای این قلعه معروف و تاریخی در شهر خرم آباد استان لرستان، حداقل به دوران ساسانی بر می گردد. البته می دانیم که بسیاری از بناهای دوران ساسانی، در امتداد یا بن پایه های بناهای دوران قبل تر (مانند اشکانی و هخامنشی) بنا شده اند. همچنین برخی کاوش های جدید، خبر از احتمال قدمت این قلعه به پیش از دوران ساسانی را می دهد. حیاط درونی و اصلی این قلعه، که مشخص کننده هندسه داخلی فضای این قلعه است، دارای یک ضلع به سمت قبله مکی است.

به سمت قبله مکی

شهر باستانی اصطخر که قدمت آن طبق نظر باستان شناسان به دوره هخامنشی متقدم (حداقل قرن 5 قبل از میلاد) بر می گردد و طبق احادیث شیعه محل مسجد حضرت سلیمان (ع) بوده است، دقیقا رو به قبله مکی ساخته شده است.

بنای آتشکده های زیر هم به دوره هخامنشیان می رسد و یک ضلع آنها به سمت قبله است:

  • آتشکده آذرخش داراب (که در دل صخره سنگ کنده شده است).
  • آتشکده نوشیجان همدان
  • نیایشگاه زاربلاغ واقع در علی آباد قم (عصر آهن 3، دوران ماد و پس از آن)
  • آتشکده کرکو (کرکویه) در شهرستان هیرمند سیستان و بلوچستان، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است و احداث آن را به زمان کیخسرو (کوروش) نسبت می دهند.
  • یک ضلع از حرم بی بی شهربانو در شهر ری دقیقا به سمت قبله مکی است (یک نظریه وجود دارد که قبل از دوران اسلامی، این محل یک معبد آئین مهر بوده است. در این صورت بایستی قدمت بنای اول و بنپایه های آن را متعلق به 2 تا 3 هزار سال پیش دانست. البته این امر، با احداث مسجد و یا مقبره در سالهای بعد از اسلام در این مکان، منافاتی ندارد).

آتشکده های دوره اشکانی و ساسانی:

  • آتشکده شیان، اسلام آباد غرب، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است.
  • آتشکده فراشبند، یک ضلع کمتر از 10 درجه با قبله مکی اختلاف جهت دارد.
  • آتشکده نگار بردسیر، یک ضلع این آتشکده به سمت قبله مکی است.
  • آتشکده جولیان، یک ضلع این آتشکده با اختلاف حدود 15 درجه به سمت قبله مکی است.
  • آتشکده های شهر باستانی اردشیرخوره. در نواحی اطراف این شهر، بیش از 6 آتشکده با ضلع تقریبا به سمت قبله مکی مشاهده می شود که از مهمترین و بزرگترین آنها می توان به معبد آناهیتای "چهارطاقی رهنی" اشاره کرد.

جالب است که این ویژگی در آتشکده های تاسیس شده در اواخر عصر ساسانی مشاهده نمی شود و احتمالا یک ویژگی کهن مربوط به آتشکده های دوره هخامنشی است.

شهر باستانی استخر

ساختمانهای کهن مرو و سمت قبله مکی

احداث مرو را به ذوالقرنین نسبت داده اند.

برخی از قلاع و ساختمانهای کهن مرو، که طبیعتا دارای قدمت ساسانی و یا قدیمتر (حتی تا هخامنشی در بنپایه ها) است، به سمت قبله مکی هستند.

مثلا Greate kyz kala ، یک ضلع آن، در مرو رو به قبله مکی است. قدمت: حداقل ساسانی. ولی چون دارالاماره بوده، احتمالا مثل ارگ های حکومتی دیگر، ممکن است قدمتش به هخامنشی هم برسد. والله اعلم.

آتشکده های کهن قم، رو به قبله مکی بوده اند

گفتیم که قدمت قم را به دوران کیانی و کیخسرو (یعنی دوران کوروش ذوالقرنین) نسبت می دهند.

ما در اسلام، حکمی نداریم که حتما بایستی جبهه ساختمان (یک پیشانی و یک ضلع آن) را به سمت قبله بسازیم. ولی حکم "واجعلوا بیوتکم قبله" برای "قوم موسی و هارون علیهما السلام"، به تصریح قرآن کریم، نازل شده بوده است، که شاید با قضیه قبله مکی، مرتبط باشد. یعنی سمت مکه، حتی از زمان موسی (ع)، نزد اولوالعلم، سمتی مبارک و مقدس بوده باشد. والله اعلم. کما اینکه به مبارکی و برکت سرزمین حجاز، در عهد قدیم، اشاره شده است.

۱- آتشکده قدیم قم، طبق نقلی، در محل فعلی مسجد امام حسن عسگری (ع) (در جنب پل علیخانی) واقع بوده است و مسجد، بر روی آن ساخته شده است. جالب است که جبهه ساختمان این مسجد، دقیق به سمت قبله مکی است. حال آنکه ساختمان حرم و ساختمان صحن عتیق و حیاط فیضیه و دیگر مستحدثات کهن قم، به سمت قبله مکی، ضلع ندارد. طبیعی هم هست. چون در اسلام، تشریعی برای "ضلع بنا به سمت قبله" نداریم.

۲- قلعه یا معبد زاربلاغ در علی آباد قم (که ثبت ملی هم شد)، دقیقا رو به قبله مکی است و قدمت ماد و اوایل هخامنشی دارد.

۳- کوه خضر نبی (ع) در شهر قم، دقیقا جبهه به سمت قبله مکی دارد و لذا انتخاب آن به عنوان عبادتگاه خضر (ع) و سپس محل چندین آتشکده و نهایتا مسجد امروزی، بی دلیل نبوده است.

۴- این سمت قبله، در دیگر ابنیه های مقدس کهن ایران هم دیده می شود. البته آتشکده های مستحدثه در عصر ساسانی، اینگونه نیستند. ولی آتشکده های کهن هخامنشی و معابد ۲۰۰۰ ساله و قبل از آن در ایران، اکثرا از این الگو استفاده کرده اند. شاید به خاطر همین بوده که بسیاری از آتشکده های کهن، و نه کوچک و نه مستحدثه ساسانی، به مسجد تبدیل شدند: چون بنایی حاضر و آماده و رو به قبله بودند و فقط احداث محراب و احیانا صحن، نیاز بود. والله اعلم.

۵- شهر قدیم پیشااسلامی اصطخر (و نه شهر دوران اسلامی اصطخر)، دقیقا رو به قبله ساخته شده بوده است و در نقل ها داریم که اصطخر، مسجد حضرت سلیمان (ع) بود.

قبله مکّی و جزایر دوردست اقیانوس آرام

تمدن بومیان پولینزی، در جزایر دوردستِ قلبِ اقیانوس آرام (حد فاصل مثلث جزایر ایستر، هاوایی و نیوزیلند)قرار دارد.

مقدس‏ترین معبد باستانی این تمدن،  Marae Taputapuatea  نام دارد که در جزیره Raiatea (واقع در مرکز و وسط مثلث جغرافیایی فوق الذکر) قرار دارد.

این معبد باستانی، که در فهرست یونسکو هم ثبت جهانی شده است، بالاترین اهمیت مذهبی و حتی سیاسی را برای تمدن بومیان پولینزی داشته و دارد.

فاصله این معبد تا شهر مکه، برابر با ۱۹ هزار کیلومتر است.

یک ضلع این معبد، تقریبا به سمت قبله مکّی قرار دارد (با خطای کمتر از 10 درجه). چنین دقتی در جهتگیری برای چنین مسافتی، کاملا قابل قبول است.

مردمان این تمدن، به خدای بزرگ که خالق جهان و رازق مردمان (طبق عقیده شان) است، در زبان خودشان MAKEMAKE می گویند که یادآور طنین نام مکه است. اسامی Hau Maka و Ahu در این تمدن برای اطلاق به نواحی و تماثیل مقدس شان به کار می رود که بی شباهت با الفاظ ماکا (مکه)، مزدا و اهورا نیست. شواهدی از منابع کهن عربی-اسلامی، عجمی-ایرانی، زبان این بومیان، ژنتیک این بومیان، فنوتیپ و نام های جغرافیایی این نواحی و ... وجود دارد که بیانگر این است که حدود 2500 سال پیش،مردمان این تمدن به دست کوروش ذوالقرنین و آل دانیال نبی (ع) با معارف ابراهیمی آشنا شده اند.‌ والله اعلم.

تصاویر مندرج در پیوند زیر را در این ارتباط ببینید:

توضیحات و تصاویر مربوط به سمت معبد کهن جزایر اقیانوس آرام به سمت قبله مکّی در عربستان

از "قزل آلمای" مغولی و عثمانی، تا "انار و گوی و قرص و گل زرین" هخامنشی

قزل آلما، یعنی "سیب سرخ، سیب زرین، گوی زرین" و نماد "منتهای عمق سرزمین دشمن در منتهای دوردستهای جغرافیایی" است. در این استعاره اسطوره ای، "دشمنان، یک گوی زرین دارند که آن را در دوردست ترین سرزمین و در نهایت عمق سرزمین شان بر بالای تخت گاه شان آویخته اند و تصاحب آن، مصادف با تسلیم و شکست دشمن است".

قزل آلما، ابتدا در افسانه مغولی ارگنه کون (روایت خروج اجداد مغول از زندان کوهستانی پشت سد آهنی) بیان شده است و سپس از طریق فرهنگ امپراطوری مغولان، وارد دیگر فرهنگهای آسیایی (خصوصا ترکان اوغوز و سپس ترکان عثمانی و حتی ادبیات عربی-اسلامی) شده است.

اما این افسانه (از تجمیع نَقل ارگنه کون مغولی و نَقل پچوی عثمانی) چه می گوید؟

در نقل ارگنه کون مغولی:

وقتی اجداد مغول از زندان کوهستانی و پشت سد آهنی، خارج شدند، هدفشان دست یابی به قزل آلما بود: یک گوی زرین که بر بالای تختگاه پادشاه دشمن نصب شده بوده است.

در نقل پچوی عثمانی:

در سرزمين بزرگ کورنه (Büyük Kurene) اهالي شهر و حومه از صغير و کبير هر سال يک روز تمام به صحرا رفته و به دور «قيزيل کورنه» جمع شده و ترانه‌هائي مي‌خوانند. ظاهراٌّ اين قيزيل کورنه بايد همان قيزيل آلما باشد.

لازم به ذکر است که قبایل ترک، متحدین ذوالقرنین در سرزمین سد و منتهای مشرق آسیا بودند و از جمله نگهبانان سد بودند، ولی وقتی که اجداد مغول از پشت سد خروج کردند، مغولان اقوام فراوانی را قتیل و اسیر و منقاد کردند که از جمله ایشان، همین اقوام نگهبان و بیرون سد بود و مغولان آمدند و آمدند و آمدند تا حدود چند صدسال بعد، نهایتا ایران و حتی تا اروپای شرقی را تسخیر کردند. پس نبایستی بین مغولان و دیگران، خلط کرد.

اما قزل آلما.
این گوی زرین، که اجداد مغول دل خوشی از آن نداشتند، چه بود؟
سرزمین "کورنه بزرگ" کدام سرزمین است؟

به وضوح منظور از کورنه بزرگ، کوروش ذوالقرنین است (نام قدیم کل آسیای میانه و شمالی و شرقی، کورو بوده است که ما می گوییم خراسان).

منظور از گوی زرین، یک رسم نمادین حکومتی ایرانی است که در حکومت کوروش ذوالقرنین جاری بوده است:
قرص زرین، گوی زرین و دایره سرخ، نمادی از خورشید و نور و انوار الهی و اوج معنویت بوده است، نمادی از فره ایزدی و تأییدات الهی برای قدرت حکمرانی بوده است که بر بالای پرچم هخامنشیان، پرتره ها و ... ترسیم می‌شده است.

همچنین انار زرین، سیب زرین و گوی و بیضی زرین، به عنوان یک نماد فرعی، نمادی از برکت سرزمین ها و خلعت و عنایت و رتبه حکومتی و جایگاه افراد لشگری و کشوری بوده است که در نگاره های تخت جمشید در دست میهمانان بار عام و در بن نیزه های افسران رده بالای لشگر هخامنشی، مشاهده می شود. همچنین در داستان عجمی اسکندر ذوالقرنین (در منابع کهن ایرانی)، صحبت از "تخم مرغ طلا" و "بیضه زرین" که به عنوان باج و خراج توسط کیانیان دریافت میشده است، هست.

پس خاطره این موتیف ایرانی (قرص نور، گوی خورشید، گوی زرین و فرعا انار زرین و سیب زرین و گوی زرین) شاید در خاطره بین نسلی اجداد مغول مانده بوده است و انتقام از آن را عنصری فرهنگی در اسطوره نجات خود از زندان، تلقی کرده اند. والله اعلم.

همچنین تخم مرغ و نارنج و دیگر اشیای کروی در سفره هفت سین (یعنی هفت سرآمد، هفت ارزشمند)، احتمالا تبدیل و دگرشکلی از همین گوی های زرین و سیمین است. والله اعلم.

معمای سفال‌های هخامنشی و تحول اجتماعی-اقتصادی ذوالقرنینی

ایران، یکی از مراکز صنعت باستانی سفالگری در آسیای غربی (و شاید پیش قراول آن در خاورمیانه) بوده است. به نحوی که ظروف سفالی با قدمت ۸۰۰۰ سال از ناحیه قمرود (به عنوان نمونه) کشف شده است.

از دوران مادها (و قبل از مادها)، یعنی ۲۸۰۰ سال پیش به قبل، ظروف سفالی متعددی کشف شده است که نشان دهنده رونق، کاربرد و اهمیت این صنعت باستانی در ایران بوده است.

از دوران سلوکیه، پارتها و اشکانیان، ساسانیان و دوران اسلامی هم ظروف متعدد سفالی و سرامیکی باستانی کشف شده است.

اما... از دوران هخامنشی، اکتشافات کمی از ظروف سفالی داشته ایم و این امری سوال برانگیز بوده است.

دوران هخامنشی، از شکوفاترین دورانهای ایران باستان در زمینه معماری، فلزکاری، مجسمه سازی، بازرگانی، قوه اقتصادی و قوه نظامی بوده است. ظروف فلزی متعددی (از جنس طلا و نقره و دیگر فلزات) از این دوران کشف شده است.

ولی چرا از دوران هخامنشی، اکتشافاتِ ظروفِ سفالی کمی داشته ایم؟ به نحوی که این دوران را به صورت یک استثناء (از حیث اکتشافات ظروف سفالی) قرار داده است؟

پاسخ های مختلفی به این معما داده شده است.

۱- برخی آن را به رونق فلزکاری و ظروف فلزی در این دوران نسبت می دهند که طبیعتا موجب استفاده بیشتر از ظروف فلزی و استفاده کمتر از ظروف سفالی می‌شده است.

۲- برخی دیگر آن را به فرهنگ متمایز اردونشینی (و نه شهرنشینی) در بین سکاها نسبت می دهند و در قولی شاذ، هخامنشیان را "سکائیانی که ایران را فتح کردند و سپس خود را هخامنشی نامیدند"، می دانند. این نظریه صحیح و سنجیده نیست. هرچند پیوندهای فرهنگی و نژادی بین آریائیان ایران (با دیگر اقوام ایرانی تبار مانند سکاها و اسکیتها و فرهنگهای پازیریک و بایکال و ایرانیان صغد و چین و ماچین) وجود دارد، ولی پیشینه فرهنگی هخامنشیان را نمی توان خالی از یکجانشینی دانست.

به نظر می رسد که دو علت ذکر شده در بالا، نمی توانند به تنهایی پاسخگوی این معما باشند.

به نظر می رسد که مجموعه ای از عوامل، موجب شکل گیری این پدیده، یعنی "فقر لایه باستانی هخامنشی از حیث ظروف سفالی"، شده باشد:

۱- علت‌های دوگانه ذکر شده در بالا، یعنی تاثیر رواج و رونق فلزکاری و وجوهی کمرنگ از تاثیر سابقه فرهنگی رمه داری و اردونشینی.

۲- ثروت فراوان ایران در دوران هخامنشی که استفاده فراگیر از مصنوعات فلزی را برای طبقات مختلف، ممکن می کرد. چنین انفجاری از فراوانی را می توان یک ثمره از ابتدای دوران هخامنشی (که مصادف با وفور نعمت حاصل از حکومت ذوالقرنینی کوروش ذوالقرنین بود) دانست. یعنی بلا تشبیه، همان طور که وفور نعمات مادی در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، تاثیر شگرفی بر سبک زندگی برخی کشورها و ملتها گذاشت و حتی موجب سبک زندگی "مصرف گرایانه" شد، می توان انفجار ثروت ایران در دوران کوروش ذوالقرنین را یک نقطه عطف اجتماعی-اقتصادی در دوران باستان دانست که حتی موجب بروز تغییرات در اسباب زندگی عادی، مانند ظروف و اطعمه و اشربه و مراکب و مراکز و راه ها و نحوه دینورزی- شد.

۳- بخش زیادی از ظروف سفالی کشف شده از دوران های دیگر (به غیر از هخامنشی)، از هدایای دفن شده در کنار اجساد مردگان در گورها، بدست آمده است. به نظر می رسد که ایرانیان در دوران هخامنشی، کمتر از دوران های قبل از خود، اقدام به دفن هدایا در کنار اجساد کرده باشند. این یعنی نوعی اصلاح مذهبی و فکری در دوران هخامنشی رخ داده است که رسومات آئینی باستانی را با رسومات آئینی مدرن تر، جایگزین نموده است. این امر، موید ظهور زرتشت (یا همان جاماسب) در ابتدای دوران هخامنشی (و نه قبل آن) است. زیرا چنین تغییر و اصلاح رسومات آئینی در ایران باستان، تنها از عهده ظهور و بروز دین جدید در آن دوران بر می آید.

۴- ممکن است پیشرفت علمی و دانشی آن دوران، موجب تغییر در سبک استفاده از ظروف شده باشد. مثلا اینکه مردمان برای تامین بهداشت، ظروف کهنه را سوزانده یا می شکسته باشند. امری که در سنت‌های اسطوره سازی شده ای مانند "چهارشنبه سوری"، "خانه تکانی"، "قاشق زنی" و "خمره شکنی" در فلات ایران، دیده می شود. یعنی با پیشرفت دانش و خرد در دوران حکومت ذوالقرنینی، به مردم آموزش داده شد که ظروف خود را سالانه "نو" کنید و ظروف کهنه را بشکنید و بسوزانید و به دور بیاندازید. لذا ظروف سفالی، دیگر یک کالای با دوام (و ارزشمند) به شمار نمی رفتند و دیگر آن جایگاه قبلی را در نقاط ثابت زیست اجتماعی (مانند گورها، معابد، کاخ ها، عمارات و ... مانند قبل) نداشتند. البته به حضور ادامه دادند، ولی کمتر.

پس "انقلاب فلزکاری"، "انقلاب اقتصادی و شکوفایی ثروت"، "انقلاب مذهبی-فرهنگی" و "انقلاب دانشی و فکری" را می توان از موجبات تغییرات شدید سبک زندگی و مدرنیزاسیون باستانی در ابتدای عهد هخامنشی (مصادف با دوران حکومت کوروش ذوالقرنین) و سپس تداوم امواج و پس لرزه های آن دانست. والله اعلم.

توصیف الگوریتمیک (توصیف فرآیندی) قرآن کریم از نحوه ساخت سد ذوالقرنین

در فرهنگ اسلامی، سد ذوالقرنین را می توان چیزی فراتر از صِرفِ یک ساختمان دانست. این سد، به یک مفهومِ فرهنگی و یک مقوله معنایی تبدیل شده است که یادآور نظریات معناییِ اسلام برای "تمدن"، "اقتدار"، "دفاع"، "نعمت و رحمت" و "حل مساله های سخت" است.

بازنمای این نکته، هم در ادبیات تفسیری، هم ادبیات عرفای اسلامی، هم ادبیات متفکرین اجتماعی (مثل ابن خلدون) و هم حتی در ادبیات ادب فارسی دیده می شود. به نحوی که سد ذوالقرنین، همانند دیگر مقولات مفهومی و ادبی، خودش دارای تشخص و تعین معنایی در اشعار فارسی است:

ترا سد یاجوجِ کفر، از "زر" است
نه رویین چو دیوار اسکندر است
(دعوت سعدی شیراز به جهاد اقتصادی)

اما قرآن کریم، چه مراحل فرآیندی (یا گام های الگوریتمیک) برای ساخت سد ذوالقرنین بیان کرده است؟ اگر بخواهیم حکمتِ روش ساخت سد ذوالقرنین را (با رویکرد چندمعنایی و رویکرد آگاه از قابها و رویکرد استخراج نظریاتِ معناییِ قرآن بنیان) بیان کنیم، چه مراحلی برای ساخت چنین سدی لازم است؟

۱- برایم "زبر الحدید" بیاورید.
۲- وقتی فضای بین دو کوه را کاملا برابر کرد و پر کرد
۳- گفت (در آتش یا حرارت) بدمید.
۴- وقتی حرارت به نقطه بحرانی رسید و آهن ها سرخ شد،
۵- گفت برایم مس و قلع و فلز روی لازم برای قِطر و مفرغ بیاورید تا بر رویش (یک لایه استحکام بخش و محافظ) بنهم.

پس این مراحل، برای سد راه یاجوج و ماجوج "ها" لازم است:
۱- تولید و فراهم آوری زبر الحدید
۲- پر کردن فضا و رعایت هندسه مساله
۳- شناخت صحیح از انرژی ها و حرارت‌ها و انباشت و کاربست و انتقال نیروها و انرژی ها در مکان و زمان و موقعیت مناسب
۴- شناخت و استفاده از نقاط بحرانی و نقاط عطف و نقاط تغییر فاز، در فرآیندها و در روندها
۵- استحکام بخشی، محافظت و حفظ شتاب و حفظ سرعت و حفظ مواد و حفظ خواص (و اینرسی)

نکته جالب اینجاست که برای رهبران الهی، یک پیش شرط مهم تمامی این ۵ مرحله، و یک شرط وقوعی مهم قبل از این ۵ مرحله، دعوت از مردم برای معاضدت است:
فاعینونی...

این جمله فاعینونی از امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) که ذوالقرنین امت رسول الله (ص) هستند هم وارد شده است.

البته طبیعتا این ۵ مرحله یک سیکل تکرارشونده است و می توان یک سد را لایه به لایه و طبقه به طبقه، با تکرار این مراحل ساخت.

اجرای این ۵ مرحله، از نظر معادل مفهومی، در نهضت اسلامی ایران هم مشاهده می شود:

مرحله ۱ در زمان مرحوم آیه الله بروجردی بیشترین وزن را داشت.
مرحله ۲ و ۳ و ۴ در زمان امام خمینی(ره) تا قبل از ۱۳۵۷ وزن بیشتری داشت.
مرحله ۵ هم در زمان پس از انقلاب تا کنون دارای وزن بیشتر است.

برای جهاد علمی، جهاد فرهنگی و جهاد تبیین، می توان این مراحل را اجرا کرد و با رعایت ترتیبات، سدهای حفاظتی جدیدی برای مردمان مسلمان و مستضعفین جهان در برابر یاجوج ها و ماجوج های این عصر و زمانه ساخت. نمونه بارز آن هم جبهه مقاومت است که به تدبیر امام حکیم انقلاب و برکت مجاهدت‌های حاج قاسم، بالاخره آمریکا را از این منطقه ازاله خواهد کرد. انشاءالله.

پیوستاری معنایی در تحولات تاریخ روحانی: از زاویه دید نصرت و عذاب الهی

نصرت مؤمنین و عذاب الهی برای کافرین و ظالمین در دنیا (که گاهی اجرای آن توسط جنود الهی در طبیعت و گاهی توسط جنود الهی از مؤمنین و عبادالله است)، وقتی بیاید "بنیان افکن، تحول آفرین و ریشه کن کننده" است.

✅ مثل طوفان نوح (ع)
✅ مثل نجات ابراهیم(ع) از آتش و هلاکت نمرود و نهضت جهانی و تمدن ساز آل ابراهیم (ع)
✅ مثل سیل عرمِ عاد،
✅ مثل غرق شدن فرعون و جنود و نجات موسی (ع) و همراهانش،
✅ مثل عظمت داوود (ع) و شکوه سلیمان (ع)
✅ مثل پیروزی ذوالقرنین بر ملوک جبابره زمین،
✅ مثل پیروزی انقلاب نبوی (ص) بدست یتیم عبدالله،
✅ مثل حماسه علوی در فتح خیبر و جنگ خندق،
✅ مثل مسلَّم شدن مشارق ارض و مغارب ارض برای گسترش پیام اسلام در چهار قرن اول هجری،
✅ مثل پیروزی خون بر شمشیر در کربلاء و شام و مدینه.
✅ مثل غلبه نهایی مکتب اهل بیت (ع) بر حکومت بنی الامیه و بنی العباس در ۴ قرن اول هجری و ازاله این دو بدست محبین اهل بیت (ع) از فارس و ترک و دیلم و عرب.
✅ مثل استواری و راست قامتی ایرانِ موحدین، ایرانِ آزادگان، ایرانِ ابراهیم و دانیال و سلمان (ع)، ایرانِ ولایتِ فقه جعفری و جواهری، در طول تاریخ.
✅ مثل پیروزی انقلاب اسلامی ایران،
✅ مثل طوفان شن در طبس،
✅ مثل مقاومت ۸ ساله ایران در جنگ تحمیلی و مقاومت ۱۰ ساله یمن،
✅ مثل حماسه راه پیمایی جهانی اربعین،
✅ مثل تاب آوری زیر شدیدترین تحریم های تاریخ بشر،
✅ مثل زلزله ۱۵ مهر 1402 در طوفان الاقصی،
✅ مثل به خاک مالیدن همزمان بینی آمریکا و انگلیس و فرانسه و اذنابشان در شب حمله به اسرائیل در فروردین 1403 که یادآور 'هزم الاحزاب وحده' بود،
✅ و انشاءالله به زودی، "مثل محو اسرائیل"، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
✅ و تکمیل ظهوری که از بعثت درخشیدن گرفت و اشراق ارض بنور رب.

منتظر بروز امر الهی به مشیت الهی هستیم: اتی امرالله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالی عما یشرکون (آیه ۱ سوره مبارکه نحل).

اعجاز علمی قرآن کریم در حکمت اشراق و حکمت خسروانی از منظر شهاب الدین سهروردی (شیخ اشراق)

این نقل قول از کتاب "تبارنامه اشراقیان" را ببینید:
نقل قول از کتاب تبارنامه اشراقیان

حکمت، یکی از علوم اسلامی است و می توان غرر حکمی مندرج در قرآن کریم را یکی از ابعاد اعجاز علمی قرآن کریم دانست. اینجا صحبت از علوم تجربی مدرن نیست بلکه سخن از غرر کلام و نوادر معنا در قرآن کریم است که عقول را (چه شیخ اشراق باشد و چه هانری کربن باشد و چه علامه طباطبائی(ره) باشد و چه امام خمینی(ره) باشد) خاضع می کند. بسیار مهم است که قله های حکمت و فلسفه و عرفان اسلامی (مانند سهروردی، ابن سینا، ملاصدرا، مرحوم علامه و امام خمینی) به اعجاز قرآن کریم در افشای این اسرارِ الهی برای عموم طالبین، اقرار و اعتراف و تصدیق دارند: "مصدّقا لما معهم".

حکمت خسروانی یا اشراق، یکی از مواریث ذوالقرنینی است که ایرانیان (از زمان جاماسب حکیم تا سهروردی شهید) آن را حفظ و حراست کردند. مانند دیگر شعب دانشِ در دستِ بشر، از گزند تغییر و فراموشی و تبدیل، در امان نبوده ولی گوهری بس رخشنده در درون مفادّ حکمی خود دارد که سهروردی توانست آن را به شایستگی احیاء و منتشر نماید.

بین "اتبع سببا" در داستان ذوالقرنین و جام جهان بین در مطالب ایرانی (و دیگر موارد مشابه)، ارتباط مهم مفهومی-کارکردی برقرار است که احتمالا تصادفی نیست و می توان دومی را پژواکی از اولی دانست. والله اعلم.

سهروردی، در حین تفسیر موضوع جام جهان بین کیخسرو (که کیخسرو را می توان مقدس ترین شخصیت کیانی و معادلی شایسته و مستند به ادله برای شخصیت تاریخی ذوالقرنین دانست) بیان می دارد و شرح می دهد که این جام چه چگونگی و چیستی در خود و کارکردش داشته است و نهایتا صحبت خود را مستند به شواهد آیات قرآنی، می نماید. این رویکرد سهروردی، از نقطه نظر روشی، همانند رویکرد گفتمان مدرن اعجاز علمی قرآن کریم است که یافته های علمی را در قرآن کریم، یا بازیابی و واکاوی می کند و یا به کمک قرآن کریم، از غوامض علمی، عبور می نماید (= اعجاز علمی فاز سومی).

یعنی نحوه مواجهه سهروردی با آیات قرآن کریم در این موضوع از موضوعات حکمت خسروانی، مشابه نحوه مواجهه محققین اعجاز علمی با آیات الهی قرآن کریم است: گویی "من خوطب به" در مراتب ادنی خود، محقق شده باشد. والله اعلم.

همین رویکرد به قرآن کریم در آثار غیاث الدین جمشید کاشانی، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، ملاصدرا و قبل تر از همه، جابر بن حیان کوفی ازدی شیعی، مشاهده می شود. این امر نشان می دهد که اکوسیستم گفتمان اعجاز علمی قرآن کریم، از حیث گستره و دامنه و قدمت، بسیار گسترده تر از تلقی های مرسوم از آن است.

امام خمینی (ره) بالاترین اعجاز قرآن کریم را اشتمال آن بر معارف و علومی می داند که عقل و حس، از آوردن آنها برای ما عاجزند.
دیگر پژوهشگران، این رویکرد امام خمینی (ره) را اعجاز عرفانی قرآن کریم دانسته اند. اکنون می توانیم پیوستار و بستاری میان گفتمانی از اعجاز علمی، اعجاز عرفانی، اعجاز تاریخی ذوالقرنینی و اعجاز حکمی قرآن کریم را در این رویکرد شیخ اشراق به تصدیق و شهادت آیات در مساله جام جهان کیخسرو، واکاوی نماییم. والله اعلم.

منبع شناسی منابع دوران کوروش ذوالقرنین

به صورت کلی، می توان به منابع کلاسیک زیر (از بین منابع) برای یافتن ردپای وقایع و شرح آنها از دوران کوروش ذوالقرنین، مراجعه کرد:

1- منابع عجمی و ترجمه های عربی آنها. مثل شاهنامه فردوسی (در قالب وقایع دوران کیانیان)، کتاب عهد اردشیر (که اگرچه به اردشیر بابکان موسس ساسانی نسبت داده می شود، ولی قطعا حاوی لایه هایی کهنتر از اقوال و ماوقع و مطالب مربوط به دوران اشکانی و هخامنشی هم هست)، کتب ساسانی (به همین نحو و به شیوه لایه یابی و لایه برداری)، نقل قول مورخین و دانشورزان عرب و مسلمان از باورهای تاریخی و حرفهای شایع در میان مردمان ایرانی و مردمان منطقه پیرامون وقایع کهن (اقوالی که با واسطه منابع مکتوب صدر اول، درباره تاریخ شفاهی و مردم نگارِ کهن ایران، ثبت شده است و آنچه سینه به سینه مردم می گفتند و می شنیدند، نهایتا در کتب امثال ابوریحان بیرونی و مسعودی و ... ثبت و ضبط شده است).

2- منابع عربی و تاریخ های عربی و اسلامی (خصوصا وقتی که درباره تاریخ ایران و تاریخ منطقه، وارد صحبت می شوند). مانند تاریخ طبری.

3- احادیث ائمه اطهار (ع). مانند احادیثی که درباره زمان و زمانه دانیال نبی (ع) و درباره دیگر معاصرین کوروش، بیان شده است.

4- اسکندرنامه ها و رومانس اسکندر و دیگر طنین های داستانی و تبدیلات داستانی از شرح ما وقع هیجان انگیز آن دورانِ حکومت جهانی کوروش ذوالقرنین.

5- منابع مکتوب از یونان باستان. مانند سایروپدیای گزنفون.

6- منابع مکتوب از روم باستان.

7- منابع چینی، کره ای و ژاپنی کهن، مربوط به نقل های تاریخی، حماسی و یا افسانه سازی شده از آن دوران. همچنین منابع مکتوب از دیگر تمدن های کهن، مانند مصر باستان و بابل و ... .

8- کتیبه های بر روی سفال، لوح، سنگ، آجر، سکه، استخوان، ظروف، نگاره ها، مجسمه ها، نقاشی ها و دیگر آثار تاریخی قابل نحقیق و بررسی.

9- اشعار، افسانه ها، حماسه ها، فولکلور، باورهای محلی و دیگر موارد. البته بعد از لایه یابی، لایه برداری و بررسی های چندوجهی.

10- جای نام ها، نام های جغرافیایی، واژه شناسی، ریشه شناسی، مردم شناسی، قوم نگاری، زبان شناسی و ... .

11- منابع زرتشتی. مانند اوستا. همچنین منابع عهدینی کهن. همچنین منابع بودایی، شینتو و تائو. البته با لحاظ ملاحظات لازم (برای همگی موارد مذکور).

12- نقشه های جغرافیایی کهن.

13- اشیای باستانی، سایتهای باستانی و باستان شناسی قبل، حین و بعد از آن دوران.

14- اسطوره شناسی، نمادشناسی و مطالعات ادبیات تطبیقی.

15- مطالعات ژنتیکی و تبارشناسی و مهاجرت شناسی و شواهد علوم تجربی و فیزیکی مربوط به دوران قدیم و کهن. مانند اقلیم شناسی زمانه های قدیم.

16- از همه مهمتر و از همه کلیدی تر و از همه راهگشاتر، حقایقی که مفسرینی مانند مرحوم علامه طباطبائی (ره) و مرحوم آیه الله معرفت (ره)، با رعایت ضوابط تفسیری، از آیات نورانی قرآن کریم، استنباط و استخراج کرده اند. البته با لحاظ لوازم و ضوابط و شرایط ضروری لازم. اگر این مهم رعایت شود، به نظر می رسد که "کلیدِ انسجام بخشِ مجموعه یِ یافته ها" به کمک تفسیر و مفسرون قرآن کریم، انشاءالله قابل یافتن باشد. والله اعلم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

یک مقاله در زمینه کوروش ذوالقرنین

بازپژوهشی در هویت و تاریخ ذوالقرنین ، اولین همایش بین المللی مطالعات میان رشته ای قرآن کریم و ششمین همایش ملی اعجاز قرآن کریم، سال 1400، دانشگاه شهید بهشتی (ره)

پیوندهای مرتبط

مکان سد ذوالقرنین طبق آدرس ابن خلدون
مختصات جغرافیایی سرزمین یاجوج و ماجوج در منابع متقدم
برجسته سازی محل سد ذوالقرنین در تصویر ماهواره ای
معجزه نبوی در شب معراج از منظری دیگر: شب معراج و سد ذوالقرنین
ادله کوروش بودن ذوالقرنین
از فره ایزدی تا ولایت الهی
از هوشنگ و هرمس تا ذوالقرنین و ادریس
استوانه کوروش و سد ذوالقرنین
تخمین تاریخ ذوالقرنین توسط ابوریحان بیرونی
ترجمه ای جدید از منشور کوروش بر اساس شواهد نویافته و معارف ادیان ابراهیمی
خلط انیان و یون آن متقدم با یونان متاخر
سرزمین تاتارهای مغول، آلاسکا و سد ذوالقرنین
مختصات سرزمین یاجوج و ماجوج در رسائل اخوان الصفاء
مکان یابی سد یاجوج و ماجوج بر اساس نقشه های قدیمی اروپایی
قوم ذوالقرنین
نام ذوالقرنین
سفر به ظلمات و ایجاد سد: از ذوالقرنین تا اغوز
کوه قاف کجاست؟
اشاره به ابرپروژه های زیربنایی در قرآن کریم
اعجاز قرآن از منظر علم نقد ادبی در داستان ذوالقرنین
لشگرکشی کیخسرو به آمریکای شمالی: تبیینی از شاهنامه به کمک قصص قرآن
نام های قدیم آلاسکا
محل دریای خزر قدیم یا همان دریای افسیکون
درخت سدار در نزد فنیقی ها، سومری ها و قرآن کریم
افسانه مغولی حبس چهارصدساله در کوهستان
ردپای ایرانیان در اسطوره های تاسیس کشورهای ژاپن و کره
محل سد ذوالقرنین در ختای نامه: قلماق
ملازمان ذوالقرنین
بررسی مصادیق یاجوج و ماجوج
یک نقشه جهان از قرن اول هجری
ریشه نام آمریکا و ارتباط احتمالی آن با کوروش ذوالقرنین
مکان کوه قاف و سرزمین یاجوج و ماجوج
نام های جغرافیایی مرتبط با کوروش ذوالقرنین
نقشه جهان ابن القاص از قرن چهارم هجری قمری
رمزگشایی از نقشه جهان بابل باستان
ردپای ایرانیان در اسطوره های تاسیس کشورهای ژاپن و کره
ده قبیله گم شده بنی اسرائیل کجا رفتند؟
صفحات رده ذوالقرنین در این دانشنامه

تصاویر


(فارسی حرف زدن ذوالقرنین در تصویر زیر)


گزارشی از یک ماموریت اکتشاف دریایی به دستور ذوالقرنین


(نمادهای عقاب)


در 2500 سال پیش در آلاسکا یک انقلاب تکنولوژی رخ داده است و از عصر حجر، وارد عصر فلز شده اند. نکته بسیار جالب اینجاست که در یکی از سایتهای باستانی که مربوط به 2500 سال پیش (با خطای مثبت منفی 129 سال) است یعنی زمانه کوروش، یک شیء باستانی بالدار با آرم درفش کاویانی پیدا شده است. هم بال گشوده و هم درفش کاویان، از عناصر پرچم هخامنشیان بوده است.


در 2500 سال پیش در آلاسکا یک انقلاب تکنولوژی رخ داده است و از عصر حجر، وارد عصر فلز شده اند. نکته بسیار جالب اینجاست که در یکی از سایتهای باستانی که مربوط به 2500 سال پیش (با خطای مثبت منفی 129 سال) است یعنی زمانه کوروش، یک شیء باستانی بالدار با آرم درفش کاویانی پیدا شده است. هم بال گشوده و هم درفش کاویان، از عناصر پرچم هخامنشیان بوده است. [۵۶]
(باکتریا و باختر)


کوروش ذوالقرنین در عهدین


یاجوج و ماجوج در آلاسکا


درفش کاویانی در آلاسکا


عقاب آلاسکا و همای تخت جمشید



ردپای ارتباط فرهنگی کهن و باستانی بین ایران و آمریکا


در ادیان ایران باستان، گل لوتوس نماد ایزدبانوی مقدس آناهیتا (یا همان ناهید) بوده است. دسته ای از بومیان اسکیموی آلاسکا به دو روح مقدس "مرد خورشید" و "مادر دریا" برای افزایش رزق و روزی (چون این بومیان اکثرا شکارچی بودند) توسل می کردند. برخی پژوهشگران غربی، این اشیای بالدار Winged Object در آثار باستانی و فرهنگ بومی آلاسکا را به منظور توسل بومیان به ارواح مقدس می دانند. ایرانیان باستان، خورشید را نمادی از میترا (روح مقدس مردانه) و آب را نمادی از آناهیتا (روح مقدس زنانه) می دانستند. منبع تصویرِ لوتوس بالدار آلاسکا [۵۷] [۵۸] ، منبع نظر ژوهشگران غربی پیرامون اشیای بالدار آلاسکا: [۵۹]


کوروش در آمریکا


خلط دریای روم قدیم با دریای مدیترانه فعلی


نقشه قدیمی اروپایی


نقشه جهان هومر، مربوط به 750 قبل از میلاد


ترسیم محل سد یاجوج و ماجوج درنقشه Vesconte map از قرن 14 میلادی


Monte Urbano 1587، آلاسکا


خلیج Cruz (کراس ساوند فعلی) و Pinos در آلاسکا


نام Crux در دو سوی قاره آمریکا در نقشه قرن 16 ام میلادی


نام قدیم مجمع الجزایر الکساندر در آلاسکا، جزایر Corensi یا Corenli بوده است. طبق نقشه Urbano Monte مربوط به 1587 میلادی.


ترسیم سمت قبله بر روی پلان باغ کوروش در پاسارگاد


دروازه کوروش و سمت کربلاء


ارض ساسان، نقشه ادریسی

[۶۰]

منابع و پانویس

  1. ختای نامه، عبدالرزاق بن اسحاق سمرقندی
  2. http://oracc.museum.upenn.edu/rinap/Q003496
  3. Yamada, Keiko. "From the upper sea to the lower sea." Orient 40, no. 0 (2005): 31-55.
  4. فرهاد وداد، "گنگ دژ، آرمان شهر آسمانی یا شهری در بلندای آسمان"، نامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، زمستان 1387، شماره 32.
  5. در کتابهای تاریخ عجم و تاریخ ملوک عجم و تواریخ حکماء مانند کتاب "العجم فی تاریخ ملوک العجم از شرف الدین فضل الله بن عبدالله حسینی قزوینی تالیف قرن هفتم هجری قمری"
  6. Asgharzadeh, Mohammad, Hossein Samadi Kafil, Ahmad Ranjbar, Ali Rahimipour, Kazem Najati, and Mohammad Rahbani Nobar. "Molecular diversity of mitochondrial DNA in Iranian Azeri ethnicities vis-à-vis other Azeris in Asia." Iranian Journal of Biotechnology 9, no. 2 (2011): 120-125.
  7. بابک عالیخانی، بررسی لطایف عرفانی در نصوص عتیق اوستایی، نشر هرمس، ویراست دوم، سال 1400، صفحه 145.
  8. The Bundahishn computes "200 and some years before Alexander" or "284 years before Alexander". That '258 years before Alexander' was the generally accepted figure is however noted by al-Biruni and al-Masudi, with the latter specifically stating (in 943/944 AD) that "the Magians count a period of two hundred and fifty-eight years between their prophet and Alexander.
  9. Aramesh, Kiarash. "Perspectives of Hinduism and Zoroastrianism on abortion: a comparative study between two pro-life ancient sisters." Journal of Medical Ethics and History of Medicine 12 (2019).
  10. Schniedewind, William M., and Joel H. Hunt. A Primer on Ugaritic: Language, Culture and Literature. Cambridge University Press, 2007, page 195, under kr.
  11. کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه شاخ.
  12. Saadi, Abdul-Massih, ed. Moshe Bar Kepha's Commentary on the Gospel of Luke. Gorgias Press, 2020. page 84.
  13. کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه گاو.
  14. کتاب فرهنگ نمادهای آئینی، جی. سی. کوپر، انتشارات علمی، تهران، چاپ اول، 1392، ذیل واژه شیر.
  15. https://en.wiktionary.org/wiki/%CE%BA%CE%AC%CF%81%CE%B1
  16. https://en.wiktionary.org/wiki/%D5%BD%D5%A1%D6%80#Old_Armenian
  17. Metcalf, William E., ed. The Oxford Handbook of Greek and Roman Coinage. Oxford University Press, 2012. page 63.
  18. A plaque from Achaemenid times depicting such a motif seen with Artaxerxes II (404-359 BC ) being faced with the figure of goddess Anahita who is dpeicted as riding a lion – in the background (of Anahita) is the clear depiction of the sun
  19. https://www.isna.ir/news/1402021307987/
  20. Isidore, Etymologiarum 9.2.26-32, ed. Lindsay
  21. Marschner, Patrick S. "The World Map of the Corpus Pelagianum (BNE, 1513, fol. 1v) and its Strategies of Identification." (2021): 195-228.
  22. برای نقل این مکاشفه ببینید: تقی پورنامداریان، "رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی"، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1389، تهران، صفحه 268.
  23. برای منبع درباره معنای "جنگاوری" برای واژه کوروش، لطفا به مقاله دکتر حسن رضائی باغ بیدی در کتاب "کورش و ذوالقرنین: مجموعه مقالات همایش کورش هخامنشی و ذوالقرنین" مراجعه فرمائید.
  24. Kent, Roland G. "Old Persian artācā brazmaniya." Language (1945): 223-229.
  25. https://en.wikipedia.org/wiki/Babylonian_Map_of_the_World
  26. http://www.myoldmaps.com/early-medieval-monographs/gog-and-magog-on-mappaemund.pdf
  27. E. Baldwin Smith—The Dome. A Study in the History of Ideas. Princeton University Press, 1950.
  28. https://books.google.com/books?id=Aax2DAAAQBAJ&lpg=PA23&ots=mHel_udIij&dq=Khnum%20iah&pg=PA23#v=onepage&q=Khnum%20iah&f=false
  29. Side view of the signet ring of Athenades. In the State Hermitage Museum, St. Petersburg, Inv. No. Π.1854.26. Photo from Yuri Kalashnik, Greek Gold in the Hermitage Collection: Antique Jewellery from the Northern Black Sea Coast. (The State Hermitage Publishers: St. Petersburg, 2014) pp. 76, 77.
  30. A silver stater of Tarkumuwa (= Greek Datames?) sold by Roma Numismatics Ltd E-Sale 27 Lot 255; cp. the example in the British Museum in Curtis and Tallis eds., Forgotten Empire, p. 205. Photo presumably belongs to Roma Numismatics Limited.
  31. https://www.bookandsword.com/2016/07/16/the-seal-of-athenades/
  32. That is a graver matter, and there, my friend, the modern interpreters of Homer may, I think, assist in explaining the view of the ancients. Most of these in their explanations of the poet, assert that he meant by Athena "mind" [νοῦς, noũs] and "intelligence" [διάνοια, diánoia], and the maker of names appears to have had a singular notion about her; and indeed calls her by a still higher title, "divine intelligence" [θεοῦ νόησις, theoũ nóēsis], as though he would say: This is she who has the mind of God [ἁ θεονόα, a theonóa]. Perhaps, however, the name Theonoe may mean "she who knows divine things" [τὰ θεῖα νοοῦσα, ta theia noousa] better than others. Nor shall we be far wrong in supposing that the author of it wished to identify this Goddess with moral intelligence [εν έθει νόεσιν, en éthei nóesin], and therefore gave her the name Etheonoe; which, however, either he or his successors have altered into what they thought a nicer form, and called her Athena. — Plato, Cratylus 407b
  33. Berndt, Susanne. "The Upright Tiara of the Persian King." Achaemenid Anatolia: Persian Presence and Impact in the Western Satrapies 546–330 BC 37 (2020): 65.
  34. فاطمه مقصودیان، لیلا هوشنگی، آزاده رضایی. 1400. کتاب دانیال به مثابه متن آپوکالیپسی: ویژگی ها و نمادهای آن. پژوهشنامه ادیان، سال 15، شماره 29، بهار و تابستان 1400، صص. 193-215.
  35. اسدالله آژیر، منجی باوری در کیش زرتشتی و ادیان ابراهیمی، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول، زمستان 1392، قم، صفحه 32.
  36. Cyrus paid his Greek mercenaries a gold stater per month
  37. Van de Noort, Robert. "North Sea archaeologies." (2011).
  38. Asimov, Muchammed Sajfiddinoviĉ, and Clifford Edmund Bosworth, eds. History of civilizations of Central Asia. Vol. 4. Motilal Banarsidass Publ., 1992.
  39. کتاب سرخپوستان ایرانی؛ جلد دوم، اثر حمید شفیع زاده، جلد دوم
  40. سدّ ذوالقرنین کجاست؟ ، آیت الله سیدمجتبی موسوی لاری، مجله معارف مهر و آبانماه سال 1391 ، شماره 94.
  41. Ayuso, R. A., K. D. Kelley, D. L. Leach, L. E. Young, J. F. Slack, J. F. Wandless, A. M. Lyon, and J. L. Dillingham. "Origin of the red dog Zn-Pb-Ag deposits, Brooks Range, Alaska: evidence from regional Pb and Sr isotope sources." Economic Geology 99, no. 7 (2004): 1533-1553.
  42. Blichert-Toft, Janne, François de Callataÿ, Philippe Télouk, and Francis Albarède. "Origin and fate of the greatest accumulation of silver in ancient history." Archaeological and Anthropological Sciences 14, no. 4 (2022): 1-10.
  43. "Sumerian dictionary", oracc.iaas.upenn.edu , http://oracc.iaas.upenn.edu/epsd2/cbd/sux/A.html.
  44. دریایی، تورج، تاریخ ایران آکسفورد، فرهنگ نشر نو، چاپ 1401، مقدمه، صفحه 21، بازیابی شده از برنامه موبایلی طاقچه.
  45. رفیعی فر, فرزاد, سنگاری, اسماعیل, سیدبنکدار, سیدمسعود. (1402). 'تفسیر انتقادی یک انگاره: کوروش دوم و خشایارشای یکم در مکالمۀ افلاطونی «آلکیبیادس بزرگ»', تاریخ اسلام و ایران, 33(59), pp. 35-55. doi: 10.22051/hii.2023.45279.2851
  46. https://www.gutenberg.org/files/1676/1676-h/1676-h.htm
  47. While descriptions of Viracocha's physical appearance are open to interpretation, men with beards were frequently depicted by the Peruvian Moche culture in its famous pottery, long before the arrival of the Spanish.[29] Modern advocates of theories such as a pre-Columbian European migration to Peru cite these bearded ceramics and Viracocha's beard as being evidence for an early presence of non-Amerindians in Peru.
  48. https://en.wikipedia.org/wiki/Inca_Empire#/media/File:Brooklyn_Museum_-_Manco_Capac,_First_Inca,_1_of_14_Portraits_of_Inca_Kings_-_overall.jpg
  49. https://ojibwe.lib.umn.edu/main-entry/doodooshaaboo-ni
  50. https://ojibwe.lib.umn.edu/word-part/aaboow-final
  51. https://www.wordsense.eu/-aaboo/
  52. Abelson, Harold, and Gerald Jay Sussman. Structure and interpretation of computer programs. The MIT Press, 1996. Fourth printing, 1999.
  53. فاطمه سیدی *. 1390. اهونور، نخستین آفریده. پژوهش نامه فرهنگ و ادب . 191-202.
  54. رسول جعفریان، "فخر الاسلام، کشفیات علمی جدید و قوانین حقوقی غربی در قرآن"، کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، https://historylib.com/articles/1994/
  55. The Phaeacian Episode of the Odyssey: As Comprised in the Sixth, Seventh, Eighth, Eleventh, and Thirteenth Books. With Introduction, Notes, and Appendix. United States: Harper, 1882.
  56. Mason, Owen K., and Jeffrey T. Rasic. "Walrusing, whaling and the origins of the Old Bering Sea culture." World Archaeology 51, no. 3 (2019): 454-483.
  57. Archeology of St. Lawrence Island, Alaska, Henry B. Collins, Jr., https://alaskawanted.com/1arch.html
  58. https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/page/259/
  59. https://archive.org/details/giftsfromancesto0000unse/
  60. قرار دادن منبع مورد نظر-نکته

index.php?title=رده:کهف.آیه83 index.php?title=رده:نکته index.php?title=رده:تاریخ index.php?title=رده:باستان شناسی index.php?title=رده:ایران index.php?title=رده:ذوالقرنین index.php?title=رده:آمریکا index.php?title=رده:ایران اسلامی index.php?title=رده:شاهنامه index.php?title=رده:ژنتیک index.php?title=رده:مشاهیر index.php?title=رده:اسطوره های ملل index.php?title=رده:تاریخ مصر باستان index.php?title=رده:احادیث index.php?title=رده:نقشه جهان index.php?title=رده:چین index.php?title=رده:عهدین index.php?title=رده:نمادشناسی index.php?title=رده:نشانه شناسی index.php?title=رده:اعجاز باستان شناسی قرآن کریم